نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

نقدی بر جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم»

نقدی بر جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم»

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
[نا] خوش آن دم وان غرور خواب نوشين
نقدی بر جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم»، نوشته نوشین احمدی خراسانی
پریسا نصرآبادی
قانون باندهای جنایتکار را می دانم، و عموماً
می دانم با آدمخوارها چگونه رفتار کنم.
آمده بودند مرا بخورند.
اینجا، فرهنگ، شوالیه سرگردان بهتری نداشت...
(برتولت برشت-الفبای جنگ)

در یکی دو هفته اخیر نقدهای قابل توجهّی از سوی دوستانی چون بابک پاکزاد و خسرو صادقی بروجنی و دیگران نسبت به رهنمود های سیاسی اخیر نوشین احمدی خراسانی ایراد شده است، و نگارنده نیز تلاش نموده ام تا در ادامه مباحث نامبرده نکاتی را مدوّن نمایم که ذیلاً بدان می پردازم.
گرچه نوشین احمدی می تواند به سادگی مدعّی شود که یادداشتی کوتاه در باب گشودن امکان هایی به روی جنبش زنان نگاشته است، اما در همین ابتدای نوشته باید این نکته را ذکر کنم که اتفاقاً اهمیت نوشته ایشان در این است که صرفاً جنبش زنان را خطاب قرار نداده اند، بلکه با بهره بردن از موقعیت خود به عنوان یکی از چهره های مطرح جنبش زنان در سال های اخیر، رو به مجموعه ای از نیروهای سیاسی و اجتماعی و در گستره ای وسیع تر و فراتر از جنبش زنان سخن گفته و ادعاهای گزافی را طرح نموده است که مبتنی بر پیش فرض هایی بدیهی انگاشته شده است که البته ابداً چنین نیست! و این دقیقاً نقطه ضعف اساسی نوشته ایشان است که چنین سهل انگارانه با مفاهیم و احکام سیاسی مواجه گشته اند و همین امر، نوشته ایشان را از سطح بَدوی ترین استاندارد های یک نقد یا طرح سیاسی نیز تنزّل می دهد. با این حساب می توان در نظر گرفت که نوشین احمدی خراسانی سه اندیشه بیشتر در سر نداشته که چنین مفروضات خود را برای مخاطبانش نیز بدیهی پنداشته است:
یا نویسنده شعور مخاطب عام خود را به سخره و آن را دست کم گرفته است که نیازی برای تدقیق مفاهیم به کار رفته در متن ندیده است.
یا نویسنده بر این نظر بوده است که مخاطبان خاصّ و از طیف سیاسی روشن و معینّی دارد که با او بر سر درک از مفاهم و ترمینولوژی و کاربرد برخی نظرگاه ها و احکام سیاسی هم داستان است.
و یا این که نویسنده عامدانه و برای محقّق کردن هدفی کاملاً ایدئولوژیک چنین سر وقت مخاطبان خود آمده است تا در بسط و گسترش ایدئولوژیک برخی مفاهیم و تحکیم برخی گزاره های سیاسی، سهم خود را به مثابه یک چهره مطرح در عرصه سیاست جنبش های اجتماعی و به ویژه جنبش زنان ادا نماید.

حالت چهارمی به نظر نمی رسد که موجود باشد، چرا که اگر غیر از این بود دست کم نوشین احمدی به جای بمباران کردن مخاطبانش از همان ابتدای نوشته با مفروضات و پیش فرض های شخص خودش یه عنوان بدیهیات، جور دیگری نوشته اش را آغاز می کرد و دست کم یا رویکرد خود را به مسائل و مفاهیم توضیح می داد و یا سعی می کرد از همان ابتدای بحث با مخاطبان فرضی اش به توافقاتی حداقلی دست یابد، نه آن که بر موجی از گزاره های اولترا ایدئولوژیک که عمدتاً هم بسیار زننده و کم عمق هستند سوار شود و طرح خود را ارائه کند.
این البته صرفاً یک ایراد روش شناختی به نوشته نوشین احمدی خراسانی است که بسیار برجسته است و خواننده را در جای جای متن بر آن می دارد که تعجب کرده و دچار استفهام های مکرّر شود. البته ایشان نیز می توانند متعرّض این ایراد شوند و بگویند که نوشته ایشان چندان نوشته ای ویژه و اسلوب مند برای طرح آراء و احکام سیاسی ایشان نبوده و چیزی از جنس "دل نوشته" هایی است که اخیراً هم بسیار مُد شده، و در واقع بی جهت از سوی مخاطبان (از جمله نگارنده متنی که در دست دارید) جدّی تلقّی شده است. باری بی شک این حقّ ایشان است و سهم مخاطبان نیز می تواند صرفاً توضیحی کوتاه در باب جنس نوشتار باشد. باری سخن در باب روش شناسی به درازا می کشد و هنوز نکات دیگری در دستور کارهست.


الف) یک خلط عامدانه: امپریالیسم یا گفتمان امپریالیسم؟!

یکی از مهم ترین نکاتی که در تیتر نوشته تا جای جای متنِ نوشین احمدی خراسانی در باب امپریالیسم با ظرافت از سوی او طرح می شود، تاکید مکرّر بر ناکارامد بودن و پوسیده بودن "گفتمان امپریالیسم" است و نه ردّ صریح پدیده ای سیاسی-اقتصادی به نام "امپریالیسم" از جانب او. این البته رندی نوشین احمدی خراسانی را می رساند که چنین مفرّی را با ارجاعات سیاسی معیّن به برخی کاربران "گفتمان امپریالیسم" به لحاظ تاریخی در اختیار او قرار می دهد.
اما هدف نوشین احمدی از ایجاد چنین تمایز ظریفی میان این دو کاربرد واژگان چیست؟ به نظر می رسد در یک نگاه سر دستی، مهم ترین نتایج چنین تمیزگذاری دو مورد اساسی می تواند باشد:
شانه خالی کردن از تعریف و تبیین درکی که نویسنده از مفهوم امپریالیسم به مثابه یک پدیده سیاسی-اقتصادی- تاریخی دارد که عملاً دست نویسنده را برای ارائه حجم زیادی از ادّعاها و گزاره های ایدئولوژیک باز می گذارد تا با فراغ بال ذهن مخاطب خود را در هنگام مواجهه با متن وی ایدئولوژیزه کرده و واقعیات وارونه را بدون هیچ پشتوانه استدلالی و مسلّح به فاکت ها، در ضمن متن بدو تحمیل نماید. این غیر خلّاق ترین، پیش پا افتاده ترین و ساده ترین شکل بسط ایدئولوژی از خلال یک متن سیاسی است.
فرض گرفتن امپریالیسم به مثابه یک گفتمان و تقلیل آن به یک ناسزای ایدئولوژیک که مدام به دهان نیروهای سیاسی چپ جاری می شود، عملاً نیروهای سیاسی نامبرده که از قضا به شدت مورد نقد نوشین احمدی هم هستند را، تا سطح نیروهای سیاسی متوهّم، دور از واقع بینی سیاسی، بی تاثیر در عرصه تحولّات سیاسی و اجتماعی و منجمد شده در دوره ای از تاریخ، فاقد توانایی درک تغییرات و دگرگونی های دنیای حاضر، عاجز از ارائه راه حل ها و روش های متناسب با دشواری ها و دگرگونی های نظم نوین جهانی و... تنزّل می دهد.

به قول هری مگداف، "آكادميسين‌های با نزاكت همواره ترجيح می‌دهند كه از اصطلاح «امپرياليسم»  پرهيز كرده و از آن استفاده نكنند چون اين ترم را ناخوشايند و غير علمي مي‌بينند"؛ اما معمولاً وقتی سر و کار ما با ناآکادمیسین های بی نزاکت می افتد، کمی دشواری پدید می آید، چرا که آن ها از ترم "امپریالیسم" استفاده می کنند، اما آن را به صورت دلبخواه و با درکی نه چندان عمیق از سوخت و ساز این پدیده به مثابه یک موجودیت تاریخی به کار می برند و اغلب برای اثبات "ایدئولوژیک نبودن" مواضع و تحلیل هایشان، کاربست این واژه و نیروهای سیاسی کاربر این واژه را ایدئولوژیک می خوانند.
آن ها یک سره وجود امپریالیسم را نفی نمی کنند، بلکه چنان که جان بلامی فاسترمی گوید به کارگیری دو باره مقوله "امپراتوری" و "امپریالیسم" در مباحث جاری آن ها عموماً  دارای قواعدی است که از یک سو با دقت تمام، بحث و نظرات خود را به جنبه‌ی سیاسی و نظامی مقوله امپراتوری و امپریالیسم محدود نموده و به این صورت از هر گونه اشاره‌ای به جنبه اقتصادی قضیه یعنی امپریالیسم اقتصادی پرهیز می‌نمایند، و از سوی دیگر، از تمامی مفاهیم و عبارات رادیکالی که به نوعی مقوله امپریالیسم را به نظام سرمایه‌داری و استثمار ربط می‌دهند، اجتناب می‌نمایند.

