مقدمه و ترجمه : احمد آزاد
امسال در ماه مه، اسرائیل شصتمین سالگرد تاسیس حکومت خود را جشن میگیرد. شصت سال پیش در 14 ماه مه 1948، بدنبال خروج آخرین سرباز بریتانیایی از فلسطین، یهودیان ساکن فلسطین تشکیل حکومت اسرائیل را اعلام کردند و اعراب ساکن فلسطین به همراه کشورهای عربی همسایه ، با این اقدام یهودیان فلسطین مخالفت کرده و وارد یک جنگ طولانی شدند که تا به امروز ادامه دارد.
مسئله مهاجرت یهودیان به اسرائیل به اواخر قرن نوزده و اعلامیه «دولت یهود» پس از اولین کنگره صهیونیسم در سال 1896 بازمیگردد. دراین اعلامیه، بر وجود ملت «ملت» (نه فقط یک مذهب) تاکید شده است. دراین کنگره بدون آن که به سرزمینی که میبایست در آن ملت یهود ساکن میشد، اشارهای رود، لزوم تشکیل دولت یهود تاکید شده بود. اما مدتی بعد و در پی گنگره های دیگر صهیونیسم بینالملل، فلسطین به عنوان سرزمین مناسب برای تشکیل دولت یهود تعیین گردید. در سال 1901 یک موسسه مالی یهود (بانک عمرانی یهود)، برای خرید زمینهای اعراب در فلسطین تشکیل میشود. در سال 1917 ، تلاش دو دهه سیاستمداران صهیونیست برای جلب پشتیبانی قدرتهای جهانی از پروژه تشکیل دولت یهود در فلسطین، به ثمر مینشیند و اعلامیه «بالفور» (آرتور جیمز بالفور وزیر امور خارجه انگلیس درزمان جنگ جهانی اول) منتشر میشود. در این اعلامیه نظر موافق دولت انگلیس به تشکیل یک موطن برای یهودیان در فلسطین، به اطلاع رهبران صهیونیسم میرسد. بااین اعلامیه، تلاش صهیونیستها برای خرید اراضی اعراب فلسطین و اعزام هرچه بیشتر یهودیان به فلسطین چندین برابر گردید. در ابتدا اعراب ساکن فلسطین از این توافق نامه و برنامه صهیونیسم اطلاع چندانی نداشتند و به آن بهای لازم را نمیدادند. ولی بتدریج با رشد جمعیت یهودیان در فلسطین و بویژه عطش آنان برای تصرف هرچه بیشتر اراضی و گسترش شهرکهای یهودی نشین، مخالفت اعراب فلسطین بیشتر شد و به درگیریهای خشونتآمیزکشید.
دولت انگلیس پس از جنگ جهانی اول قیومت بخش بزرگی از سرزمینهای امپراطوری سابق عثمانی، و منجمله فلسطین را برعهده گرفته و مسئول اداره آنها بود. با گسترش اعتراض اعراب، دولت انگلیس، برای حفظ روابط حسنه با اعراب و جلوگیری از درگیری و تشنج در فلسطین، محدودیتهایی بر سر راه مهاجرت یهودیان ایجاد کرد. اما علیرغم این محدودیتها، افزایش جو ضد یهودی در اروپا و بویژه قدرتگیری فاشیستهای نازی در آلمان، عملا به مهاجرت بسیاری از یهودیان به خارج از اروپا و منجمله فلسطین انجامید. در سال 1914 تعداد یهودیان فلسطین در حدود 55هزار نفر بود، که چیزی کمتر از ده درصد کل جمعیت فلسطین را تشکیل میدادند. اما در آستانه تشکیل دولت اسرائیل در سال 1947، جمعیت یهودیان ساکن فلسطین به رقم 610هزار نفر رسید و نزدیک به یک سوم جمعیت فلسطین را شامل میشدند.
دولت انگلیس ناتوان از حل مناقشه اعراب و یهودیان در فلسطین و زیر فشار صهونیستها، در سال 1948 فلسطین را تخلیه کرد. چند ماه پیش از تخلیه ارتش انگلیس، سازمان ملل در سی نوامبر 1947 طی قطعنامه 181، سرزمین فلسطین را به دو بخش تقسیم کرده بود. در این قطعنامه به شکل ناعادلانهای 55درصد اراضی فلسطین به یهودیان واگذار شده بود و 45درصد به اعراب فلسطین، درحالی که درآن زمان یهودیان تنها یک سوم جمعیت فلسطین را تشکیل میدادند. اعراب فلسطین قطعنامه 181 را نپذیرفتند و بدنبال خروج ارتش انگلیس و تشکیل دولت اسرائیل، اعراب فلسطین به همراه کشورهای عربی همسایه آن با این دولت تازه تاسیس وارد جنگ شدند.
جنگ اول با شکست اعراب به پایان رسید و اسرائیلیهاموفق شدند تا 79درصد فلسطین اشغال کنند. بدنبال جنگ دوم در سال 1967 ارتش اسرائیل کل سرزمین تاریخی فلسطین را به همراه صحرای سینا، بلندیهای جولان، نوار غزه، کرانه غربی رود اردن و بیتالمقدس شرقی را به تصرف خود درآورد. صحرای سینا در جنگهای بعدی به مصر بازپس داده میشود. ولی بقیه سرزمینهای تصرف شده در جنگ 1967 همچنان در اشغال اسرائیل تا به امروز باقی میماند.
