پراکندگی
چپ و غلبه برآن موضوع بحث و گفت وگوی پایان ناپذیر بیش از دو دهه است که
همچنان ادامه دارد. اخیراً پرسشهایی در این زمینه از سوی نادر عصاره طرح و
برای برخی از فعالان چپ ارسال شده است. این پرسشها جنبه های گوناگون
موضوع، از علل پراکندگی، موانع و پیامدهای آن تا ناکامی تلاشهای تا کنونی
و راههای برونرفت از شرایط موجود را در بر میگیرند. نکات زیر تاملی در
پاره ای از این پرسشهاست:
علت پراکندگی چیست؟ پیامدهای این پراکندگی کدامند؟
وضعیت
کنونی چپ زاییدۀ بحران فکری، سیاسی و سازمانی عمیقی است که دو شکستِ فلج
کننده، یکی در عرصه ملی و دیگری در مقیاس جهانی عامل آن بودهاند. بحران
نخست به دنبال استقرار و تثبیت جمهوری اسلامی و سرکوب و تلاشی سازمانهای
سیاسی ـ و نه تنها سازمانهای چپ ـ پدیدآمد. ضربه ناشی از این شکست، نظام
ذهنی اکثریت بزرگ نیروها و عناصر چپ را در هم ریخت و هر کس ریشهها و علل
را در جایی جستجو میکرد: در باورها و تئوریها، در سیاستها، در ارزیابی
نادرستِ اوضاع ونیروهای سیاسی، اجتماعی و طبقاتی جامعه، در رهبران،
درمناسبات درونی غیر دموکراتیک، ...
هنوز
بحران اول پایان نیافتهبود که بحرانی عمیقتر و همه جانبهترسربرآورد،
بحرانی که نه فقط چپ ایران، بلکه سراسر جنبش کمونیستی ـ سوسیالیستی را فرا
گرفت. رويدادهای شتابان و پی در پی در شوروی و اروپای شرقی به مثابه زمین
لرزهای تمامی سیستم فلسفی، نظری، سیاسی و عملکردی را که طی چند دهه به
نام سوسیالیسم و مارکسیسم رواج یافته بود، به تکان درآورد و مورد پرسش قرار
داد. این تحولات شگرف، چپ ایران و ملیونها انسان آرمان خواه و پیکارگر
راه سوسیالیسم و عدالت اجتماعی را در سراسر گیتی گیج و مبهوت و دچار تردید و
ناباوری ساخت.
در
این شرایط پرتلاطم، بورژوازی غرب و روشنفکران و نظریه پردازان آن نیز از
هر فرصتی برای اعلام «نیروی سرمایه داری و شکست سوسیالیسم»
استفادهکردند و با همۀ امکانات و اهرمهای تبلیغاتی کوشیدند
فروپاشی«سوسیالیسم موجود» را شکست قطعی سوسیالیسم و آرمانهای سوسیالیستی
جلوه دهند.
ناکامی
این«سوسیالیسم» و آشکار شدن نتایج آن، نتایچی کاملاً مغایر با آنچه وعده
داده بود، از یک سو و موفقیتهای جهان سرمایه داری در ایجاد رفاه نسبی و
مستقرشدن دموکراسی سیاسی در غرب از سوی دیگر، ذهنیات پیشین مسلط بر جنبش
چپ را مورد سوال قرارداد و بسیاری از شیفتگان آزادی و عدالت اجتماعی را که
سیستم فروپاشیده را بدیل سرمایه داری تصّور می کردند، با ابهام و گیجی و
آشفتگی فکری روبرو ساخت. آیا واقعآً سوسیالیسم شکست خوردهاست و آرمانهای
سوسیالیستی چیزی جز یک سلسله پندار و توهم نبوده است؟ آیا سرمایه داری
مشکلگشای معضلات جامعه است و راهی جز آن نیست؟ آیا سوسیالیسم در مصاف با
سرمایه داری شکست خوردهاست؟
اینها
پرسشهای اولیهای بود که اکثریت بزرگ مبارزان ایجاد جهانی بهتر با ان
روبرو شدند. پرسشهای بدون پاسخ و تأثیر ضربۀ وارده بر نظام فکری چپها و
بحران هویت، عمیق تر از آن بود که پاسخ پارهای نظریه پردازان مارکسیست و
یا واکنشهای شعار گونه بتواند نتایج فلج کنندۀ آنرا از بین ببرد ویا حتی
به گونهای مؤثر کاهش دهد.
