نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

Fayrouz-2 songs for Palestine

ژاله عالمتاج قائم مقامی.پيشکسوت فروغ و سيمين



بهزاد کاظمی



ژاله عالمتاج قائم مقامی! در جسارت فکر و انديشه پيش کسوت فروغ فرخزاد و سيمين بهبهانی است يک قرن پيش از اين ميزيسته است. ٢٢ سال پيش از پروين اعتصامی چشم به جهان گشوده بود. اما دريغا! بسيار کم ميشناسندش. آزاده زنی که در دورانی از زمان، و مکانی از جهان به دنيا آمد که دانش و آزادگی برای زن حاصلی جز رنج نميآورد، و او جان هوشياری که سر تسليم به زمانه خود را نداشت. از کجا و از کدامين روزنهای همه به هراسناکيها گشوده، جهانی ديگر را پاييده بود که اميد رهايی زن فردا را در آن خراب آباد که نه دشمن ، بلکه انکار زن بود، سرود
باکی از طوفان ندارم، ساحل از من دور نيست
تا نگويی گور توست اين سهمگين دريای من
زير دستم گو مبين ای مرد! کاندر وقت خويش
از فلک برتر شود اين بينوا بالای مـــن
کهنه شد افسانه ات ای آدم! آخر گوش کن
داستانی تازه ميخواند تو را حوای من
گر بخوانم قصه، گويی دعوی پيغمبری ست
زانچه در آيينه بيند ديده ی بينای من


اسفند ماه ١٢٦٢، در قصبه فراهان نوزاد دختری متولد شد، نواده پسری ميرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی ميشد، وزير دانشمند عباس ميرزا نايب السلطنه، معلم و مرشد ميرزا تقی خان اميرکبير! کسی که عباس ميرزا اولين اصلاحات منظم اداری در تاريخ ايران را به دانش و درايت او انجام داده بود. اين دختر را به پيروی از شأن و منزلت خاندانی عالم تاج نام نهادند و ژآله نامی ست که او بعدها برای امضای اشعار خود برگزيد تا شايد از گزندها مصون بماند ويا شايد ازسر بيزاری از اين معنا که خود يافته بود:
تاج عالم گر منم بيگفتگوی
خاک عالم بر سر عالم کنيد

چه کسی باور ميکند که صد سال پيش از اين، زنی در ايران، ازدواج ناخواسته را با تن فروشی برابر نهاده و آنرا سروده باشد؟!

ای ذخيره کامرانيهای مرد
/ چند بايد برده آسا زيستن؟
تن فروشی باشد اين يا ازدواج؟
/ جان سپاری باشد اين يا زيستن؟
و يا باز در جای ديگر:
مردسيما ناجوانمردی که ما را شوهر است
مر زنان را از هزاران مرد نامحرم تر است
آن که زن را بی رضای او به زور و زر خريد

هست نا محرم به معني، ور به صورت شوهر است

عالمتاج قائم مقامی مادر شاعر معاصر پژمان بختياری است و ديوان اشعارش ....هر آنچه که باقيمانده است ....توسط ايشان در سال 1345 به چاپ رسيده است.

يک سوال....
آيا او را ميشناختيد؟ و يا حتی اسمش را شنيده بوديد.؟
برای اکثر ما شعری که احساس زن بودن در آن آشکارا آمده باشد از فروغ فرخزاد است ولی در حقيقت ژاله قائم مقام پيش کسوت اين ابداع در شعر فارسی بوده است.
روانش شاد باد
< src="">
http://www.google.com/favicon.ico" class="qtl">


بی کاری، فقر و روسپی گری


محمد قراگوزلو
September 14, 2010

دریغا که فقر

چه به آسانی

احتضار فضیلت است.

(احمد شاملو)

دریغا که فقر

چه به آسانی

احتضار فضیلت است.

(احمد شاملو)

درآمد

متنی که می خوانید مقاله ئی پژوهشی و بهره مند از مبانی روش تحقیق نیست. حکایتی بر پایه ی اصول شناخته شده ی داستان­نویسی نیز نیست. به متدولوژی علمی جامعه شناسی نیز متکی نیست. تلفیقی ست از مولفه های پیش گفته. تیغی بر دُمَلی. گیرم این تیغ ها بارها بر این دُمَل فرو رفته و گَند عفونت اش پس کوچه های شهر را نیز برداشته است. قصه ئی ناگفته نیست. یا دردی در خفا مانده. جراحتی ست که با هزار زبان بیان شده. از قلم من نیز بشنوید که حامل سمفونی غم ناک زحمت کشان و ریتم دردمندان و ملودی نسل های خاکسترنشین شده است. ما نه سناریو سازیم. نه عربده کش مزدور مراکز امپریالیستی. نه تئوریسین جسارت بخش گردنه بگیر بخش های بیمارستانی. و نه قهرمان جاده های غیر استاندارد کوهستانی. نق و نوق پیر زنان راوی افسانه های حسین کرد شبستری را به پشیزی نمی گیریم. ما نویسنده ایم. و پیش از آن، خدمت گزار یک لاقبای کارگران و زحمت کشانیم. نه امید واهی داریم و نه یاس فلسفی. آدمی با ضعف و قوت های مشهود، که دست کسی را نمی بوسد و از آزار دیگران تن و جان اش می­لرزد و با حضور کارگران پیش رو به آرامش می رسد. ما نویسنده ی کارگران و زحمت کشانیم. نزدیک به سه دهه است که از مال و منال (menal به کُردی یعنی بچه، فرزند) گذشته ایم. منتی در کار نیست. کار و زنده گی شفاف و علنی گواه آگاه زنده گی ماست. و اینک سال هاست با "چراغی در دست، چراغی در دل" به خانه ی فرودستان می رویم. ژست "کارگر پناهی" پیش کش نظاره گان منظره ی تلخ شهر پیر.

