۱۳۸۹ تیر ۱۵, سهشنبه
رنجنامه یک شهروند بهایی ساکن روستای ایول
خبرگزاری هرانا -
یوسفعلی احمدی یکی از اهالی روستای ایول مازندران و از شهروندان بهایی ساکن این روستا در پی تخریب منازل بهائیان این روستا توسط عوامل خودسر با نوشتن رنجنامه ای نسبت به وضعیت خود و دیگر شهروندان بهایی و ظلمی که در طی سالیان اخیر بر وی و خانواده اش رفته است اعتراض کرده است.
متن این نامه که به خبرگزاری حقوق بشر ایران (هرانا) ارسال شده است به قرار زیر است:
اينجانب يوسفعلي احمدي فرزند محمد علي ابن احمدعلي ابن قربانعلي كه آباء و اجدادي در روستاي ايول واقع در چهاردانگه سورتيچي هزار جريب استان مازندران به سال 1305 متولد شده و داراي شماره شناسنامه 80 صادره از همان محل مي باشم از زماني كه خود را شناخته ام به كار كشاورزي در زمين هاي مزروعي خويش مشغول بوده ام . دوستان من كه امروز قريب به اتفاق از اين عالم رخت بربستند و جز چند نفر مثل من كه هر روز طلب موت از حضرت قاضي الحاجات دارند ، زيرا از نظر قواي جسماني در منتهاي درجه ضعف و عجز مي باشيم .
كار كشاورزي با وسايل ابتدايي و نداشتن راه و جاده ارتباطي و از طرفي سير كردن شكم زن و فرزند و... هميشه دغدغه فكر و ذهن ما اهالي روستا بود . ولي تعاون و تعاضدي كه بين ما برقرار بود هميشه در راحتي و سختي به داد همديگر مي رسيديم پشتوانه و چراغ اميد ما در زندگي بود و تحمل سختي روزگار را بر ما راحت مي كرد .
در بين ما اهالي كه از نظر اعتقادي متفاوت بوديم فرقي وجود نداشت و هيچ گاه اين تفاوت مانع از مراوده نمي شد .سفره ما براي همه پهن بود و درب خانه ما براي همه باز . عمران و آباداني براي روستا بود كه هر كس ار آن استفاده كند و از آن بهره مند شود چون همه با هم فاميل و از منسوبين هم بوديم .
نمي دانم از چه زماني و براي چه موضوعي حكايت هابيل و قابيل بين ما درگرفت و نمي دانم چه كسي تخم فتنه و فساد را بين ما پاشيد كه هر چه كرديم و به طريقي اثبات نمائيم كه برادر هم هستيم و با اتحاد مي توانيم رشد كنيم و با اتفاق مي توانيم بسازيم و آباد نمائيم نشد كه نشد . و تا اين كه تجربه اخراج از ايول به سال 1362 شد باورمان نمي شود و هنوز با گذشت 27 سال نيز نمي شود كه برادر با برادرش چنين كند نمي خواهم سرگذشت خويش و ديگر دوستانم را بازگو نمايم كه اگر آسمان ، دفتر و اشجار روي ارض ، مداد و اقيانوس جوهر شود تمامي نخواهد داشت . فقط و فقط يك مطلب را از شما انتظار دارم كه در اين آخرين ايام حيات خويش متوجه شوم كه حق حيات داشتم كه زاده شدم و يا نه ؟ اگر داشتم چرا اين 27 سال آوارگي از اولياي امور و از علماي جمهوربه سراغم نيامد كه بگويد درد تو چيست ؟ تو كشاورز كه زمينت را از تو گرفتند كجا براي رزق يومي ات كشت مي كني ؟ گاو اهنت كو كه دل زمين را بشكافي تخم محبت در آن بپاشي ؟ اسبت كجاست كه خرمني به پا كني و به باد هستي تخم كشته را پاك نمايي ؟
حال در اين ناتواني ام شنيده ام كه آتشي ديگر به بلادم افتاده و هستي و نيستي ام را سوخته با همه ناتواني ام به نزديكي رفتم ولي به خانه ام راهم ندادند كه تو غريب ، اينجا چه مي كني ؟ آشنايي نديدم كه آشنايي دهم ، نمي دانم شايد آنان هم مثل ديگر دوستانم به سراي باقي شتافتند ولي شما كه هستيد و بر مسندي تكيه داريد اين شايد آخرين صدا از اين بي نوا باشد كه به گوش شما مي رسد آيا واقعا آبي در دست نداريد كه اين آتش را خاموش كنيد ؟ اگر اين آتش امروز هستي و نيستي مرا مي سوزاند گمان نمي بريد كه فردا نوبت شما باشد تا بي عدالتي است آتش روشن است . و از قديم گفته اند كه تر و خشك هر دو را مي سوزاند . يادم مي آيد كه براي تبري از اعتقادم وقتي در تكيه حسينيه ايول در حبس بودم هر روز يكي از بستگانم كه امروز به ديار ديگري سفر نموده به سراغم مي آمد پند و اندرز مي داد كه بيا برگرد فرداي قيامت ، صحراي محشر را بياد بياور . پل صراطي كه از مو باريكتر و از لبه شمشير تيزتر است را بخاطر بياور . بهشت آن حور و غلمان جوي شير و عسل و سكنجبين و از آن طرف جهنم خوفناك آتشين با مار و افعي كه هر لحظه دهن باز كرده كه مي خواهند تو را ببلعند . هي مي گفت و گفت و بعد از آن واعظي وعظ مي كرد و يا آخوندي پند مي داد و گفته هاي فاميلم را تكرار مي كرد و من با خود غرق در اين تفكر كه اگر اعتقادي با اعتقادي ديگر چنين كند همان به كه به دهن افعي افتد و به آتش جهنم بسوزد . كه در اين چند روزه حيات با هم نوع خويش چنين نكند . آنان در ايام رمضان قوت لايموت را از ما بازداشته و نگران آخرت ما بودند.
