۱۳۹۲ بهمن ۲۶, شنبه
خاطرات خانه زندگان (۳۷) آدمی شایسته نیست که ابزار کس دیگری قرار بگیرد
خاطرات خانه زندگان (۳۷)
آدمی شایسته نیست که ابزار کس دیگری قرار بگیرد
آدمی شایسته نیست که ابزار کس دیگری قرار بگیرد
در
قسمت پیش ضربات پی در پی ساواک به فدائیان و مجاهدین را از سال ۵۳ تا
انقلاب برشمردم، ضربات هولناکی که هر فرازش داستان شگفتی داشت. جوانان از
خودگذشته میهن ما یکی بعد از دیگری به خاک و حون میافتادند و این در
شرایطی بود که پس لرزههای وقایع بیرون زندان خودش را در زندان نشان
میداد.
_____________________
«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، میتوان دریافت.
(آدرس ویدیو پایین مقاله است.)
آیا روزی میرسد که شلاقها به داس تبدیل شود؟
پیشتر
گفتم با یکی از بچهها که گاه گداری سرود فلسطینی الشعب آمن بالحراب را
میخواند در حیاط بند لباس میشستیم و او با اندوه میگفت:
یک عده خودخواه و قدرت طلب حاصل رنج یک ملت را به باد دادهاند...
در
همین حال از زیر هشت صدایم زدند. عیر از من دو نفر دیگر را هم صدا زدند و
عجله عجله زیر هشت بردند. بعد از کمی معطلی و تشریفات معمول و چک کردن
کارتکسها (ﮐﻪ ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯽﺷﺪ) هر سه نفرمون به سمت یک
ریوی ارتشی هدایت شدیم. دستها و چشم هایمون را بستند و ماشین به طرف در
خروجی راه افتاد.
اگرچه
در قصر زندانی میکشیدیم اما دل کندن از آنجا آسان نبود. احساس عجیبی
داشتم بخصوص که نمیدانستیم ماشین دارد کجا میرود. یاد بچهها بودم و توی
راه مدام میگفتم آیا این روزهای غم انگیز خواهد گذشت؟ آیا روزی میرسد که
شلاقها به داس و قلم تبدیل شود؟ آیا واقعاً آنطور که اشعیای نبی گفته بود
روزی شمشیرها غلاف خواهد شد؟
متاسفانه
نگرانی دوست من درست از آب درآمد و بار دیگر سر از کمیته مشترک درآوردیم.
آب دهنم از هراس خشک شده بود و بیاختیار «وان یکاد» میخواندم. خدایا...
دوباره کمیته...
مثل
برق همه خاطرات گذشته سر جلوی چشمانم، چشمانی که البته بسته شده بود رژه
میرفتند. از روزی که از ساواک اهواز به اینجا آمدم. آزارهای بیدلیل آن
مامور خشن در بدو ورود، که به قسمتهای حساس بدنم پشت سر هم لگد زد، دچارشدن
به خونریزی، آن روز که کاسه ادرار را بر سرم ریختند. روزی که سوارم شدند و
باید عرعر میکردم. سرهنگ عباس وزیری و ان نگاه غضبناکش...
دل توی دلم نبود. یه جورایی نگران بودم.
دوباره لباس خاکستری آنجا را پوشیدیم و متاسفانه از هم جدا شده و مرا به سلول بسیار کوچک و نیمه تاریکی در قسمت همکف انداختند.
البته برخورد بدی نشد و نگهبان گفت گمان نمیکنم اینجا ماندنی باشی.
کمی ترس برم داشت اما میکوشیدم خودم را از تا نیاندازم.
زندگی آزمایشی بیش نیست
واقعش زندگی آزمایشی بیش نیست و ما روی یک پُل هستیم...
آنچنان
که در یک قطعه آوازی «کانتاتا» Cantata اثر باخ آمده روزها مثل آب
جوشندهای که از چشمهها بیرون میجهد از زندگی میگریختند و بیش از هر
زمانی میفهمیدم که زندگی آزمایشی بیش نیست.
هر
روز صبح، آواهای آهسته و حزینی از سلولهای دورتر میآمد و گاه فریادهای
زیر شکنجه آنرا به سکوت سنگینی مبدل میساخت. سلول خیلی سرد بود، انگار
وارد یخچال شده بودم. یواش یواش پاشدم و قدم زدم. کارم این شده بود که هرچه
آیه و شعر و خاطره یادم میآمد، مرور کنم تا خمودی و کرختی غالب نشود.
شرایطی
را که دارم شرح میدهم تنها کسانی تمام و کمال حس میکنند که آنرا از سر
گذراندهاند. یعقوب به یوسف گفته بود تو قلب بیگانه را میشناسی، زیرا که
در سرزمین مصر بیگانه بودهای…
…
آیه
۱۱۰ سوره یوسف (حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ
قَدْ کُذِبُواْ جَاءهُمْ نَصْرُنَا...) و آیه ۲۱۴ سوره بقره که بر رنج و
شکنج پیشینیان انگشت میگذاشت (مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء
وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ
مَتَى نَصْرُ اللّهِ...)
این آیان را که به شرایط سخت اشاره داشت بارها و بارها خواندم و
مثنوی هم اینگونه مواقع عصای دستم بود.
با خودم میگفتم آیا این روزهای سخت سپری خواهد شد؟ کودکِ درونم زمزمه میکرد: یه شب ماه میاد... یه شب ماه میاد...
خودم را دلداری میدادم روزگاری خواهد رسید که مشعل توحید بر شبهای سیاه بتابد. خواهد تابید...
چون که قبض آید تو در وی بسط بین
تازه باش و چین میفکن بر جبین
بعد نومیدی بسی امیدهاست
از پس ظلمت دو صد خورشیدهاست
گر هماره فصل تابستان بدی
سوزش خورشید در بستان زدی
داشتم ابیات قوق را آرام آرام میخواندم که یکمرتبه لگدی به در خورد و نگهبان با صدای بلند گفت تنت میخاره؟دیگه آواز نخون
جوردانو برونو و گالیله در سلول
فردای
آنروز بخشهایی از «دُن آرام» شولوخوف را برای خودم مرور کردم. همچنین
سرگذشت جوردانو برونو و گالیله را که در قصر، در تاریخ ویل دورانت خوانده
بودم و آقای فریدون شایان هم در موردشان برایم تعریف کرده بود.