1.حکایتی واقعی

الف. خرداد 1355 بود به گمانم. یک سال زودتر از بقیه ی بچه ها دیپلم گرفته بودم. در فقدان 14 ساله ی پدر و غیاب سال های طولانی مادر، خیلی زود قاتی سیاست شده بودم. از کُنج کوچه های باریک و خیابان های تاریک جنوب تهران، پرت شده بودم وسط میدان جامعه. در انتظار کنکور و رشته ی جامعه شناسی بی تابی می کردم. با بر و بچه های سلسبیل و چهار راه وثوق دار و دسته ئی شده بودیم برای خودمان. پول تو جیبی من از باشگاه فوتبال قصر یخ و بعد کیان و هما در می آمد. که دفاع وسط بودم. و خوب زیر توپ می زدم! در امجدیه...! از سه سال قبل سردبیر هفته نامه ی دیواری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شده بودم. هر چه دستم می رسید می خواندم. تنها یا با بچه ها. مائوئیسم بی داد می کرد، آن زمان. کتاب سرخ مائو بود که مثل قند آب می شد. خرداد 55 بود احتمالاً. هفده سال ام بود. با سی چهل تومنی که حمید کمک کرد پول یک دوربین عکاسی ردیف شد. لوبیتل 2 روسی. اولین حلقه ی فیلم را در شیرپلا و توچال خراب کردیم و بعد که دست مان راه افتاد، راه افتادیم به طرف قلعه ی شهرنو. مویز نشده انگور شده بودیم. ادعای جامعه شناسی مان می شد. شهرنو جائی در جنوب غربی تهران. دروازه قزوین. نزدیک میدون اعدام. دلم لک زده بود برای یک روایت مصور از مشهورترین فاحشه خانه ی کشور. کفش و کلاه کردیم و رفتیم. با حمید و غلام. و دو حلقه فیلم.

ب. ساعت حدود ده صبح یکی از روزهای آخر خرداد. قلعه غلغله بود. سخت شلوغ. اولین تجربه ی من و غلام بود. اما حمید می گفت قبلاً دو سه بار آمده است. برای دیدزدن یا هم خوابه گی نیامده بود. نه پولش را داشت و نه اعتقادش را. شاید از سر کنجکاوی. نمی­دانم. پس، حمید شد راه نمای ما. جائی را نشان می کرد، غلام زاغ سوژه را چوب می زد و من عکس می گرفتم. با چند روسپی ارتباط برقرار کردیم. پس از گرفتن عکس. همین که فهمیدند قصد گپ و گفت داریم پس زدند. چند تا فحش آبدار هم شنیدیم که تازه بود. آن هم برای ما که جزوه ی "اسرار مگو" [نوشته ی ابوالقاسم حالت یا مهدی سهیلی یا...؟]را حفظ بودیم. هنوز به انتهای خیابان اول قلعه نرسیده بودیم که دخترکی توجه من را جلب کرد. وسط خیابان. چادرش را انداخته بود روی شانه های نیمه برهنه اش و ران های عریانش در هر قدم، به نوبت و موزون پیدا می شد. نزدیکش شدم و با احتیاط سلام گفتم. نیم نگاهی انداخت و گفت: "سام"و به راه­اش ادامه داد. عطر تندش در دماغم پیچید. نزدیک تر که شدم با کمی لکنت و خجلت و بریده، تقاضایم را گفتم. نه رغبتی. نه حال و حوصله ئی. و نه دل و دماغی برای حرف زدن. هیچ نداشت جز چهره ئی مضطرب و پریده رنگ. زیبا اما خسته و درهم شکسته. جوان اما پیر و گسسته. تا دم خانه اش برسیم همین قدر می گوید که نامش مژگان است و امروز سرش شلوغ است و برای صحبت کردن با من شخصاً مشکلی ندارد، اما... حالا به در خانه ی او رسیده ایم. پیر زن واسطه منتظر است. و بیست سی نفری نیز. اجازه می خواهم عکس بگیریم. می پذیرد. من جمعیت را کنار می زنم تا حمید عکس بگیرد. (عکس شماره ی 1). هنوز برای عکس دوم حاضر نشده ایم که ضربه ئی به سرم می خورد. دفتر یادداشت هایم ولو می شود و خودم نیز. حمید در می رود. غلام را نمی بینم. دوربین زیر پای مردی قوی هیکل درب و داغون شده است. از دهان من خون می آید. پلیس می رسد. دست بند و بعد هم کلانتری پاچنار. بچه ها ندا را به برادر بزرگ ترم می دهند. خلبان هوا نیروز است. صدایش از بیرون بازداشتگاه می آید که با کلانتر صحبت می کند.

پ. از سه حقله فیلم، حمید توانسته یک حلقه ی آن را نجات دهد. بقیه با دوربین نفله شده. دو هفته بعد موتور غلام را می گیرم و راهی قلعه می شوم. صبح اول وقت. گوشه ئی می ایستم تا بیاید. و می آید. نزدیک می شوم و با احترام تمام سلام می کنم. مثل سابق لاتی جواب نمی دهد. سلامی می گوید: "از رو نرفتی؟" بعد از کلی سماجت من، می خواهد بروم. و چهارشنبه (به گمانم یا چند روز دیگر یادم نیست)، ساعت 2 میدان منیریه باشم.

ت. با کمی تاخیر می آید. بدون چادر. ناهار نخورده است. من نیز. می گوید مهمان من. باری نتیجه ی چند ساعت صحبت ما – که شرح آن محتاج مجال دیگری ست - می شود این که:

نام اصلی اش شهلا رضوی ست. متولد 1335. اهواز. شغل پدر کارگر شرکت نفت. هشت خواهر و دو برادر. در 16 ساله گی شوهرش داده اند تا یک نان خور کم تر شود. یک سال بعد طلاق گرفته و به تهران گریخته. نزد خاله اش و بعد در دام فردی افتاده که قول خواننده گی و هنرپیشه گی به او داده و حالا قوادش است. اسمال دادا. اسم طرف را با ترس می برد. می گوید حتا از فکر فرار می­ترسد. خانه ئی در خیابان لشکر برایش گرفته . و کلی درد دل دیگر. می نویسم. اجازه می گیرم ویادداشت بر می دارم. گوشه ئی ازاین نوشته ها بر حسب اتفاق چند سال پیش در خانه ی رفیقی پیدا شد. به همراه این چند عکس. شرح صحبت هایش بماند. نشانی خانه اش را با احتیاط می دهد و خطر اسمال دادا را با لرز و رعشه به یادم می آورد. دو سه بار دیگر می بینمش. هر بار افسرده تر و پژمرده تر شده است. و بعد گرفتاری های سیاسی و جدا شدن از متن جامعه ارتباط ما را به طور کلی می بُرَد.

