نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

ناطق‌نوری: جوانان با «بدحجابی» اعتراض خود به حکومت را نشان می‌دهند





علی اکبر ناطق نوری، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، مقابله مستقیم با  «بدحجابی» را اقدامی «اشتباه» خواند و گفت که «بدحجابی» نشانه اعتراض مردم به حکومت است.

به گزارش رادیو فردا، بر اساس گزارشی که وبسایت خبری انتخاب روز دوشنبه، ۱۳ اردیبهشت از سخنان ناطق نوری در جمع تعدادی از روحانیون حوزه علمیه خوزستان منتشر کرده این عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام گفته است: «این‌که نیروی انتظامی یا منکرات به طور مستقیم وارد کار شده و با قلع و قمع دختران و پسران آنها را برای ارشاد، تنبیه یا مجازات به مرکز مبارزه با مفاسد اخلاقی ببرد، به طور کامل اشتباه بوده و در برخی اوقات نتیجه عکس و نامطلوبی نیز داشته است.»

آقای ناطق نوری همچنین با اشاره به تجربه «چادر سرکردن تعدادی از دختران دانشجو برای نشان دادن مخالفت با حکومت شاه» گفت: «هم اکنون نیز اگر جوانی بخواهد بر خلاف حکومت عمل کند یا به نوعی اعتراضی نسبت به دولت و حکومت داشته باشد، اعتراض خود را  با تغییر ظاهر و بدحجابی نشان می‌دهد.»

وی فشارهای اقتصادی را مهم‌ترین عامل بدحجابی دانسته و اضافه کرد: «برای رفع معضلات فرهنگی باید مشکلات و دغدغه‌های اصلی مردم را بر طرف کرد؛ چرا که مشکلات معیشتی و اقتصادی تأثیری مستقیم بر فکر و روحیه مردم، به ویژه جوانان دارد.»

هر ساله با نزدیک شدن به تابستان اظهار نظر مقامات دولتی ایران درباره نحوه برخورد با بد حجابی افزایش پیدا می‌کند. یازدهم خرداد ماه سخنان عبدالرضا آقاخانی، فرمانده انتظامی استان اصفهان، مبنی بر این که «در بحث بدحجابی برخورد یدی جواب نمی‌دهد» بازتاب زیادی در رسانه های ایران داشت.

آقای آقاخانی گفته بود: «نگفتیم با خانم‌ها برخورد یدی صورت گیرد زیرا در بحث بدحجابی برخورد یدی جواب نمی‌دهد و انعکاس ارشادی پلیس بیشتر بود.

همچنین در هفته های گذشته سخنان حسن روحانی، رئیس جمهوری ایران، درباره نحوه برخورد با «آزادی‌های اجتماعی» نیز واکنش برخی از ائمه جمعه از جمله احمد خاتمی، امام جمعه تهران، و احمد علم الهدی، امام جمعه مشهد، را سبب شد.

آقای روحانی گفته بود که «نمی‌شود مردم را با زور و شلاق به بهشت فرستاد و نباید در زندگی روزمره مردم این همه دخالت کرد.»

اما آقای علم‌الهدی پاسخ داد: «شلاق که سهل است. با همه قدرت مقابل کسانی که قصد دارند جلوی بهشت رفتن مردم را بگيرند خواهيم ايستاد.»

در همین راستا آیت‌الله بیات زنجانی از مراجع تقلید ایران نیز در واکنش به اظهارات آقای علم‌الهدی مبنی بر «اعمال زور برای فرستادن مردم به بهشت» گفته است که این تفکر «قرون وسطایی» است. 



ناطق‌نوری: جوانان با «بدحجابی» اعتراض خود به حکومت را نشان می‌دهند

ناطق‌نوری: جوانان با «بدحجابی» اعتراض خود به حکومت را نشان می‌دهند


علی اکبر ناطق نوری، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، مقابله مستقیم با  «بدحجابی» را اقدامی «اشتباه» خواند و گفت که «بدحجابی» نشانه اعتراض مردم به حکومت است.
 
به گزارش رادیو فردا، بر اساس گزارشی که وبسایت خبری انتخاب روز دوشنبه، ۱۳ اردیبهشت از سخنان ناطق نوری در جمع تعدادی از روحانیون حوزه علمیه خوزستان منتشر کرده این عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام گفته است: «این‌که نیروی انتظامی یا منکرات به طور مستقیم وارد کار شده و با قلع و قمع دختران و پسران آنها را برای ارشاد، تنبیه یا مجازات به مرکز مبارزه با مفاسد اخلاقی ببرد، به طور کامل اشتباه بوده و در برخی اوقات نتیجه عکس و نامطلوبی نیز داشته است.»

آقای ناطق نوری همچنین با اشاره به تجربه «چادر سرکردن تعدادی از دختران دانشجو برای نشان دادن مخالفت با حکومت شاه» گفت: «هم اکنون نیز اگر جوانی بخواهد بر خلاف حکومت عمل کند یا به نوعی اعتراضی نسبت به دولت و حکومت داشته باشد، اعتراض خود را  با تغییر ظاهر و بدحجابی نشان می‌دهد.»

وی فشارهای اقتصادی را مهم‌ترین عامل بدحجابی دانسته و اضافه کرد: «برای رفع معضلات فرهنگی باید مشکلات و دغدغه‌های اصلی مردم را بر طرف کرد؛ چرا که مشکلات معیشتی و اقتصادی تأثیری مستقیم بر فکر و روحیه مردم، به ویژه جوانان دارد.»

هر ساله با نزدیک شدن به تابستان اظهار نظر مقامات دولتی ایران درباره نحوه برخورد با بد حجابی افزایش پیدا می‌کند. یازدهم خرداد ماه سخنان عبدالرضا آقاخانی، فرمانده انتظامی استان اصفهان، مبنی بر این که «در بحث بدحجابی برخورد یدی جواب نمی‌دهد» بازتاب زیادی در رسانه های ایران داشت.
 
آقای آقاخانی گفته بود: «نگفتیم با خانم‌ها برخورد یدی صورت گیرد زیرا در بحث بدحجابی برخورد یدی جواب نمی‌دهد و انعکاس ارشادی پلیس بیشتر بود.
 
همچنین در هفته های گذشته سخنان حسن روحانی، رئیس جمهوری ایران، درباره نحوه برخورد با «آزادی‌های اجتماعی» نیز واکنش برخی از ائمه جمعه از جمله احمد خاتمی، امام جمعه تهران، و احمد علم الهدی، امام جمعه مشهد، را سبب شد.

آقای روحانی گفته بود که «نمی‌شود مردم را با زور و شلاق به بهشت فرستاد و نباید در زندگی روزمره مردم این همه دخالت کرد.»

اما آقای علم‌الهدی پاسخ داد: «شلاق که سهل است. با همه قدرت مقابل کسانی که قصد دارند جلوی بهشت رفتن مردم را بگيرند خواهيم ايستاد.»

در همین راستا آیت‌الله بیات زنجانی از مراجع تقلید ایران نیز در واکنش به اظهارات آقای علم‌الهدی مبنی بر «اعمال زور برای فرستادن مردم به بهشت» گفته است که این تفکر «قرون وسطایی» است. 


انتخابات پارلمان اروپا، زمین لرزه و پی آمدها! تقی روزبه

انتخابات پارلمان اروپا، زمین لرزه و پی آمدها!
تقی روزبه


آنچه را که برخی ناظران چندماه پیش در جریان انتخابات شهرداری های فرانسه و ناکامی حزب حاکم سوسیالیست و پیشروی چشمگیرراست افراطی (جبهه ملی فرانسه ) به عنوان نشانه ای از احتمال وقوع یک زلزله سیاسی در انتخابات پیشاروی پارلمانی اروپا در مقیاس قاره ای پیش می بینی کردند، اکنون به واقعیت پیوسته است*. دیگرصعود جهش واریک حزب شبه فاشیستی به جایگاه حزب اول فرانسه با کسب 25% آراء یک رؤیاپردازی نیست. واقعیتی است که سیاستمداران احزاب سنتی رسما آن را بیش از "یک هشدار"، "شوک کننده"، "شگفت انگیز"، "زلزله سیاسی و رویدادی دردناک" توصیف کرده اند. گرچه برخلاف آنگونه که وانمودمی شود، به اعتبارنظرسنجی ها، این رخداد همچون رعدی غافلگیرکننده در آسمان بی ابر نبود و حتی فراتر از آن، باید آن را دروکردن محصولی دانست که طی این سال ها "عالماً و عامداً" در حال ِکشت آن بوده اند. طبق معمول، نخستین واکنش سیاستمداران آن بود که پیام مردم را شنیده اند. اما آیا آنها براستی صدای مردم را شنیده اند و یا چون همیشه مشغول دمیدن شیپور از دهانه گشادش هستند؟!. پیشاپیش نگرانی از وسعت امتناع از شرکت در انتخابات چنان بود که در نخستین واکنش، مسئولان اتحادیه به عنوان نکته ای مثبت، از این که تعدادشرکت کنندگان درقیاس با دوره قبلی تقریبا ثابت مانده است (با اندکی افزایش) ابرازخرسندی کردند تا از تلخی واقعیت برآمدراست افراطی که محصول بیلان عملکردشان است بکاهند و تزلزل در مشروعیت مردمی نهادهای سیاسی اتحادیه را  پنهان نگهدارند. البته اکثررهبران اتحادیه مدعی شنیدن پیام مردم شده اند. به یادداریم که در واکنش به نتایج انتخابات پیشین فرانسه هم*، فرانسوااولاند و نخست وزیرش اعلام داشتند که صدای مردم را شنیده اند و در پی آن دیدیم که با گردش به راست بیشتری، با گزینش وزیرکشوری که به طنز "سارکوزی سوسیالیست ها" نامیده می شد، بر آن شدند که با دادن وعده و برخی اقدامات سخت گیرانه علیه خارجی ها و مهاجرین، راست افراطی را خلع سلاح کنند. اما این نوع تمهیدها نتوانست و نمی توانست آراء رقیب پرمدعا را جذب کند و دیدیم که از قضا سرکنجبین صفرافزود!. بنابراین برخلاف آن که می گویند شگفت زده شده اند و صدای مردم را شنیده اند، مسأله بر سرآگاه شدن یک شبه  بر وسعت نارضایتی و التهاب انباشته شده در قاره سبز و یا تمکین به پیام نهفته در"نه" اعتراضی شهروندان نیست. کاربدستان اتحادیه اروپا سالهاست که علیرغم وقوف بر پی آمدهای سیاست های موسوم به ریاضت اقتصادی در یونان و اسپانیا و پرتغال و... و حتی در خود فرانسه که یکی از سه عضو"ترویکای" اروپا هم است، برتداوم این سیاست ها پای فشردند. فرانسوااولاند برغم وعده ها و شعارهای انتخاباتی اش پس از انتخاب شدن به ریاست جمهوری، آن ها را وانهاده و راه دیگری پی گرفت. چرا که روندادغام و یک پارچگی سرمایه ها و تناقضات ناشی از آن الزام های خود را داشته و آن ها به عنوان کارگزاران بازار و سرمایه های فراملی مسئول و محکوم به پیشبردروندی بوده اند که جز این نمی توانست باشد. اکنون نیز برای فریب افکارعمومی و نگهداشتن خود بر روی آب ادعامی کنند که صدای مردم را شنیده اند. آنها با غش کردن به سوی سراپرده راست افراطی و برداشتن گام های تازه ای در آن جهت در مقیاس اتحادیه، سعی خواهند کرد که  باصطلاح شعارهای آن ها را مصادره و نفوذشان را خنثی نمایند و مانع از گسست در مسیراصلی انتگراسیون سرمایه بشوند. تأکید بر سیاست رشد و اشتغال و کاستن از شتاب ریاضت اقتصادی، کم کردن اقتداربروکسل (و کمیسیون اروپا) و دادن برخی اختیارات جزئی به تصمیم گیران کشوری برای ایجادتعادل بهتر، اتخاذتمهیداتی برای مهاربیشترجریان پناهندگی و مهاجرت، افزایش فشار برخارجی ها و مهاجران هدفمند و ضابطه مندکردن بیشترجابجائی نیروی کار در سطح اروپا (با توجه بهره برداری راست های افراطی از حضورخارجی ها در جامعه و دامن زدن به هیستری ضدخارجی) و کانالیزه کردن آن به سوی نیروی کارمتخصص و آزموده و جذب نخبه گان، آن چه که تونی بلر آن را "مهاجرت به اندازه و با کیفیت" خوانده است، از جمله این نوع تمهیدات بشمارمی رود. نخست وزیرفرانسه در موردخشم عمومی مردم ابرازداشته است "که تا وقتی نرخ بیکاری کاهش و قدرت خرید افزایش نیابد و مالیات ها کم نشود فرانسوی ها نمی توانند ما را باورکنند". رئیس جمهورفرانسه نیز که حزبش  بازنده اصلی انتخابات است اظهارداشته است که اروپا باید ساده و روشن و قابل دسترسی باشد، جائی که لازم است اثرگذارباشد و جائی که لازم نیست کناربکشد. در انگلیس سقوط آراءدوحزب سنتی در پارلمان اروپا که در طی یک قرن گذشته به تناوب دولت و اداره کشور را برعهده داشته اند، امری بی سابقه است. دیویدکامرون پس از شکست سنگین حزبش گفته است که می خواهد قدرت را از بروکسل پس بگیرد. بهرصورت، در انگلیس با عروج یک حزب مخالف اتحادیه  به رتبه نخست، کفه تردید و سؤال حول ماندن و نماندن در اتحادیه سنگین ترشده است. ناگفته نماند که ابعادشکست حزب سوسیالیست در فرانسه نیز تاریخی بوده و محبوبیت آن به سطح بی سابقه 14% و رئیس جمهور به 11% سقوط کرده است و برطبق برخی نظرسنجی ها 97% فرانسوی ها خواهان کناره گیری اولاندا از دوردوم انتخابات ریاست جمهوری هستند! این نکته را هم اضافه کنیم که این گونه واکنش های پرمعنا، چه به شکل رأی ندادن اعتراضی (رأی پرهیزی) و چه حتی دادن رأی اعتراضی در قالب روی گرداندن از احزاب سنتی حاکم، افت چشمگیرمحبوبیت سیاستمداران سنتی و هرآن چه که نشان از سیاست های حاکم دارد، نظرسنجی ها و افت اقبال عمومی به مشارکت در سیستم ، در واقع نوعی رفراندوم نسبت به سیاست ها و عملکرد احزاب و سردمداران حاکم بشمارمی روند و محتوای آن چیزی کمتر از فراخوان شهروندان به برکناری برگزیده شدگان و علیه سیاست های حاکم نیست که البته می دانیم در سیستم کنونی جائی برای حق فراخوانی وجود ندارد. 

