۱۳۹۶ دی ۱۳, چهارشنبه
آبگوشتِ گربه، واگوییی روایتی مخدوش مهدی اصلانی
آبگوشتِ گربه، واگوییی روایتی مخدوش
مهدی اصلانی
مهدی اصلانی
"راهی دیگر" عنوان مجموعهای است دو جلدی " روایتهایی در بودوباشِ چریکهای فدایی خلق ایران"، فرآوردهی همکاریی "پژوهشکدهی بینالمللی تاریخ اجتماعی آمستردام" و نشر نقطه با گردآوری و ویرایش ناصر مهاجر و تورج اتابکی. (1)
قرار بود "پژوهشکدهی بینالمللی تاریخ اجتماعی آمستردام" هفت سال پیش رشته کنفرانسهایی برپا کند با هدف ثبت و ضبط تجربهی روزمرهی کنشگران جنبش چریکی در کشورهای گوناگون جهان. کنفرانس پا گرفت اما کنفرانس دوروزهی ویژهی ایران روی نداد. ویراستاران کتاب در مقدمه آوردهاند: "بیدرنگ از شماری از چریکهای پیشین خواستیم تا روایتِ خود را از زندگی روزمرهی رهروان مبارزهی مسلحانه دههی 40 و 50 ایران به رشتهی نگارش کشند."(2)
نقدِ همهجانبهی این مجموعهی مهم مجالی دیگر میطلبد. دفترِ نخستِ این مجموعه به دست گرفته و با خواندن کتاب و رسیدن به صفحهی 153 چشم میگردانم بر روایتِ "سازمان محبوب من" نوشتهی خانم ناهید قاجار(مهرنوش) که در سال 1353 به عضویت چریکهای فدایی خلق در آمده و از سال 1354 عضو مخفیی چریکها بوده است. (3)
این مکتوب همچنان بیآنکه بخواهد نقد و نگاهی بر شیوهی تدوین و موضوعهای کتاب داشته باشد، درنگ میکند بر روایتِ "سازمانِ محبوبِ من" و بخشِ "گربه روی دیوار."(4)
مشهد زمستان سال 54: "خانهی تیمی ما در زمستان سال 1354 در مشهد با ترکیبِ ویدا گلیآبکناری، من، احمد غلامیان، محمد حسینی حقنواز، کاظم غبرایی و رفیق چشمبستهای بهنامِ مستعارِ عسگر تشکیل شده بود؛ به مسئولیت محمد حسینی حقنواز. روزی گربه کوچک خاکستری-سفید بختبرگشتهای از روی دیوار خانه گذر میکرد. ویدا گلیآبکناری با چشمان درشت خود با حسرت نگاهی به او کرد و گفت: ببین مهرنوش، مثل بچههاست. چه صورت زیبایی دارد! بیچاره! نمیداند که به کجا آمده و ما چیزی برای خوردن او نداریم![...] ما با تکان دادن دست گربهی بیچاره را بدرقه کردیم. او با سرعت از روی دیوار به کوچه پرید و رفت. ما هردو خندیدیم. گویا رفقا اینگفتگو و اظهار علاقهی لیلا و من را در حیاط خانه شنیدند. شب؛ هنگامِ برنامهنویسی, انتقادات فراوانی به لیلا و نیز به من مطرح کردند. (به ویژه لیلا که از نظرِ سنی از من جوانتر بود) [...] تنبیه من نوشتن انتقاد از خود بود. من موظف شده بودم که بر روحیهی لطیف حیواندوستیام غلبه کنم و آن را در نوشتهام منعکس نمایم. اما در مورد ویدا که جوانتر و تجربه زندگی کمتری داشت، رفقا تصمیم دیگری گرفتند. تصمیمی بیرحمانه و ظالمانه! [...] ویدا به این گربه عادت کرده بود. گربه از ماهها پیش بهروی دیوار خانهی ما میآمد و ویدا گویا یواشکی تکهنانی یا چیزی به او میداد و حتا دستی به سرورویش میکشید.[...] ویدا رابطهاش را با گربه پنهان کرده بود[...] آن شب رفقا ویدا را مورد حمله قرار دادند و انتقادات سختی به این دختر جوان روا داشتند[...] ویدا تصمیم رفقا را در اینباره که هنوز جوان است و نتوانسته بر احساسات و عواطف خود غلبه کند، پذیرفت. تصمیم تنبیهی ویدا این بود که او باید گربه را بگیرد و بکشد! ویدا گربه را گرفت و به زیرزمینِ خانه برد. با اسلحهای که صد اخفهکن داشت گلولهای در گوش گربه شلیک کرد. گربه را در همانجا رها کرد و به اتاقش برگشت. فردای آنروز، احمد غلامیان مسئول روز خانهی تیمی، غذای آبگوشتی که گهگاه میپختیم برایمان درست کرد و به خوردمان داد. بعد از جمع کردنِ سفره، به کنایه گفت آبگوشت خوشمزهای بود؟! ما امروز آبگوشت گربه خوردیم. من باورم نمیشد که گوشت کوبیده ما همان گربه روی دیوار باشد[...] از آنروز بهبعد ویدا، همان ویدای شاد و سرحال نبود" (5) در فرهنگِ لغات کنایه اینگونه معنا شده: گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلیی خود دلالت کند.
