نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ بهمن ۱۳, یکشنبه

خاطراتی از اشرف (۴) مجاهدین از اشتباهاتشان درس نمیگیرند فریاد آزادی


یک ضرب المثل قدیمی هست که میگوید ترس برادر مرگ است اما به نظر من ترس برابر مرگ است.
رهبری مجاهدین هیچگاه خواهان خروج افراد از عراق نیست و فقط به شرطی حاضر به قبول این کار است که بتواند تشکیلاتش را به شکلی حفظ کند.
میگویند دروغ گو کم حافظه است. روزی مژگان پارسایی گفت اگر آمریکایی ها هر یک مجاهدین را به گوشه ای از دنیا پرتاب کند هر کس برای خودش یک سازمان مجاهدین تشکیل میدهد. این حرف از تجزیه و تحلیهای آن موقع سازمان در می آمد اما حالا چه شده که جمع دویست نفره را هم نمی تواند تحمل کند و حتما باید طبق لیستی باشد که به تایید سازمان برسد، چرا؟
بازهم سازمان مثل همیشه در رابطه با شعور انسان اشتباه میکند. هیچ گاه از اشتباهاتش درس نمیگیرد .
فضای بعد از آمدن نیروهای امریکایی را فراموش کرده که چطور چماق خروجی و زندان ابوغریب و تحویل به رژیم از بین رفت و چه ها که رو نیامد.
افراد به واقعیات خودشان نزدیک شدند. ما سریع پریدیم بیرون ولی کسانی که لنگ زدند با قدرت مخرب بیشتری تخمیر شدند و باز با قدرت مخرب تری بیدار شدند. سازمان مجاهدین به خوبی می داند کسی که از محیط اشرف و لیبریتی خارج شد و با دنیای آزاد ولو نیم بند تماس برقرار کرد دیگر قابل کنترل نیست. دیگر نمی شود مغزش را توی فرغون عملیات جاری و غسل هفتگی ریخت. در نتیجه دیگر نمی شود از او سوء استفاده کرد. اما در این‌جا بازهم اشتباه میکنند. اینها میخواهند با مخلوط کردن لیستی از چماق داران ایدیولوژیک با تعدادی از افراد ساده، صادق و فداکار باز هم آنها را در نوعی کنترل داشته باشند و استفاده کنند. ولی هیهات که وقتی آنها پایشان به محیط آزاد و تلویزیون آزاد برسد می شوند دشمن خونی مجاهدین.
دلیل این دشمن شدن هم تنها مناسبات قبل از سال دوهزار و سه نیست بلکه بدتر از همه، دروغها و ریا کاریهای بعد از دوهزارو سه است.
قطعا مسئولین سازمان فیلم های کسانی که از سازمان خارج شده اند ولی هنوز حتی به ایران باز نگشته اند را دیده اند. آنها حرفهای خیلی ها را میزنند که هنوز در لیبریتی هستند. حرف خاصی نیست، حرف این است که من انسان بودم و شما به شعور من توهین کردید. نفر باید حق انتخاب داشته باشد در غیر اینصورت تجاوز به شعور آدم حساب میشود. آدمهایی که صداقتشان و دارو ندارشان را در راه مسعود رجوی گذاشتند. تمام امیال طبیعی آن‌ها از جنسی و روحی سرکوب شد و به انحراف کشیده شد.
در ایدئولوژی مهر تابان جایی برای یک وال پیپر یا عکسهای روی صفحه موبایل نیست، باور کنید . در ده گیگا بایت سایت داخلی اشرف که اکثراً هم برنامه‌های کامپیوتر بود و بعد از سال دوهزار و سه و صدقه سری ورود آمریکایی‌ها،  نقاشی یک زن با لباس ورزشی در برنامه ورد هم بود. 
من این نقاشی را تا جایی که امکانش بود بزرگ میکردم و نگاه میکردم. یکی از فرماندهان دید و آن را از داخل کامپیوتر پاک کردند. ای وای بر سازمان رهایی بخشی که رزمنده اش اسیر یک نقاشی میشود و ای صدا وای بیشتر بر فرماندهانش که بجای حل مسئله به شیوه طبیعیش پاک کردن صورت مسئله را راه حل میدانستند. و اینها مدعیان آزاد سازی خاک میهن بودند و آزاد کردن انرژیهای بیکران خلق قهرمان.
خدایی من هنوز جواب سوالم را نگرفته ام. از خیلی مسئولین پرسیدم. سوال این بود که انقلاب ایدئولوژیک برادر و خواهر بوسیله یک ازدواج خودنمایی کرد؛ ازدواجی که در آن حلقه رد و بدل شد و دست هم را گرفتند ولی به ما فقیر فقرای در حصار که رسید چرا به شکل طلاق باید خودنمایی می‌کرد؟ اگر کسی جوابی برای این دارد گره گشای مشکلات فکری من است. من را هم برای لحظه ای جزیی از خلق قهرمان حساب کنید و پاسخی بدهید. به قول ورق بازها میگویند روی همه چیز حساب کرده اید ولی بدون آس.
آس کسانی هستند که بعدها دهان باز می کنند و یا بعدها جدا میشوند.
سه سال پیش برای تظاهرات یا گردهمایی مجاهدین به پاریس رفتم. یک نامه نوشتم میخواستم حضوری به مریم رجوی بدهم. تا نزدیکش رفتم ولی یکی از محافظینش نگذاشت نزدیکتر شوم و گفتم خواهر تو را به خدا این نامه را به خواهر مریم بدهید. در نامه نوشته بودم من در این تجمع شرکت کردم که ثابت کنم اینطور نبود که هر کسی میخواست از شما جدا شود میگفتید مزدور رژیم است و او را برای سوزاندن تحویل ایران می دادید. خواهشمندم با من تماس تلفنی بگیرید تا باهم صحبت کنیم اینهم شماره تلفنم. ولی هیچگاه تماسی گرفته نشد.
مهدی ابریشمچی که فحش‌ها ی بیکرانش هنوز همسایه‌ی روانم است را هم دیدم. زل زدم در چشمش، گفتم من را میشناسی؟ با لبخند ملیحی جواب داد بلی. ولی یک از میلیون ادعایش وجود و شعور نداشت بگوید فلانی ببخشید. ما ها مسخ شدگان در سیستم اینها بودیم نمی دانم او مسخ شده در سیستم چه کسی بود که اینقدر لا تغییر است.
تمام این مدت شاهد لجن مال کردن خانمها خواهران اقبال و غیره بودم ولی سکوت کردم و خواستم همه چیز بدون دخالت من باشد که بهتر است. ولی برای ما این برخورد ها طبیعی است. با خانواده ما هم همین کارها را کرده اند. بالاخره یک روز کاسه صبر اعضای لیبرتی سر می رود و تعدادی از راه های نا متعارف خارج میشوند و سر از رژیم در می اورند. این خواسته سازمان است. باور کنید.

