نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

«برخورد مردم تونس با حکومت کج‌دار و مریز نبود»-گفت‌وگو با دکتر محمود دلخواسته، پژوهشگر: بهداد بردبار


۲۶,۱۰,۱۳۸۹



«در مورد جنبش تونس که شکل انقلابی به خود گرفت باید گفت که یکی از اصلی‌ترین علل پیروزی آن در این مرحله این بود که برعکس ایران، در جنبش تونس، اصلاح‌طلبان نقش رهبری جنبش را نتوانستند در دست بگیرند و بنابراین نتوانستند که نقش ترمز جنبش را بازی کنند و به شکل کج‌دار و مریز با حاکمیت برخورد کنند. در واقع ادامه‌ی پیروزی ربط مستقیم دارد به این که مردم چه نقشی به خود می‌دهند و این‌که آیا به خانه‌ها بازمی‌گردند و می‌گذارند که فقط چرخش نخبه‌ها صورت بگیرد و تغییراتی صوری رخ بدهد یا سرنوشت خود را از طریق ایجاد نهادهای دموکراتیک در دست می‌گیرند.»

محمود دل‌خواسته تحصیلات خود را در مقطع دکتری در سال ۲۰۰۷ در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن در رشته‌ی جامعه‌شناسی سیاسی به پایان رساند. تخصص این پژوهشگر در زمینه‌ی جنبش‌های اجتماعی است و پایان‌نامه‌ی او در مورد انقلاب ۱۳۵۷ تا خرداد ۶۰ و اسلام با ‌عنوان «گفتمان قدرت و آزادی در این زمان» است.

او معتقد است جنبش سبز ایران یک جنبش انقلابی است و هدف این جنبش عبارت است از برکناری حاکمیت فعلی، استقرار آزادی‌ها و استقرار نظامی بر اصول حقوق بشر و دمکراسی. آقای دلخواسته، همچنین تاکید دارد که رسیدن به این اهداف جز با ساختارشکنی و سرنگونی رژیم امکان‌پذیر نیست.

یک سال پس از فروکش کردن اعتراض‌های خیابانی، بحث در مورد جنبش اعتراضی مردم ایران را این‌بار به بهانه‌ی تغییرات اخیر سیاسی در کشور تونس، دوباره با او مطرح کرده‌ام.






در روزهای گذشته شاهد سقوط دولت تونس بودیم. اعتراض‌های مردم تونس با وجود واکنش نیروهای نظامی کند نشد و آنها توانستند رهبر این کشور را اخراج کنند. باید در نظر بگیریم که در سال‌های اخیر هیچ جنبش اعتراضی دامنه‌داری هم در این کشور فعال نبود و یک «حادثه» آتش خشم مردم را برانگیخت و اعتراض‌های خودجوش شکل گرفت. با توجه به این مسئله به نظر شما چه مشابهت‌هایی در زمینه‌ی جنبش‌های سیاسی بین جامعه‌ی ایران و تونس وجود دارد؟
اگر از منظر این‌که چه عللی منجر به جنبش در ایران و تونس شدند، به این سئوال نگاه کنیم، آنگاه می‌شود گفت عوامل اقتصادی، از جمله رکود اقتصادی، در صد بسیار بالای بی‌کاری، بی‌کاری فارغ التحصیلان دانشگاه‌ها، تورم و گرانی روزافزون که بیشتر در اثر اعمال سیاست‌های نئولیبرال صندوق بین‌المللی پول ایجاد شده است، از جمله مشابهت‌هایی هستند که بین این دو کشور وجود دارند. از منظر سیاسی هم باید گفت که حاکمیت استبدادی بس بی‌کفایت و فاسد، وجه مشترک ایران و تونس را تشکیل می‌دهد و بالاخره از منظر تحصیلات و جمعیت‌شناسی باید گفت که هر دو کشور دارای جمعیتی بسیار جوان و نیز تحصیلکرده هستند که به علت اداره‌ی استبدادی کشور، آینده‌ی روشنی را برای خود و کشور خود متصور نمی‌بینند.
اگر شباهت‌ها اینقدر وسیع هستند، پس سئوالی که مطرح می‌شود این است که چرا جنبش تونس در عرض چند هفته به موفقیت می‌رسد و جنبش سبز جریانی عکس در پیش می‌گیرد. به این معنی که در آغاز جنبش درصد کمی از مردم شرکت در آن کردند و در ادامه‌، روز به‌روز وسعت بیشتری به خود گرفت. در حالیکه در ایران در آغاز جنبش ما شاهد اعتراض سه میلیونی مردم در تهران بودیم ولی به خصوص بعد از تظاهرات عاشورا که در واقع مرکز تهران در کنترل مردم درآمده بود، شاهد روند نزولی جنبش بودیم، تاحدی که الان کم نیستند کسانی که از شکست جنبش سخن می‌گویند؟





