نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ بهمن ۱۹, شنبه

شناسایی ۲۵۰ گروه از بدهکاران بزرگ بانک سپه


شناسایی ۲۵۰ گروه از بدهکاران بزرگ بانک سپه
دویچه وله : کامل تقوی‌نژاد در یک نشست خبری که روز شنبه (۱۹ بهمن/ ۸ ژانویه) در وزارت اقتصاد و دارایی ایران در تهران برگزار شد تاکید کرد که اغلب بدهکاران بزرگ بانکی وثیقه مناسبی نداشته و "از روز اول نیز قصد بازپرداخت وام‌های دریافتی را نداشته‌اند."
مدیرعامل بانک سپه گفت، مطالبات این بانک از دولت برابر با یک هزار و ۷۰۰ میلیارد تومان است و قرار بود بخشی از آن از طریق واگذاری اصل ۴۴ تسویه شود که تاکنون تنها ۳۷ میلیارد تومان آن دریافت شده است.
به گزارش خبرگزاری ایرنا تقوی‌نژاد می‌گوید بانک ‌سپه در ۹ ماهه نخست سال جاری ۶ هزار میلیارد تومان به بخش‌های مختلف اقتصادی تسهیلات پرداخت کرده اما به دلیل ناکافی بودن سرمایه پایه، این بانک با تنگناهایی روبروست.
زیان‌دهی بانک سپه
 یکی دیگر از مشکلات بانک سپه، که دیگر بانک‌های نیز دولتی درگیر آن هستند، رقابت موسسه‌های مالی و اعتباری فاقد مجوز در جذب سپرده‌ها از طریق پرداخت بهره‌ی بالاتر است.
بانک‌های دولتی سود سپرده‌های بانکی را مطابق مصوبه شورای پول و اعتبار تعیین می‌کنند که تقریبا در تمام موارد پایین‌تر از میزان سود برخی از موسسه‌های اعتباری است.
بانک مرکزی اخیرا فهرستی از موسسه‌هایی که مورد تایید این بانک نیستند منتشر کرد اما تا کنون اقدام مشخصی برای برخورد با فعالیت این موسسه‌ها صورت نگرفته است.
تراز بانک سپه در سال ۹۱ منفی بود که تقوی‌نژاد درباره علت آن گفت: «بخشی از زیان ناشی از مصوبات مجمع عمومی، بخشی دیگر به علت افزایش هزینه‌ها و مقداری دیگر به دلیل تحریم‌ها و قطع ارتباط با مشتریان ارزی بوده اما تلاش‌ها بر این است تا بانک از زیان‌دهی خارج شود.»
تنها بانک تحریمی سازمان ملل
 اغلب بانک‌های ایران مشمول تحریم‌های بین‌المللی و تحریم‌های یک‌جانبه آمریکا و اتحادیه اروپا هستند اما چنان که مسئولان می‌گویند بانک سپه تنها بانکی است که از سوی سازمان ملل متحد تحریم شده است.
از آغاز مذاکرات هسته‌ای میان ایران و کشورهای ۱+۵ در ژنو سوئیس مدیران بانک سپه از مسئولان و مذاکره‌کنندگان دولت یازدهم درخواست کردند لغو تحریم‌ها علیه این بانک به طوری جدی در دستور کار قرار گیرد.
به گزارش ایرنا تقوی‌نژاد در نشست خبری روز شنبه گفت: «در این زمینه مطالبات درخواستی را با مسئولان عالیرتبه و مذاکره‌کننده ارشد در میان گذاشته‌ایم و طرحی را با کمک دیپلمات‌های ارشد و اقتصاددانان برای رفع تحریم تدوین کرده‌ایم که می‌تواند الگویی برای رفع تحریم بانک‌ها باشد.»
بانک سپه پیش از تشدید تحریم‌ها سهم مهمی در مبادلات ارزی جمهوری اسلامی بر عهده داشت. از ۳۰ میلیارد دلار عملیات ارزی در سال ۸۵ بیش از ۷ میلیارد و ۵۰۰ میلیون دلار آن توسط بانک سپه انجام شده بود.
در قطعنامه ۱۷۴۷ شورای امنیت که چهارم فروردین ۸۶ به تصویب رسید بانک سپه و شماری از شرکت‌و نهادهای وابسته به سپاه پاسداران به علت همکاری با برنامه‌های هسته‌ای و موشکی جمهوری اسلامی مشمول تحریم‌های سازمان ملل شدند.
جابه‌جایی یا تعطیلی دو سوم شعبه‌ها
 قطع فعالیت‌های ارزی و ارتباط با بانک‌های خارجی و انباشته شدن مطالبات از بخش خصوصی و دولتی، در کنار ناتوانی در رقابت با موسسه‌های مالی، دو سوم کل شعبه‌های بانک سپه در داخل کشور را با مشکلات جدی روبرو کرده است.
به گفته‌ی تقوی‌نژاد: «از یک هزار و ۸۰۰ شعبه بانک سپه یک هزار و ۲۰۰ شعبه با مشکل مواجه هستند و شاخص سوددهی در آنها پایین است. به همین دلیل در صدد جابجایی شعب در مناطق هستیم تا بخشی از معضل آنها برطرف شود.»
معوقات بانکی تنها شامل بدهکاران بدحساب نمی‌شود و بخشی از آن حاصل فساد و زد و بندهایی است که مواردی از آن در سال‌های اخیر برملا شده است.
واگذاری تسهیلات کلان بدون وثیقه کافی، که مدیرعامل بانک سپه به آن اشاره کرد نمونه‌ای از فساد و اختلاس در سیستم بانکی ایران است.
پلیس آگاهی تنها در سال ۱۳۹۰ از کشف ۱۵۶ اختلاس بانکی خبر داد و خبرگزاری مهر با اشاره به این آمار نوشت: «بانک‌ها به علت تخلف کارکنان خود هم‌چنان در صدر مراکز مستعد برای اختلاس قرار دارند».
غلامحسین محسنی‌اژه‌ای دادستان کل کشور، یازدهم بهمن ماه گفت: در پایان سال ۹۰ اشاره شده بود که میزان معوقات بانکی ۵۰ هزار میلیارد تومان است در حالی که امسال گفته می‌شود این رقم حدود ۱۰۰ هزار میلیارد تومان شده است.»

مجوز شهرداری به سپاه برای ساخت و سازهای غیر مجاز در محوطه تئاتر شهر



 برخلاف وعده‌های قبلی اعضای شورای شهر تهران و مسئولان شهرداری منطقه ۸، شهرداری تهران مجوز برپایی اسکلت سازه‌ای جدید را در برابر بنای تئاترشهر صادر کرد تا حریم این محل بار دیگر در سکوت مطلق مسئولان؛ نقض شود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، مشاهدات میدانی و تحقیقات به عمل آمده نشان می‌دهد شهرداری تهران مجوز ساخت سازه‌ای را برای به نمایش گذاشتن دستاوردهای یک نهاد نظامی {سپاه} درست در مقابل درب اصلی ساختمان تئا‌تر شهر صادر کرده است. نمایشگاهی که ظاهرا هیچ ارتباطی با فعالیت‌های هنری و تئاتری ندارد، در حالیکه مدیران شهری کمتر از دو ماه قبل؛ عنوان کردند اجازه هیچگونه فعالیت غیرمرتبط را در حریم تئاترشهر نمی‌دهند و همچنین عنوان شد این محوطه متعلق به هنرمندان تئا‌تر است که شواهد نشان می‌دهد؛ این گفته‌ها هیچ اعتباری ندارند.
اسکلت این سازه درحالی مقابل ساختمان تئاترشهر برپا شده که اعضای شورای شهر تهران بار دیگر در برابر دست درازی نهادهای غیرمرتبط با حوزه فرهنگ سکوت کرده‌اند.









 

انقلاب بهمن: "جاهلیسم" علیه روشنفکری (بخش نخست)٬ مسعود نقره‌کار

مسعود نقره کار
تحلیل‌های روشنفکرستیزانه وجاهلانه ای که از قول شعبان جعفری نُقل مجلس بخشی از اپوزیسیون حکومت اسلامی ست، تحلیل‌هائی در خدمتِ حاکمان مرتجع اند. رژیم پهلوی و شخص شاه ازعواملِ پیدائی انقلاب و شکل گیری حکومت اسلامی وپیامدهای آن بوده‌اند، فرافکندن همه ی مسئولیت ها و خطاها برعُهده‌ی روشنفکران تحریف تاریخ، مغرضانه و غیر منصفانه است و کمکی به ریشه یابی لغزش هاوخطاهایمان نخواهد کرد. فرافکنی تاریخی
هیستری روشنفکرستیزی با شکست انقلاب بهمن و زایش"جهالت و جنون و جنایتی" به نام حکومت اسلامی از بطن انقلاب، شدت بیشتری گرفته‌است. کاراین ستیز به جائی کشیده شده است که تحلیل وکلمات قصار ازقولِ شعبان جعفری ( شعبون بی مخ) محور و اسباب صدورحکم شده اند. "....من مُخ نداشتم و شاهنشاه آريا مهر را آوردم که سپاه دانش و بهداشت و آنهمه سرافرازی را برای ملت ايران به ارمغان آورد، اما آنهايی که مُخ داشتند، شيخ و ملا را بر مردم ما حاکم کردند که ايرانی ها را يا کشتند، يا دربه در کردند و يا بی عصمت و آبرو". یا " .... "ما لات ها کودتا کردیم و مملکت رابه روشنفکرها سپردیم،
روشنفکرها انقلاب کردند و کشور را بدست لاتها دادند."(1)
روشنفکر ستیزی پایوران و پیروان حکومت اسلامی امری بدیهی وقابل فهم بوده وهست، چرا که رابطه‌ی روشن فکری با عقاید و افکار تیره و تار این جماعت حکایت تاریخی‌ی" جن و بسم الله" اند. دراین میانه اما روشنفکرستیزی ِ هیستریک بخشی از اپوزیسیون حکوت اسلامی که خود را " مدرن و معاصر" و از اهالی" تمدن بزرگ" می پندارند ومعرفی می کنند، تاسف باراست ، ستیزی تحریف شده و مخرب که سودش را حکومت اسلامی برده و خواهد برد.
" ما"ی تاریخی قرن هاست تجربه‌ی تلخ توجیه کردارخود و توطئه پنداری رخدادهای اجتماعی و سیاسی و فرافکنی خطاهای خویش داریم. به ندرت پیش آمده که این "ما"ی تاریخی به راه نفی و نقد خطاها و لغزش های‌اش برود و به فکر آباد کردن خرابی ها باشد. نمونه ی بارزو برجسته و دست به نقد، جریان های فکری و سیاسی سلطنت طلبی هستند.
" ...آخرین یورشی که با درنده خوئی و غارتگری و ویرانگری بی نظیری متوجه سرزمین ما ایران و ملت آن شده تهاجمی است که در سال 57 ظاهرا" زیر نام و عنوان ( انقلاب اسلامی) و به رهبری یک آخوند و همدستی سازمانها و گروههای ظاهرا ایرانی و حمایت چند گانه خارجی و اتحاد با یکدیگر رشته تداوم نظام حکومتی را از هم گسسته و همه تلاشها و امیدها و آرمانها برای پیشرفت و ترقی و تکامل آنرا نقش برآب کرده است... تمامی این حوادث( خربکاری ها و آتش سوزی ها) تحت نطر مستقیم خمینی و فرماندهی سید علی اندرزگو (شیخ عباس تهرانی) انجام گرفت ...با توجه به مسؤلیتم در سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک)در حد توان پرده از چهره آخوند و آخوندیسم و سازمان مجاهدین خلق و روشنفکرنمایان بر می دارم ..." (2)
این گونه ارزیابی های عصبی، هیجانی و یک جانبه چیزی جز سلاخی واقعیت نیستند. محمد رضاشاه ، با رژیم و حکومت اش اداره کننده مملکت بودند و کشورداری می کردند، او "خدایگان" گونه و " آریامهر" وار برقوای سه گانه و رسانه ها ، و بر منابع مالی و مادی کشور، و قوی ترین ارتش خاورمیانه، گاردجاویدان، سازمان امنیت و ده ها سازمان و اداره مشابه کنترل و تسلط داشت، با پندارشکوهمندانه‌ای از حکومت‌اش در ذهن که دست کم خود را کوروش و داریوش می دید. این دَم و دستگاه شکوهمند و قَدَر و عریض و طویل" ظرف شش ماه " واژگون شد. داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی رژیم و از معدود "روشنفکران" حکومتی، که در تبعید تلاش کرد نگاهی واقع بینانه به مسائل میهنمان داشته باشد، نوشته است: " ....ایران شاهنشاهی با آنهمه قدرت درشش ماه سرنگون شد، نه مانند فرانسه 1789 خزانه اش در جنگ های هفت ساله و استقلال تهی شده بود و نه مانند روسیه 1917 با شکست در جنگ از هم پاشیده بود. در سال 1357 کشوررا در سینی زرین به انقلابیان پیروزمند تقدیم کردند. گنجینه‌ای که به تاراج آنان درآمد چنان شگرف بود که چشمانشان را نمی توانستند باور کنند و....".(3) ، " در آنچه به سهم نظام پادشاهی مربوط می شود بهتر است گفتاوردی از آقای بهروز داودیان بیاورم که به نظرم لُب کلام را در خود دارد: رژیم همه جامعه را دگرگون کرد بود ولی نمی توانست خود را نیز دگرگون کند.."(4) دراین میانه اما طیف ها و جناج های مختلف سلطنت طلبی، ازطیف های تندروی"خشم" آلود و رادیکال بگیرید تا عزیزانی که مشروطه خواهانه سلطنت طلب هستند، شیپوراز سرگشادش می زنند و گناه سرنگونی " ایران شاهنشاهی با آن همه قدرت " درظرف شش ماه" رابه گردن روشنفکران می اندازند. اینان با چشم بستن بر واقعیت ها به گونه‌ای حیرت انگیز نقش و جایگاه رژیم پهلوی و شخص شاه را در پیدائی انقلاب هیچ می پندارند و یقه ی چند ده روشنفکر سرکوب و سانسور شده می گیرند و اینان را عامل بروز انقلاب به آن عظمت ، و پیامدهای تلخ و سیاه اش معرفی می کنند.
آری، واقعیت دردناکی ست انقلاب بهمن، انقلابی که با شعار آزادی و استقلال اوج می گرفت شکست خورد وملاخور و آخوند زده شد. در این رابطه سوال این بوده و هست که چه کس و کسانی، با چگونه فکر و رفتاری این لقمه به دهان ملایان آلودند و انقلاب را " وبا" زده کردند؟ پاسخ روشن است:"رژیم پهلوی و شخص محمد رضا شاه " یکی از مهمترین عوامل بروز انقلاب بهمن و پیامدهای سیاه و فاجعه بارش بوده‌اند ."روشنفکر" حکومتی رژیم پهلوی می نویسد:
"...همه ی ساخت قدرت بر وجود یک نفر ، پادشاه قائم بود و او - چنانکه در عمل نشان داده بود- در برابرهر فشار جدی آماده دادن بیشترین امتیازات تا حد گریز بود...."(5)
حتی آقای شعبان جعفری، رهبر و مُخ جاهل ها و لات های حکومتیِ رژیم پهلوی نیز واقع بینانه تر به فاجعه نزدیک می شود:" ....این خون من برای شاه تو رگم میگرده، من همیشه به روحش فاتحه میفرستم چون مردی بود استثنائی! دلشم میخواست برای مملکتش کار کنه ولی اینا نذاشتن. به اینام هیچ کاری ندارم، هیچوقت، هیچی. اینه که یه وقت پیش بیاد میگم، چرا نمیگم، همه رو میگم. دونه دونه اینارو میگم که اینا چیکارکردن. اونم اگه بد بختش کردن همینا کردن، همین دورو وریاش کردن و به این روز سیاه نشوندنش و گرفتارش کردن...." (6)
فرافکنی و شانه خالی کردن سلطنت طلبان از قبول مسؤلیت خویش در پیدائی و پیامدهای انقلاب نه فقط راه به درس آموزی ای اثر بخش و واقع بینانه از این انقلاب نخواهد برد، بلکه صحه گذاردن به تحریفی گمراه کننده خواهد بود.

چرا انقلاب شد؟
پس از گذشت 35 سال از وقوع "انقلاب بهمن ۵۷" هنوز تحلیلی همه جانبه درباره چرائی و چگونگی این انقلاب که مورد توافق اکثرروشنفکران و کوشندگان سیاسی وفرهنگی باشد، ارائه نشده است. ده‌ها صفت و نسبت ، و بیش از ده ها نظر، تلقی و دیدگاه در باره این چرائی و چگونگی، وزمینه ها و مناسبت های متعدد سیاسی، طبقاتی، اقتصادی، مذهبی و فرهنگی در بروز انقلاب مطرح شده اند، تنوع ها و تفاوت هائی نشانگر این واقعیت که این از" رخدادهای مهم قرن بيستم" را یکی از " تضادمند ترین و ناهمگون ترین انقلاب ها" خواندن، بی دلیل نبوده و نیست.
این ها گوشه هائی خلاصه شده از سیاهه ی برخی از نظرها، تلقی ها و دیدگاه ها هستند:

1- انقلاب مشروطه زمینه ساز انقلاب بهمن 57 بود. مشروعه خواهان که با انقلاب مشروطه و رخدادهای دوره رضا شاه موقعيت شان ضعيف شده بود با سازمان دهی خود مترصد بودند تا قدرت سیاسی را قبضه کنند. انقلاب بهمن آنان را به آرزوی شان رساند، و این انقلاب به پيروزی مشروعه خواهان و سرمايه تجاری تحت رهبری روحانيت و بازار بَدَل شد.
2- کودتای 28 مرداد سال 1332 زمینه ساز بروز انقلاب بهمن بود. نطفه ی انقلاب بهمن فردای کودتای ۲۸ مرداد بسته شد. رفتار محمد رضا شاه با مصدق و دولت اش، و استبدادی خشن همراه با رفتاری ضد دموکراتیک با روشنفکران و مخالفان سیاسی‌اش آغازی بر پایان سلطنت‌اش رقم زد. او همراه ارگان های سرکوبگرش، به ویژه سازمان اطلاعات وامنیت کشور( ساواک) طیف های مختلف مخالفان‌اش را قانع کرد که عامل اصلی دیکتاتوری وسرکوب و فساد شخص اوست.
3- بلوای 15خرداد سال 1342 بر رهبری خمینی و مشروعه خواهان بر جنبش روحانیت و کاریزما شدن خمینی مُهر تائید زد. این رهبری از بعد از 15خرداد 42 تدارک انقلاب اسلامی می دید و با " گرایش تفکر معاصر شیعه به مبارزه به جای تقیه" سرانجام انقلاب اسلامی را متحقق کرد. این بلوا درعینِ حال خمینی را به عنوان سرسخت ترین مخالف سیاسی شاه در ذهن مردم نشاند.
4- انقلاب ایران ریشه در تفکرات نخبگان و خصوصا نخبگان ناسیونالیست داشت، ناسیونالیسمی که ویژگی‌ مهم آن بیگانه‌ستیزی بود. انقلاب ایران را بیش از هر قالب دیگری در همین نوع از ناسیونالیسم می‌توان تحلیل کرد. البته بازگشت به خویش و ناسیونالیسم خاص انقلاب بیشتر صبغه اسلامی داشت، طبیعی هم بود چون اسلام بخش مهمی از هویت تاریخ و فرهنگی مردم ایران است.(7)
5- انقلاب بهمن۵۷ انقلابی عليه " انقلاب سفيد " شاه بود، انقلابی در دفاع از هويت ملی و عليه غرب و مظاهر تمدن و فرهنگ اش در راستای هويت يابی فرهنگی ( دينی) و ملی، انقلابی برای استقرار هویت ایرانی و اسلامی در برابر هویت غرب گرایانه ی رژیم پهلوی بود. انقلاب سفید زمینه ساز انقلابی شد که مخالفت وضدیت با امپریالیسم جهانی به ویژه امریکا و سلطه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی غرب از خواست ها و اهداف‌اش شد.
6- جنبشی که با واقعه سياهکل آغازشد ودر ادامه‌اش مبارزه مسلحانه سازمان یافته رو به گسترش گذاشت، سنگ بنای انقلاب بهمن شد. چریک ها با شکستن این توهم و روانشناسی غالب در جامعه، که شاه و رژیم اش قدرت مطلق اند و شکست ناپذیر، بانگ نوید یک انقلاب شدند. " آغاز این انقلاب را درحقیقت می توان حادثه سیاهکل به حساب آورد. در این حادثه پس از یک دوره فترت و رکود نسبی جنبش دموکراتیک با غریو سلاح چریکهای فدائی خلق در شمال ایران آعاز دوران تازه ای را در نبرد ملت ایران و نیروهای پیشتاز جامعه علیه استبداد حاکم اعلام کرد...." اما با از پای درآمدن انقلاب بهمن " ...موج زلالی که از جنگلهای سرسبزو بلند شمال سرا زیر شد به صورت طوفانی از لای و لجن در شوره زار پست کویری قم فرو رفت ..." (8).
7- بر بسترجنبش اسلام خواهی مردم توهین به خمینی که در17دی ماه 56 با انتشار مقاله‌ای از" احمد رشیدی مطلق" انجام شد روحانیت را به طغیان و شورش واداشت که در نهایت سبب بروز انقلاب بهمن شد.(9)
8- انقلاب " توطئه" امريکا به ویژه شخص جیمی کارتر بود. طرح و برنامه "حقوق بشر" کارتر و " فضای باز سياسی " سبب انقلاب شد. در واقع امریکائی ها دیگر شاهی را که هم حقوق بشر زیرپا گذاشته بود و هم نمی خواست " به چشم آبی ها باج بدهد " و چهره ی قابل اتکايی نيز در برابر گسترش سوسياليسم و کمونيسم و حرکت های ضد امريکايی درداخل کشور و در منطقه نبود، نمی توانستند تحمل کنند. در این میانه انگلیس و بی بی سی‌اش نیز نقشی مهم در بروز این انقلاب داشتند.
9- این هاعوامل بروز انقلاب بودند: ۱- توسعه اقتصادی لجام گسيخته و بی برنامه و بروز شکاف بيشتر ميان فقر و ثروت ۲- خودکامگی , ۳- سرکوب همه ی مخالفان باستثنای مخالفان مسجدی, ۴- توهم بر گشت به امپراطوری داريوش و زاندارمی منطقه تحت حمايت امريکا .(10)
9- انقلاب بهمن یک انقلاب " پوپوليستی" بود که " با مشارکت شماری از نیروهای اجتماعی، اعم از طبقاتی و غیر طبقاتی ، شکل گرفت" اما روحانيت با پیشوائی خمينی با گفتمان " انقلابی- ضد امریکائی – پوپولیستی " رهبری آن را به دست گرفت.(11)
10- اصلاحات و دگرگونی های شبه مدرنيستی، ديکتاتوری، بوروکراسی، گسترش فساد و رشوه خواری در دستگاه های حکومتی و درباری و اداری، درکنار فقرو ساير مشکلات اقتصادی واجتماعی( بحران نفت و...) در جامعه عامل شروع انقلاب بودند. اصلاحات اقتصادی و اجتماعی از بالا اقشار ونيروهای اجتماعی جديدی پديد آورد بود، اقشاری که رژيم به فکر پاسخگويی به خواست ها و نياز های آن ها نیفتاد.
11- انقلاب بهمن ، انقلابی ضد سلطنتی، ضد استبدادی و مردمی، يا " بورژوا- دموکراتيک" بود. انقلاب بهمن انقلابی آزادی خواهانه، استقلال طلبانه و عدالت جويانه علیه دیکتاتوری و سلطه خارجی و بی عدالتی اجتماعی بود.
12- اقتصاد دلالی که از زمان رضا شاه " توسعه" یافت، وسپس تربا واردات کالاهای مصرفی و بساط صنعت مونتاژ و اقتصاد متکی به فروش نفت باز تولید استبداد در جامعه را بهمراه داشت . باورهای ضد حقوق بشری و ضد دمکراسی در بین توده ها (اکثرا در دو گروه ناسیونالیسم اریامهری و اسلامیستهای سیاسی دو نیروی عمده ارتجاعی در کشور) نیز سبب تداوم استبداد شد. اقتصاد دلالی و کمپرادور ضد دمکراسی و همراه با دیکتاتوری خواهد بود.
13- انقلاب بهمن انقلابی مدرن بود، انقلابی فراگيرکه درآن توده های شهری باعث در هم شکستن سد تاريخی سلطنت، به عنوان کهن ترين نهاد استبدادی در ايران شدند. شعار های آغازين اين انقلاب، آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی انقلاب را به مدرن بودن نزديک می کرد.
14-و بالاخره نظرآقای"شعبان جعفری" در پاسخ به پرسش های خانم هما سرشار:
"....جعفری: عقیده منو میخواین؟ یه چیزی به شما میگم عین حقیقته، قبول کن. ببین، این اوستودیوم فرح کجا بود؟ یادتونه کجا بود؟

سرشار:ته فرح آباد ژاله.
جعفری: باریکلا. ببین اونجا که اوستودیوم ساخته بودن، بغلش چی بود؟
سرشار: نیروی هوائی؟
جعفری: دیگه بغلش چی بود؟ نمیدونین، هان؟ بغلش حلبی آباد بود. بیست هزارتا
قاچاقچی و دزد و قالتاق و قاتل اونجا زندگی میکردن. وقتی عرض میکنم مردم بیشترشو نمیدونن، ایناست. الان هیچکدوم از شما نمیدونین. اینا اونجا زندگی میکردن. آخه یکی نباید بود به وضع اینا میرسید؟وقتی اون اوستودیوم روساختن، استودیومی به اون عظمتو، یکی نبود بپرسه: " اینجا چیه؟ این همه حلبی رو هم؟" همه اونا امروز پاسدار و کمیته چی شدن....آخه شما میری تو اون اوستودیوم، پیاده شو، ببین اینجا چیه، بگو این حلبیا چیه؟ اینا کی ان اینجا زندگی مبکنن؟ اینارو جمع کنین، این ملتتو ببین. بابا، آدم یه حقیقتی رَم باید بگه. میدونین آدم همه اش نباید بشینه تعریف کنه که!....."(12)

****
با نظرها، تلقی ها، دیدگاه ها و تحلیل ها، موافق باشیم یا نباشیم ، بربرخی واقعیت ها که در پاره ای تحلیل ها نادیده انگاشته شده و یا کم رنگ شده‌اند، نمی باید چشم بست.

الف: انقلاب بهمن يک اتفاق ناگهانی و خلق الساعه و یک شبه ، یا باران آسمانی بی ابر نبود، حتی رخدادی" شش ماهه" هم نبود. بر انبار آن انفجار بزرگ و مهیب، سال‌ها باروت ریخته شده بود.
ب: فقدان آزادی های سياسی و اجتماعی و سیاست سرکوبگرانه رژیم پهلوی در این عرصه از پایه‌ای ترین عوامل بروز انقلاب بود. ساختار سياسی به ویژه رهبری رژیم، آزادی احزاب و سازمان های سیاسی، انتخابات دموکراتیک و آزاد، تشکل‌های دموکراتیک و صنفی و هر نوع تشکل مدنی، حقوق اقلیت های قومی و دیگر مظاهر آزادی های سیاسی و اجتماعی را بر نمی‌تابید. رفتاررژیم نیز با مخالفان سیاسی و عقیدتی رفتاری ضد دموکراتیک بود، و مخالفت ها با تبعید وزندان و شکنجه ودر مواردی با اعدام پاسخ داده می شد. روشنفکران و دگراندیشان و شخصيت های مترقی به اشکال گوناگون حذف، ايزوله و يا سرکوب می شدند. شاه حتی احزاب و نشریه‌ها و تشکل های دست ساز و وابسته به خودش را هم تحمل نکرد(13). سانسور رسانه‌ها و قلم شکنی نیز واقعیت های دیگر جامعه بودند. رژیم بی پروا و آشکارا نقض کننده "حقوق بشر" بود .بی دلیل نبود که طرح "حقوق بشر" کارتر و" فضای باز سیاسی" ( یا فضای سیاسی باز) برای رژیم شاه مساله ساز شد. اين طرح در بروز انقلاب سال57 بی تاثير نبود اما علت اساسی نمی توانست باشد چرا که این طرح فقط در رابطه با ايران مطرح نشد و بسیاری از کشورهای "جهان سوم" را دربرگرفت. طرح " حقوق بشر" درجامعه ای خفقان زده شبیه جامعه ‌ی ایران که رهبرش " دشمن مشارکت سیاسی روشنفکران و مردم " ‌اش و خفه کننده هر صدای مخالفی بود، طبیعی و بدیهی بود که اوج گیری و تشدید جنبش آزادیخواهانه و لرزه‌ها و تکان‌های سیاسی و اجتماعی پیامد داشته باشد.
ج: علیرغم افزایش در آمد نفت و رفاه نسبی و تجدد گرایانه ( به ویژه سال های 55-54) تضادها و اختلاف های طبقاتی گسترش و تعمیق می یافت، که همراه با افزایش فاصله و شکاف ثروت و فقر از زمینه سازان بروز انقلاب شدند. اصلاحات اقتصادی و اجتماعی از بالا گریبانگیرو مشگل آفرین شده بودند. در سال های نزديک به انقلاب بحران نفت معضلاتی در عرصه ی مختلف اجتماعی و اقتصادی ايجاد کرده بود. با این حال بسیاری از صاحب نظران عرصه‌ی اقتصاد بر این نظرند که شرايط جامعه به لحاظ اقتصادی آنگونه نبود که عامل اقتصاد و تضاد های طبقاتی را بتوان عامل اصلی بروز انقلاب قلمداد کرد.

د:امکانات رفاهی در شهرها و جاذبه های زندگی شهری یکی از عوامل مهاجرت از روستاها و شهرهای کوچک به پایتخت و شهرهای بزرگ بود . دستيابی به استانداردها زندگی شهری و پایتختی سبب حاشيه نشينی‌ی زورآبادی وحلبی آبادی و زاغه نشینی، به ويژه در اطراف پایتخت شد. حاشیه نشین هائی که به دلایل طبقاتی و فرهنگی و دینی پايگاه اجتماعی روحانیون را در سطح تهران و ساير شهرهای بزرگ تقويت کردند.
ذ: جامعه به لحاط اخلاقی و فرهنگی دچار تشدید تنافض شده بود. فساد مالی و اخلاقی در دستگاه‌های حکومتی و اداری رو به تشديد داشت، درگیری ها و ناسازگاری های مظاهر گوناگون سنت و تجدد بحران آفرین می نمودند. درچنین شرایطی بر بستر مشگلات سیاسی و اقتصادی، زمینه‌های بروز انقلاب مهیاتر می شدند.
ر : انقلاب ۵۷ يک انقلاب فراگير بود و اکثر قریب به اتفاق گروه ها و اقشار جامعه و طبقات اجتماعی و "گروه های فرا طبقاتی و اجتماعی" ايفای نقش کردند. نقش کارگران و ساير زحمتکشان (مثل نقش کارگران صنعت نفت ) و روشنفکران غير مذهبی ( به ويژه روشنفکران اهل قلم، دانشجويان و زنان) و رو حانيون و بازاريان چشمگیر بود. "طبقه کارگر" با تاخير وارد ميدان شد، اما همين حضور با تاخير پراهمیت بود. اینکه از دل اين فراگيری و سد شکنی تاريخی و شعارها جانور عقب مانده‌ای بيرون زد ونوعی لمپنيسم اسلامی پس افتاد، مدرن بودن انقلاب را زیر سؤال کشانده و سبب شده است به نظری که انقلاب ۵۷ را انقلابی مدرن می پندارد به دیده ی تردید دیده شود. نمی تواند خواست نيروهای بر پا کننده ی انقلابی مدرن، و نيرو های شرکت کننده در آن مدرن بوده باشند اما عجيب الخلقه ای مرتجع بسانِ حکومت اسلامی از دل آن بيرون بيايد. در میان نیروهای درگیر انقلاب نه فقط نيروهای مذهبی بل‌که چپ ها، نیروهای ملی و سکولار و بخشی از روشنفکران درک و فهم درستی از آزادی، دموکراسی، حقوق بشر،سکولاریسم، مدنيت، مدرنيت و توسعه در عرصه های گوناگون نداشتند. حتی فضای فکری،سياسی و فرهنگی جامعه ی روشنفکری ما با تحمل ديگری و دگرانديشی و مخالفت، که نشانه ای از مدرن بودن است ، تا حدودی بيگانه بود.
ز: جنبش‌ها و شورش های اجتماعی در شکل گیری انقلاب بهمن تاثیر گذار بودند. انقلاب مشروطه نقش مهمی در طرح شعارها و خواست های مدرن در جامعه داشته است. آنجا که روند شکل گیری انقلاب به مدرنيته ومدرنيسم، و به طور کلی به تجدد نزديک می شد، بارقه های ادامه ی منطقی انقلاب مشروطه از خود بروز می داد. نهضت ملی شدن صنعت نفت و ویژگی استقلال طلبانه این جنبش بر طرح شعار استقلال در روند انقلاب بی تاثیر نبود. اما شکست این جنبش و کودتای 28 مرداد، و استبداد محمد رضا شاهی تاثیر بسزائی در واژگونی رژیم پهلوی داشت. بلوای 15 خرداد سال 1342اما سبب تقویت و رادیکالیزه شدن جنبش روحانیت شد و نخستین سنگ بنای حکومت اسلامی را گذاشت. پيش از شورش 15 خرداد نیزمذهبيونِ سياسی از " حکومت اسلامی " سخن گفته بودند، و پلاتفرم "ولايت فقيه " هم سال ها پيش از انقلاب ۵۷ منتشر شده بود، (که بعداز انقلاب آيت الله منتظری آن را به مردم ميهنمان قالب کرد). آخوند ها و آخوند نما ها از 15 خرداد برنامه ریزی‌ی منسجم تشکیلاتی آغاز کردند تا دين سالاری پياده کنند. رخداد15 خرداد تثبیت کننده رهبری خمینی بر جنبش روحانیت شد. قاطعيت و لجاجت خمينی در مبارزه اش عليه شاه و وعده های فريبکارانه و خدعه های‌اش در مطرح شدن اش نقش داشت، ضمن اينکه شخصيت سياسی و مذهبی ديگری با ويژگی های خمينی در اپوزيسيون شاه وجود نداشت. خمينی بر بستر ضعف ساير گروه های اجتماعی و به ياری سرمايه ها و امکانات تبليعاتی داخلی و خارجی مطرح تر شد. نقش بنگاه خبر رسانی بی بی سی، انتقال خمينی از نجف به پاريس اهميت تبليغاتی زيادی برای خمینی و دارو دسته اش داشتند، خمینی‌ای که پس از نامه نگاری ها و هشدار ها ی روشنفکران و مخالفان به شاه ، و برنامه های کانون نویسندگان ("ده شب " شعر در انستيتو گوته ( مهر ۱۳۵۶) و...) به صرافت افتاد تا در پيامی از آخوند ها بخواهد تکانی بخورند. او اطلاعیه داد که:
"....یک فرصت جدید امروزدر ایران به وجود آمده و این فرصت می تواند مورد استقبال شما قرار بگیرد، در غیر این صورت موقعیت فعلی پیش نمی آید. حالا نویسندگان و گروه های سیاسی انتقاد می کنند. آن ها نامه می نویسندو امضا جمع می کنند، شما هم می توانید بنویسید و....."
آن هنگام هنوز شعارها ی مخالفان آزادی و استقلال بود، خواست اصلی – علیرغم درک و فهم های متفاوت و ناپخته و نسنجیده - دمکراسی بود نه اسلام خواهی ، اما بتدریج رهبری روحانيت با بهره گيری از شورمذهبی، نبودِ شعور سياسی بخشی از مردم، و نا آگاهی و بی لياقتی برخی از شخصيت ها و نيروهای سياسی غير مذهبی و فقدان تشکيلاتی منسجم و فراگير که آزاديخواهی و آزاد اندديشی بن پايه اش باشند، انقلاب را به کجراهه ی اسلامی کشاند. روابط و تشکل های دست نخورده روحانيون ( حداقل 55 هزار مسجد، هیئت های عزاداری، تکیه ها، حوزه های علمیه و ....) سبب شدند خمينی و یاران اش اين مجموعه را فعال و بهم نزديک کنند. خمينی در عینِ حال از حربه دروغ، خدعه، فريب، تقيه ، و سياست بازی استفاده می کرد تا دیگران بهتر بفريبد. او قبل از کسب قدرت از آزادی و دموکراسی و عدالت و استقلال گفت و قول داد برای تحقق آن ها تلاش کند.
س: عوامل منطقه‌ای و بین المللی در بروز انقلاب نقش داشتند اما نه در آن حدی که معمولا" با برداشت " تاریخی مان " از مفهوم " توطئه" سراغ اش رفته ایم و کل حرکت ها و جنبش ها را " توطئه " ی بیگانگان پنداشته ایم . رخدادهای دهه 60 و 70 در اروپا و امریکای لاتین برروند شکل گیری و بروز انقلاب بهمن تاثیرگذار بودند. در مقطع انقلاب نیز ايران اهميت گذشته‌اش را برای غرب بتدریج از دست می داد . شاه بر بستر توهم خود بزرگ پنداری و خود کوروش انگاری اش برای متحد ان خارجی اش شاخ و شانه می کشید، متحدانی که مدت ها بود رفتار شاه را نمی پسندیدند. این نارصایتی ها از همان جشن های 2500 سالگی بنیانگزاری شاهنشاهی خود را نشان داده بود، نمایش پُرجرجی که بیش از 200 میلیون دلار هزینه برداشت اقدامی که نه فقط خشم مخالفان و روشنفکران جامعه ، حتی صدای امریکائی ها را هم در آورد . همان هنگام جرج بال، معاون سابق وزارت امور خارجه گفت : " شاه در کشوری که درآمد سرانه مردم ان 250 دلار در سال است ، مانند یک امپراطور جشن برپا گرده و با ادعای رفورم و نوگرائی البسه و پوشاک دوران استبداد باستانی را به نمایش می گذارد" .
امريکا و انگليس برخی از اقدام های شاه را " منطقی و درست" نمی دیدند، به ویژه تلاش برای به دست گرفتن رهبری اوپک برای افزایش قیمت نفت، نزديکی به روس ها و کشور های بلوک شرق وسوريه و ...را امريکا و انگليس بر نمی تابيدند. عملکرد شاه درعرصه سياست داخلی نیز مورد رضايت امريکائیان، بويژه دموکرات ها نبود .اما شرايط ايران و همجواری اش با " اتحاد شوروی " آن ها را ترسانده بود که مبادا رخدادهای جاری سبب شوند چپ ها به نيروی جايگزين حکومت شاه بدل شوند و علاوه برلطمه زدن به منافع امریکا آن کمربند امنيتی ای که دور وبر اتحاد شوروی دست و پا کرده بودند نیز شل تر کند. به همين خاطر تقویت روحانيون و ليبرال های نزديک به روحانيون در دستور کارشان قرار گرفت. کنفرانس گوآدولوپ نیز، که نقش حامی روحانیون و خمینی بازی کرد، در پیدائی انقلاب و پیروزی روحانیون نقش تعيين کننده نداشت.

(ادامه دارد)
**********
منابع و توضیح ها:

1- این نقل قول‌ ها از قولِ شعبان جعفری با قلم، و ازدهان های بسیارانی نوشته و شنیده شده است. اما در مصاحبه خانم هما سرشار با شعبان جعفری ، شعبان جعفری به گونه‌ای پاسخ خانم سرشار را می دهد که به نوعی انکارِگفتن چنین سخنی از سوی اوست .

" سرشار: بعد از انفلاب هم برایتان تعدادی لطیفه ساخته اند، شنیده اید؟
جعفری: نه والا
سرشار:....از قول شما می گویند:" ما که بی مخ بودیم شاه رو بر گردوندیم، مُخ داراش خمینی رو!!"
جعفری : ( با خنده) شمام خوب مارو فیلم کردی ها !" ( شعبان جعفری، هما سرشار ، ص 381).

2- هوشنگ ازغندی( مامور خدمت در ساواک) سال 57 ، مصیبتی بزرگ بر ملتی بزرگ، امریکا، اورلندو ، سال 1996
3- داریوش همایون، نالازم ترین و آسانترین انقلاب تاریخ، مجله آرش( پاریس)، شماره 13بهمن 1370( فوریه 1992) صص 17 و 18

4- داریوش همایون، در باره انقلاب بهمن ، مجله آرش(پاریس)، شماره 102، دی ماه 1387( ژانویه 2009)
5- منبع شماره 3
6- هما سرشار، شعبان جعفری ، پرسش و پاسخ، نشر ناب( لس آنجلس) چاپ دوم، بهار سال 1381
7- غنی‌نژاد: انقلاب منشا اقتصادی نداشت/ شهرنشینان و روشنفکران منادیان انقلاب شدند.
http://tarikhirani.ir/fa/news/43/bodyView/3067
%

8- باقر مومنی، از موج تا توفان، نشریه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نقطه، سال اول، زمستان 1374 و بهار 1375
9- مقاله ای که به انقلاب ایران انجامید !            
 http://www.mojtaba334.blogfa.com/post-150.aspx
10- "تيری دوژاردن"روزنامه نگار فيگارو که زمان انقلاب در ايران بود.
11- مهرداد مشایخی و داریوش همایون ، در باره انقلاب بهمن ، مجله آرش(پاریس)، شماره 102، دی ماه 1387( ژانویه 2009)
12- منبع شماره 5
13- نگاه کنید به تاریخچه های احزاب مردم و ملیون و ایران نوین، وبالاخره حزب رستاخیز . شاه بساط آن سه حزب فرمایشی را برچید و حزب واحد رستاخیز را بنا نهاد و به صراحت هم اعلام فرمودند که اگر کسی مخالف ایشان و حزب مربوطه است تقاضای گذر نامه کند و از ایران برود !.(شهاب برهان، از زندانیان سیاسی رژیم پهلوی نقل می کند : " شخصی در زندان قصر بود که به خاطر همین تقاضا، بجای گذرنامه، سه سال حبس گرفته بود!") ( مجله آرش ، شماره 102،ص 30)
منابع دیگر:
1- محسن یلفانی ، ده شب شعر1356، بررسی و ارزیابی یک تجربه ، سخنرانی ( پاریس)، 30 دیماه 1367( 20 زانویه سال1989)
2- ناصر پاکدامن، ده شب شعر1356، بررسی و ارزیابی یک تجربه ، سخنرانی ( پاریس)، 30 دیماه 1367( 20 زانویه سال1989)، از انتشارات کانون نویسندگان در تبعید.
3- به مناسبت سالگرد انقلاب بهمن ۵۷ ، تحلیل و بررسی آن انقلاب
http://shora-hamburg.com/%D9%86%D9%88%D8%B4%D
4- ما لات ها کودتا کردیم ....
http://www.balatarin.com/permlink/2010/9/24/2199623
5- آشفته گی در ارزیابی انقلاب بهمن 57
http://payanekar.blogspot.com/2012/12/57.html
6- مجله آرش ( پاریس)، شماره های 13، 24، 35، 102 ( با بیش از 30 مقاله در باره انقلاب بهمن).
7- ایران در قرن بیستم، ژان پیرویگار،برنارد هوکارد، یان ریشار، ترجمه هوشنگ مهدوی.
8- مهرداد مشایخی، نوسازی سیاسی، اقتدارگرائی، دموکراسی، کودتا / شهروند ، شماره های 372 و 373 ، شهریور 1374
9- چرا انقلاب شد؟ تفسیری از دکتر شاپور بختیار
http://melliun.org/iran/18531
10- یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه‌ی کاظم فیروزمند، حسن شمس‌آوری و محسن مدیر شانه‌چی، تهران، نشر مرکز، 1381، چاپ پنجم.
11- چرا انقلاب 1357 اسلامی شد؟، مشرق ، پنجشنبه ۱۷ بهمن /۱۳۹۲ / 6 فوریه سال 2014
12- مهدی بازرگان، انقلاب ایران در دو حرکت، دفتر نهضت آزادی ، 1984
 **************************************************************************************


در همين زمينه
12 بهمن» مهوش و فروغ (بخش پايانی)، مسعود نقره‌کار
8 بهمن» مهوش و فروغ (بخش سوم)، مسعود نقره‌کار
1 بهمن» مهوش و فروغ (بخش دوم)، مسعود نقره‌‌کار
26 دی» مهوش و فروغ (بخش نخست)، مسعود نقره‌‌کار
15 دی» پیامدهای روانی و رفتاری جنایتِ "اعدام در ملاء عام"، مسعود نقره‌کار

شنبه 19 بهمن 1392

نوزده بهمن؛ موسی خیابانی؛ سیاهکل؛ پایکوبی اکثریت٬ مهدی اصلانی

mehdi-aslani.jpg
32اول: 32 سال پیش در شام‌گاه 19 بهمن 60 اسدالله لاجوردی معروف به جلاد اوین در پربیننده‌ترین ساعت پخش برنامه‌های سیمای اسلامی در حالی که طفلی خردسال را در آغوش گرفته بود، بر پرده‌ی جادو ظاهر شد. کودک مصطفی نام داشت و فرزند مسعود رجوی و اشرف ربیعی بود. وی در حالی که پتو‌پیچ شده بود با شالی فلسطینی بر گردن در آغوش جلاد آرمیده بود. کودک پستانکش را سق می‌زد و بوی مادری که دیگر نبود را به مشام می‌کشید و نمی‌دانست در سرمای یخ‌زده‌ی بهمن‌ماه سر بر شانه‌‌های قاتل مادرش نهاده. کمی آن‌سو‌تر خونِ داغِ مادر بر سنگفرش‌های خانه‌ی زعفرانیه شتک زده بود. چکمه‌پوشان خون‌شویی می‌کردند. جنازه‌ی مادر هنوز داغ بود و بوی شیر می‌داد. لاجوردی قول آن داد که با تربیت درست از مصطفی یک حزب‌اللهی واقعی ساخته شود. دادستانی و سپاه نعش مادر را به هم‌راه نوزده تن دیگر دراز به دراز در خانه‌ی زعفرانیه در سفره‌ی خون با انبوه کرکسان تماشا به نمایش نهاده و پیروزی‌شان در بوق کرده بودند.
مشهورترین چهره در میان بیست کشته‌ی خانه‌ی زعفرانیه، موسی نصیراوغلو ملقب به موسی خیابانی بود، که با پروازِ مسعود رجوی از ایران به چهره‌‌ای کاریزماتیک و رویایی نزدِ هواداران مجاهدین بدل شده بود؛ و در کنارِ وی نعشِ هم‌سرش آذر رضایی و هجده تن دیگر.
اهمیت این عملیات برای دادستانی و سپاه و نیز کار به‌دستانِ نظام چنان بود که جنازه‌‌ها را به زیرزمینِ 209 اوین منتقل کردند و زندانیان سرموضعی مجاهد را برای شکستنِ روحیه و مواضع‌شان به ضیافتِ خون بردند.(1) فتح الفتوحی که اکبر هاشمی‌رفسنجانی به اطلاع «امام» رسانده و زعمای قوم به میمنتِ این فتح! ای یار مبارک‌باد سر داده و در خوش‌باشی به اتفاقِ هم عکس یادگاری می‌گیرند:
«نمایندگان مجلس با امام ملاقات داشتیم. [...] خبر رسید که یکی از خانه‌های کادر مرکزی مجاهدین فتح شده و موسی خیابانی و همسرش، همسر رجوی و عده‌ای دیگر کشته و دستگیر شده‌اند. مسئول اطلاعات سپاه به امام گزارش داد که موسی خیابانی زنده بازداشت شده.... با آقای خامنه‌ای و احمد‌آقا در خدمت امام چند عکس یادگاری گرفتیم. [...] شب آقایان محسن رضایی و محسن رفیق‌دوست آمدند.
گزارش عملکرد در رابطه با کادر مرکزی منافقین دادند. در سه خانه 23 نفر از آن‌ها کشته و چند نفر دستگیر شده‌اند. بر خلاف خبر سابق معلوم شد موسی خیابانی جزو کشته‌شدگان است» (2)
عملیاتی که به فرماندهی داوود روزبهانی رئیس کمیته‌ی سعد‌آباد ساعت شش و سی دقیقه‌ی بامدادِ نوزدهم بهمن با هم‌آهنگی واحد عملیاتی اطلاعات سپاه و دادستانی انقلاب و بر اساس یک کار عملیاتی چندساعته‌ موفق خانه‌‌ی زعفرانیه را مورد هجوم قرار داد. خانه‌‌ای که به خانواده‌ی "فرزانه‌سا" که به هواداری از مجاهدین شهره بودند تعلق داشت.خانه‌ی زعفرانیه از جمله اماکن و امکانات متروکه‌ یا زرد مجاهدین به شمار می‌رفت.(3)
........................................
دوم: 43 سال از رُخ‌دادِ سیاهکل گذشت. نوزدهم بهمن ماه امسال هم‌چنین مصادف است با چهل‌و‌‌سومین سال‌گشتِ سیاهکل. تقارن تاریخی سیاهکل با نوزده بهمن 60 که سازمان مجاهدین آن‌را «عاشورای مجاهدین» خواند، بهانه‌ی این مکتوب است. سیاهکل واقعه‌‌ای است تاریخی که مفهومِ زنده‌گی‌ دوازده چریک و تولدِ سازمان فدایی در آن رقم خورد. سیاهکل ترجمان «نه» روشن و خونینِ فداییان در تقابل با قدرت بود. يکی نه که مرگ، عقوبت داشت. قدرت‌ستيزانی که در دورانِ بی‌عملی و رخوتِ سياسی‌ حاکم بر شرايط آن روزگاران با تمامی خطاهای ناگزیرشان مقابلِ زور سر خم نکرده و شجاعت را وسيله‌ی بيان آرزو کردند. سیاهکلی‌ها ‌ با حذفِ خود، به انکارِ هم‌نوايی با قدرت برآمدند. آنان دل‌بسته‌گان اردوی نيکی بودند که در راه رسيدن به انديشه آرماني‌شان رسمِ خويش‌کاری به جا آورده و بر خاک بوسه زدند. آئينی که مانده‌گاری‌ فدايی در آن متبلور شد. حذفِ خود به بهای عدم کرنش مقابلِ قدرت.
بر اساس سنت همه‌ی ساليان تبعيد، تمامی شاخه‌ها و نحله‌های فدايی که خود را ميراث‌دارِ جنبشِ فداييان خلق ايران می‌پندارند، با برگزاری مراسم‌های ويژه در زنده‌داشتِ این روز همت می‌گمارند. از جمله این سازمان‌‌ها سازمان اکثریت است که کماکان از ذخیره‌ی سیاهکل مصرف کرده و خود را ادامه‌دهنده‌ی راستینِ راه فداییان و سیاهکلی‌ها می‌انگارد ودر بیانیه‌ی اخیرش از جمله در مورد سیاهکلی‌ها آورده‌است: «به مصاف استبداد و استثمار وقت رفتند و در عمل بر این نه گفتن خویش تا پای جان ایستادند. همه‌ی مسئله بر سر زنده ماندن و تداوم چنین الگوی رفتاری است» و شاید تمامی مسئله این نباشد که رهبری اکثریت بر آن مکث می‌کند، چرا که این سازمان در نوزدهم بهمن 1360 با پشت کردن به سنت فداییان خلق در هم‌دستی با یک نظامِ بهیمی، خود را شریک جرمِ غرورکُش‌ترین حکومت مذهبی کرد. رهبری خطا‌پیشه و گرایشِ مسلط در رهبری این سازمان با دست‌افشانی و هلهله بر نعشِ موسی خیابانی و یارانش به حاکمیت سیاه ارتجاع آری گفت و چنین پیام داد: «سرکوب قاطع تروریست‌هایی که با اعمال جنایت‌کارانه‌ی خود نابودی انقلاب را طلب می‌کردند یک ضرورت مبرم بود. هر نوع تردید در این زمینه مسلماً به سود ضدانقلاب تمام می‌شد. نیروهای انقلابی می‌بایستی ضمن خویشتن‌داری و پرهیز از سراسیمگی و شتاب‌زدگی شرکت‌کنندگان مستقیم در عملیات تخریب و ترور را با قاطعیت تمام سرکوب نمایند. آری این انقلاب است که در جریان بالندگی ناخالصی‌ها را به دور می‌ریزد و خائنین را در زیر گام‌های سنگین و استوار خود له می‌کند.»(4)
این سازمان هم‌چنین در فضای نوزدهم بهمن و جنبش سیاهکل در ارتباط با دستگیری و متلاشی شدن سازمان پیکار خود را به بوقچی خط امام تقلیل داد: « در نتیجه پیگیری نیروهای سپاه و کمیته‌ها تعداد زیادی از کادرهای مرکزی و مسئولین گروهک آمریکایی پیکار از جمله علیرضا سپاسی‌آشتیانی و حسین احمدی‌روحانی و عده‌ای دیگر از جمله فریدون اعظمی دستگیر شدند.[...] این گروهک‌ها آگاهانه یا نا‌آگاهانه سرنوشت خود را با سرنوشت ضدانقلاب با سرنوشت تفاله‌های آمریکایی در میهن انقلابی ما پیوند داده‌اند. آری این انقلاب است که خائنین را در زیر گام‌های سنگین و استوار خود له می‌کند»(5)
این سازمان تنها دو هفته پیش از صدور بیانیه‌ی نوزدهم بهمن در ماجرای سربداران به تاریخ ششم بهمن برای "سرکوب ضدانقلاب" از دادستانی تقاضای اسلحه کرده بود تا به قتل سیاسی مخالفین فکری‌اش مبادرت ورزد: «ما ابتدا طیِ تماسِ تلفنی با مقاماتِ شهر اعلام کرديم و گفتيم رفقای به خدمت رفته و از جبهه برگشته آماده‌ی‌ گرفتنِ اسلحه هستند، بگذاريد در کنارِ برادرانِ سپاه و بسيج مسلحانه عمل کنيم. از ما تشکر کردند. ما فعالانه در سطوحِ گسترده حرکت داشتيم. در تمامیِ محلات و نقاطِ درگيری رفقای ما و حزب-توده- در سازماندهیِ کارها نقشِ مهمی داشتند»(6)
آن‌چنان‌چه پس از حادثه‌ی انفجار دفتر حزب جمهوری قصد آن کرد تا سیل هواداران پرشمار سازمان را به گزمگان حکومتی تقلیل دهد: «هواداران سازمان همدوش و همراه با دیگر نیروهای مدافع انقلاب و مدافع جمهوری اسلامی ایران باید تمام هوشیاری خود را به کار گیرند. حرکات شبکه مزدوران امپریالیسم آمریکا را دقیقا زیر نظر بگیرند و هر اطلاعی از طرح‌ها و نقشه‌های جنایتکارانه جریانات به دست آوردند فورأ سپاه و سازمان را مطلع سازند»(7)
حوادث و روندِ سریع و پُر شتابِ بعد از 30 خردادماه سالِ 1360 جامعه را در چنان گردابِ هایلی فرو بُرد که هیچ سبک‌باری در ساحل باقی نماند. گِل‌موجِ هیولای خط‌ِ امام چنان ایران را در خود فرو برد که رهایی از آن به آرزویی دست نایافتنی بدل شد. سازمانِ اکثریت بعد از آن‌که حکومتیان نیرو‌های سیاسی­ی جامعه را به ضدِ انقلاب، آمریکایی، وابسته، تقسیم کرد، در برخی مواقع با رج زدن از روی دست خمینی در نوعی هم‌زبانی شگرف با مفهومِ "مشت محکم" جنبش عظیم فداییان را به زائده و آپاندیس خط امام بدل کرد. لیست تباهی‌های سیاسی سازمان اکثریت در سال 60 چندان بلند است که شماره کردنش موجب ابطال وقت. مرادم از نقل این همه یادآوری این نکته بود که در روز بنیان‌گذاری سازمان فداییان خلق سازمان اکثریت دیگرانی را که به دیو از چراغ برآمده‌ای چون خمینی نه گفتند را با قدرت تاخت زد و به مرگ فروخت. اکثریت گردن‌کشی فدایی را بی‌حرمت کرد. یارفروشان نرفتند با خطاکاران سیاسی مقابله‌ی نظری کنند، بلکه «نه» گویان به ارتجاع را به تازیانه فروختند.
بر اساس اعتراف رهبران اکثریت این سازمان در سال‌ِ 1360 با دادستانی و لاجوردی و پاره‌ای ارگان‌های امنیتی جمهوری اسلامی ارتباط داشته‌است. دقت در این معنا حائز اهمیت فراوان است که سازمان اکثریت در جریان ماجرای سربداران در ششم بهمن به عنوان مثال نرفت تلفن بزند به دادستانی که رفقای ما کار با اسلحه را بلدند(بخوان قتل) و بعد آن‌ها بگویند دست شما درد نکند خودمان به قدر کافی نیرو داریم هروقت لازم شد خبرتان می‌کنیم. سازمان اکثریت با بیان عمومی و رسانه‌ای کردن آن به تمامی حاکمیت پیام داد من را هم به بازی بگیرید. ببینید حد اتحادم کجاست. به من از چشمانتان هم بیشتر اعتماد کنید. من چشم تو هستم. و تنها یک ماه دیگر زمان مانده بود تا کار اکثریت توسط دادستانی پلمب شود و با فاصله‌ای نه چندان دور جمهوری اسلامی سازمان اکثریت را به اپوزیسیون! بدل کرد.
سازمان اکثریت با سیاست جذام‌سازی ابتدا ویروس جذام را به ادبیات سیاسی وارد و بعد با تسری آن تا بدان‌جا پیش رفت که علی ماند و حوضش. از امیرانتظام و شریعتمداری و بازرگان و لیبرال‌ها آغازید و بعدتر باند رجوی-خیابانی و سپس قاسملو سپس کارشان به یارفروشی و باند کشتگر- هلیل رودی ختم شد.
اکثریت در شب‌های هزاربار مردن و شمارش تکبیر در اوین، عاملِ تکثیرِ شکارچیان انسان شد و بی‌پناهان را به قدرت فروخت. تاریخ را شقه کرد و آن‌را با قلم زندانبان نوشت. آن‌ها بر خلاف صفایی‌فراهانی و یاران به گفتمان قدرت پیوستند. در تمامی تاریخی که من خوانده‌‌ام شورش حق بوده است و با خطاهای ناگزیر مواجه. در کنار قدرت ایستادن اما تنها خطای سیاسی نیست. اکثریت برای ادامه حیات سیاسی‌اش بهایی به نرخِ پا بر زخم دیگران نهادن پرداخت و آن‌را نردبان نزدیکی به قدرت کرد. اکثریت آویزان بر دستگیره‌ی قطار جمهوری اسلامی که ظرفیتی خارج از حد داشت شد تنها وظیفه‌اش هورا کشیدن و سوت زدن بود.

من در نوجوانی با این شعار پا به عرصه‌ی سیاست نهادم که قرار است با سیاست دنیای بهتری بسازیم. دنیایی که اخلاقی باشد. پاره‌ای رهبران سازمان اکثریت سیاست را فاقد وجدان و اخلاق کردند.
این همه بغض من بود در 43 ساله‌گی فدایی. شمعی ندارم بیافروزم چرا که شما این روز را تاریک کردید و معنایی دیگر از آن ساختید. باید سبک می‌شدم؛ که بخشی از انجام وظیفه سبک کردن بغض است و نگاه به هستی دیگرانی که دیگر نیستند.
پانوشت‌ها
...................

1- اسامی کشته‌شدگان خانه‌ی زعفرانیه:‌ 1. موسی خیابانی، 2. اشرف ربیعی، 3. آذر رضایی (خیابانی)، 4. محمد مقدم ، 5. مهشید فرزانه‌سا (مقدم)، 6. میر‌طاها میر‌صادقی، 7. تهمینه رحیمی‌نژاد (میر صادقی) ‌ 8. محمد معینی، 9. شاهرخ شمیم، 10. فاطمه نجاری (شمیم)، 11. خسرو رحیمی،‌ 12. سعید سعیدپور، 13. محمد حسن پورقاضیان، 14. حسین بخشافر، 15. کاظم مرتضوی 16. حسن مهدوی،‌ 17. ناهید رأفتی (مهدوی)، 18. مهناز کلانتری (تشید)، 19. عباسعلی جابرزاده انصاری، 20. ثریا سنماری (جابرزاده انصاری) نگاه کنید به "سازمان مجاهدین خلق از پیدایی تا فرجام"
2- نگاه کنید به خاطرات سال 60 هاشمی‌رفسنجانی. "عبور از بحران" چاپ نهم ص 373
3- به ترتیب چهار رنگ، سفید، زرد، صورتی و قرمز، معرفِ درجه‌ی امنیت بود. سفید به اماکنِ صد درصد پاک اطلاق می‌شد. زرد امکاناتی که باید با احتیاط با آن مواجه شد. صورتی اماکنی که حتی‌المقدور نباید از آن استفاده نمود و قرمز به اماکن صد در صد تحت کنترلِ پلیس و لورفته گفته می‌شد
4- نگاه کنید به کار اکثریت شماره ۱۴۹، ۲۸ بهمن 60
5- نگاه کنید به پیش‌گفته
6-نگاه کنید به کار اکثریت شماره­ی 147 بهمن ماه 1360
7- نگاه کنید به کار اکثریت شماره 116 دهم تیرماه 1360

یک‌نفر اینجا از سرما جان داد... گزارش تکان دهنده «شرق» از معتادان کارتن‌خواب در نیمه‌شب برفی



شرق - فاطمه جمال‌پور: اینجا در پاتوق «چهل‌پله» پریشب یک‌نفر از سرما یخ‌زده است. دو روزی پیچاندنش لای نایلون، بعد از اینکه از سرما خشک شده زنگ زده‌اند ۱۱۰ و بعد از ترس لورفتن پاتوق در گوشه‌ای رهایش کرده‌اند. در کوچه‌پس‌کوچه‌های برفی فرحزاد راه افتاده‌ایم. پله‌های یخ‌زده را طی می‌کنیم برای رسیدن به پاتوق چهل‌پله. با تیم گشت «تولدی دوباره» همراه شده‌ام. به پاتوق‌های معتادان می‌روند برای نجات معتادان کارتن‌خواب از سرما. «دریا نادری» مسوول سرپناه شبانه زنان و دونفر راهنما که معتاد در حال بهبودی هستند و سه تایی از بچه‌های تولدی دوباره، همراهی‌مان می‌کنند. بعد از پله‌ها کوهستان برفی فرحزاد پیش‌رویمان است با شیبی تند. معتادان برای رفت‌وآمدشان مسیری را هموار کرده‌اند که حالا یخ زده است و باید از روی برف نکوبیده برویم. ارتفاع برف نکوبیده تا نیمه‌های پاهایمان می‌رسد و هرچند دقیقه‌ای تعادلم را از دست می‌دهم و نقش زمین می‌شوم، در شیبی نزدیک به ۴۵درجه حتی بیشتر پیش می‌رویم. کنار دستمان چشمه و رود است و اینطرف کوهپایه‌های برفی. جلوتر مردی راهم را سد می‌کند و می‌پرسد شما؟ «بپا» است. چراغ قوه کوچکی روی سرش روشن است. موبایل دارد و سوتی که در گردنش قرار گرفته، جوان است و سرحال. راهنمایمان که از بچه‌های پاتوق است مرا نشان می‌دهد و می‌گوید: «خودی است.» از جلوی راهنما کنار می‌رود و راهمان را ادامه می‌دهیم و به پاتوق می‌رسیم. پاتوق چهل‌پله محوطه باریکی است که به زحمت عرضش به دومتر می‌رسد، نرسیده به ته دره فرحزاد. جمعی نزدیک ۵۰نفر گله‌به‌گله نشسته‌اند. چادرهایی کوچکی با نایلون و گونی کوچک بر پا کرده‌اند. آتش‌های کوچکی روشن کرده و دسته‌های پنج، شش‌نفری در کنارش درحال چرخاندن پایپ‌ها و اسنیف و دست‌وپنجه‌نرم‌کردن با سرما هستند. ساقی‌ها آن وسط‌ها بساط کرده‌اند. با یک ترازوی دیجیتالی و کیسه‌های کوچک مواد مخدر و کاردکی برای فروش؛ بساطی که بی‌شباهت به بساط‌های سرچهارراه‌ها نیست در میانه این برف و کوران و آدم‌های ته خط رسیده. وارد که می‌شویم می‌گویم: «سلام بچه‌ها» نگاهی عجیب‌و‌غریب می‌اندازند به سرتاپایم. سروروی همه‌شان سیاه است سیاهی به زنگ شب و دود سیاهی برای فرار از سرمای کشنده منفی چندین درجه این شب‌های تهران. آن وسط‌ها زنی را می‌بینم تقریبا ٣۰ساله. نان بربری را روی آتش گرم می‌کند و گاز می‌زند. علاقه‌ای به جواب‌دادن به سوال‌هایم ندارد. راهنما در گوشم می‌گوید: «سوال‌پیچش نکن، زینب دوست ساقی اینجاست.» شایعات درباره زینب زیاد است. اینکه خانواده‌اش اینجاست یا اینکه با ساقی ازدواج کرده است و خانه‌شان همین‌جا فرحزاد است و... دسته‌های معتادان متفاوتند؛ دسته‌اول دسته افغان‌هاست بعد هم کارتن‌خواب‌هایی شبیه بقیه و خریدارهایی که هنوز کارتن‌خواب نشده‌اند دسته آخرند. با طی‌کردن این مسیر انگار وارد دنیای متفاوتی شده‌ام. دنیای نیمه‌شب‌های دره فرحزاد. دریا مسوول گرمخانه (شلتر) زنان «تولدی دوباره» سلام بلندی می‌کند و رو به مهدیه می‌گوید: «مهدیه به قولی که دادم عمل کردم.» رو به من: «به مهدیه قول دادم که امشب برای بردنش می‌آیم.» مهدیه نزدیک به ٣۰سال می‌زند. دندان‌هایش ریخته، صورتی بی‌رمق اما تمیز دارد. دو مرد دیگر اصرار می‌کنند که همراهمان بیاید ولی دودل است. مرد تشویقش می‌کند که بیاید و روبه ما می‌گوید: «ما که عوض نداریم خدا بهتان عوض بدهد.»
مهدیه هفت‌سالی است مصرف دارد و ۲۹ساله است. شش‌سال است کارتن‌خواب شده. از وقتی با برادرش دعوا کرده، یک‌سالی است که پاتوق چهل‌پله خانه‌اش شده است. می‌پرسم: سخت نیست؟ می‌گوید: چرا سخت است چرا سخت نباشد؟ نمی‌ترسی اینجا؟ می‌گوید: نه، من وقتی از آن پله‌ها آمدم پایین ترس را به جانم خریدم. می‌پرسم اینجا دوست‌ هم داری؟ یکی از مردهای معتاد به اعتراض می‌گوید: ما همه خانواده‌ایم. دریا می‌گوید: پاتوق‌ها همه با هم هستند. جمع جمع است. بچه‌های شلتر آنها را دعوت می‌کنند که همراهمان به سرپناه شبانه بیایند با غذای گرم و لباس، حمام و صبح هم هرجا خواستند بروند. پیشنهادی که چندان وسوسه‌برانگیز نیست؛ ترس از شفق (مرکز درمان اجباری معتادان) دارند. یکی از «بپاها» می‌گوید: «سریع خلوت کنید. ساقی از حضورمان ناراضی است مانع کسب و کارش شده‌ایم.» یکی دیگر داد می‌زند: «آقا بشین، بشین، چه خبر است. داداش بشین زمین. زمین که میخ ندارد، بشینید.» مردی زیر یک گونی نشسته و تکان نمی‌خورد.
کنار دسته افغان‌ها می‌نشینم. می‌پرسم چطور می‌گذرد؟ یکیشان می‌گوید: سخت است، سرما خیلی اذیت می‌کند. می‌گویم: چرا گرمخانه نمی‌روید؟ جواب می‌دهد: «گرمخانه دور است بعدهم ما اینجا آرامش می‌گیریم چه کار کنیم. از زور سرما مصرف موادمان را بیشتر کرده‌ایم. اما سرما که کم نمی‌شود.» دیگر نه می‌توانند به افغانستان برگردند و نه در اینجا جایی دارند، مانده و رانده‌اند از همه‌جا. بطری‌های آب معدنی مچاله‌شده را پر آب کرده و روی آتش گذاشته‌اند تا چایی درست کنند. روز‌ها هفت، هشت‌ساعت ضایعات جمع می‌کنند و روزی ۲۵، ٣۰تومان درآمد دارند به اندازه مصرف نیم‌گرمی روزانه‌شان. اینجا خبری از پتو نیست. سقفشان آسمان برف‌زده است و صبحی که رسیدنش در این شب‌ها به درازا می‌کشد. راهنما می‌گوید: «زینب بلند شو برویم لباس گرم بگیر.» زینب کوتاه‌قد است، در این تاریکی چیزی جز صورت گرد و موهای کوتاهش نمی‌بینم. می‌ترسد و نمی‌آید. مهدیه با ما همراه می‌شود برای گرفتن لباس گرم. دریا رو به مهدیه می‌گوید: «زینب خیلی می‌ترسدها من ماندم با این ترس چطور مانده اینجا. از دوستش می‌ترسد نه؟» صدای مهدیه در صدای چشمه و راه‌رفتن روی برف‌ها گم می‌شود. از این پاتوق کسی همراهمان نمی‌شود. می‌رویم سمت پاتوق «محمد دراز». راهنما می‌گوید: «تا وقتی این زن‌ها با ساقی رابطه دارند همه حساب می‌برند به احترام ساقی و ترس و از او، بعد که طرد شوند مثل یک شکار است برای دیگران. اینها منبع درآمدشان از راه تن‌فروشی است. تا وقتی بر و رو دارند این‌طوری هستند. بعد دیگر می‌روند شلتر و خانه خورشید و اینها.»
می‌گویم: «میان «مرگ» و «ترک اعتیاد» انتخاب می‌کنند، حاضرند بمیرند نیایند شلتر.» راهنما می‌گوید: «از «شفق» ترس دارند و دلبستگی به بساط. دل‌کندن از آن جمع برایشان سخت است. دورنشینی و معرفت. هرکدام یک‌دفعه زیاد مواد می‌خرد دوتا دود هم به اینها می‌دهند.»«ون» روسی در جاده‌های ناهموار به زحمت پیش می‌رود. راهی پاتوق ممد دراز می‌شویم. دشتی سفید روبه‌رویمان است. این‌بار من و راهنماها راهی می‌شویم. قرار بر این است که راهنماها اجازه بگیرند و اگر اجازه دادند بچه‌های جمعیت هم بیایند. دیدن معتادان که گونی‌ای پر از ضایعات را بر دوش کشیده‌اند یا هیزم و کارتن در دست راه افتاده‌اند منظره‌ای آشناست انگار در نیمه شب‌های فرحزاد. معتادان برای خودشان راه باز کرده‌اند به پاتوق ممد دراز. آن پایین بوستان نهج‌البلاغه است با تمام زیبایی‌هایش و فرحزاد و سفره‌خانه‌هایش و این بالا دنیای خماران خانه‌به‌دوش. در آهنی باغ را رد می‌کنیم و از سکوی یخ‌زده چندمتریِ برفی به هر زحمتی هست می‌پریم. آن پایین کنار سکو در میان حیاط ویلای مخروبه گودی درست کرده و آتش برافروخته‌اند، هفت، هشت نفری در فضای کوچک گودال نشسته‌اند. راهنما دعوتشان می‌کند به خوابگاه اما می‌گویند ما خودمان خوابگاه داریم.
از حیاط خانه مخروبه عبور می‌کنیم و دوباره وارد جنگل فرحزاد می‌شویم. در کنار دیواره باغی پنج، شش‌نفری نشسته و در حال مصرفند. کنار دیوار جابه‌جا دودگرفته و جای بساط قبلی‌هاست. راهنما می‌گوید: «صاحبان، باغ‌ها را به ساقی‌ها ماهی چهار، پنج میلیون اجاره می‌دهند برای پاتوق. راه باریک یخ‌زده میان دو دیوار باغ را جلو می‌رویم. ۲۰۰ ،٣۰۰ متر جلوتر پاتوق ممد دراز است. به پاتوق می‌رسیم. مردی با لباس کردی داد می‌زند: «هر کی می‌خواهد بیاید برود، سرد است امشب.»
از پسری ۱۶، ۱۷ساله می‌پرسم: «سخت نیست تو این سرما؟» می‌گوید: «نه برای ما نیست.» نگاهم به قمه نیم‌متری دستش می‌افتد. هول می‌کنم و با لبخند می‌گویم: «‌ها تو ساقی هستی نه بیمار.» خانمی آن طرف‌تر پای زخمی و عفونت‌کرده‌اش را گذاشته روی شعله پیک‌نیک. دلم آشوب می‌شود. حدودا ۴۰ساله است. از درد ناله می‌کند. اصرارش می‌کنم بیا برویم شلتر. می‌گوید: «نمی توانم با این پا راه بروم.» راهنماها می‌گویند: «بیا کمکت می‌کنیم.» می‌گوید: «صبح چطوری برگردم.» مرد کرد می‌گوید: «می‌میری بدبخت برو.» زن با ناله چیزی می‌گوید که نمی‌فهمم. اول راه باریکه بالا پسری که به زحمت سنش به ۲۰ می‌رسد، بساط کرده. باز هم یک ترازوی دیجیتالی کوچک و کیسه‌های پلاستیکی شیشه و هرویین. می‌گویم شبی چند تا مشتری داری؟ با بی‌میلی می‌گوید: «۴۰ تا ۵۰ تا، معلوم نمی‌کند.»
یکی از راهنماها می‌گوید: «مخمل با ما می‌آید.» مخمل دختری است ۲۰ساله با بلوز و شلوار؛ چشم‌هایی کشیده و بینی و لب‌هایی درشت هنوز شبیه بقیه نشده است. ته‌رنگ‌هایی از لاک قرمز روی ناخن‌هایش مانده. اما انگشت‌هایش مثل بقیه دودگرفته است و زمخت از تماس مدام با آتش. جمع اینجا هم حدودا ۴۰، ۵۰ نفری است. کنده‌های درخت را آتش زده‌اند و گله‌به‌گله نشسته‌اند. چراغ و پیک‌نیک هم دارند. از یکیشان می‌پرسم بر چه اساسی دور یک آتش بساط می‌کنید؟ می‌گوید: «بعضی‌ها رفیقند و بعضی‌ها میهمان، به‌خاطر گرما و چراغ دورهم نشسته‌اند.»
شال‌گردنم را محکم‌تر می‌پیچم، نفسم از سرمای ساعت ۱۲ شب بالا نمی‌آید. آنها بی‌توجه به سرما همچنان دود می‌کنند، جوانی‌شان را، دارایی‌شان را و این‌روزها زندگی‌شان را. یکی از راهنماها می‌گوید: «دیشب یک‌نفر آمد و به دروغ گفت از خوابگاه است و مخمل را برد و [... ] اینها آبروی بقیه را می‌برند بعد رهایش کرده حالا مخمل با ما همراه شده است. مخمل دو، سه‌سالی است اینجاست. برای آمدن این‌پا و آن‌پا می‌کند. راهنما می‌گوید: «دارد اجازه می‌گیرد.»
راه می‌افتیم به سمت شلتر. امین هم با ما همراه شده است. پسری است قدبلند و تمیز، آنقدر که می‌توان اجزای صورتش را دید بدون رد دود و چرک. مدام سرفه می‌کند، می‌گوید تا حالا هر گرمخانه‌ای رفته‌ام مثل اکباتان، خاوران، فتح و... به‌خاطر سرفه‌هایم بیرون انداختنم. من مریضم، هنوز خوب نشده‌ام، می‌خواهم بروم شهرمان، اما نمی‌توانم بروم. ابالفضلی می‌خواهم برگردم شهرمان، کرایه ماشین ندارم. یکی از بچه‌های جمعیت در گوشم می‌گوید: «مشکوک به سل است.»
قباد پمپ‌بنزین یادگار سوار «ون» می‌شود. قباد را قبلا همین‌جا دیده‌ام. یک‌سال پیش وقتی با گشت جمع‌آوری شهرداری همراه بودم. قباد ۴۰ساله است و کرد کرمانشاه. می‌گوید دوستانش در تونلند. می‌رویم تونل به‌دنبال دوستان قباد. تونل زیرگذر اتوبان یادگار است. قباد می‌گوید: خیلی این‌روزها سخت شده است تا حالا هیچ‌وقت اینطور نبود. مجبور بودیم مواد بیشتر تهیه کنیم تا گرم نگه‌مان دارد. می‌پرسد: «خدایی ما را شفق نمی‌برید؟» دوستان قباد که سوار می‌شوند از ظاهرشان عذرخواهی می‌کنند و خجالت‌زده‌اند. دودگرفته و سیاهند. یکی‌شان دستانش موقع پرکردن فندک سوخته، بدجور هم سوخته و عفونت کرده است. راه می‌افتیم به سمت شلتر. جمعا ۱۶نفری امشب از سرما نجات یافته‌اند. تخت‌های شلتر پر شده است و مابقی کف‌خوابند. دیگ بزرگ عدسی روی گاز می‌جوشد. دیشب ٣۶نفری را نجات داده‌اند. غذا و چایی گرم و حمام، آب داغ و پتو انتظارشان را می‌کشد. یکی از کارکنان شلتر از مددجویی می‌گوید که دیشب آمده. انگشتانش را به‌خاطر سرمازدگی قطع کرده‌اند. دست سوخته دوست قباد را باز کرده‌اند برای ضدعفوفی‌کردن و پانسمان. نگاهم به دست‌های سوخته‌اش می‌افتد، دلم آشوب می‌شود طاقت دیدن را ندارم. ساعت نزدیکی‌های دو است. مددجوها غذا خورده و حمام رفته‌اند و حالا در پتوی گرم به خواب می‌روند. مخمل حمام کرد و غذا و کاپشن گرفت و به پاتوق برگشت. چراغ‌های شلتر خاموش می‌شوند.


یک‌نفر اینجا از سرما جان داد؛ گزارش از مرگ یه کارتن‌خواب از سرما


اینجا در پاتوق «چهل‌پله» پریشب یک‌نفر از سرما یخ‌زده است. دو روزی پیچاندنش لای نایلون، بعد از اینکه از سرما خشک شده زنگ زده‌اند 110 و بعد از ترس لورفتن پاتوق در گوشه‌ای رهایش کرده‌اند.
در کوچه‌پس‌کوچه‌های برفی فرحزاد راه افتاده‌ایم. پله‌های یخ‌زده را طی می‌کنیم برای رسیدن به پاتوق چهل‌پله. با تیم گشت «تولدی دوباره» همراه شده‌ام. به پاتوق‌های معتادان می‌روند برای نجات معتادان کارتن‌خواب از سرما. «دریا نادری» مسوول سرپناه شبانه زنان و دونفر راهنما که معتاد در حال بهبودی هستند و سه تایی از بچه‌های تولدی دوباره، همراهی‌مان می‌کنند. بعد از پله‌ها کوهستان برفی فرحزاد پیش‌رویمان است با شیبی تند. معتادان برای رفت‌وآمدشان مسیری را هموار کرده‌اند که حالا یخ زده است و باید از روی برف نکوبیده برویم. ارتفاع برف نکوبیده تا نیمه‌های پاهایمان می‌رسد و هرچند دقیقه‌ای تعادلم را از دست می‌دهم و نقش زمین می‌شوم، در شیبی نزدیک به 45درجه حتی بیشتر پیش می‌رویم. کنار دستمان چشمه و رود است و اینطرف کوهپایه‌های برفی. جلوتر مردی راهم را سد می‌کند و می‌پرسد شما؟ «بپا» است. چراغ قوه کوچکی روی سرش روشن است. موبایل دارد و سوتی که در گردنش قرار گرفته، جوان است و سرحال. راهنمایمان که از بچه‌های پاتوق است مرا نشان می‌دهد و می‌گوید: «خودی است.» از جلوی راهنما کنار می‌رود و راهمان را ادامه می‌دهیم و به پاتوق می‌رسیم. پاتوق چهل‌پله محوطه باریکی است که به زحمت عرضش به دومتر می‌رسد، نرسیده به ته دره فرحزاد. جمعی نزدیک 50نفر گله‌به‌گله نشسته‌اند. چادرهایی کوچکی با نایلون و گونی کوچک بر پا کرده‌اند. آتش‌های کوچکی روشن کرده و دسته‌های پنج، شش‌نفری در کنارش درحال چرخاندن پایپ‌ها و اسنیف و دست‌وپنجه‌نرم‌کردن با سرما هستند. ساقی‌ها آن وسط‌ها بساط کرده‌اند. با یک ترازوی دیجیتالی و کیسه‌های کوچک مواد مخدر و کاردکی برای فروش؛ بساطی که بی‌شباهت به بساط‌های سرچهارراه‌ها نیست در میانه این برف و کوران و آدم‌های ته خط رسیده. وارد که می‌شویم می‌گویم: «سلام بچه‌ها» نگاهی عجیب‌و‌غریب می‌اندازند به سرتاپایم. سروروی همه‌شان سیاه است سیاهی به زنگ شب و دود سیاهی برای فرار از سرمای کشنده منفی چندین درجه این شب‌های تهران. آن وسط‌ها زنی را می‌بینم تقریبا 30ساله. نان بربری را روی آتش گرم می‌کند و گاز می‌زند. علاقه‌ای به جواب‌دادن به سوال‌هایم ندارد. راهنما در گوشم می‌گوید: «سوال‌پیچش نکن، زینب دوست ساقی اینجاست.» شایعات درباره زینب زیاد است. اینکه خانواده‌اش اینجاست یا اینکه با ساقی ازدواج کرده است و خانه‌شان همین‌جا فرحزاد است و...

دسته‌های معتادان متفاوتند؛ دسته‌اول دسته افغان‌هاست بعد هم کارتن‌خواب‌هایی شبیه بقیه و خریدارهایی که هنوز کارتن‌خواب نشده‌اند دسته آخرند. با طی‌کردن این مسیر انگار وارد دنیای متفاوتی شده‌ام. دنیای نیمه‌شب‌های دره فرحزاد. دریا مسوول گرمخانه (شلتر) زنان «تولدی دوباره» سلام بلندی می‌کند و رو به مهدیه می‌گوید: «مهدیه به قولی که دادم عمل کردم.» رو به من: «به مهدیه قول دادم که امشب برای بردنش می‌آیم.» مهدیه نزدیک به 30سال می‌زند. دندان‌هایش ریخته، صورتی بی‌رمق اما تمیز دارد. دو مرد دیگر اصرار می‌کنند که همراهمان بیاید ولی دودل است. مرد تشویقش می‌کند که بیاید و روبه ما می‌گوید: «ما که عوض نداریم خدا بهتان عوض بدهد.»


مهدیه هفت‌سالی است مصرف دارد و 29ساله است. شش‌سال است کارتن‌خواب شده. از وقتی با برادرش دعوا کرده، یک‌سالی است که پاتوق چهل‌پله خانه‌اش شده است. می‌پرسم: سخت نیست؟ می‌گوید: چرا سخت است چرا سخت نباشد؟ نمی‌ترسی اینجا؟ می‌گوید: نه، من وقتی از آن پله‌ها آمدم پایین ترس را به جانم خریدم. می‌پرسم اینجا دوست‌ هم داری؟ یکی از مردهای معتاد به اعتراض می‌گوید: ما همه خانواده‌ایم. دریا می‌گوید: پاتوق‌ها همه با هم هستند. جمع جمع است. بچه‌های شلتر آنها را دعوت می‌کنند که همراهمان به سرپناه شبانه بیایند با غذای گرم و لباس، حمام و صبح هم هرجا خواستند بروند. پیشنهادی که چندان وسوسه‌برانگیز نیست؛ ترس از شفق (مرکز درمان اجباری معتادان) دارند. یکی از «بپاها» می‌گوید: «سریع خلوت کنید. ساقی از حضورمان ناراضی است مانع کسب و کارش شده‌ایم.» یکی دیگر داد می‌زند: «آقا بشین، بشین، چه خبر است.

داداش بشین زمین. زمین که میخ ندارد، بشینید.» مردی زیر یک گونی نشسته و تکان نمی‌خورد.
کنار دسته افغان‌ها می‌نشینم. می‌پرسم چطور می‌گذرد؟ یکیشان می‌گوید: سخت است، سرما خیلی اذیت می‌کند. می‌گویم: چرا گرمخانه نمی‌روید؟ جواب می‌دهد: «گرمخانه دور است بعدهم ما اینجا آرامش می‌گیریم چه کار کنیم. از زور سرما مصرف موادمان را بیشتر کرده‌ایم. اما سرما که کم نمی‌شود.» دیگر نه می‌توانند به افغانستان برگردند و نه در اینجا جایی دارند، مانده و رانده‌اند از همه‌جا. بطری‌های آب معدنی مچاله‌شده را پر آب کرده و روی آتش گذاشته‌اند تا چایی درست کنند. روز‌ها هفت، هشت‌ساعت ضایعات جمع می‌کنند و روزی 25، 30تومان درآمد دارند به اندازه مصرف نیم‌گرمی روزانه‌شان. اینجا خبری از پتو نیست. سقفشان آسمان برف‌زده است و صبحی که رسیدنش در این شب‌ها به درازا می‌کشد. راهنما می‌گوید: «زینب بلند شو برویم لباس گرم بگیر.» زینب کوتاه‌قد است، در این تاریکی چیزی جز صورت گرد و موهای کوتاهش نمی‌بینم. می‌ترسد و نمی‌آید. مهدیه با ما همراه می‌شود برای گرفتن لباس گرم. دریا رو به مهدیه می‌گوید: «زینب خیلی می‌ترسدها من ماندم با این ترس چطور مانده اینجا. از دوستش می‌ترسد نه؟» صدای مهدیه در صدای چشمه و راه‌رفتن روی برف‌ها گم می‌شود. از این پاتوق کسی همراهمان نمی‌شود. می‌رویم سمت پاتوق «محمد دراز». راهنما می‌گوید: «تا وقتی این زن‌ها با ساقی رابطه دارند همه حساب می‌برند به احترام ساقی و ترس و از او، بعد که طرد شوند مثل یک شکار است برای دیگران. اینها منبع درآمدشان از راه تن‌فروشی است. تا وقتی بر و رو دارند این‌طوری هستند. بعد دیگر می‌روند شلتر و خانه خورشید و اینها.»
می‌گویم: «میان «مرگ» و «ترک اعتیاد» انتخاب می‌کنند، حاضرند بمیرند نیایند شلتر.» راهنما می‌گوید: «از «شفق» ترس دارند و دلبستگی به بساط. دل‌کندن از آن جمع برایشان سخت است. دورنشینی و معرفت. هرکدام یک‌دفعه زیاد مواد می‌خرد دوتا دود هم به اینها می‌دهند.»«ون» روسی در جاده‌های ناهموار به زحمت پیش می‌رود. راهی پاتوق ممد دراز می‌شویم. دشتی سفید روبه‌رویمان است. این‌بار من و راهنماها راهی می‌شویم. قرار بر این است که راهنماها اجازه بگیرند و اگر اجازه دادند بچه‌های جمعیت هم بیایند. دیدن معتادان که گونی‌ای پر از ضایعات را بر دوش کشیده‌اند یا هیزم و کارتن در دست راه افتاده‌اند منظره‌ای آشناست انگار در نیمه شب‌های فرحزاد. معتادان برای خودشان راه باز کرده‌اند به پاتوق ممد دراز. آن پایین بوستان نهج‌البلاغه است با تمام زیبایی‌هایش و فرحزاد و سفره‌خانه‌هایش و این بالا دنیای خماران خانه‌به‌دوش. در آهنی باغ را رد می‌کنیم و از سکوی یخ‌زده چندمتریِ برفی به هر زحمتی هست می‌پریم. آن پایین کنار سکو در میان حیاط ویلای مخروبه گودی درست کرده و آتش برافروخته‌اند، هفت، هشت نفری در فضای کوچک گودال نشسته‌اند. راهنما دعوتشان می‌کند به خوابگاه اما می‌گویند ما خودمان خوابگاه داریم.

از حیاط خانه مخروبه عبور می‌کنیم و دوباره وارد جنگل فرحزاد می‌شویم. در کنار دیواره باغی پنج، شش‌نفری نشسته و در حال مصرفند. کنار دیوار جابه‌جا دودگرفته و جای بساط قبلی‌هاست. راهنما می‌گوید: «صاحبان، باغ‌ها را به ساقی‌ها ماهی چهار، پنج میلیون اجاره می‌دهند برای پاتوق. راه باریک یخ‌زده میان دو دیوار باغ را جلو می‌رویم. 200 ،300 متر جلوتر پاتوق ممد دراز است. به پاتوق می‌رسیم. مردی با لباس کردی داد می‌زند: «هر کی می‌خواهد بیاید برود، سرد است امشب.»
از پسری 16، 17ساله می‌پرسم: «سخت نیست تو این سرما؟» می‌گوید: «نه برای ما نیست.» نگاهم به قمه نیم‌متری دستش می‌افتد. هول می‌کنم و با لبخند می‌گویم: «‌ها تو ساقی هستی نه بیمار.» خانمی آن طرف‌تر پای زخمی و عفونت‌کرده‌اش را گذاشته روی شعله پیک‌نیک. دلم آشوب می‌شود. حدودا 40ساله است. از درد ناله می‌کند. اصرارش می‌کنم بیا برویم شلتر. می‌گوید: «نمی توانم با این پا راه بروم.» راهنماها می‌گویند: «بیا کمکت می‌کنیم.» می‌گوید: «صبح چطوری برگردم.» مرد کرد می‌گوید: «می‌میری بدبخت برو.» زن با ناله چیزی می‌گوید که نمی‌فهمم.
اول راه باریکه بالا پسری که به زحمت سنش به 20 می‌رسد، بساط کرده. باز هم یک ترازوی دیجیتالی کوچک و کیسه‌های پلاستیکی شیشه و هرویین. می‌گویم شبی چند تا مشتری داری؟ با بی‌میلی می‌گوید: «40 تا 50 تا، معلوم نمی‌کند.»
یکی از راهنماها می‌گوید: «مخمل با ما می‌آید.» مخمل دختری است 20ساله با بلوز و شلوار؛ چشم‌هایی کشیده و بینی و لب‌هایی درشت هنوز شبیه بقیه نشده است. ته‌رنگ‌هایی از لاک قرمز روی ناخن‌هایش مانده. اما انگشت‌هایش مثل بقیه دودگرفته است و زمخت از تماس مدام با آتش. جمع اینجا هم حدودا 40، 50 نفری است. کنده‌های درخت را آتش زده‌اند و گله‌به‌گله نشسته‌اند. چراغ و پیک‌نیک هم دارند. از یکیشان می‌پرسم بر چه اساسی دور یک آتش بساط می‌کنید؟ می‌گوید: «بعضی‌ها رفیقند و بعضی‌ها میهمان، به‌خاطر گرما و چراغ دورهم نشسته‌اند.»
شال‌گردنم را محکم‌تر می‌پیچم، نفسم از سرمای ساعت 12 شب بالا نمی‌آید. آنها بی‌توجه به سرما همچنان دود می‌کنند، جوانی‌شان را، دارایی‌شان را و این‌روزها زندگی‌شان را. یکی از راهنماها می‌گوید: «دیشب یک‌نفر آمد و به دروغ گفت از خوابگاه است و مخمل را برد و [... ] اینها آبروی بقیه را می‌برند بعد رهایش کرده حالا مخمل با ما همراه شده است. مخمل دو، سه‌سالی است اینجاست. برای آمدن این‌پا و آن‌پا می‌کند. راهنما می‌گوید: «دارد اجازه می‌گیرد.»
راه می‌افتیم به سمت شلتر. امین هم با ما همراه شده است. پسری است قدبلند و تمیز، آنقدر که می‌توان اجزای صورتش را دید بدون رد دود و چرک. مدام سرفه می‌کند، می‌گوید تا حالا هر گرمخانه‌ای رفته‌ام مثل اکباتان، خاوران، فتح و... به‌خاطر سرفه‌هایم بیرون انداختنم. من مریضم، هنوز خوب نشده‌ام، می‌خواهم بروم شهرمان، اما نمی‌توانم بروم. ابالفضلی می‌خواهم برگردم شهرمان، کرایه ماشین ندارم. یکی از بچه‌های جمعیت در گوشم می‌گوید: «مشکوک به سل است.»
قباد پمپ‌بنزین یادگار سوار «ون» می‌شود. قباد را قبلا همین‌جا دیده‌ام. یک‌سال پیش وقتی با گشت جمع‌آوری شهرداری همراه بودم. قباد 40ساله است و کرد کرمانشاه. می‌گوید دوستانش در تونلند. می‌رویم تونل به‌دنبال دوستان قباد.
تونل زیرگذر اتوبان یادگار است. قباد می‌گوید: خیلی این‌روزها سخت شده است تا حالا هیچ‌وقت اینطور نبود. مجبور بودیم مواد بیشتر تهیه کنیم تا گرم نگه‌مان دارد. می‌پرسد: «خدایی ما را شفق نمی‌برید؟» دوستان قباد که سوار می‌شوند از ظاهرشان عذرخواهی می‌کنند و خجالت‌زده‌اند. دودگرفته و سیاهند. یکی‌شان دستانش موقع پرکردن فندک سوخته، بدجور هم سوخته و عفونت کرده است. راه می‌افتیم به سمت شلتر. جمعا 16نفری امشب از سرما نجات یافته‌اند. تخت‌های شلتر پر شده است و مابقی کف‌خوابند. دیگ بزرگ عدسی روی گاز می‌جوشد. دیشب 36نفری را نجات داده‌اند. غذا و چایی گرم و حمام، آب داغ و پتو انتظارشان را می‌کشد. یکی از کارکنان شلتر از مددجویی می‌گوید که دیشب آمده. انگشتانش را به‌خاطر سرمازدگی قطع کرده‌اند. دست سوخته دوست قباد را باز کرده‌اند برای ضدعفوفی‌کردن و پانسمان. نگاهم به دست‌های سوخته‌اش می‌افتد، دلم آشوب می‌شود طاقت دیدن را ندارم. ساعت نزدیکی‌های دو است. مددجوها غذا خورده و حمام رفته‌اند و حالا در پتوی گرم به خواب می‌روند. مخمل حمام کرد و غذا و کاپشن گرفت و به پاتوق برگشت. چراغ‌های شلتر خاموش می‌شوند.

افتتاحیه با شکوه پر خرج ترین المپیک زمستانی درسوچی روسیه

با انتقادات رسانه ها و محافل سیاسی غربی درباره وضعیت حقوق بشر در روسیه ،





تدابیر امنیتی از بیم احتمال وقوع حملات تروریستی در شهر سوچی بسیار گسترده گزارش شده است









ماریا شاراپوا تنیسور مشهور روسیه و جهان در حال حمل مشعل المپیک









اجرای نمایش اصلی المپیک که بازسازی وقایع تاریخی روسیه پس از انقلاب اکتبر 1917 بود
















 رژه کاروان های بیش از 80 کشور شرکت کننده در المپیک سوچی از جمله کاروان ایران، پایان بخش برنامه افتتاحیه بود







 کاروان ورزشی روسیه

شاهِی فاسد برفت! و"شيخی" فاسدتر بيآمد!شاهِی فاسد برفت! و"شيخی" فاسدتر بيآمد!!


گروگانگیری ۵ تن از مرزبانان ایرانی توسط جیش العدل


فعالان در تبعيد: ۵ تن از مرزبانان ايرانى در منطقه جکيگور از توابع شهرستان سرباز، مفقود شده اند و سازمان جيش العدل خبر از به اسارت گرفته شدن آنها مى دهد.
بنا بر اطلاع “کمپين صلح فعالان در تبعيد”، در حاليکه خبرگزارى فارس با تاييد مفقود شدن ۵ تن از مرزبانان ايرانى در منطقه، از تشکيل اکيپ‌هاى جست و جو  با کمک دو فروند بالگرد، خبر مى دهد؛ سازمان جيش العدل با انتشار تصاويرى، از به اسارت گرفتن اين مرزبانان متعلق به هنگ مرزى جمهورى اسلامى در منطقه “نگور”، خبر مى دهد.

 

سهم ۲ هزار میلیارد تومانی نهادهای اطلاعاتی و امنیتی در بودجه ۹۳

سهم ۲ هزار میلیارد تومانی نهادهای اطلاعاتی و امنیتی در بودجه ۹۳

        
یکی از سوژه های ثابت روزنامه‌های ایران در سال‌های دولت خاتمی کشمکش ها بر سر سازمان‌های موازی اطلاعات بود.
«اصلاح طلبان» مخالف تشکیل سازمان‌های موازی اطلاعات تلاش می کردند تا همچنان وزارت اطلاعات را تنها مرجع کار اطلاعاتی در ایران نگاه دارند و از آن سو منتقدان و مخالفان اصلاح‌طلبان که آن روزها «محافظه کاران» یا «جناح راست» نامیده می‌شدند عزم خود را جزم کرده بودند تا با بال و پر دادن به سازمان‌های موازی، مهار فضای اطلاعاتی ایران در اختیار بگیرند.
در نهایت برندگان آن کشمکش، محافظه‌کاران بودند، تشکیل سازمان‌های موازی اطلاعات و توسعه و ارتقای آنها در همان سال‌ها، سبب شد تا پروژه برخورد با فعالان سیاسی اصلاح طلب توسط این سازمان‌ها کلید بخورد. پروژه برخورد با فعالان سیاسی طیف ملی مذهبی، شنود مکالمات وزاری کابینه خاتمی از جمله پروژه های اطلاعاتی بود که گفته می شد توسط همین سازمان‌های موازی اطلاعات اجرایی شدند.
اما حال پس از سالها از آن رفت و آمدها و موافقت‌ها و مخالفت‌ها،‌آن دستگاههای موازی اطلاعاتی رسما فعالیت‌های خود را ادامه می دهند و حتی در بودجه‌های سالانه دولتی ردیف بودجه دارند.
به طور مثال در لایحه بودجه سال ۹۳ که این روزها کار بررسی و تصویب آن در مجلس شورای اسلامی در حال انجام است،‌ دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی در مجموع نزدیک به ۲ هزار میلیارد تومان بودجه دارند، البته به دلیل خاص بودن فعالیت‌های اطلاعاتی و امنیتی در جمهوری اسلامی ایران نمی توان تایید کرد که این رقم نزدیک به دو هزار میلیارد تومانی (یک هزار و ۸۶۰ میلیارد و ۶۷۷ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان)، تمام بودجه مربوط به دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی باشد.
وزارت اطلاعات به عنوان اصلی ترین متولی فعالیت‌های اطلاعاتی و امنیتی، سهم بزرگتری از این بودجه را به خود اختصاص داده و بر اساس اعداد و ارقام مندرج در لایحه بودجه سال آینده، بودجه در نظر گرفته شده برای وزارت اطلاعات در سال‌ آینده، بالغ بر یک هزار و ۸۱۴ میلیارد تومان است. سازمان حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران، در بودجه سال آینده، سهمی بیش از ۱۹میلیارد تومان (۱۹ میلیارد و ۲۶۰ میلیون تومان) را به خود اختصاص داده و سهم سازمان حفاظت اطلاعت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از بودجه سال ۹۳، بیش از ۷ میلیارد تومان (۷ میلیارد و ۲۸۳ میلیون تومان) است.
دیگر دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی نیز از بودجه سال آینده سهمی دارند، به طور مثال، برای سازمان حفاظت اطلاعات وزارت دفاع جمهوری اسلامی ایران حدود ۱۲ میلیارد تومان (۱۱ میلیارد و ۹۴۵ میلیون تومان) بودجه در نظر گرفته شده است.
در لایحه بودجه سال ۹۳، برای سازمان مرکزی حفاظت اطلاعات ارتش جمهوری اسلامی ایران رقمی بیش از ۷ میلیارد تومان (۷ میلیارد و ۳۶۴ میلیون تومان) در نظر گرفته شده و سهم اداره حفاظت اطلاعات ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در سال‌ آینده، ۳۳۰ میلیون تومان خواهد بود.
اگرچه این اعداد و ارقام، فقط شامل ردیف های قابل ردگیری منابع مالی این سازمان‌ها و ادارات در لایحه بودجه سالانه است، اما اختصاص ردیف بودجه در لایحه و جداول بودجه های سالانه برای سازمان‌های موازی اطلاعات، نشان‌دهنده استیلای این سازمان‌های موازی اطلاعات بر نظام اداری و قبولاندن خود به کل دستگاه اداری است تا کشمکش های سال‌های دولت محمد خاتمی بر سر بودن یا نبودن آنها دیگر موضوعیت نداشته باشد.

اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)

از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)
اسماعيل نوری‌علا

از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا) برسميت شناخته می شوند و مردمی که در درون اين مرزها زندگی می کنند «ملت» نام دارند و حق دارند که، برای ادارهء امور کشورشان، خود عده ای را برگزيده و «دولت» را بوجود آورند، در کنار جا افتادن مفهوم «ملت ـ دولت»، مفهوم جديد ديگری نيز خلق شد که فرانسويان آن را «علت وجودی دولت» می خواندند و انگليسی ها از آن با نام «منافع ملی» ياد می کردند. در اين ديدگاه، ملت، بعنوان صاحب کشور و تعيين کنندهء دولتی که خدمتگزارش است محسوب می شود، و دارای «منافعی»، چه درونی و چه بيرونی، است که در اقدامات داخلی و روابط خارجی دولت نقش تعيين کننده را بازی می کنند. اين اقدامات در واقع زيربنای محاسبهء سودها و زيان هائی است که دولت در اعمال داخلی و خارجی خود، به نفع يا ضرر ملت، ايجاد می کند.
روشن است که وقتی اقدامی بايد صورت گيرد، برنامه ای اجرائی شود، کشور در برابر هجوم دول ديگر قرار گيرد، و دولت در صحنهء بين المللی مجبور باشد که موضع و کنش معينی را اتخاذ کند، مهمترين محاسبه به اين بر می گردد که عمليات مزبور به نفع ملت است و يا به ضرر او؟
اما، طبعاً اگر تصميم گيری ها در مورد سود و زيان منافع ملت (يا «ملی») صرفاً به اشخاص معينی، بخصوص اهل دولت، واگذار شود تضميمی وجود ندارد که عمليات آن دولت به سود ملت تمام شود. پس در هر موردی وجود يک «داور تعيين کنندهء سود و زيان» نيز بايد از جانب ملت تعيين شده باشد که حرکات دولت را تحت مراقبه قرار داده و بکوشد تا زيانی، از جانب عمليات دولت (و بالطبع دول ديگر)، متوجه منافع ملی نشود.
در يک نظام دموکراتيک، اين «داور» عبارت است از «مجلسين نمايندگان مردم» که می تواند، با تکيه بر استقلال قوای سه گانه، و از جانب ملت، با عمليات دولت موافقت کند يا دولت را استيضاح نمايد و يا رأی به عدم کفايت دولت دهد و هيئت جديدی را برای ادارهء مملکت تعيين نمايد
***
با آنکه در مورد کشورهای تازه تأسيس، و يا حکومت های برآمده از انقلاب ها، اموری همچون تفکيک قوا، و استقلال آنها از هم، موضوع پذيرفته شده ای بشمار آمده و جزء لاينفک قوانين اساسی کشورها محسوب می شوند، اما اين امکان نيز وجود دارد که از يکسو، در هنگام نوشتن قوانين اساسی، «صاحبان واقعی قدرت» در جامعه بتوانند در همهء مفاهيم «دولت ـ ملت» و «تفکيک قوا» و «داور تعيين کنندهء سود و زيان ملت» دستکاری نموده و بر فراز قوای «سه گانه» مسندهائی را پيش بينی کنند که همهء قوا را در خود تحليل می برد و امر «تعيين منافع ملی» را هم بخود اختصاص می دهد و، از سوی ديگر، پس از نوشتن قانون اساسی مدرن نيز حاکمان بتوانند، با اعمال زور و ايجاد ترس، بخش هائی از قانون را تعطيل کرده و خود بجای ملت در مورد منافع ملی تصميم بگيرند.
اگر بخواهيم در دوران معاصر نمونه ای آزمايشگاهی از ساختاری که ظاهر و باطن اش يکی نيست و، در عين وجود مفاهيم مربوط به «تفکيک قوا» و «داور تعيين کنندهء سود و زيان ملت» در قانون اساسی اش، هيچ يک از قوای کشوری مستقل نبوده و هيچ کدام هم حق داوری نداشته باشند، می توانيم به سرگذشت صد سالهء کشور خودمان که طی آن همواره صاحب قانون اساسی بوده ایم،  مراجعه کرده و ببينيم که در هر دو رژيم پهلوی و اسلامی قانون اساسی ورقهء کاغذی محسوب شده است که دارای همهء پيش بينی های مربوط به «دولت ـ ملت» و روند «حفظ منافع ملی» هست اما هيچ کدام از پيش بينی ها در برابر خودکامگی حاکمان تحقق نپذيرفته و همواره حاکميت استبدادی شخص يا گروهی در مافوق قانون اساسی قرار گرفته و قوای سه گانه را به تدارکچيان خود تبديل کرده و حاکم نيز، مآلاً، به «داور تعيين کنندهء سود و زيان ملت» تبدل شده است. هم رضا شاه (در دوران سلطنت اش)، هم محمد رضا شاه (در نيمی از دوران سلطنت اش و با همهء سازندگی ها که داشتند)  و هم خمينی و خامنه ای (در سراسر دوران حاکميت خود  و با همه ویرانگری ها که داشتند) نقش رياست هر سه قوا و نيز «داور تعيين کنندهء سود و زيان ملت» را بازی کرده اند؛ مجالس شورا و سنا طويله خوانده شده و مجالس خبرگان و شورای اسلامی هم به درجاتی پائين تر از طويله سقوط کرده اند.
***
اما، با اين همه، تا ساختار «دولت ـ ملت» وجود داشته باشد مسئلهء منافع ملی هم پايدار است و می توان از آن سخن گفت بی آنکه نمايندگان ملت حق دخالت در عمليات سود و زيان آور حکومت و دولت را داشته باشند. ديکتاتور، و يا گروه مستبدين حاکم، هم تصميم می گيرند، هم اجرا می کنند، و هم پاسخگوی سود و زيان عمليات خويش به کسی نيستند؛ بخصوص اگر که در قانون اساسی صراحتاً «منافع و مصلحت رژيم» بر «منافع و مصلحت ملی» مرجح شده باشد؛ همانگونه که ارادهء معطوف به مبدل کردن «ملت ـ دولت» به «امت ـ خلافت» و سودای جهانگشائی و برافراختن رايت اسلام شيعی و حفظ ارزش های آن در بيرون از مرزهای ايران در سراسر اين قانون اساسی قابل مشاهده است.
به نظر من، در موارد حادی از آنگونه که در مورد کشور ما اپيش آمده، امر «داوری تعيين کنندهء سود و زيان ملت» حالت متمرکز خود را از دست داده و تابع سود و زيان گروه های مختلف شده است و، در اين ميان، از آنجا که در برابر حکومت و دولتی غاصب و سرکوبگر و استبدادی، که «مصالح رژيم» را بر «منافع ملی» ترجيح می دهند، اين «مخالفان» حکومت و دولت اند که موظف اند بصورت «داور تعيين کنندهء سود و زيان ملت» نيز عمل کنند، کوشش در اجماع نظر «اپوزيسيون حکومت» در اين موارد از اهميت بسياری برخوردار می شود و يک اپوزيسيون مسئول نمی تواند «همهء» آنچه را که در حوزهء «دولت» و «حکومت» پيش می آيد، بخاطر آنکه از حکومتی استبدادی و ضد منافع ملی سر زده، يکسره زيان بخش ببیند.
اصولاً بايد توجه داشت که «محاسبهء سود و زيان» به «حسابداری دوبل» شباهت دارد و می توان ديد که ممکن است يک ضرر، در بلند مدت، تبديل به سود شود و يک سود تبديل به ضرر. بخصوص آنچه در امر مديريت «کنترل خسارت ها» خوانده می شود به ما می گويد که «هر کجا بتوان جلوی ضرر بزرگی را گرفت، سود بزرگی نصيب ما شده است».
بر اين قياس، اگذچه ثروت ملی ما را ولی فقيه و حکومت اش بر باد داده اند اما اگر جلوی پيشرفت نقشه های شوم اين دار و دستهء شرير گرفته نشود زيان های بسيار بزرگ تری در انتظار ما خواهد بود. در واقع، اين حکومت همواره نقش بازيکن فوتبالی را داشته که مرتباً به «دروازهء خودی» گل می زند؛ هيچ يک از نقشه ها و برنامه هايش متوجه «منافع ملت» (يا «ملی») نبوده و هر کجا که ديگران موفق شده اند تا جلوی پيشرفت نقشه های ايران براندازش را بگيرند اين ملت ايران بوده که سود واقعی را برده است.
اين امر مرا به ياد داستان خنده آوری می اندازد که در سال های پيش از انقلاب بر سر زبان ها افتاده بود. می گفتند که تيم پرسپوليس، با بازيکن مشهورش قليج خانی، قرار بود با تيم آبادان بازی کند. به هنگام آماده سازی تيم، مربی تيم آبادان مرتباً از لزوم مقابله با قليج و فلج کردن او در زمين بازی سخن می گفت، بطوري که وقتی بازی اصلی شروع شد اکثر بازيکنان تيم آبادان قليچ را محاصره کرده و نمی گذاشتند گل بزند. در اين ميان يکی از بازيکنان تيم آبادان که قاسم نام داشت آزادانه در سراسر زمين می دويد و چند بار هم به دروازهء تيم خودش گل زد. عاقبت مربی از کنار زمين خطاب به بازيکنان فرياد زد که: «بچه ها، قليج را ول کنيد و جلوی قاسم را بگيريد!»
حکايت حکومت اسلامی برای ملت ايران چنين بوده و هر اقدام رژيم ضرری مهلک به منافع ملی ما زده است؛ که نمونهء بارز آن حضور نيروهای اين حکومت در لبنان و سوريه و فلسطين و عراق است.
***
در عين حال، برای روشن شدن مسئله می توان به مذاکرات اخير کشورهای 1+5 با دولت آقايان روحانی و ظريف اشاره کرد. در اين مذاکرات بحث بر سر تعطيل عمليات هسته ای رژيم و کم کردن دامنهء دخالت نيروهای نظامی آن در مناطق ديگر دنيا است؛ و دولت فقير روحانی نيز ، حتی از يک سال پيش از انتخاب شدن اش، پرورانده شده تا، در برابر رفع برخی از تحريم ها از جانب دول قدرتمند، اين امتيازات را به آنها بدهد.
حال، اگر بر مسئلهء اتمی تمرکز کنيم می دانيم که کوشش در کسب دانش هسته ای، و ايجاد تأسيسات اتمی برای توليد انرژی، حق هر کشوری است. حتی می توان استدلال کرد که وقتی امريکا و روسيه و اروپا و اسرائيل و پاکستان و هند و چين دارای اسلحه خانهء اتمی نيز هستند چرا ايران ما وارد باشگاه اتمی نشود؟ نيز می دانيم که حکومت اسلامی، در راه به دست آوردن اين امکانات، عمدهء درآمد ملت ايران را هزينه کرده و در حال حاضر هرگونه تسليمی در برابر غرب معادل بر باد رفتن آن هزينه ها نيز هست. پس واکنش نخست اپوزيسيون حکومت اسلامی در برابر اين واقعيت ها نمی تواند جز اين باشد که دولت وارد معامله ای شده است شبيه «قرارداد ترکمنچای» و مال ملت را آتش زده است و، همراه با تسليمی شرم آور، دارائی های ملت ايران را بر باد داده است.
اما در همينجا می توان داستان را از منظر «کنترل خسارت» نيز نگريست. از نظر من، وسوسهء اتمی شدن کشوری چون ايران که دارای منابع انرژی نفتی و گازی و بادی و خورشيدی است، هم در زمان محمدرضا شاه و هم در دوران خمينی و خامنه ای وسوسه ای زيان بخش و بر ضد منافع ملی بوده است؛ و با ناتوانی حکومت ها در ادارهء این نوع تاسیسات و فقدان تکنولوژی های محافظتی (آن هم در دورانی که روسيه چرنوبيل را دارد و ژاپن انفجار نيروگاه های اتمی اش را) اين وسوسه شوخی خطرناکی است که می تواند کشور ما را برای هميشه از روی صفحهء زمين پاک کند. لذا، از نظر منی که در اپوزيسيون رژيم نشسته ام و همهء کارهای رژيم در نظرم زشت و خانمان برانداز است، اينکه تحريم ها و فقر مالی موجب شده است که آقای ظريف بر سر ميز مذاکره با 1+5 قبول کند که به عمليات اتمی کردن ايران پايان دهد، در مقايسه با خطراتی که اين پروژه برای هستی کشورمان در برداشت (از صدمات تکنولوژيک و زمين شناسی گرفته تا حملهء غربی ها به کشورمان) خود يک امر مثبت در راستای منافع ملی ما محسوب می شود، اگر چه که هدف دولت و مذاکره کنندگان اش تأمين منافع ملی نبوده و نجات خود و نظام شان را در نظر داشته اند.
نيز اگرچه درست است که در مذاکرات 1+5 مسئلهء محدود کردن عمليات برون مرزی سپاه پاسداران هم در دستور جلسه وجود دارد و اين امر می تواند از ديد «عرق ملی» (بهر معنا که بگيريم اش!) سرشکستگی آور باشد. اما اين «محدود کردن»، در واقع، از خطر واکنش های متقابل غرب (و بخصوص اسرائيل) می کاهد و، در نتيجه، توقف عمليات سپاه پاسداران، با همهء اتلاف منابع مالی که تا کنون داشته، در بلند مدت به نفع ملت ايران است.
***
اما روشن است که اين امر به کشور ما محدود نمی شود. هنگامی که تصميم گيری، برنامه ريزی و داوری سود و زيان آن در دست يک نفر و يا يک گروه ناپاسخگو قرار گيرد، مآلاً «ملت» دارای توانائی آن نخواهد بود که از منافع ملی خويش پاسداری کند. نمونه اش حملهء جنون زدهء صدام حسين به کويت و ايران. آيا او در اينگونه تصميم گيری ها به منافع ملت عراق می انديشيد؟
توجه کنيم که حتی وقتی تصميماتی با نيت خدمت به منافع ملت و از سوی حکومتی دموکراتيک نيز گرفته می شود حاصل کار ممکن است بر ضد منافع ملی يک ملت از آب درآيد؛ اما در اينجا «تقصير» پخش می شود و همهء آنهائی که در تصميم گيری زيان باری شرکت کرده اند، و بخصوص نمايندگان ملت، در آن شريک محسوب می شوند. آيا حملهء امريکا به عراق و افغانستان در راستای منافع ملی اين کشور بوده است؟ می دانيم که نظرها متفاوت است. آنها که اين حملات را در راستای «اهداف اعلام نشدهء امپرياليستی» داوری می کنند معتقدند که اين حملات به سود حضور امريکا در منطقه و نفوذ شرکت های بزرگ اين کشور بوده و لذا، می توان آنها را در راستای منافع لااقل بخشی از ملت امريکا نيز دانست. حال آنکه اکثريتی نيز بر اين عقيده اند که اين تصميمات، که به تصويب مجلسين امريکا نيز رسيده بودند، کلاً به ضرر منافع ملی اين کشور تمام شده است.
در يک فضای دموکراتيک، «کنترل خسارت» ممکن تر و احساس «وحدت ملی» کارا تر است. مثلاً، اگر به وضعيت کشور خودمان برگرديم، همواره اين پرسش وجود خواهد داشت که آيا ملی کردن صنعت نفت به سود يا زيان «منافع ملی» بوده است. موافقين مصدق اعتقاد دارند که اين عمل برای کشور ما سود فراوان داشته است و مخالفين او نحوهء انجام اين روند را مورد تنقيد سخت قرار می دهند. اما جالب است که در اين مورد عامل ديگری نيز در کار می آيد که جنس مادی ندارد. يعنی، برخی از ما، حتی «برانگيخته شدن حس وطن دوستی» و «ايجاد غرور ملی» را هم جزئی از اينگونه محاسبات در مورد منافع ملی بشمار می آوريم و معتقديم که «سود معنوی» اين احساسات بسا بيشتر از سودهای مالی آنها بوده است.
***
اين بحث را پايانی نيست. اما وقتی ملتی پشت سر رهبران اش بايستد و اقدامات آنها تأييد کند خود بخود مسئلهء محاسبهء سود و زيان از اطاق های ديکتاتورها بيرون می آيد و همهء ملت را با هم شريک می کند.
نمونهء اعلای اين وضعيت را می توان در انقلاب 57، که سالگرد پيروزی اش همين روزها است، مشاهده کرد. آنها که هنوز پی «مقصر» می گردند و از گودالوپ تا نويسندهء مقاله ای مهجور را با انگشت نشان می دهند، بی شک حضور ميليونی ملت را ناديده می گيرند. تجربهء 35 سالهء اخير نشان داده است که ايرانيان در کمتر موقعيتی اينگونه عليه «منافع ملی» خود اقدام کرده اند. هرچند که به هنگام انجام اين اقدام هدفی جز برانداختن ماشين بازتوليد استبداد و آوردن آزادی و عدالت و رفاه را در نظر نداشته اند.
اما، از نظر من، روند «خيانت به منافع ملت ايران» در «جریان انقلاب» پيش نيامد و درست از آن لحظه ای آغاز شد که شخص خمينی بر فراز همهء قوا پل زد و تبديل به داور منحصر بفرد سود و زيان ملت شد. اگر به آنچه او، بجای نمايندگان ملت، کرد و تصميم گرفت دقت کنيم می بينيم که اعتقاد مذهبی او به بی پايگی ِ تصور «دولت ـ ملت» از يکسو، و اشتياق اش به تبديل شدن به رهبر موجود ناشناسی به نام «جهان اسلام» از سوی ديگر، هنگامه ای را رقم زد که جز زيانی عظمی برای منافع ملی ما چيزی در چنته نداشت و، برای نسل های آيندهء اسلاميست ها، ساختارها و روندها و نگرش هائی از خود به ارث گذاشت که آنها، بر اساس اين ميراث ايران ستيز، تا توانستند تاختند و تاختند... تا اينکه امروز که مجبورند، با گردن کج، مجيز نمايندگان کشورهای 1+5 را بگويند تا از منبع اموال توقيف شدهء ملت ايران لقمه نانی هم به سوی آنها پرتاب شود. من اين ذلت حکومت اسلامی را به ملت ستمديدهء ايران تبريک می گويم. باشد که روزی به زودی فرا رسد که از متجاوزان به منافع ملت ما نشانی باقی نمانده باشد و نمايندگان بر حق ملت ما بتوانند ايران آيندهء سکولار دموکرات را بر فراز ويرانه های ايجاد شده به دست اين حکومت اراذل بنا کنند.

