نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

جزئیات قیمت سرسام آور 41 میوه در تهران



جزئیات قیمت سرسام آور 41 میوه در تهران

دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۱ ژوين ۲۰۱۲

به گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری فارس، توپ سال 91 که انداخته شد گرانی‌ها به هر شکلی از کالاهای اساسی و روغن‌نباتی و برنج گرفته تا گرانی محصولات لبنی که هنوز هم هنوز هست شروع شد و به گرانی نان و البته گرانی انواع میوه ختم شد.
تقریبا دیگر هیچ کالایی نیست که در سبد کالایی مردم وجود داشته باشد و افزایش قیمت 20 تا 30 درصدی را تجربه نکرده باشد. به نظر می رسد تلاش‌های مهدی غضنفری و تیمش جواب نداد و آخرین تاکتیک آنها در جابجایی مدیران و معاونان و تغییر مسئولان تنظیم بازار کشور هم نوید این را نمی‌دهد که این تغییرات منجر به کاهش قیمت‌ها شود. چرا که به تنهایی تغییر مدیران بدنه نمی‌تواند راه‌حل صحیحی باشد البته راه‌حل‌هایی نظیر عرضه مستقیم هم که در دیرباز در کشورمان و هنگام گرانی‌ها رخ می‌داد نمی‌تواند یک راه‌کار دائمی باشد. به نظر می‌رسد مسئولان باید به فکر چاره باشند.
افزایش انواع قیمت میوه و تره‌بار در سطح شهر تهران علی‌رغم کاهش قدرت خرید مردم می‌تواند به سلامت خانواده‌ها نیز لطمه بزند
امروز دیگر با یک اسکناس آبی 2 هزار تومانی در یک میوه‌فروشی هیچ میوه‌ای نمی‌توان خرید و حتی در خصوص برخی اقلام سبزی و تره‌بار هم این موضوع صدق می‌کند.
کنکاشی در میوه‌فروشی‌های سطح شهر این ادعا را ثابت می‌کند. ما در میان مغازه‌های میوه‌فروشی شهر قدم زدیم و حاصل را در اینجا می‌آوریم تا مسئولان در میان این کلمات از وضعیت بازار میوه و تره‌بار اطلاع ملموس‌تری داشته باشند.
گوجه‌فرنگی 1300 تومان
خیار درختی 2 هزار تومان
نخود‌فرنگی 3250 تومان
باقالی 1950 تومان
هندوانه 650 تومان
غوره عسگری 4500 تومان
بامیه 9800 تومان
پیاز 900 تومان
سیب‌زمینی 900 تومان
گوجه‌سبز 6800 تومان
زرد‌آلو 6000 هزار تومان
سیب گلاب 9800 تومان
پرتقال والنسیا 2180 تومان
گیلاس تک‌دانه 9800 تومان
شلیل 11800 تومان
هلو 4800 تومان
گریپ‌فروت تو سرخ 4950 تومان
سیب سبز 7500 تومان
لیمو‌ترش 6950 تومان
بلال 1500 تومان
خربزه مشهدی 2250 تومان
طالبی تو سبز 2200 تومان
توت‌فرنگی 8500 تومان
موز 1780 تومان
آلبالو 5400 تومان
انبه 8500 تومان
توت سفید 3500 تومان
انگو یاقوتی 5500 تومان
قارچ 4800 تومان
فلفل‌رنگی 4950 تومان
فلفل دلمه 2980 تومان
فلفل ریز 5500 تومان
لوبیا‌ سبز 1980 تومان
بادمجان 1950 تومان
کدو سبز 1280 تومان
هویج 1050 تومان
سیرتازه 5500 تومان
تره‌فرنگی 3500 تومان
برگ مو 7000 تومان
بادمجان گلخانه‌ای 3300 تومان
بادمجان دلمه 3300 تومان
شاید با دیدن این قیمت‌ها اولین تصوری که به ذهن مخاطب برسد که این قیمت‌ها از بالاترین نقطه شهر و لوکس‌ترین میوه‌فروشی تهیه شده است اما واقعیت این است که این قیمت‌ها از مرکز شهر تهران و از خیابان وزرا و خیابان فاطمی تهران تهیه شده است.
البته واقعیت این است که خیلی از واقعیت‌ها برای تنظیم هزینه‌های خود معمولا میوه‌و تره‌بار را از میادن میوه‌و تره‌بار تهیه می‌کند لذا به همین منظور قیمت‌های میادین میوه و تره‌بار را نیز در زیر آورده‌ایم.
آلبالو 2900 تومان
آلو 1700 تومان
انگور یاقوتی 3000 تومان
به 2400 تومان
پرتقال والنسیا 1700 تومان
توت‌فرنگی 3700 تومان
خربزه 900 تومان
خیار گلخانه‌ای 990 تومان
زرد‌آلو 3650 تومان
سیب سبز 3000 تومان
سیب گلاب 2600 تومان
طالبی تو سبز 950 تومان
گوجه‌سبز 3150 تومان
گیلاس تکدانه 4500 تومان
موز 1880 تومان
هلو 2270 تومان
هندوانه 750 تومان
بادمجان 900 تومان
برگ مو 2300 تومان
بلال 730 تومان
پیاز 440 تومان
تره‌فرنگی 790 تومان
خیار 920 تومان
سیب‌زمینی 500 تومان
سیب‌زمینی استانبولی 950 تومان
سیر بدون برگ 2000 تومان
سیر خشک 2900 تومان
غوره 1800 تومان
فلفل دلمه رنگی 400 تومان

حاکمیت فتوا؛ ناقض قانونیت و کشورداری



حاکمیت فتوا؛ ناقض قانونیت و کشورداری

دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۱ ژوين ۲۰۱۲

محمود خادمی

دیو ارتجاع و واپسگرائی آخوندی پس از هزار و اندی سال با پیشینه ای تیره و تار در همسوئی و همدستی با حاکمانِ دیکتاتور ؛ خوانین و فئودالها در طول تاریخ ؛ در 22 بهمن از شیشه تاریکِ قرون و اعصار بدر آمد و با تکیه بر خرافات و احکام و قوانین قرون وسطائی آخوندی ؛ خودکامگی مطلق و استبداد دینی را بر کشور ما حاکم کرد .

بر اساس متون و اسناد مذهبی تا قرن پنجم قمری ؛ از هیچ لقب خاصی برای امامان شیعه استفاده نمی شده است و همگی آنان ؛ به عنوان شخصیت های درستکار ؛ مؤمن و انسانهایی پرهیزکار شناخته می شده و مورد احترام بوده اند و تا آن زمان ؛ از بکار بردن القاب قدسی و فرا بشری برای امامان خبری نبوده است . همچنین در صدر اسلام ؛ معاصران پیامبر ؛ محمد رسول الله را با دو چهره می شناخته اند . بهنگام اتصال به " وحی " او را با نام " محمد رسول الله " مورد خطاب قرار می داده اند و کلامش را مصون از خطا می دانستند و در مواقع دیگر ؛ او به اسم " محمد ابن عبدالله " ــ محمد پسر عبدالله ــ مورد خطاب قرار می گرفته است .

اما ؛ آخوندها در طول تاریخ تصاویر دیگری از امامان شیعه ساخته و ارائه داده اند ؛ تصاویری غیر واقعی و افسانه ای که هیچ تناسبی با آموزه های قرآن و دیگر متون معتبر شیعی ندارد . علمای اسلامی ؛ فلاسفه و شخصیت های دیگر و از جمله یارانِ نزدیک امامان شیعه هم ؛ نیز در قرنهای اولیه ظهور اسلام با نامهایشان و بدون هیچ لقب ویژه ای صدا زده می شدند و در آن زمانها ؛ از اینهمه القاب آخوند ساخته ؛ مانند " حجت الا سلام " ؛ " ثقة الاسلام " ؛ " آیت الله " ؛ " مرجع تقلید " ؛ " ولی فقیه " و ..... خبری نبوده است .

واقعیت این است که نظامها و نهاد های دینی ؛ اقتدار و مشروعیت خود را از آسمان و غیب می گیرند . بنابراین برای تدوام و تثبیت اقتدار خود می بایست غیب و آسمان را مقدس نشان بدهند و در تثبیت حیطه های مقدس و باز آفرینی حیطه های جدید و بسط و گسترش آن بکوشند . احترام آخوندها به مقدسات نه به خاطر مقدس و غیبی بودن آن پدیده ها ؛ بلکه در واقع پاسخ نیاز آنها برای تثبیت اقتدار و مشروعیت خودشان می باشد و چیزی جز حفظ بیضهِ اسلامِ تاریخی و اسلام آخوندی ؛ از طریق اشاعه ترس از نقد مذهب نیست .

امروزه در کشور مان گسترش حیطه های مقدس به حدی افزایش یافته است که نه تنها خدا ؛ پیامبر ؛ ائمه ؛ قرآن و کتابهای دینی را در بر می گیرد ؛ بلکه انتقاد و ایراد به خمینی و خامنه ای و آیت الله های گردن کلفت وابسته به باند حاکم نیز بدون مجازات نمی ماند . خلاصه اینکه هر آخوندی برای خوش خدائی شده است .

علی سعیدی نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران 19 خرداد ( خبر گذاری فارس ) : اختیارات ولایت فقیه ؛ انبیاء و معصومین یکسان بوده و .... رهبری در سه سطح ؛ انبیاء ؛ معصومین و ولایت فقیه از لحاظ اختیار یکسان است و به همان اندازه که از امامان تبعیت واجب است ؛ تبعیت از رهبری هم واجب است و این دو با هم فرقی ندارند .

واقعیت دیگر این است که مردم ایران ؛ اسیر و گرفتار یک نظام اسلامیِ شیعه بر اساس مدلهای رایج تاریخی آن شده است . رژیم فقیهان حاکم بر کشور ما ایران ؛ یک رژیم تمام عیار اسلامی بر اساس سنت های تاریخی است که اجرای مو به موی احکام و قوانین شرعی را وظیفه خود می داند . آنچه که این رژیم انجام می دهد به اجرا در آوردن احکام و قوانینی است که تئوریسین های اسلام ( متخصصین فقه جعفری ؛ مراجع و آیات عظام ) صدها سال است که مستمرا" در احکام و فتاوی خود تکرار کرده و می کنند .

از نظر این احکام و فقه آخوندی ؛ زندان ؛ شکنجه ؛ سنگسار ؛ تجاوز ؛ قصاص ؛ مجازات اقلیتهای مذهبی ؛ توهین و تحقیر زنان ؛ صدور و اجرای حکم ارتداد و .... نه تنها زشت و زیانبار نیست که عین عبادت ؛ خدا پرستی و اسلام است و بسیار هم خدا پسندانه و پر ثواب می باشد . بنابراین از این رژیم نباید انتظار دیگری داشت ؛ یعنی این نظامِ مبتنی بر احکام و شریعت که بر کشور ما حاکم شده ؛ برای ایجاد و گسترش رفاه ؛ آزادی ؛ عدالت و پیشرفت مردم و کشور که تأسیس نشده است ؛ بلکه برای اجرای همین قوانین و احکام بنیان گذاری شده است .

رساله آیت الله ها و مراجعی که بستر فکری و فرهنگی این رژیم را نمایندگی می کنند ؛ تا بخواهید پر است از احکام جنایتکارانه اعدام ؛ قصاص و تازیانه ؛ قطع عضو ؛ سنگسار و .... . شما حتی در رساله مترقی ترین و ظاهرا" سالمترین فقیهان و آیات عظام و مراجع شیعه ؛ حرفی و کلامی از " آزادی " به خصوص آزادی زنان ؛ عدالت ؛ رفاه اجتماعی ؛ حقوق بشر و ..... نمیتوانید بینید . هر چه هست ؛ صحبت از احکام نفرت انگیز دست بریدن ؛ چشم از جدقه در آوردن ؛ پرتاب از بلندی ؛ تازیانه ؛ سنگسار ؛ شکنجه تا حد مرگ و .... می باشد بطوریکه می توان رساله هر یک از ماموت های حجره نشین را یک " مانیفست خشونت و خباثت " دانست .

این موجودات انسان نما ــ آخوندها ــ ؛ قرنها ست که چون زالو بر بدن مردم ایران چسبیده اند و از خون بدن آنان تحت عنوان وجوهات شرعیه ــ خمس ؛ زکات ؛ صدقه و خیرات ــ تغذیه می کنند و در عین حال برای آنکه قداست و اقتدارشان بر همین مردم ثابت و پا برجا بماند ضمن ترویج دروغ و خرافات ؛ فرمان و فتوای مرگ و نیستی نیز برای همین مردم نیز صادر مبکنند .

اسلام تاریخی و بخصوص تشیع که در تاریخ همیشه بوسیله این قشر نمایندگی شده است ؛ همواره مظهر خشن ترین سرکوبها بر علیه آزادیِ بیان و سایر آزادیهای انسان جلوه گر شده است . تاریخ ایران به ندرت شاهد آراستگی و پیرایش در میان این قشر ــ آخوند ها ــ بوده است و هر گاه هم تک ستاره ای از میان آخوندها برای آزادی و حقوق مردم درخشیدن گرفته ؛ به گواهی تاریخ قبل از هر چیز و هر کس با سد سدید جمود و عقب ماندگی همفکران خود مواجه شده است ــ در دوران حاکمیت این رژیم می توان به نمونه آقای منتظری اشاره کرد که چگونه بیش از همه ؛ توسط همفکران خود مورد آزار ؛ اذیت و سرکوب قرار گرفت ــ .

بر عکس تاریخ ایران پر از نمونه هائی از قساوت ؛ کشتار و خونریزی است که باعث و بانی اصلی آنها همین قشر بوده است . همچنین تاریخ نشان می دهد که بساری از ظلم و ستم ها و بسیاری از جنگ و خونریزی ها از جام طلائی خرافات ؛ ریا ؛ دروغ و فریبکاری که در دستان این قشر سیاه دل و سیاه کار بوده است به بیرون سرایت کرده است .

اما از آنجا که ؛ بطور مجرد و در دنیای خارج از ذهن چیزی بنام اسلام که قابل رؤیت باشد وجود ندارد و آنچه قابل مشاهده ؛ ارزیابی و قضاوت است ؛ مردم مسلمان ؛ مراجع و رهبران دینی ؛ پیام ها ؛ متون و کتابهای مذهبی ؛ شعائر و مراسم عبادی و نهاد های دینی می باشند . هر کس برای قضاوت در باره اسلام ؛ به ناچار سراغ بر رسی و شناخت همین پدیده ها و مقولات ذکر شده بالا می رود و قضاوت در باره آنها به قضاوت در مورد اسلام تعمیم داده می شود.

برای مثال ؛ وقتی مردم مسلمان کشوری ؛ در مقابل فتاوی سرکوبگرانه مراجع مذهبی خود سکوت می کنند ؛ وقتی نهاد های دینی همصدا با مراجع مشوق ترور و آدم کشی میشوند ؛ وقتی متون و کتابهای دینی ؛ سراسر به قطع دست ؛ سنگسار ؛ پرتاب از بلندی ؛ قتل و خون ریزی و ....... فرمان می دهند ؛ وقتی مراسم دینی مملو از خونریزی و جراحات است ــ زنجیر و قمه زنی در عزاداری های ماه محرم را نگاه کنید ــ دیگر چه جائی برای مبرا داشتن دامان اسلام از گفتار نمایندگان رسمی اسلام ( روحانیون و مراجع ) که فرمان کشتار و خونریزی میدهند ؛ باقی میماند .

اگر غیر از این است که من نوشته ام و دین اسلام مبرا و بدور از این اتهامات است ؛ پس شما آقایان روحانیون که به مثابه یکی نمادهای اسلام و مسلمانی شناخته می شوید ؛ حداقل برای طهارت و پاکیزگی اسلام و مبرا نگاهداشتن دامان آن از اینهمه زشتی ؛ پلیدی و شقاوت ؛ یکبار هم فتواهائی در محکومیت اعدام ؛ شکنجه ؛ تجاوز به زنان در زندانهای رژیم و ..... همچنین فتواهائی به نفع مردم ایران ؛ برای سعادت و رستگاری آنان و برای بهروزی و رهائی شان از چنگال رژیم ضد بشری حاکم صادر کنید و از مردم ایران در مقابله شان ؛ با استبداد دینی حاکم بر کشور حمایت نمائید و ...... :

آهای " علمای دین " ؛ " مراجع عظام " و " آیت الله های معظم " که می بایست آیت ها و نشانه های خدا در روی زمین می بودید ؛ چرا صدای شما علیه اینهمه بیداد و ستم که از سوی نظام اسلامی حاکم بر کشور ؛ به نام دین بر مردم وارد می شود بلند نیست ؟ مگر نمی بینید بنام دین چه بر سر مردم مظلوم و بی پناه ایران آورده اند ؟ چرا سکوت کرده اید ؟ چرا اعتراض نمی کنید ؟!

