نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ خرداد ۳۱, شنبه

زد و بند «سایکس ـ پیکو» Sykes–Picot Agreement

زد و بند «سایکس ـ پیکو»
Sykes–Picot Agreement 
اين بحث به موافقت‌‌نامه سايکس ـ پيکو Sykes–Picot Agreement می‌پردازد که حدود يک قرن پيش قلمرو خاورميانه بين دو کشور انگليس و فرانسه را مشخص نمود.
نام اين موافقت‌‌نامه که بهتر است آنرا زد و بند بناميم از «سِر مارک سايکس» انگليسی و «فرانسوا ژرژ پيکوی» فرانسوی گرفته شده‌‌است.
 
جنگ جهانی اول و امپراتوری عثمانی
يه زد و بند مزبور، موافقت‌نامه آسيای صغير Asia Minor Agreement هم گفته می‌شود. آسيای صغير، نام کهن بخش آسيايی کشور ترکيه است و به شبه‌جزيره‌ای گفته می‌شود که امروزه به آن آناتولی هم می‌گویند و در بخش پيش‌آمدگی غربی آسيا واقع شده‌است.
قرار و مدار سرّی سايکس ـ پيکو در واقع ميان دولت‌های انگليس و فرانسه بود، اما روسيه تزاری نيز در جریان قرار داشت و با آن دو، هم رأی شد تا پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول، هر سه کشور بر منطقه، نفوذ و کنترل داشته باشند.
در جنگ جهانی اول، که از ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ طول کشيد و تاريخ سده بيستم را تحت تاثير قرار داد، عثمانی‌ها با آلمان و اتريش، به انگلستان و فرانسه و روسيه اعلام جنگ کرده بودند.
...
امپراتوری عثمانی در سالهای قبل از جنگ جهانی اول مثل کاسه‌ای ترک خورده، رو به شکستن بود و قدرت‌های بزرگ اروپایی برای تجزيه آن، اين پا و آن پا می‌کردند.
در آغاز، انگلستان با همکاری روسيه و فرانسه جنگ دريائی بزرگی را عليه نيروهای عثمانی ترتيب داد اما با مقاومت آنان روبرو شد و متجاوزين به نتيجه دلخواه نرسيدند. البته کمی جلوتر، ايتاليايی‌ها، توانسته بودند طرابلس (ليبی فعلی) را از عثمانی‌ها بگيرند.
 
موافقت‌نامه سایکس ـ پیکو و حوزه‌های نفت خيز خوزستان
گفته می‌شود مناطق مرکزی و نفت خيز کشور ما نيز در آن قرارداد استعماری موازنه شده بود و روسيه تزاری پذيرفت که انگلستان فراتر از محدوده قرارداد ۱۹۰۷، کنترل مناطق مرکزی ايران و حوزه‌های نفت خيز خوزستان و بين النهرين را هم در دست بگيرد، اما هدف اصلی، تجزيه امپراتوری عثمانی بود و قرار و مدار سرّی سايکس ـ پيکو را بايد از همين زاويه نگريست.
در تاريخ ۱۹ می‌ سال ۱۹۱۶ ميلادی (۲۶ ارديبهشت ۱۲۹۵ خورشيدی) در بيشتر جبهه‌های جنگ، آلمان و اتريش پيروز بودند، اما فرانسه و انگليس سرزمينهای عربی امپراتوری عثمانی را بر روی نقشه به دو حوزه نفوذ بين خودشان تقسيم کردند. گویی برایشان روشن بود که آن کاسه ترک خورده (امپراتوری عثمانی) دیر یا زود می‌شکند.
... 
نماينده دولت فرانسه (فرانسوا ژرژ پيکو) دست از سرزمين شام (يعنی سوريه) برنمی‌داشت. در نقطه مقابل وزير خارجه بريتانيا (سِر مارک سايکس) چشمش را مناطق نفتی بين النهرين گرفته بود.
 