تشکیل دولت اسرائیل در سال 1948 با حمله نیروهای مسلح غیررسمی یهودی به روستاها و شهرکهای فلسطینی همراه است. در پی این حملات و بویژه پس از جنگ اول صدها هزار فلسطینی از خانه و کاشانه خود اخراج شده و آواره اردوگاههای پناهندگان میشوند. سیاست دولت اسرائیل در این جنگ، کاربست خشونت کامل، تخریب، کشتار و استفاده از هر وسیله ممکن برای وادار کردن اعراب فلسطین به رها کردن خانه و روستای خود و واداشتن آنها به مهاجرت به دیگر کشورهای عربی بود. برطبق اسناد موجود بدنبال تخلیه هر دهکده، بلدوزرها دست بکار تخریب خانهها میشدند و ارتش اسرائیل برای جلوگیری از بازگشت اعراب فلسطین به خانه و کاشانه خود، در ویرانه خانهها نیز مینگذاری میکرد.
در طول شصت سال گذشته، دولت اسرائیل سیاست پاکسازی قومی را دنبال کرده و در تمام این سالها کوچکترین نگرانی از جانب جامعه بینالمللی و بویژه قدرتهای جهانی دراین مورد نداشته است. علیرغم صدور چندین قطعنامه در سازمان ملل مبنی بر خروج اسرائیل از سرزمینهای اشغالی، بازگشت مهاجرین فلسطینی و تشکیل دولت فلسطین، اسرائیل بیاعتنا به این قطعنامهها، سیاست گسترش شهرکهای یهودینشین و الحاق کامل و بی سرو صدای مناطق اشغالی به اسرائیل را دنبال میکند.
ملت فلسطین در این شصت سال آوارگی، جنگ، سرکوب، زندان، فقر و بیچارگی را در زیر سایه دولت اسرائیل تجربه کرده است. بیدلیل نیست که اعراب فلسطین، روز اعلام تشکیل دولت اسرائیل را روز «نکبت» نام گذاری کردهاند. حاصل شصت سال حکومت اسرائیل بر اعراب فلسطینی چیزی جز چند میلیون آواره فلسطینی در اردوگاهها، زندگی در واحههای محاصره شده در درون سرزمینهای اشغالی، بیکاری، فقر و فقدان حداقلهای یک زندگی انسانی، زندان و شکنجه و سرکوب برای هر صدای اعتراضی به این بیعدالتی مطلق، نیست و همه اینها در سایه سکوت جامعه جهانی و همراهی قدرتهای بزرگ با اسرائیل است. نوار غزه صاحب مقام اول درجهان از نظر تمرکز جمعیت در یک کیلومتر مربع است. در هر کیلومتر مربع نوار غزه شش هزار فلسطینی زندگی میکنند و در کل 356 کیلومتر مربع مساحت، جمعیت نوارغزه بالغ بر یک میلیون و چهارصدهزار نفر است. درآمد سرانه مردم فلسطین در حدود 900 دلار در سال تخمین زده میشود که تقریبا سی برابر از درآمد سرانه در اسرائیل پائینتر است. بر طبق آمار آژانس خبری فرانسه، از نوامبر سال 2007 تا کنون (شش ماه و نیم) دستکم 465 نفر در نوار غزه، توسط ارتش اسرائیل کشته شدهاند.
شصت سال پس از تاسیس دولت اسرائیل، اعراب فلسطینی تنها در کمتر از بیست و دو درصد مساحت خاک فلسطین زندگی میکنند و با نگاهی به موقعیت قرارگیری آنها در سرزمینهای اشغالی، به جزایر پراکندهای میمانند که دشوار بتوان از دل آنها یک کشور مستقل بدرآورد. اقتصاد فلسطین تقریبا به کمکهای جامعه جهانی و اسرائیل وابسته است. در آستانه شصتمین سال تاسیس دولت اسرائیل و «نکبت»، این سوال مطرح است که آیا در این شرائط امکان تشکیل دولت فلسطین وجود دارد؟
این سوالی است که روزنامه اومانیته در یک میزگرد با شرکت «لیلا شهید» نماینده حکومت خودگردان فلسطین در بروکسل و مجامع اروپایی و «رژه دبری» نویسنده و محقق فرانسوی در میان گذاشته است (روزنامه اومانیته 27 آوریل 2008). در زیر ترجمه این گفتگو برای آشنایی با پاسخ این دو نفر به این سوال آورده میشود. لازم به یادآوری است که «رژه دبری» در سال 2006 از سوی «ژاک شیراک» رئیس جمهور وقت فرانسه مامور شد تا «همزیستی قومی- مذهبی» در خاورمیانه را مورد مطالعه قرار دهد. حاصل این مطالعات کتابی شد با نام «ساده لوحی در سرزمین مقدس» که از سوی انتشارات گالیمار در فرانسه منتشر شده است.