انگار برونو و گالیله لباس زندان پوشیده و آنجا گوشه سلول نشسته بودند. با هاشون حرف میزدم و سرحال میشدم.
جوردانو
برونو Giordano Bruno رزمنده بی سلاحی بود که با بی خردی و تعصبات کور
اصحاب کلیسا راه نیامد و بهای قدگیری خودش را هم بدجوری پرداخت.
به
دلیل ظلم اصحاب خرافات، دربدر و آواره شد و از این کشور به آن کشور میرفت
تا اینکه بعد از سالها زندگی در تبعید، با امید به اصلاح، که شاید شرایط
عوض شده است، به ونیز که آن موقع جمهوری جدائی از ایتالیا بود بر گشت، اما
با تک نویسی و گزارش دوست نزدیکش، دستگیر و به دادگاه تفتیش عقاید رم تحویل
داده شد.
جوردانو
برونو کشیش بود و گرچه نظرات رسمی را به چالش میگرفت اما برخلاف دیدگاه
زندانبانانش با ارتداد میانهای نداشت و مثل گالیله معتقد به خداوند بود.
او حدود ۸ سال در زندان بود تا اینکه اجلش سر رسید.
صبح
۱۹ فوریه سال ۱۶۰۰ میلادی او را از زندان به میدان بازار گلفروشان Campo
de’ Fiori شهر رم، آوردند. من آن میدان را دیدهام. الان مجسمه بزرگی از
جوردانو برونو آنجاست.
...
وقت
اعدام، ردای کشیشیاش را پاره نموده و دو سیخ را به شکل صلیب از دهان وی
رد کردند و بعد به تیرکی چوبی بستندش و در میان تلی از هیزم زنده زنده
سوزاندند.
ممکن
است داستان او را شاخ و برگ داده باشند اما میگویند وقتی وی را بسته
بودند و پشت سر هم هیزم برای سوزاندن او میآوردند، ساکت بود و حرف نمیزد
اما کمی بعد وقتی شنید پیرزنی نام خدا را میبَرد و هیزمی روی هیزمها
میاندازد، آهی کشید و گفت «لعنت بر جهل مقدس»
...
در
مورد وی آنچه بیشتر توجه مرا جلب کرده بود گزارش و تکنویسی دوست نزدیکش
موچنیگو بود. جوردانو برونو تاحدودی متوجه نقشههای قاتلینش شده بود و
میخواست از ایتالیا به طرف فرانکفورت برود، اما موچنیگو، گزارش داد که
جوردانو برونو، به راهبان توهین کرده و میگوید آنان زمین را با ریاکاری و
زندگی پلید خود خود که ربطی به مسیح ندارد، آلوده میکنند و ضمناً قصد فرار
دارد.
با این گزارش، ماموران دادگاه تفتیش عقاید برونو را دستگیر و شکنجه کردند و بعد هم آن به اصطلاح دادگاه، وی را مرتد خواند.
جوردانو برونو بعد از شنیدن حکمش گفته بود:
ای قاضییان، داوران، میپندارم از دادن این حکم خودتان بیشتر در هراسید تا من از شنیدن آن
جنگهای مذهبی صفحه تاریکی از تاریخ بشر
آنچه
دادگاه تفتیش عقاید بر سر گالیله آورد هم، بسیار غمانگیز بود. اینکه او
در محکمۀ «ارباب شریعت» عقاید خود را مجبور شد انکار کند، ذرهای از ارج و
مقامش نمیکاهد.
گالیله یکی از چهرههای تابناک عصر رنسانس به شمار میرود.
او
هم به ساز ارباب کلیسا نمیرقصید و میپرسید چگونه میتوان قبول کرد
آفریدگاری که ما را با عقل و شعور به دنیا آورده است، ما را از به کار بردن
این مواهب منع کند؟ همانند کپلر، عقیده داشت که خداوند به انسان خرد
بخشیده تا بتواند کتاب طبیعت را بخواند.
به
جای پیروی از احکام و آرای پیشین، به روش علمی (بر پایهی مشاهده و تجربۀ
مستقیم) گرایش داشت. با مطالعات خود به نتیجه رسید که نظر کوپرنیک مبنی بر
حرکت زمین به دور خورشید، حقیقت دارد. اما کلیسای کاتولیک با جزماندیشی،
به مرکزیت زمین معتقد بود، و به پیروی از متن «سفر آفرینش» تورات (عهد
قدیم) قرنها آموزش داده بود که خداوند نخست زمین را آفرید و سپس عرش و
سماوات (خورشید و ستارگان) را پیرامون آن به حرکت در آورد.
از
سطف پاپ به گالیله پیغام دادند تنها نظریات مورد قبول کلیسا را آموزش دهد،
اما وی اعتنا نکرد، تا آنکه «برای ادای توضیحات» به رم احضار شد و آنجا در
محکمۀ تفتیش عقاید (انکیزیسیون) به کفر متهمش کردند و لقب خائن گرفت.
در
آن محکمه Galileo's Trial گالیله بر عقل تکیه میزد و کلیسا بر خرافات، از
این رو نزاع گالیله با کلیسا به نزاع عقل با خرافات تبدیل شد.
بارها
در سلول داستان جوردانو برونو و گالیله را مرور کرده و از اینکه جنگهای
مذهبی صفحه تاریکی از تاریخ بشر است به فکر فرو میرفتم. البته صفحات تاریک
تاریخ، تنها به جنگ های مذهبی مربوط نمیشود. برای مثال آتش دو جنگ جهانی
را پاپها روشن نکردند. جبارانی هم بوده و هستند که با دین کمترین میانهای
ندارند.
...
چند
روز که گذشت تنهایی و بیشتر بلاتکلیفی حوصله ام را سر برد و مثل برگهای
درخت که از سرما کز میکند، در خود بودم. صدای فریادهای زیر شکنجه گردبادی
از ترس را به جانم میریخت. بی پناه شده بودم.
تا اینکه یک روز صبح گفتند پاشو بیا بیرون
شکر شیرازی و ترانه هایش
بدون
سئوال و جواب منو بردند از پلهها بالا به بند ۶، در اتاقی که سه نفر دیگر
هم بودند. خیلی خوشحال شدم. تا نگهبان در را بست ماچ و بوسه شروع شد.
