نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

پدر فريدون صيدی راد: وضعيت دشوار خانواده های ديگر را که می بينيم درد خودمان از يادمان می رود

25اسفند :
:در حاليکه کمتر از يک هفته به فرا رسيدن سال نو باقی مانده است اما پيگيری های خانواده های زندانيان سياسی برای مرخصی و مرخصی استعلاجی و درمانی بی نتيجه مانده است. فريدون صيدی راد از اعضای فعال ستاد انتخاباتی مهدی کروبی که از روز دهم اسفند ماه سال گذشته در زندان بسر می برد يکی از اين زندانيان سياسی محروم از حق مرخصی و ملاقات حضوری است.

احمد صيدی راد پدر فريدون صيدی راد با اعلام بی نتيجه ماندن پيگيری های خود برای مرخصی و ملاقات حضوری به ”جرس“ می گويد: ”برای مرخصی فريدون اقدام کرده بودم و امروز قرار بود که پاسخ دهند اما بعد از اينکه به دادستانی مراجعه کرديم هيچ جوابی نگرفتيم! فقط گفتند نامه از بند آمده و برای آقای دولت آبادی گذاشته اند و همين! اين در حالی است که چند روز ديگر عيد است و زمانی نمانده تا تعيين وثيقه و کارهای آن�الان مدتی است از شهرستان به تهران آمده ام و پيگير هستم اما خب چکار می توانيم انجام دهيم؟ هر هفته هم با خانواده از اراک تا تهران می آييم تا فريدون را ملاقات کنيم. دلمان طاقت نمی آورد و سختی راه را تحمل می کنيم. البته خيلی از خانواده های ديگر از گرگان، آبادان، مشهد و شهرهای دور می آيند و باز اراک فاصله اش کمتر است و خانواده های ديگر مشکلاتشان بيشتر است.“


وی به شرايط دشوار خانواده های زندانيان سياسی اشاره کرده و ادامه می دهد: ”وقتی وضعيت دشوار خانواده های ديگر را می بينيم درد خودمان از يادمان می رود. درست است که دل تنگ فريدون هستيم و برای ملاقات حضوری و مرخصی او تلاش می کنيم و می خواهيم عيد پيش ما باشد اما خيلی از خانواده ها مثل خانواده های داشاب و جمالی و خرم که بچه های خردسال و کوچک دارند و تحمل اين شرايط برای آنها سخت تر است و بيشتر از خدا می خواهيم شرايط جوری شود و اين بچه های معصوم اينقدر رنج نبرند. هر وقت که اين بچه های کوچک را در سالن ملاقات می بينم خيلی سختم می شود. نمی دانيد چه صحنه هايی می بينم که دلم به درد می آيد. مثلا اين هفته در را باز کردند تا بچه آقای داشاب برود آن طرف شيشه و کمی در بغل پدرش آرام بگيرد، هفته پيش فرزند آقای جمالی رفت آنطرف شيشه پيش پدرش و�.بچه ها خيلی حساس هستند، افسرده و عصبی شده اند ( آقای صيدی راد در حاليکه از يادآوری اين صحنه های ملاقات و شرايط خانواده ها منقلب شده بود با بغض و آه صحبتهايش را ادامه داد)


او خاطر نشان می کند: ”خدا شاهد است من و همسرم وقتی بچه ها را می بينيم که چقدر ناراحت هستند، حالمان بد می شود. همسرم احساساتی می شود و فريدون را از ياد می برد و می خواهد پدران اين بچه ها به مرخصی بيايند. ما بر احساسات خودمان پا می گذاريم و از مسئولين می خواهم به اين زندانيان مرخصی دهند تا فرزندانشان در کنار آنها سال نو را تحويل کنند. تنها مشکلات اين بچه های کوچک نيست بلکه امروز در دادستانی خيلی از خانواده ها پيگير وضعيت نامناسب جسمانی عزيزانشان بودند و برای درمان و معالجه آنها دوندگی می کردند، خلاصه شرايط خيلی سختی است. شرايط طوری شده که وقتی به يک زندانی مرخصی می دهند اصلا خوشحال نيست که به مرخصی می آيد بخاطر اينکه بقيه زندانيان در زندان می مانند و دلش پيش آنهاست�“


