نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ شهریور ۲۳, دوشنبه

«سر و ته يک کرباس»، بقلم خلیل ملکی و توضیح در مورد اشتباهی در نوشته ای در نقد آن مقاله به قلم خسرو شاکری تحت عنوان: «خلیل ملکی و مصدق»


Khalil-maleki-Chakeri va Mossadegh61 خلیل ملکی در دفاع از خواست امتیاز نفت شمال ایران از سوی دولت کمونیستی حاکم بر روسیه توسط «سرگئی کافتارادزه ـ معاون وزارت امورخارجه آن دولت»، طی تحریر مقالاتی به نقد اظهارات و عملکرد دکتر مصدق می پردازد. چونکه  دکتر مصدق طی سخنرانی هایی در مجلس شورای ملی ـ دوره قانونگذاری چهاردهم ـ، با خواست روس ها به مخالفت برخاسته بود، و در آن رابطه  ایشان تز «سياست موارنه منفی» را در مقابله با «سیاست موازنه مثبت»، مطرح نموده و همچنین پیشنهاد چهار ماده ای «تحريم امتيار نفت» را ارائه می دهد، پیشنهادی که با موافقت مجلس به «قانون تحريم امتیاز نفت» تبديل می شود. مواضع و سیاستی که با خواست «دولت شوراها» حاکم بر مسکو و حزب توده ایران مدافع منافع آن «دولت»، در تطابق نبود.
 
"سر و ته يک کرباس"، عنوان يکی از آن مقالاتی می باشد که خليل ملکی در سه بخش در روزنامه رهبر ارگان مرکزی حزب توده ايران، به سال دوم، شماره های ۴٣٨ ـ ۴٣٧ ـ ۴٣۶ ، آذر ماه ١٣٢٣، در رابطه با مخالفت دکتر مصدق، با اعطای امتياز نفت شمال به دولت روسيه شوروی می نویسد و از آن طریق به حمایت و پشتیبانی از خواست دولت کمونیستی حاکم بر روسیه می پردازد.
 
دکتر محمد علی همايون کاتوزیان- استاد دانشگاه آکسفورد انگليس-، همان فردی که «خاطرات سياسی خليل ملکی» را با مقدمه ای بسيار طولانی انتشار داد، در آن مقدمه طولانی سعی کرده تا بر محتوی آن مقاله ("سر و ته يک کرباس") و ديگر نوشته هایی با آن محتوی، که در حقيقت بيانگر مواضع و خط و مشی سیاسی و عملکرد خليل ملکی در آن مقطع تاريخی بوده، سرپوش بگذارد؛ تا از آن طریق به خوانندگان آن کتاب چنين حقنه کند که خليل ملکی در زمانیکه عضو حزب توده ايران بود، در اتخاذ سياست های غلط و ضد ملی آن حزب علیه نظرات و عقايد دکتر مصدق- نظرات و عقايدی که بر محور دفاع از «حاکميت ملی و استقلال ايران» دور می زد، و در آن رابطه با نفوذ بيگانگان در ايران کاملاً مخالف بود- هيچگونه دخالتی نداشته است. آنهم بدين خاطر که، محتوی آن مقاله («سر و ته يک کرباس») به وضوح عکس چنان ادعای کاذب را ثابت می کرد. آشنا شدن افکار عمومی با محتوی کامل آن مقاله، سبب می شد تا وی به سادگی نتواند تمام کاسه کوزه های مواضع ضد ملی را در آن مقطع تاريخی، سر حزب توده بشکند و خلیل ملکی را در آن ماجرا بی گناه جلوه دهد!! پس، همچون یک مبلغ حزبی و پروپاگاندیست، و نه يک محقق بی طرف، در هنگام تحریر آن کتاب، بسیاری از مواضع و اسناد و مدارک آنچنانی را ناديده می گيرد. 
 
در واقع، آن «مورخ» محترم به اين موضوع نخواسته توجه نمايد که سیاست و عملکرد خلیل ملکی، از جمله نگارش آن نوع مقالات در آن مقطع تاريخی (سال ١٣٢٣)، همچنين بخشی از کارنامه سیاسی خليل ملکی محسوب می شوند؛ و حتمأ ضرورت داشت و لازم بود تا در کتاب «خاطرات سیاسی خلیل ملکی» به محتوی چنان مواضع و عملکردی در کنار مواضع او که در سال ١٣٣٠، بنام «نیروی سوم» مطرح کرد، اشاره می شد.!! 
 
اگرچه بسیاری از تاریخ نویسان از جمله "پژوهش گروهی جامی" (کتاب: گذشته، چراغ راه آینده است)، انور خامه ای ... جملاتی از آن مقاله را در آثار خود نقل کرده اند، ولی افکار عمومی جامعه فرهنگی و سیاسی ایران با متن کامل آن نوشته آشنایی نداشت. حزب توده و خلیل ملکی و طرفدارنشان چون کمتر علاقه داشتند، تا افکار عمومی با عملکرد و سياست آنها در آن مقطع تاریخی آشنا شوند، خود دست به انتشار چنان مدارک تاريخی نزدند و در بارۀ آنچنان مواضعی ضدملی سکوت کردند.
 
اما، خسرشاکری (زند) در حين کاوش و تحقيقات خود، به مقاله «سر و ته يک کرباس» بقلم خليل ملکی دست پيدا می کند. وی در اول بهمن ١٣۶۴ در نقد آن مقاله، نوشته ای تحت عنوان «خلیل ملکی و مصدق»  تحرير می نماید و در آن به روشنگری در رابطه با  جوانب سياست و عملکرد خليل ملکی دست می زند، و حتی در آن نوشته، او را «سازشکار و دلال» سیاسی می نامد. دکتر شاکری آن نوشته را بضمیمۀ مقاله "سر و ته يک کرباس" در شماره ٧ ـ ۶ «کتاب جمعه ها» در سال ١٣۶۵ در خارج از کشور، انتشار می دهد.
 
بخاطر يادآوری اهمیت و ارزشی که تحقیقات و فعالیت های علمی خسرو شاکری (زند) در روشن کردن جوانب مختلف تاریخ معاصر ایران با خود بهمراه داشت، ما تصميم به انتشار مجدد مقاله «خلیل ملکی و مصدق» و مقاله "سروته يک کرباس" به قلم خلیل ملکی از طريق شبکه اينترنتی گرفتيم، تا به نمونه ای از آن تحقیقات اشاره کرده باشیم. 
 
اما، در رابطه با مطالب مندرج در صفحات ١٠۶ و ١٠٧ کتاب جمعه ها، که مربوط به نوشته دکتر خسرو شاکری(زند) می شود، توضيحاتی را ضروری دانستيم.
 
١ ـ دکترخسرو شاکری در آن نوشته («خلیل ملکی و مصدق»)، مندرج در صفحه ١٠۶ آن کتاب، افسوس می خورد که مصطفی «شعاعيان زنده نماند تا از متن نامۀ خليل ملکی به دکتر مصدق مطلع شود، تا از آن طريق بداند که ملکی نه فقط با توماس فينچ و جمال امامی، که حتی با شخص محمد رضا شاه از در مذاکره وارد شده بود تا نهضت ملی را "نجات" دهد». وی درپانویس همان صفحه نوشته است: "ما قرائت کامل اين نامه را به همه توصیه می کنیم."
 
چون ما کپی متن نامه خلیل ملکی به دکتر مصدق (به تاريخ اسفندماه ١٣۴١) به نقل از کتاب خاطرات سیاسی خلیل ملکی را در شبکه اينترنتی قرار داده ايم، لينک آن نامه را در پانويس اين نوشته ذکر می کنيم، همچنين آن لينک را در پايان نوشته دکتر شاکری، کپی صفحه ١٠٨ کتاب جمعه ها شماره ٧ ـ ۶ ، اضافه کرديم. (١)
 
٢ ـ دکتر خسرو شاکری در پانويس صفحه ١٠٧ کتاب جمعه ها، در رابطه با «پاسخ» دکتر مصدق به نامه خليل ملکی چنین نوشته است:
 
«خواننده بايد توجه داشته باشد که مصدق به نامۀ رسيده از جانب ملکی، مثل جواب به همۀ نامه ها، پاسخی مؤدبانه داد...»، 
 
این اظهارات خسرو شاکری صحیح نيست، چونکه دکتر مصدق به آن نامه خلیل ملکی اصولا پاسخی نداده است!!
 
 اما در رابطه با اشتباه خسرو شاکری در آن مورد مشخص، ضروريست همچنین يادآور شود، موضوعی که سبب می شود تا خسرو شاکری چنان اظهار نظر اشتباهی بنماید، «ابتکار جالب» دکتر محمد علی همايون کاتوزيان در چگونگی صفحه بندی کتاب خاطرات سیاسی خلیل ملکی می باشد. و آن اینکه، استاد محترم دانشگاه آکسفورد انگلیس به شیوه ناپسندی دست می زند که بيشتر جنبه پروپاگاند سیاسی داشته، آنهم بر پايه تحريف حقايق و تقلب؛ شيوه کاری که به هيچوجه با امر تاریخ نويسی، آنهم بر پايه اسناد و مدارک نمی تواند کوچکترين ربطی داشته باشد.
 
« استاد »دانشگاه آکسفورد انگليس، نوشته دو سطری دکتر مصدق به تاريخ ١٨ آبان ماه ١٣۴٠ را در زير نامه خلیل ملکی به دکتر مصدق که به تاريخ اسفندماه ١٣۴١تحریر شده است قرار داده است (نامه ای که دکتر مصدق حدوداً ١٧ ماه قبل از نامۀ خلیل ملکی، آنهم بضميمۀ نامۀ چند سطری در پاسخ به پيام اولین کنگره جامعۀ سوسیالیست ها، خطاب به «کميته مرکزی جامعۀ سوسیالیست های نهضت ملی ايران». چون دکتر مصدق آدرس تشکیلات آن «جامعه» را نداشته است، آن پاسخ را از طريق آدرس خلیل ملکی برای آن "هيئت مرکزی ..." می فرستد، و در آن رابطه آن نامه دو سطری را به خلیل ملکی نوشته است)؛
 
موضوعی که دکتر خسرو شاکری در هنگام تحرير مقاله «خليل ملکی و مصدق» به آن ابتکار ناشایست دکتر محمد علی همایون کاتوزيان توجه نکرده است؛ يعنی تاريخ تحریر نامه خلیل ملکی و تاریخ نامه دو سطری دکتر مصدق را با هم مقایسه نمی کند و همچون بسياری ديگر از خوانندگان آن کتاب، گول «ابتکار تبليغاتی» آن «استاد» دانشگاه آکسفورد ـ انگلیس را می خورد! 
 
دکتر منصور بيات زاده  در نقد برخی از نوشته ها و ادعاهای غلط دکتر محمد علی همايون کاتوزيان در سال  ١٣٩٠، طی نوشته هایی به چگونگی شيوه و انحرافات آن «استاد» در امر تاریخ نگاری دست به روشنگری می زند. وی در بخش پنجم (بخش پايانی) آن مجموعه، تحت عنوان «تاريخنگار و مورخ مسئول، منصف و بيطرف، رويدادها، نظرات و عقايد را آنطوری که اتفاق افتاده و مطرح شده اند، تحرير و تفسير می نماید و از تحريف، تقلب، تملق، دروغ، تزوير و عوامفريبی اجتناب می ورزد»، همچنین به آن شيوه ناپسند تاريخ نگاری «استاد» دانشگاه آکسفورد انگلیس اشاره کرده است. (٢) و بطور مشخص در نوشته ای تحت عنوان "در باره «ابتکار جالب» دکتر محمدعلی همايون کاتوزيان در امر تاريخ نگاری»"، با ارائه توضيحاتی در باره آن شیوه کار، پرده از آن ماجرا برداشته است! (٣)
 
هيئت تحريريه نشريه اينترنتی "جنبش سوسياليستی"،
 
 نشريه سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
 
جمعه ۶ شهريور ۱۳۹۴ - ۲۸ اوت ۲۰۱۵
 
www.ois-iran.com
 
 
پانویس:
 
١ ـ نامه خلیل ملکی به دکترمصدق با عنوان "پدر بزرگوار ملت ایران"، درتاریخ اسفندماه ١٣۴١ .
 
