نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

ملائكه علم هولي، عمه ي شيرين، در گفتگو با راديو ندا : جمهوري اسلامي حتي اجازه نميدهد خانواده شيرين شبها چراغ خانه شان را روشن كنند.

رادیو ندا,

ملائكه علم هولي، عمه ي شيرين، در گفتگو با راديو ندا : جمهوري اسلامي حتي اجازه نمي دهد خانواده شيرين شبها چراغ خانه شان را روشن كنند.

برای شنیدن گفتگو لطفا اینجا را کلیک کنید.

|

اکبر گنجی: به سود ما نيست امروز رژيم جمهوری اسلامی سرنگون شود














ادیو فردا: اكبر گنجى، روزنامه نگار ایران و فعال سیاسی، در چهارمين سال آزادى اش از زندان، روز بيست و سوم ارديبهشت ماه، جايزه دو سالانه حقوق بشرى انستيتوى «ميلتون فريدمن» را به ارزش ۵۰۰ هزار دلار آمريكا دريافت مى كند. هيئت داوران انستيتوى «ميلتون فريدمن» اين جايزه را به سبب آنچه كه فعاليت هاى برجسته حقوق بشرى آقای گنجی عنوان کرده اند به وی اهدا كرده است. همچنين، نشريه بين المللى «فارين پاليسى» در تازه ترين شماره خود، به نام ده ها تن از برجسته ترين فعالان جامعه مدنى پرداخته كه به دليل تلاش براى دست يابى كشورهايشان به دمكراسى، حقوق زنان، آزادى روزنامه ها وحاكميت قانون به اصلى ترين مخالفان حكومت ها تبديل شده اند. در اين ليست نام هاى شيرين عبادى و اكبر گنجى در كنار نام هايى مانند گرى كاسپاروف از روسيه، آنگ سان سوچى از برمه و سيما ثمر از افغانستان ديده مى شود. اكبر گنجى در گفت و گو با رادیو فردا درباره تاثير اين گونه جايزه ها بر فعاليت ها و فعالان جامعه مدنى می گوید: اكبر گنجى: اكثر اين جوايز هيچ چيز مالى ندارد. مثلاً من خودم در همين موسسه اى كه داريم مصاحبه مى كنيم در سال ۲۰۰۶ جايزه آزادى بيان اينجا به من دادند ولى هيچ چيز مالى ندارد. شما روى ديوار مى توانيد ببينيد يك تابلو است و همان تابلو را به شما مى دهند. اين همان بخشى از حمايت معنوى اخلاقى است. يعنى رژيم به عنوان ناقض حقوق بشر محكوم مى شود و متقابلاً از كسانى كه براى آزادى، دمكراسى و حقوق بشر فعاليت مى كنند، حمايت مى شود. اين در واقع حمايت هاى اخلاقى معنوى از من نيست. اگر به من هم يك چنين جايزه مى دهند، به خاطر جنبش سبز است. آقاى گنجى، شما سال ۲۰۰۶ يعنى چهار سال پيش كه از ايران خارج شديد، به راديوى ما گفتيد كه قصد داريد به ايران باز گرديد. آيا باز اميدواريد كه در آينده نزديك بتوانيد به ايران برگرديد؟ همه ايرانى هايى كه در كشورهاى جهان زندگى مى كنند، آرزويشان اين است، آرزوى هر روزشان است كه به كشور خودشان برگردند. ولى پيش بينى خيلى كار دشوارى است. يا خدا بايد باشيد يا پيامبر. من هم نه خدا هستم و نه پيامبر. يك آدم عادى هستم. همچنان آرزوى من و آرزوى هر ايرانى بازگشت به ايران است. كشور خودمان است و همه بايد برويم آنجا. يادم مى آيد زمانى كه شما آزاد شديد، من به عنوان خبرنگار آمدم منزل شما براى راديو فردا داشتم گزارش تهيه مى كردم. آنجا طيف گسترده اى از دوستان شما آمده بودند. شما مبارزه را از خارج از ايران داريد ادامه مى دهيد. كيفيت مبارزه خارج از ايران تا چه اندازه تفاوت دارد؟ آيا فكر مى كنيد تاثيرش به همان اندازه اى هست كه شما زمانى كه در ايران بوديد و تمام رسانه ها چه بين المللى و چه رسانه هاى داخل ايران متوجه شما بودند؟ به هرحال مبارزه در خارج و داخل خيلى تفاوت دارد. يعنى ممكن است اهداف واحد باشد. اصل مبارزه همان چيزى است كه در داخل كشور است. شما براى گذار به دمكراسى نياز به جنبش اجتماعى داريد. بنابر اين نمى شود از خارج كشور جنبش درست كرد. ولى به هرحال شما در خارج هم كه هستيد، مى توانيد آن پيام جنبش را به جهان خارج منتقل كنيد. مى توانيد متقابلاً كمك كنيد به داخل، اطلاع رسانى كنيد. خيلى كارها مى شود انجام داد. اين طور نيست كه همه يا هيچ باشد. كاملاً رنگين نگاه كنيد. يك طيف... جنبش يك جنبش رنگين است... مبارزه هم مبارزه رنگين است. بايد از هر راهى كه اخلاقاً قابل دفاع باشد، بايد استفاده كنيم براى مبارزه با اين رژيم. در صحبت هايتان گفتيد كه جنبش سبز و مردم ايران زياد موافق اصل ولايت فقيه نيستند. آقاى عطاءالله مهاجرانى، وزير فرهنگ پيشين دولت آقاى خاتمى، همين چند روز پيش به یک روزنامه عرب گفته است كه جنبش سبز از اصل ولايت فقيه حمايت مى كند . مى خواستم بدانم واكنش شما به اين حرف ها چيست؟ آيا آقاى مهاجرانى سخنگوى حنبش سبز اند؟ هر كسى آزاد است نظر خودش را بگويد. كسى نمى تواند ادعا كند من سخنگو هستم. آقاى موسوى به صراحت گفته اند كه ما هيچ سخنگويى در خارج نداريم. سخن آقاى موسوى هميشه اين بوده كه همه ايرانى ها سخنگوى اين جنبش اند. جنبش هم به يك شخص تعلق ندارد. كسى مالك اين جنبش نيست. هر كسى مى تواند حرف بزند، نظر خود را بگويد. طبعا موقعى كه من الان حرف مى زنم، نظرات شخص خودم را دارم مى گويم. طبعا همان طور كه آقاى موسوى گفتند هر ايرانى سخنگوى جنبش است، من هم به اين عنوان عام مى توانم سخنگوى اين جنبش باشم. ولى اينكه به يك نفر احساس اين دست بدهد كه مالك جنبش است، نه. ضمن اينكه تحليل ها متفاوت است. ساختار جمعيتى ما يك ساختار جمعيتى جوان است. پنجاه ميليون نفر زير سى و پنج سال داريم و من اصلاً برايم قابل قبول نيست كه اين نسل جوان چيزى به نام ولايت فقيه را قبول داشته باشد. اصلاً رفتار اين نسل رفتارى است كه اين رژيم دائماً دارد سركوب مى كند. از سبك زندگى اينها، از لباس پوشيدن اينها، از خوردن اينها... از چه چيزى، شما در كجا در نسل جوان ايرانى يك چيزى مى بينيد كه با ارزش هاى اين نظام تناسبى داشته باشد. لذا من اصلاً چنين تصورى ندارم كه مردم ايران ولايت فقيه را مى خواهند. اين عدم تمركز و اينكه آقاى موسوى هم مى گويند سخنگويى براى جنبش در خارج از كشور وجود ندارد و اين تفسيرهاى گوناگونى كه مى شود، فكر نمى كنيد تاثير مى گذارد روى مردم و آنها را سردرگم مى كند؟ نه لزوماً. جنبش رفته رفته شكل مى گيرد. اين جنبش زمانى كه هى ادامه پيدا كند، رفته رفته رهبرى تثبيت شده پيدا خواهد كرد. ما نياز داريم كه اين زمان ببرد. اصلاً به سود ما نيست كه امروز اين رژيم سرنگون شود. شما بايد يك نيروى جايگزين دمكرات جاافتاده تثبيت شده داشته باشيد. نبايد داستان انقلاب ۵۷ دوباره تكرار شود و يك ديكتاتورى بد تر از اين ديكتاتورى بيايد سر كار.