ث. برای روسپی شدن و "کار" در قلعه ی شهرنو [اشتغال از نوع شاهنشاهی و تمدن بزرگ]، بوروکراسی پیچیده ئی در کار نیست. چهار قطعه عکس. شناسنامه. گواهی طلاق در صورت تاهل. کارت سلامتی از بهداشت. تایید کلانتری محل پس از مراجعه به شهرداری منطقه. همین. روسپیان به محض ورود به شهرنو تحت کنترل یکی از اشرار و اوباش باند قوادان قرار می گرفتند. قواد از طریق ضرب و شتم و چک و سفته، تصور فرار را در همان روز اول می کشت. روسپیان قلعه به دلایل دشواری توان فرسا و جان کاه تن فروشی، حداکثر تا سن30 ساله گی امکان بهره دهی داشتند و روز به روز تحلیل می رفتند و پس از خروج از چرخه ی روسپی گری به کارهای مختلف – از جمله پادوئی، نظافت، دلالی، آشپزی، توزیع مخدر و غیره - در همان شهرنو می پرداختند.

برخلاف نوشته ی سایت های "مدرسه ی فمینیستی" و سایت www.womeninIran.net (مقاله ی روسپی گری در ایران ـ شیوا زرآبادی) پلیس شهربانی مستقر در شهرنو – که در جاهای مختلف قلعه می چرخید – نه فقط از ورود جوانان کم سن و سال جلوگیری نمی کرد. بل که خود یک پا مشتری دائم، مجانی و شریک قوادان بود و بر پخش مواد مخدر نیز نظارت می کرد. (عکس های ضمیمه - همه تصاویر متعلق به صاحب این قلم است).

ج. دو ماه پس از انقلاب 57 (اواخر اسفند) به سراغ شهلا رفتم. هنوز قلعه ی پیر پا برجا بود. کسی نمی شناختش. یا این گونه وانمود می کردند. پس از اصرار و انکار سرانجام یکی از واسطه ها گفت، شهلا

کله ش بوی قرمه سبزی می داد. چند بار فرار کرده بود. اون هم از دست کی؟ اسمال دادا. رفته بود اهواز سراغش. تا این که یه روز تریاک زیادی خورده بود و نفت ریخته بود و خودش رو سوزنده بود... جزغاله شده بود طفلی.

همان جا خراب شده بودم.و ناگهان شاملو به خاطرم خطور کرده بود که:

«در برابر کدامین حادثه

آیا

انسان را

دیده ئی

با عرق شرم

بر جبین اش؟» (احمد شاملو، 1382، ص:605)

عرق شرم نه جبین، که وجودم را به سیلاب برده بود.

2. سی وچهار سال بعد

سی ودو سال از انقلاب بهمن 57 سپری شده است. انقلاب شد که بساط کثیف فقر و فحشا و بی کاری و بی خانمانی و کاخ نشینی و فاصله ی طبقاتی و بورژوازی ملی! و کمپرادور و سگ زنجیره ئی امپریالیسم و غارت و گرسنه گی و کار کودکان ووو جمع شود. انقلاب نشد که یکی در زعفرانیه و دبی و تورنتو برج بسازد و دیگری رخت خوابی به اندازه ی یک کارتن برای خوابیدن گیرش نیاید. باری بدون شرح به دو خبر – گزارش به نقل از دو سایت رسمی دولتی اشاره می کنم. سایت فرارو – متمایل به اصلاح طلبان دولتی – در تاریخ 28/ تیر 1389 چنین نوشته است:

«اینک مسوولین وزارت بهداشت برای کنترل وضعیت ایدز بر سر یک چهار راهی قرار دارند. سامان دهی وضعیت روسپیان مستلزم به رسمیت شناخته شدن آن ها توسط مسوولین است که این امر خود تبعات قانونی روانی و اجتماعی فراوانی خواهد داشت. به گزارش فرارو وزیر بهداشت درمان و آموزش پزشکی [دولت دهم] در جمع معاونان بهداشتی دانشگاه های علوم پزشکی سراسر کشور سخنانی گفته که در نوع خود بی سابقه و مهم هستند. مرضیه وحید دستجردی در خصوص مساله ایدز در کشور اظهار داشته است: "زمانی نگران انتقال ویروس ایدز از طریق خون بودیم، اما در حال حاضر مسائل جنسی نگرانی ما را در این زمینه تشکیل می دهد. چرا که یک sex worker (روسپی) می تواند در سال 5 تا 10 نفر را به ویروس ایدز مبتلا کند و متاسفانه این گروه درسراسر کشور پراکنده اند." (www.fararu.com).{ تاکیدها از من است.}

(در افزوده: آیا ممکن است با وجود این اعتراف روشن خانم وزیر؛ رئیس دولت در جلسه ئی – حالا سازمان ملل یا هر جای دیگری – منکر وجود روسپی و رواج مهار نشده ی روسپی گری در ایران شود؟)

سایت فرارو در گزارش دیگری به تاریخ12 اسفند 1388، تحت عنوان "روسپی گری زیر ذره بین ـ روسپیان در ایران چگونه اند؟" کد مطلب 42618، به رونق و تقلیل سن روسپی گری اشاره می کند و می نویسد:

«اظهارنظر درباره ی میزان رواج روسپی گری در ایران و شکل های بروز این پدیده، با توجه با حساسیت های حول این محور، بررسی این پدیده ی پنهان اجتماعی را نیز سخت تر می کند. شاید بتوان گفت آخرین آمار و بررسی پژوهشی درباره ی میزان رواج این مساله در تیرماه 1388 منتشر شد. در آن مقطع سید کاظم رسول زاده ی طباطبائی – مدیر گروه روان شناسی دانشگاه تربیت مدرس – گفت: "در دهه ی60 و70 سن روسپی گری بالای 30 سال بود. اما اکنون سن روسپی گری از 15 سال به بالا رسیده است." یکی از کامنت گزاران هوشمند ذیل این گزارش – مقاله ی پرخواننده نوشته است: "حضرات محترم! فقر فرهنگی و اقتصادی در هر جامعه ئی محصول انباشت سرمایه است. فقر در هر جامعه ئی محصول تقسیم ناعالانه ی ثروت، الیگارشی تکنوکراتیسم و رشد بوروکراسی است."

(پیشین ـ تاکیدها از من است)

همچنین درباره ی عوامل و سن روسپی گری در ایران بنگرید به مقاله ئی طولانی در این نشانی:

http:/www.Iranian.com/main/2007- 44

تحت عنوان "روسپی گری و قاچاق انسان" نوشته ی فروزان جهرمی.