قسمت اعظم عراق باضافه اردن و مصر به انگليس رسيد
با موافقت‌نامه سايکس ـ پيکو، شرق ترکيه سهم روسيه تزاری می‌شد، شمال غرب عراق، لبنان و کشور سوريهٔ کنونی، زير پرچم فرانسه می‌رفت. کردها ميان دولت‌های ترکيه، عراق و سوريه آلاخون والاخون می‌شدند و قسمت اعظم عراق باضافه اردن و مصر به انگليس می‌رسيد.
فلسطين هم که داستان غم انگيز و جداگانه ای دارد، قرار بود توسط سه کشور فرانسه و انگليس و روسيه، مشترکاً اداره شود.
بديهی است که در ترسيم مرزها کوچک‌ترين مراجعه‌ای به ساکنين مناطق مذکور نشد.
...
چون جنگ جهانی پايان نيافته بود و اين دولت‌ها کنترل دو فاکتو de facto یعنی کنترل موثر و واقعی بر اين سرزمين‌ها نداشتند، تحديد حدود دقيقی صورت نگرفت. اين امر در صورت تحقق محتاج موافقت‌نامه‌های تحديد حدود و پروتکل‌های مکمل بود...
 
لنین از زد و بند سایکس ـ پیکو پرده برداشت
بنا بر موافقت‌نامه سايکس ـ پيکو قرار بود پس از آنکه فاتحه امپراتوری عثمانی خوانده شد، روسيه صاحب اختيار قسطنطنيه و نواحی متصل به آن باشد. بعلاوه تنگهٔ بُسفُر (بوسفور) را که شهر استانبول در دو طرف آن قرار دارد کنترل کند.
(باريکه آبی که دريای سياه را به دريای مرمره می‌پيوندد و دو قاره اروپا و آسيا را از يکديگر جدا می‌کند)
روسیه تزاری همچنین می‌خواست به منظور اتصال دريای سياه به دريای مديترانه، بر تنگه داردانل و شبه جزيره گاليپولی و چناق قلعه مسلط باشد و مناطق ارمنی نشين آناتولی را هم تصاحب کند.
اما چرخ بازيگر بازی‌های بسيار دارد و اوضاع آنطور که استعمارگران می‌خواستند تمام و کمال پيش نرفت. روسيه تزاری رخت بر بست و تزارها جای خودشان را به امثال لنين و تروتسکی و...دادند و آنان از قرارداد استعماری سايکس ـ پيکو پرده برداشتند.
متن کامل آن زد و بند در تاريخ ۲۳ نوامبر ۱۹۱۷ در روزنامه‌های ايزوستيا و پراودا منتشر شد و سه روز بعد هم گاردين منچستر بازتکثير نمود.
 
