۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه
.منابع پژوهش درباره حزب توده
حزب توده، که بسیاری آن را تنها حزب سیاسی واقعی در ایران میدانند، آثار بیشماری منتشر شده است. به ویژه پس از انقلاب ضدسلطنتی سال ۱۳۵۷ که دوران تازهای از فعالیت حزب شروع شد، کارهای زیادی انتشار یافت که به سهم خود بازار بررسی و پژوهش را گرم کرد.
در لیستی که فراهم آمده است باید به چند نکته توجه داشت:
اینجا تنها کارهای فارسی و از نویسندگان ایرانی در نظر بودهاند. در این فهرست نشریات و مجلات ذکر نشدهاند و تنها منابعی آمده که در ایران یا خارج به شکل کتاب منتشر شدهاند. درجه اهمیت و اعتبار آثار کاملا متفاوت است. آثار سفارشی و تبلیغی در کنار کارهای پژوهشی ارزنده ذکر شدهاند.
روشن است که در کتابهای زیادی به ویژه در رابطه با جنبش ملی به رهبری دکتر مصدق، مانند نوشتههای غلامرضا نجاتی و فؤاد روحانی یا خاطرات برخی از چهرههای سیاسی مانند خلیل ملکی، مظفر بقائی، ارتشبد فردوست و شعبان جعفری گوشههایی از تاریخ حزب گفته شده است. اما در فهرست زیر تنها از کارهایی یاد شده است که به شکل عمده با حزب توده ایران ارتباط دارند.
اسناد و متون پایهحسین فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر، انتشارات نگاه، ۱۳۷۲
احمد قاسمی: حزب توده ایران چه میگوید و چه میخواهد؟ تهران، اداره پخش نشریات توده، ۱۳۲۳
اسحاق اپریم: دو جزوه "چه باید کرد؟" و "حزب توده بر سر دو راه"، تهران، ۱۳۲۶
بهروز طیرانی (به کوشش)، اسناد احزاب سیاسی ایران (حزب توده)، در دو جلد، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۸۴
اسناد و دیدگاهها، حزب توده ایران از آغاز پیدایی تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷، انتشارات حزب توده ایران، ۱۳۶۰
یک دادگاه تاریخی، محاکمه رهبران حزب پس از سوءقصد به شاه در نیمه بهمن ۱۳۲۷، انتشارات حزب توده، ۱۳۲۸
فرماندار نظامی تهران (تیمور بختیار)، کتاب سیاه درباره سازمان افسران توده، اسفند، ۱۳۳۴
سرهنگ علی زیبایی: سیر کمونیزم در ایران، تهران، ۱۳۴۳
چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، کادرهای حزب توده، مرکز بررسی اسناد تاریخی "وزارت اطلاعات"، ۱۳۸۲
حزب توده، از شکلگیری تا فروپاشی، "به کوشش جمعی از پژوهشگران"، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۷
اسناد و اعلامیههای حزب توده ایران، انتشارات توده، ۱۳۵۹
اساسنامه حزب توده ایران، انتشارات توده، ۱۳۶۰
۱۸ سال پشتیبانی از خط امام، حزب توده ایران و جنبش خونین ۱۵ خرداد، انتشارات حزب توده ایران، بهار ۱۳۶۰
سومین سال انقلاب شکوهمند میهن ما، انتشارات توده، ۱۳۶۰
نورالدین کیانوری: حزب توده ایران و دکتر محمد مصدق، ۱۳۵۹
کیانوری: بررسی مسائل گوناگون ایران در سال ۱۳۵۸، انتشارات توده، ۱۳۵۹
کیانوری: مسائل مبرم انقلاب در سال ۱۳۵۹، انتشارات توده، ۱۳۵۹
نورالدین کیانوری: حزب توده ایران و مسائل میهن انقلابی ما، انتشارات توده، آذر ۱۳۶۱
کیانوری: اتحاد نیروهای انقلابی یگانه ضامن پیروزی نهایی و قطعی انقلاب است، انتشارات توده، بهمن ۱۳۶۱
چهل سال در سنگر مبارزه، انتشارات توده، مهر ۱۳۶۰
اعترافات سران حزب توده ایران، در دادگاه انقلاب اسلامی، تهران: نگره، ۱۳۷۵
فریدون آذرنور، بابک امیرخسروی، فرهاد فرجاد: نامه به رفقا، جنبش توده ایهای معترض، ۱۳۶۴
بابک امیرخسروی و فرهاد فرجاد، توضیحی به رفقای حزبی، مرداد ۱۳۶۴
بابک امیرخسروی: بررسی و ریشهیابی اشتباهات حزب توده ایران در چهار سال اول انقلاب، اردیبهشت ۱۳۶۵
حمید احمدی (ناخدا انور): نقدی بر سیاست حزب توده ایران در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲، چاپ خارج
حمید احمدی: سیری از مبارزات درون حزبی با اپورتونیسم منحط، از انتشارات "حزب دموکراتیک مردم ایران"، خرداد ۱۳۶۷
تکنگاریها و خاطراتایرج اسکندری: خاطرات در گفتوگو با فریدون آذرنور و بابک امیرخسروی. این کتاب نخست در چهار مجلد در خارج از کشور منتشر شد و سپس در ایران بازچاپ شد.
ایرج اسکندری: یادماندهها و یادداشتهای پراکنده، چاپ خارج، دی ۱۳۶۵ و سپس در ایران.
اردشیر اوانسیان: خاطرات، به کوشش بابک امیرخسروی، انتشارات "حزب دموکراتیک مردم ایران" در آلمان، پاییز ۱۳۶۹، در ایران بازچاپ شده است.
بزرگ علوی: خاطرات در گفتوگو با حمید احمدی، نشر نخست خارج و سپس تهران: دنیای کتاب، ۱۳۷۷
زندگینامه محمدعلی شمیده، به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه، مرتضوی، کلن ۱۳۷۳
فریدون کشاورز: من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده ایران را. این کتاب از سال ۱۳۵۷ بارها در خارج و در ایران منتشر شده است.
فریدون کشاورز: خاطرات، به کوشش علی دهباشی، نشر آبی، ۱۳۸۰
غلامحسین فروتن: یادهایی از گذشته، حزب توده در صحنه ایران، خارج از کشور ۱۳۷۱ و سپس در تهران به همت علی دهباشی، ۱۳۸۰
هوشنگ منتصری: در آن سوی فراموشی، زندگی رضا رادمنش، شیرازه، ۱۳۷۹
مریم فیروز: چهرههای درخشان، نخست پیش از انقلاب در خارج و سپس در سال ۱۳۵۹ در تهران توسط انتشارات توده منتشر شد.
خاطرات نورالدین کیانوری، به صورت گفتوگو، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، ۱۳۷۱
سه پاسخ به کتاب بالا، عبدالحسین مستوفی: پیرامون خاطرات نورالدین کیانوری، بیجا، پروین،۱۳۷۳
بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران، تهران: دیدگاه، ۱۳۷۵
عبدالله برهان: کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق، دو جلد، تهران: نشر علم،۱۳۷۸
کیانوری: گفتوگو با تاریخ، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۶
احسان طبری: کژراهه، خاطراتی از تاریخ حزب توده، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۷
پاسخ به کتاب بالا، عبدالله برهان: بیراهه، پاسخ به کژراهه، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۸
م. ا. بهآذین: مهمان این آقایان، نخست در خارج به سال ۱۳۵۴ و سپس در تهران.
م. ا. بهآذین: بار دیگر و این بار، نشر اینترنتی در سال ۱۳۸۹.
مهدی خانبابا تهرانی: نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، در گفتوگو با حمید شوکت، نخست در خارج در آمد و سپس ۱۳۸۰ به همت غلامرضا نجاتی در ایران بازچاپ شد.
پاسخ به کتاب بالا، ف. مهرآیین: در پیشگاه حقیقت، دی ماه ۱۳۷۲ در اروپا به چاپ رسیده است.
شیوا فرهمند راد: با گامهای فاجعه، انتشار توسط "اتحاد دموکراتیک مردم ایران" در آلمان، پاییز ۱۳۶۸
امیرعلی لاهرودی: یادماندهها و ملاحظهها، باکو ۱۳۸۶
راضیه ابراهیمزاده: خاطرات یک زن تودهای، انتشارات مهر، کلن ۱۳۷۳
محمدعلی عمویی: درد زمانه، تهران، انتشارات آنزان ۱۳۷۳
منوچهر کیمرام: رفقای بالا، تهران، نشر شباویز ۱۳۷۴
اتابک فتحاللهزاده: خانه دایی یوسف، نخست در سوئد و سپس در ایران.
اجاق سرد همسایه، تهران، نشر معین، ۱۳۸۷
در ماگادان کسی پیر نمیشود، خاطرات دکتر عطاءالله صفوی از اردوگاههای شوروی، نشر ثالث، ۱۳۸۹
عبدالرحیم طهوری: سرابی به نام حزب توده ایران، بیجا، بینا، ۱۳۵۸
قاسم نورمحمدی: جاسوسی در حزب، گفتوگو با حسین و فریدون یزدی، تهران، جهان کتاب، ۱۳۹۰
کتابهای مربوط به سازمان افسران حزب توده ایرانسازمان نظامی حزب توده ایران به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۸۰
ابوالحسن تفرشیان: قیام افسران خراسان، تهران: علم، ۱۳۵۹
احمد شفائی: قیام افسران خراسان و ۳۷ سال زندگی در شوروی، کتاب سرا، ۱۳۶۵
علی اصغر احسانی: قیام افسران خراسان و حماسه خارک، تهران، نشر علمی، ۱۳۷۸
خسرو روزبه در دادگاه نظامی، انتشارات حزب توده ایران در خارج، ۱۳۴۰
حسن نظری: گماشتگیهای بدفرجام، آلمان ۱۳۷۱ سپس در تهران، رسا ۱۳۷۶
غلامعباس فروتن: افسانه ما، چاپ ایران، ۱۳۵۹
روحالله عباسی: خاطرات یک افسر تودهای۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵، مونترآل کانادا: انتشارات فرهنگ، سال ۱۳۶۸
سرگرد جعفر وکیلی: نامههای زندان، به کوشش باقر مؤمنی، کلن (آلمان) ۱۳۸۶ برابر ۲۰۰۷
فریدون پیشواپور: جدال زندگی، تهران، شیرازه، ۱۳۷۶
محمدجعفر محمدی: راز پیروزی کودتای ۲۸ مرداد، اختران، ۱۳۸۵
پرویز اکتشافی، خاطرات سرگرد اکتشافی در گفتوگو با حمید احمدی، ۱۳۷۷
ناصر زربخت: گذار از برزخ، خاطرات یک تودهای در مهاجرت، انتشارات آتیه، ۱۳۸۰
مرتضی زربخت: گذار از طوفان، در گفتوگو با حمید احمدی، برلین ۱۳۸۰ و سپس در تهران۱۳۸۲
نجمی علوی: ما هم در این خانه حقی داریم، خاطرات در گفتوگو با حمید احمدی، اختران ۱۳۸۱
غلامحسین بقیعی: انگیزه، تهران، رسا، ۱۳۷۳
دکتر نصرتالله جهانشاهلوی افشار: سرگذشت ما و بیگانگان، در دو جلد. نخست خارج و سپس در رشت.
خسرو معتضد: شبکه سازمان نظامی افسران حزب توده ایران، تهران، علمی، ۱۳۷۹
کارهای پژوهشیانور خامهای: "پنجاه نفر و سه نفر"، "فرصت بزرگ از دست رفته" و "از انشعاب تا کودتا"، تهران: انتشارات هفته
ف. م. جوانشیر: افسانه طلاهای ایران، انتشارات حزب توده، ۱۳۵۸
ف.م. جوانشیر: تجربه ۲۸ مرداد، انتشارات حزب توده، ۱۳۵۹
رسول مهربان: بررسی مختصر احزاب بورژوازی لیبرال در مقابله با جنبش کارگری و انقلابی ایران، ۱۳۶۰
کارنامه مصدق و حزب توده، انتشارات مزدک، ۱۳۵۵
عبدالصمد کامبخش: شمهای درباره تاریخ جنبش کارگری ایران، ۱۳۵۸
بابک امیرخسروی و محسن حیدریان: مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان، تهران، پیام امروز،۱۳۸۱
ضیاءالدین الموتی: فصولی از تاریخ مبارزات سیاسی واجتماعی ایران، تهران: چاپخش، ۱۳۷۰
محمدحسین خسروپناه: سازمان افسران حزب توده ایران، نشر پیام امروز، ۱۳۸۳
الهه کولایی: استالینیسم و حزب توده ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶
شاهرخ فرزاد: فرقه دمکرات آذربایجان از تخلیه تبریز تا مرگ پیشهوری، تهران: اوحدی،۱۳۸۶
منیژه صدری: پیدایش فرقه دموکرات آذربایجان به روایت اسناد و خاطرات منتشر نشده، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۸۶
قاسم نورمحمدی: حزب توده ایران در مهاجرت، بر پایه اسناد امنیتی آلمان شرقی، نشر اختران، ۱۳۸۵
اصغر شیرازی: مدرنیته، شبهه و دموکراسی بر مبنای یک بررسی موردی درباره حزب توده ایران، اختران، ۱۳۸۶
در لیستی که فراهم آمده است باید به چند نکته توجه داشت:
اینجا تنها کارهای فارسی و از نویسندگان ایرانی در نظر بودهاند. در این فهرست نشریات و مجلات ذکر نشدهاند و تنها منابعی آمده که در ایران یا خارج به شکل کتاب منتشر شدهاند. درجه اهمیت و اعتبار آثار کاملا متفاوت است. آثار سفارشی و تبلیغی در کنار کارهای پژوهشی ارزنده ذکر شدهاند.
روشن است که در کتابهای زیادی به ویژه در رابطه با جنبش ملی به رهبری دکتر مصدق، مانند نوشتههای غلامرضا نجاتی و فؤاد روحانی یا خاطرات برخی از چهرههای سیاسی مانند خلیل ملکی، مظفر بقائی، ارتشبد فردوست و شعبان جعفری گوشههایی از تاریخ حزب گفته شده است. اما در فهرست زیر تنها از کارهایی یاد شده است که به شکل عمده با حزب توده ایران ارتباط دارند.