اعتصاب عمومی در کردستان: گزارش تصویری از سنندج


پنج‌شنبه ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨۹ - ۱٣ می ۲۰۱۰







هانا: شهرهای سنندج، مهاباد، اشنویه، دیواندره، نوسرد و… امروز در اعتراض به اجرای حکم غیر قانونی اعدام به حالت تعطیل و نیمه تعطیل درآمد:


برای بهتری دیدن عکس‌ها روی آن‌ها کلیک کنید:

محکوميت اعدام 5 جانباخته اخير از سوی از سعید ماسوری


ما را از سر بریده نترسانید...

در اوضاع به شدت بحرانی کشور، خبر اعدام دوستان دیر یافته‌ام را که در زندان آشنا شده و سالها را با آنها در سلولهای ۲۰۹ گذرانده بودم را شنیدم. شاید تصور میکنند که با اعدام آنها ما و مردمانمان را مرعوب و وحشت زده کرده اند.‌ای وای بر ما اگر اعدام دوستان و هموطنانمان بجای انگیزش بیشتر ما را مرعوب سازد... راستی‌ در شرایطی که تنها برای انسان بودن راهی‌ جز تحمل زندان و شکنجه و اعدام باقی‌ نگذاشته اند و سزای یک قطره آزادگی و انسانیت، زندان و شلاق و اعدام است چه باید کرد؟ و کسانی‌ که بر سر چنین جنایتی سکوت میکنند مرز انسان بودن و نبودن را در کجا ترسیم میکنند؟ هیتلر صدها هزار کشته و مجروح بر جای گذشته بود که تازه آنهایی که می‌‌بایستی بفهمند متوجه شدند که هیتلر آقا نیست و مذاکره بی‌ فایده است. آیا باز هم همان قدر هزینه لازم است؟ به هرحال من به سهم خودم برای اینکه بگویم چقدر مرعوب این اعدامها شده‌ام آماده‌ام که بعد از این ۵ نفر، نفر ! ششم و آماده اعدام بشوم . یاد همه آنها و کسانی‌ که اینچنین خونشان در رگهای تاریخ جاری شد گرامی‌ باد... ز پا ننشست آتش تا نشد خاکستر اجزایش به سعی‌ زیستن هم، غیرت کار اینچنین باید.

دکتر سعید ماسوری (زندان گوهردشت) اردیبهشت 1389

فرار شاه

پپسی یا کولا!



