نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

کودتاهای ویرانگر؛ شکستی سه گانه منوچهر تقوی بیات

کودتاهای ویرانگر؛ شکستی سه گانه
منوچهر تقوی بیات

درآمد ـ کودتا (Coup d´Ètat)؛ در زبان فرانسه Coup ( کو) یعنی بریدن یا قطع کردن است و Ètat (اِتا) یعنی دولت و یا به معنای دولت برآمده از قانون است، در آن میان(´ d) هم حرف اضافه است. در لغت نامه ی فرانسوی "روبر" در معنای کودتا نوشته شده است؛ "کودتا، گرفتن حکومت بر خلاف قانون اساسی است". قانون اساسی را نمایندگان مردم بر اساس حقوق اولیه و اساسی مردم، می نویسند و برای اداره ی کشور، تصویب می کنند و دولتی که نماینده ی مردم است، آن را اجرا می کند. آموزش و پرورش و اقتصاد، برپایه ی فرهنگ ملی و مردمی، برنامه ریزی و اجرا می شود. اما در کشور ما از دیر باز آزادی و استقلال از میان رفته است و بیگانگان با زور و نیروی ارتشی، با کودتا و پشتیبانی از مزدوران بومی، آخوندها و "آیت الله" ها، رأی و اراده ی مردم را زیر پا می گذارند و برای مردم ما، شاه و ولی فقیه و رئیس جمهور و دولت های برآمده از لوله ی تفنگ می سازند. برنامه های اقتصادی و فرهنگی استعماری می ریزند و تا می توانند مردم را در ژرفای چاه نادانیِ جمکران فرو می برند. کسانی را هم که بیدار و یا آگاه بشوند به زنجیر می کِشندشان و زنجیروار و پی در پی، آن ها را در زندان، در خیابان و بیابان و کوه و دره، به بهانه های گوناگون، می کُشند.
کودکستان و دبستان و دانشگاه، تلویزیون و همه ی دستگاه های اندیشه ساز را امروز با زور به دست نادانان و دشمنان مردم سپرده اند تا "دانشمندان" و "فیلسوفان" و "رهبرانی" چون خمینی و خامنه ای و احمدی نژاد و دکتر سروش و دکترهای فطیر و بی مایه و دروغی برای مان فراهم کنند.
در این انبوه بر آمده از شگردهای استعماری، نه تنها توده ها را به هرکجا و همه جا می کشند، بلکه به درس خوانده ها و دانشگاه دیده ها هم مصدق را به گونه ای می شناسانند که گویی بُت است و باید آن را شکست و آن بی سوادِ سوادکوهیِ هرزه درا و بد دهن را منشأ خدمات ایران نوین می نامند. در این تغابن که خرمهره به جای لعل و گوهر، بازاری گرم و جهانی دارد، روشنفکران ما دکتر مصدق را با خمینی و رضاخان و پسرش، در یک ترازو می گذارند. اگر ما هم آزادی و آزادگی و استقلال داشتیم، ما هم دانشگاه های مستقل می داشتیم و دانشجویان و دانشوران ایرانی، درباره ی اندیشه های بزرگان ما به پژوهش می پرداختند، آنگاه در سایه ی پژوهش های روش مند روشن می شد که ما هم می توانیم بزرگانی بزرگ تر از چرچیل و ابراهام لینکلن و شکسپیر داشته باشیم. فرزندانمان  نیز با روش های متدیک و دانشگاهی می آموختند آنجا که کسی با دست خالی و به کمک مردمی کم سواد و استعمارزده به جنگ سرمایه داری جهانی  به سرکردگی چرچیل و ژنرال آیزنهاور رفته، چه جایگاهی در جهان دارا است، در سایه ی پژوهش های دانشگاهی اندیشمند و حکیمی مانند فردوسی که فرهنگ و ادبیاتی به گستردگی فرهنگ و ادب پارسی در درازای هزار سال در پهنای سرزمین هایی از هند و افغانستان تا بوسنی و قسطنطنیه و مصر پدید آورده است (که همچنان پویا و زنده است ) را ارج می نهادند، با ژرف اندیشی و خرد ورزی به آن می پرداختند تا آخوندی بیگانه پرست نتواند فردوسی را "مردی زیانکار" بخواند و دانشگاهیان ما، او را تا پایه ی یک حماسه سرا و نقال پایین نمی آوردند:«جای آن است که خون موج زند در دل لعل ـ زین تغابن که خزف می شکند بازارش/ حافظ».
از ستم هایی که بر مردم ما رفته و از شکست هایی که ملت ایران با آن روبرو شده است، یکی هم کودتای انگلیسی یا به عبارتی دیگر، کودتای انگلیسی ـ آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است. کودتای ۲۸ مرداد حلقه ی واسط کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و کودتای خمینی است. تنها هم دستانِ خمینی و یا به اصطلاح، اصلاح طلبان هستند که بخوبی معنای کودتای خمینی را درک می کنند.[ البته کودتای خزنده و آرامی نیز خامنه ای علیه اصلاح طلبان انجام داد که از این مقوله بیرون است.] ماهیت و عملکرد این کودتاها یکی  بود و یک هدف را دنبال می کرد و آن نابود ساختن اراده ی مردم و غارت کشور ما بود و هست. هنوز هم این غارت ادامه دارد. ما نمی توانیم این سه حادثه ی بزرگ ویرانگر را در ارتباط با هم ندانیم.
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ شمسی (۱۹۲۰ میلادی ) برای اجرای کامل قرارداد ۱۹۱۹ انجام گرفت تا کلیه ی امور لشکری و کشوری در اختیار انگلستان قرار گیرد. دکتر مصدق با این قرارداد به مخالفت پرداخت و به سوئیس رفت و افکار جهانیان را نسبت به مفاد این قرارداد استعماری آگاه ساخت.
ناگهان با از میان رفتن روسیه ی تزاری قرارداد ۱۹۱۹ راه یک کودتا را در پیش گرفت. پس از انقلاب اکتبردر روسیه،  شوروی  فرماندهی نیروی قزاق در ایران را رها کرد. ژنرال آیرونساید فرمانده نیروهای انگلیس در ایران (قزوین)، نیروی قزاق را در اختیار گرفت. با همکاری هرمن نورمن و به کمک پادوهایی مانند اردشیر ریپورتر و سید ضیاء الدین طباطبایی، جاسوسان انگلیس در ایران، ژنرال آیرونساید، زیر فرماندهی چرچیل( که در آن روزگار، بی اعتنا به پارلمان و دولت ناتوان انگلیس، خودسرانه عمل می کرد)، در اجرای کودتای ۱۲۹۹ دخالت کرد و رضاخان را که فرمانده آتریاد تهران بود به قدرت رساند. رضا خان پس از رسیدن به سلطنت، بدستور بیگانگان اصلاحاتی برای استقرار یک اقتصاد وابسته به دست یک حکومت وابسته انجام داد. حکومت وابسته و اقتصاد وارداتی و دلال در طول نود سال گذشته صنعت و کشاورزی بومی و ملی ما را نابود کرده است. جامعه ای که همه چیزش وابسته و وارداتی باشد اندیشه و دانش و عادات و فرهنگش نیز خود بخود غیر ملی و وابسته می شود.
رشد سرمایه داری دلال و واسطه گی، فرهنگ وابستگی را در ایران توسعه داده و اندیشه ی ملی و اقتصاد و فرهنگ ملی ما را نابود ساخته است. نبود یک اقتصاد ملی سبب شد تا طبقه شهر نشین صنعتگر و صنایع ملی در ایران پیشرفت نکند. فقدان یک زیر ساخت اقتصادی ملی، موجب ناتوانی طبقات و قشرهای اجتماعی شهرنشین و ملی گردید. دکتر مصدق در چنین شرائطی کوشید تا یک حکومت ملی در ایران بوجود آورد. حکومتی بدون وجود یک بورژوازی ملی توانمند. دولت ملی دکتر مصدق، پشتیبانی اقتصادی و سیاسی ملی پیشرفته و توانمندی نداشت و برای تقویت اقتصاد ملی ناچار شد قرضه ملی بفروشد و از پس انداز ضعیف پیرزنان و شهرنشینان فقیر کمک بخواهد.
فرانسه در مقطع انقلاب کبیر دارای اقتصاد و صنعت ملی بسیار قدرتمندی بود. بازرگانان از غارت مستعمرات ثروت های افسانه ای به دست آورده بودند. بانکداران و صاحبان صنایع بزرگ اقتصاد را در اختیار داشتند و کارگران هم به عنوان ارتشی توان مند در اختیار انقلاب بودند. بر خلاف دولت ملی دکتر مصدق، جهانخواران و استعمارگران انگلیس و آمریکا هم در کار انقلاب و دولت ملی فرانسه دخالت نمی کردند. می توان به درستی گفت که حکومت ملی دکتر مصدق علاوه بر دشمنان خارجی و داخلی در ایران،علاوه بر دشمنی زمین داران و آخوندها، با فقدان سرمایه داری ملی نیرومند روبرو بود که نقطه ضعف تاریخی یا اقتصادی ـ سیاسی بزرگی به شمار می رفت و سبب شکست او دربرابر سرمایه داری جهانی و سرمایه داری دلال و وابسته گردید. 
در ایران در سال ۱۳۳۰ نه سرمایه داری ملی بود، نه بازرگانی و بانکداری رشد کرده بود که مالک همه ی دارایی های کشور باشد، نه صنعت ملی رشد کرده بود و نه کارگر آگاه و پیشرفته وجود داشت. تا آن هنگامی که صنعت و اقتصاد ملی رشد نکند اندیشه ی ملی و شهروند ملی به معنای مصدقی آن هم پدید نخواهد آمد. نمایندگان ملی در مجلس شانزدهم از شمار انگشتان دو دست هم کمتر بودند.  دکتر مصدق رهبر حکومت ملی بدون سرمایه داری ملی و ارتش ملی، بیشتر به معجزه گر شباهت دارد تا به نخست وزیر یک دولت ملی. دولت ملی با کمک جانفشانی بی دریغ مردم در روز سی ام تیر ۱۳۳۱ فرمانده ارتشی شد که نطفه اش را ژنرال آیرون ساید انگلیسی و رضا خان قزاق ریخته بودند. تمام ارکان و رگ و پی ارتش شاه، ساخته و پرداخته ی خارجی ها بود.
