نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ آبان ۱۵, دوشنبه

جمهوری اسلامی، آری! / درباره قطعنامه سیاسی همایش پنجم اتحاد جمهوریخواهان ایران - مهرگان البرز مهرگان البرز آبان 1391

جش پنجم اتحاد جمهوریخواهان ایران - مهرگان البرز

مهرگان البرز آبان 1391
مقدمه
ایران در یکی از فشرده ترین گرهگاه های تاریخ خود قرار گرفته است. سیاستهای حکومت جمهوری اسلامی وضعیت کشور را به استیصال کشانده و اکثریت مردم را به فلاکت انداخته است. نظام جهانی سرمایه داری انحصاری در عمیقترین بحران تاریخ خود دست و پا می زند و وابستگی اقتصاد کشور به این نظام، تاثیرات مُخرّب این بحران را به ایران نیز منتقل کرده است.
 
تضادهای قدرتهای شرق (روسیه و چین) و غرب (آمریکا و اروپا) حدت یافته و به سطح جنگ داخلی در سوریه رسیده است. وضعیت سوریه پیش درآمد تقابلات اصلی شرق و غرب در ایران است. آیا حکومت جمهوری اسلامی از طریق باند ولی فقیه در خدمت منافع قدرتهای شرق می ماند و یا با تغییر شکل در خدمت منافع قدرتهای غرب قرار می گیرد؟ دراین راستا، تحریمهای کُشنده غرب از مردم قربانی می گیرند ولی تا کنون مجموعه فشارها، نیروی لازم را جهت چرخش باند ولی فقیه به سوی غرب و یا تغییر شکل حکومت از طریق باندهای دیگر ایجاد نکرده اند. از اینرو، احتمال حمله نظامی آمریکا به ایران و جنگی خانمانسوز به مراتب افزایش یافته است.          
 
خیزشهای بی نظیر سال 1388 نشان داد که مردم، به ویژه جوانان، خواهان برچیده شدن بساط نظام دیکتاتوری مطلقه ولی فقیه در ایرانند. با وجود جانفشانی های بسیار، جنبش مردم به دلایل متعددی در این بُرش شکست خورد. یکی از مهمترین این دلایل، رهبری بخش بزرگی از جنبش توسط اصلاح طلبان حکومتی بود که با وعده تغییر، در پی حفظ و تداوم حکومت جمهوری اسلامی حرکت می کردند. جنبش عظیم مردم از درون توسط باندهای میرحسین موسوی خامنه- کروبی- خاتمی و باند رفسنجانی و از بیرون توسط باندهای خامنه ای- احمدی نژاد ضربات مهلکی خورد و بالاخره سرکوب شد.
 
اما اکنون فشارهای کمرشکن اقتصادی و سرکوب دایم دوباره ترکیبی انفجاری ساخته اند. ترکیبی که بدون تردید در تمامی زد و بندهای آشکار و نهان بین باندهای درون و بیرون از حکومت و همچنین با قدرتهای شرق و غرب در نظر گرفته می شوند. در زد و بند های آشکار در خارج از کشور می توان دو جریان اصلی با دو جهت گیری ظاهرا متضاد را مشاهده نمود: یکم، جریان حفظ حکومت جمهوری اسلامی با تغییراتی در شکل آن (قطعنامه سیاسی همایش پنجم اتحاد جمهوری خواهان) و دوم، جریان تغییر حکومت جمهوری اسلامی و برقراری حکومت ارتجاعی دیگر (منشور شورای ملی، منشور 91).
 
این دو جریان تفاوت چندانی از نظر سیاست و برنامه ندارند و وجوه مشترکشان ماهیت آنها را بیشتر روشن می کند:
 
۱- ماهیت حکومت جمهوری اسلامی به عنوان نمایندگان طبقات ارتجاعی و در خدمت منافع بیگانگان مسکوت گذاشته شده است.
۲- ماهیت دیگر نیروهای ارتجاعی از جمله باند اصلاح طلب حکومتی و باند رضا پهلوی نیز مسکوت گذاشته شده اند.
3- تغییر در شکل حکومت جمهوری اسلامی که ماهیتا سرکوبگر و خشونت گر است، گویا می تواند از طریق مسالمت آمیز انجام پذیرد.
4- نقش قدرتهای بزرگ به ویژه آمریکا، در تغییر شکل و یا تغییر حکومت مسکوت گذاشته شده است.
5- برعلیه جنگ احتمالی موضع گرفته، اما در مورد اینکه از طریق آمریکا و جنگ تغییرات مورد نظرشان حاصل می شود سکوت کرده اند.
6- چگونگی تغییر در شکل و یا تغییر حکومت مطرح نمی گردند ولی پس از این تغییرات وعده انتخابات آزاد می دهند.
7- بخاطر همسویی جمهوریخواهان و سلطنت طلبان هیچ اشاره ای به ادامه مناسبات ستمگرانه از حکومت قبلی به حکومت فعلی نمی شود.
8- در تغییرات مورد نظر اینان، استثمار جایی ندارد و بنابراین مردم به ویژه زحمتکشان فقط به عنوان ابزار مورد استفاده قرار می گیرند.
9- مردم به شورش بر علیه حکومت بر انگیخته نمی شوند چون اعتقاد به تغییر از بالا به کمک غرب به ویژه آمریکاست.
10- هدف هر دو جریان، تغییر شکل حکومت طبقات ارتجاعی در ایران است، نه تغییر محتوای آن و برپایی حکومت مردم.
 
با توجه به نکات فوق الذکر، در این مقاله به بخشهایی از قطعنامه سیاسی همآیش پنجم اتحاد جمهوریخواهان ایران بر طبق تیتر بندی خود قطعنامه پرداخته می شود.
 
1- اولویت ها
 
ما و انتخابات آزاد
 
قطعنامه سیاسی اتحاد جمهوی خواهان ایران (اجا) می گوید: "اتحاد جمهوریخواهان ایران قضاوت صندوق های رای و التزام به رای آزادانۀ شهروندان را، اقدام ضروری برای پایان دادن به بحران‌های کنونی در کشور می داند. ما معتقدیم مشارکت شهروندان در ادارۀ امور، تنها راه تامين مصالح کشور به سود شهروندان است." مگر حکومت دیکتاتوری مطلقه ولی فقیه اجازه می دهد که انتخابات آزاد باشد؟ در هیچیک از انتخابات، شورای نگهبان اجازه نداده است که همه کاندیداها شرکت کنند و در سال 1388 نیز فقط 4 نفر از کاندیداهای خودی را از صافی رد کرد. پس از رای گیری، چون میر حسین موسوی خامنه مورد نظر باند ولی فقیه نبود بازهم کاندیدای خودی تر، احمدی نژاد انتصاب شد.
 
تاریخ حکومت جمهوری اسلامی به روشنی نشان می دهد که هیچگاه انتخابات آزاد وجود نداشته است. اما اجا باز هم صحبت از "التزام به رای آزادانه شهروندان" می کند، گویا با وجود این حکومت دیکتاتوری می توان انتخابات آزاد داشت.  
 
قطعنامه می گوید: "ما همۀ نیروهای سیاسی را به حضور فعال در صحنه سیاسی کشور، برای خواست آزادی زندانیان سیاسی، تبادل آزادانۀ اطلاعات، آزادی رسانه ها و احزاب سیاسی و لغو نظارت استصوابی – به منزله پیش زمینه های برگزاری انتخابات آزاد بر اساس معیارهای شناخته شدۀ بین المللی – دعوت می کنیم. ما برای تبلیغ و ترویج ضرورت آزادی انتخابات در ایران، در سطح ملی و بین المللی، تلاش می کنیم."
 
