تاریخ ایران با افسانه و شایعه همراه است
خاطرات خانه زندگان (قسمت ۱۹)
علی امید از کارگران
قدیمی شرکت نفت بود که در دوره رضا شاه هم مدتها حبس کشیده بود. سمبل
کارگران رنجدیده و مبارز بود، حدود ربع قرن زندانی کشید و مقاومتش همه را
به شگفتی واداشت. آن پیرمرد با موهای سپیدش در اواخر عمر در حمام عمومی در
کوچه ای بین لاله زار و فردوسی لنگ میداد و میگرفت و عاقبت هم در فقر و
تنهایی مُرد.
.
کودک بودیم و بزرگترین غم
زندگیمان، شکسته شدن نوک مدادمان بود. خوشدلی مون هم داشتن سوتکی که با آن
هی سوت بزنیم و سوت بزنیم. یه برگ از درخت میکندیم میگذاشتیم رو دستمون
با اون یکی دست محکم میزدیم روش میترکید.
شعر میخوندیم و صفا میکردیم:
گل گل، گل اومد، کدوم گل ؟ همون که رنگارنگاره
برای شاپرکها یه خونه قشنگه ! کدوم کدوم شاپرک ؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده…
…
چه دنیایی داشتیم. از این فرفره
کاغذیا درست میکردیم و میدویدیم تا بچرخه. وقتایی که معلم میخواست سؤال
بپرسه پاک کنمون رو میانداختیم زیر میز که بریم بیاریمش و تو تیررس نگاه
معلم نباشیم…
با قلم مشق، با خودنویس سناتور و
پارکر و با دوات پلیکان همراه آن پز میدادیم. هنوز «بایرو اینترنیشنال
کمپانی» (BIC) گل نکرده بود و خودکار های بیک، تو سر قلم خودنویس نزده بود.
اگر پای تلویزیون سیاه و سفیدی
که تازه وارد بعضی خونه ها شده بود مینشستیم که دیگه محشر بود و عرش را
سیر میکردیم. خونه را جارو میکردیم و در و همسایهها هم میاومدند و همه
به صفحه مات تلویزیون زل میزدیم. زل میزدیم تا از اون برفکها کهگاه
ساعتها ادامه داشت تبدیل بشه به یه عکس گل و این یعنی دیگه انتظار به سر
اومد و تلویزیون برنامه داره…عکس یه گل ظاهر میشد و بعدش «سرود ملی ایران»
شاهنشه ما زنده بادا
پاید کشور به فَرَّش جاودان…
روزهایی که همه دور هم بودیم.
آنروزها همه دور هم بودیم. غربت
و جدایی، کمتر پیش میاومد و دورنگی و چشم و هم چشمی و حرص و آز حرف اول
را نمیزد. ایمیل و موبیل و فیسبوک و توئیتر و موئیتر نبود اما انگار همه
به هم نزدیکتر بودیم. یه جوری دلها خوشتر بود.
اما حالا. حالا غمها و شادیهای
دیگری داریم و آن خاطره دور، خاطرههای مداد و فرفره و تلویزیون قدیمی جای
خودش را به یادمانهای دیگر داده است. حالا گاه دلمان آخر میشود…
یاد کسانی میافتیم که پارهای
از وجود ما بودند و یکی یکی رفتند و غبار شدند. یاد کسانی میافتیم که
سرنوشت آنان سرگذشت نسل آتش بود. آتشی که به قول «رضا مقصدی» در «چکامههای
چاک چاک»، تا «ستاره» های «سرخ»، شعله میکشید.
بگذریم…
یادمانها گاه آدمی را در غبار میبرد.
یادمانها گاه کاری را با روح
میکند که بهار با طبیعت… حال و هوایی نگفتنی فراهم میکند که هم پنهان است
و هم آشکار… چیزی در دل آدم مثل نیلوفر مثل صبح باز میشود و همه وجودمان
را در بر میگیرد…
اما یادمان ها گاه چون برفی که آرام و بیقرار میبارد ما را به تأمل و سکوت میکشد.
گاه در زندان بدون روزنه
خودمان، در زندانی که زندانبان و بازجویش هم خودمان هستیم گیر میافتیم.
ناگهان راههای ناشناختهای که قدم نهادیم جلوی دیدگانمان ظاهر میشود و
خودمان را زیر ضرب میگیریم و سین جیم میکنیم.
- تو که به کوچه پس کوچهها
آشنا نبودی، تو که اصلاً نمیدانستی به کجا داری میری، چرا اونجا و
اونجاها رفتی؟ چرا کمی مکث نکردی؟ چرا اونهمه اعتماد کردی و واله و شیدا
شدی؟ واسه چی اونهمه کف و دف میزدی و دیگران را هم به هورا و مورا کشیدی؟
چرا ریا و تظاهر کردی… بسیاری ترا ستودند و نیک پنداشتند در حالیکه تو چنین
نبودی و نیستی.
یادمانها گاه مثل گردبادی تند ما را در غبار میبرد.
با تاریخ بصورت گزینشی برخورد شده است.
هر کسی که کتاب زندگیش را ورق
میزند زیر خیمه واژهها زندگی جدیدی را آغاز میکند و شگفتا که ضربآهنگ
این زندگی نزیسته با آن زندگی زیسته یکی است.
در این دوباره زیستن، راوی هر
که باشد، از نظام گزینشی هدفمندی پیروی میکند که فقط به بخشی از آن آگاه
است. بخش دیگر به نیازها و خواستهای ناخودآگاه او صورت و معنا میدهد.