جمال امامی که برای نشان دادن ناتوانی مصدق در قبول مسئولیت، خودش در مجلس پیشنهاد نخست وزیری را به دکتر مصدق داده بود، از فردای به حکومت رسیدن دکتر مصدق، با او به دشمنی و ستیز دائمی پرداخت. اصلاحات دکتر مصدق روز به روز بر دشمنان داخلی او می افزود. حزب توده، هم که روشنفکران و کارگران بی سواد و ناآگاه شهرنشین را در اختیار داشت، دشمن داخلی بزرگی برای حکومت ملی به شمار می رفت.
دکتر مصدق از درون مجلس با رأی اکثریت قاطع نمایندگان مجلس به نخست وزیری رسید و شاه مجبور شد پیشنهاد مجلس را درباره ی نخست وزیری دکترمصدق بپذیرد.
کودتای ۲۸ مرداد در ۲۵ مردادماه آغاز نشده بود. از روزی که دکتر مصدق در هشتم اردیبهشت ماه قبول مسئولیت کرد، این کودتا توسط جاسوسان ریز و درشت انگلیس مانند شاپور ریپورتر و سید ضیاء و وودهاوس با کارگردانی جرج کندی یانگ، مسئول عملیات سازمان جاسوسی انگلیس در خاورمیانه، رو به تکامل گذاشت. آنتونی کاوندیش دوست و همکار جرج کندی یانگ در کتاب " جاسوسی از درون"  یا "از درون سازمان جاسوسی"( اینساید اینتلیجنس) می نویسد: « که او (جرج کندی) در سال ۱۹۴۹ رئیس بخش اقتصادی سازمان جاسوسی انگلیس بود. در سال ۱۹۵۱ رئیس بخش عملیات جاسوسی انگلیس در خاورمیانه شد. . . در سال ۱۹۵۳ (یعنی زمان کودتا) به لندن فرا خوانده شد. . . آخرین سمت او معاونت سازمان جاسوسی انگلیس بود . . . » کاوندیش می نویسد که یانگ از دوستان شاه بود.[Inside Intelligence. Cavendish. Anthony (Amazon.co.uk: 1990) ]
عملیاتی که امروز همه آن را با نام آمریکایی اش عملیات ت. پ آژاکس می شناسند [ Toodeh Party AJAX ] ( که ادامه ی همان عملیات چکمه است) از اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۲ در نیکوزیا آغاز شد. در این تاریخ و در نیکوزیا بود که کرمیت روزولت و دکتر ویلبر، به دستور ایزنهاور، همکاری خود را با سازمان جاسوسی انگلیس آغاز کردند.
در اواخر خرداد رئیس پایگاه جاسوسی انگلیس در تهران پیشنهاد کرد یک طرح دیگری به عنوان جایگزین این عملیات ( عملیات چکمه) در نظر گرفته شود. شنبه بعد از ظهر آخرین جلسه تشکیل شد و روز بعد یعنی ۲۴ خرداد افراد گروه با طرحی که در دست داشتند هر یک به سویی رفتند. روز ۲۵خرداد روزولت و دکتر ویلبر حضور خودشان را به دفتر مرکزی سازمان جاسوسی انگلیس در شماره ۵۴ برادوی، اعلام کردند. آن ها طرح بیروت را( که جاسوسان انگلیس تدارک دیده بودند) کاملن دگرگون ساختند. در جلسه ی لندن، رئیس سازمان جاسوسی؛ موریس. ام. فیرت، نورمن دربی شایر رئیس بخش ایران در اینتلیجنس سرویس که از نیکوزیا می آمد ، مثل همیشه حضور داشت. نورمن دربی شایر سر راه خود در ژنو ایشان ( اشرف پهلوی ) را پیش از آن که به تهران بازگردد، ملاقات کرده بود. سرگرد ( پدی) ج. کین که گویا افسر اداری برای بعضی کشورهای خاورمیانه بود هم در این جلسه حضور داشت. کریستفر مون تاگ وود هاوس ( رئیس سابق  سازمان جاسوسی انگلیس در ایران) که افسر عالی رتبه ای بود، نیز شرکت داشت. برنامه های وودهاوس را پس از او، رابین زینر در تهران دنبال کرد. سازمان جاسوسی انگلیس دست آمریکایی ها را در این جلسه باز گذاشته بودند و گفتند مدتی طول می کشد تا مقامات بالاتر نظرشان را در این باره ابراز کنند و گفته شد که [. . .(زاهدی)] هم در تهران از دستورات سیا پیروی می کند. [http://www.rugreview.com/11-5- ]
رابرت فیسک در سایت ایندپندنت می نویسد؛ پس از بیش از چهل سال کریستفر مون تاگ وودهاوس معاون اسبق سازمان جاسوسی انگلیس در نزد من احساس گناه خود را چنین به زبان آورد: « من زمانی گفته ام که مسئول گشودن در به روی آیت الله ـ خمینی و بقیه ـ من بودم. خیلی جالب است که بین " عملیات چکمه" و سقوط شاه، یک ربع قرن سپری شد. در پایان این خمینی بود که پس از این سال ها به بالا صعود کرد. من گمان می کنم که از این سال های سپری شده می شد استفاده ی بهتری کرد.».
یعنی او پشیمان است که چرا از این سال های از دست رفته بهره برداری استعماری بهتری نشده است. شاید این گفته ی وودهاوس بر می گردد به برنامه و انتشار کتاب "حکومت اسلامی" که در تیرماه ۱۳۳۲ از طرف فداییان اسلام در تهران منتشر شد و من خودم آن را در تابستان سال ۱۳۵۷ از دست فروش های روبروی دانشگاه خریدم که با همان تاریخ انتشار تیرماه ۱۳۳۲ تجدید چاپ شده بود. در کتاب نامبرده وظائف وزارت دربار زیر نظر ولی فقیه نیز شرح داده شده بود. البته خمینی در کتاب کشف الاسرار که در سال ۱۳۲۳ منتشر کرده است، حکومت خونین آینده ی خود را، طرح کرده بود.   
خمینی خودش با روشنی؛ دشمنی اش را با دکتر مصدق، حکومت ملی، ملی ها، ملی شدن نفت، در سخن پراکنی هایش که در صحیفه ی نور، گردآوری شده، بیان داشته است. او خودش با زبان خودش حضورش را در خدمت علمای کودتاچی بر زبان آورده است. در صحیفه نور جلد ۱۵ چنین آمده است:« آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم. زمان آن (مصدق) بود که این‎ها فخر می‎کنند به‎وجود او، شنیدم سگی را عینک زدند و به اسم آیت‎الله توی خیابان‎‎ها می‎گردانند. . . عرض کردم این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد . . .».
دکتر مصدق هم در بیست و هشت مرداد از این علما سیلی خورد و هم در کودتای ۱۳۵۷، خمینی او و ملی ها را مرتد نامید. مرتد نیز کافر است و تکلیف کافر در اسلام همان است که دهخدا از قول قدما گفته است: «در سالی پنجاه هزار کم و بیش از برده ی کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاد اسلام می آورند. (کلیله و دمنه )».
از آغاز نخست وزیری دکتر مصدق تحریکات و جنگ روانی با حکومت ملی آغاز شد. از آغاز این عملیات که سازمان جاسوسی انگلیس ام آی ۶ آن را "عملیات چکمه" می نامد جرج کندی یانگ که از سال ۱۹۵۱ رئیس عملیات جاسوسی ام آی ۶ در خاورمیانه بود و کریستفر مونتاگ وودهاوس که افسر اطلاعاتی سفارت انگلیس بود نقشی اساسی و مداوم داشتند و این وودهاوس بود که در سال ۱۹۵۲ برای جلب همکاری آمریکایی ها به واشنگتن سفر کرد. او در هنگام کودتا در کره بود و از رادیو اخبار کودتا را دنبال می کرد. [http://www.rugreview.com/11-5- ]
در طول بیست و هشت ماهی که دکتر مصدق اداره میهن ما را در دست داشت، روزی نبود که خودش و دولتش در معرض هجوم بیگانگان نبوده باشد. مهم ترین حوادثی که در طول دوران نخست وزیری دکتر مصدق برای نابودی وی و حکومت ملی صورت گرفته است را در زیر می آورم:
ـ ۲۲ اردیبهشت؛ ۱۵ روز پس از رأی اعتماد مجلس دکتر مصدق در جلسه علنی مجلس شورای ملی گفت توطئه ای برای کشتن من چیده شده است بنابراین من درمجلس اقامت خواهم کرد.
ـ  ۲۳ تیر ۱۳۳۰؛ به بهانه سالروز اعتصاب کارگران نفت و اعتراض به ورود اورل هریمن نماینده دولت آمریکا، طرفداران حزب توده تظاهرات و اغتشاش بر پا کردند که بیست نفر در تیراندازی های مأموران شهربانی کشته و شمار بسیاری زخمی شدند. پدر من نیز که رهگذر بود در این روز بسختی زخمی و در بیمارستان سرپایی زخم بندی و به خانه روانه گردید. دکتر مصدق سرلشگر حسن بقایی رئیس شهربانی را که دستور تیراندازی داده بود برکنار کرد و سرلشکر زاهدی نیز از وزارت کشور کناره گیری کرد.
ـ سی ام تیر؛ دکتر مصدق از شاه خواست تا اختیار ارتش را به دولت واگذار کند و شاه نپذیرفت. دکتر مصدق ، روز ۲۵ تیر، از نخست وزیری استعفا کرد و قوام السلطنه جانشین دکتر مصدق شد. احمد قوام در اعلامیه ای شدید و غلیظ نوشت: « کشتیبان را سیاستی دگر آمد». مردم در روز سی ام تیر، در سراسر کشور قیام و اعتراض کردند و شماری کشته و زخمی شدند. "کشتیبان" این بار هم شکست خورد. 
۲۱ مهر؛ سخنگوی دولت فاش ساخت که سرلشکر عبدالحسین حجازی و سرلشکر زاهدی و برادران رشیدیان و چند تن دیگر که مصونیت پارلمانی دارند، به نفع یک سفارت خارجی مشغول تحریک و توطئه علیه دولت بوده اند. سخنگوی دولت افزود: « آن هایی که مصونیت پارلمانی نداشتند امروزصبح از طرف فرمانداری نظامی بازداشت و تحویل زندان گردیدند.»( فصلنامه آزادی، یادواره ی مصدق، دوره ی دوم، شماره ی ۲۶ و ۲۷ تابستان و پاییز ۱۳۸۰ . ص. ۵۳ )
