نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۶ شهریور ۱۵, چهارشنبه

ده شب شعر در انستيتو گوته مهرماه ۵۶

ده شب شعر در انستيتو گوته مهرماه ۵۶

 ده شب شعر در انستيتو گوته مهرماه ۵۶

فایل های صوتی ده شب معروف انستیتو گوته. رخ دادی مهم در تحرک جامعه روشنفکری پیش از انقلاب در مخالفت با نظام سلطنتی. تجربه ای که مقابل جمهوری اسلامی قرار دارد و تحت هیچ شرایطی بدان تن نخواهد داد. برای شنیدن روی هر نام کلیک کنید

          ده شب شعر در انستيتو گوته مهرماه ۵۶

    برای شنیدن فایلهای صوتی مربوط به شبهای شعری که درمهرماه سال ۱۳۵۶
      در انستيتو گوته برگزار ‌شد؛ بر روی اسامی
      شعرا یا نوسیندگان رایت کلیک کتید و گزینة

      شب اول
      رحمت الله مقدم مراغه ای بيان نامه هيأت دبيران موقت کانون را می خواند.
            سيمين دانشور درمورد مسائل هنر معاصر سخنانی ايراد می کند.
      شعرخوانی:
      سياوش مطهری

      منصور اوجی

      تقی هنرور شجاعی

      مهدی اخوان ثالث


      شب دوم:
      منوچهرهزارخانی
 راجع به ضرورت آزادی قلم و فشار و اختناق موجود در فضای فرهنگی آن روزگار سخن می گويد.
      شعرخوانی:
      کاظم سادات

      اشکوری


      عمران صلاحی
    

      محمدعلی بهمنی

      نعمت ميرزازاده (م.آزرم)


      شب سوم:
      شمس آل احمد

درمورد تاريخچه «کانون نويسندگان ايران» سخن می گويد و به موارد
      سانسور صريحا اشاره و آنها را بر می شمرد.
      بهرام بيضايی

      پيرامون موقعيت تئاتر و سينما سخن می گويد. شايد اين سخنرانی را
      بتوان در زمره اولين اشاراتی دانست که سانسور را تنها منحصر به
      دولت نمی داند و عنوان می کند که می توان افکار عمومی را همواره در
      سطحی قرارداد که خود اين وضعيت مانع رشد فرهنگی شود و خود افکار
      عمومی نيز در زمان هايی نقش سدی را در برابر تحول ايده ها و انديشه
      های مترقی بازی کنند.
      شعرخوانی:
      محمد زهری

      سيروس مشفقی

      احمد کسیلا

      فاروق اميری

      طاهره صفارزاده


      چهارمين شب:
      زنده ياد غلامحسين ساعدی

      «پيرامون شبه هنرمند» سخن می گويد، ساعدی، شبه هنرمند را کسانی می
      نامد که با حاکميت و سيستم موجود همکاری می کنند.
      شعرخوانی:
      مفتون امينی

      حسين منزوی

      عظيم خليلی
    

     
عليرضا نوری زاده

      هوشنگ ابتهاج (سايه)


      شب پنجم:
      باقر مؤمنی
  پيرامون سانسور و عوارض راجع به آن سخن می گويد.
      شعرخوانی:
      اسماعيل شاهرودی (آینده)

      سعيد سلطان پور

      اورنگ خضرايی
   

      علی موسوی گرمارودی


      شب ششم:
      صحبتهای هانس بیکر و بیانیة
هیات دبیران
 موقت کانون نویسندگان ایران
      شعرخوانی:
      سياوش کسرايی
      حسن نديمی
     
      محمد خليلی

      هوشنگ گلشيری
 در آن زمان برای اولين بار موضوع «جوانمرگی در نثر معاصر فارسی» را
      مطرح می کند، گلشيری می گويد. «بسياری از نويسندگان ايرانی، هيچگاه
      فرصت نکردند که در شرايط مطلوبی قلم بزنند، اين شرايط نامطلوب
      اجتماعی همواره آنان را در حداقل ظرفيت خلاقه خود قرار داده
      است.»چنين مقوله ای در آن برهه زمانی به دليل بديع بودن نگاه به
      اين مقوله بسيار مورد توجه مخاطبان قرار می گيرد.»
      فريدون مشيری
      شب هفتم:
      اسلام کاظميه

که ازبنيان گذاران کانون نويسندگان ايران و عضو اعضای مؤسس کانون بوده
      است، پيرامون تاريخچه کانون نويسندگان و ارتباط آن با قانون اساسی
      سخن می گويد.
      داريوش آشوری
 درسخنرانی خود با عنوان«شعر آزاديست» قلمرو آزادی درونی انسان را در
      شعر مطرح می کند
      شعرخوانی:
      جعفر کوش آبادی
      http://ketabkhaneyegooya.com/audio/10SHAB/10SHAB-07-3.mp3
      علی باباچاهی

      جواد مجابی
      محمد مشرف تهرانی(م.آزاد)
       شب هشتم:
      زنده ياد مصطفی رحيمی


      پيرامون «فرهنگ و ديوان» سخن می گويد و بحث «ديوان سالاری» را پيش
      می کشد.
      
 متأسفانه نوارشب های نهم و دهم در دسترس نیست.

بخش ایران عنوان «در سرزمین شیر و خورشید» را دارد. اما در بخش‌های دیگر نیز اشاره‌هایی به موضوع‌های مرتبط با ایران وجود دارد

در سلسله گفتار پیش‌رو، کتابی را به شما معرفی می‌کنیم به‌نام «زندگی در شرق مسلمان»؛ نویسنده این کتاب «پیر پونافیدن» است که آن را به روسی نوشته و همسرش «اما کوشران پونافیدن» نیز آن را به انگلیسی برگردانده‌است. ترجمه انگلیسی کتاب در سال ۱۹۱۱ یعنی کمی بیش از ۱۰۰ سال پیش چاپ شده و حاوی خاطرات نویسنده از ۳۶ سال کار و زندگی به‌عنوان کنسول پادشاهی روسیه در ایران و عثمانی، و سفرهای او به مناطق مختلف ایران، «عربستان ترکی» (حجاز، بغداد و بصره و بخشی از مناطق کردی عراق عرب) و «هندوستان» می‌شود.
بخش ایران عنوان «در سرزمین شیر و خورشید» را دارد. اما در بخش‌های دیگر نیز اشاره‌هایی به موضوع‌های مرتبط با ایران وجود دارد، از جمله وضع زنان ایران در چهارچوب شریعت و عُرف و همچنین وضع کلی کُرد‌ها که در آن دوره از نظر تابعیت دولتی در دو کشور ترکیه عثمانی و ایران زندگی می‌کردند. این اثر در ضمن حاوی عکس‌هایی است که نویسنده خود و همسرش از ایران، عثمانی و هندوستان گرفته‌اند.
بخش ششم: خُلق و خوی ایرانیان
کتاب: 
زندگی در شرق مسلمان (۱۹۱۱)

نوشته:
پیر پونافیدن‌
ترجمۀ انتخابی و آزاد: 