مگر صحنه سیاسی کشور که توسط حکومت جمهوری اسلامی می شود اجازه می دهد که نیروهای سیاسی مخالف این حکومت حضور فعال داشته باشند؟ کدام یک از نیروهای سیاسی می توانند در داخل کشور " برای خواست آزادی زندانیان سیاسی، تبادل آزادانۀ اطلاعات، آزادی رسانه ها و احزاب سیاسی و لغو نظارت استصوابی" فعالیت کنند؟ اجا که همه نیروهای سیاسی را به حضور فعال در داخل کشور دعوت می کند، این گوی و این میدان، به داخل کشور تشریف ببرد و ادعای خود را ثابت کند. اگر نمی تواند، حداقل به مردم دروغ نگوید.
 
وقتی اجا می گوید: "برگزاری انتخابات آزاد  بر اساس معیارهای شناخته شدۀ بین المللی"، کدام معیارها و انتخابات را در نظر دارد؟ انتخابات در روسیه که پوتین انتصاب شد، یا انتخابات در آمریکا، انگلستان، آلمان، فرانسه، ایتالیا و ... که مردم به غیر از انتخاب کاندیدای دو یا سه حزب حکومتی که محتوای سیاستهای ضد مردمی شان نیز یکی است، هیچ انتخاب دیگری ندارند. اگر معیار اجا چنین است، بیهوده " برای تبلیغ و ترویج ضرورت آزادی انتخابات در ایران، در سطح ملی و بین المللی" تلاشمی کند. چون با این معیار، هر چند سال مردم فقط انتخاب می کنند که کدامین دار و دسته از استثمارگران و ستمگران حاکم سکان حکومت را به دست گیرند. در نظام جمهوری اسلامی نیز تجربه مردم نشان می دهد که هیچ تفاوت اساسی بین دولتهای موسوی خامنه، رفسنجانی، خاتمی و احمدی نژاد نبوده است.
 
اجا مدعی است که با وجود جو خفقان و سرکوب دایم می توان در صحنه سیاسی کشور حضور داشت و زمینه برگزاری انتخابات آزاد را فراهم نمود. این چیزی جز وارونه کردن ماهیت حکومت دیکتاتوری جمهوری اسلامی و نفی اختناق موجود نیست. انتخابات آزاد فقط زمانی امکان پذیر است که حکومت در دست مردم باشد و نه دشمنان مردم. پس از انقلاب 1357 و سرنگونی رژیم سلطنتی، با وجود عدم تثبیت حکومت جمهوری اسلامی، رفراندوم جمهوری اسلامی آری یا نه نیز تجربه شد و نتیجه اش برای همگان روشن است.      
 
ما و جنبش های اجتماعی
 
قعطنامه می گوید: "طرد دیکتاتوری و تامین آزادی‌های دمکراتیک، نیازمند توانمندتر شدن جنبش های اجتماعی است. ما جنبش های اجتماعی و نهادهای مدنی را به مثابۀ مولفه های اصلی، پایه و اساس دمکراتیزه کردن جامعه و شکل دادن به مطالبات مردم می دانیم. دفاع از خواست های حق طلبانۀ شهروندان ایرانی به طور اعم و به طور مشخص مطالبات جنبش های زنان، دانشجویان و کارگران از دیگر اولویت‌های ما است. اتحاد جمهوریخوان ایران، از مطالبات گروه‌های اجتماعی در تامین حقوق‌شان از حق تشکل سیاسی، صنفی و گروهی پشتیبانی می کند."
 
 "طرد دیکتاتوری و تامین آزادی های دمکراتیک"؟! در اینجا اجا شیوه حکومت کردن را از ماهیت طبقات حاکم جدا کرده و آنرا به گونه ای تصویر می کند که گویا مشکل جامعه بالا بودن غلظت دیکتاتوری حکومت جمهوری اسلامی است. از اینرو، با ریختن محلول " دمکراتیزه کردن جامعه" می توان غلظت دیکتاتوری حکومت را پایین آورده و حتی آزادیهای دمکراتیک را تامین نمود. در حالیکه، دیکتاتوری خصوصیتی جدایی ناپذیر و تنها شیوه حکومتی جمهوری اسلامی بر اکثریت جامعه است. علت این شیوه، ماهیت طبقات حاکم است و با هیچ معجونی نمی توان این شیوه را از ریشه آن (طبقات ارتجاعی) جدا نمود و آنرا رقیق کرد. نیش این عقرب از ره کین است، اقتضای طبیعتش اینست.  
 
اجا می گوید: " ما جنبش های اجتماعی و نهادهای مدنی را به مثابۀ مولفه های اصلی، پایه و اساس دمکراتیزه کردن جامعه و شکل دادن به مطالبات مردم می دانیم." در بُرش کنونی که جنبش مردم در افت بوده و نهادهای مدنی وجود ندارند، " دمکراتیزه کردن جامعه و شکل دادن به مطالبات مردم"فقط یک ادعاست. در سال 1388جنبش مردم که به اوج خود رسیده بود نیز قادر نشد که نهادهای مدنی را ایجاد نموده و به مطالبات مردم شکل دهد. چرا که در عالم واقعیت، نیرویی به نام حکومت دیکتاتوری جمهوری اسلامی وجود دارد که با سرکوب شدید از تشکیل نهادهای مدنی و سازمان یافتن مردم به حول مطالبات خود جلوگیری می کند.
 
اما اجا حکومت جمهوری اسلامی را اصلاح پذیر دانسته و جامعه را به گونه ای تصویر می کند که گویا با وجود دیکتاتوری عریان می توان به ایجاد نهادهای مدنی پرداخت و مردم را حول مطالبات خود سازماندهی نمود.       
 
ما و دفاع از حقوق بشر
 
قطعنامه اجا می گوید: "ما از تلاش‌ فعالان حقوق بشر در سازماندهی جنبش گستردۀ دفاع از حقوق بشر در ایران و بسیج امکانات بین‌المللی حمایت می‌کنیم. اتحاد جمهوریخوان ایران برای لغو مجازات اعدام، آزادی زندانیان سیاسی، دفاع از حقوق کودکان، رفع هر نوع تبعیض نسبت به زنان و نفی کلیشه‌های آموزشی و فرهنگی جنسیتی علیه حقوق آنان مبارزه کرده، از جنبش اصلاح قوانین مدنی و کیفری در انطباق با موازین حقوق بشر دفاع می کند و بر تامين آزادی های کامل فردی، اعم از آزادی عقیده و دین، آزادی بیان، آزادی پوشش، آزادی سفر، آزادی انتخاب محل اقامت، آزادی تحصیل و آموزش و آزادی انتخاب شغل تاکيد دارد."
 
 اجا به این واقعیت که حکومت جمهوری اسلامی ذاتا ناقض حقوق بشر و آنهم به دهشتناک ترین اشکال ممکن می باشد و همچنین بانی سلب کامل تمامی آزادیهای فردی و اجتماعی بوده و هست، نمی پردازد. حکومتی که ضد زنان، ملیتها و تمامی آزادیهای مردم است و دستگاه زندان، شکنجه و اعدامش بی وقفه کار می کند، برخلاف نظر اجا، هیچگونه ظرفیت اصلاح ندارد. اما اجا مدعی است که " برای ... مبارزه کرده، از ... دفاع می کند و بر تامین ... تاکید دارد. خوب، دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟!  
 
2- سیاست اتحادها
 
سازمان‌یابی جمهوری خواهان
 
قطعنامه می گوید: "ما برای سازمانیابی جمهوری خواهان دمکرات و سکولار، حول جمهوریت، کاربست اشکال مسالمت آمیز مبارزه و مقاومت مدنی، با هدف تبدیل نیروی جمهوریخواه دمکرات و عرفی به عامل تاثیر گذار در تحولات سیاسی آتی کشور برای تغییر تدریجی ساختار سیاسی تلاش می کنیم. در این راستا ما مذاکره با تمامی نیروها و تشکل های جمهوریخواهی را، که در مبانی سیاسی با ما اشتراک نظر و همسوئی دارند، ضروری می دانیم و برای اتحاد های گسترده با این نیروها تلاش می کنیم."
 