آهای شریکان دزد و رفیقان قافله ؛ که از وجوهات شرعی و کمک های مالی قافله مردم ارتزاق می کنید ولی یار و مددکار و همکار حکام ستمگر دینی بر علیه همین مردم می شوید .مگر پیغمبر خدا ــ رهبر عقیدتی و ولی فقیه همه مسلمانان جهان ــ نگفته است : من سمع رجلا" ینادیا" یا للمسلمین ؛ فلم یجبه فلیس بمسلم ( اگر مسلمانی فریاد داد خواهی مردمانی را بشنود که در خواست کمک می کنند ؛ اگر اجابت نکند و به یاری آنها نشتابد پس مسلمان نیست ) . بیش از سی سال است فریاد دادخواهی زنان و مردان مسلمان از بیداد حاکمان دینی گوش فلک را کر کرده است ؛ آیا شما این صداها را نمی شنوید ؟

بعد از سی و چند سال تجربه حکومت دینی در کشور و بعد از دیدن اینهمه جنایت و فساد در حضور آیت الله های ریز و درشت که بعضا" خود آنها هم در این جنایات سهیم و دخیل بوده اند. آیا مردم ایران حق دارند نسبت به اسلام شما رویگردان باشند ؟ و از شما سئوال کنند ؛ تکلیف شان با اسلامی که شما نمایندگی می کنید چه می باشد ؟

اگر مردم ایران با یک حکومت مذهبی مواجه نبودند ؛ قطعا" مشکلی با مذهب پیش نمی آمد . ولی وقتی سیاهکاریهای یک حکومت مذهبی جلوی چشمان مردم ایران قرار دارد . وقتی حکومت اسلامی با نام خدا ؛ پیغمبر و امامان به جان و مال و ناموس مردم حمله ور شده است . مردم باید یقه چه کسی را بگیرند ؟ تکلیف مردم با خدایان زمینی ؛ صاحبان اصلی تقدس و غیب ؛ این متجاوزین اصلی به حقوق و حلقوم مردم چیست ؟ و مهمتر اینکه ؛ تکلیف مردم با اسلام عزیزی !! که امروزه شما نماینده و سخنگوی آن هستید چه می باشد ؟ آیا نباید عطای آن را به لقایش ببخشایند ؟

فتوا ابزار دینی سرکوب !!!

" فتوا " بر اساس لغت نامه های فارسی عبارت است از آنچه عالم دینی ( فقیه ؛ مجتهد و مفتی ) بصورت حکم شرعی می نویسد . و چون از شرع بر می خیزد غیر قابل تخطی و لازم الاجرا می باشد. ولی در واقع " فتوا " دخالتی آشکار ؛ ناحق و نا روا از طرف ماموت های حجره نشین ــ بنام مجتهد ؛ فقیه و آیت الله ــ است در زندگی انسان متمدن و امروزی .

فتوا از مظاهر و نمادهای آشکار استبداد در یک حکومت دینی است که فتوا دهنده بر اساس آن ؛ بر فراز هر گونه اراده ملی ؛ بر فراز هر گونه راه حل قانونی ؛ قوانین وضع شده کشوری ( توسط نمایندگان مردم در مجلس ) و ساز و کارهای همه نهادهای حکومتی نظر می دهد و نظر وی نیز باید به اجرا در آید . یعنی شخص مفتی انتظار دارد همه آحاد یک ملت ؛ حتی همه مسلمانان ساکن کره زمین ؛ نظر او را به جان دل بپذیرند و در پی اجرای آن باشند .

اما در واقع فتوا و بخصوص فتاوی که بر اساس آن ــ بر فراز قوانین قضائی یک کشور ــ احکام جزائی صادر میشود ؛ چیزی نیست جز برنامه ریزی و سازماندهی آشکارِ ترور دینی و کشتار مردم با توسل به حربه دین . و چون این فتوا ها معمولا" از حمایت دولت اسلامی نیز بر خور دار هستند ؛ می توان آن را ؛ ترویج نوعی تروریسم دولتی ــ دینی دانست . بدین ترتیب ؛ فتوای قتل شهروندان ایران و حتی افراد خارجی نمونه فاجعه آمیزی از فرهنگ سیاسی ــ مذهبی حاکم بر کشور ماست که بوسیله نظام حاکم ترویج و حمایت می شود .

خوب است بدانیم که ؛ از میان فتاوی متعددی که تاکنون از طرف آیت اله ها صادر شده است ؛ بجز فتوای " تحریم تنباکو " که یک استثنا در تاریخ روحانیت شیعه است ؛ تمامی فتواها باعث ضرر و زیانهای فراوان و جبران نا پذیر برای مردم و ملت ایران بوده است ؛ از آن جمله میتوان به فتوا های مجتهدین صاحب فتوا در جریان مشروطه ــ در واقع فتوا هائی که بر علیه جنبش مشروطه طلبی صادر گردند ــ و یا فتوائی که باعث زمینه چینی و شروع جنگ میان ایران و روسیه در دوره قاجار گردید ــ و نهایتا" باعث اشغال قسمت هائی از خاک ایران توسط ارتش روسیه گردید ــ اشاره کرد .

در رژیم آخوندی فتوا به ابزاری برای رعب افکنی ؛ سرکوب مخالفین و دگر اندیشان برای تثبیت پایه های سیاسی قدرت ؛ تبدیل شده است . آخرین مورد آن ؛ فتوائی است ( نه بر علیه دزدیهای نجومی ــ 3 هزار میلیارد تومانی ــ ایادی و کارگزاران رژیم ؛ نه علیه فساد و خباثت سر دمداران نظام ؛ نه در اعتراض به جنگ طلبی و تروریسم رژیم و نه در اعتراض به عاملان کشتار ؛ شکنجه و تجاوز در زندانها ) علیه شاهین نجفی ــ خواننده جوان ترانه های ایرانی به سبک " رپ " ــ به جرم ارتداد ــ توهین به امام دهم شیعیان ــ صادر شده است .

این فتوا در حالی توسط چند آیت الله صادر شده ؛ که مطابق اعتقادات فقهی مندرج در رساله خود آقایان ؛ در شرایطی که برای " ولایت عامه فقیه " قائلیت وجود دارد ؛ اجرای حدود مختص " ولی امر مسلمین " ــ ولی فقیه ــ میباشد و امر صدور فتوا از دیگر آیات و مراجع سلب شده است .

از آنجا که ؛ تمام آیت الله هائی ــ از جمله آیت الله فاسد و پر نفوذ ؛ سرمایه دار و سلطان شکر ایران آیت الله مکارم شیرازی ) که علیه شاهین نجفی فتوا صادر کرده اند به " ولایت عامه فقیه " معتقدند. مطابق این نظریه ؛ فقط ولی فقیه یعنی خامنه ای می تواند چنین فتوائی صادر کند و بقیه آیت الله ها مانند دیگر امت اسلامی مقلد ولی فقیه محسوب شده و از صدور فتوا منع شده اند .

ضمن اینکه مطابق متون فقهی شیعه ؛ وقتی می توان شخصی را به کفر گوئی متهم نمود که این شخص به کفر آمیز بودن سخنان خود آگاهی داشته باشد . یعنی اگر کسی بدون قصد و آگاهی ؛ سخنانی کفر آمیز بگوید ؛ مفتی نمی تواند سخنان او را کفرانه تلقی کند و برای او فتوای مرگ صادر نماید . در حالیکه آخوندهای صادر کننده فتوا ؛ بدون توجه به سخنان " شاهین نجفی " که منکر کفر گوئی شده و گفته است اصلا" چنین قصدی نداشته است ؛ فتوای قتل وی را صادر کرده اند ( حرفی که در مورد فتوای خمینی علیه " سلمان رشدی " هم صادق است ).

اما صرفتظر از اینکه مطابق خزعبلات آخوندی ؛ کدامیک از این دایناسورها حق صدور فتوای قتل و کشتار داشته باشند یا نه ؛ فتوای ارتداد بخش بسیار ناچیزی از پتانسیل ویرانگری در درون اسلام تاریخی و اسلام آخوندی است . حکم ارتداد علیه شاهین نجفی صرفنظر از اینکه وی به مقدسات شیعه توهین کرده یا نکرده باشد ؛ بخش بسیار اندکی از ستم ها و جنایاتی است که بیش از 30 سال است از طرف این رژیم بر مردم ایران وارد شده است .

این رژیم بدون وجود پدیده ای به نام فتوا ؛ نه می توانست زندانیان سیاسی محکوم به حبس را در زندانهای رژیم قتل و عام کند ؛ نه می توانست سریال قتل های زنجیره ای را تدارک ببیند ؛ نه می توانست بسیاری از تبعیدیان سیاسی در کشورهای خارجی را هدف برنامه ریزی ترورهای خود قرار دهد ؛ نه میتوانست به زنان زندانی در درون زندانها قبل از اعدام تجاوز نماید و نه می توانست .... .

اما این بار با فتوای قتل شاهین نجفی به نظر می رسد ؛ رژیم بخواهد ریل عوض کرده و برای پنهان کردن نقش خود در کشتار مخالفین و دگر اندیشان ؛ فرمان قتل مخالفین را نه از کانال ارگانهای رسمی حکومتی ؛ بلکه از دالان های تاریکِ اندیشی حوزه ها و از سوی مراجع و روحانیون صادر کند . باین دلیل هم ؛ مخالفت با فتوای جنایتکارانه آخوندها ؛ یعنی فتوایِ ارتداد " شاهین نجفی " در واقع مخالفت با تروریسم دینی است که بیش از 30 سال است در کشور ما جریان دارد .

فتوا نقض قانونیت :

روشن است که در کشور ما نیز مانند دیگر کشورهای جهان امروزی ؛ باید صدور احکام جزائی تنها در اختیار دادگاههای صالحه و اجرای احکام نیز در صلاحیت ضابطین قضائی باشد . باید فتوای هر آخوندی و از جمله " ولی فقیه " تا زمانی که حیثیت قانونی نیافته است ؛ فاقد هر گونه اثر لازم الاتباع قانونی باشد . همچنین قضات دادگاههای کشور هم اجازه نداشته باشند ؛ با نقض قوانین کشور به استناد فتوائی حکم قضائی صادر کنند . اما فتوای صادر شده علیه " شاهین نجفی " حتی با قانون اساسی دست پخت آخوندها و بعضا" قوانین شریعت آخوندی مغایرت دارد :

1 ــ در جهان متمدن و دنیای امروز ؛ مطابق اصل حاکمیت سرزمینی ؛ قوانین یک کشور خارج از قلمرو حقوقی آن کشور قابل اجرا نمی باشند . یعنی اقتدار قانونی هیچ مقام و نهاد کشور ایران یک اقتدار فرا ملی نمی باشد و در خارج از قلمرو نظام جمهوری اسلامی ؛ هیچگونه اثر حقوقی و یا تعهدی بر دوش مردم و دیگر نهاد ها در ایران نمی گذارد . بنابراین اجرای احکام صادره مربوط به این فتواها در کشورهای دیگر نشانه ای از دخالت مستقیم در مسائل آن کشور ها محسوب شده و بعنوان ترویج تروریسم دولتی ؛ جرم شناخته میشود . و مرتکبین این جنایت تحت تعقیب پلیس بین المللی قرار میگیرند . در داخل کشور هم تا زمانی که احکامِ صادره از فتواها ؛ حیثیت قانونی نیافته است فاقد هر گونه اثر لازم التباع قانونی برای اجرا می باشد .

بنابراین صدور و اجرای فتوا به خصوص در مورد اتباع خارجی و یا ایرانیانی که در خارج از ایران ساکن هستند ( مانند فتوای خمینی در مورد قتل " سلمان رشدی یا فتوای فاضل لنکرانی در باره قتل کار گردان هلندی "نئو وان گوگ " و یا فتوای جمعی از آخوندهای قم در مورد کشتن " شاهین نجفی " که اکنون در آلمان ساکن است ) به لحاظ داخلی و بین المللی غیر قانونی است . و صادر و اجرا کنندگان این نوع فتوا ها باید ــ بخاطر اقدامات غیر قانونی خود ــ مورد محاکمه قرار گیرند . مطمئنا" در ایران آزاد فردا ؛ قضات آزاده و شریف ایرانی ؛ در دادگاههای صالحه به جرائم ناشی از صدور و اجرای فتاوی آخوندها رسیدگی خواهند کرد .

2 ــ بر اساس فقه و شریعت آخوندی ؛ حوزه ولایت و دخالت ولی فقیه " امت اسلام " می باشد . بر این اساس وی ــ ولی فقیه ــ فقط اجازه " افتاء متمرکز " را دارا می باشد . یعنی ولی فقیهِ مسلمانانِ ایران فقط می تواند به صدور فتاوی اقدام نماید که به امور دینی و فقهی مسلمانانِ شیعه اثنی عشری و ایرانی مربوط می شود . بنابراین ولی فقیه و سایر آیات صاحب فتوا ؛ حق مداخله در امور و یا صدور فتوا در رابطه با اقلیتهای دینی و یا ایرانیان غیر مسلمان و یا مقیم در خارج از ایران را ندارند و هر نوع دخالت در مسائل مربوط به آنان عملی غیر شرعی ( شرع آخوندی ) محسوب می شود . افراد غیر شیعی ایرانی ساکن در کشور تابع مدیریت کشور و تحت ولایت قانون اساسی کشور می باشند .

اما براستی مگر ؛ در کشوری که بر اساس حاکمیت فتوا اداره می شود و ارگانها و نهادهای دولتی مسئول اجرای فتواها هستند . دیگر جائی برای اداره کشور بر اساس قانون باقی می ماند ؟ چه ضرورتی بوجود نهادی بنام مجلس برای وضع قوانین در کشور وجود دارد ؟ و اصلا" چه نیازی به انتخابات مجلس قانونگزاری وجود دارد ؟ و ....... ؟

اما بر خلاف ولی فقیه و سایر آخوندهای این نظام که سعی می کنند با صدور فتوا و تبلیغ و ترویج قواعد ؛ احکام و قوانین قرون وسطائی ؛ جان تازه ای به این هنجار های عهد بوقی بدهند و بدین ترتیب اقتدار دینی و نهاد شریعت را تثبیت کنند . جامعه ایران در حال گذار و هر چه دورتر شدن از اجبارها و مرزهای ترسیم شدهِ دینی ــ بوسیله آخوندها ــ می باشد .