این
بحران به طور طبیعی و قابل فهم سرخوردگی بسیاری از نیروهای چپ، تردید در
تئوریها و اندیشههای پیشین، ناامیدی نسبت به تلاشهای آتی و کند و بغرنج
شدن روند شکلگیری و آرایش مجدد نیروها را به دنبال آورد. بخش قابل توجهی
از واکنشها به صورت کناره گیری از فعالیت و انفعال و در مواردی نه چندان
کم رد سوسیالیسم و ستایش سرمایه داری انعکاس یافت.
در ایران جنبش چپ هنگامی با این ضربه وپیامدهای آن روبرو گشت که هزاران تن
ازفعالان خود را ازدست داده بود. شمار بزرگی از آنان به دست آدم کشان
جمهوری اسلامی درشکنجه گاهها و پای چوبههای دار جان باخته بودند و بسیاری
در زندان به سر میبردند. در بیرون زندان هم، درشرایط اختناق وسرکوب حاکم
هیچگونه امکانی برای گردهمآمدن نیروهای پراکنده بازمانده وتأمل وبحث
وکارجمعی دربازبینی این رویداد تکان دهنده باقی نمانده بود. در نتیجه بخشی
از این نیروها با انفعال تدریجی از صحنه فعالیت خارجشدند. رابطه آن نسل با
نسل بعدی، نسل جوانتر، گسسته شد و حتی امکان انتقال تجربه ناممکن گردید.
با وجود این، چپ در ایران به رغم این ضربهها و اختناق جمهوری اسلامی، دوباره ـ هرچند محدود و پراکنده ـ سربلند کرد.
واقعیتهای
جهان سرمایهداری، افسارگسیختگی این نظام، جنگها وتجاوزهای نظامی، فقر،
اجحاف، تبعیض و ستم و بیعدالتیهای گستردۀ رهآورد آن که قربانیانش
زحمتکشان ومردم کشورهای مختلفاند وسرانجام بنبست و بحران ساختاری سرمایه
داری زمینههای عینی برای گرایش به چپ در میان بخشهایی از دانشجویان و
کارگران بود. این برآمدِ دوباره چپ نشان داد که با وجود شکست سوسیالیسم
موجود و خطاها وبیراهههای سازمانهای چپ، گرایش به چپ به مثابه آرمان
عدالتخواهانه و برابریطلبانه همچنان از پایههای مادی و ذهنی مستحکمی
برخورداراست. این چپ که در شرایط استبداد و سرکوب گسترده وفقدان آزادی و
نداشتن امکان تبادل اندیشه و کارپژوهشی از جمله در نقد همه جانبۀ گذشته
سربلند کردهاست، بی شک با کمبودهای متعدد در عرصههای نظری و سازمانی
روبرو میباشد. امر غلبه براین کمبودها وکاهش پراکندگیها در شرایط کنونی
کاری دشوار و طولانی است که باید به اقتضای شرایط حاکم با ابتکارات گوناگون
به تدریج به پیش برده شود.
درخارج
از کشور نیز عناصر و نیروهای چپ که به دنبال سرکوبهای همه جانبه در سال
های ۱٣٦۰ ناگزیر از ترک ایران شده بودند و در شرایطی سخت و بغرنج در شهرها و
کشورهای گوناگون با مشکلات ناشناختۀ زندگی در تبعید و وضعیت ذهنی وروحی
ناشی از رویدادهای غیرمنتظره انقلاب ایران در فروپاشی سوسیالیسم موجود
بسرمیبردند، با همان پرسشها و ابهام وتردیدها روبرو بودند. دراینجا هم
تاثیر بلاواسطۀ دگرگونیهای فکری درمیان لشکر تبعیدیان سرخوردگی وانفعال
بخشی از آنان و کناره گیری از سازمانها بود، روندی که سالها ادامهداشت.
