نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

امتداد جنايت

نه فقط جلال الدين فارسی ها و الله کرم ها، بلکه همه مقامات رژيم زير «دين» اين «دستگاه قضايی» هستند.



--------------------------------------------------------------------------------


روشنگری. اخيرا بازخوانی پرونده قتلی که توسط جلال الدين فارسی در دهه هفتاد صورت گرفته بود در سايت های اينترنتی منتشر شده است. بازخوانی اين پرونده علاوه بر سوابق جلال الدين فارسی و حاميانش، سوابق و ماهيت دستگاه قضايی جمهوری اسلامی را هم به نمايش ميگذارد.

انتشار اين متن از آن رو صورت گرفته است که پس از خيزش عظيم مردم در سال گذشته، تعميق بحران عميق سياسی و ريزش نيروها حکومت اسلامی ايران را وادار کرد علاوه بر تکيه بر سرنيزه و سرکوب گسترده، ته مانده عوامل و امکانات خود را برای فايق آمدن بر اين بحران به کار بگيرد وحتی چماقداران سابقه دار بدنامی مثل الله کرم عامل حمله به کوی دانشگاه در سال 78 را به عنوان «متخصص» و «نظريه پرداز» و «سازمانگر» وارد گود کند*
جلال الدين فارسی يکی ديگر از اينگونه افراد است. حالا که رژيم يک بار ديگر به دانشگاه يورش برده و به تصفيه استادان و دانشجويان مشغول است، يادآوری اين نکته بد نيست که جلال الدين فارسی عضو «ستادانقلاب فرهنگی» بود، همان ستادی که نخستين سلاخی های فرهنگی و پاکسازی در دانشگاه را در سال 1359 آغاز کرد. اگرچه دوره شدت يورش تا 1362 بود، اما دانشگاه ها هرگز از آزار و سرکوب دستگاه حاکم و ماموران بی شمار امنيتی و بسيجی و چماقدارش در امان نماند.

اما بعد از هرسرکوب، رويش دانش بود و جنبش دانشجويی و باز اوج گيری سرکوب و حمله مغول وار الله کرم ها به دانشجويان تا آخرينش حمله به کوی دانشگاه و قتل و ضرب و شتم دانشجويان در جريان خيزش عظيم 88. اين بار علاوه بر يورش به دانشجو، فرمان قتل خود دانش هم صادر شده است تا گامی ديگر برای پرکردن فاصله ظاهری رژيم با طالبان های افغانی برداشته شود.

جلال الدين فارسي، اين عضو «ستاد انقلاب فرهنگی» سابق، در اسفند گذشته مصاحبه ای داشت با روزنامه حکومتی «ايران» که جدا از مضمونش يعنی چاپلوسی برای خامنه ای و فحاشی به موسوی و کروبی و تقاضای مجازات آنها، «ادبيات» جالبی هم دارد و تکيه گاه حاکمان ايران را به خوبی نشان ميدهد. اين است جملات از آن مصاحبه:

«اين دو نفر اصلا قابل قياس با نهضت آزادی و حتی جبهه ملی هم نيستند.. اين آقايان بسيار پست تر از جبهه ملی ها هستند. اين ها هيچی نيستند! موسوی حتی قابل مقايسه با بنی صدر آشغال هم نيست..
امروز حتی اگر موسوی و کروبی بيايند و از تمام کرده های خود در طول اين 9 ماه توبه کنند ..ديگر اهميتی ندارد و اصلا توبه آنان پذيرفته نيست؛ زيرا مردم تنها خواستار برخورد قضايی با آزادی عمل کامل، بدون هيچ‌گونه رودربايستی با اين فتنه گران هستند.
... سران فتنه اخير از منافقين هم کمتر و پست تر هستند. کروبی و موسوی از منافقين هم بی ارزش‌تر هستند. نمی دانم خاتمی هم از اينها حمايت می کند يا نه ولی اگر حمايت می کند، او هم مانند آنهاست
... اين ها معترض نيستند و جنايتکار و خائن اند.. از مسعود رجوی ها هم کم ترند.»
[ متن کامل در لينک زير مقاله]

شخصی با اين مايه اخلاقي، فرهنگی و سياسی که مايه سرافکندگی هم افغانی ها و هم ايرانی هاست عضو «ستادی» بود که دانشگاهيان و فرهنگيان ايران را سلاخی و «پاکسازی» ميکرد. البته اين شگفت آور هم نيست، جای کسانی مثل جلال الدين فارسی ميان طالبان هاست، چه طالبان افغاني، چه طالبان ايرانی.

اما جلال الدين فارسی - در هيبت شخصی اش - فقط يادآور هجوم اسفبار دستگاه حاکم به دانشگاه و دانشگاهيان نيست. پرونده قتل بهمن رضاخانی در ماجرای شکار کبک، وتبرئه جلال الدين فارسی در دستگاه قضايی که رياستش با «آيت الله محمد يزدی» بود، وضعيت فاجعه بار دستگاه قضايی در نظام اسلامی ايران را هم به نمايش ميگذارد. اکبر اعلمی از اصلاح طلبان دوره های قبلی مجلس در وبسايت شخصی خود فحاشی های جلال الدين فارسی به موسوی و کروبی را «ادای دين» خوانده است، «دين» جلال الدين فارسی به کسانی که نابرابری افراد در برابر قانون را تضمين کرده اند. در چنين دستگاهی است که جای شاکی و متهم در پرونده کوی عوض ميشود، و کسانی که در کهريزک مورد تجاوز قرار گرفته اند مجبور ميشوند سکوت کنند و يا فراری شوند، و پيگيری و سوال در مورد کهريزک و انبوه جنايات ديگر «جرم امنيتی» تلقی گردد.

نه فقط جلال الدين فارسی ها و الله کرم ها، بلکه همه مقامات رژيم زير «دين» اين «دستگاه قضايی» هستند. دستگاه بيدادی که اگر يک قاضی چودری در آن پيدا شود، حتما سرش بر دار است و نظاميان، امنيتی ها و جماران، «اتهام، جرم و حکم» زندانی را به قاضی القضاتش ديکته ميکنند.

پرونده جلال الدين فارسی ها، الله کرم ها، آيت الله يزدی ها، لاريجانی ها، احمدی نژادها و تيمسارهای اطرافش و در راس آنها پرونده جماران، امتداد يک جنايت است، جنايتی که سی سال است بر سر مردم اين مرز و بوم ميرود.

درزير پرونده جنايت جلال الدين فارسی را به نقل از سحام نيوز ميخوانيد:

بازخوانی پرونده يک قتل؛ قاتل: جلال الدين فارسی

ضارب می گويد: مقتول به من فحش داد و من هم او را زدم

پارسينه : بهمن رضاخانی برادر محمدرضا رضاخانی (مقتول) جريان قتل برادر خود را چنين تعريف می کند: «حدود ساعت ۹ صبح، صدای شليک تير به همراه شيون بچه ها به گوش رسيد. من و برادرزاده هايم به طرف بالای دره حرکت کرديم و ديديم که عليرضا (پسر بهمن رضاخانی) مهدی (کارگر يازده ساله مزرعه) به طرف پايين می دوند و فرياد می زنند: «عمو را کشتند». در بين راه عليرضا گفت که ضارب، يک شکارچی بود که ريش جوگندمی و عينک داشت و به طرف ده فرار کرد. وقتی به محل واقعه رسيديم، حاجی پشت بر روی زمين افتاده بود و پاهايش به طرف شرق و سرش به طرف غرب قرار داشت.

همسرم (فاطمه ذوقی) همانطور که گريه می کرد، ژاکتش را به سمت چپ بدن حاجی فشار می داد تا شايد از خونريزی جلوگيری کند. به کمک همراهان حاجی را در صندلی عقب اتومبيلم قرار داديم و به همراه برادرزاده ام به سوی ده حرکت کرديم.

