نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

آب را گل نکنید - مهدی سامع




mehdi.samee@gmail.com


یسیاری از ناظران و تحلیلگران سیاسی که تحولات ایران را پیگیری می کنند بر این عقیده اند که تصویب چهارمین قطعنامه الزام آور شورای امنیت سازمان ملل در مورد پروژه اتمی رژیم ایران یک نقطه عطف در مناسبات بین جامعه جهانی با جمهوری اسلامی است. اما در مورد چرایی صدور چنین قطعنامه ای در این زمان مشخص نگرشهای گوناگونی وجود دارد. بعضی بر این اعتقادند که جنبش اجتماعی مردم ایران و خیزشها و قیامهای یک ساله اخیر علت اصلی صدور چنین قطعنامه ای بوده و در حقیت از نگاه این دسته از تحلیگران برآمد توده ای و ضعف حکومت، برای کشورهای بزرگ این فرصت را ایجاد کرده که فشار به رژیم ایران برای تن دادن به خواسته های آژانس بین المللی انرژی اتمی و شورای امنیت را افزایش دهند. گروه دیگر بر این نظر تاکید می کنند که علت اصلی صدور چنین قطعنامه ای سیاستهای رژیم ایران برای دستیابی به سلاح اتمی به منظور تضمین امنیت و بقای نظام است. گروه سومی هم وجود دارند که در اساس صدور قطعنامه را به علت زیاده خواهی غرب به منظور عدم دستیابی ایران به انرژی اتمی ارزیابی می کنند. به باور من نگاه و تحلیل گروه دوم منطبق بر واقعیت و تائیدی است بر آن چه طی سالهای گذشته و به ویژه طی پنج سال گذشته بر مناسبات بین جامعه جهانی و رژیم ایران حاکم بوده است.

تحلیل گروه اول نگاهی خوشبینانه به سیاستهای جامعه جهانی و کشورهای بزرگ است. فراموش نکیم که در سال گذشته در اوج قیامهای مردم ایران کشورهای بزرگ و در راس آن ایالات متحده آمریکا با جدیت به سیاست مماشات و دادن امتیاز به رژیم ایران تاکید می کردند و تصور می کردند با دادن امتیاز به مستبدان حاکم در تهران انان را سر عقل خواهند آورد. رئیس جمهور آمریکا روز چهارشنبه 19 خرداد 1389 (9 ژوئن 2010) هنگام امضا و تائید لایحه مصوبه مجلسین آمریکا برای تحریمهای جداگانه در مورد رژیم ایران گفت:«از هنگام آغاز رياست جمهوری خود، تصريح کردم که ايالات متحده، آماده شروع فصل جديدی از گفت و گوها با جمهوری اسلامی ايران است. در اين زمينه ما گزينه روشنی در برابر دولت ايران قرار داديم، براين اساس که يا می تواند به تعهدات بين المللی اش عمل کند و با تحقق امنيتی گسترده تر و با پيوستن عميق تر اقتصادی و سياسی با جامعه جهانی، آينده ای بهتر برای ايرانيان فراهم آورد و يا با ادامه به نادیده گرفتن مسئوليتهای خود با فشارها و انزوای بيشتر روبرو شود.» آقای اوباما ماهها پیگیر «شروع فصل جديدی از گفت و گوها با جمهوری اسلامی» بود و این در حالی بود که ایران در جوش و خروش مبارزه برای آزادی بود.
نگاه سوم همان نگاه و تحلیل بیت ولی فقیه و عمله و اکره اوست که طی ده سال گذشته با موش و گربه بازی و وقت خریدن به تکمیل پروژه ساخت بمب اتمی پرداخته اند. تحلیل آقای میر حسین موسوی در حاشیه نگاه سوم با اندکی عنایت به نظر و دیدگاه گروه دوم است.
موسوی در مورد قطعنامه 1929 شورای امنیت ملل متحد بیانیه ای صادر کرده و با «تاکید بر محکومیت این قطعنامه ظالمانه» معتقد است که با «تدبیر و عقلانیت» امکان جلوگیری از صدور چنین قطعنامه و قطعنامه های فبلی وجود داشته است.

میرحسین موسوی در توصیف سیاستهای دولت احمدی نژاد که به صدور چنین قطعنامه ای کمک کرده، از کلمات و جملاتی همچون «تجاهل»، «سیاستهای پر هیاهو و عوامفریبانه»، «سخنرانیهای عوامانه»، «دشمن تراشیها و تصفیه های جناحی»، «ندانم کاری و گزافه گوئیهای بی مورد»، «بذله گوئی و رجزخوانی»، «خرابکاریهای تصمیم گیران»، «سوء مدیریتها و فساد و دروغ و آشفتگی سیاستهای اقتصادی و فرهنگی»، «تصمیمات مستبدانه و ماجراجویانه» و وجود «یک عده عربده کش چماقدار» و......استفاده کرده و در یکی از فرازهای بیانیه نتیجه گرفته که «یک دولت نامشروع و سرکوبگر و در حال جنگ با ملت خود نمی تواند در مقابل تهدیدات بیگانه مقاومت نماید.» آقای موسوی در ادامه بیانیه می نویسد:«آن چه در شرایط کنونی مهم است، اندیشیدن به راه حلهائی است که بتواند احتمالات خطر را برای استقلال، تمامیت ارضی و حقوق مشروع کشور به حداقل برساند و در عین حال پاسدار آزادی و حقوق شهروندان باشد که حفظ امنیت ملی بدون پشتوانه شهروندانی آزاد و آگاه ممکن نیست.» میرحسین موسوی «اولین و ضروری ترین راه حل و حتی فوری ترین آن اطلاع رسانی صادقانه به ملت است. این حق مردم است که ماهیت قطعنامه و تحریمهای دیگری که در حال افزوده شدن به آن است بشناسند.»

همین نکته یعنی «اطلاع رسانی صادقانه» است که آقای موسوی آگاهانه و یا ناآگاهانه آن جا که می گوید:«حق استفاده صلح آمیز از تکنولوژی هسته ای از ما دریغ می گردد»، نادیده می گیرد. موسوی به همان حریه پوسیده ای متوسل می شود که سالها دروغ بودن آن به اثبات رسیده است. صرفنظر از این که انرژی اتمی به سود مردم ایران است و یا به زیان آنان، تا جایی که به کشورهای غربی و شورای امنیت بر می گردد، هیچگاه با «حق استفاده صلح آمیز از تکنولوژی هسته ای» مخالفت نکرده و در سه قطعنامه قبلی و ابتدای قطعنامه چهارم هم بر «حق کشورهای عضو به تحفیق، تولید و کاربرد انرژی هسته ای صلح آمیز»تاکید کرده اند. در ماده 34 قطعنامه چهارم گفته شده که «از پیشنهاد مدیر کل آژانس بین المللی انرژی اتمی در 21 اکنبر 2009 دایر بر تهیه پیش نویس توافقنامه ای میان آژانس و دولتهای فرانسه، روسیه و ایران برای کمک به تامین سوخت هسته ای راکتور تحقیقاتی تهران قدردانی می کند و نسبت به پاسخ غیر سازنده ایران به این پیشنهاد ایراز تاسف می کند.»
ملاحظه می شود که نه آژانس بین المللی انرژی اتمی و نه شورای امنیت ملل متحد و نه کشورهای بزرگ با استفاده صلح آمیز از انرژی اتمی مخالف نیستند و تاکنون هم تا آن جایی که توانستند حاضر به تعامل بوده اند. آقای موسوی این حقایق را به خوبی می داند، اما دلیستگی او به نظام و میراث خمینی به حدیست که حاضر نبست اقدام به «اطلاع رسانی صادقانه» کند و برعکس آب را گل آلود می کند.