روایت نفس‌گیر یک مسوول قضایی از مراسم اعدام

روایت نفس‌گیر یک مسوول قضایی از مراسم اعدام

«میم الف» نام یکی از مسوولان پیشین دادگستری و سازمان بازرسی کشور است که سال‌ها در وزارت دادگستری، سمت‌های قضایی داشته و در سازمان بازرسی کشور هم کار می‌کرده است. می‌گوید هنگامی از کار در دادگستری دل کند که دید یکی از همکارانش برای تعیین مجرم واقعی، بین دو متهم که نسبت به آن‌ها تردید جدی داشت، قرعه‌کشی کرد.
او شاهد صحنه‌های اعدام بی‌شماری بوده است؛ مجرمان عاصی و درمانده، خویشانِ منتظرِ انتقام و خانواده‌های ملتمس برای بخشش. با این حال و برخلاف نظر فعالان حقوق بشر که معتقدند مجازات اعدام باید برای همه مجرمان و در همه کشورها حذف شود، او هم‌چنان بر این باور است که اعدام می‌بایست در موارد محدودی اجرا شود.
اگرچه او هم براین باور است که اعدام کودکان در ایران باید برای همیشه از صحنه روزگار محو شود.
این قاضی پیشین، تجربه‌هایش را به قلم خودش برای خوانندگان «ایران‌وایر» روایت می‌کند اما به‌ خاطر مسایل امنیتی، از «ایران وایر» خواسته است هویت واقعی‌اش در این گفت‌وگو فاش نشود.
من موافق اعدام متجاوز به نوامیس مردم هستم چون کسی که به زور وارد خانه امن دیگری می‌شود و یا در خیابان کسی را به زور ملزم به رابطه جنسی با خود می‌کند، یک مجرم نیست بلکه یک بیمار خطرناک به شمار می‌رود که وجودش برای جامعه مضر و خطرناک است. البته باید یادآوری کنم که به شدت مخالف اجرای مجازات اعدام در ملاء‌عام هستم. در مواردی که قاضی می‌تواند حکم به اجرای مجازات در حیاط زندان بدهد تا درس عبرتی برای سایر بزه‌کاران باشد، متاسفانه شاهد اصرار قاضی برای علنی بودن احکام هستیم.آن‌ها می‌خواهند از این راه، قاطعیت قوه قضایی را نشان دهند اما متوجه آسیب‌های روانی این اقدام نیستند. در سال ۱۳۸۹، قتلی در بابل، یکی از شهرستان‌های استان مازندران رخ داد که قاتل به‌شکل بی‌رحمانه‌ای، پدر، مادر و دو فرزند خانواده‌ای را کشته بود. بعد از گذشت حدود ۱۰ روز قاتل را پیدا کردند و پس از طی مراحل دادرسی، قاضی حکم به اعدام در ملاءعام داد. این حکم چند ماه پیش در محله «شهاب‌نیا» در بابل که یک منطقه مسکونی است، اجرا شد. متاسفانه در اطراف محل اعدام، پر از آپارتمان بود و من شاهد شکایت مادری بودم که می‌گفت فرزند کوچکش پس از دیدن این صحنه از پنجره آپارتمان، دچار مشکلات روحی زیادی شده است. من نمی‌دانم چه کسی باید پاسخ‌گوی چنین لطمه‎هایی باشد.
از این‌ که می‌بینم مردم کشورم برای دیدن به‌ دار‌ آویخته شدن یک انسان، هرچند که مجرم باشد، از نیمه‌شب می‌روند، جا می‌گیرند و چای و تنقلات می‌برند، بیزار و شرمسارم. اگر اعدام بنا به قوانین کشور ما یک مجازات اجتناب‌ناپذیر است، دیدن آن یک بی‌رحمی غیر‌انسانی است و به همراه بردن فرزندان کوچک برای دیدن این صحنه، یک جنایت محض است . آیاکسی می‌تواند میزان آسیب‌ها و اثرات این صحنه را بر ذهن، روان و آینده این کودک ارزیابی کند؟
به هر حال، این بخش از اختیارات قاضی است. اما مجازات‌هایی هم هست که اختیارات قاضی در انجام آن تعیین‌ کننده نیست بلکه حق خانواده مقتول تلقی می‌شود.
از یک سو، دیدن صحنه مرگ انسان به شدت متاثر‌کننده است. برای همین هم در کل با اعدام‌هایی که به بهانه احکام محاربه صادر می‌شوند، به شخصه موافق نیستم.
از سوی دیگر، سال‌ها در جریان امور مجرمان بودن به من ثابت کرده است که اعدام، بزه‌کاری را کنترل نمی‌‌کند. تا ۶۰ درصد این کنترل به‌طور مقطعی، گذرا و شبیه به مسکنی است که به یک بیمار سرطانی بدهند. خیلی از بزه‌کاران وقتی می‌بینند هم‌سلک‌شان اعدام می‌شود، یا مخفیانه‌ترعمل می‌‌کنند و یا تا مدتی کم‌تر دور و بر خلاف می‌گردند. اما این بازدارندگی مقطعی است چرا که اعدام علاج درد بزه‌کاری نیست.
به‌ویژه اعدام کودکان به نظرم انسانی نیست. کسانی که کاملا عقل‌رِس نشده‌اند، هر جرمی هم که مرتکب شده باشند، نمی‌شود برای آن‌ها حکم قصاص یا اعدام صادر کرد.
ولی اغلب احکام کودکان و نوجوانان در حد و حدود اختیارات قاضی نیست بلکه حق خانواده مقتول محسوب می‌شود. موردی مانند «عاطفه سهاله» واقعا نادر بوده است؛ یعنی در این موارد، فرد مجرم قتلی مرتکب شده و خانواده مقتول درخواست قصاص قاتل را صادر کرده‌اند. برای حذف چنین احکامی که کنترل را از دست خانواده متوفی خارج می‌کند، هم زمان نیازمند اصلاح و بازنگری قانون و فرهنگ‌سازی هستیم. باید قوانینی تدوین شوند که مساله مرگ قاتل از حد اختیار خانواده مقتول خارج شود.
بنده زمانی تلاش بسیاری برای حذف قصاص کودکان کردم؛ حداقل در مورد برخی از قتل‌ها که انگیزه آن‌ها هیجان آنی یا مساله دفاع بود. ولی متاسفانه بسیاری از این مجازات‌ها ریشه‌ در شرع دارند و به آسانی قابل تغییر نیستند. برای همین هم در بسیاری از موارد، همکاران بنده و خودم راه‌کارهایی برای رضایت گرفتن به خانواده قاتل پیشنهاد می‌دادیم. بار‌ها شخصا و خارج از وظیفه و ساعت کاری، به ملاقات خانواده متوفی رفته‌ام. هنگامی که فیلم «هیس، دختر‌ها فریاد نمی‌زنند» را دیدم، بسیاری از خاطرات برایم زنده شدند و ‌قاطعانه و خارج از هرگونه تعصبی عرض می‌کنم که چنین تلاش‌هایی انجام می‌شود.
بار‌ها شاهد اجرای حکم اعدام بوده‌ام؛ برای نمونه، شاهد اعدام دختری بودم که همسر دوم فرد کارخانه‌داری بود و همسرش را به قتل رسانده بود. او به صراحت در دادگاه و بازجویی‌ها اعتراف و ‌ صحنه قتل را بازسازی کرد. قاضی هم وی را مجرم دانست و در ‌‌نهایت حکم قصاص به درخواست برادر مقتول که از طرف فرزندان مقتول وکالت داشت، صادر شد.
این خانم به شهادت همکاران خانم بند نسوان، دارای موهای بلند و مشکی بود. روز اعدام وقتی او را در حیاط اوین بالای چهارپایه بردند، برادر مقتول از قاضی «عسکر» خواست فقط سوالی از دختر بپرسد و بعد حکم را اجرا کند.
‌ این فرد از قاتل پرسید انگیزه واقعی‌ او از این قتل چه بود؟ مقتول پرده از یک راز برداشت. گفت همسرش ناتوان جنسی بوده و هر شب یکی از کارگران کارخانه‌اش را به منزل می‌آورده تا با او رابطهٔ جنسی داشته باشد. در این لحظه، قاضی عسکر دستور تعویق حکم و بررسی ادعای قاتل را داد. با توجه به مستندات و اعتراف کارگران، ادعای ایشان تایید شد و خانواده مقتول رضایت دادند.
جالب است بدانید که پس از پایان مراسم اعدامی که انجام نشد، هنگامی که آن زن از پای چوبهٔ دار پایین آورده شد، تمام موهای سیاهش سفید شده بود.
این که فکر کنید درون سیستم قوه قضاییه، همه قضات موافق اعدام هستند، اشتباه است. من شاهد هستم که حرکت‌هایی در زمینه مخالفت با اعدام و نرمش‌هایی در زمینه بخشش حکم قصاص انجام می‌شود. اما به هر حال، در حوزه قضایی هم تکثر عقیده و تفکر وجود دارد.
دلم می‌خواهد خاطره یک سنگسار را برایتان تعریف کنم؛ یک شب بارانی، یک راننده تاکسی زن بارداری را سوار می‌کند تا به مقصد برساند اما زن گریه می‌کند که جایی برای ماندن ندارد. راننده هم او را به خانه‌اش نزد همسر و سه فرزندش می‌برد. اما فردا صبح، زن حاضر به ترک خانه مرد تاکسی‌دار نمی‌شود و ادعای عجیبی را مطرح می‌کند. این که فرزند درون شکمش از مرد راننده است. کار بیخ پیدا می‌کند و به شکایت می‌رسد.
بعد از شکایت، مشخص شد مرد، عقیم مادرزاد است و هر سه فرزندش محصول رابطه همسرش با برادرش بوده است. با شکایت مرد، قاضی رای به سنگسار هر دو دادند.اما در هنگام سنگسار، مرد مجرم از چاله خارج شد و در محوطه اوین شروع به دویدن و فرار کرد. صحنه دردناکی بود ولی بنا به دستور شرع، به علت زنا با محارم، او را دوباره در چاله کردند تا کشته شد.
به هر حال، یکی از دلایل استعفا دادنم همین فشارهای فوق‌طاقت روانی بود. حالا احساس می‌کنم شب‌ها راحت‌تر می‌خوابم. به هر حال در هیچ گوشه‌ای از سرنوشت کسی مسوول نیستم. به نظرم حکم به مجرم بودن یا نبودن کسی بسیار ترسناک است، به ویژه وقتی پای مرگ و زندگی یک انسان درمیان است. به هر حال، من به خاطر آرمان‌های پدرم وارد این کار شدم و الان که کناره گرفته‌ام، شب‌ها آسوده می‌خوابم.»

دخيم‌تر بودن اوضاع اقتصادي ايران در نخستين گزارش بانك مركزي رشد اقتصادی ایران در سال ۹۱، منفی ۵.۸ درصد



رشد اقتصادی ایران در سال ۹۱، منفی ۵.۸ درصد

اقتصاد > پول ‌و بانک-
گروه اقتصادی - رضا کربلایی:
بانک مرکزی با انتشار گزارشی از وضعیت اقتصادی ایران در سال گذشته اعلام کرد: نرخ رشد اقتصادی ایران نسبت به برآوردهای اولیه، ۴دهم درصد بیشتر منفی شده و اقتصاد ایران ۵.۸ درصد کوچک‌تر شده است. اعلام رکود سنگین در اقتصاد ایران آن هم در ۱۰۰روز نخست عمر دولت یازدهم، تصویری از آینده دشوار پیش‌رو را نشان می‌دهد، هرچند دولتمردان قول داده‌اند نرخ رشد اقتصادی ایران به صفر درصد خواهد رسید.
 اعلام رکود سنگین در اقتصاد ایران آن هم در 100روز نخست عمر دولت یازدهم، تصویری از آینده دشوار پیش‌رو را نشان می‌دهد، هرچند دولتمردان قول داده‌اند نرخ رشد اقتصادی ایران به صفر درصد خواهد رسید. قانون برنامه پنجم توسعه تأکید دارد که اقتصاد ایران باید سالانه و به‌صورت مستمر به‌طور میانگین 8درصد بزرگ‌تر شود، اما آمارهای رسمی نشان می‌دهد دست‌کم در 2سال 88 و91 رشد اقتصادی ایران منفی شده و به زیر صفر درصد رسیده است.
تیم اقتصادی دولت برای خارج کردن اقتصاد از باتلاق رکود سنگین چشم به گشایش در پرونده هسته‌ای دارند تا دست‌کم بخشی از قفل‌های زنجیر شده به پای اقتصاد کشور باز شود. حسن روحانی رئیس‌جمهور ساعاتی پس از توافق اولیه هسته‌ای بین ایران با کشورهای 1+5 در جمع خبرنگاران اظهار کرد: حالا نوبت فعالان اقتصادی است. ایا آنچه در مذاکرات ژنو به‌دست آمده به‌معنای آب شدن یخ تحریم‌ها خواهد بود؟
به گزارش همشهری، رشد اقتصادی ایران بدون احتساب نفت منفی 3.1درصد اعلام شده و بانک مرکزی ایران ارزش تولید ناخالص داخلی به قیمت پایه را 675هزار میلیارد تومان برآورد کرده است. اما کدام بخش‌های اقتصادی رکود سنگینی را در سال گذشته تجربه کرده است؟ گزارش رسمی بانک مرکزی از وضعیت شاخص‌های کلان اقتصادی ایران نشان می‌دهد که ارزش افزوده بخش نفت از 1.3درصد سال1390 با سقوط آزاد به منفی 34.1درصد و ارزش افزوده صنایع و معادن هم از 3.3درصد به منفی 12.4درصد رسیده است. بخش کشاورزی ایران البته وضع بهتری را نسبت به دیگر بخش‌های واقعی اقتصاد تجربه کرده و ارزش افزوده این بخش از 4.8درصد به 6.3درصد افزایش یافته است.
تنگنای شدید سرمایه‌گذاری به‌ویژه سرمایه‌های خارجی در بخش‌های نفت و گاز ایران و دشواری دسترسی به درآمدهای نفتی و فروش نفت بیشتر به واسطه تحریم‌ها یکی از مهم‌ترین دلایل منفی شدن ارزش افزوده بخش نفت ایران از نگاه کارشناسان محسوب می‌شود، البته صنعت نفت ایران روزهای سختی را به‌ویژه در 4سال گذشته به‌خود دیده و ارزش ایجاد شده در این بخش پس از رشد منفی 3.9درصدی در سال 88، کمتر از 2درصد در سال‌های 89 و 90 رشد مثبت داشته است.