داستان انقلاب به روایت آرشیو رادیو بی‌بی‌سی

داستان انقلاب به روایت آرشیو رادیو بی‌بی‌سی

داستان انقلاب (۱): ریشه‌های انقلاب ایران؛ آرمان‌های مشروطیت
در بخش اول از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به نهضت مشروطه می‌پردازد که آرمان‌های انقلاب، شاید بیش از تحولات دیگر، ریشه در آن داشت.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۲): شکست مشروطه با خاطراتی شیرین

در بخش دوم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به رویداد‌های پس از درگذشت مظفرالدین شاه و تشکیل اولین مجلس شورای ملی ایران می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۳): تاسیس سلسله پهلوی

در بخش سوم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به رویداد‌های پس از درگذشت مظفرالدین شاه و تشکیل اولین مجلس شورای ملی ایران می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۴): ظهور و سقوط رضاشاه

در بخش چهارم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به ظهور و سقوط رضاشاه و اقداماتی که او در دوران حکومتش انجام داد می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۵): در ایران پس از رضا شاه چه گذشت؟

در بخش پنجم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به اوضاع سیاسی ایران پس از تبعید رضا شاه می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۶): به سلطنت رسیدن محمد رضا شاه

در بخش ششم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به اوضاع سیاسی ایران پس از به سلطنت رسیدن محمد رضا پهلوی می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۷): دولت محمد مصدق و ملی شدن نفت

در بخش هفتم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به روی کار آمدن محمد مصدق و ملی شدن صنعت نفت ایران می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۸): سقوط دولت مصدق؛ آغاز دوره اقتدار شاه

در بخش هشتم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به رویدادهای منجر به سقوط دولت مصدق و آغاز دوره اقتدار محمد رضا شاه پهلوی می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۹): واکاوی دلایل سقوط دولت محمد مصدق

در بخش نهم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به واکاوی دلایل سقوط دولت محمد مصدق از زبان چهره‌های آن زمان می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۱۰): غلبه شاه بر حریفان سیاسی‌اش

در بخش دهم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به اقدامات شاه پس از سقوط محمد مصدق و غلبه او بر حریفان سیاسی‌اش می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۱۱): شاه، روحانیت، و آیت‌الله خمینی

در بخش یازدهم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به رابطه شاه با روحانیت و مطرح شدن آیت الله خمینی در میان مخالفان او می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۱۲): آغاز رویارویی آیت‌الله خمینی با محمد رضا شاه

در بخش دوازدهم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به آغاز رویارویی آیت‌الله خمینی با محمد رضا شاه و رویدادهای منجر به واقعه ۱۵خرداد ۱۳۴۲ می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۱۳): پیوستن بازار به مخالفان و ظهور فعالیت‌های مسلحانه

در بخش سیزدهم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به رویدادهای پس از ۱۵خرداد ۱۳۴۲، پیوستن بازار به مخالفان، و ظهور فعالیت‌های مسلحانه در مقابل شاه می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۱۴): درآمد‌های هنگفت نفتی؛ عامل تزلزل حکومت شاهنشاهی؟

در بخش چهاردهم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به دلایل تزلزل حکومت محمد رضا شاه پهلوی می‌پردازد. می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۱۵): روابط شاه و آمریکا پس از روی کار آمدن کارتر

در بخش پانزدهم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به روابط شاه و آمریکا پس از روی کار آمدن جیمی کارتر رئیس جمهور دموکرات آمریکا می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید

داستان انقلاب (۱۶): از تشکیل حزب رستاخیز تا پایان نخست وزیری هویدا

در بخش شانزدهم از رشته برنامه‌های داستان انقلاب، باقر معین در ادامه بحث جستجوی ریشه‌های انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران، به تشکیل حزب رستاخیز و رویدادهای منتهی به پایان یافتن دوران نخست وزیری هویدا می‌پردازد.
کلیک از اینجا بشنوید
منبع:بی بی سی

شعری از طلوع شاعری در وطن در پاسخ به اظهارات ابراهیم نبوی در مورد بی اهمیتی کشتار

شعری از طلوع شاعری در وطن در پاسخ به اظهارات ابراهیم نبوی در مورد بی اهمیتی کشتار 67


Khavaran-1-1
ابراهیم نبوی : "ماجرای کشتار 67 اهمیت خودش را برای نسلی که امروز در ایران زندگی می کنند از دست داده"
 
زمان ایستاده بر تارک تاریخ یک ملتی، تا شهادت دهد آزادگان جان شسته بر حق چگونه در لحظه لحظهٔ زمان یک ملت شهادت می دهند که دروغ و ظلم و تزویر که مشخصه زور مداریست، عمرشان کوتاه ولی به خون خفته گان برحق، در ذهن و فکر یک ملت جاویدند. هر چند که آن طنز پرداز رفیق قاتلان دیروز که امروز خود به طنز بدل شده، می خواهد دست خون آلود جانیان را با رنگ فراموشی بشوید، غافل از آنکه انوار جاوید حق، همه مکانی و همه زمانیست.
 
ابراهیم نبوی : ماجرای کشتار 67 اهمیت خودش را برای نسلی که امروز در ایران زندگی می کنند از دست داده
 
این شعر تقدیم به همهٔ شاهدان جاوید خطهٔ آزادی
 
شاهدان دادگاه وجدان
بیشک همانا در سحرگاه رهایی
گاهی که طی گردد یورش های سیاهی
آنگاه که وجدانهای انسان دادگاهند
بیشک شهیدان شاهد این دادگاهند
این سرخ پوشان دیار فصل رویش
خون پیکران زندگی در گاه پویش
با چهره ای خونین و اسنادی ز ظالم
گویند که ای تاریخ رساتر گو به حاکم
کین شاهدان دادگاه خون پر گلانند
فریاد مظلومان تاریخ در زمانند
ای دادگاه قوم من ،تاریخ حک کن در دل خویش
از رمز و راز چاوشان خطهٔ کیش
از نو شکفتهٔ سرخ گل های ظفرمند
از خفتگان پر فتوح کوی پیوند
از کشمکش ها و ستیز آزمندان
از کینه و بغض گروه خود پرستان
از رنج های بیکران نسل فریاد
از رمزها پر فسون قوم شیاد
از کاروان مضطرب در حب و هستی
از مردگان زنده در بیداد و پستی
از دشت های خون رنگ جنگ خورشید
از اخگران شب ستیز صبح جاوید
بنویس بر لوح زمان تاریخ جاوید
در دادگاه رستخیز اسناد خون است
خون شهید رسواگر ظلم و فسون است
 