نکته دومی که از نکته اول مهمتر است مساله مسئولیت خامنه ای در راس نظام در مورد پروژه اتمی و موضوع قطعنامه است. میرحسین موسوی به درستی در توصیف احمدی نژاد از کلمات «تجاهل»، «هیاهو»، «عوامفریب»، «گزافه گو»، «رجزخوان»، «خرابکار»، «مستبد و ماجراجو» و «عربده کش چماقدار» استفاده می کند. اما کیست که نداند این کلمات و صفات یسیار بیشتر از آن که در مورد گماشته ولی فقیه صادق باشد، برای خامنه ای صادق است. خامنه ای برای حفظ و امنیت ولایت استبدادی اش و برای توسعه بنیادگرایی اسلامی به ایزار سلاح اتمی نیاز دارد. این را آقای موسوی به خوبی می داند و اگر از گذشته نیاموخته باشد شاید خود نیز در همین رویا به مثابه یکی از راهبردهای خمینی باشد. اما موسوی باید بداند که دوران عوامفریبی تحت عنوان «خودش خوبه، اطرافیانش بد هستند» به سر آمده و هرکس با کوچکترین اطلاع از ساخت و بافت قدرت در ایران می داند که قدرت اصلی در بیت رهبر و مرجع خود خوانده «شیعیان خارج از کشور» متمرکز است و بنابرین آیت الله خامنه ای در مقام ولی مطقه فقیه مسئول اول همه فجایعی است که کشور ما با آن درگیر است. این مسئولیت را به طور دقیق و بدون هرگونه شرط و اما و اگر قانون اساسی جمهوری اسلامی به وی واگذار کرده است. بر اساس حکم حکومتی است که خامنه ای در کلیه امور کشور دخالت می کند و به خود اجازه می دهد دستورات خود را همچون دستورات آسمانی بداند.

همین چند روز پیش آقای خامنه ای در پاسخ به سوالی درباره مفهوم «التزام به ولایت فقیه» چنین پاسخ می دهد:«ولایت فقیه به معناى حاکمیت مجتهد جامع‌الشرائط در عصر غیبت است و شعبه‌اى است از ولایت ائمه اطهار (علیهم السلام) که همان ولایت رسول الله (صلى الله علیه وآله) مى‌‌باشد و همین که از دستورات حکومتى ولى امر مسلمین اطاعت کنید نشانگر التزام کامل به آن است.»
خامنه ای پیش از این، در پیامی خطاب به نمایندگان مجلس تحت امرش گفته بود که:«خدشه‌ در التزام‌ به‌ ولایت‌ فقیه‌ و تبعیت‌ از رهبری‌، خدشه‌ در کلیه‌ نظام‌ اسلامی‌ است‌ و این‌جانب‌ این‌ را از هیچ‌ کس‌ و هیچ‌ دسته‌ و گروهی‌ تحمل‌ نخواهم‌ کرد.»

بدون تردید میرحسین موسوی به خوبی به نتایج و عواقب این ادعای خامنه ای که ولایتش را «شعبه ای از ولایت ائمه اطهار که همان ولایت رسول الله» می داند اشراف دارد و می داند این ادعا که در عمل هم اجرا می شود ناشی از اختیاراتی است که قانون اساسی جمهوری اسلامی به ولی فقیه واگذار کرده است. بر اساس همین دستآورد قانون اساسی جمهوری اسلامی و به خاطر تکامل منطقی استبداد مذهبی است که گماشته ولی فقیه در مسند ریاست جمهوری اعلام می کند که:«نظام ما تنها يك حزب دارد و آن ولايت است.»
سوال من این است که چرا آقای موسوی در این مورد «اطلاع رسانی صادقانه» نمی کند؟
از جنبه دیگر چهار قطعنامه الزام آور شورای امنیت که طی پنج سال گذشته به تصویب رسیده وارد حوزه تحریم نفتی نشده است. طی همین مدت درآمد نفت به بیش از 340 میلیارد دلار رسید. به نوشته سایت آفتاب دولت نهم پر درآمدترین دولت ایران به لحاظ درآمد نفتی بوده است به طوری که میزان درآمد نفتی حاصل شده در 4 سال اول دولت نهم که برابر با 278 میلیارد دلار و 790 میلیون دلار بوده است از کل درآمد حاصله 16سال پیش از آن بیشتر بوده است.»

کسانی که تحولات اقتصادی ایران را با آمار و ارقام دولتی تحلیل می کنند بارها به درستی گفته اند که همه ی پارامترها در اقتصاد کلان ایران طی 5 سال گذشته نشان از بحرانی تر شدن شرایط اقتصادی و سقوط اقتصاد بوده است. در عرصه زندگی مردم این اتفاق نظر وجود دارد که زندگی مردم ایران طی پنج سال گذشته روز به روز بدتر و فاجعه بارتر شده است. افزایش بیکاری، افزایش نرخ تورم و پائین آمدن قدرت خرید مردم به اضافه تعطیل شدن مداوم کارخانجات دولتی و....دستآوردهای رژیم طی 5 سال گذشته برای مردم ایران بوده است. میزان تلفات انسانی از آلودگی هوا و تصادفات در جاده ها بسیار بیشتر از تلفات غیرنظامیان در دو کشور جنگ زده عراق و افغانستان است. اینها حقایقی است که باید در مورد آن «اطلاع رسانی صادقانه» صورت گیرد. همه ی ظلم و ستمی که کشورهای بزرگ در حق مردم جهان می کنند به جای خود باید بررسی شود. اما تاجایی که به کشور ما بر می گردد این رژیم حاکم بر ایران است که مسئول اصلی فجایع دامنگیر مردم و کشور ما است. البته تحریمهای جهانی برای مردم ایران دمکراسی و ازادی به ارمغان نمی آورد. این موضوع تنها و تنها به عهده مردم ایران است که برای رهایی خود از استبداد مذهبی تلاش کنند. اما تحریمهای جهانی قادر است به رژیم ایران فشار قابل توجهی وارد کند و در شرایطی که تضاد و آشفتگی در هرم قدرت هر روز تشدید می شود می تواند تعادل ناپایداری که بین حاکمیت و مردم به وجود آمده است را به زیان سلطنت مطلقه خامنه ای و به سود جنیش اجتماعی مردم ایران تغییر دهد.