بنابراین، جمهوری خواهان دمکرات و سکولاری که با اجا اشتراک نظر و همسوئی دارند نه تنها سازمانیافته نیستند، بلکه در تحولات سیاسی کنونی کشور نیز نقشی ندارند. خوب، اجا می خواهد این نیروهای جمهوریخواه را حول چه چیزی متحد کند؟ جواب داده شده است: حول جمهوریت! اما هدف چه نوع حکومتی است؟ اجا تلاش می کند تا تمامی جمهوریخواهان هم مسلک خود را متحد کرده تا تبدیل به " عامل تاثیر گذار در تحولات سیاسی آتی کشور برای تغییر تدریجی ساختار سیاسی"حکومت جمهوری اسلامی شوند. من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود/ وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟
 
در خیزشهای 1388 شعار مرکزی جنبش مردم "مرگ بر دیکتاتور!" بود. این شعار نشان می دهد که بسیاری از مردم به درستی تشخیص دادند که نظام ولایت فقیه، یک نظام دیکتاتوری مطلقه فردی است. همانگونه که در انقلاب 1357 مردم به درستی تشخیص دادند که نظام سلطنتی، یک نظام دیکتاتوری مطلقه فردی است و به همین دلیل شعار مرکزی جنبش مردم "مرگ بر شاه!" بود. چون نظام جمهوری اسلامی نظام دیکتاتوری مطلقه ولی فقیه است، "مرگ بر دیکتاتور!" یعنی "مرگ بر حکومت جمهوری اسلامی!".  
 
در خیزشهای 1388 اصلاح طلبان حکومتی (به رهبری موسوی خامنه- کروبی- خاتمی) با دغلکاری شعار "مرگ بر دیکتاتور!" را به سوی احمدی نژاد می چرخاندند تا ولی فقیه و نظام جمهوری اسلامی را از زیر ضربات جنبش مردم بیرون بکشند و اکنون اجا نیز برای حفظ و تداوم و " تغییر تدریجی ساختار سیاسی" نظام دیکتاتوری مطلقه فردی ولی فقیه تلاش می کند. هفت شهر مبارزه را مردم گشتند، اما اجا هنوز اندر خم یک کوچه است!
 
اجا چگونه می خواهد به تدریج ساختار نظام دیکتاتوری ولایت فقیه را در " تحولات سیاسی آتی کشور" تغییر دهد؟ جواب داده شده است: با " کاربست اشکال مسالمت آمیز مبارزه و مقاومت مدنی". این نیز تلاشی عبث در محدود کردن مبارزات مردم به یک شکل از مبارزه است. شکل بسیار محدودی که مبارزات مردم در 1388 به سرعت از آن عبور کرد ولی توسط اصلاح طلبان حکومتی همواره تبلیغ و بالاخره موثر واقع شد. در آن بُرش، سیل عظیم جنبش مردم در تکاملات 8 ماهه خود می رفت تا سد حکومت جمهوری اسلامی را بشکند.
 
اما اصلاح طلبان حکومتی با محدود کردن مبارزات بخش مهمی از جنبش به شکل فقط مسالمت آمیز، از رها شدن انرژی نهفته در آن جلوگیری نموده و به ویژه پس از شورش مردم در عاشورا با تکیه بر بیانیه شماره 17 موسوی خامنه، توازن قوا را به نفع نیروهای مستاصل نظامی- امنیتی حکومت بر هم زدند. نتیجه محدود کردن مبارزات مردم به این روش، شکست جنبش، پیگرد، اسارت، شکنجه، تجاوز و اعدام بسیاری از جوانان دلیر کشور بود که هنوز ادامه دارد. آزموده را آزمودن خطاست!
 
اما اکنون نیز اجا می خواهد شیوه مبارزه را فقط به مسالمت آمیز محدود کند. چرا؟ چون معتقد است که حکومت ارتجاعی و ماهیتا جنایتکار جمهوری اسلامی اصلاح پذیر است. خیر، این حقیقت ندارد! از کوزه همان تراود که در اوست و از این حکومت چیزی جز فلاکت و جنایت  نتراویده است.       
 
ما و جنبش سبز
 
قطعنامه می گوید: "جنبش سبز مهم ترین تحول در تاریخ جمهوری اسلامی و یک گام مؤثر در جهت رشد مبارزات دموکراتیک مردم ایران است. ما خود را عضو جدایی ناپذیر این جنبش می دانیم و برای تکامل آرمان های دمکراتیک و سمت گیری مسالمت جویانۀ آن می کوشیم. تلاش برای گسترش حوزۀ گفت و گوها و همکاری با نیروهای سیاسی همسو و همراه، سازمان دادن ائتلاف‌ها حول اهداف موضعی، میان مدت و دراز مدت، همکاری در دفاع از حقوق بشر و دمکراسی با تمامی نیروهائی که برای تقویت جمهوری و دمکراسی در کشور مبارزه می کنند، از برنامه های ماست.
 
اتحاد جمهوریخوان ایران، تلاش نواندیشان دینی در جهت انطباق دیدگاه‌های مذهبی با موازین حقوق بشر و مبارزات روحانیون مخالف استبداد را ارج می‌گذارد و سوءاستفاده از باورهای دینی در کسب قدرت سیاسی را محکوم می کند."
 
پس از رنگ کردن بخشی از جنبش مردم توسط اصلاح طلبان حکومتی، در طی سال 1388 روشن شد که جنبش سبز نیز یک پارچه نیست، بلکه دارای جناحهای مختلف است. در این جنبش، دو جریان با دو جهت گیری متضاد شکل گرفتند: یکی معتقد به اصلاح پذیر بودن نظام جمهوری اسلامی با هدف تغییر دولت (نه حکومت) و دیگری معتقد به سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی با استفاده از تضادهای درون حکومت بود. اولی با شعار "رای منو پس بده!" برای برگزاری انتخابات مجدد و رییس جمهور شدن موسوی خامنه حرکت کرد و دومی شعار "موسوی بهانه است، کُل نظام نشانه است!" را مطرح کرد.
 
در ابتدا این دو جریان در یک جهت و به صورت مسالمت آمیز حرکت می کردند. اما با آغاز حملات نیروهای نظامی- امنیتی رژیم به تظاهرات مردم و شروع درگیریهای خیابانی برای بسیاری روشنتر شد که این حکومت است که روش مبارزه را تعیین می کند. جوانان با چشمان خود دیدند که روش حکومت کاملا قهرآمیز است. با این روش، قدر قدرتی خود را به نمایش گذاشته و مردم را وحشیانه سرکوب می کند تا مرعوب کند. بسیاری از جوانان، بویژه هزارانی که در خیابان مورد ضرب و شتم قرار گرفته و یا دستگیر و شکنجه شدند به مراتب بیشتر پی بردند که با چه هیولایی طرفند و محدود کردن مبارزه به شیوه مسالمت آمیز چیزی جز انکار واقعیت و ندیدن ماهیت این هیولای آدمخوار نیست.
 
بالا رفتن آگاهی جوانان از ماهیت حکومت جمهوری اسلامی به سرعت منجر به شکستن چهار چوب تنگ سیاست مسالمت جویانه اصلاح طلبان حکومتی شد. بکارگیری روشهای متعدد مبارزه قهرآمیز با حکومت یکی از مهمترین نشانه های بالا رفتن این آگاهی و عوامل رشد جنبش مردم بود. جنبشی که توانست با تقابل مستقیم با نیروهای سرکوبگر، برای اولین بار، روزهای 13 آبان، 16 آذر و عاشورا را تبدیل به روز نمایش قدرت مردم و ضعف حکومت کند.
 
