۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه
"شکنجه های طاقت فرسا و شرایط قرون وسطایی باعث خودکشی یک زندانی گردید"
بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" روز چهارشنبه 15 دی ماه حوالی ساعت 12:00 زندانی جوانی بنام عیسی شجاعی 26 ساله برای رهایی یافتن از شکنجه ها،شرایط طاقت فرسا و قرون وسطایی در حسینیۀ سلولهای انفرادی بند1 معروف به سگدونی اقدام به خودکشی نمود.
در لحظاتی پایانی عمر این جوان که خود را دار زده بود. زندانیان سیاسی محبوس در آنجا متوجه حلقه آویز شدن وی شدند و او را از طناب خارج کردند.هنگام پایین آوردن از طناب رنگ چهرۀ او تغییر کرده بود و تقریبا نفسش قطع شده بود. زندانیان سیاسی با داد و فریاد تقاضای کمک کردند و او را به بهداری زندان منتقل کردند. هنوز خبری از نجات یافتن این زندانی در دست نیست.
در این زندان زندانیان به جان آمده از ظلم و جور و شکنجه های ماموران ولی فقیه علی خامنه ای و برای رهایی یافتن از این شرایط بطور مستمر اقدام به خودکشی می کنند که در موارد متعددی منجر به مرگ آنها می شود.
بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" روز چهارشنبه 15 دی ماه حوالی ساعت 12:00 زندانی جوانی بنام عیسی شجاعی 26 ساله برای رهایی یافتن از شکنجه ها،شرایط طاقت فرسا و قرون وسطایی در حسینیۀ سلولهای انفرادی بند1 معروف به سگدونی اقدام به خودکشی نمود.
در لحظاتی پایانی عمر این جوان که خود را دار زده بود. زندانیان سیاسی محبوس در آنجا متوجه حلقه آویز شدن وی شدند و او را از طناب خارج کردند.هنگام پایین آوردن از طناب رنگ چهرۀ او تغییر کرده بود و تقریبا نفسش قطع شده بود. زندانیان سیاسی با داد و فریاد تقاضای کمک کردند و او را به بهداری زندان منتقل کردند. هنوز خبری از نجات یافتن این زندانی در دست نیست.
در این زندان زندانیان به جان آمده از ظلم و جور و شکنجه های ماموران ولی فقیه علی خامنه ای و برای رهایی یافتن از این شرایط بطور مستمر اقدام به خودکشی می کنند که در موارد متعددی منجر به مرگ آنها می شود.
تأملی بر نوشته آقای عبدالله شهبازیدر باره « سرويسهای اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ايران ـ قسمت سوم
تأملی بر نوشته آقای عبدالله شهبازی
در باره
« سرويسهای اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ايران ـ قسمت سوم
سازمانهای دانشجويان ايرانی در خارج از کشور»
ـ بخش دوم ـ
دکتر منصور بيات زاده
در بخش اول اين نوشته با بررسی بخشی از نوشته آقای عبدالله شهبازی در باره « سازمانهای دانشجويان ايرانی در خارج از کشور»(کنفدراسيون جهانی) توضيح دادم که اطلاعات ارائه شده از سوی آن «مورخ» محترم در بسياری موارد غلط و تحريف تاريخ می باشند. حال به بررسی بخشهای ديگری از آن نوشته که درباره « هويت و عملکرد » برخی از اعضاء، کوشندگان و رهبری آن تشکيلات در رابطه با «انحلال نهائی کنفدراسيون» تحرير شده است می پردازم تا روشن گردد که نوشته اين جناب بهيچوجه رابطه ای با «تاریخ نگاری» مسئولانه و غير مغرضانه ندارد!
بنظرم ضروری می باشد بخاطر تفهيم بهتر مطالبی که تحرير خواهند شد، قبل از بررسی و اظهار نظر درباره بخش ديگری از نوشته مورد بحث، توضيحاتی درباره جوّ سياسی که در آن دوران در بين نيروهای سياسی ايران حاکم بود،اشاره گردد.:
٣ ـ آقای عبدالله شهبازی بااين قسمت از تاريخچه سياسی که مربوط به وجود سازمانهای سياسی مستقل از تشکيلات کنفدراسيون در خارج از کشور باشد، آشنا هستند. در مقطع تاريخی تأسيس و در دوران حيات سياسی کنفدراسيون جهانی، همچنين سازمانها و احزاب سياسی ايرانی مستقل از کنفدراسيون، که اهداف متفاوتی داشتند و از ايدئولوژيهای متفاوتی پشتيبانی می کردند، وجود داشتند که هريک از آن تشکلات به تبليغ عقايد ، نظرات و ايدئولوژيهای مورد نظر و علاقه خود می پرداخت و در رابطه با اعتقادات نظری و برنامه های سياسی شديدأ با يکديگر در رقابت و مبارزه نظری بودند. بنظر من اشتباه خواهد بود که فعاليت اين سازمانها و احزاب را بحساب کنفدراسيون جهانی گذاشت، آنهم باين دليل که برخی از اعضاء آن سازمانها همچنين عضو کنفدراسيون بوده اند!
در حاليکه فعاليت در چارچوب کنفدراسيون جهانی روابط مخصوص بخود را داشت. کنفدراسيون جهانی سازمانی «غيرمذهبی، غيرايدئولوژيک با روابطی دمکراتيک »بود که آن چارچوب و روابط اجازه نمی داد تا اعضايش ــ که عده ای از آن افراد، همچنين از فعالين و کادرهای سياسی سازمانها و احزاب سياسی ايرانی بودند ــ ، به مبارزات و رقابت های ايدئولوژيکی و مکتبی در آن تشکيلات دامن زنند و از آن طريق، «هژمونی سياسی و ايدئولوژيکی» خود را بر آن تشکيلات تحميل کنند. در رابطه با همين چارچوب «غيرمذهبی، غير ايدئولوژيک» بود که آقای صادق طباطبائی چون برايش ممکن نشد تا کنفدراسيون را به يک سازمان «مذهبی» تبديل کند. عضويت خود را در آن سازمان مجددأ تجديد نکرد، چون اول هر زمستر تحصيلی، اعضاء می بايستی با پرداخت حق عضويت ، از نوثبت نام می کردند.
مصوبات کنگره های کنفدراسيون جهانی بهترين گواه بر اين واقعيت است که کنفدراسيون برپايه ايدئولوژی عمل نمی کرد، بلکه محور اصلی سياست و عملکرد کنفدراسيون بر پايه مسائل ملی و دفاع از حقوق دمکراتيک مردم ايران بود.
همچنين نبايد از خاطر بدور داشت که از همان روزهای اول شروع فعاليت مشترک عده از ايرانيان تحت عنوان «کنفدراسيون» ، مابين اعضاء آن سازمان رقابت و مبارزه برپايه «مسائل سياسی روز، مسائل ميهنی و مسائل ملی و حتی شرکت در ترکيب هيئت دبيران ( رهبری)» وجود داشته است. امری که کوچکترين انتقادی در آن رابطه به آن تشکيلات و اعضايش نمی توانست وارد باشد و در حقيقت آن وضع حاکم بيانگر روابط دمکراتيک و قبول اصل پلوراليسم در آن تشکيلات بود.
