نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه


چگونه آخوندیسم از ناسیونالیسم سود می برد؟!
تبریزی
بهترین و کارآمدترین ابزاری که تا کنون رژیم آخوندهای مفت خور پس از انتحار اسلامی برای سرگرم کردن مردم ایران و بر سر کار ماندن به کار گرفته است ناسیونالیسم است! و رژیم ولایت فقیه برای ماندن بر سر کار با روش: (چند دستگی بینداز و فرمانروا باش) از ناسیونالیسم و پان های رنگارنگ بهترین بهره برداری ها را کرده است!     
 
***************************************************
 
 
چگونه آخوندیسم از ناسیونالیسم سود می برد؟!
 
 
رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه که با فرهنگ و روش های زمان برده داری و شترچرانی در سده بیست و یکم بر ایرانیان تیره روز فرمانروائی می کند از سرزمین ایران چنان دوزخی ساخته است که در همه جهان بی همتا است! این رژیم برخاسته از گور که در پی نا آگاهی مردمی که می خواستند از زندان رژیم شاهنشاهی به در آیند و به جای انقلاب دست به انتحار اسلامی زدند چنان ستم ها و سنگدلی هائی در زندان ها و شکنجه گاه هایش به کار بسته است که در سرتاسر تاریخ ایران بی مانند هستند! تجاوز به زن شوهردار در برابر چشم شوهرش در زندان های رژیم، تجاوز به دختران زندانی پیش از اعدام، تیرباران کردن و به دار آویختن زنان باردار، شکنجه دادن کودکان خردسال برای به دست آوردن اطلاعات از مامان و بابا، کشتار هزاران تن از دشمنان رژیم در دهه شصت و در بیدادگاه های پنج دقیقه ای، کشتن دشمنان رژیم گدایان مفت خور به دست آدمکشان مزدور در فرامرز و کشتن دشمنان رژیم در درونمرز و خودکشی و مرگ طبیعی نامیدن این آدمکشی ها و ستم های بی مانند دیگری که روی تاریخ ایران را سیاه کرده اند گوشه ای اندک از ددمنشی های بی شمار رژیم اهریمنان دوزخی هستند.
 
از سوی دیگر در سایه دزدی های بی شمار کارگزاران رژیم آخوندهای مفت خور چیزی به نام تنخواه پیشرفته در دوزخی به نام ایران یافت نمی شود! تورم تازنده، گرانی های جهشی، بی ارزش شدن پول ایرانیان بخت برگشته، بیرون کشیده شدن پول بانک ها از سوی مردمی که امیدشان را به پول بی ارزش رژیم آخوندی از دست داده اند و ورشکستگی بانک ها، از میان رفتن کشتزارها و نابودی کشاورزی، بسته شدن کارخانه ها، بیکاری کارگران، کمبود دارو، کمبود فراورده های خوراکی، بازار سیاه، قاچاق کالا، اعتیاد میلیون ها تن به مواد مخدر، تن فروشی زنان گرسنه، گریز سرمایه های ایرانی به کشورهای دیگر، گریز مغزهای اندیشمند و دانشمند به فرامرز، دزدی های گردانندگان رژیم با ارقام نجومی و باور نکردنی آن هم از دارائی مردم ندار و گرسنه ایران به همراه  به باد دادن میلیاردها پول برای ساختن روکش زرین و سیمین برای گور فلان امام و امام زاده و .......... آن هم در سرزمینی به نام ایران که بهترین کانی های گاز و نفت و کانی های دیگری را که در هیچ کجای جهان همانندی ندارند و بهترین دستمایه ها را برای بهترین و برترین و پیشرفته ترین تنخواه در سرتاسر جهان در خود دارد همگی نشانه ناتوانی رژیم گدایان مفت خور آخوندی در دوزخی بی همتا در جهان به نام ایران برای کشورداری هستند.  
 
در زمان رژیم پادشاهی زنان آزادی های نیم بندی داشتند اما پس از به روی کار آمدن رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی آن آزادی های نیم بند نیز از میان رفتند و رژیم ولایت فقیه پس از پیاده کردن برنامه هائی مانند حجاب سیاهی و تباهی و پارچه پیچ کردن زنان ایرانی و به راه انداختن گشت های حجاب و عفاف و امنیت اخلاقی و نسب یاب و ستادهای امر به معروف و نهی از منکر با هزینه کردن میلیاردها پول از جیب مردم ندار و گرسنه ایران از سرزمین ایران گندابی بی همتا در جهان ساخت که در آن یک زن تنها و تنها به جرم زن بودن حق ندارد مانند یک انسان زندگی کند! پس از به روی کار آمدن رژیم سر تا پا لجن جمهوری اسلامی ورزش بانوان از میان رفت و شرکت بانوان ایرانی در کشاکش های جهانی ورزشکاران در رشته هائی مانند شنای بانوان، ژیمناستیک بانوان، پاتیناژ و .......... به پایان رسید، خواننده شدن زنان ایرانی ممنوع شد و زنان هنرمند و خواننده ایرانی ناچار شدند به فرامرز رفته و هنرنمائی بانوان ایرانی را در زمینه آواز و خوانندگی زنده نگهدارند، زنانی که در دادگستری رژیم پادشاهی قاضی بودند از کار بی کار شدند چون قاضی شدن زن حرام است! بانوان سیاستمدار ایرانی یا از کار بی کار شدند و یا به فرامرز گریختند و زنان ایرانی که دانشمند، هنرمند، هنرپیشه، ورزشکار و سیاستمدار برجسته شده و درخشیدند کسانی هستند که از دوزخی به نام ایران گریخته و به فرامرز رفتند و پس از دور انداختن حجاب سیاهی و تباهی خود را از زنجیرهای رژیم ولایت فقیه رهانیدند.
 
به این بدبختی ها و هزاران سیه روزی دیگر که همگی ریشه در به روی کار آمدن رژیم آخوندهای مفت خور دارند رویدادهائی مانند زمین لرزه و ویرانی هزاران خانه، سیل های بنیان کن، خشکسالی و نابودی کشتزارها و .......... که در همه جهان رخ می دهند و هرگز کشتارهای چند هزاری و زیان های چند میلیاردی به بار نمی آورند را نیز باید افزود. البته اگر در رودبار و منجیل و گیلان و اردبیل و بم و نیشابور و خراسان و اهر و ورزگان و هریس و .......... زمین لرزه ای رخ دهد و ده ها هزار تن کشته و زخمی و بی خانمان شوند تنها کاری که رژیم آخوندی انجام می دهد روضه خوانی و نوحه خوانی و زوزه کشی است! اما اگر فلان حضرت ایة الله انگل و مفت خور بمیرد برای بزرگداشت حضرت ایة الله العظمی مفت خور پول هائی گزاف هزینه می شوند! و اگر نیکوکارانی در ایران و جهان پیدا شوند تا به نیازمندان آسیب دیده از زمین لرزه و سیل یاری کنند همه این یاری ها به جیب های گشاد عباها ریخته می شوند! گندکاری ها، سیاهکاری ها و ستم های رژیم گنداب و لجن ولایت فقیه بیش از آن هستند که در چند برگ گنجانده شوند و نابودی این رژیم دوزخی دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد!
 
در این میان رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی ایران برای آن که چند روز بیشتر زندگی ننگینش را پی بگیرد مانند همه رژیم های بیدادگر ترفندهائی را برای سرگرم کردن و برگرداندن نگاه مردم ایران از ریشه هزاران بدبختی و تیره روزی که همانا رژیم آخوندی است به کار می برد! یک ترفند سرگرم کردن مردم با فوتبال است! کسانی که همه چیز را رها کرده و در پی آن هستند که بدانند کدام تیم به کدام تیم گل زد و فلان فوتبالیست هفته پیش سرما خورد و یا سرفه کرد هرگز در اندیشه تورم تازنده و گرانی های جهشی و ده برابر شدن بهای نان در یک شبانه روز و دزدی های میلیاردی گردانندگان رژیم آخوندی نخواهند بود! فوتبال در همه جهان ورزشی است مانند همه ورزش ها اما در ایران ابزاری برای سرگرم کردن مردم از سوی رژیم گدایان مفت خور است و همگان می دانند که بسیاری از باشگاه های فوتبال و بسیاری از کشاکش های تیم های فوتبال در دوزخی به نام ایران را سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می گرداند! یک هزارم از پول های گزافی که در دوزخ ولایت فقیه برای فوتبال هزینه می شوند برای هنرهای رزمی مانند تکواندو و کاراته و کونگ فو هزینه نمی شوند. ورزشکاران رشته های ورزشی دیگر مانند ژیمناستیک و بدنسازی و وزنه برداری و کوهنوردی و .......... نیز هرگز دستمایه های باشگاه های فوتبالی که گرداننده آنها سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رژیم ولایت فقیه است را ندارند! چون رژیم آخوندی با فوتبال می تواند مردم فریبی کند اما با رشته های دیگر ورزشی مانند ژیمناستیک و بدنسازی مردم فریبی ناشدنی است!
 
اما بهترین و کارآمدترین ابزاری که رژیم دژخیمان دوزخی و گدایان مفت خور پس از انتحار اسلامی برای سرگرم کردن مردم ایران از آغاز به روی کار آمدنش تا کنون به کار گرفته است پان های رنگارنگ و ناسیونالیسم است! رژیم ولایت فقیه برای ماندن بر سر کار با روش: (چند دستگی بینداز و فرمانروا باش) از ناسیونالیسم و پان های رنگارنگ بهترین بهره برداری ها را کرده است! نیروئی که هواداران و پیروان پان های گوناگون ناسیونالیستی برای تاختن به همدیگر به کار می برند اگر برای تاختن به رژیم ولایت فقیه به کار می رفت تا کنون چندین بار این رژیم اهریمنی نابود شده و از میان رفته بود! چون اگر پان آریاها به پان ترک ها بتازند و پان ترک ها نیز به پان آریاها بتازند و هر دو گروه هم به پان کردها بتازند و هر سه گروه هم به پان عرب ها بتازند و .......... با این به هم تاختن های دلاورانه! هرگز زمان و نیروئی برای تاختن به رژیم گنداب و لجن ولایت فقیه بر جای نخواهد ماند! کسانی که همه نیرویشان را به کار می برند تا از هزار سوراخ سنبه مدرک و دلیل و آمار و سند گردآوری کنند تا گفته باشند ما برترینیم و دیگران بدترینند چگونه می توانند رژیم آخوندی را نابود کنند؟
 
چگونه با دستاویز کردن فلان استخوان پوسیده و سنگ و کلوخ که در فلان گورستان پیدا شده است و بالا و پائین پریدن و جیغ و داد زدن برای برتر دانستن فلان پان ناسیونالیستی می توان امیدوار به رهائی مردم دردمند و رنجدیده و به زنجیر کشیده شده در دوزخ رژیم ولایت فقیه بود؟ چگونه با پندارهای کهنه و کهنه پرستانه ناسیونالیستی که در همه جای جهان از میان رفته اند می توان امیدوار بود که رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی ایران نابود شده و لاشه پلشت آن به زباله دان تاریخ پرتاب شود؟ در این میان پان ترک نماها و پان آریانماهای دروغین رژیم آخوندی به همراه ناسیونالیست نماهای دروغین دیگر نیز که مزدورانی برای پیاده کردن برنامه (چند دستگی بینداز و فرمانروا باش) هستند بیکار نمانده و به کشمکش های ناسیونالیستی دامن می زنند. با بررسی کارنامه همه پان ها و همه ناسیونالیست ها از آغاز پیدایش رژیم ولایت فقیه تا کنون، ارزیابی نهائی این است که به جز رژیم آخوندهای مفت خور ناسیونالیسم و پان های رنگارنگ سودبر دیگری ندارند!
 
***************************************************
 
 
سود بردن رژیم آخوندی از ناسیونالیسم کردی
 
 
از زمان به روی کار آمدن پادشاهان صفوی که شیعه بودند سنی های ایرانی که کردها نیز گروهی از آنها بودند ستم ها و آزارهای فراوانی را دیدند. از زمان به روی کار آمدن پادشاهان صفوی لعنت فرستادن بر عمر و پیوند دادن بدی ها و زشتی ها با ابوبکر و عمر و عثمان در میان شیعیان جا افتاد و جشنی در سالروز درگذشت عمر در میان شیعیان به نام جشن عمر برگزار می شد! هنگامی که یک سنی می شنود که کسی بر عمر لعنت می فرستد و می گوید: (لعنت بر عمر) مانند آن است که کسی در میان شیعیان بگوید: لعنت بر امام حسین، لعنت بر امام رضا، لعنت بر امام زمان! سنی ها اگر بتوانند کسی را که می گوید لعنت بر عمر بکشند دودل نمی شوند! در ماه محرم که ماه سوگواری شیعیان است هرگز در شهرهای سنی نشین چیزی به نام سوگواری از گونه شیعی آن دیده نمی شود و این سوگواری ها در شهرهای شیعه نشین دیده می شوند و نان مفت این سوگواری ها را هم آخوندها و روضه خوان ها و نوحه خوان های شیعه می خورند اما هرگز چنین نان مفتی را در شهرهای سنی نشین هیچ یک از آخوندها و روضه خوان ها و نوحه خوان های شیعه نمی توانند بخورند! در شهرهائی مانند اورمیه، نقده، مهاباد، بوکان، اشنویه و .......... که بخشی از آنها سنی و بخشی از آنها شیعه هستند در ماه محرم هر گونه توهین و ناسزائی را کردهای سنی می شنوند.
 