این واقعیت که در درون جنبش سبز نیز جریانی رشد یابنده و خواهان سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی بود روشنتر شده و این جریانات اکنون نیز به اشکال مختلف وجود دارند. اما اجا به این واقعیت، علل شکست این جنبش و چرا به دستجات گوناگون تقسیم شد نمی پردازد. و مهمتر، چه صدمات مهلکی " سمت گیری مسالمت جویانۀ"اصلاح طلبان حکومتی و هوادارانشان چون اجا به کُل جنبش مردم ایران در داخل و خارج از کشور زدند، کاری ندارد و هنوز مصرانه آنرا تبلیغ می کند.
 
چو رزم آیدت پیش هشیار باش     تنت را ز دشمن نگهدار باش
چو بدخواه پیش تو صف برکشید  ترا رای و آرام باید گزید
چو بینی به آورد کس همنبرد        نباید که گردد ترا روی زرد
تو پیروزی ار پیشدستی کنی        سرت پَست گردد چو سستی کنی
گر او تیز گردد تو زو برمگرد     هشیوار یاران گزین در نبرد          (فردوسی)    
 
اجا به دنبال اصلاح طلبان حکومتی و جریانات سبزی که خواهان اصلاح حکومت جمهوری اسلامی می باشند روان است تا شاید از این طریق در داخل کشور نفوذی پیدا کند. از طرف دیگر، در خارج از کشور در زد و بند با و اندیشان دینی" چون عبدلکریم سروش، عطالله مهاجرانی، محسن کدیور و ... است که در برپایی و تداوم حکومت ضد مردمی جمهوری اسلامی نقش داشته اند. اجا مدعی است که " سوء استفاده از باورهای دینی در کسب قدرت سیاسی را محکوم می کند". در حالیکه جریانات توده ای و اکثریتی در رهبری اجا، همواره از سوء استفاده خمینی و خامنه ای از باورهای دینی مردم در کسب و تداوم قدرت سیاسی، کاملا پشتیبانی کرده اند.
 
۳- سیاست‌های ما
 
سیاست ما نسبت به قدرت حاکم
 
قطعنامه می گوید: "قدرت در جمهوری اسلامی در دست مجموعه ای از نیروها به رهبری ولی فقیه قرار دارد. اين مجموعه شامل ولی فقیه و بیت وی، سپاه پاسداران، احمدی نژاد و یاران او، راست سنتی و جبهه پایداری است. ولی فقیه و فرماندهان سپاه در دهۀ گذشته کوشیده اند که قدرت را در دست خود متمرکز کنند. آن دو در پیوند تنگاتنگ با هم هستند. ولی فقیه مهار قدرت را در دست دارد و سیاست های کلان کشور را هدایت می کند. گرچه بر قدرت ولی فقیه و فرماندهان سپاه افزوده شده است، ولی جریان های دیگر، هم چنان در ساخت قدرت حضور دارند و نقش بازی می کنند. در میان نيروهای حاکم، نیروهای نظامی ـ امنیتی که تندترین مواضع را دارند، از جایگاه ویژه ای برخوردارند و در سیاست های کلان کشور تاثیر می گذارند.
 
اتحاد جمهوریخواهان ایران به طور کلی مجموعه نيروهای حاکم و به طور مشخص ولی فقیه و نیروهای امنیتی ـ نظامی را مسئول نابسامانی‌های کشور می داند.
 
اتحاد جمهوریخواهان ایران با استفاده از روش های مسالمت آمیز و با اتکاء به انتخابات آزاد خواستار تغيير قانون اساسی و ساختار سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه، برقراری ساختار سیاسی دموکراتیک، سکولار، مبتنی بر جدائی دین از دولت و حاکمیت مردم است."
 
در اینجا اجا مجموعه نیروهای در حکومت جمهوری اسلامی را به گونه ای معرفی می کند که گویا باند اصلاح طلب حکومتی و باند رفسنجانی دیگر جزو طبقات ارتجاعی حاکم محسوب نشده و هیچگونه قدرت و نفوذی در حکومت ندارند. این یکی از شگردهای همیشگی جریانات سازشکار است که  برخی از باندهای مغلوب درون حکومت را مخالف حکومت جا زده و آنانرا مردمی جلوه می دهند. چنین شگردی را در پیاده کردن پروژه دوم خرداد 1376، دوران ریاست جمهوری خاتمی، انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 و در قطعنامه کنونی اجا نیز می توان مشاهده نمود.     
 
اصلاح طلبان حکومتی و حامیان سازشکارشان، تضاد باند ولی فقیه با باند اصلاح طلب حکومتی را تضاد حکومت با مردم جلوه داده و خیل عظیمی از جوانان کشور را با وعده های پوشالی به پای صندوقهای رای کشاندند و برای حکومتی که مردم از آن به شدت متنفرند مشروعیت خریدند. با این شگرد، سازشکاران در خدمت به منافع و تحت رهبری باند اصلاح طلب حکومتی، سیل عظیم جنبش در سال 1388 را از مسیر ریشه کن کردن حکومت منحرف کرده و به شنزار رهنمون کردند. بدین ترتیب، راه را برای سرکوب شدید جوانان شورشی بازتر نموده و به جنبش بی نظیر مردم ایران چنان ضربه ی مهلکی زدند که حتی در وضعیت انفجاری کنونی قادر به جبران آن نگشته است.   
 
اجا " مجموعه نيروهای حاکم و به طور مشخص ولی فقیه و نیروهای امنیتی ـ نظامی را مسئول نابسامانی‌های کشور می داند." بنابراین، از نظر اجا، بانداصلاح طلبان حکومتی و باند رفسنجانی که اکنون مورد غضب باند ولی فقیه قرار گرفته اند مسئول نابسامانی های کشور نیستند. اما نابسامانی های کشور اخیرا پدید نیامده اند. نگاه مختصری به تاریخ اخیر ایران نشان می دهد که نابسامانی های کشور در دوران سلطنت خاندان پهلوی نه تنها توسط حکومت جمهوری اسلامی ادامه یافت بلکه در طی 33 سال اخیر همواره تشدید شده است. علت نابسامانی در کشور، حکومت طبقات ارتجاعی است. حکومتی که در خدمت منافع بیگانگان و سرکردگان خود کار می کند و نه در خدمت منافع مردم ایران.
   
شکل این حکومت مهم نیست؛ می خواهد سلطنتی، جمهوری اسلامی و یا جمهوری باشد. در حکومت جمهوری اسلامی کدام باند غالب باشد و کدامین باندها مغلوب، مهم نیست. حکومت طبقات ارتجاعی عامل و حافظ نظام استثمار و ستم است و دولت برگزیده آن برای تداوم این نظام از هیچ جنایتی فروگذار نیست. سرکوب انقلاب مردم و نسل کشی، ادامه جنگ خانمانسوز و نابودی بخشهایی از کشور توسط دولت موسوی خامنه، سرکوب 40 شورش در شهرها (از مشهد تا اسلامشهر) توسط دولت رفسنجانی، سرکوب جنبش دانشجویان در تیر 1378 و قتل های زنجیره ای توسط دولت خاتمی، و سرکوب خیزشهای 1388 توسط دولت احمدی نژاد، جملگی این واقعیت را نشان می دهند.
 