البته عليرضا نيز از ناحيه ی دست چپ و شکم آسيب ديده بود و ترکش تير دوم(ضارب سه تير شليک کرده بود) به دست وی اصابت کرده بود که طبق گواهی پزشکی قانونی با عمل جراحي، ترکش ها از دست وی خارج شد»

برادر مقتول در فاصله ی يک کيلومتری از محل حادثه، اتومبيل رنويی را می بيند که در منطقه پارک شده. بهمن رضاخانی صاحب ماشين را با قاتل اشتباه می گيرد و به او حمله می کند. مرد مذکور فرياد می زند: «من نبودم، من را نزن». اما در همين هنگام، شکارچی ديگری فريادزنان توجه بهمن رضاخانی را جلب کرده و می گويد: «ضارب در حال فرار است او را بگيريد تا پنهان نشود» بهمن رضاخانی سوار ماشين شده و به سراغ مردی که در حال فراربود، می رود و به او می گويد: «چرا می زنی و فرار می کني؟» ضارب در جواب وی می گويد: «او به من فحش داد و من هم او را زدم!» برادر مقتول، ضارب را با زور به داخل اتومبيل می نشاند. وی در بين راه نام ضارب را می پرسد و ضارب می گويد: «جلال الدين فارسی»

سپس بهمن رضاخانی به اتفاق ضارب، محمدرضا رضاخانی را به بهداری می رسانند. پزشک پس از معاينه اعلام می کند که محمدرضا رضاخانی دارفانی را وداع گفته است و پرونده ی جلال الدين فارسی پس از تکميل تحقيقات جانشين بازپرس طالقان به کرج ارسال و کيفرخواست تنظيم و صادر می شود و شعبه يک دادگاه کيفری کرج، تاريخ رسيدگی را برای ساعت ۹ صبح روز سه شنبه ۱۳۷۱/۱۲/۱ تعيين می کند. اما روز سه شنبه اول اسفندماه ۱۳۷۱ که روز جلسه دادگاه تعيين شده بود، خانواده مقتول با مراجعه به دادگستری کرج مطلع می شوند که دادستان کل کشور با استناد به مواد ۲۰۵ و ۲۰۶ و ۲۰۷، احاله ی پرونده را تقاضا کرده و با تائيد ديوان عالی کشور، پرونده از کرج به تهران احاله و به شعبه ی ۱۴۵ کيفری يک تهران ارجاع شده است.

در اين بين جلال الدين فارسی در روز ۷۱/۱۲/۲۷ با قيد وثيقه ی هشت ميليون تومانی از زندان آزاد می شود. خانواده ی مقتول در اواسط فروردين از آزادی فارسی مطلع می شوند و به قاضی اعتراض می کنند که چرا متهم به قتل را آزاد کرده ايد؟ وی مخالف بودن قانون را با شرع بهانه می کند و می گويد: «چرا ماده ی ۱۳۰ و ۱۳۰ مکرر قانون آئين دادرسی کيفری حاکم باشد، بر فرض که اين قانون حاکم و واجب باشد، ولی مشاهده می شود که يک قانون خلاف نظر مجتهدين ما است. بنابراين من چنين قانونی را مخالف می بينم و نمی توانم يک بند از اين قانون را رعايت کنم!»

***
اولين جلسه ی محاکمه ی جلال الدين فارسی متهم به قتل محمدرضا رضاخانی به رياست قاضی شعبه ی ۱۴۵ کيفری يک تهران در تاريخ ۱۳۷۲/۳/۵ (درست ۱۰ سال پيش) تشکيل شد.

ساعت ۸ صبح آن روز جلو در ورودی کاخ دادگستری مملو از جمعيت بود. جمعيتی که بی صبرانه منتظر اجرای عدالت بودند. ساعت ۹ صبح در تالار جنايی کاخ دادگستری به روی تماشاچيان باز شد. خبرنگاران در سمت راست سالن در جايگاه خبرنگاران جايگاه متهم نيز قرار داشت و در سمت چپ خانواده ی مقتول قرار گرفته بودند. دادگاه کاملا پر بود به طوری که تمامی صندلی ها اشغال و گروهی هم ايستاده بودند. در رديف جلو، همسر، دختر ۱۸ ساله و پسر بيست ماهه ی مقتول با چهره ی بهت زده مردم را نگاه می کردند. در ساعت ۹/۲۰ دقيقه، متهم با چهره ای آرام وارد سالن شد و خانواده ی مقتول با ورود وی فرياد القصاص، القصاص را سر دادند.

بعد از آرام شدن فضای دادگاه جلسه ی دادگاه آغاز شد. ابتدا قاضی از نماينده ی دادستان، حميد محمدی خواست تا کيفرخواست را قرائت کند. در کيفرخواست جريان قتل و درگيری قاتل و مقتول با توجه به سخنان شاهدان تنظيم شده بود. به نقل از عليرضا رضاخانی نوشته شده بود: «من و عمويم و مادرم ايستاده بوديم و مشغول بار کردن گونی کود بوديم که قاتل از جاده مزرعه وارد شد و بدون سلام به طرف آب رفت و عمويم به شوخی به او گفت: مگر اين کبک ها جای شما را تنگ کرده اند که آنها را می کشيد و قاتل گفت: به تو مربوط نيست پدرسگ مادر (…) عمويم با شنيدن اين حرف به سمت بيل رفت و ناگهان آن فرد دو تير به سمت پای او شليک کرد. عمويم تا بيل را برداشت تير سوم را نيز شليک کرد که به شکم عمويم اصابت کرد. سپس قاتل به سمت جاده فرار کرد»

مهدی سردشتی ۱۱ ساله نيز در تائيد سخنان عليرضا شهادت داد. جلال الدين فارسی در شرح واقعه که جانشين بازپرس همان روز قتل از وی سوال کرده بود، پاسخ داده بود: «ساعت حدود ۹ صبح بود که در غرب روستا مشغول راهپيمايی بودم. در مسير راه تعدادی شکارچی مشغول شکار بودند. در کنار راه يک زن و مرد و بچه نيز بودند. به محض اينکه به کنارشان رسيدم، مرد بدون هيچ مقدمه ای با بيل به بنده حمله کرد و دشنام داد. من در حالی که فرار می کردم، دو تير به روی خاک شليک کردم. ولی وی به سمت من آمد و با ضربه ی بيل به صورتم زد که عينکم دو تکه شد و خون از دماغم فواره زد و ظاهرا تير ديگری از تفنگم که به خاک افتاده بود، در رفته بود».

اين در حالی است که جانشين بازپرس از مهدی و آقای پرويز فيروزی سوال کرده بود که آيا زمانی که قاتل، قتل را مرتکب شد و در حال فرار بود از بينی او خون می آمد و آنها در پاسخ گفته بودند که بينی قاتل خونی نبوده است. در ضمن پزشک قانونی کرج در تاريخ ۷۱/۷/۵ از آقای جلال الدين فارسی معاينه به عمل آورد و اعلام داشت: «هيچ گونه آثار ظاهری ضرب و جرح وجود ندارد و در معاينه ای که با دستگاه از بينی نامبرده به عمل آمد، سوراخ بينی سمت راست سه لخته کوچک مشهود بود که لازم به ذکر است خونريزی از بينی بدون علائم ظاهری ضرب و جرح می تواند به علت های مختلف مانند اختلال رگ های مويينه، دستکاری بيني، افزايش ناگهانی و شديد فشار خون و اصابت ضربه ی خفيف ايجاد گردد و اصابت جسم سختی مانند دسته ی بيل نمی تواند عامل اين نوع خونريزی باشد».