عباس جوادی
ایرانیان با تفریحات عمومی مانند تئاتر و کنسرت آشنایی چندانی ندارند و ورزش هم هنوز برایشان چیزی بیگانه است. اگر از مراسم آتش بازی و مسابقات اسب‌دوانی، که شاه و طبقه اشراف گاه در تهران برگزار می‌کنند صرف‌نظر کنیم، تفریحات عمومی و باصطلاح مردمی که شامل همه می‌شود، در درجه اول مراسم عزاداری و تماشای «شبیه» در ماه محرم است. به همین جهت است که اگر هر کجا و به هر دلیلی صدای طبل و هلهله ای به گوش رسید و دعوتی به «تماشایی» در جایی صورت گرفت، همه به آنجا می‌روند تا ببینند چه خبر است. اگر صدای سورنا و دهل یک عروسی را شنیدند، فورا به آنجا می‌روند و یا از پشت بام‌هایشان به تماشا شروع می‌کنند و اگر اروپایی‌ها از کوچه بگذرند و به‌خصوص در یک شهر کوچک و روستا دیده شوند، جمعیت دنبالشان می‌افتد و حرف‌هایی می‌زند و یا متلک‌هایی می‌اندازد که همیشه خوشایند نیستند.
مردم طبقه پایین خوش دارند که ساعت‌ها در قهوه‌خانه نشسته به «نقّال»‌ها و داستان‌هایی مانند «شاهنامه» «اسکندرنامه» و «رستم و سهراب»» گوش دهند.
اما اکثر تفریحات ایرانیان در داخل خانه‌هایشان صورت می‌گیرد.
ایرانیان بیش از حد مهمان‌نواز هستند. هر کس که به خانه آنها بیاید، امکان ندارد بدون خوردن غذا و یا دست‌کم نوشیدن چیزی برود. من بارها دیده‌ام که درویشی ناشناس بدون دعوت و غیره وارد خانه‌ای شده، رفته، جایی نشسته و غذایی خورده، شربتی نوشیده و بعد خانه را ترک کرده است.
ایرانیان بیش از حد مهمان‌نواز هستند. هر کس که به خانه آنها بیاید، امکان ندارد بدون خوردن غذا و یا دست‌کم نوشیدن چیزی برود. من بارها دیده‌ام که درویشی ناشناس بدون دعوت و غیره وارد خانه‌ای شده، رفته، جایی نشسته و غذایی خورده، شربتی نوشیده و بعد خانه را ترک کرده است.
قبلا در باره شراب نوشی ایرانیان گفته بودم. شراب، چه شراب واقعی و چه «شراب معنوی» مقام والایی در شعر کلاسیک و تغزّلی فارسی دارد، همه واله و شیدای شعر فارسی هستند و این قبیل شعر‌ها را از بر می‌خوانند. اما ایرانیان واقعا شراب را نه مانند ما برای لذت از طعم آن و یا آرامش و صحبت و همنشینی با خویشان و آشنایان، بلکه برای «مست شدن» می‌نوشند، اگرچه ترجیح می‌دهند شراب‌نوشی و احتمالا «مست بازی» را نه در ملاءعام، بلکه در محیط خصوصی با دوستان و آشنایان نزدیکشان انجام دهند.
و یا مثلا ورزش و یا شکار را در نظر بگیرید. ایران سرزمین نسبتا بزرگی است و انواع و اقسام حیوانات وحشی، پرندگان و ماهی‌ها در این کشور یافت می‌شود که برای شکار بسیار مناسب هستند. انواع مختلف و با ارزش اسب و سگ («تازی»)، باز، بلدرچین و غیره برای شکار و یا اسب‌دوانی هم مناسب و هم فراوان هستند. ایرانیان هم ورزش را خیلی دوست دارند. اما این دوست داشتن چیزی نیست که به‌خاطر خود ورزش و راحتی و سلامتی حاصل از آن باشد. در واقع طبقه ثروتمند شاید هم از شکار واقعی زیاد خوشش نمی‌آید، چونکه اذیتش زیاد است و آنها را خسته می‌کند. اما برای آنها جنبه تفریحی و «تشخّص» شکار چیز جالب‌تری است. طبقه بی‌پول هم که خواهی نخواهی از طریق کار و دوندگی‌های روزمره ورزش را عملا هر روز بطور فعال انجام می‌دهد!
طبقه ثروتمند تنها به شکار نمی‌رود. حتما باید یک دوجین خدمتکار با خودش ببرد. شاه همیشه چهارصد، پانصد نفر را همراه خود به شکار می‌برد. آدم‌های بانفوذ و «متشخص» را دستکم بیست، سی نفردر شکار همراهی می‌کنند.
مسابقات اسب‌دوانی محدود به تهران و طبقه اعیان و اشراف است. این نیست که فعالیت‌های تفریحی در ایران وجود ندارند؛ وجود دارند، اما انواع آن زیاد نیست. از این تفریحات مثلا می‌توان به هنرنمایی «پهلوان»‌ها در میدان‌ها اشاره کرد که ظاهرا زنجیر پاره می‌کنند و یا خرس‌های بیچاره‌ای که با زنجیری که از بینی‌شان می‌گذرد، مجبور به رقص می‌شوند و یا جنگ خروس‌ها که همراه با شرط‌بندی است. اما تفریحاتی که همراه با ارزش و معنایی هنری و یا ادبی باشد و به غنای فرهنگی و هنری مردم کمک کند و درعین حال خوش‌آیند هم باشد، تقریبا وجود ندارد. تازه ایرانیان هم در شرایط فعلی اصلا خواهان چنین چیزی نیستند.
ایرانی خوشش می‌آید در کنار جوی آب، زیر سایه یک درخت و روی سبزه‌ها بنشیند و همانجا چیزی کباب بکند و بخورد و به موسیقی گوش دهد. اما او توجه زیادی به شکوه و حشمت طبیعت دور و برش نمی‌کند و به زیبایی‌های راستین آن اهمیتی نمی‌دهد. از «مداحان»، داستان سرایان و شاهنامه خوانان خوشش می‌آید، اما نه چندان بخاطر معانی آن اشعارو درس‌هایی که می‌توان گرفت، بلکه به جهت خوش‌آهنگی این اشعار و ریتم و وزن و قافیه شعر فارسی که گوشش را نوازش می‌دهد.
ایرانی امروز (صد سال پیش، -م.) آدمی ماتریالیست است، یعنی معنویت‌گرا نیست. وقتی شاعران، گل و بلبل و جویبار آب و گذرا بودن عمر را توصیف می‌کنند، ایرانی این توصیف شعرای گذشته را مانند بخشی از «کیف» روزمره‌اش می‌شمارد. ایرانی خوشش می‌آید در کنار جوی آب، زیر سایه یک درخت و روی سبزه‌ها بنشیند و همانجا چیزی کباب بکند و بخورد و به موسیقی گوش دهد. اما او توجه زیادی به شکوه و حشمت طبیعت دور و برش نمی‌کند و به زیبایی‌های راستین آن اهمیتی نمی‌دهد. او از رقص خوشش می‌آید، اما آنچه که در آن حرکت‌های بدن جست‌وجو می‌کند، بیشتر لذت جسمانی و شهوانی است و نه لذت معنوی و یا زیبایی حرکت بدن و همنوایی آن با اندام انسان‌های دیگر و شکل‌های طبیعت. از «مداحان»، داستان سرایان و شاهنامه خوانان خوشش می‌آید، اما نه چندان بخاطر معانی آن اشعارو درس‌هایی که می‌توان از آنها گرفت، بلکه به جهت خوش‌آهنگی این اشعار و ریتم معروف وزن و قافیه شعر فارسی که گوشش را نوازش می‌دهد. درست است که او از «تماشا» خوشش می‌آید، اما بیشتر از فقط تماشای آن، دیگر چیزی برای ایرانی لازم نیست و بخصوص دادن پولی برای بلیت این تماشا برایش غیر قابل تصور است. چند سال پیش سیرکی به ایران آمد. تصور این بود که مردمی که اسب را این همه دوست دارد (و این واقعیت است) حتما به تماشای سیرک هم خواهد رفت. اما تعداد شرکت‌کنندگان آنقدر کم بود که به‌زودی سیرک را با ضرری بزرگ تعطیل کرده، رفتند.
شعبده‌بازان موفقیت بیشتری داشتند. اما آنها هم بعد از اینکه دعوت شدند و آمدند و برنامه شان را اجرا کردند، نمی توانستند دستمزدشان را بگیرند. از آنجاکه در ایران سالن‌های تئاتر و مکان‌های تفریحات سالم نیست، ایرانیان مرفه، نوازندگان و رقاصان و شعبده‌بازان را به خانه خود دعوت می‌کنند و قول می‌دهند مبلغ معینی برای این برنامه‌ها پرداخت کنند. اما این قبیل برنامه‌ها اغلب با بحث‌های طولانی در باره دستمزد هنرمندان تمام می‌شود و آنها گاه دستمزدی را که وعده داده شده بود، نمی‌توانند دریافت کنند و یا نصف آن را دریافت می‌کنند.
در ضمن ایرانیان زیاد اهل گردش و پیاده‌روی نیستند، دلیلش هم روشن است. اگر شما به تنهایی پیاده‌روی کنید، خلاف «عادت» است. از طرف دیگر هم معنایی ندارد که شما صرفا برای قدم زدن و گردش پیاده‌روی کنید، در حالی‌که یک دسته خدمتکار از پشت سر شما می‌آیند. در مورد اسب‌سواری هم ملاحظات مشابهی می‌شنوید: «در شأنم نیست تنها اسب سواری کنم، اما اسب سواری کردن در میان یک دسته مهتر و خدمتکار هم مسخره است».
در میان طبقه متوسط بعضی‌ها که حکیم (پزشک) توصیه کرده که حتما باید ورزش کنند، پیش «پهلوان»‌های کشتی‌گیر رفته، تمرین ورزش می‌کنند، اما از میان آنها تعداد کسانی که این کار را واقعا به‌خاطر عشق به تمرین و یا ورزش می‌کنند، زیاد نیست.