در زمان رژیم پهلوی بسیاری از خرافه های دینی داشتند از میان می رفتند و کشمکش سنی و شیعه داشت کمرنگ می شد اما پس از انتحار اسلامی در سال ۱۳۵۷ و به روی کار آمدن رژیم ولایت فقیه و جایگزین شدن دوزخ آخوندی به جای زندان آریامهری کردهای سنی چون می دیدند رژیمی با خرافه های شیعی بر سر کار آمده است و جز ستم و آزار و نابرابری و سرکوب چیزی از این رژیم نخواهند دید خواستار کشیده شدن دیواری میان خود و دیگر ایرانی ها شدند. درخواست خودگردانی برای کردها برابر با خودگردانی مردمی (فدرالیسم دموکراتیک) نبود بلکه دیوارکشی ناسیونالیستی میان کردها و دیگرانی بود که سنی نبودند که این دیوارکشی ریشه در کشمکش های سنی و شیعه داشت نه زبان پرستی یا نژادپرستی! به ویژه آن که زبان کردی چهره ای از زبان پارسی است و زبانی جدا از زبان پارسی نیست و اگر یک پارس تهرانی بخواهد کردی یاد بگیرد شاید در شش ماه بتواند این زبان را یاد بگیرد چون هر دو زبان از یک ریشه هستند.
 
بدبختانه بسیاری از سازمان های سیاسی در آن زمان چون دچار بیماری دنباله روی از مردم کوچه و خیابان (پوپولیسم) بودند به جای رهبری مردم کرد همان شعارهای ناسیونالیست های کرد را سر می دادند بی آن که باورمند به ناسیونالیسم باشند و ناسیونالیسم با باورداشت های آنها سازگار باشد! در این میان رژیم ولایت فقیه نیز که در همه جای ایران به سرکوب دشمنانش پرداخته بود با راندن نیروهای سیاسی به شهرهای کردنشین پیوند آن سازمان ها را با بخش های دیگر ایران برید و در بخش های کردنشین ایران دشمنانش را سرکوب کرد! برای دیوارکشی ناسیونالیستی بود که پیوند جنبش کردها با بخش های دیگر ایران بریده شد و این جنبش سرانجام زمینگیر شد و از میان رفت! اما اگر جنبش کردها با زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم درنمی آمیخت و دارای آرمان سرتاسری برای همه ایرانیان بود آیا باز هم شکست می خورد؟ روشن است که نه! اگر حزب دموکرات کردستان ایران نام خودش را حزب دموکرات ایران می گذاشت و یکی از آرمان هایش برپائی ساختار خودگردانی مردمی (فدرالیسم دموکراتیک) برای همه ایرانیان می بود و پهنه پیکارش به جای بخش های کردنشین ایران همه ایران می بود به جای زمینگیر شدن پیروز می شد! آن چه که حزب دموکرات کردستان ایران را زمینگیر کرد ناسیونالیسم بود نه رژیم آخوندی!
 
کومله نیز که در آغاز پیدایشش یک سازمان چپ گرا بود بدبختانه برای گرفتار شدن در گرداب پوپولیسم به مردابی به نام ناسیونالیسم درغلتید و سرانجام مانند حزب دموکرات کردستان ایران زمینگیر شد! حزب کمونیست ایران نیز که به کومله پیوسته بود بدبختانه برای گیر افتادن در دام پوپولیسم همان سخنان ناسیونالیست ها را بی هیچ کم و کاستی بازگو کرد و سرانجام زمینگیر شد! و در این میان کسانی مانند ژوبین رازانی (منصور حکمت) که در حزب کمونیست ایران بودند پس از آن که ناسازگاری مارکسیسم و کمونیسم را با دیدگاه های ناسیونالیستی روشن کردند از حزب کمونیست ایران جدا شده و حزب کمونیست کارگری را بنیانگزاری کردند. بنیانگزاران حزب کمونیست کارگری بسیاری از دیدگاه های ناسیونالیستی ریشه دار در پوپولیسم را در زمینه خودگردانی دور ریختند و به بازسازی اندیشه های مارکسیستی پرداختند. دریغا که پس از درگذشت زنده یاد ژوبین رازانی (منصور حکمت) این کوشش ها نیمه کاره ماندند. به هر روی آنچه که کومله را از کار انداخت ناسیونالیسم و دیدگاه های ناسیونالیستی بود نه رژیم آخوندی!
 
آن که سرانجام بهترین و بیشترین بهره ها را از ناسیونالیسم کردی برد رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه بود! به جای دادن شعار: دموکراسی بو ایران – خودمختاری بو کوردان (دموکراسی برای ایران – خودگردانی برای کردان) از سوی کردهای ناسیونالیست در بخش های کردنشین ایران به همراه دیدگاه های کهنه و کهنه پرستانه ناسیونالیستی اگر جنبشی سرتاسری که خودگردانی مردمی بدون دیوارکشی های ناسیونالیستی نیز می توانست بخشی از آن باشد از سوی کردهائی که دشمن رژیم بودند در سرتاسر ایران پیاده می شد نابودی رژیم بی چون و چرا بود! اما زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم میان کردها و ایرانیان دیگر جدائی انداخت و رژیم آخوندی با بهره برداری از این جدائی هم کردهای ناسیونالیست را سرکوب کرد و هم از بخش های کردنشین ایران آمادگاهی برای پرورش نیروهای هوادار خودش ساخت! جنبش کردهای ناسیونالیست را که فرجام آن شکست بود اگر با جنبش مشروطه آذربایجان که فرجام آن پیروزی بود بسنجیم خواهیم دید که وند پیروزی جنبش آذربایجان در زمان انقلاب مشروطیت سرتاسری بودن آن و آلوده نشدن آن با زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم و پان های گوناگون بود!
 
***************************************************
 
 
سود بردن رژیم آخوندی از ناسیونالیسم پان آریائی
 
 
رژیم آخوندهای مفت خور تا کنون از ناسیونالیسم پان آریائی بهترین بهره برداری ها را کرده است! گروهی از پان آریاها که جز بد و بیراه گفتن به کردها و عرب ها و ترک ها هنری ندارند برنامه: (چند دستگی بینداز و فرمانروا باش) رژیم آخوندی را به خوبی پیاده کرده اند! چنین کسانی ایران را مرده ریگ خود و پدرانشان پنداشته و ایرانیان را آریائی هائی می دانند که پدرانشان سه هزار سال پیش به ایران کوچیده اند! زبان این آریائی ها هم باید پارسی باشد و گر نه اگر کسی به زبان دیگری سخن بگوید خون پاک و ناب آریائی در رگ های او روان نبوده و ایرانی نیست و دیگرانی که پارس زبان نیستند و خون سپنتای آریائی در رگ های آنها روان نیست مانند ترکمن ها و عرب ها و آذربایجانی ها و کردها و .......... از سرزمین اهورائی ایران باید گورشان را گم کنند و بروند تا سرزمین اهورائی ایران به دارندگان بنین آن که آریائی های پارس زبان هستند برسد! البته روشن نیست که چرا دانمارک و آلمان و فیلیپین و مکزیک و تایلند و استرالیا و ژاپن و انگلستان و .......... اهورائی نیستند و تنها ایران آن هم ایرانی که در سایه رژیم ولایت فقیه دوزخی بی همتا در جهان است در باور ناسیونالیست های پان آریا اهورائی از آب در آمده است! از سوی دیگر ناسیونالیست های پان آریا چون مانند همه ناسیونالیست ها در جهان گرفتار مرزپرستی و خاک پرستی هستند مرزهای سرزمین ایران را که سرزمین اهورائی آریائی ها است به هر بهائی می خواهند نگهدارند!
 
از دیدگاه اندیشه خردمندانه خاک، کشور، مرز و سرزمین باید در راه خوشبختی انسان ها به کار گرفته شود اما ناسیونالیست ها که پان آریاها نیز گروهی از آنها هستند انسان ها را در راه خاک و مرز نابود می کنند! حتی اگر رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی ایران در سرزمینی که ناسیونالیست ها خاک آن را می پرستند بر سر کار باشد و از این سرزمین دوزخی بی همتا در جهان بسازد چون خاک این سرزمین و مرزهای آن را نگهداشته است می تواند پا بر جا باشد! چنین کسانی به جای آن که بگویند: چو ایران نباشد تن من مباد بهتر است بگویند: چو دوزخ نباشد تن من مباد! پس اگر آزادی و قانون و حق و داد و ناموس از میان رفتند و مردم سالاری جای خود را به فرمانروائی دیکتاتورهائی مانند خمینی و خامنه ای داد و دزدان سر گردنه و دژخیمان سنگدل و گندخیم رژیم آخوندهای مفت خور بر هست و نیست سرزمینی به نام ایران چیره شدند و در زندان ها و شکنجه گاه ها به هزاران تن از دختران مردم تجاوز جنسی کردند و سپس آنها را کشتند و .......... مرا چه باک! اما چو دوزخی به نام ایران نباشد تن من که در سایه تورم تازنده و گرانی های جهشی و گرسنگی چیزی از آن جز پوست و استخوان بر جای نمانده است مباد! (اگر هم آخوندی دهد مردمی را به باد – چو ایران نباشد تن من مباد!) این است هوده خاک پرستی و مرزپرستی ناسیونالیسم پان آریائی که جز رژیم آخوندی سودبر دیگری ندارد!
 
شگفت آور است پان آریاهائی این سخنان را می گویند و می نویسند که خود را دشمن رژیم ولایت فقیه می دانند! چنین کسانی هنگام یاد کردن از رژیم آخوندهای مفت خور این رژیم را یا رژیم عرب ها و یا رژیم دشمنان سرزمین اهورائی آریائی ها می نامند! روشن نیست آخوندها و دیگر سران رژیم ولایت فقیه که پارس یا ترک هستند چگونه می توانند سردمدار رژیم عرب ها باشند؟! در گفتارها و نوشتارهای چنین کسانی ریشه همه بدبختی های سرزمین اهورائی ایران تاختن عرب ها به ایران زمین است! چنین کسانی قرآن را تازی نامه یا نسک سپنتای بوم عرب نامیده و محمد را پیامبر تازی و اسلام را برابر با فرهنگ عرب ها و اسلام ستیزی را برابر با عرب ستیزی می دانند! پس اگر پیامبر اسلام عرب نبود و پارس یا اروپائی یا ترک بود آدم خوبی بود و چون عرب است آدم بدی است! و چون قرآن به زبان عربی نوشته شده است بد است و اگر به زبان پارسی نوشته می شد کتاب سودمندی بود! بدگوئی کردن از ترک ها و ترکمن ها و دیگر بوم های ایران آن هم با بدترین واژگان و با تاریخ تراشی و وارونه نویسی که جز گسستن همبستگی ایرانیان برای پیکار با رژیم دوزخی جمهوری اسلامی و سود رساندن به رژیم ولایت فقیه هوده دیگری ندارد از دیگر کارهای پان آریاهائی است که هم می گویند دشمن رژیم آخوندی هستند و هم با چنین کارکردهائی به همان رژیمی که از آن بدگوئی کرده و می گویند با آن دشمن هستند سودرسانی می کنند!
 
***************************************************
 
 
سود بردن رژیم آخوندی از ناسیونالیسم عربی
 
 
پیش از انتحار اسلامی خرمشهر بندر بزرگی بود که گاهی بیرون کشیدن بار کشتی های اقیانوس پیمائی که در آن پهلو می گرفتند شش ماه به درازا می کشید! گمرک بندر خرمشهر پر از کالاهائی بود که یا از فرامرز به ایران فرستاده می شدند و یا از درونمرز به فرامرز فرستاده می شدند. آبادان نیز شهری بسیار آباد و زیبا بود و ساختن پالایشگاه آبادان و پتروشیمی آبادان از زمانی که انگلیسی ها ساختن آن را آغازیده بودند کمابیش صد سال به درازا کشیده بود و یکی از بزرگترین سازه های نفتی در سرتاسر خاورمیانه بود. اهواز شهر زیبائی بود که رود کارون از میان آن می گذشت و چند پل بخش های گوناگون شهر را به هم پیوند می دادند. خوزستان و شهرهائی که عرب نشین بودند پیش از انتحار اسلامی آباد و خرم و سرشار از شادی و آسایش بودند آنچنان که گردشگران فراوانی از کشورهای دیگر نیز به آنجا رفت و آمد داشتند. هنگام زمستان که شمال ایران در برف و یخ فرو می رفت در خوزستان برف و یخ و سرمائی نبود و کشاورزان خوزستانی در همه سال فراورده های کشاورزی گوناگونی را می کاشتند و خوزستان یکی از بزرگترین کانون های کشاورزی ایران بود و خوزستان نه در ایران بلکه در همه جهان بزرگترین کانون فراوری خرما بود. از حجاب سیاهی و تباهی و زنان پارچه پیچ شده نیز چیزی دیده نمی شد.
 