جریانهای متشکل باقیمانده کوششکردند جدا از یکدیگر، با پاسخهایی به
پرسشهای مطرح شده، فعالیتهای خود را ادامهدهند. گروههای نامبرده، با
وجود تاکید مستمر بر ضرورت غلبه بر پراکندگی و تلاشهایی در این ارتباط،
عملاً نتوانستند تغییری در آن وضعیت به وجودآورند و این چندان هم غیرعادی
نیست. با توجه به این واقعیت که جداییها در تاریخ گذشته و در پارهای
اصول و مبانی فکری، سیاسی وسازمانی ریشه دارند. غلبه برآنها تنها با خواست
و ارادۀ این یا آن گروه متحقق نمیشود. پارهای از اختلافنظرهای اساسی
غیر قابل جمع و در آیندهای نزدیک نیز غیر قابل حلاند و پارهای نیازمند
بحث و گفت و گوی گسترده و انعطاف پذیر برای رسیدن به تفاهم وتوافقاند.
وجود
دیدگاههای متفاوت درارزیابی از مسائل ورویدادها بویژه با توجه به
پدیدارهای بغرنج جهان ما اثری کاملاً طبیعی وقابل فهم است و در هرجمع و
گروه وسازمان سیاسی و اجتماعی وجود دارد. علت پراکندگی چپ در این گونه
اختلافها نیست. جدائی کنونی چپ از یکسو در تلقی و تعریف ما از چپ و تقویت
چپ و چگونگی بازنگری به رویدادهای سوسیالیسم موجود و نظام نظری ـ عملکردی
مسلط برآن ریشه دارد و از سوی دیگر در مسایل اساسی مربوط به مبارزه برای
استقرار دموکراسی در ایران، چگونگی گذار از استبداد دینی حاکم، چگونگی
نظامی که باید جایگزین آن گردد و سرانجام دردرک وبرداشت از مبانی، برنامه و
ساختار سازمانی که می بایستی با مشارکت این نیروها ایجاد شود.
در کنار این موارد اساسی، تاریخ گذشته سازمانهای چپ نیز طی سالهای
طولانی طی شده همواره یکی از عواملِ بازدارندۀ نزدیکی و وحدت بودهاست. به
سخن دیگر وحدت مستلزم وجود دیدگاهها و نقطه نظرهای اساسی مشترک یا نزدیک
در این زمینهها ست .
با توجه به این مشکلات واقعی که نیروهای چپ را از هم جدا می کند، غلبه بر پراکندگی به طور تدریجی امکان پذیر خواهد بود و اصولاً نمی توان تمامی نیروهای چپ را در یک سازمان گرد آورد. این امر نه ممکن و نه مفید است.
توضیحی پیرامون نکات جداکننده و وحدت دهنده
۱ـ
جنبش کمونیستی ـ سوسیالیستی پیشینهای تاریخی دارد که بیش از ٧۰ سال آن
استقرار سیستمی به نام سوسیالیسم در پارهای از کشورهای جهان بود. طی این
٧۰ سال کمونیسم، سوسیالیسم، فلسفه مارکسیستی، سیاست و اقتصاد سوسیالیستی و
هر مقوله دیگری از انقلاب و دموکراسی تا حزب کمونیست و مناسبات درونی حزب
توسط رهبران ونظریه پردازان این سوسیالیسم تعریف وتعیین می شد. در پراتیک
این «سوسیالیسم» طی چند دهه سیستم تک حزبی، دیکتاتوری رهبران حزب حاکم بر
جامعه و حزب، اعدامهای دسته جمعی و اردوگاههای کار اجباری بخش جدائی
ناپذیر آن بود. حزب کمونیست که مارکس آن را جنبش سازمان یافتۀ طبقۀ کارگر و
وسیلهای برای آزادی واقعی انسان و استقرار رادیکالترین و پیشرفتهترین
دموکراسی میدانست در این سیستم به عامل بازدارنده رشد آزاد این طبقه و
ابزاری برای سلطه بر زحمت کشان و اعمال دیکتاتوری تبدیل شد. این سوسیالیسم
به جای ایجاد جامعهای که در آن بنا به تعریف مارکس «رشد آزادانه هر فرد
شرط رشدهمگان است»، جامعهای خفقانزده با فضای پلیسی و ترس بوجود آورد،
بهجای بسط آزادیها، چوبههای دار واعدامها گسترش یافت. آنهم به نام
سوسیالیسم که بنیانگذاران ورهبران آن از مارکس تا روزا لوگزامبورگ آنرا
به شدت تقبیح و با فریادهای «حکم اعدام باید لغو گردد» برای القاء آن
مبارزه کردهاند.
