نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ آذر ۳۰, شنبه

تبریک به عمه «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» و به عمه «رهبر مقاومت»
ایرج شكری


  همچنان که بر همگان از آغاز روشن بود، اعتصاب غذا برای بازگرداندن هفت ربوده شده در جریان کشتار اشرفیان در 10 شهریور، اقدامی غلط و نسنجیده بود و نمی توانست به هیچ نتیجه یی در این زمینه منجر شود که نشد و در نتیجه دستگاه رهبری مجاهدین برای خروج «آبرومندانه » از این بن بست خود ساخته، با توسل به اطلاعیه از سوی دادگاه اسپانیا، در مورد مظنون بودن مشاور امنیتی دولت عراق در زمینه آن کشتار و آدم ربایی در اشرف و آغاز تحقیق در این زمینه، باز هم  «مریم رهایی»، به صحنه آمد تا وانمود کند که «نقش نرم کننده» اراده «پولادین مرگ طلبانه» مریدان را دارد و آنها را از ادامه اعتصاب غذا، که گویا به ابتکار خودشان صورت گرفته بود و دست بردار هم نبودند، منصرف کند و به حمدالله اینبار به حرفش گوش و به اعتصاب غذا پایان دادند. اطلاعیه دبیرخانه «شورای ملی مقاومت» در این زمینه آمده است که« مريم رجوی پيش از اين بارها با ارسال پيامها و از طريق فرستادگان ويژه اش تلاش کرده بود اعتصابيونی که در شرايط وخيم جسمی به سر می برند از اعتصاب خارج کند، اما با اين حال، بسياری از آنها بيش از 100روز و بعضاً تا 108روز را در اعتصاب غذا به سر بردند.». سایت مجاهدین عکسی هم با لبخدی خیلی «گشاده» از مهر تابان در لباس سرخ پیروزی همراه این اطلاعیه درج کرده است. گویی که اتفاق خیلی مهم و فرخنده و« فتح المبین» دیگری رخ داده است. http://www.mojahedin.org/news/130538
چون  همین خانم چهار سال پیش در مرداد 88 ، در پایان اعتصاب غذای اشرفیان که در پی درگیری با نیروهای عراقی برای جلوگیری از استقرار پاسگاه در اشرف صورت گرفته بود و منجر به کشته شدن 12 نفر و زخمی شدن صد ها تن شد، مدعی فتح المبین شد. در حالی که مجاهدین در آن درگیری خونین و به فرمان رهبر و به دستور تشکیلاتی جلوی خود روهای عراقی خوابیدند و ضربه بیل لودرهای عراقی را روی دنده ها و تهیگاه خود دریافت کردند، به هیچ چیز از آنچه درگیری به خاطر آن صورت گرفت  و مسعود رجوی هم در پیامی به اعتصاب غذا کنندگان آن را فرموله کرد بود، دست نیافته بودند. آن در خواست ها را من در مطلبی با عنوان «انا فتحتنای واقعیت گریزان متکبر...» که در انتقاد از اظهارت و ادعای بی ربط مریم رجوی نوشتم، یاد آوری کرده ام*. مساله اصلی در آن ماجرا بیرون رفتن نیروهای عراقی از اشرف و باز گشت حفاظت آن به نیروهای آمریکایی بود، بعد از درگیری که معلوم شد گروهی از مجاهدین توسط نیروهای عراقی دست گیر شده اند، آزادی آنها به آن در خواست مجاهدین افزود شد و کم کم در جریان ادامه اعتصاب غذا به مساله اصلی تبدیل شد و این البته ناشی از این امر بود که با واکنش های آمریکا که چیزی نزدیک به بی تفاوتی بود، رهبری خود بزرگ بین و واقعیت گریز مجاهدین دریافته بود که خشت برآب میزند و آب در هاون می کوبد و سنگ روی یخ خواهد شد. اگر چه درخواست حفاظت اشرف توسط آمریکائیها یا توسط سازمان ملل بعدا همچنان ادامه یافت. به هر حال خواست اصلی اعتصاب غذای اخیر باز گرداند هفت ربوده شده بود و نه صدور اطلاعیه از سوی دادگاهی در اسپانیا، که برای آن نیاز به اعتصاب غذا نبود. هم چنان که در متن اطلاعیه دکتر خوان گارسه که توسط مجاهدین منتشر شده است آمده« دادگاه تصميم گرفت كه بر مبناي شكايت عليه آقاي فياض تحقيقات در مورد او ”بعنوان كسي كه مسئول موارد نقض وخيم كنوانسيون چهارم ژنو و اولين پروتكل اضافي آن است ثبت نموده...»
بنابر این شکایتی در مورد اتهامی ثبت شده است که باید در مورد آن تحقیق بشود البته در اطلاعیه به نقش مجرمانه همین فرد در رویدادهای خونین قبلی اشاره شده است، اما ادعای «حکم قطعی» دادگاه اسپانیا علیه او را مطرح کردن و بر مبنای آن «پیروزی بزرگ را» به اعتصاب غذا کنندگان تبریک گفتن، فقط از «مهرتابان» و دستگاه تبلیغاتی ولایت نوین بر می آید و  تنها مریدان مطیع یا گلادیاتورهای زبان در کام ممکن است برای آن جست و خیز کنند. از این گذشته اگر محکوم شدن دولت مالکی توسط آن دادگاه اسپاینا  به خاطر ماجرای درگیریهای فجیع در فرودین 90( که عمل به خط اعلام شده مسعود رجوی در«بیابیا» گفتن به نیروهای دشمن ، نقش مهمی در آن داشت) حاصل و تاثیری در رسیدگی به مسئولیت دولت مالکی در آن رویداد یا در بهبود شرایط و وضع مجاهدین و برآورد خواست آنان داشت این یکی هم خواهد داشت. اگر چه برخی از مریدان رهبری مجاهدین در عوالم هپروتی یا تحریف آگاهانه حقیقت و با توّهم پراکنی برای پوشاندن چهره بلاهت بار مدعیان درستی اعتصاب غذا و نیز کمی سرخ نگهداشته صورت دستگاه رهبری محاهدین، مدعی شده اند که اعتصاب غذا با اطلاعیه صادر شده از سوی دستگاه اسپانیا به هدف خود رسیده است.  این «پیروزی» هم از آن پیروزهایی است که «رئیس جمهور و هم رهبر مقاومت» باید آن به عمه خودشان تبریک بگویند. این دو-رهبر و مهر تابانش-، در هفت هشت سال گذشه رجز خوانده و ادعاهای بی ربط کرده و مصیبت آفریده اند و نیروی مجاهدین را در کارهای نمایشی پوچ مثل همین اعتصاب غذا یا آن تحصن طولانی برای «حفاطت اشرف» فرسوده اند که به بهای جان و صدمات فراوان به مجاهدین مظلوم تمام شده است.  اما تبریکی به این دو باید گفت چرا که برای یکبار هم شده قبل از این که خیلی دیر شود، خطیر بودن شرایط را درک کردند و قبلا از این که وضع ناگوار ساکنان لیبرتی در اثر اعتصاب غذای نوبتی، تبدیل به مسخرگی و افتضاح شود، رضایت دادند که با طرح شکایت در دادگاه اسپانیا و با مستمسک قرار دادن اطلاعیه آن، جلوی آبرو ریزی اعتصاب غذای نوبتی را بگیرند و به آن پایان بدهند. چون در اعتصاب غذا، خطر مرگی که زندگی اعتصاب غذا کنندگان را تهدید می کند و مسئولیتی که از این بابت در افکار عمومی متوجه طرف مقابل معترضان می کند، به عنوان عامل فشار عمل می کند و اگر چنین خطری نباشد، دیگر اعتصاب غذا نمی تواند خاصیتی داشت باشد. اکنون زمانی پایان اعتصاب غذا اعلام شده که بیش از صد روز از شروع گذشته و هیچکس هم نمرده است، و اگر قرار بود که این اعتصاب غذا چند هفته یا هفته های دیگر هم ادامه پیدا و کند و کسی نمیرد، به رغم رنج و ناراحتی همان اعتصاب غذای نوبتی، وضع خیلی مسخره می شد. در سال 1375 بود که گروهی از زندانیان سیاسی ترکیه در رسانه ها از آنان با عنوان چپ افراطی نام برده شد، در اعتراض به وضعیت زندان  و شرایطی که داشتند دست به اعتصاب غذا زدند. اعتصاب غذای آنان در شصت و نهمین روز با عقب نشینی دولت ترکیه در برابر آنان و پذیرش بخشی از خواستهای آنان در حالی پایان یافت که 12 نفر از آنان طی اعتصاب غذا جان باخته بودند و گروهی نیز وضع وخیمی داشتند. انزجار و نفرت از دولت و دست اندرکار سیاسی ترکبه در داخل کشور و خارج کشور به خاطر مرگ زندانیان اعتصاب غذا کننده، دولت ترکیه را ناچار به عقب نشینی کرد. حالا چطور می شود که عده ای به شیوه ای که معمول است دست به اعتصاب غذا زده باشند و این اعتصاب غذا به بیش از صد روز و برسد و کسی هم نمییرد. من در مورد آن 6 روز اعتصاب غذای خشک بعد از 70 روز اعتصاب غدای اشرفی های دستگیر شده در جریان مرداد 88 هم تردید هایی دارم.  حالا فرض کنیم که اعتصاب باز هم ادامه می یافت و ظرف دو سه هفته داس مرگ شروع به درو اعتصاب غذا کنندگان می کرد، باز هم کار به هیچ نتیجه یی نمی توانست برسد و این هم برای رهبری مجاهدین در افکار عمومی تاثیری جز انزجار بیشتر نمی توانست در پی داشته باشد. چون به رغم این که همه می دانند دست دولت عراق و رژیم در آن کشتار و آدم ربایی بوده است ولی چون رسما در این میان مسئول آن رویداد مشخص نیست، یقه کسی را نمی شد گرفت (این را من قبلا یاد آور شده بودم)**، چنان که آمریکائیها ها هم دولت عراق را در این میان مسئول نشناختند. به هر حال در این ماجرا فعلا ما می توانیم خوشحال باشیم که بدون این که کسی از شرکت کنندگان اعتصاب غذا جان خود را از دست داده باشد، اقدامی که از آغاز بیهوده و غیر لازم بودن آن روشن بود- مثل اقدامات بیهوده و غیر لازم  و فاجعه آفرین مرداد 88 و فرودین 90 که بهای بود که مجاهدین برای رجزخوانیها و خود محوربینی و بی دانشی مسعود رجوی از ارزیابی موقعیت پرداختند، پایان یافته است. نگاهی دوباره به آن اطلاعیه پیروزی و «غیر ممکن ممکن شد» مسعود رجوی در دی 87 به عنوان یکی از آن ارزیابیهای هپروتی لبریز از فحاشی به کسانی که ماندن در عراق و در اشرف را سیاست غلطی می دانستند، خود گواهی است به پوچی «پیروزی»هایی که هر چند وقت یکبار «رهبر» متکّبر مجاهدین و مهرتابانش اعلام می کنند. متن آن در زیر آمده است.  

متن اطلاعیه مسعود رجوی  بعد از چهار ماه تحصن در شهرهای مختلف از جمله در نیویور ک واشنگتن در سرمای زمستان و نتیجه یی که تنها اظهار نظر سفیر وقت آمریکا در عراق در مورد  تضمین عدم  انتقال اجباری به ایران  بود و رهبر مجاهدین از آن خود مختاری در اشرف و در اختیار گرفتن آن را نتیحه گرفت و پیام او همراه پرچم و آرمی برای اشرف انتشار یافت. در انتقاد از این پیام من یادداشتی نوشتم لینک آن در زیر آمده است.