در ادامه ی کيفرخواست آمده بود: «آقای جلال الدين فارسی بايد ثابت کند که تير سوم را خود شليک نکرده و ضربه ی مقتول باعث خونريزی بينی وی و افتادن تفنگ از دستش شده که خلاف محرز است. زيرا:

۱٫ آقای فيروزی شهادت داده است که آثار خون در صورت و لباس وی بعد از حادثه ديده نشده.

۲٫ گواهی پزشکی قانونی کرج و تصديق جانشين بازپرس به صراحت دلالت بر عدم وجود آثار ظاهری صدمه را دارد.

۳٫ با توجه به توصيف متهم از عصبانيتمقتول، چگونه می توان پذيرفت برخورددسته بيل به بينی و شکستن عينک، آثار ظاهری نداشته باشد.

۴٫ مطلعان و شاهدان که در محل حضور داشتند، مطلبی از افتادن تفنگ بر زمين بيان نکرده اند.

۵٫ با توجه به صورت جلسات معاينه ی محل و کروکی های ترسيم شده، تفنگ بر زمين افتاده نمی تواند زاويه ای داشته باشد که تير شليک شده از آن به پهلوی چپ مقتول اصابت نمايد.

۶٫ چون موضوع اخير از متهم سوال شده و وی در مقابل حرف معقولی قرار گرفته، ادعای خود را تغيير داده و گفته است که تير در هنگام درگيری وی با مقتول شليک شده و تلويحا از ادعای افتادن تفنگ بر زمين عدول کرده است.

۷٫ متهم در پاسخ به جانشين بازپرس که آثاری از ضرب و جرح در صورت شما نيست، پاسخ می دهد در چنان حال روحی و عقلی در ثانيه های کوتاه نمی توان چنين چيزهايی را ادراک کرد و به خاطر سپرد که ضربه به کجاهايش خورده مگر آنکه اثر به جا بگذارد. ملاحظه می شود که متهم در اظهار اخير خويش صريحا اذعان می کند»
***
به دنبال برگزاری اولين جلسه ی محاکمه ی جلال الدين فارسي، دومين جلسه ی محاکمه ی وي، صبح چهارشنبه ۷۲/۴/۳۰ در تالار جنايی کاخ دادگستری ادامه يافت. در جلسه ی دوم نيز قاضی دادگاه و نماينده ی دادستان، سوالات خود را از متهم پرسيدند. در ادامه قاضی از بهمن رضاخانی خواست تا شکايت خود را در مورد ايراد صدمه ی غيرعمدی به فرزند خود مطرح نمايد. در پاسخ، بهمن رضاخانی لباس های آغشته به خون محمدرضا رضاخانی را از داخل کيف بيرون آورد و نشان داد که موجب اعتراض شديد قاضی به وی در خصوص «برهم زدن جلسه ی دادگاه» شد و همچنين اشاره نمود که چنانچه کسی عکسی از اين صحنه تهيه نموده باشد، فيلم دوربين از وی گرفته شود.

از جمله نکات قابل توجه تناقضات موجود در پرونده، يکی اين بود که جلال الدين فارسی در جلسه ی چهارم دادگاه گفت ايشان (مقتول) دارای صفات خير و نيک بوده و او را متواضع ترين و آرام ترين از هفت برادر… معرفی کرد.

ولی در آخرين جلسه ی دادگاه اظهار داشت: « مقتول را مهدور الدم می دانستم، خدا شاهد است اگر رسول اکرم هم بود، اين را می گفت» (کتاب محاکمه ی قانون، وحيد پوراستاد، صفحه ی ۳۷۰)
يک نکته ی جالب توجه ديگر، اين بود که آقای فارسی ادعا می کرد خون روی بيل متعلق به من است. بيل خونی را برای آزمايش به اداره ی کل تشخيص هويت فرستاده شد. اداره کل تشخيص هويت گواهی نمود که خون موجود در دسته بيل گروه خونی O (مربوط به مقتول بوده) حال آنکه گروه خونی آقای فارسی B می باشد. لذا خون روی بيل متعلق به مقتول است. بيل از زير بدن به خاک افتاده ی مقتول خارج شده بود. (ص ۳۸۰ کتاب)

جلسات محاکمه ی جلال الدين فارسی روزهای بعد ادامه يافت تا اينکه شعبه ی ۱۴۵ کيقری يک تهران رای خود را مبنی بر تبرئه ی جلال الدين فارسی از قتل عمد اعلام و وی را محکوم به قتل شبه عمد و ديه محکوم کرد.

در اين رای آمده بود: «جلال الدين فارسی فرزند محمدعلی از قتل عمدی موجب قصاص با استناد به بند ج ماده ی ۲۹۵ قانون مجازات اسلامی مبرا است و با لحاظ ماده ی ۲۹۷ و تبصره ی ذيل آن و بند الف ماده ی ۳۰۲ و ۳۰۴ قانون مجازات اسلامي، وی به تأديه ی يکی از انواع ديات کامل به ورثه ی مرحوم آقای محمدرضا رضاخانی از زمان حادثه و همچنين در مورد ايراد صدمه ی بدنی غيرعمدی نسبت به آقای عليرضا رضاخاني، آقای فارسی را به تأديه ی ۲۲ درصد نصف ديه ی کامل (بيست و دو صدم از يک دوم) محکوم کرد»

اين رای با اعتراض حميد محمدی نماينده ی دادستان و زين العابدين زاخری وکيل اوليای دم مواجه شد. اين در حالی بود که در رای صادره مقدمه ی رای با موخره ی آن تناسب و سنخيتی نداشت. به صورتی که در مقدمه ی راي، دادگاه ادعای متهم را مبنی بر اينکه تفنگ به زمين افتاده و تير سوم خود به خود در رفته و به مقتول اصابتکرده، مردود دانست. همچنين دادگاه در رای خود قبول کرده بود، متهم از راهی که می رفته به عقب برگشته و به طرف مقتول آمده و ايستاده و سه تير عمدی به سوی او شليک کرده است. البته دادگاه اعلام کرده بود، نه مقتول ضربه ای با بيل يا دسته ی آن به متهم زده و نه متهم تعادل خود را از دست داده و به زمين خورده و نه تفنگ او به زمين افتاده است.

دادگاه همچنين تصريح کرده بود که بر فرض صحت ادعای مکذبه متهم در افتادن تفنگ به زمين و در رفتن تير سوم، محال است که از آن تفنگ افتاده تيری شليک شود و به پهلوی چپ مقتول اصابت کند. همچنين دادگاه ادعای متهم را که مقتول با قصد قتل به متهم حمله کرده است را باطل دانست و…
از اين رو بود که زين العابدين زاخری وکيل اوليای دمنيز در لايحه ی اعتراضيه خود به ديوان عالی کشور نوشت: «بدون ترديد مندرجات اين حکم با هم سازگار نيست و مقدمه ی آن، موخره را توجيه نمی کند. مشتی مطالب معارض و متناقض پيکر آن را تشکيل می دهد. انواع جرمها جا به جا شده و مجازات نامتناسب و بر خلاف نصوص صريح قوانين و فتاوی فقها تعيين شده، آن هم به قانون و فقه. از مواد آمره ی قوانين حاکم به مورد اعراض و به مواد غيرمربوط استناد و توسل شده و فتوا تحريف «در غير وضع» بهره برداری شده است.

