نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۶ شهریور ۵, یکشنبه


هزاران بلوچ ایرانی از داشتن شناسنامه هم محروم‌اند

نماینده ایرانشهر و سرباز  در مجلس از وجود هزاران شهروند بدون شناسنامه در سیستان و بلوچستان خبر داد. او می‌گوید اغلب این افراد پدر غیرایرانی دارند و حاشیه‌نشین شهرهای بزرگ هستند.
Iran Dürre Bildergalerie (Tasnim)
نماینده ایرانشهر و سرباز در مجلس شورای اسلامی می‌گوید، محرومیت هزاران شهروند بلوچ از داشتن شناسنامه و برگه شناسایی رسمی را باید به فهرست کمبودهایی که مردم این استان با آن دست بگریبان هستند افزود.
استان سیستان و بلوچستان در شرق و جنوب شرقی ایران قرار دارد و حدود ۱۱ درصد از مساحت کل کشور را در بر می‌گیرد. این منطقه که حدود ۱۱۰۰ کیلومتر مرز مشترک با افغانستان و پاکستان دارد از محروم‌ترین استان‌های ایران محسوب می‌شود.
محمدنعیم امینی‌فرد در یادداشتی که دوشنبه، ۲۵ بهمن در روزنامه "وقایع اتفاقیه" منتشر شد می‌نویسد، بسیاری از بلوچ‌های ایرانی به طایفه‌ها و قبیله‌هایی تعلق دارند که در سالیان دور در دو طرف مرز رفت‌و آمد می‌کردند و تا زمانی که مانعی برای این تردد وجود نداشت نیازی به داشتن برگه‌های شناسایی احساس نمی‌کردند.
او در ادامه نوشته است: «این مسئله، به همین شکل ادامه پیدا کرد و از طرفی، [مطابق] قوانین ما هم تا سال ۱۳۶۳، عملا امکان اینکه بتوانیم اسناد سجلی را بر‌اساس مستندات محلی به آنها ارائه دهیم، وجود داشت اما از سال ۶۳، قوانین در این‌باره سخت‌تر شد.»
حاشیه‌نشینان بی‌شناسنامه
به گفته‌ی این نماینده مجلس سخت‌تر شدن قوانین، منجر به آن شد که حدود صد هزار نفر در سیستان و بلوچستان موفق به گرفتن شناسنامه نشدند و مسئله دیگری که در این سال‌ها اتفاق افتاد، ازدواج زنان ایرانی با مردان غیرایرانی است.
بر اساس قوانین کنونی ایران فرزندان زنان ایرانی که با شهروندان خارجی (در این مورد شهروندان پاکستان و افغانستان) ازدواج کرده‌اند تا رسیدن به سن ۱۸ سالگی از داشتن شناسنامه محروم هستند.
نماینده ایرانشهر و سرباز نوشته است: «تا زمانی که این افراد در روستاهای سیستان‌و ‌بلوچستان حضور داشتند، عملا مشکلات تا این حد نمود نداشت اما الان با گسترده‌شدن حاشیه‌نشینی که در شهرهای زاهدان، ایرانشهر و چابهار شیوع پیدا کرده، این افراد نیاز به اسناد هویتی دارند که بتوانند از خدمات درمانی و رفاهی برخوردار شده و این مسئله بر مشکلات افرادی که شناسنامه ندارند، می‌افزاید.»
عبدالرضا رحمانی فضلی، وزیر کشور، روز ۴ مهرماه در یک برنامه تلویزیونی اعلام کرد، در حال حاضر دست‌کم ۱۱ میلیون حاشیه‌نشین در سراسر ایران وجود دارد که بیش از یک میلیون نفر آنها در استان خراسان رضوی (شمال سیستان و بلوچستان) به سر می‌برند.
Iran Armut Leben in Slums Wasserversorgung (MEHR)
به گفته‌ی وزیر کشور حدود ۱۱ میلیون نفر در حاشیه‌ شهرهای بزرگ ایران سکونت دارند
بیکاری، فقر و کمبود امکانات رفاهی، بهداشتی و آموزشی از علت‌های اصلی مهاجرت از روستاها به حاشیه شهرهای بزرگ محسوب می‌شود. در مناطقی مانند سیستان و بلوچستان مشکلات زیست محیطی و کمبود آب نیز به انگیزه‌های مهاجرت اضافه شده‌اند.
یک میلیون کودک بلاتکلیف
امینی‌فرد می‌گوید: «حدود چهار ماه پیش، یک فوریت طرحی در مجلس تهیه و تأیید شد که بتوانیم حداقل برای افراد زنانی که فرزندانشان از پدر غیرایرانی هستند، شرایط کسب جواز هویتی را تسهیل کنیم.»
او خاطرنشان می‌کند که یکی دیگر از معضلات افراد بی‌شناسنامه هزینه آزمایش‌های ژنتیک (دی‌ان‌ای) برای احراز هویت است که بسیاری از خانواده‌ها امکان تامین آن را ندارند.
طرح یک فوریتی "اعطای تابعیت به فرزندان مادر ایرانی" چهارم شهریور ماه امسال در مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید.
رضا شیران خراسانی، نماینده مشهد و کلات و طراح این طرح همان زمان به خبرگزاری تسنیم گفته بود که جمعیت فرزندان حاصل از ازدواج بانوان ایرانی با مردان غیرایرانی بین ۸۰۰ هزار تا یک میلیون نفر برآورد شده و با وجود سکونت این جمعیت در ایران، "حقوق و تکالیف آنها" تعریف نشده است.

در همین زمینه:

یستان و بلوچستان فقیرترین استان ایران است. برخی از فعالان بلوچ، سنی بودن اکثر بلوچ‌های ایران را دلیلی بر تبعیض و عمدی بودن عدم برنامه‌ریزی برای توسعه‌یافتگی مناطق این استان از سوی دولت مرکزی شیعه می‌دانند.

یستان و بلوچستان فقیرترین استان ایران است. برخی از فعالان بلوچ، سنی بودن اکثر بلوچ‌های ایران را دلیلی بر تبعیض و عمدی بودن عدم برنامه‌ریزی برای توسعه‌یافتگی مناطق این استان از سوی دولت مرکزی شیعه می‌دانند.

جلادانی دست پرورده"مدرسه حقّانی"خلخالی!رازينی!پور محمدی و۰۰۰!

The U.S. Has Overthrown Governments for 100 Years: A Compelling and Prov...

The U.S. Has Overthrown Governments for 100 Years: A Compelling and Prov...