انگلیس علیه عثمانی با اعراب دست به یکی کرد
در جنگ با عثمانی، انگليس می‌کوشید اگر نمی‌تواند عملاً اعراب را با خود همراه و هم آواز کند لااقل بيطرف و خنثی نگاه دارد. اما می‌دانیم که علیه عثمانی با اعراب دست به یکی کرد. انگلیس می‌دانست که تحريک احساسات اعراب بر عليه عثمانی‌ها ضروری است. با وعده سر خرمن يعنی ايجاد يک ميهن عربی، اعراب را بازی داد و تا توانست از آنان سوءاستفاده کرد.
تبادل نامه بين ‌کميسر عالی بريتانيا در مصر ‌(هانری ماک ماهون Sir Henry McMahon‏) و شريف حسين Sharif of Mecca (حاکم مکه)، و بسيج اعراب عليه عثمانی (در سال ۱۹۱۵) در همين رابطه بود.
...
ستاد فرماندهی ارتش بريتانيا در خاورميانه و شمال آفريقای مستقر در قاهره، به کمک افسران اطلاعاتی مثل «توماس لورنس» (لورنس عربستان) قبائل عرب منطقه را عليه عثمانی‌ها به کار گرفت.
انگليسی‌ها برای کسب حمايت اعراب علیه نیروهای عثمانی‌، ضمن تماس با شريف حسين (‌حاکم مکه) وانمود کرده بودند که از اعراب در راه کسب استقلال پشتيبانی می‌کنند، مشروط بر اينکه اعراب نيز متقابلاً عليه عثمانی‌ها دست به شورش بزنند.
خلاصه، با تحريک انگليسی‌ها اعراب عليه عثمانی بنای ناسازگاری گذاشتند و «ساز خود را زدند» !
وقتی سلطان عثمانی از شريف حسين درخواست کمک و اعزام نيرو کرد، وی پشت گوش انداخت و به نفع انگليسی‌‌ها امروز و فردا کرد و عاقبت هم طفره رفت...
القصه، امپراتوری عثمانی تکه پاره گشت و از آن فقط «ترکيه» باقی ماند.
اعراب هم که به وعده‌های مک‌ماهون نماينده‌ی انگلیس، دلخوش کرده بودند، حسابی رودست ‌خوردند. به شريف حسين هم چيزی نماسيد.
البته شماری از گماشتگان استعمار، مسند نشین شده به جاه و جلال رسیدند. «امير فيصل» پادشاه عراق و ملک عبدالله پادشاه اردن شد. شريف حسين هم که خود را خليفه و علمدار می‌پنداشت به دست رقيب‌اش «ابن سعود» از حجاز دَک شد. رانده شد...
...
گفته می‌شود با تجاوز آمريکا و نيروهای ائتلاف به عراق فاتحه قرارداد سايکس ـ پيکو خوانده شده اما چنين نيست، پايه‌ها و پيامدهای آن زد و بند پليد تا به امروز بر اين منطقه تأثيرگذار بوده‌است.
می‌بينيم برای خاورميانه خواب‌های تازه ديده می‌شود و «سايکس ـ پيکو»‌های جديد هم در راه‌ است. 
 
متن موافقت‌نامه سایکس ـ پیکو 
در مورد موافقت نامه سایکس ـ پیکو 
آدرس ویدیو
سایت همنشین بهار  
 
 

به بهانه سالگرد اعدام مونا محمودنژاد، معلم ۱۷‌ ساله بهایی

۳۱ سال پیش در چنین روزی، «مونا محمودنژاد» به همراه ۹ زن بهایی دیگر در پادگان عبدالله مسگر (میدان چوگان شیراز) اعدام شد در حالی که تنها ۱۷ سال سن داشت. مونا هنگام اعدام، دانش‌آموز دبیرستان و معلم کلاس اخلاق و تعلیمات دینی کودکان بهایی بود. او در ۱۸ شهریور ۱۳۴۴  متولد شد و  اگر زنده ‌می‌ماند اکنون زنی ۴۸ ساله بود.

محمودنژاد در ۲۱ آبان ۱۳۶۱ در منزل به همراه پدرش بازداشت شد و به مرکز سپاه پاسداران انتقال پیدا کرد و پس از مدتی به زندان عادل‌آباد شیراز فرستاده شد، در حالی که پدرش نیز در بازداشت به سر می‌برد.  طی مدت بازداشت، تحت بازجویی و فشار‌های بسیاری برای بازگشت از باور دینی‌اش قرار گرفت؛ باوری که در پایان به خاطر عدم پذیرش فشارها و خواسته‌های بازجویان، به محکومیت اعدام وی منجر شد. مونا در روز اعدام تنها نبود، گرچه جوان‌ترین عضو این اعدام گروهی بود. در آن روز ۹ زن جوان و میانسال به خاطر اعتقادشان به آیین بهاییت بالای دار فرستاده شدند. رویا اشراقی (۲۳ ساله)، سیمین صابری (۲۴ ساله)، اختر ثابت (۲۵ ساله)، شیرین دالوند( ۲۷ ساله)،  مهشید  نیرومند (۲۸ ساله)، زرین مقیمی‌ابیانه (۲۹ ساله)، نصرت غفرانی (۵۶ ساله)، طاهره ارجمند و عزت اشراقی همگی در گروهی بودند که همراه مونا اعدام شدند . پدر مونا محمود نژاد هم سه ماه پیش در اسفندماه ۱۳۶۱ به دار آویخته شده بود.