ایران -تهران طلوع

قيمت آپارتمان‌های فوق لوکس در تهران


فرارو - روز گذشته يکی از گران‌ترين واحدهای مسکونی فروشی در خيابان فرمانيه برای فروش به بازار عرضه شد.
اين واحد مسکونی سوپر لوکس با توصيف لوکيشن بی‌نظير، ۳۰۰ متر فلت، ۴ مستر سوئيت مستقل، روف گاردن و مشاعات و لابی مجلل به همراه کليه امکانات متری ۲۳ ميليون تومان در خيابان مهماندوست برای فروش معرفی شد. از سوی ديگر بررسی‌ها در بازار مسکن شمال تهران نشان می‌دهد که در حال حاضر افزايش تعداد واحدهای مسکونی که قيمت هر متر مربع آنها بيش از ۱۱ ميليون تومان تعيين می‌شود، به‌وضوح قابل رويت است.
شواهد نشان می‌دهد که اکثر اين دسته از واحدها در خيابان زعفرانيه به بازار فروش عرضه می‌شوند. برای مثال: يک واحد مسکونی سوپرلوکس به متراژ ۲۴۵ متر مربع با کليه امکانات در برج باغ متری ۱۲ ميليون تومان، آماده فروش اعلام شده است. علاوه براين ۱۲ ميليون تومان به عنوان قيمت هر متر مربع يک واحد ۲۷۰ متری نوساز در خيابان زعفرانيه در نظر گرفته شده است. مالک اظهار کرده است: نقشه و دسترسی عالی و همچنين امکانات کامل جزو امتيازات اين واحد محسوب می‌شود. از طرف ديگر ۴ ميليارد تومان (متری ۱۱ ميليون و ۱۰۰ هزار تومان) بابت قيمت فروش واحدی ۳۶۰ متری در خيابان زعفرانيه محاسبه شده است.
واحد مذکور طبق گفته واسطه فروش، سازه‌ای اصيل است که در ۱۰۰۰ متر مربع زمين ساخته شده است. طبقات بالا از استخر در تراس برخوردار هستند. ۲۰ متر تراس مشرف به ۵۰۰۰ متر باغ و بهره‌مندی از ۳ پارکينگ سندی.
البته عده‌ای تصور می‌کنند که اين قيمت‌های پيشنهادی فروش مربوط به واحدهای نوساز است در حالی که ممکن است واحدی که هر متر آن ۱۲ ميليون تومان است، نوساز نباشد.
يک واحد مسکونی به متراژ ۲۰۰ متر و ۱۰۰ متر تراس و ۲ پارکينگ به همراه ۳۴ متر انباری در خيابان زعفرانيه ۲ ميليارد و ۴۰۰ ميليون تومان (۱۲ ميليون تومان قيمت هر متر مربع) قيمت‌گذاری شده است. از سوی ديگر متری ۱۲ ميليون تومان قيمت هر متر مربع واحدی ۲۰۰ متری با ۳ مستر و سالن ورزش و شنای فعال در فرعی درجه يک زعفرانيه، تعيين شده است.

کودکان کار

حسین فردوست از جمله چهره‌های شاخص و در عین حال مرموز دوران پهلوی است.

حسین فردوست از جمله چهره‌های شاخص و در عین حال مرموز دوران پهلوی است. او در سال ۱۲۹۶ در جنوب تهران به دنیا آمد و در خانواده‌ای هشت نفره، متشکل از مادربزرگ، پدر، مادر و پنج فرزند بزرگ شد. پدرش سیف‌الله، یکی از افسران ژاندارمری بود که تا درجه سروانی ارتقا یافت و سپس بازنشسته شد.

فردوست که از سنین کودکی به شغل نظام علاقه‌مند شده بود، از سال ۱۳۰۴ به دبستان نظام وارد شد. از آنجا که رضا شاه علاقه داشت ولیعهد خاندان پهلوی در حین تحصیل، دوستی صمیمی و درسخوان همراه خود داشته باشد، حسین خردسال را با محمدرضا همراه کرد. این‌ چنین بود که فردوست شاگرد کلاس مخصوصی شد که رضا شاه برای ولیعهدش محمدرضا پهلوی ترتیب داده بود.

رضا شاه فردوست را مورد توجه خاص قرارداد و او به دربار راه یافت. بدینسان فردوست از کودکی نزدیکترین دوست محمدرضا پهلوی و محرم اسرار او شد. در سال ۱۳۱۰ با عزیمت ولیعهد به سوییس برای تحصیل در کالج «له روزه» فردوست تنها همکلاسی بود که با او به طور رسمی اعزام شد و طی این سال‌ها همچنان صمیمی‌ترین یار محمدرضا پهلوی بود. طی پنج سال حضور محمدرضا و حسین در سوییس رابطه متقابل این دو تعمیق یافت و چنان پیوندی میانشان پدید آمد که گویی فردوست جزء مکملی از شخصیت و زندگی محمدرضا پهلوی است. با آغاز پادشاهی محمدرضا پهلوی، فردوست همچنان در کنار او بود و این رابطه چنان بود که شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» تنها کسی را که دوست خود معرفی کرد، فردوست بود: «در آن موقع دوست صمیمی من پسری بود به نام حسین فردوست که پدرش ستوان ارتش بود. حسین در دوران تحصیل در سوییس با من همدرس بود و بعد هم با درجه سرهنگی سمت استادی دانشکده افسری را عهده‌داری می‌کند و فعلاً در گارد شاهنشاهی مشغول انجام وظیفه است.»

فردوست پس از بازگشت، قصد ادامه تحصیل در رشته پزشکی را داشت اما با توصیه رضا شاه از آن صرفنظر کرد و به گذراندن دوره‌های مختلف نظامی در دانشکده افسری پرداخت. او در زمان مصدق برای اخذ دکترای حقوق در رشته قضایی به پاریس اعزام شد. پس از مراجعت که مصادف یا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود، به مدت یک سال به عنوان دانشجو، دوره دانشگاه جنگ را طی کرد و پس از آن چند صباحی به عنوان استاد در این دانشگاه به تدریس پرداخت.

فردوست که از زمان کودکی تا سقوط پهلوی، عمر خود را با محمدرضا گذراند، به منزله چشم و گوش شاه بود؛ از این رو شاه، مسوولیت‌های مختلفی به وی واگذار کرد. حسین فردوست از پایه‌گذاران گارد جاویدان در نخستین سال‌های پس از شهریور ۱۳۲۰ بود. او در سال ۱۳۳۸ دفتر ویژه اطلاعات رژیم پهلوی را بنیان گذاشت و خود ریاستش را برعهده گرفت. فردوست با حفظ سمت، دبیر شورای امنیت کشور شد، در تجدید سازمان و فعال کردن سازمان بازرسی کل کشور نقشی کلیدی ایفا کرد، از سوی محمدرضا پهلوی مامور تحقیق درباره سوءاستفاده یا عدم لیاقت سران نظامی، انتظامی و سایر سازمان‌های دولتی شد، طی سال‌های ۵۳ و ۵۴ عضو کمیسیون قیمت‌های پایه بود و در مقطعی مسوولیت ایجاد سازمان حفاظت و تحقیق حزب رستاخیز را برعهده گرفت.

