نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ تیر ۲۵, پنجشنبه

۱۰۰ میلیارد دلار بلوکه‌شده ایران ۲۴ میلیارد دلار شد

seyf.jpg
خودنویس: در حالی كه پيش از اين برآوردها و گمانه‌زنی‌های گوناگونی در مورد میزان دلارهای بلوكه شده ايران انتشار یافته بود و بعضی گزارش‌ها و منابع، به‌ویژه در جریان مذاکرات هسته‌ای برای رفع تحریم‌ها، از وجود ۱۲۰ تا ۲۰۰ ميليارد دلار پول‌های بلوكه شده ايران خبر می‌دادند، اما ولی‌الله سیف، رئیس کل بانک مرکزی، می‌گوید پول‌های بلوکه‌شده ایران ۲۹ میلیارد دلار است؛ سيف همچنین تاكيد كرد: بانک مركزی ۵ ميليارد دلار نيز بدهی به خارج از كشور دارد. بر این اساس، می‌توان گفت مجموع پول‌های بلوکه‌شده ایران، به طور رسمی فقط ۲۴ میلیارد دلار اعلام شده است.
به گزارش خبرگزاری فارس، رئیس کل بانک مرکزی درخصوص میزان پول‌های بلوکه شده ایران، گفت: «۲۳ میلیارد دلار از اموال بانک مرکزی در کشورهای ژاپن، کره و امارات متحده عربی موجود است.»
وی ادامه داد: «۶ میلیارد دلار از محل فروش نفت نیز در هند وجود دارد که پس از رفع تحریم‌ها آزاد خواهد شد، البته بانک مرکزی ۵ میلیارد دلار بدهی به خارج از کشور دارد.»
سیف درباره امکان اتصال سوئیفت به همه بانک‌های کشور، اظهار داشت: «سوئیفت به عنوان مرکز نقل و انتقالات بانکی از هم‌اکنون می‌تواند عملیات خود را آغاز کند.»
رئیس کل بانک مرکزی که در حاشیه جلسه امروز هیئت دولت در جمع خبرنگاران سخن می‌گفت، با اشاره به توافق هسته‌ای ایران با ۱+۵ و اثرات آن بر بازار ارز، گفت: «کاهش نرخ ارز در روزهای اخیر که تحت تاثیر اخبار قرار گرفته ممکن است در چند روز آینده هم ادامه پیدا کند، اما با توجه به تعادل در عرضه و تقاضا این مسئله اثر بلندمدت ندارد.»
لازم به توضیح است که پس از کاهش موقتی نرخ ارز و شاخص سهام بورس در روز گذشته، ارز و سکه دوباره گران شد و بورس با سقوط ارزش سهام مواجه گردید.
پس از انتشار سخنان سیف، خبرگزاری فارس، در گزارش دیگری، به تناقض‌ها و ابهام‌های آماری در میزان دلارهای بلوکه‌شده ایران پرداخته و سعی در رفع و رجوع آن کرده است.
به گزارش این خبرگزاری، اظهارات امروز رئیس کل بانک مرکزی درباره رقم ۲۹ میلیارد دلاری پول‌های بلوکه شده ایران که تا کنون بالغ بر ۱۰۰ میلیارد دلار اعلام می‌شد، ابهاماتی را به وجود آورد که هنوز درباره آن توضیحات رسمی کاملی ارائه نشده است، اما بررسی‌ نقل و انتقال دارایی‌های کشور در چند سال اخیر تا حد زیادی به این ابهامات پاسخ می‌دهد.
انتشار این خبر واکنش‌های زیادی را به دنبال داشت و بسیاری از مخاطبان به این اظهار نظر واکنش نشان دادند. خبرنگار فارس به همین دلیل با معاون ارزی بانک مرکزی تماس گرفت، اما وی ارائه توضیح را به بعد موکول کرد، در عین حال، وزیر اقتصاد که او نیز در حاشیه نشست هیات دولت حاضر بود، برای رفع این ابهام‌ توضیحاتی ارائه کرد. طیب‌نیا ضمن رد عدد «۱۲۰ میلیارد دلار» پول‌های بلوکه شده که در برخی رسانه‌ها منتشر شده بود، گفت:‌ حدود ۳۵ میلیارد دلار از این دارایی‌ها در شرکت نفتی نیکو سرمایه‌گذاری شده است که مربوط به طرح‌های توسعه‌ای شرکت نفت است و حدود ۲۲ میلیارد دلار در چین به عنوان وثیقه‌های فاینانس موجود است که اگر تمامی این مبالغ را ارزیابی کنید به آن عددی خواهید رسید که رئیس کل بانک مرکزی بیان کرده است.
به گزارش فارس، مجموع ارقامی که توسط دو مسئول اقتصادی دولت اعلام شده ۸۶ میلیارد دلار است، اما نباید از نظر دور داشت که رقم ۱۰۰ میلیارد دلاری که بابت پول‌های بلوکه شده ایران مطرح شد، مربوط به ماه‌های اولیه اعمال تحریم‌هاست.
بعد از اینکه تحریم‌های بانکی شدت گرفت، ایران در مرحله اول با تبدیل پول‌ها به یورو و انتقال آن از طریق هالک بانک، عملیات مبادلاتی را تا حدودی انجام می‌داد که بعد از مدتی این کانال ارتباطی هم با اعمال تحریم مسدود شد.
مدتی بعد بانک مرکزی از طریق خرید طلا و فروش آن در بازارهای جهانی سعی در ایجاد تامین منابع ارزی برای کشور برآمد که پس از مدتی، دارایی‌های طلای ایران هم تحریم شد.
در توافق ژنو که آذر ۹۲ انجام شد، تحریم فلزات گران‌بها برای ایران برداشته شد اما اجرای این توافق تا تیر ماه جاری به طول انجامید تا اینکه در دهم تیر ماه خبر آزادسازی ۱۳ تن طلای ایران منتشر شد.
رئیس کل بانک مرکزی ارزش طلای آزاد شده را ۷۰۰ میلیون دلار عنوان کرده و گفته بود: «علاوه بر این طی دو سال گذشته ۸ تن طلا به ارزش ۴۰۰ میلیون دلار خریداری و وارد کشور شده است.»
از طرف دیگر بعد از توافق ژنو در مرحله اول ۴/۲ میلیارد دلار و در مرحله دوم ۲/۸ میلیارد دلار از پول‌های بلوکه شده آزاد شد. همچنین بعد از توافق لوزان در فروردین، ماهانه ۷۰۰ میلیون دلار از پول‌های بلوکه شده آزاد و به حساب بانک مرکزی واریز می‌شد که بر اساس آن باید تا کنون ۲/۸ میلیارد دلاری نیز از این طریق آزاد شده باشد.
با احتساب این برداشت و انتقال‌ها، به عدد ۱۰۰ میلیارد دلار پول بلوکه شده که در ابتدای اعمال تحریم‌‌ها اعلام شد، می‌توان بسیار نزدیک شد. مجموع این نقل و انتقال‌ها و منابع بلوکه شده که توسط وزیر اقتصاد، رئیس کل بانک مرکزی، آزاد‌سازی طلا، واریز ۷ میلیارد دلار در دو مرحله به حساب بانک مرکزی و پرداخت ماهانه ۷۰۰ میلیون دلار، به عدد ۹۶/۹ میلیارد دلار می‌رسیم.