 ‎روحانی و سپاه و جناح هار، و ناتوانی او در حل یک مساله ساده بی خرج 
ایرج شكری
سرانجام بعد از همه قیل و قالهای انتخاباتی، مراسم تنفیذ و تحلیف انجام شد و ریاست جمهوری بار دوم روحانی آغاز شد. روحانی در همین گام اولی که با انتخاب و معرفی وزیران  برداشت، با برگزیدن علیرضا آوایی ( یک جنایتکار از عوامل سرکوب و کشتار نیروهای سیاسی در دهه 60 و به ویژه کشتار سال 67) و عدم انتخاب وزیری از بین زنان، خوش باورانی را که روی بعضی از مواضع «تند»او در برابر جناح رقیب حساب باز کرده بودند، مواضعی که سراب  فاصله گرفتن و رویگردانی او از معیار و رفتار دهه های گذشته رژیم و نوعی شرمساری از ظلم ستم دوران گذشته را در برابرشان می گسترد، از عوالمشان بیرون آورد. آن مواضع تند به ویژه در سخنرانی در 16 اردیبهشت و چشمگیر تردر آن میان طعنه و کنایه او به رئیسی بود که گفت « یک بار دیگر مردم اعلام خواهند کرد آن‌هایی که در طول ۳۸ سال فقط اعدام و زندان بلد بودند را نمی‌خواهند». تمجید و تجلیلی که او در جلسه پایان کار دولت یازدهم از آخوند جنایتکار پورمحمدی که حضور در «هیات مرگ» و شرکت در کشتار زندانیان سیاسی درتابستان سال 67 را برای خود افتخار دانسته بود کرد، سندی خدشه ناپذیر بر دورویی و مردم فریبی این آخوند خمینی صفت است که طبعا هم از نظر آنانی که برای سد کردن راه رئیسی به او رای داده بودند وهم آنانی که دچار توّهم در مورد او شده بودند پنهان کردنی نیست. آن حرفهای انتخاباتی «چهچه بلبل» بود تا خرش از پل انتخابات بگذرد، و الا نه او نه خاتمی و نه دیگرانی از کارگزاران رده اول دوران حیات جنایتبار خمینی، نه انتقادی از آن جنایات خواهند کرد و نه پوزشی از مردم خواهند خواست، بلکه قاطع و محکم بر درستی و به حق بودن آنچه کرده اند وشده، تاکید خواهند کرد؛ چنان که کرده اند و دیده ایم و خاتمی هم از اسدالله لاجوردی وقتی به دیار عدم روانه شد، تجلیل کرد.
نشانه عقب نشینی روحانی در برابر جناح رقیب در واقع بعد از دیدار فرماندهان سپاه با او در اول تیر نمایان شد. این دیدار دوازده روز بعد از آن که محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه در جریان برگزیدن پاسدار کوثری به عنوان جانشین فرمانده سپاه محمد رسوالله تهران بزرگ، اعلام کرد که خامنه ای تا سه سال دیگر او را در فرماندهی سپاه ابقا کرده است انجام شد. طول مسئولیت جعفری به عنوان فرمانده کل سپاه امسال به ده سال رسید و خامنه ای بنا بر روش گذشته و حکمی که در انتصاب او برای ده سال به فرماندهی سپاه داده بود، باید کس دیگری را به جای او می گماشت. اما او جعفری را برای سه سال ابقا کرد. این تصمیم خامنه ای برخلاف ارزیابی عجیب تحلیلگر یکی از رادیوهای فارسی زبان که علت آن را نداشتن سطح لازم برای فرماندهی سپاه، در سایر فرماندهان رده بالای سپاه در حال حاظر دانست، با توجه به تنش موجود بین روحانی با سپاه و خامنه ای، با دو منظور از سوی خامنه ای صورت گرفته است. یکی این که با توجه به ضربه ای که با عملیات داعش در قلب «اُم القرای اسلام و پایتخت نظام» با حمله و کشتار در مجلس و نیز حمله به مقدس ترین سمبل و مظهر سیاسی – عقیدتی رژیم که مقبره خمینی بود، به اعتبار سپاه که مسئولیت حفاظت پایتخت و مقبره امامشان را داشت، خورده بود و در پی آن دو تن از فرماندهان مسئول کنار گذاشته شدند،  تغییر پاسدار جعفری حتی به روال سابق از سوی خامنه ای، باز هم می توانست جعفری را هم در سایه آن ضربه قرار بدهد. خامنه ای با ابقای جعفری خواست نشان بدهد که در شایستگی او تردیدی ندارد و جعفری مورد اعتماد کامل اوست. در بین همان پنج نفری که به دیدار خامنه ای رفته بودند، هم سلامی جانشین فرمانده کل سپاه و هم غیب پرور فرمانده بسیج و هم حاجی زاده فرمانده نیروی هوایی سپاه چیزی برای فرمانده سپاه شدن کم نداشتند. قاسم سلیمانی احتمالا تا زنده است جایش در فرماندهی سپاه قدس، با این همه تبلیغاتی که برای «چهره» سازی و «اسطوره» سازی از او کرده و می کنند به کسی داده نخواهد شد. کوثری اما به نظر می رسد که در سطحی نباشد که در پست فرماندهی سپاه قرار بگیرد. به غیر از آن پنج نفر هم کسان دیگری مثل غلامعلی رشید یا پاکپور  فرمانده نیروی زمینی سپاه که هرکدام یکی یا دوتا مدرک «کارشناسی ارشد» و یک «دکترا» هم زیر بغل خود دارند و «در دفاع مقدس» شرکت کرده و مسئولیتهای فرماندهی داشته اند و حتی نشان فتح گرفته اند، چیزی برای فرماندهی سپاه کم ندارند. هدف دیگر خامنه ای در ابقای جعفری در فرماندهی سپاه، به نظر نگارنده این بوده است که با توجه انتقاد شدید روحانی از قبضه اقتصاد توسط سپاه که از آن به عنوان «دولت با تفنگ» نام برد و نارضایی شدید فرماندهان سپاه به ویژه جعفری از آن - که هم در سخنرانی و هم در نوشته هایی که از بعضی اینان منتشر شد، نمایان بود-، این بود که او بعد از ماجرای اهانت بار نماز عید فطر و تمسخر روحانی  توسط آن نوحه خوان که حتما با اذن رهبر و هماهنگی «بیت رهبر» در روز عید فطر و پایان ماه «تزکیه نفس»  برای «گلاب زدن» به رئیس جمهور برگزیده شده در «انتخابات حماسه ای»، فرستاده شده بود، با این کار تودهنی دیگری  به روحانی بزند تا حواسش جمع باشد و پایش را بیشتر از گلیم اش دراز نکند و در مورد عملکرد سپاه زبان درازی نکند و از این ببعد هم کاملا در برابر سپاه انعطاف داشته باشد و سبب نارضایتی سپاه نشود.عکسهایی هم از حضور آن نوحه خوان در مراسم تنفیذ در اینترنت منتشر شد که این هم نشانه یی و سندی بود بر این که او از دست پروردگان بارگاه ولایت است و مورد عنایت بیت رهبری است که در مراسمی اجازه حضور یافته که به لحاظ تشریفاتی مراسم بسیار سطح بالایی در رژیم است که در مقر ّرهبری انجام می شود و طبعا هر کسی را به آن راهی نیست.  به هر حال بعد از دیدار فرماندهان سپاه با روحانی بود که خبر توافق سپاه و دولت در مورد قراردادها منتشر شد که بر اساس آن قرار شده سپاه در قرار دادهای کمتر از دویست میلیارد تومان ورود نکند. به موارد یادشده بیشتر خواهیم پرداخت.
 پیشروی سپاه در دست اندازی و مداخله در امور مختلف
اکنون به نظر می رسد که سپاه بیش از پیش می خواهد در همه امور به ویژه سیاست خارجی دخالت کند و این پهباد پرانی ها در خلیج فارس در نزدیک ناوهای آمریکایی و نزدیک شدن قایق های تندرو سپاه به ناوهای آمریکایی برای خبرساز شدن به خاطر آن هم، یکی از این تلاشهاست و اگر این نوع «عملیات ایذایی» نیروی دریایی سپاه سبب واکنشی بیش از شلیک هایی برای اخطار که تا کنون از سوی نیروی دریایی آمریکا شده بشود و مثلا یکی از قایقهای تندرو سپاه توسط نیروی دریایی آمریکا غرق و یکی دو نفر از نفرات سپاه کشته بشوند، این برای سپاه «نعمت» خواهد بود. توفانی بپا خواهد کرد صد بار بیشتر از آنچه که برای قربانی اخیر جاه طلبی های سپاه و خامنه ای در سوریه که توسط داعش سربریده شد، بپا کرد و دیگر در برابر شعارها و عربده های فرماندهان سپاه دولت باید صدایش را ببرد و جیک نزند. اگرچه این یک اصل روشن است که شروع جنگ کار دشواری نیست، اما خروج دلخواه از آن است که دشوار است؛ همچنان که برای امامشان که ناچار به نوشیدن زهر آتش بس شد آسان نبود اما اینها در هپروت خودشان سیر می کنند. در گیری اینان با آمریکا برخلاف تصورات و توّهمات بلاهت بار فرماندهان سپاه که انبار موشکی خود را تضمین کننده پیروزی در هر جنگی می دانند و رجزخوانی های بلاهت بار می کنند، برایشان پیروزی در بر نخواهد داشت و هزینه سنگینی مثل ادامه جنون آمیز و ابلهانه  جنگ بعد از آزادی خرمشهر، برای مردم و کشور ببار خواهد آور که مردم باید سالها عواقب آن را تحمل کنند، همچنان که مردم جنوب غرب کشور همچنان از عوارض و ویرانگری جنگ خمینی برای گسترش «ولایت» خودش به آن سوی مرزها که با حقه بازی اسم «دفاع مقدس« بر آن گذاشته اند، در رنج اند. آمریکا در آن سر دنیا قرار دارد ناوهای هواپیما برش و زیردریایی هایش می توانند در خلیج فارس و دریای عمان حضور داشته باشند. اینها در رجزخوانیهاشان تهدید می کنند که پایگاههای آمریکا و نیروهای آمریکا را هدف قرار خواهند داد، خُب فرض کنیم موشکهایی هم به عمان و امارات و عربستان سعودی و حتی اسرائیل شلیک بکنند، بعدش چه؟ با ضربه های متقابل به مراتب سنگین تر و گسترده تر از جبهه رو به رو و با انزوای جهانی چه خواهند کرد؟ از این گذشته جنگ اسلام با کفر و استکبار یا در واقع جنگ سپاه و خامنه ای در رویای گسترش دامنه اعمال قدرت و در هدف نهایی ایجاد اقماری از کشورهای اسلامی برای یک بلوک قدرت به مرکزیت رژیم ولایت فقیه، چنانکه پاسدار مشنگ «سرلشکر دکتر یحیی رحیم صفوی» تحقق آن را در 50 سال آینده امکانپذیر می داند و سایر فرماندهان سپاه مثل همین جعفری به مالیخولیا هایی از این نوع(تشکیل اُمت واحده و تسلط اسلام برجهان) http://www.farsnews.com/13951221000369
 دچارند ، چگونه می تواند با موشک زدن به اینجا و آنجا تحقق یابد و به پیروزی برسد؟
دعوت مهمانان هرچه بیشتر برای مراسم تحلیف توسط روحانی ، می تواند تلاش مذبوحانه یی برای ارائه چهره جهانی از خودش و بالا بردن وزن سیاسی اش در برابر رهبر و جناح رقیب بوده باشد والا چه خاصیتی برای آن می توان شمرد؟ ماجرای سرودست شکستن نمایندگان مجلس شورای اسلامی برای «سلفی گرفتن» با آن «فتنه رومی»(امام جمعه قم خشمگین از آن ماجرا اخیرا موگرینی را «پیرزن عشوه گر» نامیده)، حاشیه یی بود در این مراسم که یک از مهماندارانش هم از آدمکشهای مکتبی رژیم، جعفری صحرارودی قاتل دکتر عبدالرحمن  قاسملو بود. مهمانداری این جنایتکار در مراسم تحلیف روحانی، البته نشانه اصالت و بی خدشه بودن نظام اسلامی در «مؤلفه هایش» بود، اگرچه بی آبرویی دیگری برای روحانی بود در نزد متوّهمان.
با اندکی توجه به اظهارات و واکنشهایی که از سوی فرماندهان سپاه و عناصر وصل به سپاه در مورد سخنرانی های انتخاباتی روحانی به عمل آمد، تهاجمی بودن موضع سپاه در برابر روحانی را که رئیس قوه اجرایی است بیشتر می توان دریافت؛ سخنان و موضعگیرهایی که معمول در تحلیلها از اوضاع سیاسی ایران، چندان به توجه نمی شود در حالی که قدرت اصلی در دست سپاه است که مستقل از دولت و متصل به رهبر و ولی امر مسلمین است. سخنان اخیر علی مطهری در مجلس در مخالفت با وزیر اطلاعات پیشنهادی(که همان وزیر دولت یازدهم است) به خاطر عدم توانایی او در تداخل کار ارگانهای دیگر در کار وزارت اطلاعات و  انتقاد از مداخله خلاف قانون اساسی سپاه در این زمینه و گسترش دامنه مداخله خود در امور دانشگاهها  و مطبوعات و خبرنگاران، دلیل روشن دیگری برخودسری و قلدرمنشی سپاه در برابر قوه اجرایی و حتی در برابر مجلس است. http://www.irinn.ir/fa/news/515189
زخم و خشم و بی اعتمادی و اتهام های سپاه به روحانی
قبلا اشاره شد که در طول تبلیغات انتخاباتی نیش و کنایه های تندی از سوی روحانی «اعتدال گرا» که حالا با اصولگرایان اختلافات زیاد پیدا کرده به جناح رقیب صورت زده شد که به شدت آنها را زخمی و عصابی کرد. مهمرترین این زخمها یکی در ۱۸ اردیبهشت در همدان بود که گفت «مردم ایران اعلام می‌کنند آنهایی که در طول ۳۸ سال فقط اعدام و زندان بلد بودند را قبول ندارند».سخنانی که رقیب اش رئیسی را هدف قرار داده بود. این سخنان که البته با دورویی و وقاحت زیادی بیان شد، بسیار دور از انتظار برای گردانندگان اصلی و «قدیمی» حاضر در صحنه رژیم بود، چرا که آنها همگی اعدام ها را در درجه اول اجرای احکام اسلام و بعد از آن مقابله با «ضد انقلاب و منافقین» می دانند، امری که خود روحانی هم طی سالیان دراز به آن ایمان داشته و در ضمن از «ثمرات» آن برخوردار شده و «حالش را برده» است. اگر او واقعا اعدام و بگیر و ببند 38 ساله را کاری ظالمانه می دانست، باید لااقل در طول 38 سال یک اعتراض و موضعگیری قاطع و بی پرده و به یاد ماندنی علیه آن می کرد که نکرده و اگر واقعا اعدام و زندان اجرا شده توسط امثال رئیسی را خلاف و ناروا می دانست نباید پور محمدی را به وزارت می نشاند که در «گروه مرگ» و کشتار زندانیان سیاسی در سال 67 بوده است و لااقل وقتی پور محمدی بعد از انتشار نوار سخنان آیت الله منتظری با «گروه  مرگ» در مورد اعدام زندانیان سیاسی، در واکنش به اخبار و بحثهای پیرامون آن، با «اجرای حکم خدا» دانستن آن، به صراحت گفت که به شرکتش در آن افتخار می کند، باید او را از کابینه کنار می گذاشت. اگرچه انتقاد این «حقوقدان» از آن عملکرد در سخنرانی انتخاباتی، جدی نبود و برای گذشتن «خرش» از «پل انتخابات» بود، با این حال «حق نشناسی» نسبت به نظام بود. او باید مثل «برادر عزیز» اش خاتمی که در پی کیفریافتن لاجوردی جلاد، از او تجلیل کرد، قدر شناسی از خادمان نظام اسلامی مثل رئیسی را فراموش نمی کرد. آن اظهارات روحانی خشم خامنه ای را هم برانگیخت و در سخنرانی در مراسم سالگرد مرگ خمینی یاد آور شد که «جای شهید و جلاد در دهه ۶۰ عوض نشود». روحانی اما در جلسه پایان کار دولت یازدهم، برای جبران آنچه در تبلیغات انتخاباتی گفته بود، از «خدمات» پورمحمدی در زمینه «حقوق شهروندی و حقوق بشر» تقدیر کرد اما با این کار ضربه سنگینی به خودش زد و «چوب دو سر طلا» شد و اینبار وقاحتش در نزد متوّهمان و کسانی که امید اندک تغییری در امور به او رای داده بودند، به نحو بسیار آزار دهنده یی نمایان شد. ادامه کار پور محمدی در دولت دوم روحانی با آن سابقه جنایتکارانه اش که بعد از انتشار نوار منتظری خیلی رسانه یی شده بود، و با آن اظهارات بیشرمانه یی که گفت به آن چه کرده افتخار می کند، برای روحانی در افکار عمومی انزاجار بیش از بیشی می توانست همراه بیاورد بدون این که حضور او نفعی داشته باشد، به خاطر همین کنار گذاشتن او را به صرفه تر از ادامه حضورش در دولت دید.
زخم سنگین دیگر در سخنانی بود که روحانی در اول تیر -روز ملی اصناف- در ضیافت افطار با «فعالان اقتصادی» برزبان راند و سپاه را زخمی کرد. او بدون ذکر نام ولی به طور کاملا آشکار و روشن حضور سپاه در عرصه اقتصاد را مورد حمله قرار داد. روحانی گفت:« : ابلاغ سیاست های اصل ۴۴ برای این بود که اقتصاد به مردم واگذار شود و دولت از اقتصاد دست بکشد، اما ما چه کار کردیم؟ بخشی از اقتصاد دست یک دولت بی تفنگ بود که آن را به یک دولت با تفنگ تحویل دادیم، این اقتصاد و خصوصی سازی نیست. از آن دولتی که تفنگ نداشت می ترسیدند چه برسد به اینکه اقتصاد را به دولتی دادیم که هم تفنگ دارد و هم رسانه را در اختیار دارد و همه چیزی دارد و کسی جرأت ندارد با آنها رقابت کند». این ا