ـ ۱۹ بهمن؛ آخوند شمس قنات آبادی و دشمنان دکتر مصدق و اقتصاد ملی؛ "قانون منع تهیه و خرید و فروش و مصرف نوشابه های الکی و مشتقات آن" را در مجلس با ارعاب و هوچی گری به تصویب رساندند.
ـ ۲۵ بهمن؛ ۱۳۳۰؛ سوء قصد و تیراندازی به دکتر حسین فاطمی معاون نخست وزیر و سخن گوی دولت.
 ـ ۹ اسفند ؛۱۳۳۱؛ روزی که دکتر مصدق از مرگ حتمی جان سالم بدر برد. بنا به خواست و تمایل شاه که ظاهراَ می خواست جهت معالجه و درمان نازایی همسرش ملکه ثریا بدون سر و صدا از راه زمین به خارج سفرکند. . . قرار بود هنگام خروج مصدق از کاخ اختصاصی شاه،  او را به هلاکت برسانند، مصدق از راه دیگری تصادفاَّ با کمک راننده ی دربار محوطه ی کاخ را ترک کرد. (همانجا. ص . ۵۹ )
ـ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۲؛ فرمانداری نظامی اعلام کرد که رئیس شهربانی( سرتیپ افشارطوس) را چند نفر از افسران بازنشسته و مخالفان دولت ربوده و به قتل رسانده اند. دکتر مظفربقایی و سرلشکر زاهدی در این جنایت سهیم بودند. . . و سرتیپ نصرالله زاهدی. . . بنابر نوشته ها و اعتراف های بعدی یِ عوامل جاسوسی (ام آی ۶)، در طراحی این توطئه پیش قدم بودند. (همانجا. ص . ۶۱)
ـ ۷  تیر۱۳۳۲؛ ستاد ارتش اطلاعیه ای درباره ی نحوه ی تسلیم ابوالقاسم بختیاری و عقیم ماندن کوشش عوامل انگلیس جهت ناامن کردن مناطق نفت خیز منتشر کرد.
. . . زاهدی میدلتون را ملاقات کرد و از او تقاضای کمک کرد. . .میدلتون این موضوع را به لندن گزارش کرد و به او گفته شد تا با زاهدی همکاری کند. ام آی ۶ برای بختیاری سلاح تهیه کرد. . .( از مقاله ی کودتای ۱۹۵۳ در ایران نوشته ی گاسیوروسکی دانشگاه لوییزیانا)
http://iran.sa.utoronto.ca/coup/web_files/markcoup.html   The 1953 Coup D'etat in Iran. Mark J. Gasiorowski. Department of Political Science. Louisiana State University
ـ ۳ مرداد؛ اشرف پهلوی که به دستور مصدق در اروپا اقامت داشت، بدون روادید با پیامی از طرف سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا(سیا) و اینتلیجنس سرویس انگلستان به تهران باز گشت ( ملاقات با نورمن دربی شایر در ژنو که در بالا به آن اشاره شد) و مجدداَّ روز ۶ مرداد از ایران خارج شد. ( همانجا. ص. ۶۴).
ـ ۱۱ مرداد؛ ژنرال نورمن شوارتسکف رئیس پیشین مستشاران نظامی آمریکا در ژاندارمری ایران به بهانه ی جهانگردی و دیدار دوستان وارد ایران شد. با شاه ملاقات کرد. او حامل چمدان های دلار و پیام سیا با ابلاغ پشتیبانی آمریکا و انگلستان بود. ( همانجا. ص .)
ـ ۲۴ و ۲۵ مرداد ۱۳۳۲؛ گارد سلطنتی شبانگاه دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه، مهندس جهانگیر حق شناس وزیر راه و مهندس احمد زیرک زاده نماینده ی مجلس و از رهبران حزب ایران را با ضرب و شتم در نیمه ی شب در منزلشان بازداشت و به لشکر گارد منتقل کردند.
دکتر مصدق می نویسد: « چرا ساعت یک بعد از نصف شب ۲۵ مرداد که عده ای از سعدآباد با تانک و افراد مسلح برای دستگیری من و همکارانم حرکت نمودند و از همه جا گذشتند فرمانداری نظامی تهران ممانعت ننمود. . . » آن شب سرهنگ نصیری که برای بر کناری دکتر مصدق آمده بود، دستگیر می شود. در ساعت هفت صبح خبر کودتای شکست خورده از رادیو پخش شد و از هیئت دولت برای تشکیل جلسه دعوت به عمل آمد. ( کتاب خاطرات و تألمات نوشته ی دکتر محمد مصدق ص .۲۷۱).
ـ ۲۷ مرداد ۱۳۳۲؛ دکتر مصدق نوشته است : « هندرسن سفیر آمریکا که برای ترسیم نقشه های گوناگون سقوط دولت من به خارج رفته بود، ۲۶ مرداد مراجعت کرد و عصر روز  ۲۷ مرداد از این نظر که برساند[ او] داخل در توطئه نیست از من دیدن نمود.» ( همانجا. ص. ۱۹۵)
سازمان سیا که از شکست ۲۵ مرداد دلسرد شده بود در ۲۷ مرداد پیامی به کرمیت روزولت در تهران می فرستد که دستور عملیات کودتا بر ضد مصدق متوقف شود.
] http://partners.nytimes.com/library/world/mideast/041600iran-coup-timeline.html[
گویا این پیام که از طریق نیکوزیا مخابره شده بود، توسط انگلیس ها توقیف می شود و بعد از کودتای ۲۸ مرداد به دست کرمیت روزولت می رسد.
ـ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲؛ سقوط دولت ملی دکتر مصدق با دسیسه های انگلیس و همکاری و پشتبانی آمریکا.
بدامن (BEDAMN ) یک برنامه ی اقدام تبلیغاتی و سیاسی بود ( که در سال ۱۹۴۹ بر ضد حزب توده و شوروی راه اندازی شد.)  با بودجه ی یک میلیون دلار در سال  که از طریق شبکه ای به رهبری دو برادر ایرانی که نام رمز آن ها؛ نِرِن و سیلی بود اداره می شد. . .  براساس آنچه تاکنون فاش شده است، نِرِن و سیلی، جمعیت بزرگی را اجیر کردند که روز دوشنبه ۲۶ مرداد با پلاکاردهایی علیه شاه، شعارهای حزب توده را فریاد نموده و به طرف مرکز تهران راه پیمایی کنند. این جمعیت که از طرف حزب توده نبود، به قیمت پنجاه هزار دلار اجیر شده بودند که این مبلغ را شب پیش یک مأمور سیا به نِرِن و سیلی داده بود. این کار برای آن طراحی شده بود تا ترس از حزب توده را برانگیزد و به این ترتیب پشیبانی تازه ای برای زاهدی به شمار می آمد. افراد حزب توده که به آن ها اطلاع داده نشده بود که این کار از تحریکات سیا است، بزودی به جمعیت پیوستند. این ترکیب دو جمعیت به آرامگاه رضا شاه حمله کردند و مجسمه های شاه و پدرش را پایین کشیدند. . .  
دو مأمور سیا صبح روز چهارشنبه ۲۸ مرداد با احمد آرامش ملاقات کردند و به او ده هزار دلار دادند تا به کاشانی بدهد. کاشانی ظاهرن یک راه پیمایی بر ضد مصدق از بازار به سمت مرکز شهر راه می اندازد. جمعیت مشابهی مستقلن احتمالن توسط برادران رشیدیان و نِرِن و سیلی از طریق آیت الله بهبهانی و شعبان بی مخ، سازمان داده می شود. . .  ( لینک زیر که یک تحقیق دانشگاهی است اطلاعات سودمندی در بر دارد.)
http://iran.sa.utoronto.ca/coup/web_files/markcoup.html   The 1953 Coup D'etat in Iran. Mark J. Gasiorowski. Department of Political Science. Louisiana State University
دکتر مصدق در دادگاه نظامی از پول هایی که دولت های بیگانه برای کودتا خرج کرده اند بارها سخن می راند و در کتاب خاطرات و تألمات می نویسد: « . . . ادوارد دونالی (رئیس حسابداری اصل چهار) چکی بمبلغ ۳۹۰ هزار دلار صادر و تسلیم بانک برنامه کرده بود و بانک مزبور هم آن را به ریال تسعیر نموده و به شماره ۵۳۱۴۵ و تاریخ مؤخر[یعنی تاریخ دروغی] ۳۱ مرداد ۳۲ بمبلغ سی و دو میلیون و ششصد و چهل و سه هزار ریال بعهده ی بانک ملی در وجه خود ادوارد دونالی صادر کرده بود که به مصرف کودتای روز ۲۸ مرداد رسید . . . [ این سند را نیز دکتر مصدق در دادگاه نظامی مطرح کرد.] ( خاطرات و تألمات مصدق. ص. ۱۹۳)
دکتر مصدق در درازای زمان و زندگی پربارش هرگز به مردم بی مهری نکرد و همیشه مردم را ولینعمت خود می دانست. در دادگاه نظامی نیز تنها بیگانگان را سرزنش کرد و گفت: « . . . آری تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کرده‌ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم‌ترین امپراطوری‌های جهان را از این مملکت برچیده ام و پنجه در پنجه مخوف‌ترین سازمان های استعماری و جاسوسی و بین‌المللی درافکنده ام . . . حیات و عرض و مال و موجودی من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سرافرازی میلیون‌ها ایرانی و نسل‌های متوالی این ملت کوچک‌ترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آورده‌اند هیچ تأسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سرحد امکان انجام داده ام.من به حس و عیان می‌بینم که این نهال برومند در خلال تمام مشقت‌هایی که امروز گریبان همه را گرفته است به ثمر رسیده است و خواهد رسید. عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر و یا زود به پایان می‌رسد. ولی . . . » ( بزرگمهر. جلیل. مصدق در محکمه نظامی. جلد دوم. صص. ۷۷۸ و ۷۷۹ )
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ امرداد ماه خورشیدی۱۳۹۲ برابر با اوت ۲۰۱۳ میلادی          