در مورد جنبش تونس که شکل انقلابی به خود گرفت باید گفت که یکی از اصلی‌ترین علل پیروزی آن در این مرحله این بود که برعکس ایران، در جنبش تونس، اصلاح‌طلبان نقش رهبری جنبش را نتوانستند در دست بگیرند و بنابراین نتوانستند که نقش ترمز جنبش را بازی کنند و به شکل کج‌دار و مریز با حاکمیت برخورد کنند. در واقع ادامه‌ی پیروزی ربط مستقیم دارد به این که مردم چه نقشی به خود می‌دهند و این‌که آیا به خانه‌ها بازمی‌گردند و می‌گذارند که فقط چرخش نخبه‌ها صورت بگیرد و تغییراتی صوری رخ بدهد یا سرنوشت خود را از طریق ایجاد نهادهای دموکراتیک در دست می‌گیرند.



البته این صحیح است که آقایان موسوی و کروبی با نپذیرفتن کودتای انتخاباتی و به استقامت پرداختن در برابر فشار رژیم، نقشی تاریخی و تحسین برانگیز بازی کردند ولی این هم درست است که در ادامه‌ی این مقاومت و همزمان با این مقاومت، مردم را به تسلیم در برابر قانون اساسی و عدم مخالفت با ایده‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه، از طریق اجرای بدون تنازل قانون اساسی، خواندند و با سخن گفتن از دوران طلایی امام که یکی از سیاه‌ترین دوران تاریخ ایران بوده است، عده‌ی بسیاری را از تغییرات اساسی نا امید و دیگر جوانان را به امید واهی اصلاح از درون نشانده‌اند.



البته افشاگری‌های ویکی‌لیکس از زبان نماینده‌ی اصلاح‌طلب به طرف آمریکایی به ما می‌گوید که این آقای رفسنجانی بوده است که به امید مرگ زودرس آقای خامنه‌ای به علت داشتن سرطان خون، مصلحت را در این دیده بوده است که فتیله‌ها پایین کشیده شود تا تحولات از کنترل خارج نشده و ایشان بتوانند بعد از فوت آقای خامنه‌ای، رهبری خود را مهندسی کنند. در این سطح است که اعلامیه و عقب‌نشینی معروف آقای موسوی (که تظاهرات سالگرد تقلب بزرگ را روز قبل از آن لغو کرد) توضیح سیاسی خود را می‌یابد و متوجه می‌شویم که صدور آن اعلامیه نه به خاطر وحشت از کشتار عظیم رژیم (آنگونه که هواداران ایشان می‌گفتند و می‌گویند) که به این علت بوده است که اوضاع باید تحت کنترل در می‌آمد. خاطرمان باشد، متاسفانه بعضی از همین طرفداران در پاسخ به این سئوال که نقش آقای موسوی در قتل عام زندانیان در سال ۶۷ چه بوده است، اشاره به این می‌کردند که اصلاً علت استعفای آقای موسوی در رابطه به این کشتار بوده است، ولی بعد که استعفا نامه از طریق بنی‌صدر منتشر شد، دیدیم که هیچ اشاره‌ای به این کشتار نشده است. متاسفانه عقل توجیه‌گر به علت غفلت از آزادی خویش، نمی‌تواند واقعیت را آنگونه که وجود دارد ببیند و بنابراین به هر توجیهی متوسل می‌شود تا توجیه‌گر مواضع خود باشد.