پيام رهبر مقاومت به ايستادگان شهر شرف و ياران ايستاده در تحصن

سه شنبه، ۱۰ دي، ۱۳۸۷ - ۱۸:۰۳
با درود و سلام و با تبريك پيروزي،شما و مريم در اشرف پيروز شديد. گفته بوديم اگر اشرف بايستد، جهان به ايستادگي در برابر ديكتاتوري دين فروش برمي خيزد.
اينك اشرف پرشكوه با ياران نستوه در كارزاري به غايت فشرده و سخت و سنگين سرفراز مي شوند. نام ايران و ايراني و نام شهر شرف و پايداري را درهمه جا به اوج مي برند. از ژنو تا نيويورك و واشنگتن، از كانادا تا استراليا و ايتاليا، از انگلستان تا فرانسه و آلمان، از سوئد تا نروژ و فنلاند، از بلژيك تا دانمارك و هلند، از يمن تا مصر و لبنان، از اردن تا فلسطين و عراق....اين فرياد رساي هر ايراني و شوراي ملي مقاومت ايران، براي آزادي است كه در همه جا طنين مي اندازد، ميگسترد و ريشه مي دواند.از دانشگاهها و كارخانه ها تا سلسله جبال البرز. بيچاره آخوندهاي افسار گسيخته كه پاسخي جز دشنه و دسيسه و دار نمييابندبگير، ببند، بكش، گور خود كني به دست خود...از فرداي خيزش شيعيان در عراق عليه حاكمان مرتجع در ايران، رژيم پليد آخوندي چنگالها و دندانها تيز كرد. به گفته خودش، كمر به قصاص و قتل عام اشرفيان بست. سفلگان و دريوزگان بارگاه ولايت كه در برابر غداران و جباران جز تسليم نياموخته اند، زانو زدند. با زبانهاي گنديده و مسموم و با سوداهاي شوم براي اشرفيان، به مجاهدان آزادي تاختند. به جاي جلاد، «بي دنده و ترمز» قرباني را هدف قراردادند و به جاي ظالم، سنگ را به مظلوم زدند. بگذار در ساحل امن، در هاون رژيم آب بكوبند تا در هزار توي خفت و ذلت و در عقده هاي فرومايگي و حقارت، بپوسند. هيهات كه 6سال پيش، در محرّم حسيني،گفته بوديم كه «وقتي ديو تنوره ميكشد، وقتي كه دژخيم سر از پا نميشناسد، رمز ماندگاري و اعتلا، كلمه فداست.... مجاهدين از بنيانگذارانشان تا اعضا و هوادرانشان در تمام ايران و در سراسر جهان اين درس را به خوبي آموخته اند كه تاريخ خلق و ميهن خود را چگونه بنويسند. هيچ كس بيش از ما به خطراتي كه از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم كرده ايم تا اگر زمانه صد بار از اين هم خطيرتر و پر فتنه تر باشد، با تأسي به پيشواي آرماني مان، درسهاي جديدي از مقاومت و ايستادگي عرضه كنيم». خوشا اشرفيان صديق و پاكباز و سرداران و سالاراني كه غزل خوانان، دست افشان و پاكوبان، درس بزرگ مقاومت و ايستادگي عرضه كردند. يا ليتني كنت معكم...و خوشا ياران و هم چنين پشتيبانانِ بدون مرز عدالت و حرّيت بشري كه در كارزاري شگفت و ستايش انگيز، با « فانوس» رنج و خون مردم ايران و فرزندان رشيد آنان در چهارگوشه جهان بر سر ميدانها و خيابانها «جاركشيدند» و غيرممكن را ممكن ساختند.
در ميان پردة خون، عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق، بي چون، كارها
عقل گويد: شش جهت حّد است و بيرون راه نيست
عشق گويد : راه هست و رفته ام من بارها
مسعود رجوي
******************
۲۹ آذر ۱۳۹۲ - ۲۰ دسامبر ۲۰۱۳
 
آقای معصومی «مزدور» چه کسی است؟‌
امیر صیاحی

 آقای معصومی من اگر جای مجاهدین بودم به جای فشار آوردن از شما می‌خواستم ادامه ندهید. هرچه هم‌اش می‌زنید بدتر می‌شود. شما وارد بازی‌ای شده‌اید که جز سرافکندگی برای شما چیزی ندارد. مجاهدین زرنگ هستند نگاه کنید چگونه مسئولانشان تحت نام‌های مستعار مقاله می‌نویسند و یک ریز فحش می دهند و از درج نام و عکس خود پرهیز می‌کنند و در عوض شما و یا حسین مهدوی و بقیه‌ای را که نقطه‌ضعف‌های زیادی پیش مجاهدین دارید با اسم و عکس خودتان وسط میدان می‌فرستند. خودشان بهتر از شما به مزخرفاتی که می‌نویسند واقفند که حاضر نیستند مسئولیت نوشته‌هاشان را بپذیرند. شما را گوشت دم توپ می‌کنند.
شما خواستار روشن شدن ماهیت «دوستان مورد اعتماد» ایرج مصداقی بودید. بعد از این که چند قسمت از نوشته‌های من منتشر شد، به جای پاسخ به آن‌چه نوشته بودم خودتان را به آن راه زدید و مقاله‌‌ی دیگری تحت عنوان «چرا این همه مزدور»‌ انتشار دادید. شما که اینقدر مشتاق شناختن من یا امثال من بودید چه چیزی نصیب تان شد؟ من که میدانم مجاهدین چگونه شما را به نوشتن وادار می کنند.
شما  در نوشته‌ی خود «چرا این همه مزدور...؟» نوشته‌اید:‌
 »بعد از بمبارانهای ویرانگر نیروهای نظامی آمریکا و متّحدانش در عراق در فروردین 1382 که قرارگاههای مجاهدین را به ویرانه یی تبدیل کرد و تلفات و ضایعات بسیاری به بارآورد و در دوران سخت و نفسگیر ده ساله پس از آن، کسانی دست از مبارزه کشیدند و از سازمان مجاهدین جداشدند؛ از میان آنها، بودند کسانی که تن به ذلّت مزدوری رژیم سفّاک آخوندی سپردند. امّا بخش بزرگی از «جداشدگان» نه تنها تن به ننگ مزدوری رژیم ندادند بلکه در هواداری از سازمان پابرجا ماندند و در نشیب و فرازهای این دوران سخت نیز، یار و پشتیبان سازمان بودند. بخشی از جداشدگان نیز، دست از مبارزه با رژیم کشیدند و به کُنج عافیت خزیدند
 
http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=45216:2013-10-31-07-20-56&catid=11:2009-09-22-08-59-59&Itemid=333#sthash.nNxpdRxx.amuCdZCR.dpuf
 
شما می‌ گویید «بخش بزرگی از «جداشدگان» نه تنها تن به ننگ مزدوری رژیم ندادند بلکه در هواداری از سازمان پابرجا ماندند»
برخلاف ادعاهای کذب شما تا آن‌جا که می دانم در حدود ۷۰۰ نفر از مجاهدین پس از اشغال عراق و زمانی که ما در تیف بودیم از این سازمان جدا شدند. از این تعداد بیش از دو سوم به ایران رفتند و بقیه با سختی‌ها و مرارت‌های بسیار به اروپا رسیدند و یا تعداد اندکی همچنان در کردستان عراق هستند. از کسانی که خود را به اروپا رساندند کمتر از انگشتان دست با مجاهدین همکاری می‌کنند. یکی دو نفری از آن‌ها قبلاً به همکاری با رژیم هم تن داده بودند اما در این میان توسط مجاهدین با قیمت بیشتری خریداری شدند. خوشحال می‌شوم شما یا رؤسای‌تان در مجاهدین و آن‌هایی که شما را جلو می‌اندازند و اطلاعات غلط به شما می‌دهند نام کسانی را که مدعی هستید « در هواداری از سازمان پابرجا ماندند و در نشیب و فرازهای این دوران سخت نیز، یار و پشتیبان سازمان بودند» انتشار دهید. تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. دوره عوامفریبی و هوچیگری تمام شده است.
اما ادعای دیگرتان مبنی بر این که «بعد از بمبارانهای ویرانگر نیروهای نظامی آمریکا و متّحدانش در عراق در فروردین 1382 که قرارگاههای مجاهدین را به ویرانه یی تبدیل کرد و تلفات و ضایعات بسیاری به بارآورد و در دوران سخت و نفسگیر ده ساله پس از آن، کسانی دست از مبارزه کشیدند و از سازمان مجاهدین جداشدند» نیز  دروغ محض است.
کسانی که از مجاهدین جدا شدند، یا شهروندهای بلوچ و غیر بلوچ بودند که با حربه‌ی کارکردن در اشرف و رفتن به اروپا و ... فریب داده شده بودند، یا خلاف‌کارهایی بودند که با فریب و وعده وعید به اشرف آورده شده بودند و راه گریز نداشتند و دنبال فرصت می‌گشتند یا افرادی بودند که در گذشته بسیاری از آن‌ها در زندان‌های مجاهدین در پروژه‌های «رفع ابهام» و ... به بند کشیده شده بودند و یا در نشست‌های مختلف طعمه و ... مورد تحقیر و شکنجه روحی قرار گرفته بودند و شرایط جدید برای آن‌ها امکان گسستن را به وجود می‌آورد. و یا کسانی همچون من که مدت‌ها بود مسئله دار بودیم و راه چاره‌ای نمی‌یافتیم. چرا که در گذشته امکان جدایی نبود. مسعود رجوی بارها در نشست‌های مختلف می‌گفت: هرکس نمی‌خواهد در روابط مجاهدین بماند  «بفرمایید ایران، نه مشت آهنین.» و مشت‌هایش را نشان می‌داد.
در «تیف» کسانی بودند که روزگاری به اعتراف مسعود رجوی زرین‌ترین صفحات تاریخ مقاومت مردم ایران را نوشتند. آن‌ها قهرمانانی بودند که بزرگترین فداکاری‌ها را انجام داده و گاه در سخت‌ترین شرایط بیشترین عملیات‌های نظامی داخله را انجام داده بودند.
من کسی بودم که در هر سرفصل تعهدات خودم را با خون امضا می‌کردم و با جان و دل به مجاهدین باور داشتم و کوچکترین دریغی در بذل جانم نداشتم. بیشتر سرم در لاکم خودم بود و سعی می‌کردم همانی باشم که مجاهدین می‌خواستند. برای همین سال‌ها در ستاد مرکزی مجاهدین بود که سقف اعتماد در مجاهدین را می‌طلبد.
نشست‌های طعمه و رفتارهای شنیعی که در این نشست‌ها صورت می‌گرفت مرا با چهره‌ی اصلی مجاهدین و رهبری آن آشنا کرد و نقاب از چهره‌ی آنان افکند و مرا از آن‌ها منزجر کرد. در آن‌جا بود که من با جنایاتی که صورت می‌گرفت آشنا شدم و از نزدیک آن را لمس کردم و برایم غیر قابل باور بود . تا مدت‌‌ها گیج و منگ بودم و نمی‌توانستم واقعیت را بپذیریم. با خودم می‌گفتم این همان سازمانی است که من به عشق‌ آن از همه چیز و حتی خانواده و روابط عاطفی‌ام گسستم؟ زندگی در اشرف پس از آن برای من جهنم بود. به خاطر تسلط به زبان عربی و تردد در خارج از اشرف امکان فرار و رفتن به اردن را داشتم. اما از مارک بریده و مزدور و ... می‌ترسیدم. مسعود رجوی ما را با این مارک‌ها به گروگان گرفته بود. هنوز هم خیلی‌ها را با این حربه به سکوت واداشته است.  
آقای معصومی نه در دفاع از خودم بلکه برای آن که نشان دهم ادعاهای شما غیرواقعی است می‌گویم که به گواهی مسئولان مجاهدین و فرمانده یگان‌مان «خواهر شیدا» من در دوران پراکندگی و بمباران آمریکایی‌ها جزو بهترین نفرات بودم. هم راننده‌ی خودروی زرهی بی ام پی وان بودم، همان اف زرهی بودم ، هم توپچی بودم و بایستی تحت مسئولم در زرهی را جمع و جور می‌کردم. پیشتر در دوران «مروارید» نیز به تصدیق فرماندهان مجاهدین من جزو بهترین نفرات بودم.
آقای معصومی، مسعود و مریم رجوی بودند که جزو اولین نفرات و پیش ار شروع بمباران‌ها فرار کردند و ما را در دهان گرگ‌هایی چون مقتدا صدر و حکیم و ... تنها گذاشتند. وقتی ما را ترک می‌کردند و تنها می‌گذاشتند چه تضمینی بود که پس از سقوط صذام حسین نیروهای عراقی نریزند و ما را قتل‌عام نکنند. ما در واقع شانس آوردیم. نیروهای عراقی و مزدوران رژیم در آن ایام سازماندهی شده نبودند. بعد هم منافع آمریکایی و همکاری مجاهدین با آن‌ها باعث شد که جان ما حفظ شود. وقتی فرار می‌کردند و ما را تنها می‌گذاشتند روی زنده ماندن یک نفرمان هم حساب باز نکرده بودند. مهدی سامع که در سیمای آزادی از کیسه‌ی خلیفه می‌بخشید و می‌گفت ما روی از بین رفتن ۹۰ درصد رزمندگان حساب کرده بودیم. تو را به خدا می‌بینید خجالت هم نمی‌کشد خودش کنار زن و بچه‌ و ... در پاریس نشسته و عشق‌اش را می‌کند و بعد آروغ‌های انقلابی‌اش را برای ما می‌زند. البته شما هم دست کمی از او ندارید. بیش از سی سال است در ساحل  امن نشسته‌اید و کسانی را که زیر بمب و آتش و گلوله و ... بودند و سال‌ها در بدترین شرایط تیف به سر بردند مزدور و ... معرفی می‌کنید.
 