پلاک ١٠٩، خیابان کاخ/ اثاث‌البيت اين خانه چندان چشمگير نبود

پلاک ١٠٩، خیابان کاخ/ اثاث‌البيت اين خانه چندان چشمگير نبود

 

Khiaban Kakh 109 ١٣٩٢/٠٦/٠٨- خانه‌هاي تاريخ‌ساز زيادي در تهران داريم. خانه‌هايي که به وقايعي جريان‌ساز تبديل شدند و حتي سيري جديد در تاريخ معاصر ايجاد کردند. مثلاٌ، خانه سدان انگليسي، گريبايدوف روسي، خانه قوام، خانه امين‌السلطان و پارک اتابک و خانه مصدق در خيابان کاخ.  
 
خانه مصدق جزو خانه‌هايي است که دوران جديدي از سلطنت محمدرضا پهلوي را نمايان کرد. پس از حمله کودتاچيان به اين خانه دوره دوم حکومت محمدرضا پهلوي شروع شد. چهره جديدي که با 12 سال حکومت قبلي وي فرق داشت و چهره جديد، چهره‌اي کاملاَ خودکامه و ديکتاتور مسلک بود. و اين چهره‌اي بود که به سقوط وي در زمستان 57 منتهي شد.
 
دکتر مصدق سالهاي نخست‌وزيريش را تا سال 1332 در خانه خود واقع در خيابان کاخ نزديک تقاطع پاستور گذرانيد. هم مقر نخست‌وزيريش بود هم محل کار و زندگي. خانه‌اي حدوداً 2500 متري و متشکل از دو ساختمان مجزا. چنانکه نوه‌اش دکتر محمود مصدق مي‌گويد:
 
ايشان دو ساختمان داشتند که يک قسمت اندروني بود و بيرون آن به سبک قديم ساخته شده بود که اطاق ايشان حد فاصل اين دو ساختمان به هم متصل مي‌شد، يک در به طرف بيرون و يک در هم به طرف داخل.
 
ايشان تمام دوران نخست‌وزيري را همانجا بودند. بعداً هم در 28 مرداد آنجا تخريب شد و آتشش زدند که اکنون چنين ساختماني وجود ندارد. چند بار هم بعد از انقلاب آمدند و گفتند که ما ساختمان را پيدا کرديم در صورتي که چنين ساختماني وجود ندارد. تخريب شده بود و به جايش يک ساختمان چند طبقه آپارتماني ساخته شده است با آجرهاي سه سانتي واقع در خيابان کاخ، خيابان فلسطين.
 
 …پلاکش هست. اما آن ساختمان نيست، آن منزل ديگر تخريب شده، 28 مرداد که آنجا را آتش زدند و خراب کردند، مرحوم عموي من مهندس احمد مصدق آنجا را تعمير کرد. پدربزرگم نيز آنجا را به ايشان داد که او نيز پس از تعمير و بازسازي آنجا را به هنرستان موسيقي اجاره داد. چند سال آنجا هنرستان موسيقي بود که بعداز فوت عموي من، از آنجا که ايشان فرزندي نداشت به مرحوم برادر من فروخته شد و ساختمان جديدي جايش ساختند که اکنون وجود ندارد ولي پلاکش فکر کنم همان 109 باشد. البته دو تا ساختمان کنار هم بود. من 2 سال در آن ساختمانها زندگي کردم. مرحوم مادر من، خانم زهرا امامي دختر امام‌ جمعه بودند که آنجا زندگي مي‌کردند.
 
اين خانه ساده که محل پذيرايي دکتر مصدق بود همه ويژگيهاي يک دفتر را داشت: تلفنخانه، اطاق‌ پذيرايي، آبدارخانه، اطاق ‌نگهباني. اطاق ‌خواب دکتر مصدق هم در همان‌جا بود که وي در حال بيماري معمولاَ با همان لباس خانه و روي تخت از مدعوين در هر رتبه‌اي که بودند پذيرايي مي‌کرد. عکسهاي زيادي از اين حالت، يعني حالت پذيرايي بر روي تخت منتشر شده است. اثاث‌البيت اين خانه چندان چشمگير نبود. چنانکه دکتر نصرالله خازني رئيس ‌دفتر مصدق مي‌گويد:
 
 … تمام اثاثيه منزل دکتر مصدق سي هزار تومان نمي‌ارزيد! فرشهاي خيلي معمولي داشت که آن هم يکي در اتاقش و يکي در اتاق کارش بود که در ‌آن تاريخ حدود 1500 تومان نمي‌ارزيد. فرش هم در اتاق هئيت دولت بود که اتاق پذيرايي آقاي دکتر مصدق هم بود که خيلي معمولي بود. حتي اتاق ملک اسماعيلي که معاون پارلماني بود فرش نداشت. زندگي او واقعاَ ساده بود: مبلهاي او عبارت بود از چوبهاي معمولي که هميشه ديده‌ايد، فقط دو تا دستگيره داشت، دو تا هم تشک داشت که باز مي‌کردند و مي‌نشستند و سرجايش مي‌گذاشتند. نه خيال کنيد ساخت هانس بود، ابداَ. منزل آقاي دکتر مصدق، چه اندرون و چه بيرون ساده‌ترين خانه‌ها بود، يک دانه آنتيک که قيمت حسابي داشته باشد، اصلاَ نبود، خيلي ساده زندگي مي‌کرد.
 
ساعت کار در اين ساختمان مشخص نبود. هر وقت کار بود افراد مشغول کار بودند چون مصدق هم محل کارش و هم محل زندگيش بود هميشه حضور داشت. دکتر خازني در خصوص اين امر مي‌گويد:
 
از 6 صبح تا هر وقت که کار تمام شود [‌کار روزانه بود]. اغلب به بعد از نصف شب مي‌رسيد. بعضي وقتها خانم ضياء‌السلطنه [همسر مصدق] به داد من مي‌رسيد، مي‌گفت بچه مردم را مي‌خواهي بکشي؟ ايشان از شميران مي‌آمد، گاهي نصف شب گذشته بود: فرض کن مي‌ديد چراغ اتاق من روشن است و چراغ اتاق آقاي دکتر مصدق روشن است، از پشت در مي‌آمد يواشکي داد و بيداد راه مي‌انداخت که خودت و بچه‌هاي مردم را مي‌خواهي بکشي؟ براي ما وقت محدود نبود، جمعه نداشتيم، عاشورا، تاسوعا، ابداَ تعطيل نبود. منتهي در روزهاي تعطيل فقط من بودم، خود آقاي دکتر مصدق و مش‌مهدي پيشخدمت قديمي؟ خانم ضياء‌السلطنه هم به منزل پسرش در شميران مي‌رفت.
 
اين داستانها ادامه داشت که وقايع مهمي بين روزهاي اوّل نخست‌وزيري مصدق تا کودتاي 28 مرداد پيش آمد. درگيريهاي مجلس، احزاب مختلف، سي‌تير، اختلافات بين نيروهاي خود دکتر مصدق و آخرين آن کودتاي 28 مرداد. چون بحث فقط حول محور اين خانه مي‌گردد، به روز آخرين آن مي‌پردازيم.
 
روز آخر يعني بعداز ظهر روز کودتا افراد متعددي در اين خانه حضور داشتند. افرادي چون، غلامحسين صديقي، کاظم حسيبي، علي شايگان، احمد رضوي، حسين فاطمي، سعيد فاطمي، زيرک‌زاده، دکتر نريمان، مهندس سيف‌الله معظمي، سرهنگ علي دفتري، سروان داورپناه، گماشته مصدق مشهدي مهدي و دکتر خازني رئيس ‌دفتر.
 
از ساعت 4 بعدازظهر که صداي شليک گلوله‌هاي تفنگ و چندين تير تانک شنيده شد اوضاع به هم ريخت و همه فهميدند که کار از کار گذشته است. خصوصاَ اينکه چندين تن از محافظان که به فرماندهي سرهنگ عزت‌الله ممتاز مقاومت مي‌کردند کشته و زخمي شدند.
 
Eshghal Manzel Mosadegh- Shaban Jafariتعدادي از افراد حاضر همان ساعت به طرق مختلف از منزل خارج شدند و دکتر مصدق و چندين تن ديگر با استفاده از نردبان و عبور از پشت‌بام به چندين خانه آن طرف‌تر منتقل شدند. اين امر مصادف با اين شد که نزديک غروب اراذل و اوباش به خانه ريختند و مايملک خانه را غارت کردند و خانه و اتومبيل شخصي مصدق را سوزاندند. اين صحنه از خانه‌اي که مصدق در آن پناه گرفته بود به خوبي نمايان بود. و اين آخرين روز حکومت دکتر مصدق بود.
 
فرداي آن روز مصدق و تعدادي از يارانش خود را به حکومت نظامي معرفي کردند و دستگير شدند و سالهاي زندان و تبعيد مصدق تا آخر عمرش آغاز شد.
 
عکسهاي پيش‌رو عکسهايي است از روزهاي فعاليت و تلاش کارکنان دفتر و خانه مصدق پيش از کودتا و حضور برخي از اراذل و اوباش هوچيگر ضد مصدق در کنار در خانه‌اش. عکسهايي که ديدني است.

۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه

ر سالگرد قتل تروتسكی، معرفی یك شاهكار

ر سالگرد قتل تروتسكی، معرفی یك شاهكار
ناصر اصغری

روز ٢١ اوت ١٩٤٠، لئون تروتسكی، یكی از بزرگترین شخصیتهای انقلاب روسیه در سن ٦٠ سالگی و در حالی كه در مكزیك در تبعید به سر می برد، به دست یكی از مأموران ك گ ب به قتل رسید.
بخش اعظم كمونیستهای ایرانی تروتسكی را خوب نمی شناسند. این مسئله به نظر من دو دلیل دارد. اول اینكه چپ ایران شاید بیشتر از هر جای دیگر دنیا تحت تأثیر آموزه های مستقیم بلندگوهای تحریف و دروغ‌پراكنی استالین، از كانال حزب توده بود. تصویر تروتسكی از همه عكسهای دسته جمعی و نام او از هر سند و كتابی حذف شد. تروتسكی ای كه در سال ١٩٠٥، در سن ٢٦ سالگی رهبر انقلاب و مهمترین ابزار آن انقلاب، یعنی شورای شهر پتروگراد بود. در انقلاب ١٩١٧ بعد از لنین از اصلی ترین رهبران این انقلاب، و باز رهبر مهمترین ابزار آن، شورای پتروگراد شد. ارتش سرخ را سازمان داد و رهبری كرد و ضدانقلاب ارتش سفید را شكست داد. یك چنین شخصیتی نه تنها از اسناد و تاریخ انقلاب روسیه به معنای واقعی كلمه حذف شد، بلكه تصویری ضدكمونیست و ضد انقلاب روسیه و طرفدار فاشیسم از او بدست داده می شد. در كتاب "تاریخ حزب كمونیست (بلشویك) اتحاد جماهیر شوروی، دوره مختصر"، كه در بین چپهای ایران در دوره انقلاب ٥٧ دست بدست می شد، حتی یك كلمه از تروتسكی بعنوان فردی كه كوچكترین كار مثبتی در زندگی سیاسی اش كرده، اشاره نشده است. هر جائی كه اسمی از او آورده شده، بعنوان سردسته یك باند و آدم خرابكار و ضد لنین از او نام برده شده است. همین تصویر به ایران هم صادر شد!
دلیل دوم هم شاید این باشد كه احزاب و شخصیتهایی كه تحت نام "تروتسكیست" فعالیت می كنند جملگی از اسلام سیاسی و مشخصا رژیم جمهوری اسلامی دفاع كرده و می كنند. این خود باعث این می شود كه كمتر جوانی در ایران رغبتی نشان دهد دنبال شناختن شخصیتی برود كه "طرفدارانش" دوستان نزدیك و جان بر كف رژیم اسلامی هستند! در اوایل انقلاب شناخته شده ترین فرد تروتسكیست در ایران بابك زهرایی بود كه مشاور دولت اسلامی و جناح بنی صدر شده بود. همه تروتسكیستها ذوق زده چاوز و دولت او هستند كه او هم رفیق جان‌جانی احمدی نژاد بود.
این اما بی انصافی به این شخصیت بزرگ تاریخ است كه با گروه های حاشیه ای شناخته شود و یا از طریق بلندگوهای استالین سراغ او برویم.

تاریخ انقلاب روسیه
در این یادداشت من قصد معرفی تروتسكی را ندارم. در سالروز قتلش دلم می خواهد كتابی كه به نظر من واقعا یك شاهكار بی نظیر هم ادبی و هم تاریخی است را معرفی كنم: "تاریخ انقلاب روسیه". این شاهكار ٣ جلدی را هر زمانی می شود خواند و لذت برد، اما در این دوره و زمانه كه تحولات انقلابی و اعتراضات دنیا را فراگرفته اند، خواندن این كتاب و درس گرفتن از بزرگترین واقعه تاریخ بشری، انقلاب اكتبر، حیاتی است! این كتاب به سئوالات آكتیویستی كه در قلب انقلاب است و دنبال جواب درست برای اتخاذ تاكتیك و سیاست درست می گردد را می دهد. خواننده با جایگاه اشخاص در رهبری انقلاب، تشكل‌های انقلابی، حزب رهبر انقلاب، دسیسه های احتمالی ضد انقلاب و غیره و غیره آشنا می شود. تروتسكی در همان ابتدای كتاب می گوید كه مثل ژورنالیستهای دروغین مدعی "بی طرفی"، بی طرف نیست. درست می گوید. تروتسكی خود از همان روز ورود به روسیه در ماه مه، لحظه به لحظه این انقلاب را رهبری می كند.
تروتسكی تصویری جامع از شرایط روسیه قبل از انقلاب به خواننده می دهد كه چگونه همین شرایط خود به نوعی روسیه را به حالت انفجاری رسانده بود. مردم روسیه در شرایطی دست به قیام زدند كه تزار ١٥ میلیون نفر از جوانان این كشور را به سربازی گرفته و بخش اعظمشان را عازم جبهه های جنگ كرده بود. از این تعداد، ٢ و نیم میلیون نفر جانشان را در جبهه ها از دست دادند و همان تعداد هم یا اسیر جنگی شده و یا در این جنگ معلول شده بودند. فقر بی حد و حسابی جامعه روسیه را فراگرفته بود. اعتراضات به كمبود نان و سوخت در سرمای سوزان روسیه هر روز ابعاد وسیعتری به خود می گرفتند. تروتسكی اما صرف این شرایط فقر و فلاكت را برای انقلاب كافی نمی داند. در پیشگفتار به جلد دو و سه می نویسد: "محرومیتهای صرف به تنهایی برای برانگیختن مردم به قیام كافی نیست. اگر چنین بود، توده ها همیشه در قیام می بودند. برای در گرفتن قیام لازم است كه ورشكستی رژیم قطعا برملا شود و محرومیتها را تحمل ناپذیر سازد. و علاوه بر آن، شرایط و اندیشه های جدید باید چشم انداز انقلابی تازه ای برای توده ها باز كنند. آنگاه همان توده ها به خاطر اهداف ارجمندی كه آن اندیشه های جدید در پیش نهاده است، نشان خواهند داد كه تاب تحمل محرومیتهای دو چندان و سه چندان را نیز دارند." و برای توضیح این مسئله است كه جایگاه حزب رهبر انقلاب، لنین و رهبران و آكتیویستهای حاضر در خیابانها، كارخانه ها و مهمتر در شورای شهر پتروگراد را نشان می دهد.
با خواندن "تاریخ انقلاب روسیه"، خواننده با لنین بهتر آشنا می شود. فرق لنین را با دیگر رهبران حزب بلشویك متوجه می شود. تیزبینی این رهبر استوار را بهتر متوجه می شود و قدر این استواری را بهتر می داند. نزدیكی رهبری حزب بلشویك (قبل از ورود لنین به روسیه) با منشویكها را می بیند و همه اینها را تروتسكی با فاكت و شواهد نشان می دهد. خواننده منشویكها و سوسیال رولوسیونرها را بهتر می شناسد. تروتسكی این واقعیت را نشان می دهد كه در بین دو انقلاب فوریه و اكتبر، این همدستی سوسیال رولوسیونرها و منشویكها در شورای پتروگراد با كادتها و دیگر احزاب و شخصیتهای بورژوا در دولت موقت بود كه مشكلات مملكت را زیادتر كرد. می گوید كه اگر با سرنگونی تزار در فوریه دولت موقت اعلام آتش بس می كرد، امكان اجتناب از مشكلات بعدی كه مردم روسیه با آن دست به گریبان شدند، بسیار محتمل بود.
كمونیستی كه برخورد آن موقع رهبرانی چون كامنوف و استالین به دولت موقت و غیره را از زبان تاریخنویسان رسمی اتحاد جماهیر شوروی خوانده است، نمی تواند اهمیت "تزهای آوریل" لنین را درك كند. "تزهای آوریل" عمدتا در شرایطی نوشته و ارائه می شوند كه بخش عظیمی از رهبران حزب بلشویك سیاستهایی مثل سیاستهای منشویكها اتخاذ كرده بودند و تروتسكی این را با جدال سیاسی لنین در درون خود حزب بلشویك نشان می دهد. در نظرات و بحثهای سردبیران نشریات حزب بلشویك پی می گیرد و تلاش لنین برای راه نشان دادن هركولی را نشان می دهد.
تروتسكی شرایط شكل گیری مهمترین ارگان انقلاب، شورای شهر پتروگراد را توضیح می دهد. كشمكشهای بین نمایندگان در این شورا كه به مرور زمان بلشویكها و نظرات لنین از اقلیتی مطلق به اكثریتی مطلق شیفت كردند را به دقت توضیح می دهد. قدرت دوگانه را هم با همان دقت و تیزی توضیح می دهد. یك نكته كه در این كتاب برجسته است، تیزی و هوشیاری لنین است. لنین حتی آنجا كه در كنگره حزبی فقط یك رأی می آورد با حوصله نظرش را توضیح می دهد و به مرور زمان (زمانی نسبتا كوتاه) آن موضع را موضع كل حزب می كند. با اتخاذ سیاستهای درست، فعالین حزب سوسیال دمكرات را كه سالهاست دیگر از فعالیت حزبی و گاها از سیاست هم كناره گرفته اند، به سیاستهای لنین حذب می شوند.
تروتسكی با خودداری از نوشتن موارد حاشیه ای، هر فصل كتاب را به یك واقعه و جدال و شرایط مهمی كه انقلاب باید از آن عبور می كرد تا به هدف خودش برسد، اختصاص می دهد. برای تروتسكی، راسپوتین صرفا یك شخصیت مست و خوشگذران نیست كه مطبوعات نیمه لیبرال روس درباره رابطه نامشروع وی با تزارینا پچ پچ ژورنالیستی سر داده اند، بلكه شخصیتی است در متن منتهی به آن انقلاب. او در همین رابطه ایده بركنار كردن تزار بدون دخالت توده ها و در "كاخ پادشاهی" تحت عنوان "اندیشه انقلاب كاخی" به دقت توضیح می دهد و چرا این ایده عملی نشد.
خواندن "تاریخ انقلاب روسیه" نه تنها به خود من كمك كرد تا انقلاب روسیه، لنین، بلشویكها، منشویكها و دولت موقت و غیره را بهتر بشناسم، بلكه چپ ایران را هم بهتر بشناسم. با خواندن این كتاب خواننده به جایگاه متد تروتسكی و لنین به خود مقوله انقلاب عمیقتر پی می برد.
"تاریخ انقلاب روسیه" كتابی است در سطح بهترین كتابهایی كه تاکنون نوشته شده است. كتابی است در سطح "كاپیتال" ماركس. ایزك دویچر كه بهترین بیوگرافی لئون تروتسكی را نوشته است درباره "تایخ انقلاب روسیه" می گوید كه بدون شك یكی از بهترین كتابهایی است كه در اروپا در قرن بیست نوشته شده است. اما "تاریخ انقلاب روسیه" هم می تواند خواننده را مثل "كاپیتال" از نظر حجم قطور آن بترساند، منتها هر سطر آن ارزش خواندن و تعمق روی آن را دارد.
این شاهكار تاریخی و ادبی در آبان سال ١٣٦٠ توسط سعید باستانی و انتشارات فانوس به فارسی هم ترجمه و منتشر شد. نسخه پی دی اف آن در اینترنت هم قابل دسترسی است. در ترجمه فارسی آن گرچه جاهایی بیدقتی هایی دیده می شود، اما در كل ترجمه ای خوب و روان است. من خواندن این شاهكار را به هر كسی توصیه می كنم كه فكر می كند در تمام عمرش فقط وقت دارد دو كتاب بخواند.
٢٢ اوت ٢٠١٣