فريدون صيدی راد بعد از بازداشت مدت چهل و دو روز در بند دو الف سپاه در سلول انفرادی و تحت بازجويی قرار داشت. چندين بار برگزاری دادگاه وی به تعويق افتاد و نهايتا در مردادماه سال نود در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به رياست قاضی مقيسه در مجموع به سه سال حبس تعزيري، يکسال به اتهام تبليغ عليه نظام و دو سال به اتهام شرکت در تشييع جنازه آيت الله منتظری و تجمع اعتراضی عاشورا در اراک محکوم شد.


پدر اين زندانی سياسی می افزايد: ”حدود شش هفت ماه هم است که ملاقات حضوری ما قطع شده است، بعضی از زندانی ها ملاقات حضوری دارند اما مال ما و تعدادی ديگر از زندانيان قطع شده است، نامه هم داديم اما بی نتيجه بوده است. خودشان که می گويند علت آن بخاطر موضعگيری آنها در رابطه با انتخابات است.“


فريدون صيدی راد صاحب وبلاگ ”انقلاب سبز اراک“ است که در آن اخبار سايت های سبز و اعتراضات دانشجويی و کارگری را پوشش می داد.


آقای صيدی راد به تطبيق جايگاه و حرمت زندانيان سياسی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب پرداخته و تصريح می کند: ”ما در کتاب های خاطرات زندانيان سياسی زمان شاه خوانديم که در آن زمان هنگام سال نو که می شد به خانواده های زندانيان سياسی امتيازات خاصی می دادند از جمله ملاقات حضوری. اما الان هيچ خبری نيست و ملاقات حضوری و تلفن هم نداريم. خود آقای خامنه ای از زندانيان سياسی زمان شاه بودند و بهتر شرايط خانواده ها را درک می کنند اما نمی دانم چرا الان وضعيت اينگونه است؟“


25 اسفند 1390

چه کسی خامنه‌ای را در تیرماه ۶۰ ترور کرد؟

   
به یاد اروج امیرخان‌زاده که «برای نامش مقاومت کرد»

سه دهه از انفجار بمب در مسجد ابوذر تهران و مجروح شدن خامنه‌ای می‌گذرد، در دو دهه‌ی گذشته بنا به دلایل گوناگون تلاش زیادی از سوی دستگاه‌های تبلیغاتی رژیم صورت گرفته است تا علیرغم تکذیب مجاهدین، ترور خامنه‌ای در ۶ تیرماه ۱۳۶۰ را که توسط «رهروان فرقان» صورت گرفت به آن‌ها نسبت دهند.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی و جناح غالب رژیم در چند سال گذشته حجم‌ تبلیغات خود در این زمینه را افزایش داده‌اند و برای اولین بار از «محمد جواد قدیری» یکی از اعضای مجاهدین به عنوان طراح بمبگذاری در مسجد ابوذر نام برده‌اند. 
- در نگاه جناح غالب رژیم، سه دهه از پایان فعالیت گروه فرقان می‌گذرد و این گروه وجود خارجی ندارد. چه بهتر که این ترور به حساب مجاهدین گذاشته شود که در صحنه‌ی سیاسی فعالند و دشمن اصلی رژیم محسوب می‌شوند. 
-در پس این ادعای جناح غالب تصفیه حساب با جناح‌های رقیب در حاکمیت یعنی «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» و «کارگزاران» نیز نهفته است. محمدجواد قدیری نفوذی مجاهدین در «کمیته انقلاب مستقر در اداره دوم ستاد ارتش» بود که تحت تسلط سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی قرار داشت. همچنین زهره عطریانفر همسر محمدجواد قدیری، خواهر محمد عطریانفر یکی از گردانندگان اصلی «کارگزاران» و مهره‌های قدیمی اطلاعاتی و امنیتی رژیم است. به این ترتیب می‌توان پای جناح‌ مغلوب رژیم را به «سوء قصد» به جان «رهبر معظم» و «ولی فقیه» باز کرد و آن‌ها را به موضع انفعالی کشاند. 
احمد قدیریان معاون اجرایی لاجوردی و قدوسی که بخوبی با طراحان و مجریان ترور خامنه‌ای آشناست به منظور انداختن بار مسئولیت ترور خامنه‌ای به دوش مجاهدین و محمد جواد قدیری و زمینه سازی برای طرح سناریوی مربوطه می‌نویسد:
«محمد جواد قدیری عضو کادر مرکزی سازمان و از طراحان اصلی انفجار مسجد اباذر، در روز چهارم تیر به دوستان خود با اطمینان خبر می‌‌دهد که روز هفتم تیر، کار یکسره خواهد شد.» خاطرات احمد قدیریان، صفحه‌ی ۱۷۹