صورت و معنایی که چهارچوبهای آنرا الگوهای از پیش تعئین شده فرهنگ و زمانهاش مشخص میکند. پیش میآید که ذهن ما شماری از رویدادها را جلوی نور میگیرد یا در هاله میبرد و به آن معناهای گوناگون میدهد.
صورت و معنایی که چهارچوبهای آنرا الگوهای از پیش تعئین شده فرهنگ و زمانهاش مشخص میکند. پیش میآید که ذهن ما شماری از رویدادها را جلوی نور میگیرد یا در هاله میبرد و به آن معناهای گوناگون میدهد.
…
در خاطرات خانه زندگان تلاش من
این است که لک و پیسه رویدادها را تا آنجا که میدانم و میتوانم بگیرم و
به سهم ناچیز خویش با فراموشی مبارزه کنم، اما گاه بیآنکه متوجه باشم از
گذشته معنایی بیرون میکشم که از ساختارهای معناساز ذهن من و فرهنگ من
پیروی میکند. من نیز فریفته ام، فریفته اندیشه حاکم بر دوران خویشم و
فریب دوران مرا هم زندانی کردهاست.
…
نمی دونم برای شما هم اینطور
هست یا نه، آدمی در مرور خاطراتش دوست ندارد همه چیز را بیاد آورد. از بعضی
آنها به سرعت گذر میکند و دلش نمیخواهد آن خاطرات مربوط به او بوده
باشد. از آنها میپرد تا به بخشهای خوب و مثبت برسد و آنها را برجسته
کند. متاسفانه با تاریخ هم همین جور بصورت گزینشی برخورد شده است. بخشی که
باید تبدیل به اسطوره گردد و بخش دیگر که عالماً عامداً از قلم میافتد و
کسی از آن یاد نمیکند.
…
خب. حالا بریم سروقت زندان لشکر
دو زرهی که در قسمت پیش به آن اشاره داشتم. زندان لشکر دو زرهی نیز به
نوعی خانه زندگان بود. خاطرات خانه زندگان، آن دوران را نیز به تصویر
میکشد هرچند من و شما زندانی سرهنگ زیبایی و تیمور بختیار نبودیم و توسط
امثال سیاحتگر و زمانی شکنجه نشدیم.
مراتب اخلاقی، نه سلسله مراتب تشکیلاتی
در بخش هجدهم خاطرات خانه
زندگان پیرامون زندان لشکر دو زرهی صحبت کردم. در این بخش اسامی زندانیان
آن زندان مخوف را هم نوشته ام که البته بیشتر آنها سر برخاک نهاده و دستشان
از دنیا کوتاه است.
۲۷ نفرشان را که تیرباران
کردند. ۵۲ نفر دیگر هم (از جمله ابوتراب باقرزاده، اسماعیل ذوالقدر و عباس
حجری بجستانی) در لیست اعدامی ها بودند که شاه بخشید و حکمشان به ابد تبدیل
شد و در قتلعام سال ۶۷ با فتوای هولناک آیتالله خمینی به دار کشیده شدند.
…
در زندان لشکر دو زرهی تعداد
زیادی زندانی آمدند و رفتند. البته همه اتهام سنگین نداشتند. بعضی هاشون
فقط کتاب رد و بدل کرده بودند و محکوم شدند. کتبی چون «در راه تشکیل جبهه
واحد بکوشیم»، «برمیگردیم گل نسرین بچینیم»، «کار فراکسیونی آندره مارتی»،
«انقلاب مشروطه ایوانف»، «مسائل لنینیسم»، چه باید کرد لنین و شرح حال
استالین. کتبی که در حوزه های حزبی مطالعه میشد.
…
در زندان مزبور به جای سلسله
مراتب تشکیلاتی و مسؤول و تحت مسؤول، یکنوع مراتب اخلاقی حاکم بود. یعنی
بعضیها اخلاقا مورد قبول دیگران بودند و اینها غالباً کادر و عضو بالا
نبودند.
به عکس برخی از کسانیکه در روابط تشکیلاتی بیرون آقابالاسر بودند در زندان توزرد از آب درآمدند و ثابت شد صلاحیت به رده و مده نیست.
شاهرخ مسکوب برخورد چندش آور
یکی از «رفقای بالا»، یک به اصطلاح عضو کمیته ایالتی تهران را در زندان شرح
میدهد که «شیر گیگوز» را (که سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد تازه در آمده
بود) اختصاصی برای خودش برمیداشت و پشتش را به جمع میکرد و بین اون همه
زندانی نوش جان میکرد.
مسأله ای که به ظاهر چیز مهمی
نبود اما بنا بر فرمول ظروف مرتبطه، در سایر رفتارها هم خودش را نشان
میداد. مشتهای آسمان کوب قوی که واشدند و گونه گون رسوا شدند، اشاره به آن
دسته از اعضا و کادرها دارد که خودخواهی شان در زندان کار دستشان داد.
شرایط سخت زندان این درس را داد که ملاک صلاحیت همیشه نزدیکی به تشکیلات
نیست.
دختر دکتر مصدق دم در زندان
در زندان لشکر دو زرهی به جز
افسران تودهای، آیت الله کاشانی، شماری از فداییان اسلام، تعداد زیادی از
اعضای جبهه ملی، روزنامه نگاران و همفکران دکتر مصدق، کریمپور شیرازی،
رضازاده قشقایی، و تک و توک افراد مستقل هم بودند.
دکتر مصدق و دکتر عبدالله معظمی گلپایگانی هم آنجا حبس کشیدند. دکتر مصدق در زندان لشکر دو زرهی سه سال حبس کشید.
