نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

سپاه خامنه ای را «آیت الله عظمی» کرد و جای «شاهنشاه آریامهر» نشاند

سپاه خامنه ای را «آیت الله عظمی» کرد و جای «شاهنشاه آریامهر» نشاند
ایرج شكری

سپاه نیوز روز 19 تیر خبری داشت از دیدار فرمانده هوا- فضای سپاه با خامنه ای. عناوین بکار برده شده برای خامنه ای، جالب توجه بود و نشان دهنده بخشی و مرحله دیگری از استحالهً «طاغوتی و فرهنگی» در بالاترین سطوح رژیمی است که امامشان با شیّادی و مردم فریبی و با سوء استفاده از احساسات مذهبی توده های تحقیر شده در رژیم آریامهری، تخم بدگمانی و اسلام ستیزی و غرب پرستی و بیگانه پرستی علیه آزادیخوهان و ترقیخواهان در دل آنها می کاشت، تاهر وقت که لازم دید، به اشاره ای آنها را در برابر نیروهای ترقیخواها به خیابانها بکشد و «سیل راه بیاندازد» و عرصه را بر آنها تنگ کند و سرانجام با برچسب فاسد و مفسد و مرتد و محارب زدن به آنها، «چوبه های دار در میدانهای بزرگ» بر پا کرده و آنها را درو کند*. در گزارش خبر این دیدار آمده است:« سردار سرتیپ پاسدار امیرعلی حاجی‌زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه در شرفیابی اخیر به محضر مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا (مدظله العالی) گزارشی از وضعیت و آمادگی‌های این نیرو برای دفاع از انقلاب اسلامی و مقابله با تهدیدات فراروی کشور، به معظم له ارائه کرد». می بینم که فرمانده نیروی هوا- فضای سپاه، به حضور خامنه ای «شرفیاب» شده است و گزارشی به «معظم له» ارائه کرده است. این عین ادبیات مربوط به دربار آریامهری است که از سوی خبرگزاری و روابط عمومی سپاه بکار گرفته شده است. البته عنوان «معظم له» را همه آیت الله العظمی ها(بیشتر مستقر در قم) برای خود بکار می برند و به همان اندازه از تکبر و خود برتر بینی شاهانه دارند. نگارنده قبلا ندیده بودم که اصطلاح ویژه درباری «شرفیابی» در دیدار با خامنه ای بکار گرفته شده باشد، همچنان که آیت الله العظمی نامیدنش را هم اگر چه در بعضی از وبلاگ های جیره خواران رژیم ولایی، می شود دید ولی به طور رسمی تا به حال بکار گرفته نشده بود. به طور مثال در پیامهای خامنه ای به مناسبت انتخابات هیچ کجا عنوان آیت الله عظمی برای او بکار برده نشده و حتی در همان روز دیدار فرمانده نیروی هوا- فضا  با خامنه ای، در اخبار دیگر مربوط به او در سایتهای مختلف و از جمله سایت ویژه خودش(در مورد خبر مربوط به برگزاری نماز جماعت در ایام ماه رمضان در حسینه خمینی)، از او به عنوان آیت الله نام برده شده است. به هرحال به نظر می رسد که کم کم می خواهند او را در مقام «آیت الله العظمی» یی بنشانند و در این زمینه سپاه پیشقدم شده است.
تملق و چاپلوسی و آمیخته به خرافات مذهبی در اطراف خامنه ای واقعا تهوع آور است. مثلا سایتی به اسم صالحات حدو سه سال قبل مطلبی لبریز از خرافات و تملق گویی داشت که در آن راوی که آیت اللهی است به نام احدی، با نقل قول دست دوم سومی، مدعی دیدار خامنه ای با امام زمان شده بود*. داستان یا علی کفتن خامنه ای موقع بیرون آمدن از شکم مادرش را هم که به یادداریم. یکجا هم که گمان در اطراف شهری از شهرهای کرمان است «مقام معظم رهبری» به راه پیمایی رفته بوده و جایی روی سنگی می نشیند برای کمی رفع خستگی، بعدا همانجا یک تابلو یاد بود برای «محل جلوس» و قرار گرفتن ماتحت مبارک مقام ولایت قرار نصب می کنند که عکش را در اینترنت می توان یافت.
 اینها همان جماعتی هستند که ستایشگر «فقر مقدس» بودند و امامشان هم با شیادی در برابر «کوخ نشین ها» خیلی تواضع نشان می داد و از آنها ستایش می کرد. خامنه ای عنوان«تیمسار» را که برای فرماندهان از درجه سرتیپی به بالا(و معادل آن در نیروی دریایی) بکار برده می شد، در زمان ترور صیاد شیرازی و همراه با ارتقا دادن او به درجه سپهبدی و با نام بردن از او به عنوان «امیرسپهبد...» عنوان امیر را جای تیمسار قرار داد که عنوانی باز مانده از دوران شاه بود. اینها خیلی ادا و اطور «طاغوت ستیزی و ساده زیستی» در آوردند اما همگان می دانند و می بینیم که رفتارشان در امر جنایت و فساد و سرکوبگری و غارت دارایی مردم ایران و تجمل پرستی بسیار بیشتر از رژیم شاه است.  در دنبال خبر آمده است:« بنا به این گزارش حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی و فرمانده کل قوا، خطاب به فرمانده نیروی هوافضای سپاه تأکید کردند[...]». به این ترتیب آیت الله خامنه ای، حالا شده است آیت الله العظمی. سوالی که به ذهن می رسد این است که آیا سپاه علاوه بر بزرگترین و پرخرج ترین نیروی نظامی و امنیتی و نیروی سرکوب بودن و علاوه بر در دست گرفتن بزرگترین طرحهای اقتصادی و وارد شدن در کار واردات کالا، حالا به بالاترین نهاد مذهبی هم تبدیل شده است و عنوان مقام مذهبی هم به اعطا می کند؟  سوال دیگر هم این است که برخی از پیروان «ولایت فقیه»، او را «امام خامنه ای» می نامیدند که آیت الله «تمساح»یزدی و پامنبری ها و پیروانش و چهره پشمی و چادر مشکی و کله گچی هایی که در سایت هایی مثل رجا نیوز و ...جمع شده اند از این شمارند، حالا اینان با این عنوان تازه داده شده از طرف سپاه به امام خود، چگونه برخورد خواهند کرد؟ چون ایت الله العظمی های چندی در قم و سایر نقاط داریم، اما امام فقط یکی است. حالا از دید آنها خامنه ای توسط سپاه تنزّل مقام پیدا کرده یا یک مرحله به امام نامیده شدن نزدیک شده است؟
*بخشی از سخنان خمینی در 26 مرداد1358، چوبه های دار در میدانهای بزرگ درو کردن منتقدان:
**سایت صالحات و ادعای دیدار خامنه ای با امام زمان:

پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۲ - ۱۱ ژوئیه ۲۰۱۳

بازی با شکافهای بالا شورا شکنی بوده و هست!