اسناد و متون پایهحسین فرزانه: پرونده پنجاه و سه نفر، انتشارات نگاه، ۱۳۷۲
احمد قاسمی: حزب توده ایران چه میگوید و چه میخواهد؟ تهران، اداره پخش نشریات توده، ۱۳۲۳
اسحاق اپریم: دو جزوه "چه باید کرد؟" و "حزب توده بر سر دو راه"، تهران، ۱۳۲۶
بهروز طیرانی (به کوشش)، اسناد احزاب سیاسی ایران (حزب توده)، در دو جلد، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۸۴
اسناد و دیدگاهها، حزب توده ایران از آغاز پیدایی تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷، انتشارات حزب توده ایران، ۱۳۶۰
یک دادگاه تاریخی، محاکمه رهبران حزب پس از سوءقصد به شاه در نیمه بهمن ۱۳۲۷، انتشارات حزب توده، ۱۳۲۸
فرماندار نظامی تهران (تیمور بختیار)، کتاب سیاه درباره سازمان افسران توده، اسفند، ۱۳۳۴
سرهنگ علی زیبایی: سیر کمونیزم در ایران، تهران، ۱۳۴۳
چپ در ایران به روایت اسناد ساواک، کادرهای حزب توده، مرکز بررسی اسناد تاریخی "وزارت اطلاعات"، ۱۳۸۲
حزب توده، از شکلگیری تا فروپاشی، "به کوشش جمعی از پژوهشگران"، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۷
اسناد و اعلامیههای حزب توده ایران، انتشارات توده، ۱۳۵۹
اساسنامه حزب توده ایران، انتشارات توده، ۱۳۶۰
۱۸ سال پشتیبانی از خط امام، حزب توده ایران و جنبش خونین ۱۵ خرداد، انتشارات حزب توده ایران، بهار ۱۳۶۰
سومین سال انقلاب شکوهمند میهن ما، انتشارات توده، ۱۳۶۰
نورالدین کیانوری: حزب توده ایران و دکتر محمد مصدق، ۱۳۵۹
کیانوری: بررسی مسائل گوناگون ایران در سال ۱۳۵۸، انتشارات توده، ۱۳۵۹
کیانوری: مسائل مبرم انقلاب در سال ۱۳۵۹، انتشارات توده، ۱۳۵۹
نورالدین کیانوری: حزب توده ایران و مسائل میهن انقلابی ما، انتشارات توده، آذر ۱۳۶۱
کیانوری: اتحاد نیروهای انقلابی یگانه ضامن پیروزی نهایی و قطعی انقلاب است، انتشارات توده، بهمن ۱۳۶۱
چهل سال در سنگر مبارزه، انتشارات توده، مهر ۱۳۶۰
اعترافات سران حزب توده ایران، در دادگاه انقلاب اسلامی، تهران: نگره، ۱۳۷۵
فریدون آذرنور، بابک امیرخسروی، فرهاد فرجاد: نامه به رفقا، جنبش توده ایهای معترض، ۱۳۶۴
بابک امیرخسروی و فرهاد فرجاد، توضیحی به رفقای حزبی، مرداد ۱۳۶۴
بابک امیرخسروی: بررسی و ریشهیابی اشتباهات حزب توده ایران در چهار سال اول انقلاب، اردیبهشت ۱۳۶۵
حمید احمدی (ناخدا انور): نقدی بر سیاست حزب توده ایران در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲، چاپ خارج
حمید احمدی: سیری از مبارزات درون حزبی با اپورتونیسم منحط، از انتشارات "حزب دموکراتیک مردم ایران"، خرداد ۱۳۶۷
تکنگاریها و خاطراتایرج اسکندری: خاطرات در گفتوگو با فریدون آذرنور و بابک امیرخسروی. این کتاب نخست در چهار مجلد در خارج از کشور منتشر شد و سپس در ایران بازچاپ شد.
ایرج اسکندری: یادماندهها و یادداشتهای پراکنده، چاپ خارج، دی ۱۳۶۵ و سپس در ایران.
اردشیر اوانسیان: خاطرات، به کوشش بابک امیرخسروی، انتشارات "حزب دموکراتیک مردم ایران" در آلمان، پاییز ۱۳۶۹، در ایران بازچاپ شده است.
بزرگ علوی: خاطرات در گفتوگو با حمید احمدی، نشر نخست خارج و سپس تهران: دنیای کتاب، ۱۳۷۷
زندگینامه محمدعلی شمیده، به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه، مرتضوی، کلن ۱۳۷۳
فریدون کشاورز: من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده ایران را. این کتاب از سال ۱۳۵۷ بارها در خارج و در ایران منتشر شده است.
فریدون کشاورز: خاطرات، به کوشش علی دهباشی، نشر آبی، ۱۳۸۰
غلامحسین فروتن: یادهایی از گذشته، حزب توده در صحنه ایران، خارج از کشور ۱۳۷۱ و سپس در تهران به همت علی دهباشی، ۱۳۸۰
هوشنگ منتصری: در آن سوی فراموشی، زندگی رضا رادمنش، شیرازه، ۱۳۷۹
مریم فیروز: چهرههای درخشان، نخست پیش از انقلاب در خارج و سپس در سال ۱۳۵۹ در تهران توسط انتشارات توده منتشر شد.
خاطرات نورالدین کیانوری، به صورت گفتوگو، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، ۱۳۷۱
سه پاسخ به کتاب بالا، عبدالحسین مستوفی: پیرامون خاطرات نورالدین کیانوری، بیجا، پروین،۱۳۷۳
بابک امیرخسروی: نظر از درون به نقش حزب توده ایران، تهران: دیدگاه، ۱۳۷۵
عبدالله برهان: کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق، دو جلد، تهران: نشر علم،۱۳۷۸
کیانوری: گفتوگو با تاریخ، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۶
احسان طبری: کژراهه، خاطراتی از تاریخ حزب توده، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۷
پاسخ به کتاب بالا، عبدالله برهان: بیراهه، پاسخ به کژراهه، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۸
م. ا. بهآذین: مهمان این آقایان، نخست در خارج به سال ۱۳۵۴ و سپس در تهران.
م. ا. بهآذین: بار دیگر و این بار، نشر اینترنتی در سال ۱۳۸۹.
مهدی خانبابا تهرانی: نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، در گفتوگو با حمید شوکت، نخست در خارج در آمد و سپس ۱۳۸۰ به همت غلامرضا نجاتی در ایران بازچاپ شد.
پاسخ به کتاب بالا، ف. مهرآیین: در پیشگاه حقیقت، دی ماه ۱۳۷۲ در اروپا به چاپ رسیده است.
شیوا فرهمند راد: با گامهای فاجعه، انتشار توسط "اتحاد دموکراتیک مردم ایران" در آلمان، پاییز ۱۳۶۸
امیرعلی لاهرودی: یادماندهها و ملاحظهها، باکو ۱۳۸۶
راضیه ابراهیمزاده: خاطرات یک زن تودهای، انتشارات مهر، کلن ۱۳۷۳
محمدعلی عمویی: درد زمانه، تهران، انتشارات آنزان ۱۳۷۳
منوچهر کیمرام: رفقای بالا، تهران، نشر شباویز ۱۳۷۴
اتابک فتحاللهزاده: خانه دایی یوسف، نخست در سوئد و سپس در ایران.
اجاق سرد همسایه، تهران، نشر معین، ۱۳۸۷
در ماگادان کسی پیر نمیشود، خاطرات دکتر عطاءالله صفوی از اردوگاههای شوروی، نشر ثالث، ۱۳۸۹
عبدالرحیم طهوری: سرابی به نام حزب توده ایران، بیجا، بینا، ۱۳۵۸
قاسم نورمحمدی: جاسوسی در حزب، گفتوگو با حسین و فریدون یزدی، تهران، جهان کتاب، ۱۳۹۰
کتابهای مربوط به سازمان افسران حزب توده ایرانسازمان نظامی حزب توده ایران به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۸۰
ابوالحسن تفرشیان: قیام افسران خراسان، تهران: علم، ۱۳۵۹
احمد شفائی: قیام افسران خراسان و ۳۷ سال زندگی در شوروی، کتاب سرا، ۱۳۶۵
علی اصغر احسانی: قیام افسران خراسان و حماسه خارک، تهران، نشر علمی، ۱۳۷۸
خسرو روزبه در دادگاه نظامی، انتشارات حزب توده ایران در خارج، ۱۳۴۰
حسن نظری: گماشتگیهای بدفرجام، آلمان ۱۳۷۱ سپس در تهران، رسا ۱۳۷۶
غلامعباس فروتن: افسانه ما، چاپ ایران، ۱۳۵۹
روحالله عباسی: خاطرات یک افسر تودهای۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵، مونترآل کانادا: انتشارات فرهنگ، سال ۱۳۶۸
سرگرد جعفر وکیلی: نامههای زندان، به کوشش باقر مؤمنی، کلن (آلمان) ۱۳۸۶ برابر ۲۰۰۷
فریدون پیشواپور: جدال زندگی، تهران، شیرازه، ۱۳۷۶
محمدجعفر محمدی: راز پیروزی کودتای ۲۸ مرداد، اختران، ۱۳۸۵
پرویز اکتشافی، خاطرات سرگرد اکتشافی در گفتوگو با حمید احمدی، ۱۳۷۷
ناصر زربخت: گذار از برزخ، خاطرات یک تودهای در مهاجرت، انتشارات آتیه، ۱۳۸۰
مرتضی زربخت: گذار از طوفان، در گفتوگو با حمید احمدی، برلین ۱۳۸۰ و سپس در تهران۱۳۸۲
نجمی علوی: ما هم در این خانه حقی داریم، خاطرات در گفتوگو با حمید احمدی، اختران ۱۳۸۱
غلامحسین بقیعی: انگیزه، تهران، رسا، ۱۳۷۳
دکتر نصرتالله جهانشاهلوی افشار: سرگذشت ما و بیگانگان، در دو جلد. نخست خارج و سپس در رشت.
خسرو معتضد: شبکه سازمان نظامی افسران حزب توده ایران، تهران، علمی، ۱۳۷۹
کارهای پژوهشیانور خامهای: "پنجاه نفر و سه نفر"، "فرصت بزرگ از دست رفته" و "از انشعاب تا کودتا"، تهران: انتشارات هفته
ف. م. جوانشیر: افسانه طلاهای ایران، انتشارات حزب توده، ۱۳۵۸
ف.م. جوانشیر: تجربه ۲۸ مرداد، انتشارات حزب توده، ۱۳۵۹
رسول مهربان: بررسی مختصر احزاب بورژوازی لیبرال در مقابله با جنبش کارگری و انقلابی ایران، ۱۳۶۰
کارنامه مصدق و حزب توده، انتشارات مزدک، ۱۳۵۵
عبدالصمد کامبخش: شمهای درباره تاریخ جنبش کارگری ایران، ۱۳۵۸
بابک امیرخسروی و محسن حیدریان: مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان، تهران، پیام امروز،۱۳۸۱
ضیاءالدین الموتی: فصولی از تاریخ مبارزات سیاسی واجتماعی ایران، تهران: چاپخش، ۱۳۷۰
محمدحسین خسروپناه: سازمان افسران حزب توده ایران، نشر پیام امروز، ۱۳۸۳
الهه کولایی: استالینیسم و حزب توده ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶
شاهرخ فرزاد: فرقه دمکرات آذربایجان از تخلیه تبریز تا مرگ پیشهوری، تهران: اوحدی،۱۳۸۶
منیژه صدری: پیدایش فرقه دموکرات آذربایجان به روایت اسناد و خاطرات منتشر نشده، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۸۶
قاسم نورمحمدی: حزب توده ایران در مهاجرت، بر پایه اسناد امنیتی آلمان شرقی، نشر اختران، ۱۳۸۵
اصغر شیرازی: مدرنیته، شبهه و دموکراسی بر مبنای یک بررسی موردی درباره حزب توده ایران، اختران، ۱۳۸۶
شیوا فرهمند راد - زندگی پشت دیوار آهنین / هر کس نامه بخارج بفرستد... خائن بحزب است !
گروهی از کسانی را که پیش یا پس از دومین دستگیری گسترده رهبران و اعضای برجسته حزب توده در هفتم اردیبهشت ۱۳۶۲ از مرز گذشتیم و به اتحاد شوروی پناه بردیم، در آغاز در یک اردوگاه پیشاهنگی در شهر لنکران جمع کردند، و سپس به ساختمانی در استراحتگاه زاغولبا در حومه باکو منتقل کردند.
در میان این افراد گروه بزرگی از اعضای رده بالای شاخه آذربایجان حزب بودند، و نیز کسانی از تهران و برخی شهرستانهای دیگر. از جمله حمید فام نریمان (۱۳۸۷ – ۱۳۰۷) زندانی سیاسی قدیمی و عضو کمیته مرکزی حزب، ایراندخت ابراهیمی (۱۳۸۴ – ۱۳۰۴) از نسل پیشین مهاجران شوروی، عضو کمیته مرکزی حزب و مسئول تشکیلات زنان آذربایجان، هرمز ایرجی (در گذشته ۱۳۷۴) استاد "پاکسازی" شده دانشگاه و عضو مرکزیت تشکیلات تهران، و چند نفر از اعضای مشاور کمیتهی مرکزی حزب در این جمع بودند.
علی خاوری، زندانی سیاسی سابق و عضو هیأت دبیران و دبیر اول بعدی حزب که به هنگام دستگیری دیگر رهبران به عنوان مسئول "کمیته برونمرزی" حزب در خارج بود، هم در لنکران و هم در زاغولبا به دیدار ما آمد. رفتار مقامات محلی با او و با ما بسیار احترامآمیز بود و پذیرایی گرمی از ما میشد. اما برخورد نزدیک ما با واقعیتهای جامعه و زندگی اتحاد شوروی پس از انتقال از اردوگاه به محل زندگیمان آغاز شد.
