نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

یادهای ماندگار؛ افسانه یک پزشک شورشی / فریبا مرزبان

یادهای ماندگار؛ افسانه یک پزشک شورشی / فریبا مرزبان

نگارش تاریخ همواره به دست کسانی انجام شده که در اختیار و خدمت حکومتها بوده اند. به همین دلیل، تاریخهای نگاشته شده را "حکومتی" می نامم. این تاریخها در کلاسهای درس در مدارس تدریس می شوند و من همه آنها را نفی می کنم.
خاطره نویسی را « تاریخ زنده » می دانم. خاطره نویسی بخشی از حقیقت زنده است. خاطرات مستند را والاتر و بالاتر از تاریخ حکومتها می شمارم. در ذهن من، یکی از مطمئن ترین منابع برای دسترسی به آنچه درگذشته به وقوع پیوسته، کتاب خاطرات است. خاطرات واقعی ترین بخش تاریخ است که نویسنده آن در قلب رویداد حضور داشته و تلخی و شیرینی لحظات را با تمام جسم و جان خود تجربه کرده است.1

کتاب « یادهای ماندگار»، خاطرات من و همسرم دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی به قلم فریده کمالوند، توسط نشر اشاره انتشار یافته و روانه بازار کتاب شده است.
یادهای ماندگار زندگی نامه « فریده کمالوند » است و تا سال 1358 خورشیدی را در بر می گیرد. کتاب حاضر در 18 جزوه و 8 پیوست گرد آوری شده ست و تصاویری از همسر و خانواده به همراه نامه های فریده از درون زندان ست که پیوست پایانی کتاب را تشکیل می دهند.
در این اثر نویسنده بخش اعظم کتاب را به همسرش اختصاص داده ست که مرکز توجه ست! هم چنین به ذکر خوشی ها و ناخوشی های زندگی اش می پردازد. از روابط زناشویی- تحصیل- موقعیت خانوادگی- از نحوه بازداشت خویش و بازداشت اکثر افراد خانواده سخن می گوید و از چرایی آن نمی گذرد. به سپری کردن دوران زندان و تحمل شکنجه ها می پردازد؛ که همه اینها وضعیت سیاسی و اختناق حاکم بر جامعه را باز می گوید. کتاب نشان دهنده موقعیت سیاسی ایران، جلادی ساواک شاهنشاهی و استیلای سردمداران پهلوی ست.
در مستند نویسی از چگونگی برخورد با محیط و موضوعی که قابل تعقیب نویسنده بوده ست می توان به موقعیت و شرایط زمانی، مکانی و ارتباطات افراد رسید. حفظ اسرار برای صاحب اثر و آشکار شدن آن در نزد خوانندگان حائز اهمیت است. بر زبان راندن و به رشته تحریر در آوردن اطلاعاتی سیاسی که در حجم خاکستری مغز نگاهداری می شوند؛ از با اهمیت ترین اقداماتی هستند که فرد می پذیرد و در قبال اجتماع و جامعه ملتهب شده انجام می دهد و آن را جامعه گیر می کند. خلاصه اینکه صرف نظر از جذابیت موضوعی این دست کتاب ها، که علاقه مندان بی شماری دارند؛ انعکاس اجتماعی بخشی از تاریخ خونین سیاسی ایران در چند دهه گذشته و جاری و پیدا ساختن پاره ای از اسرار مخفی ست. تاکید این نویسنده بر جاری ساختن اسرار مخفی در مفهوم همه حقیقت نیست و قضاوت و داوری بر عهده آیندگان ست.

علی اشرف درویشیان در یادداشتی بر این کتاب می نویسد: « بی تردید تاریخ واقعی ملت ما بر اساس خاطرات صمیمانه و صادقانه انسان های درگیر در مبارزه ها و مخاطره ها نوشته و تدوین می شود. این خاطره ها به دستور آنها که منافع خود را در تحریف تاریخ می دانند، نوشته نخواهد شد. زنان و مردان ستمدیده ای که درگیر و دار مبارزه ها و نبردهای نابرابر شرکت داشته اند، تاریخ نویسان واقعی اند.» 2
و من باور دارم که « نگارش تاریخ همواره به دست کسانی انجام شده که در اختیار و خدمت حکومتها بوده اند. به همین دلیل، تاریخهای نگاشته شده را "حکومتی" می نامم. این تاریخها در کلاسهای درس در مدارس تدریس می شوند و من همه آنها را نفی می کنم.