سوال: رژه دبری، وقتی کتاب «ساده لوحی در سرزمین مقدس» را به پایان میرسانیم، احساسمان نسبت آینده فلسطین بسیار ناامید کننده است. درپی سفر شما به سرزمین فلسطین بدنبال درخواست «ژاک شیراک»، شما روایت دردناک واقعیتی را با خود آوردید که همانا ناپدید شدن تدریجی پایههای مادی، اقتصادی و انسانی برای یک دولت فلسطینی است. شما همچنین گفتهاید که از سال 1938« انگلیسیها پی برده بودند که امکان ایجاد دو دولت، یکی یهودی و دیگری عرب، امکانپذیر نیست.». در این صورت، تمام این مبارزات و جنگها، نقشههای صلح و همه اینها برای هیچ بود؟ آیا «لیلا شهید» که نماینده فلسطینیها در بروکسل است، با نظر شما موافق است؟
رژه دبری: اسکات فیتزجرالد در کتاب (شکاف) میگوید: «ما باید بفهمیم که چیزهایی بدون امید است و درعین حال مصمم به تغییر آنها باشیم». در این مکان، که من آن را پس از چند سال بازیافتم و بر اساس مطالعه نقشههای دقیق وکار جدی جغرافیدانان سازمان ملل شناختم، مشاهده کردم که برنامهای در حال اجرا است، بدون سازو دهل و بدون حضور خبرنگاران، که بسیار ساده عبارت است از رسیدن به مرزهایی که فعلا به مرزهای دولت اسرائیل شناخته میشود، [یعنی رسیدن به مرز] اردن. به این ترتیب شهرکهای یهودینشین، نه به شیوه ماکیاولی، بلکه به شکل خود به خود، حیاتی و ناگزیر در حال پیشروی و گسترش است، همراه با ساختن زیرساختهای لازم، انتقال آب، اشغال ارتفاعات و وصل کردن شهرکهای یهودینشین به یکدیگر و قانونی و عادی شدن شهرکهایی که غیرقانونی برپا شدند و .. و خلاصه یک غلطک سنگین در حرکت است که به هیچ وجه با تصویری که ما در خارج از آن داریم همخوانی ندارد.
در مقابل این واقعیت، من با یک مشکل معینی مواجه بودم: آیا باید گذاشت تا حرفهای درگوشی دیپلوماتیک ادامه یابد و گفته شود که «تا یکی و دوسال دیگر ما در سرزمین فلسطین صاحب دو دولت خواهیم بود»، که «کنفرانس آناپولیس مجددا امید به استقرار صلح را زنده کرده است»، که «ما درفرانسه خواهان توقف ایجاد شهرک یهودینشین هستیم»، و .. آیا باید این پرده دود را نگه داشت؟ و یا حقیقت را آنگونه که هست بیان کرد؟
به نظر من، آن چه که مایه نومیدی است، نگهداشتن این پرده دود است. صحه گذاشتن بر بازی دوگانه حکومتی است که میکوشد تا در خارج خود را همراه و همگام نشان دهد، ولی در داخل نشانی از آن ندارد. و همچنین بازی دوگانه غربیها که اجازه میدهند تا آن که پرزورتر است، هرکاری که میخواهد بکند و وی را با یک سری اعلام موضعهای آرامبخش حمایت میکنند. آیا باید این پرده دود را به قیمت یاس و دلسردی دوستان فلسطینیمان کنار زنیم؟ این یک دوراهی است. من برای افکار عمومی، اروپاییها و فرانسویها مینویسم و نمیخواهم که آنها بر روی باورهای نادرست به خواب روند.
لیلا شهید: من پس از چهار سال غیبت، یک ماه است که از فلسطین بازگشتهام و بسیار متاسف و دلشکسته شدم زمانی که مشاهده کردم که تا چه حد همه چیز به عقب رفته است. من احساس میکنم که در این چهارسال وضعیت بازگشتناپذیر شده است. با بیتالمقدس شروع میکنم. بیتالمقدس امروز به عنوان یک شهر عربی در شرق و اسرائیلی درغرب آن، وجود ندارد. زندگی در جایی که دیوار ساخته شده، ازهر جای دیگری مشکلتر است. دیواری است از بتون به ارتفاع نه متر. اینجا و آنجا در طول هفتصد کیلومتر دیوار فاصل بین اسرائیل و سکونتگاهای فلسطینی، گاهگاهی سیم خاردار دیده میشود، ولی در بیتالمقدس که دهها برابر از سال 1967 بزرگتر شده است، این دیوار تماما از بتن است و 9 متر ارتفاع دارد.
دوم این که در بیتالمقدس شرقی شهرکهای یهودینشین به مراتب بیشتر شدهاند. تمام اطلاعات بر ین ادعا صحه میگذارند. در سنت صهیونیسم است که دیگران را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد. این به اسرائیل کمک میکند تا دیگر نیازی به مذاکره درباره وضعیت ویژه بیتالمقدس نداشته باشد، چرا که اگر این وضع ادامه پیدا کند، دیگر چیزی برای مذاکره وجود نخواهد داشت.