منبع: یاداشت سیاسی نیرد خلق شماره 301، جمعه 1 مرداد 1389 (23 ژوئيه 2010)





جنگ و اوضاع افغانستان - شباهنگ راد



جنگ و اوضاع افغانستان

شباهنگ راد

جنگ این هیولای کُشتار انسان‏ها هم‏چون بختکی خانمان برانداز دارد بر شانه‏های کارگران و زخمت‏کشان افغانستان سنگینی می‏کند و دارد روزانه جان انسان‏های بی‏دفاع و بی‏گناه را می‏گیرد و زیر ساخت‏های جامعه را نابود می‏کند. سرمایه‏داران جهانی با لشکرکشی وحشیانه می‏خواستند و می‏خواهند پرچم "رهائی" و "آزادی" را در این سرزمین بر افرازند و جامعه‏ی انسانی را در گوشه‏ای از جهان و آن‏هم با خون و خون‏ریزی کودکان، زنان و توده‏های محروم بر قرار نمایند.

براستی که این سئوال در مقابل هر انسان آزاده و کمونیست قرار می‏گیرد که چگونه می‏توان سینه‏ی توده‏های بی‏دفاع را نشانه گرفت و خانه و کاشانه‏ی محروم‏ترین اقشار جامعه را گلوله باران، توپ باران و بر سرشان خراب نمود و سخن از پای‏بندی به آرمان‏های مردمی به میان آورد؟ کدام جامعه‏ای را می‏توان شاهد گرفت که سرمایه، حقوق پایه‏ای مردم را محترم شمرده و زمینه‏ی رشد و شکوفائی جامعه را فراهم نموده است؟

جانیان بشریت دنیا را دارند به کام میلیاردها انسان رنج‏دیده تلخ می‏کنند و دارند شالوده‏های هر جامعه‏ای را با خاک یکسان می‏کنند تا حیات‏شان، ابدی بماند. می‏خواهند با تازه‏ترین و مدرن‏ترین سلاح‏ها و با اختصاص دادن بودجه‏های کلان نظامی و با تسلیح اجباری، سیاست‏های سرکوب‏گرایانه و منفعت طلبانه‏ی خود را در هر گوشه‏ای از دنیای سراسر ظلم، به پیش ببرند و به تبع از آن جنبش‏های بحق اعتراضی را منکوب و خفه نمایند. می‏خواهند به تتمه‏های توده‏های ستم‏دیده هر چه بیشتر دست درازی نمایند تا بر انبان سرمایه‏های‏شان بی‏افزایند. این به سیاست روزانه‏ی‏شان تبدیل شده است و دارند به هر دری می‏زنند تا بر مناسبات و روابط ظالمانانه‏ی‏شان لطمه‏ای وارد نگردد. به همین دلیل یگانه راهِ بردوامی‏شان را در تعرض به محرومان بی‏دفاع انتخاب نموده‏اند و دارند زمین‏ها را با کُشت و کُشتار انسان‏های ستم‏دیده شخم می‏زنند. به حق که جنایت و درنده‏خوئی را به بالاترین حد ممکنه‏ی خود رسانده‏اند و بمنظور تأمین منافع‏ی خود، به هیچ احد الناسی هم رحم نمی‏کنند. پیر، جوان، کودک و زن و مرد، در قاموس آنان بی معناست و انسان و انسانیت را دارند در پای‏بندی کامل به حقوق عده‏ای مفت‏خوار و انگل صفت تعریف می‏نمایند. حمام خون براه می‏اندازند تا مبادا کاخ‏های‏شان فرو ریزد و بدرک واصل شوند. این دنیای آنان است و براستی که آنانرا با دنیای انسانیت، کاری نیست. بی دلیل هم نیست که دارند بر نیروی انسانی و بر هزینه‏های نجومی نظامی خود می‏افزایند تا جامعه‏ی "آرام" و دل‏بخواه‏ی خود را به توده‏های سرتاسر جهان و از جمله به کارگران و زحمت‏کشان افغانستان تحمیل نمایند.

می‏گویند هزینه‏ی جنگ در افغانستان "هر سال پنج برابر تولید ناخالص داخلی این کشور است" و هم‏چنین "در هر دقیقه 57 هزار و 77 دلار" صرف جنگ یعنی این بلای خانمان‏سور می‏شود. باز هم خودی‏شان دارند می‏گویند که "در سال 2010 هزینه جنگ افغانستان بالغ بر 325 میلیارد دلار خواهد بود، یعنی برابر با هزینه سالیانه نظامی برتیانیای بزرگ، چین، فرانسه، ژاپن، آلمان، روسیه و عربستان سعودی".

براستی که عجب دنیای ظالمانانه‏ای را بر فضای افغانستان، استثمارگران و سرمایه‏داران جهانی حاکم نموده‏اند. پنج برابر تولید ناخالص داخلی و برابری با هزینه‏ی سالانه‏ی نظامی، دولت‏های بزرگی هم‏چون چین، فرانسه، آلمان و غیره حکایت از آن دارد که چه بلایی را دارند بر سر مردم افغانستان می‏آورند؛ حکایت از آن دارد آن‏چه را که سرمایه‏داران و اشغال‏گران بدنبال آنند نه محترم شمردن و باز گرداندن حقوق اولیه‏ی میلیون‏ها انسان که سال‏های مدیدی در زیر سلطه‏ی رژیم‏های ضد خلقی جان‏شان به لب‏شان رسیده بل تثبیت موقعیت هر چه بیشتر سرمایه در سرزمین افغانستان می‏باشد. اگر چه آمار فوق را نباید و نمی‏بایست به حساب تمامی حقایق و جنایت‏کاری‏های قدرت‏مداران جهانی در افغانستان گذاشت. امّا بنوبه‏ی خود حکایت از اوضاعی دارد که سرمایه‏داران جهانی در بخشی از منطقه‏ی خاورمیانه در پی آنند. توده در بند نان و آب خویش گرفتار است و قادر به تأمین نیازهای اولیه‏ی زندگی نیست، سرمایه دارد بمنظور به یغما بُردن هر چه بیشتر منابع‏ی طبیعی، مرتکب جنایت می‏شود و روزانه هزاران دلار هزینه می‏کند.