بازی با شکافهای بالا شورا شکنی بوده و هست!
(برگرفته ازیک گفت و گوی فیسبوکی نیمه شب July 10, 2013)
کریم قصیم
۱- برچسب زدن و فضای امنیتی ایجاد کردن حول استعفاء و ما دو نفر بسیار بسیار عمل زشتی است.
 2-شیوه اجرای استعفاء کوچکترین تضادی با اساسنامه و آیین نامه شورا نداشته . انتظار این که همه کارها ، - حتی استعفاء هم تحت کنترل و چک لیست و بکن و نکن مسئولان مجاهدین و شورا صورت بگیرد انتظاری بسیار نادرست و مخصوص احزاب استالینیستی است ، نه احزاب دموکراتیک.
 شما که می دانید اسکار لافونتن از این ساعت به ساعت بعد استعفا داد و هیچکس به او اتهام خیانت به مردم نزد و این مزخزفاتی بیان نشد که در دو بیانیه(مجاهدین/شورا) به ما اهانت کرده اند. کجای دنیای دموکراتیک وقتی یک نفر با احترام و دوستی و بیان فشرده نقطه نظراتش از حزب یا ائتلافی استعفای علنی می دهد با اتهام خیانت و "رژیم مالی" بدرقه اش می کنند؟
 چرا رفیق شما آقای سامع به دروغ می نویسد "جبهه عوض کردند" و مهر خیانت را معمولی می شمارد؟ ما از شورا استعفا کردیم ، در میدان مبارزه که مانده ایم، جبهه عوض نکرده ایم ، به طرف مقابل (رژیم) که نپیوسته ایم، حتی با نامه نوشتن به سران رژیم ..... مخالف بوده ایم و این یکی از مهمترین انتقادات ما بوده (نصیحت نامه های مسئول شورا به سران ....رژیم برطبق چند ماده اساسنامه شورا و به ویژه بر اساس اصل سرنگونی بزرگترین شورا شکنی بوده که تاکنون شورا به خود دیده ولی خانمها و آقایان عضو شورا ترجیح می دهند به جای شجاعت در بیان این مطلب و درخواست پاسخگویی از آقای رجوی پانصد نفره زیر برچسب " خیانت " به ما امضا گذارند و سپس زیر یک بیانیه امنیتی 60 صفحه ای علیه دو عضو مستعفی.
مبارزان راه آزادی ایران - از هر گروه و دسته ای - چشمشان باز است و می بیننند کی خودش شورا شکنی می کند ودرعین حال اتهامات کثیف به دیگران می زند و شایعه پراکنی  و لجن مالی می کند.
 ما وجدانهای بیدار را به کمک و روشنگری فرا می خوانیم. البته که برای ما کماکان دشمن اصلی رژیم ولایت فقیه است ، در تمام باندها و جناحهایش. پرسش اینست که آیا برای شورا و مجاهدین هم هنوز دشمن اصلی تمامیت رژیم می باشد یا مایلند وارد شکافهای رژیم شوند و از بالا لاس و پاس بزنند و بازی کنند؟
 من چیزی به نام ولایت مشروطه فقیه را قبول ندارم - که تز حجاریان و دیگر خاتمی چیها بود و هست ( در این باره آنها یک کتاب قطورمجموعه مقاله داشتند!)- من با کلیت رژیم ولایت فقیه مخالف آشتی ناپذیرم و راه سوم را در خیزش عمومی توده های مردم می دانم ، همان که در ترکیه و مصر و برزیل و ... اتفاق افتاده و در ایران هم امیدش را دارم .
 نمی شود هم با بالا بازی کرد و هم پایین . توده مردم و مبارزان آزادی این ریاکاری و دو دوزه بازی کردن را می بینند. این رویه ازشرافت انقلابی رهروان پیکارآزادی بدور و درعمل رسوا و محکوم به شکست است. با هیاهو راجع به استعفای دو عضو دیرینه پیکار آزادی نمی توان گرد و خاک راه انداخت و در ابهام و غبار آلودگی هوای سیاسی از بحث مطرح «بیلان یکانها؟ وسال سرنگونی؟» فرارکرد و آن کار دیگر را پیش برد (چشمک به استحاله و چراغ به آمریکا و..). در چنین بازی به برد ولایت فقیه کمک می شود که شد ....
به تکرارمی گویم ....بازی با شکافهای بالا شورا شکنی است. می فهم که شما مایل نیستید راجع به تک تک مفاد استعفای ما که دقیقا یک برنامه مبارزاتی است - بحث کنید . ولی. آن دو نوشته را باید جدی گرفت. همین طوری نمی توان از آنها و از دو بیاننیه امنیتی - لجن پراکنی گذشت. همین طور افترای آقای سامع را نمی تواند خواند و گذشت. مثلا دیدگاه توطئه در تیترگذاری استعفا را - که مورد ادعای ایشان و مطلقا نشان از یک نوع سنخ فکری خاص(وهم توطئه) است، در حالی که آن ماجرا یک اشتباه جزیی سایت البرزنیوز بوده و شما می توانید این واقعیت را از خود خانم بهاردوست بپرسید....
همین طور مسأله نصیحت به سران رژیم را که ابدا نمی شود ماست مالی کرد و کوس رسواییش در سراسر فضای مباززه ایرانیان برای آزادی زده شده است. لطفا به آن مسایل بپردازید . طرح مبارزاتی ما در همان استعفا نامه و نوشته های بعدی آمده. اما ما در سایتهای (به قول خودشان مِلک ِ مجاهدین) جایی ندیدیم که خط ولایت مشروطه فقیه و مسآله بسیار مهم نصیحت نویسی و استحاله طلبی از سران جنایتکار رژیم توضیح داده شوند.
همچنین تعرض به حقوق بشر دیگران و حمله به همجنسگرایی یک آدم که به رژیم پیوسته -و این عملش صد در صد محکومست – مورد بحث شورا و مجاهدین قرار نمی گیرد، چرا؟ حقوق بشر یک امر تقسیم ناپذیرست یا این که شما فکر می کنید حقوق بشر فقط برای اعضای مطیع مجاهدین و شورا اعتبار دارد و حقوق بشر شامل دشمن نمی شود؟. اگر شما می توانید توضیح بفرمایید.