سومین مسئله که من را بسیار تکان داد، گستره اتصالات جادههایی است که به «جاده کمربندی» شهرت دارد، این جاده کمربندی بیتالمقدس است که تقریبا تمام بخشهای شهر را از زاویه حمل نقل عمومی به هم میبندد. این اتصالات تنها به شهرکهای یهودینشین وصل شدهاند. حتی یک خروجی از این جاده کمربندی به «بیت حنینه» یا دیگر شهرکهای حومه شرقی بیتالمقدس داده نشده است. جدا کردن بیتالمقدس از کرانه غربی رود اردن و سرزمینهای اشغالی یک عمل انجام شده است. اکنون هم نمیتوان از بیتالمقدس شرقی به عنوان مرکز(پایتخت) دولت فلسطین نام برد. و در پایان، بویژه آن چه که به فرانسویان مربوط میشود، به دلیل مشارکت دو شرکت فرانسوی «وئولیا و آلستوم»، تراموی بیتالمقدس تمام شهرکهای یهودینشین شرق بیتالمقدس را به اسرائیل متصل میکند واین نادیده گرفتن تمامی قوانین بینالمللی است.
در باقی بخش کرانهغربی رود اردن، شهرکهای یهودینشین پیرامون «آریل» و همچنین «معلا آدومین» تقریبا تا «بحرالمیّت» گسترده شدهاند. گسترش شهرک «گوش اتسزیون» به گونهای است که تنها سه نقطه از هم جدا در این منطقه باقی مانده است: بانتوستانهایی در شمال و مرکز و جنوب، که به عنوان سرزمینهای یک دولت قابل حیات نیستند.
وقتی شما درباره تمام این موارد با مسئولین اسرائیلی، جدیترینهاشان، صحبت میکنید، به شما پاسخ میدهند که آنها برای رعایت دقیق توافقنامهها، با زدن تونل و یا پل هوائی، پیوستگی سرزمینی را رعایت خواهند کرد!! شوخی بزرگی است، ولی آنها بسیار جدی صحبت میکنند.
اولین مشاهدات این است که مردم فلسطین دیگر به سختی محیط اطراف خود را میشناسند. هر روز یک شهرک جدید غیر قانونی برپا میشود، که بلافاصله قانونی میشود، که دیگری به سطح یک شهر ارتقا پیدا میکند. این مشاهدات را شما از زبان همه ساکنین کرانه غربی میشنوید، گفتم مردمان عادی و نه مسئولین حکومت فلسطین، چرا که اگر اینان بپذیرند که دیگر مبنای سرزمینی برای یک دولت وجود ندارد، ناگزیر باید مذاکرات را متوقف کنند و یا استراتژی دیگری را بکار برند.
سوال: در گزارش خود، پیشبینی کردهاید که تا سی سال دیگر مجموعه زمینهای اشغالی به اسرائیل متصل خواهد شد. «صارح نصیبه» مدیر دانشگاه القدس، در آخرین کتاب خود مینویسید، که روزی نامهای سرگشاده به دولت اسرائیل نوشت و درخواست کرد که اسرائیل تمامی سرزمینهای اشغالی را به خود ملحق کند، که منجر به این خواهد شد که فلسطینیها هم از همان حقوق شهروندی مشابه اسرائیلها برخوردار شوند. و با توجه به آن که رشد جمعیت فلسطینیها بیشتر است، نوعا مشکل را حل خواهد کرد. آیا به نظر شما این پیشنهاد شدنی است؟
رژه دبری: من هیچ راهحلی را پیشبینی نمیکنم، چرا که نه سیاسی هستم، نه یک دیپلومات و کمتر از آن پیشگوی آینده- آنها معمولا اشتباه میکنند- آنچه که من گفتم این بود که ما شاهد چیزی هستیم که به آن پاکسازی قومی کم و بیش ملایم، ولی کامل گفته میشود. این جریان هم ادامه دارد و هم پنهان است. مشکل من این نیست که طرحی روی هوا بریزم، بلکه همانگونه که لیلا گفت از واقعیت موجود حرکت میکنم. سازمان ملل از طریق نقشهبرداری دقیق و مستمر زمینها، کاملا اطلاعات کافی و دقیق در اختیار دارد. سوالی که من از خود میپرسم مربوط است به آینده فلسطینیها و دولت فلسطین. در بطن پیشنهاد «نصیبه» یک دولت برای دو ملت نهفته است، که اسرائیلیها آن را نمیخواهند. میتوان منظور آنها را فهمید. آنها این دولت را برپا کردند برای اینکه جایی باشد که دراکثریت باشند و از شرائط اقلیت بودن که به زمان «تیتوس» [امپراطور روم باستان در فاصله 79 تا 81 میلادی] باز میگردد، خارج شوند. منطق صهیونیسم در خود مخالف حکومت دو ملیتی است، وگرنه صهیونیسم بی معنی خواهد بود.