علاوه بر این‌ها حسین فردوست در فاصله سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ به عنوان قائم مقام سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) با درجه سرتیپی و داشتن اختیارات کامل فعالیت می‌کرد. فردوست در واپسین روزهای حکومت پهلوی، دو شغل اصلی داشت: صبح‌ها در سازمان بازرسی کل کشور بود و بعدازظهر‌ها در دفتر ویژه اطلاعات فعالیت می‌کرد.


فردوست پس از انقلاب اسلامی

ارتشبد فردوست با پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن ۵۷ تا پنج سال بعد به صورت نیمه پنهان در ایران زندگی کرد اما سرانجام در تاریخ ۱۳۶۲/۸/۱۲ نیروهای اطلاعاتی، او را در خانه پدری‌اش در خیابان وصال شیرازی دستگیر کردند.

فردوست در مجموع ۵۲ سال از زندگی ۷۶ ساله‌اش را در ارتباط نزدیک با محمدرضا شاه پهلوی گذراند و مسلم بود خاطرات و ناگفته‌های زیادی درباره آن دوران دارد. این‌ چنین بود که خاطرات و اعترافات او پس از انقلاب اسلامی و دستگیری‌اش منتشر شد. هرچند ناظران سیاسی چه در زمان انتشار خاطرات و چه پس از آن در صحت برخی از مطالب آن تردید کردند اما مجموعه خاطرات وی حاوی بسیاری از ناگفته و ناشنیده‌های عصر پهلوی است.

اقدامات فردوست در بحبوحه انقلاب و پس از پیروزی آن قابل تامل است. پس از فرار شاه و تشکیل دولت ۳۷ روزه بختیار وی از کسانی بود که به گفته مقامات در ناامیدی آنان از وضعیت موجود، نقش اساسی داشت. فردوست در خاطراتش عملکرد خود علیه حکومت پهلوی در زمان اوج‌گیری انقلاب را تأیید می‌کند. از جمله، فردوست در صدور اعلامیه بی‌طرفی ارتش در صبح ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، که منجر به پیروزی نهایی انقلاب شد، نقش تعیین کننده داشت. او در خاطراتش می‌نویسد: «صبح روز ۲۲ بهمن، طبق معمول، به بازرسی رفتم. حدود ساعت ۹:۳۰ یا ۱۰ قره‌باغی ‏از ستاد ارتش تلفن کرد و گفت که کمیسیون از ساعت ۷:۳۰ تشکیل شده و تیمساران ‏اعضاء کمیسیون می‌خواهند که شما هم تشریف بیاورید. گفتم: الساعه حرکت می‌کنم. ‏حدود نیم ساعت بعد به ستاد ارتش رسیدم. حدود ۱۰۰ سرباز مسلح در محوطه و ‏پشت نرده‌ها گشت می‌زدند. وارد اتاق کنفرانس شدم. حاضرین در اتاق برای احترام از جا ‏بلند شدند. در اتاق کنفرانس حدود ۳۰ افسر بودند که به علت کمی صندلی ۵ - ۶ نفر در ‏انتهای سالن ایستاده بودند. سرلشکر خسرو داد و سرلشکر امینی افشار، فرمانده لشکر یک ‏گارد، جزء ایستادگان بودند. اکثر حضار سپهبد و تعدادی سرلشکر و سه ارتشبد (قره‌باغی، شفقت و من) بودند. همه لباس نظامی بر تن داشتند و من طبق معمول با لباس سیویل ‏بودم. قره‌باغی در محل رییس قرار گرفت و سمت راست او به ترتیب شفقت، من، ‏بدره‌ای، ربیعی، حبیب‌اللهی و غیره و سمت چپ سپهبد حاتم (جانشین رییس ستاد) و ‏دیگران نشسته بودند. قره‌باغی رو به من کرد و گفت: از صبح این کمیسیون تشکیل شده ‏و بحث بر سر این است که آیا ارتش از بختیار حمایت کند یا نه؟ نظرات موافق و ‏مخالف هست و تاکنون نظر کمیسیون مشخص نشده. بنابراین اعضاء کمیسیون خواستند که ‏شما بیایید و نظر خود را اعلام کنید. ‏ بدره‌ای (فرمانده نیروی زمینی) در کنار من نشسته بود. از او سوال کردم: چه عده‌ای ‏در اختیار دارید؟ گفت: صبح حدود ۷۰۰ نفر بودند که تا این لحظه زیاد که نشده‌اند ‏ممکن است کم هم شده باشند! از او سوال دیگری نیز کردم. پرسیدم: مگر خیالی دارید؟ ‏بدره‌ای پاسخ داد: نه! کدام خیال؟! و افزود: اگر ما بتوانیم از سربازخانه‌ها دفاع کنیم ‏خیلی کار کرده‌ایم! مشخص بود که خیلی نگران است، ولی آرامش خود را کاملاً حفظ ‏می‌کرد. سپهبد ربیعی، که سمت راست بدره‌ای نشسته بود با دقت زیاد به حرف‌های من ‏گوش می‌کرد (احتمال می‌دادم که اگر آمریکا بخواهد کودتایی بکند او فرد شماره یک ‏آن‌ها خواهد بود). خسرو داد و امینی افشار نیز با دقت به حرف‌های من توجه داشتند. ‏