یکیشون زندانی عادی بود و دیگری از بچههای کنفدراسیون.
در
آن اتاق یک دانشجوی دانشکده فنی هم بود که پاهاش زخم داشت و شلشلی راه
میرفت. دوست داشتم به اسامی آنها اشاره کنم اما خودشان رضایت ندارند.
آن
زندانی عادی را که به اتهام دزدی دستگیر شده بود در قصر دیده بودم. وی در
همین کمیته با دکتر علی شریعتی هماتاق بودهاست. بعداً در باره او و دوستی
که از بچه های کنفدراسیون بود صحبت میکنم.
...
دانشجوی
دانشکده فنی که پاهایش پانسمان داشت مال طرفای شیراز بود. اسم شکر شیرازی
را اولین بار از او شنیدم. تا آنوقت خیال میکردم شکر فقط اسم زن است اما
متوجه شدم چقدر بیغم. از او شنیدم که شکر شیرازی خواننده یهودی است و
معمولا با تنبک و دایره زنگی، در عروسیها ترانههای طنزآمیز میخواند.
هروقت دوست ما حال و حوصله داشت ترانه های کاکا، شمس العماره و سبزه زار
شکر را به زیبایی میخواند و ما هم دم میگرفتیم و اندوه و سکوت سلول کمرنگ
میشد.
برفتم بر در شمس العماره/ همون جایی که دلبر خونه داره/ زدم بر حلقه در/ یارم اومد دم در/ گفت کیست؟...
البته من سبزه زار را بیشتر دوست داشتم.
بیا بریم سبزه زار، بیا بریم سبزه زار، ای خدا بارون بیار، شو ببار و روز ببار، هی ببار...هی هی هی...
می گفت هنر شکر اجرای واسونکها Vassunak است.
واسونکها
که در بعضی از نقاط فارس به آن سرود یا سوری suri هم میگویند ترانههای
فولکلور (مردمی) هستند که بیشتر در شهر شیراز در مجالس عروسی و سرور و
شادمانی خوانده میشوند و اکثراً تک بیت و با ریتم شش هشت باز در مایه
شوشتری خوانده میشوند.
میگفت
واسونک از اول خواستگاری تا هنگامی که عروس پا به خانهٔ شوهر میگذارد را
دربرمیگیرد. بعضی روزها در همان سلول نمایش خواستگاری (رختبران،
حنابندان، حمام دامادی تا مراسم حجله بران) را از اول تا آخر بازی میکردیم
و غش عش میخندیدیم چون از تنها چیزی که خبر نبود عروس بود.
...
دانشجوی
شیرازی تعریف میکرد در راهرو دانشکده فنی جزوه تقی شهرام (بیانیه اعلام
مواضع ایدئولوژیک) یکی دو هفته به صورت برگهای جدا جدا کنار هم چیده شده
بود و تعدادی از بچهها مینشستند و در سکوت میخواندند. هیچکس هم مانع
نمیشد. من فلک زده هم یک روز از سر کنجکاوی دقایقی نشستم و خوندم. این
مربوط به خیلی وقت پیشه.
مدتی
بعد در خوابگاه دستگیر شدم و هرچه داد زدم بابا من نمیدونم این چی بود به
گوش بازجو نرفت که نرفت. هی میپرسد هویت شما محرز است فعالیت خود را
بنویسید. جواب میدم بابا جان شما که خودتان میگید هویت من محرز است. چی را
بنویسم. میزنند و میگند خفه... به خدا از عمر خودم سیر شدم.
به
او گفتم در زندان قصر خلاصهای از بیانیه را از بچه ها شنیدهام. بخشی از
آنرا تعریف کردم و او خیلی تعجب کرد. گفت درست عین جملات را نقل میکنی.
زندهیاد حسن صادق و...در بند یک و هفت و هشت قصر هرچه را از بیانیه یاد داشت برایم گفته بود.
«بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک» در زندان قصر
بیانیه
معروف «اعلام مواضع ایدئولوژیک» را جریان تقی شهرام، مـهرماه ۱۳۵۴ منتشر
کرده بود. البته اولین چاپ آن بـه صورت دست نویس و در سطح محدودی در قطع
جیبی با پـلیکپی الکلی تکثیر شده بود و گویا بعداً با چند ضمیمه در داخل و
خارج از کشور چاپ و منتشر میشود.
...
بیانیه مزبور را بازجویان به برخی روحانیون نشان داده و بخشی را هم برایشان خوانده بودند.
عضدی
به آنان گفته بود آقایان، در بیرون زندان رهبری سازمان و کسانیکه شما به
آنان کمک کردید از اواخر سال ٬۱۳۵۳ فاتحه اسلام را خوندند. جزوه «تحلیل
روابط ایران و عراق» را که در تابستان پنجاه و چهار منتشر شده بود به آنان
نشان میدهد که آرم سازمان بدون آیه فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً
عظیما چاپ شده بود
...
در
بندهای بالا هم که ابدیها و کسانیکه حکم زیاد داشتند آنجا بودند، رسولی
بازجو (ناصر نوذری) بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک را به زندانیان نشان
میدهد و گویا مسعود رجوی موفق میشود وی را قانع کند تا آن را برای یک شب
امانت دهد تا فقط خودش بخواند و صبح تحویل بدهد.
اینطور
که شنیدم بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک یک مقدمه طولانی داشت و متن آن هم
از یک مقدمه و سه فصل تشکیل شده بود به همراه چهار ضمیمه از مطالب تحلیلی.
خلاصه،
رسولی راضی میشود که تا صبح آن جزوه دست مسعود رجوی باشد. همان شب
مجاهدین تصمیم میگیرند آنرا تمام و کمال بازنویسی کنند تا سر صبر مطالعه
شود. جزوه قسمت قسمت شده و شماری از زندانیان با پنهان کاری و ابتکار، تا
صبح از کل کتاب نسخه برمیدارند و سپس تمام صفحات را با چسب برنج
میچسبانند و فردا صبح رسولی میآید و تحویل میگیرد. بیانیه مزبور به این
ترتیب نقد شده و ۲۸ سئوال پیرامون آن تدوین میشود.