زندانیان به یاد میآورند که
معصومه خانم دختر بزرگ دکتر مصدق (مادر آقای هدایت الله متین دفتری) در
همان زندان برای پدرش غذا میآورد.
…
مهندس عزت الله سحابی هم در لشکر دو زرهی زندانی بود.
وی حدود دو ماه پس از ازدواجش بازداشت شد و با مهندس مهدی بازرگان همسلول شد.
در همان بدو ورود «میر
رمضانی» عضو حزب توده، از طریق دریچه سلول آنها را از وجود میکروفونی که
در داخل سلول تعبیه شده بود آگاه میکند که آندو با باز کردن پریز برق،
میکروفون جاسازی شده را پیدا و سیم آن را قطع میکنند. مهندس بازگان در
همین زندان روی کتاب «عشق و پرستش یا ترمودینامیک انسان» کار کرد.
علی امید «ژولیوس فوچیک» زندان
علی امید ژولیوس فوچیک Julius
Fučík زندان لشکر دو زرهی بود. ژولیوس فوچیک نویسنده «زیر چوبه دار» Under
the Noose و قهرمان مردم چک است که در پاسخ به بازجویش که از وی پرسید برای
چی مبارزه میکنی وقتی مردم ترا نمیشناسند گفته بود من نه برای مردم بلکه
برای انسانیت مبارزه میکنم.
(مرتضی کیوان نیز یک ژولیوس فوچیک بود.)
…
«علی اصغر زمانی» شکنجه گر
بیرحم علی امید به او گفته بود باید تنفرنامه بنویسی آقای ژولیوس فوچیک…من
ترا خرد میکنم. من این مدال را از تو میگیرم…
علی امید را در زندان لشکر دو
زرهی و بویژه در زندان قزل قلعه جارو گردنش میانداختند تا بعد از شکنجه
نتواند بخوابد و آرام و قرار داشته باشد.
او از کارگران قدیمی شرکت نفت
بود که در دوره رضا شاه هم مدتها حبس کشیده بود. سمبل کارگران رنجدیده و
مبارز بود، حدود ربع قرن زندانی کشید و مقاومتش همه را به شگفتی واداشت.
آن پیرمرد با موهای سپیدش در اواخر عمر در حمام عمومی در کوچه ای بین لاله
زار و فردوسی لنگ میداد و میگرفت و عاقبت هم در فقر و تنهایی مُرد.
عظیم گتمیری
عظیم گتمیری قهرمان کشتی و
نفوذی حزب توده در پان ایرانیستها بود. او هم زندانی زندان لشکر دو زرهی
بود. به یکی از بازجویان به نام سالاری گفته بود همینجا بهت کنده میشینم.
نادر شرمینی (کاوه)
او هم در زندان لشکر دو زرهی
بود. نادر شرمینی از حمام لشکر دو زرهی گریخت و جون بسیار شکنجه شده بود
خونین و مالین بود و همین باعث شد تا در خیابان مورد شک پلیس قرار گیرد.
هرچه میگوید با زنم دعوام شده و برای همین لت و پار شده ام به گوش
پاسبانها نمیرود و چون حکومت نظامی بوده وی را به کلانتری میبرند.
سیاحتگر و زمانی (بازجویان وی) به جان گروهبان محافظ وی افتاده و وی را
آنقدر شکنجه میکنند که پایش سیاه میشود. وقتی به نتیجه نمیرسند سوار جیپ
شده کلانتری به کلانتری میگردند تا بالاخره شرمینی را پیدا میکنند. گویا
سیاحتگر به او میگه آقای مهندس شرمینی مثل اینکه پرهات خوب پر نمیکشند.
پاشو بریم تا بقیه اش را هم من بچینم مادر قحبه…
…
خلاصه او گیر افتاد و به بهانه
فرارش فشار بر زندانیان را بازجوها تشدید کردند. شرمینی تند و تیز، طبق
قانون پاندولها، به مرور از آن سو به این سو خزید و از تک و تا افتاد.
البته او را تا سال ۱۳۳۹ آزاد نکردند. در پرونده او این نکته زیبا هست که
وی در نامه ای که به خلیل ملکی نوشته، از قضاوتهای زشت خودش نسبت به او
عذرخواهی کرده است.
شاپور بختیار
شاپور بختیار حدود یک ماه در زندان لشکر دو زرهی بود.
در انتخابات دوره هجدهم مجلس
شورای ملی و دوره دوم مجلس سنا، اعلامیهای مبنی بر مخدوش بودن انتخابات
تهران و سایر شهرها صادر شد و شاپور بختیار هم در زمره امضاکنندگان آن بود
که در نتیجه دستگیرش میکنند.
دکتر حسین فاطمی
دکتر حسین فاطمی در لشکر دو زرهی زندان بود و همانجا تیرباران شد.
وقتی میخواستند او را از عمارت
شهربانی به زندان لشگر دو زرهی انتقال دهند، یازده چاقوکش حرفه ایی به
سرکردگی شعبان جعفری به او حمله میکنند که خواهر دکتر فاطمی، خود را بروی
او میاندازد و مانع از اصابت ضربات کاری به برادرش میشود.
شیخ عبدالعلی لطفی
وزیر دادگستری دولت دکتر مصدق (شیخ علی لطفی) در لشکر دو زرهی زندانی بود.
او (که برخلاف نظر پهلوی طلبان،
آدم درستی بود)، وقتی از زندان آزاد شد. در اول مهر ۱۳۳۳ رجالهها با دو
اتوبوس به خانه اش ریختند و او را به قصد کشت زدند که در نتیجه آن جراحات،
کمی بعد جان داد.
