نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

تاریخ جهان دادگاه جهان است (۶) انقلاب آمریکا American Revolution

تاریخ جهان دادگاه جهان است (۶)
انقلاب آمریکا American Revolution 
 
 
این بحث بخش دیگری از آشنایی با سر فصل‌ها و نقاط عطف تاریخ جهان است. پیش تر، دوران کلاسیک باستان، قرون وسطی، رنسانس، عصر روشنگری و انقلابِ صنعتی Industrial Revolution را توضیح داده‌ام .
اکنون به انقلاب آمریکا و جنگ‌های استقلال می‌‌رسیم. انقلاب آمریکا حدود ۲۴۰ سال پیش به سیطره بریتانیا در مستعمرات سیزده‌گانه‌اش در آمریکای شمالی پایان داد. 
بهتر است این بحث را از ویدیو بشنوید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موج مهاجرت اروپایی‌ها به آمریکا
انقلاب آمریکا (۱۷۷۵–۱۷۸۳) مجموعه رویدادها و اندیشه‌ها و تغییراتی است که منجر به جدائی سیزده ایالت آمریکای شمالی از بریتانیا و تأسیس ایالات متحدهٔ آمریکا گردید.
زمان آغاز و پایان این انقلاب مورد بحث است، شماری از پژوهشگران سال ۱۷۵۷ میلادی را سال شروع آن و سال ۱۷۸۹ و ریاست جمهوری جرج واشینگتن را پایان آن می‌شمارند. 
...
قاره‌ی آمریکا از زمانی که توسط «کریستف کلمب» و دریانورد ایتالیایی «آمریگو وسپوچی»‏ Amerigo Vespucci (که احتمالاً نام «آمریکا» از نام وی مشتق شده) کشف گردید، یعنی از اواخر قرن پانزدهم، تدریجاً توسط مهاجرین اروپایی که اغلب آنها انگلیسی و فرانسوی و ایرلندی و اسپانیایی بودند اشغال گردید. البته پیش تر مردمان شمال اروپا مانند وایکینگ‌ها که به زبان نروژی باستان حرف می‌زدند، بارها به سواحل شرقی آمریکا آمده بودند ولی موج مهاجرت اروپایی‌ها، پس از سفر کریستف کلمب از کشور پرتغال به این قاره آغاز شد.
در سال‌های ۱۶۰۰ به تدریج گروه‌های زیادی از اروپاییان به قاره جدید آمده و در آنجا زندگی تازه‌ای را شروع کردند.
اسپانیایی‌ها در منطقه فلوریدای امروز ساکن شدند. بریتانیایی‌ها شهر جیمز تاون در ویرجینیای امروز را گرفتند، هلندی‌ها در نیو آمستردام که اکنون نیویورک خوانده می‌شود، جاخوش کردند و فرانسوی‌ها نیز در ایالت جنوبی لوئیزیانا و اطراف رودخانه می‌سی‌سی‌پی ساکن شدند.
خلاصه، مهاجرین در سرزمین بزرگ و دست‌نخورده‌ی آمریکا برای خود شهرها و تأسیساتی به وجود آوردند. از حدود نیمه‌ی قرن هیجدهم، بریتانیا عملاً آقا بالاسر و صاحب اختیار ساکنین این سرزمین شد.
...
جنگ‌های استقلال آمریکا که در ابتدا با درگیری بین پادشاهی بریتانیا و مستعمرات سیزده‌گانه آن در آمریکای شمالی آغاز شد، سرانجام به یک جنگ سراسری بین چندین قدرت بزرگ اروپایی بَدل گشت که در ادامه بحث توضیح خواهم داد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مستعمرات بریتانیا در آمریکا
قسمت بزرگی از سرزمین‌های شرقی قاره آمریکا مستعمره بریتانیا بود و تجار بریتانیایی با استفاده از نیروی کار بردگان آفریقایی از طریق بندرهای غربی این کشور مثل منچستر و گلاسگو و لیورپول سیستم تجاری بسیار پرسودی ایجاد کردند.
...
پس از پایان «جنگ هفت ساله» (درگیری نظامی بزرگ که بین سال‌های ۱۷۵۶ تا ۱۷۶۳ میلادی بین قدرت‌های بزرگ آن زمان رخ داد)، انگلستان که گرفتار وام‌های سنگین شده بود، در صدد وضع مالیات‌های جدید و بسط استیلای خود بر مستعمرات برآمد. (مالیات بدون رأی، یعنی مهاجرین حق رأی نداشتند اما می‌بایست مالیات زیاد بپردازند)
...
انگلیس با دخالت و کنترل تجارت و بالابردن مالیات‌ها، حتی مالیات برای تمبر پستی، عموم مردم را ناراضی و عاصی کرد. تا جایی که فشارها به شورش علیه حکومت بریتانیا انجامید.
مهاجرنشین‌ها از خرید چای انگلیسی (هرچند برایشان ارزانتر از چای قاچاق بود) خودداری کردند و با نیروهای انگلیسی گلاویز شدند. در جریان زد و خورد که اهالی ماساچوست در آن نقش داشتند تعدادی کشته شدند و کار بیخ پیدا کرد. این واقعه در تاریخ آمریکا به قتلعام بوستن Boston مشهور است.
در ادامه کشاکشها مردم در بندر بوستن، شبانه به کشتی انگلیس حامل چای، حمله کردند و هر چه در آن بود به دریا ریختند. (واقعه چای بوستن)
همچنین در رود آیلند، مردم کشتی انگلیسی را به آتش کشیدند. در واکنش به این اعتراضات، پارلمان انگلیس با وضع قوانین سخت‌تر، بر فشارها افزود. معترضین هم از پا ننشستند.
سال ۱۷۶۵در نیویورک کنگره‌ای متشکل از ۹ کوچ نشین تشکیل شد و سران این کوچ نشین‌ها برای اقدام علیه پادشاهی بریتانیا هم پیمان شدند و مردم را برای مبارزه با اشغالگران بسیج کردند.
درگیری‌ از شهر بوستون شروع شد و به دنبال شدت عمل پادشاهی انگلستان به سرعت گسترش یافت.
بریتانیا از برتری نیروی دریایی خود سود برد تا شهرهای ساحلی آمریکا را تسخیر و اشغال کند؛ با این وجود شورشیان بر عمده مناطق بیرون از شهر که ۹۰ درصد جمعیت مستعمره‌نشینان ساکن آن مناطق بودند تسلط داشتند.
...
از اوایل ۱۷۷۶ فرانسه با اسپانیا و جمهوری هلند که هر دو متحدش بودند، پنهانی برای انقلابیون آمریکایی مهمات و سلاح فراهم می‌کردند.
در ژوئیهٔ ۱۷۷۶ انگلیسی‌ها از بوستون بیرون رانده شدند با این حال به حملات خود ادامه داده و بر استحکامات خود ‌افزودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرانسه و متحدینش وارد جنگ می‌شوند
اوایل ۱۷۷۸ فرانسه آشکارا علیه بریتانیا وارد جنگ شد و این امر به توازن قوای نظامی دو طرف درگیر کمک شایانی ‌کرد. اسپانیا و جمهوری هلند نیز به رویارویی با بریتانیا پرداختند. دخالت اسپانیا در جنگ به خروج انگلیسی‌ها از فلوریدای غربی انجامید و جبههٔ جنوبی را برای آمریکاییان شورشی امن کرد.
در ۱۷۸۱ فرانسه در یک نبرد دریایی علیه انگلیس پیروز شد و ارتش بریتانیا را به تسلیم واداشت. دو سال بعد با انعقاد «معاهدهٔ پاریس» Treaty of Paris جنگ رسماً پایان یافت و حاکمیت ایالات متحده بر مناطقی که امروزه تقریباً به کانادا از شمال، فلوریدا از جنوب و رود می‌سی‌سی‌پی از غرب محدود است به رسمیت شناخته شد.
به موجب معاهده پاریس (۱۷۸۳) ایالات متحده بعنوان ملتی مستقل شناخته شد.
انقلاب آمریکا گرچه عمیقاً در انقلاب فرانسه و ایده‌های آن تاثیر گذاشت، اما به دلیل اینکه در آن زمان آمریکا کشور کوچکی بود و سه چهار میلیون بیشتر جمعیت نداشت و از نظر جغرافیائی از بقیه دنیا جدا بود، بر خلاف انقلاب فرانسه که کل اروپا را به غلیان انداخت، بازتاب خیلی زیادی نداشت. البته آنان سنگ بنای یک دولت پیشرفته را گذاشتند و سالیانی پس از آن (۱۷۸۷) قانون اساسی نوشتند که در زمان خودش بسیار پیشرفته بود. آنزمان بیشتر کشورها قانون اساسی نداشتند و با فرمان پادشاه و حاکم اداره می‌شدند.
...
خوب است بدانیم کشور ما در همین تاریخی که دارم از آن صجبت می‌کنم در چه وضعی بود. کریم خان زند تازه درگذشته و جنازه اش سه روز روی زمین بود تا شاه جدید بقیه را از سر راه بردارد و بر کرسی شاهی بنشیند. در آن زمان به جای گفتمان سیاسی که در آمریکای تازه به استقلال رسیده مسئله حل می‌کرد، در ایران خون و خونریزی حاکم بود...
آقا محمدخان قاجار در پیگرد لطفعلی خان زند به این سو و آن سو لشگر می‌کشید و در کرمان در واکنش به حمایت مردم از لطفعلی خان زند، چشم کور می‌کرد و فتحعلیشاه به زن‌بازی مشغول بود.
بگذریم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اعلامیه استقلال آمریکا
یکی از دستاوردهای مهم انقلاب آمریکا، اعلامیهٔ استقلال United States Declaration of Independence بود که ۴ ژوئیهٔ ۱۷۷۶ توسط میهن‌دوستان Patriots (په‌یت ریوس) تدوین و ارائه شد و پدران بنیانگذار Founding fathers جرج واشینگتن، توماس جفرسون، جان آدامز، جیمز مدیسون، جیمز مانرو، ساموئل آدامز، بنیامین فرانکلین، جرج میسون، توماس پین، و جان هنکاک آنرا امضاء کرده، به کرسی نشاندند.
