نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

مجید زربخش - پاسخ به برخی پرسش­ ها


پراکندگی چپ و غلبه برآن موضوع بحث و گفت وگوی پایان ناپذیر بیش از دو دهه­ است که هم­چنان ادامه دارد. اخیراً پرسش­هایی در این زمینه از سوی نادر عصاره طرح و برای برخی از فعالان چپ ارسال شده­ است. این پرسش­ها جنبه­ های گوناگون موضوع، از علل پراکندگی، موانع و پیامد­های آن تا ناکامی تلاش­های تا کنونی و راه­های برون­رفت از شرایط موجود را در بر می­گیرند. نکات زیر تاملی در پاره ای از این پرسش­هاست:
علت پراکندگی چیست؟ پیامد­های این پراکندگی کدامند؟
وضعیت کنونی چپ زاییدۀ بحران فکری، سیاسی و سازمانی عمیقی است که دو شکستِ فلج کننده، یکی در عرصه ملی و دیگری در مقیاس جهانی عامل آن بوده­اند. بحران نخست به دنبال استقرار و تثبیت جمهوری اسلامی و سرکوب و تلاشی سازمان­های سیاسی ـ و نه تنها سازمان­های چپ ـ پدید­آمد. ضربه ناشی از این شکست، نظام ذهنی اکثریت بزرگ نیرو­ها و عناصر چپ را در هم ریخت و هر کس ریشه­ها و علل را در جایی جستجو می­کرد: در باورها و تئوری­ها، در سیاست­ها، در ارزیابی نادرستِ اوضاع ونیروهای سیاسی، اجتماعی و طبقاتی جامعه، در رهبران، درمناسبات درونی غیر دموکراتیک، ...
هنوز بحران اول پایان نیافته­بود که بحرانی عمیق­تر و همه جانبه­ترسربرآورد، بحرانی که نه فقط چپ ایران، بلکه سراسر جنبش کمونیستی ـ سوسیالیستی را فرا گرفت. رويداد­های شتابان و پی در پی در شوروی و اروپای شرقی به مثابه زمین لرزه­ای تمامی سیستم فلسفی، نظری، سیاسی و عمل­کردی را که طی چند دهه به نام سوسیالیسم و مارکسیسم رواج یافته بود، به تکان درآورد و مورد پرسش قرار داد. این تحولات شگرف، چپ ایران و ملیون­ها انسان آرمان خواه و پیکارگر راه سوسیالیسم و عدالت اجتماعی را در سراسر گیتی گیج و مبهوت و دچار تردید و ناباوری ساخت.
در این شرایط پرتلاطم، بورژوازی غرب و روشنفکران و نظریه پردازان آن نیز از هر فرصتی برای اعلام «­­­نیروی سرمایه داری و شکست سوسیالیسم» استفاده­کردند و با همۀ امکانات و اهرم­های تبلیغاتی کوشیدند فروپاشی«سوسیالیسم موجود» را شکست قطعی سوسیالیسم و آرمان­های سوسیالیستی جلوه دهند.
ناکامی این«سوسیالیسم» و آشکار شدن نتایج آن، نتایچی کاملاً مغایر با آنچه وعده داده بود، از یک سو و موفقیت­های جهان سرمایه داری در ایجاد رفاه نسبی و مستقر­شدن دموکراسی سیاسی در غرب از سوی دیگر، ذهنیات پیشین مسلط بر جنبش چپ را مورد سوال قرار­داد و بسیاری از شیفتگان آزادی و عدالت اجتماعی را که سیستم فروپاشیده را بدیل سرمایه داری تصّور می کردند، با ابهام و گیجی و آشفتگی فکری روبرو ساخت. آیا واقعآً سوسیالیسم شکست خورده­است و آرمان­های سوسیالیستی چیزی جز یک سلسله پندار و توهم نبوده است؟ آیا سرمایه داری مشکل­گشای معضلات جامعه است و راهی جز آن نیست؟ آیا سوسیالیسم در مصاف با سرمایه داری شکست خورده­است؟
این­ها پرسش­های اولیه­ای بود که اکثریت بزرگ مبارزان ایجاد جهانی بهتر با ان روبرو شدند. پرسش­های بدون پاسخ و تأثیر ضربۀ وارده بر نظام فکری چپ­ها و بحران هویت، عمیق تر از آن بود که پاسخ پاره­ای نظریه پردازان مارکسیست و یا واکنش­های شعار گونه بتواند نتایج فلج کنندۀ آن­را از بین ببرد ویا حتی به گونه­ای مؤثر کاهش دهد.
این بحران به طور طبیعی و قابل فهم سرخوردگی بسیاری از نیروهای چپ، تردید در تئوری­ها و اندیشه­های پیشین، نا­امیدی نسبت به تلاش­های آتی و کند و بغرنج شدن روند شکل­گیری و آرایش مجدد نیرو­ها را به دنبال آورد. بخش قابل توجهی از واکنش­ها به صورت کناره گیری از فعالیت و انفعال و در مواردی نه چندان کم رد سوسیالیسم و ستایش سرمایه داری انعکاس یافت.