فیس بوک و فرهنگ

فیس بوک و فرهنگ
مهناز قزلو

این روزها، اینترنت و فیس بوک به عنوان یکی از ابزارهای فراگیر خبررسانی و به نوعی صحنه ای برای مبارزه تبدیل شده است. شبکه ای که انسان ها را به هم پیوند می دهد تا "درد مشترک شان را فریاد" کنند. چرا که نه ...! شبکه ی پیوند و ارتباط هر کدام از تبعیدشدگان و رانده شدگان از ایران... هر یک در گوشه ای از دنیا...هر کدام در یک کشور...و سخت تر از همه، دور از سرزمین خود و مردم خود.....همین چند وقت پیش یک سخنرانی را که در کشوری دیگر برگزار می شد به طور زنده از اسکایپ دنبال می کردم...... شاید اگر در دهه ی شصت، اینترنت و موبایل با امکانات عکسبرداری و فیلمبرداری و دیگر قابلیت ها بود، امکان چت در مسنجرهای مختلف و یا امکان ارسال فیلم روی مثلن یوتیوب و ... بود به احتمال قوی، جمهوری اسلامی قادربه کتمان و پنهان کردن آنهمه جنایات نبود و شاید هرگز جناح های رنگارنگ نظام، فرصت نمی یافتند تا بیشرمانه بر قتل عام سال شصت و هفت، فریبکارانه مهر سکوت بزنند و نه تنها مسوولیتی در برابر آن به عهده نگیرند که گاه اصل این جنایت ضد بشری را انکار کنند.
اما خود هر پدیده، به ویژه تکنولوژی، ابزار و وسایل، فاقد خصیصه ی جوهری و ذاتی هستند و این انسان است که بنا به کاربردش از آن ابزار، در واقع به آن مفهوم ارزش یا ضد ارزش می بخشد. علیرغم جنبه های بسیار مثبت اینترنت و به خصوص فیس بوک، گاه به دلیل کاربرد غلط و غیراخلاقی از آن، ناظر و مواجه با نوعی از خشونت های کلامی و رفتارهای پرخاشگرانه، تهمت، ناسزاگویی و عصبیت های گوناگون هستیم که بی شک ناشی از علل مختلف می باشد که جهل، تعصب، بی منطقی، بی استدلالی، خودکامگی، خودمحوری، انتقام و تخلیه ی روانی به شیوه های غلط و غیرانسانی از جمله ی آنهاست که هیچگونه توازنی با ارزش های انسان متمدن، اندیشمند و بالغ ندارد. و اینهمه وقتی مصیبت بار و تاسف انگیز است که توسط افرادی با هویت های جعلی و بدون نام و تصویر واقعی صورت می گیرند که خود گواه نادرست بودن آنهاست. به عبارت دیگر داشتن هویت تقلبی و مجعول، ارتکاب تخلفات اخلاقی و بعضن حقوقی را تسهیل می کند و بدان معناست که اغلب، نگارنده هیچ مسوولیتی در برابر آنچه می گوید و ادعا دارد به عنوان یک هویت حقیقی نمی خواهد بپذیرد و حاضر به پاسخ گویی نیست چرا که هویتی علنی، حقیقی و آشکار ندارد بنابراین نمی توان برمبنای هیچ استدلال، گواه و منطقی برادعا/های مطرح شده صحه گذاشت.
نوعی از این خشونت های کلامی به نظر می رسد مربوط به انتقام جویی های شخصی باشد که اغلب افراد و عناصر جاهل و نادان برآمده از نازل ترین لایه های جامعه را شامل می شوند. برای مثال از آن دست افرادی که به فرض اگر از دختری خواستگاری می کنند اما هنگامی که جواب رد می شنوند به آزاررسانی و یا در بدترین شیوه اش به اسیدپاشی اقدام می کنند که موضوع من در این نوشته نیست. فقط جالب است که اشاره کنم سال ها پیش در ایران خبری را در روزنامه ها خواندم مبنی بر اینکه پسری خود را بر تیرچراغ برق کوچه ای حلق آویز  کرد که دختر  مورد  علاقه اش  در آن  منزل  داشت  و به درخواست او "نه" گفته بود. به هر حال به نظر می رسد وقتی قائل به این نبوده که آن دختر به عنوان یک انسان حق انتخاب دارد از میان گزینه های موجود یعنی (یک) آزار دادن و آسیب زدن به دختر، (دو) احترام به حق انتخاب برای خود و دیگری و (سه) خودآزاری، دست به خودکشی زده است که باز جای ستایش دارد. حقیقت این است .... فردی که فاقد توانایی برقراری ارتباط معقول و انسانی با اجتماع پیرامون خود است دائمن در صدد آسیب رساندن به دیگران خواهد بود چرا که زندگی فراز و نشیب بسیار دارد و از آنجا که پارامترهای دیگری غیر از "خود" در محیط پیرامون ما وجود دارد، قرار نیست همه چیز به میل ما بگذرد، پس همان به که دست به کاری نکو زده است. هر چند راه حل عاقلانه، شرافتمندانه و سومی هم داشت و آن اینکه حق زندگی و انتخاب را هم برای خود و هم برای دیگری محترم شمارد. هر گاه کسی در این شرایط اقدام به دشنام، ناسزاگویی و سعی در بدنام کردن کسی یا کسانی نمود با توجه به اینکه بی شک ریشه در ناهنجاری های خلقی – شخصیتی فرد دارد باید تحت درمان قرار بگیرد تا از آسیب به خود و دیگران و اجتماع اجتناب گردد.
اما در محیط فیس بوک گاه پست ها (نظرات نوشتاری) و تبادل نظرات، مرا به یاد شیوه های غیرانسانی و نازل جمهوری اسلامی می اندازد. جمهوری اسلامی حضور مخالفان و منتقدان را از همان آغاز برنمی تابید و تحمل نمی کرد و از آنان همواره با نام های "دشمن" و "توطئه گر" نام برده و به این شکل در جهت سرکوب هر چه بیشتر، رذیلانه سود جسته و همچنان می جوید. از یک سو طرز برخورد حزب اللهی ها در تظاهرات و میتینگ ها و میزکتاب ها و از سوی دیگر برخورد زندانبانان و بازجوها حین دستگیری و بازجویی از مخالفان و مبارزین. ﻧﺎﺳﺰاﮔﻮﻳﻲ، توهین و کاربرد اﻟﻔﺎﻇ رکیک در ﻣﻴﺎن ﺷﻜﻨﺠﻪ ﮔﺮان و چماق داران و لباس شخصی ها و دیگر عوامل سرکوب حکومتی، اﻣﺮي ﺑﺴﻴﺎر متداول و ﻣﻌﻤﻮل ﺑﻮده و هست که در واقع سعی در ﺗﺤﻘﻴﺮ و خرد کردن ﺷﺨﺼﻴﺖ افراد دارد. این شیوه در مورد همه ی مخالفان به اشکال مختلف به کار رفته و می رود. به خوبی به یاد دارم که حسین رجوی و راضیه جلالیان پدر و مادر مسعود رجوی را هم در دهه ی شصت به اجبار وادار کرده بودند در تلویزیون مصاحبه کنند و از "بچه"!! اشان بخواهند که سربراه شود!
واﻗﻌﻴﺖ ﺗﻠﺦ اﻳﻦ اﺳﺖ که در ﺗﻤﺎم ﻃﻮل بیش از ﺳﻪ دهه ﺣﺎکمیت ﺟﻤﻬﻮري اﺳﻼﻣﻲ، توهین و ناسزاگویی ﺑﻪ ﻋﻨﻮان اﺑﺰار و روش آزار، تحقیر و ﺷﻜﻨﺠﻪ ﺑﺮاي ﺷﻜﺴﺘﻦ روحیه و منزوی کردن ﻣﺨﺎﻟﻔﻴﻦ ﺑﻪ ﻃﻮر ﺳﻴﺴﺘﻤﺎﺗﻴﻚ ﺑﻜﺎر رﻓﺘﻪ و ﻣﻲ رود. ﺗﻌﺮض به ساحت انسانی فرد و سابقه ی کاربرد هدفمند چنین شیوه های رذیلانه به طور قانونمند به بدو حاکمیت جمهوری اسلامی برمی گردد. ﺑﻪ هنگام ﺣﻀﻮر در ﺻﺤﻨﻪ هاي ﺳﻴﺎﺳﻲ و اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، فعالین مبارز ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ در ﻣﻌﺮض ﺗﻌﺮﺿﺎت ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن ﺑﻮدﻧﺪ و پیوسته در ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ های ﺧﻮد در ﺻﺤﻨﻪ ي اﺟﺘﻤﺎع، ﻣﻴﺰ کتاب، ﻣﻴﺘﻴﻨﮓ ها ﻳﺎ ﺗﺠﻤﻌﺎت، همیشه ﺑﺎ ﺑﺮﺧﻮردهاي هیستریک ﻃﺮﻓﺪاران متعصب و ﺳﺮﺳﺨﺖ ﺣﻜﻮﻣﺖ روﺑﺮو ﺑﻮدﻧﺪ. بد و بیراه ها و دشنام های اینترنتی عینیت غیرحضوری همان شیوه های نظام جمهوری اسلامی است که هیچ حق انسانی را محترم نمی شمارد و به دموکراسی، آزادی و حق انتخاب انسان ها تحت هیچ شرایطی قائل نیست.  اما میان ناسزاگویی ها که اینروزها به طور گسترده متداول و باب شده و تمامی منتقدان را کم و بیش بی نصیب نگذاشته، علاوه بر بد و بیراه و ناسزاگویی و غیره بدون عکس و نام واقعی (به طور مثال Aftabkaran azadi) سوالاتی کنایه آمیز مطرح شده که برآنم پاسخ بدهم.