او همچنین اضافه می‌کند:

«وی روز ششم تیر قبل از فرار از کشور «به بعضی از متهمین که مجدداً دستگیر شده‌اند گفته بود که فردا یعنی روز هفتم تیر ۶۰ کار نظام اسلامی تمام شده است. » خاطرات احمد قدیریان، پاورقی صفحه‌ی ۱۷۹

روایت احمد قدیریان چنانچه درست هم باشد به موضوع «هفت تیر» برمی‌گردد و نه ترور خامنه‌ای در ششم تیرماه.
هر تحلیلگر اطلاعاتی و امنیتی تازه کار هم می‌داند گروهی که می‌خواهد در روز هفتم تیر «کار رژیم را یکسره کند» با یک عملیات کوچک و حاشیه‌ای یک روز قبل هشیاری امنیتی را بالا نمی‌برد و در نتیجه‌ی عملیات بزرگ و تعیین کننده خود را به خطر نمی‌اندازد. (بایستی توجه داشت چنانچه خامنه‌ای روز ۶ تیرماه در انفجار بمب زخمی نمی‌شد یکی از حاضران در جلسه‌ی «هفت تیر» بود.)

قدیریان در معرفی محمدجواد قدیری نوشته است:‌

«جواد قدیری یکی از طراحان مهم انفجار مسجد اباذر بود». وی که نام کاملش محمدجواد قدیری مدرس است و از اعضای قدیمی و سازمان و نفوذی در کمیته انقلاب مستقر در اداره دوم ستاد ارتش بود، بعداز سوءقصد نافرجام به آیت الله خامنه ای متواری شد و از کشور گریخت.»

به نظر من ادعای احمد قدیریان در مورد اطلاع محمد جواد قدیری از انفجار «هفت تیر» هم واقعی نیست و بر می‌گردد به دعواهای لاجوردی و قدیریان و گردانندگان دادستانی با اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در سال‌های اولیه دهه‌ی ۶۰ بخش  ۲۰۹ اوین را اداره می‌‌کردند. دشمنی و رقابت بین گردانندگان دادستانی و ۲۰۹ اوین که بیشترین ضربات را به گروه‌های سیاسی در سال‌های اولیه دهه‌ی ۶۰ زد آنقدر زیاد بود که لاجوردی در وصیت‌نامه‌اش از آن‌ها به عنوان «منافقین جدید» و خطرناک‌تر از «منافقین» قدیمی نام می‌برد.