اگر ما فرض را بر این بگیریم که تحلیل شما درست است و علت طولانی شدن و یا عدم پیروزی جنبش سبز این است که رهبری آن در دست کسانی است که وفادار به رژیم هستند و منافع آنان با زیست رژیم گره خورده است، حال سئوال این است که چرا بسیاری با این اطلاع، هنوز جهت‌گیری سیاسی خود را از طریق قطب‌نمای این اشخاص تنظیم می‌کنند؟



این سئوال پیچیده‌ای است و پاسخ کامل دادن به آن در یک مصاحبه کار ساده‌ای نیست، ولی سعی خود را خواهم کرد. اول این‌که حضور و غلبه‌ی باورهای اجباری است که روان‌شناسی ترس در میان بسیاری از نسل جوان ایجاد کرده است. روشنفکران و فعالان سیاسی اصلاح‌طلب، مانند آقایان مرتضی مردیها، عباس عبدی، ابراهیم نبوی، اکبر گنجی و ... نقشی اساسی در ایجاد و ادامه‌ی این ترس در میان نسل جوان بازی کرده‌اند و می‌کنند. برای مثال، این آقایان از طریق تحریف و سانسور و مغالطه موفق شدند که:



الف: انقلاب را عین خشونت و رفرم را عین عدم خشونت، جلوه دهند.


ب: انقلاب بهمن ۵۷ را انقلابی خشن و استبدادی جلوه دهند.



این افراد به‌واسطه‌ی این‌که رسانه‌های عمومی را سال‌ها در داخل ایران در کنترل خود داشتند و حال رسانه‌های عمومی بزرگ در خارج از کشور، مانند بی‌بی‌سی و صدای آمریکا را در کنترل خود دارند، توانستند که این باور را به نسل جوان بقبولانند که روش تغییر از طریق انقلاب به خشونت و استبداد منجر می‌شود، در حالی‌که اصلاح روش تغییر غیر خشن و آرام است که تنها روش رسیده به آزادی‌است. البته این سفسطه‌ای بیش نیست. علت هم این است که اولاً رفرم و انقلاب هیچ ربطی به هم ندارند و بنابراین نمی‌شود که یکی را جایگزین دیگری کرد. به این معنی که زمانی امکان رفرم وجود دارد، امکان انقلاب وجود ندارد و بالعکس.





رفرم زمانی قابل اجرا می‌شود که ساختارهای رژیم دارای انعطاف‌پذیری لازم برای پذیرایی رفرم تغییرات دموکراتیک باشند و البته زمانی که ساختار سیاسی دارای این توانایی باشد، خود به خود انقلاب بی‌معنی می‌شود. این را از یاد نبریم که تمامی انقلاب‌های تاریخی در آغاز، جنبش‌هایی رفرمیست بوده‌اند و این عدم توانایی استبدادها در پذیرفتن خواست‌های اولیه‌ی مردم بوده است که جنبش را به این نتیجه رسانده که رژیم قابلیت اصلاح را ندارد و بنابراین تنها روش رسیدن به خواسته‌های خود، از طریق براندازی است که ممکن می‌شود. بنابراین در ایجاد انقلاب، این رژیم استبدادی است که نقشی کلیدی را بازی می‌کند.



دیگر این‌که لشکر عظیم روشنفکران و فعالان سیاسی اصلاح‌طلب در داخل و خارج از کشور، موفق شدند که نسل جوان را به این باور برسانند که انقلاب بهمن، عین خشونت و استبداد بوده است. به همین علت است که این نسل به‌گونه‌ای سیستماتیک به انتقاد از پدران و مادران خود پرداختند که شما انقلاب کردید و ما را به این روز سیاه نشاندید. البته این سفسطه و باور آن، تنها از طریق سانسور سی‌ماه اول انقلاب بود که توانست انجام بگیرد. این سانسور آنقدر وسیع و همه‌جانبه بوده است که هنوز که هنوز است اکثریت نسل جوان همانگونه که از کودتای ۲۸ مرداد مطلع هستند؛ از کودتای خرداد ۶۰ علیه اولین رئیس‌جمهور، بی‌اطلاع هستند. تحقیق وسیعی که در این رابطه انجام دادم و بخشی از آن به فارسی منتشر شد، به همین علت بود که به این نتیجه رسیدم که تا نسل جوان تاریخ انقلاب را آنگونه که واقع شده است، نداند، در هدف‌ها و روش‌هایش برای مبارزه شفافیت لازم ایجاد نخواهد شد و در گفتمان مبارزه‌شان تغییر کیفی انجام نخواهد گرفت.