علی اوحدی


سه‌شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱٣٨۹ - ۱۱ می ۲۰۱۰


خبر را که خواندم، باور نکردم. باورکردنی هم نیست. شیرین علم هولی، فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان یک ساعت پیش (پنج و نیم صبح یک شنبه به وقت تهران) اعدام شدند!
چون می دانم خوابم نخواهد برد، نشستم تا کلماتی را که ماه هاست پشت حنجره ام وامانده و گلویم را می خراشد، روی این صفحه بریزم، شاید کمی آرام شوم. شاید! می خواهم بی "احترام" بنویسم، بی "مصلحت"، بی هیچ حرمت دروغینی که در این سال ها و به ویژه در این ده ماهه ی اخیر، از گفتن بازم می داشته! لبریزم از خشم و درد. سرشارم از نفرت و ناسزا. نه نسبت به جلادان، که آنها اگر نکشند، چه کنند؟ سوسمار، مغزی خرد دارد و دندانی تیز. انتظار بیجایی ست از یک بزمجه، علیرغم جثه ی بزرگش بخواهیم میان آهوبره و بوفالو تفاوت بگذارد! حرف من اما، اگر حرفی ست، با آن گروه دزدان چراغ به دستی ست که جنبش مردمی را با افاضاتشان دلسرد کردند. روی سخنم با امثال آقای مهاجرانی ست. "اصلاح" طلبانی که هنوز هم سنگ "همین قانون اساسی" و "ولایت وقیح" و همین "نظام" را به سینه می زنند. روی سخنم با آنهاست که مانند ایادی رژیم، از خشم میلیون ها مردمی که خرداد گذشته به خیابان ها ریختند، به هراس افتادند و همدست و هم کاسه با جلادان، خط و نشان کشیدند و به مردم هشدار دادند که "ساختارشکنی" نکنند! هشدارهایی که ناشی از هراسی بود که با دیدن فریادهای خشم ملت، تنشان را لرزاند. در حرکت دو سه روز بعد از انتخابات، اصلاح طلب و اصولگرا، هر دو بی هیچ تمایزی، دیدند که هجوم این جنبش، غلت و واغلت این بهمن بزرگ، بر سر راه خود خشک و تر نمی شناسد. هشدارهای اصلاح طلبان در درون و بیرون ایران، به روشنی آفتاب، خیانت به مردم و "جنبش" اخیر بود. آنها که گفتند، و هنوز هم می گویند، "جنبش" طالب تغییر این نظام و این قانون اساسی نیست، خیانتکاران اصلی اند. اصلاح طلبانی که با اظهارات کج و گولشان مردم را به خانه ها بازگرداندند و به چنگال خونین ولایت وقیح در پاره کردن تن شهروندان آن مرز و بوم، یک بار دیگر یاری رساندند. آنها که هنوز هم می گویند جنبش سبز، خواهان حفظ قانون اساسی رژیم خونخوار جمهوری اسلامی و اصل ولایت است.
ماه هاست از این خیانت بزرگ، مبهوتم، گیجم از این مردم فروشی اصلاح طلبان، که چگونه بار دیگر آینده ی ملتی را به سودای موهوماتی به نام "اسلام فقاهتی" فروختند. در این ده ماهه حیران و پریشان مانده ام. حرفی هم اگر می زدم، مغشوش و درهم و برهم بود. راه به جایی نمی برم، پریشانم، هم از این رو پریشان می گویم، اما از سر درد. برای چندمین بار در این ده ماهه از آقای مهاجرانی و شرکاء می پرسم؛ وقتی از حفظ نظام جمهوری اسلامی سخن می گویید، به یکی از این همه انسان که تنشان به دندان گرگان رژیم پاره شده، فکر می کنید؟ به یکی از این همه که در این سال ها به سودای موهوم شما، به خاک افتادند؟ این انتظار بزرگی ست؟ چند دقیقه فکر کردن به زندگی و مرگ این همه نیروی جوانی که در این سی ساله، پیش پای رهبران خشک مغز و خون آشام شما ذبح شده اند؟ تنها بخاطر "نظامی" که همچون ماران دوش ضحاک، گرسنه ی "مغز"های جوان است؟ شما دین باوران جاهل مسلک! امروز و فردای آن ملت و آن سرزمین را به سودای چه فروختید، و هم چنان می فروشید؟ این همه انسان که در این همه سال، استخوانشان لای دست و پای شما خمیر شد، "امروز" و "فردا"ی آن سرزمین بوده اند که شما، چه اصلاح طلب، چه اصولگرا، پایمال کرده اید. ویرانی آن سرزمین، میراث خونخواری شما دین مداران سفاک است. دختری به نام شیرین علم هولی که در کدام روستای مهجوری از شکم گرسنه ی مادری به خاک افتاده و... گیرم تمامی آن اتهامات یاوه را بپذیریم (فرض محال، محال نیست!)، ایمان دارم که تمامی شما آقایان "دکترها" که به بهای گرسنگی و محرومیت "شیرین"ها و "فرزاد"ها به آلاف و علوفی رسیدید، اگر در شرایط آنها بودید، بدتر از این می کردید. شما که در کسوت "دکتر"ی و "اصلاح طلبی" به همین "نظام" و همین قانون رای می دهید، دزدان چراغ به دستی هستید که "گزیده تر" کالا را می برید؛ مغز جوانان آن مرز و بوم را.
به خانواده ی "شیرین" یا "فرزاد" فکر کنید! پدر و مادران این محرومان؟ اینها کی اند؟ چه می کنند؟ بیگانه اند؟ دشمن اند؟ چون کرده اند؟ وقتی دست اندرکاران آن "نظام"، از بالا تا پایین دزد و قاچاقچی اند، از انسانی کمبوده در نقطه ای از هزاران نقاط محروم و مهجور آن سرزمین چه انتظاری دارید؟ اگر از قاچاق چند گرم تریاک یا هروئین شکم خانواده اش را سیر نکند، چه کند؟ اگر از ستم "نظام" شما به بیگانه پناه نبرد، چه کند؟
عضویت در گروه "پژاک"؟ تروریست؟ بمب گذاری در "ادارات دولتی" و "حسینیه"؟ و ... شما را به خدایتان مرا با این حرف ها نخندانید که این مهملات را به آسانی می شود در پرونده ی تمامی گوسفندانی که این سال ها در سلاخ خانه ی آن نظام ذبح شده اند، پیدا کرد.
بمب گذاری؟ تروریسم؟ خرابکاری؟ علیه نظامی که دستش با تمام تروریست های بین المللی در یک کیسه و کاسه است؟ با نظامی که خود بمب گذار و تروریست و خرابکار است؟ اصولگرایان که جای خود دارند، اصلاح طلبان کیستند؟ این همان آقای سید علی اکبر محتشمی نیست که در عهد "رهبر انقلاب" شما در لبنان و سوریه تخم نفاق پراکند و بنیان تمام فجایع بعدی را گذاشت؟ خاک لبنان را با تفرقه میان مردم به توبره کشید و ... حالا "اصلاح طلب" و از یاران شما شده است؟ این آن سید خون آشام نیست؟ آن یکی چه؟ سومی و دهمی و صدمی و هزارمی چطور؟ اگر قرار باشد این اتهامات "نظام" را بپذیریم، چرا تمام اتهاماتی را که علیه شما و یارانتان زدند، باور نکنیم؟ یادتان هست در دولت اصلاحات، پس از استیضاح و استعفای شما (بخوان عزل) به کدام اتهام شما را به دادگاه خواندند، آقای دکتر؟ یا چه اتهاماتی به آقای خاتمی یا معاونانش، یا وزرایش، یا رفقایش، یا هم سنگرانش زدند، و هنوز هم می زنند؟ چند تن از یاران شما امروز به جرم خرابکاری و براندازی و جاسوسی و بهم ریختن "امنیت ملی" و ... در زندان اند؟ بپذیریم که همه تان علیه این "نظام"، نقشه و طرح داشته اید؟ و در این راه از آمریکا و اسرائیل خط و نشان می گرفته اید و با این یا آن مامور سیا یا موساد، ملاقات و نشست و برخاست داشته اید و مزد بگیر "دشمن" و بیگانه اید وو...؟
