نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ آذر ۲۱, شنبه

آیا نگاه شاملو به موسیقی سنتی به تدریج نرم‌تر شد؟

آیا نگاه شاملو به موسیقی سنتی به تدریج نرم‌تر شد؟


Image copyrightMEHR
این روزها ۹۰ سال از تولد احمد شاملو می گذرد.
احمد شاملو بی‌تردید برجسته‌ترین شاعر نوآور ایران در روزگار ماست. شاعر نادری که اندیشه های نو را در قالب زبانی فاخر که غیر از زبان من و توست بیان می کند.
چیزی که در وهله اول این زبان را می سازد موسیقی واژه ها و پیوند متوازن میان آنهاست. در واقع شعر شاملو به یک کمپوزیسیون موسیقی می ماند. همان موزیکالیته‌ای که در جستجوی آن است از پیوند واژه‌ها و البته سکوت میان آن ها به دست می آید.
جمله معروف آن‌جا که زبان باز می ماند موسیقی آغاز می شود در مورد شعر شاملو به این شکل تغییر می کند که موسیقی درونی واژه ها نمی گذارد که زبان از سخن بازماند.
شاملو خود افسوس می خورد که به دلائل اقتصادی و فرهنگی خانواده نتوانسته از اول به جای شعر دنبال موسیقی را بگیرد. دو سه سالی هم نزد یک استاد موسیقی قواعد آرمونی و کمپوزیسیون را آموخته ولی بعد آن را نیمه‌کاره رها کرده است. و باز خود می گوید که شب ها که صدای پیانوی دختران همسایه را می شنیده چه حسرتی می خورده است. و بعد به این نتیجه می رسد که شعر در او عقده فروخورده موسیقی است.
این همه علاقه به موسیقی، شاملو را به سوی موسیقی شعر- به ویژه موسیقی درونی آن- سوق داده است. بلا درنگ باید گفت که موسیقی مورد نظر شاملو موسیقی سنتی و نوع نو آورانه آن نیست. او مجذوب موسیقی جهانی است و موسیقی سنتی را در ذات خود بی ارزش می داند و هرگونه نوسازی آن را باطل و بیهوده.
نگاهی هم به مجموعه آنچه از آفریده های فرهنگی که احمد شاملو در ذهن خود می پروراند، نشان می دهد که پس از شعر- و حتی گاهی شاید پیش و بیش از آن- دلبسته موسیقی بوده است. حالا که به هر جهت به جای موسیقی دان شاعر شده، موسیقی درونی شعر را به کارگاه اندیشه خود برده و دنیای دیگری از موسیقی آفریده است.
شاملو بر این اعتقاد بود که گذر از فرایند آفرینش هنری از عهده موسیقی سنتی برنمی آید. چرا که نوازنده ایرانی که از صد سال پیش"همین جور گرفته ته بن بست نشسته و دلش را به کمانچه کشیدن خوش کرده است، از دنیای پهناور این هنر تنها اسم چند تا از ردیف ها را می داند و در محدوده تجربیاتش جز پیش درآمد و رنگ و چهار مضراب چیزی نمی شناسد."
آنهایی هم که می خواسته اند با تکیه بر تمهیدات فنی از دل موسیقی سنتی نوعی موسیقی ملی بیرون بکشند آب در هاون می کوبند تا وقتی که موسیقیدان ایرانی مجبور است در فضای محدود ردیف حرکت کند چیز دندان گیری به دست نمی آید. به تمرین سرعت در سلول انفرادی می ماند."
شاملو حرف های دیگری نیز در ناتوانی موسیقی سنتی ایران برای نو شدن دارد. از جمله از مونوفونیک بودن آن می گوید و ناسازگاری های سازهای آن و در نهایت می گوید:
"موسیقی ایران برای برون جستن از این بن بست نیازمند نیمائی است که کهنگی و اندراس را با همه وجود خودش حس کند و با جسارتی انقلابی جلوی آن بایستد."

Image copyrightISNA
Image captionیکی از معترضان که خطر کرد و زبان به پاسخگوئی گشود، محمد رضا لطفی موسیقیدان و نوازنده سنتی بود

اعتراض‌ها به دیدگاه شاملو

انتشار نظرات شاملو درباره موسیقی سنتی در میان زبان هائی که از ترس بسته ماندند، یکی دو زبان را به اعتراض گشود. نظر غالب در واکنش ها این بود که آن چه شاملو می گوید ناشی از ناآشنا بودن او با موسیقی سنتی است.
با این همه شاملو در جای دیگری حرف آخر خود را می گوید:"با یک ساز یک اکتاو و نیمی یک جهان پر از ناله و درد را نمی توان بیان کرد. با این موسیقی حق انسان معاصر نادیده گرفته می شود."
یکی از معترضان که خطر کرد و زبان را به پاسخگوئی گشود، محمد رضا لطفی موسیقیدان و نوازنده سنتی بود.
او در آغاز گفته بود شعر نو که شاملو نماینده برجسته آن است هیچ گاه نتوانسته از دایره محدود روشنفکری فراتر برود و به توده های میلیونی راه پیدا کند. حال آن که میلیون ها ایرانی مجذوب و مفتون موسیقی سنتی هستند.