خاطره نویسی را « تاریخ زنده » می دانم. خاطره نویسی بخشی از حقیقت زنده است. خاطرات مستند را والاتر و بالاتر از تاریخ حکومتها می شمارم. در ذهن من، یکی از مطمئن ترین منابع برای دسترسی به آنچه درگذشته به وقوع پیوسته، کتاب خاطرات است. خاطرات واقعی ترین بخش تاریخ است که نویسنده آن در قلب رویداد حضور داشته و تلخی و شیرینی لحظات را با تمام جسم و جان خود تجربه کرده است».3

یادهای ماندگار افسانه یک پزشک شورشگر ست و نویسنده کتاب را می نویسد با یاد همسر شورشی خود که نمادی بوده ست از شهامت، درایت، دلدادگی و از خود گذشتگی؛ و سپس آن را تقدیم می کند به نو باوگان نسل بعدی، یعنی پسر و دخترش که با چشم انتظاری و دلگرمی به آنان، روزها و شب های تیره و تار زندان را تاب آورده ست و نمی داند که فرزندانش تقاص چه چیزی را پس می دهند! نویسنده در مقدمه کتاب احساس خود را به وضوح بیان می کند و از همگان می خواهد که ارج نهند و پاس بدارند فرزندانی را که ناخواسته در پشت دیوارها و میله های زندان و زندگی سخت و تحقیرآمیز بیرون از زندان را تجربه می کنند.
خانم کمالوند با تدوین و نگارش این کتاب، خواننده را به شناخت از روحیات و تمایلات دکتر اعظمی می رساند؛ با بخشی از داستانها و سروده های او آشنای مان می کند. خاطرخواهی، عشق و وفاداری. وفاداری زن که به خاطر دلبستگی به همسر و با آگاهی از خطرات راه و اهداف مبارزاتی دکتر اعظمی پای به میدان مبارزه می گذارد و همرزم او در پیکاری بی امان و نابرابر می شود. کتاب در ایران منتشر شده ست و روشن ست که اعمال ممیزی و سانسور قلم نویسنده را محدود ساخته ست.
و نمی توانم نگویم که به هنگام مطالعه کتاب به صحنه ها و حوادثی برخوردم که بی اختیار به دفعات گریستم. و بر خلاف قهرمان کتاب که اشک ها و گریه های خود را فرو می خورده ست؛ بر روی نوشته های کتاب بغض خود ترکانده ام. صحنه هایی آشنا در میان متون کتاب می دیدم. صحنه هایی پر از امید و ناامیدی. پر از حسرت نگاه به زندگی.
دکتر اعظمی در مقطعی با بیژن جزنی آشنا می شود و در ارتباط با وی قرار می گیرد و رهبری جبهه ملی شاخه دانشگاه اصفهان را از سال 39 تا 43 خورشیدی داشت. 4
گروه دکتر اعظمی، بخشی از گروه جزنی بود. در واقع بیژن در تظر داشت دو کانون فعالیت در روستاها، یکی در شمال و دیگری در لرستان ایجاد کند این کانونها می بایست جنگ پارتیزانی را در مناطق کوهستانی شروع کنند. در شهرها نیز تیم های تبلیغی و تدارکاتی در نظر گرفته شده بود که می بایست هم به لحاظ تدارکاتی و هم به لحاظ تبلیغی نقش پشت جبهه و پشتیبان را ایفا نمایند.
و در دست نوشته ها، خاطرات شفاهی و همچنین در لابه لای اطلاعات موجود در کتاب آمده ست که دکتر اعظمی در سال های 49- 50 بازداشت می شود و در زندان قزل قلعه حبس خود را گذرانده ست. منظور از سخن این بار بازداشت و حبس کوتاه مدت نیست، سخن از « بدون و نبودن است». « سخن از ماندن و رفتن ست» .