هدف این اعلامیه توضیح رسمی این واقعیت به جهانیان بود که چرا تقریباً یک سال پس از آغاز جنگ‌های انقلاب آمریکا، کنگرهٔ این کشور رأی به استقلال از بریتانیا داد.
...
نویسندگان اعلامیه استقلال نظرشان را بر بنیاد این اصول نهادند که مردم حقوق مسلم و معینی دارند و هنگامی که حکومتی به این حقوق تعدی و تجاوز کند، مردم حق دارند که آن حکومت را «تغییر دهند و یا براندازند»
در بند دوم اعلامیه استقلال آمده‌است:
ما این حقایق را بدیهی می‌دانیم که همهٔ انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند و آفریدگارشان حقوق سلب‌ناشدنی معینی به آن‌ها اعطا کرده‌است، که حق زندگی، آزادی، و جست‌وجوی خوشبختی از جملهٔ آن‌هاست.
اگر نظام‌های حکومتی به استبداد رو آورند حق مردم و بلکه وظیفه مردم است که چنین حکومت‌هایی را واژگون کنند و برای امنیت آینده‌شان تدابیر تازه فراهم آورند.
آنگاه که در گذار رخدادهای انسانی مردمی ناگزیر می‌شوند رشته‌های سیاسی‌ای که آن‌ها را با مردمی دیگر پیوند داده‌است بگسلند و برای خود در میان قدرت‌های روی زمین جایگاهی جداگانه و برابر بیابند که قوانین طبیعت و خدای طبیعت آن‌ها را سزاوار آن دانسته‌است، احترام شایسته به افکار عمومی بشریت ایجاب می‌کند دلائلی را که آن‌ها را به جدایی وا می‌دارد اعلام کنند.
...
امثال جفرسن از متفکرین عصر روشنگری مانند گوته، منتسکیو، جان لاک، و ژان ژاک روسو الهام گرفتند اما از آنان عبور کردند. بیانیه استقلال آمریکا، تفاوت زیادی با بیانیه حقوق بشر، که محصول انقلاب فرانسه بود ندارد.
اعلامیهٔ استقلال با ارج گذاشتن به مبارزه سیزده مستعمره‌نشین که با بریتانیا درگیر بودند، به صراحت از تصمیم آنان به جدایی از بریتانیا دفاع کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رساله عقل سلیم (توماس پین)
توماس پین Thomas Paine نویسنده کتاب تاثیرگذار «عقل سلیم» Common Sense (حس مشترک) است.
رساله مزبور در عین فصاحت و تندی استقلال مهاجرنشین‌های آمریکایی را با امر آزادی تمام بشر قرین می‌شمرد. وی بریتانیا را مظهر ستم معرفی نموده و می‌گفت خیال باطل است تصور شود تا ابد جزیره‌ای می‌تواند سرنوشت یک قاره را در دست بگیرد. انگلستان به اروپا تعلق دارد و آمریکا به خودش...
رساله عقل سلیم دست به دست می‌گشت و نسبت به جمعیت آن روزهای مستعمره‌ها، پرفروش‌ترین و درگردش‌ترین کتاب در سرتاسر تاریخ آمریکاست.
عقل سلیم زمانی به تبیین علل بایستگی رهاییِ آمریکاییان مستعمره‌نشین از سلطهٔ بریتانیا می‌پرداخت که هنوز مناقشه‌ها بر سر خود استقلال ادامه داشت و موضع مشخصی اتخاذ نگردیده بود.
توماس پین رساله‌اش را به شیوه‌ای نوشت و به گونه‌ای استدلال کرد که برای عامهٔ مردم قابل فهم باشد؛ بدین منظور برخلاف نویسندگان عصر روشنگری که از فلسفه و مراجع لاتین بهره می‌بردند، عقل سلیم را مشابه یک موعظه و با اتکا بر کتب مقدس ساختاربندی کرد تا برای عموم مردم قابل فهم باشد و نه فقط برای روشنفکران.
گوردون اس. وود، تاریخ‌نگار آمریکایی، عقل سلیم را «آتش‌افروزترین و مشهورترین رسالهٔ تمام دوران انقلاب» توصیف کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برده‌داری، تبعیض نژادی، قتل سرخپوستان
انقلاب آمریکا بیشتر نبردی برای دستیابی به استقلال و خارج شدن از سلطهٔ امپراتوری انگلستان بود و چندان به دلایل اجتماعی صورت نگرفت.
بعبارت دیگر مستعمره‌نشینان امریکایی، در قیام خود علیه پادشاهی انگلیس، نمی‌خواستند روابط اقتصادی و اجتماعی خود را دگرگون سازند؛ خواستار آن بودند که از آن پس دیگر منافع خود را با طبقهٔ حاکمهٔ کشور مادر تقسیم نکنند. به این ترتیب، هدف از کسب قدرت ایجاد جامعه‌ای متفاوت با رژیم مستعمراتی پیشین نبود، بلکه نوعی جداسازی منافع بود. از همین رو بعد از انقلاب نیز، برده‌داری، برخورد تحقیر آمیز با سیاهان و آزار و حذف سرخپوستان ادامه داشت.
با انقلاب آمریکا حفظ نهاد اجتماعی بردگی زیر سوال نرفت. در واقع، تقریباً همهٔ رهبران مهم انقلاب امریکا خودشان برده‌دار بودند و در این زمینه پیش‌داوری‌های ارتجاعی و عقب مانده داشتند.
پس از استقلال، تقریباً یک قرن گذشت تا برده‌داری ملغی شود و در آن زمان هم برده‌داری نه به دلایل اخلاقی از آنگونه که اساس و انگیزهٔ انقلاب فرانسه را تشکیل می‌داد، بلکه تنها به این دلیل ملغی شد که دیگر برای تعقیب سیاست توسعه‌طلبی سرمایه‌داری در این کشور کاربرد و سودی نداشت.
یک قرن دیگر هم گذشت پیش از آنکه سیاهان آمریکا بتوانند بدون آنکه کوچکترین خللی به نژادپرستی کامل فرهنگ مسلط وارد سازند، و حداقل شناسایی و پذیرش را برای برخی حقوق مدنی خود بدست آورند.
تحقیر سیاهان تا سال‌های دههٔ ۱۹۶۰ معمول بود. تنظیم رابطه غیرقابل دفاع با بومیان سرخپوست، را هم نباید فراموش کرد. کشتار سرخپوستان متاسفانه واقعیت دارد و تا سال‌های دههٔ ۱۹۶۰ مسئولیت این قتل‌عام با افتخار پذیرفته می‌شد (به عنوان مثال به وسیلهٔ فیلم‌های هالیوودی که گاوچران آمریکایی را به عنوان نماد نیکی در برابر بومی سرخپوست به عنوان نماد شرارت و بدی قرار می‌داد)
...
هنگامی که اعلامیه برای نخستین بار منتشر شد، تناقض موجود بین ادعای «همهٔ انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند» و وجود برده‌داری در آمریکا انتقاد منتقدین را برانگیخت. جفرسون خودش صدها برده داشت و برده‌دار بزرگ ویرجینیا به شمار می‌آمد. توماس دی، نویسندهٔ انگلیسی و حامی الغای برده‌داری، در سال ۱۷۷۶ با اشاره به این تناقض در نامه‌ای نوشت، «مضحک‌ترین چیزی که در جهان وجود دارد، بی‌شک آمریکاییان میهن‌پرست‌اند که با یک دست قطعنامه‌های استقلال را امضا می‌کنند و با دستی دیگر بر روی بردگان وحشت‌زده تازیانه می‌کشند».
...
آبراهام لینکلن اعلامیهٔ استقلال را شالوده و اساس عقاید فلسفی و سیاسی‌اش می‌دانست و عقیده داشت که اعلامیهٔ استقلال باید مرجع تفسیر قانون اساسی ایالات متحده قرار گیرد. اما وی در رابطه با برده داری مسئله دار شده بود. لینکلن عقیده داشت که اعلامیهٔ استقلال، اگرچه والاترین اصول و ارزش‌های انقلاب آمریکا را تبیین کرده‌است اما با مشروعیت بخشیدن به گسترش برده‌داری در راه محقق ساختن آرمان‌های انقلابی‌اش، سیر قهقرایی را پیموده‌است. ما با اعلام اینکه همهٔ انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند این کشور را بنیان گذاشتیم؛ اما اکنون از آن آغاز باشکوه به چنین وضعیتی تنزل پیدا کرده‌ایم که اعلام کنیم که این «حق مقدس» برخی از انسان‌هاست که دیگران را به بردگی بگیرند!
برده‌داری در ایالات جنوبی آمریکا رواج داشت و آخر عاقبت به جنگ داخلی کشیده شد.
این جنگ که سال ۱۸۶۱ راه افتاد سال ۱۸۶۵ با پیروزی شمالی‌ها به رهبری لینکلن، پایان گرفت و وی در اوج جنگ داخلی اعلامیهٔ آزادی بردگان Emancipation Proclamation را صادر کرد و در قانون اساسی ایالات متحده آمریکا مُدوّن ساخت
...
به اعلامیه استقلال آمریکا برگردیم. اعلامیه استقلال ‌آمریکا انقلابیون فرانسوی و استقلال‌طلبان ‌آمریکای جنوبی را تحت تاثیر قرار داد و در سایه آن بعدها جنبش حق رأی برای زنان و اینکه «همهٔ مردان و زنان برابر آفریده شده‌اند» هم بر سر زبان‌ها افتاد.
مهم‌ترین قسمت اعلامیه تأکید آن بر حق انقلاب بود و اشاره به این واقعیت:
کسی که منش مستبدان در یکایک کردارش نمایان گشته است، شایان فرمانروای بر مردم بپاخاسته و آزاده نیست.
 