به گزارش فارس، همچنین باید به این مساله توجه داشت که در دوران تحریم، مسائل تا حدودی در هاله ابهام قرار می‌گیرد و برخی اقدامات چندان برای عموم مردم و رسانه‌ها تشریح نمی‌شود. چنان‌که ایران در بسیاری از موارد به دلیل مشکل نقل و انتقال وارد معاملات نفت در برابر کالا با طرف‌های تجاری خود می‌شد. از طرف دیگر باید این را هم در نظر گرفت که ۱۰۰ میلیارد دلار، رقمی قطعی و رسمی نبوده و در این سال‌ها به صورت برآوردی و حدودی عنوان شده است.

نامه‌های تازه پیداشدۀ ملینا یزنسکا، معشوقۀ کافکا


انتشار این نامه‌ها بیش از هفتاد سال پس از مرگ ملینا که در تاریخ ادبیات اسم او به اسم کافکا پیوند خورده، بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های آلمانی زبان یافت.
به تازگی چهارده نامه از ملینا یزنسکا - یکی از محبوب‌ترین زن‌های زندگی فرانتس کافکا - به دست آمده و در آخرین شمارۀ فصلنامۀ ادبی نویه روندشاو در آلمان منتشر شده است.
انتشار این نامه‌ها بیش از هفتاد سال پس از مرگ ملینا که در تاریخ ادبیات اسم او به اسم کافکا پیوند خورده، بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های آلمانی زبان یافت. ملینا این نامه‌ها را در فاصلۀ سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۳ از اردوگاه کار اجباری نازی‌ها در درسدن، پراگ و راونسبورگ خطاب به پدر و دخترش نوشته بود.
ملینا یزنسکا
ملینا به سال ۱۸۹۶ در خانواده‌ای مسیحی در پراگ متولد شد. او که زنی سرکش و مدرن بود و می‌توان او را جزو نخستین فمینیست‌ها به شمار آورد، علیرغم مخالفت سرسختانۀ پدرش با ادیبی به نام ارنست پولاک ازدواج کرد و به وین کوچید. چند سال بعد از پولاک جدا شد و بار دیگر به پراگ برگشت و برای دومین بار ازدواج کرد که حاصل آن دختری به نام یانا بود. این زن ِ روزنامه‌نگار و مترجم که چهار سال عضو حزب کمونیست بود و سپس به دلیل انتقاد از استالنیسم از حزب اخراج شده بود، در زمان اشغال چکسلواکی توسط نازی‌ها به مقاومت ضدفاشیستی پیوست و به فرار یهودی‌های چکسلواکی به لهستان کمک رساند. او در نوامبر ۱۹۳۹ به اتهام همکاری با روزنامۀ زیرزمینی مقاومت ضدفاشیستی و "خیانت به کشور" توسط گشتاپو دستگیر و به دردسدن اعزام شد. ابتدا به علت نقص پرونده از او رفع اتهام شد اما در جهت "اصلاح" او را تحویل گشتاپوی پراگ دادند و از آن‌جا او را به اردوگاه کار اجباری در راونسبورگ منتقل کردند. او تقریباً چهار سال آخر زندگی‌اش را در آن‌جا گذارند. ملینا یزنسکا به سال ۱۹۴۴ و در سن ۴۷ سالگی در پی عمل جراحی کلیه در همان‌جا جان سپرد.
ملینا و کافکا
ملینا که سیزده سال کوچکتر از کافکا بود، در اکتبر ۱۹۱۹ در کافه‌ای به نام آرکو در پراگ با کافکا آشنا شد. این کافه پاتوق اهل قلم آلمانی زبان پراگ از جمله کافکا بود. در آن‌جا جمع می‌شدند و تا دیروقت در بارۀ ادبیات و سیاست بحث و گفتگو می‌کردند. ملینا که حالا روزنامه‌نگاری صاحب‌نام شده بود، یک سال پس از این دیدار و آشنایی با کافکا نخستین نامه را به او نوشت و طی آن گفت، قصد دارد داستان‌های کافکا را به چکی ترجمه کند و این آغازی شد بر یک رابطۀ عاشقانه. ملینا چندین بار به دیدن کافکا به پراگ رفت. نامه‌نگاری‌های این دو تقریباً یک سال طول کشید. نامه‌های کافکا به ملینا را پرشورترین نامه‌های عاشقانۀ تاریخ ادبیات می‌دانند و حتی برخی براین نظر اند که می‌توان مجموع نامه‌های کافکا به ملینا را چون رمانی عاشقانه خواند.
null
انتشار این نامه‌ها بیش از هفتاد سال پس از مرگ ملینا که در تاریخ ادبیات اسم او به اسم کافکا پیوند خورده، بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های آلمانی زبان یافت.