مونا محمود نژاد که امروزه یکی از نماد‌های مظلومیت و بی‌گناهی بهاییان است، طبق گفته‌های خواهرش قلمی بسیار شیوا و روان داشت و نوشته‌های تاثیرگذار و زیبایی در درس انشا می‌نوشت اما عقاید و صحبت در مورد اعتقادش عموما مورد پذیرش معلمان نبود. مونا چند روز پیش از بازداشتش انشایی با موضوع «اسلام درختی است که ثمره‌اش آزادی است» نوشته بود که مورد اعتراض مسئولان دبیرستان قرار گرفت و از او خواسته شده بود که اعتقادش را تغییر دهد. مونا در این یادداشت از آزار و اذیت هم‌کیشانش نوشت و ظلمی که بر آنها می‌رفت را بیان کرد: « چرا در کشور من هم‌کیشانم از خانه‌هایشان ربوده می‌شوند؟ شبانه و با لباس خواب به مساجد برده می‌شوند و شلاق می‌خورند؟ همانگونه که اخیرا در شهر خودمان (شیراز) دیده‌ایم، خانه‌هایشان غارت و آتش زده می‌شوند؟ صدها نفر با ترس خانه‌هایشان را ترک می‌کنند. چرا؟ به‌دلیل نعمت آزادی‌ای که اسلام آورده است؟ چرا من آزاد نیستم تا عقایدم را در این جامعه بیان کنم؟ چرا آزادی بیان نداشته‌ام به طوری که در نشریات بنویسم و در رادیو و تلویزیون درباره عقایدم حرف بزنم؟».  
مادر مونا در دی ماه سال ۱۳۶۱، طی پیگیر‌ی‌هایش برای بازداشت همسر و دخترش به اتهام عضویت در گروه «عقد و الفت» یا همان «انجمن دوستی بهاییان» بازداشت می‌شود. تنها دختر او که بیرون از زندان بود، نامش‌ «ترانه» است و آن زمان ۲۲ سال سن داشت.

ترانه طی سال‌های گذشته تلاش بسیاری برای زنده نگه داشتن یاد پدر و تنها خواهرش انجام داده است. او در مصاحبه‌ای می‌گوید که مادرش پنج ماه در بازداشت و بازجویی به سر برد تا اینکه چند روز پیش از اعدام موناآزاد شد. مدتی که مادر مونا در زندان به سر می‌برد، همسرش «یدالله محمودنژاد» در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۶۱ اعدام می‌شود. پدر مونا معلم و یکی از اداره‌کنندگان جمعیت بهاییان بود. او پیش از گرایش به بهاییت، به دین اسلام اعتقاد داشت و همین موضوع سبب صدور حکم ارتداد برای او شد. طبق شنیده‌ها و منابع موثق، بسیاری از بهاییان اعدام شده در آن زمان، یک روز پیش از اجرای حکم امکان ملاقات داشتند در حالیکه  خود و خانواده‌هایشان از این موضوع که فردا اعدام می‌شوند، بی خبر بودند.


اتهام مونا در مدت بازداشت باور به آیین بهاییت بود و بازجویان به او چهار جلسه فرصت داده بودند تا از عقیده‌اش بازگردد. آن‌ها همچنین به مونا و دیگر بازداشت‌شدگان فشار آورده بودند که بیانیه‌ای را در رد آیین بهاییت امضا کنند تا از اعدامشان جلوگیری شود. طبق نوشته‌ها و اسناد موجود، جزئیات چندانی از دادگاه و اتهامات مونا در دست نیست. گرچه به نظر می‌رسد که دوبار حکم آزادی مشروط با قرار ۵۰۰ هزار تومانی برای مونا صادر شد ولی با وجود مراجعه مادرش خبری از اجرای آن نشد.
فضای بازداشت‌ها و دستگیری و اجرای حکم در دهه ۶۰ بسیار تاریک و مخفیانه بوده است و بسیاری از خانواده‌ها و بستگان زندانیان پس از مصاحبه‌های مسئولان یا قاضی داد‌گاه‌ها از شرایط و وضعیت عزیزان‌شان با خبر می‌شدند. حاکم شرع و مسئول پرونده و رئیس دادگاه انقلاب اسلامی شیراز در همان زمان مصاحبه‌ای با روزنامه «خبر جنوب» انجام می‌دهد و بیان می‌کند که متهمان بهایی به دلیل فعال بودن در تشکیلات بهاییان بازداشت شده‌اند و رابطه مستقیم یا غیرمستقیم با بیت‌العدل دارند که محل استقرار آن در اسرائیل است.