 
٢ ـ  «تاريخنگار و مورخ مسئول، منصف و بيطرف،رويدادها، نظرات و عقايد را آنطوری که اتفاق افتاده و مطرح شده اند، تحرير و تفسيرمی نماید و از تحريف، تقلب، تملق، دروغ ، تزوير و عوامفريبی اجتناب می ورزد» ـ درنقد اظهارات و ادعاهای آقای دکترمحمدعلی همايون کاتوزيان بخش پنجم (بخش پايانی) ـ دکتر منصور بیات زاده
 
٣ ـ "در باره«ابتکار جالب» دکتر محمدعلی همايون کاتوزيان در امر تاريخنگاری»" ـ دکتر منصور بیات زاده
 
 
توضیح هیئت تحریریه نشریه اینترنتی "جنبش سوسیالیستی":
 
* ـ  نامه خلیل ملکی به دکتر مصدق با عنوان "پدر بزرگوار ملت ایران"، در تاریخ اسفند ماه ١٣۴١ .
 
**ـ  «تاريخنگار و مورخ مسئول، منصف و بيطرف،رويدادها، نظرات و عقايد را آنطوری که اتفاق افتاده و مطرح شده اند، تحرير و تفسيرمی نماید و از تحريف، تقلب، تملق، دروغ ، تزوير و عوامفريبی اجتناب می ورزد» ـ درنقد اظهارات و ادعاهای آقای دکترمحمدعلی همايون کاتوزيان بخش پنجم (بخش پايانی) ـ دکتر منصور بیات زادهhttp://www.ois-iran.com/2011/azar-1390/ois-iran-1163-dr_mansur_bayatzadeh-bakhshe_panjom_naghde_dr_katouzian.htm
 
ــ  "در باره«ابتکار جالب» دکتر محمدعلی همايون کاتوزيان در امر تاريخنگاری»" ـ دکتر منصور بیات زاده
 
Khalil Maleki-Mosadegh1-1
Khalil Maleki-Mosadegh2-1
Khalil Maleki-Mosadegh3-1Khalil Maleki-Mosadegh4-1
Khalil Maleki-Mosadegh5-1Khalil Maleki-Mosadegh6-1
Khalil Maleki-Mosadegh7-1Khalil Maleki-Mosadegh8-1
Khalil Maleki-Mosadegh9-1
 K-M107-1
 
K-M108-1K-M109-1
 K-M110 -1
K-M111-1
 
K-M112-1
 
K-M113-1 
 K-M114-1
 
K-M115-1
 
 K-M116-1
 K-M117-1
 
 K-M118-1
 
 K-M119-1
 
 
نامه شاهرخ زمانی به دخترش
شاهرخ زمانی

 
سلام دخترم: من و تو مانند بسیاری از انسانها در این جهان تحت سلطه سرمایه زندگی میکنیم و هیچ گونه آزادی برای زیستن و تصمیم گرفتن برای خود نداریم.
یا باید بدون فکر و اندیشه تن به نظام و سیستم استثمارگرانه سرمایه داری بدهیم و چون بردگان مانیکورت فکر کنیم که این تقدیر و سرنوشت ماست و بگوییم خداوندا رضایم به رضای تو وهرچه تو بخواهی ان درست است و ستم دیدن و ستمکش بودن و استثمار شدن توسط مافیای قدرت و ثروت را سرنوشت محتوم خود بدانیم و یا در پی جستجوی علل برآییم و به اندیشه و تفکر بپردازیم که در آن صورت حاکمان یا عوامل سرمایه داری از اندیشیدن و جستجوگر بودن ما به وحشت افتاده آن اندک آزادی برده وار را نیز از ما سلب میکنند و برای زهر چشم گرفتن از بقیه انسانها زندگی را بر آنهایی که به دنبال آگاه شدن و کسب حق و حقوق هستند به جهنمی مضاعف تبدیل می کنند و چنان سرکوب و فشار را افزایش می دهند که دنیا را برای افراد فعال ، آگاه به حق و حقوق واندیشه گر تاریک و ظلمانی می کنند طوری که در چنین وضعیتی فقط با اگاهی طبقاتی و تحلیل درست از خود و دشمن می توان نوری برآن تاباندو درک کرد که چرا و در ترس از چه چیزی دشمن چنین سرا سیمه حتی تمامی اصول و قانون و پرنسیب های تبلیغی خودرا نیز زیر پا می گذارد؟
دخترم برای این سوال، فقط یک جواب علمی است این مبارزه طبقاتی است، دشمن طبقاتی ما یعنی سرمایه داری بر اریکه قدرت تکیه زده است و از اندیشیدن در رابطه با شناخت خود و طبقه خود ، شناختن راه و روش کسب حق و حقوق انسانی و طبقاتی هر کسی به وحشت می افتد و در آنجائیکه آگاهی طبقاتی و مبارزه برای کسب حق و حقوق انسانی وجود داشته باشد سرمایه داری هر چیزی را زیر پا می گذارد و تابع هیچ اصول و قانون و پرنسیبی نمی باشد به این دلیل است که مرا از تو، از همه ی عزیزانم و از همه کودکان و جوانان و انسانها جدا کرده اند که مبادا بقیه را هم تحت تاثیر گذاشته به سمت کسب آگاهی طبقاتی و مبارزه برای کسب حقوق طبقاتی بکشانم، این مبارزه طبقاتی است که برخی آگاهانه و برخی خود بخود و برخی با توجه به هر دو در آن غوطه ور می شوند و گریز نا پذیر است وقتی آگاهی به سراغت می اید دیگر نمی توانی برده وار ظلم و ستم را بپذیری و نمی توانی مغز و ذهنت را ببندی و بگوی خدایا رضایم به رضای تو آگاهی و اندیشیدن تنها چیز خطرناکی برای حاکمان و سرمایه داری است چرا که هر انسان را بسوی مبارزه با ظلم ستم می کشاند.
البته دخترم مبارزه تاوانی دارد که خود انسان و اطرافیانش باید بپردازند و از این بابت من برای تو و اطرافیان متاسفم و برای خود خرسندم که راه انسانی زیستن و انسانی فکر کردن و به فکر هم نوعانم بودن و اینکه تنها راه نجات مبارزه طبقاتی و سرنگونی سرمایه داری است را پیدا کردم و هرچند که خودم و عزیزانم به شدت تحت فشار و ستم هستیم، اما این تنها راه است و نمی توان در جامعه سرمایه داری هم آگاهی داشت و هم برده وار ظلم و ستم را پذیرفت.
اما دختر عزیزم دل آزرده و غمگین نباش، زمستان می رود و روسیاهی به ذغال می ماند و ستمگران رفتنی هستند و آینده از آن ستمدیدگان است.
مثل هر پدری خبر عروسی تو تنها دخترم قلبم را مالامال از شادی و عشق پدرانه کرد . اما اینکه سگان مافیای قدرت و ثروت این دشمنان قسم خورده کارگران حتی برخلاف قوانین خودشان اجازه ندادند حتی با همراهی مامورچند ساعت در عروسیت شرکت کنم ، و تورا مانند روزهای که با شادی کودکانه ات و با لبخند معصومانه ات هر صبح به مدرسه می رفتی و من تو را می بوسیدم ، امروز در عروسیت ببوسم و برایت زندگی انسانی و خوشبختی آرزو کنم ، چیزیکه احتمالش می رفت. به عنوان پدری که عاجز باشد در عروسی دختر یکی یکدانه اش شرکت کند دنیا در جلوی چشمم تیره و تارگشته بسیار اندوهگین شدم ، از اینجا پشت میله های زندان خود را در جشن عروسیت می بینم و دستانت را در دست می گیرم ، رویت را می بوسم و می گویم عروسیت مبارک دخترم ،امید وارم و آرزو میکنم همراه همسرت خوشبخت باشی و به یک زندگی انسانی و شرافت مند دست پیدا کنید.
چنین اندیشه های زیبا را دشمنان آزادی دشمنان انسانها و دشمن طبقاتی از ما گرفته است همان گونه که از تمامی مردم و بخصوص از طبقه کارگر گرفته است.
دخترم پس از لحظاتی ناگهان علیرغم ناراحتی زیاد دردی دیگر به سراغم آمد رنجها و آلام و مصیبتهای بی شمار مردم ستمکش وطنم به سرعت در ذهنم دوباره جان گرفت و اینکه برای چه در زندانم ، روشنایی و منطق مبارزه برای عموم و همدردی عمومی را در وجودم زنده کرد. مرا زندانی کردند چون دخترم را، فرزندانم را دوست دارم ، چون همه کودکان و جوانان را و همه انسانها را دوست دارم، مرا زندانی کردند چون می خواهم که همه انسانها دارای برابری و حقوق عادلانه ی انسانی – اجتماعی و اقتصادی باشند.مرا زندانی کردند چون اعتقاد دارم :
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
آری دختر عزیزم :
در کشوری که مشتی انگل زالو صفت با بهره کشی میلیونی انسانها و دزدی و غارت علنی هزاران میلیاردی ثروتهای عمومی ،یکی از غنی ترین کشور جهان، با رتبه دهم معدن جهان را به کشوری با هشتاد درصد مردم زیر خط فقر یکی از بالاترین آمار گرانی ، بیکاری میلیونی ، میلیونها کودک کار و خیابان، تورم ، فحشا و تن فروشی ، بیکاری ، بی مسکنی ، طلاق ، اعتیاد و افسردگی تبدیل کرده اند ، در چنین شرایطی چگونه می توانم بی تفاوت به سرنوشت هم زنجیرانم فقط به فکر تو و خودم باشم؟
چگونه می توانم به سرنوشت صدها هزار کودکان کار و خیابان و دهها هزار دختران گرسنه و آواره خیابانها در کنار ثروتهای هزار میلیاردی طفیلی های انگل با ماشینهای چند میلیاردی شان بی تفاوت باشم؟
چگونه می توانم به بی سوادی هر دو نسل آینده ۱۱ میلیونی فقرا در کنار بورسیه های چند صد میلیاردی دلواپسان حکومتی بی تفاوت باشم ؟
آیا می توان نشست و نگاه کرد که ششصد نفر مافیای زر و زور حکومتی یک چهارم کل نقدینگی کشور یعنی یکصد و پنجاه هزار میلیارد وام بانکی را پس نمی دهند و یک میلیون و دویست هزار نفر جوان در صف انتظار وام ۵ میلیونی صف کشیده اند؟
چگونه می توان از کنار دستگیری و شکنجه و اعدام هزاران نفر آزادیخواه و برابری طلب به خاطر دفاع از حقوق قانونی و مشروعشان گذشت ؟
بله دخترعزیزم ، انسان واقعی نمی تواند از کنار این همه تبعیض و نابرابری و بی عدالتی بی تفاوت بگذرد .
تو ناراحت نباش ، عزیزانی را در اینجا در نظر بگیر که عروسی که سهل است اجازه رفتن به ختم همسر و پدر و مادر و فرزند خود را نیافتند تا اربابان ثروت و قدرت خوش خدمتی خود به سرمایه داری را به اثبات برسانند .
صد در صد بدان و آگاه باش که این حکم تاریخ است، عاقبت ستمگران و ظالمین زباله دان تاریخ است ، بشنو از پدرت که در چنین جامعه ی طبقاتی کشتارگاه عاطفی انسانها خداوند زر وزور و تزویر با تزریق سم فردگرایی بر محور منافع شخصی و مصرف گرایی ادمی را تا سطح حیوان تنزل می دهد . فقط کسانی می توانند در این لجن زار هویت انسانی خود را حفظ کنند که برخلاف جریان آب شنا کرده و به قول انقلابیون فرانسه با شعار “یکی برای همه ، همه برای یکی” و مطالعه آثار مترقی انقلابی بر ضد ستم و بهره کشی و افکار فردگرایانه حیوانی مبارزه مستمر کرده و کمک و همیاری و عشق به همنوع را در جریان مبارزه سرلوحه خود قرار داده فقط و فقط در این چارچوب عشق اصیل و واقعی به همسر و فرزندان می تواند معنا پیدا کند و استمرار یابد ، چرا که در غیراین صورت آدمی بت واره و شیفته پول و قدرت و موقعیت اجتماعی بالا و در نتیجه شیفته موقعیت فردی خود و بیگانه از مدار و هویت انسانی و طبقاتی خود چگونه می توان- فداکاری و عشق همنوع خود از جمله همسر و فرزندانش را داشته باشد ؟
دخترم :
ضمن آرزوی خوشبختی امیدوارم با در پیش گرفتن یک زندگی انسانی، ظلم ستیز همسر خوب و فداکار برای یکدیگر و انسانهایی ایثارگر و مفید به حال جامعه باشید.
کسی که شما و همه ی انسانها را دوست دارد.
شاهرخ زمانی
زندان رجایی شهر
دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳ ه‍.ش.



منبع: زمانه
سوالی که مسلمانان باید از خود بکنند: آیا چنین خدایی را می شود دوست داشت؟
ایرج شكری


روز 20 شهریور که روز جمعه بود بر اثر باد تند یکی از جرثقیل های ساخت و سازهای اطراف کعبه، سقوط کرد و عده ای که در اخبار اولیه نزدیک به 80 نفر ذکر شده بود بر اثر آن له شده و کشته شدند و تعداد بسیاری هم مجروح شدند(تعداد کشته ها به فاصله چند ساعت بعد از حادثه 107 نفر ذکر شد). در اخبار اولیه از سوی رژیم، تعداد ایرانیان مجروح شده در این حادثه 15 نفر ذکر شد و حرفی از کشته شده ها نبود.  اما حالا کشته شدن 5 زائر ایرانی از سوی رژیم اعلام شده  و عکس آنها هم منتشر شده است.
در زمان وقوع حادثه جمعیت زیادی در این مهم ترین مکان مقدس و زیارتی برای مسلمانان، حضور داشتند، اما خداوند بخشنده مهربان و قادر متعال، نه جلوی آن تند باد را گرفت و نه مانع سقوط آن جرتقیل شد تا این حادثه دلخراش در «خانه» خودش، و در مسجد الحرام رخ ندهد. اکنون مساله پادشاهی سعودی این است که به زائرانی که در مکه حاضرند و آنهایی که برای مراسم حج که به زودی برگزار می شود، به مکه خواهند آمد، اطمینان بدهد که چنین اتفاق ناگواری تکرار نخواهد شد و آنان در ایمنی کامل بسر خواهند برد. در ایران، حسن روحانی رئیس جمهور رژیم این حادثه را به «امت اسلامی» تسلیت گفت و وزیر خارجه اش پیامی رو به داخل کشور و خانواده های حادثه دیدگان فرستاد. «مقام معظم رهبری» از طریق رئیس دفترش در مورد مساله اظهار وجودی کرد و رئیس دفترش به نوبه خود در تماس تلفنی با نماینده ولی فقیه و سرپرست حجاج  که آخوندی به اسم قاضی عسکر است، ضمن جویا شدن از چگونگی حادثه و وضع مجروحان، پیام تسلیت رهبر را «ابلاغ کرد».
اما در قم، یکی از مراجع تقلید که جست و خیز زیادی در صحنه از خود نشان می دهد و در مورد مسائلی که به نوعی یه مسلمانان و به ویژه شیعیان در کشورهای دیگر مربوط می شود، گاه و بیگاه جیغ می کشد و یا نعره می زند، همان ناصر مکارم شیرازی که مخالف شدید حضور زنان در استادیوم های ورزشی برای تماشای مسابقات است، فرصت را مغتنم شمرد تا حکم صادر کند که:« این حادثه نشان داد سعودی‌ها توانایی مدیریت حرمین شریفین را ندارند».* به هرحال بر خلاف آن که همیشه «خواست و مشیت اللهی» در امور مخصوصا آنجا که مربوط به مرگ و زندگی می شود، در بینش مذهبی عامل مهمی شمرده می شود، اما در این ماجرا که در «خانه خدا» و با بادی خدا راه انداخته بود نه پادشاه سعودی یا فردی از آل سعود، به طور کلی نقش قادر متعال چنان ندیده گرفته شد که گویی اصلا وجود ندارد و این سانحه در«خانه» او- جایی که هر سال میلیونها مسلمان برای نشان دادند، تعهد و عمق اعتقاد خود به بندگی او رنج و هزینه سفر را هم می پذیرند و به آن دیار که مخصوصا در تابستان حرارتی جهنمی دارد سفر می کنند – اتفاق نیافتاده است.
اما این حادثه دلخراش و استنثایی به هرحال در ذهن مؤمنان هم باید این سوال را به وجود آورده باشد که چرا خدایی که قادر و تواناست و همه جا هست(مخصوصا در خانه خودش و در سرزمین وحی باید) جلوی آن توفان یا افتادن آن جرثقیل روی سر بندگان مسلمان و مؤمن اش را نگرفت و مانع از له ولَورده و زخمی و شکسته شدن استخوان آنها نشد. از دو حال خارج نیست، اگر خدایی که می گویند، وجود دارد و برهمه چیز آگاه است و ناظر است، یا «بی خیال» زائران و آنچه بسرشان می آید بود و می خواست آن باد آن جرثقیل را روی سر آنها بیاندازد و او هم مثل هزاران فاجعه دیگر که انسانهای مظلوم و بیدفاع را بکام خود می کشید، تماشگر صحنه باشد، یا این که می خواسته جلو سانحه را بگیرد ولی در توان و امکاناتش نبوده است.
با در نظر گرفتن این دوحالت  آیا واقعا  چنین خدایی دوست داشتنی و پرستیدنی است و بندگی چنین خدایی و «حاجت طلبیدن» از او، کار عقل سلیم است؟ آیا اصلا بهتر نیست قید بود و نبود چنین خدایی را که وقتی که باید باشد و فریاد رس باشد نیست و چشم به جنایات داعش و فجایع سوریه و وضع مسلمانان میانمار و... می بندد، زد؟ و مسلمانان و مومنان شیعه ایرانی علاوه بر موارد فوق باید از خود سوال کنند که خدایی که در ایران چشم به جنایات خمینی و جلادانش بست و چشم به ظلم و بیدادی که همه روز از سوی رژیم جنایتکار آخوندی و سپاه پاسدارن و وزارت اطلاعات و قوه قضائیه اش، به هزاران ایرانی و به زنان و مردان شریفی چون نرگس محمدی و بهاره هدایت و عبدالفتاح سلطانی و فعالان کارگری و دیگرانی چون ریحانه جباری روا داشته می شود می بندد، چگونه خدایی است، و به نقش و مسئولیت خود و به نقش مسئولیت دیگران در آنچه روی می دهد فکر کنند و به ریشه یابی و شناختن علت یا علل و عوامل دخیل در اوضاعی که در آن بسر می بریم بیاندیشند. باید به انسان بودن و حرمت انسانی در مورد خود و در مورد دیگران ارج گذاشت و مراقب بود که دین و خدایی که جّباران جنایتکار حاکم بر میهن، وسیله تحمیق بخشی از توده ها و ابزار سرکوب و اختناق بخشی دیگری از مردم کرده اند، وسیله یی برای همسویی و همراهی با رژیم نشود و با سر و دست شکستن برای رفتن به سفرهای زیارتی چه «عتبات عالیات» و چه مکه، سبب شادی ظالمان اسلام پناه و نماز خوان با عمامه و بی عمامه، دلشکستگی و نا امیدی مظلومان نشوند.
--------------------  
خبر مربوط به واکنش خامنه ای به حادثه مسجد الحرام در رسانه های اینترنتی رژیم. آنچه در زیر آمده از صراط نیوز درج شده است:
«حجت‌الاسلام و المسلمین محمدی‌گلپایگانی رئیس دفتر مقام معظم رهبری از طرف رهبر معظم انقلاب اسلامی در تماس تلفنی با حجت‌الاسلام والمسلمین قاضی عسگر نماینده ولی فقیه و سرپرست زائران ایرانی، در جریان آخرین وضعیت آسیب دیدگان حادثه مکه قرار گرفت و درگذشت تعدادی از زائران ایرانی در این حادثه را تسلیت گفت.
در این تماس تلفنی، رئیس دفتر مقام معظم رهبری جویای حال زائران ایرانی و آخرین وضعیت مداوای آسیب دیدگان شد که حجت‌الاسلام قاضی عسگر با بیان گزارشی از حادثه و آمار جان‌باختگان و مجروحان آن، در خصوص مراحل درمانی آسیب‌دیدگان توضیح داد.
رئیس دفتر مقام معظم رهبری همچنین از طرف رهبر انقلاب درگذشت تعدادی از هم‌وطنان در این حادثه را تسلیت گفت و علوّ درجات آنان را از خداوند متعال مسألت کرد.»
------------------
یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۴  - ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۵



غلام یحیی دانشیان، ژنرال فرقه دموکرات آذربایجان که بود؟

ی با فعالیتش در میان کارگران، به ویژه کارگران ایرانی توانست اعتماد سازمانهای حزبی و دولتی شوروی را جلب نماید، به طوری که شهردار صابونچی، مهم ترین بخش نفت خیز باکو، گردید. دانشیان به گفته خودش خدمت سربازی خود را در ارتش شوروی با درجه ستوانی احتیاط به پایان رسانید و در سالهای 1937 تا 1938 هنگام اخراج ایرانیان از آذربایجان شوروی نامبرده را روانه ایران کردند و برای توجیه این اقدام شایعه نمودند که وی بودجه شهرداری را اختلاس و به ایران فرار کرده است.

گویا به وی مأموریتی نیز داده بودند، زیرا پس از آتش زدن قورخانه ارتش در خیابان خیام در سال 1318 یا 1319 او را نیز که در میانه بود بازداشت کردند و به تهران آوردند، اما نتوانستند ارتباط وی را با گروه خرابکار اثبات نمایند و سرانجام همزمان با اشغال ایران در سال 1320 از زندان آزاد شد. در این زمان شورویها چند واگن باربری راه آهن ایران را که در اختیارشان بود تحویل او دادند تا با بهره گیری از آنها برای حمل بارهای بازرگانان کسب درآمد نموده بتواند هزینه حزب توده در آذربایجان را برآورده سازد. 1 

غلام یحیی در میانه به شعبه محلی حزب توده و سازمان کارگری وابسته به آن پیوست و در کنگره اول حزب توده عضو کمیته ایالتی آذربایجان شد. سال 1324 به هنگام تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان در پیوستن به آن فرقه تردید نکرد و خیلی زود یکی از سازمان دهندگان نیروی شبه نظامی موسوم به فدائیان و از سران فرقه گردید. 2 

فرقه دموکرات آذربایجان هنگامی تأسیس شد که آذربایجان در اشغال شورویها بود. جعفر پیشه وری پس از مشورت با جعفر باقروف در باکو و با کمک مستقیم مادی و معنوی نیروهای شوروی در آذربایجان این حزب را تشکیل داد. بنابراین وابستگی فرقه دمکرات آذربایجان به اتحاد شوروی و به ویژه حزب کمونیست آذربایجان شوروی در آغاز آشکار بود و در بستر زمان فزونی یافت. 
3
آبان 1324 حمله فدائیان فرقه دموکرات به پادگانهای نظامی با پشتیبانی نیروهای شوروی که پس از جنگ جهانی دوم هنوز نواحی شمالی ایران را در اشغال داشتند آغاز گردید و سراسر آذربایجان به تصرف آنان درآمد. در این دوران غلام یحیی و همدستانش با توسل به غارت و چپاول اموال مردم در شهرهای آذربایجان و با قاچاق روغن، پنیر و گوسفند به آن سوی مرزها مردم آن مناطق را از نظر خواربار و گوشت در مضیقه قرار داده بودند.

سرانجام با سفر احمد قوام نخست وزیر به شوروی و وعده موافقت با واگذاری امتیاز نفت شمال به روسها در صورت تخلیه ایران، روسها در اردیبهشت سال 1325 ایالتهای شمالی ایران را تخلیه کردند و با دستور عدم مقاومت به قوای فرقه دموکرات، ارتش به منظور سرکوبی وارد تبریز شد و عده ای از رهبران فرقه مانند پیشه وری و غلام یحیی خود را به مرز رسانده از طریق جلفا از کشور خارج شدند و به شوروی گریختند.