در
این سیستم که تحت عنوان سوسیالیسم مستقر بود، دولت به نام طبقه کارگر
تمامی اهرمهای قدرت را دردست داشت و از طریق آنها سلطۀ خود را بر طبقۀ
کارگر و زحمتکشان إعمال میکرد. «دولت» که بنا بر تعریف واستنتاج مارکس،
در جامعه سوسیالیستی باید پروسۀ الغاءِ تدریجی و سرانجام زوال را طی کند و
شرایطِ سلطۀ تولیدکنندگان برروند تولید و ادارۀ امور توسط آنها را فراهم
سازد، در این «سوسیالیسم» با تولید و بازتولید گستردۀ بوروکراسی و فساد به
هیولایی تبدیل شد که گروه کوچکی در رأس آن باسلطه بر همه ابزارها و
نهادهای اقتصادی ـ سیاسی ـ نظامی و با ایجاد وحشت وخفقان برمردم حکومت می
کرد.
با
توجه به این واقعیتها بازبینی این تجربۀ بزرگ و نتیجهگیری مشترک از آن
یک شرط اساسی وحدت نیروهای چپ سوسیالیستیاست. آنهایی که این سیستم را
سوسیالیستی ارزیابی میکنند، طبعاً نمیتوانند با کسانی که با آن ـ به گونه
ای که دربالا اشاره شدـ مرزبندی دارند در درون یک سازمان چپ گردآیند.
سازمان نه هدف بلکه وسیلهاست برای تحقق هدف های کوتاه مدت و دراز مدت، یک
سازمان نمیتواند دربرگیرنده کسانی باشد که هدفهای متضاد را دنبال
میکنند و یا از هدفها برداشت ها وتصوراتی متضاد دارند. بنابراین باور
داشتن به این سیستم توتالیتر به نام سوسیالیسم، حتی با توجیحها و تصحیحها
و پارهای نقدها یا گسستن از مجموع نظام فکری و عملکردی آن یکی از
زمینههای مهم جدایی نیروهای پراکنده هوادار سوسیالیسم است که ناگزیر آنرا
به دو بخش تقسیممیکند. بدیهیاست درمیان هر یک از این دو بخش، برای
متحدشدن، شرط های دیگری نیز وجوددارد.
٢ـ مبارزه برای استقرار دمکراسی و پایان دادن به جمهوری اسلامی
نابسامانیهای
اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، کشتار و خشونت، غارت ثروت و منابع ملی، گسترش
فقر و تبعیض، بحرانسازی، ماجراجویی و قراردادن کشور درمعرض مخاطرات، ره
آورد و نتیجۀ حاکمیت جمهوری اسلامی و شبکه مافیایی مسلط برآن است. قربانیان
این نظام مردم ایران به ویژه زحمت کشان، جوانان، زنان واقوام وملیتهای
مختلفاند.
جمهوری اسلامی هم عامل و موجد این شرایط وهم مانع هرگونه تغییر و پیشرفت اجتماعی و مانع تحول دمکراتیک وآزادیخواهانه است.
بنابراین
مبارزه برای برداشتن این مانع اصلی وفراهم آوردن امکان استقرار دموکراسی
وظیفه اساسی و مبرم همۀ نیروهای آزادیخواه به ویژه جنبش چپ سوسیالیستی است
که مبارزه برای آزادی و رهائی واقعی انسان از مبانی هویت آن است. یک شرط
وحدت درمیان نیروهای چپ توافق برروی این مساله مرکز، چگونگی تحقق آن و
ویژگیهای بدیل دموکراتیک و نظامیاست که باید جایگزین آن گردد. استقرار
جمهوری دموکراتیک مستقل ومبتنی برجدائی دین ودولت با اتکاء به
جنبش مردم و به دست مردم آن هدف اساسیاست که باید در برنامه سیاسی مورد
توافق انعکاس یابد. ارايه این بدیل باید همراه باشد با مرزبندی با گروهها و
جریانهایی که می کوشند این مبارزه را به بیراهههای تغییرتدریجی در
محدودۀ نظام بکشانند و یا میخواهند به کمک بیگانگان یک آلترناتیو ساخته و
پرداخته غرب را جایگزین نظام ولایت فقیه کنند. کنفرانسهای پیاپی در خارج
از کشور و فعالیت فرصت طلبان آرزومند راه یابی به قدرت بازتاب این تلاش
است.