من از قبل به لحاظ خطی هم مشکل داشتم. سال‌ها بود با خودم درگیر بودم. چرا که به یقین رسیده بودم که سازمان به لحاظ خطی به بیراهه رفته است و امکان عملیات ارتش آزادیبخش آن‌هم در عمق خاک ایران غیرممکن است. می دانستم عملیاتی از جنس فروغ جاویدان آن‌هم با هدف سرنگونی ممکن نیست. در این رابطه بارها مسعود رجوی در نشست‌های درون تشکیلاتی عنوان می‌کرد «من در نشستی که با سید‌الرئیس (صدام حسین) داشتم بر روی عملیات سرنگونی پافشاری می‌کردم اما سید‌الرئیس رد کرد و اضافه کرد شما چریک هستید در صورت عملیات و شکست باز هم می‌توانید جبران کنید. تشکیلات خود را مجدداً بازسازی و سازماندهی کنید. ما دولت هستیم. در این اوضاع و احوال در صورت شکست این عملیات باید برویم و نمی‌توانیم دیگر باشیم.
البته مسعود رجوی همان موقع هم دروغ می‌گفت. اگر صدام حسین می‌گفت بروید ما امکان حمله و موفقیت نداشتیم. با ۴ هزار نفر نیرو در یک جنگ کلاسیک در مقابل آن همه نیروی رژیم چه می‌توانستیم بکنیم.
باز هم در یکی از نشست‌ها مسعود رجوی عنوان کرد ما و همه‌ی ما باید صاحبخانه را به نقطه‌ای برسانیم که درب را به روی ما باز کند و اگر تا به امروز درب را به روی ما باز نکرده است کار نکرده‌ی ما و شماست. او با این حربه‌ها ما را به درون خودمان سوق می‌داد تا اشکالات را در خودمان ببینیم تا مبادا او و تحلیل‌های غیرواقعی و خطرناکش را زیر سؤال ببریم.
در یک نشست دیگر که پس از ترور نصرت باهو و یحیی محمدی در تالار بهارستان قرارگاه پارسیان برگزار شد در حین صحبت‌ها یکی از بچه‌های گارد گفت برادر اکثر «عارفی»‌ها ( مأموران عراقی) که با آن‌ها بیرون می‌رویم سؤال می‌کنند کی می‌روید؟‌ که همان‌جا مسعود سکوت خود را شکست و با جوسازی‌های معمول و آن هم با لحن تند گفت هر وقت، هر وقت گفتند کی می‌روید بگویید ، بگویید هر وقت شما در را باز کنید. و از این پس جمع شما موظف هست این پاسخ را به آن‌ها بدهد . بچه‌ها را در این‌جا خاک کردیم آن هم در چند قدمی مقر عارفی (عراقی‌ها) که به آن‌ها بگوییم ما بهای حفاظت از خود را با خون خود می‌دهیم.
جالب این‌جاست که مسعود رجوی به وضوح دروغ می‌گفت و جمع هم خبر از واقعیت ماجرا نداشت.
 در جریان این ترور دو مأمور امنیتی عراق یکی کشته و دیگری به شدت زخمی شده بود. به جز بچه‌های گارد جمعی که در آن‌جا بود خبر از ماجرا نداشتند و من چون خود در گارد حضور داشتم و در درگیری حاضر بودم از واقعیت امر خبر داشتم. تازه ربط این موضوع با عملیات سرنگونی چیست نمی‌دانم.
حتی یادم هست در یکی از مناسبت‌های سال نو کیف‌های سامسونت بین بچه‌ها توزیع شد و عنوان شد که هدیه‌ی رهبری است. در آن کیف دفترچه‌ی کوچکی بود که در صفحه‌ی اول آن نوشته شده بود: «شما ساعت سین را مشخص کنید». ما مجبور بودیم دائم گزارش نوشته و از نکرده‌ی خود بنویسم. نکرده‌هایی که تماماً ذهنیت‌های خودساخته‌ی ما بود و کاملاً غیرواقعی. در گزارش‌هایمان بایستی از پرداخت حداکثر رهبری می‌نوشتیم که ما را در امر سرنگونی سهیم نموده بود. ما باید «ساعت سین» را تعیین می‌کردیم. باید اذعان می‌کردیم که قبح پرداخت حداکثر رهبری را نگرفته بودیم. برای نشان دادن صداقت‌مان ضروری بود خود را در گزارش به ته فاضلاب می‌بردیم تا باور کنند که قبح این فضا را گرفته ایم. وقتی با خودم خلوت می‌کردم و احساس و عواطف کورم را کنار می‌گذاشتم و با منطق به مسائل و آن‌چه می‌گذشت برخورد می‌کردم به یقین می‌رسیدم آن چه را که نوشتم پوشالی بیش نبود. تنها برای خودشیرینی و البته فرار از تیغ بود .
می‌بینید در چه مضحکه‌ای گرفتار بودیم؟ باورتان می‌شود؟ باور کنید اگر من آن‌جا مانده بودم تا به حال به خاطر فشارهای روحی شدیدی که تحمل می‌کردم سکته کرده بودم. و حالا شده بودم «مجاهد صدیق» و مسعود و مریم کلی با اسم من نان می‌‌خوردند. چنانکه تاکنون از همین نام ها و جان ها و خون ها نان خورده‌اند. محال بود با شرایطی که داشتم زنده می‌ماندم.
رهبری سازمان که در تحلیل خود صلح را طناب دار رژیم عنوان می کرد و شعار مرگ بر جنگ و زنده باد صلح می‌داد حال برای حل گره‌ استراتژی خود شروع جنگ را به عنوان مبرم‌ترین وظیفه می‌دانست. حتی در یکی از نشست‌ها عنوان کرد در نشستی که با «سید‌ الرئیس» داشتم قول چتر هوایی عملیات سرنگونی را داده است و به گونه‌ای فضا ایجاد کرد که جمع حاضر به وجد آمدند و مستمر دست می زدند. اما در آن جمع ، از رهبری سؤال نشد که چگونه «سید‌الرئیس» اجازه‌ی عملیات نمی‌دهد و چگونه ما باید او را به این نقطه برسانیم و اگر نرساندیم کار نکرده‌ی ماست. در شرایطی که او اجازه‌ی عملیات نمی‌دهد چگونه قول چتر هوایی می‌دهد؟
در یکی از نشست‌های درون تشکیلاتی خبر سقوط یک جت میراژ‌ ۲۰۰۰ به هنگام آموزش در نزدیکی شهر مشهد روی میز رجوی گذاشته شد. او پس از خواندن گزارش همان جا به «شریف» (مهدی ابریشم‌چی) گفت صبح با جزئیات روی میز آن‌ها (دولت عراق) بگذار. میراژ سرنگون شده جز آن دسته از جت‌های جنگی بود که عراق پیش از جنگ کویت برای درامان ماندن از تیررس نیرو هوایی آمریکا به ایران فرستاده بود. رئیس کمیسیون صلح شورای ملی مقاومت کارش تحریک عراق برای شروع جنگ بود! البته که عراق به دلایل گوناگون چنین توانی نداشت.
من مدت‌ها بود فهمیده بودم ما را فریب می‌دهند. هیچ یک از مواردی که مطرح می‌کنند حقیقت ندارد. من در ترددهایی که به خارج از اشرف داشتم می‌دیدم که افسران عراقی هم ما را مسخره می‌کردند.
ماندن در عراق آن‌هم خلع سلاح شده، در زندانی به نام اشرف را غلط می‌دانستم. هیچ آینده‌ای متصور نبود. می‌دیدم مسعود رجوی روی زندگی و عمر ما تجارت می‌کند. نمی‌خواستم وسیله باشم.  نمی‌خواستم به خودم و دیگران دروغ بگویم.
من آموزش نظامی دیده‌ بودم، مسعود رجوی مدعی بود در سال ۷۲ موشک «بند ر» را با تعیین مریم رجوی به عنوان رئیس جمهور مقاومت شلیک کرده است. می‌دانستم موشکی که تا آن موقع یک دهه و تا کنون بیش از دو دهه از شلیک آن گذشته اگر به هدف نخورد دیگر از جو خارج می‌شود. این موشک سرگردان در دنیای لایتناهی دور خود می‌چرخد. نبایستی خودم را به حماقت می‌زدم. اگر شما به لحاظ سیاسی هنوز قدرت درک آن را ندارید اما من به لحاظ نظامی داشتم. مسعود رجوی همه‌ی ما را سر کار گذاشته بود. مسئله‌ی او آزادی ایران نیست. او فقط به دنبال آن است که خود را از مخمصه نجات دهد. او اگر فرمان خلع سلاح هم داد به خاطر نجات جان ما نبود بلکه از جان خودش می‌ترسید. او می‌خواست جان خودش را نجات دهد. او می‌دانست اگر یک تیر از جانب ما علیه «امپریالیسم جهانخوار آمریکا» در برود، او بایستی بهایش را به سختی پس بدهد. او می‌دانست آمریکا دست از سر او بر نمی‌دارد تا به مجازاتش نرساند آرام نمی‌شود. او می‌دانست در دنیای پس از ۱۱ سپتامبر از این کارها نمی‌شود کرد. مسعود رجوی برای جان خودش چانه می‌زند و نه نجات رزمندگان ارتش. الان می‌بینید کوچکترین ارزشی برای جان کسانی که در لیبرتی گیر افتاده‌اند قائل نیست. کوچکترین ارزشی برای جان آن‌هایی که در اشرف کشته شدند هم قائل نبود.
 