پس از انتحار اسلامی عرب های ایرانی در خوزستان و شهرهائی مانند اهواز و سوسنگرد و آبادان و خرمشهر و اندیمشک و دزفول و ..........  جز رنج و درد و اندوه چیز دیگری ندیدند. به همراه تیره روزی هائی که همه ایرانیان پس از به روی کار آمدن رژیم دوزخی جمهوری اسلامی به آنها دچار شدند صدام حسین دیکتاتور پیشین و ناسیونالیست و پان عرب عراق با برپائی جنگ و تاختن به صدها شهر و روستا در ایران هزاران خانه را با بمب و موشک ویران کرد که در بسیاری از این شهرها و روستاها عرب هائی می زیستند که صدام حسین پان عرب خودش را هوادار آنها می نامید! خرمشهری که خرم و آباد بود ویران شد و همه بندرگاه های آن نابود شدند و ارتش صدام حسین گمرک خرمشهر را که پر از هزاران تن کالا به ارزش میلیاردها دلار بود تاراج کرد. همه خانه های خرمشهر با ترکیدن دینامیت های ارتش صدام با خاک یکسان شدند و همه نخلستان ها سوختند و خاکستر شدند. دزفول و آبادان و سوسنگرد و بسیاری از شهرهای دیگر خوزستان نیز با بارانی از بمب و موشک که صدام حسین پان عرب بر سر عرب ها می ریخت ویران شدند!
 
رژیم آخوندهای مفت خور که از جنگ سر رشته ای نداشت و گردانندگان آن برای مفت چریدن آمده بودند و کوچکترین شایستگی برای کشورداری نداشتند در برابر عراق که کشوری کوچکتر از ایران با توان جنگی بسیار کمتر از ایران بود همواره کم می آورد! جنگی که شاید در یکی دو ماه با شکست صدام به پایان می رسید پس از آن که هشت سال به درازا کشید با شکست نیروهای جنگی ایران پایان یافت و روح الله خمینی ناچار شد پیمان آتش بس با عراق را بپذیرد! همان روح الله خمینی که می گفت این جنگ اگر بیست سال هم به درازا بکشد ما ایستاده ایم پس از هشت سال دفاع مزخرف شکست و نشست! اما در جنگ عراق و ایران پس از هشت سال دفاع مزخرف کسانی که بیشترین آسیب ها و زیان ها را دیدند عرب های خوزستان بودند که کشته و زخمی و آواره شدند و هست و نیست آنها با باران بمب و موشک صدام حسین پان عرب سوخت و از میان رفت و اهواز و خرمشهر و آبادان و شهرهای دیگر خوزستان که پیش از انتحار اسلامی شهرهائی آباد و زیبا بودند و مردم آن زندگی سرشار از آسایشی داشتند ویران شدند.
 
هم اکنون عرب های خوزستان به سرزمین های عربی کویت و دوبی و سرزمین های دیگر عربی نگاه می کنند که در آنجا چیزهائی مانند تورم تازنده و گرانی های جهشی و حجاب سیاهی و تباهی و زنان پارچه پیچ شده و هزاران تیره روزی و بدبختی دیگر دیده نمی شوند. آوازهای زیبا و دل انگیز هنرمندان عرب را از رادیوهای عرب زبان می شنوند و سپس به ایران نگاه می کنند و رژیم گداهای مفت خور آخوندی را می بینند که از ایران دوزخی بی همتا در جهان ساخته است و از بام تا شام جز زوزه کشی های گوش خراش آخوندهای مفت خور چیزی از رادیوهای آن به گوش نمی رسد. زخم زبان های پان آریاها را که بزرگترین هنر آنها عرب ستیزی است می شنوند و با خود می گویند اگر من ایرانی هستم از ایرانی بودنم تا کنون چه سودی برده ام؟ اگر من مانند پان آریاهائی که می گویند: (عرب در بیابان ملخ می خورد – سگ اصفهان آب یخ می خورد) ایرانی هستم پس این زخم زبان ها برای چه هستند؟ اینجا است که ناسیونالیسم نوپدید پان عربی که پیوندی با ناسیونالیسم پان عربی صدامی ندارد پدیدار می شود که واکنشی روانی در برابر ستمگری ها و گندکاری های رژیم آخوندی و سخنان ناروای عرب ستیزان نادان است.
 
اما اگر زندگی عرب های ایرانی مانند زندگی عرب های کویت و عرب های دوبی و عرب های بسیاری از سرزمین های عربی سرشار از شادی و آزادی و آسایش می بود آیا باز هم در میان عرب ها پان عربیسم پیدا می شد؟ آیا اگر حجاب سیاهی و تباهی به زور بر سر زنان عرب ایرانی بسته نمی شد و زنان عرب ایرانی به زنجیر کشیده نمی شدند باز هم پان عربیسم نوپدید ایرانی پدیدار می شد؟ روشن است که اگر در ایران رژیمی بر سر کار بود که با خردورزی کشورداری می کرد و گروهی نادان به عرب های رنجدیده و ستمدیده ایرانی با خواندن سروده های نیشدار زخم زبان نمی زدند چیزی به نام پان عربیسم نوپدید ایرانی نیز دیده نمی شد! سرانجام سود پان عربیسم ایرانی را تنها رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه می برد! با انداختن چند دستگی میان ایرانیان و پیشگیری از همبستگی و پیوستگی آنها برای درهم کوبیدن رژیم دژخیمان دوزخی و گدایان مفت خور آخوندی فرمانروائی رژیم ولایت فقیه پابرجا می ماند و همگان حتی پان عرب ها در این میان زیان می کنند و رژیم ولایت فقیه بهترین و بیشترین سودها را می برد!
 
***************************************************
 
 
سود بردن رژیم آخوندی از ناسیونالیسم ترکی
 
 
هم اکنون رژیم دژخیمان دوزخی و گدایان مفت خور آخوندی بهترین، بیشترین، کارآمدترین و پرسودترین بهره برداری ها را از پان ترکیسم نوپدید ایرانی می برد و هیچ یک از پان ها و دیدگاه های ناسیونالیستی به اندازه پان ترکیسم نوپدید ایرانی برای رژیم برخاسته از گور ولایت فقیه سودرسان نیستند! این ناسیونالیسم ترکی هیچ پیوندی با پان ترکیسم پیدا شده در هشتاد سال پیش ترکیه که به آن بزقوردیسم نیز گفته می شود ندارد و بزقوردیسم در خود ترکیه از میان رفته است. همچنین پان ترکیسم نوپدید ایرانی هیچ پیوندی با پان ترکیسم پیدا شده در جمهوری آذربایجان پیش از به روی کار آمدن ولادیمیر ایلیچ اولیانوف (لنین) ندارد و کوتاه سخن آن که پان ترکیسم نوپدید ایرانی تنها در یک چیز ریشه دارد و آن هم گندکاری های بی شمار رژیم ولایت فقیه است و پان ترکیسم نوپدید ایرانی واکنش و گریزگاهی روانی در برابر هزاران بیداد و ستم و رنج و شکنجه و بدبختی و تیره روزی در دوزخی بی همتا در جهان به نام جمهوری اسلامی ایران است! گروهی از ترک های ایرانی به بهشتی به نام ترکیه نگاه می کنند و می بینند که در دوزخی به نام ایران گیر افتاده اند! گروهی دیگر از ترک های ایرانی به جمهوری آذربایجان نگاه می کنند و می بینند که در آن کشور نه از تورم تازنده و گرانی های جهشی و کمبود دارو و کمبود کالا چیزی دیده می شود و نه از حجاب سیاهی و تباهی و زنان پارچه پیچ شده و زوزه کشی های کر کننده حضرات آیات عظام و حجج اسلام!
 
زندگی در ترکیه با زندگی در بسیاری از کشورهای اروپائی برابر است و جمهوری آذربایجان نیز سرشار از شادی و آسایش است. باکو پایتخت جمهوری آذربایجان شهری است که با میدان ها و خیابان های پهناور و آب نماها و بوستان ها و گلزارهای زیبا از پاریس و لندن نیز زیباتر است. در این شهر زیبا و شهرهای دیگر جمهوری آذربایجان نه عربده کشی های حضرت ایة الله العظمی دیکتاتور و آخوندهای مفت خور دیگر به گوش می رسند و نه گندابی سرشار از هزاران زشتی و پلشتی که ایرانیان تیره روز در آن فرو رفته اند دیده می شود. ترکمن های ایرانی که برای سنی بودن از آغاز به روی کار آمدن رژیم آخوندی جز ستم و نابرابری در میان ایرانیان چیزی ندیده اند به جمهوری ترکمنستان و کشورهای ترک دیگر نگاه می کنند که در آن کشورها نه از نابرابری سنی و ناسنی چیزی دیده می شود و نه از هزاران تیره روزی دیگری که ایرانیان دچار آنها هستند! حتی هزاران تن از کسانی که ترک نیستند مانند پارس ها و کردها از دوزخ رژیم آخوندی به کشورهای ترکیه و جمهوری آذربایجان و ترکمنستان گریخته اند و در آن کشورها زبان ترکی را یاد گرفته و زندگی می کنند تا از گنداب و لجنزار رژیم آخوندی خود را برهانند!
 
جمهوری آذربایجان از برگزار کنندگان جشنواره های جهانی هنرمندان آواز و خوانندگی مانند یورو ویژن که سرشار از شادی و زیبائی و هنر است می باشد. امام جمعه تبریز آخوند محسن مجتهد شبستری که نماینده خامنه ای در آذربایجان نیز هست و تا کنون صدها میلیارد تومان از پول مردم ندار و گرسنه تبریز را برای ساختن نمازخانه ای الکی به باد داده است هنگام برگزاری یورو ویژن در جمهوری آذربایجان چند تن از هواداران رژیم را با نام امت مسلمان و همیشه در صحنه! به جلوی کنسولگری جمهوری آذربایجان در تبریز فرستاد تا الم شنگه و هیاهو به پا کنند که برگزاری جشنواره یورو ویژن در کشور اسلامی جمهوری آذربایجان حرام و گناه است! ای کاش ایرانیانی هم که از دوزخ ولایت فقیه به جمهوری آذربایجان گریخته اند راهپیمائی می کردند و می گفتند: زوزه کشی های آخوندها و روضه خوان ها و نوحه خوان ها که مانند پتکی بر مغز ایرانیان بخت برگشته از بام تا شام کوبیده می شوند حرام و گناه هستند! امام جمعه تبریز آخوند محسن مجتهد شبستری که دوست نزدیک علی خامنه ای است برای نخستین بار در تاریخ ایران و جهان نام جمهوری آذربایجان را ایران شمالی گذاشته است! روشن نیست مردم بیچاره ایران جنوبی در سایه رژیم ولایت فقیه به کدام نیکبختی رسیدند که مردم ایران شمالی نیز بخواهند به آن برسند؟
 
البته آریاپرستانی که مانند همه ناسیونالیست ها با چشمان باز خواب می بینند کشور جمهوری آذربایجان را جعلی دانسته و می گویند نام این سرزمین اران است و باید به ایران بپیوندد! نخست آن که اگر جمهوری آذربایجان جعلی است پس ترکیه و ارمنستان و ترکمنستان و عراق و افغانستان و پاکستان و کویت و ده ها کشور دیگر نیز باید جعلی باشند! سازمان های جهانی مانند سازمان ملل کشوری به نام جمهوری آذربایجان را به رسمیت شناخته اند و کشوری به نام جمهوری آذربایجان جعلی نیست! دیگر آن که مگر مردم جمهوری آذربایجان دیوانه شده اند که بخواهند به ایران بپیوندند؟ پیوستن به کدام ایران؟ چرا باید کسانی در جمهوری آذربایجان پیدا شوند و بخواهند به کشوری که در سایه فرمانروائی رژیم دزدان سر گردنه و آخوندهای مفت خور دوزخی بی همتا در جهان شده است و هر کس بتواند از آن بگریزد درنگ نمی کند بپیوندند؟ اگر مردم هنگ کنگ و مردم ماکائو به چین پیوستند برای آن بود که چین با خردورزی گردانده می شود اما هیچکس در جهان خواهان پیوستن به دوزخ دیکتاتورهائی کله پوک مانند خمینی و خامنه ای نیست!
 