در گزارشی دیگر پیرامون تقلیل سن روسپی گری و افزایش آن در تهران به نقل از کارشناس ارشد جامعه شناسی و عضو کارگروه زنان و دختران آسیب دیده در ایران گفته شده سن روسپی گری در ایران به 13 سال کاهش یافته است و یازده درصد روسپیان تهران با اطلاع همسران شان دست به این کار می زنند. در این گزارش از فقر به عنوان عامل اصلی روسپی گری یاد شده است. http:/www.peiknet.net/08-augusti/news.asp?d:30856

فقر

هر انسان شریفی که تا کلاس دوم اکابر درس خوانده باشد به درست می داند که فقر از عوامل مهم انواع بزه کاری های اجتماعی، از جمله روسپی گری ست. سایت آفتاب - متعلق به حسن روحانی رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت – طی گزارشی به نقل از روزنامه ی مردم سالاری می نویسد: «ایران دومین کشور دارنده ی ذخائر گاز و نفت در جهان است و طبق گزارش بانک جهانی با سرانه ی درآمد ناخالص ملی 3540 دلار بیست وچهارمین قدرت اقتصادی جهان در سال 2010 است. اما به دلیل سیاست گزاری های ناکارآمد [؟]، فقر، بی کاری، اعتیاد، نابرابری، تصادفات راننده گی، کم سوادی، طلاق و جرائم قضائیزنده گی مردم را بی کیفیت [؟] کرده است. مردم از ناراحتی های روحی و روانی رنج می برند. به طوری که طبق گزارش انجمن روان­شناسی حدود 21 درصد مردم ایران به بیماری های روانی مبتلا هستند. فقر و بی کاری به عنوان مادر مشکلات بوده... در حال حاضر (26/2/1389) بیش از 3 میلیون کودک محروم از تحصیل و 5/1میلیون نفر کودک کار به دلیل فقر وجود دارند. سوءتغذیه و...»

http:/www.aftab.ir/articles/economy…

(تمام تاکیدها از من است. علامت [؟] نیز از من است)

در مورد رابطه ی فقر و روسپی گری بنگرید به:

- سرگذشت واقعی سارا دختری که از فقر به روسپی گری تن داده است:

www.sara – sh.persianblog.ir

نیز به دو فایل تصویری ذیل در ارتباط با فقر و روسپی گری:

www.youtube.com/wach?v=QJOVYZDIOHE

www.youtube.com/wach?v=2 MHSNKGDYWS

همچنین درباره ی سرگذشت ناتاشا – ملکه ی زیبائی نیکاراگویه – که به دلیل فقر به روسپی گری تن داده است. بنگرید به:

www.uzakyol.blogspot.com/2008/02/blog - post- 3359.htm/

منبع اصلی این وبلاگ – که حاوی چند تصویر از ناتاشاست – روزنامه ی حریت ترکیه است که گزارش را به نقل از "گاردین" آورده:

www.millyet.com.tr/content/galeri/yeni/goster.asp

در کشوری که چهل میلیون انسان زیر خط فقر مطلق و نسبی زنده گی می کنند (آمار عادل آذر رئیس مرکز آمار ایران) رواج روسپی گری نباید چندان شگفت ناک باشد. پدیده ئی علنی که هر شهروند پیاده یا سواره ئی با نیم ساعت خیابان گردی مصادیق فراوان آن را خواهد دید!

بی کاری = فقر

دعوا بر سر آمار واقعی نرخ بی کاری در ایران هرگز به جائی نخواهد رسید. در تاریخ 6 / شهریور 1389 دهقان کیا، عضو هیات مدیره ی کانون شوراهای عالی کار استان تهران از موارد ذیل خبر داد:

- افزایش 40 درصدی اخراج حجم کارگران از واحدهای تولیدی.

- ورشکسته گی بیش از 90 درصد از واحدهای تولیدی واگذار شده به بخش خصوصی.

- واردات سالانه 5 تا 6 میلیارد دلار کالای قاچاق به کشور از اسکله ها و ورودی های نامرئی.

- به ازای ورود یک میلیارد دلار کالای قاچاق دست کم 25 هزار کارگر بی کار می شوند.

(در افزوده: کسانی خود را به سفاهت زده و مخالفت ما با واردات، رکود تورمی و به تبع آن بی کارسازی گسترده ی کارگران را به حساب دفاع از بورژوازی داخلی؟ ملی! نوشته اند. بالاخره آدمی که حرفی برای گفتن نداشته باشد باید هم به پارازیت افکنی انگلی تقیل یابد)

- اکثریت قاطع کارگران کشور به صورت قراردادی کار می کنند و تعداد کارگران رسمی کم تر از 25 درصد است.

- اخراج کارگران در 4 ماهه ی ابتدای سال جاری (1389) نسبت به مدت مشابه در سال گذشته دست کم دو برابر شده است.

- آمار رسمی از نرخ 16 درصدی بی کاری و 5/3 میلیون نفر بی کار سخن می گوید.

(در افزوده: خبرگزاری ایلنا روز سه شنبه 9 شهریور 1389 نوشت: اگر نسبت 41 درصدی جمعیت فعال در پایان سال 1384 را به عنوان شاخص بپذیریم، نرخ بی کاری در پایان بهار 1389 به 73/18 درصد خواهد رسید!!)

باهوده است که فعالان آگاه جنبش کارگری اخیراً در مقالات خود از زوایای مختلف به ضرورت شکل بندی جنبش اجتماعی بی کاراننگریسته اند. صرف نظر از شکل ولونتاریستی پیش نهاداتی که در این مقالات آمده است، نمی توان از این مساله ی مهم به ساده گی گذشت.

گذشته از آمار ضد و نقیضی که درباره ی نرخ بی کاری ارائه می شود، تعریف اشتغال نیز در ایران با کج فهمی های بسیاری مواجه است. در صورتی که زنان خانه دار، کارگران ساختمانی با مشاغل فصلی و دیمی، هفته ئی دو ساعت کار؛ کارگران بی کار خانه نشین و برخوردار از بیمه ی بی کاری کم تر از هیچ، کارگران در جست وجوی کار (ثبت نام نشده در اماکن کاریابی)، فارغ التحصیلان بی کار – که گفته می شود نرخ بی کاری شان در حدود 70 درصد است – به صورت واقعی بررسی شود معلوم نیست نرخ بی کاری در ایران تا کجا صعود خواهد کرد.

در هر صورت بی کاری و به تبع آن فقر از دلائل عمده و اصلی روسپی گری به شمار می رود. داور شیخاوندی (جامعه شناس در رشته ی جرم شناسی) – که از 5 دهه ی پیش تاکنون تحقیقات وسیعی در زمینه ی علل بزه کاری در ایران انجام داده است، با اشاره به معضلبی کاری در ایران، فقر را یکی از پی آمدهای بی کاری بر شمرده، و خاطر نشان شده است در جامعه ئی که شب و روز از بی کاری سخن می گویند، گسترده شدن پدیده ی روسپی گری دور از ذهن نیست.

