نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۶ مرداد ۱۶, دوشنبه

BHL Portrait d un Menteur Pathologique , Photo Bidon , A voir Absolument !!

به خادمين ميهنمان، معصومه وهوشنگ سيحون

نگاهی شتابزده بتاريخ آمريکا

نمایندگان مجلس !! گرفتن عکس با فدریکا موگرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا بود.

  
 نمایندگان مجلس !!
گرفتن عکس با فدریکا موگرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا بود. 
 
 
(تصاویر) کدام نماینده ها با موگرینی سلفی گرفتند؟! 
 
(تصاویر) کدام نماینده ها با موگرینی سلفی گرفتند؟! 
  
(تصاویر) کدام نماینده ها با موگرینی سلفی گرفتند؟! 
 
 

حدود 280 کیلومتر از نقاط مختلف نوار ساحلی دریای خزر در استان گیلان ، شاهد آلودگی های ناشی از پسماندهای فاضلابی و زباله های انسانی است.

حدود 280 کیلومتر از نقاط مختلف نوار ساحلی دریای خزر در استان گیلان ، شاهد آلودگی های ناشی از پسماندهای فاضلابی و زباله های انسانی است.
















مصدق،بيدادگاههای نظامی وسرهنگ جليل بزرگمهر(2)

دکترمصدق،کودتا و"سرهنگ جليل بزرگمهر"(1)

خانه دوست کجاست!؟ سهراب سپهری

نگاهی شتابزده به ادبيات معاصر

Franklin D. Roosevelt tells all, before he dies. Incredible!

Franklin D. Roosevelt tells all, before he dies. Incredible!

آیا مسلمان یک شهروند ناکام است؟ نوشتۀ : امین زاو ویی / ترجمه : م.سحر Amin Zaoui ? Le musulman est-il un citoyen raté