اما از آنزمانی که افرادی وابسته به سازمانهای سياسی نخواستند به روابط و ضوابط حاکم بر کنفدراسيون جهانی توجه کنند، پايه های انشعاب در آن تشکيلات ريخته شد. که اين بی توجهی وبی مسئوليتی در کنگره شانزدهم کنفدراسيون جهانی (دی ١٣٥٣ ـ ژانويه ١٩٧٥) به اوج خود رسيد.
اما اشتباه خواهد بود چنين جلوه داد که گويا آنچنانکه «مورخ» محترم به نگارش درآورده اند طرفداران «سازمان انقلابي توده ايران، سازمان مارکسيستي لنينيستي توفان، سازمان انقلابيون کمونيست » در ماجرای انشعاب مقصر بوده اند و ديگر جرايانات سياسی از جمله «طرفداران خط و مشی مبارزات مسلحانه »، کوچکترين نقشی در آن ماجرا نداشته اند!
٤ ـ رابطه «مائوئيسم ـ انديشه مائوتسه دون » با «سازمانهای دانشجويان ايرانی در خارج از کشور»!
اين واقعيتی است که پس از بالاگرفتن اختلافات بين احزاب کمونيست اتحاد جماهيرشوروی سوسياليستی و چين توده ای ، که سرانجام منجر به دشمنی آن احزاب «برادر» با يکديگرشد، آن اختلافات و دشمنی همچنين تأثيرات منفی خود را در احزاب کمونيست ديگر کشورهای جهان را،سبب شد. در واقع حزب توده ايران نيز از تأثيرات آن اختلافات و دشمنی ها در امان نماند.
اختلافات در واحدهای محلی حزب توده ايران، بخصوص آن بخش از واحدهای تشکيلاتی آن حزب که در کشورهای اروپای غربی فعاليت داشتند بطور علنی و تا حدودی خصمانه بالا گرفت، که درنتيجه سبب جدائی و فاصله گرفتن عده ای از اعضاء و بخش بزرگی از هواداران از آن «حزب» شد. در اوائل آن جدائی عده ای از منشعبين بطرفداری از سياست حزب کمونيست چين ، «سازمان انقلابی حزب توده ايران » را در بهمن ماه سال ١٣٤٢ تأسيس نمودند.
با توجه به اين موضوع که طرفداران حزب توده ايران در کنار طرفداران جبهه ملی ايران در اروپا و جامعه سوسياليستهای ايران در اروپا در تأسيس «کنفدراسيون» و فعاليت های آن نقش داشتند، روشن است که آن انشعاب و جدائی در آن مقطع تاريخی در بين اعضای حزب توده و طرفدارانش ، همچنين در فضای سياسی حاکم برکنفدراسيون جهانی و جبهه بندی های جديد در آن تشکيلات بی تأثير نبود.
همچنين ضروريست يادآورشد که در اوائل جدائی از حزب توده ايران،انشعابيون مائوئيست از سوی نيروهای مصدقی (طرفداران جبهه ملی و جامعه سوسياليست ها در کنفدراسيون جهانی)، که در رابطه با «مسائل ملی» برداشتی متفاوت از برداشت نيروهای طرفدار حزب توده داشتند، حمايت شدند.(١٥)
برای اولين بار در کنگره کلن ٣ تا ٧ ژانويه ١٩٦٥ (١٣ تا ١٧ دی ١٣٤٣) ـ همان کنگره ايکه آقای ابوالحسن بنی صدر بعنوان يکی از اعضای پنج نفره هيئت دبيران انتخاب شد ـ با وجود اينکه طرفداران مصدق در کنگره اکثريت کامل داشتند و احتياج به ائتلاف با مائوئيست ها نبود، يکنفر مائوئيست بنام آقای پرويزنعمان در کنار چهارمصدقی بعنوان دبير، انتخاب شد.
آقای عبدالله شهبازی همچون آقای تبريزی (جاسوس سابق ساواک و يکی از قلم بمزد های آقای حسين شريعتمداری ) سعی نموده ، در نوشته خود به خواننده چنين تلقين کند که گويا خط و مشی حاکم بر کنفدراسيون از يک مقطع زمانی، نظرات و عقايد ايدئولوژيکی مائوئيستهای راديکال بوده و«مسائل ملی» و اعتراض بعملکردهای سرکوبگرانه رژيم وابسته به امپرياليسم نقش تعيين کننده و محوری نداشته اند.
بنظر آن «مورخ«محترم»، «مارکسيستها» و اصولا «مائوئيستها» در کنفدراسيون نقش منفی و مخرب داشتند. با توجه به «نقش تعيين کننده » ای که وی در نوشته خود برای ايدئولوژی آن نيروها در کنفدراسيون قائل شده است، بغلط سعی نموده است تا بر فعاليتهای ارزنده کنفدراسيون جهانی عليه رژيمی که در اثر کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ با کمک سازمانهای جاسوسی انگليس (انتليجنت سرويس) و ايالات متحده آمريکا (سيآ)، دولت ملی و قانونی دکتر مصدق را سرنگو ن کردند و رژيمی سرکوبگر، مستبد و وابسته بروطنمان حاکم کردند، خط بطلان بکشد و تاريخچه مبارزاتی آنرا منفی جلوه دهد! در حاليکه کنفدراسيون جهانی بهيچوجه يک سازمان « مائوئيستی» نبود.اگرچه برخی از اعضاء و فعالين آن تشکيلات ( پس از انشعاب بين احزاب کمونيست اتحاد جماهير شوروی و چين و جدائی از حزب توده ايران و تأسيس سازمان انقلابی حزب توده ايران، موضوعی که قبلا به آن اشاره رفت ) از طرفداران انديشه مائوتسه دون بودند.
خط و مشی کنفدراسيون، مواضع رسمی کنفدراسيون و محتوی مصوبات کنگره های فدراسيونها و کنفدراسيون جهانی بيانگر اين واقعيت هستند که آن تشکيلات نه برپايه ايدئولوژيک و برداشتهای کمونيستی (چينی و يا روسی) ، بلکه برپايه مواضع ملی نسبت به مسائل سياسی، اعلام موضع می کرده است . با توجه به توضيحی که رفت، طرفداری بخشی از اعضاء کنفدراسيون از انديشه مائوتسه دون ، بهيچوجه باين معنا نبود که کنفدراسيون جهانی يک سازمان مائوئيستی بوده است. اتفاقأ تاکيد بخشی از طرفداران گروه های مائوئيسی ــ و نه تمام طرفداران آن طيف نظری و عقيدتی ــ ، که سعی داشت تا تز سه جهان و موضع «سوسيال امپرياليسم» را به نحوی بعنوان موضع کنفدراسيون تبديل کند. سياستی بود که از سوی اکثريت بزرگی از اعضای کنفدراسيون ، حتی برخی از افراد طرفدار انديشه مائوتسه دون پذيرفته نشد.
در واقع آن موضع سياسی و مقاومت و مقابله با آن ، يکی از مسائل و مواضعی بود که بعدأ کمک به انشعاب در کنفدراسيون جهانی نمود.