حکومت جمهوری اسلامی با تمامی جناحهایش مسئول نابسامانیهای کشور بوده و هست. ولی اجا با حذف نقش و مسئولیت باند اصلاح طلب حکومتی در ایجاد وضعیت فلاکتبار کنونی در کشور باز هم بدنبال بَزَک کردن حکومتی است که بانی چنین وضعیتی است. اجا برای موجه جلوه دادن نظرات خود، با چرب زبانی وعده " تغيير قانون اساسی و ساختار سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه، برقراری ساختار سیاسی دموکراتیک، سکولار، مبتنی بر جدائی دین از دولت و حاکمیت مردم" می دهد. اما راهی که برای رسیدن به آن ارائه می دهد: " با استفاده از روش های مسالمت آمیز و با اتکاء به انتخابات آزاد"، نشان دهنده خواست تداوم حکومت جمهوری اسلامی و پوشالی بودن این وعده است.

"حس حقارت عباس میرزائی" و روشنفکری ِ ما / مسعود نقره کار

"حس حقارت عباس میرزائی" و روشنفکری ِ ما / مسعود نقره کار

این طرح واره مکثی ست روی برخی از نابهنجاری های ِ  روانی ( ذهنی ) و رفتاری روشنفکر ایرانی، نابهنجاری ها یی که  به عنوان بخشی از شخصیت روشنفکرایرانی سبب شده اند روشنفکر شخصیتی غیر قابل شناخت، غیرعادی ، تافته ی جدا بافته و متوهم پنداشته شود.  
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آنچه می خوانید متن ِبخشی از سخنرانی ِ من در باره ی " روشنفکر ستیزی" ست که در کانون دوستداران فرهنگ ایران در واشنکتن دی. سی، به تاریخ 17 سپتامبر 2012 مطرح شد. در این جلسه  به عنوان یک کوشنده ی سیاسی و فرهنگی، و پزشکی آشنا به روانشناسی و روانپزشکی به اختصار و تیتروار به روشنفکر ستیزی  و نابهنجاری های مطرح شده دراین متن اشاره داشتم. این سخنرانی را با یاد سه دوست بزرگوارم ، سه روشنفکر گرانقدر: تقی مدرسی، محمود گودرزی و مهرداد مشایخی آغاز کردم.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پیشگفتار،
روشنفکر شخصیتی یکتا)unique) و منحصر به فرد است. این شخصیت بر بستر عوامل زیستی - روانی، محیطی ( اجتماعی و بومی)  وذهن و روانی  سیال و پویا وتوامان با شورو جسارت و بلندپروازی متولد شده است تا بر آرزوها و خواست های انسانی و مدرن اش جامه عمل بپوشاند. شخصیتی که با ایده و گفتمان و نقد وتشکیک و پرسشگری و جستجو گری و آینده نگری، و کرداری پر شور و شعورمند انسان و جهان تغییر داده است، بیتایی و یکتایی ای (uniqueness)که وجوه اشتراک همه ی انواع گرایش ها و تیپ های روشنفکری ست. یگانه بودن ِ این شخصیت اما نماد و نمودهای دیگری نیز دارد. این شخصیت حتی با گفتار و کرداری به هنجار، در نگاه و نظر بسیارانی از مردمان میهنمان غیر قابل فهم به لحاظ روانی و رفتاری ( و گفتاری ) و  موجودی غیرعادی و تافته ی جدا بافته و متوهم جلوه کرده است چه رسد آنجا و آنگاه که گفتار و کرداری نا بهنجار(Abnormal) از او سرزده باشد!. این طرح واره  مکثی ست روی برخی از نا بهنجاری های روانی ( ذهنی) و رفتاری ِ روشنفکر ایرانی ، نابهنجاری هایی که بخشی از شخصیت روشنفکرایرانی را شکل داده اند،و تاثیری بازدارنده بر روند رشد و گسترش جنبش روشنفکری میهنمان داشته و دارند.
  گفته باشم که این طرح واره  پشتوانه ی آماری و بالینی ندارد و بر اساس  تجربه و نظر نگارنده با نگاهی آسیب شناسانه ( pathologic)نگاشته شده است ، و یاد آوری ِدیگر این که پس ازچهاردهه فعالیت سیاسی و فرهنگی هم امروز که به خود م نگاه می کنم  همه ی آنچه به عنوان نابهنجاری برمی شمرم در وجودم ،و درفعالیت های آن چهار دهه می یبینم .
پویا یی و خلاقیت یک "حس حقارت"
بنای روشنفکری ما بربنیان نوعی"حس حقارت "( inferiority feeling) نهاده شده است. اگر روشنفکری مان را شروع گفتمان های مدرن سیاسی و فرهنگی ای که پایه گذار جنبش مشروطه شدند ،بدانیم ، زنگ آغازش با بروز حس حقارت در عباس میرزا و طغیان او در برابر این حس نواخته شد، حسی ناشی از شکست نظامی و اجتماعی در برابر دشمن ( واروپا) . این احساس حقارت یا به قول عباس میرزا " احساس درماندگی و زبونی و ضعف " تلنگرو تکانه ای شد بر ذهنیت پویا و جویای این ولیعهد، وانگیزه و نیروی محرکه وسکوی پرتاب جامعه ی ما به سوی ترقی و پیشرفت، و دست یافتنیِ نسبی به افکار و رفتاری متمدنانه و مدرن، افکار و رفتاری که اروپا خاستگاه پیدایی و گسترش اش بود. بنابراین به گمان من روشنفکری ایران بر بنای " احساس حقارت عباس میرزائی" پا گرفت،و شادا که عباس میرزا با دوری گزیدن و اجتناب از اثرات منفی و مخرب چنین حسی ، به جایگزین کرد ن عوامل و عناصری که  زمینه سازان توانائی و قدرت دشمن ( به ویژه اروپا) بودند ،یعنی امید وشور و شعور روی آورد. این پیشتاز روشنفکری در ایران  درنخستین گام، حس حقارت و "درماندگی و زبونی و ضعف " خود و اطرافیان اش را به رویکرد های حسی – عاطفی ای به مانند عصبیت ،حسادت ،نفرت و کینه توزی (Ressentiment)نسبت به  آن افکار و رفتارشگرف  بدل نکرد. اگرچه عباس میرزا و وزیرش  میرزا بزرگ "قائم مقام" بخش هایی از ریشه ها وعوامل بروز این احساس حقارت  را در فرهنگ و دین و سیاست ، و مجموعه ای ازعوامل و روابط اجتماعی و اقتصادی جامعه ی خودمان نیز جستجو می کردند اما وزن و جایگاه قابل و ضرور به این " عوامل و مجموعه" داده نشد ، با این حال با عنایت به زمانه و بسترِ میلاد روشنفکری مان، تردیدی بر جای نمانده است که فکر و تلاش عباس میرزا و میرزا بزرگ راه گشا،روشنگر و روشنفکرانه بود.
 علیرغم واکنش هوشمندانه ی عباس میرزا به " احساس درماندگی و زبونی و ضعف " حضور این حس در میان تجددخواهان در کنار دو عامل دیگر ، یعنی  تفاوت ها و دو گانگی واقعیت ها در جامعه ی ما و اروپا ، به ویژه ضعف ها وعقب ماندگی تاریخی ،فرهنگی و اجتماعی و دینی جامعه ی ما، ودیگری شوک قدرتمندی که غرب با تحولات انسانی ،علمی ، صنعتی ، اجتماعی ، سیاسی شگفت انگیزش بر ذهن و روان تجدد خواهان ما وارد کرد، سبب بروز نابهنجاری هائی در میان روشنفکران و روشنفکری مان شده است. به نمونه هائی اشاره می کنم با ذکراین نکته که مراد من از نابهنجاری در این طرح واره دور شدن و یا در تقابل و تخالف  قرار گرفتن با بهنجارهای جهانی (یونیورسال )روشنفکری ست.