دکتر اعظمی و همراهانش برای جلوگیری از گرفتار آمدن در دام ساواک شاهنشاهی به کوه پناه می بردند. دکتر معتقد بود زمین از آن کسی ست که روی آن کار می کند، از همین روست که به جنبش دهقانی و روستایی می اندیشید و به فکر سازماندهی آنان بر می آید. راهی کوه می شوند برای آموزش و تشکیل هسته های مسلح در جهت پیشبرد امر مبارزه طبقاتی؛ برای ایجاد مقر فرماندهی اصلی در کبیر کوه. برای فرماندهی ستادهای عملیاتی که قرار بود عمدتاً در سه رشته کوه مهم لرستان، یعنی کبیرکوه (کوَرَ)، سپیدکوه و گرین مستقر باشند تا در مواقع خطر و حمله ی نیروهای دولتی، گروه به خاک عراق منتقل شوند. و نیز به منظور برقراری خط ارتباطی با مبارزان ایرانی مستقر در خاک عراق با دو هدف تهیه سلاحهای مدرن و خودکار و ایجاد تماس و ارتباط با مبارزان ایرانی در فلسطین.
در صفحه 171 کتاب به معرفی افراد و امکانات گروه پرداخته می شود. « در هیجده خرداد ماه سال 1353، نیمه های شب هسته اولیه از خرم آباد به طرف اهواز حرکت می کند. نفرات گروه عبارت بودند از: هوشنگ اعظمی، محمود خرم آبادی، جمشید سپهوند، خسرو اعظمی، کورش اعظمی، سیامک اسدیان (اسکندر)، علی محمد لشکری، علی بیرانوند و فریده کمالوند. در تاریکی شب به طرف کوه وریان مله و غاری که روبه روی گردنه تیل کش قرار داشت حرکت می کنند » 5
در ادامه کتاب می نویسد به خاطر حوادثی از قبل پیش بینی نشده از همسر دلبندش جدا می شود و دکتر اعظمی به همراه سیامک اسدیان و محمود خرم آبادی برای اختفای خود به باغ غروی می روند. 6
در صفحه 191 کتاب از لحظه جدایی و با امید پیوستن به یکدیگر می نویسد: « هوشنگ در سکوت نگاهم کرد و دستم را فشرد و بدون گفتن حتی یک کلمه رفت و در تاریکی باغ محو شد. من هم با بوق ماشین به خود آمدم و سوار شدم. بهت زده بودم و غمی به بزرگی سپید کوهمان بر دلم سنگینی می کرد. تا شهر نگاه و حالت حرف زدن هوشنگ از جلو چشمانم دور نمی شد. او بذر چنان غم و اندوهی را در دلم نشاند که شاخ و برگهای تناورش هنوز که هنوز است روز به روز پهناورتر می شود ». 7 و 8
سپس او راهی شهر بروجرد می گردد و با مشکلات و مشقات زندگی سرپرستی فرزندانشان را بر عهده می گیرد. مدت زمانی نمی گذرد که در دروازه های لرستان پست های بازرسی مستقر می گردد. استحکامات و نیروهای دفاعی مراکز نظامی را افزایش دادند و نیروهای وسیعی در کوه های اطراف بروجرد فرستادند. چند تیم بازجویی از تهران به بروجرد اعزام شد. گروه بازجویی تهرانی و رسولی در بروجرد مستقر شدند و عضدی بر بازجویی نظارت داشت. ساواک در کمین نشسته بود تا با شکار آنان که قلبشان برای نجات طبقات محروم و زحمتکش می طپید؛ تا با شکار آنان که از آسایش و آرامش روزگار دست شسته بودند؛ آسایشی ابدی برای سلطنت پهلوی تدارک ببیند. زهی خیال باطل!