رهبری که زیاد حرف می زند!

رهبری که زیاد حرف می زند!

یک: من شادم از شادمانیِ مردم. حال که با قطره چکان های هسته ای، یک تبسمِ نیم بند بر لب مردمانِ ناشاد این سرزمین افشانده اند، چرا این شادمانی را با ورق زدنِ پس و پشتِ قضایا بکامشان تلخ کنم؟ بله، شاد باشیم عزیزانِ گم کرده خنده. ما ناخودی ها به همین تبسم قانعیم، خودی ها البته اجازه دارند غش غش بخندند. می گویم: چه تبسم ها و عجب غش غش های گرانقیمتی!
دو: صبحِ روز دوشنبه ای که گذشت، به سمتِ خانه ی دکتر ملکی می رفتم. در راه زنگ زدم آماده باشد تا باهم برویم به قدمگاه جدیدمان. کجا؟ دفتر کارخانه ی لاستیک دنا. با این که من مایل نبودم پیرمردِ شیر جگر در روزِ نخستِ دنا به آنجا بیاید، خودش اما اصرار بر آمدن داشت. حتی به من سپرده بود که یک نوشته برای وی آماده کنم در خصوص ممنوع الخروجی اش تا آن را بالا بگیرد و نشان همه بدهد. دکتر ملکی چند بار برای من وا گفته بود از احساسی که در وجودش پای می کوبد از مرگ. با همان تنِ رنجورش چه تکاپوها که بکار نبسته بود برای گرفتن گذرنامه. ناجوانمردها سرِ کار گذاشته بودند پیرمرد را. این به دیگری می سپرد و دیگری جا خالی می کرد.
نیز چند بار آه کشیده بود پیش من که: نا مسلمانها من مگر چه می خواهم از شما؟ من هفت سال است که پسرم را ندیده ام. می خواهم بعدِ هفت سال بروم پسرم را ببینم. پسری که از پنج سالگی با زندان و سالن ملاقات و هیاهوی مردم مضطرب درگیر بوده تا این اواخر که پسرم برای ادامه ی تحصیل بخارج رفت و اینها مرا خودشان بناچار از زندان بیرون کردند.
دکتر ملکی گوشی را که برداشت، شنیدم صدا، صدای همیشگیِ دکتر نیست. چرا که از اعماقِ درد بدر می آمد. گفت که شب گذشته آمپولی تزریق کرده و کلاً حالش دگرگون است. و گفت: ای بسا بیایم آنجا و اوضاعم بهم بریزد و موجب زحمت تان بشوم . یکجور احساس شرم نیز در صدایش بود. این که نکند نوری زاد این نیامدن را حمل بر رفیقِ نیمه راهی اش بکند. برایش آرزوی سلامتی کردم. خودش می داند که من چقدر می خواهمش. باور کنید انسانیت و سلامتِ نفسی که من در این پیر دیده ام، در بسیاری از آیت الله ها ندیده ام.
سه: تن پوشِ تنهایی را به تن کردم و یک تنه رفتم و سرِ ساعت ده صبح ایستادم جلوی ساختمان لاستیک دنا که درش بسته بود و ندانستم چرا. نوشته هایی با خود برده بودم. دو تایش را انتخاب کردم و بالا گرفتم. من اموالم را باید از سپاه پس می گرفتم. اگرچه با معرکه ای که با تن پوشِ تنهایی ام آراسته بودم. و من با این تنهایی چه الفت ها که ندارم. من و تنهایی عالمی داریم با هم. او می خروشد و می خراشد و من می نیوشم.
با تماشای اوضاع اطراف، دانستم این مکان چه ظرفیت های محشری دارد برای ایستادن و خواسته های خود را خواستن. میدان ونک و نبش گاندی. محلی پر رفت و آمد از هر جهت. ستوان چهل ساله ای که اتومبیل ها را هدایت می کرد، با تماشای پیرمرد تنهایی که دو نوشته ی ” اموال مرا سپاه چهار سال پیش برده و پس نمی دهد” و ” دزدان در امان و فرزندان ما در زندان” دوستانه گفت: اینجا چرا؟ برو جلوی مجلس. لبخندی زدم و گفتم: کاربرد اینجا بیشتره جناب سروان. یک دقیقه نگذشته بود که یکی از کارکنان دنا از ساختمان بیرون آمد و بنای اعتراض نهاد که چرا اینجا؟ با وی دهان بدهان نشدم.