در پی وقوع این زمین لرزه سیاسی سران 28 عضواتحادیه با هدف کنترل اوضاع، برای گفتگو و رأی زنی پیرامون وضعیت و چگونگی ائتلاف ها و چانه زنی پیرامون تقسیم قدرت، با شتاب عازم بروکسل شدند. هم وغم آن ها بویژه سران اصلی صرف تجدیدسازماندهی ساختارسیاسی اتحادیه در شرایط جدید، یعنی تشکیل فراکسیون های پارلمانی و گزینش شورا و کمیسیون های کار و در رأس آن کمیسیون اتحادیه و رئیس آن است. احتمالا ژان کلود نماینده راست میانه و محافظه کاران در چانه زنی و توافق با سایرفراکسیون های اتحادیه یعنی سوسیال دموکراتها و لیبرالها، که هنوز هم این سه طیف در مجموع اکثریت نمایندگان پارلمان را در اختیارخود دارند به این سمت برگزیده شود.

قبل از پرداختن به عوامل ریشه ای تر شوک انتخاباتی که  بازتاب تعمیق بحران اقتصادی و نارضایتی عمومی است،  به چند نکته مهم اشاره  می کنم:

اول- آن چه که  در فرانسه اتفاق افتاد گرچه دارای مشخصات و رنگ و بوی فرانسوی هم هست، اما در کنه خود مثل اکثرتحولات این کشور از جهاتی آئینه ای است از آن چه که در اکثرکشورهای اروپائی می گذرد، که بازتاب دهنده تب و تاب، چالش ها و ماهیت بحران حاکم براین قاره است و بحرانی که نظام سرمایه داری دست به گریبان آن است. همین تحولات به نحودیگری در بریتانیا با جهش حزب استقلال  به مقام نخست آن کشور صورت گرفت. در دیگرکشورها نیز چون آلمان و اطریش و هلند و دانمارک و سوئد هم که از ثبات اقتصادی بیشتری برخوردارند و یا در اسپانیا و ایتالیا و مجارستان و..  روندعمومی شکست یا تضعیف موقعیت احزاب سنتی حاکم، اعم از محافظه کاران ( و یا راست میانه) و یا سوسیال دموکراتها، و عروج نیروها و احزاب جدید عموما غیرسنتی و خارج از دایره نفوذ دیرینه آنها، از راست های افراطی و تا  چپ های(غیرسنتی ) در برخی نقاط  بوده است.
دوم-در انتخابات پارلمان اروپا بنا به پاره ای دلایل، از جمله بخاطروجودمکانیزم تناسبی در آن، در قیاس با انتخابات کشوری، امکان بازتاب گسترده تر و عریان ترنارضایتی های عمومی وجوددارد و بهمین دلیل ُبرشی از آن برای شناخت روندهای عمومی  بحران و تحولات در قیاس با واحدهای ملی دارای اهمیت بیشتری است.
سوم- درست است که شکست و یا تضعیف احزاب سنتی و به زیرسؤال رفتن سیاست های تاکنونی آن ها (نظیرریاضت اقتصادی) و عروج راست افراطی از مهمترین وجوه بارز وضعیت تازه است، اما نباید فراموش کنیم که امواج این تکانه  بر چپ ها و جنبش های اجتماعی نیز اصابت کرده و بازتاب و پی آمدهای مهم خود را در صفوف آن ها برجای خواهد نهاد: از یکسو ناکامی چپ سنتی و رویکردهای حاکم  بر آن را شاهد بوده ایم و از سوی دیگرعروج جریان ها و احزاب عموما غیرسنتی ویا عروج چپ نوین در برخی نقاط قاره را. برجسته ترین نمونه آن را در یونان که موش آزمایشگاهی سیاست های ریاضتی اتحادیه بوده است، با جهش چپ رادیکالتری (درقیاس با احزاب سنتی) چون سیریزا مشاهده می کنیم و همین پدیده  در ابعادی کوچکتر در برخی نقاط دیگر و از جمله اسپانیا هم وجود داشته است. در ایتالیا جنبش 5 ستاره با شعارهائی علیه بوروکراسی و فساد سیاستمداران حاکم و عدم ائتلاف با احزاب سنتی فاسد و درهم شکستن اقتدارقدرت های سنتی و مخالفت خوانی با سیاست های دیکته شده اتحادیه اروپا (گر چه ماهیت و رویکردواقعی این جریان هنوز به قدرکافی شفاف و روشن نیست)، توانست رأی دوم 20% را بخود اختصاص دهد. عروج چپ ها در برخی نقاط نشان می دهد که شکست احزاب سنتی و کلاسیک بورژوائی اعم از راست و سوسیال دموکراسی و یا تشدیدبحران الزاما مولدراست افراطی نیست، بلکه اگر هرجا چپی با گفتمان و برنامه ای متفاوت و رادیکال، گفتمانی ضدسیستمی و مدافع قاطع مطالبات پایه ای جامعه و لایه های فرودست توانسته اند اعتمادبخشی از کارگران و زحمتکشان و جوانان و زنان و مهاجران را بدست آورند. وجهه اشتراک جریانات نوظهور، صرفنظراز ماهیت آنها،  در فقدان پیشینه همدستی و هم کاسه شدن با قدرت های مستقر، مخالفت با احزاب سنتی حاکم، مواضع متفاوت و  یا"رادیکال" ( اعم از چپ و یا راست) در قیاس با مواضع احزاب سنتی حاکم و قدرت بسیج توده ای بوده اند.
چهارم- بیشترین سهم شکست و ترکش خشم عمومی در درجه نخست متوجه آن حزب ها و جریان هائی شده است که در رأس قدرت و سکانداراصلی ماشین دولت بوده اند، فرقی نمی کند که از راست میانه  باشند و یا سوسیال دموکرات ها، بهرحال نتیجه خروجی عملکردشان یکسان بوده است. در درجه بعد ترکش خشم عمومی متوجه احزاب و جریان هائی شده است که مؤتلف و یا حامی جریان و یا حزب حاکم بوده اند و یا نسبت به پیشینه آنها شناخت وجودداشته است. این پدیده در فرانسه و انگلیس و اسپانیا ... بسیار  مشهوداست و در نقاط دیگر هم همین رفتار ولو در مقیاس کوچکتری صورت گرفته است. برعکس، عروج نیروهای جدید شامل جریان هائی شده است که بیشترین مخالفت را با قدرت و سیاست های حاکم ابرازداشته اند. این پدیده نشاندهنده آن است که تقبل سکانداری ماشین دولت (دولت به مثابه ابزارسلطه سرمایه داران) و مشارکت در چرخه سیستم، ملازم با پیشبردسیاست های ضدمردمی و پشت کردن به مطالبات آنهاست  که موجب خشم و نارضایتی اکثریت بزرگ جامعه می گردد. همانطورکه دربرخی مطالب قبلی به پرداخته ام، تفاوت ماهوی وجود دارد بین فشاربه سیستم از بیرون و مشارکت درسیستم. اگر اولی رویکردی است در خدمت تقویت و بلوغ بدیل خودگردانی، دومی تاکتیکی است درخدمت جذب و استحاله در سیستم و یاری رساندن به بازتولید و مشروعیت آن برای عبور از بحران.