«زندگی در شرق مسلمان»؛ نویسنده این کتاب «پیر پونافیدن» است که آن را به روسی نوشته و همسرش «اما کوشران پونافیدن» نیز آن را به انگلیسی برگردانده‌است. ترجمه انگلیسی کتاب در سال ۱۹۱۱ یعنی کمی بیش از ۱۰۰ سال پیش چاپ شده و حاوی خاطرات نویسنده از ۳۶ سال کار و زندگی به‌عنوان کنسول پادشاهی روسیه در ایران و عثمانی، و سفرهای او به مناطق مختلف ایران، «عربستان ترکی» (حجاز، بغداد و بصره و بخشی از مناطق کردی عراق عرب) و «هندوستان» می‌شود.

در سلسله گفتار پیش‌رو، کتابی را به شما معرفی می‌کنیم به‌نام «زندگی در شرق مسلمان»؛ نویسنده این کتاب «پیر پونافیدن» است که آن را به روسی نوشته و همسرش «اما کوشران پونافیدن» نیز آن را به انگلیسی برگردانده‌است. ترجمه انگلیسی کتاب در سال ۱۹۱۱ یعنی کمی بیش از ۱۰۰ سال پیش چاپ شده و حاوی خاطرات نویسنده از ۳۶ سال کار و زندگی به‌عنوان کنسول پادشاهی روسیه در ایران و عثمانی، و سفرهای او به مناطق مختلف ایران، «عربستان ترکی» (حجاز، بغداد و بصره و بخشی از مناطق کردی عراق عرب) و «هندوستان» می‌شود.
بخش ایران عنوان «در سرزمین شیر و خورشید» را دارد. اما در بخش‌های دیگر نیز اشاره‌هایی به موضوع‌های مرتبط با ایران وجود دارد، از جمله وضع زنان ایران در چهارچوب شریعت و عُرف و همچنین وضع کلی کُرد‌ها که در آن دوره از نظر تابعیت دولتی در دو کشور ترکیه عثمانی و ایران زندگی می‌کردند. این اثر در ضمن حاوی عکس‌هایی است که نویسنده خود و همسرش از ایران، عثمانی و هندوستان گرفته‌اند.
بخش پنجم: در چهاردیواری ایرانیان​
کتاب: 
زندگی در شرق مسلمان (۱۹۱۱)

نوشته:
پیر پونافیدن‌
ترجمۀ انتخابی و آزاد: 