Border Police officer detains Palestinian for “looking in a suspicious w...

سیروس ملکوتی -حسن داعی -Pooyesh195

سیروس ملکوتی- ضیا صدرالاشرافی، -چهره‌ها، Chehreha 56

سیروس ملکوتی- ضیا صدرالاشرافی، -چهره‌ها، Chehreha 56

زن اما در خانه می ماند تا باز بدوزد و بدوزد و بدوزد.. و درحین دوختن، آرزو میکند که همسرش توانسته باشد پیشبندها و دستگیره ها و ... را بفروشد. زن و شوهر، هر دو جوان هستند. هر دو تحصیلکرده. اما هر دو از خانواده هایی که فقر از سر و کولشان بالا می رود. بچه هم دارند

مرد با همسرش هر دو، سخت کار می کنند. با اندک پولی که دارند  پارچه می خرند و پیشبند آشپزخانه، دستگیره، جای قابلمه و اینجور چیزها می دوزند. بعد، مرد آنها را برای فروش به بازار کوچک می آورد. خانه ی آنها در جنوب شرق تهران است. مرد برای فروش آنها، به شمال غرب تهران می آید. زن اما در خانه می ماند تا باز بدوزد و بدوزد و بدوزد.. و درحین دوختن، آرزو میکند که همسرش توانسته باشد پیشبندها و دستگیره ها و ... را بفروشد. زن و شوهر، هر دو جوان هستند. هر دو تحصیلکرده. اما هر دو  از خانواده هایی که فقر از سر و کولشان بالا می رود. بچه هم دارند. مهرماه برای بچه هایشان، فصل شادی و شور است اما برای والدین، فصل سختی و افزونی مشکلات. چون تامین مخارج کودکانشان برایشان دشوارست. 