در ایران جنبش چپ هنگامی با این ضربه وپیامدهای آن روبرو گشت که هزاران تن ازفعالان خود را ازدست داده بود. شمار بزرگی از آنان به دست آدم کشان جمهوری اسلامی درشکنجه گاه­ها و پای چوبه­های دار جان باخته بودند و بسیاری در زندان به سر می­بردند. در بیرون زندان هم، درشرایط اختناق وسرکوب حاکم هیچ­گونه امکانی برای گرد­هم­آمدن نیروهای پراکنده بازمانده وتأمل وبحث وکارجمعی دربازبینی این رویداد تکان دهنده باقی نمانده بود. در نتیجه بخشی از این نیروها با انفعال تدریجی از صحنه فعالیت خارج­شدند. رابطه آن نسل با نسل بعدی، نسل جوانتر، گسسته شد و حتی امکان انتقال تجربه ناممکن گردید.
با وجود این، چپ در ایران به رغم این ضربه­ها و اختناق جمهوری اسلامی، دوباره ـ هرچند محدود و پراکنده ـ سربلند کرد.
واقعیت­های جهان سرمایه­داری، افسارگسیختگی این نظام، جنگ­ها وتجاوزهای نظامی، فقر، اجحاف، تبعیض و ستم و بی­عدالتی­های گستردۀ ره­آورد آن که قربانیانش زحمتکشان ومردم کشورهای مختلف­اند وسرانجام بن­بست و بحران ساختاری سرمایه داری زمینه­های عینی برای گرایش به چپ در میان بخش­هایی از دانشجویان و کارگران بود. این برآمدِ دوباره چپ نشان داد که با وجود شکست سوسیالیسم موجود و خطاها وبی­راهه­های سازمان­های چپ، گرایش به چپ به مثابه آرمان عدالت­خواهانه و برابری­طلبانه هم­چنان از پایه­های مادی و ذهنی مستحکمی برخورداراست. این چپ که در شرایط استبداد و سرکوب گسترده وفقدان آزادی و نداشتن امکان تبادل اندیشه و کارپژوهشی از جمله در نقد همه جانبۀ گذشته سربلند کرده­است، بی شک با کمبودهای متعدد در عرصه­های نظری و سازمانی روبرو می­باشد. امر غلبه براین کمبودها وکاهش پراکندگی­ها در شرایط کنونی کاری دشوار و طولانی است که باید به اقتضای شرایط حاکم با ابتکارات گوناگون به تدریج به پیش برده شود.
درخارج از کشور نیز عناصر و نیروهای چپ که به دنبال سرکوب­های همه جانبه در سال های ۱٣٦۰ ناگزیر از ترک ایران شده بودند و در شرایطی سخت و بغرنج در شهرها و کشورهای گوناگون با مشکلات ناشناختۀ زندگی در تبعید و وضعیت ذهنی وروحی ناشی از رویدادهای غیرمنتظره انقلاب ایران در فروپاشی سوسیالیسم موجود بسرمی­بردند، با همان پرسش­ها و ابهام وتردیدها روبرو بودند. دراین­جا هم تاثیر بلاواسطۀ دگرگونی­های فکری درمیان لشکر تبعیدیان سرخوردگی وانفعال بخشی از آنان و کناره گیری از سازمان­ها بود، روندی که سال­ها ادامه­داشت. جریان­های متشکل باقی­مانده کوشش­کردند جدا از یکدیگر، با پاسخ­هایی به پرسش­های مطرح شده، فعالیت­های خود را ادامه­دهند. گروه­های نامبرده، با وجود تاکید مستمر بر ضرورت غلبه بر پراکندگی و تلاش­هایی در این ارتباط، عملاً نتوانستند تغییری در آن وضعیت به وجود­آورند و این چندان هم غیر­عادی نیست. با توجه به این واقعیت که جدایی­ها در تاریخ گذشته و در پاره­ای اصول و مبانی فکری، سیاسی وسازمانی ریشه دارند. غلبه برآن­ها تنها با خواست و ارادۀ این یا آن گروه متحقق نمی­شود. پاره­ای از اختلاف­نظرهای اساسی غیر قابل جمع و در آینده­ای نزدیک نیز غیر قابل حل­اند و پاره­ای نیازمند بحث و گفت و گوی گسترده و انعطاف پذیر برای رسیدن به تفاهم وتوافق­اند.
وجود دیدگاه­های متفاوت درارزیابی از مسائل ورویدادها بویژه با توجه به پدیدار­های بغرنج جهان ما اثری کاملاً طبیعی وقابل فهم است و در هرجمع و گروه وسازمان سیاسی و اجتماعی وجود دارد. علت پراکندگی چپ در این گونه اختلاف­ها نیست. جدائی کنونی چپ از یکسو در تلقی و تعریف ما از چپ و تقویت چپ و چگونگی بازنگری به رویدادهای سوسیالیسم موجود و نظام نظری ـ عمل­کردی مسلط برآن ریشه دارد و از سوی دیگر در مسایل اساسی مربوط به مبارزه برای استقرار دموکراسی در ایران، چگونگی گذار از استبداد دینی حاکم، چگونگی نظامی که باید جایگزین آن گردد و سرانجام دردرک وبرداشت از مبانی، برنامه و ساختار سازمانی که می بایستی با مشارکت این نیروها ایجاد شود.