آیا شما و امثال شما، با تایید این نظام، مرگ فجیع این افراد را تایید نمی کنید؟ به جرم خیانت به میهن؟ کدام میهن؟ میهنی که در دستان نالایق مشتی اوباش، به ورشکستگی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشیده شده؟ شما این قانون اساسی را تایید می کنید؟ قانونی که حکومت غیرقانونی مشتی قدرت طلب تهی مغز را به این قیمت سنگین بر سر ملتی حاکم کرده است؟ از صبح به کرسی نشستن این سوسماران، یاران سابق شما را می گویم آقایان اصلاح طلب، در این سی و یک ساله، چند شیرین علم هولی فدای قدرت طلبی شما شده است؟ از "مختاری" و "پوینده" و "میرعلایی" و "سعیدی سیرجانی" بگیر و بیا تا "فرزاد کمانگر" و...، برای حفظ این "نظام" نامیمون شما، استخوان های چند هزار هزار دیگر از فرزندان شایسته ی آن مرز و بوم باید در این صف دراز خون و جسد زیر دست و پای شما "دکتر" نشان در خاک شوند؟
آن سوسماران موزمار، یاران سابق شما را می گویم اقایان اصلاح طلب، رگ خواب این ملت را نیک یافته اند. هر گاه می خواهند کسی را از سر راه بردارند، او را جاسوس و تروریست و عامل موساد و سیا می خوانند، و البته "ضد میهن" و... و این همه وقتی خطاب به یک کرد یا بلوچ یا خوزستانی عرب نژاد باشد، شوونیسم "فارس گرایی" بسیاری را قلقلک می دهد و ترجیج می دهند در مقابل فجایعی از این دست، سکوت کنند و به "آمرزشی" بگذرند مبادا بر دامن کبریایی "عرق ملی"شان گردی بنشیند. همان ها که با "عربی" خواندن "خلیج"، مو بر تمام اندامشان راست می شود و رگ های گردنشان ورم می کند، اما از سرنوشت میلیون ها انسانی که در همان سرزمین و در کناره ی همان خلیج، تشنه و گرسنه و بیکار و محروم و تحت ستم و ... زندگی می کنند، ککشان هم نمی گزد.
آن نظام، دن کیشوت کسی چون "دکتر" احمدی نژاد را ۵ سال آزگار است با تزریق مصنوعی "عرق ملی" به ملتی تحمیل کرده، و جماعتی به این خیال که این "پهلوان پنبه" به راستی با غول بی شاخ و دم آمریکا در افتاده، او را تحمل می کنند و به سازش می رقصند. اما این جماعت "ملی گرای افراطی" نمی خواهد بپذیرد که ایران بدون کرد و بلوچ و ترک و ترکمن و عرب و.. ایران بی کلیمی و ارمنی و بهایی و... ایران احمدی نژاد و خامنه ای ست. آنها همه را گوسفند می خواهند و برای کشتار "دگراندیشان" غیرفارس و غیرشیعه، از همه ی ما "ملی گرایان" کارت سفید دارند! به همین دلیل هم "آنها" را ساده تر و بی دردسر تر از مخالفان "شیعه مذهب" ذبح می کنند. این جماعت "ملی گرای افراطی" نمی خواهند بپذیرند که وقتی شما آقایان هشدار می دهید که ساختارشکنی نکنید، یعنی نگویید "مرگ بر اصل ولایت فقیه"، یعنی تصاویر خامنه ای را پاره نکنید، نسوزانید، بد و بیراه به خامنه ای نگویید. یعنی شعار ندهید "آزادی، استقلال، جمهوری ایرانی" و نگویید؛ "نه عزه، نه لبنان، جانم فدای ایران"! اینجا که می رسد، عزیزان "ملی گرای افراطی" به روی خود نمی آورند که معنی کلام شما از "ساختار شکنی نکنید"، این است که "ایران" را بر "اسلام" ترجیح ندهید. اینجا دیگر رگ های غیرت ملی متورم نمی شود.
من اما این اتهامات را تنها با سند و مدرک و از طریق یک دادگاه صالح می پذیرم. دادگاهی که یک تن از این نظام مورد علاقه ی شما و یارانتان، حتی خود شما و دوستانتان بر صندلی های هیات منصفه اش ننشسته باشد. چرا که صدها بار در این سی ساله به تجربه دیده ایم که هر کدامتان وقتی صحبت از نظام و دوستان و یاران همرزمتان باشد، تا خود خدا خاصه خرجی و تبعیض روا می دارید. نمونه اش دادگاه مسخره ی "شریعتمداری" که با ۴۰ شاکی نظیر خانم شیرین عبادی، تبدیل به دادگاهی علیه "شاکیان" شد و "متهم" اجازه یافت که شاکیان و وکلای مدافعشان را مسخره کند و روی کرسی اتهام بنشاند و خود نقش مدعی العموم را بازی کند. مسخره تر از دادگاه بلخ، دادگاه های نظام شماست.
آقایان مهاجرانی و شرکاء! "نظام" مورد حمایت شما نه تنها از نگاه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ... ملتی را به ورطه ی سقوط کشانده، که از نگاه فرهنگی نیز ریشه ی باورهای نیک آن ملت را هم نشانه رفته است. مهربانی و صلح خواهی و انسان دوستی و عاطفه و ملاطفه و.. را هم از شهروندان آن مرز و بوم دزدیده و در عوض خشم و نفرت و عصبیت کور.. را تشویق و ترویج کرده است.
اجازه بدهید صریح عرض کنم؛ از خدای جبار و قاهر شما، و از باورهای کج و گول شما صمیمانه متنفرم! این را هم بگویم که برای من، شما و حسین شریعتمداری از یک طایفه اید. با این همه اگر قرار باشد بین شما و او، یکی را انتخاب کنم، بی تردید به حسین شریعتمداری رای می دهم. چرا که دست کم او در خونخواری و سلاخی و خیانت به ایران و ایرانی، صمیمی و صادق است. دست کم شریعتمداری همان است که می گوید.
نیک می دانید که برای آن مردم، تفاوت اصلاح طلب با اصولگرا، به اندازه ی تفاوت پپسی کولا با کوکا کولاست. برای نسلی که سی سال، مرارت کشیده و رنج برده، خامنه ای و مهاجرانی فرق چندانی ندارند! به گمان من همه ی شما مزدوران وطن فروشید که به نام خدا و دین، چون موریانه سرگرم جویدن ریشه های هستی آن مردم و آن فرهنگ و سرزمین هستید. هراس امثال شما هم از جنس هراس ایادی رژیم، از خشم میلیون ها مردمی ست که یک روز به خیابان ها ریختند...
از این نظام شما (همه تان) که این همه در گفتار، از محبت و مهربانی و رافت و ... می گویید و در کردار، ذره ای از این همه را با خود ندارید، از این تظاهرات پوپولیستی شما حضرات، بیزارم.. و دیگر هیچ!