حکم صادر شده برای بهاییانی که در بازداشت به سر می‌بردند نیز توسط رئیس دادگاه انقلاب اسلامی شیراز در مصاحبه‌ای با روزنامه خبر جنوب اینگونه اعلام می‌شود:‌ «این افراد که محکوم به اعدام شده‌اند از اعضای فعال بهائیت بودند که از شر آن‌ها افراد ساده لوح امان نداشتند و وابستگی‌شان به شیاطین داخل و خارج، محرز و عنادشان نسبت به اسلام و مسلمین در حد زیادی آشکار بود».

پس از این مصاحبه، خانواده‌های بازداشت‌شدگان تلاش بسیاری جهت آزادی بستگا‌‌ن‌شان انجام می‌دهند اما نتیجه‌ای در پی ندارد و پس از چند روز طی اتفاقات و اخبار رسیده، اطلاع می‌یابند که آنها اعدام شده‌اند. مونا کوچک‌ترین عضو در این گروه بود و در آخر کار به او مهلت می‌دهند که از باور مذهبی‌اش بازگردد. دستوری که مونا آن را رد می‌کند و در نهایت حلق‌آویز می‌شود.
جسد وی به خانواده‌اش تحویل داده نمی‌شود و مخفیانه همراه دیگر کشته‌شدگان بدون برگزاری مراسم و آیینی در قبرستان بهاییان شیراز دفن می‌شود. قبرستانی که در اردیبهشت ماه ۱۳۹۳ خبر رسید که توسط سپاه پاسداران تخریب شده است. این قبرستان تنها یادمانی است که از اعدام‌شدگان بهایی در آن سال‌ها به جای مانده بود و گفته می‌شود که نزدیک به ۹۰۰ نفر از کشته‌شدگان و اعضای این اقلیت مذهبی در آنجا به خاک سپرده شده‌اند.

مونا در وصیت‌نامه‌ای که از خود به جای گذاشته است، از باورش به مشیت الهی و سرنوشت می‌گوید. اعدام او که در سنین نوجوانی واقعه‌ای تکان‌دهنده برای خانواده و دوستان و جمعیت بهاییان بود، امروزه به یکی از نماد‌های مظلومیت این گروه دینی تبدیل شده است.

متن وصیت نامه مونا محمودنژاد از این قرار است:
«الهی به امید تو
مادر عزیزتر از جانم و خواهر مهربانم چه بگویم چه بنویسم از فضل حق که بسیار است و در جمیع احوال شامل حال بندگانش می‌شود حتی بنده عاجز و ناتوانی چون من که لایق و سزاوار بندگی درگاهش را ندارم.
عزیزان، از دل و جان برایمان دعا بخوانید که در هر صورت راضی به رضای الهی باشیم دل به قضا دربندیم و چشم از غیر دوست در پوشیم و تا جای امکان از عهده شکر الطافش بر‌آییم.
فدایتان شوم، فراموش نکنید که آنچه کند، او کند؛ ما چه توانیم کرد؟ پس باید سر تسلیم در برابر حق فرود آوریم و توکل بر رب رحیم نماییم پس رجا داریم که غم و حزن را به خود راه ندهید و برایمان دعا کنید که محتاج دعاییم.
مونا محمود‌نژاد»


نامه‌هاي متبادله بين سفارت ايران در لندن و مقامات حکومتي و بين‌المللي : سازمان عفو بين‌الملل دبيرخانه