پیشتر در قسمت سی و دوم خاطرات خانه زندگان (۳۲) ای چنگ ناله برکش و ای َدف خروش کن
شرح
دادم که پاییز سال ۱۳۵۵ مسعود رجوی «اطلاعیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین
خلق ایران در برابر جریان اپورتونیستی (انحرافی) چپنما» را به عنوان تنها
عضو باقیمانده از مرکزیت اولیه، در ۱۲ ماده تدوین کرد که راهنمای عمل آن
سالها بود.
...
رونویسی
از جزوهها (چه آنچه امثال بیژن جزنی و مسعود رجوی در زندان مینوشتند) و
چه نوشتههای بیرون زندان، مثل «رد تئوری بقا»ی پویان که به جزوهی بهار
مشهور بود یا «ﻣﺒـﺎرزه ﻣﺴـﻠﺤﺎﻧﻪ - ﻫـﻢ اﺳـﺘﺮاﺗﮋی، ﻫـﻢ ﺗﺎﮐﺘﯿـﮏ» نوشته مسعود
احمدزاده که به جزوه پاییز معروف شد، پیشتر معمول بود اما نسخه برداری از
تمام بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک در یک شب، تازگی داشت.
شاید
برای نسخه برداری از کاغذ سیگار استفاده میشد. کاغذ سیگار نازک بود و اگر
در آب میافتاد هم، زیاد خراب نمیشد. پشت و روی آن با خط ریز حدود ۴۰ سطر
میشد نوشت و در صورت لزوم از بین بردنش دشوار نبود. بعلاوه در جلد مقوایی
مفاتیح یا قرآن راحت جاسازی میشد.
دکتر شریعتی و همسلولیهایش
جلوتر
گفتم که یک زندانی عادی در سلول ما بود. وی را در بند یک و هفت و هشت
زندان قصر هم دیده بودم. خودش میگفت به اتهام دزدی دستگیر شدم. اوائل
دستگیریاش در کمیته مشترک با دکتر شریعتی هم سلول میشود و خودش هم
نمیدانست چرا.
میگفت
نمیدونم واسه چی من اصلاً پیش زندانیان سیاسی افتادم. نه اهل خبرچینیام و
نه انصافاً تا حالا در این مورد چیزی از من خواسته شده ولی خدا را شکر که
افتادم پیش دکتر شریعتی. البته اونجا یک زندانی دیگری به اسم احمد رضا
کریمی هم بود و یک استاد دانشگاه شیراز به اسم آقای سپهری. ممکنه پیش و بعد
از من هم کسانی در آن سلول بودهاند اما من اطلاع ندارم.
تعریف میکرد به دکتر شریعتی گفته بودند نظر شما راجع به چادر جیست. جواب داده بود باید از بزازها بپرسین. من بزاز نیستم.
...
آن
زندانی عادی تعریف کرد یکبار منو برای بازجویی صدا زدند. حتم داشتم در
مورد یکی از دوستانم میخواهند بپرسند. کسیکه مثل من دزدی نمیکرد و به من
گفته بود دزدی هم میخوای بکنی مثل رابین هود باش، اگر چیزی گیرت اومد،
تنهاخوری نکن. بده به دیگران که دشمن اغنیا هستند.
همین
حرف به گوش بازجوها رسیده بود و حالا حتم داشتم در باره وی از من بازجویی
خواهند کرد. یواشکی به دکتر شریعتی داستان را گفتم و پرسیدم به نظر شما من
چکار کنم. داشت ترانه جان مریم چشماتا وا کن منو صدا کن...را با خودش زمزمه
میکرد. خانمشان لباس زندان که البته رنگش مثل لباس ما بود ولی شیک تر
مینمود، برای او دوخته و وی تازه پوشیده بود. کمی منو ورانداز کرد و بعد
گفت یه قصه برات بگم. بعد لابلای قصه به من فهموند که علیه دوستم حرفای پرت
و پلا بزنم ولی اصل قضیه را نگم.
داستان
یک اسبسوار را تعریف کرد که یک آدم بدجنسی مصاحب او بوده و روزی با تعریف
و تمجید از اسب او، خواهش میکند اگر ممکن است کمی سوار اسب تو بشوم.
اسب
سوار هم که همه را مثل خودش پاک و صاف میدیده میگه بفرما. اون آدم
بیمروت سوار میشه و میزنه به چاک و داد میزنه اسبت را بردم. اسبت را
بردم...
اسب سوار هم میگه تو اسب منو نبردی، جوانمردی را بردی.
دکتر
بعضی وقتها به در میگفت تا دیوار بشنود. با خودش حرف میزد و جوری که من
یا اون احمد رضا بشنود، پشت سرهم تکرار میکرد آدمی شایسته نیست که ابزار
کس دیگری قرار بگیرد. آدمی شایسته نیست که ابزار کس دیگری قرار بگیرد. آدمی
شایسته نیست که ابزار کس دیگری قرار بگیرد...
...
آقای
سپهری (استاد دانشگاه شیراز) هم با دکتر شریعتی در یک سلول بوده و تعریف
میکرد در سلولی که ما بودیم احمد رضا کریمی را آورده بودند که موی دماغ
باشد. دکتر معمولاً شبها نمیخوابید و نگران بود نکند روزها که میخوابد با
خودش حرف بزند و همین، کار دستش بدهد. احمد رضا کریمی دست به گزارش بود و
این را دکتر میدانست.
روزی
به من گفت آقای سپهری دکتر تارک الصلوه است. صبحها نماز نمیخواند. احمد
رضا کریمی عامل ساواک در سلول ما بود و تو نخ همه چیز و همه کس میرفت.
آیا در ایران کودتا شده است؟
دکتر
شریعتی در کمیته مشترک کریدور بند را تی میکشید و گاه دم سلولها که
میرسید برای روحیه دادن به زندانیان با صدای بلند میگفت تی کشیدن از
استادی دانشگاه بسیار بهتر است.
...