مأمور حراست ساختمان دنا نیز بیرون آمد. که مردی جوان و نسبتاً فربه بود و دورا دور مرا می پایید. مرد معترض می گفت: من خودم از سهامداران دنایم و ده هزار سهم دارم و حضور اینجوریِ شما آبروی دنا را می برد. رفت که پلیس را خبر کند. در این هنگام زن و مردی آمدند و با اشتیاق تمام در کنارم ایستادند به اعتراض. من نمی شناختمشان. احتمالاً از دوستان فیسبوکی من بودند و خبر داشتند که من از ده صبح تا دوازده آنجایم. از هردویشان تشکر کردم و هرچه از مخاطراتِ پیش رو گفتم تا بروند، نپذیرفتند و ماندند. به هر کدامشان یک نوشته دادم تا بالا بگیرند. بانوی جوان نویسنده نیز بود. یکی از نوشته هایش را همانجا به من هدیه داد.
چهار زوج جوانی که از آنجا رد می شدند، کمی دور تر ایستادند و با هم پچ پچی کردند و هر دو آمدند طرف من. بانوی جوان مقدمه ای چید و سرآخر گفت خیال دارد با شوهرش به خارج بروند اما ویزا نمی دهند. مرد گفت: اگر اجازه بدهید عکسی با شما بگیریم شاید با همین عکس بتوانیم پناهندگی بگیریم. چه باید می گفتم؟ خیلی ها با من عکس گرفته اند. این دو نیز عکس شان را گرفتند و شادمان رفتند.
پنج نگاه مردمِ سواره و پیاده ای که از آن اطراف می گذشتند، هم کنجکاوانه بود و هم محترمانه. بعضی هاشان حتی راهِ رفته را بر می گشتند و نوشته ها را با دقت می خواندند. چیزی نگذشت که دو جوان خبرنگار آمدند. خودشان می گفتند از ایسنا اند. جوانِ عکاس چپ و راست عکس می گرفت و کسی متعرضش نبود. تا پایان من ندیدم کسی از این دو نفر کارت شناسایی بخواهد بخاطر عکس هایی که از همه می گرفتند. و این دو چه صمیمی بودند با جناب سرگرد.
شش آقا داوود آمد. دوست همراهی که هماره همراهِ همه بوده است در این چند سال. از همراهی با بانوان پارک لاله تا خانواده ی ستار بهشتی تا هر معترضی که بیمار می شود تا هر زندانی سیاسی که از زندان مرخص می شود یا به مرخصی می آید. به آقا داوود نیز دو تا از نوشته هایم را دادم. شدیم چهار نفر. گروهبان دویی آمد با همه ی تجهیزاتش. از بیسیم تا کلت کمری. گفت که شما باید مجوز داشته باشید برای ایستادن در اینجا. گفتم: من خودم مجوز. گفت: شوخی نمی کنم. گفتم: من نیز. گفت: می برمتان کلانتری. گفتم: ماشین بیار و ببر. این گروهبان برای راندنِ ما هر چه ترفند می دانست بکار بست. در محوطه ی کوچک جلوی ورودیِ دنا قدم می زد و با سهامدار دنا صحبت می کرد و با بی سیم با کلانتری تماس می گرفت و بلند بلند به یکی می گفت: چهار نفری هستند. روی کاغذشان اینها را نوشته اند. الآن جمع شان می کنم می آورمشان. این تماس بی سیمی لابد باید ما را می ترساند. اما این تازه شروع ماجرا بود. زن و مردی که برای همراهی آمده بودند، خداحافظی کردند و رفتند.
هفت یک مأمور جوان لباس شخصی آمد و در اطراف ما پرسه زد. آقا داوود این جوان را شناخت. او را در دانشگاه خواجه نصیر دیده بود. جایی که دکتر اکسیری فرد در آنجا به اعتراض ایستاده بود. آقای اکسیری فرد، دکتر درس خوانده و متخصصی است که بخاطر صدای نازکش رسماً از دانشگاه خواجه نصیر اخراج کرده بودندش. این اخراج باعث می شد او در هیچ کجا پذیرفته نشود. یک روز من و آقای دکتر ملکی و خانم ستوده اجازه گرفتیم و رفتیم به دیدن رییس دانشگاه خواجه نصیر تا هم بدانیم ماجرا از چه قرار است و هم بلکه بتوانیم وساطت کنیم. دکتر اکسیری فرد هم آمد. در آن نشست دو ساعت و نیمه، رییس دانشگاه خواجه نصیر و معاون آموزش این دانشگاه که ته ریش های آنچنانی شان نشان از مسلمان بودن و شیعه بودن و معتقد بودن و درست بودن و صادق بودنشان داشت، رسماً و با وقاحتِ تمام به ما سه نفر دروغ گفتند تا دکتر اکسیری فردِ بی نوا را مقصر جلوه دهند و خود را محق.