آیا مسلمان یک شهروند ناکام است؟ نوشتۀ : امین زاو ویی / ترجمه : م.سحر Amin Zaoui ? Le musulman est-il un citoyen raté یادداشت مترجم: مقالۀ کوتاه و نقد بی تعارفی که می خوانید نوشته یکی از روشنفکران نامدار الجزیره ، برخاسته از خانواده ای مسلمان و عرب است. صراحت لهجۀ او به عنوان یک عرب ، در نقد جامعه مسلمان را می توان به شجاعت و شرافت روشنفکری نویسنده ای تعبیر کرد که آینده مردم کشورش و به طور کلی مسلمانان (خاصه اعراب) برایش اهمیت اساسی داشته و می کوشد تا با نگاهی رو در رو و چشم در چشم جامعه خود و جوامع مشابه مسلمان نشین ، تا حد ممکن سرچشمه گرفتاری اساسی را به مردمی که غریق انواع آفاتند و به قول نویسنده « چون دایره ای به گرد خویش می چرخند » ، مشاهده کند و نقاط دردناک اندامواره جامعه مسلمانان را در آینۀ نقدی خالی از کتمان و تعارف بازتاب دهد. می توان با سخنان او موافق یا مخالف بود اما نمی توان به صداقت و نیت خیر و نیکخواهی ی بارز او در نگاه انتقادی اش تردید کرد. ترجمه این مقاله کوتاه هم به معنای موافقت یا عدم موافقت مترجم با نوع نگاه و مبانی انتقادی وی نیست ، بلکه به نظرم رسید که خواندن این مطلب برای بسیاری از ایرانیان ازین نظر می تواند جالب باشد که خواهند توانست جامعه روشنفکری خود را( با مدعیان رنگارنگ چپ یا دینی اش) در دوران معاصر با نویسندگان و روشنفکران عرب ــ که هرچند اندکند اما هستند ــ قیاس کنند. قطعاً شجاعتی که در بیان نویسنده خواهند یا فت و صراحتی که در لحن گفتار او مشاهده خواهند کرد این فرصت را به آنان خواهد داد تا به تفاوت های بنیادینی بیندیشند که میان روشنفکر به معنای واقعی کلمه و روشنفکر در معنایی که در جامعه ما رایج کرده وبه انواع صفت ها و القاب آراسته اند ، وجود دارد. *** امین زاوویی الجزیره ای ست. 60 سال دارد نویسنده و استاد دانشگاه است . وی علاوه بر آثاری که به زبان فرانسه نوشته است کتاب های فراوانی در نقد ادبی و تئوری ادبیات و نیز در باره فلاسفه معاصر همچون ژاک دریدا منتشر ساخته . رمانهای متعددی به عربی نوشته . او در دانشگاه تدریس می کند . رئیس کتابخانه ملی الجزیره بوده است و برنامه های ادبی و فرهنگی بسیاری را در تلویزیون اداره کرده و از هیئت داوران فستیوال تئاتر کارتاژ بوده عضو هیئت امناء صندوق مالی عرب برای فرهنگ و هنراست. اودر بار ها برای ارائه کنفرانس های گوناکون به دانشگاه های تونس، مراکش فرانسه، و انگلیس، دعوت شده است. برای اطلاعات بیشتر در باره این نویسنده روشنفکر الجزایری می توان به لینک زیر در ویکی پدیا مراجعه کرد : https://fr.wikipedia.org/wiki/Amin_Zaoui م.س پاریس 26.7.2017 **** آیا مسلمان یک شهروند ناکام است؟ شهروند یا تسلیم شده ؟ شهروند یا مؤمن؟ با غور وتعمقی پایدار در این دنیای مسلمان که غرق در جنون مذهب است به این اندیشه رسیده ام که: آیا یک مسلمان شهروندی ست ناکام ؟ هرجا که مذهب به عنوان شیوۀ زیست سلطه جوست و هرجا که مذهب همچون الگو و سرمشقی برای زندگی تحمیل می شود و هرجا که مذهب همچون عامل فشاری برضد آزادی اندیشه وبرضد آزادی های فردی به کار می افتد ، حقوق شهروندی انسان ها به تمسخر گرفته می شود و علت وجودی شهروند از میان می رود. بدین گونه فرد به جای شهروند و در جایگاه وی قرار می گیرد. رمه جایگاه گروه اجتماعی را تصرف می کند و خانه و کاشانه، موقعیت شهر (سیته ) را از آن خود می سازد. از آنجا که در کشورهای عربی ـ اسلامی ، دین اسلام در جزئیات زندگی فردی و جمعی مردم دخالت می کند، جامعه به طورمداوم خود را زیر سیطره و تسلط ایمان دینی ، در اسارت ذلت و پریشانی می بیند. از آنجا که اسلام فردِ آدمی را از آغاز تولد ، برای جهان دیگر وبرای روزگاری دیگر که همان روز پاداش یا کیفر نهایی ست آماده می کند ، از منظر یک مسلمان این دنیای خاکی دون جز عبورگاهی گذرا و موهوم به شمار نمی آید. شهر مردگان بر شهر زندگان اولویت دارد ، زیرا فرد مسلمان (ونه شهروند)از روزگارکودکی و از همان مکتبخانه های قرآنی سری غرق در متون و احکامی دارد که به دوران های ی گذشته یعنی به سدۀ دوم هجری (هشتم و نهم میلادی) متعلقند. از این رو چنین انسانی خود را کنده شده از زمان و بیگانه از خویشتن و غریبه با دوران تاریخی خود می یابد. اینچنین است که او بیش از آن که به کوی و برزن خود بیندیشد ، در فکرشهر(سیتۀ) بهشتی ست . وازآنجا که مسلمان به زمان دیگری جز روزگار خود اتصال دائم دارد ، همواره به جنت المأوا می اندیشد و به نهرهایی که لبریز شراب اند و شیر و عسل در آنها موج می زند . بدین گونه فراموش می کند که هنگام عبور رفتگران کیسۀ زباله را با خود به کوچه بیاورد. همچنین در محلۀ او یکی از زباله دان ها دزدیده اند و یکی دیگر از آنها را هم از میان شکافته و بر زمین رها کرده اند! من بسیاری از شهرهای مسلمانان را دیده ام : از مکه گرفته تا نواکشوط (پایتحت موریتانی) و از وهران (دومین شهر الجزیره) تا طنجه (شهری در شمال مراکش) و قاهره یعنی مهمترین شهرهای نمادین عربی را ، وهمه را ناتمیز یافته ام. مسلمان با چشم دوختن مفرط به بلند و کوتاهی دامن زنان ، مقررات رانندگی را ازیاد می برد و این البته که اصلا مهم نیست زیرا در بهشت مقررات رانندگی وجود ندارد ! مرگ امری ست «مکتوب »! و روز مرگ در همان لحظۀ تولد از پیش تعیین و بر پیشانی فرد نوشته شده است! مسلمان هنگام فکر کردن به بیگانه ، یعنی به دیگری ، یعنی به کسی که شبیه او نیست وتعلق به مذهب دیگری دارد ، یعنی به کسی که یهودی ست یا مسیحی یا بی دین ، شتابرده به ژرفنای نفرت و انزوا فرو می غلطد . آن که به او شباهتی ندارد می باید با جهاد مقدس و با کینه یا با خشونت کلامی از اطراف او طرد و مهجور شود . و بدین گونه شهر(سیته) ، گونه گونی و آفرینندگی اش را از کف می دهد . بروید وکرانه دریا های ما را ببینید و میدان های عمومی ما را تماشاکنید و بازار های عمومی ما را . بروید وسائط حمل و نقل عمومی ما راببینید و فضا های سبز عمومی ما را و مدارس عمومی ما را و پیاده روهای عمومی ما را و پارکینگ های عمومی ما را….. فاجعه ای ست درد آور. از آنجا که فردِ مسلمان مطمئن است که مذهب او آخرین و کامل ترینِ مذاهب است و بهترین و عادل ترین و حقیقت مدارترین آنهاست ، واز آنجا که قویاً باور دارد که مذاهب دیگر همه در بطالت محض اند و جملگی دستکاری شده و مجعول و ظالم و نا برحقند وکاملا بر او مسجل شده که اهل مذاهب دیگر، همه کافر و بد دینند ، لاجرم از اوان نوباوگی با منطقی تهاجمی و خشونت ورز هویت و وجود شخصی خودرا در حالت قهر مداوم با دیگری قوام میبخشد. بدین گونه ست که او در مسیری معکوس حرکت می کند. از آنجایی که فردِ مسلمان اطمینان کامل دارد که همه چیز در متن مقدس قرآن بیان شده ، بر این باورست که همۀ علوم را بدو سپرده اند : همۀ حقیقت ها ، همۀ فنون و صنعت ها، در چنگ اوست . ازین رو شهروندی را دشمن خو می شمارد و شخص خود را در تقابل و تعارض با شهروندی باز می بابد . زیرا شهروندی یعنی فراهم آمدن امکان قسمت کردن فضای همزیستی برای انسان هایی که با یکدیگر تفاوت دارند. از آنجا که فردِ مسلمان ،مؤمن است و معتقد ، مطمئن است که برای فرونشاندن عطش فکری و فرهنگی خود به کتاب های دیگر نیازی ندارد و برای تغذیۀ صور ذهنی و برای وسعت بخشیدن به دامنۀ تخیل انسانی خود، محتاج دیدن فیلم ها نیست و برای ارضاء خواهش های زیبایی طلبانۀ دیدگان خود، از هنرهای بصری و نگارگری مستغنی ست و برای گرما بخشیدن به انساندوستی خود به موسیقی و ترنم نغمه ها حاجتی ندارد و براین گمانست که برای همیشه از وجود اینها بی نیاز شده ست. او بر این تصورست که برخوردار از کتابی ست به نام قرآن، که به تنهایی جای خالی این چیزهای خُرد و ناچیز و بیهودۀ آدمی زاده را پرمی کند. بدین گونه فرد مسلمان با تکیه بر این خودکفایی ذهنی نفی و طرد هرگونه زمانمندی دنیوی را با خود به این سو و آن سو می برد وچنین است که به شهروندی نمی اندیشد. فردمسلمان باوری قطعی دارد به این که : زندگی گذرا و موقتی ست و حیات جاودان و حقیقی را برای وی درسرای باقی یعنی در جهانی دیگر، فراسوی این دنیای فانی تدارک دیده اند . ازین رو کاهل است و چشم به راه نشسته ست تا مرگ در رسد و او را به دنیایی که فراسوی این سرای سه پنج برایش مهیا ساخته و به او وعده کرده اند، برساند. چنین است که به شهروندی باور ندارد ، زیرا شهروندی، جانبدار فلسفه ای ست که طرح آینده ای بهتر را در افق دید قرار داده و بنای شهر(سیته) ی درخور و ممتاز را در چشم انداز حود دارد. از آنجا که فرد مسلمان ، به طور کلی طی پانزده قرن، قربانی انواع تفسیرها یی از قرآن بوده ست که به حکم انواع سلاطین و خلفا صورت می پذیرفته اند ، ناگزیر در وضعیتی قرار گرفته است که مدام می باید چون دایره ای به گرد خود بگردد. او به انسانی بدل شده است که میان مصرف ، خودکشی و جنگ سرد و گرم سرگردان است. جامعه مذهبی از هرنوع که باشد ارزش ایمان را بر ارزش شهروندی برتر می داند و تسلیم را بر نقد مرجح می شمارد. امین زاوویی aminzaoui@yahoo.fr Liberté (Souffles) 20/7/2017