(اکرم دادخواه، مقاله ی: عوامل موثر بر روسپی گری زنان در ایران، شنبه، 2 / دی 1384)

همین محقق پس از نقل دو نظریه از دورکیم و کوئینگ، به درست و با دقت می نویسد:

«در ایران به دنبال تجربه ی خصوصی سازی و تجربه ی بازار آزاد در فاصله ی سال های 68 تا 76 طبقه ی نو کیسه ئی با ویژه گی های زنده گی اشرافی پا گرفت که نماد تبعیض و تناقض شد. تا آن جا که به نوشته ی رسانه ها 90 درصد ثروت در دست 10 درصد افراد و 10 در صد ثروت در اختیار 90 درصد مردم است. چنین است که عدم تعادلی ناگزیر فقر عمومی را گسترش داده و عوارض جانبی چون فحشا و سرقت را به دنبال داشته است.»

نویسنده به نقل از ساترلند بر بی نتیجه گی روش های قضائی و مجازات متخلفین و بی اثر بودن سیاست تهدید و ارعاب اشاره کرده و یادآور شده:

«در ایران مجازات هائی که برای این زنان صورت می گیرد عبارت است از:

1. اجرای حدود که صد تازیانه را در برمی گیرد.

2. سنگ سار در موارد خاص.

در ادامه ی مقاله موضوع "صیغه" مورد انتقاد شدید قرار گرفته و گفته شده:

«اگر روسپی گری را فروش تن در مقابل پول بدانیم، در ازدواج موقت همین امر با پشتوانه ی قانونی صورت می پذیرد و زمانی بر آن واقع می شود.»

(سایت پایان: رساله ی گروهی جمعی از دانش آموخته گان دانشگاه صنعتی امیرکبیر یا پلی تکنیک)

واقعیت این است که اگر بی کاری، مردان را به ارتکاب جرائمی مانند سرقت، توزیع موادمخدر؛ قاچاق و... سوق می دهد در مقابل زنان بی کار با توجه به وضع بیو لوژیک خود مستقیماً به گرداب روسپی گری پرتاب می شوند. بی هوده نیست که اقتصاددان پاچه ورمالیده ئی به نام جگدیش باگواتی، طی مصاحبه ئی تلویزیونی در پاسخ به آثار مخرب جهانی سازی امپریالیستی در کشورهای عقب مانده و ارائه ی راه حل برای برون رفت از این معضل (بی کاری و تقلیل دستمزد کارگران زن) با وقاحت کم مانندی دختران فقیر را به اشتغال در صنعت سکس یا پذیرش فقر بیش تر فراخوانده است. (نامردی و رذالت را ببین!)

جهانی سازی و روسپی گری

واقعیت تلخ این است که جهانی شدن (سازی) سرمایه داری در جهان معاصر و به ویژه در عصر سلطه ی سیاه نئولیبرالیسم به شدتکالائی کردن وجود انسان را دستور کار قرار داده است. این نیز لابد از دست آوردهای پیش رفت تکنولوژی اطلاعت (IT) است که شبکه های فحشا و روسپی گری را با تنوعی شگفت ناک به صنعتی جهانی و سخت پول ساز تبدیل کرده است. فقط در یک قلم بازار تولید فیلم های هرزه نگاری در آمریکا سالانه نزدیک به 12 میلیارد دلار سود به جیب سوداگران و سرمایه داران ریخته است. در شکل دیگر ماجرا، مهاجرت های ناگزیر بین المللی کارگران بی کار شده و فقیر به گسترش صنعت تجارت سکس و توریسم جنسی افزوده است. مناطق داغی در اروپای شرقی، آسیای جنوب شرقی و آمریکای لاتین عملاً مسوولیت حل مشکل مازاد اقتصاد سرمایه­داری کازینو را به عهده گرفته اند. در این اقتصاد پر سود زنجیره ی هتل داران پا اندازان حرفه ئی باشگا ه های رقص، روسپی خانه ها، سالن های ماساژ و شبکه های تلویزیونی ماهواره ئی همه ساله یک میلیون کودک را وارد باز آزار تجارت سکس می کنند.

سازمان جهانی کار (ILO) آمار دقیقی از تجارت جنسی کودکان ندارد ولی تعداد آنان را بیش از 2 میلیون نفر ارزیابی می کند، که 98 درصد آنان را دختران و 2 درصد آنان را پسران بین 12 تا 17 سال تشکیل می دهند. به گزارش ILO بیش از 28 درصد اقتصاد تایلند و اندونزی و فیلیپین بر پایه ی صنعت سکس می چرخد. وجود شرم آور400 هزار کودک روسپی در هند؛ 75 هزار فیلیپین؛ 800 هزار تایلند؛ 100 هزار تایوان؛ 200 هزار نپال؛ 300 هزار آمریکا؛ 500 هزار آمریکای لاتین و 2 میلیون برزیل، همان مدینه ی فاضله ئی ست که قرار بود سرمایه داری برای کودکان به ارمغان آورد. در چرخه ی این جنایات هولناک گفته می شود یک کودک در هر سال خدمات جنسی­اش را به دو هزار نفر می فروشد. این است آرمان شهر سرمایه داری.


پایان سخن

بی کاری عامل هول ناک عصر معاصر و افزایش آن نتیجه ی مستقیم بحران های سیکلیک سرمایه داری ست. از بی کاری زنان بارها به مراتب بیش تر از مردان آسیب می بینند. به این جدول توجه کنید:

فاکتورهای اقتصادی

زنان

مردان

نسبت زنان به مردان

نیروی کار

33

77

43%

درآمد به دلار آمریکا

77/5

15/14

41%

کادرها و متخصصین

13

87

15%

کارکنان حرفه ئی

34

66

51%

درصد بی کاری بزرگ سالان

72/15

29/9

-

نتیجه ی تحقیقات فوروم اقتصاد جهانی در مورد ایران (2009)

به نقل از: مرجان افتخاری 2010 فقر و تهی دستی زنان و کودکان در جهان و ایران

بدیهی ترین نتیجه ئی که از این جدول بر می آید این است که درآمد روزانه ی 15/14 دلار مردان و دستمزد متوسط 77/5 دلار زنان در روز نه فقط موید یک آپارتاید جنسی شدید است بل که نشان دهنده ی فقر مضاعفی ست که زنان ایران تحمل می کنند. مرز این فقر با روسپی گری وقتی نازک تر می شود که بی کاری زنان تنها و بی پناه را نیز بر سیاهه ی آن اضافه کنیم. در چنین شرایطی یادش به خیر فروغ که گفته بود: "خانه سیاه است."