در این میان رژیم ولایت فقیه مانند همه رژیم های ناکارآمد برای سرپوش گذاشتن بر روی گندکاری های بی شمارش این پندار خنده دار و یاوه را می خواهد در میان ترکان ایرانی جا بیندازد که ریشه همه بدبختی های ترک ها زبان فارسی است! دلیل بیکاری زبان فارسی است، دلیل گرانی زبان فارسی است، دلیل تورم زبان فارسی است، دلیل کمبود خانه زبان فارسی است، دلیل رشوه خواری زبان فارسی است، دلیل کمبود کالا زبان فارسی است، دلیل بیماری زبان فارسی است، دلیل زمین لرزه زبان فارسی است، دلیل سیل زبان فارسی است، دلیل خشک شدن دریاچه اورمیه زبان فارسی است، دلیل ترافیک زبان فارسی است و دلیل همه بدبختی ها تنها یک چیز است و آن هم زبان فارسی است! و رژیم نیز در این میان هیچ کاره است! اما زبان از دیدگاه اندیشه خردمندانه ابزاری برای پیوند میان انسان ها هست و جز این ارزش دیگری ندارد و با سخن گفتن به زبان مادری نه کباب هائی به پهنای یک وجب و درازای سه وجب از آسمان خواهند بارید و نه نان سنگک برشته کنجدی! برای نمونه اگر زبان ترکی زبان کاربردی ایران شود و همه هفتاد میلیون ایرانی در سرتاسر ایران به زبان ترکی بخوانند و بنویسند و رادیو و تلویزیون ایران نیز به زبان ترکی برنامه هایشان را پخش کنند اما رژیم ولایت فقیه بر سر کار باشد برای ایرانیان چه سودی از زبان ترکی خواهد رسید؟
 
اما اگر زبان فارسی زبان کاربردی ترکیه شود و همۀ مردم ترکیه به زبان فارسی بخوانند و بنویسند و رادیو و تلویزیون ترکیه نیز به زبان فارسی برنامه هایشان را پخش کنند برای ترکیه ای ها چه زیانی خواهد رسید هنگامی که بر کشورشان مانند ایران دژخیمان دوزخی و گدایان مفت خور فرمانروائی ندارند؟ در سنجش با ایران آیا کشور ترکیه را زبان ترکی سرزمینی بهشت آسا کرده است یا کشورداری با خردورزی؟ پس این زبان نیست که مردم یک کشور را خوشبخت یا بدبخت می کند بلکه این رژیم است که مایه بدبختی و خوشبختی مردم یک سرزمین است. از دیدگاه اندیشه خردمندانه زبان تنها ابزاری است برای پیوند میان انسان ها و سخن گفتن یا سخن نگفتن با یک زبان نشانۀ خوب بودن و بد بودن و برتری هیچکس در هیچ کجای جهان نیست. ترک هائی هستند که بهترین آدم ها هستند و ترک هائی هستند که بدترین آدم ها هستند همچنان که فارس هائی هستند که بهترین آدم ها هستند و فارس هائی هستند که بدترین آدم ها هستند و این کردار انسان ها است که آنها را خوب و بد می کند نه سخن گفتن به این زبان و آن زبان.  
 
در رویداد زمین لرزه آذربایجان در تابستان ۱۳۹۱ رژیم ولایت فقیه بهترین و بیشترین بهره ها را از هذیان های ناسیونالیستی برد! ناسیونالیست های ترک آذربایجانی به جای آن که رژیم ولایت فقیه را که در سایه گندکاری ها و دیوانه بازی هایش شهرهای آباد و پایدار در برابر زمین لرزه ساخته نشدند گناهکار بدانند تنها به فارس های بیچاره ای که در این میان هیچ کاره بودند تاختند! و از سخنانی مانند سخنان زیر که گفتند و نوشتند تنها رژیم آخوندی سود برد: فارس ها به آسیب دیدگان از زمین لرزه یاری نکردند چون ترک هستند! فارس ها از ویرانی خانه های ترک های آذربایجان و کشته شدنشان شاد شدند! اگر در شهرهای فارس نشین زمین لرزه ای رخ می داد فارس ها به آسیب دیدگان از زمین لرزه یاری می کردند چون فارس هستند و ترک نیستند! و .......... پس از شنیدن این هذیان های ناسیونالیستی، زمین لرزه بم را در ۵ دی ماه سال ۱۳۸۲ چه کنیم؟ در آن زمین لرزه که کمابیش ۵۰ هزار تن کشته شدند هیچکس ترک نبود و همه کشته ها و زخمی ها و آواره ها فارس بودند! رژیم آخوندی در آن هنگام نه تنها هیچ گونه یاری به آسیب دیدگان از زمین لرزه نکرد بلکه یاری های مردم و یاری های کشورهای دیگر را دزدید و در همان هنگام که بازماندگان فارس زمین لرزه بم از بی داروئی و بی خوراکی با هزاران درد و رنج و اندوه می مردند گروه های دزد رژیم گدایان مفت خور خوراک ها و داروها و پتوها و چادرها را در بازار سیاه تهران به فروش میرساندند!
 
اگر به هر روی از سوی ناسیونالیست های ترک آذربایجانی از رژیمی که گرداننده آن ترکی به نام خامنه ای است نامی برده شود این رژیم یا رژیم راسیست فارس است! یا رژیم قوم آریا است! یا رژیم پان فارس است! یا رژیم پان آریا است! یا رژیم فاشیست فارس است! یا رژیم نژادپرست فارس است! یا رژیم شوونیست فارس است! یا رژیم آریاپرست است! یا ..... یا ..... یا ..... پس گردانندگان دانه درشت رژیم ولایت فقیه که همگی ترک آذربایجانی هستند را چه کنیم؟ مانند: مهدی بازرگان آذربایجانی، علی خامنه ای آذربایجانی، میرحسین موسوی آذربایجانی، علی مشکینی آذربایجانی، عبدالکریم موسوی اردبیلی آذربایجانی، صادق خلخالی آذربایجانی، سیدحسین موسوی تبریزی آذربایجانی، یحیی رحیم صفوی آذربایجانی، صادق محصولی آذربایجانی، محمدرضا میرتاج الدینی آذربایجانی و .......... حتما این آذربایجانی ها هم که زبان مادری آنها ترکی است فارس هستند!!! پس حتما ۵۰ هزار تن فارس که در زمین لرزه بم کشته شدند هم ترک بودند!!! (بنازم به فهم و شعور گویندگان چنین سخنانی که مانند کسانی که دو لیوان بیشتر بالا انداخته اند در عالم هپروت سیر می کنند!)
 
از همه خنده دارتر (و شاید گریه دارتر!) چسبیدن ناسیونالیست های ترک آذربایجانی از تیم های فوتبال آذربایجانی به ویژه تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز است که آن را نماد ناسیونالیسم آذربایجانی می دانند! هیچ یک از فوتبالیست ها و گردانندگان تیم تراکتورسازی تبریز نه ناسیونالیست هستند و نه سر و کاری با سیاست و رویدادهای سیاسی دارند! گردانندگان و پشتیبانان تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز هم فرماندهان سپاه پاسداران رژیم آخوندی هستند! پس این که ناسیونالیست های ترک آذربایجانی برای تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز خود را به آب و آتش می زنند به جز آن که خودشان را فریب می دهند کار دیگری نمی کنند! کوشش فراوانی که رژیم آخوندی برای گرم کردن تنور کشاکش های فوتبال انجام می دهد درباره هیچ یک از رشته های ورزشی انجام نمی دهد! رژیم آخوندی با هنرهای رزمی مانند تکواندو و کاراته و کونگ فو و رشته های ورزشی دیگر نمی تواند مردم فریبی کند چون فوتبال برای رژیم بهترین ابزار برای مردم فریبی است اما با رشته های ورزشی دیگر این مردم فریبی ناشدنی است!
 
***************************************************
 
 
سخن کوتاه، پان های ناسیونالیستی گوناگون در ایران آن چنان که گفته شد تنها یک سودبر دارند و آن هم رژیم سر تا پا لجن ولایت فقیه است و با این پان ها نابودی رژیم ناشدنی است و اگر سازمانی برای براندازی رژیم آخوندی بخواهد کاری بنیادین انجام دهد باید خود را از پان های رنگارنگ دور نگه دارد. پیروان پان های ایرانی نیز دو گروه هستند: یک گروه که دچار خشک اندیشی (دگماتیسم) هستند و سخن گفتن با چنین کسانی هوده ای نداشته و بیهوده است (نرود میخ آهنین بر سنگ) گروه دوم جوانان کم سن و سال و ساده دلی هستند که نه نسک های کلفت چند صد برگی درباره تاریخ جهان خوانده اند و نه پژوهش های ژرف اندیشانه ای درباره پنداری پلید و پلشت و دوزخی و اهریمنی و زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم انجام داده اند. بر دلسوزان و خردمندان است که با کار فرهنگی و روشنگرانه پندارهای پلشت ناسیونالیستی را از مغزهای چنین کسانی بزدایند تا راه برای نابودی رژیم آخوندی هموار شود.
 
 
 
 
 
 