ب) یک گزارش تاریخی ـ سیاسی در پرانتز: مختصات سازه امپریالیسم نوین

ایراد روشی نوشین احمدی خراسانی در عدم ارائه تعاریف مورد استفاده اش در متن و نحوه کاربست آن ها، عملاً اسباب به زحمت افتادن مخاطبان است. چرا که مخاطب فعّال نوشتار وی (منتقد) می بایست جور نویسنده متن مبدأ را نیز بکشد و به جای ایشان بدیهیات و اصول موضوعه ای را که ایشان پیش فرض احکام ثانویه شان قرار داده اند را توضیح داده و شفاف نمایند. از طرف دیگر، منتقد ایشان بایستی رندی ایشان در به کار گرفتن تِرم "گفتمان امپریالیسم" را نیز لحاظ کرده و با فرض این که احتمالاً ایشان از بیخ و بُن منکر سازه سیاسی امپریالیسم دست کم به شکل نوین آن نیستند، مختصات امپریالیسم در دوران کنونی را نیز واکاوی کند. اینجاست که لازم می آید اندکی متن را مطوّل کرده و توضیحاتی در باب ویژگی ها و شاخص های دوران جدید و سرشت امپریالیسم در این دوره را ارائه نماییم.

**********************

"امپرياليسم" صرفاً مرادف با تهاجم نظامی و دخالت میلیتاریستی در کشورهای پیرامونی نیست. امپرياليسم بایستی بر اساس دینامیزم نظام اقتصادی سرمایه داری تحلیل شود تا با پایان گرفتن جنگ سرد و فروپاشی جهان دو قطبی دچار اغتشاش نظری نشویم و یا همچون نوشین احمدی به خطا نرویم که بخواهیم امپریالیسم جمعی دوران پسا جنگ سرد را با گشوده شدن امکانات و فرصت های خارجی و انتفاء امپریالیسم یکی بگیریم. 
نظم جهاني امپرياليسم از ابتدای حیاتش همواره به صورت رابطه تنگانگی میان قدرت های مختلف امپرياليستی بوده است و کشاکش مدام و زد و خوردهای این قدرت های امپرياليست‌ بر سر فُرم دهی و نظم بخشیدن به جهان، همپای مبارزه طبقاتي اهمیت داشته است، جدالی كه تضادهای درون ماندگار نظام سرمايه‌داری توسط آن تعيين مي‌شود.
مهم ترین پروژه‌ى جهان‌شمول قدرت های امپریالیستی در فضای دوقطبی، توافق تاريخى - طبقاتى ميان کار و سرمايه در کشور‌هاى پيشرفته‌ى سرمايه‌دارى بود. دول اين کشور‌ها به خاطر اعمال سياست اقتصادى کينزى به “دولت های رفاه” در دهه 30 میلادی مشهور گردیدند.
به تعبیر سمیر امین جنگ دوم جهاني منجر به دگرگوني اساسی در فُرم امپرياليسم گرديد، يعنی امپرياليسم‌های متعدد در حال جنگ دائمی جای خود را به شکلی از امپرياليسم جمعي داد. اين امپرياليسم جمعی، مجموعه‌ی مراكز نظام سرمايه‌داري جهاني را نمايندگی مي‌كرد يا به عبارت ساده‌تر نماينده سه مركز بود: ايالات متحده و زائده آن كانادا؛ اروپاي غربي و مركزي و ژاپن. اين شكل جديد امپرياليسم كه از سال 1945وجود داشته و مراحل مختلفي را نیز پشت سر گذاشته است. نقش سلطه‌گر ايالات متحده بايد با در نظر گرفتن اين پيش زمينه بررسی شود و هر وهله از اين سلطه‌گری بايد در رابطه با اين امپرياليسم جمعی مشخص گردد. سود سرشاری که ايالات متحده امریکا از جنگ دوم جهاني به دست آورد مقارن با ویرانی اقتصادی دیگر رقباي آن يعني اروپا، اتحاد جماهیرشوروي، چين و ژاپن بود. لذا عملاً ايالات متحده در موقعيتي قرار گرفت كه مي‌توانست تسلط اقتصادي خود‌ را اعمال كند چرا كه بيش از نيمي از توليدات صنعتي جهان، بويژه تكنولوژي‌هايي كه تحولات نيمه دوم قرن بيستم را تعيين مي‌كرد در ايالات متحده متمركز شده بود.
در مرحله دوم و در كمتر از دو دهه پس از جنگ دوم جهانی، بازسازي اقتصادي سرمايه‌داري اروپا و ژاپن و نیز رشد قدرت نظامي-اقتصادی شوروی موجب شد که موقعیت برتر امریکا به تدریج دست خوش تغییراتی شود و كاهش نسبي قدرت ايالات متحده به مثابه یگانه نیروی مسلّط را به همراه بیاورد.
مرجله بعد همزمان با ورود انگليس به اتحاديه اروپا، گسترش اروپا به سوي شرق و فروپاشي شوروي بود و آنچه که اهمیت یافت، جهاني شدن اقتصاد نئوليبرالي و نیز برقراري اتحاد سياسي ـ نظامي اروپا با واشنگتن بود، که خصلت جمعي امپرياليسم سه گانه (آمريكا، اروپا و ژاپن) را تحكيم بخشید.
پس از سپرى شدن نزدیک به دو دهه از فرو‌پاشى بلوک موسوم به “کشورهای سوسياليستى”، و انکشاف چهره ای جدید از ایدئولوژی سرمایه داری با عنوان «نولیبرالیسم» که در پاسخ به بحران عمیق نیمه دهه هفتاد میلادی ظهور کرد، واقعیت جدیدی پیش روی همگان گشوده شد که همان جهاني شدن سرمايه‌دارى همپای شکل نوینی از امپریالیسم بود.
در این دوران که جهانی شدن سرمایه با امپریالیسم نوین منطبق است، به وضوح می توان دید که نه تنها سازمان‌دهى شرايط انباشت تغيير يافته، بلکه شيوه تقسيم انباشت نيز متفاوت شده است و از این رو فرم نوينى از نظم سرمايه‌دارى در آرایش قدرت های امپریالیستی و نحوه صف آرایی شان به وقوع پیوسته است. در همین برهه است که جوهر وجودی و ماهیت امپریالیسم، چیزی جز جهانی شدن سرمایه انحصاری تحت رهبری آمریکا نیست. نظم نوینی که در پاسخ به بحران، عملاً موجب تشديد بحران سرمايه‌دارى، تضعيف سنديکا‌ها،از بین رفتن دست آورد‌هاى تاريخى طبقه‌ى کارگر، دستمزد کمتر، کار بيشتر و شدیدتر، تقسيم غير عادلانه‌ى ثروت، تشديد تضاد طبقاتى، منزوى کردن نهاد‌هاى سياسى و اجتماعى، که به صورت سازنده و فعال در رقابت جهانى و روند جهانی شدن سرمایه شرکت نمى‌کنند، تضعيف عوامل توافق اجتماعى و در نتيجه تشديد تزلزل سرمايه‌دارى و دمکراسى .
از سوی دیگر، دوره جدید امپریالیسم که همزمان است با بسط و گسترش ایدئولوژی نوین سرمایه داری یعنی نئولیبرالیسم، بیش از هر دوران دیگری وجه  نظامی- مالی پیدا کرده است و از این روست که لشکر کشی های امپراتوری امریکا بعد از فروپاشی جهان دو قطبی، بیش از آن که انگیزه فتح و گسترش امپریالیستی داشته باشد، جنبه کنترل گری و ایجاد بالانس اقتصادی از طریق نظامی گری و میلیتاریزه کردن مناطق استراتژیک جهان به ویژه خاورمیانه است. نه دسترسي مستقيم ايالات متحده به نفت و نه منافع سرشار انحصارات آمريکايي از قِبل آن، به تنهايي براي توضيح منافع اساسی و نیاز مبرم آمريکا برای لشگر کشی به خاورميانه کافي نیست.
امپریالیسم نو به رهبری امریکا کل اين منطقه را به عنوان بخشي حياتي از استراتژي گسترش اقتدار جهاني خود تلقي مي کرده است. اشغال عراق و برپا کردن رژيمي زير کنترل دولت آمريکا، ايران را تقريبا به طور کامل در محاصره پايگاه‌هاي نظامي آمريکا قرار خواهد داد ـ از شمال پايگاه‌هاي موجود در آسياي مرکزي، از غرب توسط پايگاه‌هاي ترکيه و عراق، در جنوب توسط پايگاه‌هاي کويت، عربستان سعودي، قطر و عمان و در شرق توسط پايگاه‌هاي موجود در پاکستان و افغانستان. اين وضعیت به ویژه در شرایط کنونی و با توجّه به تحولاتی که در خاورمیانه در حال وقوع است و آن چه درباره مساله فلسطین در جریان است، حائز اهمیت دو چندان می شود و از سوی دیگر نيز قدرت اقتصادي در حال گسترش چين، و اقتصاد بحرانی اروپا را به نحو فزاينده‌ ای به رژيم نفتي زير تسلط آمريکا در خاورميانه وابسته کرده است. بنابرين کنترل نفت از طريق نيروهاي نظامي به معناي قدرت هر چه بيشتر اقتصادي، سياسي و نظامي در مقياس جهاني خواهد بود.