پنجم-  نکته آخرکه خیلی هم مهم است آن است که در نگاه مسلط  و از منظرسیستم حاکم، معمولا تجزیه و تحلیل رفتار و کنش شهروندان، با تمرکزصرف به شرکت کنندگان، آنهم در انتخاباتی که با خصلت نمایندگی و دموکراسی نیم بند و غیرمستقیم و نیابتی، که طبعا نمی تواند بازتاب دهنده واقعی تمایلات و مطالبات مردم و جایگزین نظر و تصمیم واقعی آن ها باشد، صورت می گیرد. آن ها تنها نیمه پرلیوان را می بینند و چشم خود را برنیمه خالی می بندند و فراتر از آن  تنها نیمه پرلیوان را برسمیت می شناسند، انگار که نیمه خالی اصلا وجود ندارد. از همین رو بخش مهمی از جامعه را، یعنی آن چه را که به غلط اکثریت خاموش و یا بی تفاوت می نامند، رسما و عملا مورد انکار قرارمی دهند. اما آن اکثریتی که اعمتادش به سیستم و سازوکارها و کارکردهای آن فروریخته است، آن اکثریت باصطلاح خاموش، نه فقط  شرکت نکردنشان در چرخه بازتولیدسیستم، خودکنشی سترگ و به معنای ابرازنوعی اعتراضی به نظم و سیستم حاکم است که کارچرخانان سیستم را در نگرانی بزرگ از کارافتادن کارآئی سیستم فرومی برد و اینک نیز فروبرده است، بلکه این جاری رویگردان از سیستم، این موش کارتاریخ، به ناگزیر خارج از سیستم و سازوکارهای آن، نقب زدن خود را به جای دیگری، به بیرون سیستم و از جمله فشاربه آن می برد و مبادرت به انواع اعتراض هائی می کند که تأثیرات آن بسی فراتر از حالت سترون شدن از قبل مشارکت درقدرت است. به عنوان نمونه ای درخشان جنبش اشغال وال استریت را بنگریم که چگونه طبل شکاف طبقاتی نظام سرمایه داری به صدا درآورد و چگونه اکنون گفتمانی که به درون پهنه جهان سرمایه داری پرت کرد، اکنون پژواک بلندی یافته است. بنابراین تقلیل کنش به رأی دادن و سپس  نادیده گرفتن"اکثریت خاموش" از بارزترین مشخصات سیاستمداران و رسانه ها و تبلیغات نظم حاکم است. در انتخابات پارلمانی اروپا، میانگین رقم رسمی شرکت کنندگان حدود 43% بوده است که حتی با معیارهای موجود"دموکراسی"، بیش از نیمی از جامعه در آن غایب بوده اند و لاجرم در حوزه ای حساس و مهم چون رأس قدرت اتحادیه، فاقد یکی از شاخصه های مهم دموکراسی یعنی کسب بیش از نصف باضافه یک آراء است ( و ای یعنی آن که هرترفند و توجیهی که بکارگرفته شود، آن ها نماینده اقلیت اتحادیه هستند). در برخی نقاط مثل پرتغال نرخ شرکت کنندگان به رقم مبهوت کننده   13% رسیده است!. چنین نرخی از مشارکت در شرایطی است که جامعه پرتغال مثل بقیه نقاط اروپا  و حتی  بیشتر از بسیاری از آن ها سخت با با تب و تاب بحران و پی آمدهای آن دست بگریبان است. دیگر حتی هشداری چون خطرصعودفاشیست ها و دوقطبی کردن جامعه حول آن وجریان حاکم نیز، انگیزه ای برای حضوراین "اکثریت خاموش" و ناراضی از اوضاع  در انتخابات فراهم نمی سازد. عدم حضوراکثریت جامعه در پای صندوق های رأی، آنهم در وانفسای چنین بحرانی، نمی تواند از جنس"چوخ بختیاری" و بی اهمیت انگاشتن مداخله در سرنوشت خود باشد. برعکس محتوای آن، چیزی کمتراز قهر و اعتراض و البته فراتر ازآن، ابرازعدم اعتماد به سازوکارهای موجود"دموکراسی" نیست. "دموکراسی ی" که در آن مفاهیمی چون حاکمیت اکثریت و مطالبات جامعه، به مقولات بی اعتباری  تبدیل شده اند. ابتدا کلیت جامعه به سطح اقلیت شرکت کننده تنزل پیدامی کند و سپس در قالب این اقلیت ولی بنام کلیت جامعه به بازی "دموکراسی" اقلیت و اکثریت و پرداخته می شود. پرت نگفته ایم اگربگوئیم که این نوع دموکراسی و اقلیت و اکثریت کردن، جزبرگ انجیری  برای پوشاندن سلطه و حکمرانی اقلیت جامعه نیست. نتیجه عملی این رویکرد در کشورهای استبدادی، دیگر به مضحکه کاملی تبدیل می شود. مثلا وقثی در رسانه ها و مدیای  وابسته به سیستم  تیترزده می شود که مرسی با بیش از 95% انتخاب  شد (صرفنطر از ارقام بدست آمده در سایه مشت آهنین، و در شرایط تحریم گسترده اکثریت بزرگی از مردم مصر و نیروهای مترقی و چپ و جنبش 16آوریل و بخش هائی از لیبرالها و بطریق اولی هواداران اخوان) در اصل و در بهترین حالت به معنای آن است که او  95% رأی اقلیت جامعه ای را که در انتخابات شرکت کرده اند بدست آورده است. آیا بهتر از این می توان به غسل تعمیدپینوشه مصرپرداخت؟!.

بهرحال نکته اصلی آن است که دراین نگاه اساسا صدای شرکت کنندگان تنها صدائی است که برسمیت شناخته می شود  و صدای عدم شرکت کنندگان ولو در اکثریت باشند، در قالب اکثریت خاموش انکارمی گردد (بدیهی است که برای انکارنشدن، صدای انکارشدگان باید نیرومندترگردد) و این یکی از جلوه های بارزبحران دموکراسی در جوامع سرمایه داری است، اما تنها تبلورآن نیست. وجه مهم دیگراین بحران آنست که حتی اگر اکثریت یا اقلیتی از جامعه به نمایندگانی رأی بدهند آن نمایندگان پس از انتخاب شدن بجای پیشبردمطالبات موکلین خود به کارگزاران بی قید وشرط نیازهای سرمایه و بازار تبدیل می شوند. چنان که درهمین سالهای اخیر پارلمان ها برغم خشم و نارضایتی شهروندان، به محل پیشبردراهبرد ریاضت اقتصادی تبدیل شده اند. و چنین است که بحران دموکراسی و بحران اقتصادی ساختاری و تعمیم یافته دو مهمترین مشخصه کنونی بحران سرمایه داری را تشکیل می دهند.

محدوده شنوائی سیاستمداران
با درنظرگرفتن معنا و محتوای واقعی حاکمیت اکثریت دردموکراسی های موجود، محدوده دریافت فرکانس و قدرت شنوائی سیاستمداران نیز آشکارمی شود. وقتی آنها می گویند صدای مردم را شنیده اند با عطف به این محدوده معلوم می شود منظورواقعی اشان صدای چه کسانی است و تا آنجائی که به ثقل سامعه آنها مربوط است، صدای اکثریت جامعه و محذوفان سیستم شنیده نمی شود. و این درحالی است که در اصل پیام اعتراضی و فراگیرمردم در قالب شوک انتخاباتی پارلمان اروپا، رسا و روشن و با پژواکی عظیم بوده است. آنها با گفتن "نه" به سیاست های حاکم در مقابله با بحران اقتصادی و دیگرچالش های مهم جامعه، آنها را نه نمانیده و خادم خود که نماینده و کارگزار سرمایه و در خدمت فربه ترکردن اقلیت ثروتمند و فقیرترکردن اکثریت جامعه دانسته اند. افزایش فاصله طبقاتی  و فلاکت و بیکاری به آن ها نشان داده است که تمامی هنر و نبوع سیاستمداران برای انتقال فشاربحران بردوش کارگران و زحمتکشان جامعه بکارگرفته شده است. و در بسترچنین واقعیتی است که راست افراطی سوارموج شده و با بهره برداری از خشم، و چه بسا کم آگاهی بخش هائی از جامعه و کانالیزه کردن آنها به مجاری انحرافی چون خارجی ستیزی و ملی گرائی (و شعارهائی چون فرانسه به جای بروکسل) توانسته اند واردعرصه سیاست عمومی بشوند. بی تردید این هم به نوعی بازتاب نارضایتی جامعه اما به شکل وارونه و منکسر آن است. سیاستمداران این صدا را نیز قادرند تاحدی بشنوند و با آن کنارآیند. چه بسا عملیاتی کردن حمله اخیرگسترده دولت فرانسه به آلونک های مهاجرین و تخریب و جمع آوری آنها را که در پی انتخابات صورت گرفت  بتوان جلوه ای از این نوع گوش سپاری ها به شمارآورد.
منشأاصلی زمین لرزه سیاسی
با این همه نکته اصلی آن است که منشأ پژواک اعتراض عظیم انتخابات اخیر را نه در سیمای شرکت کنندگان و صدای شکسته شده آنها درقالب برآمدراست افراطی، بلکه در خشم آن بخش عظیم از جامعه فرانسه و دیگرکشورهای اتحادیه جستجو کرد که حاضرنشدند  با حضورخود در پای صندوق های رأی در چرخه بازتولیدسیستم بحران زده ای مشارکت کنند که علیه آن ها می چرخد. شوک اصلی را آنها بوجود آوردند و حاضرنشدند مهرمشروعیت به سیاستمداران و سیستمی که جزروغن کاری بازارآزاد دغدغه دیگری ندارند، بزنند. حالا آش در قاره سبز آنقدرشورشده است  تا جائی که دولتمردان آمریکا در قیاس با همتایان خود در اروپا خود را روسفید یافته و باخرده گیری نسبت به سیاست های ریاضت اقتصادی و تبعات آن، آن ها را به رعایت رویکردهائی کمترتبعیض آمیز و کمترآسیب رسان به شهروندان و معطوف به سیاست رشد و اشتغال  تشویق می کنند! باری  اگر رشدراست افراطی  به نحو وارونه ای اعتراض مردم را بازتاب داده است، اما عدم شرکت در انتخابات  حاوی صریح ترین و قوی ترین پیام اعتراضی بوده است  تا جائی که کارچرخانان و سیاستمداران دارای ثقل سامعه را نیز نگران ابعادخشم و نارضایتی عمومی ساخته و  تخم تردید را  در ذهن آن ها کاشته است که آیا به شیوه تاکنونی  می توان جلورفت؟.
همین جا باید اضافه کنیم که یکی از تنایج زلزله سیاسی آنست که  بورژوازی  با چهره و برنامه شناخته شده و تاکنونی خود تاحد زیادی لورفته و اقبال عمومی از آن روی گردانده است. لاجرم آنها برای ترمیم اعتبارترک خورده خودهم باشند ناگزیرخواهند بود که با رنگ و لعاب و وعده و وعیدهای تازه ای به میدان بیایند که خود  مستلزم هشیاری بیشتر  و افشاگری است.

مسأله اصلی آن است که مردم احساس می کنند که با سلب اختیارشان در سطح کشوری و انتقال آن به اتحادیه و در اساس به سرمایه داران و بانکداران، حتی همان اختیارات و اهرم هائی را که برای کنترل سرمایه و سرمایه داران و تحمیل برخی مطالبات و خدمات اجتماعی به دولت ها داشتند از دست داده اند و به عروسک های بی اختیار خیمه شب بازی سیاستمداران و کارگزاران سرمایه تبدیل شده اند و بهمین دلیل نسبت به کارچرخانان اتحادیه  و نقس ضرورت اتحادیه احساس بیگانگی می کنند. آنها با رأی معنادارخود و مهم تر از آن  با عدم شر کت خود در مشروعیت بخشیدن به سیاست های حاکم، شورشی علیه وضعیت موجود به پاکرده اند. آنها بجای اروپای اجتماعی و متکثر و با بیشترین دموکراسی و رفاه وگشایش وعده داده شده، شاهد تکوین اروپای خالصا سرمایه داری شده اند که نه فقط چیزی به زندگی آنها نیافزوده است، بلکه به دست آوردهای دوره قبلی هم رحم نکرده است. آنها نگران و معترض به وضعیت و روندکنونی هستند. در واکنش به رویکرد اروپای سرمایه داران  که بازتاب ادغام و بهم پیوستگی سرمایه های بزرگ و سروری "ترویکا" بویژه آلمان و خطرجهان سومی شدن وضعیت نیروی کار در جوامع اروپائی  است، دو پاسخ اساسی مشهوداست: پاسخی انحرافی و شبه فاشیستی که بازگشت به عقب، دولت- ملتها و تشدید فشاربرمهاجرین را مطرح می کند که البته چیزی جزآشفتن صفوف کارگران و زحمتکشان نیست. پاسخ دوم رویکرد اروپای اجتماعی و سوسیالیست  است که بدون مبارزه علیه تمرکز و اقتدارگرائی علیه سلطه سرمایه داران، نباشت سرمایه و تأمین تؤسعه متوازن  و برابر در سطح قاره و بدور از هژمونی طلبی ممکن نیست. سیاستی که با تعمیق دموکراسی و عدالت و برابری اجتماعی گره خورده است. چالش اصلی نبرد بین اروپای سرمایه داران و اروپای مردم است. کدامیک؟ اگر بسوی جهانی شدن با چهره انسانی و نه با موتورسرمایه داری و  سواربرچنین ماشینی نتوان جلورفت وسوسه سقوط  به دام محلی گری و ناسیوالیسم و افزودن برنفرت نه فقط نسبت به خارجیان بلکه هم چنین نفرت ملی و و رقابت و درگیری کشورها باهم  از پی آمدهای آن خواهد بود.
شوک انتخاباتی و صدای اعتراض را می توان و باید به فرصتی  برای بیداری بزرگ و سکوئی برای پرش به جلو تبدیل کرد. 