خون و خون‏ریزی در این سرزمین قطع شدنی نیست و دارد مشام توده‏های محروم را می‏آزاراند. مردم ستم‏دیده‏ی افغانستان این‏روزها از هر سو در معرض تعرض دولت‏مردان رنگارنگ سرمایه، اشغال‏گران و نیروهای وابسته بدانان قرار گرفته‏اند و براستی که از فردای خود بی خبرند. این دنیای توده‏ی محروم نیست. این دنیا فاقد امنیت است و فقط و فقط سرمایه‏داران جهانی و دار و دسته‏های رنگارنگ‏شان ذینفع‏اند. بی دلیل نیست که دارند شعله‏های جنگ را بر افروخته نگه می‏دارند و بر قشون نظامی خود می‏افزایند و میلیاردها دلار هزینه می‏کنند تا منفعت بناحق‏شان پا بر جا بماند. مگر می‏توان در چنین دنیای سراسر آشوب و جنگ و در بدری،‏ سخنی از رشد و شکوفائی و بالندگی کودکان بر زبان آورد؟ کودکانی که از سر نداری والدین‏شان به نیروی کار ارزان تبدیل شده‏اند و دارند توسط باندهای قاچاق انسان مورد سوءاستفاده‏های گوناگون قرار می‏گیرند. کودکانی که از فراگیری علم و دانش محروم می‏باشند و در هر کوچه و پس کوچه‏ای نظاره‏گر درگیری‏های نظامی، پست‏های بازرسی و تفتیش بدنی‏اند.

همه بدرجاتی و به میزانی گسترده در این جامعه‏ی جنگ زده، در زیر فشارند. حقوق ناچیز کارگر را دارند بالا می‏کشند و کسی پاسخ‏گوی بی‏عدالتی‏های موجود نیست؛ علناً دارند پایه‏ای‏ترین حقوق زنان را لگدمال می‏کنند و هیچ قانونی مدافع‏ی آنان نیست. صدها نفر روزانه دارند بدلیل فقدان سیستم بهداشتی اولیه و آب مکفی و غیره جان‏شانرا از دست می‏دهند و کسی جوابگو نیست. چرا که منفعت سرمایه در تعرض به جان و مال کارگران و زحمت‏کشان و فرزندان‏شان تعریف گردیده است؛ چرا که نیاز و پایه‏های سرمایه در خلاف نیاز و پایه‏های جامعه‏ی بشری و میلیاردها انسان محروم چیده شده است.

بی تردید اوضاع وخیم افغانستان، تک نمونه از اوضاع دهشت‏بار دنیای کنونی‏ست. همه‏جا مردم تحت فشارند و همه‏جا بی امنی شغلی و بی امنیتی و نداری دارد بیداد می‏کند. همه‏جا سرمایه چنگ انداخته است و همه‏جا دارد به یُمن دم و دستگاه‏های سرکوب‏گر و با کُشت و کُشتار محرومان بر سیطره‏ی خود تداوم می‏بخشد. همه‏جا دارد قشون پیاده می‏کند و بر هزینه‏های نظامی می‏افزاید تا از محرومان هزینه گیرد. دارند زندگی را هر چه بیشتر بر انسان‏های محروم تلخ می‏نمایند تا بر خوش‏کامی‏های خود بی‏افزایند. دارند بر دسته‏جات مسلح و جیره‏خوار خود می‏افزایند تا جامعه‏ی بناحق‏شان دست نخورده باقی بماند؛ دارند امنیت هر روستا و محله را به گُرده‏ی توده‏ی محروم می‏اندازند و آنانرا گوشت دم توپ قرار می‏دهند تا مبادا تاج و تخت‏شان زیر و رو شود. چنین سیاست‏هایی حاصل این جامعه و آن جامعه و این منطقه و آن منطقه نیست. به سیاست روتین سرمایه‏داران جهانی تبدیل گشته است.

واضح است تا زمانی‏که سرمایه و دار و دسته‏های مسلح رنگارگ‏اش در همه‏جا و بویژه در افغانستان حیات دارند نه تنها زندگی کارگران و زحمت‏کشان مسیر بهبودی را طی نخواهد کرد بل اسفناک‏تر و دهشت‏بارتر هم خواهد گردید. این جامعه بمانند همه‏ی جوامع‏ی سرمایه‏داری و نابرابر، نیازمند تغییر جدی و بنیادی‏ست. بدلیل این‏که حیات ارتجاع و سرمایه و آن‏هم با هر رنگ و لباسی مترادف با تحقیر و توهین توده‏ها، زنان و بی چشم‏اندازی میلیون‏ها کودک و براه اندازی جنگ و خون و خون‏ریزی‏ست. با این اوصاف تنها با گسترش جنگ انقلابی علیه‏ی جنگ ضد انقلابی و با بریز کشیدن سلطه‏ی سرمایه‏داران جهانی و وابستگان‏شان و مهمتر از همه‏ی این‏ها با برقراری جامعه‏ی کمونیستی‏ست که بی امنیتی و نداری توده‏ها و جنگ‏های خانمان‏سوز و ناعادلانه در سرتاسر افغانستان رخت بر خواهد بست و آسایش و امنیت و بالندگی جایگزین آن‏ها خواهد گردید.


21 جولای 2010

30 تیر 1389

جمعی از مسیحیان در مشهد بازداشت شدند


خبرگزاری هرانا - جمعی از مسیحیان ساكن مشهد در یك برنامه ریزی از پیش تعیین شده توسط نیروهای امنیتی اطلاعات مشهد بازداشت شدند كه از سرنوشت دو تن از آنان تاكنون خبری در دست نیست.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، از شهرستان مشهد مركز استان خراسان رضوی ، در روز پنج شنبه ۱۷ تیرماه تعداد ۱۵ تن از نوكیشان مسیحی آن شهر كه در حال عزیمت به شهرستان بجنورد از توابع استان به منظور دیدار و مشاركت با برخی مسیحیان آن شهر بودند در یك برنامه ریزی از پیش تعیین شده توسط نیروهای امنیتی اداره كل اطلاعات خراسان بازداشت شدند .

به گفته منابع مطلع، گویا ماموران اطلاعات در مورد این سفر از قبل آگاه بوده اند بطوری كه وقتی این افراد در یك اتوبوس سوار شدند و حركت كردند ، دقایقی بعد در بین راه ماموران امنیتی ضمن دستور توقف به راننده اتوبوس كلیه سرنشینان مسیحی آنرا كه از قبل شناسایی كرده بودند را بازداشت نمودند.

این گزارش همچنین می افزاید، كلیه این ۱۵ نفر پس از دستگیری به بازداشتگاه اداره كل اطلاعات خراسان منتقل میشوند . در آنجا به بطور مداوم و به مدت یك هفته تحت بازجوئی شدیدی بوده اند و فشار زیادی به آنها وارد شده است . پس از گذشت یك هفته سرانجام ۱۳نفر از آنان با امضای تعهد نامه و سایر فرمهائی كه در اینگونه موارد به اجبار باید آنها را امضاء كنند بطور موقت آزاد میشوند .

۲ نفر دیگر از بازداشت شدگان مسیحی به اسامی رضا ( استیفان) ۴۸ ساله و احسان بهروز ۲۳ ساله كه حاضر به امضای تعهد نامه و فرمهای مذكور نشدند همچنان در بازداشت باقی مانده اند .