سپس خطاب به حاضرین گفتم: قانون وظیفه ارتش را مشخص کرده و آن وظیفه عبارت ‏است از حفاظت از مرز و بوم ایران در مقابل ارتش متجاوز بیگانه و در وظیفه ارتش نوشته ‏نشده که از نخست‌وزیر هم باید پشتیبانی کند. بنابراین تیمسارانی که موافقند دست خود را ‏بلند کنند. همه بلند کردند و ربیعی موقعی بلند کرد که او را نگاه کردم. (البته این سخن ‏من صحیح نبود زیرا قانون به استفاده از ارتش علیه دشمنان داخلی و نیز در حکومت ‏نظامی نیز اشاره داشت). سپس به سپهبد حاتم گفتم: لطفاً مطلبی در این زمینه بنویسید و ‏قرائت کنید که اگر نظراتی بود تصحیح شود و به امضاء اعضاء کمیسیون برسانید و ‏بلافاصله بدهید به رادیو که به عنوان خبر فوق‌العاده پخش کند! حاتم متن ‏را نوشت و قرائت کرد و همگی موافق بودند. متن برای امضاء اول به شفقت داده شد که ‏امضاء کند. او گفت که من وزیر جنگ دولت بختیارم و نمی‌توانم امضاء کنم. من امضاء ‏کردم و به ترتیب به امضای سایرین رسید. در این زمان قره‌باغی ۲ بار به اتاق مجاور رفت ‏و به بختیار تلفن کرد. بار اول با عجله مراجعت کرد و گفت: اگر این صورت‌جلسه ‏امضاء شود خواهد رفت! گفتم: هیچ‌ یک از آقایان نگفتند که بروند. ما وظیفه ارتش را در ‏قبال نخست‌وزیر مشخص کردیم. قره‌باغی دو مرتبه از اتاق خارج شد و مجدداً با عجله ‏مراجعت کرد و گفت: بختیار رفت! در این اثنا که قره‌باغی برای مکالمه با بختیار در ‏سالن نبود، حاتم از فرصت استفاده کرد و گفت: ارتشبد قره‌باغی مرا که جانشین او ‏هستم یک ماه است که نپذیرفته، ولی هر روز صبح تا غروب با ژنرال هایزر جلسه دارد و ‏هم اکنون نیز هایزر در ستاد است! سپهبد طباطبایی نیز نزد من آمد و گفت: اگر ‏اعلیحضرت مراجعت کند ما که این صورت‌جلسه را امضاء کرده‌ایم چه خواهیم شد؟ ‏گفتم: بگویید من مسوولم! طباطبایی تشکر کرد.»

فردوست دلیل پذیرش دولت بختیار و سپس انقلاب اسلامی ایران را علاقه‌مندی به کشوری دارای حکومت مردمی و جایگاهی والا در بین مردم دانسته است. فردوست، ضمن نارضایتی از مریضی و در‌به‌دری محمدرضا شاه، با انتقاد از او معتقد بود وی و خاندانش به چپاول ملت پرداختند. او از وقوع انقلاب و پایان یافتن این مسائل، اظهار رضایت می‌کرد.

 با وجود اعترافات فردوست بسیاری از سران گرفتار آمده رژیم پهلوی خود فردوست را نیز یکی از حلقه‌های فساد در جامعه می‌دانستند. چهره‌ای که جریان انقلاب، او را مجبور کرد که از رژیم انتقاد کند. ارتشبد قره‌باغی وی را یکی از افرادی می‌داند که تا چند روز پیش از امضای بیانیه اعلام بی‌طرفی ارتش، از راهکارهایی چون کودتا، طرح جلوگیری از ورود امام به ایران و فرود اجباری هواپیمای امام برای نجات حکومت پهلوی دفاع می‌کرده است. او معتقد است با اوج‌گیری انقلاب، اعلام بی‌طرفی ارتش، تنها چاره سران ارتش برای رهایی از پاسخگویی در برابر دادگاه‌های انقلاب بود و فردوست نیز به همین دلیل با آن همراه شد.


زندگی شخصی و مرگ

حسین فردوست دو بار ازدواج کرد. همسر اولش پریچهر نام داشت که بعد از جدایی از وی با احمدعلی شیبانی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج فرزند پسری به نام شاهرخ بود که در حدود یک سال و نیم پس از انقلاب از کشور خارج شد. فردوست همسر دیگری به نام طلا نیز داشت که او هم به دنبال وقوع انقلاب و دستگیری فردوست کشور را ترک گفت. فردوست بعد از بازداشت در سال ۱۳۶۲ حدود چهار سال در بازداشت به سر برد و در این مدت به نگارش خاطرات خ
ود پرداخت. او در ‌‌‌نهایت در ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ بر اثر سکته قلبی درگذشت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

ترسناک ترین نوع مجازات زنان قاچاقچی در چین



حمل و قاچاق مواد مخدر یکی از شایع ترین دلایل اعدام در چین است. جرمی که شامل زنان هم می شود. تصاویری که در ادامه مشاهده می کنید هولناک ترین نوع اعدام در چین است. 
آخرین گریه زن قبل از اعدام: 
  شیوه سنتی اعدام با شلیک تیر به سر: 
دولت چین متهم است اعضای بدن اعدامیان مثل کلیه و کبد و ..را در بازار سیاه به فروش می رساند.

هشدار جدی روحانی: اغراق نیست، در مرز بحرانیم

هشدار جدی روحانی: اغراق نیست، در مرز بحرانیم

ایسنا: رییس جمهوری چهارشنبه شب در نشست مشترک دولت و مجلس که به میزبانی مجلس شورای اسلامی برگزار شد، با تشریح وضعیت کشور در حوزه‌های مختلف و اعلام این که، در برخی از زمینه ها وضعیت بسیار دشواری داریم، تاکید کرد که در این شرایط چاره‌ای نداریم جز اینکه مرحله دوم یارانه‌ها را شروع کنیم.
روحانی از جمله گفت: در برخی از زمینه ها وضعیت بسیار دشواری داریم. اگر تعبیر کنم که در مرز بحرانیم، شاید اغراق نباشد.
اگر بگویم در زمینه محیط زیست، در بخش آلودگی هوا در شهرهای بزرگ نظیر تهران، اصفهان، اراک مشهد، تبریز، اهواز و امثال اینها به بحران رسیده ایم، درست است. این شرایطی است که مردم در هوای آلوده تنفس می‌کنند. نکند کم کم دیدنِ آسمانِ آبی برای مردم تهران تبدیل به خاطره شود.
در تهران طی ۱۰ ماهه امسال طبق آمار، صدها نفر به خاطر آلودگی هوا در بیمارستان بستری شده‌اند. شاید صدها، عدد درستی نباشد و بلکه هزارها و تعداد زیادی از مردم در سایه همین مسمومیت ها جان باختند.
بخشی از مساله محیط زیست مصرف بی رویه انرژی است و یک سمت آن اصلاح نشدن صنعت در بخش‌های مختلف و بخش دیگر آن مشکل آب است. همه اینها دست به دست هم داده اند معضل ما تنها بحث زیست محیطی نیست. در زمینه انرژی ،گاز، نفت و برق هم دچار مشکل هستیم .
در زمینه برق، وزیر نیرو اعلام کرده که در اوضاع فعلی، سال آینده با قطعی برق مواجه خواهیم بود.
در زمینه آب ،حتی آب آشامیدنی، اگر قدم های جدی برنداریم و سرمایه گذاری کافی نکنیم ، با بحران مواجه می شویم.
در زمینه سلامت شاید کلمه بحران درست نباشد، اما شرایط بسیار دشوار مردم تا نزدیکی های مرز بحران است و این به ما هشدار می دهد که باید در زمینه‌ دشواری‌های کشور و بحران هایی که به آنها نزدیک شده ایم یا به زودی به آن‌ها می رسیم فکری اندیشیده باشیم.