فرقه دموکرات از زمان شکستش در سال 1325 تا هنگام وحدت با حزب توده در سال 1339 حضور مستقل چشمگیری در ایران نداشت. تشکیلات فرقه، پس از مهاجرت سران آن به شوروی تحت نظر باقروف در باکو به کار خود ادامه داد. 

پس از مرگ پیشه وری در یک سانحه اتومبیل که عامل آن را غلام یحیی می دانند، رهبری فرقه به قاسم چشم آذر منتقل شد و در سال 1336 او جای خود را به غلام یحیی داد. دانشیان در کنفرانس وحدت حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان عضو هیئت اجرائیه حزب توده شد.

غلام یحیی با حمایت و توجه مقامات شوروی در تصمیم گیریهای مهم حزب نقشی اساسی ایفا می نمود که می توان به برکناری رادمنش از دبیر اولی و جانشینی ایرج اسکندری در سال 1348 و همچنین برکناری اسکندری و جانشینی نورالدین کیانوری در سال 1357 اشاره نمود.

در زمان صدارت او بر فرقه موضوع تبعید بعضی از مخالفان شوروی به سیبری جزو کارنامه سیاه نامبرده محسوب می گردد. وی نه تنها به اندازه یک سرباز ساده آگاهی جنگی نداشت، حتی یک چریک جنگی هم به شمار نمی آمد و تنها عمال روسی او را ژنرال می نامیدند. وی فردی قدرت طلب، مستبد و بیسواد بود و زبان توده ها را به خوبی می دانست و می توانست با سخنرانیهایش آنها را جلب نماید و این توانایی حاصل تجربه ای بود که در میان کارگران صنعت نفت باکو کسب کرده بود. نامبرده تلاش گسترده ای برای الحاق آذربایجان ایران به شوروی نمود .

غلام یحیی دانشیان
قبر غلام یحیی دانشیان در باکو

غلام یحیی دانشیان در واپسین سالهای پیش از انقلاب به علت بیماری و کهولت سن از فعالیت کناره گرفت و صدر افتخاری فرقه شد و در حوالی سال 1363 در شوروی درگذشت. 

منابع:
1- نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری. تهران: اطلاعات، 1371، ص 385.
2- تورج اتابکی، آذربایجان در ایران معاصر، ترجمه محمدکریم اشراق، تهران: توس، 1376، ص132-133.
3- مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه: ناکامی چپ در ایران، ترجمه مهدی پرتوی، تهران: ققنوس، 1380، ص 69-76.
روز چهاردهم آبان 1325 ، فرمان انتخابات از سوي دولت ، صادر شد. اين در حالي بود كه هنوز آذربايجان در چنگ فرقه‌ي دموكرات و بخش‌هايي از كردستان ، زير سيطره‌ي كومله قرار داشت .قوام براي اميدوار كردن شوروي‌ها به نتيجه‌ي انتخابات ، شوراي عالي انتخابات تشكيل داد و الله‌يار صالح ، رهبر حزب ايران و موتلف حزب توده و فرقه‌ي دموكرات را نيز به عضويت شوراي مزبور منصوب كرد .

آمريكايي‌ها كه فكر مي‌كردند، ‌قوام در جهت خواسته‌هاي شوروي گام برمي‌دارد، از اعلام انتخابات از سوي دولت، سخت نگران شدند. آن‌ها گمان مي‌كردند كه در صورت برگزاري انتخابات، كرسي‌هاي زيادي نصيب فرقه‌ي دموكرات، كومله و هم‌پيمانان آن (حزب توده و حزب ايران و ...) ، خواهد شد. از اين رو، آن‎ها حتا به فكر براندازي قوام افتادند : 1

اعلام انتخابات از سوي دولت، محافل آمريكايي را مشوش و پريشان ساخت. چنين شايع شد كه آمريكايي‌ها، حاضراند شاه را در برنامه‌ي سرنگوني قوام‌السلطنه، ياري دهند .

نگراني آمريكايي‌ها به حدي بود كه حتا وزارت امور خارجه‌ي آمريكا، به صورت آشكار، در اين مساله دخالت كرد :2

چند روز بعد ]از اعلام انتخابات[، وزارت امور خارجه‌ي آمريكا طي صدور بيانيه‌اي، از قوام‌السلطنه خواست تا انتخابات را به تعويق افكند .

در اين لحظات سخت و دلهره‌آور تاريخ، محمدرضا شاه به جاي آن‌كه با حمايت كامل از نخست‌وزير، وي را در راه دشوارِ رهايي آذربايجان ياري دهد، در پي آن بود كه با كمك آمريكايي‌ها، عليه قوام كودتا كند :3

شاه اميد داشت كه آمريكايي ها، از اين ]صدور اعلاميه‌ي رسمي و فشار بر قوام درباره‌ي لغو انتخابات[ نيز فراتر روند و از آن‌ها خواست، تا از برنامه‌اي جهت سرنگوني قوام‌السلطنه و استقرار دولتي كه از نفوذ شوروي‌ها آزاد باشد، حمايت كنند .

در حالي‌كه ، برگزاري انتخابات در آذربايجان ، رابطه‌ي مستقيم با حضور نيروهاي دولت مركزي در آن جا داشت و بدون تحقق اين امر ، انتخابات نمي‌توانست انجام شود و در صورت عدم برگزاري انتخابات سرتاسري و عدم گشايش مجلس پانزدهم ، روس‌ها نمي‌توانستند اميدوار باشند كه امتياز نفت را از مجلس به دست آورند .
به دنبال صدور فرمان انتخابات ، نخست‌وزير روز 30 آبان ضمن بخش‌نامه‌اي ، بر گسيل نيروهاي انتظامي بدون استثنا بر سرتاسر كشور ، تاكيد كرد . به دنبال صدور اين بخش‌نامه ، دكتر سلام‌الله جاويد استان‌دار آذربايجان ، تلگرافي از نخست‌وزير پرسيده بود كه آيا اين امر ، آذربايجان را نيز دربرمي‌گيرد ؟ احمد قوام در پاسخ تلگراف سلام‌الله جاويد ، اعلام كرد :4

جناب آقاي جاويد استان‌دار آذربايجان
به‌طوري كه ضمن تلگراف شماره 1018 مشروحاً و با كمال صراحت اظهار شده است ، هيچ‌گونه نظر و مقصودي ، جز رعايت مواد قانون انتخابات و آزادي كامل براي انتخاب‌كنندگان در تمام نقاط كشور نبوده و نيست و چون مسئوليت دولت در مقابل قانون و اهالي كشور بر طبقه‌ي روشن‌فكر و مخصوصا بر افراد دموكرات ، محرز و مسلم و محتاج به توضيح و اظهار نيست ، ناچار جريان انتخابات بايد از هر نوع فشار و تهديد منزه و در معرض ايراد و اعتراض واقع نشود ... بديهي است اهالي آذربايجان نيز كه هميشه در رويه‌ي آزادي و دموكراسي ، پيش‌قدم بوده‌اند ، تصميم دولت را به حسن قبولي تلقي نموده ، انجام اين وظيفه‌ي ملي را استقبال خواهند كرد...
براي اين‌كه ، انجام اين امر مهم از هر نوع شائبه‌ي تخلف و سوء جريان مصون بماند ، به تمام استان‌ها و شهرستان‌ها ، قواي تامينيه از تهران فرستاده مي‌شود تا انتخابات ، جريان قانوني خود را طي نمايد...
نخست‌وزير ـ احمد قوام

از روز 27 آبان ماه ، به طور مرتب هواپيماهاي نيروي هوايي ، اطلاعيه‌ي دولت را درباره‌ي گسيل نيرو به آذربايجان و كردستان براي تامين امنيت و آغاز انتخابات دوره‌ي پانزدهم ، بر فراز شهرهاي آذربايجان و كردستان ، فرو مي‌ريختند .

از سوي ديگر برپايه‌ي گفت‌وگوهايي كه به مدت دو ماه ، ميان دولت و هيات چهارنفره‌ي فرقه دموكرات (شبستري ، دكتر جاويد ، پادگان و ژنرال پناهيان) در تهران به عمل آمد ، قرار شده بود كه فرقه روز بيست و سوم آبان ماه 1325 ، شهر زنجان و مناطق اطراف آن را از عناصر مسلح خود تخليه كند . اما فرقه‌ي دموكرات ، از انجام اين عمل كه سرآغاز فروپاشي كامل آن بود، خودداري كرد . همين مساله، سرآغازي بود براي گسيل نيرو به آن منطقه و به دنبال آن، به سرتا سر آذربايجان شرقي و غربي .
از اين‌رو، احمد قوام روز اول آذر 1325، دستورِ حركتِ ستون‌هاي نظامي به زنجان را صادر كرد . احمد قوام نخست‌وزير روز دوم آذر 1325، در اعلاميه‌ اي گسيل نيرو به زنجان را به آگاهي همگان رسانيد :5

از بدو عهده‌داري حكومت و قبول خدمات به ملت تا امروز، سعي نمودم كليه‌ي اشكالات موجود، مخصوصا جريانات آذربايجان، با حسن تفاهم كامل حل و سوء تفاهمات موجود، با رويه‌ي مطلوبي مرتفع شود . جهت نيل به اين مقصود، از هيچ فداكاري و موافقتي تا حدي كه قوانين اساسي اجازه مي‌داد، كوتاهي ننموده، ضمن مذاكراتي كه با نمايندگان آذربايجان شد، مقرر گرديد منطقه‌ي خمسه و زنجان را به كلي تخليه و افراد فدايي و قواي مسلح خود را از آن‌جا خارج كنند...
با آن‌كه قرار بود از شش ماه قبل اين منطقه به كلي تخليه شود، بالاخره طبق مـذاكراتي كه بـا هيات اعزامي آذربايجان در تهران به عمل آمد، قرار شد در تاريخ 23/8/25 منطقه‌ي زنجان تخليه و به اين عمل خاتمه داده شود . طبق قرار، هياتي از افسران مطلع و طرف اعتماد به زنجان اعزام شد كه اين موضوع را حل نمايند ...
اين جانب به جناب آقاي دكتر جاويد ، تاكيد كرده بودم كه چنان‌چه از روز مراجعه‌ي ايشان ، ظرف ده روز تخليه و تحويل زنجان عملي نشود ، ناچار قواي اعزامي از مركز ، زنجان را اشغال ]آزاد[ خواهد كرد . و چون روز 23 آبان ، آخرين روز وعده‌ي مقرر بوده و نه فقط تخليه‌ي زنجان عملي نشد بلكه وقايع خلاف انتظاري به ظهور رسيد ، ناچار قواي كافي به زنجان فرستاده شد ، تا موجبات نظم و امنيت را برقرار نموده و ...
دوم آذر ماه 1325
نخست‌وزير ـ احمد قوام

در اين ميان ، همه چيز براي گسيل نيرو به آذربايجان ، آماده شده بود . با وجودي كه روس‎ها، فرقه‎ي دموكرات و كومله را با وعده‎ي شركت مختلط نفت ايران و شوروي ، معاوضه كرده بودند اما هنوز ، در پي آن بودند كه شايد بتوانند بدون متحمل شدن هزينه ، چيز بيش‌تري به دست آوردند . با آشكار شدن خبر اعزام نيرو به آذربايجان ، روز پنج‌شنبه‌ هفتم‌ آذر ماه‌ 1325 (28 نوامبر 1946) ، سادچيكف سفير شوروي‌ به‌ ديدار قوام‌ رفت‌. وي‌ از طرف‌ دولت‌ شوروي‌ به‌ عنوان‌ نصيحت‌ دوستانه‌ به قوام اظهار داشت‌ كه‌ اعزام‌ قوا از تهران‌ ، چه‌ در داخله‌ي‌ آذربايجان‌ و چه‌ در سرحدات‌ مجاور با روسيه‌... ، ممكن‌ است‌ توليد اشكالات‌ نمايد .6
اما احمد قوام ، به عنوان يك سياستمدار پخته كه توانسته بود ، سياست اتحاد شوروي را در ايران به انفعال بكشاند ، خوب مي‎دانست كه دولت مزبور ، چشم به امتياز نفت دارد و آذربايجان را رها كرده است. اما تلاش مي‎كند كه شايد بتواند ، چيزي بيش‎تر از امتياز نفت ، به دست آورد . از اين رو، نخست وزير به اين نتيجه رسيده بود كه ديگر نياز‎ي به پنهان كاري ندارد : 7

[شوروي] ، تصميم گرفت آذربايجان را رها كند... قوام هم كه از دست هم‎كاران توده‎اي‎اش خلاص شده بود ، نقاب طرفداري از شوروي را از چهره برداشت .