در کنار این موارد اساسی، تاریخ گذشته سازمان­های چپ نیز طی سال­های طولانی طی شده همواره یکی از عواملِ بازدارندۀ نزدیکی و وحدت بوده­است. به سخن دیگر وحدت مستلزم وجود دیدگاه­ها و نقطه نظر­های اساسی مشترک یا نزدیک در این زمینه­ها ست .
با توجه به این مشکلات واقعی که نیروهای چپ را از هم جدا می کند، غلبه بر پراکندگی به طور تدریجی امکان پذیر خواهد بود و اصولاً نمی توان تمامی نیروهای چپ را در یک سازمان گرد آورد. این امر نه ممکن و نه مفید است.
توضیحی پیرامون نکات جداکننده و وحدت دهنده
۱ـ جنبش کمونیستی ـ سوسیالیستی پیشینه­ای تاریخی دارد که بیش از ٧۰ سال آن استقرار سیستمی به نام سوسیالیسم در پاره­ای از کشورهای جهان بود. طی این ٧۰ سال کمونیسم، سوسیالیسم، فلسفه مارکسیستی، سیاست و اقتصاد سوسیالیستی و هر مقوله دیگری از انقلاب و دموکراسی تا حزب کمونیست و مناسبات درونی حزب توسط رهبران ونظریه پردازان این سوسیالیسم تعریف وتعیین می شد. در پراتیک این «سوسیالیسم» طی چند دهه سیستم تک­ حزبی، دیکتاتوری رهبران حزب حاکم بر جامعه و حزب، اعدام­های دسته جمعی و اردوگاه­های کار اجباری بخش جدائی ناپذیر آن بود. حزب کمونیست که مارکس آن را جنبش سازمان یافتۀ طبقۀ کارگر و وسیله­ای برای آزادی واقعی انسان و استقرار رادیکال­ترین و پیشرفته­ترین دموکراسی می­دانست در این سیستم به عامل باز­دارنده رشد آزاد این طبقه و ابزاری برای سلطه بر زحمت کشان و اعمال دیکتاتوری تبدیل شد. این سوسیالیسم به جای ایجاد جامعه­ای که در آن بنا به تعریف مارکس «رشد آزادانه هر فرد شرط رشدهمگان است»، جامعه­ای خفقان­زده با فضای پلیسی و ترس بوجود آورد، به­جای بسط آزادی­ها، چوبه­های دار واعدام­ها گسترش یافت. آن­هم به نام سوسیالیسم که بنیان­گذاران ورهبران آن از مارکس تا روزا لوگزامبورگ آن­را به شدت تقبیح و با فریادهای «حکم اعدام باید لغو گردد» برای القاء آن مبارزه کرده­اند.
در این سیستم که تحت عنوان سوسیالیسم مستقر بود، دولت به نام طبقه کارگر تمامی اهرم­های قدرت را دردست داشت و از طریق آن­ها سلطۀ خود را بر طبقۀ کارگر و زحمت­کشان إعمال می­کرد. «دولت» که بنا بر تعریف واستنتاج مارکس، در جامعه سوسیالیستی باید پروسۀ الغاءِ تدریجی و سرانجام زوال را طی­ کند و شرایطِ سلطۀ تولیدکنندگان برروند تولید و ادارۀ امور توسط آن­ها را فراهم­ سازد، در این «سوسیالیسم» با تولید و بازتولید گستردۀ بوروکراسی و فساد به هیولایی تبدیل شد که گروه کوچکی در رأس آن باسلطه بر همه ابزارها و نهادهای اقتصادی ـ سیاسی ـ نظامی و با ایجاد وحشت وخفقان برمردم حکومت می کرد.
با توجه به این واقعیت­ها بازبینی این تجربۀ بزرگ و نتیجه­گیری مشترک از آن یک شرط اساسی وحدت نیروهای چپ سوسیالیستی­است. آن­هایی که این سیستم را سوسیالیستی ارزیابی می­کنند، طبعاً نمی­توانند با کسانی که با آن ـ به گونه ای که دربالا اشاره شدـ مرزبندی دارند در درون یک سازمان چپ گرد­آیند. سازمان نه هدف بل­که وسیله­است برای تحقق هدف های کوتاه مدت و دراز مدت، یک سازمان نمی­تواند دربرگیرنده کسانی باشد که هدف­های متضاد را دنبال می­کنند و یا از هدف­ها برداشت ها وتصوراتی متضاد دارند. بنابراین باور داشتن به این سیستم توتالیتر به نام سوسیالیسم، حتی با توجیح­ها و تصحیح­ها و پاره­ای نقدها یا گسستن از مجموع نظام فکری و عمل­کردی آن یکی از زمینه­های مهم جدایی نیروهای پراکنده هوادار سوسیالیسم است که ناگزیر آن­را به دو بخش تقسیم­می­کند. بدیهی­است درمیان هر یک از این دو بخش، برای متحدشدن، شرط های دیگری نیز وجود­دارد.
٢ـ مبارزه برای استقرار دمکراسی و پایان دادن به جمهوری اسلامی