شنیدم
یکبار تیمسار زندی پور دم سلول کتاب «اسلام در ایران» پطروشفسکی را به
ایشان نشان میدهد و میگوید دکتر این کتاب را خوندی؟ وی جواب میده، بله
این اسلامِ در ایران است. (اسلام با کسره زیر میم)
بعد
میپرسد آیا واقعاً شما کتاب انتظار مذهب اعتراض را نوشتی؟ این مزخرفات
چیه؟ آیا واقعاً به ولی عصر که بیش از هزار سال است زنده مانده و...باور
دارید؟
دکتر
جواب میدهد جناب تیمسار آیا در ایران کودتا شده است؟ تیمسار زندیپور
تعجب میکند و دکتر شریعتی میگوید آخر شخص اول مملکت بارها از اینکه امام
زمان یا حضرت عباس به یاریشان شتافته صحبت کردهاند و حالا شما مسخره
میکنید...
زندیپور در را میبندد و میرود.
موارد زیر را هم که نمیدانم واقعی است یا نه، در قصر گفته میشد.
از او بازجویان پرسیده بودند شما اسلحه داشتید و او پاسخ میدهد بله بله. میپرسند مارکش چی بود؟ جواب میدهد «بیک» (خودکار بیک)
...
یا
با اشاره به آیه «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما» میپرسند
«فضل الله مجاهدین» چی شما میشه. با او قوم و خویش هستید؟ و دکتر میگوید
او را نمیشناسم اما با «علی قاعدین» فامیلی هستیم...
هر تکست را در کانتکس خودش یاید دید
برگردیم به سلول کمیته.
من و آن دوست که از بچههای کنفدراسیون بود در سلول ماندیم و دو نفر دیگر را بردند.
از او خواهش کردم به من تاریخ یاد بدهد، انگلیسی یاد بدهد. هرچه میداند یاد بدهد.
همین
طور که در سلول قدم میزدیم به من انگلیسی درس میداد. جملات کوتاه یا
شعری قدیمی از متون کلاسیک را میخواند تا من از بر کنم. خیلی برایم سخت
بود چون مثل قابوس نامه و کلیله و دمنه ما در فارسی میمانست و با اینکه
زبانم خوب بود اما با متون کهن مانوس نبودم ولی با هر حول و ولایی بود سعی
میکردم حفظ میکنم.
یک
روز دراز کشیده بود و من داشتم آیه «وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا...»
را برای خودم تکرار میکردم. پا شد و پرسید اینکه میخونی چیه گفتم آیهای
از قران است. پرسید آیا ارزش وقت گذاشتن داره؟ ناسلامتی شما زندانی سیاسی
هستی...
گفتم قران به مثابه متنی ادبی همیشه برای من جاذبه داشتهاست.
پرسید آیهای که گفتی یعنی چی؟ فارسی آن چی میشه
گفتم
من اینجور میفهمم که یعنی در مبارزه با ستمگران سست نشوید. غم به دل راه
ندهید. شما برتر از دشمنانتان هستید اگر روی ایمان خودتان بایستید. خلاصه
کلام با مشکلات راه خود را نبازیم و یقین کنیم باطل اوت میشود.
خندید و گفت خب منکه به قران اعتقاد ندارم و نمیخوانم هم، میدانم که با مشکلات راه نباید خود را ببازیم و باطل هم اوت میشود.
از
آنجا که میدانستم از نظر قوانین ریاضی و احتمالات، جهان میتوانسته به
بی شمار حالت پدید آید، اما فقط نمونه بسیار خاصی از این حالات است که
پیدایش و ادامهٔ حیات را میسر ساخته، گفتم من با این رأی موافق بوده و هستم
که جهان ما و هر چه در آن است absourd و عبث نیست و همین نکته را هم از
قران میگیرم. یعنی ابدا برای من جنبه تخدیری ندارد و من برای رفتن به بهشت
یا ترفتن به دوزخ ننیست که قران میخونم. بخصوص که با زبان و اشارات آن هم
آشنا هستم و هر مسئلهای، یا بهتر بگویم هر تکست را در کانتکس تاریخی خودش
میبینم و میخوانم.
گفت نمیدونم آیات مربوط به ارث یا برده داری یا کتک زدن همسر را چگونه توی این کتاب میخونی و منتاقض نمیشی...
شرح
دادم که تک تک آیات فرا زمانی نیست و هیچ امر زبانی هم نمیتواند خارج از
زمان باشد. برخورد قشری با متون دینی نداشتم و تصورم هم این نبود که برای
همیشه ساری و جاری خواهد بود.
مگو که مبارزه پوچ است
آن
معلم عزیز گفت حالا من شعری برایت میخوانم که بهتر از آیهای که خواندی
شرح میدهد که مبارزه بیهوده نیست و باید از پس مشکلات راه برآمد و باکی به
دل راه نداد. قران مال ۱۴۰۰ سال پیش است، شعری که میخونم مربوط به ۱۲۰،
۱۳۰ سال قبل است. خلاصه دِمُده و کهنه نیست.
سروده «آرتور هیو کلاف» است و چرچیل هم پس از بمباران انگلیس و حمله ارتش نازی در جنگ جهانی دوم، از رادیو خواندهاست.
به زبان قدیم انگلیسی است.
بیت اول آن شعر این بود:
‘Say not the struggle nought availeth’
شرح
داد که زمینه این شعر به سرکوب مردم در انقلابهای ۱۸۴۸ اروپا و همچنین به
قحطی بزرگ مردم ایرلند (که آنزمان بخشی از انگلیس بود) برمیگردد.
جوهر شعر این است که در مبارزه هر اتفاق ناخوشایندی ممکن است پیش آید اما حرف اول را امید میزند.
برگردان دقیق آن شعر فاخر و زیبا آسان نیست. با استفاده از آنچه از آن دوست و دیگر آشنایان یاد گرفتهام، به مضمون آن اشاره میکنم.
با آیپاد ممکن است تمام ویدیو دیده نشود در کامپیوتر معمولی ببینید.
...
سایت همنشین بهار
ایمیل
دو زندانی سیاسی بدن خود را به آتش کشیدند
فوریه 15, 2014
بنا
به گزارشهای رسیده، در بند 7 زندان «کورکچولار» 2 تن از زندانیان به
نامهای «ردوان و بارش کاراسو» با هدف محکوم کردن توطئه بین الدولی 15
فوریه علیه رهبر خلق کرد عبدالله اوجالان بدن خود را به آتش کشیدند.
در بند 7 زندان «کورکچولار» شهر آنکارای
ترکیه دو زندانی سیاسی به نامهای «ردوان، و بارش کاراسو» به منظور محکوم
کردن توطئه بین الدولی 15 فوریه علیه رهبر خلق کرد عبدالله اوجالان, بدن
خود را به آتش کشیدند.