David Icke - How The Rothschild Family Plan To Crash The Economy

UNSC approves new sanctions against N. Korea (STREAMED LIVE)

Taq Kasra Documentary trailer (Fundraising Campaign)

CNN #FakeNews Amanpour Challenged to Interview Aleppo Boy's Father - #Ne...

خانه های ثروتمندان تهران






















































 گلستان می‌گوید خواستم شد، عده‌ای اما اعتقاد دارند که ما هم خواستیم اما نشد. این درگیری، این چالش در شبکه‌های اجتماعی به بحث‌هایی دامن زده. چکیده بحث هم این است: تو اگر خواستی و شد به این دلیل بود که دختر ابراهیم گلستان بودی – چیزی در حد همان بحث شرم‌آور ژن خوب که  پسر محمد رضا عارف در یک برنامه تلویزیونی مطرح کرد. غافل از آنکه این دو، لیلی گلستان به عنوان یک مترجم شناخته شده و آقازاده‌هایی مثل حمید رضا عارف اصولاً با هم قابل مقایسه نیستند. یکی به ترجمه‌هایش تکیه داده، دومی به خونی که در رگ‌هایش جاری‌ست. یکی در سال‌های پیش از انقلاب برآمده، دومی محصول درجه یک انقلاب است. یکی رنج می‌برد از فقدان و در پی یافتن راهی‌ست برای به بیان درآوردن رنجی که به بیان درنمی‌آید، دیگری اصولاً حتی لحظه‌ای به مفهوم رنج فکر نمی‌کند. یکی زخم‌خورده است، دومی زخم می‌زند و زخمی برنمی‌دارد. اولی زنده است و از زندگی می‌گوید، دومی نفس می‌کشد اما هنوز متولد نشده و هرگز هم متولد نخواهد شد. اولی لیلی گلستان است. دومی پسر یک اصلاح‌طلب که اگر لازم باشد پدرش برای تداوم آن نفس‌کشیدن‌های بی‌حاصل و آلوده تا کمر و بیشتر از آن هم خم می‌شود.
لیلی گلستان، مترجم و نگارخانه‌دار بر سکوی «تداکس تهران»
اگر لیلی گلستان فقط «زندگی پیش رو» رومن گاری را ترجمه کرده بود، کافی بود. انتخاب مترجم و زبانی که در ترجمه این اثر به کار می‌بندد بی‌نظیر است. لیلی گلستان درباره توقیف این کتاب بعد از مصادره انتشارات امیر کبیر می‌گوید:
«کتاب دو – سه ماهی بود که درآمده بود و موفق شده بود که ناگهان امیرکبیر مصادره شد. کسی از امیرکبیر زنگ زد و به من گفت چه نشسته‌ای که امروز عصر مراسم رشته رشته کردن کتابت است! انگار قلبم را می‌خواستند رشته رشته کنند. حالم بد شد. رفتم به انبار امیرکبیر و به دلیل آشنایی، هرچند کتاب را که در رنوی قراضه‌ام جا می‌شد، جا دادم و آمدم. تمام راه را هم گریه کردم. بعد مرا خواستند برای مذاکره در واقع احضار کردند برای محاکمه! و حرف اصلی‌شان این بود که بچه کتاب بی‌تربیت است و بهتر است ادب شود! من هم گفتم که ادبش نمی‌کنم و کتاب ماند. بعد از سال‌ها حق چاپ کتاب را پس گرفتم و کتاب ماند تا سال ۱۳۸۲ که بی این‌که بچه ادب شود دوباره درآمد.»
و این بار هم البته با سانسور. لیلی گلستان چنین شخصیتی‌ست: «مومو»ی سرکش «زندگی در پیش رو» را دوست می‌دارد و وقتی که مانعی برایش می‌تراشند، گریه می‌کند. اینجا در یک رنوی قراضه. در روایت صحنه تداکس، بعد از اینکه بابا خانه‌‌ای در دروس به او هدیه می‌دهد و می‌گوید من به وظیفه‌م عمل کردم. حالا تو خودت پرش کن و می‌رود و پشت سرش را هم دیگر نگاه نمی‌کند.
این یعنی فقدان. خانه دروس هم آن را جبران نمی‌کند. بر لیلی گلستان خرده گرفته‌اند که به کودکان کار نگاه کن، معنی محرومیت را بفهم، غافل از آنکه دو نوع متفاوت از فقدان را نمی‌توان با هم مقایسه کرد. فقدان پدر در زندگی دختربچه‌ای که تا سی سالگی لکنت زبان داشته و فقدانِ حداقل زندگی برای کودکی که توی خیابان‌ها رهایش کرده‌اند دو موضوع متفاوت است.