اشاره به مقالۀ آقای منوچهر صالحی تحت عنوان: «مشت نمونه خروار»


و توضيحاتی در باره سخنرانی وی در نشست«مجامع اسلامی ایرانیان» در هامبورگ


دکتر منصور بيات زاده

*****
«من نیز هم‌چون بسیاری دیگر از مبارزان ضد پهلوی که در انیران در تبعید خودخواسته می ‌زیستند، پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به ایران بازگشتم و تازه در آن‌جا بود که دریافتم انقلاب ایران نخستین انقلاب ضد سکولار تاریخ مدرن بوده است. پس از خواندن طرح قانون اساسی که قرار بود به همه‌پرسی گذاشته شود، تردیدم به یقین بدل شد...»
به نقل از متن سخنرانی منوچهر صالحی در سمينار«مجامع اسلامی ايرانيان» ـ در ۱ ژوئن ۲۰۱۳


«تنها ایرادی که می‌توان به نوشته «آیا جنبش مذهبی دارای انسجامی یک‌پارچه است؟» * گرفت، آن است که از دولت سکولار و یا دولت ضد سکولار سخنی نگفته‌ام، یعنی واژه سکولار را در نوشته‌های آن زمان خود به‌کار نگرفته‌ام...»
به نقل از مقاله«مشت نمونه خروار» ـ  ۲٨ مرداد ۱٣۹۲ -  ۱۹ اوت ۲۰۱٣ بقلم منوچهر صالحی
* ـ توضيح:اشاره به مقاله ای که در نشريه «کارگر» چاپ ايران ـ درارديبهشت ١٣۵٨ منتشر شده است!

*****

يکی از تفاوتها ی ماهوی که بين «جامعه باز» و «جامعه بسته» وجود دارد، مربوط به  اين اصل می شود که در جوامع باز، برعکس جوامع بسته، تمام شهروندان جامعه در رابطه با مسائل مختلف سياسی، فرهنگی، اجتماعی از اين حقوق برخوردار هستند که بتوانند بطور آزادانه نظرات و عقايد خود را مطرح نمايند و در آن رابطه به بحث و تبادل نظر و تبليغ مواضع خود و حتی نقد نظرات دگر انديشان بپردازند. در چنان جوامعی ، نيروهای دگر انديش، بهيچوجه «دشمن» تلقی نمی شوند، بلکه «رقيب» محسوب می گردند که درباره محتوی نظرات و عقايد و سمت و سوی مسائل سياسی ـ اجتماعی با يکديگر به «مبارزه نظری» ــ و نه «فيزيکی» ــ  دامن می زنند. بر این اساس است که ما شاهد رقابت های نطری در بين اعضای احزاب و سازمانهای دمکرات جوامع دمکراتيک هستيم.

اسناد و مدارک تاريخی بيانگر اين واقعيت است که تمام فعالين و کوشندگان سياسی ـ اجتماعی دمکرات و آزاديخواه ايرانی خود را هوادار «جامعه باز» می دانند و بخاطر تحقق چنين جامعه ای در وطنمان ايران مبارزه کرده و می نمايندبنابراين مبارزه نظری، گفتگو و بحث  بين فعالين و کوشندگان سياسی بايد بعنوان بخشی از مبارزه سياسی دمکراتيک تلقی گردد مشروط براينکه هدف  از آن مبارزه ، روشن کردن مسائل مورد اختلاف باشد و نه سرپوش گذاشتن بر اشتباهات.

من در بخش چهارم نوشتۀ « چرا صورت مسئله خاورمیانه اسلام نيست؟ » ــ در رابطه با نقد اظهارات آقای تقی رحمانی ، يکی از فعالان «ملی مذهبی» مقيم پاريس، که در مقاله ای تحت عنوان «چرا صورت مسئله خاورمیانه اسلام است؟ » (١) اظهار داشته بود: «... صورت مسئله جوامع مسلمان این است که اسلام دینی فرهنگی – سیاسی است، دارای فقه گسترده و سازمان قدرتمند دینی است که با مردم خود مرتبط است. مردم این جوامع باور و اعتقاد مذهبی دارند. صورت مسئله این جوامع با جوامع غربی و مسیحی متفاوت است.» ــ تحرير کردم وبرای برجسته کردن موضوع بحث، ترجيح دادم آنرا با تيتر اصلی : " تاريخچه چگونگی مورد استفاده قرار گرفتن  مقوله «سکولار»،در مجادلات  روزمره سياسی بعد از انقلاب بهمن ١٣۵٧ " ، انتشار بدهم. (٢)
در واقع، همانطور که در تيتر اصلی آن نوشته ذکر شده بود، موضوع اصلی و محوری بحث آن نوشته ، مربوط به توضيح  و روشن کردن مقطع تاريخی ای (زمانی) بود که  مقوله «سکولار»،در مجادلات  روزمره سياسی بعد از انقلاب بهمن ١٣۵٧ "  مورد استفاده فعالين و نيروهای سياسی  ايرانی قرار گرفته بود و متذکر شدم که آن «مقوله»  بعداز تشکيل «شورای ملی مقاومت»، بمرور زمان مورد استفاده نيروهای سياسی ايرانی قرار گرفت و به يکی از ارزش های هويتی  و خواست بسياری از فعالين و سازمانها و احزاب سياسی ايرانی تبديل شد.
اما، آقای مهندس منوچهر صالحی،  در سخنرانی خود در جلسه ای که ، سازمان «مجامع اسلامی ایرانیان»  در تاريخ  ۱ ژوئن ۲۰۱۳ در دانشگاه هامبورگ برگذار کرده بود، مسأله را بگونۀ دیگری بیان می دارد که حکايت از اين داشت که او (منوچهر صالحی) در همان ماه های اول پيروزی انقلاب ١٣۵٧ ، از مقوله «سکولار»  ، آنهم در ترکيب  جمله ی « انقلاب ایران نخستین انقلاب ضد سکولار تاریخ مدرن بوده است.» استفاده کرده است، يعنی چند سال قبل از «زمانی»  که من در نوشته ام توضيح داده ام، آن مقوله را مورد استفاده قرار داده است، که اگر من به آنها توجه نمی کردم ، عملکردی غير مسئولانه، غير علمی و «غير آکادميک» بود. در همين رابطه بود که به اظهارات منوچهر صالحی نيزاشاره کردم.
همانطور که اشاره رفت، دوستمان صالحی «مقوله سکولار» را در سميناری که سازمان «مجامع اسلامی ایرانیان» برگذار کرده بودند در ترکيب جمله ی « انقلاب ایران نخستین انقلاب ضد سکولار تاریخ مدرن بوده است.» بيان کرده بود، و اظهارات  خود را به مقطعتاريخی اوائل پيروزی انقلاب بهمن ١٣۵٧ پيوند داده بود. در واقع چنان اظهاراتی، آنهم در آن «زمان» ، از سوی وی برای من تازگی داشت و سئوال انگيز بود، چون در مغايرت با اسناد و مدارک سازمان مشترک ما در آن مقطع تاريخی قرار داشت.
در آن مقطع تاريخی که اشاره رفت، ما (منوچهر صالحی، منصور بيات زاده و عده ای ديگر)  با يکديگر فعاليت سياسی مشترک داشتيم. اسناد و مدارک مربوط به فعاليت های سياسی ما در آن زمان، بيانگر اين واقعيت هستند که ما،اصولا در آن مقطع تاريخی به مقولاتی همچون «سکولار» نمی انديشيديم و تبليغ «سکولاريسم» ، بهيچوجه در دستور فعاليتهای سياسی ما قرار نداشت ؛ و در مغايرت با سمت و سوی محتوی فعاليت های سياسی مشترک ما قرار داشت!
اشاره به چگونگی روند انقلاب کبيرفرانسه و در آن رابطه اشاره به جدائی نهاد دولت از نهاد کليسا در آن کشور را نمی توان بحساب  مواضع سياسی خود تلقی نمود.
در رابطه با آشنائی به مواضع  گذشته سازمان مشترک ما(صالحی، بيات زاده و ديگر اعضاء) بود که در پايان بخش چهارم نوشته مورد بحث، با ذکر آن بخش از اظهارات صالحی در آن «سمينار» که در رابطه با مقوله «سکولار» می شد ، در پانويس شماره ۴۵ آن نوشته (پخش چهارم)، همچنين متذکر شدم که:
 " آقای مهندس منوچهر صالحی، يکی از فعالين ضد رژيم محمد رضا شاه پهلوی، بدلايلی که هنوز برايم روشن نيست، «انقلاب شکوهمند بهمن ١٣۵٧» ، را به « انقلاب ضد سکولار تاریخ مدرن»!! نام گذاری نموده است. در حاليکه نظام سلطنتی حاکم بر ايران ــ  قبل از پيروزی انقلاب بهمن ١٣۵٧ــ ، چنانکه توضیح داده شد  «نظام سکولار» نبوده است که حال آن انقلاب را بتوان انقلاب «ضد سکولار» نام گذاری کرد. (۴۵)
اگر پادشاهان پهلوی قلدری نمی کردند و مرتب دست به قانون شکنی نمی زدند، و اجازه می دادند تا قانون اساسی مشروطه بطور کامل اجرا شود، ايرانيان بطور عام و ایرانیان آزاديخواه و دمکرات بطور اخص  چند نسل زودتر به مشکلاتی که حکومت مذهبی باخود بهمراه خواهد داشت، پی می  بردند و  به موضوع «جدائی نهاد دين از نهاد دولت»  که یکی از دست آورد های تمدن بشری است  زود تر پی برده و آگاه می شدند. و در نتیجه برای بدست آوردن این تجربه گرانبها  مجبور به پرداخت  چنین بهای سنگین مالی ، انسانی و ملی نبود! ...» (٣)
و برای اينکه برای خوانندگان نوشته من ، دقيقأ روشن باشد که محور اصلی تذکر من نسبت به اظهارات صالحی در چه رابطه ای دور می زند. در ادامه مطالبی که نقل شد، همچنين متذکر شدم:
«اشاره به اين موضوع را بدين خاطر در اين نوشته  مطرح کردم، چونکه در همين  نوشته، همانطور که  قبلا ملاحظه شد، متذکر شده ام که مقوله «سکولار» در رابطه با تشکيل «شورای ملی مقاومت»  و «برنامه دولت موقت جمهوری دمکراتيک اسلامی ايران»، در مجادلات روزمره سياسی مورد  استفاده فعالين مخالف با حکومت دينی  قرار گرفته است!»
توضيحاتی که متأسفانه مورد توجه  دوستمان صالحی قرار نگرفت که منظور من از اشاره به نوشته وی در چه رابطه ای بوده است. او طی نوشته ای تحت عنوان: «چرا انقلاب ایران ضد سکولار بوده است؟» (۴) ، اظهارات مرا که در بالا کاملا نقل شد بعنوان «گله» از خودتلقی کرده و در آن رابطه می نويسد.:

«بخش چهارم نوشته دوست چهل و پنج ساله‌ام، آقای دکتر بیات‌زاده با عنوان «چرا صورت مسئله خاورمیانه اسلام نیست؟» را با علاقه خواندم و دیدم که در متن نوشته خویش گله کرده است که چرا من در سخنرانی خود در دانشگاه هامبورگ «انقلاب شکوهمند بهمن۱۳۵۷» را «انقلاب ضد سکولار تاریخ مدرن» نامیده‌ام و سپس افزوده است «نظام سلطنتی حاکم بر ایران [...] نظام سکولار نبوده است که حال آن انقلاب را بتوان انقلاب ضد سکولار نام گذاری کرد.» (1) البته من با آن که چندین بار نوشته ایشان را خواندم، نفهمیدم نظام سلطنتی پهلوی که نظامی استبدادی و دیکتاتوری بود، چرا سکولار نبوده است و اگر سکولار نبوده است، آیا نظامی ضد سکولار و یا چیز دیگری بوده است؟ از آن‌جا که نوشته آقای دکتر بیات‌زاده بغرنج‌آفرین است، بهتر دیدم بسیار کوتاه به شفاف‌سازی آن‌چه ایشان درباره متن سخنرانی من نوشته‌اند، بپردازم.» (تاکيد درهمه جا از منصور بيات زاده)

صالحی در نوشته ی «چرا انقلاب ایران ضد سکولار بوده است؟» بهيچوجه به تيتر اصلی بخش چهارم نوشته من  که عبارت بود از " تاريخچه چگونگی مورد استفاده قرار گرفتن  مقوله «سکولار»،در مجادلات  روزمره سياسی بعد از انقلاب بهمن ١٣۵٧ "  ، توجه نکرده ، و د ر نوشته خود از آن ، بنام «بخش چهارم  نوشته» ــ تيتر دوم  آن نوشته ــ  اشاره نموده است، و توضيحات مرا بعنوان «گله» و «بغرنح آفرين» قلمداد می کند و در رابطه با آن موضوع که  او در ارديبهشت ماه ١٣۵٨، يعنی ۴ ماه بعد از پيروزی انقلاب و سرنگونی رژيم استبدادی و وابسته محمدرضاشاه پهلوی ، انقلاب مردم ايران را ، « انقلاب ایران نخستین انقلاب ضد سکولار تاریخ مدرن بوده است.» ناميده است، مطالبی به نگارش در می آورد و از آن طريق سعی کرده تا بخيال خود ، «موضوع بحث » را کاملا تغيير دهد، آنهم بدين خاطر که پی برده بود که اظهاراتش در «سمينار» سازمان «مجامع اسلامی ايرانيان»، اظهاراتی غلط و غير واقعی بوده و در رابطه با آن موضوع مشخص واقعيت را بيان نکرده است، پس بايد بنحوی برآن سرپوش بگذارد.

من در نوشته ای تحت  عنوان: "توضیحی در باره اظهارات منوچهر صالحی مبنی بر: «چرا انقلاب ایران ضد سکولار بوده است؟»" (۵برای روشن شدن بحث فيمابين نوشتم:
«...در واقع، بيان چنان اظهاراتی از سوی منوچهر صالحی با مواضع سياسی  وی و دوستان و همکاران سازمانی اش در آن مقطع تاريخی از جمله من (منصور بيات زاده) کاملا در تقابل قرار داشت و بهيچوجه همسوئی و خوانائی نداشت!
چون من ( منصور بيات زاده) در بخش ۴ نوشته ی «چرا صورت مسئله خاورمیانه اسلام نيست؟» به مطالبی تحت عنوان: " تاريخچه چگونگی مورد استفاده قرار گرفتن  مقوله «سکولار»، در مجادلات  روزمره سياسی بعد از انقلاب بهمن ١٣۵٧ " (٢) اشاره کرده بودم که آن مطالب در تقابل با اظهارات و ادعای صالحی که در سمیناری که « مجامع اسلامی ایرانیان » آنرا برگذار کرد، مبنی بر «نخستین انقلاب ضد سکولار تاریخ مدرن بوده است» بیان کرده بود، قرارداشت، و چنان اظهاراتی در هيچيک از نوشته ها و اعلاميه های مربوط به فعاليتهای سازمانی مشترک ما در مقطع تاريخی اوائل انقلاب وجود نداشت. ضروری و لازم ديدم تا برای جلوگيری از هرگونه سوء تفاهم وبرداشت و تفسير غلط، از نوشته من، همچنين  اشاره ای کوتاه به آن بخش ازاظهارات صالحی  که قبلا نقل شد، بنمايم.
در آن نوشته چون نمی خواستم درباره اظهارات صالحی، از واژه هائی همچون «تحريف» ، «اظهارات غلط»، «دروغ» ... استفاده کنم ، همچنین که نمی خواستم برای خوانندگانی که متن سخنرانی منوچهر صالحی را خوانده و احتمالا نوشته مرا نيز مطالعه می کنند، اين سئوال مطرح گردد که  منوچهرصالحی در سخنرانی اش در آن سمينار در توضيح «ماهيت انقلاب بهمن ۱۳۵۷»، از مقوله «سکولار» استفاده نموده و آن انقلاب را در همان ماه های اول پيروزی ، « انقلاب ضد سکولار تاریخ مدرن» ارزيابی کرده است، چرا منصوربيات زاده در هنگام نگارش مطالب مربوط به تاريخچه چگونگی مورد استفاده قرار گرفتن  مقوله «سکولار»، در مجادلات  روزمره سياسی بعد از انقلاب بهمن ١٣۵٧ " به آن گفتار توجه نکرده؟ می بايستی فرمولبندی انتخاب می کردم که به اين موضوع نيز اشاره  داشت. از فرمولبندی«هنوز برايم روشن نيست»، استفاده کردم ! ــ  و حتی ٣ روز قبل از انتشار نوشته ام، به وی تلفن زدم و موضوع مورد اختلاف و اعتراض را با وی در ميان گذاشتم، که بيان داشت فعلا مهمان دارد وگفتگو و بحث در آنباره را به فردا موکول نمود ، که متأسفانه بعدأ نيز تماسی گرفته نشد ــ !
منظور از تماس تلفنی من با او  بدين خاطر بود که به وی يادآوری کنم، نوشته ها و مدارک سازمانی ما در اوائل انقلاب و حتی چندسال بعد از پيروزی انقلاب بهمن  ۱۳۵۷ که بيانگر سمت و سو و خواستها و اهداف فعاليتهای ما بود، بهيچوجه با اظهارات وی در سمينار «مجامع اسلامی ایرانیان»، مبنی بر «انقلاب ایران نخستین انقلاب ضد سکولار تاریخ مدرن بوده است»،  همسوئی و خوانائی ندارد.و آن اظهارات خالی از حقيقت بوده و واقعيت ندارد!...» (۶)
و همچنين در آن نوشته يادآور شدم که:

«...تاریخ سیاسی فعالیتهای سیاسی ایرانیان در خارج از کشور، بیانگر این واقعیت است که اکثریت قریب باتفاق سازمانهای اپوزیسیون ، از مبارزات و فعالیت های سیاسی آن بخش از «روحانیون» برهبری آیت الله خمینی که مخالف رژیم استبدادی و وابسته به امپریالیسم شاه بودند و همچنین از استقلال ایران پشتیبانی و حمایت می کردند و از آنان بعنوان«روحانیت مترقی» یاد می نمودند، و آن بخش از «روحانیون» که حاضر نمی شدند در مبارزه علیه رژیم شاه شرکت کنند، بعنوان روحانیون درباری و ساواکی نام برده می شد. آن وضع سیاسی حاکم بر نیروهای سیاسی در واقع بیانگر این واقعیت بود که بخشهای مختلف نیروهای مخالف شاه، در آن زمان هنوز به معنای مقوله ای بنام «سکولاریسم»، یعنی «جدائی نهاد دین از نهاد دولت» آشنائی نداشتند، و یا اگر آشنائی داشتند، انرا در نوشته ها و مدارک سازمانی بعنوان خواست مطالباتی خود مطرح نکرده بودند. در واقع در آن زمان، مبارزه با رژیم شاه برمحور اعتراض به قانون شکنی رژیم شاه و استبداد محمد رضا شاهی و قطع وابستگی رژیم شاه به استعمارگران جهانی دور می زد و نه مبارزه بخاطر تغییر آن بخش از اصول قانون اساسی مشروطیت که در صورت برقراری حاکمیت قانون بر مبنی قانون اساسی مشروطیت، سد تحقق جامعه سکولار در وطنمان ایران می شدند! (۴)»

اما دوستمان منوچهر صالحی بدون کوچکترين توجه به اظهارات و توضيحات من در آنمورد مشخص، در مقاله ای تحت عنوان «مشت نمونه خروار» (٧) در پاسخ به نوشته من، می نويسد:

« چندی پیش دوست دیرینم آقای دکتر منصور بیاتزاده در نوشته‌ای ادعا کرد که «نظام سلطنتی حاکم بر ایران [...] نظام سکولار نبوده است» تا بتوان انقلاب ۱۳۵۷ را «انقلاب ضد سکولار» نامید.[1] از آن‌جا که در آن نوشته دلائلی آکادمیک برای اثبات آن ادعا عرضه نشده بود، کوشیدم با انتشار نوشته «چرا انقلاب ایران ضد سکولار بوده است؟»[2] نادرستی آن تز را آشکار سازم و گویا در این تلاش بسیار موفق بوده‌ام، زیرا پس از انتشار آن نوشته چندین ایمیل‌ از برخی از ایرانیان فرهیخته دریافتم مبنی بر این که از آن نوشته سود بسیار برده‌اند.  برخلاف آن فرهیختگان، نویسنده ارجمند آن مقاله‌ی غیرآکادمیک در تازه‌ترین نوشته خویش به‌جای آن که بکوشد ادعای پیشین خود مبنی بر سکولار نبودن رژیم پهلوی را با عرضه اسناد و مدارک و شواهد تاریخی اثبات کند، این بار به سراغ متن سخنرانی من در دانشگاه هامبورگ رفت تا نشان دهد گروهی که او و من روزگاری عضو آن بوده‌ایم، یعنی «گروه کارگر»، در دوران انقلاب ۱۳۵۷ در باره پدیده سکولاریسم سخنی نگفته است و او نیز در آن دوران نوشته‌ای از من در این باره نخوانده و چنین سخنی را نیز از من نشنیده است و بنابراین ادعای من که در همان زمان انقلاب ایران را انقلابی ضد سکولار می‌پنداشتم، باید ادعائی «تحریف» آمیز، «اظهارات غلط» و «دروغ»باشد.[3] »

وی با بکار گرفتن واژه «آکادميک» در آن نوشته، به خوانندگان نوشته اش چنين تلقين نموده که او (منوچهر صالحینوشته هايش را برپايه معيار های آکادميک تحرير می کند ، موضوعی که منصور بيات زاده به آن معيارها در نگارش نوشته اش توجه ننموده و در واقع مقاله اش «غیر آکادمیک» است. و با بکار بردن چنان «واژه» ای و اشاره به دريافت ايميل های تائيدی از سوی چند نفر که آنان را « ایرانیان فرهیخته» ناميده است، و تفسير غلط از «جملات و واژه » هائی که من در نوشته ام بکار برده بودم ، در منحرف کردن موضوع اصلی بحثهمچنان کوشيده است.

من در نوشته "توضیحی در باره اظهارات منوچهر صالحی مبنی بر: «چرا انقلاب ایران ضد سکولار بوده است؟»" ، که قبلا چند پاراگراف ازمطالب آن را نقل کردم، از واژه های «تحریف» ، «اظهارات غلط»، «دروغ» ، استفاده کرده بودم، آنهم بصورت فرمولبندی زير :

« ...در آن نوشته چون نمی خواستم درباره اظهارات صالحی، از واژه هائی همچون «تحریف» ، «اظهارات غلط»، «دروغ» ... استفاده کنم ، ». (٨)

اما منوچهر صالحی در پاسخ به نوشته ی «غير آکادميک» من، از آن واژه ها استفاده کرده و جملات زير را می سازد.:

« برخلاف آن فرهیختگان، نویسنده ارجمند آن مقاله‌ی غیرآکادمیک در تازه‌ترین نوشته خویش به‌جای آن که بکوشد ادعای پیشین خود مبنی بر سکولار نبودن رژیم پهلوی را با عرضه اسناد و مدارک و شواهد تاریخی اثبات کند، این بار به سراغ متن سخنرانی من در دانشگاه هامبورگ رفت تا نشان دهد گروهی که او و من روزگاری عضو آن بوده‌ایم، یعنی «گروه کارگر»، در دوران انقلاب ۱۳۵۷ در باره پدیده سکولاریسم سخنی نگفته است و او نیز در آن دوران نوشته‌ای از من در این باره نخوانده و چنین سخنی را نیز از من نشنیده است و بنابراین ادعای من که در همان زمان انقلاب ایران را انقلابی ضد سکولار می‌پنداشتم، باید ادعائی «تحریف» آمیز، «اظهارات غلط» و «دروغ»باشد.»

و چون استفاده از واژه «تحريف» به تنهائی با ترکيب جملات ساختگی وی همآهنگی ندارد ، به آن واژه «آميز» را اضافه کرده است. شيوه نگارشی که بهيچوجه نبايد مورد تائيد قرارداد! 

اما دوستمان صالحی، که عجيب شيفته بحث«آکادميک» می باشد، متأسفانه در هنگام نگارش نوشته اش به اين موضوع توجه نکرده است که امکان دارد بعضی  از خوانندگان نوشته ی او، احتمالا همچون وی و «ايرانيان فرهيخته» مورد نظراو با معيارهائی که بحث های آکادميکطلب می کند،آشنائی نداشته باشند و برای تفهيم گفتارش، حتمأ لازم بود تا توضيح می داد که بحث های آکادميک دارای يکسری شرايط و اصول،از جمله: اصول زیر می باشد:

ــــ يکی از معيار های اصلی بحث «آکادميک»، بحث و اظهارنظر در باره «موضوع بحث» می باشد.

تيتر اصلی بخش چهارم نوشته من عبارت بود از:

" تاريخچه چگونگی مورد استفاده قرار گرفتن  مقوله «سکولار»،در مجادلات  روزمره سياسی بعد از انقلاب بهمن ١٣۵٧ " .

در رابطه با آن تيتر بود که من به اظهارات دوستمان منوچهرصالحی در سمينار سازمان«مجامع اسلامی ايرانيان» که در بالا اشاره رفت، تذکر دادم و اظهارات وی را در مقطع تاريخی اوائل پيروزی انقلاب بهمن، مغايرت با اسناد و مدارک سازمانهائی که او و من مشترکأ عضو بوديم، دانستم. و همانطور که قبلا اشاره رفت، چون متوجه می شود که در آن «سمينار»، در بيان مسائل و مواضع در رابطه با مقوله «سکولار» اشتباه کرده است ــ بجای تصحيح آن اشتباه ــ ، سعی می کند تا بحث را منحرف نمايد.

ــــ  يکی ديگر از شرايط اصلی بحث «آکادميک»، صرفنظر از ارائه استدلال ، اگر موضوع بحث مربوط به مسائل تاريخی می شود، حتمأ ضرورت دارد و لازم است تا اسناد و مدارک معتبر در رابطه با موضوع بحث ارائه داده شود. ـ بنظر من صالحی نتوانست سند و مدرکیارائه دهد ـ .

ـــ در تمام بحث های «آکادميک» رسم  و سنت بر اين است، هر زمان که طی  نقد، بحث و گفتگو و تبادل نظر روشن شد که  نظرات و اظهاراتی غلط می باشند و سنديت ندارند، آن اشتباه را تصحيح می کنند و مسئوليت آن عملکرد اشتباه را قبول می کنند!

با توجه به اين رسم و سنت بحث های «آکادميک»، آيا صحيح تر نمی بود که منوچهر صالحی بجای آنهمه آسمان و ريسمان بافی و متهم کردن من به بحث «غير آکادميک»، متذکر می شد که اظهاراتش در سمينار سازمان«مجامع اسلامی ايرانيان» در شهر هامبورگ مبنی بر:

«من نیز هم‌چون بسیاری دیگر از مبارزان ضد پهلوی که در انیران در تبعید خودخواسته می ‌زیستند، پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به ایران بازگشتم و تازه در آن‌جا بود که دریافتم انقلاب ایران نخستین انقلاب ضد سکولار تاریخ مدرن بوده است. پس از خواندن طرح قانون اساسی که قرار بود به همه‌پرسی گذاشته شود، تردیدم به یقین بدل شد...»
اشتباه بوده است! شيوه عملی که در بحث های آکادميک متداول است!

ولی اين دوست محترم، چون نتوانست مدرکی ارائه دهد که در اوائل پيروزی انقلاب ١٣۵٧ ، مقوله «سکولار» را مورد استفاده قرار داده است،  در مقاله «مشت نمونه خروار»، کوشش نموده تا آن اشتباه را متوجه متن نوشته ای بنام «آیا جنبش مذهبی دارای انسجامی یک‌پارچه است؟» که وی آن نوشته را بعنوان يک سند تاريخی بخاطر اثبات ادعايش مورد استفاده قرار داده بود، بنمايد.در آن رابطه می نويسد:

«تنها ایرادی که می‌توان به نوشته «آیا جنبش مذهبی دارای انسجامی یک‌پارچه است؟» گرفت، آن است که از دولت سکولار و یا دولت ضد سکولار سخنی نگفته‌ام، یعنی واژه سکولار را در نوشته‌های آن زمان خود به‌کار نگرفته‌ام، اما نه به آن دلیل که این واژه را در آن دوران نمی‌شناختم، بلکه بنا بر دانش و آگاهی آن روز خود پدیده سکولاریسم را مورد بررسی قرار دادم.» . (تاکيد از منصور بيات زاده)
در واقع وی در رابطه با فرمولبندی جملاتی که نقل شد، همچنين از کوشش در جهت وارونه جلوه دادن موضوع بحث دست برنداشته و حاضر نشده قبول کند که محتوی مقاله ی «آیا جنبش مذهبی دارای انسجامی یک‌پارچه است؟» بهيچوجه موضوع بحث من نبوده است ــ اگرچه آن مقاله درارديبهشت ١٣۵٨ نوشته شده ــ ، بلکه تذکرمن متوجه اظهارات وی در سمينار سازمان «مجامع اسلامی ايرانيان» بوده است!!

دکترمنصور بيات زاده

چهار شنبه ۶ شهريور ۱۳۹۲ - ۲۸ اوت ۲۰۱۳


پانويس:

١ ــ چرا صورت مسئله خاورمیانه اسلام است؟ بقلم آقای تقی رحمانی
ـ  همين نوشته در سايت سارمان سوسياليستهای ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
٢ ـ  تاريخچه چگونگی مورد استفاده قرار گرفتن  مقوله «سکولار»، در مجادلات  روزمره سياسی بعد از انقلاب بهمن ١٣۵٧
بخش چهارم نوشته ی ــ چرا صورت مسئله خاورمیانه اسلام نيست؟  ـ دکتر منصور بيات زاده
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق:
٣ ـ پيشين

۴ ـ چرا انقلاب ایران ضد سکولار بوده است؟ - منوچهر صالحی
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
۵ ـ توضیحی در باره اظهارات منوچهر صالحی مبنی بر: «چرا انقلاب ایران ضد سکولار بوده است؟»  ـ  دکتر منصور بيات زاده
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
http://www.ois-iran.com/2013/mordad-1392/ois-iran-1193-dr_Mansur_Bayatzadeh-touzih_darbarahe_ezharate_Salehi.htm
۶ ـ  پانويس شماره ۵ همين نوشته
٧ ـ مشت نمونه خروار است ـ منوچهر صالحی!
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
٨ ـ پانويس شماره ۵  همين نوشته