مردم
ایران و جهان نتایج مداخله آمریکا وغرب را هم در دوران جنگ سرد وهم در سال
های پس از آن دیدهاند وقربانی این مداخلات بودهاند. هنوز پیامدهای دخالت
در عراق ،افغانستان، لیبی و کشتار و ویرانیهای حاصل آن در برابر
چشمانماناست. بنابراین مرزبندی با نیروهايی که به نام «اپوزیسیون» نقش
مبلغان وابستگی و دخالت خارجی را ایفا می کنند. همچنین مرزبندی با نیروهای
سلطنت طلب و بازماندگان استبداد سرنگون شده که غالباً درآن
«اپوزیسیون»فعالیت دارند و با جریاناتی که کوره راههای نافرجام اصلاحات
درمحدودۀ نظام وقانون اساسی را تبلیغ می کنند، بخشی از مبارزه برای
برانداختن جمهوری اسلامی است.
به
طور خلاصه : مبارزه برای پایان دادن به جمهوری اسلامی وتوافق بر روی یک
پروژه وبرنامه سیاسی منعکس کنندۀ یک بدیل دمکراتیک ومرزبندی با «اپوزیسیون»
و«راه حل های» ساخته امریکا وغرب ووابستگان به آنها همچنین مرزبندی با راه
های شکست خورده اصلاحات در درون نظام دومین زمینه ضروری برای وحدت چپ
سوسیالیستی و دموکرات است .
٣ـ تاریخ گذشته و پیشینه سازمانها
پیشینه
سازمانها همواره یکی از موانع وحدت و عامل بازدارندۀ نزدیکیها
وهمکاریها بودهاست. سازمانهای چپ به نسبتهای کمتر وبیشتر وارث
گذشتهای هستند که یک بخش آن فعالیتهای مستمر برای بهروزی و رهائی
زحمتکشان ومبارزه به خاطر آزادی و عدالت اجتماعی و فداکاری اعضا دراین
مبارزهاست و بخش دیگر خطاهای گوناگون و در مواردی بزرگ و اعمالی توجیح
ناپذیر بودهاست. این پیشینه و میراث در هر دو حالت کارنامه هر سازمان را
تشکیل میدهد و بخشی از حافظه تاریخی مردم است . بنابراین نمی توان و نباید
ان را نادیده گرفت. هرکس و هر سازمان باید پاسخگوی اعمال خود باشد و
نمیتواند از بار مسئولیتها شانه خالی کند. اما آیا تأکید براین مسئله مهم
میتواند پایۀ مرزبندیها و جداییها و ادامه پراکندگی باشد؟ آیا میتوان
به این دلیل نیازها و ضرورتهای جنبش را نادیده گرفت و پراکندگی را ابدی
کرد؟ پرسش این است که گذشته تا چه اندازه و تا کی باید مانع کار مشترک در
انجام وظایف مبرمی باشد که در برابر جنبش چپ قراردارد. طبیعی است نمی توان
در گذشته باقی ماند و درجا زد.
جنبش
چپ با ضرورتها و وظایفی روبرو است که انجام آن مستلزم غلبه بر پراکندگی و
تبدیل این جنبش به یک نیروی موثر در تحولات جامعه و حضور سازمان یافته آن
درصحنه سیاسیاست و نمی توان به دلیل گذشته سازمانهاـ با همۀ اهمیت آن ـ
از تلاش برای تحقق این وظیفۀ تاریخی و سرنوشتساز بازایستاد.
جنبش
چپ در ایران با وجود خطاهای بزرگ و وجود گرایشهایی غیردموکراتیک درآن در
پیکار برای آزادی وعدالت اجتماعی و رفاه زحمت کشان سهمی بزرگ وفراموش
نشدنی داشته است. این جنبش با اتکاءِ به آرمان های ترقی خواهانه و عدالت
طلبانه برای نیل به آزادی، بهبود شرایط زندگی و رهایی زحمت کشان به طور
خستگی ناپذیرتلاش کرده و دراین راه قربانیهای فراوان دادهاست.
امروز
نیز حضور فعال و سازمان یافته آن در مبارزه با جمهوری اسلامی یک عامل مهم و
ضروری برای تحول دموکراتیک در کشور ما و یکی از ضامنهای اصلی استقرار و
تداوم دموکراسی، حفظ استقلال، بهبود شرایط زندگی زحمت کشان و رشد و توسعه
است.