گفتنی است که این دو زندانی برای معالجه به
بیمارستان آنکارا منتقل شدند. همچنین گزارش شده است که وضعیت جسمانی «بارش
کاراسو» وخیم است.
مشاور روحانی وعده داد: افشای فساد «دهها هزار ميلياردی» به زودی
مشاور روحانی وعده داد: افشای فساد «دهها هزار ميلياردی» به زودی
اکبر ترکان، مشاور رئيس جمهور ايران، در مصاحبهای که روز شنبه منتشر شد ضمن ابراز نومیدی از قطع زنجیره فساد و ویژهخواری وعده افشای فسادی «دهها هزار میلیاردی» در آینده نزدیک را داد.
اکبر ترکان، مشاور رئيس جمهور ايران، در مصاحبهای که روز شنبه منتشر شد ضمن ابراز نومیدی از قطع زنجیره فساد و ویژهخواری وعده افشای فسادی «دهها هزار میلیاردی» در آینده نزدیک را داد.
به گزارش رادیو فردا، آقای ترکان در مصاحبهای با روزنامه آرمان که
روز شنبه، ۲۶ بهمن، منتشر شد به طور تلويحی گفته است که اين فساد دهها
هزار ميلياردی در دولت محمود احمدینژاد رخ داده و فساد ۹ هزار ميلياردی که
اخيرا بارها به آن اشاره شده تنها «بخش کوچکی» از آن بوده است.
به نظر میآيد مقصود مسئولان ايرانی از فساد ۹ هزار ميليارد تومانی
ساد مالی مربوط به بابک زنجانی، سرمايهداری، باشد که هماکنون به دليل
بدهی بيش از دو ميليارد يورويی به وزارت نفت و جعل سند در بازداشت به سر
میبرد.
مشاور رئيس جمهور ايران توضيح بيشتری درباره فساد دهها هزار ميلياردی
مورد اشاره خود نداده، اما گفته است که فساد مالی در زمان رياست جمهوری
محمود احمدینژاد تنها به دو پرونده مشهور به فساد سه هزار ميليارد تومانی و
۹ هزار ميلياردی محدود نمیشود.
آقای ترکان در مصاحبه خود اذعان کرده است که «فساد مالی ريشههايی
داشته که بايد در تصميمات مديران جستوجو کرد» و «فساد اداری و ساختاری
جزئی از بدنه دولتها شده» و علت آن را بايد در استفاده از «نيروهای
غيراصولی» جست.
مشاور رئيس جمهور ايران همچنين گفته است که «مجموع تخلفاتی» که ديوان
محاسبات کشور در هشت سال گذشته «از دولت گزارش کرده دهها ميليارد دلار
است».
او در عين حال افزوده است که شايد «هنوز افرادی که در جريان تخلفات
حضور داشتند در بدنه دولت کنونی حضور دارند» و «طبق شواهد ويژهخواری در
برخی ردهها ريشه دوانده است و معتقدم با آمدن و رفتن يک دولت نمیتوان
اميد داشت که اين زنجيره کاملا قطع شود. يعنی اين روند با تغيير دولتها
از بين نرفته است.»
اکبر ترکان که دبير شورای هماهنگی مناطق آزاد ايران نيز هست، همچنين
از «ويژهخواریهای گسترده و فساد سازماندهی شده« در دوران محمود
احمدینژاد در مناطق آزاد خبر داده و افزوده است که ما «طبق دستور دکتر
روحانی مشغول جمعآوری و ارسال آن به دفتر معاون اول محترم رياست جمهوری
هستيم».
حسن روحانی، رئيس جمهور ايران، روز ۱۴ بهمن در ديدار با مديران و
پرسنل وزارت اطلاعات گفت که فساد اقتصادی در کشور «دامنه گستردهای» دارد.
سازمان شفافيت بينالملل در آخرين گزارش سالانه خود که دوازدهم آذر
امسال منتشر شد، ايران را از ميان ۱۷۷ کشور در رتبه ۱۴۴ جهان از نظر فساد
اداری قرار داد که این نشاندهنده ۱۱ پله سقوط در مقايسه با سال ۲۰۱۲
ميلادی است.
دو فعال عرب اعدام شدند و سه نفر دیگر در خطر اعدام هستند
دو فعال عرب اعدام شدند و سه نفر دیگر در خطر اعدام هستند
شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۵ فوريه ۲۰۱۴
امروز جمعه ۱۴ فوریه ۲۰۱۴، سازمان عفو بین الملل ضمن انتشار بیانیه ای اعدام هاشم شعبانی و هادی راشدی دو فعال فرهنگی عرب اهوازی را محکوم کرده و نسبت به اعدام سه فعال فرهنگی دیگر موسسه الحوار هشدار داد. این سه فعال فرهنگی محمد علی عموری و دو برادر آلبوشوکه با نام های سید جابر و سید مختار هستند.
متن بیانیه سازمان عفو بین الملل به شرح آتی است:
اقدام فوری – عفو بین الملل
پس از اعدام ۲ معلم عرب اهوازی، ۳ فعال فرهنگی دیگر درخطر اعدام قریب الوقع هستند.
هادی راشدی و هاشم شعبانی دو معلم از جامعه عرب اهوازی در ایران و اعضای موسسه ممنوعه الحوار، اواخر ژانویه ماه گذشته مخفیانه به دار اویخته شدند.
این عمل جنایت کارانه در حالی صورت گرفت که ۳ فعال سیاسی زندانی دیگر در خطر اعدام قریب الوقع به سر می برند.
خبر اعدام این دو فعال فرهنگی عرب را یک مقام رسمی از وزارت اطلاعات طی تماس تلفنی به خانوادهای قربانیان اعلام نمود. مسئول مذکور هیچ اطلاعی از محل دفن پیکرهای قربانیان در اختیار خانواده های آنها قرار نداده است.
لازم به ذکر است در این تماس تلفنی مسئول وزارت اطلاعات نسبت به برگزاری مراسم یادبود به خانواده ها هشدار جدی داده بود و آنها را از انجام چنین عملی منع نموده است. براساس این هشدار خانواده ها تنها ۲۴ ساعت و به طور خصوصی اجازه برگزاری مراسم یافته اند.