در اين مقام دو نکته مطرح است: اول؛ حق اوليای دم که به ناحق تباه شده است. دوم؛ جنبه ی عمومی موضوع که با مصالح عموم و حيثيت جهانی ملک و ملت و آبروی دولت جمهوری اسلامی ارتباط دارد»

با تمام اين اوصاف پرونده برای ادامه ی مسير قانونی به شعبه ی يازدهم ديوان عالی کشور به رياست حجه الاسلام سيد جعفر شبيری زنجانی ارجاع شد، اما وی پرونده را دارای نقص دانسته و پرونده را برای رفع ابهام به شعبه ی صادرکننده يعنی شعبه ی ۱۴۵ کيفری يک ارجاع داد.

قاضی شعبه ی ۱۴۵ بر رأی خود پافشاری کرد و شعبه ی ۱۱ ديوان عالی کشور پس از بررسی مجدد رأی مربوطه، پرونده را برای رسيدگی مجدد به شعبه ی ديگری از دادگاه های کيفری يک تهران ارجاع داد.

***
پس از نقض حکم از سوی ديوان عالی کشور و ارجاع آن به شعبه ی هم عرض، انتظار اوليای دم برای ارجاع پرونده به شعبه ی هم عرض طولانی شد و پس از سرگردانی و مراجعات پياپی اوليای دم و وکيل آنها به دادگستري، خانواده ی مقتول چاره را در شکايت از مسؤولان امر ديده و به دادسرای انتظامی قضات، رئيس قوه ی قضائيه، کميسيون اصل ۹۰ مجلس شورای اسلامي، بازرسی کل کشور، دفتر رياست جمهوری و ساير مراجع شکايت کردند.سرانجام پس از نه ماه و نيم، پرونده به شعبه ی ۷ دادگاه عمومی تهران ارجاع شد و وی روز پنجشنبه ۷۴/۱۰/۲۸ را تاريخ رسيدگی قرار داد.

دادگاه در موعد مقرر در سالن اجتماعات مجتمع قضايی امام خمينی تشکيل شد و همسر مقتول در جايگاه قرار گرفت و خطاب به قاضی گفت: «چون بعد از سه سال و اندی که شوهرم به قتل رسيده تاکنون مطابق آنچه روال عادی قضايی بوده، عمل نشده و وضعيت پرونده تاکنون در ابهام بوده است و حال نظر من تاثيری در روند پرونده در اين دادگاه نخواهد گذاشت، به نشانه ی اعتراض، خود و دخترم دادگاه را ترک می کنيم»

اين دادگاه پس از شنيدن مدافعات وکيل اوليای دم و بررسی پرونده، جلال الدين فارسی را به اتهام قتل عمدی مرحوم محمدرضا رضاخانی به قصاص نفس محکوم کرد.

در بخشی از اين رای آمده بود: «… به نظر دادگاه، محرز و مسلم و ثابت است، متهم با سبق تصميم مبادرت به خارج کردن ضامن تفنگ و شليک سه تير پی در پی به سوی محمدرضا رضاخانی کرده که در نتيجه عمل متهم (شليک تير سوم)موجب سلب حيات مقتول شده، هر چند قصد کشتن نامبرده را نداشته، اما با توجه به اين که آلت به کار رفته قتاله است، موضوع منطبق با بند ب ماده ی ۲۰۶ قانون مجازات اسلامی بوده بنابراين دادگاه، متهم موصوف، جلال الدين فارسی را به اتهام قتل عمدی مرحوم محمدرضا رضاخانی به قصاص نفس محکوم می کند»

اما متعاقباً برخلاف رويه ی حاکم که بايد پرونده به شعبه ی نقض کننده ی پرونده (شعبه ی ۱۱) ارجاع می شد، به شعبه ی ۳۱ ارجاع شد.

به هر ترتيب، ديری نپاييد که رأی شعبه ی دادگاه عمومی تهران از سوی شعبه ی ۳۱ ديوان عالی کشور نقض شد. اين شعبه اعلام کرد که حکم صادره داير بر قصاص نفس متهم، با موازين قانونی و شرعی و مندرجات پرونده انطباق ندارد و اعتراض محکوم عليه و وکيل وی نسبت به دادنامه تجديدنظر خواسته، وارد به نظر می رسد. بنابراين حکم صادره نقض می شود و مقرر است پرونده نزد رياست محترم کل دادگستری استان تهران ارسال تا در يکی از شعب دادگاه های عمومی تهران رسيدگی شود. بنابراين پرونده به شعبه ی دوم دادگاه عمومی تهران ارجاع شد. همسر و دختر مقتول در اين دادگاه نيز برای اعتراض به روند غيرطبيعی پرونده حضور نيافتند.

نکته ی قابل تأمل در دادگاه اين بود که قاضی از جلال الدين فارسی خواست که مراسم قسامه به جای آورد و قسم ياد کند که با شليک تير سوم قصد زدن مقتول را نداشته است.

اما وکيل مدافع اوليای دم، نسبت به اجرای مراسم قسامه توسط متهم به شدت اعتراض کرد. وی اشاره کرد قسمی که متهم بنا به تکليف دادگاه ياد می کند، موثر در مقام نيست و موضوع قسم در امر قتل، خارج از مقررات موضوعات دعاوی مدنی است و منحصراً تابع مقررات مبحث قسامه است و طبق ماده ی ۲۳۹ الی ۲۵۶ قانون مجازات اسلامي، اتيان سوگند در موارد لوث حق اوليای دم است. مگر در مواردی که متهم مدعی عدم حضور خود در محل واقعه باشد و يا از طرف اوليای دم در موارد مخصوص در قانون رد متهم شود. که اين پرونده فاقد دو مورد فوق است. بنابراين چون موکلين برای ايتان سوگند اعلام آمادگی می کنند، تکليف قسم به متهم، جواز شرعی و قانونی ندارد و سوگند ياد شده خارج از موازين و موارد مقرر امری زايد و در نتيجه بلااثر است. اما با تمام اين موارد، قاضی رای خود را مبنی بر خطئی محض بودن نوع قتل با قسم متهم تائيد کرد و فارسی را به پرداخت يک فقره ديه ی مرد مسلمان محکوم کرد.

و سرانجام پس از چهار سال، اين پرونده ی پر فراز و نشيب قضايی بسته شد.

نويسنده: شکوه يوسفی


--------------------------------------------------------------------------------

*در باره الله کرم اينجا را بخوانيد
http://www.fararu.ir/vdcgzy9t.ak9uu4prra.html
** مصاحبه روزنامه ايران با جلال الدين فارسی
http://www.fararu.com/vdcjotex.uqe8tzsffu.html
*** مقاله اکبر اعلمی
http://www.akbaralami.com/public/contentbody.aspx?contentid=3344

گزارش تلویزیون الجزیره از بزرگترین درز اسرار در تاریخ آمریکا

شب گذشته، تلویزیون الجزیره گزارش کرد:
در بزرگترین درز اسرار در تاریخ آمریکا، الجزیره توانست به بیش از ۴۰۰ هزار مدرک دست پیدا کند. تلویزیون الجزیره گزاشهای فاش شده درمورد جنایات جنگی، ترورها و شکنجه ها و قتلها و دستگیریهای غیرقانونی در عراق را توضیح داده و خاطرنشان می کند، این افشاگری بزرگ طی هفته های پی در پی و کار با دفتر تحقیقات الجزیره صورت گرفته است.

این مدارک به سایت ”ویکیلیکس ” بر میگردد و این سایت نشان میدهد که واشنگتن با شکنجه زندانیان عراقی چه معامله ای میکردند و سپس حقیقت را نشان میدهد که ۷۰۰ شهروند عراقی در نقاط بازرسی و یا توسط گشتهای نیروهای چند ملیتی کشته شدند به اضافه دست داشتن نیروهای پلیس شرکت امنیتی ”بلاک واتر” در کشتن عراقیان بدون اینکه هیچ حسابرسی یا مجازات برای آنان در کار باشد.