گزارشات حاكی از آن است كه "احسان بهروز" در همان روز بازداشت حوالی ساعت ۸ شب بهمراه سه تن از ماموران اطلاعات به محل سكونتش در خیابان نخ ریسی مشهد مراجعه میكنند و ماموران امنیتی پس از بازرسی و تفتیش منزل وی كلیه لوازم شخصی ، كامپیوتر ، كتب و نشریات ایشان را ضبط و با خود می برند. از زمانی كه آقای بهروز به همراه ماموران و وسایل ضبط شده از منزل خارج شده است خانواده وی تا كنون اطلاع دقیقی از آنچه بر او گذشته است ندارند . در طی این مدت او فقط دوبار در تماسهای تلفنی كوتاهی كه با خانواده اش گرفته است اعلام كرده كه سالم میباشد . احسان بهروز دانشجو و از اعضای كلیساهای خانگی مشهد میباشد .
این منابع گزارش دادند كه رضا ( استیفان ) متاهل و دارای ۲ فرزند می باشد و خانواده های این بازداشت شدگان مسیحی به شدت نگران وضعیت آنها هستند . این در حالی است كه گفته می شود هر دو آنان همچنان در بازداشتگاه اطلاعات مشهد بسر می برند و برای آنان در شعبه ۹۰۱ دادگاه انقلاب واقع در خیابان كوهسنگی تشكیل پرونده شده است . تاكنون هیچ گونه خبری از تفهیم اتهام و انتخاب وكیل برای آنان نیست و مشخص نشده تا چه زمانی باید در بازداشت و بلا تكلیفی بسر ببرند .
این بازداشت ها و فشار ها بر مسیحیان در مشهد در حالی صورت میگیرد كه "علی گلچین" زندانی مسیحی ساكن ورامین كه همچنان پس از گذشت قریب ۸۰ روز در زندان انفرادی اوین بسر می برد.
لازم به ذكر است بازداشت شدگان مسیحی در سالجاری كه عموما از نومسیحیان هستند و تاكنون بطور موقت در شهرهای مختلف كشور تا زمان تشكیل دادگاه با وثیقه آزاد شده اند، همچنان در انتظار روز محاكمه بسر می برند .



۹۰ هزار سند لو رفتی چهره ی واقعی جنگ در افغانستان




۹۰ هزار سند لو رفت

چهره ی واقعی جنگ در افغانستان

نود هزار سند نظامی در مورد جنگ در افغانستان در اختیار سایت افشاگر "ویکی‌لیکس" قرار گرفته است. ..

دویچه وله: نود هزار سند نظامی در مورد جنگ در افغانستان در اختیار سایت افشاگر "ویکی‌لیکس" قرار گرفته است. هفته‌نامه‌ی "اشپیگل" و روزنامه‌های "نیویورک تایمز" و "گاردین" شروع به تحلیل آنها کرده‌اند. در مورد ایران هم سندهایی وجود دارد

تخصص سایت "ویکی‌لیکس" (wikileaks.org) افشای سندهای محرمانه است. این سایت که در سال ۲۰۰۶ تأسیس شده، هدف خود را افشای کردار غیراخلاقی حکومت‌ها و شرکت‌ها از راه برملا کردن سندهای محرمانه‌‌می‌داند؛ سندهایی که کارکرد واقعی آنها را بنماید و افکار عمومی را هوشیار کند.

از شامگاه یکشنبه ۲۵ ژوئیه، نام سایت "ویکی‌لیکس" مدام در خبرگزاری‌ها ذکر می‌شود. اسنادی در اختیار آن قرار گرفته که ممکن است تأثیر مهمی بر روی تلقی افکار عمومی، بویژه در آمریکا و اروپا، در مورد جنگ در افغانستان بگذارد.

۹۰ هزار سند

قضیه به یکی دو سند محدود نمی‌شود. نود هزار سند نظامی از طریق نامعلومی به دست گردانندگان "ویکی‌لیکس" رسیده است. "ویکی‌لیکس" آنها را در اختیار هفته‌نامه‌ی آلمانی "اشپیگل"، روزنامه‌ی آمریکایی "نیویورک تایمز" و روزنامه‌ی انگلیسی "گاردین" قرار داده است. این سه نشریه، که خود به خاطر افشای رازهای حکومت‌ها نام‌آور هستند، تحلیل این سندها را آغاز کرده‌اند.

به گزارش خبرگزاری آلمان، سندها نشان می‌دهند ک طالبان در حال قدرت‌گیری هستند و آمریکا و متحدان آن در هندوکش پیاپی متحمل شکست می‌شوند. در شمال افغانستان نیز، جایی که در مقایسه با مناطق دیگر امن‌تر است، وضع رو به وخامت گذاشته است. سندها همچنین نشان می‌دهند که آمریکا در افغانستان نیرویی زبده مستقر کرده است که مأموریت آن کشتن سران طالبان است.

دولت آمریکا در مورد جزئیات قضیه اظهار نظر کرده است. نخستین واکنش‌ها در واشنگتن ابراز عصبانیت از این افشاگری و محکوم کردن آن بوده است. جیمز جونز، مشاور رئیس جمهور آمریکا در امور امنیت ملی گفته است: «دولت آمریکا با قاطعیت افشای اسناد محرمانه توسط افراد و سازمان‌ها را محکوم می‌کند؛ افشای اسنادی که جان آمریکایی‌ها و متحدانشان را به خطر می‌اندازد و امنیت ملی را مورد تهدید قرار می‌دهد.»

خشونت و فلاکت جنگ

"اشپیگل"، "نیویورک تایمز" و "گاردین" هر یک برای خود اسناد را تحلیل می‌کنند. آنها در شامگاه یکشنبه همزمان شروع به انتشار بخش‌هایی از اسناد بر روی سایت‌های اینترنتی خود کردند.

بخشی از سندهای منشر شده حاوی گزارش‌های جنگی است. حادثه‌ای رخ داده و نظامیان در مورد آن گزارشی برای دادن به فرماندهان خود تهیه کرده‌اند. رسانه‌هایی که به تحلیل سندها پرداخته‌اند، این گزارش‌های درونی را با گزارش‌های بیرونی، یعنی آنچه رسما به افکار عمومی اعلام می‌شود، مقایسه می‌کنند.

سندها به سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۹ برمی‌گردند. همه‌ی آنها محرمانه نیستند، اما با کنار هم نهادن آنها می‌توان پی برد که وضع در افغانستان چگونه است.

به نوشته‌ی اشپیگل، آنها جنگ را از دید مستقیم سربازان آمریکایی تصویر می‌کنند. گزارش‌ها از جمله حاوی اطلاعاتی هستند در مورد قربانیانی که حملات نیروهای غربی از مردم غیرنظامی می‌گیرند.