چیزی که مرا اذیت میکند سکوت دولت فلسطین در مقابل این وضعیت است. در مقابل این واقعیت آنها دو واکنش میتوانند نشان دهند: خود را منحل کنند، کلیدها را تحویل دهند و بر اساس اصل 4 کنوانسیون ژنو، نیروی اشغالگر باید سرزمین تحت اشغال خود را اداره کند، یعنی حقوق کارمندان را بپردازد، هزینه بیمارستانها، مدارس، جادهها و غیره را برعهده گیرد. این حداقل این ارزش را دارد که تکلیف همه روشن است. راه حل دوم این است که نقشه منطقه را برای آقایان بوش، سرکوزی و تونی بلر بفرستند و به آنها بگویند: «ما بازی را قطع میکنیم. ما امکانی برای مقابله با این وضع نداریم. ولی حداقل فعلا هنوز سرپا هستیم و وجود داریم. ما رفتار «تارتوف» وار شما را نمیپذیریم. [اشاره به نمایشنامه مولیر است که در آن تارتوف شخصیت یک فرد مزور و دروغگو را دارد]. شما از چشماندازی صحبت میکنید که واقعیت ندارد. شما اسرائیل را به انجام کارهای لازم تشویق میکنید. آنها با اشاره سر میگویند «آری» و دقیقا کار دیگر میکنند. شما هیچگاه عمل آنها را درنظر نمی گیرید. ما فکر میکنیم که شما شریک جرم اسرائیل در نقض روزانه و مداوم قوانین بینالمللی هستید. ما شما را به عنوان مراجع ناظر بی طرف قبول نداریم. شما جانب دولتی را گرفته اید که به هر دلیلی خود را فرای قوانین میداند.»
مسئله به نظر من آنجا است که کسی دوست و طرفدار حقوق فلسطین است، -همانگونه که من در سال 1946 میتوانستم طرفدار اسرائیل باشم- نه تنها بایستی بیعدالتی را تحمل کند، اما در کنار آن دروغ پردازی دائمی و خوابآلودگی افکارعمومی را هم به پذیرد. با پذیرش افراطی این که گویی چیزی اتفاق نمیافتد، گویی مذاکراتی با حقوق برابر و با اعتقاد سالم و راسخ از جانب طرفین در کار است، نوعا خود آدم به یک همدست تبدیل میشود. اینها پرسشهایی است که نه تنها بسیاری از فلسطینیها و نه فقط دربخش «حماس»، که بسیاری از کسانی که در جریان مسائل هستند، همچون سفیر ما «استفان هسل»، از خود میکنند.
سوٌال: لیلا شهید، شما چه فکر میکنید؟
لیلا شهید: من با بیاعتبار بودن روند صلح در حال حاضر موافقم. این روند در فاصله سالهای 1993 تا 2000 اعتباری داشت. تاکید میکنم که از سال 2000 تا کنفرانس «آناپولیس» بطور رسمی مذاکراتی بمدت هفت سال درکار نبود. مذاکرات، بدون هیچ پیشرفتی، از «آناپولیس» از سر گرفته شد. واقعیت این است که مذاکرات بسیار عقب رفته است. دو امکان وجود دارد: یا مسئولین مذاکره، یعنی محمود عباس، بگوید:« این یک مسخره بازی است که هم ما و هم تمامی پروسه صلح را بیاعتبار میکند، درنتیجه من درخانه میمانم» و پرونده را به جامعه بینالمللی، که دراین مورد نشان داده وجود ندارد، بسپارد. یا بپذیرد که :« مذاکرات موفق نبوده است، نیاز به یک استراتژی جدید، نظامی یا سیاسی ، جنبش تودهای یا هر چیز دیگری است.» بدیگر سخن نقطه پایان گذاشته شود بر استراتژی اسلو که خود وی مذاکره کننده اصلی آن بود.
چرا هیچ یک از این راه ها را انتخاب نمیکند؟ من فکر نمیکنم که از سر ترس باشد و یا تحلیلی جدا از ارزیابی ما داشته باشد. ولی روزی که این تصمیم را بگیرد، دیگر مذاکراتی در کار نخواهد بود. او باید این پرونده را به شخص سومی واگذار کند، ولی چه کسی؟ سازمان ملل نشان داده که قادر به انجام این کار نیست و جامعه بینالمللی نیز نشان داده که برای اولین بار پس از جنگ جهانی دوم طرف نیروی اشغالگر است. آنها نمیتوانند با اسرائیل به عنوان یک دولت ملزم به رعایت قوانین برخورد کنند. این برای اولین بار است که دولتی در تخلف از قوانین تا این اندازه پیش رود و نه فشار مستقیم یا غیرمستقیم و نه اقتصادی و یا سیاسی بر وی وارد شود.
به نظر من آنچه که امروز یک نوع «همدستی» دیده میشود، و این رژه دبری است این لغت را بکار میبرد، تا حدودی ناشی از مسئولیت جامعه بینالمللی است که راه دیگری را برای فلسطینیها باقی نگذاشته است. فلسطینیها احساس میکنند که کاملا در مقابل اسرائیل قرار دارند و تنها هستند. یک احساس وآگاهی تیز و تند مبنی بر این که جامعه بینالمللی نسبت به مسائل فلسطینیها بیتفاوت است و کاری نمیکند. آنها حتی کاربست مصوبات خودشان را هم طلب نمیکنند و از جمله مصوبه 242 که الحاق اراضی بوسیله زور را مردود میشمارد. اگر مسئله در بالکان، تیمور شرقی، کوسوو یا هر نقطه دیگر جهان، بجز اسرائیل باشد، مصوبات آنها کارکرد دارد. اما اسرائیل، بدلیل رابطه تاریخی که با اروپا دارد، میتواند از مسئولیتهای خود سرباز زند.