قتل در شهرباني
جمشيدآموزگار و اشرف پهلوي


... اگر شاهنشاه اجازه مي‌فرمايند، مي‌خواستم راجع به سازمان عفو بين‌المللي هم چند کلمه‌اي به عرض برسانم و به دنبال آن افزودم: به دليل ضوابط موجود، چون هر گونه تماس مقامات ايراني با سازمان عفو بين‌المللي چه به صورت گفت‌و گو و چه به صورت مکتوب ممنوع است، در نتيجه اطلاعات اين سازمان راجع به اوضاع ايران صرفاً به منابعي محدود شده که در اختيار مخالفان سياسي ايران قرار دارد. بعد هم جريان مذاکره با پرويز ثابتي را پيش کشيدم و گفتم: وي معتقد است که هر اقدامي براي تماس با سازمان‌عفو‌ بين‌المللي مي‌بايستي با کسب اجازه از شاهنشاه باشد و بلافاصله نيز [مسئله] مورد نظر را به اين شکل مطرح کردم که: ما مي‌توانيم بعضي از مقامات سازمان عفو بين‌المللي را ــ که مقام رسمي در آن سازمان ندارند و صرفاً به دنبال اهداف شخصي خويش هستند ــ به ايران دعوت کنيم و به ملاقات زندانيان ببريم. شاه در پاسخ اين درخواست اظهار داشت: اگر ما اجازه چنين کاري بدهيم فقط سبب مي‌شويم که توقع آنها بيشتر شود... در پايان برنامه شرفيابي شاه گفت که: عده‌اي حقوقدان ايراني بايد مامور شوند تا به تهمت‌هاي سازمان عفو بين‌المللي جواب دهند... و واقعاً هم خودم از اين همه تملق و چاپلوسي که موقع شرفيابي به حضور شاه نشان دادم، حالت انزجار داشتم.
شاه چنان در اين نبرد مايه گذاشته بود که شش ماه بعد امير طاهري سردبير وقت کيهان را به لندن اعزام کرد تا با سازمان عفو بين‌الملل به يک جنگ قلمي دست بزند و به اصطلاح امروز حالي حسابي از آن سازمان بگيرد. اما در کنار همين نمايش‌ها راجي سعي در آرامش بخشيدن به اين جنگ و باز نگه داشتن درهاي مباحثه و مذاکره براي هر چه نزديک کردن روابط ايران با مارتين انالز دبيرکل وقت سازمان عفو بين‌الملل داشت به طوري که در 29 دي سال 55 همراه با فريدون هويدا ديداري با وي داشت و در خصوص مسائل حقوق بشري مذاکراتي کرد، که راجي اشاره چنداني به محتواي اين مذاکرات ندارد ولي هر چه بود شاه در نهم بهمن موافقت خود را با ديدار انالز در تهران اعلام کرد که اين خود نشان از ترس شاه داشت. از اين زمان تقريباً اين سازمان از خط قرمزهاي ايران عبور نکرد و راجي روابط بسيار خوبي با دبيرکل آن برقرار کرد چنانکه يک بار در رستوران معروف مارکز لندن مهمان راجي شد:
... دليل انتخاب اين رستوران هم جز اين نبود که: چون انالز غذا و مشروب خوب را خيلي دوست دارد، من هم تصميم گرفتم مزاياي زندگي سرمايه‌داري را به رخش بکشم. ولي البته هدف اصلي من از دعوت انالز به صرف ناهار فقط کسب اطلاع از اين مسئله بود که : آيا سازمان عفو بين‌المللي در گزارش سالانه خود ــ که در آينده نزديک منتشر مي‌کند ــ موضع مناسب‌تري نسبت به ايران داشت يا نه؟ انالز گرچه در جوابم موضع سازمان را نسبت به ايران مثبت دانست، ولي ضمناً هم به اين نکته اشاره کرد که: به هر حال موضع ما صد در صد خوشايند شما نخواهد بود.
هرچند اين روابط دوجانبه موجب آن نمي‌شد که گاه‌گاه اين سازمان با صدور اعلاميه‌هايي خشم شاه را برنينگيزد و سفارت را دچار دردسر شاهانه نکند. چنانکه حتي راجي هم مستاصل از اين دستورهاي شاهانه دست به کار رهنمود به تهران مي‌زد و با کمال ترس و لرز در جواب تلگراف "غلاظ و شداد" تهران مي‌نويسد:
با دريافت اين تلگراف بود که تازه فهميدم اصولاً سفرم به ايران و صحبتهايي که با اين و آن راجع به بيهودگي چنين اقداماتي داشته‌ام، به‌کلي بي‌ثمر بوده است. به همين جهت نيز از مشکين‌پوش خواستم که هر طور صلاح مي‌داند، با رعايت احتياط به مقامات تهران تذکر دهد که: 1. دامنه درگيري ما با سازمان عفو بين‌المللي هر چه محدودتر شود به نفع ماست. 2. بهتر است از نامه‌پراکني و درج مقاله به صورت آگهي عليه سازمان عفو بين‌المللي بپرهيزيم، چون اعتبار اين سازمان در انگليس به مراتب بيشتر از ماست. 3. صلاح در اين است که حمله به سازمان عفو بين‌المللي را به موقعيت مناسب‌تري موکول کنيم و به‌خصوص منتظر بمانيم تا گزارش ساليانه آن ــ که عن‌قريب انتشار خواهد يافت ــ به دستمان برسد.
قتل در شهرباني
جشن تولد کريم پاشا بهادر؛ با حضور پرويز راجي، هما زاهدي، ليلي ‌اميرارجمند و داريوش‌ همايون

