به مادر فتحی جگرسوخته و دلیرمون
19.05.11 00:56بمیرم من واست مادر - چقدر غم اون دلت داره
میخوای آروم بشی یکدم ولی اشکات نمیگذاره
تموم شب تو میسوزی -مثل شمعی که گریونه
عزیز جونتو یردن سگای خوار دیوونه
بجای صلح و آزادی غم و غصه بما دادن
که حسرت میخوریم هر روز به اون مرغا که آزادند
خجالت میکشه آدم بگه اونها از این خاکند
بدنیا آمدند اینجا ولی از تخم ضحاکند
مغولها کشتن و بردند ولی بار سفر بستند
اینا هم کشتن و خوردند ولی اینجا هنوز هستند
چه فایده داره این حرفا واسه قلبی که داغونه
فقط میگم بدونی تو دل مام کاسه خونه
به اون اشکات قسم مادر
که تا جون در بدن دارم
برای این گرگهای وحشی
یه روز خوش نمیگذارم