گفته می شود پیکرهای این دو فعال عرب در قبرستانی حوالی شهر اهواز که به "لعنت آباد" مشهور است و اکثر اعدام شدگان در انجا به خاک سپرده می شوند، دفن شده اند.
مقام های امنیتی سازمان اطلاعات همچنین به خانواده های قربانیان در صورت انجام هرگونه مصاحبه و یا گفتگو با سازمانهای حقوق بشری هشدار داده و آنها را تهدید به پیگرد قانونی کرده اند.
هادی راشدی و هاشم شعبانی در ۷ دسامبر ۲۰۱۳ از زندان کارون اهواز به مکان نامعلومی انتقال داده شده بودند که این امر باعث نگرانی شدید سازمان های حقوق بشری در خصوص اعدام قریب الوقع آنها شد.
هادی و هاشم در سبتامبر ۲۰۱۱همراه با فعالان سیاسی دیگری محمد علی عموری، سید جابر البوشوکه و سید مختار البوشوکه دستگیر شده بودند. اتهامات آنها آشکارا به فعالیت های فرهنگی و مدنی شان در پیشبرد حقوق پایمال شده عربهای اهوازي در ایران باز می گردد. در نهایت و پس از متهم شدن انها به محاربه با خدا و اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام، در ۷ جولای ۲۰۱۲ از سوی دادگاه انقلاب اهواز به اعدام محکوم شده و حکم نهایی آنها در دیوان عالی در تهران مورد تایید قرار گرفت.
این قربانیان از دسترسی به وکیل مدافع خود ممنوع بودند و همچنین خانواده ها به مدت ۹ ماه از ملاقات با فرزندان خود ممنوع بودند. این در حالی است که این زندانیان عرب تحت شدید ترین شکنجه های روحی و جسمی قرار گرفته بودند.
با اعدام هادی راشدی و هاشم شعبانی دو فعال برجسته فرهنگی موسسه الحوار، ۳ زندانی دیگر موسسه فرهنگی مذکور با نام های محمد علی عموری، مختار البوشوکه و جابر البوشوکه در زندان کارون با خطر اعدام قریب الوقوع رو برو هستند.
هر روحانی یا طلبهای که موفق شود مبلغی را به عنوان وجوهات از مقلدین مرجعی بگیرد، میتواند ده درصد آن مبلغ را بدون هیچ اشکال شرعی برای خود بردارد. اما دسترسی روحانیان به منابع مالی به موارد فوق ختم نمیشود.
هر
روحانی یا طلبهای که موفق شود مبلغی را به عنوان وجوهات از مقلدین مرجعی
بگیرد، میتواند ده درصد آن مبلغ را بدون هیچ اشکال شرعی برای خود بردارد.
اما دسترسی روحانیان به منابع مالی به موارد فوق ختم نمیشود.
صدقات(تبرعات) و نذورات هم اگرچه اغلب واجب نیستند اما مسلمین مانند بسیاری از مومنین دیگر دستی گشاده در آن دارند. همچنین است موقوفات که خود منبع بسیار عظیمی از ثروت در بسیاری از جوامع از جمله جوامع اسلامی به حساب میآید. البته این موارد همگی میتواند نوعی کمک به برقراری عدالت اجتماعی بویژه در جوامعی باشد که از نظام تامین اجتماعی کارآمدی برخوردار نیستند. موارد مصرف این وجوهات در منابع اصیل اسلامی تقریبا نشان میدهد که هدف اصلی از این احکام کمک به حفظ حداقلهای معیشتی برای نیازمندان و مستمندانی است که به هر دلیل قادر به ایجاد زندگی با کرامتی برای خود نیستند.
اما آنچه روحانیان شیعه را بر این منابع مالی عظیم مسلط مینماید، ادعای جانشینی امام زمان توسط این گروه است. روحانیان شیعه مدعی هستند که کلیه وجوهات شرعی باید در اصل به امام زمان پرداخت شود و چون در حال حاضر به ایشان دسترسی وجود ندارد، شیعیان باید این مبالغ را به مراجع تقلید خود پرداخت نمایند یا حداقل برای صرف آن، از این روحانیان بلندپایه اجازه بگیرند. این ادعا باعث تسلط مطلق مراجع تقلید بر منبع عظیمی از درآمدهایی میشود که برای تحصیلش هیچ زحمتی نکشیدهاند. البته اگر ماجرا به همین جا ختم میشد، میتوانستیم اصل را بر صداقت و امانت این افراد در هزینه این وجوهات در کمک به نیازمندان واقعی بگذاریم و تنها از ایشان بخواهیم که حساب این مبالغ را طی گزارشات منظمی به مقلدین خود یا نهادهای نظارتی منتخب جامعه ارائه دهند.
اشکال اساسی اینجاست که این افراد رسما سهم مشخصی را از این وجوهات برای خود در نظر گرفتهاند. هر روحانی یا طلبهای که موفق شود مبلغی را به عنوان وجوهات از مقلدین مرجعی بگیرد، میتواند ده درصد آن مبلغ را بدون هیچ اشکال شرعی برای خود بردارد. به عبارت دیگر، اگر شما عمامهای بر سر داشته باشید و از فلان مرجع تقلید نمایندگی دریافت وجوهات داشته باشید، میتوانید ده درصد مبالغی را که از مردم بابت وجوهات شرعی میگیرید، برای خود بردارید و الباقی را باید انشاالله به حساب آن مرجع واریز نمایید.
همچنین طبق اعتقاد بسیاری از فقهای شیعه، خمس به دو سهم تقسیم میشود که یکی سهم سادات فقیر، یتیم و در راه درمانده است و دیگری سهم امام زمان که هر دو سهم باید به مرجع تقلید یا نماینده وی داده شود، مگر آنکه از ایشان اجازه گرفته و در راهی مصرف شود که آنها اجازه میدهند. البته جمعی از فقهای شیعی اختصاص نیمی از خمس به سادات را هم قبول ندارند و تمام آن را سهم امام میدانند. به هر روی چون امام هم اکنون در دسترس نیستند، سهم ایشان در اختیار مراجع تقلید قرار میگیرد و مراجع تقلید میتوانند آن را مطابق میل خود مصرف نمایند. بیشک بودهاند و شاید باشند مراجعی که دیناری از این مبلغ را به مصرف شخصی خود نرساندهاند.