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا، هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه

جمعه 21 تير 1392


اسماعيل نوری‌علا
چه شيرين است، وقتی زنان و مردان سکولار دموکرات کشور همسايهء ما، ترکيه، در پی اعتراض به نابودگران درختان میدان قاضی، مقابل کسانی می ایستند که می خواهند حکومت ِ سکولار ِ ساختهء کمال آتاتورک شان را نابود کنند؛ و چه تلخ است وقتی همين زنان و مردان در خيابان های شهرهای بزرگ شان شعار می دهند که «تورک ميلت، بوگون ايشی کوتارماسوز، سابا ايرانين سرنوشتيه دونجکسوز» که اگر قرار بود به فارسی شعار دهند، سخن شان چيزی می شد در اين حدود که: «امروز اگر نجنبيم، فردایمان ايران است!» چه شيرين است، وقتی زنان و مردان سکولار دموکرات کشور همسايهء ما، ترکيه، در پی اعتراض به نابودگران درختان میدان قاضی، مقابل کسانی می ایستند که می خواهند حکومت ِ سکولار ِ ساختهء کمال آتاتورک شان را نابود کنند،
چه تلخ است وقتی همين زنان و مردان در خيابان های شهرهای بزرگ شان شعار می دهند که «تورک ميلت، بوگون ايشی کوتارماسوز، سابا ايرانين سرنوشتيه دونجکسوز» که اگر قرار بود به فارسی شعار دهند، سخن شان چيزی می شد در اين حدود که: «امروز اگر نجنبيم، فردایمان ايران است!»
براستی چه تلخ است که می بينيم «ايران ما» نماد وضعيتی است که ملل ديگر، برای جلوگيری از افتادن کشورشان به روز سياه آن، به خيابان می ريزند تا به اسب افسار گيسختهء اسلاميست های کشورشان دهانه بزنند و نگذارند که دست آورد هاشان در زير سم يورتمهء فاتحانهء آن بشکند و به هرزآبه های تاريخ بپيوندد؛
و چه تلخ و شيرين است اين واقعيت که همهء اشتباهات و کم کاری های لااقل ما درسی آزمايشگاهی را به ملل ديگر خاورميانه عرضه داشته است تا آينده شان را آنگونه رقم نزنند که ما در 1357 رقم زديم. در واقع، چنين پيش آمده که بيش از سی سال است که ملت ما رنج تاريخ را کشيده و چشيده است تا ملل ديگر از عاقبت اش درس بگيرند و آنچه را در راستای استقرار سکولار دموکراسی به دست آورده اند پاس بدارند.
و از «خاورميانه» می گويم چرا که درس آموزی از تجربهء ما اختصاص به ترک ها ندارد. همين چند روز پيش بود که بيست ميليون مصری نيز به خيابان ها ريختند تا نگذارند مصر هم ايرانی ديگر شود و تن به حکومت شريعت آخوندهاي اسلاميست اش بسپارد، لت و پار شود، زن و مردش تکه تکه شوند، باورمندان به مذاهب صد گونه اش خانه خراب و محصور شوند، اقوام اش از ستم مضاعف به ستم هائی بی شمار دچار آيند و کودکان اش چنان مغزشوئی شوند که تاريخ واقعی شان را فراموش کنند و بيآموزند که مادران و پدران باستانی شان، «اعراب نجد تازه مسلمان» را با آغوش باز پذيرفتند و داوطلبانه از آنان خواستند که مردان شان را سر ببرند و زنان و کودکان شان را با تجاوز و بی حرمتی و زور به کنيزی و بردگی بکشانند و آسياب شهرها را با خون همين «آغوش گشودگان» بگردانند.
آری، سه نسل از مردم ايران جنگ و زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام را هزينهء آن کرده اند تا امروز مصری ها و ترک ها بخود آيند و نگذارند آنچه اسلاميست ها برايشان تعبيه کرده اند تحقق يابد. اين فديه و هديهء مردم ايران است به گوشه ای باستانی از جهان، که اگر بخود نجنبد، در حلقوم اسلاميست ها بلعيده شده و در معدهء بويناک شان گواريده خواهد شد.
ما، متأسفانه، در دههء هزار و سيصد و پنجاه مان چنين نمادی را در پيش رو نداشتيم و نمی توانستيم حدس بزنيم که هواپيمای ارفرانسی که تنوره کشان بر باند فرودگاه «مهر – آباد» مان نشسته چه هيولائی را برايمان به سوقات آورده است. نمی دانستيم که «مردان خدا» چون بقدرت برسند چگونه هيچ از اتلاف خون جوانان و انهدام جوانی، و از تخريب تمدن های باستانی و اکنونی مان سيراب نخواهند شد و، تا بر تخت قدرت نشسته و با فروش نفت کشور می توانند سپاه و اطلاعات و نيروی انتظامی وفادار به «انقلاب اسلامی» بسازند و زندگی شان را تأمين کنند، جز استقرار جهنم بر زمين و افساد در بهشت های انسانی به کاری دست نخواهند زد.
جوانان امروز ترکيه اما وقوع همهء اين حوادث را در همسايگی کشورشان ديده و از آن درس آموخته اند. مصريان نيز در همين تجربهء درس آموزی شراکت کرده و، تا دير نشده، بخود جنبيده و «جمهوری اخوان المسلمين» را ـ لااقل تا اينجا و اکنون ـ به حاشیهء تاريخ فرستاده اند.