رهايش يا حق تعيين سرنوشت- ۱۰
منوچهر صالحی 

تئوری حق تعيين سرنوشت لنينی 
در سال ۱۸۹۶ در لندن کنگره بين‎المللی سوسيال دمکرات‎ها تشکيل شد و يکی از مصوبات آن کنگره درباره بغرنج حق تعيين سرنوشت خلق‎ها بود. بنا بر آن مصوبه سوسيال دمکراسی «خواستار تحقق حق کامل تعيين سرنوشت تمامی خلق‎ها است و هم‎دردی خود را با کارگران کشورهايی که در حال حاضر زير يوغ استبدادهای نظامي، ملی و ... قرار دارند، اعلان مي‎دارد و از همه‎ی کارگران سراسر سرزمين‎ها مي‎خواهد که به صفوف کارگران جهان که برخوردار از آگاهی طبقاتي‎اند، بپيوندند تا در هم‎کاری با يک‎ديگر بتوان از سرمايه‎داری جهانی کنونی فراتر رفت و برای تحقق بين‎الملل سوسيال دمکراسی مبارزه کرد.» اين مصوبه‎ی بسيار ناشفاف بازتاب دهنده وضعيتی بود که در سال‎های پايانی سده نوزده در اروپا وجود داشت، دورانی که جنبش‎های جدائي‎طلبانه و استقلال‎خواهی سراسر قاره را فراگرفته بود. اين جنبش‎ها در آن زمان جنبش‎هائی خُرده‎بورژوايانه بودند و جنبش کارگری در آن‎ها نقشی اندک داشت. هدف اين مصوبه آن بود که جنبش کارگری کشورهای مختلف با پشتيبانی و شرکت در اين جنبش‎ها با هدف به‎دست‎گيری رهبری آن‎ها بتواند به اين جنبش‎ها سويه‎ای سوسياليستی دهد، يعنی آن جنبش‎ها را در جنبش جهانی کارگری ادغام کند. 
انديشه‎های لنين درباره حق تعيين سرنوشت را بايد به سه دوره تقسيم کرد که عبارتند از دوره پيش از جنگ جهانی يکم، دوران جنگ و دوره پس از جنگ و دست‎يابی بلشويک‎ها به قدرت سياسی. در بررسي‎های خود خواهيم ديد که برداشت‎های لنين در اين سه دوره درباره پديده حق تعيين سرنوشت خلق‎ها هميشه يک‎سان نبودند و بلکه بنا بر اوضاعی که او در آن به‎سر مي‎برد، دائمأ دگرگون گشتند. 
لنين انديشه حق تعيين سرنوشت خلق‌ها را برای نخستين بار در سال ۱۹۰۲ در طرح برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه تدوين کرد. در آن طرح «پذيرش حق تعيين سرنوشت تمامی ملت‌هائی که بخشی از دولت هستند» ، گنجانده شد. اين فرمولبندی آشکار مي‌سازد که لنين در آن دوران هنوز درک درستی از مفاهيم ملت و دولت نداشت، زيرا بنا بر برداشت‌های کنونی در محدوده هر دولتی فقط يک ملت مي‎تواند زندگی کند و نه چند ملت. در بهترين حالت مي‌توان مدعی شد که ملت يک دولت مي‌تواند از چند مليت تشکيل شده باشد که دارای تفاوت‌های زبانی و فرهنگی از يک‌ديگرند. 
لنين در سال ۱۹۰۳ در رابطه با «مانيفست سوسيال دمکرات‌های ارمنستان» با انديشه تحقق دولت فدرال در روسيه مخالفت کرد، زيرا بر اين باور درست بود که پيش‌شرط تحقق چنين دولتی وجود دولت‌های مستقل مليت‌هائی است که در امپراتوری روسيه مي‌زيند. اما چنين پديده‌هائی در روسيه تزاری وجود نداشتند و بلکه مناطق اشغالی ضميمه امپراتوری شده بودند و مردمی که در اين مناطق مي‌زيستند، به ادعای حکومت از همان حقوق ساکنان بومی امپراتوری برخوردار بودند. بنا بر باور لنين وظيفه يک حزب پرولتری مبارزه برای تحقق دولت فدرال نيست، زيرا چنين تلاشی منجر به تحقق دولت‌های طبقاتی مستقل از يک‌ديگر خواهد شد. در عوض حزب طبقه کارگر بايد برای تحقق جمهوری دمکراتيک مبارزه کند تا در محدوده‌ی آن طبقه کارگر متعلق به تمامی مليت‌هائی که در سپهر امپراتوری مي‌زيند، با هم متحد و متشکل شوند و با هم برای نابودی تزاريسم و دولت طبقاتی حاکم مبارزه کنند. او هم‌چنين در اين نوشته يادآور شد که «خواست پذيرش حق تعيين سرنوشت برای هر يک از مليت‌ها به‌خودی خود فقط به اين معنی است که ما، يعنی حزب طبقه کارگر، هميشه و حتمأ بايد ضد تمامی تلاش‌هائی بشوريم که مي‌خواهند با به‌کاربرد خشونت و يا نابرابری از بيرون بر تحقق حق تعيين سرنوشت تأثير نهند.» پس هدف اصلی يک حزب پرولتری «نه تحقق حق تعيين سرنوشت خلق‌ها و يا مليت‌ها، بلکه تحقق حق تعيين سرنوشت طبقه کارگر در بين هر مليتی است.» 
او در همان سال در نوشته ديگری که با عنوان «مسئله ملی در برنامه ما» انتشار داد، يادآور شد که «پذيرش حق تعيين سرنوشت تمامی ملت‎هائی که جزئی از دولت‎اند»، يکی از نکات مهم برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه است. او در همين مقاله نوشت ما سوسيال دمکرات‎های روسيه بايد «هميشه و لزومأ در جهت برقراری نزديک‎ترين ارتباط‎ با پرولتاريای مليت‎های مختلف بکوشيم و فقط در مواردی استثنائی مي‎توانيم از خواست‎هائی که منجر به تشکيل دولت طبقاتی نوينی گردد و يا آن که اتحاديه فدراتيو نيم‎بندی را جانشين وحدت سياسی کامل کنونی سازد، فعالانه پشتيبانی کنيم.» به اين ترتيب آشکار مي‎شود که در انديشه لنين تجزيه امپراتوری روسيه به سود تحقق دولت‎های مستقل ملی جائی نداشت و او حتی از تحقق سيستم فدراتيو در اين کشور که از سوی «سوسياليست‎های انقلابی» تبليغ مي‎شد نيز هواداري‎ نکرد، زيرا بنا بر باور او پيش‎شرط‎های تاريخی برای تحقق چنين پديده‎ای در امپراتوری روسيه وجود نداشت. لنين که در رابطه با بغرنج حق تعيين سرنوشت خلق‎ها تحت تأثير شديد انديشه‎های کائوتسکی قرار داشت، به نوشته‎ای از کائوتسکی اشاره مي‎کند که ۱۸۹۶ در «زمان نو» با عنوان «پايان لهستان؟» منتشر شده بود. کائوتسکی در آن مقاله به اين نتيجه رسيد «همين که پرولتاريا به مسئله لهستان بپردازد، مجبور است به سود استقلال لهستان موضع بگيرد،» زيرا با جدائی لهستان از روسيه تزاری موقعيت اين امپراتوری که در آن دوران هنوز بزرگ‎ترين سنگر ارتجاع اروپا را تشکيل مي‎داد، تضعيف مي‎شد، يعنی توازن قدرت سياسی به سود نيروهای مترقی اروپا که طبقه کارگر نيز بدان تعلق داشت، دگرگون مي‎شد. اما لنين به‎جنبه‎های ديگری نيز در اين نوشته اشاره مي‎کند. يکی آن که ستم ملت روس بر مليت‎های ديگر سبب از خودبيگانگی اين مليت‎ها از روسيه شده بود و اين خطر وجود داشت که هرگاه حزب سوسيال دمکرات روسيه از خواست حق تعيين سرنوشت اين مليت‎ها پشتيبانی نمي‎کرد، طبقه کارگر اين مليت‎ها به‎جای اتحاد با کارگران روس به‎دنبال خواست‎های عوام‎فريبانه بورژوازی اين مليت‎ها روانه شود که منافع طبقاتی خود را در پس شعار حق تعيين سرنوشت پنهان ساخته بودند. بنابراين طرح اين شعار در آن دوران از سوی حزب سوسيال دمکرات روسيه که در آن بلشويک‎ها اکثريت داشتند، واکنشی تاکتيکی در برابر وضعيت موجود بود، يعنی ترس از انزوای حزب از طبقه کارگر مليت‎های غير روس. 
لنين ۱۹۱۳ در شهر کراوکاو لهستان که در آن زمان بخشی از امپراتوری اتريش- مجار بود، سخنرانی کرد و بنا بر گزارش روزنامه آن شهر در مورد حق تعيين سرنوشت گفت که «سوسيال دمکراسی روسيه حق ملت‎ها را برای کسب "حق تعيين سرنوشت" خويش، يعنی درباره سرنوشت خود تصميم گرفتن و حتی جدائی کامل از روسيه را مي‎پذيرد.» لنين هم‎چنين مدعی شد که روند «دمکراتيزاسيون روسيه نه به بغرنج حق تعيين سرنوشت، بلکه به مسئله کشاورزی وابسته است.» 
لنين در همان‎سال برای چهارمين کنگره حزب سوسيال دمکرات لتونی که بخشی از حزب سوسيال دمکرات روسيه بود، «طرح پلاتفرمی» را تهيه کرد و در آن در رابطه با «مسئله ملی» يادآور شد که «ما دمکرات‎ها لزومأ مخالف با هرگونه ستم و هم‎چنين دادن هرگونه امتيازی به هر مليتی هستيم. ما به‎مثابه دمکرات خواهان برخورداری آزادانه از حق تعيين سرنوشت ملت‎ها در مفهوم سياسی اين کلمه، يعنی برخورداری از آزادی جدائی هستيم. ما لزومأ خواهان برابرحقوقی تمامی ملت‎ها در دولت و حفاظت از حقوق هر اقليت ملی مي‎باشيم. ما هم‎چنين خواهان خودگردانی فراگير و خودمختاری هر منطقه‎ای هستيم که بتوان با مشخصات ملی مرزهايش را مشخص ساخت.» لنين در همين طرح اما شعار «فرهنگ ملی» را شعاری ارتجاعی و عوام‎فريبانه ناميد، زيرا بنا بر باور او سوسياليست‎ها دارای مواضعی بين‎المللی هستند و نه ملی. به‎همين دليل سوسياليست‎ها «نه از فرهنگ ملي، بلکه از فرهنگ بين‎المللی پشتيبانی مي‎کنند که فقط بخشی از هر فرهنگ ملی که دارای وجهی قاطعانه دمکراتيک و سوسياليستی باشد، جزئی از آن است.» او در نفی شعار «خودمختاری ملی- فرهنگی» در همين «طرح» نوشت که اين شعار در پی «فريب کارگران با سراب وحدت ملی- فرهنگی هر يک از ملت‎ها است، اما واقعيت آن است که در حال حاضر در ميان هر يک از ملت‎ها "فرهنگ" اربابانه بورژوايانه ويا خرده بورژوايانه برتری دارد. ما مخالف فرهنگ ملی به‎مثابه شعار ملی بورژوايانه هستيم. ما هوادار فرهنگ بين‎الملل هستيم که فرهنگ پرولتاريای قاطع، دمکرات و سوسياليست است.» 
لنين برای آن که بتواند وحدت پرولتاريای مليت‎های مختلفی را که در سپهر امپراتوری روسيه تزاری مي‎زيستند، حفظ کند، به درستی با شعار «فرهنگ ملی» و «خودمختاری ملی- فرهنگی» مخالفت کرد، زيرا پرولتاريای مليت‎های مختلف فقط با گسترش فرهنگی فراملی مي‎توانست به هم نزديک و با هم متحد شود و به‎مثابه پيکره واحدی مبارزه مشترک خود را عليه استبداد تزاري، عليه شيوه‎های توليد پيشاسرمايه‎داری و سرمايه‎داری با هدف تحقق سوسياليسم به پيش برد. 
لنين بار ديگر در همان سال «تزهائی درباره مسئله ملی» را نوشت و در آن تأکيد کرد که در بخش برنامه حزب درباره مسئله ملی فقط حق تعيين سرنوشت سياسی مبنی بر حق جدائی و تشکيل دولتی مستقل تعريف شده است. او يادآور شد که سوسيال دمکرات‎های روسيه مطلقأ نمي‌توانند اين بند برنامه را نايده بگيرند، زيرا به‎جز روسيه بزرگ، در سپهر امپراتوری روسيه و به‎ويژه در حواشی اين امپراتوری يک رده ملت‎ها مي‎زيند که از نقطه‎نظر اقتصادی و شيوه زندگی دارای تفاوت‎های زيادی از هم‎ديگرند و از سوی دولت مرکزی به آن‎ها به‎شدت ستم مي‎شود. هم‌چنين بنا بر باور لنين چون در روسيه ارتجاعي‌ترين حکومت اروپا وجود داشت که حتی برخلاف جمهوری چين با تحقق دولت دمکراتيک در روسيه مخالفت مي‌ورزيد و حاضر به دادن حق رأی به مردم نبود تا زمينه را برای شرکت آن‌ها در زندگی سياسی هموار گرداند، بنابراين «سوسيال دمکرات‌های روسيه بايد در تمامی تبليغات خود از حق تمامی مليت‌ها در تشکيل دولت خود و يا گزينش آزادانه دولتی که مي‌خواهند متعلق به آن باشند، پافشاری ورزند.» او خواستار آن بود که حکومت مرکزی و يا ملتی که اکثريت جمعيت را تشکيل مي‌هد، نبايد «با به‌کارگيری خشونت» از روند جدائی مليتی که خواستار آن است، جلوگيری کند. در عين حال روند تعيين سرنوشت بايد بنا بر باور لنين کاملأ دمکراتيک و «بر اساس شرکت همگانی و رأی مخفی مردم سرزمين مربوطه» مي‎بود. لنين با اين حال بر اين نکته تکيه کرد که «پذيرش حق همه مليت‎ها در تعيين سرنوشت خويش از سوی سوسيال دمکراسی به‎هيچ‎وجه به اين معنی نيست که سوسيال دمکرات‎ها از حق خود مبنی بر بررسی سود و زيان جدائی اين و يا آن ملت از يک دولت چشم خواهند پوشيد. به‎وارونه، سوسيال دمکرات‎ها بايد در هر موردی ارزيابی مستقل خود را عرضه کنند و در اين رابطه بايد شرايط توسعه سرمايه‎داری و ستمی که بر پرولتاريای ملت‎های مختلف توسط بورژوازی متحده تمامی ملت‎ها اعمال مي‎شود و هم‎چنين بايد وظايف ساده دمکراسي، يعنی مقدم بر و پيش از هر چيز منافع مبارزه طبقاتی پرولتاريا برای تحقق سوسياليسم را مورد توجه قرار دهند.» 
لنين هم‎چنين در اين نوشته يادآور شد که در آن زمان در روسيه فقط دو ملت، يعنی ملت‎های لهستان و فنلاند به‎خاطر «يک رده شرايط تاريخی و فرهنگی بيش‎تر از ديگر [ملت‎ها] توسعه يافته‎اند و چون بيش از [ملت‎های] ديگر از رهايش برخوردارند، در نتيجه ساده‎تر و �طبيعي‎تر” مي‎توانند حق جدائی خود را متحقق سازند.» به اين ترتيب مي‎بينيم که در آن دوران لنين برای همه‎ی ملت‎ها و يا مليت‎هائی که در سرزمين امپراتوری تزاری روسيه مي‎زيستند، حق تعيين سرنوشت تا جدائی سياسی را به رسميت نمي‎شناخت و بلکه فقط ملت و يا مليت‎هائی که از بالندگی درونی و رهايش سياسی کافی برخوردار بودند، مي‎توانستند از چنين امتيازی برخوردار گردند و در جهت تحقق دولت ملی خويش گام بردارند. ديگر آن که واژه رهايش لنينی در اين نوشته را مي‎توان از دو سويه مورد بررسی قرار داد. يکی آن که هرگاه طبقات متعلق به يک ملت و يا مليت از چنان آگاهی سياسی برخوردار باشند که بتوانند به توفير ميان حقوق و منافع طبقاتی خود با حقوق و منافع طبقات ديگر پی برند، در آن‎صورت به رهايشی گسست دهنده دست يافته‎اند، يعنی چنين رهايشی به‎جای آن که طبقات اجتماعی را به‎هم پيوند زند، آن‎ها را از هم جدا مي‎سازد و در نتيجه چنين رهايشی نمي‎تواند موجب رشد روند دولت- ملت‎ و تحقق دولت ملی گردد. سويه ديگر آن است که طبقات متعلق به يک خلق، در عين خودآگاهی به منافع طبقاتی خود، به منافع مشترک خويش نيز پی برده باشند. در چنين وضعيتی چنين رهايشی مي‎تواند سبب رشد روند دولت- ملت و سبب پيوند طبقات يک جامعه به هم و تبديل تدريجی آن‎ها به يک ملت ‎گردد. 
لنين هم‎چنين يادآور شد که پرولتاريای روسيه برای آن که بتواند به آزادی دست يابد، بايد با «مبارزه انقلابی خود در جهت سرنگونی استبداد تزاری و تحقق جمهوری دمکراتيک» بکوشد، زيرا تا هنگامی که رژيم تزاری سرنگون نشود، «آزادی و برابرحقوقی مليت‎های مختلف روسيه» ناممکن خواهد بود. «بنابراين آن بخش از طبقه کارگر که وحدت سياسی با بورژوازی ملت �خودی” را فراسوی اتحاد پايدار با پرولتاريای ملت‎های ديگر قرار مي‎دهد، عليه منافع خود، عليه منافع سوسياليسم و عليه منافع دمکراسی اقدام مي‎کند.» به عبارت ديگر، لنين در آستانه جنگ يکم جهانی بسيار شفاف عليه جنبش‎های ملی تجزيه‎طلبانه موضع گرفت و حتی شرکت طبقه کارگر در جنبش‎های ملی تجزيه‎طلبانه را مخالف منافع و اهداف سوسياليسم و دمکراسی ارزيابی کرد. لنين هم‎چنين يادآور شد که فقط با تحقق شکل دولت دمکراتيک برابرحقوقی نه فقط افراد، بلکه هم‎چنين مليت‎هائی که در روسيه مي‎زيند، مي‎تواند تحقق يابد. 
لنين هم‎چنين در بخش ديگری از همين نوشته يادآورشد که «سوسيال دمکراسی شعار �خودگردانی فرهنگی- ملی” (يا خودگردانی ملی ساده) و هم‎چنين پروژه‎های تحقق آن را رد مي‎کند، زيرا نخست آن که اين شعار به‎طور کامل و جامع نافی انترناسيوناليسم مبارزه طبقاتی پرولتری است و دوم آن که اين شعار به آسانی سبب کشانده شدن پرولتاريا و ديگر زحمت‎کشان به حوزه‎ نفوذی ايده‎های ملي‎گرائی بورژوائی مي‎شود و سوم آن که مي‎تواند قاطعانه مانع از آرايش دمکراتيک دولت گردد، در حالی که همين گونه آراستن (به شرطی که اصولأ در سرمايه‎داری ممکن باشد،) مي‎تواند ضامن صلح ملی شود.» او در ادامه همين بحث يادآور شد که «از موضع سوسيال دمکراتی طرح مستقيم و يا غيرمستقيم شعار فرهنگ ملی مجاز نيست. اين شعاری نادرست است، زيرا از زمانی که سرمايه‎داری به‎وجود آمده، تمامی زندگی اقتصادي، سياسی و معنوی بشريت جنبه انترناسيوناليستی يافته است. سوسياليسم يعنی انترناسيوناليسم کمال يافته. فرهنگ انترناسيوناليستی که هم ‎اينک به‎طور سيستماتيک توسط پرولتاريای تمامی کشورها آفريده مي‎شود، نمي‎تواند �فرهنگ ملی” (اين يا آن جامعه ملی) را تمامأ در خود جذب کند و بلکه فقط عناصری از فرهنگ‎های ملی را در بر مي‎گيرد که قاطعانه دارای وجه دمکراتيک و سوسياليستي‎اند.» بنا براين سوسيال دمکرات‎ها نبايد برای تحقق دولت‎های ملی و بازسازی فرهنگ‎های ملي، بلکه «برای تحقق دمکراسی کامل و از ميان برداشتن هرگونه امتيازهای ملی مبارزه کنند تا کارگران آلمانی ساکن روسيه با کارگران تمامی ملت‎های ديگر از فرهنگ انترناسيوناليستی سوسياليستی دفاع کنند.» در اين‎جا نيز دوگانگی انديشه لنين نمايان مي‎شود. او از يک‎سو خواهان تحقق حق تعيين سرنوشت ملت‎ها [مليت‎ها] در تعيين سرنوشت خويش حتی تا سرحد جداپی است و از سوی ديگر مخالف تحقق هرگونه «فرهنگ ملی» در سرزمين‎هائی بود که در آن‎ها چندين خلق و مليت با هم مي‎زيستند، زيرا چنين پروژه‎ای سبب جدائی ملت‎ها و به‎ويژه طبقه کارگر اين سرزمين‎ها از هم مي‎گشت و طبقه کارگر را به ابزار سياست‎های ملي‎گرايانه و حتی شونيستی بورژوازی بومی اين سرزمين‎ها بدل مي‎ساخت. 
لنين در سپتامبر ۱۹۱۳ در نوشته کوتاهی که با عنوان «موضع ليبرال‎ها و دمکرات‎ها درباره بغرنج زبان» انتشار يافت، يادآور شد برنامه ملی سوسيال دمکرات‎ها آن است که «مطلقأ هيچ امتيازی به هيچ ملتی و به هيچ زبانی داده نشود.» به‎عبارت ديگر همه مليت‎ها بايد حق آموزش زبان مادری خود در مدارس را داشته باشند. 
هم‎چنين در همين سال کميته مرکزی حزب کارگران سوسيال دمکرات روسيه به‎رهبری لنين قطعنامه‎ای درباره «مسئله ملی» تصويب کرد و در آن از يک‎سو «ملي‎گرائی لجام‎گسيخته» برخی از جناح‎های «بورژوازی ليبرال» را که هدف آن سلب حقوق مدنی از مليت‎های تحت ستم بود، محکوم نمود و از سوی ديگر «جدائی سيستم‎ آموزش و پرورش مليت‎ها در محدوده مرزهای يک دولت را به‎طور عام مغاير دمکراسی و به‎طور خاص مضر با منافع مبارزه طبقاتی پرولتاريا» ارزيابی کرد. به‎اين ترتيبُ هر چند زبان مادری مليت‎های مختلف بايد در مدارس تدريس مي‎شدُ اما در سراسر روسيه بايد فقط يک برنامه آموزش و پرورش وجود مي‎داشت.
لنين هم‎چنين در نوامبر ۱۹۱۳ در مقاله‎ای که با عنوان «درباره خودگردانی فرهنگی- ملی» در پراودا انتشار داد، از گرايش‎هائی که خواهان جدائی سيستم‎های آموزش و پرورش مليت‎های مختلف در روسيه تزاری بودند، انتقاد کرد. در آن زمان برخی از گرايش‎های افراطی ملي‎گرايانه خواهان آن بودند که وابستگی مليتی هر فرد در شناسنامه‎اش ثبت شود. لنين در اين نوشته نشان ‎داد که چنين خواستی با معيارهای دمکراسی در تضادی آشکار قرار دارد، زيرا تلاش برای جداسازی افراد متعلق به مليت‎های مختلف هدفی جز نابودی دولت چند مليتی روسيه ندارد. «تا زمانی که ملت‎های مختلف در يک دولت با هم مي‎زيند، با ميليون‎ها و ميلياردها رشته اقتصادی و خصلت‎های حقوقی و هم‎چنين با تمامی شيوه زندگی خويش به‎هم پيوسته‎اند.» به باور او جداسازی سيستم‎های آموزش و پرورش همگانی تلاشی است برای پاره کردن رشته‎هائی که مليت‎ها را به‎هم مي‎پيوندد. لنين هم‎چنين يادآور شد که انديشه جداسازی سيستم‎های آموزش و پرورش مليت‎ها از هم «در هيچ‎يک از سرزمين‎های دمکراتيک اروپای غربی که دارای مليت‎های رنگارنگ‎اند، يافت نمي‎شود.» در عوض اين انديشه «فقط در شرق اروپا، در اتريش عقب‎مانده، فئودال، کشيش‎سالار و ديوان‎سالار يافت مي‎شود که در آن به‎خاطر مرافعه تنگ‎نظرانه بر سر زبان هر گونه زندگی اجتماعی و سياسی با رکود مواجه شده است.» به‎عبارت ديگر، لنين با نفی تجربه اتريش از سيستم آموزش و پرورش همگانی که در کشورهای اروپای غربی وجود داشت، هواداری کرد و مخالف سرسخت پروژه «ملي‎گرائی» افزاطی بود که به‎جای يک‎پارچگی ملی در پی چندپارگی مليت‎های روسيه بود. 
لنين در ۱۵ دسامبر ۱۹۱۳ نوشته‎ای درباره «برنامه ملی حزب کارگران سوسيال دمکرات روسيه» انتشار داد و در آن ضمن اشاره به مقاله‎ای که استالين در رابطه با مسئله ملی نوشته بود، يادآور شد که «خودگردانی فرهنگی - ملی به معنی ناسيوناليسم پالوده گشته و به‎همين دليل زيانبار است؛ به معنی آن است که کارگران را با طرح شعار فرهنگ ملی دمق کنيم و به معنی تبليغ جدائی بسيار زيانبار و حتی ضد دمکراتيک آموزش و پرورش بنا بر مليت‎ها است. خلاصه آن که اين برنامه نافی انترناسوناليسم پرولتری و فقط منطبق با ايدآل‎های ملي‎گرائی عاميانه است.» 
در آستانه جنگ جهانی يکم لنين نوشته‎ای با عنوان «درباره حق تعيين سرنوشت ملت‎ها» انتشار داد که در دوران جنگ سرد از سوی «اداره نشريات به‎زبان‎های خارجی» روسيه شوروی به فارسی ترجمه و در سال ۱۹۵۲ در مسکو چاپ گشت و در دوران حکومت دکتر مصدق در ايران پخش شد. با آن که رخداد «جمهوری مهاباد» از دسامبر ۱۹۴۵ تا اکتبر ۱۹۴۶ و هم‎چنين پروژه «جمهوری خودمختار آدربايجان» به رهبری «فرقه دمکرات» از دسامبر ۱۹۴۵ تا دسامبر ۱۹۴۶ به درازا کشيد، با اين حال بيش‎تر «چپ»های ايران پس از خواندن اين نوشته که ۷ سال پس از سقوط آن خيزش‎های منطقه‎ای به زبان فارسی انتشار يافت، تحت تأثير انديشه‎های لنين قرار گرفتند و با استدلال‎هائی که لنين در اين نوشته در توجيه حق تعيين سرنوشت ملت‎ها عرضه کرد، به توجيه حقانيت آن دو خيزش سياسی پرداختند. 