پاسخگو و مسئول كيست؟ قسمت ۵- املاك محمد رضا روحانى

پاسخگو و مسئول كيست؟ قسمت ۵- املاك محمد رضا روحانى
محمدرضا روحانی

بساط تهمت، افترا، توهين، بهتان، ناسزاگوئى، تهديد، پرونده سازى رهبر عقيدتى پس از ٨ ماه كه من و ما از شورا استعفا داده‌ايم، هر روز بسط وگسترش بيشترى مى يابد. اين خود گوياى تاثيرات وسيع و عميق انتقادهاى محترمانه ما در طيف بزرگى از هواداران است. فشارهاى روز افزون با حداكثر امكانات موجود ادامه دارد. تلاش دارند هواداران را به راه راست هدايت كنند. بنابراين تا مى توانند بايد من و ما را مورد اتهام قرار دهند. خوشبختانه اطلاعات امروز من و ما از آن‌چه در انجمن ها و« اور» مى گذرد، قطعاً دامنه وسيعترى از سال گذشته يافته است. آنان كه به ابعاد ظالمانه دروغهاى دست اندر كاران اگاهى دارند ما را از ما وقع بى خبر نمى گذارند .
از فرداى اعلام استعفاى ما براى جمع آورى امضاى احكام غيابى پچ‌پچ‌ هايى كه به قول دست اندر كاران «فقط نوك آن را مى توان گفت، درز نكند، طبقه بندى شده است، ما فوق سرى است، از درون رژيم است، فقط به شما مى گوئيم، مصرف بيرونى ندارد، به خيلى ها نگفتيم، طرح بسيار پيچيده ايست، صحبت ميلياردهاست، ولى فقيه مى خواهد با پول شورا شكنى كند، تحقيقات ادامه دارد، كليات را بگوئید ضرر ندارد، جزئيات را فراموش كنيد، يادداشت برنداريد و نوشته هاى خود را در جلسه پاره كنيد ووووو» باب هر بحثى شد. با اين شايعات در سايت هاى رنگارنگ، كال كنفرانسها، نشست ها، مقالات با نام، نوشته هائى با نام هاى مستعار، گزارشها، برنامه هاى تلويزيونى، انجمن ها، خانواده هاى وابسته، مجالس جشن و سوگوارى، كنوانسيون ها، تظاهرات، راه پيمائيها، و از طريق فيسبوك .... به خطر اصلى پرداختند.
يكى از كادرها كه متاسفانه بيمار و فرتوت است و ميداند كه دروغ مى گويد در جلسه‌اى در آلمان گفت «جمع بندى ما اين است كه با اين استعفاى غير مترقبه وزارت (اطلاعات) سبقت گرفت ما بايد سرعت بگيريم، جلو بيفتيم، مانوربدهيم، اونارو بندازيم تو خاكى، شما به شاهسوندى گلوله خلاص زديد و گاو پيشانى سفيد است. حالا نوبت اينهاست. اين گرگ‌ها از آخوندها خطرناك تر هستند». اين زمينه سازى بود برای اينكه استعفاى شفاف و محترمانه ما را توطئه آميز تلقى کرده، و به خورد خلق الله بدهند. دو روز بعد از استعفاى ما در اولين حكم غيابى «براى رسيدگى به استعفا» به امضاى بيش از ۵۰۰ نفر از قضات رسيدگی كننده رسانده شد. اين داوران دادگر نيازى به تفهيم اتهام به متهمين و شنيدن پاسخ آنها نداشتند حتى لزومى به مشورت با يکدیگر را حس نكردند، زيرا حكم از پيش ساخته را با كلى فحش و فضاحت امضا كردند. و البته وعده دادند كه آنرا تكميل مى كنند. محور پچ پچ ها املاك محمد رضا روحانى بود.
 
اخبار گمراه كننده و شايعات
من به محتواى اين احكام غيابى كه نشان دهنده ظالمانه ترين نوع تنظيم روابط انسانى است ندارم. تنها نمونه اى از اين نوشته مطول را مثال ميزنم. در صفحه ۵ حكم غيابى رسيدگى شورائى به «استعفای خائنانه» ما كه مجموعاً ۵۸ صفحه مملو از بيهوده گوئى، فحاشى و تهديد است، ذيل بند ۵ نوشته اند «روحانى در ديماه ١٣۸٨ شورا را مطلع كرد كه بدر وى را در ايران تحت فشار گذاشته اند تا به او زنگ بزند و او را براى گفتگو در باره زمينهايش به سفارت رژيم در فرانسه بكشاند اما پدر ايشان قوياً از اين كار سر باز زده است ....»
آن زمان هر مشكل امنيتى كه به نظرم مى رسيد به دبير خانه اطلاع مى دادم. مدتها در بدر بودم. زيرا بوير احمدى قاتل بختيار بعد از انجام ماموريت جنايتكارانه اش خود را پنهان كرد. محل اختفاى او ساختمان شماره ۳۶ خيابان ايتاليا بود در آپارتمانی يكى دو طبقه پائين تراز خانه ما و حفاظت ۲۴ ساعته آن عملى نبود. ماندن در آن خانه نيز خطرناك تشخيص داده شد. چند بنگال براى سكونت چند تن از اعضاى شورا در «اور» اختصاص دادند. من هم به آنجا رفتم. بعداً خانه اى براى همسر و فرزندانم در محله ديگرى اجاره كرديم و آنها نيز تغيير محل سكونت دادند. اوائل مرداد ١٣٨٠ بود صبح از بنگالم بيرون آمدم، دو نفر از بزرگان شورائى به سراغم آمدند. مى دانستند كه من بيمارى قلبى دارم با مهربانى و آرامش فراوان خبر فوت پدرم را به من دادند. من به اطاق خودم رفتم. خلوت كردم و اشك ريختم. بعد آقای «ر» كه مسئول ترابرى بود مرا به خانه ام رساند. عصرآن روز خانم دبير شورا مرحمت فرموده همراه دو سه تن ديگر براى تسليت از طرف خانم رجوى به منزل من آمدند. باز هم سپاسگزارم. اين محبت ها در مرگ مادر و خواهرم تكرار شده بود و در بيماريهاى سخت خودم و همسرم. ما اكنون ميدانيم كه دست اندر كاران مجاهدين براى همه پرونده دارند. تاريخ فوت پدرم را مى دانند چگونه پدرم كه در سال ٨٠ فوت كرده در سال ٨٨ تحت فشار قرار گرفته كه من براى گفتگو در باره زمين هايم به سفارت بروم؟
دست من به دامن كاراگاه كلمبو و جانى دالر نمى رسد تا از اين سناريوى پیچیده سر در بياورم. اما برايم كاملاً روشن بود كه اين يك زمينه سازى است به خصوص شايعاتى كه هر روز در اينجا و آنجا به آن دامن ميزدند و به گوش ما هم ميرسيد. اين منبع خوراك رسانى به آن اخبار دست اول و پچ پچ ها بود. در همه جا به اشكال گوناگون تكرار مى كردند. ارزان‌ترین جنگ‌ها، جنگ‌هاى روانى است. براى آنها كه هزاران برابر بيش از نگارنده امكانات دارند كار سهل و ساده و ارزانى است. اين دروغها و شايعات براى فرار از پاسخگوئى به انتقادها بوده و هست.
 