*****
بطورخلاصه چالش های مهم و اصلی که اتحادیه اروپا با آن مواجه است و حتی چه بسا اگر این چالش ها حل و فصل نشوند  پروژه اروپای واحد  به زیرسؤال برود، عبارتند از:
الف-تداوم و تعمیق بحران اقتصادی، بیکاری و کاهش بودجه حمایت های اجتماعی. گسترش اعتراض های مردمی علیه سیاست های بکارگرفته شده برای مقابله با بحران. و بطورمشخص  علیه سیاست نئولیبرالی که در قالب ریاضت اقتصادی شناخته شده است و حاصلی جز افزایش شکاف طبقاتی و گسترش فقر و بیکاری نداشته است.  پژواک انتخابات اخیر مشخصا جزاعلام شکست این سیاست نبوده است.

ب-چالش بین اختیارات اتحادیه و کمیسیون سیاسی آن با اختیارات محدوده کشوری و دیکته کردن سیاست های مرکزاتحادیه بر مناطق کشوری.
ج-پدیده مهاجرت و پناهندگی که از مهمترین دستمایه های تحرک شبه فاشیست هاست.
د- تنش های ناشی از منعطف شدن بازارنیروی کار در اروپا، و شمال و جنوب و اختصاص برخی کمک های ویژه به مناطق بحران زده تر (که البته همگی به شرط چاقو و مشروط به اجرای سیاست های مرکزبوده است)، که مخالفت با آن ها   نیز ازدستمایه های سرمایه سیاسی راست افراطی به شمارمی رود.

در پایان این نوشته بی مناسبت نیست که اشاره کوتاهی هم به ریشه هائی که منشأوقوع این نوع  زلزله های سیاسی است  داشته باشیم:
ا- جهانی شدن سرمایه ( گلوبالیزاسیون)، گشودن مرزهای دولت- ملت ها و کاستن از اختیارات آنها بسودجولان سرمایه و البته در درجه اول  سرمایه های مالی و بانکی و بورس باز، از مشخصات عمده پویش  ذاتی سرمایه داری بسمت و سوی ایجادبازار بهم پیوسته جهانی و تأمین  گردش و  نرخ سودبالاتر و از جمله بهره گیری از نیروی ارزان کار برای تأمین انباشت سرمایه. این ویژگی ذاتی سرمایه داری از زمان مارکس موردتأکیدبوده و تحقق آن در فازجدیدجهانی سازی در آغازهزاره سوم میلادی از مهمترین واقعیت های عصرکنونی است.

2- ولاجرم گردش کمابیش آزاد نیروی کار و نظم و نسق دادن و تنظیم مناسبات دولت- ملت ها براساس مقتضیات و نیازهای فرایندجهان گستری سرمایه است. روان کردن گردش سرمایه و نیروی کارارزان بر رقابت کارگران و سطح دستمزدها از جمله در خودکشورهای مرکز و پیشرفته سرمایه داری افزوده  و سطح زندگی و دست آوردهای قرن بیستم را مورد تعرض شدید قرارداده و موج گسترده از بیم و هراس  در میان شاغلین وشهروندان  در پرتاب شدن به دره گسترش یابنده ببکاری و بی خانمانی افزوده است. در پی این یورش بی امان سرمایه، تعادل های تاکنونی به هم میریزند و تعادل های تازه ای براساس استانداردهای پائین تر به موازات تشدید مقاومت و مبارزه علیه آن ها شکل می گیرند. یکی از پی آمدهای این وضعیت بازتولیدنیروهای راست افراطی با رویکردهای ملی گرائی و ضدیت با رونداجتناب ناپذیرمهاجرت (که هم از مقتیضات حرکت سرمایه جهان گستر و نیازآن به نیروی کارارزان است و هم برای درهم شکستن سطح دستمزد و صفوف نیروی کار در خودکشورهای مرکزلازم است و هم البته برای رقابت نیروی کار در مقیاس جهانی و اختلال در روند شکل گیری یک طبقه جهانی کارگر) و خارجی ستیزی و امثال آن است. رشدراست افراطی در اساس ناشی از تناقضات درونی و نشانه ای از بحران سرمایه داری است، که از سوی طبقه حاکم به سوی مردم و کارگران که نقشی در اتخاذاین سیاست ها ندارند کمانه می کند. دریافت وضعیت خطیر و مقابله با شکاف های درونی و تقویت همبستگی صفوف گسترده و متکثر و متنوع طبقه جهانی کارگر و کلیه استثمارشوندگان یدی و فکری، تهی دستان و بیکاران و طردشدگان، بویژه از سوی نیروهای چپی که نه در گذشته بلکه در بطن پارادایم کنونی و تحولات دوره جهان شمول شدن مبارزه طبقاتی زیست می کنند، اهمیت زیادی دارد.
3- سرمایه داری به لحاظ تاریخی در روندرشدخود از مرحله تکوین در چهارچوب نظام فئودالیته و سپس کسب فرادستی بر جامعه و تشکیل و تحکیم دولت–ملت ها عبورکرده و اینک در فازسوم پوست اندازی خود یعنی جهانی سازی سرمایه  با بحران گذر از مرزهای دولت- ملت ها  و عبور از آنچه که خود ساخته و پرداخته است نه فقط با تناقضات و چالش ها و رقابت های شدید درونی خود مواجه است ( رقابت بخشی از سرشت سرمایه داری است و این به معنی آن است که سرمایه داری به موازات روندناگزیرادغام و انتگراسیون، در عین حال در کشاکش تأمین فرادستی بخش هائی از آن بر بخش های دیگر و بلعیدن ماهی های خرد توسط ماهی های درشت هم هست) و بلکه بیش از آن با مقاومت گسترده بخش های مختلف نیروی کار و زحمت و شهروندان و جنبش های اجتماعی  گوناگون مواجه و درگیر است. اگر سرمایه داری در فاز کنونی تکوین خود در پی سازمان دادن و تحکیم بازارجهانی و کارجهانی، و تولید و رسوخ فرهنگ و ارزش های نوین و جهان شمول سرمایه و ایجاداتوریته و قلمرواقتدار در مقیاس جهانی و نهادهای فراملی (نوعی دولت جهانی) متناسب با این مرحله از رشدخوداست، در سوی مقابل آن هم  مقاومت و مبارزه ای در جریان است که حاضر به تسلیم و تن دادن به  فرمانروائی و تسلط کامل سرمایه برجهان  و کالائی کردن همه حوزه های زندگی و طبیعت نیست ( امری که در صورت تحقق، نتیجه نهائی و قطعی اش جز عروج به بربریت و جنگ و تنازع بقاء، و فقر و نابودی طبیعت نخواهد بود).  جهانی به دور از سلطه و تحمیل نیازهای سرمایه بربشریت و کالائی کردن همه جوانب زندگی، با مناسباتی مبتنی بر تأمین نیازهای طبیعی بشر( بجای بازار و تأمین سود و دامن زدن به جنون مصرف) و معطوف به چنان تعامل و بهره برداری از مام طبیعت، که قابل بازیابی و تجدید پذیرباشد.
*******
نتیجه گیری:
گرچه هنوز در مورد میزان پای بندی جریان های کمابیش نوظهوری که بعضا ملقمه ای از گرایشات متنفاوت و چه بسا متناقض هستند نسبت به شعارها و ادعاهای خود، و حتی چپ ها به گفتمان ضدسیستمی و  تداوم موقفیت آن ها هنوز نمی توان بطورقطعی ابرازنظرکرد، اما تا آن جا که به چپ ها برمی می گردد تا همین جا هم این مسأله نشان می دهد که در پرتوشرایط و تحولات جدید و شوک بوجود آمده، فرصت مناسبی برای نقد و بازخوانی و درس گرفتن از خطاها و رویکردهائی که چپ سنتی را این چنین بی اثر ساخته و آن ها را عملا به بخشی از سازوکار و چرخه بارتولید سیستم سرمایه داری  تبدیل کرده، فراهم آمده است. بی تردید چنین نقدی از پیش شرط های مهم تجدید حیات چپ و در آمیختن آن با جنبش های اجتماعی و کارگران و زحمتکشان و به حاشیه رانده شدگان در راستای بنای جهانی دیگر بوده و  واجداهمیت است.* تردیدی  نیست که اگر این جریان ها بفکرمیوه چینی و بدام وسوسه ورود به درون سیستم و مشارکت در ساختارقدرت ییفتند که خطرآن کم نیست، با خوردن این میوه ممنوعه برای جنبش های نوین و رادیکال، به همان سرنوشتی دچارخواهند شد که دیگران دچارشدند و سراز جائی در خواهند آورد که آن ها در آوردند. دریک عبارت کوتاه، وسوسه خوردن کیک قدرت و مشارکت جوئی درآن و افتادن به ورطه ملی گرائی، دوتهدید عمده ای هستند که حرکت ها و خیزش های نوین را تهدید می کنند. چپ مدافع رهائی و "جهانی دیگر" تنها در مقابله با این دو چالش عمده یعنی هم مبارزه بی وقفه و همه جانبه  با جریان های حاکم ( و سنتی) و هم با ملی گرائی و راست افراطی، و منزوی کردن آن، خواهد بالید.
2014-06-02  12-04-1393
taghi-roozbeh.blogspot.com

نگاه کنید به مقاله
*-شکست حزب سوسیالیست فرانسه شوکی تازه به یک رویکردکهنه
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2014/04/blog-post_6.html#more