اسناد انتشاریافته حکایت از آن دارند که در ژوئیه ۱۹۸۳ (تیر ۱۳۶۲) دولت شوروی تصمیم گرفت که اعضای حزب توده ایران را به شهر مینسک پایتخت جمهوری بلاروس، و اعضای سازمان فدائیان (اکثریت) را به شهر تاشکند پایتخت ازبکستان منتقل کند (منبع ۱، ص ۱۳).
اما این انتقال دو ماه دیرتر و در ماه سپتامبر صورت گرفت. ما را از اردوگاه زاغولبا، و گروهی را از اردوگاه سومقائیت (Sumgait)، در مجموع ۲۰۰ نفر، در تاریکی شب سوار هواپیمایی اختصاصی کردند و نیمهشب به مینسک و به ساختمان ۱۲ طبقه و نوسازی رسیدیم که قرار بود محل زندگی ما باشد.
از همان نیمهشب بر سر تقسیم آپارتمانها اعتراض و نارضایتی آغاز شد، زیرا سرپرستان برخی از مردان مجرد را به انتخاب خود در آپارتمانهای مشترک جا دادهبودند.
امیرعلی لاهرودی، یکی از رهبران سهگانه بعدی حزب، در خاطرات خود مینویسد ( ص ۶۶۷) که "مجردین جداگانه در خانههای مستقل منزل گرفتند" که درست نیست. او همچنین ادعا میکند که "این منازل با تمام اسباب و وسایل زندگی مجهز شدهبود"، اما در منزل یک اتاقهای که به خانواده من رسید، جز دو تختخواب و یک میز آشپزخانه و دو صندلی، دو پتوی نازک، و سرویس بسیار ابتدایی آشپزخانه از جنس لعابی، چیز دیگری نبود. از جمله یخچالی در کار نبود.
ما به هوای سرد این منطقه عادت نداشتیم، شوفاژها قرار نبود تا پیش از پایان سپتامبر روشن شوند، چارچوب پنجرههای این ساختمان ناهموار بود و باد سردی از شکافهای آنها، و حتی از درز دیوارهای پیشساخته و بتونی ساختمان به درون راه مییافت، و با آن پتوهای نازک بدون ملافه دشوار بود خوابیدن.
روز بعد اکبر شاندرمنی (۱۳۷۴ – ۱۲۹۵)، حزبی کهنسال و یادگاری از "گروه ۵۳ نفر" که به سرپرستی این جمع ۲۰۰ نفره گمارده شدهبود، در سخنرانی پرشوری در بیرون ساختمان گفت که گرچه حصاری پیرامون ساختمان نیست، اما تا مقامات محلی موافقت نکردهاند، ما اجازه نداریم به شهر برویم، و با هیجان و احساسات فراوان افزود: "رفقا! هر کس برود و نامه به خارج بفرستد، یا با تلفن با جایی تماس بگیرد، خائن به حزب است. من هرگز این کار را نخواهم کرد.".ماهها از ورودمان به شوروی میگذشت، اما هنوز بستگانمان در ایران نمیدانستند که آیا ما به سلامت از مرز گذشتهایم، یا نه.
نخستین باری که به شهر رفتیم، خیابان اصلی و مرکز شهر مینسک، این نخستین شهر شوروی که میدیدیم، در مقایسه با خیابانهای پر از مغازه تهران و نیز خیابانهای پر از چراغهای نئون در فیلمهای امریکایی و اروپایی، فضایی پر هیبت و ترسناک داشت. خیابانهایی وسیع با اتوموبیلهایی قلیل، ساختمانهایی عظیم، ویترینهای انگشتشمار و بدون چراغ و تزیینات، پیادهروهای پر از مردمی که خاموش و بی صدا راه میرفتند و کنار خط عابر پیاده میایستادند تا پلیس راهنمایی به آنها اجازه عبور دهد. سکوت خیابانها بیش از هر چیزی دلآزار بود.
در نخستین ساعتها مرعوب شده بودم و حتی میترسیدم با همراهان به صدای بلند حرف بزنم. جایی را بلد نبودیم و هیچ کس نمیایستاد تا به پرسشهای ما پاسخ دهد. چند نفری هم که ایستادند، انگلیسی یا آلمانی نمیدانستند. احساس بیگانگی کامل میکردم. میدانها آنچنان وسیع بودند که انتهای آنها بهزحمت دیده میشد و مجسمهها و بناهای یادبود عظیم و غولآسا بودند. احساس میکردم که ذره ناچیزی بیش نیستم.
به ما گفتهبودند که اگر کسی پرسید کجایی هستیم، نگوییم ایرانی و بگوییم افغان. اما مردمی که جوانانشان در همان هنگام در جنگی بیمعنا در افغانستان درگیر بودند و کشته میشدند، با شنیدن و دیدن این که خود "افغان"ها در مینسک در گشتوگذار هستند، هیچ واکنش مهرآمیزی نشان نمیدادند و ما بهزودی تصمیم گرفتیم که راستش را بگوییم.
یکسان بودن اجناس در همه فروشگاهها، کمیاب بودن میوه و سبزیجات، نازل بودن کیفیت اجناس (از جمله همه انواع صابون دستشویی با یک بار خیس شدن به خمیری بیشکل تبدیل میشدند)، نایاب بودن برخی چیزهای روزمره و لازم مانند قیچی، کارد آشپزخانه، یا ناخنگیر، یا برخی لوازم منزل مانند چرخ خیاطی یا یخچال در پایتخت یک کشور "اروپایی"، یا فراوانی کالایی که مصرف چندانی نداشتند، مانند چیزی شبیه به راکت تنیس برای تکاندن فرش و گلیم و موکت که انواع آن از جنس پلاستیک، چوب، آلومینیوم، یا نیهای نازک در فروشگاههای بزرگ در تعداد زیاد چیده شدهبود، و بسیاری واقعیتهای دیگر که به چشم میدیدیم، با تصور ذهنی ما از بهشت "سوسیالیسم واقعاً موجود" هیچ خوانایی نداشت و شگفتزدهمان میکرد.
البته همه را میشد تحمل کرد. ما نه برای زندگی لوکس، که از ترس جان به اینجا آمدهبودیم و وضع ما در مقایسه با رفقایمان که در همان هنگام در زندانها شکنجه میشدند، البته شاهانه بود. اما، بی قیچی و ناخنگیر دشوار بود زندگی کردن، و من ابلهانه توجیه میکردم که لابد قیچی "وسیله تولید" به شمار میرود و "وسایل تولید در جامعه سوسیالیستی در اختیار دولت است" ماهها طول کشید تا ما توانستیم وسایلی از این دست را از این در و آن در تهیه کنیم.
ضربه بزرگ هنگامی فرود آمد که کمی پس از پایان کلاسهای چهارماهه زبان روسی ماهیانهای را که صلیب سرخ بلاروس به ما میپرداخت قطع کردند و همهمان را واداشتند که از روی فهرستی از کارها که اداره کاریابی مینسک ارائه دادهبود، کاری برای خود انتخاب کنیم. اینها اغلب کارهای دشوار و سطح پایینی بود که مردم آنجا خود کمتر مایل به انتخاب آنها بودند، مانند عملگی، آجرچینی در کورههای آجرپزی، گورکنی، پاک کردن مجراهای فاضلاب، فیلترشویی، و از این دست، و نیز برخی کارهای کارگری صنعتی.
کسانی از دهان حمید صفری، یکی دیگر از کسانی که به رهبری سهنفره حزب رسید، شنیدند که او گفت: "مشکل حزب ما این بوده که کارگر در آن کم بوده و روشنفکران در میان اعضا اکثریت مطلق را داشتهاند. اکنون بهترین فرصت است که اعضای حزب اینجا با رفتن به میان طبقه کارگر "پرولتریزه" شوند و در آینده در ایران در طبقه کارگر جای گیرند (نقل بهمعنی)."
امیرعلی لاهرودی در خاطراتش این موضوع را انکار میکند. او مینویسد: "صفری و خاوری یک بار به مینسک رفتند و با مهاجرین ملاقات کردند. شکایت از کار سخت فیزیکی بهمیان آمد. صفری در جواب این شکایات گفته بود که شما عضو حزب طبقه کارگر هستید. حالا فرصتی پیش آمده با وضع کار و زندگی کارگران شوروی آشنایی پیدا میکنید، زندگی آنها را از نزدیک لمس میکنید.سخنان صفری مانند بمب منفجر شد. بعداً آن را نقل هر مجلس کردند: حزب میخواهد ما را پرولتریزه کند. در این رابطه نامههایی به دفتر حزب مینوشتند که باید بهجای صیقل دادن به پولاد، مقالات "مردم و دنیا" را صیقل دهیم. آری سرنوشت حزب طبقه کارگر در دست روشنفکرانی بود که در مقابل حوادث غیر مترقبه عاجز میماندند و در مرحله مشخص مهاجرت نیز نتوانستند اعصاب خود را کنترل کنند..." (ص ۶۹۰ – ۶۸۹، سه نقطه از لاهرودیست).
من در آن جلسه با شرکت خاوری و صفری نبودم، اما نامه مورد اشاره لاهرودی به احتمال زیاد به قلم من است، زیرا من بودم که چرخدندههای پولادی میتراشیدم و صیقل میدادم، و نیز من بودم که خواستار "صیقل دادن" مقالات "نامه مردم" و مجله "دنیا" بودم، و منظورم ویرایش نثر بد و پر غلط آنها و ایجاد تغییری در مطالب بیمایه آنها بود.
لاهرودی خود اینجا تناقض گویی میکند و از نفوذ روشنفکران در حزب گله میکند. او در جای دیگری نیز میگوید که صفری تنها مانده بود و "بهتنهایی قلم زد و نگذاشت نامه مردم تعطیل شود" (ص ۶۹۵). اما گواهان زنده فراوانی وجود دارند که میتوانند شهادت دهند که هر گونه ابتکار فردی برای یافتن و انتخاب شغلی دیگر و انتخاب راهی دیگر، از جمله تحصیل، به بنبست میرسید، زیرا مقامات صلیب سرخ از دادن معرفینامههای ﻻزم خودداری میکردند و میگفتند که: "حزب شما گفته است که شما باید کارگری بکنید". از جمله در چند مورد جوانانی را که به ابتکار خود در دانشگاهها جایی یافتهبودند، از سر کلاس درس بیرون کشیدند و گفتند که حزب اجازه نمیدهد که آنها تحصیل کنند.
اینچنین بود که کسی در جمع دویستنفره ما روحیه و حال و روز خوشی نداشت. کار سنگین و اجباری کارگری بر شانهها و دلها سنگینی میکرد و دل و دماغی برای کسی باقی نمیگذاشت. همه خسته و بیحوصله بودند. ما، بزرگترها، غصه ایران و زندان و شکنجه رفقایمان را هم داشتیم. جوانها چیزی جز سیاهی فراروی خود نمیدیدند. صفری در جلسهای به مردان مجرد پیشنهاد کرد که از دختران بلاروس ساکن خوابگاه مجاور همسری برگزینند، سرشان را بیاندازند پایین، زندگیشان را بکنند، و کاری به کار تحصیل و سیاست نداشتهباشند.
در غرقاب سیاهی و ناامیدی، از آن جمع، یکی از این جوانان با پریدن از طبقه دهم ساختمانمان خود را کشت؛ سه نفر بارها با رگ زدن، سیم برق و خوردن قرص دست به خودکشی زدند و هر بار آشنایان بهموقع نجاتشان دادند؛ دو نفر مجبور شدند مدتی در آسایشگاه روانی بهسر برند، یک نفر میبایست هر ماه خود را به روانپزشک نشان میداد، و چند روانپریش سرپایی داشتیم. یکیشان که دانشجوی سابق بود، خیال میکرد که ک.گ.ب همه جا او را دنبال میکند، زیرا مشکوک شدهاند که او لنین است که از روی یخهای فنلاند عبور کرده و آمده تا بار دیگر انقلاب بلشویکی بر پا کند. یک نفر دیگر نیز دیرتر خود را کشت. اما هیچیک از اینها در سیاست رهبری حزب تغییری ایجاد نکرد.
علی خاوری، تنها عضو رسمی و واقعی هیأت دبیران حزب، با آغاز مهاجرت گسترده اعضای حزب ناگهان در وضعیت دشواری قرار گرفتهبود. او کمتر کسی را در میان این مهاجران میشناخت و به کمتر کسی میتوانست اعتماد کند. از این رو چاره را در آن یافت که برای نجات حزب و اداره امور جمع بزرگ مهاجران به دفتر و دستک از پیش موجود فرقه دموکرات آذربایجان یا همان "جمعیت پناهندگان سیاسی ایران" در باکو به صدارت امیرعلی لاهرودی، و نیز به برخی از رهبران پیشین حزب، مانند حمید صفری، تکیه کند.
اما این هر دو، و بسیاری دیگر از کسانی که خاوری به کار گرفت، در پلنوم وسیع هفدهم حزب در فروردین ۱۳۶۰ در تهران توسط نورالدین کیانوری از ترکیب مرکزیت حزب اخراج شدهبودند. این را احسان طبری از جمله به من نیز گفتهبود. او گفت: در یکی از اجلاسهای پلنوم ۱۷، رفیق کیانوری گفت که آن عده از اعضای مرکزیت حزب که بدون اجازه حزب در خارج ماندهاند، دیگر عضو مرکزیت حزب نیستند. اجلاس با سکوت تأیید آمیز خود این حکم را تصویب کرد (نقل بهمعنی).
طبیعی بود که بهکار گرفتن اخراجیان، اعتراض کسانی را که خود را در حزب صاحب حق آب و گل میدانستند بر میانگیخت. همچنین این دو نفر سالهای درازی دور از ایران بودند. لاهرودی (زاده ۱۳۰۲) جوانی ۲۳ ساله بود که در سال ۱۳۲۵ از ایران خارج شد و دیگر هرگز، حتی پس از انقلاب، به کشور بازنگشت، و صفری نیز سالی پیش از او ایران را ترک کردهبود و پس از انقلاب تنها چند ماهی در ایران بود و بار دیگر، در مخالفت با سیاست حزب، به لایپزیک رفت و همانجا ماند. (و در دهه ۱۳۷۰ درگذشت).