در این بازارچه حدود دویست انسان زحمتکش، کار میکنند. بیشترشان جوان هستند و اغلب متاهل. و متاسفانه تقریباً همگی مستاجر.
میگویم: خونه ی ما نزدیک اینجاست. اگه نوشیدنی خنک، یخ، قند و چای خواستید به من بگید براتون بیارم. میخندند. می گویند: ما به تشنگی و گشنگی و گرما و سرما عادت داریم ولی به نگاه منتظر و مشتاق همسر و بچه هامون شب که به خونه میریم ذوقزده بطرفمون می آن و خیال میکنند کلی فروش کرده ایم و سود برده ایم و میتونیم مایحتاجشونو بخریم، عادت نکرده ایم. به اخم کردنهای صاحبخانه عادت نکرده ایم...
می پرسم: پاییز و زمستون که بارون و برف بیاد چکار میکنید اینجا؟ زیر این پارچه های نازک....
میگویند: خودمونو تو پتو می پیچیم میشینیم منتظر مشتری، اگه بیاد. خیلی که سرد بشه  آتیش روشن میکنیم و خودمونو گرم میکنیم. خلاصه باید تحمل کرد....
می گویم: بارون اجناستونو خیس میکنه!
میگویند: روشون مشما می کشیم.
میگویم: زمین اینجا خاکیه، بارون گل و لای ایجاد میکنه. سر تکان می دهند... بعد فقط میخندند... میخندند...
میگویم: به آقای «د» بگید زمین اینجارو آسفالت کنند. با وحشت نگاهم میکنند! یکیشان جواب می دهد: اگه آسفالت کنند که دیگه نمیزارن ما بیاییم اینجا فروشندگی کنیم!
آه. راست میگوید! فکر این چیزها را نکرده بودم. اما آخر چرا؟ چرا نباید روی زمین خالی آسفالت، اینها بیایند فروشندگی کنند؟
بلند می پرسم: آخه کی نمیزاره؟
میگویند: شهرداری.
میپرسم: چرا؟
میگویند: چرا نداره!.... بعد باز میخندند.... خوش بحالشان. چه سبکبالانه و ساده میخندند.
شریفترین و زحمتکش ترین انسانهایی که در عمرم شناخته ام. همه پرکار. و همه مربان. یکیشان میگوید: 5 صبح از خونه میزنم بیرون. تا وانت رو بار بزنم و به اینجا برسم 9 و نیم صبحه. شب تا به خانه برسم  1 نیمه شبه.
یکی ازین زحمتکشان... موقع ناهار....
میپرسم: ناهار چی داری؟
میگوید: پلو با مرغ.
قابلمه اش را نگاه میکنم. قابلمه ی کوچک فلزی که اصطلاحاً به آنها روهی یا رویی میگویند. به اندازه ی یک نعلبکی فنجان، کوچک است با ارتفاع یک لیوان. یک کفگیر برنج و روی آن دوبند انگشت گوشت مرغ. این ناهارش است.
میگوید: میدونی چند وقته با خانمم غذا نخورده ام؟ بعد به نقطه ی مبهمی در دور دستها نگاه میکند و به فکر فرو میرود... نمیدانم به چه فکر میکند...
میگویم: خب کار درستی نمیکنی! گاهی تعطیل کن به خانواده برس! میگوید: ای، ای! خبر نداری زندگیم چقدر سخته! انقدر بدهی دارم که....
دیگر ادامه نمی دهد... ناهارش را می خورد... دو سه قاشق . بعد سفره اش را جمع میکند. در کمال حیرت نگاهش میکنم! صحبت از بدهی، اشتهایش را از بین برد. همان یک کفگیر برنج هم تقریباً دست نخورده ماند.  از خودم شرمنده میشوم که حرف را به جایی کشاندم که یاد بدهی هایش بیفتد.
دیگر حرفی نمیزنم. در سکوت... نگاه میکنم... همگیشان چشم انتظارند. منتظر کسی که اجناسشان را بخرد. یکی از آنها را می بینم که بالاخره اولین فروشش با موفقیت انجام شده است. ده هزار تومانی را می بوسد و به پیشانی میزند و در جیب می گذارد. بعد می گوید: این دشت اولم بود از کله ی سحر تا حالا صلات ظهر! بعد لبخند میزند. لبخندهایشان به من روحیه می دهد. با آنهمه مشکلات همچنان لبخند حتی خندیدن را فراموش نکرده اند... همچنان به فردای روشن امیدوارند.
با صدای بلند فکر میکنم: کاش انقدر پولدار بشم که یک پاساژ خیلی بزرگ بسازم و مجانی یا لااقل برای دو سال مجانی به تک تک شماها بدهم تا  زیر آفتاب و در سرما نباشید. در جایی سقف دار، با کولر و بخاری و همه ی امکانات رفاهی، در جایی امن و قشنگ، کار کنید و زندگیتان روبراه شود.
نگاه میکنند.... سرشان را تکان می دهند.... انگار حرفم را باور نمیکنند. انگار فکر میکنند هر کسی پولدار شود خسیس و کنس میشود. انگار فکر میکنند اگر پولدار شوم فراموششان میکنم. اما حقیقتاً اینگونه نیست. تک تکشان در ذهن و فکر و دلم جای دارند. آرزو دارم یکروز آنقدر پولدار شوم که زندگی همگیشان را روبراه کنم تا برای مدرسه رفتن بچه هایشان عزا نگیرند. بلکه بچه هایشان را به دانشگاه بفرستند. به مسافرت خانوادگی بروند. لباسهای با کیفیت بپوشند. و مهمتر از همه اینکه هرگز از نگاه های مشتاق و منتظر فرزندان و همسرانشان شرمزده نشوند بلکه مطلوبترین زندگی را برای خانواده هایشان فراهم کنند و در رفاه و آسایش و آرامش باشند و با افتخار به خانه بروند و با صدای بلند سلام کنند. با بغلی پر از هدیه برای کودکانشان و شاخه گل رز قرمزی برای همسرانشان و بوسه هایی روی صورت همه ی خانواده. دیگر از صاحبخانه هم خجالت نکشند و نترسند.


 نمیدانم چرا دولت که تا همین سه هفته ی دیگر بساط محرم و هیئتها را برپا میکند و میلیونها تومان شاید هم میلیاردها تومان برای عزاداری امام حسین هزینه میکند، بجای آن، برای این محرومان اقدامی نمیکند؟ نمیدانم چرا خانمی که در مترو از من پرسید: برای نخ کلاه از چه جنسی استفاده کنم؟ و بعد اضافه کرد که کلاه برای مسافر مکه و برای حاجی میخوام!، از همان حاجی نمی پرسد که چرا پول مکه را به بچه های مدرسه ای هدیه نمی دهی؟ به خانواده هایی که تامین مخارج مدرسه دلبندانشان برایشان شده کابوس....
گالن آب که رویش سیاه و چرک شده و یک گوشه اش هم گویا کنار حرارت بخاری یا هرچی، آب شده و کج و کوله شده را بر میدارم. درش را باز میکنم. میپرسم: آبش کثیف و روغنیست؟ میخندد.  میگوید: نه! نه! به ظاهرش نگاه نکن! داخلش تمیزه تمیزه!
راست می گوید. به ظاهر نباید نگاه کرد. ظاهر همه چی مخصوصاً  آدمها، با باطنشان گاه متفاوتست. گاه ظاهر افراد فقیرست اما دلی ثروتمند دارند. دلی پر از محبت. وجودی پر از معرفت و شرافت و انسانیت. و برعکس، گاه انسانهایی پیدا میشوند که با کلی ادعا و پز و شعارهایشان و با ظاهر و ریخت و لباسشان به دنیا فخرفروشی میکنند اما به درونشان که نگاه کنیم چیزی نمی بینیم جز درونی تهی از شعور و معرفت و محبت و انسانیت.
کاش همه بتوانیم چه در زمان پولداری ، چه در بی پولی، انسان باشیم. انسانی با مرام. با معرفت. با لبهایی که لبخند را از یاد نمی برند. کسی را مسخره نمیکنند. خیرخواه دیگران هستند. عصبانی نمیشوند. درست مثل اینهایی که من شناختم. مهمتر اینکه درست مثل همینهایی که شناختم «پناه هر بی پناهی باشیم».
صدایش در گوشم است. پرسیده بودم: قبلاً چکار می کردی؟
جواب داده بود: تو کارخونه کار میکردم.
پرسیده بودم: چرا کارتو ول کردی؟
خندیده بود... با همان خنده جواب داده بود: من کارمو ول نکردم. کارم منو ول کرد! کارخونه رو تعطیل کردند همه بیکار شدیم!
گفتم کاش سوسیالیسم در ایران و همه ی دنیا مستقر بشه تا دیگه هیچکس بیکار نشه، تا همه ی مردم در رفاه باشند و فقر ریشه کن بشه.
با لبخند زیر لب گفته بود: سوسیالیسم.. سوسیالیسم..
خیال کردم الان خواهد پرسید: «سوسیالیسم دیگه چیه؟» اما نپرسید. از من خیلی باسوادترست. آنها بیش از من و شعارهایم عاشق سوسیالیسم هستند. آنها زندگی را تا بن استخوان میشناسند. سلامت و پایدار باشند. و زنده باد سوسیالیسم!

اشرف علیخانی (ستاره) 3 شهریور 96


خودکشی‌های دانشجویی
«اسمش مسعود بود. دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه تهران. یکی از هزاران نخبه‌ای که با اشتیاق پا به دانشگاه‌های برتر می‌گذارند و با انزجار بیرون می‌آیند». این را دوستان مسعود محمدی می‌گویند، دانشجویی که دو روز قبل از طبقه چهارم یکی از ساختمان‌های دانشگاه تهران پایین پرید و خودکشی کرد. این خبر در روزهای گذشته چندان ابعاد رسانه ای پیدا نکرد و با تیترهایی نظیر«خودکشی دانشجوی دانشگاه تهران» خاتمه یافت.
 