برخی از نابهنجاری ها ی روانی( ذهنی) و رفتاری روشنفکر ایرانی:
بروز نابهنجاری های روانی( ذهنی) و رفتاری روشنفکران بروزی چند علتی(multifactor) است. بسیاری از تحلیل گران و صاحب نظران عرصه ی سیاست و فرهنگ و فلسفه، به ویژه کوشندگان سیاسی چپ ، ویژگی ها ی روانی ( ذهنی) و رفتاری ( به هنجار و نابهنجار) روشنفکران را با عنایت به منشا و جایگاه طبقاتی روشنفکران ( به زعم آنان خرده بورژوازی که اکنون طبقه ی متوسط چند لایه شده است )توضیح داده اند درحالیکه تجربه نشان داده است پدیده ی روشنفکربا " استقلال نسبی" ازمنشا ،پایگاه و جایگاه طبقاتی اش قابل تبیین وپذیرش است. بسیاری از بهترین روشنفکران ما از اشراف زادگان و یا از میان تهی دستان بودند و هستند. گرایش به ارائه ی تحلیل طبقاتیِ صرف درباره روشنفکران شاید به این دلیل رواج یافته است که وجه مشخصه ی روشنفکری ما گرایش به مارکسیسم به عنوان یکی از ستون های روشنفکری جهان بوده است. هم نگاه طبقاتی ای مطلق به پدیده ی روشنفکر، وهم باور و ارزیابی های مطلق طبقاتی روشنفکر از انسان و جامعه  در غلطیدن به نوعی مطلق اندیشی (moral absolutism) ست. نا دیده گرفتن مجموعه ای از عوامل و تاثیرشرایط بین المللی و ملی در پیدائی ِ مؤلفه های روشنفکری، یا نادیده انگاشتن نقش باصطلاح"روبنا / شعور اجتماعی" در شکل گیری ذهنیت روشنفکران و نابهنجاری های اش  ،چشم بستن برانبوهه ای از واقعیت هاست. حتی به نقش رویکرد های حسی – عاطفی نیز، به دور از برچسب " پسیکولوژیسم"، می باید توجه داشت ، رویکردهایی که به تجربه دیدیم دو نوع واکنش را سبب شده اند: واکنشی هوشمندانه و خردورزانه وسازنده بسان آنچه عباس میرزا کرد یا تن دادن و تمکین کردن به " احساس درماندگی و زبونی و ضعف" ....
دراین طرح واره من به 6 مورد از نابهنجاری های روشنفکر ایرانی اشاره می کنم :
1: بی تعادلی فکری - نظری( Lack of balance/ absolutism):  شیفتگی یا نفرت، نفی یا پذیرش مطلق ، سیاه یا سفید، دیو یا فرشته ، واشقیا و اولیا کردن ، و بالاخره درک و فهمی که روشنفکران خوب ها و خیرهای ناب اند و الباقی بد هاو شرهای ناب، نشانه های این دست از بی تعادلی ها در نگاه به انسان و جامعه و افراط و تفریط های فکری - نظری نسبت به دیگری، مقوله ها و پدیده ها ی گونه گون هستند.  عوامل پیدایی و زمینه سازان این نوع بی تعادلی متعدداند اما بیش ازهر چیز درقید و بند تفکر و ذهنیت اسطوره ای و حماسی، دینی( مذهبی) و ایدئولوژیک بودن، نقش آفرینانند.
 این نوع بی تعادلی نظری – فکری ریشه ای کهن دارد .در تاریخ معاصرمیهنمان ،در آستانه ی مشروطیت وقتی پای پذیرش اندیشگی و فرهنگ و رفتار غرب به میان آمد،  بخشی از روشنفکران مان گفتند ظاهر و باطن  وهمه جوره باید غربی شویم ، یا سوی دیگر هنگامی که  مارکسیسم و روشنفکری روسی سر از سرزمین مان در آورد دخیل بستن به مارکسیسم و سوسیالیسم و پسوند های دیگرش ویژگی بخش اعظم روشنفکران و روشنفکری ما شد، وغرب ، زادگاه روشنگری وروشنفکری  در نگاه این گرایش و تیپ روشنفکری به جانوری  بدل شد که می بایست از میان بر داشته شود. در کنار پذیرش های مطلق، نفی و طرد های مشابه نیز شاهد بوده ایم، شیفته گان و مریدان " مونیسم ماتریالیستی" ای که در مدتی بسیار کوتاه به واله گان "مونیسم ایدالیستی " بدل شدند، و با تعصبی حیرت انگیز دیدگاه  های پیشین فلسفی و سیاسی و فرهنگی دراز کردند، و بارقه ی "عوامانه " و شتابزده واحساسی برخورد کردن، شدند . بی تعادلی ای که هم امروز در شمایلی دیگر از " شور و شعف " روشنفکرانه می بینیم. بسیاری از روشنفکران ما به ویژه آنان که از سیاست زدگی به فلسفه زدگی در غلطیده اند، و زمانی خود را یابندگان ایده های بدیع می پنداشتند با آشنایی با دیدگاه های برخی از فیلسوفان و روشنفکران غربی ( اروپایی و امریکایی) ذوق زده گم شده ی خود یافته اند ، و با اعلام ابطال مدرنیته و مدرنیسم،  به کمتر ازپسامدرنیسم  رضایت نمی دهند و آن را پاسخگوی مجموعه مسایل فرهنگی ،سیاسی و اخلاقی جامعه ما می پندارند. در شرایطی که هنوز تحلیل وتفسیردقیق و قابل قبولی از انسان ایرانی و سامانه ها و ساختارهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی  جامعه مان ، به ویژه بختک حکومت اسلامی داده نشده، نومید وبی باور به نقش  و توان خویش در ایجاد تغییر، چشم به نوعی جبریت  و اراده گرایی تاریخی که جامعه ی سازمان یافته ی بی نیاز به روشنفکر را با قطب نمای معجزت های " عقلانیت اقتصادی" و " نسبیت فرهنگی " و بازی های زبانی  به مدینه ی فاضله خواهد برد، دوخته اند.
  نمونه هائی از علائم وعوارض نابهنجاریِ بی تعادلی:
الف : شیفتگی ( Limerence ): شیفتگی سبب بروز شتابزدگی و خیالپردازی می شود. شیفته دچارضعف بینایی سیاسی و فرهنگی می شود و واقعیت ها را به وضوح و روشنی نخواهد دید. در انقلاب بهمن تجربه کردیم که شیفته گان قدرت ودین و ایدئولوژی های رنگارنگ چگونه ضعف ها، لغزش ها ومعایب  انقلاب وحکومت و رهبران اش را ندیدند.  شیفتگی اما در تشدید عارضه بی تعادلی و مطلق اندیشی نقش عاملیت نیز ایفا می کند.
ب:  شتاب زدگی( precipitance): سهل انگاری ، جوزدگی ( و موج سواری)  ،زود باوری، وساده اندیشی از پیامدهای شتاب زدگی ست.  این عارضه ها در بزنگاه های تاریخی تحلیل هاو ارزیابی ها را سبب شدند که فاجعه ها آفریدند. برای نمونه  در عرصه ی سیاست،به تحلیل ها و ارزیابی ها و رفتارهای غالبا نادرست بخشی از روشنفکران سیاسی ، فرهنگی و فلسفی دررابطه با انقلاب بهمن و حکومت اسلامی می توان اشاره داشت.