اعتدال در ذهن و بیان

گمان می کنیم اگر اعتدالی در ذهن و بیان باشد نیمی از حرف های هر دو طرف را می توان پذیرفت.
هنر را با فن نباید به اشتباه گرفت. موسیقیدانان مدرن صحبت از ارزش ذات صوت به میان آورده اند، وقتی هر صوتی واجد ارزش باشد چطور موسیقی سنتی ایران با همه ظرافت های ساختاری می تواند بی ارزش تلقی شود.
از سوی دیگر رکود و جمود ارزش ها را مخدوش می سازد. با نوآوری و نوسازی می توان موسیقی سنتی را با نیازهای جامعه هماهنگ ساخت. جهان غرب نیز با حرکت های انقلابی موسیقی خود را تغییر داده و همیشه آن را " به روز" کرده است. سال هاست که در ادامه نوجوئی ها به موسیقی مونو فونیک شرق روی آورده و ارزش های تازه ای را در ذات این موسیقی پیدا کرده است.

بازتاب فاجعه

ذهنیت های شاملو تا آن جا که به افراط نگرائیده قابل فهم است ولی از آن جا که به افراط می گراید منطق خود را از دست می دهد.
این نظر شاملو که موسیقی غمگنانه سنتی در دردهای اجتماعی و فرهنگی ایران ریشه دارد درست است. موسیقی سنتی ایران آئینه تمام نمای جامعه ایران بوده و در برابر رویدادهای فاجعه بار که شمارشان نیز کم نیست از خود واکنش نشان داده است. در برابر ایلغارها، تجاوزها، غارت ها و ویرانی ها نمی توان شاد و خندان ماند. غم و اندوه و ضعف و فتور موسیقی ایران پیامد همین موقعیت هاست.
در این گونه موقعیت هاست که موسیقی ایران به قول شاعر "نسل بدبختی غم جانش را در مادر چاه قناتی گریسته است و ما در طول قنات تاریخ، آن را چاه به چاه در اعصاب خود فرو کرده ایم. در حالی که مردم بدبخت به جای غم و اندوه نیازمند نور و شادی و جرات هستند تا بتوانند علیه ظلم و سیاهی قیام کنند."
همه این حرف ها درست است ولی نافی ارزش های ذاتی موسیقی سنتی ایران نیست که پایدارانه از باربد تا وزیری را طی کرده و واجد ارزش های تازه ای شده است.
چیزی از حرف های شاملو که نمی توان پذیرفت سماجتی است که در بی فایده بودن هر کوشش برای نوآوری در موسیقی سنتی به کار می زند.
پس از حدود بیست سال که از انتشار این نظرات شاملو می گذرد روند رویدادها نشان داده که برداشت او از کوشش های نوآورنه نادرست است.
موسیقی سنتی ایران پس از رویداد مهیب انقلاب اسلامی مقتدرتر از همیشه قامت راست کرده و نشاط و شادابی شگفتی پیدا کرده است.
احمد شاملو خود در سال های پایانی زندگی نظرات نرم‌تری در مورد موسیقی ایران پیدا کرده بود. او حتی این موسیقی سنتی نوآورانه را به همراهی با خود در شعر خوانی‌ها فراخوانده بود.
موسیقیدانان نوآور سنتی مثل فریدون شهبازیان و فرهاد فخرالدینی صدای گرم او را در خواندن حافظ و مولوی همراهی کرده اند.
در یک اجرای دیگر شجریان، او و خیام را با موسیقی شهبازیان ضبط کرده‌اند.
رابطه شاملو با موسیقی پاپ نیز جالب است. دو سه فقره از شبانه‌های او را اسفندیار منفردزاده به موسیقی درآورده است.
نام احمد شاملو همچنان در صدر فهرست شاعران نوآور و اندیشمند معاصر جای دارد.
شعر او و نظرات او همیشه قابل تامل و درونکاوی است.
شاملو همیشه در شعر ایران خواهد ماند.