بهم ریخته‌ام م-ت اخلاقی

بهم ریخته‌ام 
م-ت اخلاقی

از لحظه شنیدن انتقال غلامرضا خسروی به سلول انفرادی ودر حالی که به دست وپای او زنجیر زدند،به عنوان یک زندانی سیاسی محکوم به اعدام،امّا از آن رهیده در سال های 1360،قدم به قدم به همراه او بودم .راستش بهم ریخته ام ونمی توانم بنویسم،ونه نمی توانم ننویسم.گاهی به خمینی جلّاد فکرمی کنم که با اینکه سالهاست مرده است،امّا هنوز داغ بر دل پدران،فرزندان،همسران وبخصوص وبخصوص مادران زندانی می گذارد. گاهی به مسعود رجوی فکر می کنم واز خود واز او می پرسم که تا کی باید  بهای آن خطای استراتژیک(درازمدّت) تو یعنی شروع جنگ مسلّحانه زودرس وناپخته تو را این ملّت بدبخت وبویژه مادرانی که اصلا سیاسی نیستند،بپردازند. به جرم یا به اتهام غلامرضا فکر می کنم که انسانی بدون هیچ بیماری مثل ناعلاجی وبطور کلّی سالم وتندرست،باید جانش گرفته شود،به کمک مالی غلامرضا وبه نوع لباسهای رنگارنگ و فی الواقع مارکدار  مریم "اوّل بانوی سازمان" فکر می کنم. به جشنها و ضیافت های آنچنانی بویژه برای آنانیکه زمانی "سرکوچه در کمینشان" بودند تا خونشان را با افتخار بریزند فکر می کنم،به این خانم  ومقرّبینش فکر می کنم که هر از چندی به مناسبتی برای یک مشت وکیل و نخست وزیر تاریخ در رفته ،از جمله کابینه برکنار شده جرج دبلیو بوش،دشمن قسم خورده صدّام حسین(رفیق استراتژیک سابق آقای رجوی) که در بهترین هتلها لم میدهند وساعتی سخن می رانند. وبه ضجه های مادر غلامرضا که فریاد میزند :
"خدایا چه کنم ؟ بچّه ام را کشتند
فکر می کنم،یعنی با تمام وجود مثل یک دیوانه خیره می شوم.به پاها ودستهای در زنجیر بسته غلامرضا،وبه سلول انفرادی که هر آن دربش باز، وهر قدمی به سوی چوبه دار ویا جوخه .
لعنت بر خامنه ای وخمینی که جان شیرینش را گرفتند،و وصدها بار لعنت بر آنانکه با نشان دادن روزانه تصویر او بر صفحات تلویزیونیشان پس از وقایع بند 350، او را به اصطلاح آنتنی کرده، و زمینه کشتن او را فراهم کرده ، وجلادان را در هرچه سریعتر گرفتن جانش جری تر کردند .
چطور می توان باور کرد،انسانی که هیچ گونه بیماری حاد وهولناکی ندارد،باید فقط به جرم اندیشه اش،وفقط به صرف یک کمک مالی باید جانش در اوج زندگی گرفته شود،تا خامنه ای،این"پیر کفتارثانی" ومقربینش، آسوده ایران وایرانی را بچاپند واندیشه های کثیف وکرم آلودشان را در سرتاسر جهان در گروه ها ودسته های جانی وحشی،همچون حزب الله،بکو حرام،طالبان وووووو به جان مردم بی گناه کوچه وبازار بیندازند ،و" آقا حسین" آباما را مثل اسب عطاری مرتب به دور نافرجام نشستهای اتمی در تمامی کشورها به دنبال خود بچرانند ؟
امروز دیوانه دیوانه بودم،به شهر زدم ،با نیت اینکه شاید یک رژیمی حرامزاده ای در خیابان به تورم برخورد،تا مادرش را به عزایش بنشانم،برایم مهم نبود کی وچه کاره است،سفیر باشد یا راننده سفیر،کارمند پست فطرتی باشد یا دربان دستمال بدستی،هر چه دم دستم بیاید که مال رژیم باشد،امّا ندیدم که ندیدم .دوباره به خانه برگشتم .همه اش سلول،زنجیر به دست وپا،واین سئوال :
به چه جرمی ؟
آخ بیچاره مادرش !
من درد مادرش را لمس می کنم،چرا که چندین بار در ساعت 12 شب مادر پیر خودم را 2 ساعت از شهری به شهر دیگر کشانده بودند تا مرا برای آخرین بار ببیند.مثل باران اشک می ریخت،ویک کلام میگفت :
مگر چه کار کرده ای که میخواهند تورا بکشند ؟
به چه جرمی ،ای خدا بچه ام را می خواهند تیرباران کنند ؟
برا ستی غلامرضابه چه جرمی بر بالای دار رفت ؟
در ست عین خودما که در سال 60 خالصانه فکر می کردیم و مظلومانه در گوشه سلولهای نمین وپر از مرگ ووحشت آماده برا ی سلاخی بودیم .
به این فکر می کنم که ،غلامرضا همسر وبچه داشت،هیچگاه ،نه طلاق ایدئولوژیک داده بود ونه عاطفی،وتا آخرین لحظه به آنها فکر می کرد وعشق می ورزید،امّا  ایستاد وبه ریش خامنه ای وهمه دستگاه عریض وطویل اطلاعات "چینی،روسیش" تف کرد،وبه برادر"مسعود" شیرفهم کرد که همسر وزندگی "حایل "مبارزه نیست ونیاز به غسل هفتگی وامثالهم ندارد.
آیا براستی سازمان مسعود ومریم به کمک مالی این کارگر زحمتکش جوشکارنیاز داشت ؟
مگر تومان ایران چه ارزشی در برابر دلار،پورو،پوند انگلیس وریال کشورهای عربی دارد ؟
آیا براستی خامنه ای بی رحم وجنایتکار، با گرفتن جان این کارگر زحمتکش،رژیمش را از سرنگونی رهائی میدهد ؟
غلامرضا را کشتید،مادرش هم "دقکش" خواهد شد،یعنی او را هم قطره قطره می کشند.
خودش فریاد میزد :
خدایا دیگه من برا چی زنده بمونم ؟
چه کار کنم با این همسر جوانش وپسر 16 ساله اش ؟
نشستم جلو تلویزیون ،بی بی سی .گوینده "سید زاده" استعمار پیر، با وکیلی مصاحبه می کرد.
هر چه این وکیل بنا به همان قوانین کینه توزانه رژیم می گفت :
"طبق قوانین "مجازات اسلامی" جمهوری اسلامی،نباید غلامرضا به اعدام محکوم می شد،گوینده سید تلویزیون  مرتّب به زور دنبال مدرکی می گشت تا در دهان آن وکیل بچپاند،تا بگوید حقّش اعدام بود و قانونی اعدام شده است" .
به این می گویند بی ناموسی سیاسی .
کانال عوض کردم ،رفتم سراغ تلویزیون خارجی زبان،"فارسی زیر نویس"،یعنی تلویزیون مجاهدین،دختری جوان، لبخند به لب چاووشی وار دعوت می کرد که : ثمره خون غلامرضا را در "ویلپن پاریس" فریاد می زنیم .وبه دنبالش فریاد مسعود رجوی در بیش از 30 سال پیش که فریاد می زد :
ان کان دین محمّد................ویا سیوف خزینی ،
اگر دین محمد جز با عبور از جاده های خون می گذرد،پس ای شمشیرها بگیریمت !
عجب !؟
فعلا که بیش از 30 سال است،شمشیرها،جوخه ها و طنابهای دار بر گردنهای ما زندانیان(که جدیدا خودسرانه دسته دسته آنها را به استخدام  وزارت اطلاعلت رژیم در می آورید) وبویژه مادران زجر کشید مان خرج می شود!
تازه فریاد میزند برای "دین محمد"،ونه پایداری ایران وایرانی،اسم این تلویزیون را هم ملّی گذاشته اند !
بهم ریخته ام!
بهم ریخته ام !
انسانی از جهان رفت،نه بر اثر یک تصادف مثلا رانندگی یا بیماری جانکاهی ،یعنی ریل طبیعی زندگی .
بیچاره مادرش!
بیچاره مادرش!
برای چه بچه ام را کشتید،
ای خدا من برای چه زنده ام  ؟!
در اطاق مثل یک زندانی شروع به قدم زدن کردم، سراغ کامپیوتر رفتم،دیدم محمد نوری زاد فیلمی از یک جلسه سخنرانی یک سرهنگ  سپاه "جنایت وخون" را بر سایت خود گذاشته است،این سرهنگ بی سروپا از جنایت هائی که در سال 88 بپا کرده بودند می گفت. وتاکید می کرد که :
خط قرمز ما ،بر سرکار نیامدن اصلاح طلبان بود .
یعنی واقعا تهدید آن جنبش سبز بود ؟
پس چرا ویروسش خواندند ؟
وچرا گفتید "اشرف نشان" ؟
کامپیوتر را بستم.گفتم گور پدر همه سرداران،از صدر اسلام تا ته اسلام،بچه مردم را کشتند،مفت مفتکی !
وضجه های مادر غلامرضا که همچنان در گوشم است :
خدایا بچمو کشتند،خدایا بچمو کشتند .
بهم ریخته ام،فقط سلول انفرادی،زنجیر بر دست وپا.
وهر ثانیه سالی
وهر صدای پائی،جلادی
وچرخش هر کلیدی،چرخش طناب دار
بر گلوئی که از درد زخم، خرخر کنان !
وجلادی،خطاب به مظلومی :
غلامرضا خسروی،آخرین وصیتت را بنویس !
می بریمت دارت بزنیم !
با جیرینگ جیرینگ زنجیر بر دست وپا.
واطاقی با یک 4 پایه ،که طناب داری گلوی یک کارگر جوشکار را بفشارد.
تا خامنه ای فتوایش را بدهد که :کفّاره لواط چند درهم است و ،همبستری با مادیان همسایه چند درهم وشتر .
 تارفقا جامی به پیروزی نثار وکلا کنند .
تا مادری بر درب زندان فریاد بزند :
بچه ام را کشتند
بچه ام را کشتند.....
----------------------------------------------------
به مظلومیت غلامرضا خسروی سوگند،
 بهم ریخته ام .
گوش کنید،صدای مادرش را :