ج : یک جانبه نگری ( unilateralism) و تنگ نظری ( insularism): این نابهنجاری به اشکال مختلف و در حوزه های متفاوت بر روشنفکران و حیات روشنفکری تاثیر گذاشته است . برای نمونه بخش بزرگی از روشنفکران چپ، امپریالیسم  را بی رحمانه  و قاطعانه نفی می کرد ند اما به فاجعه ای به نام " سوسیالیسم واقعا موجود " کمترین نقد روا نمی دانستند. این  نوع تنگ نظری در ارزیابی و تحلیل و قضاوت  کار را به جایی کشاند که بسیاری از روشنفکران چپ  اندیشمند برجسته ای چون محمد علی فروغی  را روشنفکر نمی دانستند اما یک نویسنده و یا هنرمند " انقلابی "  با  نقش و آثاری غیر قابل مقایسه با فروغی ها ،یک روشنفکر معرفی می شد.
 د- کاهش اعتماد به نفس(self-esteem/ self- trust):حس حقارت اگر " عباس میرزائی" نشود در کنار بی تعادلی ، کاهش اعتماد به نفس به همراه می آورد . تاریخ معاصر کشورمان  بارها  شاهد این  نوع نابهنجاری  در میان روشنفکران و روشنفکری مان بوده است . کمبود اعتماد و اتکا به نفس یکی از عواملی ست که پیروزی جنبش روحانیت بر جنبش روشنفکری  را آسان کرده است . این کمبود گاه روشنفکران را به دنباله روی از توده ها نیز کشانده است.
2- التفاطی گری ( eclecticism) : التقاتی بودن در فکر و رفتار روشنفکران را به توجیه گری (justification) ، عدم شفافیت در بیان نظرات ،شبیه سازی ،کلیشه برداری ، مصلحت اندیشی در طرح واقعیت ها ، و تعدیل و تقلیل مفاهیم سوق داده است.
 علل بروز التقاطی گری کدامند ؟، آیا شرایط ِ خاص پدید آورنده ی این پدیده بوده است یا که  التقاطی گری پدیده ای ست ضروردر پروسه ی روشنفکری مان ؟ وزن کدامین بیشتر بوده است ، تخریب یا سازندگی و نو آوری التقاطی گری ؟:
الف: رد پای مذهب و سنت، و سیاست کردن ِ مستبدانه بر ذهن و روان و رفتار روشنفکران و روشنفکری مان خاستگاه و کشتگاه این نابهنجاری اند. روشنفکران با مذهب ( و دین) وسنت به طور ریشه ای تکلیف خود را روشن نکرده اند. روشنفکران مدعی سکولار بودن  مبلغ پاره ای ازاحکام و افکار  مذهبی و سنتی ِ قبیله ای وپدر سالارانه و سلطان سالارانه، و توجیه گران افکار و رفتار ارتجاعی بوده وهستند ، ویژگی هایی که سنخیتی با روشنفکری نداشته و ندارند. سپس تر طرح مقوله ی " بازگشت به خویشتن" آنهم پس از گذر نزدیک به دو قرن  از آغاز روشنفکری مان نشانگر حضور جان سخت و تداوم حیات همان رسوبات در میان  بخشی از روشنفکران ما بوده و هست. در واقع روشنفکران ما بیشتر با خرافات و پاره ای از ظواهر مذهب خط کشی کرده اند نه با بنیادها و بنیان های اش . (معنای این سخن را دشمنی و ستیز با دین و مذهب به عنوان یک امر شخصی و خصوصی نباید تلقی کرد.)
ب: التقاطی گری و در هم آمیختگی مفاهیم ناهمگن و گاه متضاد ، و تعدیل و تقلیل (Adjustment & Diminution)در مفاهیم کلیدی فلسفی، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی  دو روی یک سکه اند. نا آشنایی و نا آگاهی از مفاهیم فلسفی وسیاسی مدرن و تجربه نکردن واقعیت آنها در زندگی و جامعه، در کنار ساده اندیشی، کم دقتی ، بد فهمی و نا توانی در درک آن ها ،در بروز تعدیل و تقلیل مفاهیم و التقاطی گری نقش داشته اند.
ج : التفاط گری  به گمان من " تاکتیک " برخی از تجدد خواهانی شد که شرایط وفشارهای تحمیلی از سوی حکومت گران،روحانیون و مردم را موانع طرح ایده ها و گفتمان های شان می دیدند. واقعیت این بود که بدون یاری روحانیون و توسل به مذهب، افکار و ایده های  تجددخواهانه  و روشنفکرانه به میان مردم راه نمی یافت و در آن ها ایجاد حرکت نمی کرد. بدون کاربرد زبان عامه پسند و عامه فهم و نیزامکانات و حربه های کلامی و مذهبی روحانیون نزدیک شدن به مردم و سخن گفتن از ایده های جدید امکان پذیر نبود. فرهنگ شفاهی و شنیداری غالب بود ، و کتاب و مجله و رسانه های خبر رسان و آگاهگرِ درخور در کار نبودند، و مهم تر بی سوادی بی داد می کرد. این تاکتیک فرصت طلبانه نیزالبته عارضه ها داشت که دنباله روی روشنفکران از مذهب و مردم نمونه هایی از آن بودند.
  اتخاذ چنین روشی به دلیل عدم حمایت از روشنفکران نیز بود. روشنفکران زیر سنگ آسیاب سنت ومذهب( دین ) , و سیاست ( حکومت ) له شدن شان را حس می کردند بی آنکه حتی  از حمایت معنوی  بسیاری ازنیروهای اجتماعی و دولت ها ( حکومت ها) کشورهایی که مهد تجدد و زادگاه روشنفکری بودند برخوردار باشند.آن نیروها و حکومت ها منافع شان با ارتجاعیون و مستبدان حاکم بر جامعه ی ما گره خورده بود نه با روشنفکران جامعه .
3- حس ممتاز بودن (superiority feeling) یا حس نخبه والیت بودن ( Elitism): توانایی ذهنی روشنفکر و آشنایی و آگاهی او به امور گونا گون و مختلفه در عرصه های زندگی اجتماعی پدید آورنده ی این حس است. این حس می تواند  بازتاب درونه ی ذهن روشنفکر ایرانی،که عنصر حماسه / اسطوره نیزاز وجوه آن است، باشد عنصری که سبب شده است  او نقش قهرمانی و پیشگامی برای خود قائل شود .داشتن این حس طبیعی و قابل فهم و قبول ، و به هنجاراست  مشروط بر اینکه پیامد روانی و رفتاری ( و گفتاری اش)  سبب بر خورد های متفرعنانه و از بالا نگاه کردن و تحقیر دیگران و نوعی "اخلاقی"  و اتوکراتیک ( یکه سالارانه و تفوق جویانه و فرمانروا طلبانه ) بر خورد کردن به  عامه ی مردم و گروه های اجتماعی مختلف  و نخبه گرائی برتری طلبانه نشود.این حس آنجا که عقلانی و واقعی نشود روشنفکر را به ورطه ای می اندازد که بپندارد رسالت اش این است که عصای آقائی بر سر مردمان بزند و آن کس در برابر این عصا سر خم نکند حقیر و ناچیز و نادان است . این نابهنجاری سبب آسیب پذیری رابطه ی روشنفکران با سایر گروه های اجتماعی ،وحتی آسیب های  درون لایه ای یا درون گروهی  در میان خود روشنفکران شده است . این بلیه  یکی از عواملی ست که در بروز ذهنیت، نظر و نگاهی که روشنفکران را غیر عادی و  تافته ی جدا بافته و متوهم می پندارد، ایفای نقش کرده است. حس ممتاز بودن سبب  دورکردن مخاطبان روشنفکر از او ، و مانعی در راه امکان پیوند اش با مردم و در نتیجه نشر افکار اش شده است . تلاش روشنفکر از میان بر داشتن الگو ها و نهادها و کلیشه های  نا دیده گرفتن دیگری وتحقیر کننده گی است ،حسی که روشنفکر می باید و وظیفه دارد مورد تردید قرار بدهد.