صمد رَزندی
صمد رزندی ترک بود و پیشتر به
پیشه وری گرایش داشت. مسؤول چاپخانه مخفی حزب توده در داوودیه تهران بود.
بعد از کشف خانه های سازمان افسری و دستگیری «حسن سبزواری» (یکی از پیکهای
حزب که مسؤول رساندن روزنامه به کمیته های حزبی بود.)، بازجویان لشکر دو
زرهی او را زیر شکنجه های هولناک بردند و با پی بردن به آدرس چاپخانه، صمد
رَزندی گیرافتاد.
صمد رَزندی که متاسفانه به
مراکز و قرارهای خیابانی اشراف داشت کم کم به خدمت پلیس درآمد. شبها در جیپ
فرمانداری نظامی مینشست و افراد و قرارها را نشان میداد. گویا نورالدین
کیانوری هم در خطر دستگیری میافتد که با هوشیاری و تیراندازی به مامور
فرمانداری نظامی و زخمی کردن وی میگریزد.
شنیده شده که صمد رَزندی بعدها
گفته است واکنش کیانوری به رگ غیرتم برخورد و با مطرح کردن این مسآله که
فرد تیرخورده را باید زود به بیمارستان ببریم، عملاً مانع تعقیب و دستگیری
کیانوری شدم.
…
صمد رَزندی از زندان فرار
میکند و به حزب پناه برده و با نامه ای ابراز پشیمانی میکند و مینویسد
در زندان مرا بازی داده اند و گفتند فلان مامور حزبی با همسرت روابط
نامشروع داشته است. او نام ۲۵ نفر را که لو داده بود هم به حزب میگوید.
حزب او را به شوروی میفرستد و او آنجا با بدگویی از مرتضی یزدی و نادر
شرمینی، جانب کیانوری را میگیرد و مطلبی هم در مورد زندان لشکر دو زرهی
مینویسد و به حزب کمونیست شوروی میدهد.
سرهنگ علی زیبایی و پادوهایش،
امثال «صمد رَزندی»، «اکبر انصاری» که بعدها عضو دستگاه اطلاعاتی رژیم شاه
شد و «عظیم عسکری» را که سر از ساواک درآورد و به آجودانی شاه رسید، به رخ
میکشیدند تا مقاومتها را زیر سؤال ببرند.
البته در میان کسانیکه در رابطه
با حزب توده دستگیر شده بودند، زندانیان مقاوم و شجاع کم نبودند اما وقتی
تار و پود تشکیلات حزب توده گسیخت لجنزاری پُر از کرم و حشرات ناشناخته هم
سر برداشت و سرهنگ زیبایی چندان بیجا نمیگفت.
(یادآوری کنم که در برخی اسناد به جای «صمد رزندی»، صمد زرندی نوشته شده که اشتباه است.)
ابوالحسن عباسی
ابوالحسن عباسی (مرد چمدان به
دست حزب توده)، عضو هیأت اجرائیه سازمان نظامی حزب توده بود و به گواهی
خسرو روزبه و دیگران بیش از ۲۰۰ نفر از اعضای سازمان نظامی حزب توده، محل
دبیرخانه و مخفی گاه عده زیادی را میشناخت
اما از ۲۱ مرداد ۱۳۳۳ که دستگیر میشود تا ۱۲ روز بعد هیچکس و هیچ مخفی گاهی لو نرفت.
در صفحه ۳۳۸ خاطرات کیانوری هم
از زبان او تصریح شده که «دوازده روز از دستگیری عباسی میگذرد و… اتفاقی
نیافتاده و دستگیری در کار نیست…»
…
او تا دوم شهریور همان سال که
دبیرخانه سازمان نظامی مورد یورش قرار گرفت زیر شکنجه قرار داشت و تا آن
تاریخ کسی دستگیر نشد. مهلت مقاومت طبق قرار تشکیلاتی ۴۸ ساعت بود.
اسپارتاکوس هم نمیتوانست آنهمه فشار را تحمل کند.
در زندان دو زرهی عباسی مغضوب
بود و با خط حزب که کوتاهی های خودش را سر او میشکست، کمتر کسی با وی حرف
میزد و کیانوری حتی بعد از انقلاب از اینکه او خائن است، کوتاه نیامد.
منوچهر مختاری گلپایگانی.
آن افسر دلیر در یک خانواده
هنرمند و با فرهنگ تربیت شده بود. عمویش استاد علی مختاری و پدرش استاد
محمد مختاری، از منبت کاران بزرگ میهن ما بودند و مورد احترام کمال الملک.
منوچهر مختاری پسر دایی فدایی خلق «فرامرز شریفی» است.
من از پدر منوچهر شنیدم او پیش از تیربارانش گفته بود: ما میمیریم و بر روی استخوانهای ما ملتی خوشبخت زندگی خواهد کرد.»
نمیدانم همشهری مختاری (گروهبان پناهی) او را هم کابل زده بود یا نه.
به نظر من گروهبان پناهی قاتل گائوست زاخاریان (مراد) بود.
گروهبان پناهی کیست؟ او کسی جز حسینی (محمد علی شعبانی) که بعدها در کمیته مشترک ضد خرابکاری سر شکنجه گر شد، نبود.
حسینی بعد از انقلاب، در تاریخ
۲۴ اسفند ۱۳۵۷ هنگامی که منزلش محاصره شد با اسلحه کمری اقدام به خودکشی
نمود. او را به بیمارستان بردند اما در تاریخ ۱۲/۲/۵۸ تمام کرد.