موضع سياسی ديگری که همچنين نقش در انشعاب کنفدراسيون با خود بهمراه داشت ، تاکيد بر دفاع از مبارزات مسلحانه گروهای چريکی بود .مواضعی که در اوائل کار از سوی طرفداران جبهه ملی ايران درخارج از کشور،بخصوص جبهه ملی بخش خاورميانه تبليغ می شد. فراموش نکنيم که همين گروه سعی کرد تا دفاع از مبارزات مسلحانه را به جبهه ملی ايران در خارج از کشورتحميل کند و عرصه فعاليت سياسی برای افرادی که با آن خط و مشی موافق نبودند را در آن تشکيلات تنگ کند. کناره گيری من و آنعده از اعضای سازمان کارگر که همچنين عضو جبهه ملی خارج از کشور بودند از آن تشکيلات در سال ١٣٥١ ( ١٩٧٢) در همين رابطه بود.(١٦) آن نيرو کوشش داشت بدون توجه به ساختار و چارچوب کنفدراسيون، دفاع از مبارزات مسلحانه را به کنفدراسيون و اعضای آن تحميل کند.
همچنين برخی از طرفدارن نيروهای مائوئيست که پرچم دفاع از مجاهدينی که کمونيست شده بودند و از انديشه مائوتسه دون دفاع می کردند ــ گروه معروف به پيکار ــ ، در دامن زدن به جوّ آشفته در آن مقطع تاريخی در کنار طرفداران سازمان چريکهای فدائی خلق بی تأثير نبود.
با توجه به مسائلی که اشاره رفت، من سعی می کنم در باره برخی از جملات و مواضع سياسی آن «مورخ» محترم ، توضيحاتی ارائه دهم، تا روشن گردد که متأسفانه وی بخاطر تصفيه حساب سياسی با «مائوئيسم و گروههای مائوئيستی»، به «تاريخسازی » دست زده است ، آنهم به قيمت خدشه وارد کردن و نفی مبارزات « سازمان های دانشجويان ايرانی در خارج از کشور» (کنفدراسيون جهانی). شيوه کاری که کمتر می تواند با يک کار تحقيقی و علمی ربط داشته باشد!
حال ببينيم چرا و بچه دليل آقای عبدالله شهبازی ، فردی که خود را «تاريخ دان ومحقق معاصر» می نامد، در نوشته اش در باره کنفدراسيون دست به«تاريخ سازی» زده است.:
الف ــ در زير به متن نقل قولی که آقای عبدالله شهبازی در نوشته خود مورد استفاده قرار داده است اشاره می کنم.:
«انحلال نهايي کنفدراسيون در 1975 [1354] نتيجه يک سلسله تنشها و تحولاتي بود که در طي چندين سال شکل گرفته بود.
اوّل، دو يا سه گرايشي که از طريق همکاري نزديک با يکديگر در رهبري کنفدراسيون در اوائل سالهاي دهه 1960 نقش داشتند، بهتدريج جاي خود را به چندين فرقه متعصب و متخاصم مارکسيستي دادند... در اواسط دهه 1970، پس از چندين سال درگيريهاي فرقهاي، بسياري از رهبران کنفدراسيون به اين نتيجه رسيدند که حفظ اتحاد کنفدراسيون ديگر همچون گذشته اولويت ندارد.
دوّم، بيش از يک دهه از فعاليت کنفدراسيون در اين زمان ميگذشت، ولي هستههاي رهبري آن هنوز محدود به تقريباً محفل کوچک از دانشجويان سابق بود که اکثريت آنان حالا ديگر [دهه سوّم عمر خود را به پايان ميبرده و][54] تبديل به کادرهاي حرفهاي گروههاي تبعيدي سياسي شده بودند...
سوّم، براي اوّلين بار از اوائل دهه 1960 به بعد يک اپوزيسيون سازمان يافته فعال در ايران تشکيل شده بود... [به دليل مبارزات مسلحانه چريکهاي فدائي و مجاهدين خلق در ايران]
چهارم، مائوئيسم به عنوان يک گرايش سياسي بينالمللي راديکال در حال افول بود. در طول دهه 1960 مائوئيسم نقش مهمي در راديکاليزه کردن کنفدراسيون داشت. اما در طول دهه 1970، سياست خارجي چين، مبني بر حمايت رژيمهاي ضد شوروي و از جمله رژيم شاه، به سرخوردگي بسياري از مائوئيستها انجاميد...» [55] (١٧)
مطالب نقل شده برای آن بخش از خوانندگان که از نزديک بعنوان عضو، کوشنده و هواداران کنفدراسيون جهانی شاهد چگونگی برخورد نظرات، کشمکش ها و پلميک های سياسی بين اعضا و فعالين کنفدراسيون در آن مقطع تاريخی مورد بحث بوده اند، بيانگر اين واقعيت تلخ می باشد که آقای عبدالله شهبازی دراين بخش از نوشته اش، همچنين بعنوان يک «مورخ»، مسئولانه عمل نکرده و بهيچوجه نخواسته است يک گزارشی دقيق و بيطرفانه درباره عملکرد و سياست های اتخاذ شده از سوی جناح بندی های درون کنفدراسيون ، يعنی اعضای کنفدراسيون که وابسته به سازمان ها و احزاب مختلف سياسی بوده اند ، ارائه دهد.
آقای عبدالله شهبازی ، جملاتی از کتاب کنفدراسيون بقلم آقای افشين متين ، که آن جملات بيانگر نقش مبارزات مسلحانه و تأثير آن مبارزات در جنبش دانشجوئی و يا اطلاعاتی که مربوط به گسترش دامنه نفوذ تشکيلات کنفدراسيون در بين دانشجويان ايرانی بوده، از متن آن نقل قول حذف کرده است تا مبادا خوانندگان از جملاتی که مربوط به مبارزات مسلحانه و تأثير آن مبارزات بر جنبش دانشجوئی در آن مقطع تاريخی بوده به اين نتيجه برسند که نيروهای طرفدار مبارزات مسلحانه همچون جبهه ملی ايران در خاورميانه ، بخاطر کسب هژمونی سياسی کنفدراسيون، در دامن زدن به انشعاب در درون کنفدراسيون، احتمالا نقش داشته اند!
آقای عبدالله شهبازی در پاراگراف چهارم نقل قول مورد استفاده خود، پاراگرافی که با واژه «سوم » شروع شده است، يعنی:
«سوّم، براي اوّلين بار از اوائل دهه 1960 به بعد يک اپوزيسيون سازمان يافته فعال در ايران تشکيل شده بود... [به دليل مبارزات مسلحانه چريکهاي فدائي و مجاهدين خلق در ايران] » ،
جملاتی را که از مبارزات مسلحانه و تأثير عميق آن بر جنبش دانشجوئی صحبت کرده بود،از آن قسمت نقل قول حذف کرده است تا مبادا خوانندگان نوشته آن جناب به اين فکر بيفتند که مبارزه بخاطر کسب «هژمونی سياسی» بر کنفدراسيون، در بين طرفداران مبارزات مسلحانه چريکی و طرفداران نيروهای «مائوئيست» در جريان بوده است.
جملات حذف شده عبارتند از:
«...مبارزات مسلحانه چريکی نه فقط تأثيری عميق و بنيادی بر جنبش دانشجوئی درون و برون از مرزهای ايران داشت بلکه همچنين تمامی نيروهای سياسی را نيز وادار می کرد تا مواضع خود را در مقابل اين چالش جديد انقلابی عليه رژيم مشخص کنند. موفقيت بخش خاورميانه جبهه ملی در کنفدراسيون ناشی از پيوستگی اين تشکلات با چريک ها بود».