این‌که می‌گویم سانسور کودتای خرداد ۶۰، البته باید توجه داشته باشیم که سانسور، نه تنها اعمال این روش است که در مورد رخدادی سخن گفته نشود، بلکه بدترین نوع سانسور این است که روایتی از آن رخداد نقل شود تا نه تنها دیگران از روایت واقعی آگاهی پیدا نکنند، بلکه حتی انگیزه‌ای برای آگاهی یافتن از امور واقع، آن‌گونه که واقع شده‌اند، پیدا نکنند. در این رابطه است که روایتی از کودتا به مردم عرضه شده است که کودتا را نه کودتا که عزلی قانونی می‌داند. دیگر این‌که علت برخورد بنی صدر با آقای خمینی و حزب جمهوری و اقمار آن را نه بر سر دفاع از آزادی‌ها و اهداف انقلاب که بر سر قدرت، تبلیغ می‌کنند. نمونه‌ی آخر آن انتشار چهارده مقاله به‌وسیله‌ی آقای اکبر گنجی بود که بعد از انتشار تحقیق اینجانب بود که در آن آقای خمینی و بنی‌صدر را سر و ته یک کرباس دانست. البته عوامل دیگری نیز می‌توانند به بحث گذاشته شوند، ولی باید حوصله‌ی خواننده را نیز در نظر گرفت.



به نظر شما حرکت‌های اعتراضی در برابر دولت‌ها چگونه به ثمر می‌رسند؟



پاسخ کوتاه به این سئوال مهم از عهده‌ی من خارج است، ولی اگر کمی خوانندگان حوصله کنند، شاید پاسخ به این سوال را از طریق قضیه‌ی عکس آن جست و آن این‌که چه جنبش‌های اجتماعی به ثمر نمی‌رسند؟ تا جنبشی در اهداف خود شفافیت کامل پیدا نکند و تا آن اهداف بیانگر برآیند خواست‌های اکثریت مردم نباشد و تا جنبش روزبه‌روز وسیع‌تر نشود، جنبش به اهداف خود نخواهد رسید. وقتی این عوامل را در نظر بگیریم، آنگاه به علل دیگری آگاهی خواهیم یافت که نشان می‌دهد چرا جنبش ایران هنوز به اهداف خود نرسیده که هیچ، بلکه رژیم را جری‌تر نیز کرده است. به این معنی که هنوز اکثریت نسل جوان اهداف خود را شفاف نکرده است؟ وقتی هدف مشخص شد، آنگاه روش نیز مشخص خواهد شد.



آیا نسل جوان خواستار استقرار آزادی‌ها و حقوق انسانی خود و جامعه است و یا این‌که فکر می‌کند که در سایه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه و رژیمی با این چنین تاریخی و افرادی، می‌تواند به حداقلی از اهداف خود دست یابد؟ اگر فکر می‌کند که خود را قانع به رسیدن به حداقلی از حداقل‌ها کند و حرکتی حلزونی را برگزیند، خوب این به ما می‌گوید که با این تصمیم خود را به شکستی حتمی محکوم کرده است. تاریخ رژیم ولایت مطلقه‌ی فقیه که در آن بنا بر تفسیر شورای نگهبان، اختیارات ذکر شده‌ی ولی فقیه در قانون اساسی، تنها کف اختیارات او را تشکیل می‌دهد، به ما می‌گوید که این رژیمی که در واقع هیچ نیست جز مافیاهای نظامی- مالی، که توانایی اصلاح را ندارد.





ولی اگر هدف از مبارزه را استقرار حاکمیت و ولایت جمهور مردم و آزادی‌ها و عدالت اجتماعی می‌داند، بنا براین باید بپذیرد که اصلاح این رژیم به نبودش است و چاره جز براندازی این رژیم نیست که با سیاست‌هایش، ایرانی را که در بهترین موقعیت در دویست سال اخیر قرار دارد، در حلقه آتش قرار داده و مردم را در فقری بس گسترده و فسادی گسترده‌تر، گرفتار کرده است. خوب! زمانی که این را هدف قرار دهد و اجازه ندهد که عقل توجیه‌گر، او را از توانایی خود در شکل فردی و جمعی غافل کند و خود را از ترسی رها کند که اصلاح‌طلب‌ها او را گرفتار آن کرده‌اند، به نتیجه خواهد رسید که تنها از طریق جنبشی عمومی و شناسایی آلترناتیوی خارج از رژیم و مستقل از هر قدرت خارجی، به این اهداف خواهد رسید.