هنگامی که مردم مصر عليه ديکتاتوری حسنی مبارک برخاستند و از دل جمعيت هاشان نيروهای آماده و منسجم اخوان المسلمين سر بر کشيدند و، ظاهراً به مدد صندوق های رأی «انتخابات آزاد» توانستند به مصادر قدرت دست يابند، بسياری از ما ناظران سياسی ايرانی بر اين عقيده بوديم که آنها تازه وارد تونلی شده اند که گذر از آن حداقل سه ـ چهار دهه به طول می کشد اما ما، که سه چهار دهه پيش وارد آن شده ايم، اکنون شاهد آنيم که کورسوی روشنائی انتهای تونل آرام آرام به سوی ما می آيد. اما تاريخ به ما چنين پاسخ داد که مصری ها، يا ترک ها، چندان نيازی به اتلاف جان و مال و جوانی و هستی خود به مدت سه چهار دهه ندارند چرا که الگوی اسلامی شدن ايران پيش روی آنان است و آنها می توانند از تکرار حادثه ای که در يک جای ديگر و در مورد مردمی ديگر رخ داده در سرزمين خود جلوگيری کنند.
اما، براستی تجربهء ايران کی به داد ترک ها و مصری ها رسيد و همين مردمی که يک سال پيشتر به اخوان المسلمين رأی داده بودند، يا هفت هشت سالی پيش حزب اردوغانی را بقدرت رسانده بودند، چگونه توانستند، با عبرت گيری و درس آموزی از تجربهء ايران، هراس از «اسلامی شدن ِ» کشورشان را تبديل به عمل سياسی بازدارنده کنند؟
توجه کنيد که پاسخ ما به اين پرسش چندان اهميتی ندارد اگر در جريان کوشش برای يافتن پاسخی درخور به چند واقعيت شگفت انگيز ديگر، که مکث بر آنها بی فايده نيست، توجه نکنيم.
نخست اينکه مصری ها و ترک ها نيز، در جريان تسليم کشورشان به اسلاميست ها، همانقدر خام و خوش خيالانه و بی خردانه و بی خبرانه عمل کرده اند که ما در 57 به انجامش رسانده بوديم؛ با باورهائی از اين قبيل که اسلاميسم می تواند به ديکتاتوری خاتمه دهد و دموکراسی را برقرار سازد؛ اسلاميسم به معنای آزادی و آبادی و تساهل و برادری است؛ و اسلاميست ها مردمی خداترس و باوجدان و راستکار و اخلاقی اند...
دو ديگر اينکه نيروهای سکولار دموکرات اين کشورها نيز، درست همچون نيروهای مشابه شان در کشور ما در بزنگاه انقلاب، از يکسو سرکوب «حکومت سکولار ـ ديکتاتوری» شده و از سوی ديگر متفرق و دشمن يکديگر بودند و هنگامی که نوبت به سرنگونی يک رژيم و برآمدن حکومتی نو رسيد آنها بازی را به اسلاميست های سازمان يافته و مجهز باختند.
سومين درس نيز به نحوهء عملکرد همين «حکومت های سکولار ديکتاتور» در اين کشورها بر می گردد. طی چندين و چند دهه، سکولار ديکتاتورها ترس شان بيشتر از سکولار دموکرات ها بود تا از اسلاميست ها. آنها حتی به اسلاميست ها اجازه دادند که (لابد در تقابل با کمونيست ها) فعالیت کنند و در جامعه ريشه بدوانند.
و توجه کنيم که، در واقعيت امر، وجه فارق «سکولار ديکتاتورها» با «سکولار دموکرات ها» در سکولاريسم نبوده و نيست و اين «عامل تفکيک» را بايد در دموکراسی جستجو کرد. ديکتاتورهای سکولار، با سرکوب دموکراسی است که سکولاريسم را در پيشگاه اسلاميسم سر می برند و راه را برای به قدرت رساندن آنها هموار می سازند.
می خواهم بگويم که، در ابتدای کار، بين ايران 1978 و ترکيهء اوائل دههء 2000 و مصر 2012 شباهت های فراوانی وجود داشت، اما از آنجا که سکولار دموکرات های اين دو کشور تجریهء ایران را پیش رو داشتند (تجربه ای که ایرانیان در زمان انقلاب 57 فاقد آن بودند)، در پی سر بر آوردن اسلامیست ها و نشان دادن شباهت هاشان با حکومت اسلامی، توانستند ـ تا دير نشده ـ آن ها را سر جایشان بنشانند.
و اينگونه است که اکنون می توان بروشنی ديد که اسلاميست های ترکيه نتوانسته اند برنامه های خود را کاملاً اجرا کنند و کشيدهء بلند تظاهرات مردم آنها را فعلاً سر جايشان نشانده است و در مصر نيز مردم، به کمک ارتش ملی شان، اخوان المسلمين و رئيس جمهور منتخب شان را خانه نشين کرده و قانون اساسی شريعت مدار شان را به دور ريخته اند.
***
اما آنچه تا اينجا نوشته ام بهر حال به ديروز و امروز برمی گردد و چون به فردا بيانديشيم در می يابيم که اين بار نوبت ما ايرانيان است که از تجربهء کنونی ترکيه و مصر درس بياموزيم؛ که اگر چنين نکنيم يقيناً معلم تاريخ به ما نمرهء قبولی نخواهد داد و ما همچنان در مزبله ای که دچارش شده ايم گرفتار باقی خواهيم ماند.
و درسی که می توان از تجربه های اخير مردم مصر و ترکيه گرفت چيست؟