دو روسپی دخیابان اول شهرنور


پلیس. مشری مجانی


شهلا رضوی در کنار واسطه. سمت راست نگارنده مانع از ازدحام شده


پلیس مشتری رایگان


واسطه ها در خیابان اصلی شهر نو


نمایی از چند روسپی در انتظار مشتری + اعتیاد + از کار افتاده گی


يورش لباس شخصيها با قمه و قداره به منازل مسکونی يکی از خانواده های زندانيان سياسی


24شهريور.



بنابه گزارشات رسيده به "فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران"شيوه جديد وزارت اطلاعات يورش شبانه لباس شخصيها با قمه و داره به منزل آقای محمد سلام جوشن يکی از خانواده های زندانيان سياسی و تخريب وحشيانه وسايل منزل آنها می باشد.
دوشنبه غروب 21 شهريور ماه حوالی ساعت 19:00 بيش از 8 نفر از لباس شخصيها به منزل آقای محمد سلام جوشن در حکيمۀ تهران يورش بردند مهاجمان لباس شخصی درب منزل را شکستند و وارد منزل اين خانواده شدند آنها همچنين شيشه های منزل و وسايل موجود در آن را بصورت وحشيانه ای تخريب کردند و بعضی از وسائل منزل را بسرقت بردند.اين يورش مغول وار تا مدتی ادامه داشت.آنها هنگام يورش شعار مرگ بر منافق سر می دادند
آقای جوشن با کلانتری محل و پليس 110 برای جلوگيری از اين يورش وحشيانه تماس گرفت و از آنها خواست که به محل آمده و جلوی حملات آنها را بگيرند اما کلانتری محل و پليس 110 با تعجب و شگفتی فراوان هيچگونه اقدامی برای جلوگيری از اين يورش وحشيانه انجام ندادند و از حضور در محل خوداری کردند.
اسامی مهاجمينی که در اين يورش شرکت داشتند عبارتند از ؛علی افروز،محمد افروز،داود،مهرداد،رضا کول،روح الله ارزی و تعدادی ديگر بودند. اين تهاجم وحشيانه به دستور محبی سر بازجوی وزارت اطلاعات در بند سپاه زندان گوهردشت کرج صورت گرفت . اين فرد در فاصلۀ کوتاهی از منزل مستقر شده بود و فرماندهی حملات لباس شخصيها را به عهده داشت.
يورش قمه کشان و قداره بندان به منزل اين خانواده زندانيان سياسی شيوه جديد وزارت اطلاعات برای ايجاد جو ترور و وحشت در جامعه است.
لازم به يادآوری است که آقای محمد سلام جوشن از مصدومين شيميای و مجروحين جنگ می باشد.او مدتی پيش با يورش مامورين وزارت اطلاعات به دليل شرکت در اعتراضات گسترده مردم ايران دستگير و به زندان اوين منتقل شد و پس از مدتی با وثيقه آزاد گرديد. درحال حاضر خانم زهرا اسدپور گرجی همسر و رضا جوشن فرزند او از آذرماه 88 تا کنون در زندان گوهردشت کرج زندانی هستند و نزديک به 8 ماه است که از داشتن ملاقات و هر گونه ارتباطی با خانواده خود محروم می باشند. رضا جوشن فرزند آقای جوشن نزديگ به 8 ماه است که در بند ويژه ای در زندان گوهردشت کرج در حالت ايزوله بسر می برد.فشارها و اذيت آزارها بدستور محبی يکی از مسئولين و از سر بازجويان وزارت اطلاعات در بند سپاه زندان گوهردشت کرج صورت می گيرد.
فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران،يورش جنايتکاران قمه کشان و قداره بندان لباس شخصی به منازل مسکونی خانواده های زندانيان سياسی را به عنوان يک جنايت محکوم می کند و از کميسر عالی حقوق بشر و مراجع بين المللی خواستار اقدامات عملی برای پايات دادن به جنايت عليه بشريت در ايران است.
فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران
24 شهريور 1389 برابر با 15 سپتامبر 2010
گزارش فوق را به سازمانهای زير ارسال گرديد:
کميساريای عالی حقوق بشر
کمسيون حقوق بشر اتحاديه اروپا
سازمان عفو بين الملل

مدافعات سانسور شده صادق قطب زاده در بی دادگاه جمهوری اسلامی


۲۲,۰۶,۱۳۸۹

Ghotbzadeh

این نظام ضد انسانی از چندی بعد از انقلاب مخالفانش را بعنوان مخالفت با ولایت فقیه به زندان کشید و و یا از بین برد و یا مجبور به ترک وطن کرد. آنچه اکنون نسل جوان به چشم خود میبیند متاسفانه جدید نیست. صادق قطب زاده که زحمات زیادی برای بسرانجام رسیدن انقلاب بهمن ۵۷ کشیده بود یکی از قربانیان پرشمار دستگاه ولایت فقیه بود. در زیر مدافعات صادق قطب زاده را در سالروز اعدام او برای آگاهی نسل جوان می آوریم. مطالب زیر در نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شهریور ماه ۱۳۶۱ بچاپ رسیده است.

قطب زاده در زندان اوین به شهادت رسید

«دادگاه انقلاب ارتش» رژیم بالاخره پس از مدتها تاخیر در صدور رای دادگاه، صادق قطب زاده را که روز ۱۷ فروردین ماه ۱۳۶۱ باتفاق عده ای دیگر به اتهام طرح توطئه براندازی رژیم دستگیر شده بود، محکوم به اعدام کرده و سحرگاه روز پنجشنبه ۱۶ سپتامبر (۲۵ شهریور ماه) او را در زندان اوین به شهادت رسانید. متن اطلاعیه ای که از رادیوی رژیم پخش شد بشرح زیر است:

شعبه اول دادگاه انقلاب ارتش در رابطه با اتهام صادق قطب زاده مبنی بر اقدام علیه جمهوری اسلامی ایران تشکیل جلسه داد و با بررسیهای مکرر در جلسات مختلف و با توجه به اعترافات آقای قطب زاده نتیجه گیری شد که وی مرتکب دو جرم شده که مجازاتش از نظر اسلام اعدام است. جرمهای صادق قطب زاده:

۱- طراحی توطئه براندازی جمهوری اسلامی ایران و اقدام عملی با تقسیم پول میان افراد برای پیاده کردن منویات خود و اعزام نماینده برای هماهنگ کردن کشورهای خارج و جناحهای مخالف داخل و دریافت کمکهای اطلاعاتی و مالی.