بدين‌سان، با وجود « نصيحت دوستانه» ي سفير اتحاد شوروي در تهران ، مبني برعدم گسيل نيروهاي نظامي به آذربايجان ، قوام اعلام كرد :8

دولت‌ در تصميم‌ خود مبني‌ بر اعزام‌ قوا تغيير نداده‌ و قريبا قواي‌ كافي‌ به‌ تبريز فرستاده‌ خواهد شد و چون‌ متصديان‌ امور آذربايجان‌ با اين‌ تصميم‌ جداً مخالف‌اند، ناچار مبارزه‌ و زد و خورد پيش‌ خواهد آمد . بديهي‌ است‌ تا قواي‌ مورد اطمينان‌ به‌ آذربايجان‌ نرسد ، انتخابات‌ آن‌ جا ، به‌ صورت‌ قانوني‌ انجام‌ نخواهد شد و دولت‌ براي‌ برقراري‌ اقتدار خود در آذربايجان‌ ، در اجراي‌ اين‌ تصميم‌ مقاومت‌ خواهد كرد و چنان‌ چه‌ از طرف‌ سفيركبير شوروي‌ ، نصيحت‌ دوستانه‌ به‌ تهديد و فشار نيز تبديل‌ شود ، دولت‌ تصميم‌ خود را اجرا خواهد كرد .

به‌دنبال ديدار نافرجام سادچيكف با نخست‌وزير، همان‌روز دكازنوف معاون وزير امور خارجه‌ي شوروي، تلگراف رمزي به باكو فرستاد . به دستور باقراوف، بدون درنگ اين تلگراف به رهبري فرقه‌ي دموكرات در تبريز ابلاغ شد .
در اين تلگراف توصيه شده بود كه جاويد استان‌دار آذربايجان درباره‌ي اعزام قوا به آذربايجان، به قوام اعتراض كند و آن را مغاير موافقت‌نامه‌ي دولت و نمايندگان آذربايجان اعلام كند و به قوام يادآور شود :9

در آذربايجان، واحدهاي ارتش و ژاندارمري وجود دارند كه فرماندهان آن‌ها را تهران تعيين كرده است .
به قوام پيشنهاد كنيد كه براي نظارت بر انتخابات آذربايجان، مي‌تواند كميسيون ويژه‌اي را اعزام كند .
]توصيه شده بود[ راديو تبريز و مطبوعات، تبليغات عليه دولت ايران را در مورد اعزام نيرو به آذربايجان، تشديد كنند .

سپس‌ قوام‌ به‌ علا دستور داد كه‌ تصميم‌ دولت‌ در اعزام‌ قوا به‌ آذربايجان‌ ، به‌ آگاهي‌ دبير كل‌ سازمان‌ متحد رسانيده‌ شود . وي‌ از علا خواست ، مقدمات‌ كار را آماده‌ كند تا در صورت‌ بروز مشكلاتي‌ در امر‌ گسيل‌ نيرو به‌ آذربايجان‌ ، مساله‌ در شوراي‌ امنيت‌ مطرح‌ گردد . قوام‌ در تلگراف‌ بعدي‌ به‌ علا دستور ‌داد كه‌ در نامه‌اي‌ كه‌ تسليم‌ دبير كل‌ سازمان‌ ملل‌ متحد مي‌كند ، به‌ گفته‌هاي‌ سفير شوروي‌ كه‌ مفهوم‌ آن‌ ، نحوي‌ از مداخله‌ بوده‌ كه‌ خواسته‌ مانع‌ آزادي‌ عمل‌ دولت‌ شود ، اشاره‌ گردد . زيرا همين‌ مساله بود كه « مرا وادار كرد تا در ارجاء امر به‌ شوراي‌ امنيت‌، اقدام‌ كنم‌...»10
دولت‌ شوروي‌ ، از اقدام‌ قوام‌ كه‌ نتيجه‌ي‌ نهايي‌ آن‌ فروپاشي‌ حكومت‌ فرقه‌دموكرات‌ و فرار سران‌ آن‌ بود ، هراسناك‌ شده‌ بود . از اين‌ رو ، سفير شوروي‌ كوشيد تا شايد با تكرار تهديد ، قوام‌ را منصرف‌ كند . اما قوام‌ در پاسخ‌ سادچيكوف‌ سفير شوروي‌ كه‌ قيافه‌ي‌ « عبوس‌ بلشويكي‌» به‌ خود گرفته‌ بود و با لحن‌ « مكدر» سخنان‌ خود را ادا مي‌كرد ، يادآور شد :11

سياست‌ ايران‌ در دوستي‌ با دولت‌ شوروي‌ تغيير نكرده‌ ليكن‌ وضع‌ فعلي‌ آذربايجان‌ و نافرماني‌ متصديان‌ آن‌ جا، قابل‌ تحمل‌ نيست‌ . نهايت‌ حلم‌ و بردباري‌ را تاكنون‌ كرده‌ام‌ و همين‌ تحمل‌ من‌ سبب‌ شده‌ است‌ كه‌ از ساير نقاط كشور ، نغمه‌ هاي‌ شبيه‌ آن‌ آغاز و اهل‌ مملكت‌ را بامن‌ طرف‌ كرده‌ است‌ و بيش‌ از اين‌ بردباري‌ و تحمل‌ نخواهم‌ كرد .
[قوام‌ در ادامه‌ گفت:] ... تنها راه‌ حلي‌ كه‌ براي‌ اسكات‌ و اقناع‌ مردم‌ و رفع‌ اين‌ مسئوليت‌ سنگين‌ داشته‌ام‌ ، موضوع‌ آزادي‌ انتخابات‌ است‌ كه‌ تكليف‌ مملكت‌ را مجلس‌ و آراي‌ عمومي‌ تعيين‌ كنند و به‌ اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ به همه‌ جا ، قواي‌ انتظامي‌ و مامورين‌ مي‌فرستم‌ كه‌ ناظر انتخابات‌ باشند . نسبت‌ به‌ آذربايجان‌ هم‌ قصد مبارزو مصادمه‌ ندارم‌ ، مگر اين‌ كه‌ تعرض‌ و مزاحمت‌ از طرف‌ آن‌ها شروع‌ شود...

در پايان‌ ، قوام‌ برابر سرسختي‌ سادچيكوف‌ و تكرار گفته‌هاي‌ پيشين‌ وي‌ با لحني قاطع و آمرانه ، مي‌گويد :12

جواب‌ اين‌ است‌. هر تصميمي‌ كه‌ گرفته‌ام‌ ، دليل‌ بر سوءنيت‌ نسبت‌ به‌ دولت‌ شوروي‌ نيست‌ و در دوستي‌ و حسن‌ تفاهم‌ كاملا معتقد و پايدار هستم.‌ لكن‌ از تصميم‌ خود در فرستادن‌ قوا به‌ آذربايجـان‌ نمي‌توانم‌ صرفنظـر كنم‌. زيـرا امـروز [ سه‌ شنبه‌ 19 آذر 10/1325 دسامبر 1946] دستور حركت‌ قوا را داده‌ايم‌ و متصديان‌ آذربايجان‌ عدم‌ اطاعت‌ و مخالفت‌ خود را ظاهر كرده‌ ، پل‌ها را خراب‌ و در راه‌ها مين‌گذاري‌ كرده‌اند...

در پايان‌ اين‌ گفت‌و‌گو ، سادچيكوف‌ با « قيافه‌ي‌ رنجور»13 از قوام‌ جدا شد. دولت‌ شوروي‌ و سفير آن‌ دولت‌ در تهران‌ ، نيك‌ مي‌دانستند كه‌ فرقه‌ي‌ دموكرات‌ يا مولود ناقص‌الخلقه‌ي‌ آنان‌ ، پايگاهي‌ در ميان‌ مردم‌ ندارد و با خروج‌ نيروهاي‌ شوروي‌ از ايران‌ ، به‌ خودي‌ خود سر نگون‌ مي‌گردد.14 شايد بتوان‌ گفت‌ مهم‌ترين‌ عامل‌ در سقوط حكومت‌ پيشه‌ وري‌ ، عامل‌ عدم‌ حضور نيروهاي‌ ارتش‌ سرخ‌ در آذربايجان‌ بود.15 روس‎ها ، به اميد به دست آوردن نفت شمال ، فرقه‎ي دموكرات را رها كردند .

روز دهم آذر ماه، سران فرقه (پيشه‌وري، شبستري، جاويد و پادگان) ، ضمن نامه‌اي به باقراوف، از وي درخواست مي‌كنند كه به آن‌ها ياري كرده و نگذارد كه نابود شوند و از وي مي‌خواهند كه اين نامه را به استالين برساند. آن‌ها در اين نامه عنوان مي‌كنند :16

چگونه ممكن است كه برادران آن سوي ارس، براي ما جنگ‌افزار نفرستند و از ما پشتيباني نكنند ؟ چگونه ممكن است كه در برابر چشمان دولت بزرگ شوروي، قوامِ خون‌خوار، چونان درنده‌اي، ما را نابود كند .

اما ديگر ، رهبران شوروي، گوشي براي شنيدن ناله‌هاي سران فرقه‌ي دموكرات، نداشتند. سرنوشت آن‌ها، از پيش رقم خورده بود .
سران فرقه كه همه چيز را از دست رفته مي‌ديدند، به اين خيال خام افتادند كه با يك حمله‌ي غافل‌گيرانه، ارتش را تار و مار كنند. آن‌ها، اين مساله را با باقراوف در ميان گذاردند. باقراوف، با توجه به اختلاف‌هاي زياد ميان رهبران فرقه، روحيه‌ي ضعيف آن‌ها و نيز قدرت پوشالي ارتش فرقه كه حتا در پناه ارتش سرخ، توان سركوب مردم را به‌طور كامل نداشت، نيمه‌شب 13 آذر ، به پيشه‌وري اطلاع داد :17

من با نظرات شما كاملا موافقم و روحيه بد و ناراحتي تو را، درك مي‌كنم. اما بار ديگر خاطرنشان مي‌كنم كه شما در فكر حمله به ارتش ايران نباشيد. مرتجعين تهران و ارتجاع بين‌المللي و فرماندهان نظامي ايران، منتظر چنين كاري هستند . بهانه به دست دشمنان خود ندهيد .
در موقعيت كنوني، همه‌ي نيروهاي مترقي ايران و دموكرات دنيا، با شما هم‌عقيده‌اند. در نظر داشته باشيد كه براي دفاع از امرِ بر حقِ شما، از جانب ما كليه‌ي اقدامات لازم به عمل مي‌آيد و خواهد آمد...