من فکر می کنم که نخستين و مهمترين درس آن است که اگر، در برابر نيرومنسجم اسلاميست ها، نيروی منسجم سکولار دموکرات ها وجود نداشته باشد، برد هميشه از آن اسلاميست ها خواهد بود. در اين مورد تجربهء يک سال اخير مصر پيش روی ما است. بيست ميليون نفری که اين روزها به خيابان آمدند و حکومت اخوان المسلمين مصر را سرنگون ساختند همين ديروز به دنيا نيامده و صاحب عقيده نشده بودند. اين ها يک سال پيش هم بودند و بسياری شان در انتخابات هم شرکت داشته و برخی شان به آقای مرسی رأی داده بودند. نتيجهء اعلام شده نشان می داد که اين عضو اخوان المسلمين کمی بيش از نيم آراء مردم را به دسا آورده است. اما آن «نيمهء ديگر» نشان می داد که سکولار دموکرات های مصر متفرق اند و اغلب سرگرم رقابت و مبارزه با يکديگرند تا عليه اسلاميست ها. به نظر می رسد که اگر آنها يک سال پيشتر متحد عمل کرده بودند در همان سال انتخابات را می بردند. آنها چنين نبودند و بازنده شدند؛ اما اين باختی بود که آنها را ب ياد تجربهء ايران انداخت و به سوی همصدائی و همدلی سوق شان داد.
ما در کشورمان حتی فرصت اين تجربهء يک ساله را نداشتيم و آزادی ـ اگر واقعاً به دست آمد بود، يک «بهار» بيشتر فرصت نداشت. انقلابيون اسلاميست در نخستين قدم ارتش را، همراه با سکولارهای دموکرات و غير دموکرات، يکجا، تيرباران کردند و سپس جنگ به کمک شان رسيد. شايد هنوز ما به عمق سخنی که خمينی آن روزها بر زبان آورد پی نبرده باشيم؛ آنجا که گفت «جنگ موهبت الهی بود». درست هم می گفت؛ جنگ برای آنها مهلت خريد تا ارتش را نابود و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (و نه سپاه پاسداران ايران) را بوجود آورند و، با اختراع شعبده ای به نام «اصلاح طلبی»، از اتحاد نيروهای سکولار دموکرات ايران جلوگيری کنند. آن بخش از نيروها نيز که به خارج کشور آمدند، در ناباوری از اينکه حکومت اسلامی آمده است که بماند، هر يک بر طبل خودپسندی ها و خودمحوربينی های خود کوبيدند و از اتحاد عمل گريختند.
براستی آيا از خود پرسيده ايم که، اگر قرار بر اين است که در خارج کشور بمانيم و بر سرنوشت داخل کشور تأثيری نداشته باشيم، وجود اين همه حزب و دسته و گروه سياسی، با برنامه های خاص و خواست های مشخص اما غيرعملی، در خارج کشور از سر چيست؟ براستی اهميت وجود نهادهائی سياسی که نه برای امروز، بلکه برای فردای ايران، برنامه دارند در چيست؟ چه فايده دارد که بخشی از جمعيت خارج کشور پادشاهی خواه باشد يا جمهوری طلب و هر يک از اين بخش ها ده ها سازمان بوجود آورده و از حرف زدن با هم اجتناب کنند؟
مثلاً فايدهء اين همه سازمان و اتحاديهء جمهوي خواهان ايرانی چيست و چرا اين همه سازمان نمی توانند، لااقل در مبارزه برای پايان دادن به عمر حکومت اسلامی، با هم اتحاد کنند؟
از ديد من دليل اين وضعيت واضح است: هيچکدام اين سازمان ها برای مقابله با «حکومت اسلامی» ساخته نشده و اين حکومت را تزلزل ناپذير فرض کرده و تنها خود را در اندازه های «دولت اسلامی» می بينند و چون شرايط تصرف اين دولت را ندارند، بجای انديشيدن به انحلال حکومت، در فکر همکاری با اصلاح طلبان اسلامی و کسب موقعيت از طريق دخالت آنها در تصرف دولت اند. و اينگونه است که وقتی مهندس ميرحسين موسوی ظهور می کند يکباره ماهيت همهء اين سازمان های «خود ـ ناتوان ـ بين» نيز آشکار می شود: آنها حواشی اصلاح طلبان حکومتی هستند. يعنی «با» آنهايند و نه «بر» آنها.
اما فکر نکنيد که آنچه می گويم تنها شامل جمهوريخواهان (که خود به اردوگاه آنان تعلق دارم) می شود. پادشاهی خواهان نيز دست کمی از آنها ندارند؛ هزار تکه و پاره اند و به خون هم تشنه. و همگی، بصورتی خودباوراننده، در جستجوی يافتن راهی برای معامله با اصلاح طلبان (اسلاميست های به ظاهر معقول) اند. مثلاً، در يکی از سلسله گفتارهای دفتر سياسی حزب مشروطهء ايران خواندم که سه سال پيش برخی از اعضا حزب اظهار می داشتند که آلترناتيو همين جنبش سبز است و ما در خارج کشور نيازی به آلترناتيو سازی نداريم.(2)
در واقع، وقتی که برنامهء انحلال و براندازی «حکومت اسلامی» در مد نظر يک سازمان سياسی خارج کشوری نباشد اساساً چه نيازی به اتحاد عمل با ديگران وجود دارد؟ اگر «حکومت اسلامی» آن سد سديدی نيست که ما را کلاً از رسيدن به حکومت سکولار دموکرات در کشورمان مانع شود، آنگاه، چه نيازی به اين هست که به آلترناتيو سازی بيانديشيم و وقت خود را تلف راهی کنيم که در خارج کشور به ده و شهری نمی رسد؟
آنها می انديشند که آلترناتيوسازی در خارج کشور ممکن و مقدور و لازم نيست و بجای آن بايد به پروزه های ممکن و مقدور و لازمی همچون «انتخابات آزاد» پرداخت و حکومت را چنان ضعيف کرد که تن به اين «خودکشی متمدنانه» بدهد!
***
اما اين داستان انتخابات آزاد هم، چه در مورد مصر و ترکيه و چه در مورد ايران، خود داستان بلندی شده است. می گويند آنچه ارتش مصر و بيست ميليون مردم اين کشور که عليه حکومت اخوان المسلين به خيابان ها آمدند، انجام دادند، در واقع، عليه حکومتی «منتخب مردم مصر» بود که در «انتخاباتی آزاد» و حتی «دموکراتيک» بقدرت رسيده بود و، در نتيجه، حکم «کودتا» را داشت. من اما از خود می پرسم که آيا همينکه سر خيابان صندوق بگذاريم و مردم هم بيايند و دست به گزينش بزنند و نهاد کنترل کننده انتخابات هم آراء مردم را با امانت داری بخواند کافی است تا اين «واقعه» را «انتخابات آزاد و دموکراتيک» بخوانيم؟