در سطر سطر کتاب تعهد و امید به آینده دیده می شود، فریده وفادارست. وفادارست و در مرداد 1353 در مشهد گرفتار « عمال ساواک » می شود و به همراه دو فرزندش به کمیته مشترک ساواک و شهربانی تهران منتقل می شود. 9
در بخش هایی از کتاب می خوانیم که ساواک چگونه رشیدترین جوانان را با رگبار مسلسل و یا در زیر شکنجه های طاقت فرسا از پای در می آورده ست. جامعه را به خشونت آلودند و تا خرخره مسلح شدند. حکومت پهلوی که از حرکت و راه رفتن سایه ها و عبور و مرور مردم در خیابان و کوچه پس کوچه ها به وحشت و هراس افتاده بود؛ اینبار، رعشه در کوههای لرستان بر اندامش افتاده بود و با استفاده از آدمکشان حرفه ای ساواک و شهربانی بر هر سایه ای شلیک کردند. این سرنوشت شوم فرزندان آزادی خواه و دلاور ایران ست. و دکتر اعظمی ها از بی عدالتی ها رنج بردند، زبان به اعتراض گشودند؛ سلاح برداشتند، همه چیزشان را دادند. سر بر دارها گذاشتند و جز شرف و عزت و پایداری از خود چیزی باقی نگذاشتند.
نویسنده از اختناق و جو پلیسی آن روزها، در دو دهه بعد از کودتای ننگین 1332 خورشیدی می گوید. از همان روزهایی می گوید که زندانیان سیاسی منتظر بودند که بدست چریک های فدایی خلق از زندان رها شوند. منتظر انقلاب توده ای سهمگینی بودند که مردم با مشت های گره کرده همراه با سایر مبارزان به فتح زندان ها بپردازند. در طرف مقابل حکومت پهلوی قرار داشت که هر یک از این جوانان بی باک را با نام خرابکار تحت تعقیب قرار داد و با پی گیری ساواک و عوامل جاسوسی رد آنان را می زد و سپس با رگبار گلوله جان شان را می گرفتند و یا با چوبه دار و اعدام در میدان چیتگر زندگی شان را می ستاندند.

زنده یاد هوشنگ اعظمی که از چریک های فدایی خلق بود با وجود امکاناتی که داشت می توانست در کنار همسر، فرزندان خود را در رفاه و آرامش و شهرت تربیت کند و سعادت و نیک بختی را با آنان همراه سازد؛ از موقعیت هایش استفاده نمی کند و راه دوم را بر می گزیند و برای سال های طولانی کودکان دلبند و همسرش را چشم به راه می گذارد؛ در زندان و در پشت درهای زندان! شوری که در سر داشت در این حد خلاصه نمی شود. سختی ها را نه فقط برای جسم و جان خویش می خرد بلکه برای نبردی جانفرسا قدم در راه بی بازگشت می گذارد و در راه آزادی و برای از بین بردن نابرابری ها جانش را هدیه می کند. 11
نویسنده پس از تشریح وضعیت، بازداشت و متواری شدن تعدادی از همراهان، نوبت را به خود می دهد و خواننده را با خود همراه می کند و به زندان می برد. از طی کردن مراحل بازجویی، تحمل انواع شکنجه های جسمی - روحی و محاکمه تشریفاتی می گوید و خلاصه به زندان قصر منتقل می شود. تا انقلاب شکست خورده بهمن ماه 1357 خورشیدی در زندان می ماند و از آخرین ساعات اسارت و زندان و اولین لحظات آزادی این چنین می گوید:
« و من که از سرنوشت او در این مدت بی خبر بودم در دلم می گفتم حتماً هوشنگ را خواهم دید. آخر تا آن لحظه هیچ گونه خبری از او به ما نرسیده بود. لحظه ی دیدار دوباره با هوشنگ را بارها در ذهنم مجسم می کردم و حتی الفاظی را که می بایست به او می گفتم در ذهن آماده می کردم و چقدر برایم شیرین و دلنشین بود.»