من هم لکنت‌زبان دارم. کتابی نوشته بودم که نشر نی منتشرش کرده بود. کتاب روی میز بود. پدرم در بستر، تکیه داده بود به دیوار، کتاب را دست گرفت، عینکش را به چشم زد، چند سطری خواند، کتاب را به کناری انداخت و گفت: این‌ها چیه می‌نویسی؟ شاید حق با او بود. اما من می‌خواستم بنویسم و نوشتم. نشدن‌ها فقدان نیست. نداری الزاماً فقدان نیست. اینکه پدر تکیه به دیوار بدهد، عینکش را به چشم بگذارد و کتاب‌ات را به دست بگیرد و قلب تو تند و یک خط در میان بزند، این فقدانی‌ست که به بیان درنمی‌آید. من آرزو داشتم بر بالین پدرم بودم، از او پرستاری می‌کردم، او را خودم به خاک می‌سپردم. اما نشد. او وقتی مرد، ده سالی بود مرا ندیده بود. ده ماه است پدر من دیگر زنده نیست. هر روز چیزی از او را در خودم پیدا می‌کنم. اینها نشانه‌هایی‌ست از تداوم زندگی او در من. من نخواستم فرزندی داشته باشم. پس او را،  آقا، پدر، بابا را در وجود خودم و با خودم به خاک می‌سپارم. از وقتی پدرم مرده، به ندرت لکنت‌زبان دارم. اما چشمانم همیشه نمناک است. غروب‌ها اغلب در همین اطراف قدمی می‌زنم. می‌نشینم بر نیمکت پارک. ترانه خلیل عالی‌نژاد – خواننده‌ای که در سوئد او را کشتند و جنازه‌اش را به اتش کشیدند – درباره لحظه وداع مولانا با شمس را گوش می‌دهم و گریه می‌کنم. ده ماه است این اشک‌ها بند نیامده، اما با هر قطره‌ای که می‌چکد، یک زخم کهنه تسکین پیدا می‌کند. فقدان شکل‌های مختلفی دارد. در ده قدمی جایی که من نشسته‌ام، زیر پل، ممکن است یک خانواده سوری گرسنه باشد. کدام رنج اصالت دارد؟ رنجی که لیلی می‌برد یا رنج کودک کاری که آرزو دارد مهندس شود؟
لیلی گلستان بر سکوی تداکس می‌گوید یک روز پدر به خانه برمی‌گردد و می‌گوید اتفاق عجیبی افتاده. آن اتفاق عجیب این است: دختران دانشجو او را نشان داده‌اند و گفته‌اند: این پدر لیلی گلستان است. لبخند لیلی بر صحنه را باید دید. سرشار از غرور و زیبایی. آن لبخند دل آدم را گرم می‌کند. این است ابراهیم گلستان. حتی اگر به تو پشت کند، به او پشت‌گرمی. فرزندان اشخاص مشهور اغلب از پا می‌افتند. لیلی گلستان اما تمام‌قد ایستاده. آیا این نمایانگر هوش و ذکاوت پدر نیست؟
سخنرانی لیلی گلستان بر سکوی تداکس هنگامی منتشر شد که معلوم شده بود زنان در کابینه روحانی حضور ندارند. فکر کردم چقدر خوب بود اگر دولت‌ها در ایران زنانی مانند لیلی گلستان را به کار می‌گرفتند. نوشتم:
«بحث مشارکت زنان در کابینه دوازدهم و در سطوح عالی مدیریت در ایران در روزهای گذشته داغ بود. این پرسش پیش می‌آید: آیا زنانی مانند لیلی گلستان در ایران کمیاب‌اند؟ چرا در سطح وزیران و در مدیریت‌های کلان کشور آن‌ها مشارکت ندارند؟»
رفیق عزیزی که می‌بایست نوشته مرا پیش از انتشار بخواند، دو خط به آن افزود:
«مسئله طبعاً کمبود زنان توانا نیست، بلکه کمبودی در نگرش و اخلاق دولتمردان وجود دارد. شاخص برجسته این نقص در ذهن و باور و رویکرد، اِعمال تبعیض جنسیتی است.»
من و این رفیق عزیز، در نوشته‌ها به این شکل با هم در گفت‌وگوییم. مسأله طبعاً لیلی گلستان نیست. بلکه کمبودی در نگرش و اخلاق وجود دارد. ما همانطور که «ژن خوب» آقازاده‌ها را نفی می‌کنیم، در ذهن و باور و رویکردمان هیچ چهره‌ای را هم دیگر برنمی‌تابیم که دست‌آموز و پرورده ما نباشد. این جمهوری اسلامی‌ست در وجود ما. حد تحمل ما مجریان صدا و سیما هستند. بیش از آن از تحمل ما خارج است. همانطور که از تحمل دولت و ولایت هم خارج است. پدر – ولی – سرایت داده خودش را به همه جا. ما همه در یک سطح‌ایم، پایین‌تر از او. سطحی که عمق ندارد و از فقدان بُعد دوم و سوم رنج می‌برد. یک سطح متوسط، در جست‌وجوی افتخارات عمومی. اسپرم‌های مرغوب در دهلیز تاریک تاریخ آدم‌های اخته، در تقلا برای رسیدن.