گزارشهای بدست آمده حاکیست نخست وزیر عراق با تیمهای دستگیری رابطه دارد.
گزارشگرالجزیره درباره نقش نوری مالکی درجنایات صورت گرفته گفت: از میان مدارک نظامی سری آمریکا که به سایت ویکیلیکس درز کرده است، الجزیره قسمتی را که به نخست وزیر نوری مالکی مربوط میشود گزارش میکند. براساس اسناد ارتش آمریکا مالکی فردی طائفی است که با قدرت نظامی از هم کیشان خودش در مقابل اهل سنت که آنها را تهدیدی برای نفوذ سیاسی خودش میداند حمایت میکند . این اسناد همچنین میگوید که مالکی اکیپهایی درا ختیار دارد که در اختیار و فرمان خودش هستند و ممکن است همین اکیپ ها در دستگیریها دست داشته باشند. گزارش تلویزیون الجزیره می افزاید : در اکتبر ۲۰۰۶ یک نیروی عراقی ۱۷ نفر مشکوک را دستگیر میکند این نیروی عراقی ملبس به لباس ارتش عراق هستند یک افسر با درجه سروان ادعا میکند که آنها از نیروهای ویژه هستند که برای دفتر نوری مالکی کار میکنند. نیروهایی از ارتش عراق با استفاده از عنوان «ماموریت» که توسط نوری مالکی صادر شده بود به کارشان مشروعیت میدهند. امریکائیها سعی کردند با افراد بازداشت شده ملاقات کنند اما نیروهای عراقی آنها را از دسترس دور کردند. گزارشهای بسیار زیاد نشان میدهد که مالکی یک نیروی ویژه را به کار گرفته که به دستور مستقیم وی دست به بازداشت افراد میزدند .

دراین رابطه علی العلاوی (وزیرپیشین دردولت عراق) می گوید: چنین نیروئی وجود داشت اما درحد یک ارتش و یا نیروی یک لشکر نبود شاید درحد چند صد نفر بود هدف آن پیش بردن برخی پرونده ها و نیز برخی اهداف سیاسی بود .
درادامه افشاگری الجزیره آمده است: طبق پرونده های سری، مالکی درسال ۲۰۰۹ دستور بازداشت ۵ نفر از افسران عالیرتبه پلیس را صادر کرد که همه آنها سنی واز بعثیهای سابق بودند. افسر اطلاعات امریکا نگرانیهای خودش را در رابطه با اقدام مالکی به اینگونه دستگیریها بیان کرد . زیرا واضح است که مالکی با قساوت سنیها را که آنها را منبع تهدیدی برای خودش میداند، تحت فشار قرار میدهد و این احکام بازداشت که او صادر می کند موضوع را بیشتر در معرض شک و تردید قرار میدهد.

سرهنگ زیاد الشیخلی یک شخصیت سنی معروف است که درماههای اخیر کشور را ترک کرده است، دراین باره می گوید: یک نفر آمد و در یک کلمه به من ابلاغ کرد یا عراق را ترک کن و برو به خارج و یا سرنوشتت روشن است ومن تصمیم گرفتم که از عراق خارج شوم . آن فرد یا افرادی که این تهدید را به من ابلاغ کردند هنوز هم هستند.

تلویزیون الجزیره درباره افشاگری به عمل آمده براساس اسناد آمریکا درموردجنایات مالکی به توضیح یک توطئه ازجانب وی دررابطه با منطقه کردی پرداخته و اضافه می کند: برخی اعترافات هم هست که میگوید مالکی دست به قدرت نمائی سیاسی میزند و ازجمله درسال ۲۰۰۹ استاندار نینوی وارد یک جنگ قدرت با کردها شد و اعلام کرد که میخواهد از منطقه مورد اختلاف بازدید کند. مالکی به پلیس دستور داد استاندار را در سفر به منطقه مورد اختلاف همراهی نکنند . در حالی که ازسوی کردها اخطارشده بود که اگراستاندار از نقطه سیطره مشخص شده عبور کند ستون حفاظت او را به رگبار میبندند، مدارک موجود نشان میدهد که مالکی به پلیس دستور داده بود ازا ستاندار در این ماموریت حفاظت نکند.

در ادامه افشاگری تکان دهنده تلویزیون الجزیره براساس اسناد فاش شده در آمریکا آمده است: قسمتی از مدارک امریکائی که به بیرون درز کرده به نقش رژیم ایران و نفوذ آن در عراق پرداخته و برخی از داده ها بعد از تحلیل و بررسی نشان می دهد که طبق گفته امریکائیها، رژیم ایران پشت برخی احزابی است که به دستور رژیم ایران کار میکردند و این رژیم در برنامه ریزی و تامین مالی عملیات ترور دشمنان حکومت ایران و حتی برخی اوقات درترور کسانی که بنظر می رسد از دوستان رژیم ایران هستند قراردارد.

گزارشگر الجزیره درحالی که تصاویری ازمرز ایران وعراق رانشان می دهد می گوید: این جا بهشت قاچاقچیان است که در مرز ایران و عراق قرار دارد .یک گزارش اطلاعاتی انگلستان به یک منبع در بصره استناد می کند که او تاکید کرده است سپاه پاسداران در ایران عملیات ترور در شهر بصره را فرماندهی و اداره می کند وی خاطرنشان کرد که ۵ جریان شبه نظامی دستوراتشان را مستقیما از تهران دریافت میکردند و همین شبه نظامیان بودند که بعضی از نفرات آنها بخشی از پلیس عراق شدند.
تلویزیون الجزیره درهمین گزارش به اجرای یک طرح ترور علیه دکترایاد علاوی با هدایت رژیم ایران اشاره می کند و هم چنین صفحه یی رانشان می دهد که روی آن نوشته شده است : سپاه پاسداران رژیم ایران دستور ترورها را با تامین مالی رژیم ایران هدایت می کرد.

ویکی لیکس؛ افشاگری در مقیاس جهانی bbc


وبسایت جنجالی ویکی لیکس که وابسته به یک سازمان غیر دولتی است، بار دیگر در مرکز توجه جهانیان قرار گرفته است. این سایت این بار اقدام به انتشار بیش از ۹۰ هزار مدرک سری از اسناد و مدارک منتشر نشده ارتش امریکا در مورد جنگ افغانستان کرده است.

انتشار این مدارک، توسط ویکی لیکس که به دلیل انتشار اسناد و مدارک حساس درباره دولت ها و سازمان های سرشناس، شهرتی جهانی پیدا کرده، تازه ترین مورد از مجموعه افشاگری هایی است که تاکنون توسط این سایت منتشر شده است.

به عنوان مثال در آوریل سال ۲۰۱۰، ویدئویی در این سایت منتشر شد که نشان می داد یکی از هلی کوپترهای آپاچی ارتش آمریکا، اقدام به کشتن ۱۲ نفر از جمله دو خبرنگار خبرگزاری رویترز در جریان حمله ای در بغداد در سال ۲۰۰۷ میلادی کرده است.

در اکتبر سال ۲۰۰۹، این سایت اقدام به انتشار فهرستی از اسامی و آدرس افرادی را کرد که به ادعای این سایت متعلق به حزب ملی بریتانیا ( بی ان پی ) بود. پس از انتشار این مدارک، حزب ملی بریتانیا این فهرست را جعلی خواند.

در سال ۲۰۰۸ میلادی و در جریان انتخابات آمریکا، این سایت بخش هایی از ای میل (نامه الکترونیکی)، عکس ها و آدرس های پستی متعلق به سارا پیلین نامزد معاونت ریاست جمهوری آمریکا را منتشر کرد.

از جمله مدارک جنجالی دیگری که در این سایت تاکنون قرار گرفته می توان به نسخه ای از دستور العمل عملیاتی مربوط به رفتار با زندانیان بازداشتگاه گوانتانامو اشاره کرد.