برای او لحظاتی ست پر از دلشوره و نمی داند که رگبار کدام مسلسل این یل لر را از پای در آورده ست. در چه وقت؟ در کجا و چگونه به دست آدم کشان و جلادان گرفتار آمده بود؟
سپس ادامه می دهد « سرانجام قدم به خیابان و به سوی آزادی و رهایی گذاشتم. فریاد شادی و هلهله مردم به گوشم رسید: « زندانی سیاسی درود بر تو باد!» « زندانی سیاسی تو افتخار مایی!» « زندانی سیاسی ...» میدانگاه غرق جمعیتی عظیم بود که پشت در زندان منتظر آزادی ما بودند و هرکس دسته گلی قرمز در دست داشت که به محض دیدن ما آنها را بالا گرفتند و این طور به نظر می رسید که میدانگاه در حال شعله ور شدن است. ناگهان از میان جمعیت دو قیافه آشنا در حالی که چهره شان غرق در شادی و شعف بود به طرفم آمدند و فریاد می زدند: فریده، فریده! و حلقه های گل به گردنم می آویختند و مرا می بوسیدند. به خودم آمدم دیدم روی دوش فریدون و فرهاد هستم. تمام حواسم پیش هوشنگ بود و فکر می کردم چرا خبری از او نیست. » 12

با مطالعه این کتاب داستان هایی را که در باره چریک فدایی خلق دکتر اعظمی و چگونگی مبارزاتش شنیده بودم تکمیل شده یافتم و با علاقه و رغبت به معرفی یکی از یادهای ماندگار پرداختم. و می دانم که در این نگاه کوتاه نمی توانم به همه جوانب حرکت گروه دکتر اعظمی و عظمت او بپردازم.
دکتر اعظمی بی باکانه به کمک مردم ستمکش شتافت. خانه خود را تبدیل مطب معاینه و مطب معاینه را به تبدیل بیمارستانی کرد و در اختیار مردم ندار و روستائیان اطراف قرار داده بود. او به دلیل پزشک بودن از نزدیک با دردهای جامعه ی خود آشنا بود و به این نتیجه رسید که پزشک بودن کافی نیست. از همین روی برای از بین بردن آن دردها که ریشه شان را در فقر جستجو می کرد و فاصله طبقاتی را تنه اصلی آن می دید، وارد مبارزه ای خونبار شد. در مقابل ساواک ایستاد. در مقابل ارتش و پلیس و شهربانی ایستاد و با ایمانی راسخ سلاح برداشت.
دکتر هوشنگ اعظمی در ردیف انسان های مبارزی چون ستارخان، یارمحمد خان کرمانشاهی، باقرخان و شیرعلی مردان خان بختیاری، بیژن جزنی، حمید اشرف، ارنستو چه گوارا و امیلیلنو زاپاتا قرار می گیرد. قدرت و پایمردی او در دفاع از حقوق ستمدیدگان سر هر انسانی را به تعظیم فرود می آورد.
از رشادت و دلاوری سرخ جامگان ایران کتاب ها نوشته و افسانه ها ساخته شده ست. دکتر اعظمی همه جا بود و هیچ جا نبود. او نگذاشت جنازه اش به دست مزدوران ساواک بیفتد.
دکتر هوشنگ اعظمی رفت و هم چون هزاران چریک فدایی دیگر به افسانه ها پیوست.
یاد و خاطره اش گرامی باد
لندن
10/ دسامبر/ 2010
www.gozide.com

پیوست 1. دو سروده از دکتر اعظمی که بیانگر ارادت و تعلق خاطر او نسبت به چریک های فدایی خلق ایران ست. سال 51- 52.
1
مکن گریه، زمان گریه کردن نیست
مکن شادی، که شادی جز نشان ساده لوحی نیست
تفنگ را در دست بفشار
زمان انقلاب خلق محروم است
چه شیرین است تفنگ در دست
سرود بر لب
به سوی آرزو رفتن
کبوترها، زمان سخت پرواز است
زمین تنگ است و راه آسمان باز است
کبوترها!
زمان سخت سنگین است
ببینید کوهها، دشتها، باغها را
ببینید تیرباران کبوترهای زیبا را
کبوترها!
زخون هر چریکی لاله ها روییده بر این دشت
به زیر پایتان دشتی پر از خون است
کبوترها!
وطن قلبش درون خون می جوشد
اگر خون همچنان باشد
وطن هرگز نمی میرد
نمی دانند کجایند کبوترها نمی دانند
درون لانه اند؟ در آسمانهایند؟
و شاید ماهی آبند
کبوترها همه جایند و هیچ جایند.
2
کبوترهای رویین تن
چریک های عزیز من
اگر روزی هوا باران و برفی بود
غذا کم بود
دو بچه دارم و یک زن
ز خون بچه ها و زن، ز خون خویشتن
شرابی سرخ می سازم
پیاله هاش دو چشم من
بنوشید خون ما را لیک
گرچه ناچیز و ارزان است
بدانید
امیدهایم، آرزوهایم، همه چیزم
درون بالهای تیزتان پنهان
پنهان است.