اما اجازه دهید در مورد هواداران و اعضایی که به قول شما بعد از حمله‌ی آمریکایی‌ها جدا شدند اما «پابرجا»‌ ماندند روشنگری کنم.
 
محمد خدابنده‌لویی یکی از کسانی که کنج عافیت ننشسته
 یکی از آن‌ها که هم‌اکنون در سایت آفتابکاران مقاله می‌نویسد محمد خدابنده‌لویی است.
او پس از حمله‌ی نیروهای رژیم به اشرف در سال ۸۸ در اثر ترس و واهمه از مجاهدین و «اشرفی» ها برید و خود را به نیروهای عراقی یعنی قاتلان «اشرفی‌ها» تسلیم کرد و در هتلی که در بغداد تحت نظر وزارت اطلاعات رژیم بود اسکان داده شد و از طریق کمیسیاریای عالی پناهندگان برای رفتن به اروپا پیگیر کارش شد.
البته می‌دانم او مزدور رژیم نبود و مثل بقیه مجاهدین مصیبت هم زیاد کشیده بود. الان هم من برخلاف مجاهدین چنین انگی به او نمی‌زنم. اما از نظر مجاهدین خائن به تمام معنا بود کسی که درست پس از جنایت دولت عراق مجاهدین را ترک کرده و تسلیم شده بود. او برای جدا شدن از مجاهدین بدترین زمان را انتخاب کرده بود.
از همان عراق با ایرج مصداقی تماس گرفت. از دوران زندان او را می‌شناخت. یادم هست چه چاپلوسی‌هایی که از او نمی‌کرد. من از آن‌جایی که در منزل ایرج مصداقی و در کنار او زندگی می‌کردم و در جزئیات زندگی و روابط او از نزدیک قرار داشتم متوجه‌ی این ارتباط شدم. ایرج چیزی را پنهان نمی‌کرد. هیچ کار پشت پرده‌ای نداشت.
چند بار به ایرج گوشزد کردم که افرادی نظیر محمد خدابنده‌لویی فرصت‌طلب‌هایی هستند که به موقع از پشت خنجر خواهند زد. اتفاقاً یکی از زندانیان سیاسی سابق که از نزدیک خدابنده‌لویی را می‌شناخت و من در ارتباط مستمر با او بودم چند بار به من گفت این فرد درستی نیست لطفاً تو هم به ایرج بگو که او فرصت‌طلب است و به  دنبال سوءاستفاده از موقعیت اوست. به او بگو که دچار احساسات نشود و حواس‌اش را جمع کند. می‌دانم او خودش هم همین حرف‌ها را به ایرج می‌زد.
بارها به ایرج توضیح دادم این فرد اگر فرصت طلب نبود در سال‌های  گذشته با ما جدا می‌شد و به «تیف»‌ می آمد. آن موقع هم به خاطر همین فرصت‌طلبی در «اشرف» و روابط ماند. چرا که فکر می‌کرد امکانات اشرف بهتر از «تیف» است که ما سال‌ها در آن‌جا در چادر زندگی می‌کردیم. او مثل خیلی‌های دیگر که به خود من گفتند فکر می‌کردند که عنقریب همه‌ی اعضای سازمان به اروپا و آمریکا منتقل می‌شویم چرا تا زمانی که در عراق هستیم مارک بریده و مزدور بخوریم و در بدترین شرایط در چادر زندگی کنیم. در «اشرف»‌می‌مانیم و همراه با مجاهدین به خارج اعزام می‌شویم. خیلی‌هایی که در «اشرف» مانده‌اند همین نکته را به من می‌گفتند. بعضی‌هایشان حتی در رویاهایشان رفتن به کشورهای خارجی را هم رقم می‌زدند. امروز آن‌ها همچنان در لیبرتی اسیر هستند و چه بسا رنگ اروپا را هم نبینند و در همانجا به خاک سپرده شوند.  
با این حال ایرج بارها در پاسخ به هشدارهای من گفت برای من مهم نیست او با چه هدفی به من نزدیک شده است. مهم این است که  دستش را به سوی من دراز کرده و دست دراز شده را نباید پس زد. او می‌توانست دستش را به سمت رژیم دراز کند. همینقدر هم مثبت است و بایستی به او کمک کنم. در ثانی او با من نان و نمک خورده است روا نیست حالا که نیاز به کمک دارد و دستش را دراز می‌کند پس بزنم. بقیه‌اش مهم نیست که چه پیش خواهد آمد. بگذار او نمک ناشناسی کند اما من باید به وظیفه‌ی خودم عمل کنم.
می‌دیدم که محمد خدابنده‌لویی وقت و بی‌وقت با ایرج تماس می‌گرفت و تقاضای کمک می‌کرد. هربار که بمبی در عراق منفجر می‌شد درخواست‌های او با التماس همراه می‌شد. من حضور داشتم، می‌دیدم، می‌شنیدم.
و هر بار با ناراحتی به ایرج درمورد او و امثال او هشدار می‌دادم همین فرد خرش که از  پل بگذرد دیگر تو را نمی‌شناسد. دلم برای ایرج می‌سوخت. زندگی او را می‌دیدم. او در پاسخ می‌گفت عیبی ندارد من به خاطر سلامت خودم به او کمک می‌کنم. او می‌گفت من این آدم‌ها را بهتر از تو می‌شناسم. بارها از کسانی که کمک‌شان کردم  لطمه خوردم اما مهم نیست نباید انسانیت و کمک به دیگران را تعطیل کرد. این توجیهات ما را از درون خراب می‌کند.
چقدر ایرج پیگیر کارش شد، از طریق کانالی به وزیر امور خارجه لهستان که ریاست اتحادیه اروپا را به عهده داشت متوسل شد. من در اتاق ایرج بودم وقتی محمد خدا بنده‌لویی به او خبر داد که از طرف سفارت لهستان او را خواسته‌اند. همان موقع به ایرج گفتم ای کاش کسی هم زمانی که ما نیاز داشتیم اینجوری پیگیر کارمان بود و دلگرم به جایی بودیم.
سرانجام کار او درست نشد. ظاهرا تصمیم گیری اتحادیه اروپا بود که کسی را نپذیرند. خدابنده‌لویی هم صبر و طاقت از دست داد و پذیرفت که دولت عراق از سفارت رژیم برای او پاسپورت ایرانی و بلیط سفر به ترکیه بگیرد. او به این ترتیب به ترکیه رفت و در آن‌جا باز هم به ایرج متوسل شد. تقاضای کمک مالی داشت.
آقای معصومی اطلاعیه‌ی کمیسیون امنیت شورای ملی مقاومت علیه احسان بیدی را دیده‌اید جرم او این است که پاسپورت رژیم را که دولت عراق برایش تهیه کرده داشته و با آن مسافرت کرده و به آلبانی رسیده است. عین همین پاسپورت را محمد خدابنده‌لویی که امروز به اورسوواز هم می‌رود و در سایت آفتابکاران هم مقاله می‌نویسد دارد. پاسپورت او را هم دولت عراق از رژیم گرفت. با همین پاسپورت از عراق خارج شد و به ترکیه آمد.
من به ایرج گفتم به کسی که تن به پاسپورت و بلیط رژیم داده نباید اعتماد کرد. چنین شخصی در صورت لزوم تن به هر خودفروشی خواهد داد. اما ایرج می‌گفت برای این که مبادا در ترکیه به مصیبتی گرفتار شود بایستی به او کمک کرد. مهم نیست در آینده چه می کند. وظیفه‌ی ما کمک به اوست.
او از ایرج تقاضای ۱۶۰۰ دلار کرد. و یک ربع بعد وقتی ایرج ۱۶۵۰ دلار به حساب او در ترکیه واریز کرد من در سنتروم  Kista شیستا در استکهلم همراه ایرج بودم. از طریق وسترن یونیون پول را به حساب  او ریخت.
آقای معصومی، ایرج مصداقی ماشین شخصی ندارد و برای خرید مواد غذایی تخفیف خورده من و او از این فروشگاه به آن فروشگاه می‌رفتیم تا مواد را کمی ارزانتر بخریم. گاه در سرمای ۱۰ – ۲۰ درجه زیر صفر این کار را انجام می‌دادیم. آیا او نمی‌توانست با این پول لااقل یک ماشین دست دوم برای خودش بخرد؟ نمی‌توانست دست زن و بچه‌اش را بگیرد به مسافرت برود؟ شرم نمی‌کنید چنین کسانی را مزدور اطلاعات و ... می‌خوانید؟ وجدان هم دارید؟ شرافت هم دارید؟
خدابنده‌لویی آن موقع از مجاهدین تقاضای کمک نمی‌کرد چون می‌دانست مجاهدین به خون او تشنه هستند و صنار هم به او کمک نخواهند کرد برای همین دستش را پیش ایرج و امثال او دراز می‌کرد. حتی می‌‌دانم او برای خروج از آن شرایط به سعید جمالی و ... متوسل شده بود. مواضع همه‌‌ی این افراد را هم می‌دانست.
محمد خدابنده‌لویی وقتی به یونان رسید هم دائم با ایرج مصداقی و همسرش در تماس بود و از آن‌ها کمک می‌خواست و ....
من همه‌ی این وقایع را از نزدیک شاهد بودم. او به محض این که پایش به هلند رسید ترددهایش به «اورسورواز» و ... شروع شد. و یکی از کسانی است که از ماندن مجاهدین در عراق و در اشرف و لیبرتی حمایت می‌کند و از دشمنان کمپین انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث است و به عاطفه اقبال و ... ناسزا می‌گوید. وقاحت را می‌بینید؟‌
باور می‌کنید او خودش پس از حمله‌ی عراقی ها به اشرف، جانش را برداشته فرار کرده و با کمک عراقی‌ها و رژیم به ترکیه آمده و با پول ایرج مصداقی به یونان رسیده و حالا کسانی را که می‌گویند برای انتقال شرافتمندانه افراد لیبرتی به کشور ثالث مبارزه می‌کنند در خدمت رژیم و مزدور اطلاعات و ... معرفی می‌کند. برایتان شنیدن این حرف‌ها عجیب نیست؟
این فرد یکی از کسانی است که امروز سینه چاک رهبری مجاهدین و دشمن ایرج مصداقی شده است. آیا نباید به مجاهدین و هوادارانشان شک کرد؟ این همه بی چشم و رویی را شما چگونه معنی می کنید؟ آیا چنین کسانی حرمت کسی یا چیزی را نگه می دارند؟
 
خدابنده‌لویی به این ترتیب دوباره پایش به اورسورواز و مراسم‌های مجاهدین باز شد و یکی از کسانی که پیگیر جمع‌آوری امضا از زندانیان سیاسی علیه ایرج مصداقی بود همین فرد است.
وقتی اسم‌اش را در بیانیه علیه ایرج مصداقی دیدم، وقتی از بچه‌ها شنیدم که او چگونه پیگیر امضا‌گیری علیه ایرج مصداقی بوده دلم می‌خواست به ایرج مصداقی بد و بیراه بگویم که دست او را گرفت و کمکش کرد اما می‌دانستم فایده ندارد. ایرج از قبل هم پاسخ من را داده بود.
مجاهدین حالا به خدابنده‌لویی و امثال او نیاز دارند. چنین کسانی را به عنوان «زندانی سیاسی از بند رسته» رنگ می‌کنند و به ناآگاهان عرضه می‌کنند. آیا با توضیحی که دادم شما شرافتی در امثال خدابنده‌لویی که در اطراف مجاهدین زیاد هستند می‌بینید؟  
سال گذشته طی دو ماهی که ایرج در بیمارستان بستری بود من هر روز کنارش بودم، می‌دیدم که از درد چگونه به خودش می پیچید و تزریق‌های متوالی مورفین هم جوابگو نبود. فشارخونش روی ۵ بود. دائم زیر سرم بود و انواع‌ مداواها، اما در همان وضعیت پیگیر کار امثال او بود. و در مورد ترورهای هسته‌ای و بیگناهانی که رژیم به این اتهام دستگیر کرده بود نیمه‌های شب مقاله می‌نوشت. من کامپیوترش را اینطرف و آنطرف می‌کردم. من کمک اش می کردم و هر روز پیش اش بودم و می دیدم. این‌ها را می‌گویم که فرق آدم‌ها را نشان دهم. فرق کسانی که از حقیقت دفاع می‌کنند و کسانی که مزورانه به آن‌ها تهمت می‌زنند.
 