به گزارش قانون، این در حالی است که خودکشی‌های دانشجویی به خصوص در دانشگاه‌های معروف در این سال‌ها به وفور به چشم می‌خورد و اصلا شاید به همین دلیل است که دیگر از شنیدن آن‌ها مبهوت نمی‌شویم. دانشجویانی که رنج کنکور برای ورود به دانشگاه‌های برند را به جان می‌خرند، شرایط سنی خاص دارند و گاهي زندگی خوابگاهی و جدایی از خانواده و تعلقات را تجربه می‌کنند و می‌دانند که شکست این غول اغلب با شکست روحی خود دانشجو همراه است. در نتیجه اما به فضایی پا می‌گذارند که چشم‌اندازی دلفریب پیش چشم آن‌ها قرار داده است. غافل از اینکه نارضایتی‌های تحصیلی دراین دانشگاه‌ها بیداد می‌کند.
 
سال گذشته نیز یکی از دانشجویان دکتراي دانشگاه شهید بهشتی جلوی دفتر آموزش دانشکده پس از اعتراض‌های بسیار، با خوردن سیانور خودکشی کرد. نتیجه پژوهشی درخصوص خودکشی‌های دانشجویی نشان می‌دهد که وضعیت معیشت دانشجویی اعم از خوابگاه، تغذیه و سایر موارد در وضعیت مطلوب قرار ندارد. ۶۰ درصد از دانشجویان غیر بومی در خوابگاه‌هایی قرار دارند که ظرفیت يك و نيم برابر استاندارد است و افسردگی به وفور به چشم می‌خورد. افت تحصیلی و همچنین خودکشی در سال‌های گذشته روند افزایشی را نشان می‌دهد. این در حالی است که مرکز مشاوره دانشگاه تهران یکی از مراکزی است که برای سامان دادن به وضعیت دانشجویان بودجه کلان دریافت می‌کند اما هیج خروجی روشنی از این مشاوره‌ها مشاهده نمی‌شود.
 
فضای علم یا فضای مرگ؟
مسعود یکی از صدها دانشجوی ناراضی دانشگاه تهران بود. این جوان 26 ساله ورودی سال 90 دانشگاه تهران و ساکن قم بود. در سال‌های تحصیل در رشته شیمی نسبت به این رشته بی‌میل شد و تصمیم گرفت کارشناسی ارشدرشته عمران را دنبال کند. کنکور داد و در دانشگاه خواجه نصیر قبول شد اما سنگ اندازی‌های دانشگاه، شیرینی این قبولی را به کام او زهر کرد. دو سه درس تا پایان دوره کارشناسی مانده بود و استادان زیر بار پاس کردن این دروس نرفتند.
 
مسعود خود را نباخت و گفت که سال بعد بار دیگر برای ارشد می‌خوانم. کار به ترم 12 کشید و وقتی او مجدد موفق به پذیرش ارشد عمران شد، دانشگاه تهران حکم اخراج او را تایید و حتی از دریافت لیسانس محرومش کرد.
 
«فرشید فرجی» یکی از هم‌دوره‌های مسعود در خصوص روز حادثه به «قانون» می گوید: «من دانشگاه نبودم اما بچه‌ها مسعود را دقایقی قبل از حادثه دیده بودند که راه می‌رفت و با تلفن حرف می‌زد. پسر آرامی بود و می‌گویند که از ظاهرش چیزی مشخص نبوده اما مدتی بعد سر و صدا به راه افتاده و همه از آزمایشگاه‌ها و کلاس‌ها بیرون ریخته‌اند و با جسد او مواجه شده‌اند». بالکنی که مسعود خود را از آنجا پایین انداخته، گوشه دنجی است در طبقه چهارم ساختمان فنی که به دلیل فندانسیون خاص، ارتفاعی بیش از چهار طبقه دارد. فرشید می‌گوید:«نمی دانیم واقعا خودکشی کرده یا در آن ارتفاع با افت فشار مواجه شده است. او مبتلا به کم‌خونی بود و دور از ذهن نیست كه روی بالکن با افت فشار و سرگیجه مواجه شده باشد».

نارضایتی تحصیلی دردانشگاه‌های دولتی
فرشید در خصوص شرایط روحی دانشجویان در دانشگاه‌های برتر می‌گوید:« زمان نه‌چندان طولانی که از ورود در دانشکده فنی بگذرد، بحث نارضایتی تحصیلی پیش می‌آید. موضوع شایعی است. به‌هرحال هر کس از اسم دهان پر کن دانشگاه تهران، آرمانی در ذهن داردکه در مواجه با یک فضای پوشالی آن را از دست می‌دهد. مسعود این بی رغبتی را پیدا کرد و در فضای درس به حاشیه رانده شد. از اوایل تابستان امسال به دلیل مسائل فارغ التحصیلی و ثبت نام برای ارشد، یک روز در میان دانشکده بود و از این طرف به آن طرف می‌رفت تا حکم اخراج را لغو کند. در فضای دانشگاه تهران چهار ماه شما را سر می‌دوانند و با لغو چنین احکامی موافقت نمی‌کنند اما آخر شهریور برای‌تان ترم مجدد می‌زنند.
 
مسعود تا آن زمان دوام نیاورد». در فضای دانشگاه همه شوکه و مبهوت هستند. فرشید می‌گوید: «این موضوع سابقه‌دار است اما هیچ وقت عادی نمی‌شود. تحصیل در دانشگاه عالی رتبه تهران و شریف، با فشار درسی فوق‌العاده بالا به دانشجویان همراه است. اگر قرار است چنین فشار سنگینی اعمال شود، سایر موارد نيز باید برای‌تان در نظر گرفته شود».

همه چیز از دور قشنگ است
«وضعیت سلف و خوابگاه دانشگاه تهران افتضاح است. معاونت فرهنگی و دانشجویی دانشگاه به لحاظ مالی زیر بار خیلی از مسائل نمی‌رود. بچه‌ها لااقل توقع یک سری حداقل‌های بهداشتی و تحصیلی و غذا و خوابگاه را دارند. در خوابگاه، اتاق چهار در پنج وجود دارد که 6 نفر در آن ساکن هستند. روی زمین می‌خوابند. نظافت نیست. مسعود خود یکی از بچه‌های خوابگاه بوده است. افرادی که با هم هیچ سنخیتی ندارند از دانشکده‌های مختلف در یک اتاق جمع می‌شوند. اختلاف‌های مالی زیاد است و تضادهای فرهنگی و اجتماعی و خانوادگی فاصله‌های زیادی را رقم زده است. به مرکز مشاوره دانشگاه هم هیچ اطمینانی نیست».
 
این‌ها از جمله مشکلاتی است که دانشجویان دانشگاه‌های دولتی را عاصی کرده است. «مهرداد نصری» یکی دیگر از دانشجویان این دانشگاه به «قانون» می گوید:«تحصیل در دانشگاه تهران، حکم یک آینده روشن را در ذهن همه دارد اما واقعیت این است که آینده تحصیلی و شغلی و رفاهی نیست. بچه‌ها به امید آینده بهتر می‌آیند و می‌بینند نه تنها چیزی برای آن‌ها بهتر نمی شود بلكه چشم انداز خاصی هم وجود ندارد و همه چیز از دور قشنگ است. با ترم بالایی‌ها ارتباط می‌گیرند و می‌بینند مشکلات بعد از فارغ التحصیلی بیشتر است. شخصی که پنج سال از آن‌ها جلوتر بوده، حالا سرش را تراشیده و در حال پست دادن در خدمت سربازی است. خدمت تمام شده‌ها هم صبح به صبح از این سر شهر به آن سر شهر رزومه پر می‌کنند برای پیدا کردن کار».

مسعود، دانشجوی باسوادی بود
مهرداد از وضعیت مسعود در سال‌های اخیر با خبر بوده است و در این خصوص با اطمینان می‌گوید که مسعود آدم با سوادی بود. به سه زبان انگلیسی و آلمانی و روسی مسلط و از نظر فرهنگی فعال بود. معدل‌های بالای 17 در کارنامه‌اش دارد اما بی انگیزه‌اش کردند. مشکلات خانوادگی و مالی داشت که با دانشگاه و مرکز مشاوره در میان گذاشت. دانشگاه با علم به وضعیت این دانشجو، جلوی پاس‌کردن سه واحد باقی مانده‌اش را گرفت. به گفته مهرداد، دانشگاه به جای حل مشکل برای او مشکل تراشید. حتی درخواست کمک هزینه تحصیلی او را نپذیرفت.
 
«ملیکا رضایی» یکی دیگر از دانشجویان این دانشگاه که مسئولیت پژوهش درخصوص خودکشی های دانشجویی را نیز بر عهده داشته است، به «قانون» می‌گوید: « مرکز مشاوره دانشگاه تهران هر ساله وقتی دانشجوهاي جديد وارد می‌شوند، فقط برای رفع تکلیف کارگاه برگزار می‌کند و بعد از آن وقتی افراد از جمله خودم مراجعه می‌کنیم، پیگیری انجام نمی‌شود. آن‌ها اغلب بلافاصله خانواده را در جریان قرار می‌دهند. بچه‌ها به مشاوره‌های دانشگاه اعتماد ندارند و اگر بپرسید می‌بینید که به یاد می‌آورند در فلان دوره چه اتفاقی افتاده و اطلاعات چه کسی فاش شده است پس اغلب مراجعه نمی‌کنند».
 