اجازه دهید خوانشی دیگر از متن داشته باشیم و بهجای "به کنایه گفت" بگوییم: احمد غلامیان با عصبانیت گفت یا به شوخی گفت یا ادعا کرد و یا هرنوع حالتی دیگر که دال بر بارگذاشتنِ آبگوشتِ گربه نبوده و تنها بیانِ نوعی تحکم و اتوریتهی سازمانی باشد.
خانم قاجار با گذشت بیش از چهار دهه آیا هرگز از خود پرسیدهاند آخر چرا باید احمد غلامیان آبگوشت گربه را نه به خورد "مقصر" ماجرا که ویدا باشد بلکه به خورد تمامیی اعضای خانه از جمله خود دهد. مگر تعلقِ خاطر به گربه گناهِ جمعی بوده که باید همهی اعضای خانهی تیمی تنبیه جمعی شوند و محکوم به گربهخوری.
آکتور اصلی و بَدمنِ این روایت احمد غلامیان (هادی) است که تؤامان دگرآزار و خودآزار تصویر شده.
ما در هیچیک از خاطرات شفاهی و کتبیی خانههای تیمی چریکها نمونهای از این دست نشنیده و نداشتهایم.
برای آنکه دچار عارضهی تکگویی نشوم با تنی چند از زنانِ پیشینِ چریک تماس گرفتم؛ کسانی که خود تجربهی زیست در خانههای تیمی داشتند و نیز با شماری از اعضای قدیمی و مردانِ سازمان. همهشان حکایت را سختباور دانستند، و روایتِ ضیافتِ گربهخوری را مخدوش.
خانم قاجار در مورد تنبیهات سازمانی آوردهاند: "شدیدترین تنبیه سازمانی در موردِ خطاهای غیرامنیتی اعضای سازمان خلعِ سلاح کردن و فرستادن آنها به کار کارگری و برقراری یکطرفه با فرد خاطی بود.[...] مسئولین مربوطه و در موراد مهم مرکزیت سازمان تصمیمهای تنبیهی را اتخاذ میکرد"(6)
نقدِ آن دوران در روایتِ تکشاهدِ خانم قاجار مبتنی بر دو بخش است.
بخش اول: عواطفِ یک چریک تنها متوجه راه و خلق است و لاغیر. چریک نباید و نمیتواند به حیوان عاطفه داشته باشد، که در چنین حالتی هنوز از دورانِ کودکماندهگیاش عبور نکرده. پس باید هرنوع عاطفهی مزاحم از سر راه برداشته شود. گربهی مزاحم را باید کشت.
چشم میگردانیم بر بخشِ دوم روایتِ خانم قاجار. که دغدغهی این مکتوب است.
بخش دوم: طبخِ آبگوشتِ گربه و تمامخور کردناش. هرچند قید "به کنایه" را ابتدای روایت بگنجانیم.
خانم قاجار با گنجاندنِ "به کنایه گفت" سندیتِ روایتشان مخدوش میکنند و آنرا مبنای قضاوتی سخت قرار میدهند. ایشان "کنایه" را بر مبنایی از منطق میخوانند. این منطق مخدوش و نادقیق است؛ و از اعتبار شهادت میکاهد.