سید محمد سیدی یکی از زندانیان سیاسی از بند رسته‌‌ی قهرمان
یادم هست فردی به نام سید محمد سیدی از زندانیان سیاسی سابق که در ترکیه پناهجو است دائم برای دریافت کمک با ایرج تماس می‌گرفت و من از نزدیک در جریان کمک‌های ایرج به او بودم. هر وقت شاعر میهن مان خانم مینا اسدی را می‌بینم او هم با خشم از بی چشم و رویی سیدی یاد می‌کند. چون او هم در جریان محبت‌های ایرج به این فرد بود و از طریق ایرج او را شناخته بود.
همان موقع که ایرج بستری بود سیدی تقاضای کمک مالی کرد، بماند که پیشتر بنیاد برومند به خاطر شناختی که از ایرج دارند مخارج درمان او در بیمارستان آنکارا را پرداخته بود. چه کمک هایی از طریق دوستانش در اختیار او گذاشت. تازه این بخش کوچکی از کمک‌هایی است که از طریق ایرج در اختیار او قرار گرفت و من در جریان آن هستم. بقیه‌اش را خدا می‌داند.
ایرج در آن موقع به سختی راه می‌رفت و تحت عمل‌های جراحی پی در پی بود. مبالغه نمی‌کنم اگر خواستید می‌توانم پرونده‌ی پزشکی او در آن مقطع را که یک کپی‌اش را دارم منتشر کنم.
با این حال در همین شرایط  ایرج ۸۰۰ دلار برای سیدی جمع کرد و از پسرش خواست که از طریق وسترن یونیون برای او حوله کند. البته ایرج به فرد دیگری هم در همین شرایط کمک کرد.
چند وقت بعد ایرج به لندن رفت و برگشت. با ناراحتی از «زندانی از بند رسته‌»‌ای می‌گفت که خانه‌‌ی ۶۰۰ هزار پوندی خریده بود اما با وجود درخواست سیدی حاضر به کمک اندک به او نشده بود.
دو سال پیش بود که در ترکیه زلزله آمد خانم مینا اسدی در سرما خودش بیرون سنتروم شیستا ایستاده بود و از ایرانیان یک تنه ۱۵ هزار دلار پول برای کمک به پناهندگان زلزله زده در ترکیه جمع آوری کرد. ایرج هم حضور داشت. بخش زیاد پول‌ها را ایرج مصداقی به همین سیدی داد که بین پناهندگان پخش کند.
همین محمد سیدی و همان «زندانی سیاسی سابق» کسانی هستند که علیه ایرج مصداقی به عنوان «زندانی از بند رسته» بیانیه امضا کرده اند. من نام آن زندانی را نمی‌دانم. وقتی به ایرج گفتم سیدی فلان فلان شده هم جزو امضا کنندگان است او خندید و گفت او که هیچ، کسی که حاضر نشد بهش کمک مالی کند هم جزو امضا کنندگان است. حالا علیه من با هم رفیق شده‌اند.
من داستان تعداد دیگرشان را نیز که ایرج به صورت جانی و مالی و ... بهشان کمک کرده و در ذهن کمتر کسی می گنجد شنیده‌ام‌ اما چون شاهد نبودم و دقیق در جریان نیستم نمی گویم. امیدوارم روزی خود ایرج در این مورد توضیح دهد. اما این دو را چون خودم از نزدیک در جریان بودم توضیح دادم.
آقای معصومی آن‌هایی که اطراف مجاهدین هستند را چنین کسانی تشکیل می‌دهند. مطمئن باشید موقع‌اش که برسد به مجاهدین هم رحم نخواهند کرد.
با توجه به مقاله‌ی شما، محمد خدابنده‌لویی «مزدور» نیست و در زمره‌ی کسانی است که «نه تنها تن به ننگ مزدوری رژیم ندادند بلکه در هواداری از سازمان پابرجا ماندند و در نشیب و فرازهای این دوران سخت نیز، یار و پشتیبان سازمان بودند.»
من توصیف شما در مورد او را می‌پذیرم و قبول می‌کنم که «کنج عافیت نخزیده»، از او بخواهید جریان نشست خودش در «اشرف» را وجداناً و بدون کم و کاست تعریف کند. توضیح دهد که چه فحش‌ها و تحقیرهایی نصیب او شد. چه تهمت‌هایی به او زده شد و ... آنوقت اگر آن نشست را «هولناک» دیدید، یک عذرخواهی از خوانندگانی که فریب داده‌اید بکنید. من و ما نیازی به عذرخواهی شما نداریم. برای من و ما همین که در مقابل مردم‌مان رو سفید باشیم کافی است. خدا می‌داند مجاهدین چقدر کاغذ و دستخط از او در دست دارند.
در ضمن او در «اشرف» که بود در یک اقدام اعتراضی علیه مجاهدین «اعتصاب غذا» هم کرده بود، خوب است دلیل آن را از خودش بپرسید و این که چرا امروز برای بازگرداندن «اشرفی»‌ها اعتصاب غذا نکرده اما علیه زورگویی رهبری مجاهدین در اشرف اعتصاب غذا کرده بود؟‌ مجاهدین مدعی شده اند اعتصاب غذا دفاع از «مدنیت» است. از آن ها بپرسید در اشرف وقتی کسی اعتصاب غذا علیه مجاهدین میکرد نشانه چه بود؟ دو نمونه اش را من گفتم.
چنانچه قبلا هم گفتم و خودتان را به کری و کوری زدید کسی در بهشت اعتصاب غذا نمی‌کند. آقای معصومی کار خراب تر از آن است که فکرش را بکنید شما بیخود خودتان را نخود این آش کرده‌اید.
 
آقای معصومی این روزها هر وقت واژه‌ی زندانی سیاسی و «زندانیان سیاسی از بند رسته» را در ادبیات مجاهدین می‌شنوم از خشم به خودم می‌پیچم و یاد نشست‌های اشرف می‌افتم. حتما محمد خدابنده‌لویی یادش هست. اگر ذره‌ای شرافت در وجودش باشد آن چه را که می‌گویم خودش بهتر و بیشتر تشریح می‌کند. زندانی سیاسی در مناسبات مجاهدین وقتی حرف جدی داشت خوره مناسبات معرفی می‌شد.
مسئولان نشست خیلی صریح و بدون تعارف عنوان می‌کردند آن‌ها تفاله‌ای بیش نیستند. اگر آدم‌های درستی بودند حتماً با بقیه رفته بودند. این‌ها تفاله‌‌های به جا مانده از کشتار های دهه ی شصت و به ویژه ۶۷ هستند. تفاله‌هایی که حتی لاجوردی از زدن آن‌ها پرهیز نمود. حالا آمدند این‌جا طلبکاری می‌ کنند.
خطاب به آن‌ها گفته می‌شد بی شرف‌ها، بی ناموس‌ها بنویسید در دستگیری و همکاری با بازجویان و زدن بچه‌ها چقدر نقش داشتید؟ بنویسید واداده بودید و خیانت کردید که زنده ماندید. همین اتهاهاتی را که امروز متوجه‌ی ایرج مصداقی می‌کنند در اشرف متوجه‌ی همه‌ی زندانیان سیاسی که به مجاهدین پیوسته بودند می‌کردند.
به اعتقادم روی آوردن مجاهدین به زندانیان دهه‌ی ۶۰ که قبل از این در تحلیل نهایی سازمان تفاله تعریف می‌شدند و گرفتن امضا از آن‌ها علیه ایرج مصداقی نوعی تجدیدنظر طلبی رهبری سازمان است که پیشاپیش آن را تبریک می‌گویم. من از بکارگیری مستمر واژه‌ی «تفاله» شرمنده هستم. اما این یک واقعیت بود. به اعتقادم این ایرج مصداقی بود که باعث شد تفاله‌های دیروز «زندانیان سیاسی از بند رسته » و «جان به دربردگان از کشتار ۶۷» امروز، تعریف شوند. همه‌ی آن‌هایی که پای این اطلاعیه مجاهدین را امضا کردند یک تشکر به ایرج مصداقی بدهکارند. امروز اعلامیه شان را تحت عنوان «جامعه زندانیان» انتشار می دهند. شما بهتر از من می دانید مجاهدین در دهه هفتاد انجمن های متعدد صوری از ورزشکاران گرفته تا هنرمندان و ... درست کردند اما هیچ موقع اجازه نمی دادند انجمن زندانیان سیاسی در تبعید هوادار مقاومت و مجاهدین و ... تشکیل شود. چون مجاهدین و شخص مسعود رجوی دشمن زندانیان سیاسی آزاد شده بودند.  
 
آقای معصومی هر وقت فرصت کردید نگاهی در آینه کنید، کمی فکر کنید، کلاهتان را قاضی کنید من و مایی که از عمر و جوانی و سلامتی‌مان گذشتیم و به استقبال بزرگترین خطرها رفتیم و برای خروج از عراق هم در سخت‌ترین شرایط کار یدی کردیم، در راه رسیدن به اروپا با مرگ دسته‌و پنجه نرم کردیم، علف خوردیم، از بازارهای میوه، سبزیجات و میوه‌های لهیده را جمع کرده و خوردیم، روزها گرسنگی کشیدیم، «مزدوریم» یا «شما»؟ شمایی که در پاریس هرماه دستتان جلوی مجاهدین دراز است تا جیره و مواجب‌تان را با کلی خفت و خواری و توسری تحویل‌تان دهند تا در چنین روزهایی به منتقدان مجاهدین و رهبری آن حمله کنید و آن‌ها را «مزدور» بخوانید و هر از چندگاهی برای تأیید مجاهدین مقاله بنویسد. آیا روزی فکر می‌کردید به چنین سقوطی دچار شوید؟ شما پول رنج و مشقت ما را می‌گیرید. شما نان‌تان را در غم و غصه‌ی ما می‌کنید و در دهان می‌گذارید. شما از شیره‌ی جان ما روزی‌تان را می‌گذرانید. شرم کنید.
 