عباس جوادی
ایرانیان خانه‌هایشان را طبق نیازهای مذهبی و عادات و رسومشان می‌سازند. اولین اصلی که آنها در این رهگذر رعایت می‌کنند، مَحرم بودن یعنی محیط خصوصی و شخصی ماندن خانه، بخصوص برای خانم‌هاست و به‌همین جهت دور تا دور خانه‌هایشان را با دیوار‌های بلند محصور می‌کنند. بعدا البته موضوع دسترسی به آب برای طهارت است که طبق اصول مذهبی شیعیان باید رعایت شود. از این جهت آب بیرون را به خانه‌شان منتقل، و آن را در حوض و یا «آب‌انبار»‌هایی که در زیرزمین ساخته شده، نگهداری می‌‌کنند. به این آب‌انبار‌ها «سردابه» هم می‌گویند.
موضوع دیگر تفکیک کامل مردان «نامحرم» و زنان و دختران خانه است. از نظر مذهبی، هر مردی که بیگانه باشد و یا عقد نکاح و یا صیغه با او از نگاه دینی جایز باشد، برای زنان و دختران بالغ «نامحرم» است. نزدیک‌ترین اعضای خانواده مانند پدر، عمو، دایی و برادر «محرم» شمرده می‌شوند، یعنی زنان لازم نیست از آنها «رو بگیرند» در حالیکه حتی پسرعمو، پسر خاله و پسر دایی، وقتی بزرگ شدند، نامحرم هستند و باید از آنها رو گرفت، چونکه علی‌الاصول آنها می‌توانند با دختر خاله و دختر عموی خود ازدواج کنند.
چشم مرد و یا پسر بالغی که «نامحرم» است نباید به هیچ صورت به روی زن و یا دختری از اهل خانه بیافتد. از این رو خانه دو قسمت دارد: «اندرون» برای خانم‌ها و افراد مرد اما مَحرم (مانند پدر و برادر و عمو و دایی) و «بیرون» برای مردان نامحرم که به خانه می‌آیند.
چون چوب زیاد یافت نمی‌شود، خانه‌های افراد فقیر گِـلی است اما کسانی که پول دارند خانه‌هایشان را با آجر می‌سازند. پشت‌بام‌هایشان صاف است و در تابستان رخت خوابشان را آنجا پهن کرده در هوای باز و خنک این پشت بام‌ها می‌خوابند.
ایرانی‌ها بنّا‌های ماهری هستند که دیوار‌های ضخیم و بلندی می‌سازند. این بنّا‌ها روی دیوار‌ها می‌‌ایستند و به‌تدریج که دیوار مرتفع‌تر می‌شود، آنها هم بالا تر می‌روند. خاک لازم برای ساختمان خانه‌ها از همان محوطه ساختمان بدست می‌آید و به‌همین دلیل سطح اکثر خانه‌ها و حیاط‌های ایرانی از سطح کوچه‌ها پایین‌تر است.
ایرانی‌ها بنّا‌های ماهری هستند که دیوار‌های ضخیم و بلندی می‌سازند. این بنّا‌ها روی دیوار‌ها می‌‌ایستند و به‌تدریج که دیوار مرتفع‌تر می‌شود، آنها هم بالا تر می‌روند. کارگرهایی که روی زمین آجر‌ها را تک‌به‌تک به «اوستایشان» پرتاب می‌کنند، با زمزمه ترانه‌هایی یکنواخت اما خوشایند این کار را انجام می‌دهند و اوستا با مهارت آجر‌ها را در هوا می‌ قاپد و روی هم می‌ چیند. خاک لازم برای ساختمان خانه‌ها از همان محوطه ساختمان بدست می‌آید و به‌همین دلیل سطح اکثر خانه‌ها و حیاط‌های ایرانی از سطح کوچه‌ها پایین‌تر است.
در حیاط درخت بید و تبریزی و یا درختان میوه و گل می‌کارند. هیچ‌کدام از پنجره‌ها به کوچه و خیابان باز نمی‌شوند. از در که وارد شدید، در دست راست و چپ، اطاق‌های نوکران و کلفت‌ها هست. بعدا از باریکه ای که دو طرفش درخت کاشته شده، می‌روید تا به یک حوض و گل‌های کاشته شده در دورو بر آن می‌رسید. ایرانی‌ها گل را خیلی دوست دارند.
بعد می‌رسید به ساختمان اصلی خانه که معمولا یک طبقه است. از در وارد یک دهلیزکوچک و از آنجا وارد یک تالار می‌شوید و از آنجا شما را به اطاق پذیرایی هدایت می‌کنند که بزرگترین اطاق خانه است. اطاق‌های خواب در عقب و کنار اطاق پذیرایی قرار دارند. از همان تالار و مبل و فرش‌هایش مقام و ثروت مرد خانه را می‌توان حدس زد. در تابستان نگاه کردن به حیاط از این اتاق‌ها دلمشغولی جالبی است. آنچه که ما در غرب «مبل» می‌نامیم در خانه‌های معمولی ایرانیان یافت نمی‌شود، اما کسانی که با اروپایی‌ها رفت و آمد دارند، حتما در اتاق پذیرایی شان یکی دو میز و صندلی هم دارند.
زمین‌ها پوشیده از فرش‌های رنگارنگ است. در دورادور اتاق و کنار دیوار تشک‌ها و بالش‌های رنگارنگ چیده شده اند تا مهمانان بتوانند به راحتی روی زمین بنشینند. انواع چینی‌ها، شمعدان‌های ایرانی و کار‌های دستی و ظریف همراه با شیرینی‌های رنگارنگ در تاقچه‌ها چیده می‌شوند. اتاق خانم‌ها تقریبا مانند اتاق آقایان است، اما اثاث آن یعنی فرش‌ها و چینی‌ها و غیره گران تر هستند. یک درِ دیگر اندرون به حیاط پشت باز می‌شود که از حیاط آقایان، یعنی قسمت بیرون، بزرگتر است و گلهای بیشتری دارد.
زیر طبقه هم‌کف خانه‌ها زیرزمین است که در بعضی نقاط ایران از آن به‌عنوان انبار استفاده می‌شود و در بعضی مناطق دیگر کشور در گرمای تابستان آنجا رفته استراحت می‌کنند، چونکه کم‌نور تر است و هوای خنک‌تری دارد.
باید گفت که در سرتاسر ایران یافتن یک آپارتمان بسیار مشکل است. هر کس در یک خانه مستقل با حیاط زندگی می‌کند و بعید است مثلا دو خانواده در یک خانه زندگی کنند، حتی اگر فقیر باشند.
هنگامی‌که تعارفات در مورد غذا‌ها و «دست شما درد نکند»‌ها و «فوق‌العاده لذیذ بود»‌ها تمام شد، می‌رسند به موضوعی که ایرانی‌ها معمولا «بحث فلسفی» می‌ نامند. این بحث‌ها بعضا مبتنی بر فرضیات غیر محتمل است و آدم وقتی می‌ بیند که حضار با چه جدیتی این بحث‌ها را می‌کنند، نمی‌تواند جلوی تبسم خود را بگیرد.
ایرانیان خوششان نمی‌آید که خانه شان را به مسیحیان به اجاره بدهند چرا که آنها را نجس می‌شمارند. از این جهت وقتی یک مسیحی به شهری می‌رود که تا آن وقت مهمان مسیحی نداشته، یافتن خانه برای او مشکلی جدی می‌شود. قیمتی که خارجیان مسیحی باید از بابت خانه بپردازند از آنچه که مسلمانان می‌پردازند بیشتر است.
تعصب ایرانیان حتی شامل حال کارگرها و بنا‌ها هم می‌شود. مثلا آسوری‌های ارومیه بنّاهای خوبی هستند، اما یافتن کار برای آنها آسان نیست، چونکه مسلمانان خوششان نمی‌آید در خانه‌هایی که مسیحیان ساخته باشند، زندگی کنند، ولی این تعصب به‌تدریج از بین می‌رود.
بعد از صرف شام معمولا صحبت مهمانان و صاحبخانه در حول و حوش غذایی که صرف شده، می‌چرخد و اینکه فلان یا بهمان مامور دولتی چه خوراک‌هایی می‌خورد و چقدر زیاد غذا می‌خورد. هنگامی‌که تعارفات در مورد غذا‌ها و «دست شما درد نکند»‌ها و «فوق‌العاده لذیذ بود»‌ها تمام شد، می‌رسند به موضوعی که ایرانی‌ها معمولا «بحث فلسفی» می‌ نامند. این بحث‌ها بعضا مبتنی بر فرضیات غیر محتمل است و آدم وقتی می‌ بیند که حضار با چه جدیتی این بحث‌ها را می‌کنند، نمی‌تواند جلوی تبسم خود را بگیرد؛ مثلا بحث با این فرضیه شروع می‌شود که اگر دریای خزر تبدیل به کویر شد، چه باید کرد و یا اینکه اگرانسان بال می‌ داشت، چه‌ها می‌شد. هنگام بحث اگر کسی نکته مهمی‌را به زبان آورد، حضار با تحسین و آفرین می‌گویند «واقعا ایشان فیلسوف هستند، پدر افلاطون‌اند!» و یا می‌گویند «واقعا که افلاطون سگ شما هم نیست!».
زندگی روزمره
ایرانیان صبح زود بلند می‌شوند تا نماز صبح را بخوانند. آنگاه چایی و یا قهوه می‌ نوشند و نان و پنیر می‌خورند. بعد، روز آنها شروع می‌شود. تاجر به بازار می‌رود، دکاندار به دکانش، کارگر و عمله به سر کارش.
نظر به اینکه اداره‌های دولتی معمولا دفتر بخصوصی ندارند، ماموران دولتی کار خود را در خانه‌های خود انجام می‌دهند. جناب مامور در صدر اتاق روی یک تشک و میرزا کنار او روی فرش می‌‌نشیند.
اگر کسی «میرزا» و یا «کاتب» و دفتردار باشد، صبح زود پیش از طلوع آفتاب به خانه اربابش می‌رود و می‌‌بیند که اربابش که معمولا یک مامور دولتی است، بلند شده و به اتاق پذیرایی آمده است که در ضمن دفتر کار او هم هست. نظر به اینکه اداره‌های دولتی معمولا دفتر بخصوصی ندارند، ماموران دولتی کار خود را در خانه‌های خود انجام می‌دهند. جناب مامور در صدر اتاق روی یک تشک و میرزا کنار او روی فرش می‌‌نشیند. بایگانی‌ها اگر تعدادشان زیاد باشد، در چند قوطی و یا حتی چمدان نگهداری می‌شوند. اسنادی که به‌طور روزمره باید دم دست باشند، زیر مخّده‌ها گذاشته می‌شوند تا به راحتی در دسترس باشند.
همه کارها در همین اتاق ساده پذیرایی انجام می‌شود. همین جاست که تلگرام‌ها ، اسناد مهم و دستور‌های دولتی نوشته می‌شوند، دعاوی مردم رسیدگی شده، حکم صادر و حتی اجرا می‌گردد، حال یا در داخل همین اتاق و یا جلوی پنجره اتاق، در حالی که مامور دولت پشت پنجره نشسته و شاهد اجرای حکم است. و بالاخره همین جاست که به‌طرزی آشکار «پیشکش»‌ها داده و گرفته می‌شوند، چیزی که بدون آن عملا کاری پیش نمی‌رود.