محمود خادمی 11.06.2012
arezo1953@yahoo.de

درحواشی «خشم مقدس» دکتر عبدالکریم سروش بخش نخست * جمعه ۱۹ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۸ ژوين ۲۰۱۲ محمد جلالی چیمه (م. سحر) sahar.jpg ١ با خواندن بیانیه جدید جناب دکتر سروش که از خشم فوق العادهء ایشان نسبت به کسانی که آنان را «کافران» نامیده بود حکایت داشت ، نکات چندی به نظرم رسید که در اینجا به عرض ایشان و خوانندگان گرامی می رسانم: پیش از آن بگویم من تخصصی در ادیان ندارم و شناخت من از اسلام و مسائل جانبی آن محدود و متکی ست بر همان نوع آموزه ها که هر ایرانی از آن برخوردار خواهد بود ، صد البته اگر برخاسته از محیطی سنتی یا نیمه سنتی بوده و اهل دیدن و شنیدن و خواندن باشد و به نسلی متعلق باشد که سه دههء سیاه تسلط حکومت دینی بر کشور خود را زیسته و به آنچه بر ما رفت اندکی اندیشیده است. به هرحال هرگز در این نوشته داعیه یا قصد معارضه و جدال با آقای دکتر سروش نداشته ام که ایشان استاد اسلام شناس برجسته و نامداری هستند و بر علوم دینی و نیز بر ادب ِِعرفانی ایران احاطه دارند ، در تاریخ فلسفه مغرب زمین نیز مطالعه کرده اند و با افکار بسیاری از اندیشمندان غرب آشنایند. حوزهء اصلی کوششهای فرهنگی من بیشتر در زمینه های ادبی(شعر) و هنری (تئاترو نقاشی) ست با این حال به سائقهء علاقه شخصی و به دلیل اختصاص یافتن بخشی از دوران دانشجویی ام به علوم اجتماعی ، گاهی خود را مجاز می شمرم که نظریاتم را ــ نه به عنوان «کارشناس حرفه ای» بلکه به عنوان یک ایرانی که به سرنوشت کشور و میهن مشترک می اندیشد ــ با هموطنانم در میان گذارم و این یادداشتها نیز بر بنیاد چنین هدفی تحریر افتادند . پس ازین مقدمهء طولانی اما ناگزیر، به سراغ نکاتی می روم که با خواندن بیانیه آقای سروش به آنها اندیشیده و بر کاغذ آورده و در اینجا بی هیچ آدابی و ترتیبی ، نخستین بخش آنرا از نظر خوانندگان گرامی می گذرانم: ٢ آقای سروش از همان ابتدای سخن با حربهء اتهام به میدان آمده اند و از همان مُهر و مارکی بهره گرفته اند که قرنهاست چونان ابزاری در دست مُدعیانِ دین و روحانیون(یا به قول عمر خیام «صاحبان فتوی» ) کاربردی رُعب آور و ترس انگیز داشته و در بسیاری موارد انگیزانندهء بسیاری قتل ها بوده و ای بسا خونهای صاف و روشنِ آزادگانی که به چنین دستاویزی بر خاک ریخته وای بسا جان های پاک و روانهای بیدار که بواسطه همان «جنایت مشروع و مقدس» یا فتوای شرعی از انسانها گرفته شده اند و قطعاً غالب آنان از جانباختگان گمنام عقیده و آزادی بیان به شمارند ، زیرا فتوای مرگ آنان ناشی از اظهار عقیده ای یا بیان مطلبی بوده است که مفتیان و مفتریان را خوش نمی آمده زیرا با اعتقاداتی که آنان حقیقت مطلق می پنداشته اند سازگار نمی بوده است. البته جدا ازین انسانهای بی نام و نشان ، نیز بسیارند کسانی که یادشان همچنان در خاطرهء جمعی ما ایرانیان زنده ست تا آنجا که حتی اگر از دوران معاصر درگذریم و از و کشتارهای جمعی و صبحگاهان و نیمه شبان خونین سالهای ٦٠ و ٦٧ ـ که قطعا به فتوای فقیه و رهبر و «امام بلامنازع» آن سالها ممهور بوده است ـ سخنی نگوییم و نیز چنانچه به قتل های پیش اندیشیده ای که در روزگار ما به حکم ملایان صاحبان فتوای صورت گرفته است، اشاره ای نکنیم و آزادگانی همچون پروانه و داریوش فروهر و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و غفارحسینی و جهانگیر تفضلی و مجید شریف و دیگر جانباختگان بی گناه عصر خویش را به یاد نیاوریم، و نیز حتی اگراز قتل ها و شمع آجین های دوران ٥٠ سالهء ناصری و از آنها که درچنین روزگاریبه نام بابی یا بد دین ، به فتوای ارباب دین شکنجه شده اند و جان باخته اند یادی نکنیم ، باز هم نخواهیم توانست نام و نشان کسانی همچون حسین پسر منصور حلاج و عین القضاة و سهروردی و انسانهای بزرگی ازین خانواده را که همه به حکم صاحب فتوایی به قتل رسیده اند از ذهن و ضمیرانسان ایرانی پاک کنیم و به یاد نیاوریم که همین گونه مفتیان و مفتریان بوده اند که به جرم ارتداد و به قول آقای دکتر سروش «کافر» راه بر جنازهء خیام نیشابوری می بستند تا از تدفین او در گورستان همشهریان و هم وطنانش جلوگیری کنند و همین نوع («اسپس» ، نمونه و کاتاگوری ) از مفتیان و مفتریان تردامن خشک مغز اما ذینفوذ و مقتدر بوده اند که فردوسی را ستایشگر مجوس می نامیده اند و عرصهء زندگی را بر او تنگ می کرده اند و همین نوع ازمفتیان و مفتریان زاهد نمای ظاهر پرست بوده اند که حافظ بزرگ از ترس تکفیر آنان به جمع آوری دیوان خود رغبتی نداشت ، چرا که به قول شاگرد و فادارش محمد گل اندام از غدر روزگار، یعنی از قساوت و نامردمی مفتیان و مفتریان بیمناک بود و یک بار هم برای نجات جان خود ناگزیر شده بود تا غزل خود را به بیتی نجات بخش ترمیم کند و ترسای کافری را در جرم خود شرکت دهد و سخن «کفرآمیز» خود را از زبان او نقل کند تا خنجر اوباش به فتوای اهل شرع خون او را بر خاک شیراز نریزد : این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت بر در میکده ای با دف و نی ترسایی گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد وای اگر از پی امروز بود فردایی ! بنا بر این دستِ گشودهء مدعیان دین و صاحبان فتوا در خون کسان ، کار امروز و دیروز نبوده است و این ماجرا در سرزمین ما و در تاریخ پر آب چشم کشور ما دامنه دار تر و ریشه دار تر از آن است که بتوان آنرا در رساله ای یا کتابی گنجانید : سرتا سر دشت خاوران سنگی نیست کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست باری جناب سروش در بیانیه اخیر خود انتقاد تیز و کوبنده ای که به نفرین نامه ای بی شباهت نیست نسبت به گروهی از ایرانیان دارد که از نظر ایشان « دماغ دیالوگ ندارند و شیوه نقد راستین را نیاموخته اند، بلکه در بی‌ خبری و عقب ماندگی از قافلهء تاریخ وعقلانیت، فقط زبان طعن و تمسخر‌شان با ز و دراز است و به جای آنکه از در دوستی وآشتی درآیند و دل اهل ایمان را به دست آورند و خودرا آماده شنیدن نقد و نظر کنند، به شنعت زدن و خبث گفتن رو می‌‌آورند.» البته جناب سروش به عنوان یک مؤمن مسلمان در خشم خود نسبت به کسانی که با عبارات پیشین وصف کرده ، ذیحق است اما متأسفانه به قول ملایان کلمهء حق را «یراد به الباطل» می کند چرا که در همان کلام نخستین، قربانیان خشم و عتاب خود را «کافر» و «کافران مسلمان کش» می نامد و این روش از فیلسوف و ادیبی که دعوی آزادگی دارد و «عرفان را بر فقه برتر می داند» شگفت انگیز به نظر می رسد. من تا آنجا که سخنان ایشان در انتقاد از کسانی ست که با گفتار یا تصویر پردازی های موهن خود عواطف دینی مؤمنان را جریحه دار می کنند با ایشان موافقم و یاد آوری می کنم که این یک امر اخلاقی و یک تعهد و یک وظیفهء انسانی در برابر همسایه، هم میهن یا همنوع است که آدمی را بر آن می دارد تا دل دیگران را نشکند و صد البته این به هیچ وجه به معنای آن نیست که کسی نتواند از تاریخ دین آنطور که واقعیت داشته است سخنی بگوید یا به دنبال کشف حقایقی باشد که متولیان دین ضمن تقدس آفرینی ها و افسانه پردازی ها و اسطوره سازی های خود ، در طول تاریخ ، آن ها را از مردم پنهان داشته و همواره در آن کوشیده اند تا چشم آدمیان بر حقیقت ماجرای ادیان فروبسته بماند . پیداست که اگر از نگاه ارباب دین و صاحبان فتوی بنگریم البته روش و منش آنان در این زمینه کاملا منطقی و قابل فهم به نظر می رسد ، زیرا دین، شغل آنها بوده است و افسانه پردازی و اسطوره سازی و تقدس آفرینی برای آنان اهمیت فراوانی داشته است زیرا خاموشی منتقدان و سکوت اهل تشکیک، حوزهء نفوذ آنان را در جامعه مؤمنانِ خاضع و خاشع و در میان مردمان چشم و گوش بسته و تسلیم شده ، گسترش می داده است وبه رونق بازار آنان و به نفوذ و اقتدار می افزوده است . ازین رو خشم و غضب و قهر اهل فتوا در برابر انسانهای کنجکاو حقیقت طلب و آزاده و اهل دانش ، یعنی در برابر همهء کسانی که آموزه های دروغین و خرافی آنان را به پرسش می گرفته اند و تخم تردید در میان مؤمنان و مریدان و مقلدان می کِشته اند و آنان را به گشودن چشمها و نگریستن به ناراستی ها و فریبکاری های اهل دین ترغیب می کرده اند نیز برای من قابل درک است و پیداست که از نظر صاحبان فتوا ، آن گروه از روشنگران و آزاد فکرانی که در میان اهل ایمان بذر تشکیک می افشانند و باورهای رایج و رسمی و تأیید شده را به پرسش می گیرند ، در زمرهء خاطیان و زیانکاران محسوب اند . نخست از آنرو که این گونه افراد درحیطهء نفوذ و قدرت مادی و معنوی آنان دخالت کرده اند و ازین مهم تر آن که چیرگی و تسلط متولیان دین بر روح و وجدان مردم را زیر سئوال برده اند. ازین رو گناه آنان از نظر اهل دین نابخشودنی ست . بدین علت ، نشانه گرفتن «خاطیان» به انگشتِ تهمت ِ کفر و الحاد و ارتداد ، همواره نخستین واکنش آنان بوده و بر داشتن چماق تکفیر، پی آیند این اتهامات و مباح شمردن خون «کافرملعون» گام ِ بعدی آنان و بر انگیختن مردم نادان و مؤمنانِ تسلیم شده و مریدان و مُقلدان بی خویشتن (اَلی یِنه) و نیز اوباش فرصت طلب و هرزه و انگل جامعه برای ریختن خون و مصادره اموال و حتی تصاحب همسر قربانیان ، اقدام دیگر آنان بوده است و بدین طریق بوده است که فتوا دهندگان ، بی هیچ مانع و بی هیچ بیم و باکی بخشی از جامعه را در جنایتی شرکت می داده و تبهکاری آنان را مجاز می شمرده و حتی آنان را ترغیب می کرده اند تا به آسانی دست درخون کسان (غالبا اندیشمندان و آزادفکران ) فروبرند و شگفت آن که قاتلان ، هم در مقام آمران و هم در جایگاه مجریان فتاوی ، نه تنها از هرگونه بازخواست و از هرگونه مجازات ، ایمن و برکنار می بوده اند بلکه دعای خیر اهل دین و ثواب اخروی را نیز از آن خود می کرده اند و لابد قبالهء غرفه ای از غرفه های بهشت را از دست خون آلود فتوا دهندگان می ستانده اند تا به هنگام ورود به سرای باقی آنرا جواز ورود به جنت موعود سازند و در جوف کفن ِخود به گور برند. ٣ البته با انقلاب اسلامیستی و چیره شدن خمینیگری بر ایران ، در سه دههء اخیر ، قدرت و دولت و حکومت هم که در تاریخ ایران ، بر اساس سنت های هزاره ای از آنِ شاه مستبد یا سلطان خودکامه بود ، اینک بهِ همین صاحبان فتوا تعلق یافته و یکسره در انحصار فقیهانی ست که بر جان و مال و هستی و ناموس مردمان « ولایت ( یعنی حق حاکمیت ) » یافته اند و بدین گونه ، ملایان پیشین و مدعیان فقه ، و «داعیان شرع انور» که در طول تاریخ ، غالباً ازحامیان و دعاگویان و مشروعیت بخشان ِ دستگاه استبداد سُنتی می بودند، اینک خود در مقام صاحبان تاج و تخت ، به ارتش و سپاه و بسیج و پلیس سیاسی نیز مجهز شده و این نهادهای نظامی و پلیسی کشوری و عساکر رُعب و سرکوب داخلی را نیز به مجریان فتاوی خود بدل کرده و بر «اُمت همیشه درصحنه» یعنی بر عناصر مُزد سِتان ِ بی هویت و بی فکر و جاهل روزگارافزوده اند. جامعه، یکسره تحت هدایت فقیهان است و فرمانِ فقها، فتوای آنان شمرده می شود و می توان گفت که سی و چهار سال است تا ایران با فتاوی مدعیان «فقه» اداره می شود و آنچه بر ایرانیان رفته و می رود ، ریز و درشت و نیک یا بد ، خواه و ناخواه ، متکی و مأخوذ به فتاوی شرعی ست، زیرا شرع در جامهء فقه بر ایران حاکم شده ، تخت و منبر در هم ادغام و فقیه بر سریر سلطانِ صاحبقران نشسته و خود را دست خدا می شمارد و نماینده خدا می داند و چنانچه فرصتی پیش آید ، صیت «انا ربکُم اُلاعلی» سرمی دهد و بی هیچ واهمه ای دعوی خدایی می فروشد. حقیقت آن است که من با دیدن اصطلاحاتی از نوع «کافران»و«کافرکیشان» و«مسلمان کُشان» ، یعنی واژگانی که در بیانیه ایشان همچون محتسبی عبوس و چشم دریده و تسبیح به دستی ریشدار و غضبناک به قراول بر آستانهء سخن ایستاده بودند، متأثر شدم زیرا برق ِ شمشیر بی نیام این مصطلاحات ـ که ریشه در تاریخ جهان گشایی و جهادی و سُلطه طلبی اسلامی دارند ـ «ذوالفقار» منتقم و خون چکان علی (خلیفه چهارم بیش از ٩۰ در صد از مسلمانان و امام نخستین کمتر از ۱۰ درصد دیگر مسلمانان) را در ماجرای بنی غریضه در خاطر آدمی زنده می کرد و بدین طریق، دیباچهء سخنان جناب سروش را هراس آور میساخت. نمی گویم ترسیدم اما درشگفت شدم و تأسف خوردم زیرا می دیدم که ایشان نیز با آن که از جایگاه یک آزاداندیش دینی سخن می گویند، از همان اصطلاحات خشن و زبر و زننده و خون آلودی بهره می گیرند که هیچ روحانیتی و هیچ عرفانی در آنها نیست زیرا فقها و متولیان دین ، در طول قرون همواره از آنها همچون حربهء ای برای گسترش استبداد و خودکامگی به کار برده اند و فقهای ذینفوذ و مقتدر ، پیوسته طی روزگارانی دراز به دستاویز چنین مصطلحات « مشروع و مقدسی » ، « زیان کسان از پی سود خویش» جُسته و دست به خون بیگناهان آلوده اند و نیک می دانم که هیچ معرفتی و هیچ انسانیتی در طول تاریخ در اثر هیچ یک از آن فتواها که به خون بی گناهان آلوده بوده اند گسترش نیافته است. زیرا فرمان قتل انسانها به بهانه ابراز نظر و عقیده یا به علت بیان ِ باور های فردی ، همواره یک جنایت بزرگ بوده و آمران در زمرهء جنایتکاران به شمار می آیند حتی اگر در مقام اولیاء و انبیاء بوده باشند . امثال خمینی و جنتی و لنکرانی و خزعلی و نوری همدانی و مکارم شیرازی و امثال آنان که به خاطر برخورداری از قدرت سیاسی و حفظ موقعیت فردی و پاس ِ جاه طلبی ها و خودکامگی ها در یک حکومت استبداد دینی دستور مرگ داده و می دهند که دیگر جای خود دارند. باری تأسف خوردم از این که ایشان نیز که اندیشمند نو اندیشند و خوشبختانه هرگز تارک شریفشان به دستار اینگونه متعبدان و متحجران خشک اندیش و عبوس نیالوده بوده است درمقام اعتراص به چنین واژگانی توسل جُسته اند. ایشان به خوبی می دانند که اصطلاح «کافر» واژه ای ست سرکوبگر و در آن اندکی کِبر و خود بینی و برتری جویی تعبیه است زیرا ـ چه بخواهیم و چه نخواهیم ـ «کافر » از مصطلحات پُر مدعا