آقای عبدالله شهبازی در نوشته خود منبع مورد استفاده مطالب نقل شده را با شماره های ٥٤ و ٥٥ مشخص کرده است، که در بخش زير نويس نوشته خود در رابطه با آن شماره ها ، از آقايان صادق طباطبائی و متين نام برده است. (١٨) در باره نظرات و خواست های آقای دکتر صادق طباطبائی و انجمن اسلامی دانشجويان ايرانی، در بخش ديگر نوشته ، اشاره خواهم کرد.
همچنين ضروری تشخيص دادم تا در پانويس اين نوشته ، متن کامل آن نقل قولی که آقايان دکتر صادق طباطبائی و عبدالله شهبازی از کتاب آقای افشين متين مورد استفاده قرار داده اند ، ولی بخشهائی از آنرا حذف کرده اند بياورم.
من در پانويس شماره ١٩مطالب حذف شده از آن نقل قول را درکروشه [ ] قرارمی دهم تا از آن طريق کمکی به آشنا شدن و شناخت از چگونگی شيوه کار مورد استفاده اين «تاريخ دان و محقق معاصر» ، نموده باشم! (١٩)
ممکن است که اين«تاريخ دان و محقق معاصر» بعدأ مدعی گردد که اگر تغييراتی در رابطه با محتوی آن نقل قول صورت گرفته است، به وی ربطی نداشته است. آن «جراحی » را آقای « صادق طباطبايي، از فعالين کنفدراسيون » مرتکب شده است و وی آن جملات را آنچنان که در زير نويس نوشته است از کتاب دکتر سيد صادق طباطبايي خواهرزاده امام موسي صدر، برادر سرکار خانم فاطمه طباطبايي (خميني)، همسر حجتالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خميني، دوّمين پسر امام خميني، نقل قول نموده است و حتی درباره توضيحی که آقای طباطبائی به آن نقل قول اضافه نموده بود، وی در زير نويس شماره ٥٤ نوشته اش به آن موضوع هم اشاره کرده است.
اما ضروريست ياد آور شود که آقای عبدالله شهبازی در زير نويس شماره ٥٥ به صفحات کتاب آقای افشين متين ، همان صفحاتی که مورد استفاده آقای دکتر طباطبائی نيز قرار گرفته اشاره نموده است. يعنی در هنگام نگارش نوشته اش کاملا با متن کامل آن نقل قول و تغييراتی که درآن داده شده بود آشنا بوده است! وانگهی فراموش نکنيم، کسی که ادعا دارد« تاريخ دان و محقق معاصر» است، شيوه کارش نمی تواند و نبايد در رونويسی جملات مورد علاقه اش از کتابهای نويسندگان مورد علاقه اش خلاصه گردد!
ب ـ اين «مورخ» محترم برای اينکه مطمئن باشد که مبادا خواننده ای به حکم صادر شده از سوی وی درباره «انحلال نهائی» کنفدراسيون شک بنمايد، و قبول نخواهد کرد که مقصرآن ماجرا، «چندين فرقه متعصب و متخاصم مارکسيستي » که از جريانات مائوئيستی بوده اند ( اگرچه قبلا اشاره رفت، که آقای عبدالله شهبازی برای جلوگيری از هرگونه شک و شبه و ابهام ، جملاتی که می توانستند سئوال برانگيز باشند و احتمالا پای گروه ها و سازمانهای ديگر از جمله گروه های طرفدار مبارزه مسلحانه، را در آن امر بميان بکشند ، از متن نقل قولی که مورد استفاده قرار داده بود ،حذف کرده است )، جملاتی به نقل از نويسنده ديگری بنام ف. م. جوانشير [فرجالله ميزاني]، بصرف اينکه آن نويسنده يکی از صاحب نظران در مخالفت با نظرات و عقايد «مائوئيسم» و «انديشه مائوتسه دون» بوده است، بعنوان يک سند جديد بدنبال نقل قول قبلی اش اضافه کرده است. بدون اينکه به اين موضوع توجه داشته باشد که آيا می توان مابين جملات آن دو نقل قول اصولا رابطه ای برقرار کرد.
جملات جديد اضافه شده در نوشته مورد بحث به نقل از کتاب «مائوئیسم و بازتاب آن در ایران» بقلم ف. م. جوانشير [فرجالله ميزاني]، عبارتست از:
"از آن پس سازمانهاي متعدد دانشجويي، بر اساس عقايد سياسي و ايدئولوژيک متنوع، جداگانه فعاليت ميکردند و هر يک خود را وارث راستين کنفدراسيون ميدانستند.
سه سازمان اصلي که کادرهاي آن رهبري کنفدراسيون را به دست گرفتند و فروپاشي آن را سبب شدند عبارت بودند از سازمان انقلابي توده ايران، سازمان مارکسيستي لنينيستي توفان، سازمان انقلابيون کمونيست. [56]" (٢٠) (تکيه از منصور بيات زاده)
اگر خواننده ای با دقت مطالب نقل شده در بالا را بخواند و به محتوی مطالبی که من با کشيدن خط در زير آنها، بر محتوی آنها تاکيد کرده ام ، توجه نمايد. بعد، آن جملات را با دو پاراگراف اول نقل قولی که با شماره ٥٥ مشخص شده است، يعنی با جملات «انحلال نهايي کنفدراسيون در 1975 [1354] نتيجه يک سلسله تنشها و تحولاتي بود که در طي چندين سال شکل گرفته بود. اوّل، دو يا سه گرايشي که از طريق همکاري نزديک با يکديگر در رهبري کنفدراسيون در اوائل سالهاي دهه 1960 نقش داشتند، بهتدريج جاي خود را به چندين فرقه متعصب و متخاصم مارکسيستيدادند...» (تکيه از منصور بيات زاده) مقايسه کند، متوجه می شود که:
محتوی آن نقل قول ( نقل قول از کتاب کنفدراسيون... بقلم افشين متين) بهيچوجه منظورش ، « سه سازمان اصلي که کادرهاي آن رهبري کنفدراسيون را به دست گرفتند » ( نقل قول از کتاب مائوئیسم و بازتاب آن در ایران بقلم ف. م. جوانشير [فرجالله ميزاني]) نبوده ، بلکه اظهار نظرآقای افشين متين درباره « نقش » آن نيروها در شکل دادن « يک سلسله تنش ها و تحولات بود که در طي چندين سال شکل گرفته بود.» هست!
پ ــ در همين رابطه ضروريست ياد آور شود که، در هيچ زمانی طرفداران آن سه گروه سياسی (سازمان انقلابي توده ايران، سازمان مارکسيستي لنينيستي توفان، سازمان انقلابيون کمونيست) به تنهائی در رهبری کنفدراسيون جهانی شرکت نداشتند. با توجه به اين واقعيت که طرفداران «سازمان انقلابيون کمونيست » فعالينی که در بين اعضای کنفدراسيون به «خط ميانه» معروف شده بودند ، اصولا در ترکيب هيئت دبيران کنفدراسيون جهانی در هيچ زمانی شرکت نداشته اند. طرفداران« سازمان انقلابيون کمونيست (م ـ ل ) »( کنفدراسيون احياء) اکثرأ در فدراسيون آمريکا فعاليت داشتند.
وانگهی در کنگره شانزدهم کنفدراسيون (دی ١٣٥٣ ـ ژانويه ١٩٧٥) ، نمايندگان کنگره اصولا موفق به انتخاب رهبری نشدند، تا آن سه سازمان مائوئيست که به نامشان اشاره رفته است ، رهبری کنفدراسيون را بدست گيرند.