بله، همهء شرايط بالا برای انجام يک «انتخابات آزاد و دموکراتيک» لازم اند اما، در عين حال، اصلاً کافی نيستند. حد کفايت شرايطی دارد. مثلاً، قبل از هرچيز بايد ديد که «چارچوب قانونی» انتخابات چيست و تا چه حد دموکراتيک است؟ گزينه های پيش روی مردم چگونه به آنها معرفی شده اند؟ و دوران اين معرفی و آشنائی چقدر بوده است؟ از اينگونه پيش شرط می توان تعداد ديگری را نیز نام برد اما همين اندازه کافی است تا انتخاب حسن روحانی در ايران و محمد مرسی در مصر را از صفاتی نظير آزاد و دموکراتيک بودن بياندازد. انتخاباتی که از فيلتر شرايط مربوط به ارزش ها و شريعت ها و توضيح المسائل آخوندهای مذاهب مختلف برآمده باشد هرگز از حقانيت (يا به زبان اخوندی، مشروعيت) برخوردار نمی شود. تعجيل در انجام انتخابات در دوران بلافاصله پس از سقوط حکومت های قبلی، و جلوگيری از طرح برنامه ها و نظرهای مختلف برای آگاه سازی مردم نيز فرصت فکر کردن آزاد و آگاه را از مردم می گيرد.
از نظر من، در فقدان اينگونه شرايط لازم و کافی، تصرف قدرت بوسيلهء يک گروه از طريق استفاده از صندوق رأی با تصرق قدرت بوسيلهء ارتشی که پشتيبانی اکثر مردم يک کشور را دارد متفاوت نمی کند؛ چرا که اگر بحث صرفاً پيرامون «تصرف قدرت» است، يکی با نيروی اسلحهء يک ارتش ملی به قدرت می رسد و يکی با انجام فريبکارانه و شتابزدهء انتخاباتی به ظاهر آزاد و هر دوی اينها می توانند هم کودتا ناميده شوند و هم انقلاب، بی آنکه در اينجا به خوب بد اين دو گونه روند کاری داشته باشم. (و همينجا بگويم که من در معادله ای که مطرح کرده ام بر اين صفت «ملی» تأکيد می کنم و مشکل «اعلام بی طرفی ارتش» و فرو ريختن ساختار آن و تيرباران شدن و فرار امرای «ارتش شاهنشاهی» در ايران را نيز فقدان همين صفت می دانم؛ مقوله ای که خود نياز به بررسی مستقل دارد).
باری، منظورم آن است که «نحوهء فروپاشی يک حکومت ايدئولوژيک يا مذهبی» ربط مستقيمی به «سکولار دموکراسی» ندارد و اين معنا تنها در صورتی قابل ارزيابی می شود که حکومت و دولت های برآمده از «کودتای نظامی» يا «صندوق رأی»، پس از رسيدن به قدرت، تا چه حد زمينه را برای استقرار سکولار دموکراسی در کشورها فراهم می کنند.
ملت مصر حکومت اخوان المسلمين را پس زده و ارتش ملی اين کشور هم با مردم همآوا شده است. اما هيچکدام از اين ويژگی ها نمی تواند لزوماً از بازتوليد استبداد سکولار يا مذهبی در آينده جلوگيری کند و تنها نيروهای سکولار دموکرات هستند که، با فرارفتن از سطح منافع گروهی ـ و اغلب بی معنا و بی محتوا ـ ی خود و يافتن فرصت دخالت قدرتمندانه در روند ساختن آيندهء کشور، می توانند آيندهء سکولار دموکراسی در يک کشور را تضمين کنند. تفرق در صفوف نيروهای سکولار دموکرات در عمل همواره به سود نيروهای استبدادی و ايدئولوژيک منسجم می شود.
بدين سان، لازم است که، پيش از بستن اين مقوله، به تکرار درسی که «ما» می توانيم از تجربهء «آنها» بگيريم بپردازم: تجربهء مصر به ما می گويد شرط نباختن به اسلاميست ها ـ چه اصلاح طلبان و چه اقتدار گرايان شان ـ اتحاد عمل نيروهای سکولار برای برنامه ريزی تشکیلاتی و در راستای منحل ساختن حکومت مذهبی و لغو کامل قانون اساسی خطرناکی است که مواضع ايدئولوژيک و ساختار قدرت برآمده از آن را در يک کشور تعيين می کنند.
در اين مورد بد نيست خوانندهء گرامی خود را به پرسشی که در مقدمهء «پيمان نامهء عصر نو»ی مربوط به «نخستين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران» (که دو سه هفتهء ديگر در شهر واشنگتن امريکا برگزار می شود) آمده رجوع دهم و از او بخواهم که در ذهن خويش برای پرسشی، که می توانم آن را بصورت زير تغيير دهم، پاسخی عملی پيدا کند: «چگونه می توان اتحادی تشکيل داد متشکل از ليبرال دموکرات ها تا سوسيال دموکرات ها، از جمهوريخواهان تا پادشاهی خواهان، از مسلمانان تا ايرانيان يهودی و بهائی و مسيحی و زرتشتی، از بی خدايان تا عارفان، از فيلسوفان تا دهریون، با هر زبان و فرهنگ و ريشهء قومی؟»(3)
http://www.newsecularism.com/2013/07/05.Friday/070513.Turkish-Chant
http://www.seculargreens.com/Articles/Hezb-e-Mashrute-Re-Toronto-gathering.htm
http://www.isdcongress.com/16051593158516011740zwnj-170516061711158516071.html