***********************
تمام آنچه که به عنوان سیر تاریخی و در توضیح مختصات سازه امپریالیسم در نوین ترین ورسیون آن آمد، در جهت اثبات این فرضیه بود که امپریالیسم به عنوان پدیده ای سیاسی-اقتصادی، خصلت نمای کاپیتالیسم است و توسعه امپریالیستی در مفهوم عام آن، به همان اندازه جزیی از این نظام بوده و می‌باشد که تکاپوی دایمی برای دستیابی به سود، جزیی از نظام سرمایه‌داری است. از این رو، تغییر در بلوک بندی های سیاسی شرق و غرب، اگرچه در آرایش و نحوه صف بندی قدرت های امپریالیستی تغییرات قابل توجّهی ایجاد کرده است، اما این روند تک قطبی شدن جهت، خللی در بنیان های ابژکتیو امپریالیسم ایجاد نکرده است که بتوان به سادگی رابطه یک به یکی میان فروپاشی بلوک بندی جهانی و گذار از جنگ سرد با پایان گرفتن عصر امپریالیسم برقرار نماییم، و به نظر می رسد که نوشین احمدی در پاراگراف های نخست نوشته خود، با مدد جستن از ایراد روشی فوق الذّکر، عملاً از زیر بار پاسخ دادن به چرایی ادعّای گزافش در این باره گریخته است. چرا که نوشین احمدی باید این مساله را روشن نماید که اولاً بعد از فروپاشی بلوک شرق و رفع تضاد منافع در چارچوب جنگ سردی آن، تضاد منافع در داخل بلوک غرب (یا به تعبیر نگارنده بلوک قدرت های امپریالیستی) که منجر به جنگ های پیاپی و خونین در حوزه بالکان و سپس خاورمیانه گردید را چطور توضیح می دهد، و ثانیاً با ارجاع به بحران و رکود اقتصادی و روند رو به اضمحلال سرمایه داری مالی به ویژه در همین بلوک غرب، که رقابت کشورهای داخل این بلوک را تشدید و از سوی دیگر حکم به تداوم نظامیگری و جنگ افروزی می دهد را چطور توجیه می نمایند؟ آیا نه چنین است که هرگونه صحبتی از دیپلماسی بین المللی، استفاده از "امکان" ها و "فرصت" ها در چارچوب این مجموعه مناسبات قرار می گیرد که نسبت به جنبش های اجتماعی خارجیت یافته است و جنبه بیرونی دارد؟ به این تناقضات در ادامه نوشتار بیشتر می پردازیم.

ج) امپریالیسم به مثابه "امکان" برای جنبش های اجتماعی؟!

شاید بتوان گفت که مهم ترین بخش از نوشته نوشین احمدی خراسانی، آن سطوری است که مشخّصاً خطاب به جنبش های اجتماعی (و طبیعتاً بیش از همه جنبش زنان) نسخه می پیچد و استراتژی ارائه می کند. درواقع کلّ مقّدمات و حاشیه روی های نوشین احمدی در بندهای نخستین نوشته اش، معطوف به رهنمودی است که می خواهد با اتکا به سابقه و تجربیاتش به عنوان چهره ای مطرح در یکی از خطیر ترین جنبش های اجتماعی یعنی جنبش زنان ارائه نماید.
ذیل این مبحث، نوشین احمدی گزاره هایی را ارائه می کند که با معمول ترین تئوری ها و بدیهی ترین دریافت ها از مفهوم و چارچوبه نظری و جامعه شناختی جنبش های اجتماعی نیز به دور است و تنها شاید بتوان آن ها را "درافزوده های ایدئولوژیک" ایشان به برخی تئوری ها در خصوص جنبش های اجتماعی دانست.

نوشین احمدی مکرّراً از منابع  و امکانات و فرصت های خارجی برای جنبش های اجتماعی در کشورهای منطقه در پس زمینه تحولّات اخیرسخن می گوید و با مقدّماتی که پیشتر در نفی امپریالیسم و ضرورت خلاصی همه جنبش های اجتماعی ازمباحثه و مشغولیت حول آن نگاشته است، رو به جنبش های اجتماعی حکم خود را مستدل می کند:

بازتولید گفتمان کلاسیک «امپریالیسم» که زاییدۀ گفتمان چپ در قرن 19 و 20 میلادی بود در دیپلماسی خارجی جنبش های اجتماعی آن هم در ایران امروز، به چند دلیل، ناکارآمد است. اول: به دلیل آن که جنبش های اجتماعی را در برابر «امکانات و فرصت های خارجی» خلع سلاح می کند و آنان را از بهره بردن از این امکانات دور نگه می دارد.  دوم: به دلیل آن که این محرومیت باعث می گردد که جنبش ها هر روز منزوی تر و ضعیف تر شوند. منظور این است که بازتولید گفتمان «امپریالیسم» در جنبش های اجتماعی، نه تنها آنها را توانمند و قدرتمند نمی کند بلکه آنان را در مقابل دشمن های متعدد ناتوان ساخته و از بهره بردن از امکانات گوناگون محروم می کند.  سوم: این که شرایط کنونی در منطقه نشان می  دهد که در دوره های ضعف و خاموشی جنبش های اجتماعی است که باید انتظار جنگ و مداخله نظامی  را داشت و به نظر نمی رسد که این پیامد پُر هزینه (بروز جنگ)، همان هدفی باشد که نیروهای چپ (که مخالف مداخله خارجی هستند) در پی آن باشند. در واقع بازتولید گفتمان «امپریالیسم» در جنبش های اجتماعی حداقل در شرایط کنونی منطقه می تواند پیامدهایی داشته باشد که اتفاقا درست برعکس آن هدفی است که مدافعان و مبلغان گفتمان امپریالیسم، مد نظر دارند.

بنابراین می توانیم نتیجه بگیریم که به زعم نوشین احمدی خراسانی:
1- امپریالیسم (شامل قدرت های امپریالیسیتی، خُرده امپریالیست های منطقه ای یا نمایندگان اَبَر امپریالیست ها در مناطق مختلف) خود یک امکان، و زایاننده فرصت های متعدّد برای جنبش های اجتماعی هستند.
2- جنبش های اجتماعی در صورت موضع گیری علیه امپریالیسم، دینامیزم آن، ساز و کارهای دخالتگری اش، مبارزه علیه و خلاف جهت منافع آن، هم راستا شدن با جنبش های فراگیرتر با خواست های آزادیخواهانه، ضد دیکتاتوری، عدالت خواهانه، ضد جنگ و... که قدرت های امپریالیستی کوچکترین نفع در تغییرات حاصل از آن یا سمپاتی نسبت بدان ندارند، از چشم این قدرت های امپریالیستی می افتند.
3- جنبش های اجتماعی مختارند که یا کمک های خارجی (طبعاً از قدرت های امپریالیستی، خُرده امپریالیست های منطقه ای یا نمایندگان اَبَرامپریالیست ها در مناطق مختلف و نه کشورهایی چون برمه، بورکینافاسو، لسوتو و فیجی و نظایرآن) و استفاده از فرصت هایی که از جانب کشورهای نامبرده در اختیارشان قرار می گیرد را بپذیرند، و یا پیه جنگ افروزی قدرت های امپریالیستی را به تنشان بمالند! زیرا هر آینه ممکن است اگر قدرت های امپریالیستی از اصلاح سیستم های سیاسی- اقتصادی کشورهای مورد نظرشان با کمک جنبش های اجتماعی نا امید شوند، تصمیم به نظامیگری و اقدام به اصلاح امور به قوّه قهریه قوای نظامی شان بنمایند!
مجموعه ادعّاهای نوشین احمدی خراسانی در این نوشته نشانگر آن بازنمایی اولترا ایدئولوژیک و خوانش نئولیبرالی وی از تعاریف، مصادیق و کارکردهای جنبش های اجتماعی در عصر پسا چنگ سردی است. کلیشه های نخ نما و کسالت باری که با دوز های متفاوت در فرصت ها و به بهانه های مختلف به وسیله مدیاهای امپریالیستی و اصحاب رسانه و از زبان روشنفکران و چهره های برجسته شده و منتخب ایشان از میان جنبش های اجتماعی و سیاسی، برای مخاطبان تجویز می شود، و نوشین احمدی هم به کرّات از آن ها بهره برده بود، در دل همین متن موجز (و البته دیگر نوشته هایش) بسیار است. نسخه هایی که علی رغم خلاف آمد های مکرّر، به ویژه در ماه های اخیر در اقصی نقاط دنیا، کماکان از سوی حضرات پیچیده می شود:
سپری شدن عصر انقلاب ها و ضرورت بسنده کردن به اصلاحات، تغییر شرایط جهان و به بن بست رسیدن «آرمان شهرها» و هر گونه نگرش «آرمانشهری» و کل گرا، مبارزه بدون خشونت به عنوان تنها راه بهبود شرایط موجود، تقبیح هرگونه نگرش و سیاست طبقاتی و سوژه قلمداد کردن طبقه متوسّط به مثابه یگانه کارگزار تغییرات (جزئی و تدریجی) و...
و دقیقاً در دل چنین بن بستی است که می توان مخدوش کردن مرز میان منافع جنبش های اجتماعی و سیاسی (که خواستار تغییرات بنیادین در درون سیستم هستند) با قدرت های امپریالیستی (خُرد و کلان) را رقم زد و هرگز توضیح نداد که اساساً چگونه می توان منافع جنبش های اجتماعی را با منافع قدرت های خارجی هم راستا کرد بی آن که جنبش ها را به زائده قدرت های سیاسی-اقتصادی مختلف بدل نکرد و به سادگی و بی هیچ پشتوانه و استنادی مدّعی شد که:

دیگر داشتن «آرمان های مشترک» با این بلوک یا آن بلوک نیست که تعیین کننده اصلی بهره بردن از «امکانات و فرصت های خارجی» است یعنی جنبش های اجتماعی لزوما برای بهره وری از فرصت ها و امکانات بین المللی، نیازمند پذیرش «آرمانی مشترک» یا «ایدئولوژی مشترک» با این بلوک یا آن بلوک نیستند.

بله، قرن هاست که بر طبق یک منطق ساده و بَدَوی ارسطویی، مقدّمه غلط به نتیجه غلط منجر می شود. بی شک می توان داستایوفسکی وار استدلال نمود که اگر امپریالیسم نباشد، دریافت هرگونه کمک خارجی مجاز است!
نوشین احمدی در ادامه بحث های با چارچوب استدلالی ضعیف اش، بندی را می آورد که حاکی از این امر است که وی به توجّه ویژه "برخی کشورها" نسبت به جنبش های اجتماعی در منطقه و کُنه مسئله به خوبی واقف است:

اگر در زمان جنگ سرد، امکانات و فرصت های خارجی که شوروی و بلوک شرق در اختیار جنبش های اجتماعی قرار می داد، در سایه یک ایدئولوژی واحد تحت عنوان «امپریالیسم» و ضدیت با آمریکا و سرمایه داری صورت می گرفت ولی امروز به دلیل کثرت این منابع خارجی یاری دهنده به جنبش های اجتماعی و نیز به دلیل گسترش فناوری و کثرت کانال های دسترسی به منابع دانش و اطلاعات، به نوعی می توان گفت که از این امکانات و فرصت های خارجی، تاحدودی ایدئولوژی زدایی شده است.  در حقیقت با فروپاشی شوروی، «ضدیت با امپریالیسم آمریکا» به عنوان یک چتر واحد ایدئولوژیک که می توانست برای جنبش های اجتماعی منبعی از امکانات و فرصت ها ایجاد کند، دیگر کارکردش را از دست داد. و از این رو امروزه جنبش های اجتماعی ، بیش از دوران جنگ سرد، از منابع متکثر خارجی ـ که حاصل تفاوت منافع کشورهای مختلف است ـ بهره می برند برای نمونه امروز از یک سو جنبش اعتراضی شیعیان بحرین و یا سازمان حماس در فلسطین، یا حزب الله لبنان، از امکانات دولت ایران (به عنوان یک منبع خارجی) بهره می برند و برای پیروزی جنبش خود با ایران همپیمان می شوند. و در آن سو، مردم لیبی هم با ناتو و دادگاه بین المللی جنایات جنگی همپیمان می شوند علیه حکومت ظالم و سرکوبگرشان و از سوی دیگر جنبش اعتراضی مردم سوریه از امکانات دولت ترکیه بهره می برد.

این بند به عنوان یک بسته مرّکب که مجموعه ای از گزاره های ایدئولوژیک را در خود جا داده، حامل ایرادات و مغالطات متعدّدی است که کماکان بر مبنای همان ایراد روشی پیش تر ذکر شده توسّط نوشین احمدی مدوّن شده است.
به قول سُن تزو "دستوراتت را ساده کن تا قابل اجرا باشند" اما متاسفانه گاهی این ساده سازی اوامر تا سر حدّ تقلیل گرایی و تحمیق مخاطب پیش می رود و به سادگی نمی توان روشن کرد که مرز باریک اشتباه و این فعل ناروا کجاست:

1- در این بند چنان تصویر شده است که گویا "امپریالیسم" ماهیتاً یک سازه سیاسی-اقتصادی نیست، بلکه جوهره ای گفتمانی و ایدئولوژیک دارد که اگر هم بتوان در دورانی قائل به وجود آن شد، موجودیت آن نه برخاسته از دینامیسم نظام سرمایه، که مستقیماً وابسته به موجودیت بلوک شرق و مشخّصاً اتحّاد جماهیر شوروی بوده است!
این در حالی است که در جای جای این متن ما عمدتاً با چنین تصاویر مبهمی مواجه هستیم، زیرا نویسنده منّت بر سر مخاطبان ننهاده و تعاریف خودشان را از ابتدای استدلالشان تدقیق نکرده اند.
2- بر طبق اظهارات نوشین احمدی در این بند تکثیر شدن امپریالیسم و تغییر فُرم آن به نفی موجودیت آن منجر شده است! اینکه دنياي امروز از نظر نظامي دنيايي تك قطبي است چندان بحث برانگیز نیست، اما در عين حال خصلت دوره بحرانی کنونی این است که امریکا با وجود میلیاردها دلار بدهی به چین و بده بستان های اقتصادی اش با اروپا دیگر یک تنه سالاری نمی کند و امپریالیسم نوین در شکلی جمعی تر از جهت مديريت سياسي و به شکلی متحّد در نظام جهاني بر پايه اصول ليبراليسم اداره می شود. کما اینکه شاهد بودیم که در مورد لیبی، به نمایندگی از امریکا فرانسه و ایتالیا پیش قراول دخالت نظامی بشر دوستانه گردیدند. اما اینکه آیا شکل جمعی شده امپریالیسم چیزی از ماهیت این سازه می کاهد یا نه سوالی است که نوشین احمدی هرگز آن را پیش روی خود ندیده تا بدان پاسخ گو باشد، اما دست کم از جواب او پیداست که صِرف متکثّر شدن امپریالیسم و تضارب احتمالی منافع قدرت های امپریالیستی را کافی می داند که جنبش های اجتماعی بتوانند از منافعی که از میان این شکاف ها می تراود بهره ببرند و منتفع شوند.
3- نوشین احمدی در ادامه مرتکب یک تناقض تئوریک- سیاسی می شود. او در خلال متن مدام صحبت از جنبش های اجتماعی می کند اما درست در نقطه حساسی که باید استدلال خود را با فاکت های قابل قبول مستند و مستحکم کند، به جای جنبش های اجتماعی از جنبش های فراگیرتر سیاسی- اعتراضی فاکت می آورد که با اَبَر امپریالیست ها یا خرده امپریالیست های منطقه ای برای پیروزی خود هم پیمان شده اند. این خطای فاحش نوشین احمدی تا جایی که صرفاً یک اشتباه تئوریک باشد، به سادگی می تواند با ارجاع به دم دستی ترین و معمول ترین تئوری ها در باب جنبش های اجتماعی، تعاریف، خاستگاه ها، مفصل بندی شان در ارتباط با طبقات اجتماعی، دینامیزم جنبش ها، نحوه سازمان یابی و مساله رهبری شان و... تصحیح شود و به او پیشنهاد گردد که برای افزایش انسجام دستگاه تحلیلی اش از مدل های بدون خشونت و دموکراسی خواه و اصلاح گرایانه این جنبش ها در گرجستان و اوکراین و سایر میزبانان انقلابات رنگی-مخملی فاکت بیاورد. اما آن جایی نمی توان این خطا را نادیده گرفت که ایشان رو به جنبش زنان (به عنوان یکی از جنبش های اجتماعی ماهیتاً مترقّی و به تعبیر ایشان با مطالبات مدنی و اصلاح گرایانه) صحبت می کند، اما از جنبش های ارتجاعی اسلامی، یا جنبش انقلابی مردم لیبی فاکت می آورد و تلویحاً جنبش زنان را با این جنبش ها قیاس می کند!
4- نوشین احمدی در این متن و در این بند خاصّ در چارچوبه ای سراسر ایدئولوژیک و ادبیاتی از همان دست، مدام سخن از ایدئولوژی زدایی گفته است. این در حالی که باز هم با ارجاع به نظریات جنبش های اجتماعی، وجود ایدئولوژی عامل انسجام درونی هر جنبش است. زیرا ایدئولوژی اهداف جنبش و روش های نیل به این اهداف را نیز روشن می کند. نوشین احمدی به گونه ای صحبت از ایدئولوژی می کند که گویی پسِ پشت ذهن اش در هنگام نوشتن، پرچم سرخ کمونیسم برافراشته و در باد تاب می خورد و از این روست که مدام دچار هراسی جنگ سردی می شود.
البته بسته به این که چه تعریفی از ایدئولوژی داشته باشیم، با یک حداقل و یک حداکثر مواجه خواهیم بود. چنانچه به تعریفی موسّع از ایدئولوژی باور داشته باشیم، که شاید تعریفی افراطی به نظر برسد، اساساً انسان از ایدئولوژیک بودن ناگزیر است، چرا که ایدئولوژی چیزی نیست جز مجموعه ای از باورها، تلّقیات، ایده ها، مواضع و دینامیسم ذهنیّت ما که ارزش ها و هنجارها و نظرگاه های ما را برمی سازد. از این رو ما اساساً در چارچوب ایدئولوژی زیست می کنیم. اما در یک تعریف حداقلی و بسته از ایدئولوژی، چنان که کمونیسم بی شک ایدئولوژی است، به همان نسبت نئولیبرالیسم نیز ایدئولوژی است و بی شک هرکدام نمایاننده نگرش و جهان بینی طبقه اجتماعی معیّنی است. از این رو نوشین احمدی به عنوان یکی از روشنفکران ارگانیک بورژوازی (البته شاید خودشان به طبقه متوسّط بیشترعلاقه مند باشند) نیز کاملاً در قالبی ایدئولوژیک با پدیده های سیاسی-اجتماعی مواجه شده و منافع خود را در چنین قالبی در می یابد و بدون شک ایدئولوژی ها در انتخاب متودهای مبارزه نیز تعیین کننده اند. از این زاویه، بی شک این ادعّای ایشان مبنی بر این که " از این امکانات و فرصت های خارجی، تاحدودی ایدئولوژی زدایی شده است" مطلقاً بی اعتبار است، چرا که بر این مبنا، مساله سازمان ها و رهبران جنبش های اجتماعی به میان می آید و بی شک درک و مواجهه این رهبران و چهره های جنبش های اجتماعی با "فرصت ها و امکان ها" کاملاً ایدئولوژیک است.
5- خلط دیگری که نوشین احمدی مرتکب شده است، نشاندن جنبش های اجتماعی، بر کُرسی سازمان ها و احزاب سیاسی و قرار دادن آن ها در موقعیت دیپلماسی و مناسباتی در سطحی متفاوت است. او کمی پایین تر از این بند صراحتاً اعلام می دارد که "هر جنبش اجتماعی، از جمله جنبش زنان، به مانند یک دولت مستقر، نیازمند یک «سیاست خارجی مستقل» است." بگذریم از ادعای تلویحاً طرح شده در این گزاره که به قول سمیر امین آن چه جدید و خصلت نمای جنبش در دوران کنونی‌ست مشخصاً این است که «جنبش های اجتماعی» منقسم و جدا از یک دیگراند و برحذر از سیاست و فرمول بندی‌های ایدئولوژیک و غیره، که طبعاً به یک سیاست خارجی مستقل نیز نیازمند اند! اما آنچه جای پرسش دارد این سوال بدیهی است که بر مبنای چه ساز و کاری قرار است این تفاوت سطح میان جنبش های اجتماعی و دولت ها و به ویژه قدرت های امپریالیستی رفع شود؟ میانجی مذاکرات این جنبش ها با اعطا کنندگان امکان ها و فرصت های خارجی چیست؟ و اساساً چه مبنایی برای مانند کردن جنبش های اجتماعی با دولت های مستقر وجود دارد!؟ آیا سرنوشت جنبش های اجتماعی که باید امر خطیر مبارزه را پیش ببرند، اینقدر اهمیت ندارد که کسی که در برج عاج روشنفکری نشسته و در مورد ویژه ای چون دریافت کمک های خارجی از سوی جنبش های اجتماعی نسخه می پیچد، اندکی روشن تر، دقیق تر و اسلوب مند تر به موضوع بپردازد و متوجّه حساسیت موضوع باشد؟ البته می توان این برداشت را هم داشت که خود این نحوه به استقبال چنین موضوعی رفتن، ادامه همان رویکرد ایدئولوژیک ایشان است که به تبع، روش مندی نوشتار ایشان را هم تحت الشعاع قرار داده است.

در هر حال این نوشته نیز قادر نیست تماماً تناقضات، ابهامات و موارد بحث برانگیز نوشتار نوشین احمدی خراسانی را مورد مطالعه جزء به جزء و نقد دقیق قرار دهد. گو این که خود ایشان هم در خلال متن به این نکته اشاره کرده اند که نوشتارشان بیشتر جنبه طرح سوال داشته و خودشان هم پاسخ های سرراستی ندارند! گرچه اگر حقیقتاً چنین است، بهتر بود اینگونه بی محابا وارد این محدوده حساّس و ویژه نشوند، اما علی ایّحال در همین سطح نیز می بایست مورد نقّادی جدّی قرار می گرفت. در دوسه دهه اخیر و بعد از زمینگیر شدن جهانی چپ و افول مبارزه طبقاتی در گوشه گوشه دنیا، سنّت شده است که به عنوان ترجیع بند همه تاخت و تازهای ایدئولوژیک که به رشته تحریر در می آید، چپ را به واقع بینی و انطباق تئوری هایش با آنچه که در جهان می گذرد و لحاظ کردن تغییراتی که طیّ دهه ها رخ داده است دعوت می کنند تا مبادا وای به حال واقعیت نشود! چندین دهه گذشته است، جهان در آتش و نکبتِ فقر و جنگ یا به تعبیر مارکس در "خون و لجن" غوطه می خورد، و سرمایه داری و چهره نظامی-سیاسی اش یعنی امپریالیسم روز به روز در هیئت هایی رنگ به رنگ، هستی میلیاردها انسان را بازیچه از سر گذراندن بحران سرمایه و سودآوری بیشترش می کند. اکنون وقت آن رسیده که چرخ را از آن طرف بچرخانیم و واقعیت عریان پیش رویمان که حکم فاجعه را دارد، به زبان مبارزه و مقاومت به کاپیتالیسم و سینه چاکانش یادآوری کنیم. هرگونه توهّمی نسبت به امکان بودن امپریالیسم برای جنبش های اجتماعی حکم امضای مرگ این جنبش ها را دارد؛ این چتر کاغذی است، وقتی باران بیاید، دیگر به کار نمی آید...