این وضعیت است که این توهم را میآفریند، دقت کنید گفتم توهم، که هیچ راهی بجز گفتگوی مستقیم با اسرائیلیها، در دل یک تعادل قدرت کاملا نابرابر، وجود ندارد. متاسفانه این وضعیت است که کسانی چون مرا، که همزیستی را انتخاب کرده است، بیاعتبار میکند. به نظر من یاسر عرفات نقش تاریخی برای فلسطینیها داشت. این نقش برای اسرائیلیها هم بود، نه به این دلیل که در اسلو خوب مذاکره کرد، که اینطور نبود، بلکه از این رو که توانست به مردم خودش ایده همزیستی را بقبولاند. یعنی پذیرش مشروعیت اسرائیل و قبول آن توسط تمام اعراب. امروزه پروسه صلحی که بیاعتبار میشود، با خود بیاعتباری طرح همزیستی را نیز بدنبال دارد. چرا که درمقابل بیبصیرتی مطلق اسرائیلیها، رهبران فلسطین گزینههای زیادی در اختیار ندارد.
راه دیگر ، بدلیل فقدان نتیجه، پایان دادن به مذاکراتی است که در سال 1993 آغاز شد. محمود عباس گفته است که اگر تا پایان امسال نتیجهای حاصل نشود، به این مذاکرات خاتمه خواهد داد.
آیا راه حل دیگری، سیاسی یا نظامی وجود دارد؟ من فکر میکنم که مشکل، چالشی است که حماس به میان آورده که از همان ابتدا هرگونه مذاکره را رد کرده است. باید گفت که دست کشیدن از مذاکره ، به معنی پذیرش موفقیت آنها است. موقعیت بسیار دشواری است. انحلال دولت خودگردان فلسطین کار درستی نیست. مردم را به چه ارگانی خواهیم سپرد؟ به اسرائیلیها؟
به این دو دلیل است که دولت خودگردان فلسطین راهی را ادامه میدهد که برای بسیاری ازمردم و دوستان فلسطین سوالات بسیاری را بوجود آورده است. در دل جامعه فلسطین بر سر استراتژی بازبینیهایی صورت میگیرد. ظاهرا ما یک دوره را پشت سر گذاشتهایم. اسرائیل باید سهم خود از مسئولیت در قبال این دوره را که از سال 1993 آغاز شد و برای اولین بار به اسرائیل مشروعیت بخشید برعهده گیرد. اگر امید به استقرار دولت فلسطین از بین رود، همه دستآوردهای این دوره هم به پایان خواهد رسید و دورهای جدید گشوده خواهد شد که کسی از نحوه چرخش آن اطلاعی ندارد.
سوال: آیا ایده رژه دبری مبنی بر استقرار سازمان ملل در بیتالمقدس چیزی را تغییر خواهد داد؟
رژه دبری: به ظاهر عجیب و غریب میآید ولی از زاویه حقوقی هیچ ایرادی ندارد. منشور سازمان ملل هیچ آدرس مشخصی را برای دفتر مرکزی خود تعیین نکرده است. اگر اکثریت مجمع عمومی سازمان ملل به این موضوع رای دهد، شورای امنیت نمیتواند با آن مخالفت کند. این فکر به زمان «ماسینیون» [محقق و اسلام شناس برجسته فرانسوی در نیمه اول قرن بیستم] برمیگردد، زمانی که در سال 1937 وی احساس کرد که « SDN » [جامعه ملل، که در سال 1919بدنبال معاهده ورسای تشکیل شد و در سال 1945 جای خود را به سازمان ملل متحد داد] همچون سازمان ملل در حال حاضر، ماشینی است، بقول دوگل، که در حد وظایفش نیست. او پیشنهاد کرد که با انتقال آن به بیتالمقدس، میتوانیم به آن جان تازهای دهیم. او احساس میکرد که آنجا محل تعارضات است.اما امریکائیها نفعی دراین کار[انتقال به بیتالمقدس] ندارند. آنها سازمان ملل را به وسائل گوناگون کنترل میکنند واز آن طریق به کشورهای فقیر فشار میآورند. اسرائیلیها نیز خواهان آن نیستند. آنها به شدت طرفدار حاکمیت ملی هستند و نمیخواهند که جامعه بینالمللی در کارهایشان دخالت کند.
استقرار سازمان ملل در اسرائیل، در حالی که قطعنامههایش را به هیچ میگیرد، برایش ناراحت کننده است. اما در بلند مدت، این به نفع همه ملل جهان خواهد بود که صلح در جائی که سازمان ملل قرار داد، برقرار باشد. این یک تضمین امنیتی بلند مدت برای اسرائیل خواهد بود. از سوی دیگر یک نقطه تعادل برای بیطرفی کامل خواهد بود. چرا که نادرست است که ارگانی جهانی که مسئول حقوق بین المللی است، در جایی مستقر باشد که مکان زورمندان است[امریکا]. همجواری پایتخت امپراطوری و مرکز حقوق بینالملل در اصل معیوب و نامطلوب است.