مسئولين موقت کنفدراسيون از طرفداران جبهه ملی خاورميانه و گروه معروف به «کادرها» ( بخشی از کادرهای منشعب از سازمان انقلابی) ، گروهی که قبلا يکی از سازمانهای مائوئيستی بود ، اما در آن مقطع تاريخی مورد بحث بنحوی از مبارزات مسلحانه دفاع می کردند،انتخاب شدند.
حال چراو بچه دليل «مورخ» محترم، « سازمان انقلابي توده ايران، سازمان مارکسيستي لنينيستي توفان، سازمان انقلابيون کمونيست» را در نوشته خود بنام « رهبری کنفدراسيون» در آن مقطع تاريخی معرفی کرده است؟ سئوالی است که پاسخ آنرا در موضع سياسی آقای عبدالله شهبازی بايد جستجو کرد، موضوعی که بهيچوجه ربطی به موضوع «تاريخنگاری» ندارد، بلکه عملکردی هست درخدمت «تحريف تاريخ»!!
اتفاقأ کتاب «کنفدراسيون ـ تاريخ جنبش دانشجويان ايرانی در خارج از کشور ٥٧ ـ ١٣٣٢ بقلم آقای افشين متين» که آقای عبدالله شهبازی در هنگام نگارش نوشته اش ــ نوشته مورد بحث ــ ، همانطور که قبلا اشاره رفت ، به آن دسترسی داشته است. در صفحه ٣٦٨ همان کتاب ، يعنی ٣ صفحه بعد از صفحات ٣٦٤ و ٣٦٥ آن کتاب ،که آقای عبدالله شهبازی مطالبی را قبلا نقل کرده بود، می نويسد:
«اين منشور [منشور مصوب کنگره شانزدهم در ژانويه ١٩٧٥ ـ توضيح از منصور بيات زاده] در واقع صريحأ کنفدراسيون را به صورت يک سازمان سياسی دانشجويی راديکال در خارج از کشور تعريف می کرد که از همه فعاليت های ضد رژيم در ايران حمايت کرده و آشکارا خواستار سرنگونی رژيم بود. در کنگره 1975 نيز انتخابات هيئت دبيران به بن بست رسيد، در همان حال طرح جناح جبهه ملی برای اخراج سازمان انقلابی با مقاومت غير منتظره ای از جانب گروه های مائوئيست مواجه شد.» ( تکيه از منصور بيات زاده)(٢١)
حال چرا آقای عبدالله شهبازی در هنگام تحرير نوشته اش به اين مطالبی که نقل شد که تا حدودی بيانگر چگونگی وضع سياسی حاکم بر کنفدراسيون جهانی در آن مقطع تاريخی بوده است توجه نکرده و نخواسته است قبول کند که اختلافات در کنفدراسيون برپايه يکسری مسائل ايدئولوژيک و خط و مشی سياسی هژمونی طلبانه بوده است . در واقع تحميل کردن نظرات گروهی به تشکيلات دانشجوئی کنفدراسيون جهانی ، سازمانی که يکی از اصول محوری آن ، اصل « غير مذهبی، غير ايدئولوژيک » آن تشکيلات بود.
سايت «اندیشه و پیکار» نوارهای صوتی مباحثات درونی سازمان چریک های فدایی خلق ایران» و «سازمان مجاهدین خلق ایران - م. ل.» را با توضیحاتی از آقای تراب حق شناس، در آبان ۱۳۸۹ - نوامبر ۲۰۱۰ منتشر کرده است. بخشی از فايل صوتی شماره ٩ مربوط به «بحث در بارهء گروههاى ايرانى طرفدار چين و كلاً نظر دو سازمان دربارهء نظرات چين و سياستش. جريان هاى درون كنفدراسيون دانشجويان ايرانى و نظر رفقاى فدائى راجع به كنفدراسيون» می باشد. محتوی گفتار آن فايل که مربوط به پائيز سال ١٣٥٤ می باشد، بيانگر اين واقعيت است که آن نيروها در تعقيب کسب هژمونی مبارزات در خارج از کشور بوده اند! مسائل و مواضعی که بنحوی در جلسات سازمانهای کنفدراسيون و کنگره ها، بخصوص کنگره شانزدهم کنفدراسيون جهانی از سوی طرفداران آن نظرات مطرح شد و در آن رابطه اختلافات بالا گرفت.(٢٢)
من در زير به ترکيب هيئت دبيران در کنگره های ١٣ ـ ١٤ ـ ١٥ و ١٦ کنفدراسيون نيز اشاره می کنم ، تا روشن گردد که ترکيب هيئت دبيران در آن کنگره ها بچه صورتی بوده است.
درباره ترکيب هيئت دبيران کنگره سيزدهم (دی ١٣٥٠ ـ ژانويه ١٩٧٢ ) در پانويس ١٥اشاره کردم. دو نفر از طرفداران جبهه ملی، يک نفر از طرفداران سازمان انقلابی، دونفر از گروه مائوئيستی «کادرها».
در کنگره چهاردهم کنفدراسيون در خانه جوانان شهر فرانکفورت (١٤ تا ٢١ دی ١٣٥١ ـ ٤ تا ١١ ژانويه ١٩٧٣) برگزار شد.ترکيب هيئت دبيران بقرار زير بود دونفر از طرفداران جبهه ملی ، دونفر از طرفداران گروه مائوئيستی «کادرها»، يک نفر از طرفداران «توفان»
کنگره پانزدهم در خانه جوانان شهر فرانکفورت ( ١٢ تا ٢١ دی ١٣٥٢ ـ ٢ تا ١١ ژانويه ١٩٧٤) برگزار شد. کنگره موفق نشد هيئت دبيران انتخاب کند. مسئولين موقت، دونفر از طرفداران جبهه ملی، يک نفر از طرفداران گروه مائوئيستی «کادرها».
کنگره شانزدهم در خانه جوانان شهر فرانکفورت (١٨ تا ٢٥ دی ١٣٥٣ ـ ٨ تا ١٥ ژانويه ١٩٧٥) برگزار شد. کنگره موفق نشد هيئت دبيران انتخاب کند، مسئولين موقت، دونفر از طرفداران جبهه ملی، يک نفر از طرفداران گروه مائوئيستی «کادرها».
حتمأ آقای عبدالله شهبازی بعنوان «مورخ» می داند که هر فرد تاريخنگاری، اگر بناباشد بامسئوليت و بی غرض عمل کند، حتمأ بايد شرح و توضيح وقايع رخ داده و نظرات و عقايد مطرح شده در آن مقطع تاريخی مورد بحث را، آنهم بصورتی که آن وقايع رخ داده و يا مطرح شده اند تنظيم و تحرير کند، حتی اگر از لحاظ سياسی با آنچه رويداده و اتفاق افتاده است، بهيچوجه توافق نداشته باشد. درغير اينصورت عملی که انجام مي گيرد، «تاريخ نگاری » نيست، بلکه «تاريخسازی» است.
ت ـ آقای عبدالله شهبازی، در مقدمه قسمت اول آن مجموعه ٦ قسمتی ( سرويس های اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ايران) نوشته است :
«از 29 فروردين 1389 نگارش کتابي جديد را درباره نقش کانونهاي توطئهگر و سرويسهاي اطلاعاتي در انقلاب اسلامي ايران آغاز کردم... » و « ...اينک پنجمين بخش از کتاب را منتشر ميکنم.