نابسامانی­های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، کشتار و خشونت، غارت ثروت و منابع ملی، گسترش فقر و تبعیض، بحران­سازی، ماجراجویی و قراردادن کشور درمعرض مخاطرات، ره آورد و نتیجۀ حاکمیت جمهوری اسلامی و شبکه مافیایی مسلط برآن است. قربانیان این نظام مردم ایران به ویژه زحمت کشان، جوانان، زنان واقوام وملیت­های مختلف­اند.
جمهوری اسلامی هم عامل و موجد این شرایط وهم مانع هرگونه تغییر و پیشرفت اجتماعی و مانع تحول دمکراتیک وآزادی­خواهانه است.
بنابراین مبارزه برای برداشتن این مانع اصلی وفراهم آوردن امکان استقرار دموکراسی وظیفه اساسی و مبرم همۀ نیروهای آزادی­خواه به ویژه جنبش چپ سوسیالیستی است که مبارزه برای آزادی و رهائی واقعی انسان از مبانی هویت آن است. یک شرط وحدت درمیان نیروهای چپ توافق برروی این مساله مرکز، چگونگی تحقق آن و ویژگی­های بدیل دموکراتیک و نظامی­است که باید جایگزین آن گردد. استقرار جمهوری دموکراتیک مستقل ومبتنی برجدائی دین ودولت با اتکاء به جنبش مردم و به دست مردم آن هدف اساسی­است که باید در برنامه سیاسی مورد توافق انعکاس یابد. ارايه این بدیل باید همراه باشد با مرزبندی با گروه­ها و جریان­هایی که می کوشند این مبارزه را به بیراهه­های تغییرتدریجی در محدودۀ نظام بکشانند و یا می­خواهند به کمک بیگانگان یک آلترناتیو ساخته و پرداخته غرب را جایگزین نظام ولایت فقیه­ کنند. کنفرانس­های پیاپی در خارج از کشور و فعالیت فرصت طلبان آرزومند راه یابی به قدرت بازتاب این تلاش است.
مردم ایران و جهان نتایج مداخله آمریکا وغرب را هم در دوران جنگ سرد وهم در سال های پس از آن دیده­اند وقربانی این مداخلات بوده­اند. هنوز پیامدهای دخالت در عراق ،افغانستان، لیبی و کشتار و ویرانی­های حاصل آن در برابر چشمانمان­است. بنابراین مرزبندی با نیروهايی که به نام «اپوزیسیون» نقش مبلغان وابستگی و دخالت خارجی را ایفا می کنند. همچنین مرزبندی با نیروهای سلطنت طلب و بازماندگان استبداد سرنگون شده که غالباً درآن «اپوزیسیون»فعالیت دارند و با جریاناتی که کوره راه­های نافرجام اصلاحات درمحدودۀ نظام وقانون اساسی را تبلیغ می کنند، بخشی از مبارزه برای برانداختن جمهوری اسلامی است.
به طور خلاصه : مبارزه برای پایان دادن به جمهوری اسلامی وتوافق بر روی یک پروژه وبرنامه سیاسی منعکس کنندۀ یک بدیل دمکراتیک ومرزبندی با «اپوزیسیون» و«راه حل های» ساخته امریکا وغرب ووابستگان به آنها همچنین مرزبندی با راه های شکست خورده اصلاحات در درون نظام دومین زمینه ضروری برای وحدت چپ سوسیالیستی و دموکرات است .
٣ـ تاریخ گذشته و پیشینه سازمان­ها
پیشینه سازمان­ها همواره یکی از موانع وحدت و عامل بازدارندۀ نزدیکی­ها وهمکاری­ها بوده­است. سازمان­های چپ به نسبت­های کم­تر وبیشتر وارث گذشته­ای هستند که یک بخش آن فعالیت­های مستمر برای بهروزی و رهائی زحمتکشان ومبارزه به خاطر آزادی و عدالت اجتماعی و فداکاری اعضا دراین مبارزه­است و بخش دیگر خطاهای گوناگون و در مواردی بزرگ و اعمالی توجیح ناپذیر بوده­است. این پیشینه و میراث در هر دو حالت کارنامه هر سازمان را تشکیل می­دهد و بخشی از حافظه تاریخی مردم است . بنابراین نمی توان و نباید ان را نادیده گرفت. هرکس و هر سازمان باید پاسخ­گوی اعمال خود باشد و نمی­تواند از بار مسئولیت­ها شانه خالی کند. اما آیا تأکید براین مسئله مهم می­تواند پایۀ مرزبندی­ها و جدایی­ها و ادامه پراکندگی باشد؟ آیا می­توان به این دلیل نیازها و ضرورت­های جنبش را نادیده گرفت و پراکندگی را ابدی کرد؟ پرسش این است که گذشته تا چه اندازه و تا کی باید مانع کار مشترک در انجام وظایف مبرمی باشد که در برابر جنبش چپ قراردارد. طبیعی است نمی توان در گذشته باقی ماند و درجا زد.
جنبش چپ با ضرورت­ها و وظایفی روبرو است که انجام آن مستلزم غلبه بر پراکندگی و تبدیل این جنبش به یک نیروی موثر در تحولات جامعه و حضور سازمان یافته آن درصحنه سیاسی­است و نمی توان به دلیل گذشته سازمان­هاـ با همۀ اهمیت آن ـ از تلاش برای تحقق این وظیفۀ تاریخی و سرنوشت­ساز باز­ایستاد.