محمد جواد قدیری یک نفوذی مجاهدین در «کمیته انقلاب مستقر در اداره دوم ستاد ارتش» با توجه به حیطه‌ی اطلاعاتی و امنیتی، در موقعیتی نبود که از عملیات حساس و تعیین کننده «هفت تیر» که حداکثر چند نفر انگشت شمار می‌توانستند از آن با خبر باشند اطلاع داشته باشد. بر فرض محال حتی اگر خبر هم که می‌داشت، با توجه به ساختار تشکیلاتی مجاهدین و رعایت مسائل و ضوابط امنیتی (به خصوص در مورد او که نفوذی هم بود به مراتب تشدید می‌شد) غیرممکن بود سه روز قبل از عملیات آن را با دوستانش مطرح کند. اصلا پذیرفتنی نیست یک نفوذی مجاهدین در یک نهاد حساس با وظایف و مسئولیت‌های مهم با دوستانش به گپ و گفتگو نشسته و برخلاف ظاهری که از خود نشان می‌دهد در رابطه با «یکسره کردن» کار رژیم خبر دهد.

این ادعاها در حالی است که روزنامه کیهان در تاریخ هفتم تیرماه ۱۳۶۰ در صفحه‌ی سوم خود خبر داد که در قسمتی از بدنه‌ی داخلی ضبط صوت انفجاری با ماژیک نوشته شده بود: «هدیه گروه فرقان» و رسول جعفریان یکی از محققان مرکز اسناد انقلاب اسلامی در کتاب «جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی سیاسی ایران» ص ۹۲۷ آورده است: «و جزو‌ه‌ای نیز با امضای این گروه [فرقان] درباره این سوءقصد انتشار یافت.»

در ویژه‌نامه «همشهری» در خصوص واقعه ۶ تیر و بمبگذاری در مسجد ابوذر تهران هم آمده است:

«امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یك ضبط صوت ‌افتاد كه مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جداره‌ی داخلی ضبط شكسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی».

در ادامه گزارش آمده است:
«شیرینی عیدی گروهک فرقان، به کام مردم نشست. هر وقت که در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بود که از حزب می‌آمد بیرون و اگر ۶ تير مسجد ابوذر منفجر نمي‌شد ...»

ویژه‌نامه همشهری در خصوص واقعه 6 تیر www.jahannews.com/vdcj88evtuqe88z.fsfu.html

برای شناخت ماهیت دروغپرداز معاون لاجوردی و ادعاهای غیرواقعی‌ای که «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» تحت عنوان روایت تاریخ انقلاب اسلامی جعل کرده و انتشار می‌دهند لازم می‌بینم توضیحاتی را در مورد اروج امیرخان‌زاده که پس از تحمل سخت‌ترین شکنجه‌ها در نماز جمعه تبریز به دار آویخته شد ارائه دهم تا به سهم خودم در زنده کردن نام او بکوشم.