پیوست 2. ابیاتی توسط اهالی لرستان برای دکتر سروده شده که از میان آنهاست:
1
میراث پر غرور لرستان
اینک صلابتی عظیم
در کسوت تبارت
بارور می شود
تا خواب سرخ حماسه را
در تنگه های فراموشی تاریخ
و یورش شبانه ی دیوان را
با خشم تیز پلنگان
بشکافد.
2
آه ...
شیرازه کتاب دلاوران
در مکاتب خونی ایثار
یادت کنار زندگیت
و همپای مردمان مال و گرد
کوچ می کند
در گرمسیر جوان
با واژه های خونین
بر بالهای ترانه می نشیند
و در قلب سوخته بیابان
فریاد می شوی
تو باز می گردی
تو باز می گردی
از سرخی کرانه شب
و با تغزل باران بامداد
بر دشتهای تشنه
سرود می خوانی
چونان شقایق خونین
بر قامت قیام باد
قد می کشی
و با این قبیله دردمند
خونین ردای حماسه را
تا روستای برابری
و بامداد شکفته پیروزی
بدرش می بری
اینک
حضور اعظمت
نامت
و خورشید وار طلوعت
برقله های لرستان پیداست

پی نویس و فهرست منابع:

1- مقدمه. جلد اول. « کتاب تاریخ زنده ». به قلم این نویسنده
2- مقدمه ای بر یادهای ماندگار به قلم علی اشرف درویشیان. آقای درویشیان با دکتر اعظمی و پدر او مرتضی خان اعظمی ، مدتی در زندان هم بند بوده ست که خاطراتش از آن دوره را باز کفته ست.
3- تاریخ زنده. جلد اول. مقدمه. به قلم این نویسنده
4- مصاحبه دکتر زند از یاران سابق دکتر اعظمی. سایت اتحاد فداییان
5- چریک فدایی خلق محمود خرم آبادی که افسر وظیفه بود در تاریخ 27/ 2/ 1355 در درگیری با ماموران ساواک در تهران کشته شد.
چریک فدايي خلق جمشيد سپهوند. رفيق جمشيد در سال 1336 در بروجرد به دنيا آمد. با اتمام دوران تحصيلات ابتدايي در روستای " ده پير " با کمک رفيق هوشنگ اعظمی همراه با خانواده اش به خرم آباد آمد. دوره دبيرستان را تا سوم متوسطه در آنجا گدراند. در زمستان 1352 جمشيد رابط رفيق محمود خرم آبادی و هوشنگ اعظمی بود. در تمام مدتی که رفيق محمود در کوه مخفی بود مسئول رساندن آذوقه به وی را به عهده داشت. در خردادماه 1353 از جمله رفقايي بود که برای آغاز مبارزات پارتيزانی همراه با رفيق هوشنگ اعظمی در " سپيدکوه " مخفی شد. دو ماه بعد محل استقرارشان توسط مزدوران رژيم شناسايي و آنها مجبور به تغيير محل شده و به کوه های اطراف خرم آباد منتقل می گردند. مدت محدودی در يکی از روستاهای اطراف خرم آباد ساکن می گردد و در همان جا به محاصره ژاندارم ها درآمده و دستگير می شود. شکنجه های وحشيانه چه در زندان بروجرد و چه در کميته مشترک و اوين کوچکترين خللی در تصميم آگاهانه اش نسبت به حفظ اسرار گروهی که در آن مبارزه را آموخته بود وارد نمی کند. در دادگاه نظامی به دليل سن پايينی که دارد به اشد مجازات يعنی 5 سال محکوم می گردد. با فروريختن ديوارهای زندان در سال 1356 آزاد و همراه و همدوش مردم در تظاهرات ها شرکت می نمايد و در تسخير پادگان منوچهرآباد خرم آباد نقش برجسته ای ايفا می نمايد. مسئوليت در کميته دهقانی شاخه لرستان سازمان را به عهده می گيرد و با ايجاد اولين کميته ايالتی در لرستان در هيات اجراييه آن قرار می گيرد. در 23 آبان ماه 1360 در مراسم چهلم رفيق سيامک اسديان در روستای " گرزکل" بازداشت و در زندان خرم آباد زير شکنجه های وحشيانه مزدوران رژيم اسلامی قرار می گيرد. پس از ده ماه آزاد می گردد. به علت شناخته بودنش برای رژيم به تهران رفته و در هيات اجراييه کميته ايالتی تهران وظايف سازمانی اش را در سازمان فداييان خلق اکثریت دنبال می کند. رفيق جمشيد برای بار سوم در 18 آبان ماه 1362 در تهران دستگير می گردد. پاهايش را به وحشيانه ترين شکل ممکن شيار زدند. دستش را شکاندند ولی تنوانستند اراده آهنينش را بشکنند. در آبان ماه 1364 پيکر خونين اش را در مقابل جوخه تيرباران قرار دادند.