پانوشت

این مقاله نقدی است بر:

جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم» / نوشین احمدی خراسانی
http://www.roozonline.com/persian/mihman/mihman-item/archive/2011/september/06/article/-350b5a8e6a.html

در نوشتن این مقاله از نوشته های زیر بهره برده ام:

* امپریالیسم جدید: انباشت از راه سلب مالکیت، دیوید هاروی، ترجمه ب. کیوان، سایت ”نشر بیدار“  
*امپریالیسم امروز و تهاجم هژمونی طلبانه ی ایالات متحده بدیل سیستم جهانی شده و نظامی شده یِ نولیبرالی،سمیر امین، ترجمه ی تراب حق شناس و حبیب ساعی 
*جنگ امپریالیستی در لیبی :محمد قراگوزلو
*كشف و بازگشايي امپرياليسم، جان بلامي فوستر، ا. بهرنگ، سایت "نشر بیدار"
*نقدى بر تاريخچه گلوباليسم و پروژه سياسى-اقتصادى سوسيال دمکراسى، فرشید فریدونی، سایت کارگری افق روشن

Theories of late capitalist development - Harvey and Callinicos on contemporary imperialism, Luke Cooper, 2010
Capitalism’s new crisis: what do socialists say? Chris Harman, 2008
Marxism and the Struggle Against Imperialism: Third World in CrisisWritten by Ted Grant and Alan WoodsThursday, June 1998

فیلم «سفر به فلسطین: نویسندگان مرزها» با زیرنویس فارسی

فیلم «سفر به فلسطین: نویسندگان مرزها» با زیرنویس فارسی

فیلم «سفر به فلسطین: نویسندگان مرزها» با زیرنویس فارسی
در آغاز دههء 1990 پارلمان بین المللی نویسندگان به همت جمع کثیری از نویسندگان جهانی مانند پی ـ یر بوردیو، ژاک دریدا، سلمان رشدی، محمود درویش، بای دائو، خوزه ساراماگو و... در فرانسه تشکیل شد و با توافق با شهرداری های مختلف اروپا خدماتی را به نویسندگان و هنرمندانی که در کشورهای خود از آزادی بیان و نشر و آفرینش هنری محروم بودند عرضه کرد. در سال 2002 رام الله در محاصرهء نیروهای اسرائیلی قرار داشت. از این رو هیأتی از طرف پارلمان بین المللی نویسندگان از جمله چند تن برندهء جایزهء نوبل به منظور دیدار با محمود درویش که او نیز در محاصره بود و همچنین اطلاع از آنچه در فلسطین می گذشت و حمایت از حقوق مردم آن، به این سرزمین سفر کردند.
فیلم 80 دقیقه ای «نویسندگان مرزها» ساختهء سمیر عبدالله و خوزه راینس گزارش مستندی ست از این سفر با زیرنویس فارسی. لینک های زیر، به ترتیب، فیلم را از بخش اول تا چهارم نشان می دهد.
http://www.youtube.com/watch?v=qrbFoGv6YL8
http://www.youtube.com/watch?v=-1FKuoyczWs
http://www.youtube.com/watch?v=YTN5W8wyb8w
http://www.youtube.com/watch?v=qZ5MEnu3CRs
از انتشارات خانه هنر و ادبیات ـ گوتنبرگ، سوئد

نور خامه‌یی (بازمانده گروه ۵۳ نفر): اساسنامه حزب توده بر خلاف مرام کارگری بود


۱۹,۰۷,۱۳۹۰
Khamehi_Anvar
برای آنها که با تاریخ جنبش‌های کارگری ایران آشنایی دارند انور خامه‌یی چهره ناشناخته‌یی نیست. او هرچند به گفته خود هیچ‌گاه کارگری نکرده اما به واسطه عضویت در گروه ۵۳ نفر و حزب توده ایران با اندیشه‌های کارگری آن زمان آشناست، چنانچه حتی با وجود گذشت سال‌ها از انشعابش از حزب توده و کناره‌گیری اجباری از عالم سیاست همچنان قادر به تبیین شرایط آن روز هست. او که پنج سال با ۱۰۰ سالگی فاصله دارد، از شرایط تشکلات کارگری در سه دهه نخست قرن ۱۴ شمسی سخن می‌گوید و تصریح می‌کند که دهه سوم این قرن اوج شکل‌گیری تشکلات کارگری بوده است، دهه‌یی که می‌توان اوج داشتن قدرت سیاسی کارگران نیز آن را تلقی کرد. متن کامل این گفت‌وگو را می‌خوانید:



آقای انور خامه‌یی! می‌خواهیم درباره وضع تشکل‌های کارگری قبل از انقلاب اسلامی توضیح بدهید. از اینجا شروع کنید که تشکل‌های کارگری در دوره پهلوی چگونه بود؟

جنبش‌های کارگری در ایران را می‌توان به دو دوره تقسیم کرد؛ یک دوره، از سال‌های ۱۳۰۰ شروع و تا سال ۱۳۱۵ ادامه پیدا می‌کند و بعد از تاریکی مطلق تا سال ۱۳۲۰ دوره دوم جنبش‌های کارگری شروع می‌شود. در دوره اول از نظر سیاست عمومی هم که با توجه به وضع شدن قانونی در سال ۱۳۱۰ دولت یک نوعی جلوی شکل‌گیری تشکلات را می‌گرفت. مردم هم در این دوره متوجه سیاست آلمان پرستی بودند و دیگر کسی به دنبال سیاست دیگری نمی‌رفت، حتی شوروی هم اگر قبلا جریانی در ایران داشت این جریان دیگر به کلی از بین رفته بود. پنج سال پایانی دوره رضاشاه از لحاظ همه جنبش‌ها و آزادی‌ها تاریکی مطلق بود اما بعد از شهریور سال ۱۳۲۰ مجددا جنبش‌ها شروع شد و تا پس از کودتای سال ۱۳۳۲ ادامه داشت که پس از آن، مجدد یک دوره رکود و خفقان از لحاظ کارهای سیاسی، اجتماعی، دیکتاتوری و خفقان بود.

منظور شما از قانون ۱۳۱۰ همان قانون معروف منع فعالیت فرقه‌های اشتراکی و کمونیستی است؟

بله. در واقع در دوران رضاشاه افراد زیادی از جمله آراداشس، یوسف افتخاری، نورالدین کیانوری، رحیم همداد و علی امید به اتهام تبلیغ مرام اشتراکی و ارتباط با شوروی دستگیر شده بودند اما به دلیل نبود قانون مشخص همچنان در زندان بلاتکلیف بودند تا اینکه در سال ۱۳۱۰ این قانون به تصویب رسید و بر اساس آن نه‌تنها این افراد محاکمه شدند که حتی به موجب این قانون هر گونه فعالیت کارگری در ایران با محدودیت شدید همراه شد.

افرادی که نام بردید آیا سابقه فعالیت صنفی کارگری نیز داشتند؟

آشنایی من با این افراد به زمانی بازمی گردد که محاکمه گروه ۵۳ نفر تمام شده بود و با ابلاغ رای دادگاه من دوره محکومیت هفت ساله خود را در زندان قصر می‌گذراندم. این افراد که به «قدیمی ها» « معروف بودند کمونسیت‌هایی بودند که از سال ۱۳۱۰ یا پیشتر در زندان بودند. برخی مانند یوسف افتخاری، رحیم همداد و علی امید در اعتصاب‌های کارگری چون اعتصاب کارگران نفت آبادان نقش موثری داشتند، سایرین نیز مانند پیشه وری و آراداشس آواسیان همه از اعضا و رهبران حزب کمونیست ایران بودند.

ماجرای اعتصاب کارگران نفت آبادان چه بود؟

یوسف افتخاری از ایرانیانی بود که در شوروی دوره کتو (مدرسه زحمتکشان شرق) را دیده بودند و بدین طریق به صورت مقدماتی با تفکرات مارکسیستی و کمونیستی آشنایی داشت. آن موقع اتمام دوره آموزشی افتخاری مصادف می‌شود با آشنایی او با گرایشات تروتسکیسم و آغاز تصفیه حساب‌های استالین با تروتسکی و سایر یاران لنین، بنابراین در چنین شرایطی افتخاری آمدن به ایران را به ماندن در شوروی ترجیح می‌دهد. وی پس از آمدن به ایران به استخدام شرکت نفت درمی‌آید و به مناطق نفتی جنوب می‌رود در آنجا به اتکای آموزش‌های کوتو موفق می‌شود با کارگران ایرانی شرکت نفت ارتباط بگیرد و چون در آن زمان وضع کارگران ایرانی شرکت نفت بسیار اسفبار بود، وی با همکاری دو نفر دیگر به نام‌های علی امید و رحیم همداد موفق می‌شود تا در سال ۱۳۰۸ ترتیب یک اعتصاب سراسری کارگری را در شرکت ملی نفت بدهد که به دنبال این اعتصاب دولت مجبور می‌شود برای راضی نگه داشتن شرکت ملی نفت با معترضان برخورد کند که در نهایت این سه نفر به عنوان رهبران اعتصاب دستگیر و به زندان قصر در تهران منتقل می‌شوند.

در آن سال‌ها به غیر از این اعتصاب آیا هیچ حرکت صنفی دیگری از سوی کارگران ایران صورت نگرفت؟

آن سال‌ها تازه انقلاب مشروطه وارد دومین دهه عمر خود شده بود و به تبع افزایش آگاهی‌های عمومی از آثار این انقلاب محسوب می‌شد اما هنوز در نظام حقوقی ایران مناسبات روابط کار و حقوق کارگران مسکوت بود، به همین دلیل در آن موقع جامعه هر چند وقت یک بار شاهد حرکت‌های خودجوش کارگری بود که برای نمونه می‌توان به اعتصاب کارگران چاپخانه در سال ۱۳۰۱ یا ۱۳۰۲ اشاره کرد که تحت رهبری فردی به نام اسدالله نورایی صورت گرفت و گرچه برخی راه‌اندازی این اعتصاب را به حزب کمونیست ایران ربط می‌دادند اما آگاهی عمومی کارگران در شکل‌گیری آن نقش بسزایی داشت.