ژولین اسانژ (Julian Assange)، بنیان‌گذار "ویکی‌لیکس" به "اشپیگل" گفته است: «اسناد پرتوی می‌افکنند بر روی خشونت و فلاکت جنگ. این مواد نظر افکار عمومی و همچنین کسانی را که دارای نفوذ سیاسی و دیپلماتیک هستند، دگرگون خواهد کرد.» او همچنان گفته است که تا کنون سابقه نداشته جنگی در جریان باشد و در مورد آن این همه سند افشا شود.

ایران و پاکستان

گزارش‌های آغازین در مورد سندهای افشا شده، حاکی از آن‌اند که پاکستان نقش مهمی در جنگ افغانستان دارد. مأموران مخفی آن با طالبان در تماس هستند.

در مورد دخالت دولت ایران در افغانستان نیز در سندها نکات مهمی وجود دارد. نخستین گزارش‌ها حاکی از آن‌اند که دولت ایران تلاش می‌کند بر روی حوادث افغانستان تآثیر بگذارد. این کار هم از طریق دادن سلاح و دیگر امکانات به نیروهای طالبان صورت می‌گیرد و هم از طریق فعالیت‌های تبلیغی و جاسوسی و "خریدن" مقامات افغانی.


نيروی جانشين کجاست؟ جمعه‌گردی‌های اسماعيل نوری‌علا

به ما می‌گويند که "کنار گود نشسته‌ايد و به پهلوان در مخمصه افتاده در گود سفارش لنگ‌کردن حريف را می‌دهيد و از آن‌ها توقع ناممکن داريد. آخر چه‌گونه می‌توان در زير آتش مرگ‌بار سرکوب حکومت از اين رهبران انتظار انجام چيزی بيش از اين داشت که انجام می‌دهند؟" اما ديده‌ام که اغلب گويندگان همين سخنان، در عين حال، به‌شدت در مقابل اين پرسش نيز ايستاده‌گی می‌کنند که: "اگر وضع چنين است که شما می‌گوئيد آيا نبايد نتيجه گرفت که رهبری جنبش بايد در خارج از ايران شکل بگيرد؟"