بدين‌سان باقراوف با دل‌داري‌هاي بيهوده به سران فرقه و اين‌كه در دفاع از شما، ما همه‌ي اقدام‌هاي لازم را به كار خواهيم گرفت، فرقه را به سوي سرنوشت محتوم آن راند .
با استقرار نيروهاي ارتش در زنجان كه بدون هرگونه پايداري از سوي عناصر مسلح فرقه انجام گرفت ، لحن پيشه‌وري نسبت به احمدقوام نخست‌وزير تغيير كرد و در مقاله‌هايي كه در روزنامه آذربايجان (ارگان فرقه‌ي دموكرات) به امضاي خود مي‌نوشت، وي را مكار، روبه صفت، عهدشكن، جاني، قدرت‌طلب و عامل امپرياليسم مي‌خواند. وي در سخناني ، پس از واپس‌نشيني از زنجان گفت :18

سليمان ميرزا ]اسكندري[19 هميشه مي‌گفت ، ‌ما هر كسي را بر سر كار آورديم ، بعد از اين‌كه به صندلي قدرت رسيد ، اول خود ما را از بين برد تا ديگري ، نتواند از وجود ما استفاده كند .
حالا آقاي قوام! اين ما بوديم كه نردبان ترقي شما شديم. حالا به فكر شكستن نردبان افتاده‌اي ؟

روز هفدهم آذر، در حالي كه زد و خوردهاي پراكنده در محور زنجان ـ ميانه، ادامه داشت، سران فرقه‌ي دموكرات (پيشه‌وري، شبستري، پادگان، جاويد و غلام يحيي) كه هنوز هم نمي‌توانستند حقايق را آن‌گونه كه هست دريابند، با لحن ملتمسانه‌اي از رهبران شوروي، درخواست كردند :20

اگر قوام در جنگ عليه ما، دست به خون‌ريزي بزند، ما مي‌توانيم در مناطق مناسبي، عمليات جنگي را آغاز كنيم و با سرنگون كردن حكومت ارتجاعي تهران، به متشكل كردن نيروهاي آزادي‌خواه ايران كه قادر به برقراري يك حكومت دموكراتيك باشند، بپردازيم .
اميدواريم در اين كار، مانع ما نشويد. اگر اين كار را صلاح نمي‌دانيد، ‌به ما اجازه دهيد تا تمام مناسبات خود را با دولت ايران، قطع كنيم و بار ديگر حكومت ملي خود را برپا كنيم .
]در پايان نامه آمده بود :[ خلق ما، حزب ما و رهبران آن، همه و همه، تنها به جنگ‌افزار، اميد بسته‌اند و رهايي خود را در مسلح شدن مي‌بينند. موفقيت در اين كار، بستگي به ياري شما دارد .

در اولين ساعت‌هاي بامداد روز نوزدهم آذر ماه 1325 ، احمد قوام نخست‌وزير ، فرمان حركت نيروهاي نظامي به سوي آذربايجان را صادر كرد . در همان روز ، ستاد ارتش ضمن اطلاعيه‌اي ، اعلام داشت :21
19 آذر 1329

امروز سحرگان ، به موجب امريه‌ي آقاي نخست‌وزير ، نيروهاي انتظامي به طرف آذربايجان حركت نمود . از ناحيه‌ي زنجان ، سه ستون با ساز و برگ كامل و مركب از صنوف مختلف با آرايش جنگي به طرف قانلان كوه ، حركت كرد ...

در همان روز ، نخست‌وزير نسبت به تجمع قواي فرقه‌ي دموكرات در قانلان كوه ، به دكتر سلام‌الله جاويد استان دار آذربايجان ، هشدار داد . قوام در اين تلگراف نيز بر روي «‌ ‌رگ خواب» شوروي دست گذاشت و مقاومت برابر نيروهاي اعزامي به آذربايجان را باعث به عقب افتادن انتخابات و گشايش دوره‌ي پانزدهم مجلس شوراي ملي اعلام نمود . البته اين چيزي بود كه دل‌خواه روس‌ها نبود . وي هم‌چنين بر لايتجرا بودن آذربايجان تاكيد كرد :22

جناب آقاي دكتر جاويد استان‌دار آذربايجان
پيرو تلگراف‌هاي قبل راجع‌به اعزام قواي تامينيه به آذربايجان براي حسن جريان انتخابات ، از قراري كه از زنجان اطلاع مي‌دهند ، در حدود قانلان كوه ، براي جلوگيري از قواي اعزامي، سنگربندي شده و مانع از رسيدن قوا به تبريز و ساير نقاط آذربايجان هستند. چون اين اخبار در صورت صدق، خلاف مصلحت و منافي مسئوليت دولت و موجب وقفه‌ي انتخابات است...
ثانيا ، تاخير امر انتخاب و دوام فترت ، اشكالاتي را توليد خواهد كرد كه ... ]مانع[ تسريع افتتاح مجلس ... است .
ثالثا ، مسلم است كه نه اين جانب و نه جناب عالي و نه ساير خيرخواهان و وطن‌پرستان ، نمي‌توانند قبول كنند كه آذربايجان از ايران مجزا بوده و آن‌چه در ساير ايالات مجري مي‌شود ، در آذربايجان موقوف و ممنوع باشد ...
انتظار من اين است كه با اطمينان كامل ، قواي اعزامي ، يعني برادران ايراني خود را پذيرفته و توصيه‌ي اكيد نمايند ، از هر نوع اشكال جلوگيري شود تا هرچه زودتر، امر انتخابات شروع و خاتمه يافته و در اصلاح امور ، به واسطه‌ي نگراني‌هاي بي‌اساس ، تاخير و تعطيل حاصل نگردد .
نخست‌وزير احمد قوام

درست يك روز پس از صدور فرمان حركت نيروهاي ارتش به سوي آذربايجان، قلي‌اوف معاون كنسول شوروي در تبريز، نامه‌ي استالين رهبر شوروي را به آگاهي پيشه‌وري، پادگان و جاويد رساند. در اين نامه، استالين با روشني به آنان گوش‌زد كرده بود :23

قوام در مقام نخست‌وزير، از حق فرستادن نيرو به هر نطقه‌‌ي ايران و از آن ‌جمله آذربايجان، برخوردار است. از اين‌رو، مقاومت مسلحانه، نه صلاح است، نه ضروري و مفيد .
اعلام كنيد كه شما براي تامين آرامش انتخابات، مخالفت ورود نيروهاي دولتي به آذربايجان نيستيد . شما اين اقدام را با همبستگي خلق‌هاي ايران، آزادي و استقلال آن ارتباط دهيد .
تمام اين‌ها را، در پاسخ جاويد به آخرين تلگرام قوام بگنجانيد و با امضاي جاويد ، استان‌دار و شبستري صدر انجمن ايالتي، هرچه زودتر براي شاه و قوام بفرستيد .

پيشه‌وري، پيش از آن كه تلگراف استالين به وي ابلاغ شود، در سرمقاله‌ي روزنامه آذربايجان كه روز بيستم آذر ماه ، منتشر شد نوشت : «‌ ‌او لمك‌وار ، دو نمك يوخدور» (مرگ هست ، بازگشت نيست) . اما فرداي آن روز ، همه ديدند كه مرگ هست ، بازگشت و فرار هم هست .

مردم تبريز، با آگاه شدن از حركت نيروهاي ارتش به سوي آذربايجان، يك‌پارچه به‌پا خواستند. مردان و زنان‌، دختران و پسران تبريز، همه«‌ ‌ستارخان» و «‌ ‌باقرخان» شده بودند و در سنگر « ‌‌خيابان» درفش آزادي و آزادگي را برافراشته بودند. برابر خيزش يك پارچه‌ي مردم ، تنها راه گريز به روي سركردگان فرقه‌ي دموكرات باز بود .
نيروهاي ارتش از قافلان كوه گذشته بود و به سوي تبريز پيش مي‎آمد. مردم « ميهن‎پرور» تبريز با شنيدن خبر نزديك شدن نيروهاي ارتش كه از « بيگانه‎پرستان و اوضاع به تنگ آمده بودند ، به پا خاستند» .24
با آغاز خيزش مردم، راهبران روسِ فرقه‎ي دموكرات، دست به جا‎به جايي مهره‎هاي سرشناس فرقه زدند ، تا شايد در آخرين لحظات بتوانند مخلوق خود را از نابودي كامل، نجات دهند : 25

در اين هنگام ، آقاي سرهنگ قلي اوف [كنسول دولت شوروي در تبريز] ، به دستور « باكو‌» ، چنين مصلحت ديد كه آقاي محمد بي‎ريا26 كه با دار و دسته‎هاي [سلام‎الله] جاويد و ميرزاعلي [شبستري] ، هواخواه حل مسالمت‎آميز و دريافت امتياز نفت براي روس‎ها بود ، صدر فرقه‎ي دموكرات آذربايجان بگذارد و آقاي پيشه‎وري ، پادگان و مرا [دكتر جهان‎شاه‎لو] ، به اين عنوان كه مخالف حسن نيت آقاي قوام‎السلطنه هستيم ، به باكو تبعيد كند .

به دنبال اين جابه‎جايي ، به دستور سرهنگ قلي اوف كنسول شوروي در تبريز : 27

ما اعضاي كميته‎ي مركزي فرقه‎ي دموكرات ، به ايوان مشرف به خيابان پهلوي [تبريز] رفتيم...
آقاي پيشه‎وري ، با سخني كوتاه ، آقاي محمد بي‎ريا را رهبر فرقه خواند. آقاي بي‎ريا كه از [ سر] ناداني گمان مي‎كرد ، به جايگاه بلندي رسيده است ، داد سخن داد و مردم تبريز و آذربايجان را به آرامش فراخواند و به حسن نيت آقاي قوام‎السلطنه و انتخابات آزاد پس از رسيدن ارتش به تبريز ، نويد داد .

به دنبال معرفي رسمي محمد بي‎ريا به عنوان رهبر فرقه دموكرات ، آقايان پيشه‎وري و دكتر جهان شاه‎لو ، از در پشتي ساختمان فرقه‎ي دموكرات بيرون رفته و بر پايه‎ي قرار قبلي ، به كنسول‎گري شوروي مي‎روند . در آن‌جا :28

در اتاق كوچكي در خاور حياط [كنسول‎گري] ، آقاي قلي‎اوف [كنسول شوروي در تبريز] ، ما را پذيرفت .
آقاي پيشه‎وري كه از روش ناجوان مردانه‎ي روس‎ها ، سخت برآشفته بود ، از آغاز به سرهنگ قلي‎اوف پرخاش كرد و گفت: شما ما را آورديد ميان ميدان و اكنون كه سودتان اقتضا نمي‎كند ، ناجوانمردانه [ما را] رها كرديد. از ما گذشته است اما مردمي ، به گفته‎هاي ما سامان يافتند و فداكاري كردند ، همه را زير تيغ داده‎يد. به من بگوييد ، پاسخ‎گوي اين همه نابساماني‎ها كيست؟
آقاي سرهنگ قلي‎اوف كه از جسارت آقـاي پيشه‎وري سخت برآشفتـه بود ، زبـانش «تپق زد» و يك جمله بيش نگفت :
سني گيترن ، سنه ديير ، گت [كسي كه تو را آورد ، به تو مي‎گويد ، برو ]

با ابلاغ فرمان استالين، همان روز (20 آذر 1324) ، شبستري و جاويد ، با ارسال تلگرام‌هاي جداگانه به شاه و نخست وزير، اعلام كرد كه از سوي فرقه‌ي دموكرات، هيچ‌گونه پايداري برابر نيروهاي ارتش، به عمل نخواهد آمد. اين مساله در ساعت 16 همان روز در باكو، به آگاهي مير جعفر باقراوف، رسانيده شد .29 شبستري در تلگرام به شاه، با لحن فروتنانه‌اي اعلام داشت :30

پيشگاه مبارك اعلي‌حضرت همايون شاهنشاهي
در اين موقع كه قواي تامينيه‌ي براي اجراي مراسم انتخابات به آذربايجان حركت نموده ، از نظر علاقه‌مندي خاص اين جانب و جناب آقاي دكتر جاويد استان‌دار آذربايجان ، جلسه‌ي فوق‌العاده در انجمن تشكيل و بر اثر جديت و وطن‌خواهي شخص اين جانب و آقاي دكتر جاويد و بعضي خيرخواهان ديگر ، تصميم گرفته شد، استان‌داري به سازمان‌هاي مربوط دستور دهد از هرگونه سوءتفاهم و يا عدم تمايلي كه به ورود قواي تامينيه رخ دهد ، جدا جلوگيري تا وحدت و استقلال تمامي ايران ، از هرگونه خلل محفوظ و مصون بماند. بديهي است ، اين خدمت برجسته‌ي انجمن ايالتي آذربايجان و ساير وطن‌خواهان ، منظورنظر شخص اعلي‌حضرت همايوني واقع و در تحكيم آن ، هرگونه اوامر ملوكانه ، صادر خواهند فرمود .
رييس انجمن ايالتي آذربايجان - شبستري

چنـد ماه پيش از تسليم فرقه دموكرات، پيشه‌وري به باقراوف، درباره‌ي گفت‌وگو و سازش با دولت قوام، پيغام داده بود :31

من چطور در برابر قوام‌السلطنه و ارتجاع كوتاه بيايم ... يك بار ديگر تكرار مي‌كنم، من نمي‌توانم اين كار را بكنم . بگذاريد هر كس، هر كجا، مي‌خواهد برود . من در اين‌جا خواهم ماند و با سلاح از سرنوشت و منافع آذربايجان دفاع خواهم كرد و در ميدان نبرد كشته خواهم شد .