گائوست زاخاریان با شکنجه های بی حساب و کتاب حسینی (محمد علی شعبانی) جان داد.
…
از آقای باقر مومنی شنیدم که
میگفتند در زندان لشکر دو زرهی کسی گائوست زاخاریان را ندیده بود و معلوم
نشد کی و کجا دقیقاً او را کشتند.
…
برخی گفتند بعد از قتل وی را در چاه توالت انداختند که نمیدانم درست است یا نه.
افسانه و شایعه بر واقعیت لکه میاندازد.
«کوچک شوشتری» هم که نوجوان بود و او را با وارطان سالاخانیان با شکنجههای خرکی کشتند، در زندان لشکر دو زرهی بود.
گویا به سر وارطان قنداق تفنگ زده بودند و او کنار کوچک شوشتری میمیرد و روز بعد شوشتری هم جان میدهد.
در تبلیغات حزبی گفته شده جسد
وارطان و کوچک شوشتری را به رودخانه جاجرود انداختهاند. اگر اینجور هم
نبوده باشد قتل مظلومانه آنان ابدا توجیه پذیر نیست بخصوص که آن دو کادر
حزبی نبودند و اطلاعات چندانی هم نمیتوانستند داشته باشند.
…
متاسفانه تاریخ ایران پر از
افسانه و شایعه است. حتماً نباید سر وارطان را با مته سوراخ کرده باشند
تا ثابت شود رژیم برآمده از کودتا، ضددموکرات است…
زندانهای مخوفی چون لشکر دو
زرهی که تکان دهندهترین وقایع تاریخ معاصر ایران در آن روی داده به اندازه
کافی گویا هست و نیاز به بزرگنمایی ندارد.
صحنه های غم انگیز در لشکر دو زرهی
در زندان لشکر دو زرهی زندانیان
را با شکنجههای وحشتناک میترساندند. مثل فروبردن موی اسب داخل الت
تناسلی، استعمال تخم مرغ و چوب در ماتحت زندانی و انداختن خرس به جان
دختران و زنان…
مهندس بازرگان گفته است خودم در زندان لشکر دو زرهی خرسی را که در حمام مخروبه و تاریک به جان دخترها میانداختند، دیده بودم.
اگر ناخن کشی شایعه است، این
دیگر شایعه نیست. خرس کور زندان لشکر دو زرهی که یکبار هم افسار پاره
میکند و در میرود و سربازان مجبور به تیراندازی میشوند، در خاطرات مهدی
خانبابا تهرانی و دیگران هم آمده است.
…
غم انگیزترین صحنهای که از
لشکر دو زرهی گفته شده، صحنۀ اعدام دستۀ اول افسران است و بقیه که در
سلولهای خود صدای شلیک گلولههای جوخه اعدام را میشنوند و در انتظار نوبت
خودشان هستند.
چاپلوسان و مداحان در تشکیلات
مبارزین دلیری چون «ابوالفضل
فرهی»، «ستوان محمد رضا منزوی»، «مرتضی کیوان قزوینی»، «سرگرد وکیلی»،
«سروان محقق زاده»، «ژرژ کریم»، «ایرج قادری،»، «عباس جعفری» و امثال آنان
با مقاومت خودشان نشان دادند که اصالت با چاپلوسان و مداحان تشکیلات نبود
که جواب منتقدین را با تهمت های اخلاقی میدادند و مزدور مزدور راه
میانداختند.
با تقی افراخان ها و صمد رَزندی
ها و حسینعلی حشمتی ها و امان الله قریشی ها نبود. آنان تا منتقدی زبان به
سخن میگشود و میگفت شوروی در رابطه با جنبش چپ ایران به تنها چیزی که
اهمیت نمیدهد منافع ملی ما است، مزدور مزدور راه میانداختند.
زندان و فراز و نشیب هایش نشان داد کی چند مرده حلاج است.
…
از قضا مداحان و چاپلوسان اولین
کسانی بودند که وفای عهد را شکستند. آنان ندامت نویسی را باب کردند. اولین
کسی که تنفرنامه نوشت، تقی افراخان بود.
تنفرنویسی و توبه تاکتیکی
وقتی رهبری حزب توده دید خیلی
ها دارند برمی گردند برای اینکه آنان روبروی حزب قرار نگیرند، خودش خط
تنفرنامه نویسی را در دست گرفت و «توبه تاکتیکی» را به عنوان یک ضابطه حزبی
گردن زندانیان گذاشت غافل از اینکه دستگاههای انتظامی و اطلاعاتی رژیم شاه
حواسشون جمع بود و بازجوها په په نبودند.
ضمن اینکه خیلی ها را به رادیو
کشاندند و در روزنامه ها وسیعاً ندامتها را برجسته کردند، از نادمین حزبی
خواستند اسامی همه حوزه ها و مسؤولین خود را هم فاش کنند و خواستار
اطلاعاتی شدند که تا آنوقت رو نشده بود. نیروهای صادقی چون «مرتضی زربخت»
خون دل میخوردند و از اینکه رهبری حزب به جای مقاومت در برابر دستگاه
سرکوب، خط توبه تاکتیکی را حتی به جزیره خارک میبرد و آنجا هم از
زندانیان میخواهند ندامت پیشه کنند، رنج میبردند.