در ایران پیشکش فرهنگ و سنتی برای خود شده است. پیشکش ممکن است شکل‌های مختلفی داشته باشد، ممکن است یک گل، یک خیار و یا یک اسب، جواهرات و یا پول نقد باشد. پیشکش گاه چیزی معصومانه است با هدفی نه چندان معصومانه که در مقابل آن، انعامی‌ دریافت شود. مثلا باغبان شما می‌‌آید و اولین میوه‌های باغ را به شما تقدیم می‌کند و شما هم به او انعامی‌ می‌دهید. در طبقه بندی دوم، پیشکش با هدفی داده و گرفته می‌شود که هیچ هم معصومانه نیست، مثلا در مواردی که منظور از این داد و ستد پیشکش، تاثیر گذاری بر روند یک دعوی دادگاهی و یا حفظ و ازدست دادن یک مقام است.
این نوع دوم و بیشرمانه در دادن و گرفتن پیشکش را خود ایرانیان، خوب می‌‌شناسند. من در اینجا بدون دادن اسم کسی فقط مثال مشخصی خواهم داد، چرا که با هر دو طرف که این پیشکش‌ها را داده و گرفته بودند، آشنا بودم.
والی جدیدی به ولایتی منصوب شده بود. رییس توپخانه سخت در هراس بود که آیا او همچنان بر سر کارش باقی خواهد ماند یا نه. چون او شانس خود را زیاد نمی‌شمرد، تصمیم گرفت متناسب با درآمدش پیشکشی به والی جدید تقدیم کند. وقتی برای اولین بار به حضور والی رسید، دو راس اسب زیبای روسی که برای درشکه‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرند، جلوی پنجره والی نمایان شدند و او هم با تواضع استدعا کرد که جناب والی این پیشکش‌های «ناقابل» را قبول بفرمایند.
والی نگاهی به اسب‌ها و بعد نگاهی به مامور هیجان زده کرده با اظهار تشکر گفت که آن اسب‌ها کمی‌لاغرند و بهتر است صاحبشان آنها را به اسطبل خود برده کمی‌به آنها جو و علوفه بدهد.
فرمانده بیچاره که پیام اصلی والی را فهمیده بود، از اینجا و آنجا قرض کرده دو راس اسب دیگر خریده این بار دستور داد نوکرانش هر چهار اسب را جلوی پنجره والی بیاورند. والی این بار نگاهی به اسب‌ها انداخته گفت اینها خیلی بهترند، اما هنوز می‌توانند بهتر از این هم باشند. دوست بیچاره ما این بار رفته اقامتگاه تابستانی خود را فروخت و هشت اسب را به جلوی پنجره والی آورد، تا اینکه جناب والی در حالیکه قلیانش را می‌کشید، بالاخره اظهار رضایت کرد.
و اما برگردیم به اتاق مامور دولت که داستانش را در نیمه راه رها کرده بودیم. این جناب مامور در ساعات کار ارباب رجوع هم قبول می‌کند. حوالی ساعت یازده و یا دوازده مامور ما احساس گرسنگی می‌کند و دستور می‌دهد ناهار را بیاورند. اتاق مخصوصی برای غذاخوری نیست. ساعت مخصوصی هم نیست. ناهار در همین اتاق و هر ساعتی صرف می‌شود که مامور نامبرده احساس گرسنگی کند. سفره ای روی فرش پهن می‌شود و بعد غذا را در سینی می‌ آورند و سینی را جلوی مامور دولت می‌گذارند. او هم «بسم الله» گفته همراه با ارباب رجوع خود شروع به خوردن غذا می‌کند. تکه‌های نانی سفید و نازک بنام «لواش» نقش چنگال را بازی می‌کنند و قاشق و انگشتان همه به غذایی که در قابی مشترک ریخته شده، فرو می‌رود . دستیاران و نوکران مهم مامور هم در صرف نهار شرکت می‌کنند. نوکران دون‌پایه‌تر، از سینی دیگری در گوشه دیگری از اتاق و یا در یکی از اتاق‌های مجاور غذا می‌خورند. بسیاری از ماموران دولتی، به غیر از خانواده خود، هر روز غذای حدودا پنجاه نفر را تامین می‌کنند.
بعد از غذا نوبت یکی دو ساعت چرت و خواب بعد از نهار می‌رسد. پس از آن باز نماز می‌خوانند و به کار ادامه می‌دهند. همه این کار‌ها هم در همان اتاق ساده روی فرش انجام می‌گیرد.
غذای ایرانی
خوراک‌های ایرانی خوش‌طعم و رنگارنگ هستند. برنج به انواع و اشکال گوناگون پخته می‌شد. مواد اصلی خوراک ایرانی گوشت گوسفند، مرغ و سبزی‌ها هستند.
ایرانیان به آنچه که در اسلام قابل خوردن یعنی «حلال» و یا ممنوع برای خوردن یعنی «حرام» نامیده می‌شود، بسیار حساس هستند. قرآن جز منع گوشت خوک و نوشیدن شراب چیز زیادی در باره حلال و حرام نگفته، اما شریعت و تفسیر‌های دینی از گوشت حیوانات مختلف با همدیگر فرق‌های زیادی دارند و نظر مجتهد‌ها در هرمورد ممکن است با همدیگر اختلاف داشته باشد.
اصولا ایرانیان در مورد غذا فوق العاده ساده و قانع هستند. گاه شگفت زده می‌شوید که چطور یک ایرانی با خوردن فقط یک تکه نان و کمی‌پنیر و انگور می‌تواند یک روزتمام، کاری سنگین بکند.
در ایران گونه‌های گوشت محدود است. گاو‌های ایرانی از جنس خوبی نیستند و گوشتشان چندان خوش طعم نیست. از گاو بیشتر برای باربری و کمی‌ هم دوشیدن شیر استفاده می‌شود. برنج و هر نوع سبزی و میوه که سمّی نباشد خورده می‌شود. نوشیدنی‌های شیرین یعنی آب با شکر و شربت میوه‌های مختلف فوق‌العاده محبوب و در عین حال بسیارخوش طعم هستند. خود «شیرینی» چیزی است که بدون آن زندگی ایرانیان قابل تصور نیست. هیچ مهمانی و شادی بدون شیرینی کامل نیست. شیرینی‌های ایرانی بسیار متنوع و خوش مزه هستند.
اصولا ایرانیان در مورد غذا فوق العاده ساده و قانع هستند. گاه شگفت زده می‌شوید که چطور یک ایرانی با خوردن فقط یک تکه نان و کمی‌پنیر و انگور می‌تواند یک روزتمام، کاری سنگین بکند.
شراب حرام و ممنوع است، اما ایرانیان راه یافتن آن را می‌دانند. شراب را اصولا ایرانیان مسیحی تولید می‌کنند، اما کیفیت آن خوب نیست و طرز تهیه آن به قدری ابتدایی است که نمی‌توان آن را زیاد نگه‌داری و یا صادر کرد، در حالی که باغ‌های انگور ایران اعلا هستند.
ایرانیان اصولا شراب نمی‌نوشند و وقتی که می‌ نوشند، مانند ما برای لذت بردن از طعم شراب نه، بلکه با نیت مست شدن شراب می‌‌خورند. احتمالا دین اسلام در بی میلی ایرانیان به شرابخوری نقش مهمی‌ دارد. اما به غیر از آن هم ایرانیان ترجیح می‌دهند درمحیط دوستانه و شخصی شراب بنوشند و احتمالا مست کنند، بدون آنکه درملاء عام هرکس شاهد «مست بازی» آنها شود.
مواد مخدر
اما چیزی که به مراتب بدتر از «مست بازی» است، بلای تریاک است. در خراسان ما دنبال خدمتکار می‌گشتیم و مشکل ما این بود که یافتن کسی که هیچ آلودگی به مواد مخدر نداشته باشد، مشکل بود.
بسیاری از ایرانیان از سن بخصوصی شروع به مصرف تریاک می‌کنند. آنها تریاک را بصورت حبه و یا قرص با خود حمل می‌‌کنند. می‌توان به راحتی حدس زد که نصف ایرانیان بین سنین سی و پنج تا چهل سال این قرص را هر روز استعمال می‌کنند. تصور عموم آن است که استعمال تریاک به این صورت باعث «باز شدن ذهن» می‌شود و «مقاومت در مقابل پیری» را تقویت می‌کند​
دو نوع مواد مخدر مصرف می‌شود: حشیش و تریاک. از نظر شرعی حشیش مطلقا حرام شمرده می‌شود. با وجود آنکه معتادین حشیش و به‌خصوص سربازان معتاد را گرفته به فلک می‌ بندند، این اعتیاد کمتر نشده و به ویژه درمیان طبقات پایین و روستاییان افزایش هم یافته است. حشیش که آن را در ایران «چِـرس» می‌ نامند، از گل شاهدانه به عمل می‌اید که در تقریبا تمام آسیای می‌انه آزادانه کشت می‌گردد. تولید حشیش آسان است. حشیش به صورت تکه‌های کوچک و یا قرص تولید می‌شود و معمولا با تنباکو مخلوط شده استعمال می‌گردد. در ایران یک مخلوط بخصوصی هم به نام «ریحانی» درست می‌کنند که از جوشاندن گل شاهدانه با کره و روغن بادام به عمل می‌ آید و هر کس آن را استعمال کند، بیست و چهار تا هفتاد ساعت می‌خوابد. از این ماده برای دزدیدن زنان هم استفاده می‌کنند.
بسیاری از ایرانیان از سن بخصوصی شروع به مصرف تریاک می‌کنند. آنها تریاک را بصورت حبه و یا قرص با خود حمل می‌‌کنند. می‌توان به راحتی حدس زد که نصف ایرانیان بین سنین سی و پنج تا چهل سال این قرص را هر روز استعمال می‌کنند.
تصور عموم آن است که استعمال تریاک به این صورت باعث «باز شدن ذهن» می‌شود و «مقاومت در مقابل پیری» را تقویت می‌کند. برخلاف حشیش که همراه با تنباکو مصرف می‌شود، تریاک را بصورت خالص می‌کشند و یا قرصش را می‌خورند، اما تاثیر هردو دهشتناک و کشنده است. در هر دو مورد هر قدر از این ماده استعمال شود، هوس برای مصرف مقدار بیشتری در انسان تولید می‌شود. معتادین به تریاک اگر در نواحی خشک روزانه دو سه حبه تریاک مصرف کنند، در نواحی مرطوب ماننند سواحل دریای خزر این مقدار دو برابر و یا بیشتر است.