م – ت اخلاقی
12 خرداد 1393


غلام، به مناسبت بيست و پنجمين سالمرگ خمينی محمود رفیع

غلام، به مناسبت بيست و پنجمين سالمرگ خمينی
محمود رفیع

در اشعار مذهبی شيعه آمده: «من غلام قنبرم، قنبر غلام‌ات يا علی». هر چه طول عُمر نظام مذهبی شيعه در ايران بيشتر می‌شود به همان نسبت صف غلامان طولانی‌تر و صفت غلامی در اين نظام فراگيرتر می‌شود. خمينی با نيرنگ و حيله و به قول خودش «خُدعه» بر موج انقلاب سوار شد و به  روايت محمد ملکی که فکر می‌کرد «يک روحانی هشتاد ساله دروغ نمی‌گويد» به آرمان و خواسته‌های مردم خيانت کرد وجان‌گزا، جان انسان‌ها را گرفت و بلای مکان و آفت زمان شد. قنبروار، غلام علی شد.  روز و روزگاری از رئيس جمهوری و نخست وزير،  وزرا، وکلا و رؤسای مجلس اسلامی تا پاسداران و بسيجيان و نيروهای نظامی و امنيتی تا دانشگاهيان و مديران روزنامه‌ها و... پيشکار «رهبر» و غلام «قنبر» شدند، به مقامات مهم ارتقاء يافتند، سرکوب، بازداشت، شکنجه، اعدام، قتل، ترور و کشتار را بنا نهادند و اجراء کردند و يا همراه جنايتکاران برای بقای دين و ادامه نظام مذهبی نظاره و سکوت کردند.
چند نفری به صرافت افتادند و متوجه شدند که اين راه که رفتند اشتباه، ابداع جنايت و غلط بود، ولی هنوز که هنوز است تبهکار را ستايش، جلاد را سپاس و منشأ جنايات و آمر کشتار و ناهی زيستن را ثنا می‌گويند و دوران‌اش را «طلايی» می‌نامند.
يک مُشت کوچک از خلايق حقير، غلامچه‌وار هم‌آهنگ با غلامان قنبر با باور به اين که: « چو دزدی با چراغ آيد گزيده‌تر برد کالا»(۱) رنگ عوض می‌کنند: «که منم طاووس عليين شده»(۲) و به ضد و نقيض‌گويی می‌پردازند.
اگر «جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ايران» به نقض حقوق انسان‌ها در نظام مذهبی ايران اعتراض کند و غلامان قنبر را مسئول اين جنايات بنامد، صدای غلامچه‌ها بلند می‌شود که «جامعه» هم‌آواز با «بهائی‌ها»، «سلطنت‌طلبان»، «کومله»، «فتنه گران» و «مخالفان نظام» شده. ديگری هم در ستايش همکارش از «ماه عسل برادر مسعود با صدام تکريتی و تانگو با طارق عزيز» می‌نويسد  و شکوه می‌کند که چرا «پسوند جنايت‌کار و جلاد به کار می‌برند...» نمی‌دانم از تبهکارانی چون خلخالی، محسنی اژه‌ای، صفوی، لاجوردی، نقدی، موسوی اردبيلی، فلاحيان، پورمحمدی، موسوی تبريزی، خامنه‌ای، صانعی، گيلانی،  رفسنجانی و صدها جنايت‌کار ديگر  را بايد با چه صفتی نام برد؟ بايد آنها را «نابغه» خطاب کرد؟ يا پرونده‌شان را برای «گفتگوی ده سال پيش» بست؟ يا در طُبق گذاشت روی سر نشاندشان و حلوا حلواشان کرد؟
خمينی به مردم ايران خيانت کرد و با جنايت، و با آوردن عناصر حقير و غلامان فرومايه جنايات‌اش را لاپوشی کرد. به مصداق «اگر ز باغ رعيت ملک خورَد سيبی، برآورند غلامان او درخت از بيخ»(۳) خمينی با غلامان‌اش کشور را به قتلگاه و جولان‌گاه اعوان و انصارش  تبديل کرد. جنگ، کشتار، اعدام، طرد زنان، دانشجويان، اقليت‌های قومی و مذهبی، روشنفکران، دگرانديشان و همه مخالفان نظام مذهبی را آغازيد، ادامه داد و اين زنجيره خشونت در اين سی و پنج سال  با حمايت غلامان وغلامچه‌ها ادامه دارد.
عدالت و عدالت اجنماعی، اخلاقی و قضايی زمانی در يک جامعه پا می‌‌گيرد که به جنايات افراد و معماران ساختار خشونت در يک دادگاه مردمی رسيدگی شود، نه با يک گفتگو و يک اطلاعيه، پوزش وشغل جديد و يا کار خيريه اين اعمال به فراموشی سپرده شود.  
اگر نمی‌دانيم و شناخت نداريم حداقل می‌توانيم از ديگران تجربه بياموزيم. به دو نمونه در اينجا بسنده می‌کنم:
۱-اُولی هُونِس (Uli  Hoeneß) رئيس باشگاه ورزشی «بايرن مونيخ» ۶۱ ساله متهم به فرار مالياتی و پولشويی است. دادستان آلمان عليه او پرونده‌ای به اتهام تقلب مالياتی گشوده است. با وجود اقدام داوطلبانه هُونس در اعلام وضعيت مالياتی خود به دستگاه قضايی آلمان، و با جود کمک‌های انسان‌دوستانه و حمايت‌های اجتماعی‌اش، دادگاه او را به دليل نپرداختن بخشی از ماليات‌هايش به سه سال و شش ماه زندان محکوم کرد.
۲-«سيلويو برلوسکونی (Silvio Berlusconi) نخست وزير سابق ايتاليا ۷۷ ساله متهم به رابطه با يک دختر مراکشی، فحشا و فرارمالياتی، دادگاه ميلان او را به پنج سال زندان و دو سال محروميت از کليه فعاليت‌های سياسی محکوم کرد. اما بعداً اين حکم به دليل بالا بودن سن او به نُه ماه مراقبت و نگهداری سالمندان معلول تبديل شد.
جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ايران، خواهان آزادی عقيده و ابراز عقيده، تشکيل احزاب و سازمان‌های فرهنگی، کارگری، زنان، دانشجويی و آزادی رسانه‌های همگانی (روزنامه، مجله، کتاب، تلويزيون و راديو) می‌باشد.
جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ايران، مخالف بازداشت‌های خودسرانه و سرکوب مخالفان و شکنجه، نقص عضو، اعدام، سنگسار و حصرها است.     
جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ايران، مخالف حکومت مذهبی و خواستار جدايی دين و دولت و مخالف دخالت هر نوع  ايدئولوژی سياسی در حکومت است.
جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ايران، در همان تابستان ۶۸ درباره مرگ خمينی نوشت: «نه زنده بودن او چاره مشکلات بود ونه مُردن او انتهای مشقات است. خمينی «رهبرانقلاب»، «ولايت فقيه»، «فرمانده کل قوا» و «اميد مستضعفان جهان» بعد از مرگ خود چه به يادگار گذاشت؟
- اقتصادی درهم‌کوفته، کارخانه‌های متروک، ميليون‌ها بيکار و گرانی روزافزون و کمرشکن. - جنگ فرسايشی که ايران را به خاک و خون کشيد و بيش از يک ميليون کشته، معلول و اسير به جای گذاشت. - ترغيب ماجراجوئی، جاسوسی، گروگان‌گيری و تشويق حزب الله به آدم‌کشی در سطح جهان، که ايران را به انزوای کامل بين‌المللی کشاند. - تصفيه بزرگِ روشنفکران، کارگران و کارمندان در دانشگاه‌ها، کارخانه‌ها و ادارات. - اشاعه دروغ، فساد، بيدادگری و فقر. - حمله و فشار به اقليت‌های قُومی و مذهبی . - سانسور شديد مطبوعات و انتشارات. - محدود کردن زنان و تجاوز به حقوق آنها. - بستن سازمان‌ها، احزاب، سنديکاها و کانون‌ها. - سلب آزادی بيان، اجتماعات و فعاليت‌های سياسی و صنفی. - تعقيب، دستگيری، شکنجه و اعدام. - سلب استقلال قضائی. - هتک حُرمت و حیٍثيت و دخالت در امور شخصی و مسائل خصوصی افراد. - و و و و.
خواست مردم ايران در چنين شرايطی تنها مرگ خمينی نيست، آنچه مردم می‌خواهند امنيت قضائی، سياسی، اجتماعی، فرهنگی، مالی و اعاده آزادی‌های شهروندی است. اگر نخواهيم مضحکه تاريخ ملت شويم، بايستی قبول کنيم که هيچ هدفی نمی‌تواند توجيه سلب آزادی‌های شهروندی گردد.
اين ساده‌انديشی است که تصور شود با مرگ ديکتاتور در مُراد به روی مردم بازخواهد شد و خانه ستم و اختناق از هم پاشيده خواهد شد. آنچه می‌بايستی ما را به کنکاش وادارد، ارثيه‌ای است که استبداد و مستبدين برای ملت به جای می‌گذارند.
خمينی نشان داد که تنها يک مُستبد نبود، بلکه مُبلغ و اشاعه‌گر فرهنگ استبداد بود.»(۴)
اينک پس از ۲۵ سال که از مرگ خمينی می‌گذرد همه آنچه جامعه دفاع از حقوق بشر در ايران، در زمان مرگ خمينی بر شمرده بود، همچنان جريان دارد و در مواردی بسی شديدتر از پيش از جمله فساد اقتصادی و اختلاس‌های ميلياردی.
اگر در شرايط کنونی کشور تغييری به سود حقوق و منافع ملت و مملکت حاصل نشود، ارثيه شوم خمينی «بنيانگذار جمهوری اسلامی ايران» نسل‌های آينده را نيز به فلاکت خواهد نشاند.
۱۳ خرداد ۱۳۹۳ / ۰۴ ژوئن ۲۰۱۴
محمود رفیع ـ دبير جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ايران
۱- سنايی
۲- مولوی
۳- گلستان سعدی
۴- نشریۀ حقوق بشر، تابستان۱۳۶۸/ (چاپ برلن ۱۹۸۹)