جنبش سبز، که سال پيش از دل مبارزات انتخاباتی، و سپس در پی تقلب بزرگ دولت پادگانی ولی فقيه و احمدی نژاد، زاده شد، بلافاصله، سراسر سپهر مردهء سياسی ما را جان بخشيده و جان های عزلت گزيده را به زنده و فعال شدن وا داشت؛ بطوری که اکنون، تنها سالی از ماجرا گذشته، شاهد آنيم که هر نيرو و هر شخصيت سياسی به نوعی خود را ديگرباره درگير مبارزه با رژيم مذهبی حاکم بر ايران می بيند و، با اتخاذ موضع گوناگون، و ارائهء استراتژی ها و تاکتيک های رنگارنگ، می کوشد تا در صحنهء سياسی کشورمان نقشی بازی کرده و جايگاهی به دست آورد. اما آنچه در اين ميان حائز اهميت حياتی و شرط بقای هر کوشش سياسی است تداوم پويائی جنبش سبز در داخل کشور است. اين پويائی موتور حرکت و سوخت لازم برای فعاليت کارای اپوزيسيون را فراهم می کند و بدون آن همه چيز ديگرباره در رخوت و مردگی و ملال تکرار فرو خواهد رفت.
اما پرسش اساسی در اين ميان آن است که مردم حضور يافته در صحنهء واقعی سياسی کشور، که جانمايهء مبارزهء خود را از خشم نسبت به حکومت ولايت فقيه به دست می آورند و، در نتيجه، می دانند که چه «نمی خواهند» و، آگاه و ناخودآگاه، فهرست بلندی از آنچه می خواهند را نيز در ذهن دارند، و حتی اکثريت شان می دانند که تحقق بخشنده به اين فهرست چيزی جز يک حکومت غير مذهبی و فراگير نيست، در صورتی به مبارزهء خود ادامه خواهند داد که احساس کنند، از يکسو، برای مبارزات اعتراضی شان نوعی رهبری وجود دارد و، از سوی ديگر، اين رهبری توانسته است و می تواند مبارزه را به پيش برده و بدان راستا و سرعت ببخشد.
حال بيائيد بپذيريم که در سرآغاز جنبش سبز اين رهبری در وجود آقای مهندس مير حسين موسوی و حجة الاسلام مهدی کروبی و حتی حجة الاسلام محمد خاتمی، و حتی تر (!) در وجود خانم زهرا رهنورد، تعين و تجلی داشته است و اين گروه، همراه با اطرافيان شان و نيز مشارکتی ها و ملی ـ مذهبی ها و ديگر اصلاح طلبان مذهبی، نه تنها نياز جنبش به رهبری را تأمين کرده اند بلکه در اين راه بسيارانی از آنها زندانی شده و شکنجه ديده اند. اما، در پی گذشت يک سال تمام از آغاز جنبش سبز، فقدان برنامهء مشخص در ساحت رهبری و محو تدريجی احساس پيشرفت در کار مبارزه، موجب آن شده است که رفته رفته آتش جنبش رو به سردی گذارده، ابتدا در پيله ای از خاکستر انتظار فرو رود و سپس رو به مرگ بگذارد.
من خود از اين بابت رهبری مذهبی جنبش سبز را بارها مورد انتقاد قرار داده و نقش آنها را در فروکش کردن آتش مبارزه بيش از نقش شان در جهت دادن به آن ارزيابی کرده ام. بيشترين انتقادی نيز که به ارزيابی های از اين نوع می شود اينگونه است که به ما می گويند «شما کنار گود نشسته ايد و به پهلوان در مخمصه افتاده در گود سفارش لنگ کردن حريف را می دهيد و، خو کرده به زندگی در ساحل عافيت، از آنها توقع ناممکن داريد. چرا که اگر تاکنون هم دامنهء سرکوب حکومت به خود اين رهبران نرسيده جای تعجب دارد والا چگونه می توان، در زير آتش مرگبار سرکوب حکومت، از اين رهبران انتظار انجام چيزی بيش از اين داشت که انجام می دهند؟»
اما ديده ام که اغلب گويندگان همين سخنان، در عين حال، بشدت در مقابل اين استدلال نيز ايستادگی می کنند که: «اگر وضع چنين است که شما می گوئيد و رهبران داخل کشور در برابر حکومتی خونريز قادر به انجام کاری بيش ار آنکه انجام می دهند نيستند، آيا نبايد نتيجه گرفت که رهبری جنبش بايد در خارج از ايران شکل بگيرد؟» منتقدان ما در برابر اين پرسش لبخندهای عاقل اندر سفيه زده و بر اين نکته پای می فشرند که «رهبری بايد در ايران شکل بگيرد و باشد و ما، در خارج از کشور، صرفاً بايد پشتيبان و حتی پيرو آن باشيم».
بنظر من اين مواضع دوگانه حکم همان فرمان «کج دار، و مريز!» را دارند و به دو اعتقاد متضاد با هم، که بطرز شگفتی آوری در يک ذهن بوجود می آيند، اشاره می کنند: رهبری در داخل کشور دچار سرکوب و فلج است و در خارج کشور هم نبايد به دنبال رهبری سازی بود! نتيجه چه می شود؟ همين بن بست فعلی و لاغير!
اما چون به تاريخ و جغرافيا نگاه می کنيم می بينيم که پيدايش «رهبری اپوزيسيون حکومت در داخل» تنها در صورتی ممکن می شود که حکومت از نوعی ساختار دموکراتيک برخوردار بوده و اهل تحمل و تساهل باشد و هرگز نمی توان موردی را يافت که حکومت سرکوب کند و مردم بيگناه را به گلوله ببندد اما، در همان حال، اجازه دهد که بديل معاند و جانشين اش زير سايهء خودش رشد کند. اما، در عوض، می توان به موارد متعددی در تاريخ سرزمين های مختلف اشاره کرد که رهبری اپوزيسيون در خارج از حوزهء تسلط حکومت بوجود آمده و از خارج هدايت مبارزات داخل کشور را بر عهده داشته است. از نمونه هائی چون مورد لنين يا دوگل يا حتی آيت الله خمينی که بگذريم، می توان به مورد آتاتورک اشاره کرد که به دور دست شرق آناتولی رفت و از آنجا مبارزه ای را عليه استانبول رهبری کرد که به پايان يافتن خلافت عثمانی انجام گرفت. در دور دست تاريخ نيز جز اين نمی بينيم. مثلاً، می توان به مورد سقوط خلافت اموی در تاريخ اسلام اشاره کرد که به دست ابومسلم انجام شد، مردی که خراسانی نبود اما از دورترين نقطهء شرقی خلافت ـ که خراسان باشد ـ مبارزهء خود را آغاز کرده و توانست خليفه را در دمشق به زير کشد. پس، بنظر من، اگر می خواهيم که چراغ اين جنبش روشن بماند و حرکت آن در مسير پيشرفت سرعتی دم افزون بخود بگيرد، چاره ای نداريم جز اينکه به ايجاد مرکزيتی برای هدايت و رجوع سکولارهای سبز داخل در فضای آزاد در خارج کشور بيانديشيم و در راستای آن بکار عملی بپردازيم.
جالب است توجه کنيم که در اردوگاه طرفداران بخش مذهبی جنبش سبز در خارج از کشور همين نتيجه گيری و فکر بيش از ديگر اردوگاه های اپوزيسيون مورد توجه بوده است، آنگونه که ـ مثلاً ـ به محض مطرح شدن خطر دستگيری آقايان موسوی و کروبی، آقايان سازگارا و مخملباف و نوری زاده اعلام داشتند که در صورت وقوع اين حادثه «رهبری به خارج کشور منتقل می شود!» و در اين نيز شک ندارم که ايدهء بر پا داشتن «اطاق فکر» آقای مهاجرانی نيز تدارکی ديگر در همين جهت بوده است؛ والا فکر کردن که خارج و داخل ندارد و آقايان موسوی و کروبی نيز می توانند در داخل کشور اطاق های فکر وسيع تری داشته باشند. همچنين است حرکات و سکنات حجة الاسلام کديور و اطرافيانش در آمريکا که می کوشند به نوعی اين امر را تثبيت کنند که رهبری جنبش سبز محمدی در صورت پيدايش شرايط ناموافق در ايران به خارج منتقل شده و در خارج کشور هم بر عهدهء ايشان خواهد بود، چرا که اشان بعنوان يک «مجتهد تحصيلکردهء خوشفکر» توانائی و حتی مشروعيت آن را دارند که آيت الله خامنه ای را از مقام خود عزل و طومار حکومت اش را باطل سازند.
در واقع تمرکز حملات اردوگاه طرفداران مذهبی جنبش سبز بر روی شاخص کردن نقش آقای خامنه ای در جرم عدول حکومتيان از «آرمان های انقلاب»، و سپس ابطال مشروعيت او از طريق خارج کشور، نيز نشان از آن دارد که آنها خود را جانشين او می بينند و می کوشند تا، بدون آنکه به ساختار قدرت در نظام حکومت مذهبی لطمه ای وارد شود، با جابجائی مهره ها، نوعی حس پيروزی و وصول به مقصود را در مردم ايجاد کنند، بی آنکه اپوزيسيون سکولار توانسته باشد در اين ميان برای خود جای پائی کسب کند. حال آنکه مشکل کشور (که همان کل «حکومت مذهبی» باشد) نه ناشی از منصب ولايت فقيه است و نه حاصل حضور دينکاران عمامه بسر در مصادر قدرت؛ تا بتوان ـ مثلاً ـ با حذف منصب ولايت فقيه و رفع عمامه و برقراری کراوات آن را حل کرد. حکومت مذهبی يعنی «حاکميت شرع توضيح المسائلی دينکاران مذهب دوازده امامی» بر کشور ما، و حل معضل آن هم تنها با الغای قانون اساسی فعلی و سکولار کردن قوای سه گانه ممکن است.