بی
تردید این جنبش بدون غلبه بر پراکندگی قادر نخواهد بود گامی در این راستا
بردارد. ایفای این نقش مستلزم ایجاد تشکلیاست که بتواند با اتکاء به کمیت و
کیفیت لازم، امکان دخالت مؤثردرتحولات سیاسی واجتماعی را داشته باشد
راه برون رفت از بحران واز کجا باید آغاز کرد؟
در
مورد راه برون رفت ازبحران طبعاً نمی توان به عنوان پاسخ به این موضوع
نسخهای ارايه داد. دربالا به این بحران وریشه های آن اشاره شد.
جنبش
چپ این بحران را که سالها عامل اغتشاش و زمینگیر شدن آن بود با نتیجه
گیریهای متفاوت، از توجیه و نقد سطحی گذشته و به گونهای ادامه آن تا گسست
از سیستم مسلط بر« سوسیالیسم موجود» پشت سر گذاشت. با وجود این، پراکندگی
امروز را باید در مشکلات و بغرنجیهای دیگر جست و جو کرد. بی تردید فقدان
آزادی، پی گردها و سرکوب مردم در ایران، فروکش عمومی جنبش، پرسشهای بدون
پاسخ در خور تحولات جهان سرمایه داری، مبارزۀ طبقاتی و نیروهای محرکۀ
دگرگونی دراین کشورها و در ایران، نداشتن یک پروژه اجتماعی ـ سیاسی که
بازتابی ازهویت چپ باشد وپاسخگوی واقعیتهای موجود، نداشتن تصور و برداشت
مشترک از سوسیالیسم، وجود دیدگاههای متفاوت در زمینۀ مسایل و رویدادهای
مهم ایران و جهان و پیرامون مناسبات با دیگر نیروهای سیاسی و همچنین بی
اعتمادیهای باز مانده از گذشته از عوامل این پراکندگی و جدایی است.
مشکلات
بالا، بدون شک مشکلاتی بزرگ و واقعی است. اما پاسخ به آنها نه از طریق
ادامۀ پراکندگی، بلکه به عکس با کار و تلاش جمعی و طی زمانی طولانی ممکن
میگردد. بسیاری از کمبودهای فوق به کار مشترک، گفت و گوی همه جانبه،
سازماندهی مباحث گسترده، فعالیت عملی برای تغییر، تغییر وضع موجود و تغییر
خود نیاز دارند. نداشتن پاسخ برای معضلات پیچیدۀ پیشاروی و داشتن اختلاف
نظر در مسایل بزرگ و کوچک توجیه گر جدایی و پراکندگی نیست. در اوضاع بغرنج
کنونی برطرف ساختن کاستیها و رسیدن به توافق نه در پراکندگی، بلکه با فائق
آمدن بر آن ممکن خواهد شد.
در پایان به نکته آخر پرسشهای مطرح شده، به پرسش« از کجا باید آغاز کرد؟ » میپردازم.
طبیعی
است که سازمانها و فعالان چپی به طور جدی با این پرسش روبرو هستند و به
این مشکل میاندیشند، راه حلها ونقطههای حرکت متفاوتی را مطرح میسازند.
به نظر من فراخوان پیشنهادی سه سازمان که اخیرأ انتشار یافته میتواند برای
نیروهای چپ سوسیالیستی نقطه آغاز و اقدامی مهم دراین راستا باشد. مشارکت
فعال سازمانها و فعالان غیر متشکل چپ در این پروژه میتواند آغازی باشد
برای بازکردن چشم اندازی در برابر نیروهای چپ دمکرات و سازمان یافتن بخشی
ازآنها، برای تدوین استراتژی و برنامه سیاسی چپ سوسیالیستی و برای ایجاد
گفت وگو و پیوند با جنبش چپ در ایران به ویژه با نسل جوان.
کوششهای
آینده و همراهی نیروهای چپ درایران و خارج از کشور که به مبانی مشترک
تصریح شده در فراخوان باور دارند، میتواند گامی مهم در جهت به سرانجام
رساندن این هدف و تبدیل جنبش چپ به نیروی اجتماعی مؤثر در تحولات ایران
باشد.