یی ست که در میان آدمیان دیوار می کشد و میان مؤمن و نامؤمن مرز می سازد و «ناکافر» یعنی اهل ایمان را در این سوی مرز، نمایندهء «ارزش» (خودی و خلد آشیان) و انسان ِ ممهور به مِهر ِ«کافر» را در آن سو، نمایانگر «ضد ارزش» (غیر خودی مستحق عذاب دوزخ ) به شمار می آورد . بنا بر این واژهء «کافر» بی شباهت به مصطلحات فرهنگ آپارتهاید و راسیسم و امثال آنها نیست زیرا به گوهر آلوده به عنصر حذف ست و این آلایش از واژگان ِ «کافر» و«مرتد» ستردنی نیست ، هرچند کارخانهء تقدس سازی ی اهل ِ دین ، در طول تاریخ ، آنها را به هالهء قداستی موذی پرتو افشان کرده و از طنین و زنگ روحانیت و الوهیت دینی برخوردار ساخته بوده باشد. متأسفانه جناب سروش نیز به شیوهء مدعیان تملک دین، این اصطلاح عبوس و ترس افکن را همچون حربه تهمتی (دست کم در این بیانیه ) برعلیه هم عصران ما به کار می برند ، آنهم بر ضد کسانی که ناباورمندی خود را ـ شاید ـ با لحنی« بیرون از نزاکت» و بی توجه به عواطف دینی مؤمنان ابراز داشته اند . پیداست که در چنین مواقعی، نخست انگشت اتهام کفر یا ارتداد به سوی دیگران نشانه می رود و سپس حکم تکفیر شرف صدور می یابد و در پی آن کارد ها تیز می شوند و مسلسل ها به خشاب های «کافرکش» مارک روسیه یا چین یا اسرائیل یا انگلستان ، مجهز می گردند و دراین مرحله است که اوباش ِ ذلیل و طلابِ رذیل دست به کار می شوند تا به قول دهخدا: کف چو از خون بیگنه شویند سپس این سگ چه کرده بُد گویند! البته آن گروه از «طُلاب رذیل» که در اجرای فرمان مفتیان ، قتلی کرده اند به آسانی می توانند دستان به خون آلودهء خود را بشویند و سپس تکبیری بگویند و به نماز ایستند و ضادِ « وَلاَ الضَّالِّينَ» ِ خود را هرچه غلیظ تر و مُلهّج تر به لهجهء عربِ حجاز و حیره کِش بدهند و در رؤیای بهشتی که منتظر آنان است با خدای خود راز و نیاز کنند ، اما در چنین وضعی کار بر وجدان ِ یک اندیشمند فلسفه خوانده و دلی درگرو آزاد فکری و اندیشهء آزادی نهاده بسی دشوار خواهد بود. اصطلاح کافر و مرتد هنگامی که از دهان متولیان دین شنیده می شود چندان شگفت نیست زیرا فقیهان و متکلمان و عابدان واعظان مُتعبّد و مُتحجّر ، آنچنان در حقیقتِ مطلقی که خود را حافظ و نگاهبان آن می دانند غرق و حل شده اند که برای آنان شنیدن سخنی فرا سوی آنچه که خود، حقیقت مطلق می انگارند ممکن نیست . آنان گوش شنیدن واژه ای فراسوی دگم ها و جزمیت های خود ندارند، ازین رو در برابر سخنهای تازه بر می آشوبند و چنانچه خود از قدرت صدور فتوی که برخوردار باشند خود حکم قتل دیگری را صادر می کنند و اگر از چنین اقتداری محروم باشند در حربهء اتهام و افترا چنگ می زنند و بی درنگ برای ستاندن فرمان مرگ به کسب استفتاء نزد مراجع و مُفتیان می شتابند. همهء اینها برای ایرانیان که تاریخ پرفراز و نشیب استبداد شرقی و همدستی فقیه و سلطان را در تداوم حکومت های جابرانه و زورمدار می شناسند ، قابل درک است اما شنیدن این گونه واژگان از کسانی شگفت انگیز است که باد ِ آزادی و آزاداندیشی بر آنان وزیده و چنان می نمایند که از غلظت و سنگینی و آلودگی هوا و فضای تحجر سُنتی به فغان آمده در برابر لشگر فقه خشونت ورز و عبوس و بیدادگری که کران تا کران را در سیاهی و ظلمت حکومت دینی فروبرده است پرچم عرفان بر می دارند و سرود مروت و مدارا و صلح و جمال و پذیرش غیر، سر می دهند . باید از آقای سروش پرسید که شما دیگر چرا نگرانید که در یک جامعه آزاد ، «کفر» (که همان دیگرباوری ست) نیز همچون باورها و عقاید و اندیشه های دیگر به رسمیت شناخته شود و از همان هوایی برخوردار شود و استنشاق کند که مدعیان دین رسمی و ایمان مذهبی، هزاران سال است در انحصار خود دارند و صنف روحانی همواره آنرا مِلک طِلقِ اهل دیر و کنشت و مسجد و کلیسا دانسته است؟ با توجه به آن که ما در دوران مدرن زندگی می کنیم و جهانِ آزاد و انسان ِآزاد و فردیتِ آزاد ، الهام بخش ماست و با توجه به آن که اینها همه ، نتیجهء کوشش های فکری و ذوقی و هنری و فلسفی همان اندیشمندانی بوده است که شما نیز گهگاه از آنان به نیکی یاد می کنید و حتی آثار برخی از آنان را ترجمه می کنید، چگونه می توان از شما انتظار داشت که همچون مُفتیان و مُفتریان و فقیهان خشک اندیش ، در جدال با مخالفان یا حتی معاندان فکری خود، تیغِ «کافر» ستیز برکشید و با گُرز «مُرتدکوب» به میدان مقابله آیید ؟ آیا شما به ترجمه و تفسیر آثار پوپر و جامعهء باز او نپرداخته اید؟ آیا وجود کفر در یک جامعهء باز می باید و می تواند مایهء نگرانی اندیشه ورز و فلسفه دانی باشد که خود از پوپر سخن ها گفته و اندیشهء آزاد را در جامعه ای چند صدایی ـ حد اقل در سخن ـ به رسمیت شناخته بوده است؟ این چه افغان هاست که برآورده اید و این چه دستهای شِکوه و نفرینی ست که به آسمان برداشته اید، تنها به واسطهء آن که تعداد معدودی از ایرانیان ، ـ آنهم در خارج از مرز های میهن خود ـ از فرط درماندگی و از فرط خشم و از فرط غضبی که نتیجهء بیداد دینی حاکم بر وطن آنهاست و از فرط نومیدی حاصل از فریبکاری ها و پیمان شکنی هایی که از سیاستورزان راست یا چپ و به ویژه مدعیان اصلاح طلبی (همچون سید محمد خاتمی) دیده اند ، کفری گفته اند یا حرمتی را شکسته اند؟ از شماکه دستی در دیوان حافظ و نظری به ژرفای سرود های دیوان شمس و مثنوی مولانا دارید انتظار می رفت که نه چون عابدان مُتعبّد برآشوبید بل، دستکم چون عارفان بلند نظر به تارک هفت اختر پای نهید و قیل و قال مدرسه را به هیچ شمرید و تهمت کافری به ما نپسندید و از کفر چومنی گریبان غیرت مدرید! شما ، جناب ِ دکتر عبدالکریم سروش هستید نه مصباح یزدی و ناصر مکارم شیرازی یا شیخ لاریجانی و نه حتی حسینعلی منتظری. جامعهء مجروح و منکوب ایرانِ معاصر شنیدن سخنان دیگری جز «کافر» و «مسلمان کش » و امثال این مصطلحات بد سابقه و بدخیم را از شما انتظار دارد. اینگونه واژگان را به فقیهان مستبد واسپارید که از فضای ذهنی آزادگان بیگانه اند ! ٤ جناب دکتر سروش فرموده اید که « تهمت و تکفیر ریشه ای کهن دارد» و برای نشان دادن ریشهء کهن تهمت و تکفیر به جای آن که به نیایشگاه کاهنان یامعابد موبدان یا به دیر و کنشت و کلیسای پاپ ها و کاردینال ها بروید و به جای آن که به مساجد و مدارس و حوزه های ملایان اشارتی فرمایید و به جای آن که برای مثال از موبدی بگویید که پوست از سر مانی پیامبر کنده است یا از کاهنانی یاد کنید که مسیح را به چهار میخ چلیپا کشیده اند یا از کشیش هایی بگویید که هزاران تن از جانهای پاک همچون ژوردانو برونو را در آتش افکنده اند یا از مُفتیانی بگویید که عین القضات و سهروردی جوان را سربریده اند و یا از فقیهانی یاد کنید که ناصر خسرو محضر آنها را «دهان اژدها» می نامید ، باری به جای همه اینها ، یکراست به سراغ دیدرو و ولتر و اصحاب دائرة المعارف می روید که روشنایی این جهان مدرن به واسطهء وجود اندیشهءآنان و همالان و همفکران آنهاست و شگفتا که شما همهء تاریک اندیشان تاریخ را وانهاده اید و اشاره به پیشینهء تهمت و تکفیر را به نقد منکرانهء دین پیوند زده و سرآغاز آنرا پشت ِمیز کار و کارگاه اندیشهء آنان جستجو کرده واندوه و تأثر و آزردگی خود را از آن که تیرهای «طعن و طنز » آنان «پیکر دین راخسته » بوده است، پنهان نکرده اید. فرموده اید: «تهمت تکفیر پیشینه یی کهن دارد و دامان نامداران بسیاری را دریده است. نقد منکرانه دین نیز در دوران جدید، حدیث کهنه یی است و دست کم قدمت چند صد ساله دارد. پیش از آنکه مارکس نقد دین را در صدر همه نقد‌ها قرار دهد، ولتر‌ها و دیدرو‌ها پیکر دین را به تیر‌های طعن و طنز خسته بودند .» وباور کنید شگفت انگیز است شنیدن چنین سخنی از شما . زیرا با چنین جملاتی در حق بزرگواری چون ولتر جفا فرموده اید. ولتری که گفت: « من با تو مخالفم اما آماده ام تا جان خود را بدهم تا تو بتوانی آزادانه عقیده ات را و سخنت را بیان داری»! آیا شما در میان روحانیون و علما و حتی اولیاء دین( احتمالا به جز مسیح یا زرتشت ) تنی را سراغ دارید که چنین سخنی بر زبان آورده و بدان عمل کرده بوده باشد؟ گذشته ازین می باید گفت: نخست آن که نقد منکرانهء دین قدمتی چند صد ساله ندارد بلکه قدمت آن به قدمت دین است. مگر نه آن که هر دینی در بدو پیدایش خویش، ادیان پیشین را «نقد منکرانه» کرده است؟ و مگر نه آن است که مانی و مزدک به دین رسمی دوران خود انتقاد داشتند و سخنی تازه در میان نهادند و مگر نه آن که عیسای ناصری دربرابر دین اجدادی خود ایستاد یعنی یهودیت را «نقد» کرد وکاهنان نیز اندیشه های او را «نقد منکرانه» کردند و به ضد او فتوا دادند وبه تهمت کفر اورا و یاران اورا مصلوب کردند و بود و بود تا عصر پرتستانیان رسید و لوتر هاو کلوَنها پیدا شدند و بدعت ها آوردند و آباء کلیسا و اهل سنت و مقلدان پاپ مذهب تازهء آنان را «نقدمنکرانه» کردند و آنان را به برق خنجرها و تبر ها نواختند و خونها ریختند و سنت بارتلمی ها آفریدند وکردند آنچه کردند؟ نیز مگر نه آن که «اسلام» نیز با «نقد منکرانه» ادیان دیگر همراه بود و به ویژه بر بتهای کعبه که خدای مردمان آن روزگار شمرده می شد و برای اعراب مقدس بود برشورید و مگر نه آن که بزرگان قریش و بسیاری از اعضاء خاندان محمد، دعوی پیامبری او را به هیچ گرفتند و بسیاری از هم عصرانش اورا منکر بودند و بر او و بر اسلام او «نقد» داشتند ؟ و نیز مگر نه آن که محمد هم به نام دین تازهء خود ، ادیان دیگر را به چشم بیگانه نگریست و برای تعقیب و کشتار و مصادرهء اموال منکران از خدای خود آیه درخواست کرد و بر آنها که به دین تازه او نمی گرویدند، باج و ساو و جزیه بست؟ پس نقد دین با ولتر آغاز نشد و تا آنجا که به دوران اسلامی ارتباط می یابد در همین تاریخ ۱٤۰۰ ساله ، بوده اند بزرگانِ عرب و ایرانی از نوع ابوالعلاء معری و رازی و خیام و خیلی های دیگر که بر دین نقد ها داشته اند . نقدی که از نظر ملایان و متولیان دین به قول شما «منکرانه» محسوب می شده است. می گویند دانشمند و رند عرب ، ابوالعلاء مَعرّی گفته است که مردمان بر دو گروهند : نخست آنان که دین دارند و عقل ندارند و دیگر آنان که عقل دارند و دین ندارند ! بنابر این ضروزتی ندارد که نقد منکرانهء دین را از ولتر یا دیدرو آغاز کنیم مگر آن که مرغ همسایه را غاز بدانیم و سرچشمهء همهء ارزش های بشری را در مغرب زمین جستجو کنیم ! جناب سروش این نظر ناخوشایند و نامهربانانه ای که در اینجا نسبت به ولتر و دیدرو ابراز فرموده اید با کوشش های شما در تفسیر آزادیخواهانه از دین در تناقض است چرا که مردان عصر روشنگری و به ویژه اصحاب دائرة المعارف از آباء آزادی و دموکراسی و زمینه سازان جهش تاریخی دانش مدرن و مشعلداران عصر روشنایی اند و چنانچه کوشش های فکری و شجاعت اجتماعی و سیاسی و شرافت روشن اندیشی آنان درکار نمی بود ای بسا روزگار ما وهم عصران ما شکل و شمایلی دیگر می داشت و شما نیز از نگاه و جهان بینی ی امروزی خود در برابر دین برخوردار نمی بودید و در تفسیر میراث سنتی اسلام معاصر از ابزار اندیشه ای که در سایه و به یُمن دستاوردهای فکری و فرهنگی مدرنیتهء مغربی برای شما فراهم آمده و قلم شما را رنگ آمیزی و رقصان کرده است محروم می ماندید. خود شما بهتر می دانید که بزرگانی همچون ولتر و دیدرو و روسو و منتسکیو و کندُرسه و خیلی های دیگر بیش از بسیاری کسان (خواه از قدّیسان باشند یا فضلای اهل شریعت و ایات عظام و حجج اسلام ) شایستهء آنند که ما امروزیان بی هیچ تعارف یا مبالغه ای ، این بیت حافظ را باصدای بلند در حق آنان بخوانیم: آنچه او ریخت به پیمانهء ما نوشیدیم اگر ازخمر بهشت است و گر از بادهء مست ازین رو چگونه می توان از فلسفه دانی چون شما پذیرفت که با نگاهی سرزنش آمیز با میراث فکری و فرهنگی ولترها و دیدروها روبرو شوید و بدینگونه با اشاره به چراغ کلیسا که همچنان روشن و پرتو افشان مانده است ، بسیار زیرکانه و خفی ، به تبرئه پاپ ها و کاردینالهایی کمر بندید که در سراسر دوران ظلمت قرون وسطا ـ همچون «امام خمینی شما» و جانشین بر حق او در دوران تیره و تار ما ـ دستور سوزاندن کتاب ها و شکستن قلم و قلع و قمع و کشتار اندیشمندان و منتقدان و آزادگان را صادر می کرده اند ؟ چگونه می توان با فروکاستن ارزش اندیشه های عصر روشنگری ، صاحبان قدرت مخوف کلیسای قرون وسطایی را (احتمالاً ناخواسته و تنها به سائقهء ایمان مذهبی خود) تبرئه کرد وچراغ روشن کلیسا را شاهد شکست تاریخی ولتر ها و دیدروها دانست و خواسته یا ناخواسته ، پاپ ها و کشیش ها را پیروزمند این جدال تاریخی ارزیابی کرد؟ بعد ازگذشت چهارصد پانصد سال از نخستین تجربه های دوران نوزایی ونزدیک به سیصد سال از عصر روشنگری و انقلاب کبیر فرانسه و استقلال آمریکا و نیز پس از گذشت بیش از صد سال از روزگار اندیشه ورزان و منور الفکران و آزادیخواهان جنبش مشروطیت ایران ، آیا هنوز هم آن باد مهرگان در کشتزار و باغستان ما ایرانیان نوزیده است و بر ما معلوم نکرده است که «نامرد و مرد کیست؟» . آیا هنوز هم می باید استخوانهای پوسیدهء شیخ فضل اللهی منبع الهام اهل درک و فرهنگ باشد؟ آیا سی وچهار سال تسلط سنت گرایان بی قلب و بی دانش برخاسته از حوزه های علمیه کافی نبوده است تا چشم های روشن اندیشان و اندیشه ورزانی همچون شما بر وافعیت تلخ و دردناک حاکمیت ِاهل دین گشوده شود ؟ به منکران متعصب و ـ ای بسا ـ نابردبار و حرمت شکن باورهای دینی خود اعتراض دارید که چرا همچون هگل و هیوم وکانت و فویر باخ به نقد دین نمی پردازند، بلکه همچون شاگردان ناخلف و درس نخوانده بی استعداد ولتر و دیدرو ، زبان به شنعت وطعن می گشایند و جامهء «کافرمسلمان کش» به تن می کنند ؟ شما خود نیک تر از دیگران می دانید که نقد اندیشمندان و فیلسوفانی همچون هیوم و کانت و فویر باخ و مارکس و دیگران از دین، در زمینهء تاریخی و در بستر موقعیت اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مغرب زمین ، صورت گرفته است . اینان از پی همان ولترها و دیدروها آمده اند و در پی آنها صدها بل هزاران اندیشمند و فیلسوف و جامعه شناس و هنرمند و مبارز سیاسی و اجتماعی ، رحیلان و راهیان کاروان بزرگ مدنیت مُدرن اروپایی ـ از روزگار رنسانس و عصر روشنگری تا همین امروز ـ به میدان آمده اند و کارها کرده اند کارستان. حق پاپ را به پاپ سپرده اند و سرنوشت انسانها را به کف با کفایت خود آنان وانهاده اند با اینهمه همچنان بیدار و مراقب و نگاهبان مشعلی هستند که در دستان آگاهی و بینش خود دارند و بی هیچ واهمه ای به هیچ نیروی زمینی و«آلوده» یا فرازمینی و «مقدس» باج نمی دهند و همواره از دستاوردهای بزرگ اومانیستی و دموکراتیک و آزادیخواهانه و خردگرایانهء جوامع خود و از میراث عظیم اندیشمندان و فرهنگسازان تمدن مُدرن پاسداری می کنند. از کاستی ها سخن می گویند ، عیب ها را بر می شمارند و به هنرها میدان می دهند و همواره نگاه تیزبین و ژرف نگر و همراه با عقلانیت خود را به جوانب ِگوناگون روزگار خود می دوزند تا آزادی و فرهنگ آزادگی و آزاداندیشی شهروندان کشورهای خود را از انواع گزندها که هست و از انواع آفات و ویروس های زمینی و آسمانی که ازین سو و آن سو می بارند ، در امان دارند. و شما نیک میدانید که اینانند کسانی کاروان مدنیت ِ جدید و فرهنگ دموکراسی جهان مُدرن را که خود زمینهء جهش های بزرگ علمی و تکنولوژیک شگفتاور بشری بوده است به پیش می برند. حال شما چگونه انتظار دارید که در جامعهء فلک زدهء ایران و در روزگاری که میراثداران «خمینی» برهمه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی و نظامی و مالی و فرهنگی ایرانیان چنگالِ خونین فرو برده اند و در شرایطی که انواع موجودات متحجر و قشریون بی خبر از جهانی چون مصباح یزدی ها جنتی ها خزعلی ها نوری همدانی ها ناصر مکارم ها ، حاکم بر سرنوشت مردمند ، کانت ها و فویر باخ ها و هگل ها پیدا شوند و به شیوه ای که پسند خاطر شما باشد به نقد دین بپردازند؟ آیا شما خود در سالهای نخستین انقلاب به عنوان فیلسوف و اندیشمند ، برای این مردم و برای این مُلک و برای این جامعه ، ولتری و دیدرویی و روسویی و مونتسکیویی و کندُرسه ای کرده اید که اکنون انتظار دارید تا نسلی که فرزندان و نوادگان شما محسوب می شوند در حق جامعهء خود و برای مُلک و ملت خود هیومی و کانتی و فویرباخی و هگلی کنند؟ چه انتظاری از مردمی دارید که سپیده دم که از کابوس های گوناگون شبانهء خود رها می شوند و نگاهشان که به پنجره و دریچهء خانه اشان می افتد می ترسند از آن که مبادا پیکر محکوم به اعدامی را به بولدزری یا جر اثقالی آویخته باشند و به کوچه آورده باشند تاحدود آزادی سخن گفتن و آزادی پوشش و آزادی نوشیدن و آزادی شادی و آزادی عشق ورزیدن را در «نظام الهی فقها» به زن و فرزند او یادآوری کنند؟ می خواهید این جوانان با دستگاهی که جز گلوله و شلاق و شیاف پتاسیم و داروی روانگردان و بطری شکسته سخنی ندارد تا با ناباورمندان به حاکمیت خود و به دستگاه جابرخود درمیان نهد، چگونه مناظره کنند و به چه شیوه ای به نقد دین بپردازند؟ ٥ شما کار دیگران را قیاس از خود نگیرید و فراموش نکنید که آقایانی همچون سروش و کدیور و مهاجرانی وعبدی و مزروعی و تاجزاده و گنجی همواره از خودی های چنین دستگاه جوری محسوب شده اید زیرا در بنای آن دخالت داشته اید و اگرچه جور جابران ، سرانجام و کمابیش شامل حال برخی از شما یا نزدیکان شما هم شده وفغان شخص جنابعالی را هم به گوش جامعه رسانده است، با این حال آنچه بر سایر مخالفان و سایر ایرانیان رفته است و می رود با رنجی که شما می برید یاتا کنون بُرده اید قابل قیاس نیست. ترا آتش عشق اگر پربسوخت «مرا» بین که از پای تا سر بسوخت بارِ سنگین ِ سی و چهار سال شکنجه و کشتار و اعدام و تصفیه و تسویه و تهمت و تعزیر و تهدید و دروغ و تزویر و غارت و خفت و خفقان و آوارگی و دربدری و خانه به دوشی ملی ، در حکومت خاورانی وکهریزکی ِ ایران ، فراتر از توان و تاب تحمل ملت بی پناهی مثل مردمِ ما ست . ملتی که خدا و دین و مقدسات او را هم مبدّل به آلات و ابزار سرکوب و شکنجه و توسری کرده اند و کمترین هدیه ای که از اولیاء امر در«حکومت نایبان امام زمان» نصیب معترضان فکری می شود حکم ارتداد و چماق تکفیر و بسیج اوباش است ، برای شمع آجین کردن (لینچ) متهمان یا به دار کشیدن یا کهریزکی کردن آنان. آیا تصور می کنید که در چنین جامعه ای ، بسته شدن نطفهء اندیشمندانی همچون هیوم و هگل و مارکس و فویر باخ حتی در رحِم ِ مادر، امکان پذیر است؟ تا چه رسد به آن که رها از انواع تلقینات و تحمیلات و محذورات و محدودیت های حاکمیتی مستبد و دینسالار و فرهنگ گداز و اندیشه سوز به کودکستان و مدرسه و داشگاه بروند و علم و دانش بیندوزند و بی ترس محتسب شراب آگاهی بنوشند و به نقد دین کوشند !؟ متأسفانه گویی گاهی فراموش می کنید که جامعه ما در واپسین سالهای دهه ٥۰ به قهقرا گرایید و از خاطر می برید که در سال ٥٧ هنگامی که غول هولناک مذهبِ سیاسی از شیشه رها شد و فقیهی در تنها کشور شیعه مذهب، خود را «امام» نامید و «امامی» تخت سلطانی را به محراب مسجد برد و بر منبر نهاد و بر او نشست و رها نکرد ، تا امروز چه ها که بر ملت ایران نرفته است؟ گویی به یاد نمی آورید که گروهی از فقهای شیعه ، همهء ثروت ملی را و همه آرمانها و همهء منافع عالی و حیاتی کشوری با قدمت و اهمیت ایران و سرنوشت نسل های آتی این سرزمین را صرف نگاهبانی ی سریر سلطانی و انگشتر سلیمانی قدرتِ غصبی خود کرده اند و نام این آزمندی و حرص به قدرت عدوانی خویش را ، ضرورت «حفظ نظام» می نامند و آماده اند تا علاوه بر هست و نیست ملت ایران حتی ـ به قول آن «بُتِ اعظم» ـ واجبات و ضروریات و اصول دین را هم مثل اسماعیل ، پسر ِ ابراهیم ، قربانی عروس زشت سیما و کریه باطن حکومت دینی خود کنند ! با توجه به این نکات آیا باز هم می شود از جوانان ایران چشم پوشی و بُردباری و تولرانس و آمادگی ذهنی و روحی برای یک دیالوگ منطقی و علمی و فلسفی با حاکمیت زورمدارانه و خرد ستیزانهء ملایان انتظار داشت و از آنان خواست تا نامؤدب نباشند ، حرمت شکن نباشند ، تقدس زدا نباشند ، هگل باشند ، کانت باشند، هابرماس باشند؟ انتظار دارید که در برابر قاضی مرتضوی ها رادان ها، سعید امامی ها ، اژه ای ها ، مصلحی ها ، پورمحمدی ها ، فلاحیان ها ، حسینیان ها ، نقدی ها پرورش ها ، احمدی نژادها ، محسن رضایی ها، اندیشمندانی چون سارتر ها و راسل ها و ریمون آرون ها و میشل فوکوها و ژاک دریدا ها و کاستوریادیس ها بنشینند و مناظره در نقد دین کنند، به شیوه ای که دل مؤمنانی چون شما نشکند؟ شما نیک تر از دیگران می دانید در پیکار بزرگ ایرانیان میان سنت و تجدد، به دلایل گوناگون(که لااقل نیمی از آن دلایل ریشه در بیرون از مرزهای ملی ایران یعنی در منافع نو استعماری قدرت های بزرگ جهان معاصر داشته است) ، سرانجام شیخ فضل الله نوری پیروز شده است و میراث خواران او به قدرت سیاسی و در پی آن به هست و نیست ملت ایران چنگ در افکنده اند. نیک واقفید که چگونه کوشش های بزرگ اندیشمندان ، شاعران ، هنرمندان و سایر جانفشانان و جانباختگان مشروطیت ایران با هجوم بنیان کن اسلامیسم سیاسی به زعامت رهبر شما سید روح الله خمینی و با همکاری بسیاری از به اصطلاح روشنفکران مؤمن و قرآن دان و روضه خوان بر باد شده است . در چنین وضعیتی چنانچه ایرانیان بخواهند شمارشگر تاریخ دوران تجدد و نخستین روزهای کشف ِآزادی خود را به صفر بازگردانند و راه رفته را از نو آغاز کنند و به سالهای نخستین ۱٩٠٦ میلادی یعنی به نخستین روزهای تأسیس مجلس ملی خود بازگردند ، اطمینان داشته باشید که با صعب روزی و بلعجب کاری و با پریشان عالمی درگیر خواهند بود. زیرا مقابله و پیکار با مستبد مفلوکی همچون محمد علی میرزای قاجار و مبارزه با چکمه پوشان لیاخوف روسی و مواجهه با مقلدان و مَردهء مزد بگیر شیخ فضل الله نوری که «اسلام عزیز و« شرع مبین» را به حمایت از غرش توپهای مجلس کوب تزاری فرا خوانده بودند و برای پیروزی قزاق های روسی بر مجلس ملی مشروطهء ایران دعای کمیل و آیت الکرسی می خواندند ، بسیار آسان تر خواهد بود از مبارزه با کسانی ست که به نام انقلاب اسلامی درکسوت مدعیان دین و نجات بخشان ایمان و امان مردم با شعار آزادی و استقلال بر سرکار آمدند و اینک بیش از سه دههء سیاه است که به نام حکومت قرآن و به نام نایبان امام زمان پنجهء خونین خود را در همهء مقدسات و محرمات فرو برده اند و خدا و پیامبر و اولیاء الله وهمهء میراث معنوی و صوَر ِ ذهنی و سرمایهء ایمان مذهبی مردم را بدل به سکه رایج کرده و در خورجین نهاده یا تبدیل به دُشنه و تبر کرده اند و به دست حارسان و حافظان قدرت خود داده اند و چنان که شما و تعدادی از همراهان سیاسی و فکری تان نیز در سالهای اخیر دریافته اید ، مبشران عدالت اسلامی و مدعیان «آزادی در حکومت دینی» ، اکنون سالهاست که دیگر از نه تاک آزادی و استقلال ایران نشانی بر جای نهاده اند و نه از تاک نشان! نیک می دانید که ما ایرانیان سالهای آخر قرن بیستم و اوائل هزاره سوم میلادی زیر سیطره و قیمومت حکومتی قرون وسطایی به نام ولایت فقیه به سر می بریم و نیک تر از من می دانید که فقیهان شیعه ، مُدعیانِ ولایت امرند، یعنی صاحبان «حقِ حاکمیت بر مردم» اند و بر مبنای مشروعیت دینی که در بدو امر داشته اند ، حکومتی در ایران پی ریخته اند که با تکیه بر آن خود را صاحبان مُلک و مالکان جان و مال و هستی ملت ایران به شمار می آورند ، خود را یدالله (دست خدا) معرفی می کنند و مصدر قدرت اهریمنی و جهنمی خود را به خدا نسبت می دهند، و هیچ مرجعی و مقامی یا نهادی را در مقام پُرسشگر به رسمیت نمی شناسند وخود را در برابر اَحدی از ابناء روزگار پاسخگو نمی دانند. (جز در برابر «خدا» یی که مصادره کرده و به گروگان گرفته اند و گاهی هم البته در برابر تصوری که از « امام زمان» در میان مردم عامی رواج داده و میدهند.) …………........…..……………………………… بخش دوم این نوشته را در روزهای آینده خواهید خواند م.س پاریس ، ٧/٦/٢۰۱٢ Msahar.blogspot.fr نسخه مناسب چاپ بازگشت به صفحه اول google Google balatarin Balatarin twitter Twitter facebook Facebook delicious Delicious donbaleh Donbaleh myspace Myspace yahoo Yahoo نظرات خوانندگان: صدیق 2012-06-10 08:52:16 چند نکته در تحلیل نظرات آقای سروش درباب واکنش غیر اندیشان به حکم قتل وفتوا ها،در قلم"سحر"برجستگی داردکه قابل یادآوری است.اولا بکار بردن اصطلاحاتی مثل"کافرکیش"،"کافران"ومشابه آنها ازسوی سروش دقیقا نشانگر آنست که آقای سروش هنوز وبا تمام ادعاهای مثلاآزاد اندیشی دردین از منطق انگزیسیون ودیسکور تکفیر که در ذات گرایش دینی وی نهفته است بهره می جوید وبه نحوی به دیسکور خشنونت اسلام گرایان مهر تایید می نهد.این یکی از مورد دقیقی است که سحر در نقد خود بر آن انگشت مینهد.دوم آنکه به درستی وبا هشیاری نشان میدهد که این روشنفکر دین ما"آقای سروش"بازهم در اوهام خودودنیای ذهنی تنیده درآن می زیید.سروش گویا متوجه نیست یا نمی خواهد باشد که درجامعه ای که نظام ولایت فقیهی نزدیک به چهار دهه ارزشهای پیش تاریخ وبربر را برجامعهء ایران الزام وتحمیل کرده چگونه دیسکوری منطقی،عقلانی وصلح آمیز میتواند بروید ورشد کند که مثلا از جوانان انتظار داشته باشیم تا در واکنشهای طبیعی خود برعلیه سرکوب نسبت به اسلام بنیادان از گل سنگین تر نگویند. ونیز آنکه اصلا آیا در بربریتی که اسلام سیاسی ملایان برجامعهء ایران تحمیل کرده اند دیسکور فویرباخ وهیوم ومارکس امکان پیدایش دارد.وباز نکتهء دیگر درنقد سحر آنکه گویا بنا برانتظارآقای سروش این غیر اندیشان هستند که موظف ومکلف اند تا در بیان وقلم خود ناچیزترین بی حرمتی نسبت به اهل دیانت این مقدسان جدا تافته وبافته که از عنصری متعالی خلق شده اند،نرود.بدین نحو نقادان این حضرات اسلامگرا باید برآستان مقدسشان زانو زنند وعذر خطاهای گفتاری خویش را بخواهند،وباز این غیر اندیشانند که باید در صدد دلربائی از حضرات برآیند وبا ستایش آنان، ایشان را با خود بر سر لطف آورند.واقعا آفرین وصد آفرین به اینهمه وقاحت !!! جانا سخن از زبان ما میگویی بهرام خراسانی 2012-06-09 06:29:20 راستش اینست که من، با اینکه دلبستگی بسیاری به فلسفه دارم؛ هرگز انشا نویس پر مدعا و چند چهره ای به نام عبدالکریم سروش را؛ در پهنه ی اندیشه ورزی؛ جدی نگرفته ام و نمیگیرم. نه هرگز او را فیلسوف پنداشته ام، و نه فلسفه دان. در بهترین حالت، او کتابخوانی است که با خواندن کتابهای اندیشمندان بزرگ؛ با عبارات و اصطلاحات تازه ای که فرا میگیرد، در چارچوب باورهای دینی و علم کلام اسلامی، جمله سازی میکند و انشا می نویسد. کاری که همگنان او مانند علی شریعتی و محمد تقی جعفری سالها میکردند و اکنون نیز کسانی چون کدیور میکنند. از این رو، من هیچ کششی به ورود به موضوع عبدالکریم سروش ندارم، و دو سه کتاب ایشان را هم که آغاز به خواندن کردم، بی حاصلتر از آن یافتم که بتوانم به پایان برم. در نوشته های او، دست کم برای کسی که تا اندازه ای با رودخانه پیوسته اندیشه ورزی در گستره جهانی آشنا است، خلاقیت و سخن تازه ای به چشم نمیخورد. تکرار باورهای متداول اسلامی، زیر پوشش واژگان اندیشه مدرن چسباندن خود به اندیشمندان پر آوازه، بی آنکه پیوندی ساختاری بین شکل و محتوا، برقرار باشد. کاری که در آن؛ بسیار ناتوانتر از مرحوم مهندس بازرگان بوده، اما هیچ نشانی از صداقت و پاکی مهندس بازرگان، در کارهای سروش دیده نمیشود. در این چند روز هم که نقدهایی بر مقاله کمان ابروی کافر کیش ایشان نوشته می شود، انگیزه ای برای همراهی با آن نیافتم. اما پس از خواندن مقاله با ارزش جناب م. سحر که از ژرفای وجود و سرشت پاک او سرچشمه گرفته، تنها به این بسنده میکنم که همراه با سپاس، به او بگویم که "جانا سخن از زبان ما میگویی". درود بر تو.