جنبش چپ در ایران با وجود خطاهای بزرگ و وجود گرایش­هایی غیر­دموکراتیک درآن در پیکار برای آزادی وعدالت اجتماعی و رفاه زحمت کشان سهمی بزرگ وفراموش نشدنی داشته است. این جنبش با اتکاءِ به آرمان های ترقی خواهانه و عدالت طلبانه برای نیل به آزادی، بهبود شرایط زندگی و رهایی زحمت کشان به طور خستگی ناپذیرتلاش کرده و دراین راه قربانی­های فراوان داده­است.
امروز نیز حضور فعال و سازمان یافته آن در مبارزه با جمهوری اسلامی یک عامل مهم و ضروری برای تحول دموکراتیک در کشور ما و یکی از ضامن­های اصلی استقرار و تداوم دموکراسی، حفظ استقلال، بهبود شرایط زندگی زحمت کشان و رشد و توسعه است.
بی تردید این جنبش بدون غلبه بر پراکندگی قادر نخواهد بود گامی در این راستا بردارد. ایفای این نقش مستلزم ایجاد تشکلی­است که بتواند با اتکاء به کمیت و کیفیت لازم، امکان دخالت مؤثردرتحولات سیاسی واجتماعی را داشته باشد
راه برون رفت از بحران واز کجا باید آغاز کرد؟
در مورد راه برون رفت ازبحران طبعاً نمی توان به عنوان پاسخ به این موضوع نسخه­ای ارايه داد. دربالا به این بحران وریشه های آن اشاره شد.
جنبش چپ این بحران را که سال­ها عامل اغتشاش و زمین­گیر شدن آن بود با نتیجه گیری­های متفاوت، از توجیه و نقد سطحی گذشته و به گونه­ای ادامه آن تا گسست از سیستم مسلط بر« سوسیالیسم موجود» پشت سر گذاشت. با وجود این، پراکندگی امروز را باید در مشکلات و بغرنجی­های دیگر جست و جو کرد. بی تردید فقدان آزادی، پی گرد­ها و سرکوب مردم در ایران، فروکش عمومی جنبش، پرسش­های بدون پاسخ در خور تحولات جهان سرمایه داری، مبارزۀ طبقاتی و نیرو­های محرکۀ دگرگونی دراین کشورها و در ایران، نداشتن یک پروژه اجتماعی ـ سیاسی که بازتابی ازهویت چپ باشد وپاسخگوی واقعیت­های موجود، نداشتن تصور و برداشت مشترک از سوسیالیسم، وجود دیدگاه­های متفاوت در زمینۀ مسایل و رویداد­های مهم ایران و جهان و پیرامون مناسبات با دیگر نیرو­های سیاسی و همچنین بی اعتمادی­های باز مانده از گذشته از عوامل این پراکندگی و جدایی است.
مشکلات بالا، بدون شک مشکلاتی بزرگ و واقعی است. اما پاسخ به آن­ها نه از طریق ادامۀ پراکندگی، بل­که به عکس با کار و تلاش جمعی و طی زمانی طولانی ممکن می­گردد. بسیاری از کمبود­های فوق به کار مشترک، گفت و گوی همه جانبه، سازماندهی مباحث گسترده، فعالیت عملی برای تغییر، تغییر وضع موجود و تغییر خود نیاز دارند. نداشتن پاسخ برای معضلات پیچیدۀ پیشاروی و داشتن اختلاف نظر در مسایل بزرگ و کوچک توجیه گر جدایی و پراکندگی نیست. در اوضاع بغرنج کنونی برطرف ساختن کاستی­ها و رسیدن به توافق نه در پراکندگی، بلکه با فائق آمدن بر آن ممکن خواهد شد.
در پایان به نکته آخر پرسش­های مطرح شده، به پرسش« از کجا باید آغاز کرد؟ » می­پردازم.
طبیعی است که سازمان­ها و فعالان چپی به طور جدی با این پرسش روبرو هستند و به این مشکل می­اندیشند، راه حل­ها ونقطه­های حرکت متفاوتی را مطرح می­سازند. به نظر من فراخوان پیشنهادی سه سازمان که اخیرأ انتشار یافته می­تواند برای نیرو­های چپ سوسیالیستی نقطه آغاز و اقدامی مهم دراین راستا باشد. مشارکت فعال سازمان­ها و فعالان غیر متشکل چپ در این پروژه می­تواند آغازی باشد برای بازکردن چشم اندازی در برابر نیروهای چپ دمکرات و سازمان یافتن بخشی ازآن­ها، برای تدوین استراتژی و برنامه سیاسی چپ سوسیالیستی و برای ایجاد گفت وگو و پیوند با جنبش چپ در ایران به ویژه با نسل جوان.
کوشش­های آینده و همراهی نیرو­های چپ درایران و خارج از کشور که به مبانی مشترک تصریح شده در فراخوان باور دارند، می­تواند گامی مهم در جهت به سرانجام رساندن این هدف و تبدیل جنبش چپ به نیروی اجتماعی مؤثر در تحولات ایران باشد.