من آن روز از آن نشست که بیرون زدیم به دکتر ملکی گفتم: آدم نان از تهیدستی بخورد اما نرود به خارج از کشور و با پول این مردم درس بخواند و بعدش بیاید اینجا و نرم نرم از نردبان مخصوص این جماعتِ چاکر پسند بالا برود و بشود رییس دانشگاه و در جایگاه ریاست دانشگاه در یک جلسه ی شش نفره ی دو ساعت و نیمه، سر تا سر دروغ بگوید و زل بزند به چشم مخاطبانش و هیچ نیز نگوید: من برای باقی ماندن در این جایگاه، فشار و تهدید برادران بسیج دانشگاه را پذیرفتم و دکتر اکسیری فرد را بخاطر صدای زنانه اش از کار برکنار کردم و خودم هم بهانه هایش را آراستم. حالا هی این دکتر اکسیری فرد بی پناه برود پر پر بزند که: بار علمی و تخصصیِ من چه می شود از این پس؟
هشت: جناب سرگرد در لباس شخصی آمد. ابتدا از درِ تهدید داخل شد اما پشت بندش بنای دوستی نهاد تا مگر شعله ی این فتنه ای را که از حوزه ی مسئولیت وی و کلانتری وی سر بر آورده بود فرو بنشاند. این جناب سرگرد زمین و زمان را بهم دوخت تا مگر ما بی خیالِ لاستیک دنا شویم اما هر چه در اصرار خود پیش می رفت، ما را مصمم و آرام و بی خیالِ کلانتری و زندان و دستبند می یافت. برای عبرتِ من حتی گفت: آقای نوری زاد، کاری نکن که در نگاه مردم خل و چل جلوه کنی. مثل این آدم شیرین عقلی که می گفتند استاد بوده و یک چند وقتی می آمد جلوی دانشگاه خواجه نصیر می ایستاد و مردم هیچ نگاهش هم نمی کردند. و گفت: این استاد را بردند به جایی که هیچ اثری ازش ندیدم من بعدش.
نه: پیربانویی آمد فهیم و زخم خورده و سخت به تنگ آمده. درس خوانده بود و آشنا و حساس به امور جاریِ کشور. خانه ای داشت در معرضِ مصادره. و کاملاً ناجوانمردانه. مصادره ای که سنگش را زیرکترها به خانه اش انداخته بودند و این پیربانو و همسر فرتوتش سرگردانِ دادگاهها بودند برای برداشتن و بیرون انداختنِ این سنگ. جناب سرهنگ به این پیربانو می گفت: برو خدا را شکر کن که در این کشورِ آرام و امن داری زندگی می کنی. ببین کشورهای اطراف را که چه اوضاعی دارند؟ این پیربانو آنچنان با جناب سرهنگ به مصافِ مجادله رفت که جناب سرگرد خسته و خلع سلاح خود را رهانید و از من پرسید: برنامه ات چیست آقای نوری زاد. که من گفتم: والا من نوشته بودم که هر دوشنبه می آیم اینجا، اما می بینم این نقطه چه جای خوبی است برای اعتراض. و گفتم: شاید بجای هفته ای یک روز، هر روزه اش کردم. تا این را گفتم، جناب سرگرد به التماس در آمد که: نه تو را به ابوالفضل، همان هفته ای یک روز کافی است. بگذار ما به کار و زندگیمان برسیم. و گفت: ماه رمضان تمام می شود و می بریمت کلانتری و ازت پذیرایی می کنیم با چای و میوه و احترام.
ذهنِ این جناب سرگرد، طبقه بندی و مرتب شده بود به ضرورتِ حجابِ حتمیِ بانوان و هیچ رغبتی به دزدی ها و اختلاس ها نداشت. جوری که تا از دزدی سرداران سپاه و دزدی های فرماندهان نیروی انتظامی و سردار احمدی مقدم گفتم، بلافاصله به دفاع در آمد که: احمدی مقدم فرمانده ی من بود و هیچ خطایی نداشت. گفتم: شاید تنها خطایش این بود که می خواست مستقل از سپاه و بیت رهبری برای خود دم و دستگاهی بپردازد و حق و حسابی به این دو نپردازد.
ده: بانو حکیمه شکری بعد از سه سال از زندان بدر آمد. در این سه سال، تنها سه روز به وی مرخصی داده بودند. خویشان و مشتاقانِ این بانوی خوب رفته بودند جلوی زندان اوین تا همانجا با بیرون آمدن این بانو از زندان شادمانی کنند و هورایی بکشند و کبوترهای خود را رها کنند. چهار پنج ساعت ایستاده بودند اما خبری نشده بود. مسئولان زندان خبر داده بودند که تا در اینجا هستید ما آزادش نمی کنیم. پراکنده که شده بودند، آزادش کرده بودند. در خانه، حکیمه بانو برای من از زندانیان بند نسوان گفت. و از بانوان شریف و بی حاشیه و بی آزار بهایی. و دو بانوی بهایی که هرکدام به بیست سال زندان محکوم اند به صرف بهایی بودن. و اکنون هفت سالی هست که بدون یک روز مرخصی در زندان اند تا جگر آیت الله های ما خنک شود از زجری که بهاییان می کشند.