امیر صیاحی دسامبر ۲۰۱۳
 

کدام "شب يلدا" وچگونه شبی؟

اسامی اعدام شدگان 1360 و 1367 اسامی جانباختگان 1389 - 1388

تصاویری که ناسا 44 سال مخفی کرد


 یک سایت اینترنتی از 1407 عکس گرفته شده در طول ماموریت آپولو 11 که در آن «نیل آرمسترانگ» روی کره ماه در سال 1969 راه می رفت را منتشر کرد. این تصاویر به مدت 44 سال توسط ناسا مخفی شده بود.

اگر فکر می کنید همه چیز در مورد این ماموریت را می دانید، باید گفت اشتباه می‌کنید. در این ماموریت «نل آرمسترانگ، باز آلدرین و مایکل کولینز» به روی ماه رفتند.

این تصاویر بسیار شگفت انگیزند اما شگفت‌انگیزتر این است که چرا ناسا این تصاویر را 44 سال پنهان کرده است؟

گزارش تصویری از یلدا با کودکان کار در خیابان‌های تهران


تاريخ : جمعه بیست و نهم آذر 1392
اعضای جمعیت مستقل امداد دانشجویی - مردمی امام علی (ع) در آخرین روزهای پاییز آیین یلدا با کودکان کار را برپا کردند.
در این مراسم بسته‌های شال و کلاه به همراه خوراکی و شام و میوه شب یلدا توسط نیروهای داوطلب دانشجو و مردم عضو جمعیت در میان کودکان کار در سراسر تهران توزیع می‌شود.
این مراسم از 28 آذر آغاز شد و جمعه 29 آذر نیز ادامه دارد.





پولشوئی در ترکیه- اختلاس در ایران

رسوايي د‌ر استانبول متهم د‌ر تهران، ورود بابك زنجاني به بزرگ‌ترين پروند‌ه فساد مالي تركيه