"بهکنایه گفت" یعنی نوعی شک در واقعی بودنِ طبخِ آبگوشت توسط احمد غلامیان، که اگر چنین است و خانم قاجار باورمند بدان، پرسش این است واگوییی چنین روایتی پاسخ به کدام نیازِ تاریخی است و به چه کارِ راستنگاریی تاریخ میآید؟ و اگر طبخِ آبگوشتِ گربه توسطِ احمد غلامیان ( هادی) قطعیت دارد آوردنِ "بهکنایه گفت" از چه منطقی پیروی میکند؟
خانم قاجار میتوانستند در ثبتِ شهادتشان به جای هادی "به کنایه گفت" بنویسند درست است که هادی "به کنایه گفت" آبگوشتی که خوردید گوشتِ همان گربهی دیروز بود، اما چنین رخدادی نه تنها در حوزهی اختیاراتِ فردی هادی نبود که با سازوکار و مناسبات و آئیننامههای تنبیهی سازمان و خانههای تیمی منطبق نبود و تصور میکنم هادی برای بیان نوعی اتمامِ حجت و اعمال اتوریتهی سازمانی چنین سخنی بر زبان آورد و بسیار بعید که هادی خود و دیگران را با گربهخوری مجازات کند!
اما شک خانم قاجار در "به کنایه گفت" نشانه رفتن انگشتِ اتهام به سمتِ احمد غلامیان است.
با خواندنِ متن در مییابیم لحن خانم قاجار به هردلیل نسبت به احمد غلامیان لنگرودی نه تنها مهرورز نیست که به لحاظ رفتاری با وی زاویه و فاصله دارد.
روایتِ "سازمان محبوب من" را در مجموع ناراست نیافتم. طبخِ آبگوشت گربه اما تاخت زدنِ شک با قطعیت است.
نقطهی کورِ شهادتِ خانم قاجار سرخم کردن مقابل منطقِ شک است. شهادتِ راست تنها وامدار تاریخ است و بس! چرا این جمله بهکار برده شد؟ آیا احمد غلامیان لنگرودی واقعا چنین گفت؟ و چرا به کنایه ؟ از سر چه نیازی این سخن بهزبان آورد؟ و بیشمار پرسشهایی از ایندست. من به عنوان خوانندهی متن میخواهم خودم و ناهید قاجار را مقابل این پرسشها قرار دهم
خانم قاجار بهعنوان عضوی از خانهی تیمی چریکها بهقاعده باید متوجه این موضوع باشند که لابد در زمستان سخت مشهد سال 54 برای طبخ آبگوشتِ گربهای که با شلیکِ گلوله آشولاش کف زیرزمین افتاده باید چاقویی تیز کرد و آبی گرم و سر و پوست گربه سلاخی و گوشت را بار گذاشت و اینهمه باید دور از چشم دیگران و در خفا عملیاتی شود. چرا و با کدام منطق؟
احمد غلامیان تنها عضوی از خانهی تیمی بوده و نه مسئول و تصمیمگیرندهی مطلقِ خانهی تیمی. اجرای چنین تصمیمی خودسرانه و تنبیه جمعی در خوراندن آبگوشت گربه با مناسبات و ساخت همان دوران چریکها ناسازگار است.
خانم قاجار فارغ از هرنوع نیتی با ظاهر کردن احمد غلامیان که متهم به "عشقکشی و عاشقکشی"(7) در میانِ بخشی از فداییان است، ناخواسته به دوبارهکشیی کسی پرداخته که با داسِ حکومتِ اسلامی درو شد.
..............................
1- نگاه کنید "راهی دیگر" دفتر نخست گردآورندهگان و ویراستاران: ناصر مهاجر، تورج اتابکی. نشر نقطه.
2 - پیشگفته
3- پیشگفته ص 153 تا 207
4- پیشگفته دفتر نخست ص 185 تا 187
5- پیشگفته ص 187
6- پیشگفته ص204
7- تصفیه و قتل عبدالله پنجهشاهی(حیدر) به دلیل رابطهی عاطفی با ادنا ثابت (پری) در نیمهی اول سال 1356.
منبع:پژواک ایران
اشتراک در:
پستها (Atom)