اروج امیرخان‌زاده، اهل ارومیه و دانشجوی سال سوم دانشکده‌ی کشاورزی کرج بود. یکی از دوستانم که در سال ۶۱ ذر سلول شماره‌ی ۸۲ بخش ۲۰۹ اوین زندانی بود می‌گفت:
بین ده تا پانزده اردیبهشت ساعت ۷ شب در باز شد و یک نفر وارد سلول شد. تا پیش از آن من و «حمید» که او هم مثل من زندانی «دو نظام» بود هم‌سلول بودیم. فرد تازه وارد از زندان قصر به اوین منتقل و هنوز بازجویی نشده بود.
بلافاصله بعد از ورود به سلول تا چشمش به ماهی‌‌ای که در تنهایی سلول با مقوا درست کرده و با نخ از سقف سلول آویزان کرده بودم افتاد با لهجه‌ی غلیظ آذری گفت: «تو هم که بر خلاف جریان آب حرکت می‌کنی.»
من و حمید با تعجب به یکدیگر نگاه کردیم. کسی در اولین برخورد آن‌هم در سلول ۲۰۹ اوین چنین حرفی نمی‌زد. اسم‌اش را پرسیدم گفت: اروج امیرخان‌زاده.
پرسیدم اتهامت چیست؟ گفت: بعدها می‌فهمید.
تقریباً ساعت ۱۱ – ۱۲ شب بود که برای بازجویی صدایش زدند. روز بعد ساعت ۴ بعداز ظهر او را به سلول بازگرداندند. چیزی از او باقی نمانده بود. پاهایش خون‌آلود و گوشت‌‌ پاهایش کنده شده بود و استخوانش پیدا بود. کمتر کسی را دیده بودم که به این شکل شکنجه شده باشد. پایش را پانسمان هم نکرده بودند. مشخص بود قصد دارند دوباره روی همان پا شلاق بزنند. البته بعدها که پانسمان هم کردند باز شکنجه را ادامه دادند. هرچه اصرار کرد بخوابد نگذاشتیم. مجبورش کردیم که راه برود تا کلیه‌هایش از کار نیفتد. بی‌خوابی و شکنجه‌ی شب گذشته رمق‌اش را گرفته بود و روی پا بند نبود. بالاخره دو ساعتی خوابید تا دوباره برای بازجویی صدایش زدند.
چند روزی که گذشت حمید را به جای دیگری منتقل کردند. از آن‌جایی که تنها بودیم، روابط‌ من و اروج نزدیک‌تر شد.
در پاسخ به سوال بازجویان نامش را «فرقان» نوشته بود و شغل‌‌اش را «مجاهد». در پاسخ به پرسش در مورد تاریخ تولدش نوشته بود «زاده شده در کنار خلق» و پدر و مادرش را «جداکننده‌ی حق از باطل» معرفی کرده بود. از او پرسیدم چرا این‌ها را نوشتی؟ چرا اسم‌ات را به من گفتی ولی به آنها نگفتی؟ گفت: «زبان در برابر ضدخلق بازکردن خیانت به باورهای انسانی است.» و بعد اضافه کرد: «پیش خودم گفتم من چی‌ام از مهدی رضایی کمتر است. او مقاومت کرد برای ارزش‌های انسانی. من هم می‌ایستم و مقاومت می‌کنم. مقاومت می‌کنم برای نامم، نه آن که دیگران از نامم نان بخورند. من می‌خواهم نامم را حفظ کنم نه آن که نانم را حفظ کنم».
من هم اضافه کردم: «من می‌خواهم گمنام بمیرم اما بدنام نمیرم».
اروج گفت: «مرا خواباندند روی تخت، اولین کابلی که به کف پایم زدند مغزم آمد داخل دهانم. در شرایطی که درد شکنجه زجرم می‌داد به فکر کابل نبودم. یک لحظه این واژه به مغزم نشست؛ «نه»!‌ همه کس مهدی رضایی نمی‌شود ولی اروج باید اروج باشد. » او شکسته نفسی می‌کرد.
اروج مسئولیت تمام عملیات‌ها را شخصاً به عهده گرفته بود. می‌گفت «می‌خواهم مانند برادر بزرگم ایستاده بمیرم.»
او برایم از «رهروان فرقان» (۱) گفت که با ایرج افشاری در بنیان‌گذاری آن شرکت داشتند. تا آن موقع اسم این گروه را نشنیده بودم. تصور می‌کردم بعد از دستگیری و اعدام رهبران فرقان در سال ۵۹ فعالیت‌ آن‌ها به پایان رسیده است.
اروج در خلال گفتگوهایی که داشتیم گفت: به چند عملیات موفق و ناموفق اعتراف کرده‌ام. سپس از طرح ناموفق ترور موسوی اردبیلی و هاشمی رفسنجانی یاد کرد و عاقبت به انفجار در مسجد ابوذر و ترور خامنه‌ای اشاره کرد.