zanjaniGhanoonDec21.jpg
مسعود‌‌ كاظمي - روزنامه قانون، اِبرو گوند‌‌ش، خوانند‌‌ه معروف تركيه‌اي با يك جوان ايراني ازد‌‌واج كرد‌‌. اين خبر د‌‌ر ابتد‌‌ا شايعه قلمد‌‌اد‌‌ شد‌‌، اما پس از مد‌‌تي و با حضور اين خوانند‌‌ه د‌‌ر ايران، شايعه به يك خبر واقعي تبد‌‌يل شد‌‌. جوان ايراني كه 10 سال از همسرش كوچك‌تر بود‌‌، عليرضا ضراب بود‌‌. خبر د‌‌ر ابتد‌‌ا از عشق ماجراجويانه اين زن به جواني حكايت مي‌كرد‌‌ كه مي‌توانست به شهرت بيشتر اين خوانند‌‌ه منتهي شود‌‌. آن زمان كسي تصور نمي‌كرد‌‌ كه اين ازد‌‌واج به بزرگ‌ترين پروند‌‌ه فساد‌‌ اقتصاد‌‌ي د‌‌ر تركيه ربط پيد‌‌ا كند‌‌ و به ايجاد‌‌ هزاران سوال ايرانيان د‌‌امن بزند‌‌. خبر بسيار تكان د‌‌هند‌‌ه است. همسر ايراني اِبرو گوند‌‌ش به اتهام پولشويي و پرد‌‌اخت رشوه به مقامات تركيه‌ براي جابه‌جا كرد‌‌ن پول و طلا به شركت سورينت كيش د‌‌ر ايران بازد‌‌اشت شد‌‌ه است. بيش از 60 مسئول تركيه‌اي د‌‌ر اين پروند‌‌ه متهم و بازد‌‌اشت شد‌‌ه‌اند‌‌. اكنون و با مشخص شد‌‌ن ابعاد‌‌ كوچكي از اين پروند‌‌ه، مي‌توان نتيجه گرفت كه آن ازد‌‌واج يك ماجراي عشقي و حتي يك موضوع سرگرم كنند‌‌ه نبود‌‌ه است. ازد‌‌واج پرماجراي خوانند‌‌ه مشهور تركيه‌اي با جوان ثروتمند‌‌ ايراني، معامله‌اي سياسي و اقتصاد‌‌ي با هد‌‌ف پولشويي يا به قولي براي د‌‌ور زد‌‌ن تحريم‌هاي ايران بود‌‌ه است.
عليرضا ضراب كيست؟
ضراب، تاجری سرشناس از یک خانواد‌‌ه ثروتمند‌‌ ایرانی است که د‌‌ر ترکیه زند‌‌گی می‌کند‌‌ و از آنجا که با اِبرو گوند‌‌ش، خوانند‌‌ه سرشناس ترک ازد‌‌واج کرد‌‌ه است، د‌‌ر افکار عمومی این کشور شناخته شد‌‌ه است. رضا ضراب متولد‌‌ 1362 د‌‌ر تبریز است و حاصل اين ازد‌‌واج نوزاد‌‌ د‌‌ختری به نام آلاراست. به نوشته حریت، ضراب د‌‌ر سال 2012 و د‌‌ر جریان توقیف یک محموله طلا که قرار بود‌‌ برای شرکت سورینت متعلق به بابک زنجانی به ایران منتقل شود‌‌، از سوي پلیس مورد‌‌ بازجویی قرار گرفت. گفته می‌شود‌‌ رقابت‌های د‌‌اخلی سیاسی د‌‌ر ترکیه د‌‌ر تحولات د‌‌و روز گذشته این کشور موثر بود‌‌ه است. پروند‌‌ه‌ای که د‌‌اد‌‌ستانی جرائم مالی ترکیه تشکیل د‌‌اد‌‌ه است، سه بخش د‌‌ارد‌‌ که بخش اصلی آن به ضراب مربوط است. به نوشته حریت، او علاوه بر انتقال پول به ایران، به پرد‌‌اخت رشوه به نزد‌‌یکان اعضای د‌‌ولت برای تسهیل سرمایه‌گذاری و تسریع د‌‌ریافت تابعیت ترکیه برای خود‌‌ و نزد‌‌یکانش متهم است. خانواد‌‌ه ضراب، اصالتا تبریزی هستند‌‌ و علاوه بر طلا، د‌‌ر حوزه بورس و آهن هم فعالیت می‌کنند‌‌. کارخانه فولاد‌‌ «تیکمه د‌‌اش» د‌‌ر تبریز و کشتی‌سازی «رویال» د‌‌ر استانبول از د‌‌یگر د‌‌ارایی‌های این خانواد‌‌ه اعلام شد‌‌ه است. آنان د‌‌ر زمان جنگ ایران و عراق راهی د‌‌وبی شد‌‌ند‌‌ و فعالیت‌های تجاری و صرافی خویش را د‌‌ر این شهر آغاز كرد‌‌ند‌‌. با وجود‌‌ این، علی رضا پسر جوان خانواد‌‌ه، بیش‌تر زند‌‌گی حرفه‌ای خود‌‌ش را د‌‌ر ترکیه و آذربایجان گذراند‌‌ه است. روزنامه «ملیت» ترکیه گزارش د‌‌اد‌‌ که د‌‌ر حیاط ویلای ضراب د‌‌ر استانبول، د‌‌و چمد‌‌ان بزرگ پر از اسناد‌‌ محرمانه مرتبط با مناقصه‌های بزرگ وزارتخانه‌ها و نهاد‌‌های اقتصاد‌‌ی د‌‌ولتی كشف شد‌‌. برخی فعالان اقتصاد‌‌ی ایرانی ساکن د‌‌وبی، خانواد‌‌ه ضراب را متهم کرد‌‌ه‌اند‌‌ که عامل ورشکستگی برخی صرافی‌های ایرانی فعال د‌‌ر اين شهر بود‌‌ه‌اند‌‌. این شایعه‌ها سبب شد‌‌ که زند‌‌گی حرفه‌ای ضراب به شد‌‌ت پرحاشیه باشد‌‌.
بزرگ‌ترين فساد‌‌ مالي تاريخ تركيه!
د‌‌ر پروند‌‌ه گشود‌‌ه شد‌‌ه علیه برخی فعالان اقتصاد‌‌ی، تاجران سرشناس ترکیه و فرزند‌‌ان سه وزیر د‌‌ولت ارد‌‌وغان، اتهاماتی چون پرد‌‌اخت رشوه، تبانی د‌‌ر مناقصه‌ها و تشکیل شبکه فساد‌‌ مالی به چشم می‌خورد‌‌. به نظر می‌رسد‌‌ ضراب از راه بانک «خلق» ترکیه به آنان رشوه د‌‌اد‌‌ه است. این بانک پیش از این به د‌‌لیل نقض تحریم‌ها و ارسال طلا به ایران د‌‌ر مقابل د‌‌ریافت نفت، تحت نظر قرار د‌‌اشت. اتهام د‌‌یگر ضراب این است که با تاسیس 11 شرکت صوری، عملیات پولشویی گسترد‌‌ه‌ای را به مقصد‌‌ ایران مد‌‌یریت و هد‌‌ایت کرد‌‌ه است. پروند‌‌ه د‌‌یگر وی، مربوط به هواپیمایی است که سال گذشته د‌‌ر فرود‌‌گاه آتاتورک به زمین نشست و از د‌‌اخل آن یک و نیم تن طلا از کشور غنا به مقصد‌‌ د‌‌وبی کشف شد‌‌. به نوشته خبرگزاری د‌‌ولت آذربایجان، د‌‌رد‌‌سرهای ضراب از د‌‌سامبر سال2011 آغاز شد‌‌؛ «د‌‌و محموله پول نقد‌‌ به ارزش 5/14 میلیون د‌‌لار و 4 میلیون یورو کشف و سه‌ شهروند‌‌ آذربایجانی و یک ایرانی‌ د‌‌ر فرود‌‌گاه «وِنوکوُوا» د‌‌ر مسکو د‌‌ستگیر شد‌‌ند‌‌. پلیس ترکیه، مالک و 14 کارمند‌‌ یک صرافی بزرگ د‌‌ر استانبول را د‌‌ستگیر کرد‌‌. این صرافی برای این افراد‌‌ 37 بار حواله‌هایی به ارزش 40 میلیون د‌‌لار و 10 میلیون یورو از ترکیه به روسیه منتقل کرد‌‌ه بود‌‌.
پلیس د‌‌ریافت که این مبلغ متعلق به سه‌ شهروند‌‌ جمهوری آذربایجان و مبد‌‌ا این پول‌ها از د‌‌وبی‌ به ترکیه بود‌‌ه است. د‌‌ر اد‌‌امه بازجویی‌ها و تحقیقات پلیس ترکیه، مشخص شد‌‌ که د‌‌ر فاصله سال‌های 2009 تا 2012 ، سه‌ شرکت صوری د‌‌ر ترکیه از سوی یکی‌ از این سه‌ شهروند‌‌ آذربایجانی به ثبت رسید‌‌ه و تمامی‌ این شرکت‌ها را رضا ضراب مد‌‌یریت کرد‌‌ه است. به نوشته روزنامه زمان ترکیه، مجموع اتهامات مالی مطرح شد‌‌ه د‌‌رباره ضراب به 87 میلیارد‌‌ یورو می‌رسد‌‌. بر اساس این گزارش، این مبلغ د‌‌ر طول چهار سال جابه‌جا شد‌‌ه و 40 د‌‌رصد‌‌ آن متعلق به د‌‌ولت ایران بود‌‌ه و ضراب موفق شد‌‌ه با همکاری بانک ملی ایران، نقل و انتقالات گسترد‌‌ه مالی د‌‌ر کشورهای مختلف انجام د‌‌هد‌‌، نقل و انتقالاتی که عمد‌‌تا برای د‌‌ور زد‌‌ن تحریم ها از آن استفاد‌‌ه شد‌‌ه است. پلیس استانبول طی عملیاتی جنجال‌برانگیز که از د‌‌ولت ترکیه مخفی نگه د‌‌اشته شد‌‌ه بود‌‌، ۵۲ نفر را به اتهام پولشویی و فساد‌‌ مالی بازد‌‌اشت کرد‌‌؛ عملیاتی که با واکنش منفی شد‌‌ید‌‌ رجب طیب ارد‌‌وغان، نخست وزیر این کشور مواجه شد‌‌ و تاکنون ۲۹ مامور بلند‌‌پایه اد‌‌اره پلیس ترکیه، از جمله حسین چاپکین رئیس پلیس استانبول از کار خود‌‌ برکنار شد‌‌ند‌‌. ارد‌‌وغان از اینکه پلیس ترکیه از یک سال پیش د‌‌ر جریان آنچه که مطبوعات ترکیه بزرگ‌ترین فساد‌‌ مالی تاریخ کشور عنوان می‌کنند‌‌، بود‌‌ه، اما موضوع را از د‌‌ولت پنهان نگه د‌‌اشته، به شد‌‌ت خشمگین است. د‌‌ر میان بازد‌‌اشت‌شد‌‌گان پسران سه وزیر ترک، همچنین مصطفی د‌‌میر، شهرد‌‌ار منطقه فاتح استانبول و عضو حزب حاکم عد‌‌الت و توسعه به همراه سلیمان ارسلان، رئیس بانک د‌‌ولتی هالک بانک نیز به چشم می‌خورد‌‌. ضراب برای پرد‌‌اخت رشوه متهم است، اما با یک هد‌‌ف متفاوت. گفته می‌شود‌‌ ضراب موفق شد‌‌ه د‌‌ر طول یک سال گذشته، 10میلیارد‌‌ د‌‌لار را به صورت پول و طلا به ایران منتقل کند‌‌ و برای انجام این کار، د‌‌ه‌ها میلیون د‌‌لار رشوه پرد‌‌اخت كرد‌‌ه است. این د‌‌‌ر حالی است که نام این تاجر ایرانی د‌‌ر فهرست هیچ یک از تحریم‌های اعمال شد‌‌‌ه علیه ایران د‌‌‌ید‌‌‌ه نمی‌شود‌.
اِبرو تنها عروس تركيه‌اي ايراني‌ها نيست
بر اساس برخي شنيد‌‌ه‌ها، اِبرو گوند‌‌ش سال 89 به ایران سفر کرد‌‌ و مهمان خواهر همسرش د‌‌ر کرج شد‌‌. اما روايت د‌‌يگري مي‌گويد‌‌ اِبرو د‌‌ر خانه‌اي اسكان گزيد‌‌ كه براي او د‌‌ر منطقه عظيميه كرج خريد‌‌اري شد‌‌ه بود‌‌. برخی رسانه‌های اصولگرا د‌‌ر حاشیه این سفر نوشته بود‌‌ند‌.
‌او د‌‌ر کرج د‌‌ر مراسم افطاری به میزبانی اسفند‌‌یار رحیم مشایی، يار غار محمود‌‌ احمد‌‌ي‌نژاد‌‌ شرکت کرد‌‌ه است، خبری که به سرعت تکذیب شد‌‌. ابرو گوند‌‌ش تنها عروس ترک سال‌های اخیر ایرانی‌‌ها نیست. معصومه، عروس پروین احمد‌‌ی‌نژاد‌‌ هم د‌‌یگر د‌‌ختر ترک است که د ر سال 2008 با خواهرزاد‌‌ه رئيس‌جمهور سابق ايران آشنا شد‌‌. او بر خلاف ابرو، از خانواد‌‌ه‌ای مذهبی است. د‌‌یگر زن مشهور ترک این سال‌ها که نامش د‌‌ر رسانه‌ها شنید‌‌ه شد‌‌ «زينب اوزال» د‌‌ختر «تورگوت اوزال» رئيس جمهور پیشین تركيه است که براساس گزارش‌های منتشرشد‌‌ه، قصد‌‌ سرمایه‌گذاری 400 میلیون د‌‌لاری د‌‌ر بازار مسکن تهران را د‌‌اشت. از ابعاد‌‌ پروژه‌های «زینب» تاکنون خبری منتشر نشد‌‌ه است. د‌‌استان زند‌‌گی «معصومه» هم کماکان خصوصی باقی ماند‌‌ه است. آیا پشت پرد‌‌ه زند‌‌گی این د‌‌و د‌‌ختر ترک نیز با ماجراهای عجيب و غريب و پرحاشیه تجاري و سياسي چون زند‌‌گی «ابرو گوند‌‌ش» همراه است؟ اكنون خبري رسمي از ميزان نقش ابرو د‌‌ر اين پروند‌‌ه د‌‌ر ميان نيست، اما نمي‌توان او را ناد‌‌يد‌‌ه گرفت. اين احتمال وجود‌‌ د‌‌ارد‌‌ كه وي هم طي روزهاي آتي د‌‌ر رابطه با اين پروند‌‌ه بازد‌‌اشت شود‌‌.
زنجاني همه جا!
بر اساس برخي اطلاعات، بابک زنجانی سرمایه‌د‌‌ار مورد‌‌ حمایت محمود احمد‌‌ی‌نژاد‌‌ طرف مالی رضا ضراب بود‌‌ه است که د‌‌ر ترکیه بازد‌‌اشت شد‌‌. سال گذشته د‌‌ر ترکیه عکس‌هایی از يك هواپیما منتشر شد‌‌ که مربوط به انتقال چمد‌‌ان‌های طلا از ایران به اين كشور از سوی بابک زنجانی بود‌‌. اکنون روزنامه حریت ترکیه مد‌‌عی شد‌‌ه که این طلاها متعلق به رضا ضراب بود‌‌ و با پرد‌‌اخت یک و نیم میلیون د‌‌لار به سیاسیون ترکیه و با جعل سند‌‌ آزاد‌‌ شد‌‌ه است. ﻗﺎﭼﺎﻕ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺗﻦ ﻃﻼ ﺍﺯ ﺗﺮﮐﯿﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺩ‌ﺭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ‌ﻩ است. د‌‌ر یکی از پروند‌‌ه هایی که اخیرا روزنامه حریت ترکیه د‌‌ر مورد‌‌ آن نوشته است، رضا ضراب به هولد‌‌ینگی به نام سورینت د‌‌ر ایران ارتباط د‌‌اد‌‌ه شد‌‌ه است، فرد‌‌ي كه روزنامه حريت او را ثروتمند‌‌ترین فرد‌‌ ایران مي‌خواند‌‌. اين روزها رسانه‌ها اخبار مربوط به زنجانی را با حساسیت بالایی د‌‌نبال می‌کنند‌‌. این د‌‌ر حالی است که نهاد‌‌های د‌‌ولتی ایران نیز د‌‌رباره نوع و تعد‌‌اد‌‌ قرارد‌اد‌‌های وی با د‌‌ولت سابق یا میزان بد‌‌هی‌های این شخص به وزارتخانه‌ها و سازمان‌های ایرانی اخبار متفاوتی ارائه می‌کنند‌‌.
ارتباطات عجيب پروند‌‌ه‌هاي مفاسد‌‌ اقتصاد‌‌ي
چند‌‌ي پيش پروند‌‌ه پولشويي د‌‌ر اهواز مطرح شد‌‌ه بود‌‌ كه د‌‌ر آن علي عياشي چند‌‌ صد‌‌ ميليون تومان از مرد‌‌م خوزستان چپاول كرد‌‌ه و به كشور يونان گريخته و پناهند‌‌ه شد‌‌ه بود‌‌. با توجه به اينكه خانواد‌‌ه ضراب د‌‌ر ايران، آذربايجان و تركيه به كار صرافي اشتغال د‌‌اشتند‌‌، شايعاتي وجود‌‌ د‌‌ارد‌‌ كه بخشي از اين پول از سوي خانواد‌‌ه ضراب جابه‌جا مي‌شد‌‌ه است. از سويي د‌‌ر سال 1389 پروند‌‌ه‌اي با نام بزرگ‌ترين فساد‌‌ اقتصاد‌‌ي ايران د‌‌ر افكار عمومي مطرح شد‌‌ كه د‌‌ر نهايت به حكم اعد‌‌ام و زند‌‌ان‌هاي طويل‌المد‌‌ت منجر شد‌‌. كل رقم آن پروند‌‌ه 3000 ميليارد‌‌ تومان اعلام شد‌‌. مبلغي كه د‌‌ر برابر موارد‌‌ي كه اين روزها د‌‌ر حول و حوش بابك زنجاني اعلام مي‌شود‌‌، پول خرد‌‌ محسوب مي‌شود‌‌. زماني اگر پروند‌‌ه فساد‌‌ي مانند‌‌ شهرام جزايري و مه‌آفريد‌‌ اميرخسروي مطرح مي‌شد‌‌، همگان متعجب مي‌شد‌‌ند‌‌. همچنان كه د‌‌ر د‌‌هه‌هاي گذشته د‌‌ر هر د‌‌ولتي، حد‌‌اكثر با يك مورد‌‌ فساد‌‌ اقتصاد‌‌ي كه ارتباط تنگاتنگي هم با د‌‌ولت ند‌‌اشت، مواجه مي‌شد‌‌يم. اما د‌‌ر 4 سال گذشته به د‌‌ليل نوع مد‌‌يريت و شرايط اقتصاد‌‌ي و سياسي حاكم بر كشور، شاهد‌‌ انتشار اخبار فساد‌‌هاي اقتصاد‌‌ي بود‌‌ه‌ايم كه باور آن براي افكار عمومي بسيار د‌‌شوار است. زيرا ارقامي د‌‌ر اين پروند‌‌ه ها اعلام مي‌شود‌‌ كه محاسبه‌اش د‌‌ر مخيله بسياري از ايرانيان نمي‌گنجد‌‌. د‌‌ر ميان همه اين ها، به‌نظر مي‌رسد‌‌ سرنخ بسياري از فساد‌‌ها را بايد‌‌ د‌‌ر اتفاق ويژه‌اي يافت كه د‌‌ر اين سال‌ها رخ د‌‌اد‌‌ و باعث كسب ثروت‌هاي نجومي از سوي برخي شد‌‌. تحريم همان اتفاق ويژه است. ايران به واسطه پروند‌‌ه هسته‌اي مورد‌‌ شد‌‌يد‌‌ترين و ظالمانه‌ترين تحريم‌هاي بين‌المللي قرار گرفت. اما اين تحريم‌ها تنها براي مرد‌‌م عاد‌‌ي ايران ظالمانه بود‌‌. زيرا عد‌‌ه‌ اند‌‌كي د‌‌رست از همين تحريم‌ها، به چنان جايگاه مالي و اقتصاد‌‌ي‌اي رسيد‌‌ند‌‌ كه شايد‌‌ بيل گيتس نيز به آنان رشك مي‌برد‌‌. اكنون و با مروري بر پروند‌‌ه‌هاي منتشر شد‌‌ه، به‌ويژه فساد‌‌ اخير افشا شد‌‌ه د‌‌ر تركيه، مي‌توان فهميد‌‌ كه چرا برخي همچنان بر طبل مخالفت با هر نوع توافقي ميان ايران و غرب مي‌كوبند‌‌. كسب و كار براي كاسبان تحريم از هر چيزي مهم‌تر است. براي آنان مهم نيست كه سانتريفيوژها بچرخد‌‌ يا نچرخد‌‌ و سفره مرد‌‌م لقمه ناني د‌‌اشته باشد‌‌ يا ند‌‌اشته باشد‌‌، آنچه براي آنان مهم است، كاسبي ميليارد‌‌ي به واسطه عنوان مبهم د‌‌ورزد‌‌ن تحريم‌هاست.
بگو از كجا آورد‌‌ي؟
بابك زنجاني نماد‌‌ د‌‌ور زد‌‌ن تحريم به سود‌‌ اقتصاد‌‌ و مرد‌‌م ايران است؟ ظاهرا اين عنوان صحيح نيست. او به واسطه حمايت‌هاي نامرئي و پنهان، مرد‌‌م ايران و نظام اقتصاد‌‌ي كشور را د‌‌ور زد‌‌ه است. جواني كه با رانت بانك مركزي و به اد‌‌عاي خود‌‌ش د‌‌ر د‌‌وران سربازي روزي 17 ميليون تومان د‌‌رآمد‌‌ د‌‌اشته است، از سوي د‌‌ولتي كه خود‌‌ را پاك‌ترين د‌‌ولت تاريخ مي‌د‌‌انست، به چنان رانت‌هايي د‌‌ست پيد‌‌ا كرد‌‌ كه د‌‌ارايي‌هايش از بود‌‌جه سالانه كشور هم بيشتر شد‌‌ه است.
افشاي نقش وي د‌‌ر پروند‌‌ه قطور سعيد‌‌ مرتضوي د‌‌ر گزارش تحقيق و تفحص از تامين اجتماعي، تنها گوشه‌هايي از فعاليت‌هاي وي است. ثروت بابك زنجاني به حد‌‌ي افسانه‌اي است كه نمي‌توان تخمين د‌‌قيقي از آن ارائه كرد‌‌. بخشي از اقتصاد‌‌ نماند‌‌ه است كه زنجاني به آن ورود‌‌ نكرد‌‌ه باشد‌‌. نفت، گند‌‌م، طلا، انبوه سازي، سينما و فوتبال گوشه‌هايي از تفريحات ميليون د‌‌لاري زنجاني هستند‌‌. اگر انگيزه انتقام گيري محمود‌‌ احمد‌‌ي‌نژاد‌‌ از براد‌‌ران لاريجاني نبود‌‌، شايد‌‌ امروز هم كسي بابك را نمي‌شناخت و د‌‌ر خفا، همچنان به كار خود‌‌ اد‌‌امه‌ مي‌د‌‌اد‌‌. باوجود‌‌ همه اينها، يك سوال مهم د‌‌يگر باقي است و آن اينكه واقعا چند‌‌ بابك زنجاني د‌‌يگر تحت عناوين مختلف د‌‌ر سال‌هاي اخير و از سوي پاك‌ترين د‌‌ولت تاريخ متولد‌‌ شد‌‌ه‌اند‌‌؟ زنجانی می‌گوید‌‌ نخستین ارزی که از بانک مرکزی برای توزیع گرفته است، ۱۷ میلیون د‌‌لار بود‌‌ه؛ کارمزد‌‌ی که بابت توزیع آن د‌‌ریافت کرد‌‌ه است هم ۱۷ میلیون تومان بود‌‌ه است. زنجانی پس از د‌‌رگذشت نوربخش تصمیم می‌گیرد‌‌ پوست گوسفند‌‌ به خارج از ایران بفروشد‌‌. او آغاز فعالیت‌های گسترد‌‌ه اقتصاد‌‌ی خود‌‌ را این‌گونه روایت کرد‌‌ه است، روایتی که د‌‌ر آن حلقه‌های گمشد‌‌ه بسياري وجود‌‌ د‌‌ارد‌‌. هنوز جای این سوال باقی است که چگونه بانک مرکزی به یک سرباز اعتماد‌‌ می‌کند‌‌ و مبالغ هنگفتی ارز د‌‌ر اختیار او قرار می‌د‌‌هد‌‌؛ سوالی که این روزها هم مطرح است. پس از مرگ نوربخش، رئيس كل وقت بانك مركزي، اين سال‌ها زنجانی چگونه توانست وارد‌‌ بازار د‌‌لالی نفت شود‌‌ و د‌‌ر غياب آن مرحوم، چه كسي د‌‌ست اين جوان را گرفت؟ احتمالا پاسخی که به سوال د‌‌وم د‌‌اد‌‌ه شود‌‌، می تواند‌‌ پاسخ به سوال اول نیز باشد‌‌. علی مروی نمایند‌‌ه مجلس می‌گوید‌‌: شکی د‌‌ر برخورد‌‌اری او از رانت وجود‌‌ ند‌‌ارد‌‌، بد‌‌ون‌شک تشکیلات مافیایی د‌‌ر کنار زنجانی وجود‌‌ د‌‌اشته است.
حمید‌‌رضا حسینی فعال اقتصاد‌‌ی و براد‌‌ر وزیر ارشاد‌‌ د‌‌ولت محمود‌‌ احمد‌‌ی‌نژاد‌‌ هم می‌گوید‌‌: گروهی از او حمایت کرد‌‌ه‌ و به نفت وارد‌‌ش کرد‌‌ه‌اند‌‌. او معتقد‌‌ است که زنجانی «پیشانی یک جریان» است. حسینی تاکید‌‌ می‌کند‌‌: د‌‌یگران روی او سرمایه‌گذاری کرد‌‌ه‌اند‌‌ و شاید‌‌ هم حاضر شوند‌‌ قربانی‌اش کنند‌‌. او مهره سوخته یک جریان است. اما گويا اين مهره سوخته، د‌‌ود‌‌هايي د‌‌ارد‌‌ كه هنوز به مشام مرد‌‌م نرسيد‌‌ه است.
وقتي زنجاني تهد‌‌يد‌‌ مي‌كند‌‌!
پس از اينكه شوراي عالي معماري و شهرسازي مجوز برج زنجاني د‌‌ر ايران زمين را لغو كرد‌‌، وي با انتشار تصویر یکی از پروژه‌های چند‌‌ میلیارد‌‌یش د‌‌ر منطقه ایران‌زمین د‌‌ر صفحه فيس‌بوك خود‌‌، با لحنی ارعاب‌گونه علیه مقامات مسئول اعلام کرد‌‌ که زیر بار هیچ فشاری نمی‌رود‌‌. البته زنجانی د‌‌ر این نوشته فیس‌بوکی اشاره نکرد‌‌ه است که چگونه وقتی با استفاد‌‌ه از رانت د‌‌ولت سابق پروژه به د‌‌ست می‌آورد‌‌، زیر بار کار غیر منطقی می‌رفت، اما امروز که به واسطه تحقیق و تفحص زیر سوال رفته است، زیر بار حرف منطقی نمی‌رود‌‌!
سازمان حمايت از زنجاني فرو ريخت
بابك زنجاني به انتهاي خط نزد‌‌يك مي‌شود‌‌. اتفاقات روزهاي اخير نشان مي‌د‌‌هد‌‌ زنجاني د‌‌يگر حاميان سابق را ند‌‌ارد‌‌. زيرا مرد‌‌ي كه اد‌‌عا مي‌كرد‌‌ رئيس پاك‌د‌‌ست‌ترين د‌‌ولت تاريخ است، رفته است. مرد‌‌اني كه از وي حمايت مي‌كرد‌‌ند‌‌ هم د‌‌يگر رفته‌اند‌‌. لغو مجوز ايران‌زمين نشان د‌‌اد‌‌ كه او د‌‌يگر مرد‌‌ي د‌‌ر حاشيه امنيت نيست. رقم پروند‌‌ه‌ها و د‌‌ارايي‌هاي زنجاني به حد‌‌ي بزرگ است كه تحصيل اين مقد‌‌ار د‌‌ارايي به هر روشي، كمي عجيب به نظر مي‌رسد‌‌. با توجه به فشار افكار عمومي و بر ملا شد‌‌ن روز شمار تخلفات وي، مي‌توان حد‌‌س زد‌‌ كه حاميان آقاي ميليارد‌‌ر جوان، د‌‌يگر تواني ند‌‌ارند‌‌ تا براي او هزينه كنند‌‌. همه سال‌هايي كه برخي د‌‌ائما د‌‌ر بوق و كرنا مي‌كرد‌‌ند‌‌ كه «ما براي د‌‌ور زد‌‌ن تحريم‌ها خون د‌‌ل‌ها خورد‌‌ه‌ايم» زياد‌‌ به واقعيت نزد‌‌يك نبود‌‌. بهتر اين است كه بگوييم بابك زنجاني و زنجاني‌هاي د‌‌يگر، د‌‌ر اين سال‌ها خون به د‌‌ل مرد‌‌م كرد‌‌ه اند‌‌ و د‌‌ارايي‌هاي مرد‌‌م را نوش جان.