انتشار گزيدههايي از کتاب با نشر متن کامل آن، يکجا و در زمان مناسب، منافات ندارد بلکه تصوّر ميکنم بحثهايي که برميانگيزاند به غناي متن نهايي ياري خواهد رسانيد. » (٢٣)
در واقع با فرمولبندی جملات فوق چنين جلوه داده است که نگارش کتاب جديد خود را بخاطر برملا کردن «نقش کانون های توطئه گر و سرويس های اطلاعاتی در انقلاب اسلامی ايران» در دستور کار خود قرار داده است.
من (منصور بيات زاده) و احتمالا بسياری ديگر از خوانندگان نوشته آن «تاريخ دان و محقق معاصر» ، برای خود اين سئوال را مطرح می کند که«جعل اسناد و وارونه جلوه دادن تاريخچه سياسی مبارزين و سازمانهای ضد امپرياليست ايران» اگر «توطئه» نباشد که هست، چه رابطه ای با « برملا کردن نقش کانون های توطئه گر و سرويس های اطلاعاتی در انقلاب اسلامی ايران» دارد؟!
ادامه دارد
دکتر منصور بيات زاده
چهارشنبه ۱٥ دی ۱۳۸۹ - ٥ ژانويه ۲۰۱۱
پانويس:
١٥ ـ اتفاقأ در کنگره سيزدهم کنفدراسيون جهانی در رابطه با همين « مسائل ملی»، همان موضوعی که بخش بزرگی از اعضای کنفدراسيون جهانی ، از جمله طرفداران جبهه ملی و طرفداران سازمان های مائوئيستی ، سياست دولت اتحادجماهيرشوروی سوسياليستی نسبت به رژيم شاه را مشترکأ محکوم می کردند، مابين نيروهای مصدقی و گروههای مائوئيست اختلافات بشدت بالا گرفت. زيرا برخی از آن افراد ، اگرچه از سياست دولت چين نسبت به رژيم شاه ناراحت بودند، اما حاضر نبودند، برپايه همان اصولی که کنفدراسيون، سياست دولت شوروی نسبت به شاه را محکوم کرده بود، با سياست دولت چين همان موضع را اتخاذ کند.
اما پيشنهاد محکوم کردن و اعتراض به سياست چين که از طرف طرفداران جبهه ملی به کنگره ارائه شد،از سوی اکثريت نمايندگان کنگره پذيرفته نشد. اما مصدقيها بر مواضع خود در باره موضعگيری عليه سياست چين نسبت به رژيم شاه برپايه «مسائل ملی»، شديدأ تاکيد داشتند.چون پيشنهاد آنها که در حقيقت دفاع از مواضع و هويت کنفدراسيون جهانی بود و برپايه آن مواضع عليه شوروی موضع گيری شده بود، پذيرفته نشد. آنها اعلان کردند که حاضر به شرکت در هيئت دبيران آينده کنفدراسيون جهانی نخواهند بود.
موضوع انتخاب هيئت دبيران چندين ساعت کار پايان کنگره را بتعويق انداخت تا سرانجام طرفداران گروه های مائوئيست قبول نمودند تا کنگره مصوبه ای را تصويب نمايد که مواضع جناحهای مختلف در آنباره در آن گنجانده شود. يعنی عده ای به سياست چين نسبت به رژيم شاه اعتراض داشته و آنرا محکوم می کنند، آن سياست برای عده ای هنوز روشن نيست و عده ای به آن سياست اعتراضی ندارند!
بعد از تصويب آن مصوبه از سوی نماينگان کنگره بود که آن کنگره موفق شد، هيئت دبيران را انتخاب کند.
زنده ياد فرهاد سمنار (بعنوان دبير امور دفاعی کنفدراسيون) و من (منصور بيات زاده ـ بعنوان دبير انتشارات و تبليغات) حاضر شديم در ترکيب هيئت دبيران بنمايندگی طرفداران جبهه ملی شرکت کنيم.
من در آنزمان همچنين عضو هيئت اجرائيه جبهه ملی ايران در اروپا بودم ( مسئول انتشارات آن سازمان که ماهنامه «ايران آزاد» را منتشر می کرد) ، همچنين باتفاق فرهاد سمنار، هر دو عضو سازمان کارگر بوديم. سازمان کارگر، سازمانی که نشريه کارگر را منتشر می کرد و از منتقدين مبارزات مسلحانه و خط ومشی چريکی بود.
سه نفر ديگر اعضای هيئت دبيران منتخب آن کنگره عبارت بودند از:
زنده ياد هوشنگ اميرپور( دبير تشکيلات و امور مالی) از طرفداران سازمان انقلابی ،
جابرکليبی ( دبير امور بين المللی) و حسن حسينيان(دبير امورفرهنگی و تعاون) از طرفداران گروه مائوئيستی معروف به «کادرها».
همچنين ضروريست در رابطه با مصوبه کنگره سيزده کنفدراسيون در باره مواضع اعضاء کنفدراسيون نسبت به سياست چين در قبال رژيم شاه، موضوعی که در بالا به آن اشاره رفت، خاطر نشان کرد که آقای حميد شوکت ، زمانيکه «گزارش و مصوبات کنگره ها » را تحت عنوان « تاريخ بيست ساله کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی (اتحاديه ملی) » از طريق « نشر بازتاب ، ساربروکن ـ المان چاپ کرد. او آن مصوبه مربوط به چين را در آن مجموعه چاپ نکرده است.اگر چه خود آن جناب جزو آن بخش از جوانان پرشور حاضر در نشست کنگره ی سيزدهم بعنوان ناظر در خانه جوانان در شهر فرانکفورت ـ آلمان حضور داشت. آنجناب در آنزمان از طرفداران انديشه مائوتسه دون (سازمان انقلابيون کمونيست ـ م . ل ) بود، همان سازمانيکه اولين شماره نشريه اش را با شعار رهبر چين رهبر ماست، راه چين راه ماست را، انتشار داد!!
١٦ ـ در سالهای ٤٩ ــ ١٣٤٧ ( برابربا ٧١ ـ ١٩٦٩ )، که اکثر فعل و انفعالات سياسی تحت تأثير «انقلاب فرهنگی چين» و مبارزات آزاديبخش و استقلال طلبانه در نقاط مختلف جهان قرار گرفته بود. در چنان جوّی مبارزات دانشجويان کشورهای اروپای غربی و ايالات متحده آمريکا دارای سمت و سوی «چپ» و حتی مضمونی «مارکسيستی» پيدا کرده بودند. آن فضای سياسی راديکال، دانشجويان ايرانی در آن کشورها را نيز بنحوی تحت تأثير خود قرار داده بود.
در رابطه با همان جوّ سياسی بود که نيروهای طرفدار «انديشه مائوتسه دون» به نيروی بزرگ و با نفوذی در بين نيروهای سياسی ايرانی تبديل شده بودند.
تا آنزمان افراد بصورت فردی عضو جبهه ملی ايران در اروپا بودند و برخی از اعضای آن تشکيلات که طی فعاليت های خود و حتی آموزشهائی که در حوزه های جبهه ملی پيدا کرده بودند، خود را دارای هويت «چپ» و حتی برخی از آن افراد، هويت «مارکسيستی» می دانستند.