در سلسله گفتار پیش‌رو، کتابی را به شما معرفی می‌کنیم به‌نام «زندگی در شرق مسلمان»؛ نویسنده این کتاب «پیر پونافیدن» است که آن را به روسی نوشته و همسرش «اما کوشران پونافیدن» نیز آن را به انگلیسی برگردانده‌است. ترجمه انگلیسی کتاب در سال ۱۹۱۱ یعنی کمی بیش از ۱۰۰ سال پیش چاپ شده و حاوی خاطرات نویسنده از ۳۶ سال کار و زندگی به‌عنوان کنسول پادشاهی روسیه در ایران و عثمانی، و سفرهای او به مناطق مختلف ایران، «عربستان ترکی» (حجاز، بغداد و بصره و بخشی از مناطق کردی عراق عرب) و «هندوستان» می‌شود.
فلک
بخش ایران عنوان «در سرزمین شیر و خورشید» را دارد. اما در بخش‌های دیگر نیز اشاره‌هایی به موضوع‌های مرتبط با ایران وجود دارد، از جمله وضع زنان ایران در چهارچوب شریعت و عُرف و همچنین وضع کلی کُرد‌ها که در آن دوره از نظر تابعیت دولتی در دو کشور ترکیه عثمانی و ایران زندگی می‌کردند. این اثر در ضمن حاوی عکس‌هایی است که نویسنده خود و همسرش از ایران، عثمانی و هندوستان گرفته‌اند.
بخش چهارم: زندگی اجتماعی ایرانیان​
کتاب: 
زندگی در شرق مسلمان (۱۹۱۱)