بخش نخست *

جمعه ۱۹ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۸ ژوين ۲۰۱۲

محمد جلالی چیمه (م. سحر)

sahar.jpg
١
با خواندن بیانیه جدید جناب دکتر سروش که از خشم فوق العادهء ایشان نسبت به کسانی که آنان را «کافران» نامیده بود حکایت داشت ، نکات چندی به نظرم رسید که در اینجا به عرض ایشان و خوانندگان گرامی می رسانم:
پیش از آن بگویم من تخصصی در ادیان ندارم و شناخت من از اسلام و مسائل جانبی آن محدود و متکی ست بر همان نوع آموزه ها که هر ایرانی از آن برخوردار خواهد بود ، صد البته اگر برخاسته از محیطی سنتی یا نیمه سنتی بوده و اهل دیدن و شنیدن و خواندن باشد و به نسلی متعلق باشد که سه دههء سیاه تسلط حکومت دینی بر کشور خود را زیسته و به آنچه بر ما رفت اندکی اندیشیده است.
به هرحال هرگز در این نوشته داعیه یا قصد معارضه و جدال با آقای دکتر سروش نداشته ام که ایشان استاد اسلام شناس برجسته و نامداری هستند و بر علوم دینی و نیز بر ادب ِِعرفانی ایران احاطه دارند ، در تاریخ فلسفه مغرب زمین نیز مطالعه کرده اند و با افکار بسیاری از اندیشمندان غرب آشنایند.
حوزهء اصلی کوششهای فرهنگی من بیشتر در زمینه های ادبی(شعر) و هنری (تئاترو نقاشی) ست با این حال به سائقهء علاقه شخصی و به دلیل اختصاص یافتن بخشی از دوران دانشجویی ام به علوم اجتماعی ، گاهی خود را مجاز می شمرم که نظریاتم را ــ نه به عنوان «کارشناس حرفه ای» بلکه به عنوان یک ایرانی که به سرنوشت کشور و میهن مشترک می اندیشد ــ با هموطنانم در میان گذارم و این یادداشتها نیز بر بنیاد چنین هدفی تحریر افتادند .
پس ازین مقدمهء طولانی اما ناگزیر، به سراغ نکاتی می روم که با خواندن بیانیه آقای سروش به آنها اندیشیده و بر کاغذ آورده و در اینجا بی هیچ آدابی و ترتیبی ، نخستین بخش آنرا از نظر خوانندگان گرامی می گذرانم:
٢
آقای سروش از همان ابتدای سخن با حربهء اتهام به میدان آمده اند و از همان مُهر و مارکی بهره گرفته اند که قرنهاست چونان ابزاری در دست مُدعیانِ دین و روحانیون(یا به قول عمر خیام «صاحبان فتوی» ) کاربردی رُعب آور و ترس انگیز داشته و در بسیاری موارد انگیزانندهء بسیاری قتل ها بوده و ای بسا خونهای صاف و روشنِ آزادگانی که به چنین دستاویزی بر خاک ریخته وای بسا جان های پاک و روانهای بیدار که بواسطه همان «جنایت مشروع و مقدس» یا فتوای شرعی از انسانها گرفته شده اند و قطعاً غالب آنان از جانباختگان گمنام عقیده و آزادی بیان به شمارند ، زیرا فتوای مرگ آنان ناشی از اظهار عقیده ای یا بیان مطلبی بوده است که مفتیان و مفتریان را خوش نمی آمده زیرا با اعتقاداتی که آنان حقیقت مطلق می پنداشته اند سازگار نمی بوده است.
البته جدا ازین انسانهای بی نام و نشان ، نیز بسیارند کسانی که یادشان همچنان در خاطرهء جمعی ما ایرانیان زنده ست تا آنجا که حتی اگر از دوران معاصر درگذریم و از و کشتارهای جمعی و صبحگاهان و نیمه شبان خونین سالهای ٦٠ و ٦٧ ـ که قطعا به فتوای فقیه و رهبر و «امام بلامنازع» آن سالها ممهور بوده است ـ سخنی نگوییم و نیز چنانچه به قتل های پیش اندیشیده ای که در روزگار ما به حکم ملایان صاحبان فتوای صورت گرفته است، اشاره ای نکنیم و آزادگانی همچون پروانه و داریوش فروهر و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و غفارحسینی و جهانگیر تفضلی و مجید شریف و دیگر جانباختگان بی گناه عصر خویش را به یاد نیاوریم، و نیز حتی اگراز قتل ها و شمع آجین های دوران ٥٠ سالهء ناصری و از آنها که درچنین روزگاریبه نام بابی یا بد دین ، به فتوای ارباب دین شکنجه شده اند و جان باخته اند یادی نکنیم ، باز هم نخواهیم توانست نام و نشان کسانی همچون حسین پسر منصور حلاج و عین القضاة و سهروردی و انسانهای بزرگی ازین خانواده را که همه به حکم صاحب فتوایی به قتل رسیده اند از ذهن و ضمیرانسان ایرانی پاک کنیم و به یاد نیاوریم که همین گونه مفتیان و مفتریان بوده اند که به جرم ارتداد و به قول آقای دکتر سروش «کافر» راه بر جنازهء خیام نیشابوری می بستند تا از تدفین او در گورستان همشهریان و هم وطنانش جلوگیری کنند و همین نوع («اسپس» ، نمونه و کاتاگوری ) از مفتیان و مفتریان تردامن خشک مغز اما ذینفوذ و مقتدر بوده اند که فردوسی را ستایشگر مجوس می نامیده اند و عرصهء زندگی را بر او تنگ می کرده اند و همین نوع ازمفتیان و مفتریان زاهد نمای ظاهر پرست بوده اند که حافظ بزرگ از ترس تکفیر آنان به جمع آوری دیوان خود رغبتی نداشت ، چرا که به قول شاگرد و فادارش محمد گل اندام از غدر روزگار، یعنی از قساوت و نامردمی مفتیان و مفتریان بیمناک بود و یک بار هم برای نجات جان خود ناگزیر شده بود تا غزل خود را به بیتی نجات بخش ترمیم کند و ترسای کافری را در جرم خود شرکت دهد و سخن «کفرآمیز» خود را از زبان او نقل کند تا خنجر اوباش به فتوای اهل شرع خون او را بر خاک شیراز نریزد :
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد
وای اگر از پی امروز بود فردایی !
بنا بر این دستِ گشودهء مدعیان دین و صاحبان فتوا در خون کسان ، کار امروز و دیروز نبوده است و این ماجرا در سرزمین ما و در تاریخ پر آب چشم کشور ما دامنه دار تر و ریشه دار تر از آن است که بتوان آنرا در رساله ای یا کتابی گنجانید :
سرتا سر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
باری جناب سروش در بیانیه اخیر خود انتقاد تیز و کوبنده ای که به نفرین نامه ای بی شباهت نیست نسبت به گروهی از ایرانیان دارد که از نظر ایشان « دماغ دیالوگ ندارند و شیوه نقد راستین را نیاموخته اند، بلکه در بی‌ خبری و عقب ماندگی از قافلهء تاریخ وعقلانیت، فقط زبان طعن و تمسخر‌شان با ز و دراز است و به جای آنکه از در دوستی وآشتی درآیند و دل اهل ایمان را به دست آورند و خودرا آماده شنیدن نقد و نظر کنند، به شنعت زدن و خبث گفتن رو می‌‌آورند.»
البته جناب سروش به عنوان یک مؤمن مسلمان در خشم خود نسبت به کسانی که با عبارات پیشین وصف کرده ، ذیحق است اما متأسفانه به قول ملایان کلمهء حق را «یراد به الباطل» می کند چرا که در همان کلام نخستین، قربانیان خشم و عتاب خود را «کافر» و «کافران مسلمان کش» می نامد و این روش از فیلسوف و ادیبی که دعوی آزادگی دارد و «عرفان را بر فقه برتر می داند» شگفت انگیز به نظر می رسد.
من تا آنجا که سخنان ایشان در انتقاد از کسانی ست که با گفتار یا تصویر پردازی های موهن خود عواطف دینی مؤمنان را جریحه دار می کنند با ایشان موافقم و یاد آوری می کنم که این یک امر اخلاقی و یک تعهد و یک وظیفهء انسانی در برابر همسایه، هم میهن یا همنوع است که آدمی را بر آن می دارد تا دل دیگران را نشکند و صد البته این به هیچ وجه به معنای آن نیست که کسی نتواند از تاریخ دین آنطور که واقعیت داشته است سخنی بگوید یا به دنبال کشف حقایقی باشد که متولیان دین ضمن تقدس آفرینی ها و افسانه پردازی ها و اسطوره سازی های خود ، در طول تاریخ ، آن ها را از مردم پنهان داشته و همواره در آن کوشیده اند تا چشم آدمیان بر حقیقت ماجرای ادیان فروبسته بماند . پیداست که اگر از نگاه ارباب دین و صاحبان فتوی بنگریم البته روش و منش آنان در این زمینه کاملا منطقی و قابل فهم به نظر می رسد ، زیرا دین، شغل آنها بوده است و افسانه پردازی و اسطوره سازی و تقدس آفرینی برای آنان اهمیت فراوانی داشته است زیرا خاموشی منتقدان و سکوت اهل تشکیک، حوزهء نفوذ آنان را در جامعه مؤمنانِ خاضع و خاشع و در میان مردمان چشم و گوش بسته و تسلیم شده ، گسترش می داده است وبه رونق بازار آنان و به نفوذ و اقتدار می افزوده است . ازین رو خشم و غضب و قهر اهل فتوا در برابر انسانهای کنجکاو حقیقت طلب و آزاده و اهل دانش ، یعنی در برابر همهء کسانی که آموزه های دروغین و خرافی آنان را به پرسش می گرفته اند و تخم تردید در میان مؤمنان و مریدان و مقلدان می کِشته اند و آنان را به گشودن چشمها و نگریستن به ناراستی ها و فریبکاری های اهل دین ترغیب می کرده اند نیز برای من قابل درک است و پیداست که از نظر صاحبان فتوا ، آن گروه از روشنگران و آزاد فکرانی که در میان اهل ایمان بذر تشکیک می افشانند و باورهای رایج و رسمی و تأیید شده را به پرسش می گیرند ، در زمرهء خاطیان و زیانکاران محسوب اند .
نخست از آنرو که این گونه افراد درحیطهء نفوذ و قدرت مادی و معنوی آنان دخالت کرده اند و ازین مهم تر آن که چیرگی و تسلط متولیان دین بر روح و وجدان مردم را زیر سئوال برده اند. ازین رو گناه آنان از نظر اهل دین نابخشودنی ست . بدین علت ، نشانه گرفتن «خاطیان» به انگشتِ تهمت ِ کفر و الحاد و ارتداد ، همواره نخستین واکنش آنان بوده و بر داشتن چماق تکفیر، پی آیند این اتهامات و مباح شمردن خون «کافرملعون» گام ِ بعدی آنان و بر انگیختن مردم نادان و مؤمنانِ تسلیم شده و مریدان و مُقلدان بی خویشتن (اَلی یِنه) و نیز اوباش فرصت طلب و هرزه و انگل جامعه برای ریختن خون و مصادره اموال و حتی تصاحب همسر قربانیان ، اقدام دیگر آنان بوده است و بدین طریق بوده است که فتوا دهندگان ، بی هیچ مانع و بی هیچ بیم و باکی بخشی از جامعه را در جنایتی شرکت می داده و تبهکاری آنان را مجاز می شمرده و حتی آنان را ترغیب می کرده اند تا به آسانی دست درخون کسان (غالبا اندیشمندان و آزادفکران ) فروبرند و شگفت آن که قاتلان ، هم در مقام آمران و هم در جایگاه مجریان فتاوی ، نه تنها از هرگونه بازخواست و از هرگونه مجازات ، ایمن و برکنار می بوده اند بلکه دعای خیر اهل دین و ثواب اخروی را نیز از آن خود می کرده اند و لابد قبالهء غرفه ای از غرفه های بهشت را از دست خون آلود فتوا دهندگان می ستانده اند تا به هنگام ورود به سرای باقی آنرا جواز ورود به جنت موعود سازند و در جوف کفن ِخود به گور برند.
٣
البته با انقلاب اسلامیستی و چیره شدن خمینیگری بر ایران ، در سه دههء اخیر ، قدرت و دولت و حکومت هم که در تاریخ ایران ، بر اساس سنت های هزاره ای از آنِ شاه مستبد یا سلطان خودکامه بود ، اینک بهِ همین صاحبان فتوا تعلق یافته و یکسره در انحصار فقیهانی ست که بر جان و مال و هستی و ناموس مردمان « ولایت ( یعنی حق حاکمیت ) » یافته اند و بدین گونه ، ملایان پیشین و مدعیان فقه ، و «داعیان شرع انور» که در طول تاریخ ، غالباً ازحامیان و دعاگویان و مشروعیت بخشان ِ دستگاه استبداد سُنتی می بودند، اینک خود در مقام صاحبان تاج و تخت ، به ارتش و سپاه و بسیج و پلیس سیاسی نیز مجهز شده و این نهادهای نظامی و پلیسی کشوری و عساکر رُعب و سرکوب داخلی را نیز به مجریان فتاوی خود بدل کرده و بر «اُمت همیشه درصحنه» یعنی بر عناصر مُزد سِتان ِ بی هویت و بی فکر و جاهل روزگارافزوده اند.
جامعه، یکسره تحت هدایت فقیهان است و فرمانِ فقها، فتوای آنان شمرده می شود و می توان گفت که سی و چهار سال است تا ایران با فتاوی مدعیان «فقه» اداره می شود و آنچه بر ایرانیان رفته و می رود ، ریز و درشت و نیک یا بد ، خواه و ناخواه ، متکی و مأخوذ به فتاوی شرعی ست، زیرا شرع در جامهء فقه بر ایران حاکم شده ، تخت و منبر در هم ادغام و فقیه بر سریر سلطانِ صاحبقران نشسته و خود را دست خدا می شمارد و نماینده خدا می داند و چنانچه فرصتی پیش آید ، صیت «انا ربکُم اُلاعلی» سرمی دهد و بی هیچ واهمه ای دعوی خدایی می فروشد.
حقیقت آن است که من با دیدن اصطلاحاتی از نوع «کافران»و«کافرکیشان» و«مسلمان کُشان» ، یعنی واژگانی که در بیانیه ایشان همچون محتسبی عبوس و چشم دریده و تسبیح به دستی ریشدار و غضبناک به قراول بر آستانهء سخن ایستاده بودند، متأثر شدم زیرا برق ِ شمشیر بی نیام این مصطلاحات ـ که ریشه در تاریخ جهان گشایی و جهادی و سُلطه طلبی اسلامی دارند ـ «ذوالفقار» منتقم و خون چکان علی (خلیفه چهارم بیش از ٩۰ در صد از مسلمانان و امام نخستین کمتر از ۱۰ درصد دیگر مسلمانان) را در ماجرای بنی غریضه در خاطر آدمی زنده می کرد و بدین طریق، دیباچهء سخنان جناب سروش را هراس آور میساخت.
نمی گویم ترسیدم اما درشگفت شدم و تأسف خوردم زیرا می دیدم که ایشان نیز با آن که از جایگاه یک آزاداندیش دینی سخن می گویند، از همان اصطلاحات خشن و زبر و زننده و خون آلودی بهره می گیرند که هیچ روحانیتی و هیچ عرفانی در آنها نیست زیرا فقها و متولیان دین ، در طول قرون همواره از آنها همچون حربهء ای برای گسترش استبداد و خودکامگی به کار برده اند و فقهای ذینفوذ و مقتدر ، پیوسته طی روزگارانی دراز به دستاویز چنین مصطلحات « مشروع و مقدسی » ، « زیان کسان از پی سود خویش» جُسته و دست به خون بیگناهان آلوده اند و نیک می دانم که هیچ معرفتی و هیچ انسانیتی در طول تاریخ در اثر هیچ یک از آن فتواها که به خون بی گناهان آلوده بوده اند گسترش نیافته است. زیرا فرمان قتل انسانها به بهانه ابراز نظر و عقیده یا به علت بیان ِ باور های فردی ، همواره یک جنایت بزرگ بوده و آمران در زمرهء جنایتکاران به شمار می آیند حتی اگر در مقام اولیاء و انبیاء بوده باشند . امثال خمینی و جنتی و لنکرانی و خزعلی و نوری همدانی و مکارم شیرازی و امثال آنان که به خاطر برخورداری از قدرت سیاسی و حفظ موقعیت فردی و پاس ِ جاه طلبی ها و خودکامگی ها در یک حکومت استبداد دینی دستور مرگ داده و می دهند که دیگر جای خود دارند.
باری تأسف خوردم از این که ایشان نیز که اندیشمند نو اندیشند و خوشبختانه هرگز تارک شریفشان به دستار اینگونه متعبدان و متحجران خشک اندیش و عبوس نیالوده بوده است درمقام اعتراص به چنین واژگانی توسل جُسته اند.
ایشان به خوبی می دانند که اصطلاح «کافر» واژه ای ست سرکوبگر و در آن اندکی کِبر و خود بینی و برتری جویی تعبیه است زیرا ـ چه بخواهیم و چه نخواهیم ـ «کافر » از مصطلحات پُر مدعا یی ست که در میان آدمیان دیوار می کشد و میان مؤمن و نامؤمن مرز می سازد و «ناکافر» یعنی اهل ایمان را در این سوی مرز، نمایندهء «ارزش» (خودی و خلد آشیان) و انسان ِ ممهور به مِهر ِ«کافر» را در آن سو، نمایانگر «ضد ارزش» (غیر خودی مستحق عذاب دوزخ ) به شمار می آورد . بنا بر این واژهء «کافر» بی شباهت به مصطلحات فرهنگ آپارتهاید و راسیسم و امثال آنها نیست زیرا به گوهر آلوده به عنصر حذف ست و این آلایش از واژگان ِ «کافر» و«مرتد» ستردنی نیست ، هرچند کارخانهء تقدس سازی ی اهل ِ دین ، در طول تاریخ ، آنها را به هالهء قداستی موذی پرتو افشان کرده و از طنین و زنگ روحانیت و الوهیت دینی برخوردار ساخته بوده باشد.
متأسفانه جناب سروش نیز به شیوهء مدعیان تملک دین، این اصطلاح عبوس و ترس افکن را همچون حربه تهمتی (دست کم در این بیانیه ) برعلیه هم عصران ما به کار می برند ، آنهم بر ضد کسانی که ناباورمندی خود را ـ شاید ـ با لحنی« بیرون از نزاکت» و بی توجه به عواطف دینی مؤمنان ابراز داشته اند .
پیداست که در چنین مواقعی، نخست انگشت اتهام کفر یا ارتداد به سوی دیگران نشانه می رود و سپس حکم تکفیر شرف صدور می یابد و در پی آن کارد ها تیز می شوند و مسلسل ها به خشاب های «کافرکش» مارک روسیه یا چین یا اسرائیل یا انگلستان ، مجهز می گردند و دراین مرحله است که اوباش ِ ذلیل و طلابِ رذیل دست به کار می شوند تا به قول دهخدا:
کف چو از خون بیگنه شویند
سپس این سگ چه کرده بُد گویند!
البته آن گروه از «طُلاب رذیل» که در اجرای فرمان مفتیان ، قتلی کرده اند به آسانی می توانند دستان به خون آلودهء خود را بشویند و سپس تکبیری بگویند و به نماز ایستند و ضادِ « وَلاَ الضَّالِّينَ» ِ خود را هرچه غلیظ تر و مُلهّج تر به لهجهء عربِ حجاز و حیره کِش بدهند و در رؤیای بهشتی که منتظر آنان است با خدای خود راز و نیاز کنند ، اما در چنین وضعی کار بر وجدان ِ یک اندیشمند فلسفه خوانده و دلی درگرو آزاد فکری و اندیشهء آزادی نهاده بسی دشوار خواهد بود.
اصطلاح کافر و مرتد هنگامی که از دهان متولیان دین شنیده می شود چندان شگفت نیست زیرا فقیهان و متکلمان و عابدان واعظان مُتعبّد و مُتحجّر ، آنچنان در حقیقتِ مطلقی که خود را حافظ و نگاهبان آن می دانند غرق و حل شده اند که برای آنان شنیدن سخنی فرا سوی آنچه که خود، حقیقت مطلق می انگارند ممکن نیست . آنان گوش شنیدن واژه ای فراسوی دگم ها و جزمیت های خود ندارند، ازین رو در برابر سخنهای تازه بر می آشوبند و چنانچه خود از قدرت صدور فتوی که برخوردار باشند خود حکم قتل دیگری را صادر می کنند و اگر از چنین اقتداری محروم باشند در حربهء اتهام و افترا چنگ می زنند و بی درنگ برای ستاندن فرمان مرگ به کسب استفتاء نزد مراجع و مُفتیان می شتابند.
همهء اینها برای ایرانیان که تاریخ پرفراز و نشیب استبداد شرقی و همدستی فقیه و سلطان را در تداوم حکومت های جابرانه و زورمدار می شناسند ، قابل درک است اما شنیدن این گونه واژگان از کسانی شگفت انگیز است که باد ِ آزادی و آزاداندیشی بر آنان وزیده و چنان می نمایند که از غلظت و سنگینی و آلودگی هوا و فضای تحجر سُنتی به فغان آمده در برابر لشگر فقه خشونت ورز و عبوس و بیدادگری که کران تا کران را در سیاهی و ظلمت حکومت دینی فروبرده است پرچم عرفان بر می دارند و سرود مروت و مدارا و صلح و جمال و پذیرش غیر، سر می دهند .
باید از آقای سروش پرسید که شما دیگر چرا نگرانید که در یک جامعه آزاد ، «کفر» (که همان دیگرباوری ست) نیز همچون باورها و عقاید و اندیشه های دیگر به رسمیت شناخته شود و از همان هوایی برخوردار شود و استنشاق کند که مدعیان دین رسمی و ایمان مذهبی، هزاران سال است در انحصار خود دارند و صنف روحانی همواره آنرا مِلک طِلقِ اهل دیر و کنشت و مسجد و کلیسا دانسته است؟
با توجه به آن که ما در دوران مدرن زندگی می کنیم و جهانِ آزاد و انسان ِآزاد و فردیتِ آزاد ، الهام بخش ماست و با توجه به آن که اینها همه ، نتیجهء کوشش های فکری و ذوقی و هنری و فلسفی همان اندیشمندانی بوده است که شما نیز گهگاه از آنان به نیکی یاد می کنید و حتی آثار برخی از آنان را ترجمه می کنید، چگونه می توان از شما انتظار داشت که همچون مُفتیان و مُفتریان و فقیهان خشک اندیش ، در جدال با مخالفان یا حتی معاندان فکری خود، تیغِ «کافر» ستیز برکشید و با گُرز «مُرتدکوب» به میدان مقابله آیید ؟
آیا شما به ترجمه و تفسیر آثار پوپر و جامعهء باز او نپرداخته اید؟ آیا وجود کفر در یک جامعهء باز می باید و می تواند مایهء نگرانی اندیشه ورز و فلسفه دانی باشد که خود از پوپر سخن ها گفته و اندیشهء آزاد را در جامعه ای چند صدایی ـ حد اقل در سخن ـ به رسمیت شناخته بوده است؟
این چه افغان هاست که برآورده اید و این چه دستهای شِکوه و نفرینی ست که به آسمان برداشته اید، تنها به واسطهء آن که تعداد معدودی از ایرانیان ، ـ آنهم در خارج از مرز های میهن خود ـ از فرط درماندگی و از فرط خشم و از فرط غضبی که نتیجهء بیداد دینی حاکم بر وطن آنهاست و از فرط نومیدی حاصل از فریبکاری ها و پیمان شکنی هایی که از سیاستورزان راست یا چپ و به ویژه مدعیان اصلاح طلبی (همچون سید محمد خاتمی) دیده اند ، کفری گفته اند یا حرمتی را شکسته اند؟