گسترش جنبش مطالباتی، کابوس حاکمان اسلامی






گسترش جنبش مطالباتی، کابوس حاکمان اسلامی


ارژنگ بامشاد


زمانی که دولت جمهوری اسلامی، اجرای طرح حذف یارانه ها را در دستور قرار می داد، از واکنش مردم به شدت هراسان بود. دولت احمدی نژاد و باند حاکم بر این باور بودند که باید طرح حذف یارانه ها را به گونه ای پیشبرد تا جلو واکنش مردم در گام اول گرفته شود. امید آن ها این است که با گذر از فاز اول اجرای این طرح، عنصر عادت در مردم عمل کرده و حساسیت آن ها نسبت به دامنه ی گرانی ها کمرنگ شده و بتدریج با وضعیت موجود سازگار گردند و دولت از این گذر خطرناک به سلامتی بگذرد. آخرین موضع گیری احمدی نژاد به واکنش مردم به رهاسازی قیمت ها، نشان می دهد که این امید در دولتیان زنده شده که گویا به هدف خود رسیده اند. اما برای تشریح وضعیت کنونی، و سکوت معنادار مردم در قبال طرح رهاسازی قیمت ها و دستبرد آشکار به سفره ی نان مردم، باید تاکتیک های رژیم برای مقابله با این شرایط را مورد بررسی قرار داد.


دولت احمدی نژاد و متحدان حاکم، برای جلوگیری از واکنش مردم در گام های اولیه رهاسازی قیمت ها، روی محور سرکوب وپرداخت نقدی یارانه ها، برنامه ریزی کرده اند. این دو بازوی کنترل، در پیوند با یکدیگر بوده و همدیگر را تکمیل می کنند.






اولین بازوی رژیم برای جلوگیری از واکنش مردم، واریز یارانه های نقدی است. واریز این مبلغ به شماره حساب های مردم، برای بخش عظیمی از آن ها که زیر خط فقر زندگی می کنند، و بویژه برای خانواده های پراولاد، امکان جدیدی است. این مبلغ فرصتی برای آن ها بوجود آورده است تا پاره ای از کمبودهای زندگی را با سرعت تامین کنند و به امید واریز قسط های بعدی به انتظار بنشینند. دولت نیز با این روانشناسی مردم بازی کرده و هر بار وعده ی جدیدی در این رابطه را مطرح می سازد. گاه از افزایش مبلغ دم می زند، گاه از سرعت در واریز قسط بعدی سخن می گوید، گاه حرف جایگزین کردن کالا بجای پول را به میان می آورد و به هر رو مردم را با این وعده و وعید ها سردرگم می سازد . به گونه ای که فشار رهاسازی قیمت ها را برای مدتی هم که شده فراموش کرده و دچار این اشتباه محاسبه بشوند که با دریافت یارانه های نقدی، از پس قیمت های نجومی برخواهد آمد. هم زمان با پرداخت نفدی یارانه ها، سیاست دولت در قبال واحدهای تولیدی و خدماتی که توان مقابله با عوارض رهاسازی قیمت ها را ندارند، عقب نشینی های رندانه و فریبکارانه است تا امکان گسترش اعتراضات آن ها حداقل در مقطع کنونی از میان برود.






دومین بازوی اقدامات رژيم ، بستن دهان هاست. دستگیری فریبرز رئیس دانا به بهانه انتقاد از اجرای طرح یارانه ها، نشان داد که حاکمیت تا چه حد از به بحث گذاشته شدن عواقب این طرح خانمانسوز نگران است. دستورالعمل دولت به روزنامه ها برای عدم درج اخبار منفی نسبت به اجرای یارانه ها، تذکر شدید سپاه پاسداران به منتقدین این طرح و هم زمان دستگیری پاره ای از روزنامه نگاران، با هدف ایجاد شرایط سکوت و جلوگیری از انتقاد انجام گرفته است. برای ایجاد شرایط سکوت، حاکمیت به تهدید و اجبار به سکوت قناعت نکرده است. احکام سنگین بیدادگاه های اسلامی نیز وظیفه در هم شکستن مقاومت فعالان مدنی و کنشگران اجتماعی و ایجاد ترس در آن ها را به عهده داشته است. احکام سنگین علیه جعفر پناهی، محمد رسول اف، نسرین ستوده ، محمد سیف زاده و شیوانظرآهاری، پیام روشنی به کنشگران مدنی و اجتماعی و فرهنگی کشور در پی داشته است. احکام سنگین علیه فعالان کارگری و مبارزان دانشجوئی نیز همین هدف را دنبال می کند.