شاگرد مشكل گشا
مقاله جناب آقاى هرمز صفائى گره‌گشا شد
من اين نويسنده را نمى شناختم. با يكى از دوستان در آلمان تماس گرفتم. مژده داد كه اين نويسنده عين استاد عليرضا يعقوبى مردى است «سرشناس و خوشنام»، «پاكدست»، «پاک‌چشم»، و «پاکدل». دست اندر كاران و خانواده‌هاى مجاهدين بهتر از همه او را مى شناسند. شاگرد همان استاد است. گزارش نويسى را هم در همان مكتب كارآموزی كرده است. مى دانيم اين استاد علیرضا يعقوبى پرچم اشرف را به دوش مى كشد. پيشگام رفيق مهدى و برادر مهدى از اصحاب قلم است. قبل از آن دو ( ۴ روز بعد از صدور اولين حكم رسيدگى غيابى) قدم به ميدان گذاشته است. از ٢١ خرداد او فرمانده قلم كشان است. من از همه هواداران خواهش مى كنم در باب معرفى آقاى صفائى كه از هر حيث يكى از شاگردان ساعى مكتب استاد عليرضا يعقوبى است و معروفيت ویژه دارند كوتاهى نكنند. مراتب فضائل او را به گوش همه ايرانيان برسانند. تا ثابت شود چه اشخاص نيكنامى را شريف براى نمايندگی خود بر می‌گزیند.
 
سال سين و نحوست شوهر عمه‌ها
قبلاً بارها نوشتيم كه ما امكان پاسخگویی به سيل مراحم كتبى و شفاهى رهبر عقيدتى، كه از در و ديوار مى بارد را نداشته، نداريم و نخواهيم داشت. اصولاً لزومى هم ندارد. ما نامه‌ایى براى مسئول شورا فرستاديم. پاسخ‌هاى غير مستقيم فايده‌اى ندارد. بيهوده گویی است. كلاف سر در گمى مى سازد كه هیچکس سر از آن در نمى آورد. مثل احكام غيابى وصدها مقاله، گزارش، سخنرانى، كلكسيون، مصاحبه بند از بند باز كردن، شايعه پراكنى و البته فتواى اخراج دو مستعفى از جبهه خلق.
ما نمى دانيم رهبر عقيدتى كجا هستند و سؤال هم نمى كنيم. آن‌جایی كه بر تخت رهبرى عقيدتى نشسته‌اند در محدوده جغرافيائى جبهه خلق است؟ نوك پيكان تكامل تاريخ است؟ خوشبختانه ۵۰ روز ديگر سال سين تمام مى شود و ايشان وقت مى كنند تا به برادر شريف امر كنند كه برنامه معروف تلويزيونى بند از بند گشودن را اجرائى فرمايند. از شر مسأله، سؤال و سائل مصونيت ابدى خواهيد يافت. اميد است از شر نحوست همه شوهر عمه ها و خويشانى كه خوب كف نمى زنند رهائى یابند ........ امين يا رب العالمين
 
مى دانند چه مى كنند
در خبر است كه حضرت مسيح وقتى به صليب كشيده شد به درگاه بارى تعالى متوسل شده و دعا كرد.
«خدايا آنها را ببخش نمى دانند چه مى كنند» ما دستور داريم كه «كار نيكان را قياس از خود» نگيريم. اما آنان كه به قلم كشى و تیغ كلام، كمر به ترور شخصيتى من و ما، بسته و همه مرزهاى اخلاق و شرف را شكسته اند، مى دانند كه چه مى كنند. آنها به امر رهبر عقيدتى مى خواهند افكار را از عظمت فاجعه اى كه در جريان است منحرف كنند. قربانيان را جاى جلاد بگذارند. از قبول مسئوليت بگريزند. آنها نمى خواهند بدانند كه بدون نعمت نقد، نكبت شكست در انتظار ماست.
نه مالكيت زمين در اسلام و حقوق امروز منع شده و نه داشتن وكيل. اما من در كره ارض يك سانتيمتر مربع هم زمين ندارم تا براى دستيابى به آن نيازمند خدمات حقوقى يك وكيل باشم. از اين حيث نه مغبون هستم و نه مسرور و «همه خاك ايران سراى منست ».
آقاى مسعود رجوى، شاعر و اديب ما آقاى اسماعيل يغمائى در پاسخ مانورهاى متقلبانه اى كه هدف آن گمراهى افكار عمومى است دو جمله نوشته اند كه توجه شما را به آن جلب ميكنم.
«آقاى روحانى نه تنها زمين و باغ نداشته خود را در سارى فروخته بلكه تمام استان گيلان و مازندران را به فروش رسانده است و پولش را در سوئیس در حسابهاى بانكى اش گذاشته و موجب شده است تمام اهالى مظلوم گيلان و مازندران به بلوجستان مهاجرت كنند. مشكل شما حل نمى شود و شما همچنان با اين گونه داوريها عاجز و درمانده خواهيد ماند. مشكل سياسى است و تمام گناه بر گردن ما نيست كمى به خودتان فكر كنيد! مشكل در كجاست» البته من از شاعر عزيز گله دارم كه محل حسابهاى بانكى مرا لو داد.
 