از شماکه دستی در دیوان حافظ و نظری به ژرفای سرود های دیوان شمس و مثنوی مولانا دارید انتظار می رفت که نه چون عابدان مُتعبّد برآشوبید بل، دستکم چون عارفان بلند نظر به تارک هفت اختر پای نهید و قیل و قال مدرسه را به هیچ شمرید و تهمت کافری به ما نپسندید و از کفر چومنی گریبان غیرت مدرید! شما ، جناب ِ دکتر عبدالکریم سروش هستید نه مصباح یزدی و ناصر مکارم شیرازی یا شیخ لاریجانی و نه حتی حسینعلی منتظری.
جامعهء مجروح و منکوب ایرانِ معاصر شنیدن سخنان دیگری جز «کافر» و «مسلمان کش » و امثال این مصطلحات بد سابقه و بدخیم را از شما انتظار دارد. اینگونه واژگان را به فقیهان مستبد واسپارید که از فضای ذهنی آزادگان بیگانه اند !
٤
جناب دکتر سروش
فرموده اید که « تهمت و تکفیر ریشه ای کهن دارد» و برای نشان دادن ریشهء کهن تهمت و تکفیر به جای آن که به نیایشگاه کاهنان یامعابد موبدان یا به دیر و کنشت و کلیسای پاپ ها و کاردینال ها بروید و به جای آن که به مساجد و مدارس و حوزه های ملایان اشارتی فرمایید و به جای آن که برای مثال از موبدی بگویید که پوست از سر مانی پیامبر کنده است یا از کاهنانی یاد کنید که مسیح را به چهار میخ چلیپا کشیده اند یا از کشیش هایی بگویید که هزاران تن از جانهای پاک همچون ژوردانو برونو را در آتش افکنده اند یا از مُفتیانی بگویید که عین القضات و سهروردی جوان را سربریده اند و یا از فقیهانی یاد کنید که ناصر خسرو محضر آنها را «دهان اژدها» می نامید ، باری به جای همه اینها ، یکراست به سراغ دیدرو و ولتر و اصحاب دائرة المعارف می روید که روشنایی این جهان مدرن به واسطهء وجود اندیشهءآنان و همالان و همفکران آنهاست و شگفتا که شما همهء تاریک اندیشان تاریخ را وانهاده اید و اشاره به پیشینهء تهمت و تکفیر را به نقد منکرانهء دین پیوند زده و سرآغاز آنرا پشت ِمیز کار و کارگاه اندیشهء آنان جستجو کرده واندوه و تأثر و آزردگی خود را از آن که تیرهای «طعن و طنز » آنان «پیکر دین راخسته » بوده است، پنهان نکرده اید. فرموده اید:
«تهمت تکفیر پیشینه یی کهن دارد و دامان نامداران بسیاری را دریده است. نقد منکرانه دین نیز در دوران جدید، حدیث کهنه یی است و دست کم قدمت چند صد ساله دارد. پیش از آنکه مارکس نقد دین را در صدر همه نقد‌ها قرار دهد، ولتر‌ها و دیدرو‌ها پیکر دین را به تیر‌های طعن و طنز خسته بودند .»
وباور کنید شگفت انگیز است شنیدن چنین سخنی از شما .
زیرا با چنین جملاتی در حق بزرگواری چون ولتر جفا فرموده اید. ولتری که گفت: « من با تو مخالفم اما آماده ام تا جان خود را بدهم تا تو بتوانی آزادانه عقیده ات را و سخنت را بیان داری»! آیا شما در میان روحانیون و علما و حتی اولیاء دین( احتمالا به جز مسیح یا زرتشت ) تنی را سراغ دارید که چنین سخنی بر زبان آورده و بدان عمل کرده بوده باشد؟
گذشته ازین می باید گفت: نخست آن که نقد منکرانهء دین قدمتی چند صد ساله ندارد بلکه قدمت آن به قدمت دین است. مگر نه آن که هر دینی در بدو پیدایش خویش، ادیان پیشین را «نقد منکرانه» کرده است؟ و مگر نه آن است که مانی و مزدک به دین رسمی دوران خود انتقاد داشتند و سخنی تازه در میان نهادند و مگر نه آن که عیسای ناصری دربرابر دین اجدادی خود ایستاد یعنی یهودیت را «نقد» کرد وکاهنان نیز اندیشه های او را «نقد منکرانه» کردند و به ضد او فتوا دادند وبه تهمت کفر اورا و یاران اورا مصلوب کردند و بود و بود تا عصر پرتستانیان رسید و لوتر هاو کلوَنها پیدا شدند و بدعت ها آوردند و آباء کلیسا و اهل سنت و مقلدان پاپ مذهب تازهء آنان را «نقدمنکرانه» کردند و آنان را به برق خنجرها و تبر ها نواختند و خونها ریختند و سنت بارتلمی ها آفریدند وکردند آنچه کردند؟ نیز مگر نه آن که «اسلام» نیز با «نقد منکرانه» ادیان دیگر همراه بود و به ویژه بر بتهای کعبه که خدای مردمان آن روزگار شمرده می شد و برای اعراب مقدس بود برشورید و مگر نه آن که بزرگان قریش و بسیاری از اعضاء خاندان محمد، دعوی پیامبری او را به هیچ گرفتند و بسیاری از هم عصرانش اورا منکر بودند و بر او و بر اسلام او «نقد» داشتند ؟ و نیز مگر نه آن که محمد هم به نام دین تازهء خود ، ادیان دیگر را به چشم بیگانه نگریست و برای تعقیب و کشتار و مصادرهء اموال منکران از خدای خود آیه درخواست کرد و بر آنها که به دین تازه او نمی گرویدند، باج و ساو و جزیه بست؟ پس نقد دین با ولتر آغاز نشد و تا آنجا که به دوران اسلامی ارتباط می یابد در همین تاریخ ۱٤۰۰ ساله ، بوده اند بزرگانِ عرب و ایرانی از نوع ابوالعلاء معری و رازی و خیام و خیلی های دیگر که بر دین نقد ها داشته اند . نقدی که از نظر ملایان و متولیان دین به قول شما «منکرانه» محسوب می شده است.
می گویند دانشمند و رند عرب ، ابوالعلاء مَعرّی گفته است که مردمان بر دو گروهند :
نخست آنان که دین دارند و عقل ندارند
و دیگر آنان که عقل دارند و دین ندارند !
بنابر این ضروزتی ندارد که نقد منکرانهء دین را از ولتر یا دیدرو آغاز کنیم مگر آن که مرغ همسایه را غاز بدانیم و سرچشمهء همهء ارزش های بشری را در مغرب زمین جستجو کنیم !
جناب سروش
این نظر ناخوشایند و نامهربانانه ای که در اینجا نسبت به ولتر و دیدرو ابراز فرموده اید با کوشش های شما در تفسیر آزادیخواهانه از دین در تناقض است چرا که مردان عصر روشنگری و به ویژه اصحاب دائرة المعارف از آباء آزادی و دموکراسی و زمینه سازان جهش تاریخی دانش مدرن و مشعلداران عصر روشنایی اند و چنانچه کوشش های فکری و شجاعت اجتماعی و سیاسی و شرافت روشن اندیشی آنان درکار نمی بود ای بسا روزگار ما وهم عصران ما شکل و شمایلی دیگر می داشت و شما نیز از نگاه و جهان بینی ی امروزی خود در برابر دین برخوردار نمی بودید و در تفسیر میراث سنتی اسلام معاصر از ابزار اندیشه ای که در سایه و به یُمن دستاوردهای فکری و فرهنگی مدرنیتهء مغربی برای شما فراهم آمده و قلم شما را رنگ آمیزی و رقصان کرده است محروم می ماندید.
خود شما بهتر می دانید که بزرگانی همچون ولتر و دیدرو و روسو و منتسکیو و کندُرسه و خیلی های دیگر بیش از بسیاری کسان (خواه از قدّیسان باشند یا فضلای اهل شریعت و ایات عظام و حجج اسلام ) شایستهء آنند که ما امروزیان بی هیچ تعارف یا مبالغه ای ، این بیت حافظ را باصدای بلند در حق آنان بخوانیم:
آنچه او ریخت به پیمانهء ما نوشیدیم
اگر ازخمر بهشت است و گر از بادهء مست
ازین رو چگونه می توان از فلسفه دانی چون شما پذیرفت که با نگاهی سرزنش آمیز با میراث فکری و فرهنگی ولترها و دیدروها روبرو شوید و بدینگونه با اشاره به چراغ کلیسا که همچنان روشن و پرتو افشان مانده است ، بسیار زیرکانه و خفی ، به تبرئه پاپ ها و کاردینالهایی کمر بندید که در سراسر دوران ظلمت قرون وسطا ـ همچون «امام خمینی شما» و جانشین بر حق او در دوران تیره و تار ما ـ دستور سوزاندن کتاب ها و شکستن قلم و قلع و قمع و کشتار اندیشمندان و منتقدان و آزادگان را صادر می کرده اند ؟ چگونه می توان با فروکاستن ارزش اندیشه های عصر روشنگری ، صاحبان قدرت مخوف کلیسای قرون وسطایی را (احتمالاً ناخواسته و تنها به سائقهء ایمان مذهبی خود) تبرئه کرد وچراغ روشن کلیسا را شاهد شکست تاریخی ولتر ها و دیدروها دانست و خواسته یا ناخواسته ، پاپ ها و کشیش ها را پیروزمند این جدال تاریخی ارزیابی کرد؟
بعد ازگذشت چهارصد پانصد سال از نخستین تجربه های دوران نوزایی ونزدیک به سیصد سال از عصر روشنگری و انقلاب کبیر فرانسه و استقلال آمریکا و نیز پس از گذشت بیش از صد سال از روزگار اندیشه ورزان و منور الفکران و آزادیخواهان جنبش مشروطیت ایران ، آیا هنوز هم آن باد مهرگان در کشتزار و باغستان ما ایرانیان نوزیده است و بر ما معلوم نکرده است که «نامرد و مرد کیست؟» .
آیا هنوز هم می باید استخوانهای پوسیدهء شیخ فضل اللهی منبع الهام اهل درک و فرهنگ باشد؟ آیا سی وچهار سال تسلط سنت گرایان بی قلب و بی دانش برخاسته از حوزه های علمیه کافی نبوده است تا چشم های روشن اندیشان و اندیشه ورزانی همچون شما بر وافعیت تلخ و دردناک حاکمیت ِاهل دین گشوده شود ؟
به منکران متعصب و ـ ای بسا ـ نابردبار و حرمت شکن باورهای دینی خود اعتراض دارید که چرا همچون هگل و هیوم وکانت و فویر باخ به نقد دین نمی پردازند، بلکه همچون شاگردان ناخلف و درس نخوانده بی استعداد ولتر و دیدرو ، زبان به شنعت وطعن می گشایند و جامهء «کافرمسلمان کش» به تن می کنند ؟
شما خود نیک تر از دیگران می دانید که نقد اندیشمندان و فیلسوفانی همچون هیوم و کانت و فویر باخ و مارکس و دیگران از دین، در زمینهء تاریخی و در بستر موقعیت اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مغرب زمین ، صورت گرفته است . اینان از پی همان ولترها و دیدروها آمده اند و در پی آنها صدها بل هزاران اندیشمند و فیلسوف و جامعه شناس و هنرمند و مبارز سیاسی و اجتماعی ، رحیلان و راهیان کاروان بزرگ مدنیت مُدرن اروپایی ـ از روزگار رنسانس و عصر روشنگری تا همین امروز ـ به میدان آمده اند و کارها کرده اند کارستان.
حق پاپ را به پاپ سپرده اند و سرنوشت انسانها را به کف با کفایت خود آنان وانهاده اند با اینهمه همچنان بیدار و مراقب و نگاهبان مشعلی هستند که در دستان آگاهی و بینش خود دارند و بی هیچ واهمه ای به هیچ نیروی زمینی و«آلوده» یا فرازمینی و «مقدس» باج نمی دهند و همواره از دستاوردهای بزرگ اومانیستی و دموکراتیک و آزادیخواهانه و خردگرایانهء جوامع خود و از میراث عظیم اندیشمندان و فرهنگسازان تمدن مُدرن پاسداری می کنند. از کاستی ها سخن می گویند ، عیب ها را بر می شمارند و به هنرها میدان می دهند و همواره نگاه تیزبین و ژرف نگر و همراه با عقلانیت خود را به جوانب ِگوناگون روزگار خود می دوزند تا آزادی و فرهنگ آزادگی و آزاداندیشی شهروندان کشورهای خود را از انواع گزندها که هست و از انواع آفات و ویروس های زمینی و آسمانی که ازین سو و آن سو می بارند ، در امان دارند.
و شما نیک میدانید که اینانند کسانی کاروان مدنیت ِ جدید و فرهنگ دموکراسی جهان مُدرن را که خود زمینهء جهش های بزرگ علمی و تکنولوژیک شگفتاور بشری بوده است به پیش می برند. حال شما چگونه انتظار دارید که در جامعهء فلک زدهء ایران و در روزگاری که میراثداران «خمینی» برهمه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی و نظامی و مالی و فرهنگی ایرانیان چنگالِ خونین فرو برده اند و در شرایطی که انواع موجودات متحجر و قشریون بی خبر از جهانی چون مصباح یزدی ها جنتی ها خزعلی ها نوری همدانی ها ناصر مکارم ها ، حاکم بر سرنوشت مردمند ، کانت ها و فویر باخ ها و هگل ها پیدا شوند و به شیوه ای که پسند خاطر شما باشد به نقد دین بپردازند؟ آیا شما خود در سالهای نخستین انقلاب به عنوان فیلسوف و اندیشمند ، برای این مردم و برای این مُلک و برای این جامعه ، ولتری و دیدرویی و روسویی و مونتسکیویی و کندُرسه ای کرده اید که اکنون انتظار دارید تا نسلی که فرزندان و نوادگان شما محسوب می شوند در حق جامعهء خود و برای مُلک و ملت خود هیومی و کانتی و فویرباخی و هگلی کنند؟ چه انتظاری از مردمی دارید که سپیده دم که از کابوس های گوناگون شبانهء خود رها می شوند و نگاهشان که به پنجره و دریچهء خانه اشان می افتد می ترسند از آن که مبادا پیکر محکوم به اعدامی را به بولدزری یا جر اثقالی آویخته باشند و به کوچه آورده باشند تاحدود آزادی سخن گفتن و آزادی پوشش و آزادی نوشیدن و آزادی شادی و آزادی عشق ورزیدن را در «نظام الهی فقها» به زن و فرزند او یادآوری کنند؟
می خواهید این جوانان با دستگاهی که جز گلوله و شلاق و شیاف پتاسیم و داروی روانگردان و بطری شکسته سخنی ندارد تا با ناباورمندان به حاکمیت خود و به دستگاه جابرخود درمیان نهد، چگونه مناظره کنند و به چه شیوه ای به نقد دین بپردازند؟
٥
شما کار دیگران را قیاس از خود نگیرید و فراموش نکنید که آقایانی همچون سروش و کدیور و مهاجرانی وعبدی و مزروعی و تاجزاده و گنجی همواره از خودی های چنین دستگاه جوری محسوب شده اید زیرا در بنای آن دخالت داشته اید و اگرچه جور جابران ، سرانجام و کمابیش شامل حال برخی از شما یا نزدیکان شما هم شده وفغان شخص جنابعالی را هم به گوش جامعه رسانده است، با این حال آنچه بر سایر مخالفان و سایر ایرانیان رفته است و می رود با رنجی که شما می برید یاتا کنون بُرده اید قابل قیاس نیست.
ترا آتش عشق اگر پربسوخت
«مرا» بین که از پای تا سر بسوخت
بارِ سنگین ِ سی و چهار سال شکنجه و کشتار و اعدام و تصفیه و تسویه و تهمت و تعزیر و تهدید و دروغ و تزویر و غارت و خفت و خفقان و آوارگی و دربدری و خانه به دوشی ملی ، در حکومت خاورانی وکهریزکی ِ ایران ، فراتر از توان و تاب تحمل ملت بی پناهی مثل مردمِ ما ست . ملتی که خدا و دین و مقدسات او را هم مبدّل به آلات و ابزار سرکوب و شکنجه و توسری کرده اند و کمترین هدیه ای که از اولیاء امر در«حکومت نایبان امام زمان» نصیب معترضان فکری می شود حکم ارتداد و چماق تکفیر و بسیج اوباش است ، برای شمع آجین کردن (لینچ) متهمان یا به دار کشیدن یا کهریزکی کردن آنان.
آیا تصور می کنید که در چنین جامعه ای ، بسته شدن نطفهء اندیشمندانی همچون هیوم و هگل و مارکس و فویر باخ حتی در رحِم ِ مادر، امکان پذیر است؟ تا چه رسد به آن که رها از انواع تلقینات و تحمیلات و محذورات و محدودیت های حاکمیتی مستبد و دینسالار و فرهنگ گداز و اندیشه سوز به کودکستان و مدرسه و داشگاه بروند و علم و دانش بیندوزند و بی ترس محتسب شراب آگاهی بنوشند و به نقد دین کوشند !؟
متأسفانه گویی گاهی فراموش می کنید که جامعه ما در واپسین سالهای دهه ٥۰ به قهقرا گرایید و از خاطر می برید که در سال ٥٧ هنگامی که غول هولناک مذهبِ سیاسی از شیشه رها شد و فقیهی در تنها کشور شیعه مذهب، خود را «امام» نامید و «امامی» تخت سلطانی را به محراب مسجد برد و بر منبر نهاد و بر او نشست و رها نکرد ، تا امروز چه ها که بر ملت ایران نرفته است؟ گویی به یاد نمی آورید که گروهی از فقهای شیعه ، همهء ثروت ملی را و همه آرمانها و همهء منافع عالی و حیاتی کشوری با قدمت و اهمیت ایران و سرنوشت نسل های آتی این سرزمین را صرف نگاهبانی ی سریر سلطانی و انگشتر سلیمانی قدرتِ غصبی خود کرده اند و نام این آزمندی و حرص به قدرت عدوانی خویش را ، ضرورت «حفظ نظام» می نامند و آماده اند تا علاوه بر هست و نیست ملت ایران حتی ـ به قول آن «بُتِ اعظم» ـ واجبات و ضروریات و اصول دین را هم مثل اسماعیل ، پسر ِ ابراهیم ، قربانی عروس زشت سیما و کریه باطن حکومت دینی خود کنند !
با توجه به این نکات آیا باز هم می شود از جوانان ایران چشم پوشی و بُردباری و تولرانس و آمادگی ذهنی و روحی برای یک دیالوگ منطقی و علمی و فلسفی با حاکمیت زورمدارانه و خرد ستیزانهء ملایان انتظار داشت و از آنان خواست تا نامؤدب نباشند ، حرمت شکن نباشند ، تقدس زدا نباشند ، هگل باشند ، کانت باشند، هابرماس باشند؟
انتظار دارید که در برابر قاضی مرتضوی ها رادان ها، سعید امامی ها ، اژه ای ها ، مصلحی ها ، پورمحمدی ها ، فلاحیان ها ، حسینیان ها ، نقدی ها پرورش ها ، احمدی نژادها ، محسن رضایی ها، اندیشمندانی چون سارتر ها و راسل ها و ریمون آرون ها و میشل فوکوها و ژاک دریدا ها و کاستوریادیس ها بنشینند و مناظره در نقد دین کنند، به شیوه ای که دل مؤمنانی چون شما نشکند؟
شما نیک تر از دیگران می دانید در پیکار بزرگ ایرانیان میان سنت و تجدد، به دلایل گوناگون(که لااقل نیمی از آن دلایل ریشه در بیرون از مرزهای ملی ایران یعنی در منافع نو استعماری قدرت های بزرگ جهان معاصر داشته است) ، سرانجام شیخ فضل الله نوری پیروز شده است و میراث خواران او به قدرت سیاسی و در پی آن به هست و نیست ملت ایران چنگ در افکنده اند.
نیک واقفید که چگونه کوشش های بزرگ اندیشمندان ، شاعران ، هنرمندان و سایر جانفشانان و جانباختگان مشروطیت ایران با هجوم بنیان کن اسلامیسم سیاسی به زعامت رهبر شما سید روح الله خمینی و با همکاری بسیاری از به اصطلاح روشنفکران مؤمن و قرآن دان و روضه خوان بر باد شده است .
در چنین وضعیتی چنانچه ایرانیان بخواهند شمارشگر تاریخ دوران تجدد و نخستین روزهای کشف ِآزادی خود را به صفر بازگردانند و راه رفته را از نو آغاز کنند و به سالهای نخستین ۱٩٠٦ میلادی یعنی به نخستین روزهای تأسیس مجلس ملی خود بازگردند ، اطمینان داشته باشید که با صعب روزی و بلعجب کاری و با پریشان عالمی درگیر خواهند بود.
زیرا مقابله و پیکار با مستبد مفلوکی همچون محمد علی میرزای قاجار و مبارزه با چکمه پوشان لیاخوف روسی و مواجهه با مقلدان و مَردهء مزد بگیر شیخ فضل الله نوری که «اسلام عزیز و« شرع مبین» را به حمایت از غرش توپهای مجلس کوب تزاری فرا خوانده بودند و برای پیروزی قزاق های روسی بر مجلس ملی مشروطهء ایران دعای کمیل و آیت الکرسی می خواندند ، بسیار آسان تر خواهد بود از مبارزه با کسانی ست که به نام انقلاب اسلامی درکسوت مدعیان دین و نجات بخشان ایمان و امان مردم با شعار آزادی و استقلال بر سرکار آمدند و اینک بیش از سه دههء سیاه است که به نام حکومت قرآن و به نام نایبان امام زمان پنجهء خونین خود را در همهء مقدسات و محرمات فرو برده اند و خدا و پیامبر و اولیاء الله وهمهء میراث معنوی و صوَر ِ ذهنی و سرمایهء ایمان مذهبی مردم را بدل به سکه رایج کرده و در خورجین نهاده یا تبدیل به دُشنه و تبر کرده اند و به دست حارسان و حافظان قدرت خود داده اند و چنان که شما و تعدادی از همراهان سیاسی و فکری تان نیز در سالهای اخیر دریافته اید ، مبشران عدالت اسلامی و مدعیان «آزادی در حکومت دینی» ، اکنون سالهاست که دیگر از نه تاک آزادی و استقلال ایران نشانی بر جای نهاده اند و نه از تاک نشان!
نیک می دانید که ما ایرانیان سالهای آخر قرن بیستم و اوائل هزاره سوم میلادی زیر سیطره و قیمومت حکومتی قرون وسطایی به نام ولایت فقیه به سر می بریم و نیک تر از من می دانید که فقیهان شیعه ، مُدعیانِ ولایت امرند، یعنی صاحبان «حقِ حاکمیت بر مردم» اند و بر مبنای مشروعیت دینی که در بدو امر داشته اند ، حکومتی در ایران پی ریخته اند که با تکیه بر آن خود را صاحبان مُلک و مالکان جان و مال و هستی ملت ایران به شمار می آورند ، خود را یدالله (دست خدا) معرفی می کنند و مصدر قدرت اهریمنی و جهنمی خود را به خدا نسبت می دهند، و هیچ مرجعی و مقامی یا نهادی را در مقام پُرسشگر به رسمیت نمی شناسند وخود را در برابر اَحدی از ابناء روزگار پاسخگو نمی دانند. (جز در برابر «خدا» یی که مصادره کرده و به گروگان گرفته اند و گاهی هم البته در برابر تصوری که از « امام زمان» در میان مردم عامی رواج داده و میدهند.)