۲- طرح توطئه برای ترور مسئولین رده اول کشور و در راس همه حضرت امام و اقدام عملی با در اختیار گذاشتن سفته ۵۰ هزار تومن پول و منزل و قول باینکه در روز عملیات چند نفر در این رابطه در اختیار خواهد گذاشت.

با توجه به مطالب یاد شده آقای قطب زاده بعنوان باغی و بعنوان یکی از مصادیق بسیار روشن مفسد فی الارض محکوم شد و حکم صادره پس از تائید دادگاه عالی قضائی شب گذشته، بمرحله اجرا در آمد. احکام سایر متهمین نیز بزودی اعلام خواهد شد.

بر اساس گزارشهای موثق رسیده از ایران، در آخرین روزهای زندان، احمد خمینی به ملاقات قطب زاده رفته و از او می خواهد که به «امام» متسل شده و از او طلب عفو کند. اما قطب زاده از انجام چنین کاری خودداری کرده است. همین گزارشها به نقل از دوستان قطب زاده که ارتباط نزدیکی با دفتر خمینی دارند، حاکی است که دوستان وی اعدام او را خیلی بعید می دیده اند، فقط بشرط اینکه او دست از «قد» بازی بردارد و در دادگاه و نیز در زندان «کوتاه» بیاید.

منابع نزدیک به قطب زاده می گویند وی در ۴ روز اول دستگیری اش بشدت شکنجه شده بوده است. رژیم جریان محاکمه او را سانسور کرده و از پخش قسمتهائی از دفاعیات قطب زاده که وی طی آن به خمینی و رژیم او انتقادهای سختی کرده جلوگیری بعمل آورده است.

قطب زاده بهنگام شهادت ۴۶ سال داشت. وی از نزدیکترین دوستان خمینی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب (تا مدتی پیش) بشمار میآمد و علاقه او به خمینی علاوه بر جنبه های سیاسی، جنبه های عمیق عاطفی داشت. با اینحال، پس از استقرار کامل دیکتاتوری خمینی و «حزب جمهوری اسلامی» وی در آشکار و خفا به رژیم انتقاد کرده و یکبار هم بخاطر مصاحبه ای که با کانال ۲ تلویزیون ایران کرد دستگیر و مدت کوتاهی زندانی شد. از جمله کسانیکه با قطب زاده دشمنی و کینه ریشه داری داشتند، بهزاد نبوی و اسدالله لاجوردی «دادستان انقلاب مرکز» را می توان نام برد.

لازم به یادآوری است ۱۲ نفر دیگر نیز در این ارتباط اعدام شده اند که رژیم از افشای اسامی آنان خودداری کرده است. ولی از شواهد می توان حدس زد که: حسن عباسی (داماد آیت الله شریعتمداری)، مهدی مهدوی (روحانی)، عبدالرضا حجازی (روحانی)، و مناقبی (روحانی) جز اعدام شدگان باشند.

مدافعات سانسور شده صادق قطب زاده

قطب زاده در دادگاه، ضمن دفاع از خود، پرده از چهره خمینی برداشت و نقش او را در گروگانگیری و بازیهای سیاسی این «برسیسای» عابد را برملا ساخت.

او نقش حزب جمهوری ملاتاریا و رژیم اختناق را در سوق شرایط بسوی آنچه، نزدیک ترین دوست خمینی را وادار کرد تا کمر به قتلش بندد، برشمرد. طبیعی است که رژیم لرزان خمینی که آنقدر به خود اعتماد ندارد تا بتواند از جان قطب زاده لااقل بپاس ۳۰ سال مبارزه اش بگذرد، حتمآ یارای آنرا هم ندارد که انتقادات شدید «صادق» و حرفهای او که از یک تجربه تلخ سخن می گفت به گوش مردم برسد. از این جهت دادگاه قطب زاده با برقراری سانسور شدید ولی با حفظ ظاهر در جراید ایران برگزار گردید.

رژیم بداند که هیچگاه سانسور نمی تواند ابدی گردد و هر چقدر دیوار سانسور ضخیم و نفوذ ناپذیر باشد، نمی تواند از نفوذ حقیقت بخارج جلوگیری کند، بامید اینکه در آینده از چند و چون دفاعیات واقعی قطب زاده با خبر شویم- بپاس پایمردی او و برای جبران حق بیانی که از او سلب شده است، سرمقاله این شماره را به آن قسمت از سئوال و جوابهای دادگاه که روزنامه کیهان به بهانه «حفظ مسائل اخلاقی» که در شان روزنامه نیست، سانسور کرده بود، اختصاص می دهیم، با اذعان باینکه این تازه تمام حقیقت نیست، ولی ما را پاسداری «حقیقت» و «آزادی بیان» بدرج همان قسمت از حقیقت ولو بسیار اندک هم که باشد وظیفه مند می کند:

حاکم شرح: شما که می گوئید نظام جمهوری اسلامی در جایش باقی میماند، بعد از مرگ شما چه چیزی از نظام جمهوری اسلامی باقی میماند؟

قطب زاده: اصل قانون اساسی اش، البته با تغییری که در قانون اساسی میدادیم.

حاکم شرح: شما می خواستید قانون اساسی را نیز عوض کنید؟

قطب زاده: ما صحبت از قانون اساسی نکردیم و طبعآ این موضوع بحث نمیشد.

حاکم شرح: اصل قانون اساسی جمهوری اسلامی بر مبنای ولایت فقیه است؟

قطب زاده: ما هیچ مبنای اینطوری نداریم.

حاکم شرح: یعنی قانون اساسی جمهوری اسلامی بر محور ولایت فقیه است؟

قطب زاده: قانون اساسی یک سری مواد دارد که یکی از آن مواد این است که حق ندارد تلفن شخصی کسی را کنترل کنند و خود شما این مسئله را نقض کردید.

حاکم شرح: شما می خواستید در قانون اساسی جدیدتان مسئله ولایت فقیه باشد یا خیر؟

قطب زاده: ما اصلآ فکرش را نکرده بودیم و صحبتی هم از قانون اساسی نبود.

حاکم شرح: شما می گوئید حرکت بر علیه افراد بوده است یعنی کودتائی و حرکت نظامی بوده بر علیه افراد این مملکت. و لیکن ما میخواستیم نظام جمهوری اسلامی ایران باقی بماند؟

قطب زاده: همه اش باقی میماند. یعنی جمهوری اسلامی باقی میماند ولی نحوه اجرای آن تغییر میکرد.