نوشته:
پیر پونافیدن‌
ترجمۀ انتخابی و آزاد: 

عباس جوادی
زندگی اجتماعی ایرانیان عصر‌های پیش هر طور بوده، امروز هم (صد سال پیش، -م.) همانگونه‌است. مثل این است که عادات و سنن در طول صد‌ها سال لخته بسته، تغییراتی رخ داده اما این تغییرات فقط در ظاهر و سطح مانده‌است.
قرآن کوچک‌ترین جزییات زندگی مسلمانان را تعریف و تعیین می‌کند و مسلمانان بر این باورند که نه تنها روح و جوهر اصلی قرآن، بلکه حتی هیچ کلمه آن به هیچ صورت تغییر و تعدیل پذیر نیست. این هم نشان می‌دهد که چرا آنچه که در ایران قرن‌های هفدهم و هجدهم مایه شگفتی سیاحان خارجی شده بود، همچنان امروز هم پابرجا است.
ما از نبودن قانون شگفت‌زده می‌شویم. خودسری به‌جای قانون نشسته‌است. ما از رشوه خواری و فساد فراگیر شگفت زده می‌شویم، از مجازات‌های وحشیانه و غیره شگفت‌زده می‌شویم. فکر می‌کنید من دست‌کم در این ده سال اخیر چند بار در میدان‌های شهر‌های بزرگ ایران جسد‌های سربریده، بله! جسد‌های بدون سر انسان‌ها را دیده‌ام، کله‌های انسان‌ها را که بر دروازه‌های شهر‌ها آویزان بودند، و یا مردانی را که در بازار‌ها از گوش‌هایشان به دیوار میخکوب شده بودند، و یا جلادی را که بزهکاری را با خود کشیده می‌برد، در حالیکه در کلاهش هم دست قطع شده او را حمل می‌کرد.
فراموش نمی‌کنم روزی همسرم هیجان زده به اتاق کارم آمد و گفت که روز بعد قرار است قاتلی را در میدان نزدیک خانه ما در مشهد دو شقه کنند. زنم التماس می‌کرد کاری بکنم که شکل اعدام با قساوت کمتری همراه باشد. آزادی او ناممکن بود، چرا که می‌گفتند سیزده نفر را به قتل رسانده‌است. البته من هیچ صلاحیتی نداشتم که به کار حاکم کل خراسان مداخله کنم. اما فکر کردم به‌عنوان یک انسان که می‌توانم کوششی بکنم. پیش او رفتم. او برادر شاه وقت بود. ابتدا از تصمیمش شدیدا دفاع کرد. بعد گفت این آدم تنها به یک جنایت بسنده نکرده، و گرنه حکم قتلش می‌توانست کم‌درد‌تر باشد. از طرف دیگر، به گفته او، این درس خوبی برای آن طبقه اجتماعی خواهد بود که گوش شنوایی به قانون ندارد. بالاخره هیچ‌کدام از حرف‌های من در او اثری نکرد. اما آخرین استدلالی که کردم، موثر شد و آن این بود که گفتم این کار، کشور‌های اروپایی را خواهد شوراند و آن‌ها صدای اعتراضشان را بلند خواهند کرد. این سخن برای او مهم‌تر از استدلال‌های انسان‌دوستانه بود. بالاخره قبول کرد که مجرم مزبور با شلیک یک توپ اعدام شود که آن وقت‌ها سریع‌ترین نوع اعدام به‌شمار می‌رفت.
روزی همسرم هیجان زده به اتاق کارم آمد و گفت که روز بعد قرار است قاتلی را در میدان نزدیک خانه ما در مشهد دو شقه کنند. زنم التماس می‌کرد کاری بکنم که شکل اعدام با قساوت کمتری همراه باشد... هیچ‌کدام از حرف‌های من در حاکم خراسان اثری نکرد. اما آخرین استدلالی که کردم، موثر شد و آن این بود که گفتم این کار، صدای اعتراض کشورهای اروپایی را بلند خواهد کرد. بالاخره قبول کرد که مجرم مزبور با شلیک یک توپ اعدام شود.
اما قاتل شوربخت واقعا شوربخت بود، چونکه کوشش من باز هم نتیجه چندانی نداد. در ساعت اعدام، قاتل را آوردند و طبق عادت، او را در یک بلندی قرار دادند، طوری که شکمش درست در مقابل دهانه لوله توپ بود. او هم در حالیکه رویش به لوله توپ بود، با چشمانی باز ناظرهمه کارهای مقدماتی اعدام خودش بود. البته چنین مرگی فوری و احتمالا بی‌درد است. در یک لحظه بدن شما به ده‌ها تکه تقسیم می‌شود و هر تکه‌اش به جایی پرتاب می‌گردد. ما در گذشته هم که اعدام به وسیله توپ شده بود، چندین بار شاهد پایین افتادن تکه‌های بدن اعدامیان شده بودیم. حتی یک بار کم مانده بود یکی از آن تکه‌ها روی سرِ ما هم بیافتد. از تصادف روزگار آن روز ظاهرا دست و پای این جانی را محکم نبسته بودند. تا او دید که جلاد دستش را دراز کرد که فتیله توپ را روشن کند، خودش را هراسناک به یک طرف محوطه اعدام پرتاب کرد، طوری که فقط نیمه بازویش کنده شد. جلاد هم که احتمالا دیگر تنبلی‌اش شده بود توپ را دوباره پُـرکند، رفته قاتل را به زمین پرت کرد و سرش را از تنش جدا کرد.
یادم هست که در ارومیه هم چند سال پیش چند دزد گردنه‌گیر را در یک چاله انداخته زنده به گور کردند و کشتند.
اشتباه خواهد بود اگر همه این حوادث را به گردن خشونت این یا آن والی و حاکم بیاندازیم. احتمالا ریشه موضوع در اصل باستانی قصاص است که در کتاب‌های مقدس سامی بصورت «چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان» معروف شده‌است.
در ایران، جز شریعت، یعنی قرآن و دیگر آثار مذهبی مرجع، قانون نوشته شده دیگری برای مجازات بزهکاران و متهمین به جنایت وجود ندارد و تفسیر این قوانین نیز تنها می‌تواند از سوی روحانیون انجام گیرد. بنا بر این فقط کسانی که فقه اسلامی خوانده‌اند، می‌توانند قضاوت کنند. در میان شیعیان این قبیل آدم‌ها «مجتهد» نامیده می‌شوند و افراد غیر مجتهد نمی‌توانند حکم آن‌ها را مورد شک و تردید قرار دهند. در گذشته انحصار حقانیت مجتهدین در صدور احکام مجازات، مطلق بود، اما در طول چند قرن گذشته مراجع مدنی یعنی غیر مذهبی نیز برخی صلاحیت‌ها را به دست آوردند. این است که امروزه ما در کنار قوانین شریعت، احکامی را هم می‌یابیم که از سوی مراجع غیر دینی، یعنی اصولا از طرف مقام‌های دولتی داده و اجرا می‌شوند. این قواعد را مجموعا «عُرف» می‌نامند، یعنی اصول و روش‌هایی که نوشته نشده‌اند، اما بین مردم معتبر هستند، بدون آنکه لزوما در منابع مذهبی قید شده باشند.
در نیمه دوم قرن نوزدهم نیاز به قوانین ثابت و عادلانه، زمینه ایجاد موسسه‌ای بنام «وزارت عدلیه» را فراهم آورد. اما در عمل نه خود وزیر عدلیه و نه دستیاران او نمی‌توانستند بعنوان قاضی حکم صادر کنند، چرا که تحصیل دین و شریعت نکرده بودند. در نتیجه به وزارت عدلیه مشاورانی منتصب شدند که تحصیل دینی داشتند، روحانی بودند و می‌توانستند حکم شرعی بدهند. بدین ترتیب قانون در ایران وارد دایره بسته‌ای شد که نمی‌توانست خود را از درون آن‌‌ رها کند.
در واقع این قواعد عرف نیز مبتنی بر شریعت و قانون هستند، اما نوشته و تثبیت نشده‌اند. برخلاف قوانین شریعت که بسیار قاطعانه، آمرانه و خشونت آمیز هستند، قواعد عرف انعطاف پذیرند و می‌توانند نسبت به قوانین شریعت نرم‌تر و دلرحم‌تر و یا کاملا برعکس، بی‌ملاحظه‌تر و بیرحمانه‌تر باشند، بسته به اینکه چه کسی و یا گروهی در چه شرایطی و به چه منظوری این حکم را صادر می‌کند. یعنی در عمل، عرف که مجری آن دولت است، می‌تواند مورد سوء‌استفاده قرار گرفته زمینه خشونتی حتی شدید‌تر از شریعت را هم فراهم بیاورد.