این دو درک چندانی از ایران، رویدادهای آن و نسل کسانی که در انقلاب شرکت داشتند و حزب را در ایران از نو ساختند نداشتند و زبان مشترکی با آنها نمییافتند. اینان بهجای دموکراسی درون حزبی، که ما آموختهبودیم، و دنبال کردن اساسنامه حزب از جمله در گزینش افراد برای شرکت در پلنومهای حزب، به شیوهای که به آن عادت کردهبودند، یعنی شیوه استالینی "مرکزیت" و فرماندهی از بالا، کارها را پیش میبردند.
اینان اعتراضها را در واقع درک نمیکردند و ترجیح میدادند که معترضان دست از سرشان بردارند و به راه خود بروند. کار بهجایی رسید که حمید صفری گفت: رفقا! ما کادر لازم نداریم. پانزده نفر برایمان بماند، کافیست. (نقل بهمعنی) و اینچنین بود که او خود در تحریریه "نامه مردم" تنها ماند. ما در داخل عادت داشتیم که روزانه انبوهی از خبرها از همه نشریات، حتی از مخالفانمان بخوانیم، اما اینان هرگز اجازه ندادند که حتی روزنامههای کیهان و اطلاعات داخل به هزینهی خودمان به دستمان برسد.
سانسور و باز کردن و خواندن نامههایمان خود داستانیست پر آب چشم. هنگامی که نسخهای از نامهی معترضانهی بابک امیرخسروی با عنوان "نامه به رفقا" در پاییز سال ۱۳۶۳ (پایان ۱۹۸۴) به مینسک رسید و دستبهدست گشت، خاوری و لاهرودی بهسرعت خود را رساندند و یکیک همه را بازجویی کردند که نامه را از کی گرفتهاند، به کی دادهاند، به چه اجازهای آن را خواندهاند، و چرا پارهاش نکردهاند! چنین برخوردی از نظر من توهین به آزادی اندیشه و بیان، توهین به آرمان حزب و حزبیت، توهین به شخص من، توهین و به عقل و خرد و آزادی انتخاب من بود، فرقی با بازجویی در زندانهای امنیتی نداشت و به هیچ شکلی نمیتوانستم زیر بار آن بروم.
با روی کار آمدن میخائیل گورباچوف در اتحاد شوروی (۱۱ مارس ۱۹۸۵، ۲۰ اسفند ۱۳۶۳) و باز شدن راه خروج از آنجا در پی تلاش کسانی از میان ما مهاجران، نخست از مینسک و سپس از باکو و تاشکند، کاروان مهاجرت دگرباره ما، این بار از شوروی به غرب به راه افتاد. کاری ناممکن، ممکن شدهبود: کسانی از نسلهای پیشین مهاجران به شوروی با ابراز تمایل به خروج از شوروی از اردوگاههای کار اجباری سیبری سر در آوردهبودند و بسیاریشان همانجا پوسیدند.
گروههایی از ما از مینسک و باکو از سال ۱۳۶۴ به غرب رفتند. در تابستان ۱۳۶۵ ما نیز کارهای مقدماتی دریافت گذرنامه و خروج از آنجا را انجام دادهبودیم و من در بیمارستان شماره ۴ مینسک بستری بودم. در اتاقی دهنفره تخت یازدهم را برای من جا دادهبودند. این تخت در آستانه در ورودی بود و رفتوآمد به اتاق را دشوار میکرد. روزی در باز شد و علی خاوری را بالای سر خود یافتم. تا پیش از آن هرگاه که او به مینسک آمدهبود، همواره من بودم که پس از ایستادن در صفی طولانی به سراغش رفتهبودم، کارها و مسئولیتهای پیشینم را در حزب برایش بر شمردهبودم و خواستار کار حزبی شدهبودم، و او حرفهایم را شنیده و ناشنیده با بیاعتنایی ردم کردهبود.
این بار او همراه با ولادیمیر سموخا Semukha رئیس صلیب سرخ بلاروس به دیدنم به بیمارستان آمدهبود. برخاستم و با هم به اتاق ملاقات رفتیم. سموخا سراغ رئیس بخش را گرفت، و رفت. خاوری قدری حال و احوالم را پرسید و سپس گفت: رفیق! ما تازه فهمیدهایم که تو کیستی و شاید تنها بازمانده هیأت تحریریه سابق نشریه "دنیا" هستی. ما به تو و کارت احتیاج داریم. (نقل به معنی) پاسخی نداشتم جز آنکه بگویم: "دیر گفتید، رفیق! ما هم داریم از اینجا میرویم." و برای آنکه راه خروجم را نبندند، افزودم که میتوانم در غرب برایشان کار کنم و کمکشان کنم، و او پذیرفت.
دقیقهای بعد سموخا بازگشت، خداحافظی کردند، و با هم رفتند. و دقیقهای بعد خانم دکتر رئیس بخش آمد، مرا به اتاقی آرام و دنج و چهارتخته که دو تخت آن خالی بود منتقل کرد، پروندهام را مرور کرد، چندین آزمایش تازه تجویز کرد و چندین دارویم را عوض کرد. گویا سموخا سفارشم را کردهبود. عجب! پس اینجا در جامعهای با نظام "برابری و برادری" هم پارتیبازی وجود داشت و رسیدگی پزشکی به افراد مختلف فرق داشت. نمیدانم که آیا داروهای جدید تأثیر مثبت چشمگیری بر حالم داشت، یا نه، اما خوشحالم از اینکه در طول اقامتم در شوروی برخورداری از امتیازهای اینچنینی، جز همین یک بار، باری بر وجدانم ننهاد.
ما که حتی همانجا هم چندی بود که در حوزههای حزبی شرکت نمیکردیم و حق عضویت نمیپرداختیم، نزدیک سه ماه بعد در اوائل اکتبر ۱۹۸۶ به سوئد آمدیم.
به نوشته لاهرودی واپسین جلسه آن هیأت سیاسی حزب که او در آن عضویت داشت، در فروردین ۱۳۶۹ در منزل محمد کاظمی در برلین غربی برگزار شد و در آن «همه اعضای هیأت سیاسی، ۱۲ نفر، به دو قسمت تقسیم شدند و در برابر همدیگر نشسته و از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۶ بعد از ظهر سر هم داد کشیدند و بدون نتیجه گیری برای همیشه از همدیگر جدا شدند."
خاوری، لاهرودی و صفری به برلین شرقی بازگشتند. دیگران هر کدام به جایی رفتند و ستیزهجویی در عالیترین ارگان حزبی خاتمه یافت.
علی خاوری، تنها عضو رسمی و واقعی هیأت دبیران حزب، با آغاز مهاجرت گسترده اعضای حزب در وضعیت دشواری قرار گرفتهبود. او به کمتر کسی میتوانست اعتماد کند
در میان این افراد گروه بزرگی از اعضای رده بالای شاخه آذربایجان حزب بودند، و نیز کسانی از تهران و برخی شهرستانهای دیگر. از جمله حمید فام نریمان (۱۳۸۷ – ۱۳۰۷) زندانی سیاسی قدیمی و عضو کمیته مرکزی حزب، ایراندخت ابراهیمی (۱۳۸۴ – ۱۳۰۴) از نسل پیشین مهاجران شوروی، عضو کمیته مرکزی حزب و مسئول تشکیلات زنان آذربایجان، هرمز ایرجی (در گذشته ۱۳۷۴) استاد "پاکسازی" شده دانشگاه و عضو مرکزیت تشکیلات تهران، و چند نفر از اعضای مشاور کمیتهی مرکزی حزب در این جمع بودند.
علی خاوری، زندانی سیاسی سابق و عضو هیأت دبیران و دبیر اول بعدی حزب که به هنگام دستگیری دیگر رهبران به عنوان مسئول "کمیته برونمرزی" حزب در خارج بود، هم در لنکران و هم در زاغولبا به دیدار ما آمد. رفتار مقامات محلی با او و با ما بسیار احترامآمیز بود و پذیرایی گرمی از ما میشد. اما برخورد نزدیک ما با واقعیتهای جامعه و زندگی اتحاد شوروی پس از انتقال از اردوگاه به محل زندگیمان آغاز شد.
اسناد انتشاریافته حکایت از آن دارند که در ژوئیه ۱۹۸۳ (تیر ۱۳۶۲) دولت شوروی تصمیم گرفت که اعضای حزب توده ایران را به شهر مینسک پایتخت جمهوری بلاروس، و اعضای سازمان فدائیان (اکثریت) را به شهر تاشکند پایتخت ازبکستان منتقل کند (منبع ۱، ص ۱۳).
اما این انتقال دو ماه دیرتر و در ماه سپتامبر صورت گرفت. ما را از اردوگاه زاغولبا، و گروهی را از اردوگاه سومقائیت (Sumgait)، در مجموع ۲۰۰ نفر، در تاریکی شب سوار هواپیمایی اختصاصی کردند و نیمهشب به مینسک و به ساختمان ۱۲ طبقه و نوسازی رسیدیم که قرار بود محل زندگی ما باشد.
از همان نیمهشب بر سر تقسیم آپارتمانها اعتراض و نارضایتی آغاز شد، زیرا سرپرستان برخی از مردان مجرد را به انتخاب خود در آپارتمانهای مشترک جا دادهبودند.
امیرعلی لاهرودی، یکی از رهبران سهگانه بعدی حزب، در خاطرات خود مینویسد ( ص ۶۶۷) که "مجردین جداگانه در خانههای مستقل منزل گرفتند" که درست نیست. او همچنین ادعا میکند که "این منازل با تمام اسباب و وسایل زندگی مجهز شدهبود"، اما در منزل یک اتاقهای که به خانواده من رسید، جز دو تختخواب و یک میز آشپزخانه و دو صندلی، دو پتوی نازک، و سرویس بسیار ابتدایی آشپزخانه از جنس لعابی، چیز دیگری نبود. از جمله یخچالی در کار نبود.
ما به هوای سرد این منطقه عادت نداشتیم، شوفاژها قرار نبود تا پیش از پایان سپتامبر روشن شوند، چارچوب پنجرههای این ساختمان ناهموار بود و باد سردی از شکافهای آنها، و حتی از درز دیوارهای پیشساخته و بتونی ساختمان به درون راه مییافت، و با آن پتوهای نازک بدون ملافه دشوار بود خوابیدن.
روز بعد اکبر شاندرمنی (۱۳۷۴ – ۱۲۹۵)، حزبی کهنسال و یادگاری از "گروه ۵۳ نفر" که به سرپرستی این جمع ۲۰۰ نفره گمارده شدهبود، در سخنرانی پرشوری در بیرون ساختمان گفت که گرچه حصاری پیرامون ساختمان نیست، اما تا مقامات محلی موافقت نکردهاند، ما اجازه نداریم به شهر برویم، و با هیجان و احساسات فراوان افزود: "رفقا! هر کس برود و نامه به خارج بفرستد، یا با تلفن با جایی تماس بگیرد، خائن به حزب است. من هرگز این کار را نخواهم کرد.".ماهها از ورودمان به شوروی میگذشت، اما هنوز بستگانمان در ایران نمیدانستند که آیا ما به سلامت از مرز گذشتهایم، یا نه.
نخستین باری که به شهر رفتیم، خیابان اصلی و مرکز شهر مینسک، این نخستین شهر شوروی که میدیدیم، در مقایسه با خیابانهای پر از مغازه تهران و نیز خیابانهای پر از چراغهای نئون در فیلمهای امریکایی و اروپایی، فضایی پر هیبت و ترسناک داشت. خیابانهایی وسیع با اتوموبیلهایی قلیل، ساختمانهایی عظیم، ویترینهای انگشتشمار و بدون چراغ و تزیینات، پیادهروهای پر از مردمی که خاموش و بی صدا راه میرفتند و کنار خط عابر پیاده میایستادند تا پلیس راهنمایی به آنها اجازه عبور دهد. سکوت خیابانها بیش از هر چیزی دلآزار بود.
در نخستین ساعتها مرعوب شده بودم و حتی میترسیدم با همراهان به صدای بلند حرف بزنم. جایی را بلد نبودیم و هیچ کس نمیایستاد تا به پرسشهای ما پاسخ دهد. چند نفری هم که ایستادند، انگلیسی یا آلمانی نمیدانستند. احساس بیگانگی کامل میکردم. میدانها آنچنان وسیع بودند که انتهای آنها بهزحمت دیده میشد و مجسمهها و بناهای یادبود عظیم و غولآسا بودند. احساس میکردم که ذره ناچیزی بیش نیستم.
به ما گفتهبودند که اگر کسی پرسید کجایی هستیم، نگوییم ایرانی و بگوییم افغان. اما مردمی که جوانانشان در همان هنگام در جنگی بیمعنا در افغانستان درگیر بودند و کشته میشدند، با شنیدن و دیدن این که خود "افغان"ها در مینسک در گشتوگذار هستند، هیچ واکنش مهرآمیزی نشان نمیدادند و ما بهزودی تصمیم گرفتیم که راستش را بگوییم.
یکسان بودن اجناس در همه فروشگاهها، کمیاب بودن میوه و سبزیجات، نازل بودن کیفیت اجناس (از جمله همه انواع صابون دستشویی با یک بار خیس شدن به خمیری بیشکل تبدیل میشدند)، نایاب بودن برخی چیزهای روزمره و لازم مانند قیچی، کارد آشپزخانه، یا ناخنگیر، یا برخی لوازم منزل مانند چرخ خیاطی یا یخچال در پایتخت یک کشور "اروپایی"، یا فراوانی کالایی که مصرف چندانی نداشتند، مانند چیزی شبیه به راکت تنیس برای تکاندن فرش و گلیم و موکت که انواع آن از جنس پلاستیک، چوب، آلومینیوم، یا نیهای نازک در فروشگاههای بزرگ در تعداد زیاد چیده شدهبود، و بسیاری واقعیتهای دیگر که به چشم میدیدیم، با تصور ذهنی ما از بهشت "سوسیالیسم واقعاً موجود" هیچ خوانایی نداشت و شگفتزدهمان میکرد.