علاوه بر بستن دهان ها، گسترش اعدام های روزانه نیز برای تکمیل سیاست مرعوب سازی، در دستور قرار گرفته است. بسیاری از احکام صادر شده ی اعدام، به یکباره در فاصله ی زمانی کوتاهی ، هم زمان با طرح رهاسازی قیمت ها، به طور روزانه به اجرا در می آید. هر روز خبر اعدام چندین و چند نفر از شهرهای مختلف کشور اعلام می شود. از اعدام ها در زاهدان، مشهد، قم، تهران، خرم آباد و بسیاری از شهرهای دیگر، اخبار روزانه ای منتشر شده است. اعدام در ملاءعام و یا اجرای احکام قطع دست و اعضای بدن، نه تنها اعلام، که اجرا می شود. هدف موج اعدام ها و بیان رذیلانه ی آن، ایجاد فضای رعب و وحشت در جامعه است. آن ها می خواهند این روانشناسی را ایجاد کنند که حاکمیت در مقابله با هر نوع مقاومت سازمان یافته ای، با احکام اعدام واکنش نشان خواهد داد. حاکمیت اسلامی، در گام اول، اعدام قربانیان آسیب های اجتماعی را مقدم قرار داده تا امکان اعتراضات سیاسی و مدنی در قبال آن ها، گسترده نباشد.






بر متن دو بازوی سرکوب گسترده و واریز یارانه های ی نقدی برای جلوگیری از خیزش جنبش مطالباتی، باندهای حاکم، در هم شکستن نفوذ سیاسی اصلاح طلبان را نیز در دستور قرار داده اند. هدف آن ها این است که بتوانند با یک دست کردن قدرت، روند سرکوب جنبش مردمی با سرعت بیشتری ادامه دهند. این تعرض تمامیت خواهان در حالی صورت می گیرد که اصلاح طلبان بدلیل عدم مخالفت شان با اجرای طرح حذف یارانه ها، و هم چنین نگرانی شان از رشد جنبش مطالباتی اردوی کار و زحمت، تمایلی برای همراهی و همسوئی با جنبش مطالباتی مردمی ندارند. این امر نه تنها در مورد اصلاح طلبان حکومتی صادق است، بلکه بسیاری از اصلاح طلبان لیبرال که طرح های نئولیبرالی بانک جهانی برای ایران را قبول دارند و آن ها را برای اقتصاد ایران مفید می دانند، هم در این راستا در کنار جنبش مطالباتی نخواهند بود. نمونه ی برجسته ای این گرایش را می توان در نامه فرخ نگهدار به خامنه ای و دفاع او از طرح هدفمندکردن یاران ها دید.






در چنین شرایطی که تیغ سرکوب هر روز عریانتر از پیش به کار گرفته می سود و لیبرال ها و اصلاح طلبان نیز، یارای همراهی و همگامی با جنبش مردمی و مطالباتی را از دست می دهند، چگونه می توان مقاومت در برابر این تعرض فاشیستی را سازمان داد؟ برای سازماندهی مقاومت همه جانبه، قبل از هر چیز و بیش از هر چیز باید روی شکل دهی به شبکه های تشکیلاتی و سازمانی خود مردم تاکید کرد. اگر کارگران و ارودی کار و زحمت نتواند خود را در محیط های کار و زندگی شان سازمان دهد، اگر دانشجویان و جوانان نتوانند تشکل های مستقل را تشکیل دهند و قوام بخشند و اگر زنان و ملیت های کشور، نتوانند خود را سازمان دهند، امکان مقاومت در برابر این تهاجم سازمانیافته و همه جانبه بوجود نخواهد آمد. اما این سازمانیابی، نمی تواند به شیوه ای انجام گیرد که امکان حفظ آن در برابر تعرضات امنیتی رژیم را نداشته باشد. واقعیت این است که تشکل های شکل گرفته در دهه ی اخیر، با توجه به فضای کشور، به عنصر تلفیق کارعلنی با فعالیت مخفی توجه کافی نکرده است. از این روست که بسیاری از شبکه های و تشکل های شکل گرفته مدنی و اجتماعی و صنفی، در موج اول سرکوب، یا در هم شکستند و یا با مشکلات جدی ای برای بقاء خود روبرو شدند. اکنون که فضای کشور، هر روز امنیتی تر از روز پیش می شود و چشم انداز سرکوب خشن تری در راه است، تشکل های جدید و هسته های مقاومت باید به گونه ای سازمان یابند، که امکان حفظ آن ها و بویژه ی حفظ مبارزان اصلی شان بوجود آید و مورد توجه قرار گیرد. روشن است که فعالیت های توده ای و گسترده نمی توانندعلنی نباشند. اما فعالیت های توده ای و علنی گسترده به معنای علنی بودن تمامی سازمانگران نیست. سیاست امنیتی دولت حاکم، از میان بردن شبکه ها و تشکیلات های سیاسی و مدنی و اجتماعی و بویژه بی سر کردن آن هاست. صدور احکام سنگین برای فعالان و مبارزان مؤثر اجتماعی و مدنی در شرایط کنونی و یا بستن وثیقه های سنگین و زمین گیر کردن آن ها و حتی احضار زندانیان سیاسی سابق و تذکر دادن به آن ها، همه و همه با این هدف صورت می گیرد تا جنبش را از مبارزان و فعالان با تجربه محروم سازد.