برخورد دولت با این حرکت‌های اعتراضی چگونه بود؟

خوب .تا قبل از آغاز دیکتاتوری رضا شاه هیچ مانع جدی بر سر راه فعالیت‌های کارگری وجود نداشت اما پس از تاج‌گذاری پهلوی اول در سال ۱۳۰۴ به تدریج فعالیت‌های کارگری با محدودیت‌هایی مواجه شد که در پنج سال آخر سلطنت رضاشاه این محدودیت‌ها جو خفقان آوری را بر جامعه حاکم کرده بود. شدت این محدودیت‌ها طوری بود که حکومت به صورت دستوری در مکاتبات رسمی و غیررسمی واژه «فعله» و «عمله» را جایگزین واژه کارگر کرده بود.

واکنش جامعه در مقابل این محدودیت‌ها چه بود؟

طبیعتا در چنین جوی امکان انجام کار صنفی کارگری نبود. همانطور که گفتم در آن سال‌ها هیچ قانون حمایتی برای کارگران نبود و در عمل کارفرمایان مانند خوانین و فئودال‌ها از اختیارات نامحدودی برخوردار بودند و گرچه حکومت در کنار ارعاب و تهدید از تبلیغ منفی نیز برای جلوگیری از شکل‌گیری جریانات کارگری استفاده می‌کرد، اما با این حال نارضایتی در میان کارگران دیده می‌شد.

اما در همین سال‌ها اقداماتی چون تاسیس صندوق بیمه‌های اجتماعی کارگران در جهت حمایت از کارگران بویژه کارگران راه‌سازی صورت می‌گیرد؟

بله. انقلاب مشروطه ایران باعث تحول در نظام اداری و اجتماعی ایران شد. به تبع پیروزی این انقلاب در جهت تامین رفاه مردم الگوبرداری‌هایی از کشورهای اروپایی صورت گرفته دانشجویان و سیاحان ایرانی به خارج رفته در آن نقش موثری داشتند اما با این همه حکومت تحت تاثیر همجواری با شوروی از ترویج اندیشه‌های کارگری هراسان بود و برای همین فضای فعالیت برای تشکل‌های صنفی بسته بود.

شما در چنین شرایطی در گروه ۵۳ نفر که به ابتکار دکتر تقی ارانی شکل گرفته بود با اندیشه‌های مارکسیستی و کمونیستی آشنا می‌شوید. این گروه آیا هیچ برنامه مشخصی برای فعالیت در میان کارگران داشت؟

در میان اعضای گروه عده‌یی کشاورز، مکانیک، خیاط و کفاش بودند اما در واقع هسته اولیه گروه را دانشجویان، دانش‌آموزان، معلمان، حتی پزشکان و مهندسانی تشکیل می‌دادند که به نوعی با مرحوم دکتر ارانی آشنایی داشتند و تحت تاثیر اندیشه‌های مارکسیستی ـ کمونیستی یا همان مرام اشتراکی قرار گرفته بودند. بنابراین در ترکیب اصلی این گروه به غیر از فردی به نام رضا ابراهیم‌زاده که راننده قطار بود و تنها عضو به معنی کارگر تلقی می‌شد دیگر کارگران جایی نداشتند اما با این حال این جریان روشنفکری برای نفوذ در میان کارگران برنامه‌هایی داشت که به دلیل کشف و بازداشت اعضای آن هیچ‌گاه به مرحله اجرا نرسید.

برنامه‌های گروه ۵۳ نفر برای نفوذ در میان کارگران چه بود؟

در آن سال‌ها در ایران مناسبات تولید به شکل صنعتی و امروزی نبود، تنها در مجموعه شرکت نفت ایران و انگلیس گروه بزرگی از کارگران ایرانی، هندی و آفریقایی مشغول به کار بودند. در این میان وضع کارگران ایرانی از همه بدتر بود. برنامه گروه ۵۳ نفر نفوذ در میان کارگران ایرانی شرکت نفت و تبلیغ آنها بود، بنابراین به توصیه دکتر ارانی قرار شد تا من به برای تحقق این امر در شرکت نفت استخدام شوم، چون اداره شرکت با انگلیسی‌ها بود، فرآیند استخدام کار آسانی نبود. آن موقع من تازه دیپلم گرفته بودم و در دانشگاه مشغول تحصیل شده بودم. بنابراین با توصیه شخصی به نام میرزاابوالحسن خان که در دوران مدرسه معلم ریاضی من بود و گفته می‌شد به دلیل تبحر در تدریس آموزگار ولیعهد نیز هست به مصطفی فاتح مسوول توزیع فرآورده‌های شرکت نفت معرفی شدم اما چون به جای انگلیسی با زبان فرانسه آشنایی داشتم در نهایت استخدام من منوط به گذراندن یک دوره زبان انگلیسی شد که آن هم با بازداشت من منتفی شد.

پس گروه ۵۳ نفر را نباید جنبشی کارگری دانست؟

گرچه ایدئولوژی گروه ۵۳ نفر کارگری بود اما گروه ۵۳ نفر اصلا کارگری نبود و امکانش را هم نداشت. ما تازه کارگران را در زندان دیدیم و در آنجا با کسانی مانند یوسف و رحیم افتخاری که سابقه حضور در جنبش‌های کارگری داشتند آشنا شدیم. حتی خود دکتر تقی ارانی هم سوابق جنبش کارگری را در ایران نداشت. ما برای نخستین بار در زندان از پیشه وری خواهش کردیم که شب‌ها به صورت خصوصی برای ما از جریان‌های کارگری پیش از سلطنت رضاشاه بگوید. گروه ۵۳ نفر یک جریان مطلقا روشنفکری بود.

سرسپردگی حزب توده به سیاست‌های شوروی و قوام‌السلطنه چگونه از شکل‌گیری جریان‌های اصیل کارگری جلوگیری کرد؟

شوروی به دلیل منافع مشترکی که با انگلستان داشت به نام اتحاد در جنگ علیه فاشیسم و نازیسم حتی در تنظیم اساسنامه حزب توده دخالت کرد و باعث شد تا اساسنامه این حزب بر خلاف مرام کارگری و مارکسیستی‌اش به صورت فراگیر نوشته و تصویب شود. همچنین شوروی اعضای حزب را از دخالت و نفوذ در مناطق نفتی جنوب که زیرنظر انگلستان بود، منع کرد. در حالی که کارگران این مناطق به دلیل شرایط وخیم شغلی خود نسبت به حزب بسیار خوشبین بودند، حتی در اعتصابی کارگری که در سال ۲۵ در این مناطق و در اعتراض به وضع نامناسب روی داد، فرستادگان حزب توده رهبران اعتصاب را به خیانت و دشمنی علیه شوروی متهم کردند و جالب است که تنها چند سال بعد مسوولان همین حزب در دوران نخست وزیری دکتر مصدق به بهانه سرکوب این اعتصاب راهپیمایی را علیه دولت مردمی مصدق ترتیب می‌دهند. درباره اطاعت کورکورانه از قوام السلطنه نیز باید یادآور شد که سرسپردگی‌های مقامات حزب باعث وارد آمدن لطمات جبران‌ناپذیری به حزب توده شد. به قول تقی فدار از معدود وکلای واقعا مردمی مجلس وقت شورای ملی که به واسطه قبول کردن وکالت کارگران در محاکم دادگستری در میان کارگران اصفهانی چهره‌یی شناخته شده بود و به همین دلیل با حزب توده نیز مرتبط بود اعضای حزب از مقامات عالیه گرفته تا اعضای میانی همگی تابع منویات و فرمایشات قوام السلطنه شده بودند ودر جلسات خود با عنوان حضرت آقا از وی و نظریاتش سخن می‌گفتند.

با این حال آیا می‌توان سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ را دوره اوج شکل‌گیری تشکلات کارگری دانست؟

بله. در این سال‌ها تشکلات کارگری خیلی رشد کردند. گرچه جریان‌های کارگری تحت تاثیر حزب توده و شورای متحد کارگران و... بود اما باز هم جریان‌های کارگری مردمی و مستقل شکل گرفتند و به لطف فضای باز سیاسی کارگران توانستند نفس راحتی بکشند.