آذر ماه 94 - زندان رجایی شهر
"دروغ"
روز و شب می بارد از هر سوی سیل آسا دروغ
بر تو و بر من دروغ و بر شما و ما دروغ
این دروغ و آن دروغ و آن دروغ و این دروغ
این طرف یا آن طرف، این جا دروغ، آن جا دروغ
زیر یا بالا چه فرقی می کند، بالا و زیر
هم از این پایین دروغ و هم از آن بالا دروغ
نه یکی دو تّا، نه ده تا بیست تا پنجاه تا
صبح و شب سهمیه دارد هر کسی صدها دروغ
روز خانم با دروغش پیش برده کار خویش
در عوض تحویل می گیرد شب از آقا دروغ
مثل هر کار بد دیگر که تکراری شود
اولش باشد قبیح و آخرش زیبا دروغ
بچه ها از بچگی درس دروغ آموختن
از برادر، خواهر و از مادر و بابا دروغ
زنگ درس راستی در مدرسه تعطیل شد
در دبستان و دبیرستان و دانشگاه دروغ
چون که در تاریخ خوانده هی دروغ اندر دروغ
در نتیجه می نویسد متن انشا را دروغ
آنچه را چشمت ندید اما برایت گفته اند
شک کن و با خود بگو گوشم شنید، اما دروغ
هر چه می گویند: از قول مقامات شریف
روزنامه جای خود دارد، صدا سیما دروغ
آن چه را دیروز گفتندش، کنون تکذیب شد
پس بدان اخبار امروزی شود فردا، دروغ
شیخ گفت: آن کس دروغی گفت، دشمن با خداست
این زمان – استغفر الله - شیخ سر تا پا دروغ
ملت مظلوم ما تا چند باید بشنوند
از منِ شاعر دروغ و از توی ملا، دروغ
در شبی سرد از سر تنهایی اش هالو سرود
کنج زندان این غزل را که ردیفش با دروغ
آذر ماه 94 زندان رجایی شهر – محمدرضاعالی پیام(هالو)

شهلا زولاند_ دخت افغان

«دخت افغان» نيست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟ من که منفور زمانم، چه بخوانم‌ چه نخوانم...


«دخت افغان»
نيست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم‌ چه نخوانم
چه بگويم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبيده دهانم
نيست غمخوار مرا در همه دنيا که بنازم
چه بگريم، چه بخندم، چه بميرم، چه بمانم
من و اين کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زاده‌ام و مُهر ببايد به دهانم
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پريدن نتوانم
گرچه ديری است خموشم، نرود نغمه ز يادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
ياد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آرم از اين عزلت و مستانه بخوانم
من نه آن بيد ضعيفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دائم به فغانم.
شاعر: نادیا انجمن
خواننده:شهلا زولاند
سرنوشت غم‌انگیز شاعر این غزل زیبا، «نادیا انجمن»، خود بیان‌گر رنج زنان افغان بوده و این شعر حکایتی از زندگی او و زنان افعان است. نادیا متولد ۱۳۵۹ و از شاعران جوانی بود که به سرایش غزل و شعر نو می‌پرداخت. از پانزده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد و عضو انجمن ادبی مخفی «کارگاه سوزن طلایی» در زمان طالبان بود. بعدها در دانشگاه هرات شروع به خواندن ادبیات دری کرد که باب آشنایی و ازدواج او را با یکی از کارمندان باز کرد. همسر نادیا او را از شرکت در جلسات مشاعره و نقد ادبی که در انجمن ادبی هرات بر‌گزار می‌شد باز می‌داشت. نادیا سرانجام در سال ۱۳۸۴ به دلیل ضرب و شتم توسط شوهرش کشته شد.
ـــــــــــــــــــــــــ
در یوتیوب:https://www.youtube.com/watch?v=6PXOlOxiB-A&feature=youtu.be


565 vues
شعرخلاف جریان
«احمد شاملو»

اکنون زمان گریستن است، اگر تنها بتوان گریست، یا به رازداری
دامان تو اعتمادی اگر بتوان داشت، یا دست کم به در‌ها
- که در آنان احتمال گشودنی هست به روی نابه‌کاران.
با این همه به زندان من بیا که تنها دریچه‌اش به حیات دیوانه خانه می‌گشاید.
اما چه گونه، به راستی چه گونه
در قعر شبی این چنین بی‌ستاره، 
زندان مرا – بی‌سرود وصدا مانده –
باز توانی شناخت؟ 
ما در ظلمت‌ایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت، 
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی مارا به جانب خود نخواند، 
ما خاموش‌ایم
زیرا که دیگر هیچ‌گاه به سوی شما باز نخواهیم آمد، 
و گردن افراخته
بدان جهت که به هیچ چیز اعتماد نکرد یم، بی‌آنکه بی‌اعتمادی
را دوست داشته باشیم.
«احمد شاملو»



PLO: History of a Revolution - Episode 1 - 13 Jul 09

Yasser Arafat Speech Young at the UN (United Nations)in 1974