البته همه را میشد تحمل کرد. ما نه برای زندگی لوکس، که از ترس جان به اینجا آمدهبودیم و وضع ما در مقایسه با رفقایمان که در همان هنگام در زندانها شکنجه میشدند، البته شاهانه بود. اما، بی قیچی و ناخنگیر دشوار بود زندگی کردن، و من ابلهانه توجیه میکردم که لابد قیچی "وسیله تولید" به شمار میرود و "وسایل تولید در جامعه سوسیالیستی در اختیار دولت است" ماهها طول کشید تا ما توانستیم وسایلی از این دست را از این در و آن در تهیه کنیم.
ضربه بزرگ هنگامی فرود آمد که کمی پس از پایان کلاسهای چهارماهه زبان روسی ماهیانهای را که صلیب سرخ بلاروس به ما میپرداخت قطع کردند و همهمان را واداشتند که از روی فهرستی از کارها که اداره کاریابی مینسک ارائه دادهبود، کاری برای خود انتخاب کنیم. اینها اغلب کارهای دشوار و سطح پایینی بود که مردم آنجا خود کمتر مایل به انتخاب آنها بودند، مانند عملگی، آجرچینی در کورههای آجرپزی، گورکنی، پاک کردن مجراهای فاضلاب، فیلترشویی، و از این دست، و نیز برخی کارهای کارگری صنعتی.
کسانی از دهان حمید صفری، یکی دیگر از کسانی که به رهبری سهنفره حزب رسید، شنیدند که او گفت: "مشکل حزب ما این بوده که کارگر در آن کم بوده و روشنفکران در میان اعضا اکثریت مطلق را داشتهاند. اکنون بهترین فرصت است که اعضای حزب اینجا با رفتن به میان طبقه کارگر "پرولتریزه" شوند و در آینده در ایران در طبقه کارگر جای گیرند (نقل بهمعنی)."
امیرعلی لاهرودی در خاطراتش این موضوع را انکار میکند. او مینویسد: "صفری و خاوری یک بار به مینسک رفتند و با مهاجرین ملاقات کردند. شکایت از کار سخت فیزیکی بهمیان آمد. صفری در جواب این شکایات گفته بود که شما عضو حزب طبقه کارگر هستید. حالا فرصتی پیش آمده با وضع کار و زندگی کارگران شوروی آشنایی پیدا میکنید، زندگی آنها را از نزدیک لمس میکنید.سخنان صفری مانند بمب منفجر شد. بعداً آن را نقل هر مجلس کردند: حزب میخواهد ما را پرولتریزه کند. در این رابطه نامههایی به دفتر حزب مینوشتند که باید بهجای صیقل دادن به پولاد، مقالات "مردم و دنیا" را صیقل دهیم. آری سرنوشت حزب طبقه کارگر در دست روشنفکرانی بود که در مقابل حوادث غیر مترقبه عاجز میماندند و در مرحله مشخص مهاجرت نیز نتوانستند اعصاب خود را کنترل کنند..." (ص ۶۹۰ – ۶۸۹، سه نقطه از لاهرودیست).
من در آن جلسه با شرکت خاوری و صفری نبودم، اما نامه مورد اشاره لاهرودی به احتمال زیاد به قلم من است، زیرا من بودم که چرخدندههای پولادی میتراشیدم و صیقل میدادم، و نیز من بودم که خواستار "صیقل دادن" مقالات "نامه مردم" و مجله "دنیا" بودم، و منظورم ویرایش نثر بد و پر غلط آنها و ایجاد تغییری در مطالب بیمایه آنها بود.
لاهرودی خود اینجا تناقض گویی میکند و از نفوذ روشنفکران در حزب گله میکند. او در جای دیگری نیز میگوید که صفری تنها مانده بود و "بهتنهایی قلم زد و نگذاشت نامه مردم تعطیل شود" (ص ۶۹۵). اما گواهان زنده فراوانی وجود دارند که میتوانند شهادت دهند که هر گونه ابتکار فردی برای یافتن و انتخاب شغلی دیگر و انتخاب راهی دیگر، از جمله تحصیل، به بنبست میرسید، زیرا مقامات صلیب سرخ از دادن معرفینامههای ﻻزم خودداری میکردند و میگفتند که: "حزب شما گفته است که شما باید کارگری بکنید". از جمله در چند مورد جوانانی را که به ابتکار خود در دانشگاهها جایی یافتهبودند، از سر کلاس درس بیرون کشیدند و گفتند که حزب اجازه نمیدهد که آنها تحصیل کنند.
اینچنین بود که کسی در جمع دویستنفره ما روحیه و حال و روز خوشی نداشت. کار سنگین و اجباری کارگری بر شانهها و دلها سنگینی میکرد و دل و دماغی برای کسی باقی نمیگذاشت. همه خسته و بیحوصله بودند. ما، بزرگترها، غصه ایران و زندان و شکنجه رفقایمان را هم داشتیم. جوانها چیزی جز سیاهی فراروی خود نمیدیدند. صفری در جلسهای به مردان مجرد پیشنهاد کرد که از دختران بلاروس ساکن خوابگاه مجاور همسری برگزینند، سرشان را بیاندازند پایین، زندگیشان را بکنند، و کاری به کار تحصیل و سیاست نداشتهباشند.
در غرقاب سیاهی و ناامیدی، از آن جمع، یکی از این جوانان با پریدن از طبقه دهم ساختمانمان خود را کشت؛ سه نفر بارها با رگ زدن، سیم برق و خوردن قرص دست به خودکشی زدند و هر بار آشنایان بهموقع نجاتشان دادند؛ دو نفر مجبور شدند مدتی در آسایشگاه روانی بهسر برند، یک نفر میبایست هر ماه خود را به روانپزشک نشان میداد، و چند روانپریش سرپایی داشتیم. یکیشان که دانشجوی سابق بود، خیال میکرد که ک.گ.ب همه جا او را دنبال میکند، زیرا مشکوک شدهاند که او لنین است که از روی یخهای فنلاند عبور کرده و آمده تا بار دیگر انقلاب بلشویکی بر پا کند. یک نفر دیگر نیز دیرتر خود را کشت. اما هیچیک از اینها در سیاست رهبری حزب تغییری ایجاد نکرد.
علی خاوری، تنها عضو رسمی و واقعی هیأت دبیران حزب، با آغاز مهاجرت گسترده اعضای حزب ناگهان در وضعیت دشواری قرار گرفتهبود. او کمتر کسی را در میان این مهاجران میشناخت و به کمتر کسی میتوانست اعتماد کند. از این رو چاره را در آن یافت که برای نجات حزب و اداره امور جمع بزرگ مهاجران به دفتر و دستک از پیش موجود فرقه دموکرات آذربایجان یا همان "جمعیت پناهندگان سیاسی ایران" در باکو به صدارت امیرعلی لاهرودی، و نیز به برخی از رهبران پیشین حزب، مانند حمید صفری، تکیه کند.
اما این هر دو، و بسیاری دیگر از کسانی که خاوری به کار گرفت، در پلنوم وسیع هفدهم حزب در فروردین ۱۳۶۰ در تهران توسط نورالدین کیانوری از ترکیب مرکزیت حزب اخراج شدهبودند. این را احسان طبری از جمله به من نیز گفتهبود. او گفت: در یکی از اجلاسهای پلنوم ۱۷، رفیق کیانوری گفت که آن عده از اعضای مرکزیت حزب که بدون اجازه حزب در خارج ماندهاند، دیگر عضو مرکزیت حزب نیستند. اجلاس با سکوت تأیید آمیز خود این حکم را تصویب کرد (نقل بهمعنی).
طبیعی بود که بهکار گرفتن اخراجیان، اعتراض کسانی را که خود را در حزب صاحب حق آب و گل میدانستند بر میانگیخت. همچنین این دو نفر سالهای درازی دور از ایران بودند. لاهرودی (زاده ۱۳۰۲) جوانی ۲۳ ساله بود که در سال ۱۳۲۵ از ایران خارج شد و دیگر هرگز، حتی پس از انقلاب، به کشور بازنگشت، و صفری نیز سالی پیش از او ایران را ترک کردهبود و پس از انقلاب تنها چند ماهی در ایران بود و بار دیگر، در مخالفت با سیاست حزب، به لایپزیک رفت و همانجا ماند. (و در دهه ۱۳۷۰ درگذشت).
این دو درک چندانی از ایران، رویدادهای آن و نسل کسانی که در انقلاب شرکت داشتند و حزب را در ایران از نو ساختند نداشتند و زبان مشترکی با آنها نمییافتند. اینان بهجای دموکراسی درون حزبی، که ما آموختهبودیم، و دنبال کردن اساسنامه حزب از جمله در گزینش افراد برای شرکت در پلنومهای حزب، به شیوهای که به آن عادت کردهبودند، یعنی شیوه استالینی "مرکزیت" و فرماندهی از بالا، کارها را پیش میبردند.
اینان اعتراضها را در واقع درک نمیکردند و ترجیح میدادند که معترضان دست از سرشان بردارند و به راه خود بروند. کار بهجایی رسید که حمید صفری گفت: رفقا! ما کادر لازم نداریم. پانزده نفر برایمان بماند، کافیست. (نقل بهمعنی) و اینچنین بود که او خود در تحریریه "نامه مردم" تنها ماند. ما در داخل عادت داشتیم که روزانه انبوهی از خبرها از همه نشریات، حتی از مخالفانمان بخوانیم، اما اینان هرگز اجازه ندادند که حتی روزنامههای کیهان و اطلاعات داخل به هزینهی خودمان به دستمان برسد.
سانسور و باز کردن و خواندن نامههایمان خود داستانیست پر آب چشم. هنگامی که نسخهای از نامهی معترضانهی بابک امیرخسروی با عنوان "نامه به رفقا" در پاییز سال ۱۳۶۳ (پایان ۱۹۸۴) به مینسک رسید و دستبهدست گشت، خاوری و لاهرودی بهسرعت خود را رساندند و یکیک همه را بازجویی کردند که نامه را از کی گرفتهاند، به کی دادهاند، به چه اجازهای آن را خواندهاند، و چرا پارهاش نکردهاند! چنین برخوردی از نظر من توهین به آزادی اندیشه و بیان، توهین به آرمان حزب و حزبیت، توهین به شخص من، توهین و به عقل و خرد و آزادی انتخاب من بود، فرقی با بازجویی در زندانهای امنیتی نداشت و به هیچ شکلی نمیتوانستم زیر بار آن بروم.
با روی کار آمدن میخائیل گورباچوف در اتحاد شوروی (۱۱ مارس ۱۹۸۵، ۲۰ اسفند ۱۳۶۳) و باز شدن راه خروج از آنجا در پی تلاش کسانی از میان ما مهاجران، نخست از مینسک و سپس از باکو و تاشکند، کاروان مهاجرت دگرباره ما، این بار از شوروی به غرب به راه افتاد. کاری ناممکن، ممکن شدهبود: کسانی از نسلهای پیشین مهاجران به شوروی با ابراز تمایل به خروج از شوروی از اردوگاههای کار اجباری سیبری سر در آوردهبودند و بسیاریشان همانجا پوسیدند.
گروههایی از ما از مینسک و باکو از سال ۱۳۶۴ به غرب رفتند. در تابستان ۱۳۶۵ ما نیز کارهای مقدماتی دریافت گذرنامه و خروج از آنجا را انجام دادهبودیم و من در بیمارستان شماره ۴ مینسک بستری بودم. در اتاقی دهنفره تخت یازدهم را برای من جا دادهبودند. این تخت در آستانه در ورودی بود و رفتوآمد به اتاق را دشوار میکرد. روزی در باز شد و علی خاوری را بالای سر خود یافتم. تا پیش از آن هرگاه که او به مینسک آمدهبود، همواره من بودم که پس از ایستادن در صفی طولانی به سراغش رفتهبودم، کارها و مسئولیتهای پیشینم را در حزب برایش بر شمردهبودم و خواستار کار حزبی شدهبودم، و او حرفهایم را شنیده و ناشنیده با بیاعتنایی ردم کردهبود.
این بار او همراه با ولادیمیر سموخا Semukha رئیس صلیب سرخ بلاروس به دیدنم به بیمارستان آمدهبود. برخاستم و با هم به اتاق ملاقات رفتیم. سموخا سراغ رئیس بخش را گرفت، و رفت. خاوری قدری حال و احوالم را پرسید و سپس گفت: رفیق! ما تازه فهمیدهایم که تو کیستی و شاید تنها بازمانده هیأت تحریریه سابق نشریه "دنیا" هستی. ما به تو و کارت احتیاج داریم. (نقل به معنی) پاسخی نداشتم جز آنکه بگویم: "دیر گفتید، رفیق! ما هم داریم از اینجا میرویم." و برای آنکه راه خروجم را نبندند، افزودم که میتوانم در غرب برایشان کار کنم و کمکشان کنم، و او پذیرفت.
دقیقهای بعد سموخا بازگشت، خداحافظی کردند، و با هم رفتند. و دقیقهای بعد خانم دکتر رئیس بخش آمد، مرا به اتاقی آرام و دنج و چهارتخته که دو تخت آن خالی بود منتقل کرد، پروندهام را مرور کرد، چندین آزمایش تازه تجویز کرد و چندین دارویم را عوض کرد. گویا سموخا سفارشم را کردهبود. عجب! پس اینجا در جامعهای با نظام "برابری و برادری" هم پارتیبازی وجود داشت و رسیدگی پزشکی به افراد مختلف فرق داشت. نمیدانم که آیا داروهای جدید تأثیر مثبت چشمگیری بر حالم داشت، یا نه، اما خوشحالم از اینکه در طول اقامتم در شوروی برخورداری از امتیازهای اینچنینی، جز همین یک بار، باری بر وجدانم ننهاد.