کشمکش های حقوقی

اولین بار که ویکی لیکس در دسامبر سال ۲۰۰۶ در اینترنت قرار گرفت، باعث برانگیختن دیدگاههایی متفاوت شد. بعضی ضمن تمجید از عملکرد این سایت از آن به عنوان پدیده ای در عرصه روزنامه نگاری تحقیقاتی یاد کردند، این در حالی است که گروهی دیگر عملکرد این سایت را خطری در زمینه روزنامه نگاری دانستند.

در اواسط مارس سال، جاری میلادی جولیان آسانژ ، مدیر این سایت، سندی را منتشر کرد که ظاهرا متعلق به سرویس اطلاعاتی آمریکا بود و در آن ادعا شده بود که سایت ویکی لیکس "تهدیدی برای ارتش آمریکاست".

دولت آمریکا بعدا در گفتگو با بی بی سی تایید کرد که این اسناد واقعی هستند .

یکی از سخنگویان دولت آمریکا به بخش خبری بی بی سی گفته است: "انتشار غیرقانونی اسناد حساس در مورد ارتش و وزارت دفاع توسط ویکی لیکس باعث می شود که سرویس های اطلاعاتی خارجی به اطلاعاتی دسترسی پیدا کنند که احتمالا می تواند منافع ارتش و وزارت دفاع را با مشکل روبرو کند."

هر کسی می تواند به صورت ناشناس به این سایت اسنادی ارائه دهد، اما تیمی متشکل از داوطلبان از مطبوعات، خبرنگاران و کارکنان سایت ویکی لیکس، دراین باره که چه مطالبی در این سایت منتشرشود، تصمیم گیری می کنند

این سایت در حال حاضر ادعا می کند که بیش از یک میلیون سند و مدرک در اختیار دارد.

هر کسی می تواند به صورت ناشناس به این سایت اسنادی ارائه دهد، اما تیمی متشکل از داوطلبان از مطبوعات، خبرنگاران و کارکنان سایت ویکی لیکس، دراین باره که چه مطالبی در این سایت منتشرشود، تصمیم گیری می کنند.

مدیر سایت ویکی لیکس پنج ماه پیش در گفتگویی با بی بی سی گفت: "ما با استفاده از تکنیک های پیشرفته رمزنگاری و همچنین روش های قانونی از منابع اطلاعاتی مان محافظت می کنیم ."

این سایت می گوید که هرگونه سند سیاسی طبقه بندی شده، سانسورشده، و یا اسنادی سیاسی و دیپلماتیکی را که به هر دلیلی افشا نشده، می پذیرد، اما در عین حال اطلاعاتی که برپایه شایعات، اظهارنظرها باشد در این سایت جایی ندارد. این سایت همچنین هر نوع گزارشی که قبلا منتشر شده باشد پوشش نمی دهد.

این سایت توسط سازمانی موسوم به "سان شاین پرس" اداره می شود و گفته شده که بودجه آن از سوی فعالینی که در زمینه حقوق بشر فعالیت می کنند، خبرنگاران جستجوگر و کارشناسان تامین می شود.

تاکنون تلاش های زیادی برای از میدان بدر کردن این سایت صورت گرفته است.

به عنوان مثال در سال ۲۰۰۸ میلادی، بانک سوئیسی ژولیوس بائر، توانست اجازه مسدود کردن این سایت را بگیرد. این اتفاق پس ازآن افتاد که ویکی لیکس اقدام به انتشار صدها سند و مدارک درباره فعالیت های این بانک در خارج از این کشور را کرد.

اما این سایت که در سرورهای مختلفی در سراسر جهان قرار دارد، توانست به کارش ادامه بدهد تا این که سرانجام دستور مسدود کردن این سایت لغو شد.

نقش این سایت در آینده

ویکی لیکس

ویکی لیکس ادعا می کند که از زمان آغاز فعالیتش تاکنون با بیش از ۱۰۰ دعوای حقوقی روبرو بوده است

ویکی لیکس ادعا می کند که از زمان آغاز فعالیتش تاکنون با بیش از ۱۰۰ دعوای حقوقی روبرو بوده است.

این سایت در ابتدا توسط شرکت سوئدی "پی ریکویتو" که ارائه دهنده خدمات اینترنتی است، پشتیبانی می شد.

این شرکت سوئدی می گوید: " اگر ارائه این خدمات در سوئد قانونی است. ما این کار را خواهیم کرد. و به فعالیت مان در این زمینه صرفنظر از فشارهایی که برای مسدود کردن این سایت وجود دارد ادامه می دهیم."

علیرغم سوء شهرت، این سایت با مشکلات مالی روبروست. به عنوان مثال در فوریه سال جاری این سایت مجبورشد که برخی از فعالیت هایش را به حال تعلیق درآورد.

تاکنون کمک های مالی از افراد و سازمان ها توانسته این سایت را حفظ کند.

آقای آسانژ به بی بی سی گفته است که این سایت اخیرا پیشرفت زیادی کرده و توانسته اطلاعات فوق العاده ای به دست بیاورد.

آقای آسانژ می گوید" "ما امیدواریم که با تغییرات پیش آمده در این سایت بتوانیم شماری منابع مستقل اطلاعاتی در سراسر جهان ایجاد کنیم و همچنین بتوانیم به عنوان میانجی بین منابع اطلاعاتی و روزنامه ها عمل کنیم."

مدیر ویکی لیکس همچنین می گوید:" ما ضمن حفاظت از منابع اطلاعاتی مان، همانند یک میانجی بی طرف در این مورد عمل می کنیم."

احمد میرعلایی



یادی همیشه بیدار و داغ ِ دلی همواره پایدار!

"یاد باد آن که سر ِ کوی ِ تواَم منزل بود
دیده را روشنی از خاک ِ دَرَت حاصل بود!"
حافظ


احمد میرعلایی
۲۱فروردین ۱۳۲۱ - ۲ آبان ۱۳۷۴

نیز
مُؤدّب میرعلایی

خواب و خاطره

• هر سال این موقع ها حالم دگرگون می شود. به قول هلندی ها گریه ای می شوم. نمی دانم و نمی خواهم بدانم چند سال پیش بود. یا کدام روز. پاییز بود. به هر حال. احمد از خانه بیرون رفت و شب تکیه داده شد به دیواری، بی جان و دو بطر ویسکی هم کنارش ... (؟!)


MIRʿALĀʾI, Aḥmad

(1942-1995), editor of three literary magazines and translator of works of Western literature.

MIRʿALĀʾI, Aḥmad (b. Isfahan, 21 Farvardin 1321 Š./10 April 1942; d. 2 Ābān 1374 Š./24 October 1995, FIGURE 1), editor of three literary magazines and translator of works of Western literature. Mirʿalāʾi was born into an educated, cultured family marked by the tension between the advocates of modernity and the Western way of life and those who subscribed to the traditional religious ideas. His father, ʿAli Mirʿalāʾi, was a physician by profession and an ardent nationalist actively supporting Moḥammad Moṣaddeq and his National Front (Jebha-ye melli). MirʿAlāʾi's political activities had once led to his incarceration in Ḵorramšahr by the British in 1941 during the occupation of Persia by the Allied. Aḥmad's interest in Western literature was kindled in childhood, when he would use his allowances to borrow popular translations of Western romances from a local barber and eagerly read them.