در آن دوره کارگران قدرت سیاسی هم کسب کرده بودند؟

کارگران در دوران پیش از نخست وزیری قوام السلطنه و زمانی که کارها دست حزب توده و شورای متحده بود، قدرت سیاسی به دست آورده بودند. شورای متحده کارگران به مناسبت پیروزی متفقین در جنگ دوم میتینگ‌های میلیونی برپا کرده بود که نشان از قدرت سیاسی داشتن آنها بود. باید یادآور شوم در آن زمان در همه جای دنیا پیروزی متفقین را جشن گرفته بودند و در ایران نیز حزب توده که اختیارش دست شوروی بود، خیلی سروصدا کرد و تمام قدرت خود را برای برگزاری میتینگ صرف کرد. قبل از آن هم در سال ۱۳۲۵ زمانی که اختیار جریانات کارگری دست حزب توده بود، دو میتینگ میلیونی به مناسبت اول مه و ۱۴ مرداد ماه سال ۱۳۲۵ برگزار شد که در نوع خود بی‌نظیر بود، بنابراین همین سال ۱۳۲۵ اوج رشد واقعی جریان‌های کارگری بود.

آیا این سال‌ها، اوج قدرت سیاسی کارگرها هم تلقی می‌شود؟

بله این سال‌ها اوج قدرت سیاسی هم بود. منتها اختیار حزب توده و شورای عالی متحده که شاخه کارگری حزب بود، آنقدر در دست شوروی بود که اینها از خود هیچ اختیاری نداشتند. در واقع آن زمان شوروی هم اختیار خود را دست قوام داده و تابع آن شده بود. یعنی در ماجرای آذربایجان گول قوام را خورده بود و به همین دلیل به حزب توده فشار می‌آورد که تمام قدرت خود را باید به قوام بدهد و هرچه او می‌گوید آن را اجرا کند. به عبارتی عنان اختیار حزب توده و شورای عالی متحده کارگران به دست قوام افتاده بود.

دلیل وابستگی مقامات حزب توده به شوروی چه بود؟ آیا آنها واقعا به مبانی مارکسیسم باور داشتند یا اینکه واقعا سرسپرده شوروی شده بودند؟

به اعتقاد من، برخی اعضای حزب توده مانند کامبخش با وجود تظاهری که از خود نسبت به اندیشه‌های مارکسیستی نشان می‌دادند از اساس و پایه فدایی شوروی و حتی استالین بودند. برخی دیگر مانند عباس اسکندری که اهل زدوبند بودند برای رسیدن به پست وکالت و وزارت وارد حزب شده و آماده تعامل به شوروی و حاکمیت بودند. افرادی هم مانند سلیمان میرزا عضو حزب بودند که شخصا آداب و مناسک مذهبی را به جای می‌آوردند. گروهی هم با تفکر مرحوم دکتر تقی ارانی صرفا از روی باورهای شخصی عضو حزب شده بودند و سعی می‌کردند تا استقلال خود را حفظ کنند اما به اعتقاد من جو ضد شوروی و ضدمارکسیستی که از سوی هواداران آلمان نازی در سال‌های سلطنت رضا شاه بر جامعه حاکم شده بود، باعث شد تا از همان موقع ارتباط میان اعضای حزب با جامعه قطع شود. به واقع حتی تا مدتی پس از ورود متفقین به ایران و آزادی زندانیان سیاسی جو اجتماعی به نفع هواداران نازیسم و برعلیه هواداران اندیشه‌های مارکسیستی بود که این در نهایت باعث تقویت حس بدبینی و ترس از مردم در میان کادر رهبری حزب شده بود.

با این حال حزب توده اهداف کارگری هم که داشت؟

متاسفانه در تشکیلات حزب توده اندیشه و اغراض سیاسی بر تفکرات کارگری برتری داشت. بطوری که از ایرج اسکندری، و دکتر رادمنش و دکتر یزدی گرفته تا کامبخش و کیانوری و همچنین منتقدانی مانند مرحوم خلیل ملکی، جلال آل احمد، من و کشاورز هیچ کدام تفکر و عرضه کمک کردن به کارگران را نداشتیم و تنها معدود افرادی چون آراداشس آوانسیان بودند که می‌توانستند با کارگران راحت ارتباط برقرار کنند. در واقع در حزب توده، موضعات سیاسی و زد و بند و ارتباط گرفتن با شوروی و حاکمیت وقت بر همه مسائل سیطره داشت که این مساله باعث شده بود به غیر از شورای عالی متحده کارگران، هیچ پل دیگری میان کارگران و حزب وجود نداشته باشد.

فکر نمی‌کنید علاوه بر مسائل داخلی حزب، تعارض میان باورهای مذهبی مردم با اندیشه‌های مارکسیستی حزب توده بوده که مانع ارتباط موثر‌تر کارگران با حزب شده بود؟

بله، کارگر ایرانی به عنوان یک فرد مسلمان و خداپرست رابطه خوبی با اندیشه‌های مارکسیستی نداشت. چون وقتی اسم شوروی می‌آمد، خودبه‌خود تبلیغات منفی‌ای که از زمان رضا شاه برعلیه سوسیالیسم و مارکسیسم و کمونیسم شده بود، در اذهان تداعی می‌شد. اینکه بعد از انقلاب کمونیستی در شوروی کلیساها و مساجد را تعطیل و تخریب کرده بودند جو مذهبی مردم و بویژه کارگران را علیه حزب توده تحریک می‌کرد. یادمان باشد رضاشاه با افتخار از سرکوب نهضت جنگل دفاع می‌کرد و مردم نیز به دلیل ادعاهایی مبنی بر روابط میرزا کوچک خان با شوروی‌ها از این اقدام رضاخان پشتیبانی می‌کردند و دیگر کاری نداشتند که میرزا کوچک‌خان قبلا یک طلبه مسلمان بوده است. با این حال رهبران حزب توده به استناد اساسنامه حزب همیشه به باورهای مذهبی مردم احترام می‌گذاشتند، چون می‌دانستند برای نفوذ و ادامه فعالیت نباید در مقابل جامعه قرار بگیرند وگرنه حنای آنها رنگی ندارد و به همین دلیل همیشه چه در روزنامه‌های حزب و چه در دفاتر و کلوب‌های حزب در مناسبت‌های مذهبی، تبریک و تسلیت مذهبی درج می‌شد.

یکی از ویژگی‌های حزب توده جذب شعرا، نویسندگان و روشنفکران بود، در حالی که این حزب باید در درجه اول کارگران را جذب خود می‌کرد.

کارگران به دلیل باورهای مذهبی چندان با حزب در ارتباط نبودند و تنها با شورای عالی متحده کارگران که شاخه کارگری حزب بوده مرتبط بودند اما درباره جذب شعرا و نویسندگان باید بگویم که پس از شکستی که شوروی و به تبع آن حزب توده از قوام السلطنه در سال ۱۳۲۵ خوردند، در ساختار حزب تغییراتی جدی به وجود آمد. کادر رهبری حزب از تیم دکتر رادمنش به کامبخش و دارودسته او واگذار شد و در همین راستا تاسیس کلوب‌های هفتگانه حزب توده برای جذب بیشتر مشارکت مردمی در دستور کار قرار گرفت و بدین‌ترتیب پای نویسندگان و روشنفکران به محافل حزب توده باز شد.

اگر به جنبش‌های کارگری برگردیم، وضع تشکلات کارگری از سال‌های ۱۳۳۲ تا پیروزی انقلاب اسلامی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در آن دوره که من دیگر از عالم سیاست استعفا داده بودم و اصلا در ایران نبودم و هیچ اطلاعاتی در این رابطه ندارم. بطور کلی بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و فرار اعضای حزب توده دیگر نه حزب و نه شورای متحد نفوذی در ایران نداشتند و اگر هم یک جایی پایگاهی برای فعالیتی صنفی وجود داشت یا قوام السلطنه یا ساواک آنجا را تحت نظر داشت.

بین سال ۳۲ تا ۵۷ سازمان‌هایی به وجود می‌آیند که داعیه کارگری داشتند. از سازمان‌های چریکی فدای خلق تا مجاهدین خلق گرفته که اگر اینها را دنبال کنیم می‌بینیم از دل جریان‌های جبهه ملی بیرون آمدند. شکل‌گیری این سازمان‌ها را تا چقدر می‌توان متاثر از وضع کارگران دانست؟

بیشتر اعضای این سازمان‌ها را جوانان احساساتی و تقریبا بی‌اطلاع از خلق و خوی ملت ایران تشکیل داده بودند. در واقع بنیانگذاران حزب توده بیشتر از اینها از جامعه ایران شناخت داشته و با مردم سروکار داشتند و افکار توده مردم را می‌شناختند. می‌بینیم که این سازمان‌ها با همه ادعای خود در نهایت نتوانستند در پیگیری مطالبات کارگران موفق شوند.
منبع: سایت اعتماد- سیدابراهیم علیزاده ـ پانیذ فاضلیان