جدا از ضرورت سازمانیابی جنبش مطالباتی و سیاسی، باید روی تلفیق تاکتیک ها و شیوه های مبارزاتی که نیروی دشمن را فرسوده سازد نیز تاکید ویژه ای داشت. این نکته را نباید از یاد برد که توازن قوای کنونی میان جنبش مردمی و قدرت حاکم به گونه ای است که در یک جنگ رویاروی، تمرکز قدرت سرکوب رژیم، می تواند جنبش را با خطرات جدی ای روبرو سازد. با این حال نباید از یاد برد که در جامعه ای بسر می بریم که مردم آن تجربه یک سال مبارزه گسترده ی ضداستبدادی را از سر گذرانده اند و گاه ممکن است از یک جرقه حریق گسترده ای شکل بگیرد. این آن کابوسی است که خواب حاکمان را برآشقته کرده است. نمونه ی آغاز جنبش توده ای مردم تونس، بر نگرانی حاکمان اسلامی بیش از پیش افزوده است. اگرچه رژیم طرح ونقشه ی خود را برای اجرای طرح هدفمندی یارانه ها بر بستر به کارگیری سرکوبی خشن حول دو محوربرشمرده ی بالا ، پیش می برد، اما جنبش مقاومت مدنی نیز دارای تجربیات گرانبهایی است که در کوران مبارزه ی دهه های گذشته آبدیده شده ودر شرایط حاضر به خوبی می تواند به آن تکیه کند. از این رو برای مقابله با ترفندها و یا آمادگی های پلیسی، می توان در گام نخست روی اعتراضات مدنی و بویژه روی تاکتیک مقاومت مدنی و جنگ و گریز گریلائی تاکید کرد. نافرمانی مدنی، وقتی توسط توده ی وسیع مردم عملی شود، نه تنها قدرت سرکوب رژیم را بشدت کاهش می دهد بلکه نیروی آن را نیز فرسوده خواهد ساخت. هم اکنون با رهاسازی قیمت ها و عدم پرداخت حقوق کارگران، امکان گسترش اعتصابات و اعتراضات کارگری بیش از گذشته فراهم آمده است. گسترش اعتصابات و اعتراضات در کنار نافرمانی مدنی مردم، زمینه های گسترش جنبش مطالباتی را بسیار مساعد کرده است. گسترش جنبش مطالباتی و پیوند آن با جنبش اعتراضی سیاسی علیه موج سرکوب، نفی آزادی های مدنی و سیاسی و دستگیری های گسترده و فشار شدید بر جامعه مدنی، می تواند موج گسترده ای برای مقابله با تهاجم فاشیستی حاکمیت ایجاد کند. این نکته را نباید از یاد ببریم که جنبش مطالباتی و حرکت های اعتصابی و اعتراضی توده ای، تنها وقتی که بتوانند با جنبش سیاسی و مدنی همسو و همراه شوند، توان و قدرت آن را بدست خواهند آورد تا دیکتاتوری تا دندان مسلح را در هم بشکنند و زمینه ی فرار مستبدین را فراهم آورند.


۲۵ دی ماه ۱۳۸۹ـ ۱۵ ژانویه ۲۰۱۱






برچسب‌ها

کريس کوچرا : کردستان و حمهوری مهاباد