محسن علوی دبیر ریاضی را آنقدر
به دستش کوبیدند و بازجویان بیرحمی مثل «عمید»، آنقدر به آن شلاق زدند تا
چرک کرد و بریدند. شکنجه گران در جزیره خارک به صورت زندانیان مظلومی چون
«عباس منصور» آنقدر شلاق زدند تا کور شد، آنوقت خط میرسید همه غلط کردن
بگویند و تا انتقاد میشد رهبری حزب پیغام و پسغام میفرستاد که شما با
دیپلماسی و علم آن آشنا نیستید. از «بیماری کودکانه چپ روی» بپرهیزید و
خودتان را به رهبری حزب بسپارید.
شاهرخ مسکوب
شاهرخ مسکوب یکی از ستونهای
فرهنگی میهن ما بود. او آخر عمری مجبور بود پشت مغازه عکاسی که در آنجا کار
میکرد بخوابد، همسرش را از دست داده، غمهای پیشین، این یا آن خودکشی،
دوری پسر و غم دخترش غزاله را هم که از کودکی به تیمار او نیازمند بود، چون
کوله باری بر دوش داشت.
شاهرخ مسکوب در زندان لشکر دو زرهی رنج بسیار دید، چه بسا یکی از دستهایش که از کار افتاده بود به شکنجههای پیشین هم مربوط میشد.
از او حالا که نیست مثل همه رفتگان زیاد یاد میشود. شاهرخ مسکوب یک مثال بود. و میتوان نمونه های دیگری را هم گفت.
علی تجویدی و مرضیه و پرویز
شهریاری و هوشنگ آریانپور و حسن قاضی و ابراهیم آل اسحاق و قاسم آفتاب
رویان و مجید تهرانیان و فریده لاشایی…
چون سر بر خاک نهادهاند از آنها یاد میکنیم.
فردا پس فردا محمد حسین تمدن و
مهدی خانباباتهرانی و هوشنگ عیسی بیگلو و منوچهر هزارخانی و ناصر پاکدامن و
مهدی تقوایی و ویدا حاجبی و باقر مومنی و رحیم کریمیان و هادی روشن روان و
ناصر رحمانینژاد هم… به غبار میپیوندند و ناگفتنی های خود را به زیر خاک
میبرند…
بگذریم.
از ماست که بر ماست.
مرتضی کیوان در نامهای به
همسرش نوشته بود: در تاریخ لحظاتی پدید میآید که حیثیت و شرافت در گرو
خونهایی است که به ظاهر بینتیجه به زمین میریزد، حال آنکه همان خونها
بذری را آبیاری میکند که نهال مبارزه گرانقدری را میپرورد. منوچهر
مختاری هم گفته بود ما میمیریم و بر روی استخوانهای ما ملتی خوشبخت زندگی
خواهد کرد.
اگر آرزوی آن مبارزین دلیر هنوز
برآورده نشده (و حالا حالاها هم نمیشود)، فقط به خاطر سرکوب بیرحمانه
قدرتهای حاکم نیست. به کبر و غرور ما هم بستگی دارد.
سرکوب بیرحمانه قدرتهای حاکم واقعی است اما نمیتوان همه شکستها را به آن نسبت داد. همه چیز به دشمن برنمیگردد. از ماست که برماست.
***
شماری از زندانیان زندان لشکر دو زرهی
از زندانیان لشکر دو زرهی اسامی ۴۱۸ نفر را مینویسم و خوشحالم که برای نخستین بار در وب فارسی اینگونه موارد ثبت میشود.
پشت هر نام که میآورم دریایی خاطره نهفته است.
عزت الله سیامک، محمد علی
مبشری، محمد جلالی، نعمت الله عزیزی نمینی، کاظم جمشیدی، امیرافشار بکشلو،
جعفر وکیلی، نصرالله عطارد، هوشنگ وزیریان، غلامحسین محبی، محمد رضا بهنیا،
نظام الدین مدنی، نورالله شفا، محمد علی واعظ قائمی، حسین کلالی، احمد
مهریان، مصطفی بیاتی، توپخانه منصور کلهری، عباس افراخته، محمد باقر واله،
مرتضی کیوان قزوینی، اسماعیل محقق دوانی، اسدالله نصیری، ارسطو سروشیان،
نصرالله زمانی، غلامعباس سلطانپور، ناصر جهان آرا، پرویز موتمنی آذر، جعفر
قلی طیبی، علی اصغر قریشیان، هوشنگ ایادی، علی اصغر عطایی معتمدیان، فریدون
داراب نیا، عباس عیوقی، محمد علی پیوندی،محمد رضا زاده، جواد مغاره، مرتضی
باستانی، علی اصغر قدس نهوی، رضا مدنی، حسین مرزوان، رحیم بهزاد، حسن
منوچهری، کاظم مینونژاد، علی گراکوهی، محمد باقر پورمختار، غلامرضا نظری،
داود بصیری تهرانی، عباس ابوالقاسمزاده، عباس فرقانی آبکناری، ابوالفتح
وثوق زمانی، خسرو پوریا، حبیب الله صدرالهی، حبیب الله فرمان، عبدالصمد
خیرخواه، محمد سپیدآفر، مرتضی صدرالاشرافی، محمود مرکبی، حسین کشاورز
کرمانی، محمد رضا حسن زاده، حسین عالم پیکر، فریدون عظیما، سعید نواب صفوی،
مهدی همایونی، ابراهیم خلیلی، اردشیر واثق کشتگر، هادی افکاری، یدالله