عکس دختر و پسری در حال تزریق در پارکی در تهران


نامه کانون مدافعان حقوق بشر به رييس قوه قضاييه: چرا از علنی‌شدن محاکمات اباء دارند؟ چرا بی‌خبر اعدام کردند؟ اين اعدام‌ها وحدت بخش است؟

رياست محترم قوه قضاييه

حضرت آيت الله صادق لاريجانی

با سلام و احترام،
در سحرگاه نوزده ارديبهشت ماه خبر اعدام ۵ جوان – که اکثر آنها از خطه کردستان بودند- موجبات شگفتی و تاسف مدافعان حقوق بشررا فراهم نمود.
همانگونه که مستحضريد، يکی از اهداف اوليه مجازات ها چه از ديدگاه شرعی و چه از منظر قانونی اصلاح فرد و جامعه است . اما در مجازات اعدام نه تنها اصلاح فرد متصور نيست بلکه ميتواند به دليل کاربرد خشونت به شکل عريان، جامعه را بيمار و نابهنجار نمايد . به دلايل بسيار و از جمله چنين مواردی مدافعان حقوق بشر در سراسر دنيا با مجازات های سالب حيات مخالفت می نمايند. افزون بر آن با توجه به وجود احتمال اشتباه قاضی در صدور حکم اعدام در صورتی که اشتباه قاضی محرز گردد ، با اجرای حکم اعدام ، امکان جبران مافات منتفی ميشود. درصورتی که در مجازات هايی چون حبس، امکان جبران اشتباه قاضی وجوددارد. و حضرت عالی در مقام عالم دينی مستحضريد که خطايی بالاتر از سلب حيات انسان وجود ندارد .به همين دليل مدافعان حقوق بشر با هرگونه اعدامی مخالف اند. اما آنچه که موجبات نگرانی مدافعان حقوق بشررادر اين اقدام خاص بيش ازپيش فراهم نموده است ، مختصرا به اطلاع حضرتعالی ميرسانيم:

۱. ضوابط دادرسی عادلانه از جمله اجرای مقررات اصل ۱۶۸ قانون اساسی و به ويژه علنی بودن دادگاه در عمل رعايت نشده است. حال اين پرسش در ذهن هر انسان بيطرفی ايجاد ميگردد که چنانچه صادر کنندگان چنين احکامی اعتقاد به مجرم بودن محکومين دارند ، چرا از علنی شدن محاکمات اباء دارند؟ به ويژه آنکه طبق اعلام وکيل محترم مرحوم فرزاد کمانگرمجازات اعدام متناسب با عملکرد آن جانباخته نبوده و ايشان را بی گناه ميدانسته است .

۲. چرا اجرای حکم اعدام بدون هر گونه اطلاع وکلا و حتی خانواده های آنها و بدون حضور وکلای محکومان در مراسم اعدام انجام شده است؟

۳. با توجه به اينکه احکام صادر شده مربوط به ماهها و بعضا سالها پيش بوده انتخاب زمان اجرای حکم در ايام نزديک به خردادماه ميتواند شائبه سياسی بودن اجرای اين مجازات ها را دراذهان ايجاد نمايد.

۴. با التفات به اينکه طبق اخبار منتشره در رسانه های گروهی، درآينده ای نزديک احتمال حضور دبيرکل سازمان ملل و کميساريای عالی حقوق بشر در ايران وجود دارد، آيا انتخاب اين زمان برای اجرای حکم اعدام گروهی نمی تواند موجب ايجاد تنش در روابط بين الملل از منظر حقوق بشر گردد؟

۵. با توجه به اينکه اکثر اعدام شدگان از خطه کردستان می باشند آيا در شرايط کنونی کشور چنين اقدامی نمی تواند به وحدت ملت ايران خدشه وارد کند ؟ اين درحالی است که مردم غيور خطه کردستان به عنوان جزيی از ملت سرافراز ايران ،حافظ مرزهای کشور بوده اند و به ايرانی بودن خود باليده اند، همانگونه که فرزاد کمانگر به عنوان يک معلم دلسوز ايرانی در نامه های خود تاکيد بر ايرانی بودن خود نموده و به آن افتخار می نمود .

بنابر مراتب فوق “کانون مدافعان حقوق بشر” ضمن محکوم نمودن اقدامات خلاف قانون و معاهدات بين المللی اعتراض شديد خودرا به افزايش موج اعدام ها به ويژه پس از حوادث انتخابات دوره دهم رياست جمهوری اعلام می نمايد و از آن مقام محترم قضايی مصرانه می خواهد تا تدبيری انديشيده و از اقدامات غير قانونی و شائبه انگيز جلوگيری به عمل آورند.

کانون مدافعان حقوق بشر
۲۱ ارديبهشت ۱۳۸۹

نابودي دومين درياچه بزرگ ايران


به گزارش ايسنا،
پارك ملي بختگان به عنوان دومين درياچه بزرگ ايران كه زماني مامن پرندگان خصوصا دسته‌هاي چند صد هزارتايي فلامينگو بود، متاسفانه اخيرا علاوه بر مواجهه با کاهش نزولات آسماني با احداث سدهاي متعدد آسيب بسياري ديده است. تبديل چند ده هزار هكتار از اراضي مجاور به زمين‌هاي كشاورزي، ازبين رفتن پوشش گياهي درياچه به واسطه زهكشي، تغيير خصوصيات فيزيكي و شيميايي آب درياچه، اجراي پروژه‌هاي مختلف ذخيره‌سازي و انحراف آب همانند پروژه سد درودزن در دهه 1350، احداث سد سيوند از آغاز سال 1371 و اخذ تصميم درباره احداث سد ملاصدرا در سال 1377 تنها بخشي از عوامل نابودي درياچه بختگان است.




دكننده پارك ملي بختگان است.

احتمال بروز فاجعه زيست‌محيطي در بختگان


احتمال نابودي اراضي كشاورزي اطراف درياچه با بروز توفان‌هاي نمكي

هيچ برنامه عملي براي نجات «بختگان» وجود ندارد!


وي افزود: احداث سد درودزن اولين شوك بر سيستم اكولوژيك بسيار پيچ در پيچ تالابهاي منطقه و از جمله تالابهاي طشك و بختگان وارد كرد به شكلي كه در همان سال‌هاي نخستين پيامدهاي اكولوژيك سد درودزن كم و بيش آشكار شد و نگراني‌هايي را ايجاد كرد.





وقتي سد درودزن در مسير رود كر احداث شد نگراني‌ها از خشكيدن درياچه‌ها افزايش يافت؛ همزمان با ساختمان سد، كانال‌هاي آبرساني جديدي احداث شدند كه مي‌توانستند زمين‌هاي بيشتري را آبياري كند. به همين دليل به وسيله زهكش‌هاي عظيم تالابهاي متعددي را خشك كرده و به زير كشت بردند.

کارشناس پارکداري معاونت طبيعي سازمان حفاظت محيط زيست به ايسنا گفت: در همان سال‌هاي اول تالاب‌هاي بيضا، لپوئي، آهوچر و زرقان نابود شدند. هرچند آب كافي براي زمين‌هاي بيشتر موجود نبود، احداث زهكش‌ها و خشكانيدن تالاب‌ها همچنان ادامه پيدا كرد.