يادش گرامی باد !
چریک فدايي خلق سيامك اسديان ( اسكندر )
رفيق سيامك اسديان ( اسكندر ) در سال 1334 در يكي از روستاهاي خرم آباد لرستان ( روستاي گرز كل از توابع بخش چغلوندي ) در دامن دهقانان زحمتكش لر پرورش يافت. تحصيلات ابتدايي را در روستا و تحصيلات متوسطه خود را در شهر خرم آباد ادامه داد. در تمام مدت تحصيلش، اوقات بيكاري را به كار در روستا يا كارگري در شهرها مي پرداخت و بدين طريق هر چه بيشتر زندگيش به طور عيني با زندگي زحمتكشان پيوند خورد. در سال دوم دبيرستان با مسائل سياسي آشنا شد و به دليل خويشاونديش با دكتر هوشنگ اعظمي به سرعت به او نزديك شد و همكاريش را با گروه دكتر اعظمي آغاز كرد. در سال 1353 يكي از افرادي بود كه براي شروع مبارزه مسلحانه در كوه هاي لرستان مخفي شد. پس از وصل شدن گروه دكتر اعظمي به سازمان چريك هاي فدايي خلق، بدليل قابليت هاي بالاي نظاميش، در بخش نظامي تشكيلات فعاليت نمود. از سال 53 تا مقطع انقلاب در ده ها عمليات نظامي شركت داشت و برخي از عمليات بسيار حساس را هدايت نمود. ترور سرهنگ زماني كه در مقطع اعتلاي جنبش، مردم مشهد را به ستوه آورده بود يكي از عمليات موفق او بود كه انعكاس بسيار وسيع و مثبتي روي مردم مشهد داشت. پس از انقلاب نيز فعالانه و خستگي ناپدير با سازمان فعاليت مي كرد. در مقطع انشعاب، در كنار رفقاي سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به فعاليت انقلابيش ادامه داد و در كردستان در عمليات نظامي عليه رژيم ضدمردمي جمهوري اسلامي جنگيد. رفيق سيامك اسديان يكي از اعضاي برجسته نظامي و عضو رهبري سازمان چريك هاي فدايي خلق ايران اقليت بود، او در حين انجام يك وظيفه سازماني در منطقه آمل با پاسداران جمهوري اسلامي درگير شده و پس از چند ساعت نبرد قهرمانانه، در سن 26 سالگي جاودانه شد.
6- در فصل 4 « کتاب تاریخ زنده » تحت عنوان " میهمان از تبار اسکندر" شرح این واقعه را داده ام..
موضوع از این قرار بود که در یکی از روزهای پاییز١٣٦٠، به دنبال اعدامهای بی رویه که در ایران صورت می گرفت، گروهی از هواداران فداییان خلق اقلیت در شهرستان خرم آباد دستگیر می شوند. به دنبال اعدام تعدادی از دستگیرشدگان، جمعیت حاضر و سوگوار در مراسم، بر مزار عزیزانشان با رسم و سنت موجود در لرستان به رقص و پایکوبی می پردازند. این رقص دارای آهنگ و ملودی خاصی است که به وسیله سُرنا و دُهل نواخته می شود. (ساز چپی معروف است) جمعیت زیادی در خاکسپاری حضور پیدا می کنند. حاضرین در حالی که اشک از چشمانشان می بارد گرداگرد اجساد حلقه زده و به رقص محلی خرم آبادی مشغول می شوند. نیروهای سپاه به مراسم یورش آورده و به قصد دستگیری مردان جوان، همه را محاصره می کنند. زنان و دختران جوان به حمایت از مردها و جلوگیری از دستگیری آنها، در یک صف دستهایشان را به یکدیگر قلاب و به نیروهای سپاه اعلام می کنند که یا آنها را هم همراه مردانشان دستگیر کنند یا آن که هیچیک از مردان حاضر در مراسم نباید بازداشت شوند.