لیلا شهید: ایدهای است که به نظر من بسیار جالب است. من هرگز به این فکر نکرده بودم. اما اگر ما نمیتوانیم سازمان ملل را جابجا کنیم ، ولی میتوانیم که بیشتر درگیرش کنیم. ما تاکنون جمع بندی از شکستهایش نداشتهایم. تمایل بسیاری است که شکستها را به گردن فلسطینیها بیاندازند، بویژه در لحظه کنونی. اگر قادر نیستیم با اسرائیل برخورد کنیم، به این بهانه که نمیتوانیم به حاکمیت ملی اسرائیل تخطی کنیم، چگونه است که همزمان حق حاکمیت ملی دیگری را زیر پا میگذاریم، این آن رفتاردوگانه است. سازمان ملل یک ماشین است؟ ولی ما تاکنون چیز دیگری برای جایگزین کردن آن پیدا نکردهایم. اگر اسرائیل میخواهد که تمامی سرزمینهای اشغالی را به خود ملحق کند، طبعا با پنج میلیون فلسطینی روبرو خواهد شد، که باید در تمامی زمینهها آنها را اداره کند و شاید به سازمان ملل، برای برونرفت از منجلابی که خودش را در آن گیرانداخته، نیاز داشته باشد.
رژه دبری: در رفتار اسرائیلیها یک رگهای از خودکشی وجود دارد. برخیها به آن واقفند. چندی پیش «ابراهام بورگ» [رئیس سابق پارلمان اسرائیل] را دیدم. او از کسانی است که دورتر را میبیند. یکی از دلائل امید داشتن، وجود وجدانهای آزاد در اسرائیل است، مردمانی با فرهنگ که جسارت زیادی دارند، و متوجه هستند که سیاست زور نه تنها به خودی خود مشروعیت ندارد، بلکه به ضد خود تبدیل شده و نهایتا به ضعف خواهد انجامید.
یک واژه اصلی وجود دارد که ما آن را نگفتهایم، و آن هم «شوآ» است. اسرائیل دولتی است که اجازه دارد تا بسیاری از کارهای خلاف قانون را انجام دهد، چرا؟ برای اینکه برای تمام غرب یک خطا و ندامت وجود دارد. ما احساس یک بدهکاری داریم و احتمالا نه جاودانه، ولی به هر حال هنوز کاملا پرداخت نشده و عبارت است از «هولوکاست». این به اسرائیل موقعیت یک قربانی را میدهد. با فشار به این کشور، چنین به نظر میرسد که به نوعی، بعد از وقوع حادثه، با جنایت علیه بشریت همدست شدهایم.
اروپا، با احساس گناه دراین مورد، کاملا فلج شده است. کشورهایی که در آنها یهودیان به اردوگاههای مرگ برده نشدند و یا بر روی لباسشان ستاره زرد دوخته نشده بود، مشخصا در برخورد به اسرائیل، میتوانند بیطرفتر و جسورتر باشند. تفاوت برخورد کلیسای انگلیس در این مورد نسبت به دیگر کلیساهای مسیحی برایم بسیار جالب بود. همچنین درمورد کشورهای شمال اروپا و یا اسپانیا که سابقه تاریخی ما را ندارند. لکه ننگی در گذشته که دائما به ما یادآوری میشود و روزی نمیگذرد که در رادیو و تلویزیون و مطبوعات به این تاریخ اشاره نکرده و ما را به دوران «ویشی» نبرند. این وضعیت به اسرائیل چنان مصونیتی میدهد که هیچ کس جسارت نزدیک شدن به آن را ندارد.
در مورد امریکا، آنجا مستعمره معنوی یهودیان است، که در بطن جامعه امریکا و تاریخ امریکا حک شده است. شما در اروپا با یک سد روانی و در امریکا با یک سد مذهبی برای مداخله در این زمینه مواجه هستید. و این دو با هم جامعه بینالمللی را تشکیل میدهند. وقتی که چنین ارزیابی باشد، دیگر نمیتوانید انتظار زیادی از بیرون داشته باشید. فقط زمانی که فلسطینیها در مقابل جامعه بین المللی برپاخیزند و با روشنی بگویند که : «بله، شوآ وجود داشت، جنایتی غیرقابل جبران است، ولی چرا ما باید تاوان آن را بپردازیم، مائی که در آن نقشی نداشتیم؟ آیا جنایتی علیه بشریت عذر موجهی است برای جنایات جنگی دائم؟ من فکر میکنم باید افکار عمومی را تکان داد. کارعرفات در رابطه با ملت خود و عربها بود، باید فلسطینیها همان کار را در رابطه با جامعه جهانی انجام دهند. آنها را باید در مقابل حرفهای خودشان قرار داد : «آیا شما قانون هستید یا نه؟ اگر کسی، آنچه را که شما میگوئید رعایت نمیکند، قطعنامه دادن را قطع کنید و خود را منحل کنید» گاهی باید کمی رادیکال بود تا واقعبین شد. یعنی باید به ریشه مسائل رفت. من فکر میکنم که فلسطینیها به اندازه کافی رادیکال نیستند. من از خشونت صحبت نمیکنم بلکه از رادیکال بودن در تئوری و عمل حرف میزنم.