ملیکا می‌گوید زمانی که درخصوص پژوهش خودکشی دانشجویان تلاش می‌کرد، مسئولان دانشگاه معتقد بودند که آمارها عجیب نیست و چنین اتفاقی ممکن است سالی یکی دو بار رخ دهد و موضوع بغرنجي نیست! اما نتیجه این پژوهش چیزدیگری می‌گوید و دانشجویانی را نشان می‌دهد که درد دل دارند:« از وقتی یادم است، مجبورش کرده بودم قواعد و فرمول‌هایی را حفظ کند تا ظرف ۹۰ ثانیه تستی را حل كند تا مهندس شود، چه می‌دانم، دکتر شود، حقوقدان شود، برای خودش کسی شود. مهندس شد، دکتر شد، حقوقدان شد... اما برای خودش کسی نشد. مغزم را می‌گویم»!
 
 چکیده ای از پژوهش دانشجویان دانشگاه تهران پیرامون «خودکشی های دانشجویی»را مي‌خوانيد
 
سيل خودکشی
پدیده‌ خودکشی، به ویژه خودکشی در بین دانشجویان، در این سال‌ها به یکی از موضوعات دارای اولویت در سازمان جهانی بهداشت تبدیل شده است. پدیده‌ خودکشی در بین دانشجویان به دلیل مسائلی از قبیل بالا بودن تجرد، زندگی خوابگاهی و جدایی از خانواده، آشنایی با محیط و افراد جدید که خوشایند نیست، آن را به دومین علت مرگ‌و‌میر در بین دانشجویان تبدیل کرده است. نکته‌ قابل تامل در این بین تفاوت‌های فاحش موجود بین دانشجویانی است که دست به خودکشی می‌زنند؛ از دانشجوی پرتلاش و موفق یکی از دانشگاه‌های علوم پزشکی که مهر ۹۴ دست به خودکشی زد گرفته تا دانشجوی مبتلا به مانیا (به گفته‌ اطرافیان) و دانشجویانی که سابقه‌ افسرگی و سوءمصرف مواد مخدر داشته‌اند. تکرار مکرر آمار خودکشی و بیان علل آن، نشان‌دهنده‌ تداوم صورت مساله و نبودن راه حل مناسبي است. سخنرانی‌ها و بیانیه‌های مختلف هرچند جذاب و امیدبخش باشند، اما زمانی‌که منجر به عمل نشوند و تفاوتی ایجاد نکنند، به مرور موجب عدم اعتماد می‌شوند. عدم انتشار آمار خودکشی‌های دانشجویی و به جای مسئولیت‌پذیری در قبال آن، پیوست کردن عوامل عاطفی و شکست عشقی و ارائه‌ عوامل دیگری از این دست، از حجم خودکشی‌ها نکاسته بلکه آن را به آتشی زیر خاکستر تبدیل کرده که هر سال جرقه‌های آن را در گوشه‌گوشه‌ دانشگاه‌ها می‌بینیم اما نمی‌بینیم! پنج درصد دانشجویان افسرده اند
آدم‌های زیادی بعد از ورود به دانشگاه با این وضعیت مواجهند. دانشگاهی که سال‌ها «سرمنزل مقصود» بود، ناگهان بدل به سیاهچاله‌ای می‌شود که همه‌چیز را می‌بلعد. نه آینده‌شغلی، نه سیستم آموزشی کارآمد که بتواند دست کم مهارت‌های کاری مورد نیاز فرد را تامین و این احساس را القا کند که چیزی آموخته‌ است و می‌تواند کاری انجام دهد. دانشگاه به فرد اثبات می‌کند که بی‌خاصیت است. فقدان استعدادیابی درست و وجود نوعی اجبار اجتماعی در جامعه برای دکتر یا مهندس شدن به خودی خود می‌تواند آسیب‌زا باشد و افراد درست بسیاری را در جایگاه نادرست قرار دهد. علاقه‌ مصنوعی که حاصل القای جامعه و سیستم‌ مدرسه و خانواده بوده است، فرد را در موقعیتی قرار می‌دهد که شاید دقیقا به آن تعلق نداشته باشد. البته این مساله‌ می‌توانست چندان تاثیرگذار نباشد، اگر این «فردِ اشتباهی» با وضعیت درستی روبه‌رو می‌شد؛ یعنی یک سیستم آموزشی کارآمد و هدف‌مند. به هر حال پس از مدتی ما با یک فرد افسرده مواجهیم. یک موجود پارادوکسیکالِ بی‌حس که بر خلاف ظاهرِ بی‌خیالش دچار اضطراب است. اختلال حافظه، اختلال تمرکز، اختلال خواب و اشتها و ناتوانی در انجام امور روزمره و تکالیف درسی از جمله معضلاتی است که دانشجوی افسرده با آن‌ها روبه‌رو است. علاوه بر مسائل ذکر شده، خروج از محیط کنترل‌شده‌ دبیرستان که همه‌چیز در آن روشن و واضح بود و وارد شدن به دنیای پر از ابهام دانشگاه نیز مزید بر علت می‌شود. مسئولان آموزش عمدتا افراد ترسناکی هستند که حوصله‌ پاسخگویی ندارند و هیچ مرجع مطمئن دیگری نيز نیست. قوانین ثابت نیستند و تغییر می‌کنند.
 
نمونه‌اش اخراج به خاطر سه یا چهار ترم مشروطی که چندین بار تغییر کرده است. در تحقیقاتی که در ایران روی میزان شیوع افسردگی در میان دانشجویان صورت گرفته است، به عددی بیش از ۵۰ درصد برمی‌خوریم. این عدد در میان دانشجویان بومی بیشتر از دانشجویان غیربومی بوده است. در پژوهش دیگری که بین افراد درگیر در حرفه‌ حقوق انجام شد، حدود ۲۰ درصد آن‌ها در حد قابل توجهی از سوءمصرف مواد مخدر، افسردگی و اضطراب رنج می‌برند.

راهکار چیست؟
خودکشی برای گروهی از دانشجویان به دنبال یک دوره‌ افسردگی رخ می‌دهد، درحالی‌که برای گروهی دیگر شاید واکنشی آنی به یک تجربه‌ ای دردناک باشد. اما آمارها نشان‌دهنده‌ آن هستند که کسانی‌که چند بار اقدام به خودکشی می‌کنند، بیشتر در معرض آن قرار دارند که به دست خودشان بمیرند؛ چه به عمد و چه به تصادف. گزاره‌ «کسانی که از خودکشی حرف می‌زنند، واقعا خودکشی نمی‌کنند!» گزاره‌ درستی نیست.اگر کسی قصد خودکشی داشته باشد، کمتر پیش می‌آید که آن را پنهان کند. شاید حرف زدن فرد را آرام کند. به او گوش دهید. تلاش کنید تا دریابید که نقطه نظر او از وضعیتش چیست.
 
شاید بتواند به شما بگوید که به چیزی نیاز دارد و چه کسی می‌تواند کمکش کند. بحث کنید! بکوشید تا «کشف کنید» که چه چیزی وضعیت را تغییر می‌دهد، بی‌آنکه راه حل خودتان را تحمیل کنید. چاره‌ای کاربردی در جهت حل مساله ارائه کنید اما فراتر از محدودیت‌های‌تان چیزی را متعهد نشوید و قول‌هایی ندهید که نمی‌توانید برآورده کنید. با او درباره‌ افراد دیگری که می‌توانند کمکش کنند، صحبت کنید. در وضعیت اضطراری و اورژانسی آمبولانس خبر کنید! اگر حس می‌کنید فرد در آستانه‌ خودکشی قراردارد، به اورژانس زنگ بزنید و همچنین کسی را در دانشگاه خود باخبر کنید. تا زمانی‌که کمک برسد، کنارش بمانید. هر چیزی را که می‌تواند خطرناک باشد از او دور نگه دارید. اگر شخص هرگونه آسیبی به خود رسانده، مثلا اُوردوز (بیش‌مصرفی/فزون‌دارویی) کرده است، هر اطلاعاتی که در این مورد دارید با اورژانس درمیان بگذارید. پژوهش آکسفورد درباره‌ خودکشی دانشجویی سفارش می‌کند که «محتاطانه به دانشجویان تازه‌وارد انگیزه بدهیم، به دنبال کاستن استرس و نگرانی‌های تحصیلی‌شان باشیم و خدمات مشاوره‌ای و روان‌پزشکی را در دسترس کامل و مستقیم‌شان قراردهیم».
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۳ - ۰۲ شهريور ۱۳۹۶
 
 
  پ
 
«اسمش مسعود بود. دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه تهران. یکی از هزاران نخبه‌ای که با اشتیاق پا به دانشگاه‌های برتر می‌گذارند و با انزجار بیرون می‌آیند». این را دوستان مسعود محمدی می‌گویند، دانشجویی که دو روز قبل از طبقه چهارم یکی از ساختمان‌های دانشگاه تهران پایین پرید و خودکشی کرد. این خبر در روزهای گذشته چندان ابعاد رسانه ای پیدا نکرد و با تیترهایی نظیر«خودکشی دانشجوی دانشگاه تهران» خاتمه یافت.
 