پايين بودن راندمان آبياري كشاورزي در اين منطقه اشاره كرد و يادآور شد: شايد راندمان آبياري در اين منطقه از 30 درصد هم كمتر باشد ولي وزارت جهاد كشاورزي در اين خصوص هيچ اقدامي انجام نداده است.

کارشناس پارکداري معاونت طبيعي سازمان حفاظت محيط زيست با تاكيد بر اين كه هيچ برنامه عملي براي نجات تالاب بختگان وجود ندارد، تصريح كرد: تا کنون طرح جامع مديريت پارک ملي بختگان با توجه به بحران کم‌آبي در منطقه نتوانسته راهکارهاي لازم اجرايي براي مديريت منطقه پيشنهاد دهد.







لازم به ذكر است پارک ملي بختگان شامل درياچه طشك و بختگان همراه با اراضي كوهستاني حاشيه آن در سال 1347 طي مصوبه شماره 7 شوراي عالي محيط زيست به عنوان منطقه حفاظت شده تحت مديريت سازمان قرار گرفت و طي مصوبه شماره 63 مورخ 1354 سطحي در حدود 327 هزار و 820 هكتار تبديل به پناهگاه حيات وحش شد. در سال 1354 بخشهايي از تالاب ني‏ريز، كمجان و چشمه گمبان به وسعت 108 هزار هكتار در فهرست تالاب بين‌المللي كنوانسيون رامسر به ثبت رسيد و بر اساس مصوبه شماره 142 مورخ 1374 شوراي عالي محيط زيست به دو منطقه به عناوين پارک ملي و پناهگاه حيات وحش بختگان تبديل شد.

پارک ملي بختگان مجموعه‌اي از درياچه طشك و بختگان و تالاب‌هاي تشکيل دهنده در محل ورودي زهکش‌ها به درياچه‌هاي مذکور است. اين درياچه‌ها دائمي و در بعضي از سالهاي پرباران درياچه واحدي را بوجود مي‌آورند. آب درياچه در مصب رودخانه و چشمه‌ها كه به درياچه مي‌ريزند شيرين ولي شوري آب با گسترش درياچه به سمت شمال شرقي تــا شرق بتدريج افزايش مي‌يابد.

اين تالاب به واسطه دارا بودن جزاير كوچك و بزرگ يكي از مكانهاي مناسب جهت تخمگذاري پرندگان بوده و توسط سازمان بين‌المللي حيات پرندگان به عنوان زيستگاه با اهميت براي پرندگان مي‌باشد. از مهمترين منابع تامين كننده آب رودخانه كر و سيوند وسه رشته زهكش در بخش غربي آن است ولي قسمت اعظم آب بوسيله سيلابهاي ناشي از بارندگيهاي شديد در سالهاي پرباران تامين مي‌گردد. علاوه بر موارد فوق دو چشمه يكي در شمال غربي درياچه طشك بنام گمبان و ديگري در جنوب شرقي درياچه بنام چشمه آبگرم سهل آباد تامين كننده بخشي از آب درياچه و تالابهاي مجاور آن هستند، البته اين ميزان آب نسبت به ميزان آب رودخانه هاي كر و سيوند و زهكشها، رقم بسيار ناچيزي است.

در حال حاضر تنها نياز آبي درياچه از طريق ورودي آب چشمه گمبان، ريزش‌هاي جوي و سيلابهاي فصلي تأمين مي‌شود. طي سالهاي اخير از طريق دوكانال زهكش كه تنها فاضلاب آلوده و مسموم كشاورزي را وارد درياچه‌ها مي‌كند و به دليل عامل محدود کننده آب، درياچه‌ها در چند سال اخير آبي را دريافت نمي‌كنند از سوي ديگر يخبندان و ريزش برف‌هاي سنگين به ندرت در منطقه اتفاق مي‌افتد و متوسط بارندگي سالانه در اين منطقه 120 ميليمتر است.

بیانیه ی معلمان کامیاران به مناسبت اعدام جانگداز معلم شهیدفرزادکمانگر































13 05 2010

بیانیه ی معلمان کامیاران به مناسبت اعدام جانگداز معلم شهیدفرزادکمانگر
به نام جانباختگان راه آزادی
مردم آزادیخواه و معلمان راستین درسراسر ایران و کردستان
ما معلمان کامیاران در نهایت افتخاربه همکار بودن با معلمی انسان دوست و آزاداندیش و راستین همچون ((شهیدفرزادکمانگر)) ضمن اعلام انزجار و نفرت از اعدام بی گناهانه این معلم شهید از صمیم قلب به خانواده ی ایشان و جامعه فرهنگیان سراسر ایران بخصوص کردستان تسلیت عرض نموده و خود راصاحب عزای این معلم شهید می دانیم.
ما معلمان کامیاران هیچ گاه تلاش ها و زحمات اثرگذار این همکار شهید خود را فراموش نخواهیم نمود. و یاد وخاطره او در قلب هایمان جای داشته و خواهد داشت. و آرمانهای انسان دوستانه و عاشقانه این شهید سرلوحه ی کار و پیشه ی مان خواهد بود. ما هرگز شیوه ی معلم بودن او را فراموش نخواهیم نمود و هر روز و هرسال به دانش آموزان مان ازعشق وی به انسان و انسانیت و گذشت و فداکاری و تحمل رنج و مرارت بسیار وی برای آزادی خواهیم گفت.

خواهیم گفت: که در دور افتاده ترین روستاها با چه انگیزه ای به محروم ترین دانش آموزان این مرز و بوم درس ایثار و از خود گذشتگی میداد و چگونه در چندین روستا برای دانش آموزان و جوانان کتابخانه تاسیس نمود.و خواهیم نوشت روی تخته ی کلاس هایمان که فرزاد حقوق ناچیزش را به دانش آموزان بی بضاعت می داد که بی کفش و بی دفتر نباشند.فریاد خواهیم زد که فرزاد با چه خون دلی سعی در راه اندازی انجمن صنفی معلمان کامیاران نمود.و باچه همتی نشریه ی ماندگار((رویان ))را به راه انداخت و هرگزحسادت و طعنه باعث نشد از تاسیس انجمن سبز ((آسک))دلسرد شود. آیا ما معلمان میتوانیم قرائت آتشین بیانیه اولین تحصن معلمان کامیاران را توسط این شهید از یاد ببریم.آیامعلمان کامیاران افشاگریهای صریح وصادقانه ی فرزاد را در مورد تعاونی مسکن و فروشگاه فرهنگیان و دهها کار تاثیر گذار و ماندگار را ازیاد خواهند برد؟