به منظور ترور موسوی اردبیلی در دوم دیماه ۱۳۵۹ وسط خیابان ۱۶ آذر بمب‌گذاری کرده بودند که خبرش در روزنامه کیهان آمده بود. آن‌ها هفته‌ها وی را زیر نظر گرفته و ساعات عبور و مرورش را در آورده بودند. قصد داشتند هنگام عبور ماشین وی بمب را منفجر کنند. دو طرف خیابان ۱۶ آذر جوی آب قرار دارد و در اواسط خیابان مزبور یک جوی آب، جوی‌های دو طرف خیابان را به هم وصل می‌کند که روی آن پوشیده است. آن‌ها بمب را در جوی وسط خیابان کارگذاشته بودند اما بمب با کمی تأخیر منفجر می‌شود و موسوی اردبیلی جان سالم به در می‌برد.

در مورد خامنه‌ای می‌گفت: این بار من و ایرج می‌خواستیم به چشم خودمان موفقیت عملیات را شاهد باشیم. برای همین وقتی ضبط صوت را در مقابل خامنه‌ای گذاشتیم دم درب مسجد ایستادیم تا منفحر شود. مطمئن بودیم که به ما آسیبی نمی‌رسد چون بمب چندان قوی نبود و به گونه‌ای طراحی شده بود که تنها خامنه‌ای را هدف قرار دهد و به مردم آسیبی نرساند. (۲)
او در خلال صحبت‌هایش به چندین عملیات مصادره‌ی ماشین که توسط وی و ایرج افشاری صورت گرفته بود اشاره کرد. می‌گفت بارها تصمیم‌ می‌گرفتیم ماشینی را مصادره کنیم اما به محض این که در ماشین می‌نشستیم دلمان می‌سوخت و از خیر مصادره ماشین می‌گذشتیم.

عاقبت اروج، هنگامی که قصد داشت سوار ماشینی شود که چند روز قبل مصادره کرده بودند توسط آگاهی دستگیر می‌شود. مأموران آگاهی پیش‌تر گزارش سرقت ماشین مزبور را دریافت کرده بودند. اروج مدعی می‌شود که ماشین متعلق به خودش است و با آن مسافرکشی می‌کند. مأموران آگاهی با تشکیل پرونده او را تحویل زندان قصر می‌دهند و بنا به دستور‌العملی که آن روزها از طرف دادستانی انقلاب صادر شده بود موضوع را به آن‌ها گزارش می‌کنند. در بررسی‌های اولیه‌، دادستانی اوین متوجه می‌شود که با ماشین مزبور عملیات هم انجام شده است و خواهان تحویل وی به زندان اوین می‌شوند.

اروج می‌گفت: «من رفتنی هستم. می‌دانم چه بلایی سرم خواهند آورد. به تو اعتماد کردم. این‌ها را می‌گویم که در تاریخ ثبت شود.»

در خردادماه ۶۱ مرا به دادگاه بردند و از اروج جدا شدم. در شهریور ۶۱ بود که در روزنامه‌ها خواندم او را در نماز جمعه‌ی تبریز به دار آویخته‌اند.

یاد او که برای نامش مقاومت کرد زنده باد.


ایرج مصداقی ۲۴ اسفند ۱۳۹۰

irajmesdaghi@yahoo.com


پانویس:
۱- رهروان فرقان در مرداد ۵۹ شیخ قاسم اسلامی یکی از منتقدین سرسخت شریعتی را نیز در تهران ترور کرده بود.
۲- روایت پاسدار محافظ خامنه‌ای از انفجار مسجد ابوذر و زخمی شدن خامنه‌ای:
«آقا در حال پاسخ دادن به سؤال دوم بودند كه يك دقيقه قبل از انفجار، شخصي يك ضبط «آيوا» كه حالت استوانه اي داشت و طوسي رنگ هم بود را آورد و روي تريبون گذاشت و كليد آن را فشارداد. بعد از رفتن اين فرد كليد ضبط صوت مثل حالتي كه نوار تمام مي شود بالا زد و به حالت اول برگشت كه براي ما تعجب برانگيز شد كه چگونه به اين زودي نوار اين ضبط تمام شد. از طرفي به مجرد گذاشته شدن ضبط بر روي تريبون، بلندگو با صدايي بلند و تقريبا غيرقابل تحمل سوت كشيد، كه آقا يك لحظه خودشان را به سمت چپشان به عقب كشيدند و با اعتراض گفتند: «اگر اين درست نمي‌شود خاموشش كنيد...» واقعا سوت كشيدن اين بلندگو از الطاف الهي بود. چرا كه بلندگو دقيقا در برابر سينه ايشان گذاشته شده بود و اين اتفاق موجب شد تا ايشان مقداري به سمت چپ، به عقب بروند و همين باعث شد كه جراحات حاصل از اين انفجار بيشتر متوجه سمت راست بدن ايشان بشود. يك نفر رفت تا آمپلي فاير را تنظيم كند من يك نگاهم به اين فرد بود و نگاه ديگرم به ضبط كه چرا كليد آن پريد؟ كه يكباره انفجار اتفاق افتاد. در واقع تمام اين رويدادهايي كه براي شما نقل كردم در يك لحظه و بسيار سريع روي داد.
كيفيت جاسازي موادمنفجره در ضبط و عمل كردن اين مواد به چه صورت بود؟