باری، بر اساس اين مقدمات است که من فکر می کنم اگر نيروهای سکولاری که در خارج از کشور به وفور وجود دارند، بخود نجنبند و بر سر نوعی رهبری عام بخش سکولار جنبش به توافق نرسند، هر تحولی که در سپهر سياسی ايران رخ دهد در داخل اردوگاه مذهبی ها انجام خواهد گرفت و هيچگونه لطمه ای به ساختار واقعی قدرت در حکومت مذهبی فعلی وارد نخواهد شد. در نتيجه، حادترين مسئلهء سکولارهای خارج کشور بررسی دلايل تفرقه و يافتن راه های اجماع بر سر ايجاد نوعی «رهبری» است که بتواند، از يکسو مبارزات داخل کشور را هدايت کند و، از سوی ديگر، خود را آماده سازد تا، در صورت پيش آمدن فرصت جابجائی قدرت، توانائی ادارهء دوران پر هياهو و خطرناک جابجائی را داشته و شرايطی را فراهم آورد تا برقراری انتخابات های آزاد و رفراندوم های لازم بصورتی دموکراتيک و مبتنی بر اعلاميه حقوق بشر ممکن شود.
بنظر من، واقعيت آن است که نيروهای سکولار (يعنی، خواستار انحلال حکومت مذهبی و برقراری يک حکومت غير مذهبی و، اصولاً، غير ايدئولوژيک) وسيع ترين و در عين حال پراکنده ترين نيروی سياسی ما بشمار می روند که در صورت ادامهء اين وضع بار ديگر قافيه را برای دهه هائی چند به حريفان مذهبی و ايدئولوژيک خود خواهد باخت.
اما، براستی، شانس سکولارهای ايران در اين کار چگونه تخمين زدنی است؟ موانع کار چيست؟ و امکانات آن دارای چه ماهيتی هستند؟ من می کوشم در اين زمينه ملاحظاتی کوتاه و حداقلی را در اينجا مطرح کنم.
بنظر من مهمترين موجب تفرقه در اردوگاه سکولارها وجود دو گزينه و اردوگاه پادشاهی و جمهوری است، بخصوص که جمهوری خواهان پر جمعيت تر و از لحاظ نظری مجهز ترند اما نتوانسته اند در ميان خود چهره و چهره های شاخصی را که مورد توجه نسل جوان سکولارهای ايرانی باشند بپرورانند.(۱) حال آنکه پادشاهی خواهان کم جمعيت تر و، از لحاظ نظری نامجهز تر، محسوب می شوند ولی دارای يک شخصيت محوری مهم و مورد شناخت بين المللی به نام شاهزاده رضا پهلوی هستند.(۲).
متأسفانه، تا کنون کمتر ترفندی توانسته است اين دو گروه را به طرز مؤثری بهم نزديک کند، آنگونه که بتوانند سرمايه های خود را در جهت نجات ملت ايران از بختک حکومت مذهبی بر روی هم ريخته و از آن بديلی امروزين و قابل پذيرش بيافرينند.
به همين دليل است که می بينيم جمهوری خواهان فعال، و نه حاشيه نشين، که نسبت به توانائی ها و قابليت پذيرش خود همواره دچار ترديد بوده اند، در عمل بصورت زائده و آپانديسی برای اردوگاه اصلاح طلبان مذهبی در آمده و هيچ اميدی به اينکه خود مستقلاً بتوانند مبارزات ملت را به جائی برسانند ندارند.
در اردوگاه پادشاهی خواهان نيز سردرگمی، فقدان برنامه، و بحران نظری مشروعيت، چنان تسلط دارد که گاه به موارد عجيبی همچون پيوستن شاهزاده به «جنبش ناکام رفراندوم» چند سال پيش، که بوسيلهء اصلاح طلبان و ملی – مذهبی ها طراحی شده بود، انجاميده است. در واقع، اگر فرض کنيم که در جوار شاهزاده نيز «اطاق فکر» ی وجود دارد چاره ای نداريم جز اينکه بپذيريم اعضاء اين اطاق در سی سال پيش منجمد شده و با تحولات نظری و عملی سياسی پيش نيامده اند.(۳)
بدينسان، احساس من اين است که زمان به سرعت از دست می رود و سرمايه های سکولارها عاطل و باطل مانده اند و تغييراتی که در افق سياست کشورمان احتمال بالاتری را حائزند همگی، متأسفانه، هنوز رنگ ضدسکولاريستی و مذهبی دارند.
البته من، بعنوان يک «سکولار سبز» و معتقد به «سکولاريسم نو برای ايران» معتقدم که، در فقدان دلشکن هرگونه تمايل يا توانائی در سطح نيروهای متشکل و چهره های شاخص اردوگاه اپوزيسيون سکولار، چاره ای جز کوشيدن در سطح «ريشه ها» و کمک به پا گرفتن گياهی که بر آنها استوار می شود تا برويد برای ما وجود ندارد. اينکه چهره های بارز سياسی ما در اين زمينه چه خواهند کرد امری است که نمی توان در مورد آن به حدس و گمان نشست و، بهر حال، اين امر بيش از هر چيز اعتماد به نفس، اعتقاد به نيروی عظيم سکولاريستی در داخل کشور، و ديدن خود بعنوان حامل يک حوالت تاريخی را می طلبد که، متأسفانه، در وضعيت فعلی، اين ويژگی ها را در کمتر کسی می توان سراغ کرد. اگر سی سال به دنبال آزمايش نقش شخصيت در تاريخ بوده ايم، بد نيست که زمانی را نيز به آزمايش نقش «ريشه ها» در باليد درختان بگذرانيم. درخت بی ريشه بهاری بيش نمی پايد.
________________________________________
۱. البته ما مورد «شورای ملی مقاومت» و بازوی نظامی آن، سازمان مجاهدين خلق، را هم ديده ايم که نخست مجبور به انتقال رهبری خود به خارج کشور شده و سپس به ايجاد نوعی دولت سايه و آمادگی برای ادارهء کشور دست زده اند و ۲۵ سال پيش نيز خود را نيروئی سکولار خوانده اند. اما من در اين مقاله به اين مجموعه همچون يک «آلترناتيو سکولار» نگاه نمی کنم. سکولاريسم اين شورا با ماهيت گوهرين سازمان مجاهدين، که در شورا دست بالا را دارد، در تضاد است و اين دو گروه هرگز نتوانسته اند تضاد مزبور را در عمل ـ و نه بر روی کاغذ ـ حل کنند، چنانکه هنوز هم حکومت آينده شان «جمهوری اسلامی ايران» نام دارد! در اين مورد همچنين نگاه کنيد به مقاله ای از من با عنوان «جمهوری اسلامی سکولار را خدا هم نافريد»، در اين لينک:
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2010/030510-PU-EN-Impossibility-of-an-Islamic-Secular-Republic.htm
۲. من قبلاً در مقاله ای با عنوان «معمای رضا پهلوی» در مورد امتيازات سياسی ايشان به تفصيل سخن گفته ام:
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2008/120508-EN-Reza-Pahlavi.htm
۳. همين پريروز شاهد حضور شاهزاده در استوديوی راديو صدای ايران و گفتگوی ايشان با آقای عليرضا ميبدی و حسين مهری بوديم و ديديم که شاهزاده تا آن حد در «دموکرات بودن» پيش رفتند که گفتند اگر در همه پرسی آينده گزينهء حکومت اسلامی رأی بياورد ايشان آن را قبول خواهند داشت؛ حال آنکه معلوم نيست چگونه در يک فضای دموکراتيک و مبتنی بر اعلاميهء حقوق بشر می توان گزينه ای به نام حکومت اسلامی را به رأی گذاشت؟ واقعاً آيا اعتقاد به دموکراسی به معنی آن است که بتوان گزينه های ضد حقوق بشری را هم به رأی گذاشت و در صورت رأی آوردن نتيجه را پذيرفت؟ بخصوص که ديده ايم حکومت اسلامی، بعنوان يک نمونهء اعلای گزينه ای ضد بشری، حاوی حجاب و تبعيض های جنسی و مذهبی و قومی و زبانی و سنگسار و قطع دست و پا هم هست. اگر بتوان به اينگونه رفراندوم های غير بشری اعتقاد داشت در آن صورت چرا شاهزاده هنوز رسماً نمی پذيرد که ملت ايران در سال ۱۳۵۸ با آرائی بالا (نمی گويم ۹۹ در صدی مهندس بازرگان) پادشاهی را لغو و «جمهوری اسلامی» را برقرار ساخته است و ايشان به چه مجوزی هنوز خود را نامزد گزينه ای به نام پادشاهی می داند؟ جز اينکه آن رفراندوم بعلت طرح گزينه ای ضد بشری ملغی محسوب می شود؟

برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»: