نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

NYPD raid video: OWS protesters arrested at Zuccotti Park

وخامت اوضاع پناهجویان در وان، یک هفته پس از وقوع زلزله

VOA پناهجويان ايراني در سرماي شهر زلزله زده وان ترکيه

مصاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف - (پ)

پیکار شماره ۷۹، سال دوم، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۳۵۹، صص ۱۶-۱۵.  
پیکار: همان طوری که می دانید آیت الله خمینی در روز چهارم تیر ماه جاری، طی سخنرانی خود از ملاقات شما با وی (البته بدون ذکر نام) در نجف و بعدها آقای دعایی ضمن سخنرانی اش به صراحت از این ملاقات در سال ۱۳۵۰ سخن گفت. از شما می خواهیم تا دلایل و عواملی را که موجب این ملاقات گردیدند، توضیح دهید.
رفیق روحانی: به دنبال دستگیری و زندانی شدن تعداد بسیار زیادی از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین در روز اول شهریور ۱۳۵۰ و روزها و ماه های پس از آن و در آستانه محاکمه آنان در بیدادگاه های رژیم آریامهری و احتمال و حتی قطعیت  محکومیت اعضای رهبری و کادرها به اعدام، همرزمان مجاهد ما در داخل کشور طی نامه ای خواستار آن شدند که در این باره و سایر مسایل مربوط به جنبش انقلابی ایران و اوضاع جامعه با آیت الله خمینی، مذاکره شود و حتی الامکان کوشش شود تا پشتیبانی هر چند ضعیف او نسبت به مجاهدین و حمایت از آنها و جنبش انقلابی ای که در ایران به تازگی پا گرفته بود، جلب گردد و در صورت موافقت، اعلامیه ای در همین زمینه از طرف آیت الله صادر شود و این در شرایطی  بود که عناصر مختلفی از روحانیت مترقی در داخل کشور، موضع حمایت آمیز از مجاهدین داشته و تنها آیت الله خمینی بود که تا آن روز کاملا سکوت اختیار کرده بود.
من و همرزمان دیگر که در آن هنگام در خارج از کشور بودند، نظیر رفیق تراب حق شناس، علیرغم جهان بینی و تفکر التقاطی و مذهبی مان که به هر حال و به نحوی از انحاء ما را دچار خوشبینی نسبت به میزان پشتیبانی و حمایت آیت الله خمینی از مجاهدین و یا مواضع آنها می نمود، با توجه به اختلافات و مرزبندی های مشخصی که با مواضع سیاسی و فکری آیت الله داشتیم و همچنین به اتکاء تجربیات گذشته خودمان و مواضع و عملکردهای او در طول سال های گذشته، از همان ابتدا چندان هم به نتایج ملاقات و مذاکره مان با آیت الله خمینی خوشبین نبودیم. از نظر ایدئولوژی، ظاهراٌ هم ما و هم آیت الله خمینی به مکتب اسلام معتقد بودیم اما هریک با برداشت خاص خود از این مکتب؛ برداشتی که مشخصاٌ از موقعیت و منافع طبقاتی هریک از ما ناشی می شد.
آنچه آیت الله خمینی بدان اعتقاد داشت بی کم و کاست همان بینش و تفکر اسلامی به مفهوم واقعی خودش بود و از همین رو همواره از اسلام در کلیت خود و در تمامی ابعادش بطور دگم دفاع کرده و همچنان می کند. اما ما از اسلام برداشت خاص خودمان را داشتیم. برداشت ما ملهم از گرایش انقلابی ما و دفاع از منافع زحمتکشان بود. آنچه را که ما از اسلام برداشت می کردیم، در واقع  برداشتی التقاطی و دوآلیستی بود که هم رنگ اسلام و مذهب را داشت و هم رنگ مارکسیسم و فلسفه علمی را.
مجاهدین چه بخواهند و چه نخواهند (و البته که تا کنون نخواسته اند) آن را بپذیرند، اسلام آن روز ما (و تا حد کمتری امروز اینها) متأثر از فلسفه علمی و مارکسیسم که بدان علاقمندی وافری نشان می دادیم، بود. درک ما از تکامل و پیدایش  انسان و از تکامل اجتماعی و دوران های تاریخی آن، مبارزه طبقاتی، نقش تاریخی توده ها و مقولات اجتماعی دیگر، همچون مقولات فلسفی و اقتصادی درکی کاملاٌ التقاطی و ملغمه ای از اسلام و مارکسیسم بود و این را هر متفکر مونیستی (Monist)، خواه مارکسیست و خواه مسلمان به سادگی درک می کرد و لذا تصادفی هم نبود که هم ما و هم آیت الله خمینی در همان برخوردهای اولیه متوجه اختلاف فاحشی که با یکدیگر داشتیم شدیم. مضافاٌ بر اینکه آیت الله به عنوان یک مونیست مذهبی متوجه التقاط فکری ما نیز شده بود.
در زمینهء مسائل سیاسی، اختلاف میان ما و آیت الله خمینی بارز بود. همان طور که قبلاً  اشاره کردم، پذیرش قهر انقلابی و اعمال آن در قبال دشمنان توده ها، یعنی امپربالیسم و رژیم خائن و سرسپرده شاه، از جمله  باورهای اصولی و محوری ما بود و خط مشی و سیاست ما یک خط مشی و سیاست انقلابی (هر چند خرده بورژوایی) بود. در همین رابطه آیت الله خمینی پس از سال ها سکوت و مماشات در برابر رژیم خون آشام رضا خان و فرزند مزدورش محمد رضا پهلوی، مبارزه خود را با رژیم پهلوی از سال ۱۳۴۱، آن هم در چار چوب یک مبارزه  مسالمت آمیز شروع کرد. اگر شما به مضمون و محتوای سخنرانی ها و اعلامیه های آیت الله خمینی  در آن دوره و حتی بعدها مراجعه کنید، ملاحظه می کنید که او در شدیدترین نطق و اعلامیه  های خود هرگز از نصیحت کردن و اندرز دادن به شخص شاه و یا سران رژیم های اسلامی چون عربستان سعودی، اردن هاشمی، مغرب، تونس، پاکستان و... کوتاهی نمی کند و از آنها می خواهد تا دست از ظلم و ستم نسبت به مردم کشورشان  بردارند! به علاوه  ما از یاد نبرده بودیم که همین آیت الله خمینی در ملاقات خود با رفیق تراب حق شناس در آبان ماه ۱۳۴۹، علیرغم آن همه توصیه های آیت الله طالقانی و سایرین از داخل کشور و علیرغم پیشنهاد و اصرار رفیق ما جهت کمک به آزاد ساختن ۹ نفر از اعضای سازمان مجاهدین که پس از عملیات آزاد سازی بوسیله هواپیما، در زندان عراق، تحت شکنجه بودند و حتی امکان داشت به ایران تحویل داده شوند، کوچکترین کمکی به ما نکرد و به این بهانه که اگر از سوی من اقدامی صورت گیرد وضع آنها بدتر می شود (!) خود را کنار کشید و پاسخی به درخواست های ما نداد!
آری، اینها تماماً مسائلی بودند که مرزبندی ما را در زمینه های مختلف با آیت الله  خمینی روشن می کرد و همان طور که قبلاً  اشاره کردم، هرچند که هنوز به دلیل حاکمیت بینش و تفکر التقاطی و مذهبی بر ما، قادر به مرزبندی اصولی و همه جانبه با آیت الله خمینی، مواضع و سیاست های او نبودیم؛ معهذا اختلافات خود را با وی فراموش نکرده و در برابر برخورد با او و طرح درخواست هایمان آنچنان دچار خوشبینی و خوشحالی نشدیم.
پیکار : ملاقات شما با آیت الله خمینی چه موقع و توسط چه کسی صورت گرفت و چه مدت به درازا کشید؟
رفیق روحانی : ملاقات من با آیت الله خمینی در نیمه اول بهمن ماه سال ۱۳۵۰ صورت گرفت و همان طور که می دانید و رفیق تراب هم برای شما توضیح داده است، این اولین ملاقات و تماس ما با آیت الله نبود. قبل از من و از نیمه دوم سال ۱۳۴۹ به این طرف رفیق تراب به عنوان نماینده سازمان بارها با آیت الله ملاقات و درباره مسائل مختلف با نامبرده به گفتگو پرداخته بود. ملاقات من با آیت الله نیز در چهار چوب همین تماس ها و ملاقات ها و با هدف بحث و گفتگو در باره مسایل مشخص و معین صورت گرفت. این که گفتید تماس توسط چه کسی صورت گرفت، این کار عموماٌ چه در مورد من و چه در مورد رفیق تراب، توسط آقای دعائی که در آن دوره از جمله سمپات های فعال ما در خارج از کشور بود و امروز خود را وقف ضد انقلاب کرده است، صورت می گرفت. ملاقات ما با آیت الله طی جلسات متوالی و هربار ۲-۱ ساعت و در مجموع حدود ۱۰ ساعت به طول انجامید. در همین جا باید این نکته را هم اضافه کنم که این ملاقات و همچنین سایر ملاقات های ما با آیت الله، با توجه به نقش و موقعیت اجتماعی مجاهدین خلق و تأثیری که این ملاقات ها و نتایج آنها می توانست بر روی هواداران آیت الله بگذارد، نمی توانست مورد توجه آیت الله خمینی قرار نگیرد و یا از آن به سادگی چشم پوشی کند.
پیکار : در سلسله ملاقات هایی که شما با آیت الله خمینی داشتید چه مسائلی مورد بحث و مذاکره شما قرار گرفت؟ مسایل محوری را همراه با توضیحات بیشتری برای ما بازگو کنید.
رفیق روحانی : روشن است که طی چندین جلسه و جمعاٌ ۱۰ ساعت مذاکره، مسائل ریز و درشت مختلفی مورد بحث قرار گرفت. شیوه کار ما چنین بود که ابتدا من مسئله مورد نظر را طرح می کردم و در باره آن توضیحات لازمه را می دادم و در پایان نظر آیت الله را درباره این مسئله جویا می شدم. آیت الله نیز بر خلاف آنچه تاکنون ادعا شده که ایشان سکوت می کردند نظر خود را نسبت به یکایک این مسائل  ولو به اختصار می داد.
از نظر ما اصولی این بود که قبل از هر چیز و طرح هرگونه درخواستی، نظرات و مواضع سازمان مجاهدین را که ما نماینده آن بودیم، برای آیت الله خمینی به تفضیل توضیح دهیم تا جای هیچ گونه ابهام و اشکالی در موضع گیری آیت الله نسبت به ما و یا درخواست هایمان باقی نماند. همواره از سوی خود آیت الله و سایرین کوشش شده است تا به مردم تلقین شود که ما قصد  فریب آنها را داشته ایم و این اتهام وقیحانه ای بیش نیست! چنین شیوه ای نه با ایدئولوژی و نه با عملکرد انقلابی ما در طی سالیان دراز در مقابله با رژیم سفاک پهلوی خوانایی نداشت. همان طور که به کرات در بحث های خود با آیت الله خمینی یاد آور شدیم و در همین مصاحبه من بدان ها خواهم پرداخت، ما همواره روی این اصل که باید تمامی حقایق را با توده ها در میان گذاشت، تأکید می ورزیدیم. ما چیزی برای پنهان کردن از کسی نداشتیم. به عکس، ما در هر کجا و حتی در زندان، زیر شکنجه و میدان تیر از بازگو کردن اعتقادات و مواضعمان ابایی نداشتیم. حال اگر آیت الله  خمینی و سردمداران حزب جمهوری اسلامی نسبت به  گذشته خود چنین احساسی دارند این  دیگر بما مربوط نمی شود. این خود آنها هستند که  باید به توده ها پاسخ دهند که چرا باید در برابر جوانانی که سن آنها حداکثر به ۳۰ سال می رسید و به اقرار صریح خود آیت الله و سایرین به قرآن و نهج البلاغه  آشنا تر و مسلط تر از آنها بودند این همه دچار عجز و انفعال شوند و بدتر از آن در توجیه این انفعال خود، به اتهامات بی پایه و بی مایه و مثال های عوام فریبانه ای نظیر "عالم همدانی و آن مرد یهودی" دست بزنند!
من در توضیحات بعدی خودم ودر پاسخ به این سئوال شما به این نکته خواهم پرداخت که درست به عکس، این آیت الله خمینی بود که چه در همان زمان ملاقات ما و چه امروز حاضر نبوده و نیست که حقایق امر بر مردم روشن شود. چرا که در پرتو این حقایق دیگر جایی برای حکومت "ولایت فقیه" باقی نمی ماند و از همین رو منافع طبقاتی و حاکمیت سیستمی که وی در آن نقش فعالی دارد، ایجاب می کند که همواره با تابش انوار آگاهی به مبارزه برخیزد و مانع از دستیابی مردم به واقعیات جامعه گردد. به هرحال من با پیروی از همان اصلی که در بالا اشاره کردم چه از طریق توضیح شفاهی و چه از طریق در اختیار گذاشتن جزوات آموزشی سازمان نظیر "راه انبیا" و "سیمای یک مسلمان، امام حسین" کوشیدم تا مواضع ایدئولوژیک و سیاسی سازمان مجاهدین را به تفصیل برای آیت الله خمینی روشن نمایم.
۹
پیکار شماره ۸۰، سال دوم، دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۵۹، صص  ۱۰-۹ و ۱۷ و ۱۹.
رفیق روحانی: قبلاً برای شما توضیح دادم که در ملاقات های من و آیت الله، قبل از هر چیز کوشیدم تاریخچه تشکیل سازمان، ایدئولوژی، مواضع سیاسی و فعالیت های سازمان را برای آیت الله توضیح دهم. و برای آنکه بحث های ما همه جانبه تر باشد، برخی از نشریات درونی سازمان را نیز که در آن زمان در اختیار داشتیم برای مطالعه  به آیت الله دادیم. پس از توضیحات مفصل من و مطالعهء کتاب "امام حسین" توسط آیت الله، مسائل مختلفی مورد بحث ما قرار گرفت که من سعی می کنم نکات برجسته آن را بطور خلاصه در اینجا ذکر کنم.
از جمله مسائلی که بین آیت الله و من مورد بحث قرار گرفت، موضعگیری آیت الله در قبال شرایط جامعه، شیوه مبارزه و نقش توده ها در انقلاب بود. آیت الله در خلال بحث پیرامون خط مشی و مواضع سیاسی سازمان اظهار داشت: "مردم آمادگی برای مبارزه ندارند و کاری نمی شود کرد و آقایان هم نمی توانند کاری انجام دهند. اگر واقعاٌ امیری یا شاهی (!) به ما کمک می کرد مسأله طور دیگری بود و می شد روی پیشرفت کار حساب کرد. ولی الان دست ما خالی است و کاری از ما بر نمی آید." در توضیح این مسأله ابتدا من درباره وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم و میزان نارضایتی آنها چه در شهر و چه در روستا مطالبی را مطرح کردم و سپس نمونه های زیادی از حرکت های اعتراضی مردم نظیر تظاهرات مردم تهران در چهلم جهان پهلوان تختی در سال ۱۳۴۶، تظاهرات ضد صیهونیستی در هنگام مسابقات ورزشی ایران و اسرائیل در سال ۱۳۴۷، جنبش گسترده اعتراضی علیه گران شدن بلیط اتوبوس در اسفند ۱۳۴۸، اعتصاب کارگران جهان چیت و کشتار آنها توسط رژیم در سال ۱۳۵۰، مقاومت و ایستادگی حماسه آمیز دهقانان روستای "دوتپه" زنجان در مقابل فشار و ظلم و ستم فئودال ها، اعتصابات و تظاهرات دانشجویان دانشگاه، تشکیل گروه های انقلابی و روی آوردن قشر وسیعی از روشنفکران انقلابی به مبارزه علیه رژیم شاه، دستگیری های وسیع و پر شدن زندان ها از جوانان مبارز و انقلابی، محکومیت و اعدام رزمندگان و حماسه آفرینی های زندانیان تحت شکنجه و... را برای آیت الله یادآور شدم و تأکید کردم که در اینجا وظیفه و نقش عنصر آگاه است که به آگاهی و سازماندهی توده ها بپردازد و برای اطلاع آیت الله به تشریح و توضیح مبارزات و انقلاباتی که در چین، ویتنام، الجزایر، کوبا و فلسطین صورت گرفته و می گیرند پرداختم و گفتم که چگونه در این کشورها نیروهای انقلابی با اتکاء به مردم و با نیرو و امکانات محدودی که در بدو امر در اختیار داشتند به مبارزه با امپریالیست های جهانخوار برخاستند و در این راه یا پیروز شدند و یا برای پیروزی خود همچنان به مبارزهء سرسختانه شان ادامه می دهند. در ابتدا هر جنبشی ضعیف است و در برابر رژیم و قدرت سیاسی حاکم، جنبهء فرعی تضاد را تشکیل می دهد، ولی اگر به نیازهای جنبش، پاسخ شایسته داده شود، به تدریج و با شرکت بیشتر مردم در مبارزه جنبش رشد می کند و تا آنجا به پیش می رود که بساط ظلم و ستم دشمن را بر می چیند. شاید برای شما تعجب آور باشد که من برای اثبات حقانیت گفته هایم به آیات مختلف قرآن و خطبات نهج البلاغه و نمونه های عملی در تاریخ اسلام  استناد می کردم و آیت الله را به آنها مراجعه می دادم. لیکن مسأله، مسأله معرفتی نبود که لازم باشد من در این باره به بحث با آیت الله بنشینم، مسأله، مسأله طبقاتی بود. آنچه را که من برای آیت الله مطرح می کردم می توانست برای یک کارگر و یک عنصر زحمتکش و یا یک روشنفکر انقلابی، بسیار قابل فهم باشد، چرا که او بنا بر ماهیت طبقاتی و ظلم و ستمی که بر او رفته است، گفته های مرا با تمام وجود احساس می کند و با افزایش آگاهی اش به درک اصولی و همه جانبه ای نسبت به آن نائل می شود. اما آیت الله که در آن زمان اساساٌ قشر خرده بورژوازی مرفه سنتی را نمایندگی می کرد، از زاویه  منافع و خواسته های این قشر با مسائل برخورد می کرد و برای او آنچه اهمیت داشت، حرکت اعتراضی بازار و روحانیت بود و جز آن به چیز دیگری توجه نداشت.
در یکی از همین جلسات، آیت الله به من گفت: شما از آمادگی و مبارزه مردم صحبت می کنید، در حالیکه روحانیت ما هنوز حرکت نکرده است و حتی به درک درستی از اسلام و حکومت اسلامی نرسیده است و در میان آنها هنوز کسی نتوانسته است تحلیل کاملی از انگیزه قیام امام حسین ارائه دهد (بد نیست بدانید که این مطلب را آیت الله پس از مطالعه کتاب امام حسین که توسط سازمان تهیه شده بود و من به او داده بودم اظهار می کرد). البته در آن روزها ما این نحوه برداشت آیت الله را از مسائل اجتماعی و مبارزات مردم، تا اندازهء نسبتاٌ زیادی به حساب دوری و بی اطلاعی او از شرایط ایران و یا متأثر بودن از اخبار و گزارشات محدودی که توسط برخی از تجار و بازاریان ایرانی به او داده می شد می گذاشتیم. و از همین رو چه رفیق تراب و چه من و چه از طریق عناصری چون آقای دعائی که در تماس با آیت الله بودند، می کوشیدیم تا نام برده در جریان فعال مسائل و رخدادهای ایران قرار گیرد.
اما واقعیت این نبود. هرچند که آگاهی نسبت به مسائل و رخدادهای ایران برای هر فرد، از جمله آیت الله خمینی که در خارج از ایران بود، می توانست در حرکت او مؤثر  باشد، ولی مسأله اساسی این بود که این تأثیر گذاری و این حرکت و جهت آن، ارتباط تام و تمام و لاینفکی با موضع طبقاتی آیت الله داشت. اینکه آیت الله در میان تمامی حرکت ها و جریان های اعتراضی ایران، تنها به بازار و روحانیت و حرکت اعتراضی آن ها توجه داشت و یا در اعلامیه های خود عموماٌ ودر درجه اول آنها را مورد خطاب قرار می داد، کاملا در همین رابطه قرار می گرفت. برای آیت الله قبل از هر چیز "علماء اعلام"، "فضلاء گرام" و "تجار محترم" مطرح بودند و پس از آن کسبه و اصناف و دانشگاهیان و دست آخر دهقانان و کارگران بیچاره! و در مواردی هم این "بیچارگان" از قلم می افتادند و محلی از اعراب نداشتند! وقتی هم که از مبارزات و جان فشانی های همین زحمتکشان در تاریخ مثلاً  ویتنام برای آیت الله سخن می گفتم، از طرف ایشان جواب داده می شد که اینها همه اش حرف است آقا. جنگ ویتنام را آمریکا و شوروی درست کرده اند که اسلحه هاشان را آب کنند و مردم در این  میان کاره ای نیستند. من توضیح می دادم آقا، توده ها نیروی اصلی و محرکه تاریخند. آنها هستند که تاریخ را می سازند. توده ها اگر به آگاهی دست یابند، به آتشفشان مبارزه تبدیل می شوند وقادرند  با هر قدرت ونیرویی مقابله کنند و هرچند در طولانی مدت او را شکست دهند. من با حوصله و دقت تمام مضمون گفته های مائو را در باره نقش انسان و جایگاه تاریخی او و در همین رابطه حماسه آفرینی های او را در طول تاریخ و در عصر خودمان و از جمله در ویتنام، چین، کوبا، کره، الجزایر و فلسطین برای آیت الله توضیح  می دادم ولی پاسخ آیت الله این بود که اگر واقعا امیری یا شاهی به ما کمک می کرد، مسأله طور دیگری بود و می شد روی پیشرفت کار حساب کرد ولی الان دست ما خالی است و کاری از ما بر نمی آید. جالب این است که آیت الله توصیه اش به ما که برای جلب کمک و همراهی او نه به خود، بلکه به انقلاب ایران، نزد او رفته بودیم این بود که شما هم کاری از پیش نخواهید برد و در سخنرانی اخیرش (۴ تیرماه) هم با صراحت بیشتری به این مسأله اشاره کرد و گفت من به اینها گفتم که "بی خود خودتان را به باد ندهید."
آخرین حرفی که آیت الله به صراحت به من گفت این بود:آقا این مطلب را پیش خودتان داشته باشید (!) واقع امر این است که من اعتقادی به مبارزه مسلحانه ندارم. در بدو امر ممکن است تصور شود که منظور آیت الله از این گفته که "من اعتقادی به مبارزه مسلحانه ندارم"، جنبه تاکتیکی مسأله باشد یعنی اینکه آیت الله مثلاً به دلیل عدم آمادگی مردم برای پذیرفتن این مبارزه، که  عالیترین شکل مبارزه است، در آن شرایط، آن را نفی می کند و بدان اعتقادی ندارد و این به معنی نفی ضرورت مبارزه مسلحانه برای کسب قدرت سیاسی نباشد.
روشن است که اگر منظور آیت الله از این گفته، چنین چیزی بوده باشد (که نمی توانست باشد)، این حرف کاملا بجایی بود، چرا که مشی ما، آن روز به دلیل ویژگی ایدئولوژی و اعتقادات مذهبی مان، یک مشی خرده بورژوایى بود که می خواست قهر انقلابی و مبارزه مسلحانه را در شرایطی در دستور کار قرار دهد که توده ها هنوز آمادگی پذیرش آن را نداشتند و مبارزات آنها در سطح پايین تری قرار داشت و از این رو مشی ما یک مشی آوانتوریستی و جدا از توده بود که به هیچوجه قادر به هدایت مبارزه طبقاتی توده ها نمی توانست باشد. اما من باید با قاطعیت به شما بگویم که چنین تصور و برداشتی در مورد اعتقاد آیت الله  نسبت به مبارزه مسلحانه به هیچوجه درست نیست. این گفته آیت الله که "من اعتقادی به مبارزه مسلحانه ندارم" نه از جهت تاکتیکی و نه از زاویه عدم آمادگی توده ها برای درگیر شدن در چنین سطحی از مبارزه، بلکه مشخصاٌ از زاویه عدم اعتقاد به ضرورت قهر مسلحانه برای کسب قدرت سیاسی است و این،  دلایل  فراوانی دارد که من سعی می کنم در اینجا به جنبه هایی از آن اشاره کنم.
قبل از هر چیز باید گفت که اعتقاد به شکل مبارزه هیچگاه جدا از مضمون مبارزه طبقاتی و هدفی که مبارزه  بخاطر آن صورت می گیرد نیست. به عنوان مثال رویزیونیست ها و از آن جمله حزب توده را در نظر بگیرید. آنها با تجدید نظر در اصول مارکسیسم و نفی دیکتاتوری پرولتاریا و تبلیغ آشتی طبقاتی و یا پذیرش راه رشد غیر سرمایه داری و... طبیعی است که قهر انقلابی را هم نفی کنند و بجای آن روی مبارزه مسالمت  آمیز تکیه  کرده و آن را تبلیغ نمایند. و یا مثلاً  لیبرال ها را در نظر بگیرید؛ آنها که در زمان شاه درصدد سازش و بند وبست با رژیم وی و امپریالیست ها بودند و می گفتند "شاه باید سلطنت کند و نه حکومت" و مبارزه شان هیچ گاه نه برای تأمین  خواست های مردم (که نمی توانست باشد) بلکه  برای بدست آوردن سهم بیشتری از غارت و استثمار کارگران و زحمتکشان بود، طبیعی است  که برای رسیدن به چنین هدفی، پارلمانتاریسم و شیوه های اصلاح طلبانه و مسالمت آمیز مبارزه را با رژیم شاه در پیش بگیرند. دعوای آنها با رژیم شاه و امپریالیست ها دعوای دلدادگان بود و دعوای دلدادگان هم که نیازی به سلاح و قهر مسلحانه ندارد!
اکنون آیت الله خمینی را در نظر بگیرید، هر چند که موضع آیت الله خمینی با موضع لیبرال ها تفاوت داشت و آشکارا میان او و اقشاری که آنها را نمایندگی می کرد با رژیم شاه و امپریالیسم تضاد وجود داشت و در همین رابطه به یک سری حرکت های اعتراضی علیه رژیم شاه و امپریالیسم آمریکا از سال ۱۳۴۱ به این طرف دست زد. ولی تا مدت ها و تا همین اواخر دوران رژیم شاه هیچ گاه هدف سرنگونی رژیم شاه را در نظر نداشت و این را شما می توانید از مضمون و محتوای تمامی اعلامیه ها و خطابیه ها و نطق های آیت الله در دوران گذشته و از جمله سالهای ۵۷-۱۳۴۱ بدست آورید. رفیق تراب در مصاحبه خودش با شما نمونه های برجسته ای از آنها را برای شما بطور مستند توضیح داده است و من دیگر نیازی به  تکرار آنها در اینجا نمی بینم.
از اوایل سال ۱۳۵۷ به این طرف هم که آیت الله با تأثیرپذیری از شرایط اعتلاء جنبش و پیدایش موقعیت انقلابی در ایران به مبارزه خود علیه رژیم شاه شدت بیشتری می بخشد و برخلاف لیبرال ها خواستار نابودی سلطنت در ایران می شود، ولی با توجه به موضع طبقاتی او و قشری که آن را نمایندگی می کرد، و با توجه به ماهیت قدرت سیاسی ای که او در صدد ایجاد آن بود، یعنی حکومت اسلامی و حاکميت ولایت فقیه، هیچ گاه حاضر به مبارزه ای جدی و قاطع علیه رژیم و ارگان های آن و از جمله ارتش، این ارگان سرکوب دشمن، نبود و شما و مردم ما خوب بیاد دارند که در شرایطی  که زحمتکشان و توده های خلق ما گروه گروه در سراسر ایران توسط ارتش آمریکایی شاه کشتار می شدند، آیت الله خمینی این ارتش را برادر مردم خطاب می کرد و از مسلح شدن مردم در مقابل آن جلوگیری می نمود و بجای شعار تسلیح توده ها و قیام مسلحانه، شعار مشت در برابر گلوله را می داد و تا آخرین لحظه هم از دستور جهاد خودداری کرد.
اگر در سال ۱۳۵۰ و در زمان ملاقات من با آیت الله، شرایط برای مبارزه مسلحانه با رژیم آماده نبود، نیمه دوم سال ۱۳۵۷ این شرایط وجود داشت و اگر می بینید که آیت الله خمینی حتی در شرایط اوج جنبش توده ای و موقعیت انقلابی از دست زدن به سلاح و مبارزه مسلحانه مردم در برابر ارتش سرتا پا مسلح آمریکایی شاه خائن ترس دارد، دیگر نمی توان این گفته او را در سال ۱۳۵۰ که من "اعتقادی به مبارزه مسلحانه ندارم" یک برخورد تاكتیکی تلقی کرد.
در اینجا باید به توضیح این نکته مهم بپردازم که عدم اعتقاد آیت الله به مبارزه مسلحانه به معنی این نیست که در قبال طبقات و نیروهایی که با آنها تضاد آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) دارد، دست به اسلحه نمی برد. بالعکس این قانونمندی مبارزه طبقاتی است که طبقات متخاصم با استفاده از اشکال مختلف مبارزه و در رأس آن شکل قهر آمیز، در برابر یکدیگر به مبارزه بر می خیزند. مبارزه قهر آمیز پرولتاریا و زحمتکشان و خلق های تحت ستم ایران با رژیم شاه و متقابلاٌ کشتار ددمنشانه و وحشیانه مردم توسط این رژیم بیانگر همین مسأله بود. چرا راه دور برویم؟ همین لیبرال ها و آیت الله خمینی که در گذشته  هر یک در سطحی از گسترش مبارزه مردم و به سازش کشاندن آن و جلوگیری از تسلیح و مبارزه مسلحانه آنها علیه رژیم شاه از یکدیگر سبقت می گرفتند و حتی پس از انقلاب برای حفظ ارتش و سیستم سرمایه داری وابسته به خلع سلاح توده ها پرداختند، از همان زمان به این طرف در مقابل مبارزات کارگران، زحمتکشان و خلق های تحت ستم و فعالیت نیروهای انقلابی و کمونیست به شدت ایستادگی نموده، پاسخ آنها را با گلوله و کشتار می دهند. مردم ما هیچ گاه لشکر کشی به کردستان و کشتار انقلابیون و خلق قهرمان کرد را که به دستور آیت الله صورت گرفت از یاد نمی برند. مردم ما هیچ گاه سخنان سال گذشته آیت الله را در تأسف از این که چرا چوبه های دار را در میدان های بزرگ برای کمونیست ها و انقلابیون برپا نکرده است، از یاد نخواهند برد. مردم ما به یاد دارند که همین ارتش و سپاه پاسداران مورد حمایت او چه جنایت هایی که در کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان و سایر مناطق ایران بپا نکرده اند. مردم ما بخوبی شاهد احکام دادگاه های انقلاب اسلامی هستند که با تأیید  کامل آیت الله، وزرای هویدا، رؤسای برجسته ساواک و حتی کودتاچیان را عفو می دهند و یا به چند سال زندان محکوم می کنند، ولی کمونیست ها و انقلابیون را به جرم دفاع از آرمان کمونیسم و منافع زحمتکشان در دادگاه های در بسته و حتی دادگاه های صحرایی چند دقیقه ای محکوم  به اعدام  می کنند! [پاورقی از پیکار: مراجعه کنید به چگونگی محاکمه رفقا منوچهر نیک اندام و محمد اشرفی توسط خلخالی جلاد (مندرج در پیکار  شماره ۸۰)]
آری از نظر آیت الله و قشری که او آنها را نمایندگی می کند و بیشتر از آن لیبرال ها، نیازی به مبارزه مسلحانه در برابر رژیم شاه وجود نداشته و اعتقاد به آن هم ضرورتی ندارد، ولی در برابر نیروهای انقلابی، کارگران و زحمتکشان و خلق های تحت ستم باید قاطعانه و مسلحانه ایستادگی نمود. هم اینجا و هم آنجا قانون مبارزه طبقاتی عمل کرده است. آنجا مبارزه مسالمت آمیز در برابر رژیم شاه و اینجا با گلوله در برابر نیروهای انقلابی و زحمتکشان!
۱۰
پیکار شماره ۸۱، سال دوم، دوشنبه ۲۶  آبان  ۱۳۵۹، صص ۱۷-۱۶  
پیکار: رفیق روحانی، شما در خلال صحبت هایتان از دادن کتاب "امام حسین" نوشته مجاهدین خلق، به آیت الله خمینی سخن به میان آوردید. از شما می خواهم  توضیحاتی در باره این کتاب و نظرات آیت الله در باره آن به ما بدهید.
رفیق روحانی: همانطور که قبلاً  اشاره کردم، ما در توضیح مواضع سازمان مجاهدین برای آیت الله، علاوه بر توضیحات شفاهی، مدارکی از سازمان از جمله کتاب "سیمای یک مسلمان، امام حسین" را نیز برای مطالعه در اختیار آیت الله قرار دادیم.
این کتاب که حاصل کوشش مجدانه و پیگیرانه یکی از جمع های وابسته به گروه ایدئولوژی سازمان در سال ۱۳۴۸ بود، با نثری شیوا سعی دارد تا فلسفه و انگیزه قیام "امام حسین" و نقش تاریخی و اجتماعی آن را تحلیل نماید و در این میان نقش عنصر آگاه را در هر شرایط و از جمله شرایط حاضر در قبال رژیم های ضد خلقی و مقابله با آنها و همچنین وظیفه آگاه ساختن توده های  تحت ستم و استثمار را بازگو نماید. این کتاب از آن جهت که مواضع ایدئولوژیک ـ سیاسی سازمان را به نحو برجسته ای توضیح می داد، از آن به عنوان جزوه آموزشی نیز استفاده می شد. این کتاب برای اولین بار به صورت پلی کپی در سال ۱۳۵۱ در سطح جنبش منتشر شد که تأثیرات جالبی بر روی هواداران سازمان مجاهدین برجای گذاشت.
من در اینجا فرصت برخورد تحلیلی و تفصیلی به این کتاب را ندارم و جای آن هم اینجا نیست، ولی به اختصار باید اشاره کنم که این کتاب چه از نظر مضمون و چه از نظر شکل، تجسم بارزی از ایدئولوژی التقاطی سازمان مجاهدین بود. تحلیل ما از قیام امام حسین از یک سو ناظر بر ایدئولوژی اسلامی و اعتقاد به خدا، وحی و قیامت و الزاماٌ "امامت" و به عبارت دیگر نفی ماتریالیسم دیالکتیک بود، و از سوی دیگر نظارت بر برداشت های"مادی"  ما از تاریخ و رویدادهای تاریخی و از آن جمله قیام امام حسین و واقعه عاشورا داشت. ما از یک سو نیروی محرکه تاریخ را "اراده باریتعالی" و پیامبران و امامان دانسته و از دیگر سو مبارزه طبقاتی و توده ها را به عنوان نیروی محرکه تاریخ به حساب می آوردیم. از یک سو "امام حسین" را یک عنصر "برگزیده" و متمایز از دیگران و از سوی دیگر انسانی "عادی" همچون دیگر افراد تلقی می کردیم. از یک سو رسالت "امام حسین" را رسالتی الهی و آسمانی که امام ناگزیر از انجام آن است و از سوی دیگر رسالت وی را رسالتی انسانی و به اصطلاح زمینی که امام به اتکاء ویژگی های  بارز انقلابیش بدان دست می یازد، مورد ارزیابی  قرار می دادیم و...
همان طوری که ملاحظه می کنید، این وجوه دوگانه و متضاد که در بالا فقط به برخی از آنها اشاره کردم و بی شک موارد آن نه در این اثر بلکه در تمامی آثار و مواضع ما به چشم می خورد، به بهترین وجه بیان بارز التقاط در ایدئولوژی و تفکر آن روز ما (و امروز مجاهدین) بود؛ التقاطی که می خواهد میان ماده و خدا، عین و ذهن، ماتریالیسم و ایده آلیسم آشتی بر قرار کند و با عاریت گرفتن چیزی از این و چیزی از آن، ایدئولوژی التقاطی ای بسازد که به هر حال جوهر ایده آلیستی و غیر علمی را به همراه خود دارد. علاوه بر این و در رابطه با عملکرد همین دیدگاه التقاطی، این کتاب در مواردی و از جمله در مورد صلح امام حسن [با معاویه] و يا استنکاف "مسلم" از کشتن "ابن زیاد" موضع کاملا توجیه کارانه ای در پیش گرفته و کوشیده است اقدام محافظه کارانه امام حسن و مسلم را در موارد فوق الذکر یک اقدام اصولی و انقلابی جلوه دهد که البته جای بحث آنها در این مصاحبه نیست.
همان طوری که که گفتم کتاب "امام حسین" از نظر شکل هم، ایدئولوژی التقاطی ما و چگونگی برخورد ما به مذهب و مارکسیسم  را به وضوح نشان می داد. بسیاری از صفحات این کتاب پر بود از استنادات ما به قرآن و نهج البلاغه از یک سو و نقل قول هایی از لنین و دیگر بزرگان مارکسیسم از سوی دیگر و باز چنین نحوه برخوردی نه منحصر به این کتاب، بلکه به مثابه یک شیوه عمومی متأثر از ایدئولوژی التقاطی آن روزمان، در اکثر آثار و مدارک سازمانی نظیر کتاب شناخت، راه انبیاء و... به کار گرفته می شد.
و اما در مورد بر خورد آیت الله با کتاب "امام حسین" باید  بگویم که در مجموع، از زحمات تهیه کنندگان آن تعریف و تمجید کرد و از این که به نظر او ما توانسته ایم چنین تحلیلی از قیام "امام حسین" ارائه دهیم، تحلیلی که تا آن زمان هیچیک از برجستگان روحانیت نیز نتوانسته  بودند نظیر آن را ارائه دهند، متعجب بود و این تعجب خود را به شکل غیر مستقیم و با گفتن این مطلب که  "آقا هنوز روحانیت ما نتوانسته تحلیلی همه جانبه از "قیام امام حسین" ارائه دهد"، ابراز داشت. به علاوه آیت الله خمینی کوچکترین انتقادی به نقل قول هایی که در این کتاب از بزرگان مارکسیسم، نظیر لنین و... آمده نداشت اما از اینها که بگذریم، اختلاف مشخصی بین دیدگاه های امام و ما در برخورد با مسائل مختلف مطروحه در این کتاب وجود داشت که من سعی می کنم محور آنها را ذکر کنم.
از جمله نکات مهمی که درباره مطالب این کتاب مورد بحث ما قرار گرفت، چگونگی برخورد  با روحانیون مرتجع و وابسته به رژیم شاه بود. مسأله از این قرار بود که ما در کتاب "امام حسین"  آنجا که به فتوای قتل امام حسین از طرف "شریح"، قاضی القضاة دربار امویان، می رسد، به افشای نقش روحانیون مرتجع در تاریخ و از جمله در عصر خودمان پرداخته و به توده های مردم درباره عوامفریبی و ریاکاری آنها و خیانتشان به مردم وخواست های آنها هشدار داده بودیم. آیت الله خمینی نسبت به آوردن این مطالب افشاگرانه علیه روحانیون مرتجع اعتراض داشت و از ما خواست که این قسمت را حذف کنیم. من از آیت الله سئوال کردم که آیا این پیشنهاد شما در رابطه با نادرستی این مطالب است یا اینکه علیرغم مضمون درست آن، جنبهء ملاحظه کاری و به اصطلاح  تاکتیکی دارد؟ آیت الله اظهار داشت که مضمون این مطالب مورد قبول من نیز هست و پیشنهاد و اصرار من جنبهء ملاحظه کاری دارد و آن را به نفع خود شما نمی بینم و دلیلی هم ندارد که شما این مسائل را حالا مطرح کنید. من گفتم آقا اگر شما قبول دارید که این مطالب درست است و اگر قبول دارید که این روحانیون مرتجع در خدمت رژیم هستند و با سوء استفاده از مقام وموقعیت مذهبی و اجتماعی خود به فریب توده ها مشغول بوده و به سدی در راه مبارزه آنها با رژیم شاه در آمده اند، چرا نباید چهره کثیف آنها برای توده ها افشا شود؟  آیا این به معنی سازش با این مرتجعین و زیرپا گذاشتن منافع توده ها نیست؟ آیا این به معنی کتمان حقایق برای مردم نیست؟ آیا این به معنی میدان دادن و باز گذاشتن راه برای ادامه حیات ننگین و اقدامات فریبکارانهء این دسته از علما و مجتهدین که فراوان نیز هستند، نیست؟ آیت الله  که انتظار چنین جسارتی را از ما نداشت، بلافاصله در جواب گفت: خوب اگر شما این را بنویسید، آنها هم شما را تکفیر می کنند و مانع کارتان می شوند. من گفتم که ما از همان روز اول که قدم در راه مبارزه گذاشتیم، انتظاری جز این  نداشتیم که نه تنها از سوی رژیم، بلکه حتی از طرف علماء و مجتهدین مرتجع نیز مورد حمله و طعن و لعن قرار گیریم و این نیز طبیعی است که این دسته از علماء در برابر افشاگری های ما به  مخالفت با ما بر خیزند. ولی آنچه اهمیت دارد این است که آیا ما می توانیم  به خاطر لعن و تکفیر این حضرات در مقابل خیانت آنها و دغلکاری های شان سکوت کنیم، و آنها را در برابر مردم رسوا نسازیم؟ نه! ما اهل خدعه و فریب  نیستیم. اینجا منافع توده ها مطرح است و ما نباید ذره ای  به سازش و ملاحظه کاری تن دهیم.
این ملا حظه کاری، خود، فریب توده ها و گناهی نابخشودنی است. ما حاضریم لعن و تکفیر این حضرات را بشنویم و عوارض آن را نیز متحمل شویم ولی دست از افشای حقایق برنداریم. نقطه عزیمت ما باید منافع توده ها و مصالح جنبش باشد و هرگونه  پرده پوشی و کتمان این مسائل به زیان توده ها و مصالح جنبش است.
در اینجا من برای توجیه آیت الله واقعه ای را که خود من همان روز شاهد آن بودم تعریف کردم. جریان از این قرار بود که من برای اطلاع و شناخت بیشتر از وضع روحانیون نجف، به اتفاق همین آقای دعائی به منزل آیت الله شاهرودی رفتیم. اتفاقاٌ همان روز فرزند آیت الله شاهرودی از مسافرت مکه برگشته بود و منزل آقا پر بود از جمعیت که برای دیدن او آمده بودند. پس از ورود ما به میان جمعیت، فرزند آیت الله شاهرودی مقابل جمعیت ایستاد و شروع کرد به سخنرانی و ما فکر کردیم که حتماٌ حالا می خواهد از نقش و اهمیت حج و رهآورد خودش از این سفر حرف بزند، اما او به جای همه این حرف ها شروع کرد به تعریف داستان رفتنِ به قبرستان بقیع (واقع در شهر مدینه که برخی امامان  شیعه آنجا مدفونند) و انجام مراسم مذهبی و جلوگیری پلیس سعودی از انجام این مراسم و در این میان رخداد معجزه ای که طی آن رئیس پلیس آنجا ناگهان به زمین می افتد و می میرد و به این ترتیب به سزای عملش می رسد.
فکر می کنید آیت الله خمینی چه پاسخی در برابر این حرف های من که کوچکترین تردیدی در صحت آن نبود، می توانست داشته باشد؟ آیت الله خمینی چاره ای جز اقرار به این مسائل (که در ایران و بیش از آن در همان نجف و در کنار خود او وجود داشت) نمی توانست داشته باشد و لذا خیلی خودمانی به من گفت: "آقا شما هنوز کجایش را دیده اید. من وقتی حکومت اسلامی (منظور کتاب ولایت فقیه است) را در اینجا درس گفتم، اکثر اینها (منظور علماء برجسته عراق است) صدایشان در آمد و آن را بدعت در اسلام  دانستند و از این قبیل حرف ها!"
پاسخ من روشن بود. به آقا گفتم پس اگر این طور است که می گویید، دیگر سکوت شما در قبال آنها چه مفهومی دارد و چرا بعد از این همه رسوایی و فضاحت این حضرات، تازه به ما توصیه می کنید که دم از افشای آنها نزنیم. راستی چرا؟ و اصلاٌ  دلیل شما برای این کار چیست؟ شما ما را از تکفیر و لعن و طعن مرتجعین می ترسانید، در حالی که تکفیر و دشنام آنها به ما خود بهترین بیان حقانیت ماست. کسی که با دشمن و طرفداران او سازش نکند طبیعی است که نباید هم انتظار خوش آمد گویی از آنها را داشته باشد.
این مسأله کاملا روشنی است. شاید شما تعجب کنید که عکس العمل آیت الله در برابر این همه  توضیحات قانع کننده من و حتی اقرار صریح خودش نسبت به این مسائل سکوت بود و سکوت! و تا آخرین لحظه نیز کوچکترین تغییری در نظر اولیه اش نداد!
آیت الله خمینی در سخنرانی اخیرش (۴ تیر ماه )، آنجا که از ملاقاتش با من صحبت می کند می گوید او برای فریب من آمده بود، من از آیت الله سؤال می کنم که آیا تأکید ما روی افشای روحانیون مرتجع و گفتن حقایق به مردم و پنهان نکردن آنها مفهومش فریب دادن شماست؟ آیا اصرار ما روی ضرورت پشتیبانی شما از فرزندان انقلابی مردم که در شرف اعدام بودند، یعنی فریب دادن شما؟ اگر معنی و مفهوم فریب این باشد، حرف شما درست است و باید گفت که شما فریب نخورده اید، چرا که نه حاضر به افشای خیانت روحانیون عالی مقام مرتجع شدید و نه کوچکترین حمایت از انقلابیونی که خطر اعدام  آنها را تهدید می کرد نمودید. اما مردم ما می دانند که نه افشای چهره کثیف روحانیت مرتجع فریبکاری است و نه دفاع از فرزندان انقلابی خلق!  فریبکار ما نیستیم. ما چیزی را نه از شما و نه از مردم پوشیده نداشتیم. فریبکار کسانی هستند که نمی خواهند مردم ما به ماهیت ارتجاعی روحانیون درباری و سازشکار پی ببرند و ریا کارانه در صدد پوشش وکتمان حقایقی برمی آیند که در صورت روشن شدن آن، موقعیت روحانیت را در کلیت خود به خطر می اندازد. فریبکار کسانی هستند که آخوند وابسته ای چون فلسفی، واعظ دربار، که ماهیت و عملکرد او در طول سال های گذشته برای توده های وسیعی از خلق ما و همچنین برای خود آیت الله شناخته شده بود، او را در کنار خود قرار داده و به تعریف و تمجید از او می پردازند.
آری ملاحظه کاری و سازش بی دلیل نیست. به خطر افتادن منافع روحانیت مرتجع، منافع خود شما را نیز به خطر می اندازد. آگاه شدن توده های خلق نسبت به روحانیت مرتجع، آن ها را نسبت به خود شما و سازشکاری هایتان نیز آگاهتر خواهد ساخت. و شما قادر نخواهید بود با سوار شدن بر موج نا آگاهی و توهم مردم نسبت به خود و یا سیستمی که خود شما امروز جزئی از آن هستید، همچون گذشته به فریب آنها بپردازید.
۱۱    
پیکار شماره ۸۲، سال دوم، دوشنبه ۲ آذر ۱۳۵۹، صص ۱۸-۱۷  
پیکار: رفیق روحانی، شما ضمن بر شمردن و توضیح مسائلی که مورد بحث شما و آیت الله خمینی بود، از چگونگی نگرش و برخورد آیت الله به مبارزه مسلحانه و قهر انقلابی سخن گفتید. در دنباله مطلب اگر مسائل دیگری در ملاقات شما با آیت الله مورد بحث قرار گرفته اند، توضیحاتی درباره آنها به ما بدهید.
رفیق روحانی: من قبلاً  به شما گفتم که آیت الله خمینی در اظهار نظر خود نسبت به کتاب "امام حسین" از این کتاب و جوانانی که آن را تهیه کرده اند تعریف و تمجید کرد. در اینجا باید اضافه کنم که از جمله موارد مشخصی که مورد تأیید و تعریف آیت الله قرار گرفت، موضوع صلح "امام حسن" بود. من در اینجا نه قصد آن دارم و نه جای آن هست که به تاریخچهء صلح "امام حسن" و همچنین به مضمون توجیه گرایانهء تحلیل آن روز سازمان از این صلح که در کتاب فوق الذکر به تفصیل آمده بود، بپردازم. آنچه در اینجا مورد توجه من است، استفادهء سازشکاران، فرصت طلبان و پاسفیست ها از این رخداد تاریخ اسلامی است. به عنوان نمونه، خود من در طول زندگی مبارزاتی ام در سال های قبل با عناصر و افراد زیادی از این دست روبرو شده ام که در پاسخ این سئوال که چرا در مقابل رژیم منفور پهلوی و به خاطر دفاع از منافع و خواست های توده ها سکوت اختیار کرده و حاضر نیستند دست به مبارزه بزنند، صلح امام حسن را شاهد آورده و مدعی بودند که شرایط برای مبارزه با رژیم به هیچوجه مساعد نیست و هرگونه اقدام و فعالیت علیه رژیم حاکم، اقدام و فعالیتی غیر اصولی و ماجراجویانه است.
خوب به یاد دارم که وقتی مادران و خانواده های زندانیان سیاسی مجاهدین و هواداران آنها در سال ۱۳۵۰ و مقارن با همان زمانی که من با آیت الله خمینی ملاقات داشتم، نزد آیت الله خوانساری در تهران رفته بودند، او در پاسخ مادران و خانواده انقلابیون زندانی که خواستار اقدام فوری وی جهت آزادی زندانیان سیاسی و یا جلوگیری از اجرای احکام اعدام بیدادگاه های رژیم شاه درباره آنها شده بودند، گفته بود که آنها حق نداشتند دست به چنین کاری بزنند!
زنان قهرمان ما، از فعالیت و اقدام مبارزین و مجاهدین دفاع کرده و در توضیح خود در باره  ضرورت مبارزه علیه ظلم و ستم، نمونه مبارزه "امام حسین" در مقابل خلیفه ستمگر اموی "یزید" را مثال می آورند. آیت الله خوانساری بلافاصله به آنها می گوید: شما چرا همیشه از "امام حسین" مثال می آورید و از صلح "امام حسن" سخنی نمی گویید. او هم امام بود و چرا شما راه او را الگو و سر مشق خود قرار نمی دهید؟
هر چند که میان آیت الله خمینی و خوانساری به لحاظ موضع طبقاتی و در برخوردشان به رژیم  شاه اختلافات فاحشی وجود داشت، اما آیت الله خمینی نیز بدلیل ماهیت طبقاتیش همان طور که قبلاً برای شما توضیح دادم نمی توانست در مبارزه  خود علیه رژیم شاه، دارای پیگیری و قاطعیت باشد. تعریف و تمجید آیت الله خمینی از تحلیل توجیه گرایانه کتاب "امام حسین" از صلح "امام حسن" به هیچ وجه نمی توانست جدا از عدم  اعتقاد او به قهر انقلابی و مبارزه مسلحانه علیه امپریالیسم و رژیم شاه باشد. این بسیار طبیعی  و روشن است که وقتی آیت الله خمینی تا آخرین روزهای دوران شاه و در شرایطی که توده های میلیونی خلق ما خواستار مسلح شدن و جنگیدن با دشمن بودند، سخن از برادری ارتش آمریکایی شاه با مردم می گوید و از تسلیح توده ها و مبارزه مسلحانه آنها با رژیم سرمایه داری وابسته حاکم سر باز می زند، از صلح "امام حسن" و تحلیل توجیه گرایانه آن روز ما از این صلح نیز به سختی طرفداری  می نماید.
اشتباه نشود، ما کمونیست ها مخالف هرگونه صلحی نیستیم. در شرایط ویژه ای، صلح با دشمن به صورت امری ضروری و اجتناب ناپذیر در می آید. امضای معاهده صلح "برسک- لیتوفسک" میان شوروی سوسیالیستی و آلمان امپریالیستی که توسط لنین کبیر صورت گرفت و همچنین امضای پیمان عدم تجاوز میان شوروی استالینی و آلمان هیتلری در اوائل جنگ جهانی دوم، از جمله این صلح ها هستند، اما این به معنی مصالحه و سازش تاکتیکی و موقتی با دشمن است نه به معنی مصالحه و سازش استراتژیک و به اصطلاح صلح طبقاتی. مصالح تاکتیکی با دشمن، امری فرعی، موقت و مشروط است، در حالیکه مبارزه با دشمن، امری اساسی، دائم و غیر مشروط می باشد. کمونیست ها بزرگترین منادیان صلحند، اما نه صلحی که دست غارتگران را بر هستی زحمتکشان باز بگذارد. آنها طرفدار صلحی هستند که بر پایه  حاکمیت کارگران و زحمتکشان و نابودی طبقات و ستم طبقاتی باشد.
پیکار: موضع آیت الله خمینی نسبت به مقوله  "تکامل" که در کتاب "امام حسین" مورد تأیید  و تأکید قرار گرفته، چگونه بود؟
رفیق روحانی: از جمله مسائلی که در ملاقات من و آیت الله مورد بحث قرار گرفت همین مسأله  تکامل بود. اعتقاد به اصل "تکامل" و پیدایش حیات از ماده و تکامل پیچیده آن به انسان، از ابتدایی ترین و در عین حال اساسی ترین اعتقادات سازمان مجاهدین بود و از همین رو یکی از جزوات آموزشی سازمان که پس از کتاب "شناخت" به اعضاء آموزش داده می شد، جزوه "تکامل " بود. اعتقاد به اصل "تکامل" و آنچه به استناد اصول علمی در این جزوه آمده، در اساس، با برداشت و اعتقادات مذهبی (اعم از اسلام و غیر آن) تضادی آشکار دارد و این یکی دیگر از التقاط های موجود در مبانی فکری و ایدئولوژیک آن روز ما (و امروز مجاهدین) را تشکیل می داد. اما در مورد موضع آیت الله خمینی نسبت به مقوله "تکامل" روشن است که آیت الله با توجه به جهان بینی ایده آلیستی و مذهبی اش، به هیچ وجه با آنچه مورد قبول ما بود، موافقت نداشت و مخالفت خود را نیز آشکارا پس از مطالعه کتاب "امام حسین" اظهار داشت.
اختلاف بنیانی میان ما و آیت الله بر سر تکامل الزاماً به درکهای مختلف ما و او در باره مسائل دیگری از جمله معاد و قیامت نیز کشیده می شد. درک آیت الله در این زمینه نیز کاملاٌ ایده آلیستی و غیر علمی و بدور از هرگونه التقاط بود. آیت الله خمینی که بر اساس اعتقاد مذهبی و ایده آلیستی اش، به خلق الساعه بودن جهان و انسان باور داشت، بر همین پایه، به نابودی ناگهانی جهان و انسان و سپس حیات مجدد تمام موجودات و از جمله انسان در یک لحظه که بنا به اراده "ذات باریتعالی" صورت می گیرد، اعتقاد داشت. لیکن ما که خواسته بودیم تحلیل خود را از تکامل و مسأله قیامت بر دانش و اصولی علمی متکی سازیم، از یک سو چاره ای جز ندیده گرفتن مبانی و اصول مورد اعتقاد مذهب نداشتیم و از سوی دیگر به دلیل ایده آلیسم نهفته در تفکر و جهان بینی آن روزمان، اصول مورد اعتقاد مذهب را نظیر همین اصل معاد و قیامت ولو به شکل پیچیده تر و التقاطی مورد قبول قرار می دادیم. مجاهدین علیرغم آنکه می کوشند تحلیل خود را در زمینه تکامل (اعم از طبیعی و اجتماعی) در چارچوب اصول و مبانی علمی استوار کنند (جنبه ماتریالیستی تفکر مجاهدین)، اما در همان زمان این چارچوب "علمی" را تحت تأثیر قطعی و تعیین کننده "اراده باری تعالی" قرار می دهند (جنبه ایدآلیستی تفکر مجاهدین) که نتیجتاٌ کوچکترین سخنی از علمی بودن و اصولی بودن این تحلیل در چارچوب مورد نظر مجاهدین نمی تواند در میان باشد.
پیکار: نتیجه ملاقات شما با آیت الله خمینی و پس از ساعت های متوالی بحث و مذاکره و توضیح مواضع سازمان مجاهدین و ضرورت پشتیبانی آیت الله از مجاهدین و زندانیان سیاسی چه بود؟ آیا آیت الله خمینی هیچ گونه پشتیبانی ای از مجاهدین و زندانیان سیاسی به عمل آورد؟
رفیق روحانی: همان طور که قبلاً  توضیح دادم، من قبل از هرگونه درخواستی از آیت الله، به تشریح مواضع ایدئولوژیک ـ سیاسی سازمان مجاهدین و فعالیت های آن پرداختم و پس از توضیح این مسائل بود که حمایت ضروری آیت الله را از زندانیان سیاسی و دادن اعلامیه ای در این زمینه خواستار شدم. آیت الله خمینی بدون آن که اعتقادات ما را آن طور که امروز مدعی است "منافقانه" و "خلاف اسلام" بداند و علیرغم آن که ظاهراٌ نسبت به سرنوشت ما اظهار علاقه می نمود و در همین رابطه ما را از اتخاذ موضع صریح و قاطع  نسبت به روحانیون مرتجع، به این دلیل که ما را مورد تکفیر و ضربهء خود قرار خواهند داد، بر حذر می داشت، حاضر نشد از مجاهدین و یا زندانیان سیاسی حمایت و پشتیبانی به عمل آورد. عدم  حمایت آیت الله خمینی از مجاهدین در شرایطی  بود که در ایران بسیاری از علماء و روحانیون و از جمله آیت الله طالقانی، منتظری و رفسنجانی و دیگران حمایت خود را از مجاهدین اعلام کرده و در این مورد نامه هایی به آیت الله نوشته  بودند. آیت الله خمینی در توجیه عدم پشتیبانی خود از ما، ضرورت شناخت بیشتر از ما را مطرح کرد و از ما خواست که از افراد نامبرده فوق و دیگران که مورد اعتماد آیت الله باشند بخواهیم که در این مورد باز هم نامه برای او بنویسند! و جالبتر از همه این که وقتی من علت عدم پشتیبانی آیت الله را از زندانیان سیاسی و مجاهدین که امکان اعدام آنها وجود داشت، جویا شدم، آیت الله خمینی در جواب گفت: اگر من درباره آنها چیزی بگویم، وضع آنها بدتر می شود! من توضیح دادم که آقا مسئله اصلی، دفاع و حمایت از انقلاب و آرمان زندانیان سیاسی است و نه حمایت فردی از این و یا آن زندانی سیاسی که شما فکر می کنید اگر درباره آنها چیزی بگویید وضع آنها بدتر می شود. به علاوه وضع آنها چه در زندان و چه در بیدادگاه های رژیم شاه آنقدر بد هست که با حرف شما بدتر از آن نخواهد شد.
آیت الله خمینی پاسخی در برابر استدلالات من نداشت و نمی توانست هم داشته باشد و به ناچار و برای خالی نبودن عریضه در آخرین ملاقات رو به من کرد و گفت: آقایان مأجورند و امیدوارم  که در کارشان موفق باشند! عکس العمل من روشن بود. من به صراحت به آیت الله گفتم که مردم ما و مجاهدین خواستار "دعا" نیستند، آنها عمل می خواهند و دعا کردن و صرفاٌ آرزوی موفقیت نمودن برای آنها دردی را دوا نمی کند.
من از آیت الله جدا شدم و حاصل کوشش و ملاقات من ورفیق تراب تنها این بود که اولا در لابلای برخی از اعلامیه های خود حمایت محدودی از زندانیان ما و تحت عنوان کلی "جوانان مسلمان" به عمل آورد و ثانیاٌ پرداخت بخشی از "وجوهات شرعی" را به خانواده زندانیان سیاسی مجاز دانست. اما بد نیست بدانید که شرایط آن روز مبارزه چنان بود که مثلاً بازاریان هوادار مجاهدین بدون "اذن" آیت الله از بابت "وجوهات شرعی" خود هم به خانواده زندانیان سیاسی و هم به سازمان مجاهدین کمک می کردند. در سال ۱۳۵۴ همین آقای هاشمی رفسنجانی به رفیق تراب در دمشق گفته بود، وضع در داخل کشور طوری ست که حتی اگر آقای خمینی هم حرفی بزند تا مجاهدین آن را تأیید  نکنند اجرا شدنی نیست!
من در اینجا سخن خودم را با شما، علیرغم آن که مطالب گفتنی بسیاری وجود داشت که من ناگزیر از تلخیص آنها بودم به پایان می برم و از رفیق تراب می خواهم تا درباره ملاقات های بعدی خود با آیت الله و مسائل دیگری که در ارتباط با آن قرار می گیرد با شما صحبت کند. پیروز باشید.
۱۲
پیکار شماره ۸۴، سال دوم، دوشنبه ۱۷  آذر  ۱۳۵۹، صص ۱۶-۱۵
پیکار: حالا از رفیق تراب خواهش می کنیم درباره ادامه تماس با آیت الله خمینی پس از سال ۱۳۵۰ مطالبی را که لازم می داند مطرح کند.
رفیق تراب: درک موضع آیت الله خمینی در قبال مسائل مبارزاتی توده های زحمتکش و تحت ستم ایران و شرح تماس ما با آیت الله به عنوان نمایندگان سازمان مجاهدین در آن سال ها به طرح مسائل ضروری متعددی  نیاز دارد که در این مصاحبه (با توجه به صفحات محدود پیکار) نمی گنجد و باید آن را به فرصت های ديگری موکول نمود. برای مثال باید شرح داد که "حوزه علمیه نجف" چگونه محیطی است و مجتهدین بزرگ آنجا حداقل در ۷۰- ۶۰ سال گذشته چه کسانی بوده اند و در خدمت  چه طبقاتی؟ آیا آن طور که امروز "تاریخ نویسان اسلامی" به دروغ اظهار می دارند روحانیت بزرگ شیعه پرچمدار آزادی و مبارزه با استعمار بوده است؟ باید برای توده ها روشن کرد که مجتهدی به نام میرزا محمد تقی شیرازی که "رهبر انقلاب اسلامی عراق" (در ۱۹۲۰) لقب گرفته و آیت الله خمینی از او با تجلیل فراوان یاد می کند (سخنرانی مندرج در روزنامه های اول آذر ماه ۱۳۵۹) چگونه نامه ای به فرمانده سیاسی کل عراق "سر پرسی کاکس" [Sir Percy Zachariah Cox]، که از چهره های بارز سیاست استعماری بریتانیا در خاور میانه بوده، می نوشته است. باید روشن کرد که همین مجتهد مورد حمایت آیت الله خمینی، به سفیر آمریکا در تهران چه می نوشته و چگونه از عدالت گستری آمریکاییان استمداد می کرده و بالاخره چه روابطی  بین او و وثوق الدوله عاقد معروف قرارداد ننگین ۱۹۱۹ (۱) و امثال او وجود داشته است؟
[پاورقى پيكار:]، روسیه تزاری و امپراطوری بریتانیا قراردادی را به ایران تحمیل کرده اند که براساس آن ایران به سه منطقه نفوذ یعنی شمال برای روسیه، جنوب برای انگلیس و مرکز بعنوان منطقهء به اصطلاح بی طرف تقسیم می شد. این قرارداد در سال ۱۹۱۹ به امضای وثوق الدوله نخست وزیر رسید ولی در مجلس تصویب نشد. (پیکار)
همچنین برای درک موضع آیت الله خمینی در نجف در آن سال ها، باید برای کارگران و زحمتکشان روشن کرد که مثلاً  آیت الله سید محسن حکیم، صاحب قبیله و مورد حمایت فئودال های عراق و دشمن سرسخت کمونیست ها و نیروهای مترقی که فتوای "الشیوعیه کفر" (کمونیسم کفر است) را صادر کرد و کشتار عام کمونیست ها در عراق را در حد خود توجیه نمود، چه کسی بوده و آیت الله خمینی نسبت به او چه نظری دارد، تا سر نخی در دست داشته باشیم برای حمایتی که هم اکنون رژیم جمهوری اسلامی از فرزند آیت الله حکیم می کند و او را در رأس به اصطلاح "روحانیت مبارز" عراق می نشاند. در حالی که همین شخص اخیر (سید مهدی حکیم) از سردمداران حزب ارتجاعی "الدعوه"  و مورد حمایت ساواک بوده است و در سال ۱۳۵۲ به ایران پناهنده شده و مورد حمایت شاه قرار گرفته است.
و یا باید دید آیت الله [سید ابولقاسم] خویی که تا آخرین روزهای شاه از او حمایت می کرد و در سال ۱۳۵۷ از فرح "به هنگام زیارت در نجف" استقبال نمود چه کسی است و آیت الله خمینی در قبال خویی و امثال اش آیت الله شاهرودی و... چه موضعی داشته ودارد؟
باید دید که در برابر فساد مالی و ریخت و پاش به اصطلاح بیت المال مسلمین که از یک ریال و دو ریال توده های زحمتکش و ناآگاه جمع شده به صورت "وجوهات شرعیه"  به صندوق هریک از مجتهدین نجف سرازیرمی شد و صرف شکمبارگی "آقازاده ها" و نوه و نتیجه های مجتهدین بزرگ می گردید آیت الله خمینی چه موضعی داشته ودارد. برای مثال اولاد و نواده های مجتهدین و "فقهای عالیمقام" – هر چند روحانی نبودند – از "مستمری" مرتب ماهانه برخوردار بودند. در باره ریخت و پاش ها و فسادهای "آقازاده ها"  که معمولاٌ به اصطلاح "عقل منفصل" پدرانشان هم هستند چه در نجف و چه در قم و مشهد و... افشاگری های متعدد می توان تهیه کرد که اینجا مجال طرح آنها نیست.
باری آیت الله خمینی نه تنها در برابر همه این خیانت ها و افتضاحات سکوت می کرد بلکه ما را نیز در آن زمان از طرح انتقاداتی به روحانیت، در همان قالب فکری و مبارزاتی که در آن زمان داشتیم، منع می نمود (رجوع شود به قسمت های قبلی مصاحبه – پیکار ۸۱). آیت الله خمینی، اگر دیروز سکوت می کرد ولی امروز که دیگر موضع گذشته را نمی تواند داشته باشد و به عنوان یکی از سردمداران رژیمی در آمده است که درست در مقابل خلق ایستاده است، از موضع  سکوت پیشین پا را فرا تر گذارده به خیانت ها و جنایت های معممین هم با اغماض می نگرد که نمونه اش را در "دادگاه ویژه روحانیت" (۲) می توان دید.
[پاورقى پيكار:] درباره "دادگاه ویژه روحانیت" که تبعیض بین معمم و غیر معمم را به وضوح نشان می دهد، رجوع کنید به فرمان آیت الله خمینی مورخه ۲۲ جمادى الثانى ۱۳۹۹،  (پیکار)
رابطه آیت الله خمینی با مبارزات مردم ایران در سال های تبعید:
در آن سال ها، به استثنای سال ۱۳۵۷ یعنی تقریباً در طول ۱۳ سال، رابطه آیت الله خمینی با مبارزات مردم ایران، رابطه ای منفعل بود و از حد هر ۶ – ۵ ماه یک اعلامیه، آن هم پس از یک دنیا اصرار و التماس برخی از طلاب و روحانیون مبارز آن سال ها از داخل یا خارج کشور، تجاوز نمی کرد. آیت الله خمینی درباره سرکوب خلق کرد توسط رژیم شاه در سال های ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷، کشتار کارگران جهان چیت ۱۳۵۰ دستگیری ها و اعدام های آن سال ها به خصوص از سیاهکل به بعد، کشتار خلق فلسطین در اردن (سپتامبر سیاه)، جنایات امپریالیسم آمریکا در ویتنام، لشکر کشی شاه به ظفار و کشتار خلق عمان و بسیاری از موارد مشابه دیگر، هیچ موضعگیری نداشت و این در حالی بود که نیروهای انقلابی ایران و توده هایی که آگاه بودند برای هریک از مسائل فوق انرژی انقلابی قابل توجهی صرف کرده خود را با خطرات فراوان روبرو می ساختند و چه بسا یا سرسختانه در زندان می ماندند یا به جوخه های آتش سپرده می شدند.
برای آن که نمونه هايی داده باشم از درکی که آیت الله خمینی در سال ۱۳۵۱ از رشد مبارزاتی در ایران داشت اشاره می کنم  به این که وقتی از رشادت مبارزین جان بر کف آن سال ها خبری می شنید، برایش قابل باور نبود. ما دفاعیات مجاهد شهید سعید محسن را که خود او اصل آن را روی کاغذ سیگار نوشته به خارج از زندان ارسال کرده بود چاپ و منتشر نمودیم و توسط همین آقای دعائی نسخه ای را برای آیت الله فرستادیم. آیت الله پس از خواندن گفته بود: "این را در خارج از زندان نوشته اند" و وقتی به او گفته شده بود: "نخیر، سعید محسن خودش این ها را در سلول نوشته و به  خارج از زندان فرستاده و این هم نمونه دست خط اوست که در آخر کتاب کلیشه شده است، آیت الله  با نا باوری گفته بود: اگر کسی این حرف ها را بزند دهانش را خرد می کنند" که به او جواب داده شده بود "آقا او را اعدام کرده اند"!
آیت الله خمینی در آن سال ها نسبت به پیروزی بر شاه امیدوار نبود و همان طور که در قسمت های قبلی مصاحبه آمده، آن را بدون کمک یک ارتش و دولت خارجی، ممکن نمی دانست. شاید بخاطر همین نومیدی بود که در اغلب اعلامیه ها و نامه های آیت الله در آن سال ها عباراتی مانند اینکه "من روزهای آخرعمر خود را می گذرانم" و... دیده می شد. او نمی دانست که ضعف های جنبش انقلابی ایران و فقدان تشکیلات نیرومند انقلابی و کمونیستی، او را بر جنبشی توده ای سوار خواهد کرد تا بالاخره مردم "جمهوری اسلامی" را هم تجربه کنند! او به مبارزه عظیم  توده ها و انفجار توان انقلابی زحمتکشان اعتماد نداشت و به همین دلیل هم هست که همواره از انقلاب توده های زحمتکش ایران که نظام شاهنشاهی را به زباله دان تاریخ افکند به عنوان معجزه یاد می کند و می پندارد که "دستی از غیب برون آمده" و کاری کرده است. در آن سال ها آیت الله خمینی چنان نومید بود که تلویحاٌ به برخی از طرفدارانش که از چند سال قبل در زندان بودند دستور داده بود که "توبه نامه" بنویسند و از زندان بیرون بیابند (۳). و بدین ترتیب آقای [اسدالله] لاجوردی (دادستان دادگاه انقلاب)، [حبىب الله] عسکراولادی (وکیل مجلس شورا) و حاج مهدی عراقی  (که بدست گروه فرقان ترور شد) و آیت الله [محى الدين] انواری (نماینده امام در ژاندارمری و وکیل مجلس شورا) و آقای [شیخ مهدى] کروبی، همه در سال ۱۳۵۵، در تلویزیون، سپاس شاهنشاه آریامهر را گفتند و آزاد شدند.
[پاورقى پيكار:]، چند سال زندان کشیدن این آقایان و امثالهم داستان مفصلی از وازدگی، تنگ نظری های خرده بورژوایی و یأس دارد که در جای دیگری باید افشا کرد (پیکار).
درک آیت الله خمینی در آن سال ها از مبارزه بین خلق های تحت ستم از یک طرف و امپریالیست های غارتگر و خونخوار و عوامل دست نشانده آنان از طرف دیگر چنان بود که نبرد عادلانه و حماسه آفرین خلق ویتنام را که پوزه امپریالیسم آمریکا را به خاک مالید به صورت دعوای آمریکا و شوروی تصور می کرد. در دستگاه های تبلیغاتی رژیم جمهوری اسلامی بارها از مبارزات خلق ویتنام و پیروزی عظیم آنان یاد شده است ولی هرگز این را نگفته اند که آیت الله خمینی در آن سال ها که جنگ جریان داشت کوچکترین موضعی در حمایت از آنان نگرفت. همچنین البته این را نیز نگفته اند که آن پیروزی عظیم تحت رهبری حزب کمونیست ویتنام عملی گشت.
همین طور در مورد لشکر کشی شاه به ظفار و سرکوب خلق قهرمان عمان که جزئی از ایفای نقشی بود که امپریالیسم به عنوان ژاندارم منطقه به عهده شاه گذاشته بود، آیت الله خمینی هیچ موضع مخالفی نگرفت، بلکه سید مصطفی فرزند آیت الله، از قول پدر نقل کرده بود که "ما نمی توانیم همه کارهای شاه را محکوم کنیم بالاخره ظفاری ها کمونیست اند"! البته آیت الله خمینی به سکوت گذشته خود که ناشی از ناپیگیری شدید او در مبارزه با رژیم شاه و امپریالسم بود اکتفا نکرده، پس از کسب قدرت، خود به سرکوب کمونیست ها و نیروهای انقلابی در داخل ایران پرداخته و بالطبع بنا به ماهیت طبقاتیش نمی توانست هیچ گونه حمایتی هم از انقلاب مسلحانه خلق عمان به عمل آورد.
همان طور که قبلاً  گفته ام به استثنای فتوایی که در سال ۱۳۴۷ راجع به کمک مالی به سازمان الفتح از طرف آیت الله خمینی داده شد، [و چند اعلامیه همه آغشته به "اسلامی نشان دادن" آرمان فلسطین] چیزی در حمایت از مردم فلسطین از او سراغ ندارم تا اینکه در سال ۱۳۵۲ برادران انقلابی فلسطینی از ما خواستند ترتیب ملاقات هیأتی از طرف آنها را با آیت الله بدهیم تا آنها ضمن طرح مسئله جنوب لبنان، از او بخواهند طی فتوایی حمایت شیعیان لبنان از مقاومت فلسطین را مورد تأکید قرار دهد. در آن ملاقات که من، هم معرف آنها بودم و هم کار ترجمه را به عهده داشتم این امکان حاصل شد که ضمن طرح مسائل سیاسی مربوط به قضیه فلسطین، به خصوص در لبنان، آیت الله وعده انتشار اعلامیه ای در حمایت از فلسطینی ها را بدهد. آن اعلامیه با بعضی پیشنهادهایی که من هنگام قرائت پیش نویس آن کردم به امضای آیت الله رسید و منتشر شد.
روی هم رفته موضع آیت الله خمینی نسبت به مسائل سیاسی ایران و منطقه حالت منفعلی داشت به طوری که تا سال ۱۳۵۷ او برای نیروهای انقلابی فلسطینی و غیره تقریباٌ ناشناخته بود.
در مورد برخورد آیت الله با عمال سر سپرده رژیم شاه، یک نمونه را ذکر می کنم و آن این که طی یکی از ملاقات ها که معمولاٌ برای در جریان گذاشتن آیت الله نسبت به اخبار مبارزاتی ایران داشتیم، مطرح کردم که سرهنگ مولوی رئیس سابق ساواک تهران گویا کشته شده است. آیت الله با تعجب پرسید که "چرا او را کشته اند؟" من گفتم "لابد چون در راس ساواک بوده" گفت: "این درست نیست. او دیگر از ساواک رفته و به ژاندارمری منتقل شده بود"!
آیت الله از سرهنگ مولوی خاطره ای داشته  است و آن این که در سال ۱۳۴۲ وقتی آیت الله خمینی حدود دو ماه در زندان گذراند  یک روز مولوی نزد او می رود تا خبر آزادی آیت الله را به او بدهد و تأکید کند که "شاهنشاه معتقدند که  حضرات آیات عظام باید مورد احترام باشند ولی از سخنرانی تند آیت الله ناراحت هستند" و آیت الله خمینی قبول می کند که ممکن است تند روی هایی هم شده باشد! آیا اغماض آیت الله  نسبت به مولوی و برخوردی که او در همان سال های ۱۳۴۲ نسبت به اصل سلطنت و یا سکوت او در قبال جنایات شاه در ظفار و... در سال های بعد داشت  بی ارتباط است؟
در حاشیه این مصاحبه جا داشت راجع به روابط آیت الله با گردانندگان انجمن اسلامی در اروپا و آمریکا نظیر صادق طباطبائی و [صادق] قطب زاده و [ابوالحسن] بنی صدر و دکتر [ابراهیم] یزدی که کارشان بطور عمده اداره محافل و جلساتی بود که ربطی به مبارزه انقلابی علیه رژیم شاه نداشت و تأیید  و کمک مالی که آیت الله بدانان می نمود جای صحبت های فراوان است. ما طی این مصاحبه به تحلیل مواضع آیت الله خمینی در سال های تبعید و نقش واقعی که او در آن سال ها داشته، پرداخته ایم و در اینجا نیازی به تکرار آنها نیست.
ما در این مصاحبه کوشیدیم هرچند به اختصار کامل، شمه ای از واقعیات جنبش انقلابی سال های گذشته را که از طرف بورژوازی و خرده بورژوازی به قدرت رسیده شدیداٌ در معرض تحریف و مسخ قرار گرفته است، برای کارگران و زحمتکشان و نیروهای انقلابی بازگو کنیم و نشان دهیم طبقات و اقشار بینابینی که در دوره شاه، در زیر حاکمیت مطلق سیاسی و اقتصادی سرمایه داری وابسته به امپریالیسم قرار داشتند و به همین اعتبار برخی مواضع مبارزاتی (البته نا پیگیر و در تناسب با موقعیت طبقاتیشان) از خود نشان می دادند، چگونه پس از سوار شدن بر موجی که انقلاب توده ها بر انگیخته بود و غصب قدرت سیاسی، به صف ضد انقلاب پیوسته همدست با امپریالیسم جهانی به سرکوب نیروهای کمونیستی و انقلابی مى پردازند.
این واقعیتی است که راه سرخ انقلاب دموکراتیک ضد امپریالیستی خلق های قهرمان ما در مسیر پر سنگلاخ خود با مبارزه علیه طبقات پاسدار نظام استثماری کهن طی خواهد گشت. این وظیفه سترگ کمونیست هاست که بی مهابا حقایق را به توده ها باز گویند، آنها را در پرتو جهان بینی علمی خود با مارکسیسم لنینیسم بسیج، سازماندهی و رهبری کنند و جامعه را به سوی آینده ای تابناک که فارغ از هرگونه ستم طبقاتی و ملی است رهنمون شوند. کمونیست ها برای تحقق این آرمان از هیچ گونه فداکاری دریغ ندارند و از هیچ چیز نمی هراسند. این حتمیت تاریخ است.
پيكار: با تشكر از رفقا تراب حق شناس و حسين روحانى كه نظرات خودشان را پيرامون تماس با آيت الله خمينى در نجف با ما در ميان گذاشتند، به خوانندگان عزيز به ويژه رفقايى كه به ما نامه نوشته و خواستار انتشار اين مصاحبه ها به صورت كتاب شده اند اطلاع مى دهيم كه متن كامل اين مصاحبه را همراه مصاحبه با رفيق تراب پيرامون ياوه هاى شيخ محمد منتظرى ( مندرج در شماره هاى ۶۷ تا ۶۹ پيكار) در يك كتاب منتشر خواهيم كرد.
ضميمه ها:
در حاشيه مصاحبه دوم، پيكار، شماره ۷۱، دوشنبه ۱۷ شهريور ۱۳۵۹، صفحه ۱۰.
"حجت الاسلام شيخ محمد تقی فلسفی" [۱۳۷۷-۱۲۸۶] واعظ معروف در خدمت سپهبد [فضل الله] زاهدی [۱۳۴۲-۱۲۷۱]  عامل كودتای امپرياليستی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و نخست وزير كودتا.
شيخ محمد تقی فلسفی واعظ معروف كه اين روزها نيز- همانند گذشته- به فحاشی عليه كمونيست ها و نيروهای انقلابی می پردازد و چندی پيش همراه با گروهی در جماران با آيت الله خمينی ملاقات كرد، همان كسی است كه عليه [محمد] مصدق و به نفع شاه موضع داشت و در حد خود جاده صاف كن كودتای آمريكايی ۲۸ مرداد بود او از سال ۱۳۲۵ به بعد با دريافت حقوق از ركن ۲ در پادگان های ارتش سخنرانی می كرد و برای منحرف كردن افكار عمومی از قضايای سياسی، مسٸله بهاييت را كه از لحاظ سياسی برادر دو قلوی رژيم شاه و آلتی در دست امپرياليست ها بود علم می كرد و با طرح يك سلسله خرافت می كوشيد مردم را مشغول كند. آقای فلسفی با سپهبد زاهدی و [سپهبد] تيمور بختيار [۱۳۴۹-۱۲۸۲] فرماندار نظامی تهران و [سپهبد نادر] باتمانقليچ [۱۳۷۰-۱۲۸۲] رييس ستاد ارتش دوست نزديك بود. بايد پرسيد چه كسانی از افشای مزدورانی چون فلسفی می ترسند؟

در حاشيه مصاحبه دوم، پيكار، شماره ۷۱، دوشنبه ۱۷ شهريور ۱۳۵۹، صفحه ۱۱.
در حاشیه مصاحبه:
سند زیر را به نقل از کتاب " نهضت دو ماهه روحانیون" تالیف علی دوانی – قم، ۱۳۴۱ – می آوریم. تاریخ تلگراف، مهر ۱۳۴۱ می باشد: تلگراف حضرت آیتالله خمینی؛
بسم الله الرحمن الرحیم
حضور مبارک اعلیحضرت همایونی
پس از اهداء تحیت و دعا بطوری که در روزنامه ها منتشر شده است دولت در انجمن های ایالتی و ولایتی، اسلام را در رای دهندگان و منتخبین شرط نکرده و بزنها حق رای داده است و این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام، آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمائید  مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگوئی ملت مسلمان شود.
الداعی روح الله الموسوی

در حاشيه مصاحبه سوم، پيكار، شماره ۷۲، دوشنبه ۲۴ شهريور ۱۳۵۹، صفحه ۱۰.

در حاشيه مصاحبه چهارم، پيكار، شماره ۷۵، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۵۹، صفحه ۱۰ و ۹.

در حاشيه مصاحبه ششم، پيكار، شماره ۷۷، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۵۹، صفحه ۱۴.
نسخه تايپ شده اين نامه و توضيح پيكار بر آن در متن اين مصاحبه آمده است.
در حاشيه مصاحبه
آيت الله حسينعلى منتظرى در سال ۱۳۵۱ مطابق با ۱۳۹۲ هجرى قمرى، نامه اى به آيت الله خمينى نوشت كه به دليل شرايط پليسى كلمه، "خمينى" در نامه ذكر نشده و در امضا نيز به ذكر حروف اول اسم اكتفا شده است. اين نامه را [ محمد على] رجايى (نخست وزير فعلى) كه در آن زمان معلم مدرسه بود و نسبت به مجاهدين سمپاتى داشت به دست آورده و جواد رفيق دوست [ برادر محسن رفيق دوست] تاجر موز در ميدان تره بار تهران كه در حال حاضر پست مهمى در سپاه پاسداران دارد به خارج برد. اشخاص اخير مانند بسيارى ديگر كه در گذشته افتخارشان اين بود كه براى مجاهدين خدمتى انجام دهند، امروز پس از به دست گرفتن قدرت در صف بورژوازى و ضد انقلاب قرار گرفته اند و كينه توزانه به كمونيست ها و مجاهدين خلق مى تازند. اينك متن نامه را مى آوريم ( تاكيدها و يادداشت هاى داخل پرانتز از ماست).
باسمه تعالى
حضرت ايت الله العضمى مدظله العالى
پس از تقديم سلام و تحنيت به عرض عالى مى رساند، چنان چه اطلاع داريد عده زيادى از جوان هاى مسلمان و متدين گرفتارند (حالا مى گويند" مرگ بر منافقين!") و عده اى از آنان در معرض خطر اعدام قرار گرفته اند. ( امروز در مجلس شورا براى آنان تقاضاى اعدام مى كنند!) تصلب آنان نسبت به شعاٸر اسلامى و اطلاعات وسيع و عميق آنان بر احكام و معتقدات مذهبى معروف و مورد توجه همه آقايان و روحانيون واقع شده است ( آيا مى بينيد حرف هاى ديروز و امروز آقايان چقدر با هم تفاوت دارد؟! اين دقيقا انعكاس موضع طبقاتى آنان است، كه در مصاحبه شرح داده شده ... ) و بعضى از مراجع و جمعى از علما بلاد اقداماتى براى تخلص آنان كرده اند و چيزهايى نوشته شده، به جا و لازم است از طرف حضرت عالى نيز در تاييد و تقويت و حفظ  دما آنان چيزى منتشر شود. اين يعنى در شرايط فعلى ضرورت دارد خود مخالفين سعى مى كنند، آنان را منحرف قلمداد كنند. ("مخالفين" آن روز، رژيم شاه بود و آقايان امروز جاى آن را گرفته اند و مخالف شده اند!) البته كيفيت آن بسته به نظر جنابعالى است. در خاتمه از حضرت عالى ملتمس دعا خير مى باشم.
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته
ح-ع-م
( آرى، آقايان! حفظ منافع طبقاتى، حيا و رودربايستى نمى شناسد، فقيه هاى عاليقدر و مراجع و مجتهدين عظام، ديروز چنين مى گفتند و امروز فقط مى گويند، "ما فريب خورده بوديم!". شما به اعتبار موضع طبقاتى تان كه در تضاد با قدرت حاكم قرار داشت، عجز خود و ايدٸولوژى خود در مبارزه با رژيم شاه را در رشادت مجاهدين و ديگر انقلابيون مى يافتيد و خيره و مبهوت به آنها مى نگريستيد ولى امروز، شهداى آنان را "دزد" مى ناميد و براى زنده اشان خط و نشان مى كشيد!).

مصاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف (ب)

صاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف - (ب)

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
شماره مطلب
مصاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف
مصاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف (الف)
مصاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف (ب)
مصاحبه با روحانی و حق شناس: تماس با خمینی در نجف (پ)
تمام صفحات

۴
پیکار، شماره ۷۵، سال دوم – دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۵۹، صص ۱۱-۸ و ۲۱
پیکار: مخالفت مراجع و روحانیون بزرگ در اوائل دهه ۱۳۴۰ که با قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ همراه گشت چگونه شروع شد و بر چه پایه و زمینه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی قرار داشت؟
رفیق تراب: در اواخر  دهه  ۱۳۳۰ نیازهای اقتصادی امپریالیسم آمریکا و به تبع آن نیازهای سیاسی و نظامی اش، ایجاب می کرد که زیربنای اقتصادی جامعه ایران، که هنوز یک کشور نیمه مستعمره – نیمه فئودال بشمار می رفت به نفع نیازهای امپریالیستی تغییر کند و مقدمات به اصطلاح، اصلاحات ارضی و استقرار حاکمیت سرمایه داری وابسته فراهم آید. اما در آن زمان زمینه این تغيیرات از هر حيث، در کشور فراهم نبود.
از سوی دیگر پس از ۷ سال که از حکومت کودتا و بگیر و ببندها و اعدام ها و نیز مقاومت و قهرمانی های خلق از یک طرف و سکوت و تسلیم و خیانت غالب رهبران سیاسی و مذهبی از طرف دیگر می گذشت، کشور شدیداٌ دچار بحران اقتصادی و سیاسی بود. فشار توده ای از پایین موجب ایجاد شکاف در بالا یعنی طبقه حاکمه  شده، ضرورت عقب نشینی محدود و گشودن "دریچهء اطمینان" را برای جلوگیری از انفجار به رژیم شاه تحمیل می نمود. اینک به برخی از وقایع مهم اشاره می کنم:
-    اعتصابات کارگری متعدد، منجمله اعتصاب ۳۰ هزار نفری کارگران كوره پزخانه های تهران که به خون کشیده شد.
-    بدتر شدن روز افزون وضع دهقانان و مناطق دوردست، نظیر بلوچستان، که هیات دولت ضد خلقی آن روز هم ناگریز بود برای آن اشک تمساح بریزد.
-    اعتصاب وسیع دانش آموزان در تهران سال ۱۳۳۸ که  آن طور که به یادم هست - از دارالفنون شروع شد.
-    افتتاح احزاب "شه ساخته" نظیر حزب ملیون (به ریاست دکتر منوچهر اقبال) و حزب مردم (به ریاست اسدالله اعلم) و انتخابات مجلس که شاه مجبور به باطل کردن آن شد.
-    بروز اختلافات در سطوح بالا مثلاً  بین شاه  و تیمور بختیار (که تا ۵ سال پس از کودتا فرماندار نظامی تهران بود) که منجر به فرار بختیار به خارج از کشور شد.
-    تغییر سریع کابینه ها و درگیری درونی رژیم بین جناح وابسته به فئودال ها که بطور سنتی با سیاست انگلیس همخوانی داشتند و جناح متعلق به بورژوازی وابسته که از سوی آمریکا حمایت می شدند.
-    و بالاخره عجز رژیم از سرکوب مبارزات سرسختانه توده ها.
اینها و نمونه های بسیار دیگر نشان میدهد که  اوضاع چقدر بحرانی بوده است. در چنین اوضاعی روحانیون بزرگ اگر موضعی سیاسی داشته اند جز در حمایت از فئودال ها و سکوت رضایت آمیز در قبال سرکوب توده ها نبوده است.
همزمان با زمینه سازی برای اجرای اصلاحات ارضی که آيت الله بروجردی، از موضعی فئودالی شدیداٌ در برابر آن ایستاده بود و پس از آن که مسألهء تحدید مالکیت هم به صورت نظر خواهی در روزنامه ها به صورت گسترده ای مطرح شد، شاه در پاییز ۱۳۳۹ اعلام کرد که "انتخابات آزاد است" و به نمایندگان جبهه ملی اجازه داده شد که در انتخابات دوره بيستم "مجلس شورای ملی" شرکت کنند.
جنبش کمونیستی که پس از ضربات بر حزب توده و سرکوب های رژیم کودتا هنوز نتوانسته بود کمر راست کند عملاً در صحنه سیاسی حضور نداشت. روحانیون بزرگ هم به همان دلایلی که در قسمت های قبلی مصاحبه گفته ام دلیلی برای مخالفت با رژیم شاه نمی دیدند. این است که اپوزیسیون و نیروی مخالف، هر چند در سطح رفرميستی آن، در وجود بقایای "جبهه ملی" و پیروان مصدق خلاصه  می شد. باید بگویم که در آن زمان حزب توده پس از آن همه ضربات و خیانت ها و توجیه فرار از صحنه مبارزه و هم آوازی با رژیم که از سوی کمیته مرکزی در مسکو و آلمان شرقی انجام داده بود، اصلاٌ در صحنه مبارزه سیاسی حضور نداشت و بسیاری از عناصر مبارز کمونیست و نیز انقلابیون دمکرات مذهبی زیر چتر جبهه ملی فعالیت می کردند.
بقایای "جبهه ملی" برای آغاز فعالیت انتخاباتی تشکیلات جبهه ملی را با شعار "هدف جبهه ملی ایران حکومت قانونی است" احیا کردند و با سازشکاری طبقاتی خویش مشغول چانه زدن با رژیم برای بدست آوردن چند کرسی در مجلس شورا یا حداکثر یکی دو پست وزارتی شدند. سال ۱۳۳۹ و انتخابات به اصطلاح آزاد شاه منجر به راه یافتن یک یا چند نفر از جبهه ملی منجمله اللهیار صالح از کاشان به مجلس بیستم شد. علاوه بر جبهه ملی، عناصر سر سپرده آمریکا مثل دکتر علی امینی و محمد درخشش هم که با روی کار آمدن کندی در آمریکا جان و ماموریت تازه ای یافته بودند، بیکار نبودند. جبهه ملی سعی در مهار زدن جنبش خلق داشت و باند امینی به توطئه علیه جنبش می پرداخت. مثلاً  محمد درخشش، جنبش اعتصابی و حق طلبانه معلمین را به بند می کشید و در همین اعتصاب و تظاهرات سراسری معلمین بود که معلمی بنام دکتر خانعلی در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ به شهادت رسید. جبهه ملی هم، می کوشید جنبش روشنفکران و دانشجویان را در چهارچوب برنامه های رفرمیستی و سازشکارانه اش زندانی کند. جبهه ملی با تمام قوا سعی می کرد شعارهای تظاهرات سراسری دانشجویان دانشگاهها رنگ ضد سلطنتی به خود نگیرد. جبهه ملی حتی  جرأت نداشت نام مصدق را که شاه از او خرسند نبود به عنوان رهبر خود برزبان آرد. به طوری که جمعیت نهضت آزادی ایران که گاه انتقاداتی را متوجه شخص شاه (و نه سلطنت) می کرد و از مصدق به عنوان رهبر جنبش ملی یاد می نمود، مورد "بی مهری" جبهه ملی قرار گرفت و بدان راه نیافت.
در اواخر ۱۳۳۹ و اوائل ۱۳۴۰ اوضاع اقتصادی کشور بسیار بحرانی بود و جناح آمریکایی درون رژیم به سرکردگی دکتر علی امینی که قرار بود تسلط کامل سرمایه داری وابسته را بر ویرانه نظام نیمه فئودال نیمه مستعمره گذشته تأمین  کند، با استفاده از این بحران، دربار را تحت فشار قرار داد و آمریکا فقط با پرداخت ۵/۳ میلیون دلار وام، حکومت دلخواه خود را به شاه تحمیل نمود. روی کار آمدن امینی و ایجاد جو نسبتاٌ آزادتر برای تظاهرات سیاسی اصلاح طلبانه و مسالمت آمیز، از اردیبهشت ۱۳۴۰ به بعد، تغییرات چندانی در آرایش نیروهای سیاسی مخالف برجا نگذاشت. مبارزات خلق و در پیشاپیش آن دانشجویان دانشگاه که به تدریج هسته های مقاومت چپ و کمونیستی و انقلابی در بین آنان پا می گرفت، کم کم قابل کنترل نبود و رژیم با حمله وحشیانه ارتش و پلیس به دانشگاه تهران در اول بهمن ۱۳۴۰ نوعی ضرب شست نشان داد. اندکی پس از این واقعه، حکومت امینی که وظیفه اش یعنی آماده کردن زمینه برای اصلاحات ارضی آمریکایی شاه به پایان رسیده بود جای خود را به اسدالله علم، فئودال سر سپرده ای که قرار بود تبدیل به سرمایه دار وابسته شود، سپرد و او همچنان حسن ارسنجانی وزیر کشاورزی امینی را که مأمور مستقیم آمریکا بود برای پیاده کردن طرح اصلاحات ارضی در کابینه نگاه داشت.
آیت الله بروجردی در فروردین ۱۳۴۰ درگذشت و تا یک سال و حتی بیشتر پس از او هنوز جانشین قدرتمندی عهده دار منصب مرجعیت او نشده بود. رژیم شاه در غیاب بروجردی "اصلاحات ارضی" را که به دستور آمریکا باید پیاده می کرد، آسانتر می توانست به مرحله اجرا در آورد. اینجاست که شروع کرد به گذراندن قوانینی جهت زمینه سازی آن تغییرات. ایجاد تغییراتی در قانون انجمن های ایالتی و ولایتی، اعطای حق رأی به زنان در انتخابات و تصویب لوایحی که از پایگاه بورژوایی محدودیت های بیشتری برای روحانیت و مذهب ایجاد می کرد، موجب مخالفت مجتهدین (همان طور که قبلاً  گفته ام، از پایگاه فئودالی) با دولت وقت (اسدالله علم) گردید. تلگراف هايی که در این باره به شاه و دولت زده شده در دست است و شما می توانید نمونه هايی از آنها را در معرض دید خوانندگان "پیکار" قرار دهید. موضع آیت الله خمینی در آن زمان، قبلاً  در "پیکار" شماره ۷۱  آمده است. مأخذ این تلگراف ها، همان کتاب "نهضت دو ماهه روحانیون ایران" تألیف علی دوانی (که خود  به اصطلاح از "فضلای حوزه علمیه" است ) چاپ ۱۳۴۱ قم، می باشد.


خوب پس از ملاحظه این اسناد به ادامه صحبت می پردازیم:
سر و صداها و اجتماعات در مساجد و منزل روحانیون بزرگ، حول همین درخواست ها جریان داشت. "علما"ی شهرستان ها هم به تهران و قم سفر کردند. بسیاری از آنها برای رقابت با یکدیگر و عقب نماندن از قافله هم که بود، تلگرامی به شاه یا نخست وزیر می فرستادند و به اصطلاح خودشان "میخ اجتهادشان را می کوبیدند". یکی از اجتماعات مهمی که در تهران در آن روزها تشکیل شد در مسجد سید عزیزالله معروف به (ترک ها) در بازار بود. این اجتماع به کارگردانی فلسفی واعظ که قبلاً  او را تا حدی معرفی کرده ایم (پیکار ۷۱ )، و زیر نظر آیت الله بهبهانی تکرار شد. شخص اخیر حامی فئودال ها، نوکر انگلیس و فردی بسیار نزدک به دربار بود و غائله نهم اسفند ۱۳۳۰ به نفع شاه و علیه مصدق را او رهبری نمود. متن خبر را از روی همان کتاب که قبلاً  ذکر کردم میتوانید بخوانید. (صفحه ۸۸) سند شماره ۱.
کش و قوس بین دولت و "علما" به تدریج دسته اخیر را در مواضع خود که به صورت امری حيثیتی در آمده بود سرسخت تر می سازد. علاوه بر فئودال ها، خرده بورژوازی تحت ستم، به ویژه روشنفکران و دانشجویان مذهبی دمکرات و حتی لیبرال های مذهبی با مراجع تماس می گیرند و در بیانیه های مراجع، به نسبت وابستگی شان به این یا آن طبقه، شعارهای آنها مطرح می شود. 
در این میان تغییر لحن آیت الله خمینی از همه بارزتر است. او به تدریج پا را از حد اولیه تغییر قانون انجمن های ایالتی و ولایتی و عدم شرکت زنان در انتخابات فراتر می گذارد و مسائل اجتماعی دیگری را، البته در حد قانونی و اصلاح طلبانه اش، مطرح می نماید. آیت الله خمینی در پایان یک تلگراف مورخه ۱۵/۸/۱۳۴۱ که خطاب به شاه است چنین می گوید. آن را برایتان می خوانم:
"اعلیحضرت را متوجه می کنم به اینکه اطمینان نفرمایید به عناصری که با چاپلوسی و اظهار چاکری و خانه زادی می خواهند تمام کارهای خلاف دین و قانون را کرده و به اعلیحضرت نسبت دهند
" (آیت الله حساب شاه را با اطرافیانش جدا می کند و شاه را تطهیر می نماید) "و قانون اساسی را که ضامن اساس ملیت و سلطنت است با تصویب نامه های خائنانه و غلط از اعتبار بیندازند". (باید پرسید اولاٌ کدام قانون اساسی را آیت الله معتبر می دانسته است. مگر قانون اساسی مشروطیت شدیداٌ با مشروعه شیخ فضل الله نوری که امروز رژیم جمهوری اسلامی اینقدر برایش سینه چاک می دهد تضاد نداشت؟ ثانیاٌ چطور شد که در آن زمان ملیت خوب بود ولی امروز به صورت یک کفر درآمده است؟). "تا نقشه های شوم دشمنان اسلام و ملت را عملی کنند. انتظار ملت مسلمان آن است که با امر اکید، آقای علم را ملزم فرمایید از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند و از جسارتی که به ساحت مقدس قرآن کریم نموده استغفار نماید." (آیت الله، فقط از شاه میخواهد که علم را به تبعیت از قانون اسلام و قانون اساسی ملزم کند نه به  شاه و سلطنت کاری دارد و نه به قانونی بودن یا نبودن نخست وزیری علم. ببینید سطح بر خورد چقدر محدود است!). "و الا ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگری را تذکر دهم. از خداوند تعالی استقلال ممالک اسلامی و حفظ آنها را از آشوب و انقلاب مسئلت می نمایم". (آیت الله خمینی، ایران دوره شاه سال ۱۳۴۱ را مستقل ارزیابی می کند و برای حفظ "استقلال" آن و دیگر ممالک اسلامی دعا می نماید؛ در حالی که تقریباٌ همگی آنها زیر سلطه امپریالیسم و چکمه وحشیانه ترین و عقب مانده ترین رژیم ها می سوزند و در آستانه انقلاب قرار دارند. و بالاخره در آخرین جمله تلگراف از "خدا می خواهد" که ممالك اسلامی را از انقلاب حفظ کند. مگر نه این که انقلاب از سوی توده های تحت ستم و به اصطلاح "مستضعفین" علیه حکومت های ظالم می خواست عملی شود؟ چرا آیت الله انقلاب را اینقدر امر ناپسندی می شمارد؟ آیا جز این است که آیت الله و طبقه ای که او نمایندگی اش را به عهده داشت با رژیم پوسیده نیمه فئودال نیمه مستعمره شاهنشاهی در تضاد تعیین کننده ای نبوده است؟!)
این فشارها دولت علم را وادار به عقب نشینی می کند و لایحه مورد اعتراض، در هفته اول آذر ماه ۱۳۴۱ رسماٌ لغو می گردد. آیت الله خمینی از این دوره است که به عنوان یک مرجع تقلید در سطح جامعه مطرح می شود. اما آنچه او را برای اقشار متوسط مذهبی مقبول تر می سازد پاسخی است که او می تواند بطور نسبی به خواست های این اقشار بدهد. مطرح شدن آیت الله خمینی به عنوان یک مرجع تقلید، بر خلاف شریعتمداری و دیگران، ناشی از موضع مبارزه جویانه ای است که او بعنوان نماینده اقشاری که ذکر کردم در مبارزه با شاه ایفا می کرد.
در ششم بهمن ۱۳۴۱ و با تمهیدات قبلی، رفرندوم شاه و به اصطلاح انقلاب سفید مطرح می گردد. در برابر این اقدام رژیم، تنها نیروی موجود سیاسی، که جبهه ملی است، خلع سلاح می شود و از سر درماندگیِ تمام، درماندگی ای که نشان می داد در ایران بورژوازی ملی ای وجود ندارد که این ها نماینده اش باشند، ناگزیر شعار "اصلاحات آری! دیکتاتوری شاه نه!" را می دهد. فاتحهء جبهه ملی در همین جا خوانده شد، هرچند برخی از سران آن برای احتیاط چند ماهی در زندان گذراندند. تنها جناحِ نهضت آزادی بود که به اعتبار وجود عناصری مبارز و رادیکال در پایه آن، به ویژه دانشجویان، مدتی بیشتر دوام آورد.
یکی دو سال مخالفت های علنی با دولت شاه سد خفقان را تا حدودی شکسته است. رژیم ناگزیر است طرح آمریکایی اصلاحات ارضی را به هر قیمت پیاده کند. فئودال هایی که چندان سهمی در این تغییر و تحول به نفعشان نشده، زوزه هايى می کشند ولی البته قدرت بسیج مردم را ندارند و عمر تاریخی شان به سر آمده است. اقشار و طبقات تحت ستم شهری به ویژه خرده بورژوازی سنتی و بخش وسیعی از روحانیون کوچک و به خصوص طلاب که فرهنگ و ایدئولوژیشان نیز مورد تعرض قرار گرفته است نارضایتی خود را از طریق حمایت از مراجعی مانند آیت الله خمینی بروز می دهند و او با سخنرانی ها و اعلامیه های خود کانونی از مخالفت با دولت و شاه فراهم می کند. خواست های وسیعتر يا ريشه اى تری که عناصر آگاه وابسته به اقشار تحت ستم و از جمله آیت الله طالقانی مطرح می کنند روی شعارهای آیت الله خمینی تأثیر می گذارد و برای اولین بار موضوع خطر اسرائیل و آمریکا در بیانیه های مراجع تقلید طرح می شود. ماه محرم پیش می آید و استفاده از منابر علیه شاه و دولت، قدرت حاکم را به عکس العمل وا می دارد. تظاهرات وسیع توده ای، بخصوص در روز عاشورا، و شعارهای "خمینی بت شکن ..." که خواست توده ها را برای واژگونی رژیم شاه بیان می کرد و شعارهای لیبرالی جبهه ملی را به زباله دان پرت می نمود، رژیم را به وحشت انداخت. در ۱۱ محرم، ماموران ساواک آیت الله خمینی را از خانه اش در قم ربودند و در تهران زندانی کردند. این جرقه و بهانه ای برای قیام ۱۵ خرداد (۱۲ محرم) شد. در حالی كه هیچ رهبری و نقشه ای برای این قیام وجود نداشت، هزاران نفر از زحمتکشان و توده های تحت ستم شهری و تعدادی هم از روستاییان حول و حوش تهران به خیابان های تهران سرازیر می شوند. در قم نیز که قبلاً  یک بار به مدرسه فیضیه حمله شده و سابقه نزدیک سرکوب پیش چشم ها وجود دارد و همچنین در برخی شهرهای دیگر، مردم ظاهراٌ در اعتراض به دستگیری آیت الله خمینی و در واقع به خاطر اینکه از ستم چندین ساله به جان آمده اند به خیابان ها می ریزند. رژیم سرکوب سخت و خونین را در دستور قرار می دهد. هزاران نفر در روزهای ۱۵ و ۱۶ خرداد در تهران و شهرستان ها به شهادت می رسند و مرحله اى در تاریخ مبارزات ایران شروع  مى شود. اصلاح طلبی بورژوازی لیبرال و همه کسانی که بر اساس موضع طبقاتیشان در فکر مماشات بودند، در این دوره به طور کامل شکست می خورند و از این پس هرچه گروه مبارز بوجود می آید به انقلاب و مبارزه مسلحانه فکر می کند و مخفیانه به سازماندهی می پردازند.
آیت الله خمینی پس از دو سه ماه از زندان آزاد می شود. ولی همان طور که خود به رژیم شاه اخطار کرده است سرسختانه علیه آن موضع گیری می کند و به عنوان سمبل اقشار متوسط جامعه و آن بخش از روحانیت که به خاطر وابستگی های طبقاتیش با رژیم اختلاف يا حتی تعارض دارد در می آید. روحانیون لیبرال نظیر شریعتمداری و در مدارج پایین تر کسانی مانند ناصر مکارم و جعفر سبحانی (نماینده تبریز در مجلس خبرگان) و سید هادی خسرو شاهی (نماینده امام در وزارت ارشاد ملی) از او می برند.
رژیم شاه از استقبال مردم نسبت به خمینی که شدیداٌ مضمون سیاسی و نه الزاماٌ مذهبی دارد ناراحت است و می كوشد با ارسال تلگراف تبریک و تسلیت  و غیره آیت الله شریعتمداری  را بعنوان مجتهد رسمی علم کند ولی بر آمد مبارزه طبقاتی درون جامعه نه نتها لیبرال ها و سازشکاران با رژیم را نمی پذیرد، بلکه آنها را طرد می کند. به اعتقاد من تنها همین جنبه یعنی همخوانی نسبی آیت الله خمینی با نیازهای مبارزاتی اقشار متوسط جامعه و موضع او علیه شاه (که تجسم جبهه دشمن و سمبل آن بود) با توجه به بر آمد انقلابی و طرد رفرمیسم و در شرایطی  که جنبش کمونیستی از ضعف شدیدی رنج می برد، انظار را متوجه آیت الله خمینی ساخت. در همین فاصله، یعنی از آزادی از زندان تا تبعید که قریب یک سال طول کشید موضع او از لیبرال ها هرچه بیشتر فاصله می گرفت. بسیاری از طرفداران متعصب او از شریعتمداری بد می گفتند و بالعکس. بد نیست در اینجا اشاره کنم که بین این دو مجتهد از سال ها پیش روابط دوستانه ای برقرار نبوده است که علت آن را هم در موضع طبقاتی آنان و هم در رقابت بر سر مرجعیت می توان دید.
به هر حال، موضع مخالفت آمیز آیت الله خمینی از اواسط ۱۳۴۲ تا اواسط ۱۳۴۳ که تبعید شد، پیوسته شدت و صراحت بیشتری پیدا کرد. هرچه سرمایه داری وابسته بیشتر تحکیم مى شد و بدنبال آن خرده بورژوازی تحت فشار بیشتر قرار می گرفت و هر اندازه بورژوازی به نهادها و بینش فرهنگی ـ مذهبی این اقشار تعرض بیشتری می کرد، اینان حیات خود را بیش از بیش در خطر می دیدند. اوج مخالفت آیت الله خمینی در نطقی که علیه لایحهء کاپیتولاسیون (مصونيت قضائی مستشاران امریکایی در ایران) ایراد کرد دیده می شود. در این نطق که در حضور هزاران نفر در مدرسه فیضیه ایراد شد، آیت الله شدیداٌ به آمریکا حمله کرد و جانسون رئیس جمهور وقت آمریکا را دشمن ترین و منفورترین فرد عالم نزد مردم ایران دانست و به شاه (در قالب همان مواضع خود) هشدار داد که اگر خودت را درست نکنی گوشت را می گیرم و از مملکت بیرون می اندازم!
این حرفهای صریح و آتشین هر چند که نه همراه با برنامه بود، نه با تشکیلات، ولی وقتی با توهمات و تقدس روحانیون و نیز تخیلات خرده بورژوایی طرفداران همراه می گشت، چنان شوری بر می انگیخت که می توانست برای رژیم دردسر بزرگی باشد و بود. در آن زمان رژیم توانسته بود کلیه نیروهای سیاسی را یا خنثی و یا سرکوب سازد. تعداد زیادی در زندان و برخی دیگر در حال تدارک برای تشکیل سازمان های مخفی انقلابی بودند. صدای آیت الله خمینی تنها صدایی بود که می توانست علیه کاپیتولاسیون بلند شود و شد. به همین سبب بود که رژیم شاه طی توطئه ای که با سکوت رضایت آمیز کسانی مانند شریعتمداری همراه بود، شبانه آیت الله خمینی را از قم  ربوده او را با هواپیما از تهران به ترکیه و پس از چند ماه به عراق تبعید نمود.
۵
پیکار شماره ۷۶ سال دوم – دوشنبه ۲۱  مهر  ۱۳۵۹، صص ۱۶-۱۵.
پیکار: رفیق تراب شما در قسمت های پیشین مصاحبه به موضع روحانیون بزرگ منجمله آیت الله خمینی از شهریور ۱۳۲۰ به بعد اشاراتی داشتید. همچنین از فعالیت روحانیون در اوائل سال های ۱۳۴۰ و موضع گیری آقای خمینی همزمان با ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و پس از آن تا تبعید وی به خارج از کشور سخن به میان آوردید. آیا در ایران هم با آیت الله تماس داشتید؟
رفیق تراب: باید بگویم که تماس های من با آیت الله خمینی در نجف در سالهای۱۳۴۹ تا ۱۳۵۳ به نمایندگی از سازمان مجاهدین خلق ایران، اولین تماس مستقیم من با آیت الله نبود. قبلاً  در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۲ چندین بار از طرف انجمن اسلامی دانشجویان و دانشجویان "نهضت آزادی" با مجتهدین معروف وقت منجمله آیت الله خمینی ملاقات کردم. در آن زمان انجمن اسلامی دانشجویان یک نهاد دانشجویی با گرایش های دمکراتیک بود. مجاهد شهید محمد حنیف نژاد و من جزء شورای مرکزی انجمن های اسلامی دانشگاه بودیم و اعلامیه های ما دمکراتیسم انقلابی اقشار متوسط جامعه در آن زمان را به خوبی نشان می داد و به همین لحاظ برای برخی از همفکران ما و سران نهضت آزادی تند روانه جلوه می کرد. ما در نهضت آزادی نیز همراه با جوانان پرشوری از کادرها و اعضای نهضت بودیم که سیاست رفرمیستی رهبری را نمی توانستیم هضم کنیم و به همین دلیل وقتی اعضای هیئت اجرایی نهضت در اول خرداد ۱۳۴۲ دستگیر شدند و فعالیت تبلیغی و افشاگرانه نهضت به عهده ما افتاد، اعلامیه های صریح و تندی  مشخصاٌ علیه شاه، بنام نهضت صادر می کردیم که مورد اعتراض برخی از مسئولین نهضت قرار می گرفت ولی ما به کارمان ادامه می دادیم.
این وضع تا اوایل سال ۱۳۴۳ ادامه یافت و من همراه با دو سه نفر دیگر با مشورت یکی از مسئولین نهضت و گاه تماس با زندان، به انتشار دفاعیات نهضتی ها در دادگاه، صدور اعلامیه های افشاگرانه، تدوین و نشر برخی جزوات مبارزاتی که مشخصاٌ اصلاح طلبی را رد می کرد و شاه را مورد حمله قرار می داد و همکاری با دیگر نیروهای مبارز می پرداختیم و البته از کادرهای باقی مانده و هواداران نهضت هم در این راه کمک می گرفتیم.
یکی از فعالیت های ما که در کنار کارهای تشکیلاتی مان انجام می دادیم تماس با روحانیون مبارز بود که در اینجا فقط به تماس با آیت الله خمینی اشاره می کنم. یکبار پس از خرداد ۱۳۴۲ با تعداد قابل توجهی از دانشجویان انجمن اسلامی یک راهپیمایی در قم ترتیب دادیم و به منزل آت الله خمینی که تازه از زندان چند ماهه آزاد شده بود رفتیم. در آنجا طی یک سخنرانی و نشست، نظرات همفکرانمان را برای آیت الله گفتیم. در آن زمان با وجود آنکه اندیشه مبارزاتی ما شکل ابتدایی خود را می گذراند و از حدود طبقاتی و ایدئولوژیک خود البته نمی توانست فراتر برود، روی این مسائل تأکید می ورزیدیم؛ مسائلی که نشان  دهنده نوع برخورد و سمتگیری فکری و مبارزاتی ما در آن سالهاست:
1-    " لبه تیز حمله باید متوجه آمریکا و اسرائیل و عمال آنها در ایران باشد و مسائل جزئی نظیر انجمن های ایالتی و ولایتی قابل طرح نیستند".
2-    "روحانیت مبارز" و "جنبش اسلامی" باید از حالت خود بخودی بیرون بیاید و ضروری است که تشکیلات داشته باشد.
3-     "در برابر"دشمنان مردم" باید برخوردی انقلابی داشت نه اصلاح طلبانه".
البته خوانندگان پیکار اگر قسمت های قبلی  مصاحبه را مطالعه  کرده باشند می توانند درک کنند که ما این پیشنهاد ها را در چه جوی مطرح می کرده ایم، جوی که رفرمیسم  و سازشکاری بر آن مسلط بود.
4-    "ایدئولوژی و برنامه اسلامی به خصوص در زمینه های اقتصادی و اجتماعی مدون نشده است" و در این باره ما از آیت الله چاره جوئی می کردیم. ما پس از ذکر تلاشی که خودمان به کمک کسانی امثال آیت الله طالقانی، على گلزاده غفوری و مطهری انجام داده بودیم به آیت الله گفتیم که برنامه "جوانان مسلمان" در مقایسه با برنامه های سایر مکاتب فکری (به تعبیر آن روزمان) دارای نقص فراوان است و آیت الله در جواب ما گفت که "نه، اصلاٌ چنین نیست، اسلام  برای همه چیز برنامه دارد".
اکنون ببینیم این برنامه از چه نوعی است؟
این برنامه با مرحله دیگری از تکامل تاریخی بشر که دورانش سپری شده می توانسته منطبق باشد. رهبران اسلامی برنامه دارند، اما مربوط به کدام زمان؟ کتاب های فقهی اسلامی (به ویژه شیعی) برای دوره برده داری و فئودالی  خیلی هم برنامه دارد. از آداب خفتن بگیر تا معاملات و جزا. طی سال های گذشته به ویژه در یک سال و نیم اخیر بسیاری از به اصطلاح متفکرین اسلامی کوشیده اند در همان چارچوب های فکری گذشته با مسائل روز و حل مشکلات اجتماعی برخورد کنند، اما نتیجه ای جز در جا زدن، جز کمک به باز سازی نظام سرمایه داری وابسته و ایجاد تغییراتی در سطح و رو بنا و نه در جهت منافع واقعی توده ها کاری نتوانسته اند انجام دهند. حتی در تئوری هم مطرح نکرده اند و چاره ای جز این ندارند. ماهیت طبقاتی آنان و ایدئولوژی شان اجازه نمی دهد که پا فراتر گذارده شود. امروز برنامه ای مورد نیاز توده هاست که بتواند نیازهای جامعه را متناسب با مرحلهء کنونی از تاریخ تکامل حل کند. یعنی برنامه مبارزه جهت امحاء سلطه امپریالیسم و ایجاد حکومت کارگران و زحمتکشان، سمتگیری به سمت الغاء استثمار و بسوی جامعه ای که در آن طبقات از بین رفته باشد. مفهوم "بی برنامه" بودن رژیم جمهوری اسلامی را در همین ماهیت ارتجاعی طبقه حاکم و عجز ایدئولوژی آن برای حل مسائل مبتلابه عصر کنونی باید جستجو کرد، عجزی که ذاتی این رژیم است.
************
پس از خرداد ۱۳۴۲ تلاش کادرهای جوان و مبارز نهضت آزادی برای بیرون آوردن آن از رفرمیسم ریشه دارش و تشکل مجدد، عبث ماند و به همین لحاظ بود که پس از تشکیل هسته اولیه  سازمان مجاهدین خلق ایران من بدان پیوستم و جهان بینی سازمان را که اسلامی و انقلابی می دانستم قبول داشتم. ما به مبارزه انقلابی علیه امپریالیسم و رژیم دست نشانده شاه خائن و رهایی مردم زحمتکش میهن مان می اندیشیدیم و در راه آن فعالیت می کردیم و مسلم است که بینش و شعاع عمل ما از حیطه ماهیت طبقاتی ما و شرایط حاکم بر جامعه مان نمی توانست فراتر رود و نیز بر همین پایه هم بود که ما برداشت های مترقیانه ای از اسلام می نمودیم. من مدت یک سال از نیمه ۱۳۴۲ تا نیمه ۱۳۴۳ تمام وقت به کار مبارزه پرداختم و مخفی بودم و پس از پیوستن به سازمان مجاهدین و چند سال فعالیت انقلابی در سنگر مجاهدین خلق در آغاز فروردین ۱۳۴۹ جزء اولین هیئت اعزامی این سازمان مرکب از مجاهد شهید رسول مشکین فام، یک رفیق دیگر [فتح الله خامنه اى] و من برای مذاکره و برقراری تماس با جنبش مقاومت  فلسطین و تدارک آموزش نظامی، به طور قاچاق و از مرز جنوب، به خارج از کشور رفتم و بدنبال آن ۹ سال تمام (قریب ۶ سال در سازمان مجاهدین و کمی بیش از ۳ سال در بخش منشعب از آن) بنا به دستور سازمان، در خارج کشور به وظایف انقلابی و تشکیلاتی خود مشغول بودم. ابتدا سه ماه به کار سیاسی و ارتباطی مشغول بودم. در تیر ماه ۱۳۴۹ مخفیانه به ایران برگشتم و پس از چند روز همراه با قریب ۱۰ نفر از برادران مجاهدم و به عنوان راهنمای آنان دوباره به مناطق خلیج فارس رفتم. در سفر دوم حدود یک ماه همراه با مجاهد شهید محمود شامخی در ابوظبی که در آن زمان مستقیماٌ مستعمره انگلیس بود زندانی بودم و بعد بلافاصله به لبنان و اردن رفتم. در آنجا تعداد دیگری از مجاهدین گرد می آمدند منجمله شهدا اصغر بدیع زادگان و محمد بازرگانى و رضا رضائی. فعالیت ما در لبنان و به ویژه اردن تا دو سه ماه بعد یعنی تا پس از سپتامبر سال ۱۹۷۰ طول کشید. عده ای از برادران ما که در راه پیوستن به ما بودند در دبی  دستگیر شده بودند و سازمان تلاش خود را به کار برد تا از تحویل آنان به ایران مانع شود و در همین رابطه یک هواپیمای ایرانی که ۶ برادر زندانی ما را به تهران می آورد بوسیله ۳ نفر دیگر از برادران منجمله رفیق روحانی ربوده و به بغداد برده شد [دو نفر دیگر مجاهد شهید رسول مشکین فام و مجاهد محمد صادق دربندی بودند] ولی مقامات عراقی برادران ما را (که حاضر نبودند خود را در خدمت عراقی ها قرار دهند) به زندان انداختند و شکنجه شان می کردند و احتمال داشت که آنها را به ایران تحویل دهند، امری که برای سازمان مخفی ما در آن روز البته گران تمام می شد.
سازمان این بار برای نجات ۹ نفر آن هم از زندان بغداد باید تلاش می کرد. سفر من به عراق و ملاقات با آیت الله خمینی یکی از این تلاش ها بود. در آبان ۱۳۴۹ من همراه با نامه ای از آیت الله طالقانی به آیت الله خمینی به نجف رفتم و با آشنایی و معرفی آقای سید محمود دعائی، نامه را برای آیت الله خمینی بردم. نامه در تقویمی جیبی با جوهر نامرئی نوشته شده و چند روز قبل از آن مخفیانه به خارج ارسال و به ما رسیده بود. آقای خمینی مرا به طور خصوصی پذیرفت و کس دیگری در اطاق نبود. نامهء  نامرئی را با ماده ظاهر کننده آن جلوی آیت الله خوانا کردم و نامه آیت الله طالقانی را که بر اساس شناخت او از بنیانگذاران سازمان تهیه شده بود به آقای خمینی دادم. نامه با آیه ای از سوره  کهف: " انهم فتیه آمنوا بربهم وزدناهم هدی" [سوره کهف، آيه ۱۳] یعنی آنها جوانانی هستند که به پروردگارشان ایمان آورده اند و ما بر هدایتشان افزوده ایم – شروع می شد (۱) . نامه از آیت الله میخواست که به هر نحو صلاح می داند مانع از تحویل برادران زندانی ما از طرف رژیم عراق به ایران گردد.
[پاورقى]، آیت الله خمینی در سخنرانی ۴ تیرماه ۱۳۵۹ خود ضمن ذکر این قضیه، نه نام آیت الله طالقانی را بر زبان آورد و نه آیه قران را تا به آخر خواند. او مشخصاٌ کلمه " آمنوا" را که "ایمان آورده اند" معنا می دهد و مصداق آن بر اساس نامه آیت الله طالقانی "مجاهدین " هستند، نخواند! (پیکار)
آیت الله رمز اطمينانی را که آقای طالقانی داده بود و نیز صحت امضای نامه را تأیید  کرد و از من پرسید: "خوب، من چه باید بکنم؟ من در پاسخ حداقل تقاضا را مطرح کردم و گفتم: "فقط کافی است شما به عراقی ها پیغام دهید که خبری دریافت کرده اید که اینها جاسوس رژیم شاه نیستند و تفصیل قضیه را موکول به اخبار بعدی از ایران بنمایید که ما خود راساً اقدام می کنیم" و اضافه کردم که "این برادران در راه سفر به سوی پایگاه های انقلاب فلسطین بوده اند و من نیز از پایگاه های الفتح نزد شما آمده ام."
در آن روز، نه آیت الله از ایدئولوژی ما پرسید و نه فرصت طرح آن برای او بود. آقای خمینی گفت :"اگر اقدامی کند ممکن است برای آنها (زندانیان) بدتر شود"(!). من "بدتر شدن" را نمی توانستم قبول کنم و گفتم: "آنها زیر شکنجه شدید قرار دارند و در معرض تحویل به ایران هستند". ولی وی نه در آن تماس و نه بعد از آن حاضر به هیچ کمکی به ما نشد بدون این که کوچکترین اطلاعی از به اصطلاح اشکالات اعتقادی ما در آن زمان داشته باشد. البته چند روز پس از آن ملاقات اول، آیت الله توجیه دیگری برای این عدم موضعگیری مطرح نمود و آن اینکه "نمی خواهد از عراقی ها تقاضایی بکند تا تقاضای متقابلی از سوی آنان به دنبال داشته باشد". واضح است که آنچه من می خواستم، "تقاضا" از دولت عراق محسوب نمی شد و اضافه می کنم که آیت الله از امتیازاتی – هرچند غیر رسمی – در عراق بر خوردار بود که مانع "پیغام" پیشنهادی من نبود. شاید این موضوع را در قسمت های بعدی این مصاحبه  بیشتر بتوانم شرح دهم.
آقای دعائی که امروز به خیل ضد انقلابیونی که کمونیست ها و مجاهدین را زیر شلاق تهمت و تکفیر گرفته اند پیوسته است و تلاش های انقلابی ما در آن سال ها را "منافقانه" نامیده است خوب به یاد دارد که چقدر بی آنکه کسی – حتی آیت الله خمینی – متوجه شود، خودش در راه آزادی و جلوگیری از شکنجهء برادران ما کوشید و باز می داند که سر انجام، تماس ما با الفتح و وساطت نماینده آن سازمان، مانع تحویل آن برادران [به ایران] و آزادی آنها گردید. او به یادش هست که چقدر از این موضع گیری آیت الله ناراحت بود و حتی نزد او ــ به قول خودش ــ گریه کرده است. آقای دعائی به یاد دارد که از همان سال ۱۳۴۹ که من او را در نجف دیدم و رفتار انقلابی و تشکیلاتی من و دیگر برادران که آن را دقیقاً منطبق بر "ایده آل های اسلامی اش" می دانست، او و برخی دیگر از دوستانش در نجف را چقدر تحت تأثیر قرار می داد. او به یادش هست که ده ها گفتار رادیویی برنامه "نهضت روحانیت" را که او از رادیو بغداد اجرا می کرد، من به اتکاء آموزش های سازمانیم می نوشتم و آیت الله خمینى هم هرگز کلمه ای در نادرست و غیر اسلامی بودن آنها به او نگفت و باز او به یادش هست که همکاری در نوشتن گفتار برای آن برنامه و نیز رادیو دیگری که بعدها بنام "روحانیون مبارز" – بمدت چند ماه – دائر بود (اواخر ۱۳۵۳) از جانب ما همچنان ادامه داشت.
به طور کلی می گویم: آقایان خرده بورژواهايی که تا دیروز بر اساس نیازهای محدود مبارزاتی شان گرد ما حلقه می زدند، امروز که به قدرت رسیده و به خدمت بورژوازی در آمده اند از همین موضع ضد انقلابی، علیه ما لجن پراکنی می کنند، ما را "فریبکار" می خوانند و واقعیات جنبش خونبار گذشته را در جهت منافع محدود طبقاتی خویش مورد تحریف و انکار قرار می دهند.
باری، تماس ما با آیت الله، دادن اخبار جنبش، منجمله نشریات خودمان، به او ادامه یافت. اما آیت الله اگر مجاهدین را تأیید  نکرد، هرگز تکذیب هم نتوانست بکند، چرا؟ پاسخ این "چرا" را بعداٌ خواهم داد.
۶
پیکار شماره ۷۷ سال دوم، دوشنبه ۲۸  مهر  ۱۳۵۹، صص ۱۴-۱۳.
پیکار: آیت الله خمینی در همان سخنرانی خود (مورخ ۴ تیر ماه) از کسانی سخن گفته است که به حمایت از مجاهدین خلق به او نامه نوشته و حمایت از مجاهدین را خواستار شده اند. ضمناً آیت الله گفته است که مجاهدین آنها را "فریب" داده و اغوا کرده بودند. توضیح شما چیست؟ و به چه منظور با آن اشخاص تماس بر قرار شده بود؟
رفیق تراب: مقدمتا اشاره کنم که قبل از شهریور ۱۳۵۰ یعنی پیش از آنکه تعداد قابل توجهی از اعضای سازمان ما (در آن زمان مجاهدین خلق) و تقریباٌ اکثر اعضای رهبری آن به اسارت پلیس شاه خائن بیفتند با برخی از روحانیون که بطور نسبی اندیشه مبارزاتی داشتند و برداشت های مترقیانه ای را از اسلام ارائه می دادند تماس داشتیم و از آنها به منظور "دستیابی به مفاهیم قرآن و نهج البلاغه" کمک می گرفتیم؛ ولی باید بگویم که در همان زمان ما به این نتیجه رسیده بودیم که به هیچوجه نمی توانیم از آنان انتظار داشته باشیم که به اصطلاح آن روزِ خودمان "تدوین ایدئولوژی انقلابی اسلام" را برای ما به عهده بگیرند. گرایش ما به قبول برخی از اصول مارکسیسم، نقطه افتراق ما و آنان را تشکیل می داد. موضع طبقاتی ما و گرایش ما به سمت حل تضادهای درون جامعه به نفع زحمتکشان (هرچند این گرایش و سمتگیری جنبه کاملاٌ علمی نداشت، بلکه شدیداٌ به ایده آلیسم آغشته بود) ما را بر آن می داشت تا آنجا پیش رویم که از مبارزهء پیگیر علیه امپریالیسم و لغو استثمار سخن بگوییم و ماتریالیسم تاریخی را در تحلیل هایمان مبنا قرار دهیم. البته روشن است که بدون ماتریالیسم دیالکتیک قبول ماتریالیسم تاریخی معنا ندارد.
از میان روحانیون، نزدیکترین فرد به ما آیت الله طالقانی بود ولی در مورد او نیز مثلاً نه کتاب "پرتوی از قرآن" او را می توانستیم مبنای کل بینش خود قرار دهیم و نه کتاب "اسلام و مالکیت" اش را. به هرحال چون جای شرح و تفصیل این قضایا اینجا نیست از آن می گذرم و در عین حال به این نکته نیز اشاره می کنم که ما از مواضع مبارزاتی آنان هرچند بسیار اندک بود تا آنجا که در توان داشتیم و در آن شرایط خفقان از دست سازمان ما که مرحله جنینی و مخفی بودن خود را می گذراند بر می آمد، حمایت می کردیم. پس از تبعید آیت الله خمینی به عراق شاید اولین اعلامیه او پس از چند سال، اعلامیه ای بود در حمایت از انقلاب فلسطین و به ویژه الفتح که همزمان با حج در سال ۱۳۴۷ صادر شده بود. ما این اعلامیه را ترجمه و در تعداد قابل توجهی تکثیر و پخش کردیم و این اولین کار تبلیغی ما در آن شرایط نیز محسوب می شد که تأثیر قابل توجهی بخشید و صندوقی برای کمک به طور مخفیانه در تهران ایجاد شد.
پس از ضربه ای که در شهریور ۱۳۵۰ به سازمان وارد آمد، سازمان تصمیم گرفت که از پوسته محدود تشکیلاتی خود بیرون آید، رژیم را طی فعالیت تبلیغی وسیع افشا نماید و با تماس با برخی از مراجع و روحانیون و افراد مبارز و بیان مواضع عام سیاسی و اعتقادی خود، حمایت آنان را از مبارزین در بند جلب کند، و احیاناً مانع آن شود که رژیم خونخوار شاه انقلابیون اسیر را در زیر شکنجه یا در میدان اعدام به قتل برساند و با استفاده از گمنامی آنها و اهدافشان هرگونه تحریفی در مورد افکار و فعالیت های مبارزاتی آنان به عمل آورد.
در این میان، خانواده های زندانیان و شهدای سازمان نقش بسیار فعالانه و افشاگرانه ای، که تا آن زمان در آن سال ها بی سابقه بود، داشتند و مسافرت ها و تحصن ها و جلسات متعددی در قم، تهران وشهرستان ها بر پا کردند که بیان آنها فرصت دیگری می خواهد. در ادامه این سیاست افشاگرانه و بسیج توده ای، سازمان با برخی از اشخاصی که در آن زمان و در چار چوب اهداف طبقاتی خود با رژیم شاه تضاد و مبارزه ای داشتند تماس گرفت و آنها که مستقیم و غیرمستقیم از اهداف انقلابی سازمان مطلع شده بودند منجمله اقدام به ارسال نامه هایی برای آیت الله خمینی کردند:
- یک نامه را مهندس عزت سحابی  به آیت الله نوشته بود.
- نامه ای مفصل از هاشمی رفسنجانی بود که نسخه ای از آن را خودم به نجف بردم. در این نامه نویسنده نه تنها از مجاهدین خلق بلکه از فدائیان خلق (به خصوص رفیق شهید مسعود احمد زاده) به خوبی یاد کرده حمایت آیت الله را از مبارزین خواستار شده بود. در اینجا باز هم به تغيیر موضع رفسنجانی و امثال او باید اشاره کنم که دقیقاً به دلیل آنکه امروز قدرت را به دست گرفته و به صف بورژوازی و ضد انقلاب پیوسته اند، مواضع گذشته خود را از یاد برده و در سخنرانی های خود به کمونیست ها و مجاهدین لجن پراکنی می کنند.
- آقای مطهری هم سفارشی شفاهی به آیت الله کرده بود.
- نامه ای مهمتر از آیت الله منتظری بود که در آن، ضمن تأیید از مجاهدین زندانی، از آیت الله خواسته بود به نفع آنان اقدام نماید و البته در آخر هم تصمیم را به خود آیت الله خمینی محول نموده بود. این نامه را خودم به نجف بردم. (نامه آیت الله منتظری خطاب به آیت الله خمینی را خوانندگان پیکار در حاشیه این مصاحبه می توانند ملاحظه کنند).
- اعلامیه ای نیز از آیت الله بهاءالدین محلاتی بود که به نام، از چندین نفر از مجاهدین زندانی به عنوان مسلمانان پاک و مبارز یاد کرده بود. آیت الله خمینی هیچ جواب مثبتی به آن نامه ها نداد.
- همچنین آیت الله قاضی در تبریز، مجاهدین اعدام شده را "شهید" می نامید. و به سازمان کمک می کرد.
من مثال های فراوانی دارم که همگی براساس تحلیلی که در قسمت های قبلی مصاحبه اشاره کردم نشان می دهد که  بسیاری از مخالفین امروز کمونیست ها و مجاهدین، موضع گذشته شان را به نفع ضد انقلاب تغییر داده اند و باید ماسک عوامفریبی را از چهره آنان درید و حقایق را برای توده ها روشن کرد.
آیت الله خمینی و روزنامه های اطلاعات و جمهوری اسلامی و کسانی امثال هاشمی رفسنجانی، دعائی، بهزاد نبوی و دیگران ما را که در آن سال ها در یک سازمان انقلابی (مجاهدین خلق) فعالیت می کردیم به "فریبکاری" متهم کرده اند. این اتهامی است به غایت نادرست. من برعکس، این حملات گسترده و ارتجاعی علیه کمونیست ها و مجاهدین را فریبکاری بزرگی می دانم که با استفاده از ناآگاهی ها و توهم های موجود در جامعه، به شیوه همان کسی که بجای نوشتن کلمه "مار" شکل مار را بر دیوار می کشید و مردمی نادان را می فریفت، اینان نیز به فریب مشغول اند.
ما پس از چندین سال کار سیاسی ـ تشکیلاتی مداوم و مخفی، خود را برای مبارزه ای سخت و انقلابی آماده می کردیم ودر این راه خطرات و زحمات زیادی را تحمل نموده بودیم. ما به درستی معتقد بودیم که در برابر دشمن که عبارت از امپریالیسم و رژیم سرمایه داری وابسته شاه خائن بود باید همه نیروهای خلقی را بسیج کنیم و از کلیه نیروهایی که فکر می کردیم در این راه با ما هدف مشترکی دارند، یاری بخواهیم. علت تماس ما با آیت الله خمینی، با توجه به سوابق ضدیت او با شاه، جلب یاری و پشتیبانی او در مبارزه علیه امپریالیسم آمریکا و رژیم شاه بود. ما آزادی و بهروزی توده های زحمتکش و به تعبیر آن روزمان "تحقق آرمان های واقعی اسلام" را هدف داشتیم، در صورتی که هدف های مبارزاتی آن اشخاص بسیار محدود و مبهم بود.
ما به خاطر همان التقاط و دوگانگی در ایدئولوژیمان، در عین حال که اختلاف بین اهداف و برنامه های خودمان با اهداف آیت الله خمینی را درک می کردیم ولی نسبت به نقاط اشتراک او با خودمان دچار توهم بودیم. ما حتی بین او و طلابی که از خانواده های زحمتکش به پاخاسته بودند (نظیر همین آقای دعائی) و هنوز دستشان به سفره رنگین سرمایه داران نرسیده بود، فرق می گذاشتیم و این ناشی از پایگاه طبقاتی مان و به برکت همان برداشت های ناقصی بود که از مارکسیسم لنينیسم داشتیم. در عین حال چون درک کاملی از تحلیل علمی و طبقاتی دارا نبودیم، نسبت به نیروهای نا پیگیر و کسانی که تضادشان با رژیم و امپریالیسم در سطح محدودی بود دچار توهم می شدیم که مثلاً  آیت الله خمینی می تواند درک و موضع ما را نسبت به مسائل مبارزه مورد تأیید  و حمایت قرار دهد!
باری، وقتی ما به اسلام نگاه می کردیم، "جهاد" و مبارزه آشتی ناپذیر با رژیم را می فهمیدیم و در این راه خود را با هرکس که در راه مبارزه با امپریالیسم و رژیم دست نشانده شاه مبارزه کند ــ منجمله کمونیست ها ــ همراه می دانستیم (رجوع  شود به دفاعیات مجاهد شهید علی میهن دوست و مقاله "درباره اتهامات اخیر رژیم"، ۱۳۵۲)، در صورتی که از همان اسلام که ما آن را ایدئولوژی خود تلقی می کردیم، سایرین بر اساس ماهیت طبقاتی شان درکی دیگر داشتد. ما مبارزه اقشار متوسط و پایین خرده بورژوازی تحت ستم را نمایندگی می کردیم که هر روز تحت فشار سرمایه داری وابسته به سمت طبقه کارگر رانده می شد در صورتی که آیت الله خمینی علیرغم تضادش با سلطنت، قشر خرده بورژوازی مرفه سنتی را نمایندگی می کرد و منادی حکومتی بود که با ویژگی "ولایت فقیه" مشخص می شود و مهمتر از اینها او به اصل مالکیت خصوصی بر وسایل تولید کاملاً اعتقاد داشته و دارد و محدویتی هم  نمی تواند برای آن قائل باشد. علت اینکه کتاب "اقتصاد بزبان ساده" تهیه شده بوسیله سازمان (مجاهدین) اینقدر بین برخی از طرفداران سازمان ناراحتی و مخالفت بر می انگیخت، همین مسئله تأکید آن کتاب بر الغاء استثمار بود. (هرچند آن کتاب، محققاٌ طرحی علمی برای حل مسئله استثمار را نمی توانست ارائه دهد و آغشته به التقاط بود).
در ادامه سیاستی که برای شما گفتم، در بهمن ماه سال ۱۳۵۰ ما تصمیم گرفتیم طی تماس هایی با آیت الله خمینی، اصول نظرات و بینش خود را با ایشان در میان بگذاریم. آیت الله خمینی و روزنامه های اطلاعات و جمهوری اسلامی و رادیو و کسانی که از پشته های اجساد شهیدان انقلاب برای خویش و طبقه شان منبر و تریبون ساخته و به فریب توده ها پرداخته اند و انقلاب دمکراتیک و ضد امپریالیستی خلق را هر چند موقت از پیشروی مانع گشته اند، ما را به "فریبکاری" متهم می نمایند و ابراز می کنند که گویا ما در گذشته در طرح مسائل اعتقادیمان دروغ می گفته ایم! ما درک خود را از اسلام صریحاٌ بیان می کردیم. ما روی پای خود ایستاده بودیم. ما مقلد کسی در امر مبارزه با امپریالسم نبودیم یا برای مبارزه کردن اجازه از کسی نمی خواستیم. این منطق مبارزه طبقاتی بود که در آن سال ها هسته های انقلابی شکل می گرفت و هیچ نیازی هم به اجازهء ریش سفیدان قوم نمی دید. سازمان های انقلابی نه با اجازه کسی بوجود آمده و نه با تکذیب کسی ازهم میپاشد. اما روزنامه اطلاعات که سازمان های انقلابی را فرمایشی می پندارد، وقیحانه یک روز پس از سخنرانی آیت الله خمینی، سازمان مجاهدین را وعده متلاشی شدن می دهد! (سر مقاله اطلاعات ۵ تیر).