ما که حتی همانجا هم چندی بود که در حوزههای حزبی شرکت نمیکردیم و حق عضویت نمیپرداختیم، نزدیک سه ماه بعد در اوائل اکتبر ۱۹۸۶ به سوئد آمدیم.
به نوشته لاهرودی واپسین جلسه آن هیأت سیاسی حزب که او در آن عضویت داشت، در فروردین ۱۳۶۹ در منزل محمد کاظمی در برلین غربی برگزار شد و در آن «همه اعضای هیأت سیاسی، ۱۲ نفر، به دو قسمت تقسیم شدند و در برابر همدیگر نشسته و از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۶ بعد از ظهر سر هم داد کشیدند و بدون نتیجه گیری برای همیشه از همدیگر جدا شدند."
خاوری، لاهرودی و صفری به برلین شرقی بازگشتند. دیگران هر کدام به جایی رفتند و ستیزهجویی در عالیترین ارگان حزبی خاتمه یافت.
علی خاوری، تنها عضو رسمی و واقعی هیأت دبیران حزب، با آغاز مهاجرت گسترده اعضای حزب در وضعیت دشواری قرار گرفتهبود. او به کمتر کسی میتوانست اعتماد کند
متوسط هر اماراتی ماهانه ۲۵۱ دلار از محل تحریم ایران
بازتاب: بررسی ۸۱ ماه تجارت با امارات متحده عربی نشان می دهد طی دولت های نهم و دهم به طور متوسط هر اماراتی ماهانه ۲۵۱ دلار از محل تحریم ایران و مشکلات کشورمان در زمینه تجارت خارجی سود برده است.
به گزارش خبرنگار اقتصادی بازتاب، اگر با میانگین قیمت دلار طی این مدت یعنی ۱۲۰۰ تومان هم محاسبه کنیم، به بیانی هر اماراتی ماهانه بیش از ۳۰۰ هزار تومان از ایران دریافت کرده است.
پولی که در دولت های دکتر احمدی نژاد صرف خرید از بازارهای امارات ـ منهای پولی که گردشگران از ایران برای تفریح و خرید خارج کردند ـ شده است، برابر ۸۱ ماه حقوق ۳۰۰ هزار تومانی بیش از چهار میلیون کارگر ایرانی است که اگر این حجم از واردات فقط از امارات اتفاق نمی افتاد، می توانستند سر کار باشند(البته به صورت تمام وقت نه با معیار هفته ای یک ساعت!)
با پولی که ایران به امارات فرستاده، می توان یک چهارم دبی را با دلار فرش کرد. ارتفاع پولی که به امارات در زمان احمدی نژاد فرستاده شده برابر ۲۶ ستون، بسته های اسکناس صددلاری به ارتفاع برج میلاد است!
طی این مدت هر ایرانی سالانه ۱۰۳ تا ۲۸۳ دلار برای اماراتی ها فرستاده است؛ این یعنی هر ایرانی به طور میانگین هر ماه چیزی نزدیک به ۱۸ هزار و ۶۰۰ تومان و هر سال نزدیک به ۲۲۰ هزار تومان از درآمد خود را خرج جنسی کرده که از امارات به کشور وارد شده است.
به گزارش خبرنگار اقتصادی بازتاب، اگر با میانگین قیمت دلار طی این مدت یعنی ۱۲۰۰ تومان هم محاسبه کنیم، به بیانی هر اماراتی ماهانه بیش از ۳۰۰ هزار تومان از ایران دریافت کرده است.
پولی که در دولت های دکتر احمدی نژاد صرف خرید از بازارهای امارات ـ منهای پولی که گردشگران از ایران برای تفریح و خرید خارج کردند ـ شده است، برابر ۸۱ ماه حقوق ۳۰۰ هزار تومانی بیش از چهار میلیون کارگر ایرانی است که اگر این حجم از واردات فقط از امارات اتفاق نمی افتاد، می توانستند سر کار باشند(البته به صورت تمام وقت نه با معیار هفته ای یک ساعت!)
با پولی که ایران به امارات فرستاده، می توان یک چهارم دبی را با دلار فرش کرد. ارتفاع پولی که به امارات در زمان احمدی نژاد فرستاده شده برابر ۲۶ ستون، بسته های اسکناس صددلاری به ارتفاع برج میلاد است!
طی این مدت هر ایرانی سالانه ۱۰۳ تا ۲۸۳ دلار برای اماراتی ها فرستاده است؛ این یعنی هر ایرانی به طور میانگین هر ماه چیزی نزدیک به ۱۸ هزار و ۶۰۰ تومان و هر سال نزدیک به ۲۲۰ هزار تومان از درآمد خود را خرج جنسی کرده که از امارات به کشور وارد شده است.
همکاریهای پشتپردهي ایران و اسراییل در «همبستگی نامطمئن»
پژمان اکبرزاده
persia_1980@hotmail.com
فایل شنیداری
از تریتا پارسی، پژوهشگر ایرانی مقیم واشینگتن و رئیس شورای ملی ایرانی – آمریکایی، موسوم به نیاک (NIAC) به تازگی کتابی چاپ شده با عنوان «همبستگی نامطمئن» (Treacherous Alliance). کتابی در ۳۸۴ صفحه که بهوسیله انتشارات دانشگاه ییل (Yale) در ایالات متحده منتشر شده و به بررسی روابط ایران، اسرائیل، آمریکا و همکاریهای پنهان آنها در دهههای گذشته میپردارد.
موضوع روابط ایران و اسرائیل از موضوعهایی است که تریتا پارسی سالهاست بر روی آن کارکرده و درآمدی هم در اینباره برای دانشنامه ایرانیکا نوشته است. با تریتا پارسی به بهانهی چاپ کتاب تازهاش گفتگویی کردم که در ابتدا از انگیزههای آغاز این پژوهش گفت؛ موضوعی که در این هیاهوی سیاسی، کمتر کسی بهطور جدی به آن پرداخته است:
«من در سال ۲۰۰۱ دورهي دکتری را در دانشگاه جانز هاپکینز (Johns Hopkins) آغاز کردم و تصمیم گرفتم پایان نامهي دکتریام را دربارهي روابط ایران و اسرائیل بنویسم چون موضوعی است که خیلی کم راجع به آن نوشته شده و اسرائیل، بهویژه در روابط ایران و آمریکا نقش مهمی بازی کرده است. این نقشی است که راجع به آن خیلی کم حرف میزنند. مخصوصاً علاقه داشتم ببینم برای این دو کشور، نقش ایدئولوژی در سیاست خارجی چه بوده، دو کشوری که هر دو، رژیمهایشان ایدئولوژیک هستند. میخواستم ببینم نقش ایدئولوژی به نسبت واقعیات ژئوپولیتیک مهمتر بوده یا نه.»
تریتا پارسی
میتوانید فشردهای از بخشهای کتاب و اطلاعاتی که ارائه میشود را بگویید؟
من برای این کتاب با بیش از ۱۳۰ نفر در اسرائیل، ایران و آمریکا مصاحبه کردهام. همه شخصیتهایی هستند که در سیاستهای خارجی این سه کشور نقش بسیار مهمی بازی کردهاند. نشان میدهم که در روابط ایران و اسرائیل از زمان شاه تا امروز، یک پیوستگی خیلی مهمی وجود دارد. ایران و اسرائیل اکنون روابط بسیار بدی دارند ولی چنین روابطی از زمان انقلاب شروع نشده، از ۱۹۹۱ شروع شد. زمانی که موقعیت ژئوپولیتیک خاورمیانه بسیار تغییر پیدا کرد. پس از اینکه جنگ سرد بین آمریکا و شوروی تمام شد و پس از اینکه آمریکا، عراق را در جنگ خلیج فارس شکست داد میبینیم که این دو فاکتورهای بسیار مهم، یعنی تهدیدی که ایران و اسرائیل از عراق احساس میکردند و همین تهدیدی را که از شوروی حس میکردند دیگر وجود ندارد. این موضوع، موقعیت استراتژیک ایران و اسرائیل را بهتر کرد. ولی این دو کشور که قبلاً این تهدیدهای مشترک را داشتند در عوض، از یکدیگر احساس تهدید کردند. در دههي ۱۹۸۰ ایران و اسرائیل همکاریهایی پشتصحنه داشتند به دلیل اینکه هر دو، تهدیدهایی را از شوروی و کشورهای عربی، مخصوصاً عراق حس میکردند.
این ادعای مهمی است، هیچ مدرکی در کتاب ارائه میشود که همکاریهای پشت پردهای در دههي ۱۹۸۰ بین ایران و اسرائیل وجود داشته؟
صد در صد، هم راجع به موضوع ایران صحبت میشود و هم راجع به اپیزودهای دیگری که خیلی کم دربارهي آنها نوشته شده است.
ضمن بحث، مدارک دیگری هم ارائه میشود؟
نه، بیشتر با خود افرادی که در دولت اسرائیل و دولت ایران کار میکردهاند مصاحبه کردهام.
یعنی از طریق صحبت با آنها این قضیه مطرح میشود؟
درست است، ولی زمانی که دربارهي ایران صحبت میکنیم مدارک موجود است؛ چون در آمریکا راجع به آن خیلی صحبت کردهام ولی همکاریهای دیگری که پشت صحنه بود و ربطی به ایران نداشت بیشتر از طریق مصاحبه با افرادی که در دولت اسرائیل و ایران بودهاند مطرح میشود.
هیچیک از مقامهای سیاسی بهویژه آنهایی که به ایران مربوط بودند واهمهای نداشتند که از این مسائل صحبت کنند؟
خیلی خیلی سخت بود. بیشتر توانستم با اسرائیلیها صحبت کنم ولی چیزی که اهمیت دارد این است که ایدئولوژی ایران/ جمهوری اسلامی، از فاکتورهای ژئوپولیتیک مهمتر نبوده است. این دشمنی که امروز بین ایران و اسرائیل وجود دارد محصول یک موقعیت ژئوپولیتیک پس از پایان جنگ سرد است نه از شروع جمهوری اسلامی و انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹. بهویژه از دیدگاه اسرائیل، میبینیم که اسرائیلیها در دههي ۱۹۸۰ با وجود اینکه آیتالله خمینی زنده بود و دربارهي اسرائیل صحبتهای خشنی میکرد، هیچ مشکلی نداشتند که دوباره برای بهبود رابطه با ایران کوشش کنند. تنها در سالهای پس از ۱۹۹۲ بود که اسرائیلیها این رفتار را عوض میکنند؛ ایران را مثل یک تهدید میبینند؛ کوشش میکنند آمریکا را تشویق کنند که با ایران هیچ گفتگویی نداشته باشد و روابط ایران و آمریکا را به صورت روابطی سرد و پر از دشمنی نگه دارند.
فکر میکنید تغییر رویهای که در رفتار سیاسی اسرائیل پس از - بهقول خودتان ۱۹۹۲ - پدید آمد، مهمترین دلیلاش چه بود؟
مهمترین دلیل این بود که جنگ سرد دیگر تمام شده بود و اسرائیلیها میترسیدند اگر ایران و آمریکا روابطشان بهتر شود، اگر آمریکا و کشورهای عرب روابطشان بهتر شود نقش اسرائیل در خاورمیانه، مخصوصاً همبستگیای که با آمریکا در زمان جنگ سرد داشتند را از دست بدهند. شرایط تازهای در خاورمیانه بهوجود می آمد که برای اسرائیلیها می توانست بسیار دشوار باشد. به همین خاطر در سال ۱۹۹۲ اسرائیلیهای بسیاری از سیاستهای خارجی خود را عوض کردند. نهتنها سعی کردند با فلسطینیها و با کشورهایی مانند اردن صلح کنند، سیاستی را که در دهه ۱۹۸۰ برای تشویق آمریکا برای گفتگو با ایران داشتند را صد و هشتاد درجه عوض کردند. پس از ۱۹۹۲ کوشش میکنند رابطه ایران و امریکا را سرد نگاه دارند.
در پایان کتابتان آیا هیچ نتیجه گیری هم از وضعیت کنونی روابط ایران و اسرائیلی صورت میگیرد یا این که کتاب با ارائه اطلاعات و گفتگوها به پایان میرسد؟
نه، من در آخرین بخش کتاب در اینباره مینویسم که برای بهترشدن روابط ایران و اسرائیل کافی نیست که تنها دولتهای دو کشور عوض شوند. کشورهایی مانند آمریکا و اسرائیل قبول نمیکنند و نمیخواهند ایران یک کشور قدرتمند در خاورمیانه باشد. هر کشور قدرتمندی که در خاورمیانه بهوجود بیاید میتواند تهدیدی بزرگ برای اسرائیل باشد. از لحاظ دیگر، ایران هنوز اسرائیل را به رسمیت نمی شناسد و قبول نمیکند که اسرائیل یک واقعیت در خاورمیانه است. این دو فاکتور از همه چیز مهمترند و باید عوض شوند تا دو کشور بتوانند رابطهي بهتری پیدا کنند. بسیار مهم است که این روابط بهتر بشود چون متاسفانه ما داریم در خاورمیانه به نقطهي اوجی میرسیم که اگر این موضوعها حل نشوند، ریسک جنگ بین این دو کشور یا بین ایران و آمریکا بسیار زیاد است.
فکر میکنید چرا با اینکه حدود سه دهه میگذرد از روابط - شاید بشود گفت – خصمانهای که بین دولت ایران و اسرائیل وجود دارد، اینقدر هنوز فقیر هستیم از بابت کارهای پژوهشی و کتابهایی که این رابطه را بررسی میکنند؟
بهویژه در آمریکا، اسرائیلیها بسیار نفوذ دارند و نقش بسیار مهمی در سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران بازی کردهاند. همیشه خواستهاند این نقش را پنهان کنند. نمیخواستهاند راجع به آن نوشته شود. در ایران هم که علاقه ندارند راجع به همکاریهای پشت صحنهای که با اسرائیل داشتهاند صحبت کنند. هر دو کشور، منافع مشترکی دارند که اصلاً راجع به این موضوع صحبت نکنند ولی به نظر میآید رابطهي بسیار مهمی است. اگر بخواهیم مشکلاتی که در خاورمیانه وجود دارد حل کنیم باید راجع به این رابطه بیشتر آگاهی پیدا کنیم.