اما ديگر جاي درنگ نبود و مي‌بايست گريخت. پيشاپيش همه، ميرجعفر پيشه‌وري، راه گريز را در پيش گرفت. ديروز بود كه وي در سرمقاله‌ي روزنامه آذربايجان نوشته بود: « اولمك‌ وار، دونمك يوخدور» . اما فرداي روز اعلام اين موضع، پيشه‌وري فرار را بر قرار ترجيح داد :32

همين كه از كنسول‌گري شوروي بيرون آمديم، آقاي پيشه‌وري به من ‌]جهان شاه‌لو[ گفت: نيازمندي هرچه در خانه‌داري، با خود بردار. چون ساعت 8 ]شب[ با راننده در بيرون شهر، منتظر يكديگر خواهيم بود .

بيرون شهر مرند ، افسران فرقه كه از جريان آگاه شده بودند ، همراه خانواده‎هايشان... اجتماع كرده بودند . در حالي كه :33

[ما دستور داشتيم] كه به هيچ‎رو ، ديگران را در جريان كارها نگذاريم و واژگونه ، همه را اميدوار كنيم تا در جاي خود باقي بمانند . اين هم يكي ديگر از زيان‎هاي وابستگي به بيگانگان است كه آدم با دوستان و هم‎ميهنان خود هم ، اجازه‎ي درد دل ، راي‎زني و بازگويي واقعيات را ندارد .
[ اما برخلاف دستور] ، من [دكتر جهان‎شاه‎لو] ، به آقايان افسراني كه ديدار كردم ، گفتم كه جاي درنگ نيست و هر چه زودتر با تيمسار [ژنرال] آذر مشورت كنيد. تيمسار آذر كه مي‎دانست چه سرنوشت شومي در پيش است ، با سرهنگ قلي‎ اوف گفت‎وگو كرد و از او خواست كه تكليف افسران را ... روشن كند...

سرانجام ، آخر وقت همان روز ، قلي‎ اوف موافقت مقام‎هاي شوروي را براي حركت افسران و خانواده‎هايشان را به آن سوي مرز، به آگاهي ژنرال آذر رساند :34

آذر ، همه‎ي افسران و خانواده‎هاي آنان را تا جايي كه دست‎رسي داشت ، گردآوري و روانه كرد و سپس خود نيز رهسپار شد. افسراني كه در مراغه و ميان‎دوآب و تكاپ در پيكار بودند ، نتوانستند خود را برهانند .

در واپسين ساعاتي كه بنا بود به شوروي برويم ، آقاي پيشه‎وري ، پولي را كه از حق عضويت اعضاي فرقه در آن يك سال ، پس از در رفت ، مانند پس‎انداز گرد آمده بود و اندازه‎ي [ميزان] آن را درست به ياد ندارم و شايد نزديك 700 يا 800 هزار تومان بود (اين پول به حساب آن روز ، پول زيادي بود) ، به آقاي تقي شاهين سپرد تا به آقاي دكتر صمد اوف در بيمارستان شوروي ، به امانت بدهد. او آن پول را به او رساند و آقاي دكتر صمد‎اوف ، آن را به سازمان امنيت آذربايجان شوروي داد ، چون دريافت آن را در باكو ، مقامان آن جا يادآور شدند . اما آن پول را هيچ‎گاه به « فرقه» پس ندادند .35

سرانجام فراريان، سحرگان روز سرد 21 آذر 1325 ، درست يك سال پس از اعلام فرقه در 21 آذر 1324 ، به مرز رسيدند. باقراوف همان روز (21 آذر / 12 دسامبر) ، رسيدن فراريان به مرز را به آگاهي استالين رسانيد و از وي كسب تكليف كرد :36

طبق اطلاعات رسيده، اكنون چند صد نفر كه زن و كودك نيز در ميانشان ديده مي‌شوند، در جلفا اجتماع كرده‌اند . مشكل بتوان گفت كه فردا در نقاط مرزي ديگري مانند خداآفرين و پيله‌سوار، وضع چگونه خواهد بود .
فعلا به استثناي افراد گروه مشخص، خانواده‌ي آن‌ها و محافظانشان كه كمابيش 170 نفرند، مانع عبور ديگران مي‌شويم. وضع مشكلي پيش آمده است. يا بايد اين اشخاص را به زور اسلحه، به عقب برانيم و يا آن‌ها را بپذيريم. در انتظار دستور شما هستم .

مسكو، همان روز با تقاضاي باقراوف موافقت كرد و دستور داد تا گذرگاه‌هاي مرزي جلفا، خداآفرين، پيله‌سوار و آستارا، به روي فراريان گشوده شود .37 در مرز جلفا كه سران فرقه در آن‌جا گرد آمده بودند : 38

تشريفات ساعتي به درازا كشيد... سپس با ماشين ، رهسپار نخجوان شديم . در آن‎جا ، ژنرال آتاكيشي اوف وزير سازمان امنيت و حسن حسن اوف دبير سوم حزب آذربايجان و ميرزا ابراهيم اوف وزير فرهنگ كه فرستادگانِ ميرجعفر باقر اوف بودند ، از ما پيشواز كردند .

ساعت هفده روز بيست و هشتم آذر، مرزها بسته شد . برپايه‌ي آمار مرزباني شوروي، در اين مدت (28-21 آذر 1325) ، 5784 نفر از مرز گذشتند .39

پي‌نوشت‌ها

1 ـ ايران و جنگ سرد ـ ص 237
2 ـ همان ـ ص 39-238
3 ـ همان ـ ص 239
4 ـ 28 هزار روز تاريخ ايران و جهان ـ ص 699
5 ـ همان ـ ص 697
6 ـ تلگراف رمز به سفارت كبراي شاهنشاهي در واشنگتن ـ تاريخ تحرير 12/9/25 ـ مركز اسناد وزارت امور خارجه
7 ـ جنگ جهاني در ايران ـ ص 393
8 ـ تلگراف رمز به سفارت شاهنشاهي در واشنگتن ـ تاريخ تحرير 12/9/25 ـ مركز اسناد وزارت امور خارجه
9- AR SPIHMDA, f.1, s.89, i,117, v.129-130
10 ـ تلگراف رمز به سفارت كبرا در واشنگتن ـ نمره 1090 ـ به تاريخ 20/9/25 ـ مركز اسناد وزارت امور خارجه
11 ـ همان
12 ـ همان
13 ـ همان
14 ـ چيزي كه پس از فروپاشي شوروي و عقب‌نشيني ارتش سرخ ، در اروپاي شرقي ، قفقاز ، آسياي ميانه و ... نيز به وقوع پيوست
15- THE IRANIAN CASE 1946, P84
16- AR SPIHMDA, f.1, s.89, i.114, v.212-215
17- Ibid, i.112, v.117-131
18 ـ خاطرات در خاطرات ـ ص 325
19 ـ وي از شاهزادگان قاجار بود و حزب توده در خانه‌ي وي بنيان‌گذاري شد
20- AR SPIHMDA, f.1, s.89, i.114, v.218-230
21 ـ خاطرات در خاطرات ـ ص 700
22 ـ همان ـ ص 698
23- AR SPIHMDA, f.1, s.89, i.112, v.154
24 ـ سرنوشت ما و بيگانگان ـ ص 357
25 ـ همان ـ ص 358
26 ـ محمد بي‌ريا ، پس از انقلاب اسلامي به ايران آمد و در سال 1364 درگذشت
27 ـ همان ـ ص 359
28 ـ همان
29- AR SPIHMDA, f.1, s.89, i.157, v.105
30 ـ خاطرات در خاطرات ـ ص 335
31- AR SPIHMDA, f.1, s.89, i.117, v.47-53
32 ـ سرنوشت ما و بيگانگان ـ ص 372
33 ـ همان ـ صص 75-374
34 ـ همان ـ ص 375
35 ـ همان
36 ـ همان ـ ص 378
36- AR SPIHMDA, f.1, s.89,i.112, v.156
37- Ibid, i. 116, v. 11, 12, 24
38 ـ سرنوشت ما و بيگانگان ـ صص 80-379
39- AR SPIHMDA, f.1, s.89, i. 156, v.2

با وجود ممنوعيت اعلام شده، باز هم عده‌اي از دموكرات‌ها، از مرز گذشتند. به طوري كه در سال 1954، تعداد مهاجرين به 9022 نفر رسيد. از كساني كه به شوروي پناهنده شده بودند، از آغاز سال 1947 (اواخر 1325) ، 1097 نفر وسيله‌ي سازمان امنيت جمهوري آذربايجان شوروي، به زندان افكنده شدند.
(فراز و فرود فرقه‎ي دموكرات ـ ص210/ دكتر هوشنگ طالع)
19 آذر 1325، متن تلگراف او به پیشه وری


به گاه 21 اذر 1325 ژنرال فرقه که دم از پیروزی می زد ،تاب مقاومتی چند ساعته را با سپاه ایران نیافت و با ارسال تلگرافی محرمانه به پیشه وری در 19 اذر 1325،اعتراف کرد که کار تمام است:


"چوخ چوخ فوری-آقای پیشه وری"

بوگون صبح ساعت آلتی یاریمدان تا آخشاما قدر شددت لی ووروشما نتیجه سینده بیزیم عده میز نوروز آباد کلوچه و قافلانکوهین اتگینده اولان افشار کندیندن دالی اوتوروب لار.فدایی لر طیاره تانک و توپدان قور خوبلار و اوز روحیه لرینی ایتیریپ در ،سنگر لرینی ترک ایدیپ لر و دشمن ده جناحلار دان تجاوز ایدیر .اونا گوره محاصره یه دوشمه مه ک ایچون مجبور الدیق قیزیل اوزن سولارینی تخلیه ایده ک و قزل اوزان سوسه دالی دونک و دمیر یولینن کورپو لرینی خراب ایدک ،جبهه میزی قیسا ایدیرکمحاصره .

ساعت 21-غلام یحیی دانشیان-19 آذر

ترجمه:

"خیلی خیلی فوری آقای پیشه وری"

در نتیجه زد و خورد شدیدی که از ساعت 6.30 امروز (19 آذر) از صبح تا غروب ادامه داشت فداییان از نوروز اباد -کولیچه آبادی افشار که در دامنه شرقی قافلانکوه قرار دارد عقب نشستند.فداییان از بمباران هوایی .و آتش تانک ها و توپخانه ها فوق العاده وحشت دارند. روحیه خود را به کلی باخته سنگر ها را ترک می کنند. دشمن از جناحین تجاوز میکند. برای اجتناب از شدن مجبور شدیم اطراف قزل اوزن را تخلیه کرده ،پل های جاده شوسه و راه آهن را بر روی قزل اوزن خراب کرده و جبهه خود را کوتاه کنیم.ساعت 21-غلام یحیی دانشیان-19 آذر

آخرین حرف پیشه وری قبل از مرگ!