پیام پدرام نصراللهی فعال کارگری در بند به کارگران، زحمتکشان و مردم رنج دیده ی ایران!

پیام پدرام نصراللهی فعال کارگری در بند به کارگران، زحمتکشان و مردم رنج دیده ی ایران!



کمیتۀ هماهنگی برای کمک                                                                                    دوشنبه ٢٩ آبان ١٣٩١


کارگران، زحمتکشان و مردم رنج دیده ی ایران!
حجم فقر و تنگدستی، فشار، ناامنی، یاس و ناامیدی پیوسته در حال افزایش است. فشار سنگین و ویرانگر اقتصادی، شیرینی زندگی را به کام بخش عظیمی از اقشار جامعه تلخ نموده و تنگدستی همچون کابوسی شوم، دمادم رعشه بر پیکر نیمه جان تهی دستان انداخته است. حرمت و کرامت انسانی تان مورد لگدمال سرمایه و سرمایه داری قرار گرفته، و دستان پینه بسته ی شما، دیگر نه به دهانتان، که به زانوی شکسته تان رسیده است.
بحران دوره ای سرمایه داری، که چند سالی است گریبان خشن ترین چهره ی تاریخ سرمایه داری جهانی را که همانا نئولیبرالیسم است را گرفته و رکود سنگین اقتصادی سراسر دنیای سرمایه داری را مه آلود کرده و حافظان سرمایه را به هراسی جدی انداخته است. کابوس اعتصاب ها و اعتراض های سراسری خواب خرگوشی شان را برهم زده و شیپور انقلاب کارگری هر دم آرامش سنگین شان را بر هم می زند؛ و رویای فرمانروایی افسانه ای شان را به پریشان روزی، و اکسیر جاودانگی شان را به سرابی مبدل کرده است.
دولت سرمایه داری ایران نیز به موازات و پیرو سیاست های سرمایه داری جهانی، به اشکال مختلف معیشت کارگران را مورد تعرض قرار داده، تا بدین ترتیب مَفَری برای گریز از تنگناهای موجود خود بیابد. به نام حمایت از رنجبران و تهی دستان، طرح هدفمند کردن یارانه ها، که البته حذف یارانه هاست را به اجرا درمی آورد؛ تا بدین وسیله استثمار نوظهور و بی شرمانه ی خود را عریان تر سازد.
کاهش توان خرید و خالی شدن فزاینده ی سفره ی کارگران، سقوط هرچه بیشتر به زیر خط فقر، افزایش فاصله با استانداردهای زندگی، کاهش امید به زندگی، افزایش ناهنجاری های اجتماعی، عمیق تر شدن شکاف طبقاتی و دهها مورد دیگر از نتایج ویرانگر و زیانبار حذف یارانه ها و سیاست های غلط ضد کارگری سرمایه داری ایران است، که کارگران و رنجبران را به مثابه ی شمعی در باد تهدید به خاموشی و نابودی می کند.
کارگران و زحمتکشان! امر رهایی از ستم طبقاتی، یک تابلو نیست که با نصب آن بر تارک تاریخ، دیگر نشانی از بردگی و زندگی رقت بار نماند؛ باید برای ساختن تاریخ پیشا روی خود و زدودن هرگونه نابرابری از زندگی انسان و نابودی استثمار انسان به دست انسان، شیپور بیداری را به منظور به هم پیوستن طبقه ی کارگر، در صفوفی به هم پیوسته و متحد، در تشکل های خودساخته و مستقل به صدا درآوریم؛ تا در سایه ی آن تعالی انسان و طلیعه ی رهایی محقق گردد!
پدرام نصراللهی فعال کارگری در بند

عضو کمیتۀ هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری

زخم خونین فلسطین


تنها سیاست درست، دفاع از فلسطینیان در مقابل تجاوز است. شعار «نه غزه نه لبنان» نفی بلاواسطه حقوق همان کسانی است که چنین شعاری را سر می‌دهند و جای شگفتی نیست که آنان به هنگام گرفتاری غزه حتی به همان سبک نازل و نمایشی معمول خود هم از جا نمی‌جنبند و مثلا شمعی به سوگ روشن نمی‌کنند. آن هم در مقطعی که بمب‌های اسراییلی که امروز غزه را ویران می‌کنند، ممکن است فردا در تهران بر سرمان بریزند

زخم خونین فلسطین

منبع: سایت میخک
الف - غزه باز زیر آتش است، فلسطین دوباره در خون است. به بهانه جلوگیری از «آسیب به شهروندان اسراییل» تا کنون ده‌ها غیر نظامی فلسطینی کشته شده‌اند. فلسطین مسلماً خونین‌ترین منازعه جهان نیست؛ امروز حتی خونین‌ترین منازعه خاورمیانه هم نیست. اما آن چه باعث می‌شود مصیبت فلسطینیان تا این اندازه هربار و هر بار ما را درگیر کند این است که فلسطین به واقع در کانون سیاست جهان است و درد فلسطین به واقع درد ماست. تاریخ فلسطین تاریخ تحول خاورمیانه است: چند دهه‌ مبارزه با استبداد و امپریالیسم؛ دهه‌های خونین شکست نیروهای مترقی و برآمدن نیروهای مرتجع و میدان‌دار شدن اسلام و اسلام‌گرایی.