عمر من كه به آخر رسيده و مرا به آن همه نيازي نيست . فرزندانم هم كه به خود وابسته اند ولي مي دانيد چه از من باقي مي ماند و چه از شماها و آيندگان كه تاريخ من و تو را مي خوانند و اسناد و مدارك تاييد را از دل ارض بيرون مي آورند چگونه داوري خواهند كرد ؟ دفتر عمر كسي باز نبوده كه مال من يا شما باز باشد طومار عمر به آخر مي رسد ولي اگر دست كسي را گرفتي هنر كردي ، اگر به داد مظلومي رسيدي انسانيت را اثبات نمودي ، اگر بر مسندي تكيه دادي كه در آن قانون وشرع را به داوري گرفتي بردي . والا واحسرتا علي قوم الظالمين و سوف يرون الظالمون اثمارما غرسوا و جزاء ما عملوا الا انهم في خسران مبين و اعوذ بالله من الشيطان الرجيم .
يوسفعلي احمدي
اختصاصی: افشای دروغهای پلیس آگاهی؛ کلاهبرداران و زمینخواران خودیهای وابسته به حکومتاند
تابناک در خبری نوشت « سه زمین خوار با 2هزار شاکی در اصفهان شناسایی و دستگیر شدند.» (+) هر که این خبر را بخواند شاید با خود بگوید عجب نیروی انتظامی و قوه قضائیه وظیفه شناسی داریم. ولی این رشته سر درازی دارد وآنهایی که در اصفهان و از سال 1381 درگیر این قضیه بودهاند خواهند گفت چگونه به خاطر اطمینان به دفاتر ثبت اسناد گول یک مشت کلاهبردار وابسته به حکومت را خورده اند و پولشان را به چاه اعتماد به این شیادان ریخته اند.
در مملکتی که رئیس پلیس آگاهیش به این وضوح دروغ می گوید شکی نمیماند که در چاپیدن مردم حلقهای بسته وجود دارد که برای لاپوشانی حقیقت، به هر دروغی رو می آورند.
در مملکتی که رئیس پلیس آگاهیش به این وضوح دروغ می گوید شکی نمیماند که در چاپیدن مردم حلقهای بسته وجود دارد که برای لاپوشانی حقیقت، به هر دروغی رو می آورند. اما دروغهای این مقام پلیس:
جالب است وقتی به این گروه ازبنگاهها سر می زنی، برای در حاشیه امن قرار گرفتن ظاهری بسیار مذهبی برای خود و فرزندانشان درست کردهاند و هیچ نماز جمعهای را هم از قلم نمیاندازند همچنین عکس علی خامنهای همیشه زینت بخش محل کسب ودزدی آنهاست.
2. دروغ دوم در مورد تعداد زمین فروخته شده است. جناب رییس پلیس می گوید دوهزار زمین! در حالی که زمینها بیش از شش هزار قطعه است و تنها دو هزار نفرشکایت کرده اند. بعضی از این تعداد هم چند قطعه خریده اند. بعضی خریدارن هم از شهرهای دیگر هستند که خبر یا فرصتی برای انجام مراحل وقتگیر شکایت و دادخواهی ندارند.
3. رییس پلیس کشور اسلامی می گوید« زمینها با اسناد و مدارک جعلی به طورغیرقانونی فروخته شده است.». این سطح از دروغگویی بسیار شرم آور است! همه زمینها با همکاری دفاتر اسناد رسمی که زیر نظر قوه قضائیه وسازمان ثبت واسناد و املاک کشور کار میکنند و با صدور وکالتنامه های کاملا قانونی به فروش رفته است. بیشتر این زمینها هم در دفترخانه 127 اصفهان به آدرس سعادت آباد، روبروی بانک ملی، ساختمان شکیبا و به سردفتری سید محمد رضاحائری وبا وکالتنامههای رسمی به مردمی که به قوه قضائیه نظام اسلامی اعتماد داشتند فروخته شده است.
هنرمندان فرهیخته
جهان زن ـ خوشبختانه در مملکتی زندگی می کنیم که هنرمندان فرهیخته و شجاعی همچون محمدرضا شجریان، جعفر پناهی، محسن نامجو، عزت الله انتظامی، فاطمه معتمدآریا داریم. روشن است فشار استبداد برای کشاندن بخشی از هنرمندان به درگاه خلیفۀ خون و کهریزک، سنگین بوده و برخی با رغبت و برای پر کردن جیب و برخی از سرناچاری به بارگاه او رفته اند. اما در شرایطی که خون جوانان مردم در پای درخت آزادی ریخته می شود، رفتن به بارگاه جلاد هیچ توجیهی ندارد. بودند هنرمندانی همچون ثريا قاسمی, شهلارياحی, مهرانه مهين ترابی, فلور نظری، كيهان ملكی و عزت الله انتظامی که از دعوت شدگان بودند و از رفتن به بارگاه خلیفه خون و شکنجه سرباز زدند و فشار روی مهران مديری بخاطر شخصيت جذابش برای مردم بسيار شديد بود، اما او هم نرفت. و تنها نان به نرخ روز خورها، سرمایۀ هنری خود را به قیمت بز فروختند و رفتند و از چشم مردم افتادند