در قسمت بعد به انقلاب فرانسه می‌پردازم.
 

پانویس 
وایکینگ‌ها Vikings
وایکینگ‌ها (نورس‌ها) ژرمن‌تبارانی بودند که بین قرون ۸ تا ۱۱ میلادی از طریق بازرگانی و جنگ به کشف اروپا پرداختند. البته شواهدی برای درست بودن افسانه رسیدن آنان به شمال قاره آمریکا هم وجود دارد. وایکینگ‌ها به زبان نروژی باستان حرف می‌زدند. نیاکانشان از دانمارک (حوالی دریای میان نروژ و دانمارک و دریای میان سوئد و دانمارک) سفر کرده، خود را به سوئد و نروژ رسانیده بودند.
 
منابع
Middlekauff, Robert. The Glorious Cause: The American Revolution, 1763–1789
Alfred F. Young, The Shoemaker and the Tea Party: Memory and the American Revolution, 1999
Wahlke, John C. ed. The Causes of the American Revolution (1967)
A Guide to the American Revolution, 1763-1783 (Virtual Programs & Services, Library of Congress) 
دایره‌المعارف مصاحب
ناردو، دان. اعلامیهٔ استقلال آمریکا. ترجمهٔ مهدی حقیقت‌خواه. 
...
آدرس ویدیو
 ...
سایت همنشین بهار 

رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت

رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت
اسماعيل نوری‌علا

می دانيم که از علوم انسانی و اجتماعی، در مقايسه با علوم فيزيک و شيمی (که علوم سخت خوانده می شوند) با عنوان «علوم نرم» ياد می کنند؛ بدين معنی که در علوم سخت عوامل مؤثر در «موضوع مطالعه» بسيار مشخص و نتايج آزمايشات تجربی و لابراتواری دربارهء آن قابل درک وحتی پيش بينی هستند، حال آنکه در «علوم نرم» داستان به اين سادگی و سهولت نيست و، در عين حالی که عوامل مؤثر در «واقعيتی» که مورد مطالعه است بسيارند، خود اين عوامل نيز از موجودات زنده ای به نام «انسان» (يا بهتر است بگوئيم «ذهن انسان») سرچشمه می گيرند که داستان را پيچيده تر از پيچيده می کند و، لذا، در علوم نرم نمی توان قوانينی متقن و به دقت قابل تعريف را تثبيت کرد. در نتيجه، هم شناخت جرياناتی که واقعاً در اختيار آزمايش کننده نيستند، و هم نتيجه گيری از مطالعه و حتی آزمايش در مورد«موضوع»، چه رسد به پيش بينی هائی در مورد آينده، کاری نزديک به محال است.
اما از آنجا که هم علوم سخت و هم علوم نرم، بهر حال، در قلمروی «علم» قرار دارند، ناگزير بسياری از موازين علمی بر هر دوی آنها مترتب است.
کار «علم» (که با «دانش» فرق دارد چرا که دانش مجموعهء «دانستنی های علمی و غيرعلمی» ما است) آزمايش، تکرار آزمايش، بررسی رفتار موضوع و حدس زدن دلايل رفتار آن، و تعميم اين حدس ها برای رسيدن به قواعدی است که، در صورت استمرار زمانی، تبديل به قانون می شوند، بی آنکه اينگونه قوانين اموری لم يزلی و جاودانه محسوب شوند. در نتيجه، در حوزهء علم، آزمايش و تحقیق همچنان ادامه می يابند و همهء قوانين به دست امده نيز همواره محکوم به تجديد نظرند.
بدينسان، در علوم نرم نيز روش کار بر اساس آزمايش (که در اينجا دخالت آزمايشگر بيشتر تبديل به «مشاهده» می شود) و تکرار آزمايش و حدس زدن دلايل رفتار موضوع آزمايش است، با اين اميد که، در جريان مشاهده های مکرر، بتوان قواعد و حتی قوانينی را به دست آورد که ما را هم در امر تحليل وقايع پيش رو کمک کنند، هم به مشاهده گر توان پيش بينی وقايع بعدی را عطا نمايند، و هم امکان مداخله (يا «مهندسی») در وقايع را فراهم آورند.
         بر اساس اين زمينه است که می توان نظرات مختلف پيرامون رابطهء بين اين دو نوع از علم را به دو بخش تقسيم کرد: يا تأکيد بر تفاوت ها است و يا توجه به تشابهات. کسی که بر «تفاوت ها» تأکيد می کند اصولاً با «علميت ِ» علوم نرم مشکل دارد و به نتايج تحقيقات اين علوم، بخصوص اگر بخواهند به قواعد و قوانين علمی تبديل شوند، با ديدهء شک می نگرد. اما کسی که به «تشابهات» توجه دارد می کوشد تا از طريق انتقال برخی نظريه های علوم سخت به حوزهء تحقيقات علوم نرم، و استفادهء بهينه از آنها در حوزهء کار خود، درک خويش و نمايش و ارائهء آن را در تحليل وقايع پيش رو تعالی بخشد.
و همينجا بايد اقرار کنم که من، در حد فهم يک دانشجوی هميشگی علوم انسانی و اجتماعی و سياسی، به دستهء دوم متمايلم و عينکی که، در نگاه تحليلی به وقايع، بچشم می زنم ساخته شده از آلياژی است که از ترکيب روش ها و نتيجه گيری های علوم سخت و نرم به دست می آيد.
***
         حال می خواهم در اين زمينه به يک مورد«آزمايشگاهی» بپردازم و چند و چون آن را از پشت همين عينک بنگرم. هفتهء گذشته خوانندهء جوانی به نام مرتضی پاشائی، بعلت ابتلای به بيماری حاد سرطان با جهان ما بدرود کرد و پيکرش بوسيلهء دوستداران اش مشايعت شد. اما اين واقعه که در نظر مشاهده گران بيرونی مسلماً نمی توانست از، مثلاً، واقعهء مرگ سيمين بهبهانی مهمتر باشد، يکباره سرآغاز جريان اجتماعی حيرت انگيزی شد. در تهران هزاران هزار جوان ايرانی در تشييع پيکر او شرکت کردند و جوانان ايران در اغلب شهرهای بزرگ ايران، و حتی شهرهائی مذهبی همچون مشهد و قم، در گردهمآئی هائی گسترده شرکت نموده، اشگ ريختند و شمع روشن کردند و ترانه هائی را که او خوانده بود با صدای بلند خواندند. در جمع شان دختر و پسر، مدرن و سنتی، و در سنين مختلف از نوجوانی تا اوائل ميان سالی، حضور غالب داشتند. اين جريانی غافلگير کننده بود که حاکمان اسلامی و مشاهده گران غافل را به يکسان به شگفت زدگی واداشت. مگر مرتضی پاشائی که بود و چه خوانده بود که نسل جوان ملتی اينگونه به عزايش نشسته و برايش مراسم بدرقه و يادبودی خارق العاده برقرار می کردند؟
         خوشبختانه اما، از نظر برخی از مشاهده گران (و حتی شرکت کنندگان)، آنچه رخ داده بود ربطی به خوانندهء درگذشته نداشت و مرگ او بهانه ای بود برای بيان يک «وضعيت اجتماعی» خاص. اجازه دهيد، برای جلوگيری از طولانی شدن مطلب، شرح مشاهده و تحليل کوتاه و هوشمندانهء محمد نوری زاد را از اين واقعه نقل کنم. او در سايت خود نوشت:
         «امروز به سیل مردمی پیوستم که، به معنی ِ واقعی، "خود جوش" بودند. آنها، بی آنکه سخنی بگویند و فریادی بر آورند، به گوش آیت الله ها و آخوندهای حاکمیت رساندند که: "ما موسیقی را دوست داریم. حالا اگر شماها از شنیدن صدای موسیقی رنج می برید، این دیگر به خودتان مربوط است". امروز من به چشم خود معنای "حضور هنرمندانهء مردم" را دریافتم.پیام این مردم، این بود: "ما دوست داریم شاد باشیم؛ ما دوست داریم با هم باشیم؛ ما دوست داریم خودمان باشیم؛ ما دوست داریم شلوغ باشیم؛ ما دوست داریم بخوانیم؛ ما دوست داریم برقصیم؛ ما دوست داریم ریخت گشت ارشاد و شعبه های دیگرِ آن را نبینیم؛ ما دوست داریم به آخوندهای حاکمیت بگوییم: انرژی هسته ای مال شما، شاد بودن و شادی کردن و کف زدن و هورا کشیدن و رقصیدن، حق مسلم ماست!»
***
         و همين «تشبيه» حرکت مردم به «سيل» (که تشبيه مصطلحی هم هست) مرا به بحث اول مطلبم بر می گرداند و من، در ميانهء وقوع اين ماجرا و ضرورت تحليل آن و نتيجه گيری از طريق دقيق شدن در جوانب اش، سخت به ياد درس های فيزيک دوران دبيرستان مان افتاده ام؛ آنجا که بحث «فشار» و «مقاومت» مطرح بود، فشار در لوله های آب، در رودخانه ها، در سيم های برق، در ديگ های بخار و در ساختارهای بزرگی همچون سدها و درياچه های پشت شان.