تاریخ فلسطین مانند تاریخ باقی خاورمیانه تاریخ فروگذاشتن سلاح‌هایی است که به ترک خشونت منجر نشد بلکه به برآمدن نیروهای مسلح ضد مردمی انجامید؛  و در پایان سازش‌های بی‌حاصل و یاس؛ تاریخ خون و تاریخ ویرانی.

ب - چندین دهه است که «سیاست جهانی» عریان‌ترین بروز خشونت‌بارش را در ساحت فلسطین یافته است. خشونت در هر جا که باشد خشونت است و آدم‌کشی در همه جا محکوم. اما  آنچه خشونت در فلسطین را فی المثل از کشتارهای ماه‌های اخیر سریلانکا متمایز می‌کند، کشتارهایی که در مدت کمتر تلفاتی همسنگ کشته‌های سوریه داشته‌اند، این است که در جایی مانند سریلانکا رسانه‌های غالب به راحتی چشم می‌ببندند و حتی شمار کشته‌ها را هم به رخ نمی‌کشند: می‌گذارند تا متحدان‌شان راه خود را برای ثبات پیدا کنند. حتی در سوریه، با همه پوشش خبری وسیع، می‌توان «جزئیات» اساسی گروه‌بندی‌ها را در ابهام گذاشت تا «افکار عمومی» با همه تکثرشان در بی‌تصمیمی و سردرگمی بمانند.

در فلسطین اما یکی از اصلی‌ترین اهداف بمب‌هایی که می‌افکنند همین
«افکار عمومی» هستند. تکان‌دهنده بودن خشونت فلسطین برای این است که هیچ کوششی برای موجه جلوه دادن دروغی که از طرف نظام سلطه گفته می‌شود انجام نمی‌گیرد: قدرت‌های جهانی به صراحت از قتل غیر نظامیان فلسطینی حمایت می‌کنند و آن را برای دفاع اسراییل از خودش موجه و حتی لازم می‌دانند. ارتش اسراییل که حمله را با هدف قرار دادن یک اتوموبیل در خیابان آغاز می‌کند و فیلم این عملیات دقیق را با افتخار منتشر می‌کند، در یک روز هم اقامتگاه خبرنگاران را در غزه می‌کوبد و هم خانه سه طبقه‌ای را بر سر کودکان معصومش خراب می‌کند: چون، قرار است باور کنیم که هیچ اشتباهی در این هدف گیری‌ها نیست. قرار است باور کنیم که اقامتگاه خبرنگاران را زده‌اند تا خبرنگاران را بزنند و خانه را بمباران کرده‌اند تا بچه‌ها را بکشند. و ما باور می‌کنیم.

پ -
سرکوب فلسطین از آن رو در قلب سیاست جهانی است، از آن رو بارزترین نمونه تصمیم‌گیری کانون‌های نظامی- سرمایه‌دارانه است که مصداق آشکار سرکوب «مردم» است. مردم فلسطین باید کشته شوند: باید جلوی چشم همه دنیا و با پیشرفته‌ترین سلاح‌ها کشته شوند تا «مردم» همه دنیا ببینند و عبرت بگیرند که سرنوشت مقاومت، یا بگوییم سرنوشت کسی که در موقعیت احتمالی مقاومت در برابر نظم سلطه قرار می‌گیرد چیست. مردم همه دنیا باید بدانند که دقیقاً با الفاظی مثل دفاع از شهروندان است که مردم را می‌کشند: باید بدانند و باید ببینند.

فلسطین آینه شکست نیروهای مترقی در مقاومت در برابر سلطه است؛ مردم همه دنیا باید این را ببینند
. مردم همه دنیا باید ببینند که چطور از دل مقاومت، گروهی چون حماس بیرون آمد که همان آلترناتیوی بود که اسراییل می‌خواست. باید ببینند که چگونه حماس فرادست می‌شود و مقاومت از فرایندی رهایی بخش به گفتاری ارتجاعی و ضد برابری به انحطاط کشیده می‌شود. باید ببینند که کسانی نهایتاً مدعی مقاومت می‌شوند که همه هم و غمشان به بند کشیدن زنان است و فراهم کردن زمینه برآمدن مرتجعانی بدتر از خود. و مردم باید ببینند که حتی با همین حماس هم نمی‌توان به جایی رسید: باید باور کنند که تنها چاره تسلیم و بندگی است.

وضع امروز فلسطین، از دید نظام سلطه مطلوب‌ترین وضع برای مردم مقاوم است و از همین روست که آن را چنین به نمایش می‌گذارند
: مردمی که رسماً خون‌شان کم ارزش‌تر از خون کسانی شمرده می‌شود که چند کیلومتر آن سوتر زندگی می‌کنند. مردمی که زندگی‌شان در پشت ایست بازرسی نیروهای اشغال‌گر می‌گذرد. مردمی که بیکارند و به‌عنوان لشکر ذخیره کار و در تمنای لقمه‌ای نان با هم نزاع می‌کنند نه با دشمنان حقیقی‌شان. مردمی که زیر بار کمر شکن استثمار نیرویی برای برنامه‌ریزی و مبارزه برای‌شان نمی‌ماند و جای خالی این مقاومت سازمان یافته را، جای خالی مقاومت رهایی بخش را مرتجعانی  می‌گیرند که قدرت خود را از حکومت دست راستی سرمایه محور و نظامی‌گرایی چون حکومت خامنه‌ای می‌گیرد – و یا حاکمانی دیگر از همین دست. مردم دنیا باید باور کنند که آلترناتیو نظام سرمایه، استبداد مذهبی است: و هر دو سلطه‌گر این را با اشتیاق می خواهند.