شهیدی زندی، محمد شاهسار، علی ارحامی، میر حمزه یعقوبی شهیر، حسین رزمپور،
محمد جعفر محمدی، اکبر دادخواه، مختار بانی سعید، هوشنگ مدّی، سید عبدالله
افخمی اردکانی، ابوالقاسم قره گوزلو، اسماعیل فیاضی، اسماعیل نباتی،
عبدالعلی قاسملو، محمد رضا حسن زاده، حسین عالم پیکر، منوچهر نادرشاهی،
یعقوب مشتاقی، مهدی مهدیان، ایرج بیضایی، محمد علی صابر، حسین ملکی،
حسینقلی حشهی، عبدالله پروین، صمد پوراسدالله، غلامحسین بقیعی، اسکندر
همایون پور، علی اکبر هیربُد، هوشنگ سلطانی، احمد باقری، محمد علی عمویی،
کاظم سهیل، غلامحسین دفتری، محمد حسن مهرانی، محمد تقی ناصرالمعمارین،
هوشنگ سهراب زاده، محمد لنگری فردوسی، تقی کی منش، تقی هندوانی، ابوتراب
باقرزاده، منصور رشیدبیگی، حسین فردید، یحیی نصیری، هوشنگ هرزویلی، مسعود
قرچه داغی، محمود افشنگ ،علی امید، مهدی خانبابا تهرانی، دکتر غلامحسین
صدیقی، دکتر سید علی شایگان، آیت الله کاشانی، احمد شاملو، مهدی اخوان
ثالث، ابراهیم یونسی، سیدمحمود نریمان، محمد فرشچیان، مختار کاتوزی، حسین
حسسین زاده صدیقی، عنایت الله پهلوان، حسین نوربخش خیابانی، علی اکبر
بهزاد، محمد علی بهمنیه، جمهور دل روز، روح الله فرزاد، مصطفی رحیمی، محمود
امیران، احمد محمود، صارمالدین صادقوزیری، مهندس مهدی مقدسزاده، حسن
میر محمد صادقی، یدالله رویایی شاعر، پرویز خطیبی مدیر روزنامه فکاهی حاجی
بابا، عظیم گتمیری، نادر شرمینی، محمد بهرامی، مصطفی پوریا و برادرش ارسلان
پوریا، یوسف محمدی بوکانی، محمد علی بخشنده، حسن آل بویه، شکور واحدیان،
محمد لعل خوشاب، غلامرضا نوری خواجوی، محمود طبعی، احمد انصاری، عبدالعلی
کامیاب، محمد تقی قدیمی، مهدی پورآریان، فخرالدین مهین تاش، غلامرضا دل
افکاران، گیو نیک روان، منصور پارسای عدل، علی عراقی، روح الله عباسی،
هوشنگ سلیمانی، محمود پاینده، سید حسن مرجایی پناهگاهی، داریوش رسولی، رحیم
نظریان، مهدی ملکی، بخش الله اویسی، محمود زرنقی، هادی ارسلان پور،
ابراهیم گرانقدر، محمود فصیح زاده، علی بیجاری پور، غلامرضا شیخ زین الدین،
غلامعلی زیوری، لطف الله رضوانی، کاظم مفیدی آل آقا، علی اکبر بهمنش،
سیاوش نیک اعتقاد، ایرج کسرایی، ناصر اباذرنیا، عزت الله دهقانی، علیرضا
وکیلی، خسرو پارسایی، مصطفی حامدی، کمال الدین بهشیری، احمد کریم نیا، امیر
گل آرا، صادق بادبزن چی، اسماعیل فهم، شاپور کریمی، نعمت الله زمانی، علی
محمد اربابی، شاپور بختیار، دکتر حسین فاطمی، شیخ عبدالعلی لطفی، حسن
جاوید، خسرو کشاورز، رحیم ژیانفر، فتح الله پهلوان، علی اکبر انتظامی،
اسدالله کاظمیان، محمد مشرف الملک، سید کاظم طیاطبایی گیلانی، عباس رشیدی،
احمد رهنما، مرتضی خیامی، اسدالله مهینی تهرانی، سید حسن سید نوری، محمد
هاشمی، حیات الله بهرام سری، محمد حاجیان، امیر باقرزاده، عطالله درخشانی،
حسن مرتضایی فرد، هوشنگ آزادپیما، حبیب الله پوردیهیمی، علی اصغر نبوی،
محمود سید مدنی، ضیاءالدین آملی، محمود نحوی، منوچهر ارم، عباسعلی
رضاسلطانی، نورالدین باقرلی، مهدی استاد، کامل سفید گرزنجانی، محمود نخست،
سید علی گلسرخی، غلامرضا شاهرودی، حسن آراسته، هوشنگ باختری، جعفر موسوی،
غلامرضا نیکزاد، اسدالله کیهانی، فریدون طهماسبی، محمد علی فیاض، منصور
ماکویی، یعقوب یعقوبی، مهدی قلی اف، جعفر محمدیان لاجوردی، باقر دژبخش،
علیمحمد کاوه، منصور معتمدی گرجی، غلامعباس سلطانی، مصطفی میربُد، محمود
خلیل خسروی، محمود شام بیاتی، پرویز میر بها، عبدالله آزادیان، هوشنگ قربان
نژاد، محمود رهنمون، غلامرضا تقوی، ابوالقاسم بهارلو، منوچهر کیانی، مشفق
جودی، عبدالحسین مومنی، محمد هنر یار، احمد تیوا، محمود رحمانی، علی اشرف
شجاعیان، مسعود ملکی، غلامحسین سخامنش، اصلان سلطانی، منصور احمدی، حسین
فطروسی، عبدالعلی رستمی گوران، حسن سید حسینی سبزواری، عباس پورمرودشتی،
ناصر نودوشنی، علی محمد افغانی، مخمود مقدم، نادر نرگس زنجانی، احمد ژیلا،