در آن درس ها، دو مبحث ِ «فشار» و «مقاومت» در متن مبحث وسيع تری به نام«جريان» مطرح می شدند و «جريان»، در مثال روشن اش، حکايت حرکت آب از قله های کوهستان ها تا مناطق مسطحی همچون اوقيانوس ها و درياها و درياچه ها و کويرها بود و، در مثال به اصطلاح علمی ترش، داستان حرکت الکترون ها از قطب مثبت به سوی قطب منفی در داخل سيم های هادی جريان.
         اما در بحث «فشار» و «مقاومت»، در واقع، به وجود نيروی متخالف و متخاصمی هم اشاره می کنيم که اساساً ايجاد کنندهء حرکت است. اين نيرو را در فيزيک با نام «فشار» می خوانند و وجود فشار است که به وجود مقاومت در برابر خود معنا می دهد. اما تعريف فشار چيست؟ کتاب های فيزيک به ما می گفتند: «فشار "نيروئی" (يا «زور» يا «توان»ی) است که بر واحد سطح وارد می شود». بدينسان:
- هر «جريان»، تحت تأثير فشار به پيش راننده ای همچون، مثلاً، جاذبهء زمين، آغاز به حرکت می کند
- و، در حالت «عادی» و «آزاد» خود، هنگام حرکت همواره، با نوعی «مقاومت طبيعی مسير حرکت» اش روبرو می شود.
- شيب، همواری يا دشواری، سر راستی يا پيچ و تاب، جنس مصالح مسير، و ميزان اصطکاک، مجموعاً، مقاومت در برابر جريان حرکت آب را بوجود می آورند. يا، در حوزهء الکتريسيته، جنس و قطر و بلندای سيم ها مقاومت معينی را در برابر حرکت الکترون ها از خود نشان می دهند.
- اينگونه مقاومت ها را «طبيعی» می خوانيم چرا که بدون دخالت های بيرون از«سيستم»، و تنها بر اثر شرايط طبيعی «مسير»، بوجود می آيند.
- اما انسان قادر است که در مسير جريان «مقاومت مصنوعی» ايجاد کند و، مثلاً، با ساختن «سد» جريان آب را بند آورد، و يا، با قرار دادن موانعی همچون «مقاوم ها»در الکتريسيته، حرکت الکترون ها را کند نمايد و يا، با استفاده از «عايق» ها، اين جريان را بکلی متوقف سازد.
***
         استفاده از اين موازين علوم سخت نه تنها در حوزهء علوم نرم که در نوشتارهای معمولی نيز امری رايج است. مثلاً، جالب خواهد بود اگر توجه کنيم که بسياری از نويسندگان و سياستمداران و شاعران، با استفاده از ترفند«تشبيه سازی»، از عناصر چهارگانهء «فشار»، «حرکت آزادانه»، «مقاومت طبيعی» و«مقاومت مصنوعی» الهام گرفته و در آثار خود از آنها ياد کرده اند و می کنند.
بخصوص مفهوم هائی همچون «فشار» و «زور»، و بخصوص «مقاومت»، در حوزهء مبارزات سياسی مفهوم های مهمی محسوب می شوند. فرانسويان در «نهضت مقاومت» خود با اشغالگران آلمانی مبارزه می کردند و دکتر شاپور بختيار نيز، که خود جزء آن نهضت بود، پس از شکست در انقلاب 57 و گريز به خارج کشور، با ايجاد «نهضت مقاومت ملی ايرانيان» می خواست تا چنين مقاومتی را در برابر زور و توان سهمگين اشغالگران خودی ِ رژيم ملايان بوجود آورد.
اما، و اين امای مهمی است، اگر نيک به اين نوع استفاده ها از واژهء «مقاومت»توجه کنيم، می بينيم که تصور موجود در آنها بر عکس تصوری است که ما در علم فيزيک داريم؛ چرا که در فيزيک «مقاومت» عامل بازدارندهء حرکت است و جريان و فشار موجود در جريان در رفع اين مقاومت و سيلان يافتن طبيعیمی کوشند، حال آنکه، در اينگونه تشبيهات، اشغالگری و ديکتاتوری و استبداد است که دارای جريان و فشار محسوب می شود و آزاديخواهانند که در برابر آن دست به مقاومت و سدسازی می زنند.
         به نظر من، همين «تلقی معکوس» از وضعيت فيزيکی، اغلب موجب آن می شود که ما نتوانيم شباهت های اصلی مابين «قوانين حرکت» در علوم سخت و علوم نرم انسانی و اجتماعی و سياسی را ببينيم. در حالي که اگر تشبيه خود را به اصل فيزيکی اش برگردانيم می توانيم ديد که:
         - زندگی حرکتی است دگرگون شونده که در بستر زمان جاری است و چند و چون اش به شرايط آن وابستگی دارد. قانون طبيعی حيات خواستار حرکت و «تحول» آزادانهء زندگی است و اين خواستاری همچون فشاری است که در درون موجود زنده (چه گياهی و حيوانی و چه اجتماعی) کار گذاشته شده و آن را مجبور به حرکت و تغيير آزادانه می کند.
         - زندگی و رفتار و حرکات اجتماعی، در حالت عادی خود، همواره با مقاومت هائی اجتناب ناپذير روبرو می شوند. اما باورها، آئين ها و سنت های اجتماعی اين نوع مقاومت ها را «طبيعی» و در نتيجه پذيرفتنی می سازند.
         - با اين همه، هر مقاومتی در مسير تحول آزادانهء زندگی موجد پديده ای است که «نارضايتی» خوانده می شود؛ پديده ای که در حالت معمول، و بخاطر کارکرد همان باورها، آئين ها و سنت های اجتماعی، امری تحمل پذير است و تقابل «فشار برای حرکت» و «مقاومت برای کند کردن يا متوقف کردن» آن وقفهء عمده ای ايجاد نمی کند.
- به کلامی ديگر، «مشارکت و موافقت» افراد و گروه ها در امور اجتماعی بصورت پادزهر نارضايتی از مقاومت های معمول سيستم های اجتماعی عمل می کنند. هر مقرره و قانون اجتماعی نوعی مقاومت در برابر آزادی حرکت است اما افراد اگر در وضع آنها مشارکت داشته و با تحميل آنها بر خود و ديگران موافقت کرده باشند، با همهء نارضايتی، آنها را (اغلب در راستای حفظ آرامش خلاق اجتماعی) تحمل می کنند.
         - اما «مقاومت مصنوعی در برابر فشار تحولات زندگی اجتماعی» بوسيلهء ايدئولوژی ها و حکومت های استبدادی و خودکامه  ای بوجود می آيد که خود را بر فراز مشارکت و موافقت توده های مردم قرار داده و، با ايجاد سدهای مختلف، در راه رشد و نمو و تحول زندگی آزادانهء آنان «مقاومت» می کنند.
         - بنا بر اين، اين يک برداشت خطا از طبيعت دادو ستدهای اجتماعی است که «مقاومت» را به عنصر طبيعی حرکت کننده و خواستار آزادی عمل نسبت دهيم. مقاومت را مخالفان آزادی عمل انسان و اجتماعات ايجاد می کنند.
- آزادی خواهی حاصل ضرورت رشد و تحول است و «فشار طبيعی» زندگی است که اغلب با«مقاومت مصنوعی استبداد ها» روبرو می شود.