در نیمه دوم قرن نوزدهم (از ۱۶۰ سال پیش به بعد، -م.) نیاز به قوانین ثابت و عادلانه، زمینه ایجاد موسسه‌ای بنام «وزارت عدلیه» (دادگستری، -م.) را فراهم آورد. این اقدام «اصلاحاتی» همگام با جوّ آن دوره بود. اما در عمل نه خود وزیر عدلیه و نه دستیاران او نمی‌توانستند بعنوان قاضی حکم صادر کنند، چرا که تحصیل دین و شریعت نکرده بودند و از نگاه دینی اصولا حق و صلاحیت قضاوت را نداشتند. با این ترتیب ایرانیان به‌‌ همان نقطه پیشین بر گشتند. چه شد؟ به وزارت عدلیه مشاورانی منتصب شدند که تحصیل دینی داشتند، روحانی بودند و می‌توانستند حکم شرعی بدهند. بدین ترتیب قانون در ایران وارد دایره بسته‌ای شد که نمی‌توانست خود را از درون آن‌‌ رها کند.
امروزه (صد سال پیش، -م.) وزارت عدلیه در بعضی شهر‌ها نماینده‌های خود را دارد که «دیوان‌بیگ» نامیده می‌شوند. در شهر‌های دیگر تمام قدرت و صلاحیت صدور حکم و اجرای آن در دست ارگان دولتی محل است، چه حاکم و والی و چه نایب الحکومه (بخشدار، -م.،) کدخدا و غیره. شاه در صدر همه آن‌ها قرار دارد. در روسیه، ما مثلی قدیمی داریم که می‌گوید «خدا در آسمان هاست و تزار در دوردست‌ها.» به‌نظرم این ضرب المثل در مورد ایران حتی بیشتر از روسیه صدق می‌کند. سرنوشت مردم وابسته به شخصیت و اراده حاکمین است، از حاکمین کوچک تا حاکمین بزرگ، و کسی به آن‌ها دسترسی ندارد!
کربلایی علی و مشهدی حسین
برای درک واقعیت و جزییات محکمه، شکل قضاوت و کلا موضوع عدالت در ایران امروز (صد سال پیش، -م.) نمونه‌ای خواهم داد که هر روز می‌تواند در بسیاری نقاط ایران تکرار شود.
کربلایی علی محمد با مشهدی حسین اختلافی دارد. کربلایی علی که از حق بجانب بودن خود مطمئن است پیش یک مجتهد می‌رود، موضوع شکایتش را شرح می‌دهد، دلایل‌اش را می‌گوید و شواهد خود را عرض می‌کند. طبیعی است که در این جلسه نخست، فرد متهم یعنی مشهدی حسین حاضر نیست. مجتهد «خطی» می‌نویسد که کربلایی علی حق بجانب است. شاکی پس از عرض منت‌داری خود و بوسیدن عبای حضرت مجتهد، پیش ماموری می‌آید که باید حکم مجتهد را اجرا کند. اما کربلایی علی ما پیش از آنکه بتواند به حضور مامور اجرا برسد، بالاجبار سلامی به یک گروه آدمانی مانند خدمه، ملازم (پیشخدمت مخصوص، م.،) محصل (تحصیلدار، مامور وصول، -م.،) کاتب و غیره هم می‌دهد. همه آن‌ها به شکایت کربلایی علی علاقه نشان می‌دهند و متناسبا «حق حسابی» از کربلایی علی می‌گیرند. کربلایی علی در حالیکه جیبش سبک‌تر شده به حضور مامور اجرا می‌رسد و حکم حضرت مجتهد را به او تقدیم می‌کند. مامور اجرا با احترامات لازمه خط مجتهد را گرفته، قبل از همه مُهر او را که روی نامه دیده می‌شود، به نشانه اطاعت به پیشانی‌اش می‌گذارد و فشار می‌دهد.
شاکی پیش یک مجتهد می‌رود، موضوع شکایتش را شرح می‌دهد، دلایل‌اش را می‌گوید و شواهد خود را عرض می‌کند. طبیعی است که فرد متهم حاضر نیست. مجتهد «خطی» می‌نویسد که شاکی حق بجانب است. شاکی تا به مامور اجرا برسد، باید جیب خود را سبک کند. گاهی هم خود متهم از شاکی شکایت می‌کند و همه‌چیز در جهت معکوس خود تکرار می‌شود. در پایان شاکی و متهم، شدیدا مغبون و متضرر می‌شوند، تا اینکه موضوع به وزارت عدلیه ارجاع می‌گردد و دور «پیشکش‌ها» این بار با کسـان دیگر ادامه می‌یابد، تا بالاخره هم شاکی و هم متهم کاملا ورشکسته شوند…
بعد از مطالعه نامه مجتهد، مامور اجرا دستور می‌دهد که «محصلی» به خانه متهم برود. «محصل» در فارسی (آن دوره، -م.) یعنی «تحصیل کننده» و یا «وصول کننده.» محصل به پلیسی گفته می‌شود که در خدمت ماموران ارگان‌های اجرایی هستند. محصل‌ها را می‌فرستادند تا کسی را بازداشت یا خانه‌ای را تفتیش کنند، یا مالی را مصادره کرده و یا مالیات بگیرند. محصل‌ها معمولا از میان بهترین «فرّاش»‌ها یعنی خدمتکار‌ها انتخاب می‌شوند. به این آدم‌ها در ایران «زرنگ» یعنی باهوش و چالاک می‌گویند. وقتی محصل به خانه مشهدی حسین می‌رسد، بدون هیچگونه سوال و جواب و شک و تردیدی هر چه را که در خانه می‌بیند مصادره می‌کند. او اتاقی را بعنوان «انبار» در نظر می‌گیرد و از گوسفند و مرغ و قالی و غیره، هرچه در خانه می‌یابد، در آن اتاق قفل می‌کند. یعنی در فقط چند لحظه، مشهدی حسین از همه داشته‌های خود محروم می‌شود. در چنین شرایطی تنها چاره او «نرم کردن» محصل است. بنا بر این مشهدی حسین تمام چرب‌زبانی خود را به کار می‌اندازد و قربان و چاکر و ارادتمند «جناب مستطاب» محصل می‌شود.
چون این هم کارگر نمی‌افتد، مشهدی حسین درک می‌کند که باید «پیشکشی» به جناب محصل تقدیم کند که بسته به قیمت موضوع هر شکایت ممکن است یک گوسفند، یک اسب و یا پول نقد باشد. محصل براستی شروع به نرم شدن می‌کند، اما می‌گوید که برای ارباب او هم «پیشکشی» لازم است. بعد گفتگویی شروع می‌شود که با تعیین حد پیشکش برای تمام اشخاصی که به نتیجه این دعوی تاثیر گذار هستند، خاتمه می‌یابد. محصل بدون اینکه اقدامی بکند، خانه متهم را ترک می‌کند و معمولا کار با همین تمام می‌شود.
اما‌گاه هم خود متهم از شاکی شکایت می‌کند که به ناحق مورد اتهام قرار گرفته‌است و شاکی این بار به مقام متهم افتاده پیش مجتهد می‌رود و تمام آن سرگذشت در جهت معکوس خود تکرار می‌شود. در پایان هر دو طرف شدیدا مغبون و متضرر می‌شوند، تا اینکه موضوع به وزارت عدلیه ارجاع می‌گردد و دور پیشکش‌ها این بار با کسان دیگر ادامه می‌یابد، تا اینکه هر دو طرف کاملا ورشکسته شوند… مگر اینکه یکی از آن دو یا از‌‌ همان اوایل این کشاکش و یا بعدا آدم با نفوذی را بشناسد و یا با پیشکش کلانی او را «نرم کند» که در آن صورت کار به نفع او فیصله می‌یابد. از سوی دیگر اگر از‌‌ همان ابتدا یکی از دو طرف دعوی آدم با نفوذی باشد، شکی نیست که موضوع به مراتب زود‌تر و راحت‌تر به نفع او تمام می‌شود.
برای رفع و یا کاهش این بی‌عدالتی‌ها در جریان محاکم، در اواخر قرن نوزدهم در بسیاری شهر‌های ایران چیزی مانند صندوق پستی ما و با نام «صندوق عدالت» ایجاد و در یکی دو نقطه شهر نصب شد تا هرکس که از روند محاکم و رشوه و بی‌عدالتی در آن شکایتی دارد، نوشته در آن صندوق بیاندازد. قرار بود شکایت‌ها برای رسیدگی به تهران فرستاده شوند. اما این کار نشد. در اکثر شهر‌ها ماموری در کنار این صندوق‌ها گماشته شده بود که علی‌الاصول می‌بایست آن را نگهبانی کند و مانع دزدیده شدن و یا سوء‌استفاده از صندوق‌ها گردد. اما بعدا معلوم شد که برخی از آن مامورین کسانی را که می‌خواستند شکایتنامه‌ای به آن صندوق بیاندازند توقیف می‌کنند و تازه نامه‌ها هم به ندرت به تهران فرستاده می‌شوند. با این ترتیب این اقدام «اصلاحاتی» جدید هم به‌زودی تعطیل شد و همه چیز به وضع همیشگی خود بازگشت.