بالاخره پس از درگیری طولانی، پاسداران که تا خرخره مسلح بودند، تمام دختران جوان و سپس مردان جوان را دستگیر می کنند. بعد، همه را با مینی بوس به تهران برده و به کمیته ضد خرابکاری تحویل می دهند. گروهی از مردان دستگیر شده، که مأموران از قبل در پی بازداشت آنان بودند، به جوخه اعدام سپرده می شوند. گروه بازمانده از زنان و مردان را با اتهام فعالیت علیه رژیم و هواداری از سازمان فداییان، محکوم به 10 تا 15 سال حبس می کنند. سازمان چریکهای فدایی از دوره پهلوی در میان خلق لُِر از جایگاه ویژه ای برخودار بود. بسیاری از شهدای سازمان از قوم لُر بودند.
سیامک اسدیان از ساکنین بانفوذ منطقه لرستان و عضو کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اقلیت) و یک مبارز به تمام معنی بود که در درگیری مسلحانه از پا در آمد. پس از شهادتش چند مراسم یادبود و سوگواری به خاطر حسن پیشینه و احترام به او برگزار شد. جمعیت انبوهی از شهرهای مختلف لرستان در مراسم حاضر شدند. نیروهای ضربت با یورش خود عده زیادی را دستگیر کردند. در این واقعه مرگبار 100 نفر از اعضاء و هواداران سازمان دستگیر و گروهی از آنان به جوخه های مرگ سپرده شدند.
توکل اسدیان مسئول شاخه لرستان و برادر اسکندر، نورالله، انشاءالله، حمید رضا و عبدالرضا نصیری، فریدون اعظمی، رضا زرشکی و جمشید سپهوند در میان اعدام شدگان بودند. جمهوری اسلامی تاسیس شد تا جنایات ناتمام پهلوی را به پایان برساند و شاه را روسفید کند.

7 - باغ غروی متعلق بود به پدر رفقا عزت و فاطمه غروی که از اعضای سازمان چریک های فدایی خلق بودند و در درگیری مسلحانه با مزدوران ساواک جان باختند.
8 - سپید کوه ( اسپی کوه) رشته کوهی ست واقع شده در غرب خرم آباد و در امتداد آنجا پشتکوه والی ست و تا کرمانشاهان ادامه دارد.
9 - زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی محل نگاهداری و شکنجه زندانیان با گرایش به چپ بوده ست و در بعد از انقلاب 57 نام این شکنجه گاه به زندان توحید یا بند 3000 تغییر کرد. جمهوری اسلامی به روال سابق در آنجا زندانیان چپ را مورد بازجویی قرار داده و سخت شکنجه می کردند. در سال 1368 این زندان تعطیل و به موزه عبرت تبدیل شد.
10 – همچنان که بر ما روشن نیست خانم اعظمی هم نمی داند چه اتفاقی برای دکتر افتاده ست. در رابطه با چگونگی مرگ دکتر اعظمی چند روایت شنیده می شود: گفته شده ست در 25 اردیبهشت 54 جنازه او همراه با یازده چریک فدایی دیگر شناسایی شده و سنگ نوشته ای در قطعه 32 بهشت زهرا به نام او دیده شده ست. شنیده می شود که در تابستان 53 مجدداً به کوه های لرستان باز می گردد. و نیز از شکنجه گران روایت می شود که دکتر اعظمی به عراق و سپس به فلسطین رفته ست.
11 - کتاب یادهای ماندگار. چاپ اول 1380 فریده کمالوند.
12 - زنده یاد فریدون اعظمی بعد از به روی کار آمدن جمهوری نکبت اسلامی در سال 1362 به جوخه اعدام سپرده