عظیم وهاب زاده، خلیل سعادت، هوشنگ نیساری، محمد درمشیان، اسماعیل طاهریان،
رمضان نصر اصفهانی، سید حسین صدیق یحیوی، حسین مجهولی پور، احمد عبیش
زاده، رضا کلانتری خاندانی، ناصر فیوضی، جابر بخشنده، صادق میر فتاحی، حسین
ستایش، علی اشرف گودرزی، حمید ذوالریاستین، محمد علی مشکوری، قدرت الله
پهلوان، میر محمد حسین سید هوشمند، محمود محمدی بوکانی، احمد تمدن دلال،
شریف شاه سنی بختیار، عباس پورغازی، محسن روشنایی طلیعه، منصور عدل، جواد
شعاعی، ابوالقاسم بوذرجمهری، محمد حسن دوستدار خوش قلب، عبدالرحمن زرندی،
جهانگیر اعتصامی، محمد جواد اقلیدس، محمد اسماعیل ذوالقدر، محمود آشنایی،
غلامعباس پودنگ، عبدالکریم انواری، محمد قلی نصراللهی، منوچهر پارسا دوست،
اسماعیل خان والی، رمضان مشرفیان دهکردی، طه ملکی، منیرالدین معالی، فیض
الله زینلی یزدی، مجید حمیدی تهرانی، هدایت الله خواب نما، ایرج کریمیان،
رضا شلتوکی، اصغر نوروزیان، منوچهر علیزاده، احمد افشار اصلی، حسین واهب
زاده، مسعود ارجمند، هوشنگ کریمی، اسدالله کوشکی، محمد مهدی انصاری گیلانی،
خلیل معظمی گودرزی، تیمور گل صورت پهلویانی، داود همدانی، محمد صادق
رئوفی، محمد حسن اوحدی، عبدالله پورستی، محمد قلی ثقفی، محمود پور حبیب
موسویان، پاشا مشکاتی، حسن گلباز، هرمز شهریاری، محمد طیوری، علی شیوا، لوا
الله امین، شمس الدین صدوقی، علی اکبر فغانی، عبدالمجید پیشواز، عباس حجری
بجستانی، رضا ارفعی اسکویی، مختار دیلمقانی، صادق قائم مقامی، علی محمد
قانون، سهراب صبوری دیلمی، محسن نراقی، احمد معامد، ایرج همایون پور، علی
اکبر پوراسماعیل، عباس اسلامدوست، سیروس شهریاری، رضا غضنفرپور، محمد صادق
دلیر آذر، مهدی کوچک دشتی، بهمن حبیبی، اسماعیل بازرگان، محمد تقی جلیلی،
عبدالمجید سلیمی، ایرج ایروانی، عباسعلی رضا سلطانی، نورالدین باقرلی، نظام
الدین ناظم رضوی، ضیاءالله شهرستانی، محمد حسن خیرمحمدی، سید احمد یگانی
نژاد، غلامرضا رضایی زاده فیروزآبادی، خداداد کرگری عزتی، سید جعفر
ابوالحسنی، هوشنگ حبیبی، رحمت الله دلیری، محمد صادق راز نهان، مهدی
جاماسب، آقاخان صفری پور دولت تنکابنی، غلامحسین مزدا، کامبیز دادستان،
محمد حسن شیخ الاسلامی، ناصر جنیدی، ابوالحسن عظیم زاده، ترو آل گیلانی،
عبدالله قاسملو، ابوالقاسم مهذب حسنیان، اسماعیل نیک آئین، صادق رودی، حمید
آدرم، حسن نبئی، محمد کاظم ملکی، غلامرضا احمدی زیدآبادی، حسن شکوهی،
عبدالله مهاجرانی، صمد ملکی، حسن دانشور، علی اکبر حسن اردلان برادر زن
دکتر سنجابی، علی اردلان، فرخ بشیری، علی اکبر نصیری، حسن صدیقی، مهندس
قریب، جبار باغچهبان، محمد حسین تمدن، احمد حسابی، صمد رزندی، اکبر
انصاری، عظیم عسکری، عباس گرمان، سروان غلامحسین عباسی، سرهنگ… سالاری،
یحیی خدابنده، امان الله قریشی، دکتر مرتضی یزدی، منوچهر مختاری گلپایگانی،
گائوست زاخاریان، کوچک شوشتری، محبوب عظیمی، محسن علوی، سروش استپانیان
(مترجم آثار چخوف)، شاهرخ مسکوب.
…
سر به نیست شدن «قوچعلی محتشمی»
که بازجویان مدعی بودند بر اثر سانحه هوایی کشته شده یا «جواد بهرامی» که
میگفتند خودکشی کرد، آنچنان که باید روشن نیست.
***
متاسفانه به اسناد و کتب لازم
دسترسی ندارم و با اینکه شبهای بسیار بیدار میمانم و مرارت میکشم تا بد
را بدتر و خوب را خوبتر نبینم، اما میدانم حاصل کارم نارسا است و پوزش
میخواهم.
این نخستین بار است که در وب
فارسی به زندان لشکر دو زرهی و…پرداخته می شود. واقعش این است که آن زندان
مخوف مثل کمیته مشترک و قصر و قزل قلعه و زندان دژبان و باغشاه… تنها یک
چهاردیواری و محبس نیست. یکی از ازکان تاریخ معاصر ما است. خانه پاکترین
فرزندان ایران، «خانه زندگان» است.
…
شادی حقیر ستمگران و غم عزیز ستمدیدگان را نمیتوانم با نوشتن نشان دهم. اگر میتوانید ویدیوها را گوش کنید.
…
…
سایت همنشین بهار
ایمیل