***
         حال، اگر دو مفهوم «فشار» و «مقاومت» را به جايگاه های اصلی شان در علوم سخت برگردانيم و در جستجوی آن باشيم که در هر جامعه ای عناصر مقاومت کننده در برابر حرکت طبيعی تحولات اجتماعی کدام اند خواهيم توانست به ساختن تشبيه های گوياتر و واقعی تری برسيم.
مثلاً، اگر فکر کنيم که حيات اجتماعی همچون رودخانه ای است که بخاطر فشار طبيعی اجزائش خواستار دگرگونی های بی وقفه و آزادانه است، و اگر اين اجزاء در مشارکت و موافقت با يکديگر با «مقاومت های طبيعی» (يعنی باورها، آئين ها و سنت های اجتماعی) روبرو شوند آنها را تحمل کرده و به مسير خود ادامه می دهند، آنگاه در می يابيم که چگونه سد سازندگان در مسير رودخانه ها که، با ايجاد «مقاومت مصنوعی»، حرکت های آزادانهئ طبيعی را متوقف می کنند منشاء و مولد اصلی «نارضايتی» هستند. در اين نگاه، «نارضايتی» حاصل «واکنش طبيعی» فشار برای حرکت آزادانه و جريان طبيعی نسبت به «مقاومت مصنوعی» است و خود «مقاومت» محسوب نمی شود.
         در اين تشبيه، «حرکت طبيعی و آزادانهء زندگی اجتماعی»، اگر با مقاومتی مصنوعی روبرو نشود، زايندهء «احساس رضايت و آرامش»است اما اگر با «مقاومت مصنوعی» روبرو شد همان «احساس» به عکس خود تبديل شده و به  شکل «نارضايتی و غليان» در می آيد.
شما به سطح درياچه ای که در پشت سدی ايجاد شده نگاه می کنيد و در آن آثار آرامش و رضايت می بينيد؛ حال آنکه، از ديد يک عالم فيزيک، اين درياچه سرشار از فشار و عزم حرکت است و کافی است تا دريچه ای در اين سد گشوده شود و يا رخنه ای در ديوارش ايجاد گردد تا آب خشمگين (يا ناراضی!) شتابان خود را به سوی مسير طبيعی اش پرتاب کند.
***
         مفهوم «مهندسی اجتماعی» هم در واقع به همينگونه تشبيهات مربوط می شود. حکومت استبدادی می خواهد در برابر حرکت طبيعی تحولات زندگی اجتماعی سد ايجاد کند و کار «مهندسان سد ساز اجتماعی» اش نيز چيزی نيست جز محاسبهء اينکه چگونه می توان در برابر آزادی تحولات اجتماعی مقاومتی ايجاد کرد که از فشار طبيعی حرکت بيشتر باشد و، در نتيجه، آن را متوقف سازد.
اما طبيعی است که آب های جاری اجتماعی چون به ديوارهء سد بر می خورند رفته رفته ناراضی تر و پرفشار تر می شوند. تا معادله ای که «مهندس» ايجاد کرده پا بر جاست، درياچهء نارضايتی ها ساکن و خاموش و بی اواز است.اما وقتی فشار آب بيش از مقاومت سد شود، سد می کشند و آب ناراضی و خشماگين خود را در هر کجا که بتواند می گستراند و تا آنجا پيش می رود که ديگر از«مقاومت مصنوعی» خبری نباشد و رضايت و آرامش و آزادی به حرکت آن اعاده گردند.
         در علوم اجتماعی، مراحل آغازين شکسته شدن سد و رهائی از قيد «مقاومت مصنوعی» را «انقلاب» می نامند. انقلاب، که اين روزها به دست افراطيون چپ و راست به واژه ای بدنام تبديل گشته است، در کوتاه مدت امری طبيعی است و شدت و ضعف آن را نيز نوع «مقاومت مصنوعی» تعيين می کند. اما اين پديده، در صورت پيروزی و شکسته شدن سد، نمی تواند عمری دراز داشته باشد و هنگامی که فشارهای متراکم موجود در آب درياچه رها و خنثی شدند انقلاب نيز رفته رفته جای خود را به تحول مستمر و آزادنه ای می دهد که از جنس طبيعت زندگی است؛ مگر اينکه...
         بر اين «مگر» تأمل کنيم: اکنون تقريباً سی و شش سال از شکستن سدی استبدادی که «مدرن» خوانده می شد گذشته است. رودخانهء مردم ناراضی، خشمگين و عصيانی، کوبنده و تخريب گر، از خيابان ها گذشته، قربانی هائی چند گرفته و مصادره هائی بی شمار را انجام داده است؛ اما ديده ايم که این رودخانه، پيش از آنکه به مسير طبيعی خود برسد، با ديوارهء سد سديد جديدی روبرو شده که سنگ اش از مذهب و ايدئولوژی است، مهندسان اش روش هائی قرون وسطائی را برای ايجاد مقاومت مصنوعی در پيش گرفته اند، و ملاط اش را از شلاق و شکنجه و اعدام و امر به معروف و نهی از منکر و اسيد پاشی و تهديد و ارعاب تشکيل داده اند.
         طبيعی است که، در پشت اين «سد» هولناک، درياچهء بزرگی از نارضايتی و خشم جمع شده و هر دم نيز بر فشار متراکم آن افزوده شود.مهندسان سازندهء اين سيستم متوجه هستند که گهگاه بايد دريچه ای از سد را گشود تا از فشار آب کاسته شود. برخی از نويسندگان، در تشبيهی ديگر که به «ديگ بخار» مربوط می شود، از «سوپاپ اطمينان» سخن می گويند. اين ها اداوات کاستن فشار متراکم اند.
اما زمان وقوع حوادث اجتماعی، همانگونه که گفته شدند، چندان قابل پيش بينی نيست و، همانگونه که يک باران شديد و غافلگير کننده می تواند چندان بر حجم و فشار پشت سد بيافزايد که سد بشکند، واقعه ای ناگهانی نيز توان آن را دارد که سد مصنوعی استبداد و ايدئولوژی را ويران سازد.
و، در اين ميانه، هر «حادثهء قابل کنترل» که پيش آيد اگرچه همچون پيروزی سدسازان جلوه می کند اما، در عين حال، بر وجود فشار فزاينده و متراکم نارضايتی ها و خشم های اجتماعی گواهی می دهد و به «مشاهده گر» يادآوری می کند که، بقول عرب ها،«گاه افزودن يک پر کاه می تواند پشت شتری را بشکند».
         در پی ناکامی جنبش سبز در سال 1388، ظاهراً آرامشی در سطح زندگی اجتماعی داخل ايران برقرار شد و مهندسان اجتماعی توانستند فشار متراکم نارضايتی های اجتماعی را کنترل کنند. امروز اما مرگ نابهنگام يک خواننده جوان از وجود متراکم نيروهای پنهان و آمادهء طغيانی در ميان جمعيت جوان کشور خبر می دهد که، سرود خوانان و شمع به دست، در خيابان های ايران به خودنمائی پرداخته و خود را برای لحظهء پيدايش رخنه ای در سد اماده می کنند. گوئی بايد ديگر باره فرخی يزدی را مجسم کرد که، ايستاده بر قلهئ دماوند و فراز البرز، به پايتخت حکومت اسلامی مسلط بر ميهن مان می نگرد و چنين می خواند:
تپیدن های دل ها ناله شد، آهسته آهسته رسا تر گر شود این ناله ها، فریاد می گردد
دلم از این خرابی ها بُـوَد خوش، زانکه می دانم خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآن رو که بنیاد جفا و جور بی بنیاد می گردد.


اختر کمانگر: اعتیاد به مواد مخدر در میان زنان ایران

اختر کمانگر: اعتیاد به مواد مخدر در میان زنان ایران



این نوشتار کوششی است تا  به فاجعه اعتیاد، دامنه و عمق آن به ویژه در میان زنان ایران بپردازد.
اعتیاد به عادت کردن و مصرف چیزی زیان آور برای سلامتی فرد و جامعه، گفته می شود. یعنی، وابسته شدن  روان- تنی در برابر آن ماده یا آن عادت است. ناهنجاری مصرف مواد نیز به آن گفته می شود.
فرد معتاد، به ویژه با مواد مخدر، یا برخی داروها، خود را از نظر روانی و فیزیولوژیک یعنی کارکرد بدن و سوخت و ساز بدن و نیز روان شخص در برابر آن ماده یا پدیده، بی پناه  و تسلیم و تن سپار می بیند. این مواد می توانند الکل، مواد مخدر، قمار و مانند این ها باشد.
اعتیاد به مواد مخدر در ایران، پدیده ی تازه ای  نیست. اما اعتیاد در ایران، الگویی جدا از دیگر کشورها دارد. در ایران، آنچه هولناک است دامنه ی گسترش و عمق و فاجعه باری این پدیده ی مرگ آور و ویران ساز است.
الگوی اعتیاد در ایران با سیاست های و روش کار رژیم سرمایه داری حاکم، در هم آمیخته است. می -توان گفت که معتاد سازی، راه کار، و تاکتیک رژیم حاکم است، برای استراتژی قدرت و ماندگاری در حاکمیت. می توان به این نظریه، این را نیز افزود که پروژه ی معتادسازی جامعه، یک راه کار اقتصادی سود آور برای سران مافیایی رژیم  و سران سپاه و وزارت اطلاعات نیز می باشد.
به بیان دیگر نمی توان اعتیاد به مواد مخدر را در جامعه را با سیاست های سرکوب، سیاست های بازاری و دلالی و سوداگرانه و نیز ایدئولوژی مذهبی رژیم حاکم که خود فلاکت بارترین افیون جامعه است را از هم جدا ساخت.

ریشه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اعتیاد
اگر در پی سبب ها و علت ها باشیم، اعتیاد به مواد مخدر، دارای زمینه های  اصلی زیرهستند:
o        نبود آینده و افقی روشن، که به همراه خود، ناامیدی به بار می آورد.
o        فشار روحی، یاس و سرخوردگی، بی پناهی، و درد عمیق در جان وتن.
o        بیکاری و دلهره و مشکلات و بحران های خانوادگی که پی آمد بیکاری است.
o        ناکامی در زندگی .
o        نبود آزادی و آسایش، گرفتن مجال شادی و حاکمیت خفقان و سلطه ی فرهنگ و برقراری فضای مرگ و قبرستان، فضایی که مذهب و مناسبات سرمایه داری حاکم در ایران آفریده،.
o       نبود امکانات و آموزشی و تربيتی،
o       نبود اميد به آينده،
o       از هم گسيختگی خانواده ها،
o       بیکاری های هردم فزاینده،
o        کشتن روحیه و فضای خلاقيت در زندگی اجتماعی،
o       نبود امنيت اجتماعی و
o        نبود کوچکترین روزنه ای برای شادی و
o       نبود امکاناتی  برای گذراندن لحظه ای بدون  حضور نیروهای امنیتی و سرکوبگر،
o       حاکم ساختن ترس ای اسید پاشان حکومتی
o         وابسته بودن زنان و دختران وبه طور کلی جوانان به سفره خالی خانواده
o       ازجمله شرایطی هستند که مناسبات سرمایه داری و حکومت آن آفریده است.
o       زنان، در چنین شرایطی، نخستین قربانیان بسیاری از بیمارها، آسیب ها و انحرافات اجتماعی این مناسبات هستند.
این سبب ها تنها، بخشی از جمله عوامل فاجعه ی اعتیاد در ایران هستند.
 گزارشی سال های 1377 و 1378 که آمار تفکیکی نسبت زنان در جمعیت معتادان  را به دست می دهد است، نشان دهنده آن است که بیشترین میزان از سه استان کرمان، خراسان و تهران بوده اند، به گونه ای که بیش از 50 درصد از کلیه ی زنان مراجعه کننده به مراکز درمانی سراسر کشور از این استان ها بوده اند.
بنابر گزارش ستاد مبارزه با مواد مخدر،  با دروغ پردازی  ازسویی از «مبارزه با قاچاق مواد مخدر و افزایش مراكز پذیرش و درمان در سطح كشور» سخن می گوید، از یک سوی آمار مصرف كنندگان مواد مخدر روبه افزایش است و از سوی دیگر سن شروع اعتیاد نیز كاهش یافته است. 