یازده: فردایش رفتم به منزل پدر و مادر سعید زینالی. به یاد آغازِ هفدهمین سالی که سعید را برده اند و بر نگردانده اند. در آن خانه ی کوچک و آسمانی، همه ی آسیب دیدگان و معترضان حضور داشتند و یک چند نفری نیز صحبت کردند و شعر خواندند. حکیمه شکری نیز که دیروزش از زندان آزاد شده بود برای ما از مادرانی گفت که همین اکنون در زندان اند. مادرانی که فرزندانی دارند از نوزاد تا کودک تا نوجوان اما بی هیچ مرخصی.
دوازده: آقای خامنه ای زیاد حرف می زند. با اطمینان می گویم: تنها شاید در این سالهای رهبری، وی بیش از همه ی رییس جمهورهای آمریکا سخن گفته است. گرچه فراوان سخن گفتنِ منبریان، یک عارضه ی فرهنگی و علت اصلی بی فرهنگیِ ما ایرانیان است، که یک نفر هی سخن بگوید و دیگران خموش باشند و هیچ نپرسند و هی مرتب نصحیت شوند و هی ترسانده شوند و هی تلکه شوند و جز به اشاره ی همان منبری هیچ به چپ و راست نلغزند و از جاده ی مخصوص آنان هیچ بیرون نیفتند، با این همه اما این فراوان سخن گفتن دلایل بنیادینی دارد که می گویم:
افرادی که بی دلیل و بی آنکه سخنی داشته باشند، فراوان سخن می گویند، یا نان شان در سخنگوییِ فراوان است، یا تلاش دارند ذهن مخاطبان خود را جوری بیارایند که بعداً بکارشان بیاید، یا خطاهایی مرتکب شده اند و با فراوان سخن گفتن بنا بر پاک نشان دادنِ خود و فریب مخاطبان دارند. در باره ی آقای خامنه ای همه ی این گزینه ها درست است. وی در همه ی این فراوان گویی ها، خود را یک عقل کل و یک معترض و یک دانای بی اعوجاج ترسیم کرده است. هنوز نیز همین شیوه ی پر برکت را در پیش دارد بی هیچ واهمه ای و بی هیچ اعتنا به مردمی که می فهمند وی چه می کند و چه می گوید. وی با فراوان گویی، به مخاطبان هماره ی خود یاد آور می شود که: مرا ببینید و مرا به یاد داشته باشید که من دانای کل و همه کاره ی این مملکتم بلاتردید. این عکس های بزرگی که در همه جا از رهبر نصب کرده اند نیز در راستای همین فراوان گویی است. با این برآیند که: ای مردم، بیاد داشته باشید این نانی که می خورید و این نفسی که می کشید به صدقه سری حضرت آقاست. مباد از یاد ببرید و شکرش بجای نیاورید؟!
تازه ترین شیرین کاریِ وی در سخن گفتنِ فراوان، همین داستان بورسیه های دزدی است که شخصاً زد زیر همه ی کاسه کوزه ها، و لقمه را رسماً و قانوناً فرو تپاند به دهان بچه های خودی تا کور شود هر آنکه نتواند دید. بعدش همین چند روز پیش بند کرد به واژه ی ” اسلام رحمانی” و بیخ این واژه را بیرون کشید که نخیر، کی گفته اسلام فقط رحمانی است. در اسلام زدن و کشتن و زندانی کردن و مصادره و نفی بلد و روفتن دار و ندار حق و حقوق مردم نیز هست. خلاصه یک وقت هواییِ حال و هوای اعلامیه ی جهانیِ حقوق بشر نشوید که ما خودمان خودکفاییم و برای خودمان مفاد و مواد و اعلامیه ی مخصوص بخود داریم.
صادقانه می گویم: در همین نشست چهارساعته با دانشجویانِ یکدست و گزینش شده، رهبر، سی چهل سخن ناصادقانه و نادرست دارد که می شود در باره اش سی چهل ساعت سخن گفت. خدا رحم کند به ما و به سخنان مطول ایشان در باب توافق هسته ای و برکات آن و پیروزی های ناشی از رهبریِ داهیانه ی حضرتِ ایشان. خسارت دو جانبه که می گویند یعنی همین. هم در داستان هسته ای، هست و نیست مان به باد رفته و هم باید بنشینیم و بشنویم سخنِ دراز دامنِ حضرت رهبری را در باب چونیِ زیرکی های اسلامیِ حضرت ایشان.