فکر میکنید این کتاب تاثیری داشته باشد برای اینکه دولتهای ایران، اسرائیل، آمریکا و جامعه بین الملل در کل، نگاه واقعبینانهتری به اختلافات ایران و اسرائیل داشته باشند؟
امیدوارم که این تاثیر را داشته باشد، بهویژه که اکنون خیلیها در اسرائیل و از آنهایی که در آمریکا طرفدار اسرائیل هستند سعی می کنند بگویند اختلاف ایران و اسراییل یک اختلاف ایدئولوژیک است. اگر قبول کنیم که این یک اختلاف ایدئولوژیک است، تنها راه حل این است که یکی از این کشورها دیگری را شکست بدهد. ولی اگر متوجه شویم که اصل این اختلاف، یک رقابت استراتژیک است متوجه میشویم که راهحلهای گوناگونی وجود دارد.
در این مدتی که کتاب منتشر شده هیچ بازتابی از سوی مقامهای دولتی ایران، اسرائیل یا ایالات متحده دیدهاید؟
هنوز نه! چون کتاب تنها دو سه هفته است که در فروشگاهها به فروش میرسد ولی اگر پشت کتاب را نگاه کنید، یکی از افرادی که یادداشتی در تایید کتاب نوشته، وزیر خارجه سابق اسرائیل بوده و بسیار مثبت راجع به کتاب نوشته است. آخرین نکتهای که شاید بتوانم بگویم این است که اگر ایران و اسرائیل چشم اندازی داشته باشند که فکر کنند اختلافاتشان به لحاظ ایدئولوژیکبودن غیرقابل حل است، آن زمان، جنگ اجتناب ناپذیر خواهد شد.
تقصیر این یهودی است
حسن داعی
همزمان با سفر احمدی نژاد به نیویورک و اظهارات آشتی جویانه وی در رابطه با آمریکا، تریتا پارسی، سازمان نایاک و متحدانش در لابی مماشات، دهها مقاله و گزارش منتشر کرده و از مقامات آمریکا درخواست نموده اند که سیاست "تعامل" با جمهوری اسلامی و مذاکرات بین دو کشور را دوباره در دستور کار خود قرار دهند.
طبیعی است که هر ناظر بیطرف که مذاکرات بی نتیجه اوباما با جمهوری اسلامی، از نیمه سال 2008 تا جولای 2010 را به یاد داشته باشد، بخوبی میداند که علیرغم پیشنهادات سخاوتمندانه اروپا و آمریکا، این رژیم ولایت فقیه بود که به همه این پیشنهادات جواب رد داد و سرانجام در تابستان 2010، شورای امنیت، اروپا و آمریکا بطور همزمان، تحریم های جدید و سختگیرانه تری علیه ایران به تصویب رساندند.
اما مثل همیشه، از نظر تریتا پارسی، گناه شکست مذاکرات بین اوباما با جمهوری اسلامی روی دوش اسرائیل است زیرا آنچنانکه وی در مقاله جدیدش نوشته، اوباما را مجبور کرد که بجای صبر و حوصله در مذاکرات، به ایران ضرب الاجل بدهد و در نتیجه، پس از دو سال (که از نظر تریتا پارسی بسیار کم است)، اوباما مجبور شد تا سیاست دیکته شده تل آویو را به اجرا گذاشته و شکست مذاکرات را اعلام کند. (1)
اگرچه بازی "تقصیر اسرائیل است" همواره یکی از پایه های اصلی کارزار تبلیغاتی تریتا پارسی برای توجیه سیاست مماشات با جمهوری اسلامی بوده است، اما وی در مقاله جدید خود گام جدیدی برداشته و با چاپ عکسی از یک یهودی که درحال نجوا در گوش اوباما است، پیام نهفته در نوشته های سابق خود با گرایش "یهود ستیزانه" را بطور آشکار در معرض دید همگان قرار میدهد که گویا یهودیان در حال دستور دادن به رئیس جمهور آمریکا و مقامات این کشورند. به زبان دیگر، تریتا پارسی پرده را کنار زده و این بار یهودیان (و نه فقط اسرائیل) را مورد هدف قرار میدهد.
من در مقالات و گزارشات مختلف به کارزار گسترده لابی مماشات برای بی گناه جلوه دادن رژیم ایران و انداختن تقصیر به گردن لابی اسرائیل و یهودیانی که گویا جهان را در کنترل خویش دارند اشاره کرده ام که هموطنان میتوانند مقالاتی که در زیر فهرست شده را مطالعه نمایند.
یادداشت ها:
1- پارسی در مقاله جدید خود میگوید که کاندیداهای حزب جمهوریخواه با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری سعی میکنند تا "تهدید ایران" را دوباره مطرح کنند و بدین ترتیب، اوباما را به خاطر کوتاهی در مقابله باجمهوری اسلامی بی اعتبار کنند. از نظر پارسی، دلیل اصلی کارزار جمهوریخواهان به اسرائیل مربوط میشود و آنان سعی میکنند تا اوباما را رئیس جمهوری جلوه دهند که نگرانی های امنیتی اسرائیل را مورد توجه قرار نمیدهد. پارسی در مقاله خود به مذاکرات اوباما با جمهوری اسلامی نگاه میکند و شکست آنرا نتیجه فشار اسرائیل میداند. بنابراین، از نظر پارسی، مطرح شدن چالش ایران و یا سیاست واشنگتن در رابطه با ایران و همچنین شکست سیاست مماشات، همگی یک ریشه اصلی دارد و آن دولت اسرائیل و لابی آن در آمریکاست.
"As the Republican presidential hopefuls turn their criticism toward President Obama and not each other, Iran will likely be one of the few foreign policy issues the Republicans will pursue.
Though their campaigns will center on the economy, there are four factors that will drive the GOP to make Iran one of its main foreign policy issues....
Which brings us to the fourth factor, which permeates all the others: Israel. Beyond dividing the Democrats and portraying Obama as weak, focusing on Iran also enables the Republicans to cast Obama as insensitive to Israel. From the very outset, Israel opposed Obama's diplomacy with Iran."
The failure in US-Iran negotiation: " Once Obama took office, Israel consistently pushed back against his engagement policy by calling for artificial deadlines for diplomacy, by pushing for sanctions before talks had begun and by setting unreachable objectives for the diplomacy. Though Obama eventually adopted the line on Iran favored by Israel..."
این اولین بار نیست که تریتا پارسی مطرح شدن موضوع جمهوری اسلامی و تهدید آن برای آمریکا و سیاست های این کشور را نتیجه فشار اسرائیل میداند. وی این امر را در باره همه روسای جمهور سابق آمریکا تعمیم میدهد. وی در کتاب خود به دوران بیل کلینتون نگاه میکند و انتخاب سیاست مهار دو گانه از طرف آمریکا را نتیجه مستقیم فشار اسرائیل میداند:
Parsi's book
The US bowed to Israel and adopted the policy to isolate Iran
• Israel wanted the United States to put Iran under economic and political siege. Shimon Peres’s New Middle East and the American policy of Dual Containment that went into effect in 1993 after more than a year of Israeli pressure would all but write Iran’s isolation into law. (181)
• By October 1994, Washington started to adopt the Israeli line on Iran. In response to Israeli pressure—and not to Iranian actions—Washington’s rhetoric on Iran began to mirror Israel’s talking points.85
• Washington started to adopt the Israeli line on Iran. In response to Israeli pressure—and not to Iranian actions—Washington’s rhetoric on Iran began to mirror Israel’s talking points… Washington’s recycling of Israel’s argument back to Tel Aviv reflected the success of Rabin and Peres’s campaign against Iran. Washington’s turnaround was a direct result of Israel’s pressure. (p. 185)
• There was a feeling in Israel that because of the end of the Cold War, relations with the U.S. were cooling and we needed some new glue for the alliance,” Inbar said. “And the new glue . . . was radical Islam. And Iran was radical Islam.” It didn’t take long before the new glue started to stick. Only a few months into Clinton’s first term—and only eight months after the Rabin-Peres government embarked on a campaign to isolate Iran—Washington adopted the policy of Dual Containment. (170)
• Israel was now a spoiler of the US-Iran dialogue that both Presidents Clinton and Khatami sought. A thaw in US-Iran ties could have significantly advanced US national interests at this time, but the Israeli-Iranian rivalry effectively sabotaged the opportunity. The powerful pro-Israeli lobby, headed by the American Israel Public Affairs Committee, made a US-Iran rapprochement politically impossible
· گزارش کامل به زبان انگلیسی درباره کارزار تریتا پارسی و لابی مماشات برای مقصر جلوه دادن اسرائیل و برداشتن فشار از روی جمهوری اسلامی و مروری بر کتاب تریتا پارسی
The pro-Tehran lobby and its anti-Israeli crusade
http://iraniansforum.com/index.php/washington-insight/232-the-pro-tehran-lobby-and-its-anti-israeli-crusade
· مجموعه گزارشات تحت عنوان: "ما ایرانیان، اسرائیل و یهود ستیزی"
http://iraniansforum.com/index.php/washington-insight/235-2011-08-26-02-29-45
بخشی از این مقاله که در مورد تریتا پارسی و کارزار ضد اسرائیلی وی است:
دایرة المعارف مبارزه با اسرائیل
دستگاه تبلیغی و ایدئولوژیک رژیم ایران در مورد اسرائیل قبل از هرچیز نافی منافع ما ایرانیان، بر علیه مصالح مردم منطقه و بطور ویژه بلای جان مردم فلسطین است. وظیفه ما، شناخت این مجموعه فکری و تبلیغی است و شاید یکی از بهترین راهها برای ورود به این بحث، نگاهی به فعالیت های تریتا پارسی و متحدان وی در آمریکاست که در طول سیزده سال گذشته، اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا را بعنوان دشمن ایران و ایرانیان معرفی کرده و هدف اصلی خویش را نیز مقابله با آن قرار داده اند. این در حالی است که دشمن اصلی ما ایرانیان چه در ایران و چه در آمریکا، چیزی بجز رژیم حاکم بر کشورمان نبوده است. تریتا پارسی، از اسرائیل تصویری ارائه میدهد که در نهایت با تصویریکه ملایان از اسرائیل عرضه میکنند مو به مو مطابقت میکند. در این نگاه، اسرائیل همان نیروی مخوف و قدرتمندی است که کنگره آمریکا و کاخ سفید را در کنترل خویش گرفته است و آنانرا مجبور میکند تا برخلاف مصالح آمریکا، به دشمنی با ایران روی آورند. بهمان ترتیب که رژیم ایران با شیطان سازی از اسرائیل تلاش میکند تا سیاست خارجی خود یعنی صدور ارتجاع و تروریسم به کشورهای منطقه را به پیش ببرد، بهمان ترتیب نیز تریتا پارسی با معرفی لابی اسرائیل بعنوان دشمن ایران و ایرانیان، راه را برای لابی خود در آمریکا و برداشتن فشار از روی رژیم ایران هموار میکند.
مجموعه نظرات تریتا پارسی و کارزار تبلیغی لابی طرفدار رژیم در کتاب وی بنام»همبستگی نامطمئن«(Treacherous Alliance) منعکس گردیده است. این کتاب داستانی است با سه شخصیت اصلی: اولین شخصیت اسرائیل است که همان گناهگار اصلی و ریشه همه خصومت ها و مشکلات منطقه و دلیل اصلی دشمنی آمریکا با ایران است. شخصیت دوم این کتاب آمریکاست که بدون قدرت تصمیم گیری، اسیر خواسته ها و زورگوئی های لابی اسرائیل قرار میگیرد و بر خلاف منافع آمریکا، بجای دوستی با جمهوری اسلامی به خصومت با کشورمان می پردازد و دست دوستی دراز شده از طرف ایران را از ترس اسرائیل پس میزند. و سرانجام شخصیت سوم کتاب جمهوری اسلامی است که با ادامه یک سیاست خارجی ملی و پراگماتیست، در پی کسب جایگاه مشروع خویش در منطقه است اما اسرائیل که حاضر به تقسیم هژمونی خویش در منطقه با هیچ کشوری نیست، با فشار و تهدید بدنبال منزوی کردن ایران و محروم کردن کشورمان از حقوق طبیعی اش میباشد.
کتاب تریتا پارسی مانند دائرة المعارفی است که تمامی وجوه و فرایندهای دستگاه تبلیغی رژیم ایران را با زبان مدرن و امروزی توجیه کرده است. با نگاهی به این کتاب میتوان درک درستی از این کارزار فریب و جعل حقیقت بدست آورد و در نتیجه میتوان مخرج مشترک خود با رژیم ایران را در این حیطه بازشناخت تا در قدم بعد بتوان این رسوبات واپسگرایانه "یهود ستیزی" را از خود زدود و از هرآنچه که ما را ناخواسته به دستگاه فکری ملایان نزدیک میسازد دوری گزید.
--------------------------------------------------------------------------------
منبع: ایرانیان لابی
حسن داعی
همزمان با سفر احمدی نژاد به نیویورک و اظهارات آشتی جویانه وی در رابطه با آمریکا، تریتا پارسی، سازمان نایاک و متحدانش در لابی مماشات، دهها مقاله و گزارش منتشر کرده و از مقامات آمریکا درخواست نموده اند که سیاست "تعامل" با جمهوری اسلامی و مذاکرات بین دو کشور را دوباره در دستور کار خود قرار دهند.
طبیعی است که هر ناظر بیطرف که مذاکرات بی نتیجه اوباما با جمهوری اسلامی، از نیمه سال 2008 تا جولای 2010 را به یاد داشته باشد، بخوبی میداند که علیرغم پیشنهادات سخاوتمندانه اروپا و آمریکا، این رژیم ولایت فقیه بود که به همه این پیشنهادات جواب رد داد و سرانجام در تابستان 2010، شورای امنیت، اروپا و آمریکا بطور همزمان، تحریم های جدید و سختگیرانه تری علیه ایران به تصویب رساندند.