نامه‌هاي متبادله بين سفارت ايران در لندن و مقامات حکومتي و بين‌المللي :
سازمان عفو بين‌الملل
دبيرخانه
لندن ـ انگلستان
13 ژوئيه 1978
جناب آقاي پرويز راجي، سفارت شاهنشاهي ايران، لندن
سفير عزيز
سازمان عفو بين‌الملل از ايران گزارشي دريافت کرده مبني بر اينکه در روز 14ژوئن، تعداد 27نفر را در تظاهراتي در بابلسر دستگير کرده‌اند و يک تن از آنها به نام ايوب‌ معادي، دانشجوي سال چهارم دانشکده اقتصاد و علوم اجتماعي در نتيجه بدرفتاري پليس فوت کرده است. همچنين گفته شده است که خانواده ايوب ‌معادي موفق به تحويل گرفتن جسد فرزندشان براي خاکسپاري نشده‌اند.
لطفاً اطلاعات بيشتري در خصوص اين گزارش به ما بدهيد. تصور مي‌کنم که تحقيق در مورد علت مرگ در جريان است.
ارادتمند
مارتين انالز
دبيرکل
لندن، 31 ژوئيه 1978
به: مارتين‌ انالز
علاوه بر نامه مورخ 19جولاي 1978، اکنون مي‌توان پاسخ کامل‌تري به درخواست مورخ13جولاي شما در خصوص ايوب‌ معادي ارائه کنم.
از طريق مقامات ذيربط مطلع شدم که آقاي معادي جزو 24 نفري بودند که در روز 14ژوئن 1978 توسط نيروهاي پليس و ژاندارمري بابل و بابلسر که مسئوليت مقابله با تظاهرات شورش ضد دولتي در اين دو شهر را برعهده داشتند دستگير شده بودند.
هنگام نگهداري در پاسگاه بابلسر، نامبرده آشکارا از ناحيه قلب اظهار ناخوشي کرده که فوراً به بيمارستان شاهپور بابل منتقل شده بود. درمان انجام شده موثر واقع نشد و آقاي معادي در ساعت 4 بعدازظهر همان روز فوت مي‌کنند. اگر بتوانم کمک بيشتري بکنم، بفرماييد تا در خدمت باشم.
ارادتمند
پرويز راجي
سفير

قتل در شهرباني

قتل در شهرباني

قتل در شهرباني

قتل در شهربانيقتل در شهرباني

قتل در شهرباني

قتل در شهرباني

قتل در شهرباني

قتل در شهرباني

سیتان و بلوچستان