باری، ما بر اساس همان بینش و سیاستی که ذکر کردم و با همان توقع محدود اما آغشته به توهم، در بهمن ۱۳۵۰ جلساتی با آیت الله خمینی داشتیم و رفیق حسین روحانی (برادر مجاهد ما در آن زمان) نظرات سازمان را در زمینه ایدئولوژی، استراتژی مبارزه مسلحانه و تحلیل از وضع جامعه، تاریخچه انقلابات اجتماعی و ضد امپریالیستی و ... به تفصیل برای آیت الله بیان کرد. خود رفیق، با دقت بیشتری به این سئوال شما می تواند پاسخ دهد.
در حاشيه مصاحبه
آيت الله حسينعلى منتظرى در سال ۱۳۵۱ مطابق با ۱۳۹۲ هجرى قمرى، نامه اى به آيت الله خمينى نوشت كه به دليل شرايط پليسى كلمهء "خمينى" در نامه ذكر نشده و در امضا نيز به ذكر حروف اول اسم اكتفا شده است. اين نامه را [ محمد على] رجايى (نخست وزير فعلى) كه در آن زمان معلم مدرسه بود و نسبت به مجاهدين سمپاتى داشت به دست آورده و جواد رفيق دوست تاجر موز در ميدان تره بار تهران كه در حال حاضر پست مهمى در سپاه پاسداران دارد به خارج برد. اشخاص اخير مانند بسيارى ديگر كه در گذشته افتخارشان اين بود كه براى مجاهدين خدمتى انجام دهند، امروز پس از به دست گرفتن قدرت در صف بورژوازى و ضد انقلاب قرار گرفته اند و كينه توزانه به كمونيست ها و مجاهدين خلق مى تازند. اينك متن نامه را مى آوريم (تاكيدها و يادداشت هاى داخل پرانتز از ماست).
باسمه تعالى
حضرت ايت الله العظمى مدظله العالى
پس از تقديم سلام و تحيت به عرض عالى مى رساند، چنانچه اطلاع داريد عده زيادى از جوان هاى مسلمان و متدين گرفتارند (حالا مى گويند"مرگ بر منافقين!") و عده اى از آنان در معرض خطر اعدام قرار گرفته اند. (امروز در مجلس شورا براى آنان تقاضاى اعدام مى كنند!) تصلب آنان نسبت به شعاٸر اسلامى و اطلاعات وسيع و عميق آنان بر احكام و معتقدات مذهبى معروف و مورد توجه همه آقايان و روحانيون واقع شده است (آيا مى بينيد حرف هاى ديروز و امروز آقايان چقدر با هم تفاوت دارد؟! اين دقيقا انعكاس موضع طبقاتى آنان است كه در مصاحبه شرح داده شده...) و بعضى از مراجع و جمعى از علماء بلاد اقداماتى براى تخلص آنان كرده اند و چيزهايى نوشته شده. بجا و لازم است از طرف حضرت عالى نيز در تأیيد  و تقويت و حفظ  دماء آنان چيزى منتشر شود. اين معنى در شرايط فعلى ضرورت دارد. چون مخالفين سعى مى كنند آنان را منحرف قلمداد كنند. ("مخالفين" آن روز، رژيم شاه بود و آقايان امروز جاى آن را گرفته اند و مخالف شده اند!) البته كيفيت آن بسته به نظر حضرتعالى است. در خاتمه از حضرتعالى ملتمس دعاء خير مى باشم.
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته
ح- ع- م
(آرى، آقايان! حفظ منافع طبقاتى، حيا و رودربايستى نمى شناسد. فقيه هاى عاليقدر و مراجع و مجتهدين عظام، ديروز چنين مى گفتند و امروز فقط مى گويند "ما فريب خورده بوديم!". شما به اعتبار موضع طبقاتى تان كه در تضاد با قدرت حاكم قرار داشت، عجز خود و ايدٸولوژى خود در مبارزه با رژيم شاه را در رشادت مجاهدين و ديگر انقلابيون مى يافتيد و خيره و مبهوت به آنها مى نگريستيد ولى امروز، شهداى آنان را "دزد" مى ناميد و براى زنده هاشان خط و نشان مى كشيد!).
۷
پیکار شماره ۷۸، سال دوم، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۵۹، صص ۱۴-۱۳.
پیکار: رفیق روحانی، قبل از اینکه من سئوالات خودم را درباره ملاقات شما با آیت الله خمینی، مضمون و نتایج این ملاقات در میان بگذارم، می خواستم برای اطلاع خوانندگان نشریه پیکار، از شما بخواهم تا درباره عواملی که موجب مسافرت شما در شهریور سال ۱۳۴۸ به خارج از کشور گردید توضیحاتی به ما بدهيد.
رفیق روحانی: همانطورکه اطلاع دارید سازمان مجاهدین خلق ایران، از همان ابتدا یعنی شهریور ۱۳۴۴ که بنیان گرفت، ضرورت مبارزه مسلحانه و اعمال قهر انقلابی را در قبال دشمنان خلق یعنی امپریالیسم و رژیم  منفور پهلوی، به عنوان یکی از اصول  خدشه ناپذیر اعتقادی اش مورد تأکید قرار داد و توضیح این مسأله و نقد و رد شیوه های رفرمیستی و اصلاح طلبانه که در آن زمان از سوی حزب توده و جبهه ملی و نهضت آزادی مورد تبلیغ قرار می گرفت یکی از مضامین اصلی آموزش اعضای سازمان را تشکیل می داد.
۳ سال پس از بنیانگذاری سازمان یعنی در سال ۱۳۴۷، از جمله مباحث مهمی که در درون سازمان و در رده های بالایی آن به بحث گذاشته شد، برخورد مشخص با مسأله قهر در شرایط جامعه ایران و به اصطلاح تعیین خط مشی تاکتیکی بود. در همین سال و طی بحث های متوالی و مفصل در جمع ها و رده های بالایی سازمان، به این نتیجه رسیدیم که به هر نحو که شده باید دشمن و نیروی انسانی و تأسیسات آن را مورد حمله مسلحانه قرار داد و این حملات و ضربات می بایست در شرایطی عملی شود که سازمان تا حد معین و لازمی به کسب آمادگی نظامی نائل آمده و در عین حال دشمن کوچکترین اطلاعی از وجود سازمان، آمادگی نظامی و برنامه عملیاتی آن نداشته باشد.
من در اینجا نه فرصت آن را دارم و نه جای آن هست که بخواهم به نقد و بررسی دیدگاه و بینش خرده بورژوایی آن روزمان از مسئله قهر انقلابی و مفاهیم تاکتیکی و استراتژیکی آن و رابطه آن با مبارزه طبقاتی توده ها و سطح این مبارزه و مهمتر از همه رابطه این دیدگاه و بینش یا ایدئولوژی مذهبی و التقاطی سازمان مجاهدین بپردازم. این خود بحث جداگانه و در عین حال بسیار با اهمیتی است که باید جداگانه مورد توجه قرار گیرد.
به هر حال، سازمان مجاهدین خلق در آن زمان، پس از تعیین خط مشی تاکتیکی خود و در همین رابطه مسئله تدارک و آمادگی نظامی را بطور فوری در دستور کار خود قرار داد و به برنامه ریزی در این زمینه پرداخت. در چارچوب همین برنامه قرار شد قبل از هر چیز با انقلابیون فلسطین و در آن زمان سازمان "الفتح" تماس گرفته شود و شرایط لازم برای آموزش نظامی عده ای  از اعضا و کادرهای سازمان در اردوگاه های فلسطینی فراهم گردد.
اولین اقدام و کوشش جهت ارتباط و ملاقات با سازمان الفتح توسط خود من صورت گرفت و من موفق شدم در آذر ماه ۱۳۴۸ در پاریس با "محمود همشری" نماینده سازمان الفتح  (که بعدها به دست عمال صهیونیسم در پاریس به شهادت رسید) چندین ملاقات داشته باشم. این ملاقات ها متاسفانه به دلیل عدم پیگیری شهید محمود همشری به نتیجه قطعی نرسید و بعدها از طریق دیگری یعنی تماس با نمایندگان سازمان الفتح در قطر (از شیخ نشین های خلیج فارس) زمینه ملاقات با اعضای رهبری این سازمان به دست آمد. این ملاقات در اوایل تابستان ۱۳۴۹ میان نمایندگان سطح بالای سازمان مجاهدین و سازمان الفتح در عمان (اردن) صورت گرفت و آنها (سازمان الفتح) تعهد هرگونه کمک نظامی را در حیطه امکاناتشان نسبت به ما پذیرا شدند.
به دنبال چنین تعهد همکاری ای، تعداد قابل توجهی از اعضا و کادرهای سازمان برای گذراندن دوره آموزشی به اردوگاه های فلسطینی گسیل شدند که پس از پایان دوره آموزش نظامی غالباً به ایران مراجعت کردند. در همین رابطه  تعدادی از اعضا و کادرهای سازمان که غالباً دانشجو یا به تازگی فارغ التحصیل شده بودند، اوایل تابستان ۱۳۴۹ جهت دریافت گذرنامه و سپس پیوستن به اردوگاه های فلسطینی از طریق قاچاق عازم دبی شدند. آنها با تحمل زحمات و مشقات بسیار موفق شدند به عنوان کارگر مهاجر ایرانی [با شناسنامهء جعلی] گذرنامه بگیرند، ولی درست یک روز قبل از مسافرتشان به بیروت یعنی ششم مرداد ماه ۱۳۴۹، شش نفر از آنها در بازار دبی و هنگام خرید لباس توسط پلیس دبی دستگیر و زندانی شدند.
دستگیری این افراد بلافاصله توسط یکی از اعضای سازمان که بطور تصادفی در دبی از این جریان با خبر شده بود، به تهران اطلاع داده شد و سازمان با توجه به اهمیت حفظ جان این افراد و خطرات دیگری که از این طریق متوجه سازمان می شد، کوشش وسیعی را برای رهایی آنها آغاز کرد و کمیته  مرکزی سازمان که من نیز جزء آن بودم، طی یک نشست خود تصمیم گرفت جمع ویژه ای را به اين کار اختصاص دهد و این جمع به طور مستقل در خود محل یعنی دبی ترتیب آزادی زندانیان را به هر شکل ممکن فراهم سازد. مسئولیت این جمع و فعالیت آن از طرف کمیته مرکزی سازمان مجاهدین بر عهده من گذاشته شد، و من در رابطه با این مسئولیت در روز ۱۱ شهریور ۱۳۴۹ به دبی مسافرت کردم و در فرصت کوتاهی این جمع با شرکت شهید رسول مشکین فام، مجاهد صادق دربندی، یک رفیق دیگر [فتح الله خامنه اى] و خود من در دبی استقرار یافت. فعالیت دو ماهه این جمع در دبی همراه با سیل کمک هایی که از طرف دیگر همرزمان مجاهد صورت می گرفت، موجب گردید تا تمامی راه های استخلاص ۶ مجاهد زندانی  مورد بررسی قرار گرفته و متناسب با شرایط و موقعیت های مختلفی که می توانست بوجود آید، هر یک از این طرح ها مورد استفاده قرار گیرد.
ما در ابتدا و در عین حال که شیوه های تعرضی و مسلحانه را مورد توجه داشتیم، مبنای کار را بر این گذاشتیم تا از طریق دخالت عناصر فلسطینی (که در مقامات دولتی دبی کلامشان مؤثر بود) در پرونده و موارد اتهامی مجاهدین اسیر، حتی الامکان از تحویل آنها به رژیم سرسپرده شاه خود داری شود. ما در این زمینه کوشش وسیعی را آغاز کردیم و به پیشرفت های زیادی هم نائل شدیم، اما به یک باره متوجه شدیم که رژیم شاه با اطلاع یافتن از موضوع، قصد دارد هرچه سریعتر آنها را تحویل بگیرد. ما در خلال تماس های دائمی و در عین حال مخفی ای که با زندان داشتیم، از برنامه استرداد مجاهدین در بند به ایران و جزئیات آن مطلع شدیم و علیرغم فرصت کوتاهی که در اختیار داشتیم (فقط ۲۰ ساعت)، موفق شدیم طرح ربودن هواپیمای دو موتوره ای را که قصد داشت مجاهدین اسیر را از دبی به بندر عباس منتقل نماید به مورد اجرا بگذاریم. به این ترتیب با اجرای این طرح توسط شهید رسول مشکین فام، مجاهد صادق سادات دربندی و خود من، شش تن مجاهد زندانی بنام های: رفیق سید جلیل سید احمدیان (عضو فعلی سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر)، رفیق کاظم شفیعی ها، رفیق محسن نجات حسینی، رفیق حسین خوشرو، مجاهد شهید محمود شامخی و مجاهد موسی خیابانی، در حالی که به شکنجه گاه های اهریمنی ساواک گسیل می شدند، آزاد گردیدند و برای گذراندن دوره آموزش نظامی به اردوگاه های فلسطینی پیوستند.
پیکار: رفیق! آن طور که من اطلاع دارم و فکر می کنم برخی از مردم نیز در جریان آن قرار گرفته باشند، مسأله شکنجه شدن شما و همرزمانتان توسط رژیم بعثی عراق در زندان بغداد است. از شما می خواهم تا در این مورد اگر توضیحاتی دارید بدهید. 
رفیق روحانی: از همان هنگام برنامه ریزی جهت آزاد ساختن شش مجاهد اسیر در دبی، کم و بیش از ماهیت رژیم بعثی عراق و موضع گیری های سوداگرانه آن در قبال نیروهای انقلابی که به ظاهر دم از حمایت از آنها می زد با اطلاع بودیم و به همین دلیل در طرح اولیه ای که داشتیم، مقصد نهایی خود را جمهوری دمکراتیک یمن (یمن جنوبی) در نظر گرفته بودیم. اما این طرح دارای اشکالاتی بود، چرا که بر اساس این طرح می بایستی هواپیمای ما در ریاض (سعودی) سوختگیری می کرد و این یک ریسک کامل بود و طرح ما را به  احتمال زیاد دچار شکست می کرد و لذا ما نمی توانستیم این طرح را پیاده کنیم. به این ترتیب با توجه به قدرت پرواز هواپیمای دو موتوره هیچ راهی جز رفتن به بغداد وجود نداشت و حتماٌ اطلاع دارید که طی این مسیر نیز که کوتاه ترين مسیر بود هشت ساعت بطول انجامید، آن هم با مخاطرات متعدد چه در هنگام سوختگیری در فرودگاه دوحه (مرکز قطر) و چه در موقع محاصره هواپیمای ما توسط جت های جنگنده کویت در آسمان این شیخ نشین.
به هرحال بلافاصله پس از ورود به بغداد، مقامات عراقی ما را به محلی که در ساختمان وزارت دفاع قرار داشت هدایت کردند. هنوز چند ساعتی از ورود ما به این محل نگذشته بود که ما را به طور جداگانه به یکی از زندان های قدیمی بغداد بردند و بلافاصله بازپرسی از ما را که همراه با فحاشی و شکنجه بود، شروع کردند. آنها با توجیه اینکه ما را نمی شناسند و نسبت به ما مشکوکند، بدترین فشارها را به ما وارد کردند. به عنوان مثال، مجاهد شهید رسول مشکین فام را تا سر حد مرگ شکنجه کردند. مجاهد موسی خیابانی را چند بار با شلیک گلوله در کنار سر او تهدید به مرگ کردند. خود مرا تا آنجا شکنجه دادند که مدت ها در همان بغداد در بیمارستان بودم. رفیق حسین خوشرو را ساعت ها به سقف آویزان کردند و در مقابل چشم من او را شکنجه دادند. رفیق کاظم شفیعیها را در نیمه های شب آنقدر شکنجه می دادند که از هوش می رفت و تن مجروح و نیمه جان او را به سلول می آوردند.
این وضع تا چند هفته به طول انجامید، تا آن که با کوشش و پیگیری سازمان و پس از آن که تلاش ما برای دخالت آیت الله خمینی به نتیجه نریسده بود، نماینده سازمان آزادیبخش فلسطین در بغداد همراه با رفیق تراب حق شناس با مسئولین عراقی دیدن کرده و آن دو در همان زندان به دیدن ما آمدند و از این به بعد مقامات عراقی مجبور به عقب نشینی شده و دست از شکنجه و بد رفتاری نسبت به ما برداشتند و از این هنگام کوشیدند که با انواع حیله ها ما را متقاعد کنند که در همان عراق بمانیم و به قول خودشان در کنار آنها با رژیم شاه مبارزه کنیم. عراقی ها بارها توسط عنصر جاسوسی بنام محمود پناهیان که دستیار تیمور بختیار در عراق بود و با حزب توده نیز روابط بسیار خوبی داشت، کوشیدند تا ما را به ماندن در عراق متقاعد کنند، اما ما که به ماهیت کثیف رژیم عراق آشنایی داشتیم با قاطعیت تمام در برابر این کوشش توطئه گرانه آنها ایستادگی کردیم و برنامه های پناهیان مزدور و عراقی ها را نقش بر اّب ساختیم و از آنها مصرانه و سرسختانه خواستیم که هرچه سریعتر ترتیب خروج ما را از عراق جهت پیوستن به اردوگاه های فلسطینی فراهم کنند.
مقامات عراقی وقتی فهمیدند که ما به هیچ قیمتی حاضرنیستیم در برابر فشار و تطمیع آنها تسلیم شویم و به آنان امتیازی بدهیم، سخت ناراحت شدند و به نماینده الفتح که سرانجام توانست ما را از دست پلیس سیاسی عراق و محمود پناهیان تحویل بگیرد، شرط   کردند که پس این ها نباید در عراق بمانند و همین طور هم شد. یادم هست که افسر ضد اطلاعات عراق بنام سروان يونس که مسئول پرونده ما بود وقتی سرسختی ما را برای رفتن به فلسطین دید مشتش را روی میز کوفت و گفت "پس شما به درد ما نمی خورید".
پس از دیدار نماینده سازمان آزادیبخش و رفیق تراب از ما، مدتی برای معالجه در یکی از بیمارستان های نظامی بغداد بستری شدیم. به دنبال خروج از بیمارستان و قبل از پیوستن  به اردوگاه های فلسطینی، پناهیان مزدور بارها به ملاقات ما آمد و کوشید تا یکبار دیگر شانس خود را بیازمايد و به هر ترتیب شده ما را به ماندن در عراق متقاعد کند ولی هر بار سرسخت تر از پیش با پاسخ منفی ما روبرو می شد و گفتنی است که ما آخرین درخواست او و عراقی ها را مبنی بر مصاحبه رادیو و تلویزیونی نیز رد کردیم. و بالاخره به دنبال فشاری که مرتباٌ به مقامات عراقی جهت  خروج از عراق وارد می آوردیم و با کوشش و فعالیت دفتر نمایندگی سازمان آزادیبخش فلسطین در بغداد، موفق شدیم عراق را ترک کرده، به اردوگاه های فلسطینی و سایر همرزمان مان که از مدت ها پیش به آنجا رفته بودند، بپیوندیم.
بله، این بود برخورد ما با رژیم عراق و برنامه های توطئه گرانه آن، واین موضعی انقلابی بود و جز این هم از ما انتظار نمی رفت و این را هم تمامی سردمداران رژیم جمهوری اسلامی و بیش از همه شخص آیت الله خمینی نیز به خوبی می دانند. اما آنها برای مقابله با جنبش توده ای و سرکوب نیروهای انقلابی و کمونیست و در جهت فریب توده ها می کوشند ما و دیگر نیروهای کمونیستی و انقلابی را به اصطلاح وابسته به رژیم ارتجاعی عراق و امپریالیسم آمریکا و... قلمداد نمایند!!
آنها غافلند از این که عوام فریبی آنها تازگی ندارد و قبل از آنها رژیم شاه نیز در همان زمان که ما در عراق زیر شکنجه بودیم و پس از آن تا آخرین روز حکومتش ما را متهم به ارتباط با عراق و آمریکا و شوروی می کرد. البته اگر رژیم  شاه در این فریب کاری ها و عوام فریبی ها توانست طرفی ببندد، این ها نیز طرفی خواهند بست. اما شما و ما دیدیم که توده ها چگونه پاسخ خود را به لاطائلات رژیم شاه دادند. بدون تردید سرنوشت اینان نیز جز این نخواهد بود!