او بود که در سخنرانی‌هایش واژه ‌"مستضعف" را به فرهنگ سیاسی ایران وارد کرد. اما حالا مقبره‌اش به گرانترین مقبره جهان تبدیل شده است.


 او بود که در سخنرانی‌هایش واژه ‌"مستضعف را به فرهنگ سیاسی ایران وارد کرد. اما حالا مقبره‌اش به گرانترین مقبره جهان تبدیل شده است.



در مسیر مقبره ی، هتل‌۵ ستاره، تالارها،‌ پاساژها، فروشگاه‌ها، گل‌ دسته‌ها، گنبدهای کوچک و بزرگ و سایر ساخت و سازهای پرزرق و برقی دیده میشود که در مجموعه‌ای با عنوان  "خمینی ساخته شده‌اند.



کار ساخت  خمینی پس از دفن او و با محوریت جهاد سازندگی و سپاه پاسداران آغاز شد و همچنان ادامه دارد.


در سال نخست، ۲ میلیارد دلار بودجه برای احداث   خمینی و مراکز فرهنگی و زیارتی کنار آرامگاه اختصاص یافت اما هزینه‌های صورت گرفته در طی سال‌های بعد اصلا روشن نیست.


روزنامه اطلاعات در سال ۱۳۷۱ نوشت: مرقد و  خمینی در بهشت زهرا بنایی شامل ۶۰۰ هزار متر مربع بنای سر پوشیده، مساحت مسقفی بطول یک کیلومتر و عرض بیش از نیم کیلومتر است که نظیر آن در هیچ یک از دیگر بناهای مذهبی جهان چه اسلامی چه مسیحی چه یهودی و چه مذاهب غیر توحیدی نمی‌توان یافت.


سازه اصلی، دارای مقاومت در برابر زلزله‌ای به قدرت ۱۰ ریشتر است و به گفته مدیر کل مقبره، از برج میلاد نیز مقاوم‌ تر است اسکلت فولادی ساخته شده برای گنبد ۳۴۰ تن وزن دارد و روکش آن هم ۴۰ تا ۵۰ تن وزن خواهد داشت که در مجموع به ۴۰۰ تن میرسد.



در اطراف حرم، چهار گلدسته طلا کاری شده به بلندی ۹۱ متر ساخته شده‌ است این آرامگاه همچنین مجموعا دارای پنج گنبد است که گنبد اصلی، فلزی و چهار گنبد دیگر کاشی‌ کاری شده‌اند گنبد اصلی در سال ۱۳۸۶ طلا کاری شد. همچنین ۵ورودی اصلی در صحن‌های شرقی و غربی وجود دارد.


 مساحت ۱۵ هزار متر مربع حاوی آثار مربوط به خمینی است دکتر عطاالله امیدوار که از همراهان خمینی در پاریس بوده، میگوید: در بازدید از موزه متوجه شدم که این بخش از حرم چه عمارت گرانقیمت و پرخرجی است.


به گفته دکتر امیدوار که در پاریس همراه خمینی بوده است در موزه آرمگاه تعداد زیادی اتاق می‌بینید که سنگ‌های گران قیمت تا سقف آن را پوشانده و روی هر دیوار، خط نوشته یا حجاری و ... قرار دارد این موضوع به حدی به چشم می‌آید که خود بنای موزه بدل به موزه شده، دیوارهایش دیگر جایی برای نصب یک اثر هنری ندارد هر جا که بخواهید تابلویی آویزان کنید، روی آینه یا کتیبه‌ای قرار میگیرد

برنامه تاسیس دانشگاه‌های آزاد اسلامی، دانشگاه شاهد، بیمارستان آرامگاه، پارکینگ، زائرسرا، هتل ۵ ستاره، فروشگاه‌های زنجیره‌ای، شهربازی، شهرک سلامت، شهر آفتاب و بسیاری دیگر از سازه‌ها یا به اتمام رسیده‌اند یا در حال تکمیل هستند.



در دوران شهرداری محمود احمدی نژاد و اصرار او برای انتقال نمایشگاه بین‌المللی تهران، با مصوبه شورای دوم شهر تهران در سال ۱۳۸۴ ساخت مجموعه جدیدی بنام شهر آفتاب به مرکزیت  خمینی آغاز شد زمان احداث شهر آفتاب دو سال و بودجه آن ۸۰۰ میلیارد تومان برآورد شد که تا کنون افتتاح نشده‌ است شهر آفتاب همچنین بعنوان شهری حوزوی و علمی عنوان شده ‌است.
Iran Mausoleum Ajatollah Khomeini

در کنار بخش تجاری، امکانات دیگری از جمله فروش زمین برای قبر هم درنظر گرفته شده تا با مجموع این درآمدها مخارج تعمیر و نگهداری، حقوق کارمندان حرم و سایر نیازهای مالی آن تامین شود.

چند سال پس از اینکه  خمینی گفت : "یک موی کوخ نشینانرا به "همه کاخ نشینانترجیح میدهد  محمد علی انصاری دبیر ستاد بزرگداشت مراسم "ارتحال  خمینیمیگوید  یکی از خدمات حرم به تهران و به پایتخت این است که هزاران هکتار زمین را از خطر توسعه بی‌ برنامه از قبیل آلونک‌ها و زاغه نشینی حفظ کرده است.

محمد علی انصاری در جواب منتقدان زرق و برق آرامگاه میگوید «یک تصوری بود که میگفت امام (ره) ساده‌ اندیش بوده است و خانه‌اش محقر بوده و کجای زندگی ایشان زرق و برق داشته و تجملاتی بوده  همچنین زهد، دنیاگریزی و فرار از تجملات و تقید به بیت‌المال نیز از دیگر ویژگی‌های امام بوده است  همچنین تصور و تفکر دیگری وجود داشته مبنی بر این که حرم امام با خانه ایشان متفاوت است.

محمد علی انصاری،  خمینی را هم‌‌ سطح "حضرت ابراهیم"، "امیرالمومنینو "امام رضاقرار میدهد و میگوید حرم امام خانه مردم و خانه تکریم و تعظیم مردم است  حال باید پرسید مگر حضرت ابراهیم زاهد نبود، چرا انبیا در طول تاریخ متولی آب و نظافت و کلیدداری آن خانه بودند  و همچنین باید پرسید چرا حرم امیرالمومنین(ع) آن ایوان‌های طلا و آن صحن‌ها را دارد و چرا حرم امام رضا (ع) مجلل است .