اما اين افراد با توجه به تاکيدی که بر اصل دفاع از «استقلال و تماميت ارضی ايران» ـ يک اصل محوری نظرات و عقايد دکتر مصدق ـ و مخالفت با عملکرد و سياست دوران استالين و بزبان ديگر، مخالف با «استالنيسم» ، مسائلی که سبب شدند تا کمک بوجود آمدن طيف جديدی از «چپ» در بين نيروهای سياسی ايران بنمايند، «چپ مستقل». ضروريست يادآور شد که نيروهای طيف چپ تا آنزمان به نيروهای چپ طرفدار چين و طرفدارمسکو تقسيم می شدند.
در آن رابطه از سوی عده ای از اعضای جبهه ملی که چهار نفرازآنها از اعضای هيئت اجرائيه جديد جبهه ملی ايران در اروپا که در کنگره شهرگِِلِن هازن در شرق شهر فرانکفورت انتخاب شده بودند(١٣٤٧ ــ برابربا اواخر سال ١٩٦٨ ) پايه های تشکيل سازمان مارکسيستی کارگر را فراهم نمودند. همان سازمانی که نشريه کارگر را منتشر می کرد. در کنگره بعدی جبهه ملی که در شهر ماينس ـ آلمان برگزار شد، سه نفر از اعضای هيئت اجرائی جبهه ملی از اعضای سازمان کارگر و دونفر از فعالين و اعضای سابق رهبری جبهه ملی. افرادی که فعاليت های خود را در رابطه با منطقه خاورميانه شکل می دادند، همان افرادی که بعدأ هسته مرکزی آنها گروه ستاره وجبهه ملی ايران در خاورميانه را بوجود آوردند و نشريه باختر امروز دوره چهارم را انتشار دادند و با سازمانهای مجاهدين خلق و سازمان فدائيان خلق بنحوی در رابطه بودند.
رهبران گروه ستاره (جبهه ملی ايران در خاورميانه) بر مبارزات مسلحانه تاکيد داشت و سعی داشت تا تمام بدنه جبهه ملی خارج از کشور از آن مبارزات پشتيبانی کند، در حاليکه سازمان کارگر و اعضايش از منتقدين آن شيوه مبارزه بودند. در آنزمان طرفداران سازمان کارگر از عضويت جبهه ملی که طرفدار مبارزات مسلحانه و خط و مشی چريکی شده بود، کناره گيری کردند.(١٣٥٠ ــ ١٩٧٢ ) ولی مبارزات مشترک خود را تا کنگره شانزدهم کنفدراسيون مشترکأ با طرفداران جبهه ملی خاور ميانه در کنفدراسيون جهانی به پيش بردند. بعد از انشعاب در کنفدراسيون ، صفوف آنها نيز از صفوف طرفداران جبهه ملی خاورميانه نيز جداشد.
جبهه ملی خاور ميانه ـ ناشرين باختر امروز، بعدأ «گروه اتحادکمونيستی » را تشکيل دادند. متأسفانه بی جهت و بی دليل ، بخاطر پيش برد مسائل گروهی خود، تشکيلات «جبهه ملی ايران در خارج از کشور» را در آنزمان تعطيل کردند. اتحاد کمونيستی بعد انقلاب به «سازمان وحدت کمونيستی» تعيير نام داد.
١٧ ـ آقای عبدالله شهبازی در رابطه با آن نقل قول در زير نويس شماره های ٥٤ توضيح داده است که : صادق طباطبايي، از فعالين کنفدراسيون، به نقل قول فوق[ منظور نقل قول کتاب افشين متين تحت عنوان «کنفدراسيون ؛ تاريخ جنبش دانشجويان در خارج از کشور ٥٧ ـ ١٣٣٢ » می باشد ـ توضيح از منصور بيات زاده] اين جمله را افزوده است: «دهه سوّم عمر خود را به پايان ميبرده..» (صادق طباطبايي، خاطرات سياسي اجتماعي، جلد اوّل: جنبش دانشجويي ايران، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ اوّل، ١٣٨٧، ص ٢٧٤)
ــ ٥٥ . متين، همان مأخذ، صص ٣٦٤-٢٦٥.
آقای عبدالله شهبازی اشتباهأ بجای صفحات ٣٦٤ و ٣٦٥ کتاب افشين متين، صفحات ٢٦٥ و ٣٦٥ را ماشين کرده است. صفحه ٢٦٥ اشتباه است.
ـ سرويسهای اطلاعاتي و انقلاب اسلامی ايران ، قسمت سوم : سازمان های دانشجويان ايرانی در خارج از کشورـ بقلم عبدالله شهبازی
به نقل از وبگاه شهبازی
١٨ ـ همان مأخذ ١٦
١٩ ـ مطلبی که در صفحات ٣٦٤ و ٣٦٥ کتاب «کنفدراسيون ـ تاريخ جنبش دانشجويان ايرانی در خارج از کشور ٥٧ ـ ١٣٣٢ » توسط آقای افشين متين بزبان انگليسی نوشته شده و آقای ارسطو آذری آنرا بزبان فارسی ترجمه کرده است. همان مطلبی است که مورد استفاده آقايان دکتر صادق طباطبائی و عبدالله شهبازی قرار گرفته است.البته با حذف بخشهائی از محتوی آن ، که بجای مطالب حذف شده سه نقطه گذاشته شده است.
يکی از شيوه های شناخته شده و جهانشمول در رابطه با چگونگی استفاده از نقل قول در تمام رشته های علوم، از جمله در تاريخ نگاری و يا نوشته های سياسی، چنين است که هنگام نقل قول ، مطلب مورد نظر ، مابين دو گيومه [ «» و يا " " ] قرار داده می شود. با ذکر منبع و نام نويسنده. اگر نويسنده ای تصميم به حذف جملاتی و يا واژه هائی از مطلبی که نقل قول می کند، بگيرد. بجای بخشهای حذف شده سه نقطه [ ... ] می گذارد. شيوه کاری که آقايان دکتر صادق طباطبائی و عبدالله شهبازی نيز در هنگام نقل قول بخشی از صفحات ٣٦٤ و ٣٦٥ ، کتاب آقای افشين متين مورد استفاده قرار داده اند. باتوجه به اين اصل جهانشمول، به شيوه کار آنها در آن بخش از نوشته مورد بحث، کوچکترين ايراد و انتقادی نمی تواند وارد باشد.
در زير کپی ای از نقل قولی که آقای عبدالله شهبازی ، از کتاب آقای افشين متين در نوشته خود نقل کرده است ــ همان نقل قولی که برخی از جملات را از آن حذف نموده است ــ ، آورده شده.:
«انحلال نهايي کنفدراسيون در 1975 [1354] نتيجه يک سلسله تنشها و تحولاتي بود که در طي چندين سال شکل گرفته بود.
اوّل، دو يا سه گرايشي که از طريق همکاري نزديک با يکديگر در رهبري کنفدراسيون در اوائل سالهاي دهه 1960 نقش داشتند، بهتدريج جاي خود را به چندين فرقه متعصب و متخاصم مارکسيستي دادند... در اواسط دهه 1970، پس از چندين سال درگيريهاي فرقهاي، بسياري از رهبران کنفدراسيون به اين نتيجه رسيدند که حفظ اتحاد کنفدراسيون ديگر همچون گذشته اولويت ندارد.