اما دسترسی روحانیان به منابع مالی به موارد فوق ختم نمیشود. منبر رفتن یکی از منابع درآمد روحانیان بوده و هست. شاید در برهههایی از تاریخ، برخی روحانیان با ستاندن چند ریالی روضهای پر سوز و گداز میخواندهاند اما امروز کمتر عمامه به سری را میتوان یافت که بدون پاکت از منبر بالا برود. قیمت هر روحانی هم البته متفاوت است. برخی برای ده شب محرم ۵۰۰ هزار تومان میستانند و برخی برای هر منبر ۵۰ دقیقهای ۵ میلیون تومان.
ادای نمازهای یومیه هم یکی از منابع درآمد ثابت روحانیان است. این افراد اغلب ظهرها در چند محل و شبها در یک مکان ثابت برای مردم به امامت میایستند و مبالغی را دریافت میکنند که از ۳۰۰ هزار تومان در ماه کمتر نیست. جالب است که برخی از این افراد برای یک بار نماز خواندن دو بار پول میگیرند. مثلا در مدرسهای نماز ظهر و عصر واجب خودشان را میخوانند و پول میگیرند و سپس به مدرسه یا اداره دیگری میروند و آنجا هم یک نماز ظهر و عصر میخوانند و پولی میگیرند و همان نماز را به پای نماز قضای میّتی میگذارند و از بازماندگان او هم مبلغی میستانند.
اغلب روحانیون پایگاه ثابتی در یکی از محلات دارند. معمولا مسجد یا حسینیهای که شبها در آن نماز میخوانند، پایگاه ثابت آنها است. این افراد به عنوان امام آن مرکز، مبلغی را برای اداره امور آنجا نیز به عنوان حق مدیریت دریافت میکنند. همچنین درآمدهای جانبی آن مراکز مانند اجارههای دریافتی از مغازهها یا سایر املاک متعلق به مسجد یا حسینیه هم زیر نظر این افراد اداره میشود.
هر طلبهای از سال اول تا روزی که بر سر کلاس درسی در حوزه علمیه حاضر شود، ماهانه مبالغی را به عنوان شهریه دریافت میکند. شهریهای که توسط آیت الله خامنهای پرداخت میشود معمولا در طول سال ثابت است. حدود ماهی ۲۰۰ هزار تومان به اضافه سبدهای کالایی که سالی چند بار از طریق دفتر امام جمعه هر شهر بین طلاب تقسیم میشود. سایر مراجع تقلید هم شهریه میپردازند.
در قم میتوان از چندین مرجع شهریه گرفت. ماه پیش رییس دفتر آیتالله خامنهای اعلام کرد که ماهانه ۱۸ میلیارد تومان توسط رهبر جمهوری اسلامی به عنوان شهریه به طلاب پرداخت میشود.
با روی کار آمدن جمهوری اسلامی و تسلط روحانیون بر تمام امور کشور، امپراطوری مالی این افراد وارد فاز جدیدی شد. تئوری انفال بودن تمام ثروتهای ملی کشور مهمترین مبنای نظری تسلط ولی فقیه بر تمام ثروتهای ملی ایرانیان است. به موجب این تئوری که در اصل ۴۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی هم منعکس است «انفال و ثروتهاى عمومى از قبيل زمينهاى موات يا رها شده، معادن، درياها، درياچهها، رودخانهها و ساير آبهاى عمومى، كوهها، درهها، جنگلها، نيزارها، بيشههاى طبيعى، مراتعى كه حريم نيست، ارث بدون وارث، و اموال مجهول المالك و اموال عمومى كه از غاصبين مسترد مىشود، در اختيار حكومت اسلامى» است.
البته اصل ۴۵ قانون اساس یک مورد بسیار مهم از انفال را به دلایلی نام نمیبرد: «نفت». این تجاهل و تغافل تهیه کنندگان قانون اساسی، تاثیری در ماهیت موضوع برای روحانیون ندارد. نفت از نظر این اشخاص یکی از انفال است و اختیار آن به دست ولی فقیه جمهوری اسلامی میباشد. به همین دلیل درآمد حاصل از فروش نفت ایران ابتدا به دست نماینده آیت الله خامنهای میرسد و سپس وی برای اداره امور کشور و گذران زندگی مردم، مبلغی را مرحمت میفرماید.
امپراطوریهای عظیم مالی چون بنیاد مستضعفان و ستاد اجرایی فرمان امام هم از جمله منابع مالی غیرقابل حسابرسی و کنترلی هستند که بعد از انقلاب توسط روحانیون و در راس آنها ولی فقیه ایجاد شد.
اماکن مقدسه و متبرکه شیعیان نیز منابع سرشار و بیپایانی از درآمدهای معاف از مالیات و حسابرسی را در اختیار روحانیون شیعه قرار میدهد. صرف نظر از آستان قدس رضوی که به تنهایی بزرگترین ملّاک و زمیندار ایران است، امامزادههای کوچک و بزرگی که در سرتاسر ایران پراکنده شدهاند نیز هر یک برای خود تشکیلات مالی جداگانهای دارند. همواره یک روحانی متولی یکی از این امامزادهها است و منابع مالی آن از جمله موقوفات متعلقه را اداره مینماید. حداقل چیزی که از این امامزاده نصیب روحانیون شیعه میشود، ایجاد اشتغال و کسب درآمد از طریق مدیریت این اماکن و اموال آنهاست.
یک فرد از زمانی که وارد حوزه علمیه میشود تا زمانی که حق دارد عمامهای بر سر بگذار، حدود ۵ تا ۶ سال درس میخواند. در این دوران این افراد باید ذی طلبگی اختیار نمایند و به همان شهریه دریافتی از مراجع و درآمدهای جانبی مانند قضای مافات اموات بسنده نمایند. حدود ماهانه ۵۰۰ هزار تومان. اما اگر عمامهای بر سرشان گذاشته شود، بدون اشتغال به پستهای دولتی، میتوانند حداقل روی ماهی ۲ میلیون تومان حساب نمایند.
شاید همین درآمدهای بدون استرس و بیدردسر بخشی از راز عمر طولانی بسیاری از هم میهنانی باشد که ملبس به لباس روحانیت هستند.
اشتراک در:
پستها (Atom)