به گزارش قانون، این در حالی است که خودکشی‌های دانشجویی به خصوص در دانشگاه‌های معروف در این سال‌ها به وفور به چشم می‌خورد و اصلا شاید به همین دلیل است که دیگر از شنیدن آن‌ها مبهوت نمی‌شویم. دانشجویانی که رنج کنکور برای ورود به دانشگاه‌های برند را به جان می‌خرند، شرایط سنی خاص دارند و گاهي زندگی خوابگاهی و جدایی از خانواده و تعلقات را تجربه می‌کنند و می‌دانند که شکست این غول اغلب با شکست روحی خود دانشجو همراه است. در نتیجه اما به فضایی پا می‌گذارند که چشم‌اندازی دلفریب پیش چشم آن‌ها قرار داده است. غافل از اینکه نارضایتی‌های تحصیلی دراین دانشگاه‌ها بیداد می‌کند.
 
سال گذشته نیز یکی از دانشجویان دکتراي دانشگاه شهید بهشتی جلوی دفتر آموزش دانشکده پس از اعتراض‌های بسیار، با خوردن سیانور خودکشی کرد. نتیجه پژوهشی درخصوص خودکشی‌های دانشجویی نشان می‌دهد که وضعیت معیشت دانشجویی اعم از خوابگاه، تغذیه و سایر موارد در وضعیت مطلوب قرار ندارد. ۶۰ درصد از دانشجویان غیر بومی در خوابگاه‌هایی قرار دارند که ظرفیت يك و نيم برابر استاندارد است و افسردگی به وفور به چشم می‌خورد. افت تحصیلی و همچنین خودکشی در سال‌های گذشته روند افزایشی را نشان می‌دهد. این در حالی است که مرکز مشاوره دانشگاه تهران یکی از مراکزی است که برای سامان دادن به وضعیت دانشجویان بودجه کلان دریافت می‌کند اما هیج خروجی روشنی از این مشاوره‌ها مشاهده نمی‌شود.
 
فضای علم یا فضای مرگ؟
مسعود یکی از صدها دانشجوی ناراضی دانشگاه تهران بود. این جوان 26 ساله ورودی سال 90 دانشگاه تهران و ساکن قم بود. در سال‌های تحصیل در رشته شیمی نسبت به این رشته بی‌میل شد و تصمیم گرفت کارشناسی ارشدرشته عمران را دنبال کند. کنکور داد و در دانشگاه خواجه نصیر قبول شد اما سنگ اندازی‌های دانشگاه، شیرینی این قبولی را به کام او زهر کرد. دو سه درس تا پایان دوره کارشناسی مانده بود و استادان زیر بار پاس کردن این دروس نرفتند.
 
مسعود خود را نباخت و گفت که سال بعد بار دیگر برای ارشد می‌خوانم. کار به ترم 12 کشید و وقتی او مجدد موفق به پذیرش ارشد عمران شد، دانشگاه تهران حکم اخراج او را تایید و حتی از دریافت لیسانس محرومش کرد.
 
«فرشید فرجی» یکی از هم‌دوره‌های مسعود در خصوص روز حادثه به «قانون» می گوید: «من دانشگاه نبودم اما بچه‌ها مسعود را دقایقی قبل از حادثه دیده بودند که راه می‌رفت و با تلفن حرف می‌زد. پسر آرامی بود و می‌گویند که از ظاهرش چیزی مشخص نبوده اما مدتی بعد سر و صدا به راه افتاده و همه از آزمایشگاه‌ها و کلاس‌ها بیرون ریخته‌اند و با جسد او مواجه شده‌اند». بالکنی که مسعود خود را از آنجا پایین انداخته، گوشه دنجی است در طبقه چهارم ساختمان فنی که به دلیل فندانسیون خاص، ارتفاعی بیش از چهار طبقه دارد. فرشید می‌گوید:«نمی دانیم واقعا خودکشی کرده یا در آن ارتفاع با افت فشار مواجه شده است. او مبتلا به کم‌خونی بود و دور از ذهن نیست كه روی بالکن با افت فشار و سرگیجه مواجه شده باشد».

نارضایتی تحصیلی دردانشگاه‌های دولتی
فرشید در خصوص شرایط روحی دانشجویان در دانشگاه‌های برتر می‌گوید:« زمان نه‌چندان طولانی که از ورود در دانشکده فنی بگذرد، بحث نارضایتی تحصیلی پیش می‌آید. موضوع شایعی است. به‌هرحال هر کس از اسم دهان پر کن دانشگاه تهران، آرمانی در ذهن داردکه در مواجه با یک فضای پوشالی آن را از دست می‌دهد. مسعود این بی رغبتی را پیدا کرد و در فضای درس به حاشیه رانده شد. از اوایل تابستان امسال به دلیل مسائل فارغ التحصیلی و ثبت نام برای ارشد، یک روز در میان دانشکده بود و از این طرف به آن طرف می‌رفت تا حکم اخراج را لغو کند. در فضای دانشگاه تهران چهار ماه شما را سر می‌دوانند و با لغو چنین احکامی موافقت نمی‌کنند اما آخر شهریور برای‌تان ترم مجدد می‌زنند.
 
مسعود تا آن زمان دوام نیاورد». در فضای دانشگاه همه شوکه و مبهوت هستند. فرشید می‌گوید: «این موضوع سابقه‌دار است اما هیچ وقت عادی نمی‌شود. تحصیل در دانشگاه عالی رتبه تهران و شریف، با فشار درسی فوق‌العاده بالا به دانشجویان همراه است. اگر قرار است چنین فشار سنگینی اعمال شود، سایر موارد نيز باید برای‌تان در نظر گرفته شود».

همه چیز از دور قشنگ است
«وضعیت سلف و خوابگاه دانشگاه تهران افتضاح است. معاونت فرهنگی و دانشجویی دانشگاه به لحاظ مالی زیر بار خیلی از مسائل نمی‌رود. بچه‌ها لااقل توقع یک سری حداقل‌های بهداشتی و تحصیلی و غذا و خوابگاه را دارند. در خوابگاه، اتاق چهار در پنج وجود دارد که 6 نفر در آن ساکن هستند. روی زمین می‌خوابند. نظافت نیست. مسعود خود یکی از بچه‌های خوابگاه بوده است. افرادی که با هم هیچ سنخیتی ندارند از دانشکده‌های مختلف در یک اتاق جمع می‌شوند. اختلاف‌های مالی زیاد است و تضادهای فرهنگی و اجتماعی و خانوادگی فاصله‌های زیادی را رقم زده است. به مرکز مشاوره دانشگاه هم هیچ اطمینانی نیست».
 
این‌ها از جمله مشکلاتی است که دانشجویان دانشگاه‌های دولتی را عاصی کرده است. «مهرداد نصری» یکی دیگر از دانشجویان این دانشگاه به «قانون» می گوید:«تحصیل در دانشگاه تهران، حکم یک آینده روشن را در ذهن همه دارد اما واقعیت این است که آینده تحصیلی و شغلی و رفاهی نیست. بچه‌ها به امید آینده بهتر می‌آیند و می‌بینند نه تنها چیزی برای آن‌ها بهتر نمی شود بلكه چشم انداز خاصی هم وجود ندارد و همه چیز از دور قشنگ است. با ترم بالایی‌ها ارتباط می‌گیرند و می‌بینند مشکلات بعد از فارغ التحصیلی بیشتر است. شخصی که پنج سال از آن‌ها جلوتر بوده، حالا سرش را تراشیده و در حال پست دادن در خدمت سربازی است. خدمت تمام شده‌ها هم صبح به صبح از این سر شهر به آن سر شهر رزومه پر می‌کنند برای پیدا کردن کار».

مسعود، دانشجوی باسوادی بود
مهرداد از وضعیت مسعود در سال‌های اخیر با خبر بوده است و در این خصوص با اطمینان می‌گوید که مسعود آدم با سوادی بود. به سه زبان انگلیسی و آلمانی و روسی مسلط و از نظر فرهنگی فعال بود. معدل‌های بالای 17 در کارنامه‌اش دارد اما بی انگیزه‌اش کردند. مشکلات خانوادگی و مالی داشت که با دانشگاه و مرکز مشاوره در میان گذاشت. دانشگاه با علم به وضعیت این دانشجو، جلوی پاس‌کردن سه واحد باقی مانده‌اش را گرفت. به گفته مهرداد، دانشگاه به جای حل مشکل برای او مشکل تراشید. حتی درخواست کمک هزینه تحصیلی او را نپذیرفت.
 