اما مثل همیشه، از نظر تریتا پارسی، گناه شکست مذاکرات بین اوباما با جمهوری اسلامی روی دوش اسرائیل است زیرا آنچنانکه وی در مقاله جدیدش نوشته، اوباما را مجبور کرد که بجای صبر و حوصله در مذاکرات، به ایران ضرب الاجل بدهد و در نتیجه، پس از دو سال (که از نظر تریتا پارسی بسیار کم است)، اوباما مجبور شد تا سیاست دیکته شده تل آویو را به اجرا گذاشته و شکست مذاکرات را اعلام کند. (1)
اگرچه بازی "تقصیر اسرائیل است" همواره یکی از پایه های اصلی کارزار تبلیغاتی تریتا پارسی برای توجیه سیاست مماشات با جمهوری اسلامی بوده است، اما وی در مقاله جدید خود گام جدیدی برداشته و با چاپ عکسی از یک یهودی که درحال نجوا در گوش اوباما است، پیام نهفته در نوشته های سابق خود با گرایش "یهود ستیزانه" را بطور آشکار در معرض دید همگان قرار میدهد که گویا یهودیان در حال دستور دادن به رئیس جمهور آمریکا و مقامات این کشورند. به زبان دیگر، تریتا پارسی پرده را کنار زده و این بار یهودیان (و نه فقط اسرائیل) را مورد هدف قرار میدهد.
من در مقالات و گزارشات مختلف به کارزار گسترده لابی مماشات برای بی گناه جلوه دادن رژیم ایران و انداختن تقصیر به گردن لابی اسرائیل و یهودیانی که گویا جهان را در کنترل خویش دارند اشاره کرده ام که هموطنان میتوانند مقالاتی که در زیر فهرست شده را مطالعه نمایند.
یادداشت ها:
1- پارسی در مقاله جدید خود میگوید که کاندیداهای حزب جمهوریخواه با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری سعی میکنند تا "تهدید ایران" را دوباره مطرح کنند و بدین ترتیب، اوباما را به خاطر کوتاهی در مقابله باجمهوری اسلامی بی اعتبار کنند. از نظر پارسی، دلیل اصلی کارزار جمهوریخواهان به اسرائیل مربوط میشود و آنان سعی میکنند تا اوباما را رئیس جمهوری جلوه دهند که نگرانی های امنیتی اسرائیل را مورد توجه قرار نمیدهد. پارسی در مقاله خود به مذاکرات اوباما با جمهوری اسلامی نگاه میکند و شکست آنرا نتیجه فشار اسرائیل میداند. بنابراین، از نظر پارسی، مطرح شدن چالش ایران و یا سیاست واشنگتن در رابطه با ایران و همچنین شکست سیاست مماشات، همگی یک ریشه اصلی دارد و آن دولت اسرائیل و لابی آن در آمریکاست.
"As the Republican presidential hopefuls turn their criticism toward President Obama and not each other, Iran will likely be one of the few foreign policy issues the Republicans will pursue.
Though their campaigns will center on the economy, there are four factors that will drive the GOP to make Iran one of its main foreign policy issues....
Which brings us to the fourth factor, which permeates all the others: Israel. Beyond dividing the Democrats and portraying Obama as weak, focusing on Iran also enables the Republicans to cast Obama as insensitive to Israel. From the very outset, Israel opposed Obama's diplomacy with Iran."
The failure in US-Iran negotiation: " Once Obama took office, Israel consistently pushed back against his engagement policy by calling for artificial deadlines for diplomacy, by pushing for sanctions before talks had begun and by setting unreachable objectives for the diplomacy. Though Obama eventually adopted the line on Iran favored by Israel..."
این اولین بار نیست که تریتا پارسی مطرح شدن موضوع جمهوری اسلامی و تهدید آن برای آمریکا و سیاست های این کشور را نتیجه فشار اسرائیل میداند. وی این امر را در باره همه روسای جمهور سابق آمریکا تعمیم میدهد. وی در کتاب خود به دوران بیل کلینتون نگاه میکند و انتخاب سیاست مهار دو گانه از طرف آمریکا را نتیجه مستقیم فشار اسرائیل میداند:
Parsi's book
The US bowed to Israel and adopted the policy to isolate Iran
• Israel wanted the United States to put Iran under economic and political siege. Shimon Peres’s New Middle East and the American policy of Dual Containment that went into effect in 1993 after more than a year of Israeli pressure would all but write Iran’s isolation into law. (181)
• By October 1994, Washington started to adopt the Israeli line on Iran. In response to Israeli pressure—and not to Iranian actions—Washington’s rhetoric on Iran began to mirror Israel’s talking points.85
• Washington started to adopt the Israeli line on Iran. In response to Israeli pressure—and not to Iranian actions—Washington’s rhetoric on Iran began to mirror Israel’s talking points… Washington’s recycling of Israel’s argument back to Tel Aviv reflected the success of Rabin and Peres’s campaign against Iran. Washington’s turnaround was a direct result of Israel’s pressure. (p. 185)
• There was a feeling in Israel that because of the end of the Cold War, relations with the U.S. were cooling and we needed some new glue for the alliance,” Inbar said. “And the new glue . . . was radical Islam. And Iran was radical Islam.” It didn’t take long before the new glue started to stick. Only a few months into Clinton’s first term—and only eight months after the Rabin-Peres government embarked on a campaign to isolate Iran—Washington adopted the policy of Dual Containment. (170)
• Israel was now a spoiler of the US-Iran dialogue that both Presidents Clinton and Khatami sought. A thaw in US-Iran ties could have significantly advanced US national interests at this time, but the Israeli-Iranian rivalry effectively sabotaged the opportunity. The powerful pro-Israeli lobby, headed by the American Israel Public Affairs Committee, made a US-Iran rapprochement politically impossible
· گزارش کامل به زبان انگلیسی درباره کارزار تریتا پارسی و لابی مماشات برای مقصر جلوه دادن اسرائیل و برداشتن فشار از روی جمهوری اسلامی و مروری بر کتاب تریتا پارسی
The pro-Tehran lobby and its anti-Israeli crusade
http://iraniansforum.com/index.php/washington-insight/232-the-pro-tehran-lobby-and-its-anti-israeli-crusade
· مجموعه گزارشات تحت عنوان: "ما ایرانیان، اسرائیل و یهود ستیزی"
http://iraniansforum.com/index.php/washington-insight/235-2011-08-26-02-29-45
بخشی از این مقاله که در مورد تریتا پارسی و کارزار ضد اسرائیلی وی است:
دایرة المعارف مبارزه با اسرائیل
دستگاه تبلیغی و ایدئولوژیک رژیم ایران در مورد اسرائیل قبل از هرچیز نافی منافع ما ایرانیان، بر علیه مصالح مردم منطقه و بطور ویژه بلای جان مردم فلسطین است. وظیفه ما، شناخت این مجموعه فکری و تبلیغی است و شاید یکی از بهترین راهها برای ورود به این بحث، نگاهی به فعالیت های تریتا پارسی و متحدان وی در آمریکاست که در طول سیزده سال گذشته، اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا را بعنوان دشمن ایران و ایرانیان معرفی کرده و هدف اصلی خویش را نیز مقابله با آن قرار داده اند. این در حالی است که دشمن اصلی ما ایرانیان چه در ایران و چه در آمریکا، چیزی بجز رژیم حاکم بر کشورمان نبوده است. تریتا پارسی، از اسرائیل تصویری ارائه میدهد که در نهایت با تصویریکه ملایان از اسرائیل عرضه میکنند مو به مو مطابقت میکند. در این نگاه، اسرائیل همان نیروی مخوف و قدرتمندی است که کنگره آمریکا و کاخ سفید را در کنترل خویش گرفته است و آنانرا مجبور میکند تا برخلاف مصالح آمریکا، به دشمنی با ایران روی آورند. بهمان ترتیب که رژیم ایران با شیطان سازی از اسرائیل تلاش میکند تا سیاست خارجی خود یعنی صدور ارتجاع و تروریسم به کشورهای منطقه را به پیش ببرد، بهمان ترتیب نیز تریتا پارسی با معرفی لابی اسرائیل بعنوان دشمن ایران و ایرانیان، راه را برای لابی خود در آمریکا و برداشتن فشار از روی رژیم ایران هموار میکند.
مجموعه نظرات تریتا پارسی و کارزار تبلیغی لابی طرفدار رژیم در کتاب وی بنام»همبستگی نامطمئن«(Treacherous Alliance) منعکس گردیده است. این کتاب داستانی است با سه شخصیت اصلی: اولین شخصیت اسرائیل است که همان گناهگار اصلی و ریشه همه خصومت ها و مشکلات منطقه و دلیل اصلی دشمنی آمریکا با ایران است. شخصیت دوم این کتاب آمریکاست که بدون قدرت تصمیم گیری، اسیر خواسته ها و زورگوئی های لابی اسرائیل قرار میگیرد و بر خلاف منافع آمریکا، بجای دوستی با جمهوری اسلامی به خصومت با کشورمان می پردازد و دست دوستی دراز شده از طرف ایران را از ترس اسرائیل پس میزند. و سرانجام شخصیت سوم کتاب جمهوری اسلامی است که با ادامه یک سیاست خارجی ملی و پراگماتیست، در پی کسب جایگاه مشروع خویش در منطقه است اما اسرائیل که حاضر به تقسیم هژمونی خویش در منطقه با هیچ کشوری نیست، با فشار و تهدید بدنبال منزوی کردن ایران و محروم کردن کشورمان از حقوق طبیعی اش میباشد.
کتاب تریتا پارسی مانند دائرة المعارفی است که تمامی وجوه و فرایندهای دستگاه تبلیغی رژیم ایران را با زبان مدرن و امروزی توجیه کرده است. با نگاهی به این کتاب میتوان درک درستی از این کارزار فریب و جعل حقیقت بدست آورد و در نتیجه میتوان مخرج مشترک خود با رژیم ایران را در این حیطه بازشناخت تا در قدم بعد بتوان این رسوبات واپسگرایانه "یهود ستیزی" را از خود زدود و از هرآنچه که ما را ناخواسته به دستگاه فکری ملایان نزدیک میسازد دوری گزید.
--------------------------------------------------------------------------------
منبع: ایرانیان لابی
استاد کیکبوکسینگ فردا در ملاء عام اعدام می شود
هرانا - حسن آرمین مربی کیکبوکسینگ و از اساتید رزمی کار و دارای سبک ایران فردا در شهر کرج اعدام می شود.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، این استاد رزمی کار در شهرستان قزوین با پرونده سازی پلیس جنایی منطقه، بازداشت و برای پذیرش اتهام به شدت مورد شکنجه قرار گرفته و در اثر این شکنجه از ناحیه نخاع آسیب دیده و فلج شده است
در پرونده سازی پلیس جنایی بر علیه این ورزشکار اتهاماتی چون قتل و تجاوز وجود دارد که با گذشت زمان مشخص شده است که اتهامات انتسابی تنها به دلیل عدم توانایی پلیس در دستگیری عامل اصلی و نارضایتی عمومی بوده است.
نحوه بازداشت
بر اساس گفته های این زندانی در گفتگو با گزارشگر هرانا در مرداد ماه سال 89 ، پلیس جنایی در یک پوشش اطلاعاتی پلیس زن را مامور به دام انداختن وی نموده که پس از عدم اجرای صحیح نقشه پلیس، حسن آرمین متوجه پرونده سازی بر علیه خود شده و زمانی که قصد متواری شدن با خودرو خود را داشته قربانعلی نظری را به صورت غیر عمد (تصادف با اتومبیل) به قتل می رساند.
بازجویی و شکنجه ها
وی سر انجام در یک تعقیب و گریز به دست ماموران نیروی انتظامی با اصابت گلوله به شانه سمت چپ بازداشت شده و پس از بازداشت به شدت مورد شکنجه قرار گرفته است، بازجویان پرونده در حین بازجویی اتهام قتل عمد پلیس در حین انجام وظیفه ( به وسیله خفه شدن و نه تصادف) و تجاوز به هفت زن و دختر در قزوین را به وی نسبت دادند.
خانواده ای زندانی نیز توسط نیروهای انتظامی بازداشت و در مقابل وی شکنجه شدند تا نامبرده اتهامات وارده از سوی پلیس جنایی را بپذیرد.
هم چنین در اقدامی دیگر بازجویان پرونده برخی از قربانیان تجاوز در آن مناطق را احضار کرده و از ایشان بلاجبار خواسته اند تا از وی شکایت کنند.
حسن آرمین با وجود شکنجه های فراوان اتهامات مطرح شده را رد کرده و در اثر شکنجه های سخت، از ناحیه نخاع فلج شده و هم اکنون با کمک ویلچر قادر به انجام امور شخصی خود در زندان است.
پرونده سازی در روزنامه های کثیر النتشار
ماموران انتظامی در اقدام غیر قانونی و بدون اینکه متهم محاکمه شود توسط روزنامه های کثیر النتشار ضمن ساختن القابی غیر واقعی از وی به عنوان عامل تجاوز به زنان و دختران قزوین یاد کردند که در حین بازداشت یک پلیس را نیز به قتل رسانده است.
دستگیری متهم اصلی و بلاتکلیفی پرونده
پس از گذشت مدتی راننده یک مینی بوس ساکن آبیک توسط نیروهای انتظامی بازداشت شد که گفته می شود در تجاوز به زنان و دختران در مناطقی چون کرج، قزوین و آبیک دست داشته است، اما علی رغم اعترافات این متهم حسن آرمین کماکان در بازداشت و در زندان رجایی شهر و قزل حصار بسر برد.
قاضی پرونده که خود یکی از شکنجه گران وی در زمان بازداشت بوده است سر انجام وی را به اتهام قتل یک مامور پلیس به اعدام در ملاء عام محکوم و حکم صادره بعدا در دادگاه تجدید نظر استان نیز مورد تائید قرار گرفته است.
یک گروه سیاسی حقوق بشری ساعاتی پیش اعلام کرد که وی جهت اجرای حکم اعدام از زندان قزلحصار کرج به سلولهای انفرادی بند یک زندان رجایی شهر کرج جهت اجرای حکم اعدام منتقل شده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)