چندی پیش هم در محلی که خمینی اولین سخنرانی‌اش را در بهشت‌ زهرا انجام داد جایگاه مخصوصی تحت عنوان"جایگاه  خمینیساخته شد


به آنانی که هرروز هنوز پس از 36 سال باز هم ادعا های زيادی در باره زندگی مجلل  خاندان پهلوی را داشتند می گويم، چرا در اين 36 سال حرفی در باره اين همه هزينه پشت سرهم که برای گور اين تون بتون شده خرج شده است حرفی نمی زنيد؟؟  چرا؟؟ اين مردک  با شعار «پشتيبانی از مستضعفان» آمد ولی زندگی مردم مرف هم «ضعيف» شده است به نگاره های زير نگاه کنيد... اين زندگی خانوار هایی است که در زمان شاه، حد اقل مدرسه، بيمارستان روستایی و آب آشاميدند و گاز و تلويزيون به خانه شان آمد ولی با کمک شما ها آن زندگانی ها نابود شد ولی گور تون به تون شده ای بنام خمينی آباد شد. پس فردا «امامزاده» ديگری بنام «علی خامنه ای» هم خواهيد داشت و اين زنجير همچنان ادامه دارد. ولی شاهنشاه و خانواده اش در همان کاخ هایی که در دوران قاجار ساخته شده بود زندگی می کردند.
سالها پيش نوشته ای در باره اين بنای بسيار بزرگ و گران به انگليسی نوشتم که سايتی بنام «جنايت مقدس» آنرا بدون اشاره به نويسنده در سايت خود گنجانده است. آنروز ها بسياری بر اين باور بودند که بايستی اينجا را به آبريزگاه مبدل کرد. ولی نوشتم اين محل بايستی به موزه جنايت های اسلامی از آغاز اسلام تا به امروز مبدل شود و بليط بسيار ارزانی هم داشته باشد و از همه جهان توريست جذب کند. نوشته 






































چهار زن بوکانی قربانی اسیدپاشی سریالی شدند

چهار زن بوکانی قربانی اسیدپاشی سریالی شدند
استان وایر: سایت بوکان نیوز خبر داده است که شامگاه سه شنبه چهار زن بوکانی مورد حملت جداگانه "اسیدپاشی" قرار گرفته و به درمانگاه امام علی بوکان منتقل شدند.
بنابراین گزارش "مادر و دختری که ساعت 23 سه شنبه شب در بلوار کردستان بوکان مشغول پیاده روی بودند مورد حمله افرادی ناشناس قرارگرفتند و از ناحیه شانه و پشت در اثر اسیدپاشی دچار جراحت شده اما بنا بر نظر اولیه پزشک اورژانس، سوختگی شدید نبوده است."
یک ساعت بعد از این حمله، زن جوان دیگری هم در ساعت ۲۴ سه شنبه شب در بوکان از ناحیه دست و پشت مورد حمله اسیدپاشی قرار گرفت و به درمانگاه امام علی بوکان منتقل شد.همزمان  زن ۲۸ ساله دیگری که متصدی یک واحد صنفی لباس فروشی" نیز در تماس با پلیس 110 از اسیدپاشی به خود خبر داده است. چهارمین زن بوکانی بر اثر اسیدپاشی از ناحیه "آرنج" مجروح شده است.
بوکان نیوز خبر داده است که زنان قربانی اسیدپاشی در بوکان پس از اقدامات اولیه در درمانگاه امام علی این شهر، برای ادامه درمان به بیمارستان قلی پوراعزام شدند.
سایت کردپا نیز گزارش داده است که این چهار زن در بلوار کردستان از سوی سرنشینان یک خودروی پراید مورد حمله با اسید قرار گرفته اند. این سایت یکی از قربانیان اسیدپاشی بوکان را "سوسنه اسماعیل‌نژاد" معرفی کرده و از قول یک "یک منبع مطلع" نوشته است: "یکی از قربانیان اسیدپاشی سوسنه اسماعیل‌نژاد دانشجوی رشته عمران و از مسئولان کتابخانه مانگ" بوکان است که بر اسر حمله اسیدپاشی "از ناحیه شانه و پشت دچار مصدومیت شده و بلافاصله از سوی شهروندان به مراکز درمانی انتقال یافته است."هستند.
ایوب آذین پور معاون سیاسی-اجتماعی فرمانداری بوکان در گفت و گو با سایت بوکان نیوز از  بازداشت "یک متهم به اسیدپاشی در بوکان" خبر داده و گفته است: بازداشت یک تن به اتهام اسیدپاشی " با هماهنگی کلیه ارگان ها صورت گرفت و این امر منجر شد که در عرض ۲۴ ساعت متهم مورد نظر شناسایی و دستگیر شود."
معاون سیاسی-اجتماعی فرماندری بوکان ضمن تاکید براینکه "با تشکیل پرونده ، متهم ۲۲ ساله جهت سیر مراحل قانونی تحویل مراجع قضایی می شود"، گفته است: "متهم به هیچ تشکل یا گروهی وابستگی نداشته و تنها از قرص های روان گردان و تنها مصرف کننده قرص های روان گردان بوده است."
شهرستان بوکان با ۲۲۷هزار تن جمعیت در جنوب آذربایجان غربی قرار دارد.
پاییز سال 93 اسیدپاشی سریالی علیه زنان در اصفهان اعتراضات گسترده ای را برانگیخت و با وجود وعده های مکرر مقام های ارشد دولتی، انتظامی و قضائی برای معرفی عاملان اسیدپاشی های اصفهان، تاکنون عاملان آن اسیدپاشی ها بازداشت یا به افکارعمومی معرفی نشده اند.