دوازدهم بهمن ١٣٩٢
 
محمدرضا روحانی
 
ادامه دارد
 
 
 

ویشتاسپ کیانی به غیر از ویشتاسپ نوذری است

ویشتاسپ کیانی به غیر از ویشتاسپ نوذری است
جواد مفرد کهلان

در واقع در اوستا از دو ویشتاسپ معاصر یاد گردیده است ویشتاسپ کیانی فرمانروای ماد (ماد غربی) و کشور سفلی (=اَاور- آرتو، اورارتو) که برادر زئیری وئیری (زریادر، حاکم آذربایجان و اران) و در رابطه با هوتس (آتوسا دختر کوروش) است و ویشتاسپ نوذری (حاکم پارت) که صرفاَ در رابطه با هوتس نوذری (آتوسا دختر کوروش) است. ولی چون به غیر از این وجه تمایز چندانی بین آنها دیده نمیشود، در شاهنامه و کتب پهلوی ایشان به صورت فرد واحدی مجسم شده اند. ایرانشناسان هم با یکی گرفتن نوذریان و کیانیان در این رابطه به بحث در این رابطه پرداخته اند که آیا این ویشتاسپ کیانی واحد مفروض همان ویشتاسپ هخامنشی است یا نه؟ و بر حسب جواب آری یا نه به دو گروه متفاوت تقسیم شده اند. ولی چنانکه اشاره شد این سؤال بدین نحو درست نبوده در پایه دو خاندان نوذری و کیانی از هم متمایز بوده اند و دو ویشتاسپ کیانی و نوذری متفاوت در عهد کوروش هخامنشی در رابطه با وی وجود داشته اند که مطابق خارس میتیلنی و هرودوت زریادر (زئیری وئیری) برادر ویشتاسپ کیانی و بعد داریوش پسر ویشتاسپ هخامنشی (نوذری) با آتوسا (هوتس) دختر کوروش ازدواج کرده بودند.
نام اوستایی نوذری (نئوتر یعنی خاندان فرمانروایی جدید= هخامنشیان) در مقابل فرتریان هرودوت است که به معنی خاندان فرمانروایی پیشین است که در عهد هخامنشی به خاندان کیاخسار (کی خسرو، هوخشتره) فرمانروای ماد اطلاق می شده است.
در باره ویشتاسپ کیانی فرمانروای ماد غربی و اورارتو اطلاعات متفاوت با نام و نشان متفاوت به دست ما رسیده است که از جمع آوری آنها تصویر نسبتاَ روشنی از وی و برادرش زریادر (زئیری وئیری) بدست می آوریم. وجه مشخصه این اطلاعات دو برادری است که در عهد آستیاگ و کوروش و کمبوجیه در مقام ساتراپی ولایات و نیابت سلطنت کمبوجیه و سرانجام در مقام حکومت (بعد از شایعه مرگ کمبوجیه در مصر) بوده اند:
خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران میگوید. دو برادر به نامهای ویشتاسپ (ویشتا-سپ= سگ وحشی/ ببر) و زریادر (زئیری و ئیری= دارای نیایشهای کهن) در عهد هوتس (آتوسا، دختر کوروش) بودند که ویشتاسپ در ماد و کشور سفلی حکومت میکرد و برادرش زریادر از دروازه تنائیس قفقاز تا دروازه کاسپی (در سمت قزوین) و زریادر داستان عاشقانه ای با هوتس (آتوسا) داشت که در ایران بسیار معروف بوده است. می دانیم گزنفون و موسی خورنی فرمانروای ارمنستان و اورارتو در آغاز حکومت کوروش را تیگران (منسوب به ببر) آورده اند که مترادف نام ویشتاسپ در هیئت ویشتا- سپَ است.
کتسیاس میگوید دو برادر به نام مگابرن (شجاع نترس) و سپیتاک (فرد سپید اندام) پسران سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) و آمیتیس دختر آستیاگ وجود داشتند که کوروش بعد از قتل سپیتمه، آمیتیس را به دربار برد و پسران وی مگابرن و سپیتاک را به ترتیب به حکومت نواحی گرگان  و دربیکان سمت بلخ منصوب کرد. هرتسفلد معتقد است که سپیتاک سپیتمان همان زرتشت سپیتمان است. کتسیاس، مگابرن به عنوان برادر کوروش نیز معرفی می نماید. یعنی معلوم میشود این دو برادر هم برادر خواندگان کوروش و هم پسر خواندگان کوروش به شمار می رفته اند که در روایات ملی به صورت کتایون (منسوب به خانه) و برمایون (پر دانش) برادران فریدون (=هخامنشی، منظور کوروش) ظاهر شده اند.
هرودوت و تروگ پمپی نام دو مغ برادر و نائب السلطنه کمبوجیه در ایران را پاتی زیت (حافظ سرودهای دینی)/ گومت (دانای سرودهای دینی) و اوروپاست (دارای خانۀ گسترده) آورده اند. منابع یونانی نامهای دیگر گومت (گائوماته مغ) را تنائوکسارس (دارای تن نیرومند)، سمردیس (دارای تن به اندازۀ سه مرد) و سپنداته (مخلوق مقدس) آورده اند.
از آنجاییکه آتوسا بعد از سپنداته (گائوماته) با داریوش ازدواج نمود، در روایات دینی عنوان سپنداته به سهو به داریوش اول هم اطلاق گردید چه اعقاب وی به ترتیب وهومن سپنداتان و ارتخشتر وهومن آمده اند که به ترتیب خشایارشا و اردشیر دراز دست هستند.   

رژی دبره، هزار خانی و آن مردک خرفت ؟؟!!

رژی دبره، هزار خانی و آن مردک خرفت ؟؟!!
سعید جمالی

در خبرها آمده که رژی دبره به ایران رفته و دستی به سر و روی آخوندهای جنایتکار کشیده... طبعا در این موارد نمی توان ملاحظه پیری یا هزار عذر و بهانه دیگری را کرد و بهر ترتیب عمل او در شرایطی که کشتارهای بیرحمانه و سرکوب مردم توسط رژیم ادامه دارد، محکوم و مطرود همه آزادیخواهان و مردم ایران می باشد.
اما طنز ماجرا در اینجاست که هزارخانی که هزار بار بیش از او در لجن تعفن آمیز منافع خودخواهانه و زندگی ننگ آلود از میانسالی تا پیرانه سر فرو رفته و بکلی چشم بر همه واقعیات دور و برش بسته و به تبع آن به مظهر "خرافت" بدل شده، وی را خرفت خوانده!
هزارخانی در خلال نوشته ای کوتاه تلاش نموده  خود را هم سطح او قلمداد نموده!! و تحقیرش نماید...
نمی خواهم وارد جزئیات این مقولات و مقایسه ها شوم، این بی احترامی بزرگی است به همه کسانی که در تحولات این جهان نقشی داشته اند.
 گذشته بسیار کم بار هزار خانی را هم نمیخواهم نفی کنم، اما سالیان درازی است که این فرد جز به یک "حیات خوار و خفیف" به چیز دیگری نمی اندیشد و به "سرتوجیه گر" باند مافیایی رجوی تبدیل شده. هر دم که بوی خون و خیانت از این جریان بر می خیزد، او را به پشت میکروفون آورده و یا سفارش نوشته ای را میدهند تا برنامه "هویت" رژیم را بازسازی کنند.
بحث "خرافت" به کنار، اما باید به او گفت که اگرچه هیچگاه صاحب عقیده، مرام و اصول مشخصی نبودی، اما هیچگاه آزاده مرد نیز نبودی.
هادی افشار
12 بهمن 92 (01 فوریه 14)