حاکم شرح: اگر همه اش باقی میماند، پس به ما بگوئید فرماندهی کل قوا که در قانون اساسی با ولایت فقیه است، آیا این باقی میماند؟

قطب زاده: تا آن موقع که تغییر میکرد، بله.

حاکم شرح: شما یک حرکت نظامی میکردید علیه فرمانده کل قوا. آیا باز هم فرمانده کل قوا باقی میماند؟

قطب زاده: تا زمانی که تکلیف فرمانده کل قوا روشن میشد باقی میماند.

حاکم شرح: چه جور تکلیف فرمانده کل قوا را روشن میکردید؟ آیا با گلوله؟

قطب زاده: نخیر با استدلال تکلیفش را روشن میکردیم.

حاکم شرح: با استدلال؟ کدام استدلال؟ شما میتوانستید تشریف ببرید آنجا استدلالتان را به ایشان بگوئید.

قطب زاده: نه متاسفانه اینطور نمی شد. چون ما در این زمینه تجربیاتی کرده بودیم.

حاکم شرح: یعنی با گفتن نمیشد؟ حتمآ باید با یک حرکت نظامی باشد؟

قطب زاده: نه باید اسناد و مدارک از آن جاهایی که هست گیر آورد و به ایشان نشان داد، که وضع را که آن طور تصور میکنند، آن طور نیست.

حاکم شرح: بعد از جریان شما، فرمانده کل قوا میماند یا نه؟

قطب زاده: فرمانده کل قوا باقی می ماند.

حاکم شرح: دستگاه قضائی کشور هم باقی میماند؟

قطب زاده: بله دستگاه قضائی کشور هم باقی میماند. اگر شما میخواهید اینطور تصور کنید که بعد از حرکت، هم قانون اساسی و هم دستگاه قضائی و جاهای دیگر به همان صورت باقی بماند، پس ما دیوانه بودیم که این کار را انجام بدهیم. نه عزیزم، نه جانم، اینطور نبود. افراد باید دقیقآ تغییر میکردند. من فقط و فقط کسی را که استثنا کرده بودم، شخص امام بود. ولی در مورد بقیه افراد، معلوم بود که تغییر میکردند.

حاکم شرح: شما آخر نگفتید از نظام جمهوری اسلامی چه چیزش باقی میماند؟

قطب زاده: قانون اساسی اش و رهبری آن هم باقی میماند.

حاکم شرح: اگر : قانون اساسی اش باقی میماند، آیا طبق قانون اساسی، این، احتیاج به یک حرکت نظامی داشت؟

قطب زاده: متاسفانه اینطور نیست. موارد قانون اساسی از دو سال و نیم به این طرف همه اش بطور کلی نقض شده و کسی نمی تواند نفس بکشد.

حاکم شرح: شما قانون اساسی را قبول دارید یا نه؟

قطب زاده: معلوم است که قانون اساسی را قبول دارم. ولی شرایط اجرای آن را قبول ندارم.

حاکم شرح: اگر شما قانون اساسی را قبول دارید آیا قانون اساسی به شما اجازه میداد که شما این حرکت نظامی را انجام دهید؟

قطب زاده: من قانون اساسی را یک قرارداد میدانم بین مردم و اصحاب آنها که دو طرف قضیه ملزم به اجرای آن قرارداد هستند. فردی نقض میکند، دستگاه حکومتی به او میگوید تو نقض قرارداد بین من و خودت را کردی و باید مجازات بشوی. و اگر حکومت، خودش موارد قانون اساسی را نقض کند، آن موقع باید چه کار کرد؟ در آن موقع طبیعتآ اگر قدرت و زور باشد، میگویند: کردیم که کردیم و چشمتان چهارتا باشد، باید گوش کنید ولی عده دیگری بلند میشوند و میگویند: این دفعه تو بودی که قانون را نقض کردی، پس بنابر این من جلوی تو را میگیرم و متاسفانه نقض اصلی توسط کارگزاران انجام شده است. و آنها هستند که باید جواب بدهند که وضع چرا اینطور شده؟

حاکم شرح: شما بلاخره سئوال ما را جواب ندادید که آیا قانون اساسی را قبول دارید یا نه؟

قطب زاده: من تعجب می کنم، من تا کنون ۵ بار به این سئوال جواب دادم. و گفتم قبول دارم.

حاکم شرح: شما که قانون اساسی را قبول دارید آیا قانون اساسی بشما اجازه میدهد که در ایران کودتا کنید؟

قطب زاده: من گفتم قانون اساسی یک قرارداد است بین آحاد ملت و کارگزاران دولت.

حاکم شرح: آن قرارداد بشما چنین اجازه ای میدهد؟

قطب زاده: نه به من چنین اجازه ای نداده است و همچنین به کارگزاران دولت هم اجازه ای نداده است.

حاکم شرح: آیا قانون اساسی به شما اجازه داده است که کودتا کنید؟

قطب زاده: نخیر قانون اساسی، به کسی چنین اجازه ای نداده است.

حاکم شرح: شما عملآ کاری کردید که قانون اساسی را قبول ندارید؟

قطب زاده: عکس العمل در مقابل عمل است حتی بعد از انقلاب، قانون اساسی منهای مسئله سلطنتش با ایجاد یک شورای انقلاب، تمام موارد دیگرش اعمال شده تا قانون اساسی جدید بوجود آمد.

حاکم شرح: آیا شما صلاحیت این کار را در خود میدیدید؟

قطب زاده: هیچکس به تنهایی صلاحیت ندارد. من رهبر اجرائی بودم و در مسائل فکری و فقهی به افراد صلاحیتدار مراجعه میکردم و قصد بیشتر از ۲ ماه ماندن برسر کار را هم نداشتم. بلکه قصد داشتم حکومت را بدست افراد صلاحیتدار بدهم.

حاکم شرح: شما خود را صالح برای این کار میدانید؟

قطب زاده: برای اقدام بله.
حاکم شرح: شما از نظر اخلاقی و مذهبی آیا صلاحیت کاری را داشتید که به قول خودتان امام نتوانسته است موفق بشود؟

قطب زاده: مرا دارید بجائی میکشانید که بگویم هیچکس صلاحیت آنرا ندارد. زیرا هیچکس معصوم نیست و ما ۱۴ معصوم بیشتر نداشتیم.

منبع: نشریه انقلاب اسلامی در هجرت- شماره ۳۶- ۲۰ شهریور- ۱۲ مهر ماه ۱۳۶۱