از او می‌پرسم: آپارتمان‌های ایرانیان كجاست؟ روسی جواب داد؛ همراه من به زبان روسی از او می‌پرسد: از پیشه‌وری و ایرانیانی كه 45 سال پیش به اینجا آمدند چه اطلاعی دارید؟ لبخند می‌زند، می‌گوید: من در آن زمان اینجا پلیس بودم، همه‌شان را اینجا آوردند و پیشه‌وری هم با آنها بود، فكر نمی‌كنم جز یكی دو نفر كسی از‌ آنها زنده مانده باشند فرزندانشان در این آپارتمان‌ها زندگی می‌كنند و یكی از آنها كه هنوز زنده است در این آپارتمان سكنی دارد. انگشت روی زنگ آپارتمان مورد نظر گذاشتم بانوی چهل ساله‌ای در را باز كرد سلام كردم، كلمه سلام برایش تازگی داشت، لبخند زد و با سلام پاسخ گفت، خود را ایرانی معرفی كردم گفتم: دنبال ایرانیانی هستیم كه چهل و پنج سال قبل در ماجرای آذربایجان ایران به شوروی گریختند. می‌خندد می‌گوید: درست آمده‌اید یكی از آنها پدر من است حالا خوابیده بفرمائید منزل، نمی‌خواهم در چنین ساعاتی مزاحمشان شوم، خانم عنتیفه دیدوری خود را فارغ‌التحصیل رشته ادبیات معرفی می‌كند، همراهم می‌آید.



یكی از ایرانیان جلای وطن كرده را به من معرفی می‌كند، كاظم عموسارخانی اهل اردبیل از قریه گنجق است بعد از چهل و پنج سال تازه سرایداری یك دستگاه آپارتمان را برایش داده‌اند می‌پرسم: از آن ایام كه ایران را ترك كردید چه خاطره داری؟

می‌گوید: "به ما گفتند وقتی از مرز گذشتید شما دیگری از زندگی گله و شكایتی نخواهید داشت همه رفاه و خوشبختی در آن سوی مرز برایتان فراهم شده است از این هم فراتر رفتند، گفتند: به بهشت می‌روید وقتی پا به اینجا نهادیم همه آرزوها سرابی پیش نبود، نصف آنهایی كه از مرز گذشته بودند آهسته زمزمه پشیمانی و بازگشت به وطن را شروع كردند. گفتند: ما اینجا كار نمی‌كنیم بفرستید ایران، كا.گ.ب. همه ناراضیان را جمع كرد به سیبری فرستاد و هنوز هم از آنها اطلاعی نیست گفتند: همه را كشته‌اند مدت‌ها ما از ترس ایرانی بودن خود را پنهان می‌كردیم سرانجام بعد از فروپاشی نظام كمونیستی زبان باز كردیم برایتان خلاصه كنیم ما اینجا روز خوشی ندیدیم."

خانم عنتیقه دیدوری خود را ایرانی‌تبار و زاده شده در بزونا معرفی می‌كند می‌گوید: پدرم از كیوی خلخال است به ما می‌گفت: وقتی تصمیم گرفتیم از ایران خارج شویم به ما گفتند: به مدت سه روز در آن سوی مرز خواهیم از قوای شوروی كمك می‌گیریم دوباره به آذربایجان برمی‌گردیم حقیقت مطلب این بود كه ایرانیان جلای وطن كرده قربانی توطئه استالین، میكویان و مولوتف شدند.

خانم دیدوری می‌افزاید: 45 سال بود به ما می‌گفتند ما در زیر پرچم لنین به سوی كمونیسم پیش می‌رویم می‌بینید پس از هفتاد و اندی
سال به جایی نرسیده‌ایم اینها همه دروغ بزرگ بود نه نظام كمونیستی سابق و نه حاكمیت فعلی هیچ‌كدام جاذبه ندارند تا آنجایی كه من اطلاع دارم شما در ایران زندگی بهتری دارید من فارغ‌التحصیل رشته ادبیات هستم اگر مطمئن باشم در ایران می‌توانم كاری پیدا كنم یك لحظه برای رفتن به ایران درنگ نخواهم كرد.[1]

عنتیقه دیدوری می‌گوید: دقیقاً هشتاد درصد مردم جمهوری آذربایجان در ایران فامیل دارند ما نمی‌توانیم نسبت به ایران احساس بدبینانه داشته باشیم، به اتفاق به محل اولیه دفن جسد پیشه‌وری می‌رویم كه پیشه‌وری باغچاسی نامیده می‌شود و حالا به بیمارستان تبدیل شده پزشكان و پرستاران بیمارستان به گرمی مرا پذیرفتند و به محل قبر پیشین پیشه‌وری بردند قبر عینا پا برجا بود ولی جسد را برده بودند پیشه‌وری را پس از مرگ آنجا به خاك سپردند بعد از مدتی جسدش را به باكو بردند در قبرستان فخری خاك كردند. [2]



عبرت از تاریخ

قسمت پایانی یادداشت‌هایم را با عنوان (عبرت از تاریخ) به اتمام می‌رسانم به سال‌های پشت‌سر گذاشته كه در جستجوی امید و آرزوها بودیم فكر می‌كنم و به باورهای فكری نسلی از گذشته می‌اندیشم كه خوشبختی را در جامعه‌ای می‌پنداشت كه اگر بر صحت همه گفته‌ها، شنیده‌ها و خوانده‌ها تردید نداشته باشیم چندان با آرمان‌های آنها منطبق نبوده است.

عوامل حاكمیت كمونیستی در جمهوری آذربایجان صرف‌نظر از اعمالی كه در طول هفتاد و اندی سال در حق زنان و مردان آزاده مرتكب شدند، رفتارشان با دیگر كسانی كه در پیشبرد اهداف سیاسی نظام از هیچ كوششی دریغ نكردند عادلانه و منصفانه نبوده است سرنوشت بدفرجام همه آنها عبرت‌انگیز است. علی توده و میرقاسم چشم‌آ‌ذر دو ایرانی جلای وطن كرده در كتاب (لكه‌های سفید محو می‌شود) به دو مورد از آنها اشاره می‌كنند.

علی توده می‌نویسد: پیشه‌وری پس از ترك ایران در باكو سكونت داشت، ساده می‌پوشد و ساده می‌زیست وقتی در خیابان‌های شهر راه می‌رفت چیزی او را با دیگران مشخص نمی‌كرد، دو اتومبیل نمره خارجی در اختیار او بود یكی را حكومت برایش خریده بود و دومی را فداییان فرقه به او هدیه كرده بودند، وقتی سوار اتومبیل می‌شد در گوشه‌ای خود را مخفی می‌كرد كه جلب توجه نكند. برایش در كانون نویسندگان اتاقی داده بودند می‌آمد آنجا خلوت می‌كرد گویا خاطرات سیاسی سال‌های 45-1941 خودش را می‌نوشت.

نویسنده بعد می‌افزاید: در اوایل سال 1947 در سالن فیلارمونیك باكو همه بزرگان از جمله ایرانیان جلای وطن كرده جمع شده بودند، من هم در آنجا بودم عاشق حسین[3] را در بین مدعوین دیدم، میرجعفر باقر اوف با غرور و تكبر خطاب به عاشق حسین گفت: می‌دانی حالا اگر در تبریز می‌ماندی با تو چه كاری می‌كردند؟ جوان سكوت كرد، باقراوف با منت افزود: گوشتت را كباب می‌كردند.

یك روز خبر تكان دهنده‌ای به ما رسید گفتند: جعفر پیشه‌وری هنگام بازگشت از این تمرین نظامی فدائیان فرقه در راه تصادف كرده است در اتومبیل حامل پیشه‌وری غلام یحیی و نوری قلی‌یف، مأمور كا.گ.ب كه در زمان اشغال ایران معاون كنسول شوروی بود نشسته بودند. پیشه‌وری در كنار راننده بود، به سختی مجروح می‌شود دو نفر دیگر مختصر آسیب دیده بودند و راننده فرار كرد، در بیمارستان پیشه‌وری می‌گفت: برادرم در باكو پزشك است پیش من بیاورید ولی اصرار او مؤثر نبود آخرین حرفی كه بر زبان آورد گفت: خانه قوام‌السلطنه خراب شود و برای همیشه چشم از جهان بست.

در باكو گفتند: در سال 1327 در جلسه‌ای كه در باكو علل شكست حكومت دموكرات‌ها در آذربایجان ایران مطرح بود، باقر اوف خطاب به پیشه‌وری می‌گوید: می‌دانید علت شكست حكومت شما چه بوده است؟ لازم بود شما در روز ٢٢ آذرماه سال 1324 بلافاصله الحاق آذربایجان ایران را به شوروی اعلام می‌كردید.

در این موقع پیشه‌وری دست بلند كرد با صدای بلند فریاد كشید: علت شكست ما دقیقاً این بود كه مردم ایران ما را عوامل دولت شوروی تلقی می‌كردند. باقر اوف با عصبانیت می‌گوید: (اوتور كیشی) تقریباً به معنی خفه شو مرد است.

سپس عینك خود را از چشم برمی‌دارد و تمیز می‌كند «دقیقاً» اشاره می‌كرد كه وجود پیشه‌وری را پاك كنید.

میرقاسم چشم‌آذر در فصلی از این كتاب درباره محمد بی‌ریا نوشته: وقتی به باكو آمد ده سال بود از او خبری نداشتیم بعد كه او را دیدیم گفت: زندان بودم آثار شكنجه در بدنش ظاهر بود و دندان‌هایش را شكسته بودند. اسماعیل شمس، محمد بی‌ریا و جاوید بهتاش كه درخواست بازگشت به ایران را كرده بودند تبعید شدند با تلاش و كوشش توانستیم آنها را به باكو برگردانیم .



محمد بی ریا به روایت جهانشاهلو در تبریز به شدت
ایران ستیز بود

بی‌ریا می‌گفت: مرا به سه اتهام گناهكار كردند و نه سال برایم زندان بریدند. یكی این‌كه در اوایل سال 1942 در باكو بدون اجازه پلیس تقاضای صدور گذرنامه كرده‌ام دیگر این‌كه درسال 1946 در تبریز با كنسول امریكا ملاقات و گفت‌وگو كرده بودم. سوم این‌كه در سال 1947 بدون اجازه پلیس برای بازگشت به ایران در مسكو با سفارت ایران تماس گرفته‌ام. در هر سه مورد به آنها توضیح دادم كه من تبعه ایران هستم و چنین حقی را داشته‌ام و گزارش ملاقات با كنسول امریكا را به پیشه‌وری دادم پس می‌خواستید به چه كسی بدهم؟ شما حق ندارید به هیچ موردی مرا بازخواست كنید. در سال 1956 بی‌رسا مسجد‌نشین می‌شود.



در هر فرصتی از بی‌عدالتی صحبت می‌كرد و برای بازگشت به ایران تقلا می‌نمود در سال 1957 دوباره او را به پای میز محاكمه كشاندند به ده سال زندان محكوم و زندان مولداوی منتقل شد پس از ده سال دوباره به باكو آمد و برای بازگشت به ایران درصدد برآمد گذرنامه بگیرد و اما پلیس نگذاشت. او پلیس را تحقیر می‌كند و برای سومین بار به اتهام اهانت به پلیس محاكمه و به دو سال زندان محكوم می‌شود. پس از گذراندن دوره زندانی مجدداً به باكو آمد اما این بار به او خانه ندادند و حقوق بازنشستگی‌اش را هم قطع كرده بودند. افراد خیرخواه كمكش می‌كردند از گرسنگی نمیرد.



[1]. خانم عنتیقه دیدوری دو ماه بعد از این ملاقات به ایران آمد در تبریز به من گفت: از ایران خوشم آمد اگر كاری كنید اینجا كاری برای خود پیدا كنم بلافاصله همراه خانواده به تبریز باز خواهم گشت به او وعده دادم این موضوع را پیگیری كنم و بعد به او اطلاع دهم.

[2]. ایرانیان تبعیدی از رفتار كمونیست‌ها در رابطه با محل دفن جسد پیشه‌وری ناخشنود بودند مصرانه از مقامات در مسكو خواستار بودند كه در این باره تجدیدنظر شود سرانجام شوروی‌ها موافقت كردند جسد پیشه‌وری به گورستان فخری باكو كه قهرمانان و بزرگان جمهوری آنجا دفن می‌شوند منتقل گردد.

[3]. عاشق حسین جوان در هر محفل و مجلسی و قهوه‌خانه‌های تبریز در تجلیل از ارتش سرخ و توصیف مارشال استالین ترانه می‌خواند و ساز می‌زد.