مرور تصاویری از قیام ۱۸ تیر سال ۷۸

جملاتی از اجرا کنندگان حکم خامنه ای و جمهوری اسلامی در مورد ١٨تیر سال ٧٨:
قالیباف: مجوز حضور نظامی و تیراندازی برای ناجا در کوی دانشگاه در سال ٨٢ را من از شورای امنیت کشور با امضای آقای موسوی لاری و آقای معین گرفتم. (وزیر‌كشور و وزیر علوم دولت خاتمی)
حسن روحانی،دبیر شورای امنیت ملی، ٢٣ تیر ماه ٧٨ از دستور قاطع برای سرکوب دانشجویان می گوید:«ادامه این وضع برای نظام ما کشور ما و ملت ما قابل تحمل نخواهد بود. دیروز نسبت به این عناصر دستور قاطع داده شد، دیروز غروب دستور قاطع صادر شد تا هر گونه حرکت این عناصر فرصت طلب، هر کجا که باشد با شدت و با قاطعیت برخورد شود و سرکوب شوند مردم ما شاهد خواهند بود که از امروز نیروی انتظامی، نیروی قهرمان بسیج حاضر در صحنه، با این عناصر فرصت طلب و آشوبگر- اگر جرأت ادامه حرکت مذبوحانه داشته باشند- چه خواهند کرد… آن عاملی که امروز ملت ما را متحد کرده است و پیوند ناگسستنی در ملت ما ایجاد کرده است، اسلام و [اسلامیت نظام] است و مظهر این اسلامیت، رهبری و مقام ولایت است… مسئله ولایت مظهر اقتدار ملی ما است…» آقای روحانی مطرح می کرد در آن زمان شورای عالی امنیت ملی اجازه ورود بسیج به مقابله با آشوب های خیابانی را نمی داد که ایشان با اجازه خود بسیج را وارد عرصه مقابله با فتنه گران کرد.
موسوی لاری وزیر‌كشور خاتمی: "خوشبختانه با قوت و قدرت نیروهای امنیتی و انتظامی، جریان آشوبگر حادثه كوی مهار شدند."
روایتی از  قیام ۱۸ تیر سال ۷۸ را می توانید اینجا هم ببینید و فیلمی روشنگر از آن روز.































































































و سرانجام ۱۴ سال بی خبری از سعید زینالی؛ دانشجوی بازداشتی در کوی دانشگاه: مادر سعید زینالی، دانشجویی که ۵ روز بعد از ۱۸ تیر ۷۸ بازداشت شد و از آن زمان تاکنون هیچ خبری از وی در دست نیست. بازجو گفت دنبال دو تکه استخوان او نباشید.