…………........…..………………………………

بخش دوم این نوشته را در روزهای آینده خواهید خواند
م.س
پاریس ، ٧/٦/٢۰۱٢
Msahar.blogspot.fr





صدیق
2012-06-10 08:52:16
چند نکته در تحلیل نظرات آقای سروش درباب واکنش غیر اندیشان به حکم قتل وفتوا ها،در قلم"سحر"برجستگی داردکه قابل یادآوری است.اولا بکار بردن اصطلاحاتی مثل"کافرکیش"،"کافران"ومشابه آنها ازسوی سروش دقیقا نشانگر آنست که آقای سروش هنوز وبا تمام ادعاهای مثلاآزاد اندیشی دردین از منطق انگزیسیون ودیسکور تکفیر که در ذات گرایش دینی وی نهفته است بهره می جوید وبه نحوی به دیسکور خشنونت اسلام گرایان مهر تایید می نهد.این یکی از مورد دقیقی است که سحر در نقد خود بر آن انگشت مینهد.دوم آنکه به درستی وبا هشیاری نشان میدهد که این روشنفکر دین ما"آقای سروش"بازهم در اوهام خودودنیای ذهنی تنیده درآن می زیید.سروش گویا متوجه نیست یا نمی خواهد باشد که درجامعه ای که نظام ولایت فقیهی نزدیک به چهار دهه ارزشهای پیش تاریخ وبربر را برجامعهء ایران الزام وتحمیل کرده چگونه دیسکوری منطقی،عقلانی وصلح آمیز میتواند بروید ورشد کند که مثلا از جوانان انتظار داشته باشیم تا در واکنشهای طبیعی خود برعلیه سرکوب نسبت به اسلام بنیادان از گل سنگین تر نگویند. ونیز آنکه اصلا آیا در بربریتی که اسلام سیاسی ملایان برجامعهء ایران تحمیل کرده اند دیسکور فویرباخ وهیوم ومارکس امکان پیدایش دارد.وباز نکتهء دیگر درنقد سحر آنکه گویا بنا برانتظارآقای سروش این غیر اندیشان هستند که موظف ومکلف اند تا در بیان وقلم خود ناچیزترین بی حرمتی نسبت به اهل دیانت این مقدسان جدا تافته وبافته که از عنصری متعالی خلق شده اند،نرود.بدین نحو نقادان این حضرات اسلامگرا باید برآستان مقدسشان زانو زنند وعذر خطاهای گفتاری خویش را بخواهند،وباز این غیر اندیشانند که باید در صدد دلربائی از حضرات برآیند وبا ستایش آنان، ایشان را با خود بر سر لطف آورند.واقعا آفرین وصد آفرین به اینهمه وقاحت !!!

جانا سخن از زبان ما میگویی
بهرام خراسانی
2012-06-09 06:29:20
راستش اینست که من، با اینکه دلبستگی بسیاری به فلسفه دارم؛ هرگز انشا نویس پر مدعا و چند چهره ای به نام عبدالکریم سروش را؛ در پهنه ی اندیشه ورزی؛ جدی نگرفته ام و نمیگیرم. نه هرگز او را فیلسوف پنداشته ام، و نه فلسفه دان. در بهترین حالت، او کتابخوانی است که با خواندن کتابهای اندیشمندان بزرگ؛ با عبارات و اصطلاحات تازه ای که فرا میگیرد، در چارچوب باورهای دینی و علم کلام اسلامی، جمله سازی میکند و انشا می نویسد. کاری که همگنان او مانند علی شریعتی و محمد تقی جعفری سالها میکردند و اکنون نیز کسانی چون کدیور میکنند. از این رو، من هیچ کششی به ورود به موضوع عبدالکریم سروش ندارم، و دو سه کتاب ایشان را هم که آغاز به خواندن کردم، بی حاصلتر از آن یافتم که بتوانم به پایان برم. در نوشته های او، دست کم برای کسی که تا اندازه ای با رودخانه پیوسته اندیشه ورزی در گستره جهانی آشنا است، خلاقیت و سخن تازه ای به چشم نمیخورد. تکرار باورهای متداول اسلامی، زیر پوشش واژگان اندیشه مدرن چسباندن خود به اندیشمندان پر آوازه، بی آنکه پیوندی ساختاری بین شکل و محتوا، برقرار باشد. کاری که در آن؛ بسیار ناتوانتر از مرحوم مهندس بازرگان بوده، اما هیچ نشانی از صداقت و پاکی مهندس بازرگان، در کارهای سروش دیده نمیشود. در این چند روز هم که نقدهایی بر مقاله کمان ابروی کافر کیش ایشان نوشته می شود، انگیزه ای برای همراهی با آن نیافتم.
اما پس از خواندن مقاله با ارزش جناب م. سحر که از ژرفای وجود و سرشت پاک او سرچشمه گرفته، تنها به این بسنده میکنم که همراه با سپاس، به او بگویم که "جانا سخن از زبان ما میگویی". درود بر تو.