ت -
موضع‌گیری درست در مسأله فلسطین بی‌هیچ تردیدی موضع‌گیری در حمایت از مردم فلسطین است. اینکه از مردم غزه حمایت نکنیم چون حاکم‌شان حماس است یا چون روزی به حماس رأی داده اند مثل این است که خود را مستحق ظلمی ببینیم که بر ما می‌رود، چون زیر یوغ جمهوری اسلامی زندگی می‌کنیم. اینکه بپذیریم اسراییل «حق» دارد برای «دفاع از شهروندان» مردم غزه را زیر بمب تکه‌تکه کند یعنی اینکه پذیرفته‌ایم به هر بهانه می‌توان هر جنایتی کرد: همانطور که روزی پذیرفته شد که با سوء‌ استفاده از جنایت بی‌بدیل نازی‌ها در هالوکاست می‌توان آواره کردن ملتی دیگر را توجیه کرد.

ما حتی اگر هیچ قدرتی در دفاع عملی از فلسطینیان نداشته باشیم باز باید از هر ابزار و بیانی که داریم برای محکومیت ظلمی که بر فلسطینیان می‌رود استفاده کنیم
: سرکوب فلسطینیان و نمایش آن، عریان‌ترین قدرت‌نمایی نظام سلطه است که همه سلطه‌گران دیگر نیز با هر موضعی به آن ارجاع می‌دهند و خود را توجیه می‌کنند: سرکوب فلسطین به این شکل، به معنای حاکم کردن الگویی از سلطه ومشروعیت دادن به آن است.

تنها سیاست درست، دفاع از فلسطینیان در مقابل تجاوز است
. شعار «نه غزه نه لبنان» نفی بلاواسطه حقوق همان کسانی است که چنین شعاری را سر می‌دهند و جای شگفتی نیست که آنان به هنگام گرفتاری غزه حتی به همان سبک نازل و نمایشی معمول خود هم از جا نمی‌جنبند و مثلا شمعی به سوگ روشن نمی‌کنند. آن هم در مقطعی که بمب‌های اسراییلی که امروز غزه را ویران می‌کنند، ممکن است فردا در تهران بر سرمان بریزند. باید تاکید کرد که اسلامی یا یهودی و استبدادی یا دموکراتیک فرقی ندارد،سیاست ضد سلطه سیاستی است که هرگونه سلطه‌ای را نفی کند.
بیست ونهم آبان 1391
==================================================================
دردوران چیرگیِ" تفتیش عقاید " براسپانیا به علت فضای اختناقی که درجامعه ایجاد شده بود،
گروهی ازیهودیانِ اسپانیایی به فلسطین مهاجرت کردند.

ای گروه از یهودیان با کمک مالیِ یهودیان غربی امرار معاش می کردند.
درسرزمین فلسطین درآن ایام،مسلمانان،مسیحیان و یهودیان باهم ودرکنار هم با صلح و صفا
زندگی می کردند ومشغول کشاورزی بودند.

تا اینکه درسال 1948 به کمک انگلیس و آمریکا و ثروتمندانِ یهودی،سازمانی بنام صهیونیسم بوجود آمد.
سازمان مذکور با ظلم و ستم و بی عدالتی درحق مردم فلسطین،دولت اسرائیل را تأسیس کرد.

دراین زمان بود که یهودیان توسط آژانس یهود شروع کردند به خریداری زمین های فلسطینیان
ودر مواردی این خریداری با زور انجام گرفت.و بعد ازآن بود که مهاجرت یهودیان ازنقاط مختلف جهان
به فلسطینِ اِشغالی شروع شد.

هدف اساسی سیاست تاریخی صهیونیسم و حزب لیکود به رهبری نتانیاهو،همانا بیرون راندن کلیه ی
مسلمانان و مسیحیانِ فلسطینی ازسرزمین فلسطین وسرکوب جنبشهای رهایی بخش درخاورمیانه است.

فیلمی را که درذیل ملاحظه می کنید مربوط است؛به سالهای پیش ازاِشغالِ فلسطین(1948)

تکثیراز جهانگیر محبی
ارسال به: اعضای گروه یاهو،گوگل،شخصیتهای سیاسی-اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی
هنری،سازمانها،احزاب،نشریات،رادیوها،تلویزیونها،انجمنهای
زنان-دانشجویان-دانش آموزان-معلمان-روزنامه نگاران
وبلاگ نویسان-نویسندگان،تشکلهای کارگری
و سایت ها در داخل و خارج از کشور
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
انترناسیونال است؛نجات انسانها
صلح اعترافِ آشکاربه حقیقت است
تلاش برای لغومجازات اعدام،بخشی ازمبارزه طبقاتی است
خوشبختی انسان درمبارزه برای آزادی وعدالت اجتماعی است
ملتی که تاریخ خود را نمی داند،مجبور به تکرارآنست
سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی بدست مردم ایران