حس ممتاز بودن در نوع " بدخیم" اش،  پیامدها ی دیگر نیز دارد:
الف : خود شیفته گی ، خودستایی، خودنمائی، خود محوری، خود حق بینی ، انحصار طلبی و حق ویژه طلبیدن. 
ب:کاهش میزان تحمل و مدارا، و همدردی( empathy) ، به ویژه درعمل .( کاهش حس همدردی می تواند از عوارض حس حقارت نیز باشد.)
ج :  تاثیر بر زبان روشنفکران، تا آن حد که  این زبان فقط برای عده معدودی از تحصیلکردگان و لایه های روشنفکری قابل فهم شده است، و روشنفکران را ناتوان در برگزیدن نوع زبان و گفتمان متناسب با اقشار مختلف مردم کرده است. گاه  نیزدریده گوئی و اشتباه گرفتن صراحت با وقاحت  پیامد دارد.
د- بر چهره و رفتار روشنفکر  اثر گذار است،  و او را فردی اخمو ،خشک و متفرعن ، و شادی ستیزجلوه می دهد.
ر-  حساس بودن بیش از حد ضرور و طبیعی ، و در نتیجه زود رنجی ، وانزوا بهمراه خواهد داشت.
ز- در تولید استبداد روشنفکری ، و روشنفکری ِ مرید و مرادی نقش زده است.
ژ- تفرد و گریز از کار جمعی وعدم پذیرش مسؤلیت پدید آورده است.  ( البته ویژگی کار ذهنی نیز روشنفکررا از درگیرشدن در کارعملی دور نگه خواهد داشت.).
4- عقل وابسته و تابع : نداشتن اندیشه مستقل  وگرایش به وابستگی ِعقلی و اندیشگی به دیگران ، وفقدان اصالت و استقلال تفکر و بینش  ریشه در احساس و ادراک دینی( مذهبی) ِ وابستگی بی چون و چرا
 (Feeling of absolute dependence)، ونیز عدم اعتماد به نفس و " حس حقارت"  سیاسی و اجتماعی دارند،. میزان چسبندگی روشنفکران ما به اسلام ، یا به دوران پیش از اسلام  در سرزمین مان ، یا به مارکسیسم و گرایش ها وایسم های گوناگون همچون ناسیونالیسم ، رمانتیسم انقلابی ، پوپولیسم ، بومی گرایی، مدرنیسم ، پسامدرنیسم و ..... نمونه اند . در این میانه پاسخ این پرسش که چرا گرایش به روشنفکری روسی بیش از روشنفکری فرانسوی در جامعه ی ما وجود داشته ودارد را می باید در ویژگی های فرهنگی و دینی و سیاسی ، ونیز روان جامعه جستجو کرد . جامعه ای که خشونت و عدم تحمل دگراندیش پاره ای از فرهنگ اش بوده و هست و بارها نیز خشن ترین و عریان ترین خشونت ها را درهجوم بیگانگان ، وحتی از سوی خودی ها، تجربه کرده است بی تردید روشنفکری اش با آنتاگونیسم بیش ازمقوله های مسالمت و مدارا و رواداری و سازش دمخور خواهد بود . گفتن ندارد که منظور از خشونت فقط خشونت فیزیکی نیست، خشونت زبانی و روانی در میان روشنفکران ما شایع بوده وهست. امروز این نوع از خشونت را حتی در نقدها و جدل های قلمی میان بزرگان فلسفه مان ( مسلمان و پیش مدرن و مدرن و پسا مدرن )شاهدیم. درعرصه ی سیاست نیز خشونت کیفیت دیگری یافته است و کار به ترورشخصیت و ترور فیزیکی یکدیگر کشیده شده است.
نیازمالی و پاره ای از ویژگی های شخصیتی ، همچون شهرت طلبی، جاه طلبی و قدرت طلبی از دیگرعواملی هستند که استقلال اندیشه در روشنفکر را خدشه دار کرده اند. ارتزاق از راه روشنفکری ، خطر اینکه روشنفکر را از راه حقیقت گویی و حقیقت جویی منحرف کند ،بهمراه دارد . آنجا و انگاه که روشنفکری به کالای مورد نیاز روشنفکر برای امرار معاش بدل شود، کلید فاصله گرفتن اش از روشنفکری زده می شود.
5- ناهمخوانی گفتار و کردار . روشنفکر در جامعه ی ما به "جعبه ی حرف" تشبیه وتعبیرشده است. تجربه شده و می شود که منتقدترین  روشنفکران اکثرا" در عمل باز تولید کننده ی همان نظرها، گفتمان ها و رفتاری اند که  آن ها را مورد سنجش گری ونقد قرار داده اند. در عرصه ی سیاست وحدت طلب های پرسرو صدا، درعمل ضد وحدت اند و سکتاریست ترین، منتقدان همه چیز و همه کس اما گریزان وبی زار از انتفاد از خود و خود نگری، مبلغان و مروجان خرد و تفکر انتقادی ای که با پیشداوری به سراغ آنچه خود حقیقت می پندارند ، می روند.
نه فقط در عرصه ی  فعالیت های گونه گون اجتماعی و فکری در زندگی شخصی ( خصوصی) و خانوادگی ، در محل زندگی ،محیط کار، حزب و سازمان و گروه سیاسی، سازمان های اجتماعی  وتشکل های گوناگون مدنی، صنفی ، دموکراتیک و... این جدا افتادگی و گسیختگی ( dissociation) گفتار از کردار دیده شده است. تلاش برای اینکه حوزه ی زندگی خصوصی و خانوادگی روشنفکر از عرصه ی فعالیت های روشنفکرانه حذف شود نادیده گرفتن بخش مهمی از زندگی روشنفکر است. این حساسیت و توجه در مورد روشنفکران سیاسی که در عرصه های اجرایی و عملی و تصمیم گیری های حیاتی در سطح جامعه نقش خواهند داشت و می باید به آن ها اعتماد شود ، اهمیت بیشتری می یابد. این که حیطه ی زندگی خصوصی و خانوادگی روشنفکر از حوزه ی فعالیت روشنفکرانه و اجتماعی اش جداست برداشتی "مکانیکی" و نادرست است، این حذف سبب خواهد شد تا در ابعادی وسیع تر به جامعه، و وجهه و مقبولیت روشنفکران لطمه زده شود.
6-  نقد خود (self-criticism)، خود نگری وخود اندیشی : شک و پرسش در باره ی خود ، خود نگری و خود اندیشی گرایشی قوی وغالب در میان روشنفکران ایرانی نبوده و نیست، نقد و نفی بیرون از خود  ملکه ی فکر وارجح بوده است. تلاش اکثر روشنفکران اصلاح دیگران بوده است نه خود. نفی و طرد دیگران زیر پوشش نقد و " نه " گفتن شاخصه ی روشنفکری ما و " مقدس" بوده است. کمبود درایت و شجاعت در شناخت خویش، و گریز از نقد بی تعادلی، التقاتی گری، حس ممتاز بودن ، ناخوانی و جدا افتادگی گفتار و کردار،و نقد ذهنیت دنباله روانه از معضلات روشنفکری ماست. . نقد مردم نیز تابوی بخشی از روشنفکران ما ، به ویژه روشنفکران سیاسی بوده است ، وجایگزین نقد خود و مردم  مطلق کردن  نقد و سنجشگری  ای معطوف به نقد ( و نفی) قدرت سیاسی شده است.
گریزتاریخی از نقد خود ،خودنگری و خوداندیشی این بیم و نگرانی پدید می آورد که مباد این نا بهنجاری به عادت واره گی ( Habitus)وشاکله ی روشنفکر ایرانی بدل شده باشد.