شکست رژیم در جذب فرهنگی مردم و در جایگزین کردن اسلام به جای ایران

شکست رژیم در جذب فرهنگی مردم و در جایگزین کردن اسلام به جای ایران
ایرج شكری

در آنچه مربوط  به گرایش و سلیقه و ذائقه فرهنگی است، برخلاف تسلط سی و پنج ساله رژیم بر رسانه ها و به ویژه رادیو تلویویزیون، و برخلاف بکار گرفتن روش «تزریقی» وارد کردن معیارها و ارزشهای «دینی» و ارزشهای «انقلاب اسلامی» به جامعه و  برنامه ریزی و اجرا و نظارت برتربیت «اُمت»، از گهوار تا گور، برای «مسلمان و متدین» و پیرو ولایت فقیه بار آوردن نسل بعد از نسل، هرچه زمان می گذرد،«تزریقات» رژیم و مسجد سازیهای گسترده و هزینه های کلان «قرآنی» اش بی خاصیت تر می شود و هر از چندی، از سوی گروههای مختلف ما شاهد نا فرمانیهایی هستیم که البته مثل قسمت بیرون از آب کوه یخ است.
رژیم تقویت باورهای مذهبی بنا بر روایت آخوندها را که البته آمیخته به جهل و خرافات است ماتم و عزاداری و در حجاب نگهداشتن زنان و تبعیض جنسی و تعصب در این زمین از عناصر تشکیل دهنده آن است برای استحکام و بقای خود ضروری می داند و در این زمینه  برنامه هایی نظیر«شیرخورگان حسینی» و مسابقات حفظ و قرائت قرآن که جوایز مختلف برای گروههای مختف دارد( مثلا برای زندانیان جایزه کاهش دوره محکومیت است و در ارتش هم این مسابقه را اخیرا راه انداخته اند که  لابد در ترفیعات «لحاظ» می شود) راه انداخت و سفرهای زیارتی به عنوان جایزه یا پادشی برای کارها و فعالیت های مختلف در نظر گرفته است، اما آنچه در واقعیت امر دیده می شود و چنان که شواهد مختلف گواه آن است، گرایشات و باورهای عمومی مذهبی مردم- که قبل از این رژیم هم مسلمان بوده اند- و رفتار متاثر از این باورها، از نوع تزیریقی تولید آخوندی که رژیم سعی می کند هر از چندی به شیوه ای و به بهانه ای، علم و کُتلی برای آن راه بیاندازد، نظیر آنچه در مورد اتفاق فستیوال کن به راه انداخت، نیست.
در زمینه «سلطه فرهنگی» در تمام این دوران سیاه 35 ساله، حرکتها و اقدامات رژیم در زمینه آفرینشی و جذب، حتی در دورانی که جنگ ادامه داشت و رژیم از طریق پخش نوحه های «برادر آهنگران» و کارهایی ازاین دست و تهیج نوجوانان دوره راهنمایی و دبیرستان، برای جذب نیروی«یکبار مصرف»، برای فرستادن به باتلاق خونین جنگ خمینی با صدام برای «فتح قدس از راه کربلا» موفقیتهایی داشت، محدود به همین و سوء استفاده از احساسات میهنی مردم برای جذب کمکهای نقدی و جنسی بود و کلا آفرینشی با توان جذب گسترده و تغذیه فرهنگی جامعه نداشت. قدرت رژیم البته تخریبی همراه با اعمال سانسور و سرکوبگری و ضد آفرینشی و مانع تراشی در برابر فرهنگ سازان جامعه ایرانی بود. اگر رژیم در جذب فرهنگی مردم موفق بود، آنها همه خط و نشانها و تهدیدها علیه کارکنان دولت و متهم کرد آنان به بی تفاوتی به ایثارگریهای «رزمندگان اسلام و شهدا» در آن دوران که میرحسین موسوی نخست وزیر و رفسنجانی در مقام رئیس مجلس مرد قدرتمند نظام بعد از خمینی بود، بکار نمی رفت.
در آن زمان که دست اندرکاران هدف بزرگشان چیزی جز تدوام جنگ و برانداختن رژیم صدام و «فتح قدس از راه کربلا» نبود،(همچنان که امروز مساله اصلی شان غنی ساز اورانیم است)، برای ارعاب آن بخش بزرگ جمعیت ناسازگار که در شهرهای بزرگ ساکن بودند و بخش بزرگ این جمعیت شهری کارکنان سازمانها و اداره های دولتی؛ رسانه ها و تبلیغاتچیان رژیم خمینی ساخته،از ضروت «وزیدن نسیم جبهه ها  به شهرها » سخن می گفتند. این البته یک نمونه از ارعاب بود. خود رفسنجانی یکبار در نماز جمعه زنانی را که برای لج بازی با رژیم کمی موی خود را بیرون از روسری می گذارند تهدید کرد که ادوگاههایی ایجاد خواهد شد و این قبیل زنان به آنجا فرستاده خواهند شد و خرج مدت اقامتشان را هم شوهرانشان باید بپردازند. روشهای ارعاب با رفتار خشونت آمیز، گاه با هدف قرار دادن یک صنف و یا یک گروه شغلی صورت می گرفت که در آنها نشانه های عدم تبعیت و یا ناسازگاری با معیارهاری ارزشی و ضوابط تحمیلی رژیم دیده می شد. حمله به مطب پزشکان که مثلا چرا اتاق انتظار برای مردان و زنان جداگانه نیست و به ویژه حمله به مطب پزشکان بیماری های زنان و ضرب وشتم مراجعان به بهانه عدم رعایت حجاب، از جمله این اقدامات سرکوبگرانه بود. یک نمونه دیگر از رویا رویی های آن دوران رژیم با جمعیت ناسازگار با معیارها و ضوابط اسلامی را احمدی نژاد در تبلیغات انتخاباتی به رخ میرحسین موسوی کشید و به یاد او آورد که «پای خانمها را درون کیسه های پر از سوسک فرو کردن» به چه دورانی مربوط است.
در آن دوران حمله به مردانی که کروات داشتند -که البته در آن دوران خیلی نادر بودند کسانی که با کروات بیرون بیایند که تابلو آشکار مخالفت با آخوند شمرده می شد-، و قیچی کردن کروات آنها(خبرها و شایعاتی در این مورد بود) یا حمله به کسانی که پیراهن آستین کوتاه به تن می کردند از موارد انجام فریضه دینی «امر به معروف و نهی از منکر» حزب اللهی ها بود. البته مردان آستین کوتاه پوش «قانونا» خلاف کار شناخته می شدند و شلاق و جریمه «سزای» نافرمانیشان بود. خبرهای شفاهی و در گفته های مردم بود که گشتهای ویژه پلیس رژیم زنانی را که رژ برلب دارند متوقف می کنند و به بهانه پاک کردن رژ لب آنها دستمال کاغدی هایی را که تیع اصلاح صورت در لای آن پنهان کرده اند، به لب زنها می کشیدند و لبهای آنها را شکاف می دادند.
ارعاب و تهدید و وحشیگری علیه مردم نافرمان در برابر احکام اسلام و حکومت اسلامی همچنان به شکل های خود سرانه یا از طریق نهادهای «قانونی» ادامه دارد و البته زنان پیوسته پرشمار ترین قربانیان تحت فشار رژیم بوده اند. یک صحنه از این اقدامات اسلامی در انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر به شکل تکان دهنده، در فیلم گشت ارشاد، باز آفرینی شده، آنجا که حزب اللهی ها دختری را که روسری اش عقب رفته و مویش نمایان بوده را دنبا می کنند و اورا گیر می اندازند و بعد با پونز روسری او را روی پیشانی «تثبیت» می کنند تا دیگر سُر نخورد و عقب نرود. راه انداختن دسته های موتورسوار به سردستگی الله کرم و آن پیرکفتار که تفنگ دور بین دار برشانه می انداخت(حاج بخشی که یکی دو سال پیش مرد) با شعار مرگ بر بی حجاب در خیابانها در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی را همه  بیاد دارند. در این رژیم منحوس فریاد و خروش سیاستگذاران و گردانندگان در زمنیه «تهاجم فرهنگی» و ضرورت برخورد با کسانی که متهم به مشارکت در این امر می شوند، هیچوقت خاموش نشده است و بخشی از قتل روزنامه نگاران و نویسندگان مربوط به دوران سردار سازندگی، بخشی مربوط به دوره خاتمی است و بگیر و بببند در این زمینه همچنان ادامه دارد.
رژیم منحوس آخوندی یک دوره دهساله داشتن دستگاه ویدئو را ممنوع و جرم اعلام کرد. اما خرید و فروش قاچاق آن متوقف نشد و گفته می شد در مجموعه های مسکونی مردم از طریق استفاده از آنتن مرکزی ساختمان و دستکاری های فنی لازم، ویدئوهای دلخواهشان اعم از کنسرت یا فیلم را به طور مشترک در خانه های خود تماشا می کردند(یک خانواده دستگاه ویدئو را روشن می کرد و نوار را می گذاشت بقیه در تلویزیون در خانه خود می دیدند). رژیم با پذیرش شکستش در کار آمد بودن کنترل فرهنگی از طریق ممنوعیت ویدئو، با گامی به پس گمان برد که راه عقلایی در این زمنیه، راه انداختن «ویدئو کلوپ» و مغازه های کرایه مجاز ویدئو و کنترل محتوایی کاستهاست. اما به خاطر سانسورهای اعمال شده در ویدئوها و نیز گزینشهایی که ذائقه مردم را راضی نمی کرد این سیاست هم شکست خورد. روشی که مردم برای تودهنی زدن به رژیم بکار گرفتند، این بود که آنها فیلمهایی که را مجاز نبود(از جمله برنامه های تلویزیونی و کنسرتهای خوانندگان قبل از انقلاب) روی ویدئوهای کرایه ای ضبط کرده و به مغازه برمی گرداندند، و مغازه دار هم بدون این که بداند آن را به مشتری بعدی کرایه می داد، روشن است که این مساله خیلی زود از پرده برون افتاد و این امر، مساله بزگی شد در سر راه آن تدبیر.
رژیم برای مقابله با این تاکتیک مردم، مقرر کرد که مغازه های کرایه دهنده ویدئو، موقعی که کرایه کننده آن را برمی گرداند، باید در حضور خود طرف آن را باز بینی کنند تا اگر طرف چیزی روی آن ضبط کرده بود مساله روشن بشود و خطا کار به تله بیفتد! البته این باز بینی با سرعت بالا صورت می گرفت و حتی دستگاههایی هم برای اینکار در اختیار مغازه قرار داشت، اما چنین کاری اولا هم باعث فرسودگی خراب شدن سریع نوارها می شد هم  به علت کمی تعداد دستگاههای باز بینی سریع که در اختیار مغازه داران بود و به علت مشکلی که معطل نگه داشتن مشتریان برای کنترل ویدئو به وجود می آورد، غیر قابل کار آمد بودن آن روش هم نمایان شد.
دوران فرستنده های تلویزیونی ماهوراه ای رسید و مبارزه با آنتن های بشقابی دریافت برنامه تلویزیونهایی که از طریق ماهواره برنامه هاشان پخش می شود، فرار رسید که این جنگ در عین بیچارگی و درماندگی رژیم، همچنان ادامه دارد و چندی پیش، در اقدام بشدت ابلهانه ای که فقط از همین رژیم و پاسداران نادانش می تواند سر بزند، در شیراز دویست سیصد آنتن بشقابی جمع آوری شده از بامها و خانه های مردم را نیروهای سرکوبگر رژیم در خیابان چیدند و با نفربر زرهی از روی آن عبورکردند و با این کار در عوالم ابلهانه خود غرق شادمانی پیروزی در جنگ با برنامه تلویزیونهای ماهواره ای شدند، در حالیکه ماهواره ها همچنان آن بالا بودند و هستند و  برنامه هایشان پخش می شود و مراکز تولید کننده برنامه تلویزیونهای ماهواره ای هم فرسنگها دوتر و در کشورهای دیگر، همچنان برای بیندگان ایرانی برنامه تولید می کنند و آگهی تجارتی هم پخش می کنند و باز هم میلیونها ایرانی آنها را تماشا می کنند. گفته می شود میلیونها خانواده ایرانی تماشا گر برنامه این تلویزیونها هستند.
رژیم تحمیلی 
این رژیم تحمیلی حاصل حمایت تبلیغاتی و رسانه یی گسترده غرب کمونیست ستیز در جهان دو قطبی دهه های پایانی قرن بیستم،  در رهبر کردن خمینی است که تردیدی در ضد کمونیست بودنش نبود و به همین دلیل گزینه قابل اعتمادی برای سد کردن راه قدرت گرفتن چپ پرسابقه در ایران و مانع شدن از قرار گرفتن ایران در حوزه نفوذ شوری برای دوران بعد از شاه بود. شاه که بیماری سرطانش فرصت زیادی برای زنده ماندنش نمی گذاشت و ولیعهدش هنوز در سنی نبود و تجربه ای نداشت که بتواند از پس کنترل مردمی که ربع قرن آرزوی به زمین کوبیدن تاج و تخت و منهدم کردن بساط سلطنت در ایران را داشتند بر آید. خمینی هم آخوند مرتجع شیّادی بود که با سوء استفاده از احساسات مذهبی و تَعصّب و ناآگاهی محرومان و لگدمال شدگان رژیم شاه  و کشتاری که از انقلابیون و آزادیخواهان ایران کرد، نقش ضد انقلابی و آزادی برانداز خود را به نحو جنایتکارانه انجام داد. در زمان برگزاری شبهای شعر کانون نویسندگان در مهر ماه 1356 اسمی از خمینی نبود و این مطلب را که یکسال قبل از انقلاب اسمی از خمینی در میان نبود را کسانی مثل آقای محمد ملکی اولین رئیس دانشگاه بعد از انقلاب هم در یکی از مقالات خود مورد تاکید قرار داده است.
من بر این باورم که تحلیل گران رویدادهای انقلاب ایران، هربار که می خواهند در مورد شرایط زمان انقلاب و  موقعیت خمینی در ایران بعد از سقوط رژیم شاه 57 و تعادل نیرو بین گرایشهای موجود در جامعه آن روز با خمینی نظر بدهند، حتما یکبار سخنان خمینی در سوم خرداد 58 را که کیهان 5 خرداد 58 با تیتر «امام استراتژی مبارز را اعلام کرد بخوانند»* که به روشنی منعکس کننده موقعیت متزلزل و آسیب پذیری که داشت است. به هرحال خمینی پیوسته بر اسلام خواهی مردم و این که مردم انقلابشان برای این نبوده کشورشان مثل سوییس بشود، تاکید داشت و فریادش از دست روشنفکران و آزادیخواهان بلند بود و آنها را ضد اسلام و آخوند می دانست و حرفهاشان و هدفشان را توطئه برای از بردن «روحانیت» می دانست که از نظر او روحانیت خود اسلام بود. او به صراحت در همان سخنان گفت که «آخوند یعنی اسلام روحانیین و اسلام در هم مدغمند». عوامل دیگری مثل مداخله ارتش سرخ در افغانستان و وجود دیکتاتور ابلهی مثل صدام در عراق که وارد جنگ گسترده نظامی با ایران شد، به کمک و تقویت موقعیت خمینی آمد. اما با تمام اقدامات سرکوبگرانه و «انقلاب فرهنگی» و  شیاّدهای مردم فریبانه، رژیم آخوندی، هیچوقت از حرکتهای هنجار شکنانه و آخوند ستیزانه جامعه پویای ایران که از قرار گرفتن در قالب و معیارهای آخوندی دچار اختناق و خفقان است، آسوده نبوده و کشتارها و سرکوبیدن های وحشیانه و خونین «دوران طلایی امام» از نیروهای ترقیخواه و آزادیخواه نیز نتوانست مردم ایران را به «اُمّت» ولایتمدار دلخواه روحانیت مرتجع ایرانی ستیز، تبدیل کند.
آخوندها در جایگزن کردن «اسلام» و «اسلامی» به جای ایران و ایرانی شکست خورده اند
خمینی پلید و آخوندهای ایرانی ستیز در محوکردن علائق میهنی و ایرانی مردم و جایگزین کردن آن با «اسلام» شکست خوردند. رژیمی که هرچیزی که در خارج دایره اسلام و شرع بود را طاغوتی و مردود می دانست، ناچار شد که در موارد متعدی  در برابر مردم کوتاه بیاید و در مواردی خود را همسو با علائق آنها مثلا ارج گذاشتن به کوروش نشان بدهد و برای امانت گرفتن لوحه حقوق بشر او و در موزه قرار دادن آن، نمایش راه بیاندازد. اگر چه آیت الله های ایرانی ستیز همچنان در مواضع ایران ستیزانه خود پا برجا هستند و چندی پیش آخوند جوادی آملی در نامربوط های اسلام محورانه و ایران ستیزانه ای گفته است « مبادا اسلامی حرف بزنیم و ایرانی فکر کنیم[...].پرچم سه رنگ عرضه ندارد خودش را حفظ کند. پرچم سه رنگ نتوانسته پرچم یازهرا و یاعلی را حفظ کند ولی پرچم یازهرا و یاعلی توانسته پرچم سه رنگ را حفظ کند». جهبه ملی خارج کشور اطلاعیه در پاسخ به این نامربوط گویی صادر کرد. در ناکامی آخوندها در محو علائق میهنی ایرانیان و جایگزین کردن آن با «اسلام ناب محمدی» مناسب می دانم نمونه و شاهد دیگری را یاد آوری کنم. به تازگی در یوتیوب  ویدئوی سرودی دیدم گویا تهیه و تولید شده در گروه کودک و نوجوان شبکه دوم تلویزیون رژیم است، امّا  بنا بر توضیحی که در زیر آن آمده است، اجازه پخش به آن داده نشده است.
اما در وبلاگی بر اساس اطلاعاتی که کاربران داده اند، این سرود در سال 86 ساخته شده و البته چند سالی تلویزیون اجازه پخش آن را نداده است. اولین انتشار اینترنتی آن به نظر می رسد که در اسفند 91 بوده است. گمانه زنی برای علت عدم پخش یکی دیده شدن سازهای موسیقی است که بچه ها می نوازند و دلیل دیگر هم تک خوانی دختر بچه ای است که «شرعا مکلّف» است و قابل نکاح و ازدواج  و صدایش مرد دینمدار و ولایتمدار را می تواند حالی به حالی کند. اما بنا بر همان اطلاعات این سرود بعدا نه با این تصویر بلکه به صورت کلیپی و با تصاویر دیگر و نیز با تکخوانی توسط یک پسر از تلویزیون پخش شده است. بنا اطلاعات یاد شده سراینده شعر بنفشه فریس آبادی است و آهنگ آن را مسعود ناظر ساخته است و سرپرست و تعلیم دهنده گروه اوست.
این سرود که بیشتر گروه همسرایان آن را دخترکان ده دوازده ساله  تشکیل می دهند، شعر میهنی بسیار زیبایی دارد. اسمش « سرزمین من» است. کلمه ای از اسلام و قرآن و امام در این سرود نیست. این خود به نظر من بیانگر این است که بعد از سی و پنج سال کنترل شدید رسانه ها و استفاده انحصاری از سازمان و امکانات عظیم رادیو تلویزیون و کنترل کتابهای درسی و دستگاه آموزش و پروش، «ایرانی فکرکردن» در قلب دستگاهی که هر روز دهها ساعت فیلم و برنامه از شبکه های مختلف به جامعه سرازیر کرده و می کند، اردنگی سنگینی به اسلام پناهان و متشرعان زده است. اگر گروه موسیقی وابسته به تلویزیون هم نباشد فرق زیادی نمی کند. خوب است یاد آوری کنم که آن فزیکدانی که ترور شد و دختر کوچک باز مانده از او مورد استفاده تبلیغاتی رژیم قرار گرفت، آرمیتا نام داشت و نه «ام البنین» یا «زینب» و «فاطمه» و... این سرود بسیار زیبا را در لینک زیر می شود دید و شنید.