پی آمدهای بیکاری به عنوان زمینه ساز اعتیاد در ایران
کار تنها برای این نیست که  افراد جامعه سر گرم شوند و به اصطلاح وقت روی آوردن به مواد مخدر را نداشته باشند.
  کار  مفهومی است که عناصر زیر را معنا می بخشد:
·         هویت انسانی،
·         یعنی اعتماد به نفس و بالنده گی عزت نفس،
·         یعنی استقلال و عدم وابستگی و به دیگری،
·         یعنی روی پای خود ایستادن و  وابسته نبودن.
 آشکار است که در ایران زیر حکومت سرمایه داری، جایی که دلالی و باندها حاکم هستند و هر  انسان و رابطه و ارزشی به مانند کالا در نظر گرفته و ارزش گذاری شده  و به آن بها داده می شود،  در چنین بازار کالایی و مناسبات ضد انسانی، چیزی به نام استقلال و ارزش انسانی به جا نمی ماند. این خواست و تلاش حاکمیت اسلامی سرمایه است. خواست حکومت بر آن است که، افراد جامعه از خود بیگانه شوند، چه رسد به افراد بیکار. باید توجه داشت که کارگران بیکار، بخشی از طبقه کار به شمار می آیند.
معاون حسن روحانی در ریاست جمهوری در امور زنان، «شهیندخت مولاوردی» فاش ساخت که:
آمار سال 1390 نشان می‌دهد طی پنج سال گذشته آمار زنان سرپرست خانوار سه درصد افزایش داشته است ، در واقع سرپرست 12 درصد از خانواده‌های ایرانی زنان هستند، در عین حال 82 درصد این رقم نیز، بیکار هستند.»[1]
به بیان دیگر، یعنی زنان، سرپرستی یا نان آوری نزدیک به 9 میلیون نفر از افراد جامعه را به تنهایی به دوش دارند. در حالیکه 82 درصد این افراد یعنی بیش از 7 میلیون نفر از زنان سرپرست خانواده، بیکار هستند.
بیکار سازی یکی از اهرم های حکومت است تا از گرده شاغلین، و نیروی کار، کار بیشتری بکشاند و شدت کار و سود را افزایش دهد.  در میان جوانان، بیکاری به ویژه وحشتناک است و زنان با بالاترین رقم بیکاری، قربانیان بی پناه این جنایت طبقاتی هستند.
از همین روی مشکلات بیکاری از جمله دلیل هایی است که بسیاری با فراهم بودن زمینه هایی که رژیم همانند دام برای شکار زندگی، پیش پای جوانان گذارده است.
در جامعه ایران، بسیاری به خاطر ناامیدی، به مصرف مواد مخدر روی می آورند.
عامل افسردگی، و نبود شادی
در کشوری که حاکمیت  اش در تلا ش است شکل قبرستان به آن بدهد. میدان دار به آن بدهد، پیداست که فرهنگ میل به زندگی و شادی زدوده می شود، و فرهنگی مرگ پذیری گسترش می یابد.
حاکمیت سرمایه داری اسلامی، افسردگی را همانند ابر سیاهی بر جامعه فرود آورده است. افسردگی اعتیاد می آورد. این را کارشناسان رژیم می دانند. حکومت، دشمن شادی مردم است. افراد را به  جرم گوش دادن به یک آهنگ، گوش سپردن به آوای زیبای یک زن، نگاه به یک رقص زیبا، به یک گردهمایی شاد، به یک سرود و گل گشت ممنوع ساخته و به قول شاملوی فرزانه، «دهانت را می بویند، مبادا که گفته باشی دوستت دارم،» و« لبخند را در پستوی خانه، نهان باید کرد»، و افراد جامعه را به جرم شادی به زندان می افکنند، روشن است که رژیم گرایش به مرگ و سیاهی را توسعه می دهد. سپاهی از اوباشان و قاتلین را به نام نهی از منکر، به اهانت و زدن و بازداشت و اسید پاشی مامور می سازند و فتوا می دهند. حکومت،  مامورین انتظامی و سرکوب خود را به نام حراست و اماکن، در همه جا  مستقر کرده و نوعی حکومت نظامی برای ایجاد رُعب و برقراری فضای مرگ و عزا و مرگ پذیری  آماده باش،  داده است.
این یک کنش جنایت بار است. واکنش جوانان و به ویژه یک دختر جوان، در برابر این افسردگی و فضای مرگ اندیش، روی آوری به مصرف تنباکو، و الکل صنعتی مرگ آور و کم کم همین اعتیاد که از روی آرام بخشی و تسکین انتخاب شده، راه گشا ومشروعیت بخشِ استفاده از حشیش و تریاک و مسکن ها و افیون های قوی تر می شوند
جدا از سوداگران مرگ باندهای خصوصی قاچاق مواد مخدر، بنا به بررسی ها سران رژیم به ویژه سران سپاه پاسداران، از جمله سر پاسدار نقدی، فرمانده بسیج و اوباشان حکومت، گردانندگان مافیای مواد مخدر در ایران هستند. سرپاسدار نقدی، چند سال پیش به جرم فساد و  فرماندهی باند قاچاق و جنایت دستگیر ولی فوراً به دستور خامنه ای آزاد و به پست فرماندهی بسیج نشانیده شد.
«عبدالله عراقی» فرماندۀ واحدهای سپاه پاسداران ایران در تهران بزرگ  و نیز محسن رفیقدوست وزیر پیشین سپاه پاسداران ایران با باندهای تبهکار و قاچاق مواد مخدر، در اروپای شرقی در ارتباط هستند. «سجاد حق پناه» از مسئولان پیشین اطلاعات سپاه پاسداران ایران گفته است که شماری از فرماندهان سپاه پاسداران ایران در قاچاق مواد مخدر مستقیماً دست دارند و تریاک خریداری شده در افغانستان را در آزمایشگاه‌های داخل ایران تبدیل به هروئین و مرفین می کنند. همین فرماندهان سپس از طریق شبکه‌های شریک‌ اشان در خارج و با استفاده از تمام امکاناتی که در داخل ایران دارند، از جمله صدها بندرگاه خصوصی، فرودگاه امامشان خمینی،هواپیماها، کشتی‌ها و کامیون ها مواد مخدر را به داخل و خارج از ایران توزیع می کنند. «سجاد حق پناه» گفته است که دهها اتوبوس حامل زائران ایرانی به عراق، ترکیه و سوریه برای نقل و انتقال هزاران کیلوگرم مواد مخدر از سوی سپاه پاسداران ایران مورد استفاده قرار می گیرد. «ابوالفضل اسلامی» یک دیپلمات پیشین جمهوری اسلامی فاش ساخت که فعالیت های سپاه پاسداران در زمینه قاچاق مواد مخدر در سال‌های ۱۹۸۰ میلادی همزمان با کاهش قیمت نفت و نیاز رژیم به خرید سلاح از بازار سیاه آغاز شد از آن زمان سپاه پاسداران با موافقت عالیترین مقامات از حمله خمینی و خامنه ای و رفسنجانی به سوداگری در قاچاق مواد مخدر روی آوردند. سودهای هنگفت و کهکشانی، تنها انگیزه سران حکومتی نیست.
بلکه معتاد ساختن جامعه، زمین گیر کردن جوانان، و فلج ساختن نیرو های سازنده و مردمی و دگرگون ساز امروز و فردای جامعه، از جمله ی مهمترین هدف های حکومت اسلامی می باشند.
سوداگران مرگ، با معتاد ساختن جوانان، خانواده ها را به بحران دچار می سازند.
با معتاد ساختن افراد، آن فرد از خانواده و خویشان و دوستان و کوچه و روستا و شهر جدا می سازند
 دیگر کسی به فرد معتاد اعتماد نمی کند،
دیگر فرد معتاد قادر به کار و ادامه درس و زندگی معمولی نیست،
ناچار به خلاف  رو ی میآورد، ناچار برای به دست آوردن هزینه  اعتیاد خویش،
باید خرده فروش  و توزیع کننده مواد مخدر باشد،
 باید دیگران را آلوده سازد، مشتری بیابد تا خود قادر باشد مواد مخدر خود را تامین سازد.
به اینگونه،  نا امنی به وجود می آید.
فرد معتاد از سوی خانواده و دوستان و جامعه  رانده می شود،
همانند بیمار جزامی به وی نگریسته می شود.
دردی جانکاه از درون همانند خوره یا جذام، فرد معتاد را درون و برون می خورد.
معتاد، برای تسکین دردهای درون، دردهای تن  و جان، به مواد مخدر بیشتر روی می آورد و به عمق نیستی فرو می رود.

 برای اثبات اینکه خود سران رژیم از عاملین اصلی پحش مواد مخدر جامعه هستند، کافی است به اعتراف محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور سابق و برگزیده حکومت، در هنگام ریاست جمهوری در اختلاف با جناح رقیب، در پشت تریبون از برادران قاچاقچی و اسکله هایشان، دهان گشود که با  فریاد ولی فقیه که «فتیله ها را پایین بکشید» خفقان گرفت.
زندان های حکومت، مرکز پخش مواد مخدر و بیماری ها واگیر و خطرناک است. مامورین رژیم، از توزیع کنندگان خرد وکلان مواد مخدر هستند. در ایران بیماری ایدز، بیشترین قربانیان را در میان معتادین شکار می کند. رژیم که خود یکی از عاملین اصلی اعتیاد و بزرگترین مافیای مواد مخدر در خاور میانه را به عهده دارد، برای عوامفریبی، گاهی رقبا یا خرده فروشان و قربانیانی را دستگیر می کند و با پول های که از جمله از سازمان ملل متحد می گیرد، وانمود می سازد که با قاچاق مواد مخدر مبارزه می کند و افراد و ارگان های گول زننده ای هم به نام «ستاد مبارزه با مواد مخدر»  بر پا کرده است. در این فاجعه ی مناسبات سرمایه داری و حاکمیت آن، بیش از همه چه مافیای حکومتی و باندهای سپاه و وزارت اطلاعات هستند که سود  می برند و به آن دامن می زنند. جدا از سودهای کهکشانی این سوداگران مرگ، کارگزاران حکومتی، با افیون، به کمک دهها نوع مواد مخدر و کشنده، جوانان را معتاد می سازند تا نیرویی برای  اعتراض و خیزش باقی نماند.

اختر کمانگر
نومبر2014



[1] mehrkhane.com/fa/news/10853/توجه-به-زنان-معتاد-در-هفته-زن