 دبیر شورای منطقه ای حوضه آبخیز دریاچه ارومیه و مدیر کل حفاظت  محیط زیست آذربایجان غربی نسبت به ظهور و تشکیل پدیده شنهای روان هشدار داد.
حسن عباس نژاد اظهار داشت درحال حاضر پدیده جدیدی در منطقه ای به شعاع چندین کیلومتر مربع در محدوده های ساحلی شمال غرب دریاچه و حتی داخل آن در حال شکل گیری است که شنهای روان مناطق کویری ایران را در ذهن تداعی می کند.
 وی تاکید کرد در حال حاضر سطح تراز دریاچه ارومیه به کمترین میزان ثبت شده در 100 سال اخیر رسیده است واین در حالی است که وسعت ان به 16 درصد وسعت اصلی ،کاهش یافته است.
عباس نژاد گفت: وضعیت فعلی پارک ملی دریاچه ارومیه بی اغراق بحرانی ترین وضعیت مشاهده شده قرن اخیر است و محیط بانان و کارشناسانی که تا اوایل بهار امسال توسط قایق به جزایر دریاچه طی مسیر می نمودند, امروز برای رسیدن به آن، از خودرو به عنوان وسیله ایاب وذهاب استفاده مینمایند.
دبیر شورای منطقه ای حوضه آبخیز دریاچه ارومیه افزود: بی شک دریاچه امروز چشم انتظار عزمی بسیار جدی از جانب همه ارکان اعم از ذینفعان ملی و منطقه ای است که با دیدی وسیع و جامع وارد عرصه نجات این نگین فیروزه ای گردند.











سوریه : کلاف سردرگم و مشترک جهان سرمایه ، تحجر و توحش- گفتگوی آرش کمانگر با یونس پارسا بناب

* خسرو گلسرخی: شعر خواب یلدا
من همین فردا
به رفیقانم که همه از عریانی می گریند
خواهم گفت:
گریه کار ابر است
من و تو با انگشتی چون شمشیر,
من و تو با حرفی چون باروت
به عریانی پایان بخشیم
و بگوئیم به دنیا, به فریاد بلند
عاقبت دیدید ما صاحب خورشید شدیم…
و در این هنگام است
که همان بوسه تو خواهم بود
کز سر مهر به خورشید دهی…
شب که می آید و می کوبد پشت در را,
بخودم می گویم
اگر از خواب شب یلدا ما برخیزیم
اگر از خواب بلند یلدا, برخیزیم
ما همین فردا
کاری خواهیم کرد
کاری کارستان…
خلاصه شده از شعر خواب یلدا سروده زنده یاد خسرو گلسرخی