آیادانش آموزان فرزاد که به همت وی خواندن ونوشتن به زبان مادری را آموختند او را می توانند فراموش کنند؟

فرزاد تا زمانی که در میان ما بود یکپارچه شور وعشق وحماسه ساز بود برای مردم و معلمان کامیاران که تاریک اندیشان به خیال خویش با زندانی نمودن وی معلمان کامیاران دیگرصدایی نخواهند داشت. اماغافل از اینکه فرزاد در زندان به صدای معلمان و تمامی انسانهای آزادیخواه ایران وجهان تبدیل می شود.و با خلق نامه های ماندگارخویش خود و معلمان کامیاران را جهانی می نماید. ما معلمان کامیاران به پاس قدردانی از این معلم شهید روز 19اردیبهشت را به نام روز معلم نامگذاری می نماییم. همچنین یکدل و یک صدا از تمامی معلمان ایران و کردستان میخواهیم که همگام با سایر اقشار مختلف جامعه کلاس های خود را در روز پنج شنبه 23/2/ 89 تعطیل نموده و به اعتصاب سراسری بپیوندند.

زنده باد یاد و خاطره معلم شهید فرزاد کمانگر و شهیدان ” شیرین علم هولی-علی حیدریان-فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان”
21/2/89
معلمان کامیاران

مجيد توکلي براي فرزاد : برادر بزرگم را کشتند،برادر و معلم من.

یادنامه مجید توکلی به نقل از سايت هرانا :

برای او که یک ملت بود. مجید توکلی، فعال دانشجویی دربند با نگاشتن نامه ای از زندان اوین، یاد و خاطره زندانیان عقیدتی اعدام شده، فرزاد کمانگر، علی حیدریان و فرهاد وکیلی را گرامی داشته است، متن این نامه به نقل از خبرگزاری هرانا عیناْ در پی می آید.اعلام کرده بودند که علی اعزام به ۲۰۹ است. تلفن های سالن آن ها قطع بود. رفتم از سالن خودم تماس بگیرم ولی تلفن های آنجا هم قطع بود. بالا که برگشتم فرزاد گفت که اعلام کرده اند او هم اعزام به ۲۰۹ است (و دروغ بود و به ۲۴۰ منتقل شدند). این اعزام عصر شنبه همه ی ما را نگران کرده بود؛ معمولا اعزام برای اعدام های سیاسی عصر شنبه بوده است. ناراحتی دیوانه کننده ای سراسر وجودمان را فرا گرفته بود ولی فرزاد می گفت چیزی نیست و احتمالا چند سوال می خواهند بپرسند. او می دانست ولی مثل همیشه چنان پرروحیه بود که اصلا به روی خودش نمی آورد. باورکردنی نبود؛ تا چند دقیقه قبل با هم در کتابخانه بودیم. علی هم که والیبال را نیمه کاره رها کرده بود و سر و رویش را شسته بود و داشت آماده می شد. خیلی سخت و دردناک بود؛ معمولا همین ساعت هر روز، علی پس از ورزش می آمد تا با هم فیزیک بخوانیم. می خواست یکی دو درس باقیمانده از دیپلمش را در خرداد امتحان دهد و برای کنکور خودش را آماده کند. با آن روحیه کسی باور نمی کرد که او حکم اعدام داشته باشد. اگر در مورد علی می پذیرفتند، فرزاد به هیچ وجه قابل باور نبود. او هم برای امتحانات دانشگاه خودش را آماده می کرد. ماجرای نامزدی و ازدواجش هم بی نظیر بود. در مقابل این همه روحیه و انرژی آن دختری که ازدواج با یک اعدامی را می پذیرفت، احساس حقارت تمام وجودم را فرا می گیرد.این اولین باری نبود که این چنین دوستان را دیده بودم. تابستان ۸۶ و دیدار با دوستان در بند ۲۰۹ اوین. اولین کسی که بعد از روزهای سخت انفرادی دیدم فرهاد بود که از قندیل می گفت و نقاشی های پسر خردسالش و اراده عزمش، پشتوانه ای برای همه ی ما بود. بعد از چندی علی و فرزاد را هم دیدم؛ علی که آرامش و متانتش آرامش بخش بود و فرزاد که اسطوره ای بود در میان ما. ملتی بود به تنهایی و ایستاده. همیشه خندان و امید بخش در برابر همه ی سختی ها و در لحظه های سخت اشک و خون و بازجویی و احکام ناعادلانه ی دادگاه انقلاب… و باز او را دیدم در روزهای مکرر. آن هنگام که از بازداشتگاه خوفناک سنندج برای دومین بار فرزاد به اوین آمد. گردنش را آتل بسته و کتفش در رفته بود و دندان هایش شکسته بود اما اراده و ایستادگی اش استوار تر شده بود. همان چند روز حضورش در هفت، باعث می شد به بهانه هایی سخت از هشت برای دیدنش با دوستان عازم شویم و سال گذشته نیز هنگامی که علی و فرزاد را از رجایی شهر برای اعدام به ۲۴۰ اوین آوردند. در حالیکه در سلول انفرادی منتظر ساعت ۴ صبح نشسته بودند – و من در حال اعتصاب غذا با توانی کم می دانستم که آن ها را برای چه آورده اند، دستم کوتاه تر از همیشه بود- فرزاد به من روحیه می داد که همه چیز خوب است و علی باز آرامشی بود در برابر همه ی سختی ها.

در همه ی روزهای آزادی ام با تماس های روحیه بخش فرزاد و با صدای گرمش که مادرم را در روزهای انفرادی من تنها نمی گذاشت، دیدم که یک انسان اگر در بدترین شرایط هم باشد می تواند بزرگترن کارها را انجام دهد.

…و برادر بزرگم را کشتند. برادری کرد که او را عاشقانه دوست داشتم. برادر و معلم من. معلمی برای مقاومت و معلمی برای همه ی فرزندان ایران. آن روزها که الفبای ایستادگی در مقابل بدترین شکنجه ها و پرونده سازی ها را از او آموختم؛ آموختم که ایمان و اعتقاد انسان در برابر این مشکلات ارزشمندترین داشته است؛ آموختم می توان بارها در اتاق بازجویی و سلول های تنگ انفرادی جان را تسلیم کرد و عقیده را پاس داشت. او معلم من بود. معلمی که آموخت می توان همیشه لبخند زد و به همه ی انسان ها – فارغ از هر اختلاف و تفاوتی- انسانی نگریست.