لیلا شهید:این واقعیتی است که فلسطینیها همچون همه جهان در دام دیپلماسی حسن نیت افتادند. آنها نظم نوین جهانی، که هرکس جای خودش را خواهد داشت، را باور کردند. من با تحلیلی که نشان میدهد چگونه جامعه بینالمللی فلج شده است، موافقم. به همین دلیل است که من به مسئولین اروپایی گفتهام که : « اسرائیل تنها مشکل ما نیست، مشکل شما هم هست. اسرائیل به تاریخ شما متعلق است. به حال و آینده ما تعلق دارد ، اما نه به گذشته ما. شما نمیتوانید تنها با فرستادن کمکهای انسان دوستانه برای ما، حساب خود را با گذشتهتان تصفیه کنید»
من فکر میکنم که همزیستی مورد نظر یاسر عرفات بر روی این ملاحظه استوار بود که اگر چه ما تاریخا مسئول نسلکشی نیستیم ولی میپذیریم که جنایتی علیه بشریت بوده و اتفاق افتاده است. با پذیرش این ما تلویحا اسرائیل و خواستشان را به پایه ریزی یک دولت- ملت در جایی که هیچگاه در گذشته دولت یهود نبود، به رسمیت شناختیم. به همین دلیل است که ما در رابطه با بلوغ سیاسی و موضع اخلاقی، خودمان را نسبت به بسیاری دیگر از مبارزات ملی جلوتر میبینیم: ما آن چیزی را که دشمن تاریخی ما بود در چشمانداز آیندهمان ادغام کردهایم. متاسفانه این موضوع به درستی ارجگذاری نمیشود.
تراژدی اینجا است که بدلیل سرسختی اسرائیلیها و به دلیل احساس گناهی که جامعه بینالمللی نسبت به آنها دارد، برای اولینبار در تاریخ، ما شاهد رشد یهودیستیزی در جهان عرب هستیم که نمیفهمد چرا پاسخ اسرائیل، توسعه شهرکها و کشیدن دیوار بیشتر است. البته باید حق مطلب را درمورد آن دسته از اسرائیلیها ادا کرد که دورتر از سیاستمدارانشان آینده را میبینند و با مستعمرهسازی و توسعه شهرکها مخالفند.
هر زمان که احساس میکنیم همه راهها بسته است، وقوع برخی چیزها میتواند موقعیت جدیدی را بوجود آورد. در جامعه اسرائیل، در سطح نوشتاری، پرسشهای پایهای طرح شده است. بطور مثال آخرین کتاب ابراهام بورگ، که جرات میکند هرچیز را به نام خودش بخواند، موقعیت جامعه اسرائیل را به رشته تحریر درآورده است. و یا «شلومو زند» که بتازگی کتابی به عبری نوشته و در آن سوال کرده که آیا اساسا میتوان از مردم یهود نام برد. در اندیشههای یهودی صهیونیستی، تاملی صورت میگیرد که میتواند بسیاری از چیزها را زیر سوال برد.
برعکس آن چیزی که مرا ناامید میکند، اروپا است. من بیش ازدو سال است که در ارتباط با مراجع اروپایی کار میکنم. این اروپا در حالی که نمیتواند به عنوان یک واحد سیاسی عمل کند، در پی ایجاد «اتحادیه مدیترانه »است. چگونه میتوان از یک اتحادیه صحبت کرد که در قلب آن یک چنین درگیری حادی وجود دارد ، درحالیکه همینها در طول سیزده سال پس از کنفرانس بارسلون، نتوانستهاند راهحلی برای آن بیابند؟ این همان رفتار شترمرغ است. و من بسیار نگرانم چرا که نیروهای دیگری در این منطقه بر بستر شکستهای ما، لائیکها و طرفداران همزیستی، درحال رشد هستند. کسانی که نگاه دیگری دارند، نه فقط در فلسطین، که از موریتانی تا عراق در حال پیشرویاند.
صادقانه بگویم، من از نگرش و رفتار اروپائیان بیشتر ناامیدم تا نسبت به دو جامعه فلسطینی و اسرائیلی که به هر حال علیرغم شکستهامان و موقعیت فعلی، باور دارم که روزی راهی برای برون رفت از این وضعیت خواهند یافت.
شصت سال پس از تاسیس دولت اسرائیل، اعراب فلسطینی تنها در کمتر از بیست و دو درصد مساحت خاک فلسطین زندگی میکنند و با نگاهی به موقعیت قرارگیری آنها در سرزمینهای اشغالی، به جزایر پراکندهای میمانند که دشوار بتوان از دل آنها یک کشور مستقل بدرآورد. اقتصاد فلسطین تقریبا به کمکهای جامعه جهانی و اسرائیل وابسته است. در آستانه شصتمین سال تاسیس دولت اسرائیل و «نکبت»، این سوال مطرح است که آیا در این شرائط امکان تشکیل دولت فلسطین وجود دارد؟
این سوالی است که روزنامه اومانیته به مناسبت شصتمین سالگرد تاسیس دولت اسرائیل، در یک میزگرد با شرکت «لیلا شهید» نماینده حکومت خودگردان فلسطین در بروکسل و مجامع اروپایی و «رژه دبری» نویسنده و محقق فرانسوی در میان گذاشته است