ديديم که لوکزمبورگ و لنين از ۱۹۰۳ بر سر مسئله حق تعيين سرنوشت با هم اختلاف داشتند و طی اين سال‎ها در رد نظرات يک‎ديگر بسيار نوشتند. لنين در آستانه جنگ جهانی يکم «درباره حق تعيين سرنوشت ملت‎ها» را نوشت، زيرا در آن دوران جنبش جدائي‎طلبانه در لهستان و فنلاند بسيار رشد کرده بود و هدف اين نوشته مهار اين جنبش‎ها توسط جنبش کارگری به رهبری بلشويک‎ها بود. 
لنين برای آن که بتواند تعريفی از «حق تعيين سرنوشت» ارائه دهد، يادآور ‎شد که «اين برای اولين بار نيست که جنبش‎های ملی در روسيه به‎وجود مي‎آيند و اين پديده تنها مختص اين کشور نيز نيست. دوران پيروزی نهائی سرمايه‎داری بر فئوداليسم در سراسر جهان با جنبش‎های ملی هم‎راه بوده است. شالوده اقتصادی اين جنبش‎ها آن است که بورژوازی برای پيروزی کامل توليد کالائی به تسخير بازار داخلی نيازمند است، هم‎چنين اتحاد دولتی مردم سرزمين‎هائی که به‎يک زبان سخن مي‎گويند، هم‎راه با از ميان برداشتن تمامی موانع توسعه و انکشاف ادبيات اين زبان، امری ضروری است. زبان مهم‎ترين ابزار مراوده ميان انسان‎ها است؛ وحدت زبان و توسعه بلامانع آن يکی از مهم‎ترين پيش‎شرط‎های بازرگانی واقعأ آزاد و همه‎جانبه و منطبق با سرمايه‎داری مدرن برای گروه‎بندی آزاد و همه‎جانبه توده مردم به طبقات جداگانه و سرانجام يکی از پيش‎شرط‎ها برای ارتباط تنگاتنگ بازار با هر کسی و از آن‎جمله با شرکت‎های کوچک، با فروشندگان و خريداران است.» 
به‎اين ترتيب آشکار مي‎شود که مهم‎ترين پيش‎شرط برای تحقق دولت ملی وجود مناسبات سرمايه‎داری و طبقه سرمايه‎دار است که مي‎خواهد با ايجاد دولت ملی بازار معينی را به انحصار خود درآورد. بنابراين جنبش‎هائی که در دوران پيشاسرمايه‎داری تحقق يافته‎اند، جنبش‎هائی «ملی» نبوده‎اند، زيرا در آن دوران هنوز طبقه سرمايه‎دار پا به‎عرصه تاريخ آن سرزمين‎ها نگذاشته بود و مازاد توليد سنتی آن اندازه نبود که موجب شکوفائی و انکشاف بازار ملی گردد. 
در هر حال لنين در اين نوشته بر اين باور بود که «حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، يعنی حق جدائی دولتی از مجموعه‎ای از ملت‎های بيگانه و تشکيل دولت ملی مستقل خود.» لنين به نقل از کائوتسکی يادآور شد که «در سرمايه‎داری دولت ملی قاعده و �هنجار” است» ، يعنی بدون پيدايش شيوه توليد سرمايه‎داری در يک کشور و طبقه سرمايه‎دار، دولت ملی نيز نمي‎تواند متحقق گردد. 
روزا به‎همين دليل مخالف تحقق دولت ملی بود، زيرا از يک‎سو با دامن زدن به احساسات ملی مرزهای تضادهای طبقاتی پنهان مي‎شوند و ‎سرمايه‎داران بومی مي‎توانند قدرت سياسی را در انحصار خود گيرند و از سوی ديگر دولت‎های استعمارگر بنا بر نيازهای اقتصادي، نظامی و سياسی خويش «دولت‎های ملی» را به‎وجود مي‎آورند و چنين دولت‎های «مصنوعی» هيچ ربطی به دولت ملی خودرويش ندارد. نگاهی به دولت‎هائی که پس از جنگ جهانی دوم در افريقا و حتی در آسيا و آمريکای لاتين به استقلال دست يافتند، آشکار مي‎سازد که مرزهای اين کشورها با واقعيت‎ حوزه زيست خلق‎ها به ندرت هم‎خوانی دارد و در بسياری از موارد با گونيا و خط کش توسط «کارشناسان» دولت‎های امپرياليستی کشيده شده‎اند. 
لنين در رد نظرات لوکزمبورگ سرمايه‎داری را به دو دوران تقسيم کرد: «در آغاز دور‎ان فروپاشی جامعه فئودالی و حکومت مطلقه، دوران تشکيل جامعه دمکراتيک بورژوائی و دولت دمکراتيک بورژوائی است، دورانی که در آن جنبش‎های ملی برای نخستين‎بار به جنبش‎های توده‎ای بدل مي‎گردند و به اين يا به آن گونه همه‎ی طبقات مردمی به‎وسيله رسانه‎ها، توسط شرکت در مجالس نمايندگی و غيره، به سياست ‎کشانده مي‎شوند.» در دوران دوم بنا بر باور لنين «با تشکيل کامل دولت‎های سرمايه‎داری که از مدت‎ها پيش از نظم مشروطه‎ پيروی مي‎کنند، هم‎راه با تضاد گسترش يافته پرولتاريا و بورژوازی سر و کار داريم، دورانی که مي‎توان آن را پيشاغروب سرمايه‎داری ناميد.» او بر اساس اين تقسيم‎بندی به اين نتيجه رسيد که «در اروپای خاوری و در آسيا از ۱۹۰۵ به بعد دوران انقلاب‎های بورژوا- دمکراتيک آغاز گشت. انقلاب در روسيه، ايران، ترکيه، چين، جنگ‎ در بالکان- اين زنجيره‎ای از رخدادهای جهانی دوران ما در �خاور” است. از آن‎جا که بنا بر بررسی لنين جنبش‎های ملی بورژوا- دمکراتيک روسيه را در آستانه جنگ جهانی يکم فراگرفته بودند، بنابراين حزب سوسيال دمکرات روسيه بايد برای جنبش‎های ملی که در اين دوران به‎وجود مي‎آيند، در برنامه خود پاسخی منطبق با نيازهای جنبش بورژوا- دمکراتيک و نه سوسياليستی عرضه مي‎کرد. با اين حال لنين مدعی است که ميان راه‎حل‎های بورژوائی حق تعيين سرنوشت خلق‎ها و راه حلی که در برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه عرضه شده است، تفاوتی شگرف وجود دارد، زيرا «هر بورژوائی در رابطه با مسئله ملی خواستار امتيازاتی و يا مزايائی ويژه برای ملت خودی است.» در عوض «پرولتاريا مخالف هرگونه امتياز و ضد هرگونه استثنائی است.» به‎اين ترتيب با بغرنجی آشکار در گفته‎های لنين روبه‎رو مي‎شويم. او نيز به اين دوگانگی پی برد و برای برون‎رفت از آن نوشت: برخلاف بورژوازی «پرولتاريا در مورد شناسائی حق تعيين سرنوشت به‎ اصطلاح به خواست منفی بسنده مي‎کند، بدون آن که به يک ملت به هزينه ملت ديگری تضمينی دهد.» اين يعني، حزب سوسيال دمکرات روسيه در تئوری حق تعيين سرنوشت خلق‎ها يا ملت‎ها را مي‎پذيرد، اما در عمل، پس از آن که از پديده مشخص بررسی مشخص کرد، با در نظر داشت مبارزه طبقاتی پرولتاريای جهانی و منافع بلاواسطه پرولتاريای ملتی که برای تحقق خواست تعيين سرنوشت خويش به‎پا خاسته است، به اين نتيجه خواهد رسيد از آن جنبش پشتيبانی و يا با آن مخالفت کند. 
لنين هم‎چنين با تکيه به نقدی که کائوتسکی درباره مواضع روزا لوکزمبورگ در رابطه با حق تعيين سرنوشت ملت‎ها نوشته بود، يادآور شد که «هرگاه ما شعار حق جدائی را مطرح و تبليغ نکنيم، در آن‎صورت نه فقط به‎سود بورژوازي، بلکه هم‎چنين به نفع فئودال‎ها و حکومت مطلقه ملت ستمگر عمل کرده‎ايم.» نتيجه منطقی اين استدلال آن است که چون جنبش کارگری نبايد بازيچه فئودال‎ها، بورژوازی و حکومت مطلقه ملت ستمگر شود، پس بايد برای تحقق حق تعيين سرنوشت و جدائی با هدف تشکيل دولت مستقل ملت‎ها و مليت‎ها مبارزه کند. اين پشتيبانی و مبارزه البته بی در و پيکر نيست و بلکه بايد در ارتباط با منافع طبقه کارگری که مي‎خواهد از حق تعيين سرنوشت خود برخوردار شود، ارزيابی شود. اگر اين مبارزه در خدمت منافع طبقه کارگر و رشد مبارزه طبقاتی جامعه قرار داشته باشد، در آن صورت احزاب سوسيال دمکرات بايد از خواست حق تعيين سرنوشت آن ملت پشتيبانی کنند و در غير اين صورت نبايد در آن شرکت کنند. به اين ترتيب در استدلال لنين که تکرار استدلال‎های کائوتسکی است، به همان‎ مواضع مارکس و انگلس بازمي‎گرديم. آن دو با بررسی نيروهای دو اردوگاه انقلاب و ضدانقلاب در اروپای غربی در مواردی از جنبش‎های ملی که خواهان حق تعيين سرنوشت و تشکيل دولت خويش بودند، پشتيبانی کردند و در مواردی نيز که تشخيص دادند موفقيت چنين جنبشی مي‎تواند موجب نيرومندتر شدن اردوگاه ارتجاع اروپا گردد، با آن مخالفت کردند. انديشه کائوتسکی در مصوبه ۱۸۹۶ کنگره بين‎المللی سوسيال دمکرات‎ها در لندن انعکاس يافته است که بر مبنی آن بين‎الملل سوسيال دمکرات‎ها از يک‎سو حق تعيين سرنوشت ملت‎ها را به رسميت شناخت و از سوی ديگر خواستار اتحاد بين‎المللی کارگران جهان شد. لنين از همان آغاز پيرو انديشه هدايت‎شونده اين مصوبه شد و در همين نوشته کوشيد مشکلی را که در اين مصوبه و هم‎چنين در انديشه خود او نهفته است، به گونه‎ای حل کند. او بر اين باور بود که «تئوری مارکسيستی» با «مسئله حق تعيين سرنوشت»، يعنی مبارزه برای «تشکيل دولت ملی مستقل» هيچ مشکلی ندارد، زيرا چنين جنبش‎هائی بازتاب دهنده نوعی «گرايش شورش‎های بورژوا- دمکراتيک است.» پس از اين ارزيابی لنين اما خود يادآور مي‎شود که «مشکل تا اندازه‎ای از آن‎جا ناشی مي‎شود که در روسيه پرولتاريای ملت‎های زير ستم و پرولتاريای ملت ستمگر در کنار هم مبارزه مي‎کنند و بايد اين مبارزه را ادامه دهند. وظيفه آن است که وحدت مبارزه طبقاتی پرولتاريائی برای سوسياليسم را حفظ کنيم.» و اين دو راهه‎ای است که لنين در برابر آن قرار گرفته و عبور از آن تقريبأ ناممکن است، زيرا يک راه به ناسيوناليسم و دولت مستقل بدل مي‎گردد که پيش‎شرط پيروزی آن تحقق آشتی و پيوست طبقاتی ميان بورژوازی و کارگران است و راه ديگر که شالوده آن اتحاد کارگران جهان است، مبارزه، يعنی گسست طبقاتی را فراسوی آشتی طبقاتی قرار مي‎دهد. او برای گريز از اين تناقض راه حل خود را چنين عرضه مي‎کند: «برابرحقوقی کامل ملت‎ها؛ حق تعيين سرنوشت ملت‎ها؛ پيوستن کارگران همه‎ی ملت‎ها به‎هم- اين برنامه‎ی ملی به‎ کارگران مارکسيسم و هم‎چنين تجربه تمامی جهان و تجربه روسيه را مي‎آموزد.» اگر بسيار خوش‎بين باشيم، مي‎توان گفت که «برنامه ملی» لنينی که پس از دست‎يابی بلشويک‎ها به قدرت سياسی در روسيه شوروی پياده شد و پس از فروپاشی آن پروژه «سوسياليستی» سبب پيدايش چند دولت ملی گشت، نه مشکلات ملی را در اين دولت‎ها «حل» کرد و نه موجب پيوند کارگران اين سرزمين‎ها به هم گشت. 
ادامه دارد 
مارس ۲۰۱۳ 
msalehi@t-online.de 
www.manouchehr-salehi.de 
پانوشت‎ها: 