Mirʿalāʾi completed his secondary education in Isfahan and then, against his father's wishes who wanted him to continue in the family tradition and study medicine, he chose to follow his true passion for the literary world and enrolled at the University of Isfahan to study English language and literature, graduating with a Bachelor's degree in 1963. He then left for the University of Leeds in the United Kingdom and received an MA degree in English in 1967. Upon his return to Persia later that year, he was drafted for military service and spent two years (1967-69) in the Literacy Corps (Sepāh-e dāneš) as a teacher in the rural area of Baluchistan. He married his maternal cousin Nāhid Kiānfar in 1971; they had four daughters (Leyli, Širin, Šhahrzād, and Homā), one of whom (Homā) died in early childhood (M. Mirʿalāʾi, 1999, pp. 108-10). In 1969 he joined the Franklin Book Program and served for three years as an editor of the Persian translations submitted for publication and also as the chief editor of Ketāb-e emruz, a quarterly of literary criticism published by the same firm.He then served for four years (1972-76) in the Ministry of Culture and Art (Wezārat-e farhang o honar) as the chief editor of Farhang o zendagi, a quartely published by the ministry. During the same period of time he was also the chief editor of the weekly Āyandagān-e adabi a literary publication of the dailyĀyandagān. He spent the next three years (1976-79) as the Persian cultural attaché, first in New Delhi and then in Karachi. His return to Persia coincided with the Revolution of 1978-79. He was unemployed for a period of time before opening a small bookstore called Āftāb and later re-named Zendarud, which also served as a publishing house. The bookstore soon became a gathering place for like-minded people, particularly young students who would often use the facility to engage Mirʿalāʾi in discussions involving cultural and literary issues. In his final years, Mirʿalāʾi also did some lecturing in Šahr-e Kord and Najafābād private universities (Doostkhah).

Mirʿalāʾi was a talented translator, who chose his texts judiciously and remained scrupulously faithful and skillfully capable in conveying the full range of their essential sense in elegant Persian, regardless of any social, political, or cultural considerations. He maintained that not to translate at all is a far better option than doing an imperfect job, and that a good translation would be as effective as its original version (A. Mirʿalāʾi, 1992b).

The list of Mirʿalāʾi's published works includes more than thirty independent features, as well as translations of numerous stories, poems, and articles that were published in various literarily journals (e.g., Jong-e Eṣfahān, Mofid) and papers. His translations of two novels (Justine and Balthazar) by Lawrence Durrell were censored and never published. The first novel was printed but all copies were ordered to be pulped. Mirʿalāʾi's greatest ambition was the translation of the entire works of William Shakespeare, which he had been preparing to start, when his dream was cut short by his untimely death (Doostkhah). A number of his works still remain unpublished. Some were at different times published and ready for distribution when they failed to pass the approval of authorities and were subsequently pulled off the shelves (Motarjem 27, fall 1992). In the last few months of his life, Mirʿalāʾi was busy writing his memoir, which was left unfinished with his untimely death (Š. Mirʿalāʾi, 2003)

Mirʿalāʾi was never involved in any political activities and never affiliated himself to any political ideology, group, or organization. Nonetheless, his personal democratic views on life, which were reflected in his works, as well as his membership and active involvement in the Writers Association of Iran (Kānun-e nevisandagān-e Irān) were deemed intolerable by certain centers of power. Consequently he became subject to interrogations and receiving death threats during the last fewmonths of his life. He was among the 134 prominent writers and poets who signed an open letter protesting the excessive censorship by the government and demanding freedom of speech and tolerance towards views and ideas at variance with the official position.

Three days before his death, Mirʿalāʾi had noticed that a few individuals unknown to him were taking photos of him at Zendarud bookstore, and he later confided to a friend that he was scared and worried that his life could be in danger. On the day of his death, he was scheduled to give a lecture on modernism in Isfahan University, in the morning, which had to be cancelled due to his sudden disappearance (M. Mirʿalāʾi, 2003). He was kidnapped on the street in the morning as he walked to his bookstore; his dead body was found in the evening near the bookstore, leaning against a wall and a half-used bottle of spirits placed next to him. The coroner's report ascribed the cause of death to an unidentified injection, which had left its visible mark on the arm (M. Mirʿalāʾi, 2003).

Bibliography:

Selected Translations.

J. Luis Borges, Labyrinths, The Aleph and Other Stories, tr. from English asHazārtuhā-ye Borḵes: Alef wa dāstānhā-ye digar, Tehran, n.d.

J. Conrad, Under The Western Eyes, London, 1911, tr. as Az čašm-e ḡarbi, Tehran, 1984.

I.Fleming, Chitty Chitty Bang Bang, London, 1964,as Chitty Chitty Bang Bang, Tehran, n.d.

E. M.Forster, The Torque, a short story tr. and pub. with seven stories by other authors as Ṭawq-e ṭelā Tehran, 1976.

W. Golding, The Scorpion God, New York, 1972, tr. as Ḵodā-ye ʿaqrab, Tehran, 1976.

G.Greene,The Honorary Consul, New York, 1973, tr. as Konsul-e efteḵāri,Tehran, 1977.

Idem, The Human Factor, New York, 1978, tr. as ʿĀmel-e ensāni, Tehran, 1984.

H. Melville, Billy Budd, The Sailor, 1924, tr. as Bili Bād-e malavān and published with two other stories by E. Allan Poe, Tehran, 1990.

O. Paz, Children of the Mire: Modern Poetry from Romanticism to the Avant-Garde, tr. from English as Kudakān-e āb o gel, Tehran, 1982.

Idem, Piedra de Sol Sun Stone, tr. from English asSang o āftāb, Tehran 1971.

Idem, Convergences: Essays On Art and Literature, tr. from English as Dar bāra-ye adabiyāt, Tehran, 1975.

References.

J. Doostkhah, “Aḥmad Mirʿalāʾi, ensān-e vālā va motarjomān-e tavānā,” Kayhān1/30, Sydney, 27 Dey 1374 Š./17 January 1996, p. 5.

A. Mirʿalāʾi, “Eṣfahān, Eṣfahān-e man,” in Eṣfahān, ʿakshā-ye Naṣr-Allāh Kasrāʾiān, Tehran, 1992a, pp. 4-6.

Idem, “Tarjoma-ye ḵub be andāza-ye negāreš moʾaṯṯer ast,” Payām-e ketāb-ḵāna 1/1, 1992b, pp. 76-81.

Moʾaddab Mirʿalāʾi, “Aḥmad-e lā-yanṣaref,” Gardun, Düren, Germany, May 1999, pp. 108-10.

Idem: “Ba yād-e Aḥmad Mirʿalāʾi,” Aḵbār-e ruz, a Persian online publication, 2 Ābān 1382/24 October 2003.

Š. Mirʿalāʾi, “Key bud?,”Dawrān, Bahman 1374 Š./January 1996, p. 33.

Idem, “Divāna-ye ḵāṭerāt-aš budam,” Aḵbār-e ruz, 8 Ābān 1382 Š./30 October 2003 (quotingŠarq, a morning newspaper of Tehran).

V. S. Naipaul,Beyond Belief: IslamicExcursions Among the Converted Peoples, London, 1998.

M.-R. Oḵovvat, “Yād-i az Aḥmad Mirʿalāʾi: miḵandid o migoft,” Dawrān, Bahman 1374 Š./January 1996, pp. 30-32.

Idem, “Dānešju, dānešgāh va ruzgār-e mā,”Negāh-e now69, Ordibehešt1385 Š./April 2006, p. 34.

Idem, “Pāyiz bud,”Negāh-e now 71, Ābān1385 Š./November 2006, pp. 46-50.