«ملیکا رضایی» یکی دیگر از دانشجویان این دانشگاه که مسئولیت پژوهش درخصوص خودکشی های دانشجویی را نیز بر عهده داشته است، به «قانون» می‌گوید: « مرکز مشاوره دانشگاه تهران هر ساله وقتی دانشجوهاي جديد وارد می‌شوند، فقط برای رفع تکلیف کارگاه برگزار می‌کند و بعد از آن وقتی افراد از جمله خودم مراجعه می‌کنیم، پیگیری انجام نمی‌شود. آن‌ها اغلب بلافاصله خانواده را در جریان قرار می‌دهند. بچه‌ها به مشاوره‌های دانشگاه اعتماد ندارند و اگر بپرسید می‌بینید که به یاد می‌آورند در فلان دوره چه اتفاقی افتاده و اطلاعات چه کسی فاش شده است پس اغلب مراجعه نمی‌کنند».
 
ملیکا می‌گوید زمانی که درخصوص پژوهش خودکشی دانشجویان تلاش می‌کرد، مسئولان دانشگاه معتقد بودند که آمارها عجیب نیست و چنین اتفاقی ممکن است سالی یکی دو بار رخ دهد و موضوع بغرنجي نیست! اما نتیجه این پژوهش چیزدیگری می‌گوید و دانشجویانی را نشان می‌دهد که درد دل دارند:« از وقتی یادم است، مجبورش کرده بودم قواعد و فرمول‌هایی را حفظ کند تا ظرف ۹۰ ثانیه تستی را حل كند تا مهندس شود، چه می‌دانم، دکتر شود، حقوقدان شود، برای خودش کسی شود. مهندس شد، دکتر شد، حقوقدان شد... اما برای خودش کسی نشد. مغزم را می‌گویم»!
 
 چکیده ای از پژوهش دانشجویان دانشگاه تهران پیرامون «خودکشی های دانشجویی»را مي‌خوانيد
 
سيل خودکشی
پدیده‌ خودکشی، به ویژه خودکشی در بین دانشجویان، در این سال‌ها به یکی از موضوعات دارای اولویت در سازمان جهانی بهداشت تبدیل شده است. پدیده‌ خودکشی در بین دانشجویان به دلیل مسائلی از قبیل بالا بودن تجرد، زندگی خوابگاهی و جدایی از خانواده، آشنایی با محیط و افراد جدید که خوشایند نیست، آن را به دومین علت مرگ‌و‌میر در بین دانشجویان تبدیل کرده است. نکته‌ قابل تامل در این بین تفاوت‌های فاحش موجود بین دانشجویانی است که دست به خودکشی می‌زنند؛ از دانشجوی پرتلاش و موفق یکی از دانشگاه‌های علوم پزشکی که مهر ۹۴ دست به خودکشی زد گرفته تا دانشجوی مبتلا به مانیا (به گفته‌ اطرافیان) و دانشجویانی که سابقه‌ افسرگی و سوءمصرف مواد مخدر داشته‌اند. تکرار مکرر آمار خودکشی و بیان علل آن، نشان‌دهنده‌ تداوم صورت مساله و نبودن راه حل مناسبي است. سخنرانی‌ها و بیانیه‌های مختلف هرچند جذاب و امیدبخش باشند، اما زمانی‌که منجر به عمل نشوند و تفاوتی ایجاد نکنند، به مرور موجب عدم اعتماد می‌شوند. عدم انتشار آمار خودکشی‌های دانشجویی و به جای مسئولیت‌پذیری در قبال آن، پیوست کردن عوامل عاطفی و شکست عشقی و ارائه‌ عوامل دیگری از این دست، از حجم خودکشی‌ها نکاسته بلکه آن را به آتشی زیر خاکستر تبدیل کرده که هر سال جرقه‌های آن را در گوشه‌گوشه‌ دانشگاه‌ها می‌بینیم اما نمی‌بینیم! پنج درصد دانشجویان افسرده اند
آدم‌های زیادی بعد از ورود به دانشگاه با این وضعیت مواجهند. دانشگاهی که سال‌ها «سرمنزل مقصود» بود، ناگهان بدل به سیاهچاله‌ای می‌شود که همه‌چیز را می‌بلعد. نه آینده‌شغلی، نه سیستم آموزشی کارآمد که بتواند دست کم مهارت‌های کاری مورد نیاز فرد را تامین و این احساس را القا کند که چیزی آموخته‌ است و می‌تواند کاری انجام دهد. دانشگاه به فرد اثبات می‌کند که بی‌خاصیت است. فقدان استعدادیابی درست و وجود نوعی اجبار اجتماعی در جامعه برای دکتر یا مهندس شدن به خودی خود می‌تواند آسیب‌زا باشد و افراد درست بسیاری را در جایگاه نادرست قرار دهد. علاقه‌ مصنوعی که حاصل القای جامعه و سیستم‌ مدرسه و خانواده بوده است، فرد را در موقعیتی قرار می‌دهد که شاید دقیقا به آن تعلق نداشته باشد. البته این مساله‌ می‌توانست چندان تاثیرگذار نباشد، اگر این «فردِ اشتباهی» با وضعیت درستی روبه‌رو می‌شد؛ یعنی یک سیستم آموزشی کارآمد و هدف‌مند. به هر حال پس از مدتی ما با یک فرد افسرده مواجهیم. یک موجود پارادوکسیکالِ بی‌حس که بر خلاف ظاهرِ بی‌خیالش دچار اضطراب است. اختلال حافظه، اختلال تمرکز، اختلال خواب و اشتها و ناتوانی در انجام امور روزمره و تکالیف درسی از جمله معضلاتی است که دانشجوی افسرده با آن‌ها روبه‌رو است. علاوه بر مسائل ذکر شده، خروج از محیط کنترل‌شده‌ دبیرستان که همه‌چیز در آن روشن و واضح بود و وارد شدن به دنیای پر از ابهام دانشگاه نیز مزید بر علت می‌شود. مسئولان آموزش عمدتا افراد ترسناکی هستند که حوصله‌ پاسخگویی ندارند و هیچ مرجع مطمئن دیگری نيز نیست. قوانین ثابت نیستند و تغییر می‌کنند.
 
نمونه‌اش اخراج به خاطر سه یا چهار ترم مشروطی که چندین بار تغییر کرده است. در تحقیقاتی که در ایران روی میزان شیوع افسردگی در میان دانشجویان صورت گرفته است، به عددی بیش از ۵۰ درصد برمی‌خوریم. این عدد در میان دانشجویان بومی بیشتر از دانشجویان غیربومی بوده است. در پژوهش دیگری که بین افراد درگیر در حرفه‌ حقوق انجام شد، حدود ۲۰ درصد آن‌ها در حد قابل توجهی از سوءمصرف مواد مخدر، افسردگی و اضطراب رنج می‌برند.

راهکار چیست؟
خودکشی برای گروهی از دانشجویان به دنبال یک دوره‌ افسردگی رخ می‌دهد، درحالی‌که برای گروهی دیگر شاید واکنشی آنی به یک تجربه‌ ای دردناک باشد. اما آمارها نشان‌دهنده‌ آن هستند که کسانی‌که چند بار اقدام به خودکشی می‌کنند، بیشتر در معرض آن قرار دارند که به دست خودشان بمیرند؛ چه به عمد و چه به تصادف. گزاره‌ «کسانی که از خودکشی حرف می‌زنند، واقعا خودکشی نمی‌کنند!» گزاره‌ درستی نیست.اگر کسی قصد خودکشی داشته باشد، کمتر پیش می‌آید که آن را پنهان کند. شاید حرف زدن فرد را آرام کند. به او گوش دهید. تلاش کنید تا دریابید که نقطه نظر او از وضعیتش چیست.
 
شاید بتواند به شما بگوید که به چیزی نیاز دارد و چه کسی می‌تواند کمکش کند. بحث کنید! بکوشید تا «کشف کنید» که چه چیزی وضعیت را تغییر می‌دهد، بی‌آنکه راه حل خودتان را تحمیل کنید. چاره‌ای کاربردی در جهت حل مساله ارائه کنید اما فراتر از محدودیت‌های‌تان چیزی را متعهد نشوید و قول‌هایی ندهید که نمی‌توانید برآورده کنید. با او درباره‌ افراد دیگری که می‌توانند کمکش کنند، صحبت کنید. در وضعیت اضطراری و اورژانسی آمبولانس خبر کنید! اگر حس می‌کنید فرد در آستانه‌ خودکشی قراردارد، به اورژانس زنگ بزنید و همچنین کسی را در دانشگاه خود باخبر کنید. تا زمانی‌که کمک برسد، کنارش بمانید. هر چیزی را که می‌تواند خطرناک باشد از او دور نگه دارید. اگر شخص هرگونه آسیبی به خود رسانده، مثلا اُوردوز (بیش‌مصرفی/فزون‌دارویی) کرده است، هر اطلاعاتی که در این مورد دارید با اورژانس درمیان بگذارید. پژوهش آکسفورد درباره‌ خودکشی دانشجویی سفارش می‌کند که «محتاطانه به دانشجویان تازه‌وارد انگیزه بدهیم، به دنبال کاستن استرس و نگرانی‌های تحصیلی‌شان باشیم و خدمات مشاوره‌ای و روان‌پزشکی را در دسترس کامل و مستقیم‌شان قراردهیم».