جنگ لاشخورها بر سر لاشه قدرت
علی اصغر حاج سید جوادی
«از حقیقت به دست کوری چند
مصحفی ماند و کهنه گوری چند»
اوحدی مراغه ای، شاعر قرن هشتم هجری

با انقلاب مشروطیت در ١۹۰٦ (١٢۸٥ شمسی) و قانون اساسی آن، دولت یا سلطنت و شاه از حکومت و حاکمیت سیاسی بر مردم به نفعِ تاسیس حکومت و حاکمیتِ مردم بر اساسِ سه قوه مقننه و اجراییه و قضاییه، مسلوب الاختیار شد؛ و مرجعیتِشرعی قشر ملاها و احکام شریعت ناظر بر امور تجاری و اختلافات خانوادگی به مرجعیت قانونی و احکام عرفیِ متمرکز در سازمان قضاییِ حکومت و قوانینِ مصوب در مجلس شورای ملی متحول شد. اما با کودتای ١٢۹۹ ١۹٢۰ و تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی بار دیگر دولت و حکومت در استبداد پلیسی و خفقان اجتماعی سلطنت رضاشاه ادغام و قوه مقننه و قضاییه تحت سلطه قوه اجراییه و قوه اجراییه تحت فرمان مطاع سلطنت مستبد درآمد؛ رضاشاه دست آخوندها را از دخالت در سیاست کوتاه کرد اما گریبان دین را از چنگ آخوند رها نکرد؛ رابطه قدیمی رجال درباریِ سنتی را با سفارتخانه های بیگانه قطع نکرد؛ اما خود به صورت عامل اصلی رابطه منافع سیاسی و اقتصادی بیگانه در ایران درآمد.
با انقلاب ١٣٥٧ نظام سیاسی ایران بر اساس سلطنت موروثی واژگون شد؛ ریشه تاریخی این واژگونی را باید در تبدیل نظام پادشاهی مشروطه به نظام پادشاهی مطلقه رضاشاه و جانشین او محمدرضاشاه جست که با دو کودتا به فاصله ٣٣ سال یعنی از ١٢۹۹ تا ١٣٣٢، راه کودتای سوم یعنی تبدیل بلافاصله سلطنت موروثی مطلقه را به نظام ولایت مطلقه فقیه خمینی با قانون اساسی جمهوری اسلامی هموار کرد.
مهم ترین اثر بازمانده از کودتای رضاخانی در ١٢۹۹ و ١٦ سال سلطنت همراه با استبداد و خفقان مطلقه سیاسی او اشغال نظامی ایران بود به وسیله آرتش امپراطوری انگلیس و روسیه شوروی و به دنبال آن ها ورود سربازان آمریکایی و عوارض و آفات ناشی از این اشغال و استمرار ساختارهای کهنه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بازمانده از دوران استبداد شاه برکنار شده ار سلطنت و ادامه استثمار بیگانه از منابع طبیعی ایران از نفت و شیلات در شمال و جنوب ایران بود.
و مهم ترین اثر بازمانده از کودتای آمریکایی-انگلیسی محمدرضاشاهی در ١٣٣٢ بر علیه جنبش ضد استبدادی و ضد استعماری ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق، وصولِ طلب تاریخی دین مدارانِ قشری و مرتجع از دولتمداران سیاسی مستبد به قیمت بطلان حق حاکمیت ملت و استقرار نظام مردم سالاری و عدالت اجتماعی پس از ٢٦ سال سلطنت آمیخته به فساد و اختناق و سرسپردگی بلاشرط به کاخ سفید آمریکا بود. تحمیل تداوم مستمر رکود و جمود فکری و اندیشمندی در ذهنیت مذهبی عامه و حاکمیت سیاست اختناق در اندیشه سیاسی و اجتماعی نسل های جوان کشور چه در نظام آموزش و پرورش و چه در ممنوعیت نهادهای جامعه مدنی آن چنان بود که توده ها را از شناخت حقوق خود و از قدرت دفاع از این حقوق چه پس از سلطه استبداد رضاشاهی و چه پس از کودتای ضد جنبش ملی شدن صنعت نفت و چه پس از سلطه ولایت مطلقه فقیه محروم کرد. و تاثیر جِرم و جوهر مخدر فرهنگی و سیاسی و اجتماعی این تحمیل مزمن بیمارگونه چنان بود که اکثریت مردم با تایید قانون اساسی جمهوری اسلامی در همه پرسی سال ١٣٥۸ و تایید اصلاحات و تغییرات آن قانون در سال ١٣٦۸ به دست خود سند صغارت و رقیت خود را امضا کردند؛ از همه اصول مقید به «موازین اسلامی» در قانون اساسی جمهوری اسلامی که بگذریم، که اختیار سرنوشت انسانِ ایرانی را به اراده قشر معدودی از مردم یعنی به صاحبان عمائم و مراجع مذهبی مشروط کرده است، نگاه به همان اصل ٥٧ از صد و هفتاد و هفت اصل قانون اساسی جمهوری اسلامی برای درک این واقعیت مهیب و دردناک کفایت می کند که چگونه پس از صد و اندی سال انقلابی که در قانون اساسی آن از شاه و سلطنت استبدادی او در دخالت در امور کشور سلب اختیار می شود، مردم ایران پس از واژگون کردن سلطنت مطلقه موروثی حق آزادی و حاکمیت خود را به حق حاکمیت یک خودکامه می سپارد. اگر رضاشاه حقوق ملت مصرح در قانون اساسی مشروطیت را در زیر چکمه قزاقی خود نابود کرد، قانون اساسی را نادیده گرفت، محمدرضاشاه با تغییر دو اصل اساسی حق انحلال مجلس و استقلال قوه قضاییه را به نفع تحکیم قدرت متزلزل خود (آن هم با تمهید و توطئه مصنوعی تیراندازی ساختگی به قصد جان او) به حقوق ملت در قانون اساسی تجاوز کرد اما حلقۀ قدرت طلب پیرامون خمینی با تکیه به حق حکومت و ولایت دینی ساخته و پرداخته او، با اصل ٥٧ قانون اساسی جمهوری اسلامی بی پرده و صریح ولایت مطلقه ولی امر و امامت امت بر سه قوه حاکم بر جمهوری اسلامی یعنی قوه مقننه و قوه اجراییه و قوه قضاییه را به مُهرِ قانون و مشروعیتِ عرفی ممهور و تولیت و قیمومت یک فرد را با اقتدار مطلقه بر سه قوه حاکم بر ملک و ملت (یعنی سه قوه انتخابی ملت) به ستون و بنیان شرعی و عرفی نظام سیاسی مملکت و قانون اساسی آن متعین کرد.
با نگاه به وضعی که اکنون در صحنه قدرت و آشفتگی و هرج و مرج اجتماعی و اقتصادی و سیاسی ایران می گذرد به این نتیجه می رسیم که صدها سال قبل در قرن هفتم هجری، اندیشه ورزِ بزرگ ما، سعدی، در گلستان تصویر حاکم مستبد و سرانجام کار او را به روشنی ترسیم می کند آن جا که می گوید : «دو کس دشمنِ ملک و دین هستند؛ پادشاه بی حِلم و زاهد بی علم» و در جای دیگر از گلستان، کارنامه ی سیاه جمهوری اسلامی را از رهبری خمینی تا امروز این گونه داهیانه به ارزیابی و سنجش نقاد می کشد و می گوید :«سه چیز پایدار نماند : مال بی تجارت، علم بی بحث، و ملک بی سیاست».
با توجه به سه نکته مورد نظر سعدی و با نگاه به اوضاع نابسامان زندگی روزانه مردم می بینیم که با آمیختنِ استبداد مطلقه در سیاست، از آغاز تاسیس نظام ولایت دینی پس از انقلاب ١٣٥٧ تا امروز میلیاردها دلار درآمدهای نفتی (بالغ بر ٦۰۰میلیارد دلار) چگونه در گودال فساد و غارت شبکه های مافیایی حکومت مدفون شده است و چگونه بر چشمه های زلال استعداد و قابلیت نسل های جوان در میدان علم و هنر و خلاقیت فکری خاک تحجر آمیخته به خشونت و توحش پاشیده شده و راه پیشرفت گام به گام و برنامه ریزی شده جامعه را مسدود کرده است.
اما اگر از زاویه ای دیگر به انقلاب ١٣٥٧ بنگریم به این نتیجه می رسیم که به جز واژگون کردن سلطنت مطلقه موروثی و قطع رابطه سنتی نظام سیاسی ایران با استعمارگران بیگانه و تبدیل سلطنت مطلقه موروثی به ولایت مطلقه دینی (بخوانید ولایت ملا ها) نتایج دیگری هم از انقلاب ١٣٥٧ به دست آمده است که قطعا و الزاما باید مورد توجه و تامل طرفداران واقعی آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی مردم ایران قرار گیرد.
١ - توجه به این واقعیت که مردم ایران چرا پس از صد و اندی سال گذر از انقلاب مشروطیت هنوز به همان حقوق مشترک و عامی که در قانون اساسی مشروطیت برای شهروند ایرانی پیش بینی شده است دست نیافته اند. هنوز مردم ایران از آزادی بیان و زبان و آزادی نشر و آزادی عقیده و آزادی اجتماع و حزب و صنف و انجمن و عدالت حقوقی و حقیقی بین زن و مرد محروم و ممنوعند. و فلسفه و علت پراکندگی و تفرقه و نفاق و جداییِ خود را که مانع اساسی تحقق این حقوق و آزادی های مشترک است درنیافته اند؛ به قول امانوئل کانت (١٧٢٤-١۸۰٤) که در وصف خوداندیشی و عقل ورزی و روشنگرایی می گوید :
«انسان ها اگر به عمد مجبور به جهالت نباشند، اندک اندک خود را به بیرون می کشانند».
وقت آن است که اعتراف کنیم که ما هم افرادی از جمع آن جامعه ای هستیم که در تحول به جای تکامل به صورت نیمه مستعمره، فقط مصرف کننده تولیداتِ ناشی از دانش فنی غرب نیستیم، بلکه در زمینه دانش و پژوهش علمی نیز مصرف کننده تولیدات علمی و فکری غربیم.
وقت آن است که اعتراف کنیم ما به جای تلاش و همبستگی برای نجات توده های هم وطن خود از اختاپوس تعصبات و خشک اندیشی های سنتی و دینی و قبیله ای و قومی خود به تله ایدئولوژی های بدلی و توخالی وارداتی غربی درغلتیدیم و به جای همبستگی و مدارا در جهت رهایی از استبداد سیاسی و دینی و استثمار بیگانه، تیغ خصومت و نفاق و تهمت به روی هم کشیدیم و مرز بین مفهوم دشمنی و اختلاف و بحث و استدلال با فحاشی و اتهام را یکسره به نفع دشمنان آزادی و دموکراسی و عدالت مخدوش کردیم.
وقت آن است که قبول کنیم که در تنگنای دو جریان «عبور از در و از تمدن بزرگ شاهنشاهی» که مقلد تهی از جوهر تمدن به اصطلاح مدرنیت بود و جهش در رکاب دژ زحمتکشان جهان، راه واقعی خود را در شناخت شرایط اجتماعی و ظرفیت فرهنگی مردم خود گم کرده بودیم و در اعراض از آن یک و جذبه در آن دیگری (که هیچ یک از آن دو با واقعیت حاکم بر جامعۀ اسیر در سه ضلعِ مثلث دین و دولت و استعمار انطباق نداشت) اصل همبستگی و هماهنگی برای تحقق حقوق و آزادی های مشترک را وانهادیم. بدون نگاه به گذشته ها و انبوه تجربه های بازمانده از شکست ها به جان هم افتادیم و در فضای بیگانگی از یکدیگر، و بدون نگرانی از آینده و ریشه های تنیده در اعماق گذشته جامعه به انهدام نوک بیرون آمده از توده عظیم تاریخِ یخ بستۀ استبدادِ دین و دولت و استعمار بسنده کردیم و چشم از واقعیت هولناک پیوند دیرینۀ استبداد دینی که برعلیه جفت و همزاد چندین صد ساله خود برخاسته بود فروبستیم و از هول حلیم بیرون راندن استبداد سیاسی از قدرت در دیگ جوشان واعظ شحنه شناس (به قول حافظ) در غلتیدیم.
٢ - اکنون در نظام سیاسی ایران یا جمهوری اسلامی فرماندهی سیاسی یا دولت یا ولی امر و رهبر امت که طبق اصل ٥٧ قانون اساسی بر هر سه قوه حاکم کشور حق نظارت و ریاست دارد، عملا وجود ندارد و حکومت یا رییس جمهور با این که در برابر رهبر یعنی مافوق خود سر به طغیان برداشته است اما هنوز قدرت رودررویی مستقیم و مخالفت علنی با رهبر بی حلم و زاهد بی علم را ندارد؛ رهبر امت و رییس مافوق سه قوه حاکم که روزی با حکم حکومتی نمایندگان به اصطلاح منتخب مردم در مجلس شورای اسلامی را از بحث و تصویب لایحه اصلاح قانون مطبوعات محروم و ممنوع می کرد، امروز از صدور هر حکمی در برابر خودسری ها و تجاوز ها و لاف زنی های رییس جمهور مادون قدرت خود پرهیز می کند. در نتیجه با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری صحنه سیاسی ایران به جنگ لاشخورها بر سر لاشه قدرت بین حلقه رهبری و گروه های پیرامون آن و حلقه رییس جمهور و طرفداران او تبدیل شده است.
٣ - خمینی یا به قول حافظ، واعظ شحنه شناس، در نظم مدیریت سیاسی ایران در دستی قرآن و در دست دیگر با چماق و گلوله، نظامی به مراتب وحشیانه تر و مرتجع تر از سلطنت استبدادی بر مردم ایران تحمیل کرد؛ اما احمدی نژاد در صورت پیروزی در جنگ لاشخورها بر سر لاشه قدرت، فارغ از محظورات دینی، نظامی به مراتب عوام فریبانه تر و سبعانه تر از ولایت دینی برقرار خواهد کرد، الگوی او چیزی آمیخته از ولادیمیر پوتین و چاوز در کلاهی از قدرت است که به مراتب از سر او گشادتر است و این در صورتی است که به سرنوشت سعید امامی دچار نشود.
٤ پس از ٣٤ سال ولایت مطلقه دینی و با نگاه به وضعی که خامنه ای در ناتوانی از اعمال قدرت مطلقه خود افتاده است، ایران در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در خرداد ١٣۹٢ فاقد دولت قانونی واقعی و مرکزیت فرماندهی سیاسی کشور است؛ رهبر اصلاح گرایِ تازۀ حزب کمونیست و رییس جمهور چین یعنی ایکسی جین پینگ در زمینه مبارزه با فساد درون حزب و مسوولان حزبی می گوید : «... من می خواهم قدرت را به قفس قانون اساسی باز گردانم». اما مشکل مردم ایران فقط قانون اساسی نیست؛ بلکه مشکل اصلی در فقدان دولت اصلاح طلب و هم چنین در نیرویی از مردم است در تشکیل دولت اصلاح طلب و در دفاع از برنامه های آن. رهبر ضد فساد و اصلاح طلب چین می گوید : «فاجعه انقلاب فرهنگی در رابطه با مردم چین و دولت چین و حزب کمونیست چین در تهی کردن قانون اساسی از جوهر مردمی آن بود.»
اما فاجعه مردم ایران در تهی بودن قانون اساسی از جوهر مردمی، از حق ذاتی انسان بر آزادی عقیده و وجدان است؛ فاجعه مردم ایران همان انقلاب فرهنگی آن، یعنی ذبح اسلامی علم و دانش و پژوهش در مذبح تنزه یا تحجر و تاریک اندیشی دینی است.
٥ در ملک و حکومت، بی سیاست و بی تجارتِ سرمایه و بی بحثِ علمی، به قول سعدی پایداری وجود ندارد؛ اما کسانی نظیر ما که سنگ آزادی و مردم سالاری و عدالت مردمی را به سینه می زنند فقط خواهان سرنگونی نظام ولایت مطلقه نظیر سرنگونی سلطنت موروثی هستند یا با نگاه به گذشته های دور و نزدیک و نزدیک تر خود به آینده نیز بی توجه نیستند و یا افراد و گروه ها، هر یک در فکر جایی برای خود در صحنه قدرت آینده هستند؟
٦ پس از ٣٤ سال نظام ولایت مطلقه فقیه، در قانون اساسی آینده ایران، آیا هنوز مشروعیتی برای بازگشت سلطنت موروثی وجود دارد؟ آیا در قانون اساسی آینده ایران حساب دین از دولت جدا نمی شود؟ و آیا در قانون اساسی ایران آزادی وجدان و اعتقاد دینی و سیاسی و اجتماعی جزو حقوق ذاتی انسان است که دولت مسوول دفاع از آنست؟ آیا دست آخوند از نظارت بر قوانین مدنی و جزایی برای همیشه کوتاه نمی شود؟
٧ آینده نزدیک در بطن حال و امروز چشم به دنیا می گشاید؛ و ما و یا نسل آینده به هر صورت در برابر وضعی غیرمترقبه و نامنتظر قرار نمی گیریم، زیرا : جانوران از هر سو در کمین شکار قدرت نشسته اند؛ دیگر کسی در انتظار ظهور حضرت و منجی فریادرس نمی نشیند.
در دنیای ما دیو چو بیرون رود فرشته در نمی آید؛ فرشته همان مردمی است که اکنون در تونس و مصر و سوریه تا پای جان و هستی خود در سنگر مقاومت ایستاده اند. حکومت قانون و حاکمیت مردمی بر همین حکمت و فلسفه بنا شده که هیچ کس به میل خود حق را به حقدار نمی دهد؛ حق گرفتنی است نه دادنی.

١٢ اسفند ١٣۹١