 ما حتی نمونه هایی هم از رویگردانی مبلغان فرهنگی – هنری این رژیم از معیارهای ارزشی آخوندی و پیوستن به جامعه ایرانی را دیده ایم. آن فیلم ساز حزب اللهی، که چگونه تغییر کرد و راه دیگری پیش گرفت. حالا به اینها باید علاقه مردم به موسیقی و رقص را که رژیم به طور کلی با آن سر ستیز داشته و دارد و حرام می داند و تلاش هنرمندان در مناطق مختلف ایران برای زنده نگهداشتن موسیقی و رقصهای محلی را اضافه کرد. در دنیای امروز رسانه های نوین ارتباطی انحصار رسانه ای مستبدان صاحب زر و زور را تا اندازه زیادی خنثی می کند. ویدئو کوتاهی دیدم در یوتیوب از رقص دو نانوای سنگکی ضمن کار، که خیلی جالب و دیدنی است. بگذار ولی امر مسلمین که «موسیقی مطرب»(نشاط آور» را حرام می داند، همچنان فتواهای شرعی ارتجاعی صادر کند.مردم به رقصشان را می کنند و به ریش آیت الله و به فتواهاشان می خندند.  لینک رقص آن دو نانوا:
  در رویارویی جامعه ایرانی با ارزشهای نظام آخوندی، ماجرای آن زنک فرصت طلب دریده- بازیگر تلویزیون و سینما-  که در یک برنامه  تلویزیونی در عید، سال نو را به سیدعلی خامنه ای تبریک گفت و او را «رهبرم» خطاب کرد و پی آمدهای آن بسیار در خور توجه است. رفتار آن زنک(تبریک گویی به خامنه ای) سبب انزجار بسیاری نسبت به او شد که در شبکه های اجتماعی نثارش کرده بودند. او این راهم ادعا کرده که شیشه ماشینش را در روز تولد پسر شانزده ساله اش در روز 6 اردیبهشت خُرد کرده بودند و یا باچوب او را زده اند که این دو مورد می تواند دروغ و برای بازار گرمی باشد. این زَنَک وقیح که به گوشش رسیده بود که در محافل سینمایی و هنری گفته بودند «سینمای ما جای اینگونه زنها نیست» در مراسمی در دانشگاه تهران به مناسبت 13 رجب(تولد علی) که در آن کسانی از فیلمسازان ولایتمدار و حزب اللهی مثل فرج الله سلحشور و جمال شورجه شرکت داشتند،خواهان یک «9 دی دربخش فرهنگی» شد** یعنی اقدامی نظیر راه انداختن تظاهراتی از «ساندیس خورها» و بسیجی ها، تحت حمایت پلیس ولباس شخصی ها در 9 دی 88، که اقدامی بود بر علیه تظاهرات مردم در روز عاشورای 88 در اعتراض به کودتای انتخاباتی.
اما این دریدگی و خودبزرگ بینی باز هم به ضررآن زنک تمام شد. بنا به خبرهایی که روز 2 خرداد در این زمینه در سایتهای رژیم منتشر شد، او که  به عنوان  مجری پروژه ای به «اسم یار دوازدهم» در حمایت از بازیکنان تیم ملی فوتبال در جام جهانی ۲۰۱۴ انتخاب شده بود «به دلیل هجمه های فراوان از این سمت استعفا داد» علت آن هم این ذکر شده است که:« برخی از هنرمندان نسبت به حضور الهام چرخنده به عنوان مجری طرح اعتراض داشتند و گفتند اگر وی مجری طرح باشد ما در این پروژه حضور نخواهیم یافت». با این بایکوت، این «مگس سبز» چرخنده، دور«کُپه» وجود آقا سیدعلی رهبرش، ناچار شده به خاطر مساله ساز نشدن و «حاشیه ساز» نشدن برنامه، خود را از آن کنار بکشد.
رجا نیوز همراه درج خبر استعفای وی، و برای نشان دادن «ستمگری» معاندان نظام، لیستی هم از بازیگرانی ارائه داد که قبل از این ماجرا، به خاطر دیدار با خامنه ای یا شرکت در فیلم قلاده های طلا (که سراسر تحریف  و دروغ در مورد رویدادهای سال 88 بود و تقلید مسخره یی هم از فیلمهای جیمزباندی قدیم بود) ، مورد نفرت و انزجار مردم قرار گرفته اند. بازهم در اینباره خواندنی اظهار نظر ابولقاسم طالبی آن وزارت اطلاعاتی حرمزاده کارگردان قلاده های طلااست که به نظر می رسد از آنجا که دریافته است که دوران طلایی دریافت بی سرو صدای کمکها کلان از وزارت ارشاد، نظیر کمک یک میلیاردی از وزارت ارشاد محمود احمدی نژاد برای ساختن فیلم قلاده های طلا، بپایان رسیده است(او منکر گرفتن کمک از وزارت ارشاد برای ساختن آن فیلم بود ولی شمقدری که حرمزاده تر از او است به صراحت کمک یک میلیاد تومانی برای ساختن آن فیلم را مورد تایید قرار داد)، با خشم و سوزشی شدید از بایکوت الهام چرخنده سخن گفته است. او در یادداشتی خبرگزاریهای و سایتهای ولایتمدار انتشار دادند، منتقدان آن زنک را، فاشیست و فرزندان موسولینی نامیده و مهملاتی گفته که خواندی و خندیدنی است***. خندیدنی از سوزشی که از آن منعکس است.
همین عنصر که از لجنهای رژیم و منفوترینها در نزد مردم است، در آخرین اقدام وقیحانه خود که باید آن را یک همدستی با خبرگزاری رسوای وابسته به سپاه برای تحریف دوباره پیام لیلا حاتمی و عذر خواهی نشان دادن آن دانست، در یادداشتی که خبرگزاری وابسته به سپاه فارس منتشرکرد، از لیلا حاتمی به خاطر «عذر خواهی» که از مردم کرده تجلیل کرده و او را به خاطر این کار ستوده است! حال آنکه لیلا حاتمی در پیامش اظهار تاسفی کرده بود از حالات و واکنشهای کسانی که اینقدر فهم و شعور نداشتند که بفهمند(و اینها کارگزاران و رسانه های وابسته به دربار خامنه ای و به پاسداران جهل و جنایت بودند) که او در آن مراسم که صدها خبرنگار و عکاس در آنجا حضور داشتند، در برابر آداب و رفتار مرسوم در کشور میزبان آنهم از سوی یک آدم 84 ساله واکنش دیگری نمی توانست نشان بده و در پیام خود از این که ناچار به دادن چنان توضیحاتی شده بود، اظهار شرم کرده بود و حق داشت که شرمنده باشد از این که چه عقب ماندها و بیشعورهایی در کشورش کارگردان امورند.  
شاهد دیگری از ورشکستگی رژیم در جذب «فرهنگی و ارزشی» و تقابل جامعه با آنچه رژیم آخوندی با تمام توان و با شبکه های تلویزیونی و برنامه های مختلف تلاش کرده به عنوان ارزشهای دینی و ارزشها و معیارهای مقدس به جامعه تزریق کند، به پس زده شده، در شعرهایی دیده می شود که بنا بر نوشته یی انتقادی و اعتراضی که در خبرگزاری وابسته به سپاه پاسداران آمده است در کتابی بوده است که از نمایشگاه کتاب برداشته شده بود، اما در جشنواره شعر فجر در آخر اردیبهشت، مطرح شده است. این شعرها در بخش ترانه ها مطرح شده و سراینده یکی از شعرهای مورد انتقاد قرار گرفته، کسی است که پدرش در جنگ کشته شده است(یا در شعر چنین است). قسمتهایی که در انتقاد مندرج در فارس از این شعر آمده این است:   
جنگ تو با مرگ بود؛ اما پدر
… طرح منع زندگی تصویب شد
فهم " لا اکراه فی الدین" سخت بود
نص قرآن خدا انکار شد
بس که بی تو، توو سری خورد از همه
خواهرم از روسری بیزار شد!
: و در ادامه این شعر می‌خوانیم
گم شده راه بهشت نسل تو
قصه بعد از این عذاب نسل ماس
رو به چی سجده کنم وقتی که دور
دوره ی سرگیجه ی قبله نماس!
نا امید از روزگار و آدما
سرنوشتم وحشت و تنهاییه
توو سرم اسلام سخت فلسفی
هم دمم سیگار آمریکاییه ...
از شعرهای دیگری که در انتقادی که به آن اشاره شده آمده است یکی هم این ابیات هستند:
کاش از سکوتت دست برداری
امشب دیگه وقت خجالت نیست
از روسریتم چشم پوشی کن
 این جوری آدم با تو راحت نیست...
 انتقاد مندرج در خبرگزاری وابسته به سپاه در لینک زیر در دسترس است:‌

منابع و توضیحات:
* سخنان خمینی مندرج در کیهان 5 خرداد 1358، ضمیمه مقاله «سی سال پیش جوٌ سیاسی چنین بود و خمینی این بود» نگارنده است و در  زیر مقاله آمده است. در لینک زیر:
** در ویدئویی که لینک آن در زیر آمده، الهام چرخنده در حال سخنرانی در مراسمی تحت عنوان فرهنگ انقلاب در دانشگاه تهران دیده می شود. طول مدت ویدئو 9 دقیقه و 21 ثانیه است. او سخنان او در این مورد که در حوزه فرهنگی به یک 9 دی نیاز داریم در دقیقه هشتم بیان می شود. او ضمن همین سخنرانی باز هم مرید سید علی خامنه ای بودن را مورد تاکید قرار می دهد و روز پدر را به او تبریک می گوید. از انگشتر خرکی و ساعت بند پهنی که بدست دارد همچنان که برخی از عکسهای قبلی او نشان می دهد از او به لحاظ «ایمانی» نمی تواند از «خواهران» حجاب دولایه ای واقعی باشد و این موضوع را یکی از عناصر تبلیغاتی و قلمزن اینترنتی به حزب اللهی های رژیم یاد آور شده بود که نباید در این فرد که «گذشته محکمی» ندارد، خیلی سرو صدا راه بیاندازند.
 اظهارات خشمگینانه ابولقاسم طالبی در مورد بایکوت الهام چرخنده در لینک زیر:***
   ۱۲خرداد ۱۳۹۳ - ۲ ژوئن ۲۰۱۴