F. Sar-e Kuhi-e Aṣl, “Deyn-e mā bā Aḥmad Mirʿalāʾi,”Dawrān, Bahman 1374 Š./January 1996, pp. 40-41.

December 15, 2008

(Jalil Doostkhah)

Originally Published: December 15, 2008

Last Updated: December 15, 2008


در سوگ ِ پژوهنده و کتاب شناس و فرهنگ نویس ِ نامدار، «دکتر علی نقی مُنزوی

Sunday, October 24, 2010

در سوگ ِ پژوهنده و کتاب شناس و فرهنگ نویس ِ نامدار، «دکتر علی نقی مُنزوی»- پیوست دوم بر "ایران شناخت" شش: پنج


▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪

شامگاه سه‌شنبه بیست و هفتم مهرماه، علی‌نقی منزوی، کتاب‌شناس نامی و از استادان اسلام‌شناسی علمی در ایران معاصر، در منزل خود در تهران در سن ۸۹ سالگی درگذشت.

به گزارش بی‌بی‌سی، پیکر آقای منزوی بام‌داد جمعه سی‌ام مهرماه، از مقابل منزل او در تهران به سوی قطعه «نام‌آوران» بهشت زهرا تشییع ‌شد.

او تا پیش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در دبیرستان‌های تهران تدریس می‌کرد و در «بنیاد لغت‌نامه» از دست‌یاران علی‌اکبر دهخدا بود و سپس با جانشین او، دکتر محمد معین، از نزدیک هم‌کاری کرد.
منزوی در رشته معقول از دانشگاه تهران و سپس از دانشگاه سن ژوزف‌بیروت در رشته اسلام‌شناسی درجه دکترا گرفت.

علی‌نقی منزوی پس از کودتای ۲۸ مرداد به خاطر فعالیت‌های سیاسی دو بار به زندان افتاد و پس از آزادی در اواخر دهه ۱۳۳۰ خورشیدی در دانش‌کده ادبیات دانشگاه تهران به خدمت پرداخت و به هم‌کاری با بنیاد لغت‌نامه ادامه داد.
گفتنی است که علی‌نقی منزوی از چند سال پیش به بیماری آلزایمر دچار شده بود.

در باره ی زندگی و کارنامه ی سرشار ِ زنده یاد دکتر منزوی، در این جا بخوانید:

فرستاده ی هم زمان ِ دکتر شاهین سپنتا از اصفهان و فرشید ابراهیمی از تهران، برای آگاهی ی خوانندگان ِ ایران شناخت.

نگرشی عبرت آموز به پیام ِ جاودانه ی حماسه ی ملی ی ایران - پیوستی بر «ایران شناخت ِ شش: پنج»


"به نام ِ خداوند ِ جان و خِرَد
کزین برتر اندیشه برنگذرد!"
فردوسی

چرا با خِرَد ِ جمعی، برای نگهبانی از جان و آزادی ی خود، هم پیمان نمی شویم؟

گوهر و بُن مایه ی آزادی چیست؟ آیا بدون آن می توان به هیچ آرمانی و آرزویی دست یافت؟ آزادی خود آرمان است. بدون بُن ـ مایه و گوهر آزادی به هیچ آرمانی نمی توان دست یافت. این آرمان و آرزو هر چه می خواهد باشد؛ خدا ، مذهب، سوسیالیسم، استقلال، عدالت یا داد، سکولاریته، جمهوری، هنر، عشق یا مهر و هر آنچه که شما دلتان می خواهد یا آرزو می کنید. بدون گوهر و بُن مایه ی آزادی به هیچ یک از اندیشه هامان یا آرزوهامان نمی توانیم دست بیابیم. گوهر و بُن مایه ی آزادی جان و خِرَد است. بدون جان ، مردم یا انسان بی معنا است و بدون خِرَد و خِرَدورزی، جان راه به جایی نمی برد و در گمراهی می میرد.
خداوند و دارنده ی جان و خِرَد مردم است. مردم یعنی من ، تو ، او ، ما ، شما و ایشان. در زبان پارسی هر یک از این شش واژه، هم نرینه است و هم مادینه و واژه ی مردم نیز هم زن وهم مرد را دربرمی گیرد. مردی، نرینگی نیست بلکه رادی است. مرد هم از زن زاییده شده است و "مر یا مار "، هم برای مرد و هم برای زن، مادر و دایه است. نویسنده ، آفریننده و معمار فرهنگ ایران فردوسی، از توانایی و خِرََد ِ خداوند ِ جان و خِرَد، آگاهی داشته است. گواه این آگاهی، همان فرهنگی است که در خطه ی پهناور ایران، هزار سال است از جان و خِرَد و مردم ما، نگهبانی کرده است. در نگهبانی و پشتیبانی از جان و خِرَد ِ مردم، کسی نباید به آیین و زبان و مرام مردمان ، کاری داشته باشد.
بُن مایه و گوهر آزادی جان است . بدون جان هستی بی معنا است، آزادی بی معنا است و آرمان و مذهب و خدا و سوسیالیسم و عدالت و هر آنچه در هستی هست، بی معنا است. بنابراین هرکسی جان را گرامی ندارد، هر مرام و آیینی داشته باشد از آدمی بودن، به دور است و آرمانش نیز هیچ ارزشی نخواهد داشت. کسی که دیگری را می کشد و یا از کشته شدن کسی خشنود می شود، هر مرامی که داشته باشد بیهوده است، خواه کمونیست باشد، مسلمان باشد، پیرو و باورمند به موسا یا عیسا و یا زرتشت باشد.
نخستین و برترین بُن مایه ی آزادی ، گرامی داشتن جان است. همه ی کسانی که جان را گرامی می دارند و کشتن و کشته شدن و پژمردن و آزار مردم را نمی پسندند و دوست ندارند، می توان آن ها را پیرو یک مرام یا یک جبهه و یا یک سازمان و حزب دانست. آیا شما خود را دارای چنین مرامی می دانید و آیا جای خود را در چنین دایره ای می بینید؟
خِرَد فرمانده و نگهبان جان و تن است؛ و تن ، وطن است. آیا شما به خِرَد باور دارید؟ آیا خِرَد ِ تو با خِرَد ِ من و خِرَد ِ او می تواند فرمانده و نگهبان جان و تن ما و شما و ایشان و وطن همگی ما باشد؟ آیا با یکی شدن خِرَد ِ ما، نیروی ما، برای نگهبانی جان همه ی ما و همه ی جهان و جان جهان کافی نیست؟ آیا نمی شود که ما خِرَد ِ خود را با هم به نگهبانی جانان خود یعنی جان همه بگماریم. آیا شما می توانید و می خواهید تا در یک جبهه ی بزرگ با ما هم پیمان بشوید؟ این جان ها و خِرَدهای به هم پیوسته، می توانند به یکدیگر یاری دهند و مایه ی بهروزی ی مردم میهن ما شوند .
شما به عنوان یک آدم اگر جان آدمی و مردم را گرامی می دارید و می خواهید که مردم ایران را به بهروزی رهنمون شوید، باید خرد و نیروی خود را با خرد و نیروی هم میهنان خود یکی کنید و در این سه تایی که یکی است هم پیمان شوید. این سه اصل بنیادین این ها هستند : ۱ ـ جان ، ۲ ـ خرد و ۳ ـ مردم ما یعنی میهن ما. آن مرام و آیینی که جان خود و جان مردم را گرامی نمی داند، آزادی را نمی شناسد و آزادی دیگران را هم برنمی تابد، به هیچ نمی ارزد. باید همه ی سخن های گزاف و تئوری بافی ها را دور بریزیم!
"دو صد گفته چون نیم کردار نیست!"
بیایید خردهایمان را به هم پیوند بزنیم و هم پیمان شویم تا از جان و آزادی خود و استقلال میهنمان نگهبانی و پشتیبانی کنیم!

منوچهر تقوی بیات

Parsi = Tajiki = Dari (nigoro ) نگاره آواز خوان تاجیکستان

درباره مصاحبه شاهان ، دکتر علی اصغر سيد جوادی ، بتاريخ ۲ خرداد ۱۳۵۷