حال او رفته است در حالی که حاضر نبود خداحافظی کند و می گفت فردا می بینمت. نگذاشت ببوسمش و در آغوشش بگیرم و گفت فردا می بینمت. می دانم گام های استوارش را با گام های استوار دوستانش برداشته و به میدانگاه نزدیک شده. او بارها قول داده بود که نگذارد قوم پر کینه ی استبداد چهارپایه را از زیر پایش بکشند. او قول داده بود که خودش چهارپایه را خواهد زد. او نمی گذاشت دستان پلید استبداد جان او را بگیرد و من می دانم او به قولش عمل کرده است. من می دانم به مرگ هم لبخند زده است؛ لبخندی که فریاد برآورده اسطوره ای از میان ما رفته تا جاویدان شود.

او و دیگر یاران بی گناهش رفتند و یادشان به نیکی برای همیشه ماند. او خوشنام رفت و معلمی جاودان شد. معلمی جاودان برای همیشه ی تاریخ ایستادگی و مقاومت. اسطوره ای برای امیدواری. نشانه ای برای همیشه ی روحیه بخشی به انسان های آزادی خواه.

او اینک نیست تا با هم از خاطرات خوش گذشته بگوییم. آن هنگام که وزارت اطلاعات در برابر روحیه ی یک نسل زانو زد. وزارتی که عاجزانه لب به اعتراف گشود تا در بازگشت های بعد فرزاد به ۲۰۹ بگوید که دیگر آن تابستان ۸۶ را در ۲۰۹ تکرار نکند. دیوارهای هواخوری را سنگ کرده بودند و آن صندوق پستی ما را برداشته بودند! گویا توانسته بودند پس از آن تابستان سرودهای دسته جمعی را سرکوب کنند اما فرزاد باز هم لبخند زده بود تا بگوید تا همیشه ی همیشه ایستاده ایم.

… و اینک گروگان ها را بردند تا بگویند از ایستادگی چنین زندانیانی خسته شده اند. بگویند قدرت استبداد در برابر عزم و اراده ی فرزندان کردستان هیچ است. بگویند تحمل زنده بودن مظهر شکستشان را ندارند. فرزاد می گفت که بازجویش گفته “شما به ریش ما وزارتی ها می خندید که الان در زندان درس می خوانید و می خواهید ازدواج کنید” این روحیه ی جنگندگی فرزاد و علی و فرهاد بی نظیر بود. امروز در سوگ چند دوست نشسته ام که فقط چند “نفر” نبودند. فرزاد که خود یک ملت بود، علی رفیع و بزرگ و فرهاد چون کوه قندیل استوار و سخت، فرزاد یک ملت بود؛ اینگونه بود که در روزهای ناراحتی با توجه به دستور جدا ماندن از دیگر سیاسیون خبر حضور فرزاد در اندرزگاه هفت برایم امید بخش بود. همان چند ساعت به بهانه ی کتابخانه برای در کنار ملتی بودن کافی بود.

فرزاد اگرچه با امید به آینده از ما جدا شد و رفت اما دلخوری هایی هم داشت؛ از باند بازی هایی که هنوز برچیده نشده. از اینکه عده ای همه کس و همه چیز را می خواهند مصادره کنند. این روزها داشت یادداشتی می نوشت که عنوانش این بود: “من یک ایرانی هستم؛ من یک ایرانی کرد هستم” و می خواست بگوید که هر چند کرد بودن یعنی تحت ظلم و محرومیت اما از سویی قومی کردن مبارزه ی کرد ها نیز ظلم و محرومیتی دیگر است. او همه ی تلاشش را کرد تا نگاه حقوق بشری و نگاه انسانی در مساله ی کرد و اساس حقوق قومیت ها و اقلیت ها حاکم شود. او تا آخربن لحظات ناراحت و نگران بود از این که فارغ از اختلاف و تفاوت، نگاه حقوق بشری به مسائل و مشکلات مردم کرد صورت نگیرد. او فرزند ملت کرد بود و ولی قصه دگرگونه شد تا این بار او که خود یک ملت بود برای مردمش نگران باشد. او می رفت در حالی که دوست داشت کسی به او بگوید مطمئن باشد که آرمان هایش به سرانجام می رسد و درس هایش ثمربخش خواهد بود. او می خواست همه بدانند که اگر قصه ی خشونت و محرومیت و ظلم در کردستان به پایان نرسد هم چنان بی گناهانی چون خود او و دوستانش قربانی پرونده سازی ها و گروگان گیری ها می شوند. او می خواست همه بدانند اگر خشونتی هم در آن دیار است، خشونت آفرینی تنگ نظران و تمامیت خواهی قوم استبداد است.

آه، آه که چه پلید است استبداد که ترسید از اینکه فردا نتواند جنایت کند. ترسید از اینکه جنایت های تا امروزش ایستادگی فرزاد ما را بیش تر کرده است. ترسید از لبخند و ایستادگی او و ترسید که تلفن ها را قطع کرد. ترسید که گرفتن مراسم و خواندن فاتحه و پخش حلوا و خرما را ممنوع کرد. ترسید که بارها ما را احضار کرد که یادی از او نکنیم؛ غافل از اینکه همه از آن ها گفتند و یادشان را گرامی داشتند. ترسید که حکومت نظامی راه انداختند. ترسید که مدام فریاد بلند کرده که تروریست ها را اعدام کرده و حال آنکه همه می دانند تروریستی در کار نبوده. می دانند که بمب و بمب گذاری در کار نبوده. می دانند که چگونه فرزاد را در ان پرونده وارد کردند و به چه علت او را متهم کرده اند. ولی مرگ، او نیز پایان نبود؛ آغازی برای فهم این مسئله که دیگر استبداد نمی تواند فرزندان سرزمینمان را بی بها بر دار برد.

…و امروز باز به کتابخانه رفتم. فرزاد و علی نبودند. فرزاد نبود تا از خاطرات گذشته و دوستانمان بگوییم؛ امید و شادی را بیدار کنیم و به مشورت بنشینیم و چاره ای برای درد استبداد بیابیم. آینده ای روشن ترسیم کنیم و ترانه ای برای آزادی بخوانیم. علی نبود که در میان صفحات کتاب ها آرامش و روحیه را ورق بزنیم. اما یاد فرزاد و علی و فرهاد مانده است. به فرزاد قول داده ام گریه و شکوه نکنم که از استبداد جز بیداد انتظاری نیست. اما برادرم فرزاد بداند که چون همه ی فرزندان این ملت عهدی بسته ام که راهش را فراموش نکنم.

مجید توکلی

زندان اوین

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

خامنه ای، برای چند صباحي بيشترماندن !!!