دوّم، بيش از يک دهه از فعاليت کنفدراسيون در اين زمان ميگذشت، ولي هستههاي رهبري آن هنوز محدود به تقريباً محفل کوچک از دانشجويان سابق بود که اکثريت آنان حالا ديگر [دهه سوّم عمر خود را به پايان ميبرده و][54] تبديل به کادرهاي حرفهاي گروههاي تبعيدي سياسي شده بودند...
سوّم، براي اوّلين بار از اوائل دهه 1960 به بعد يک اپوزيسيون سازمان يافته فعال در ايران تشکيل شده بود... [به دليل مبارزات مسلحانه چريکهاي فدائي و مجاهدين خلق در ايران]
چهارم، مائوئيسم به عنوان يک گرايش سياسي بينالمللي راديکال در حال افول بود. در طول دهه 1960 مائوئيسم نقش مهمي در راديکاليزه کردن کنفدراسيون داشت. اما در طول دهه 1970، سياست خارجي چين، مبني بر حمايت رژيمهاي ضد شوروي و از جمله رژيم شاه، به سرخوردگي بسياري از مائوئيستها انجاميد...» [55]
اما انتقاد من همانطور که توضيح داده شد، بهيچوجه متوجه چگونگی شيوه بکار بردن نقل قول نيست، بلکه انتقاد مربوط به حذف جملاتی از متن نقل قول از سوی آقای عبدالله شهبازی می باشد. آقای افشين متين در نوشته خود درهمان بخشی که اين «مورخ» محترم آنرا نقل کرده است، چنين نتيجه گيری کرده است که، طرفداران نيروهای سياسی مختلف در امر «انحلال نهائی» کنفدراسيون، نقش داشته اند، ازجمله طرفداران مبارزات مسلحانه چريکی. درحاليکه آقای عبدالله شهبازی بر اين نظر است که درماجرای «انحلال نهائی» کنفدراسيون، سه سازمان مائوئيستی مقصر بوده اند. اما وی به جای ارائه سند و مدرک از مصوبات و گزارش کنگره کنفدراسيون ، متوسل به محتوی صفحات ٣٦٤ و ٣٦٥ ، کتاب آقای افشين متين شده است. اما، همانطور که قبلا ذکرشد، محتوی آن صفحات بيانگر مواضعی نيست که بر موضع آقای عبدالله شهبازی صحه بگذارد و با ادعای آن «مورخ» محترم همسوئی و همنظری نشان بدهد. پس آن «محقق معاصر» تصميم می گيرد تا برای همسو و همنظر کردن آن نظرات با حکمی که صادر کرده است، تمام آن جملات و واژه هائی که سد اين خواست مهم بوده اند، از متن آن نقل قول حذف شوند!
من بخشهای حذف شده را دربين کروشه [] قرار می دهم و با رنگ آبی آنها را برجسته می کنم. تا خواننده متوجه شود که اين «محقق معاصر» از چه شيوه کاری برای اثبات نظرات و اعتقادات خود عمل می کند. حتمأ با استفاده از همين متد علمی در دانشکده «تواب سازی» دانشگاه «اوين » بايد باشد که افرادی همچون «احسان طبری» سخنی برای گفتن نداشته اند!
مطلب کامل آن نقل قول بقرار زير است:
« [اما] انحلال نهايي کنفدراسيون در ١٩٧٥ نتيجه يک سلسله تنشها و تحولاتي بود که در طي چندين سال شکل گرفته بود. اوّل [ آنکه ] دو يا سه گرايشي که از طريق همکاري نزديک با يکديگر در رهبري کنفدراسيون در اوايل سالهاي دهه ١٩٦٠ نقش داشتند، بهتدريج جاي خود را به چندين فرقه متعصب و متخاصم مارکسيستي دادند [ ودر همان حال تعداد اعضای سازمان نيز همچنان در حال افزايش بود.] در اواسط دهه ١٩٧٠، پس از چندين سال درگيريهاي فرقهاي، بسياري از رهبران کنفدراسيون به اين نتيجه رسيدند که حفظ اتحاد کنفدراسيون ديگر همچون گذشته اولويت ندارد. دوّم [ آن که ] بيش از يک دهه از فعاليت کنفدراسيون در اين زمان ميگذشت، ولي هستههاي رهبري آن هنوز محدود به تقريباً محفل کوچک از دانشجويان سابق بود که اکثريت آنان حالا ديگر تبديل به کادرهاي حرفهاي گروههاي تبعيدي سياسي شده بودند [ اين افراد اکنون در سودای آن بودند تا يک جنبش اپوزيسيون جديد را که فراتر از يک سازمان صرفأ دانشجويی باشد به وجود آورند.] سوّم [ آنکه ] براي اوّلين بار از اوائل دهه [های]١٩٦٠به بعد يک اپوزيسيون سازمان يافته فعال در ايران تشکيل شده بود. [ مبارزات مسلحانه چريکی نه فقط تأثيری عميق و بنيادی بر جنبش دانشجوئی درون و برون از مرزهای ايران داشت بلکه همچنين تمامی نيروهای سياسی را نيز وادار می کرد تا مواضع خود را در مقابل اين چالش جديد انقلابی عليه رژيم مشخص کنند. موفقيت بخش خاورميانه جبهه ملی در کنفدراسيون ناشی از پيوستگی اين تشکلات با چريک ها بود.] چهارم [آن که] مائوئيسم به عنوان يک گرايش سياسي بينالمللي راديکال در حال افول بود. در طول دهه ١٩٦٠ ، مائوئيسم نقشی مهم در راديکاليزه کردن کنفدراسيون داشت. اما در طول دهه ١٩٧٠، سياست خارجي چين، مبني بر حمايت رژيمهاي ضد شوروي و از جمله رژيم شاه، به سرخوردگي بسياري از مائوئيستها انجاميد...»
٢٠ ـ ٥٦. برای آشنایی با تاریخ گروههای مائوئیستی ایران کتاب زیر حاوی اطلاعات ارزشمندی است. نویسنده کتاب در سالهای ١٣٥٨-١٣٦٢ دبیر دوّم کمیته مرکزی حزب توده بود و طبعاً کتاب از منظر دیدگاههای این حزب است: ف. م. جوانشیر [فرجالله میزانی]، مائوئیسم و بازتاب آن در ایران، انتشارات حزب توده ایران، چاپ سوّم ١٣٥٩.
ـ سرويسهای اطلاعاتي و انقلاب اسلامی ايران ، قسمت سوم : سازمان های دانشجويان ايرانی در خارج از کشورـ بقلم عبدالله شهبازی
به نقل از وبگاه شهبازی
٢١ ـ افشين متين، کنفدراسيون ـ تاريخ جنبش دانشجويان ايرانی در خارج از کشور ٥٧ ـ ١٣٣٢ بقلم آقای افشين متين ـ صفحه ٣٦٨ ـ چاپ و صحافی : فارس ، چاپ اول : بهار ١٣٧٨
٢٢ ـ گفت و گوهاى درونى بين دو سازمان چريك هاى فدائى خلق ايران و مجاهدين خلق ايران – ۱۳۵٤
http://www.ois-iran.com/2010/ dey-1389/ois-iran-5377- goftegohaye-daroni.htm
٢٣ ـ سرويسهای اطلاعاتي و انقلاب اسلامی ايران ، قسمت اول ـ بقلم عبدالله شهبازی به نقل از وبگاه شهبازی
اشتراک در:
پستها (Atom)