توي ضبط يك مكعب مستطيل چدني گذاشته بودند و مواد را در درون آن جاسازي كرده بودند. جالب اينجا بود كه اين نوع بمب به صورت فشنگي عمل مي‌كرد نه انفجاري و فقط فرد مورد نظر را مورد هدف قرار مي‌داد. صداي مهيبي هم نداشت و اطراف هدف موردنظر هم آسيب نمي‌ديد. خوب است بدانيد كه پس از اين انفجار حتي تريبوني كه آقا پشت آن صحبت مي‌كردند هم آسيب نديده بود و من خودم وقتي صداي انفجار شنيده شد و خواستم خودم را سريع به آقا برسانم آن را برداشتم و به گوشه‌اي پرتاب كردم.»


Democracy Now! hosts a debate

democracynow vient de mettre une vidéo en ligne :
democracynow.org - Democracy Now! hosts a debate on big labor's endorsement of President Obama's re-election between labor reporter Mike Elk and Arthur Cheliotes, president of Communications Workers of America Local 1180, a union that has pledged support of President Obama. This week the AFL-CIO, the nation's largest labor organization, endorsed Obama following earlier statements of support from several unions, including: Service Employees International Union; the American Federation of State, County and Municipal Employees; the American Federation of Teachers; and the Communications Workers of America. Elk's latest story for In These Times magazine is titled, "Not All Labor Leaders Happy With AFL-CIO's Obama Endorsement."

To watch the complete daily, independent news hour, read the transcript, download the podcast, and for additional Democracy Now! reports on the 2012 election, visit http://www.democracynow.org/topics/election_2012

FOLLOW DEMOCRACY NOW!

خاوران اهواز سندی برجسته از کشتار دهه ۶۰ / گزارش تصویری

خاوران اهواز سندی برجسته از کشتار دهه ۶۰ / گزارش تصویری


هرانا - خاوران ها مناطقی هستند که مدفن تعداد بسیار زیادی از زندانیان سیاسی اعدام شده به دست حکومت جمهوری اسلامی در محدوده زمانی سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ می باشند. در اقصی نقاط ایران چنین مناطقی یافت میشود که نقطه اشتراک آنها متروک بودن، نداشتن نام و نشان، نبود سنگ و مقبره و در برخی موارد وجود گورهای دسته جمعی در آن هاست. "خاوران"ها مورد غضب حکومت هستند به طوری که در طی حدود سه دهه گذشته همواره کمترین نشانه های موجود در آنها تخریب شده، بعضا اثار شلیک گلوله بر بعضی قبور رویت شده و همینطور در مواردی حکومت ایران به تغییر کاربری این مناطق دست زده است. "خاوران" ها "سند برجسته جنایت علیه بشریت" هستند، جنایتی که به آمریت حکومت و مسولان وقت جمهوری اسلامی ایران صورت گرفت.
در این رابطه برای تنویر افکار عمومی و حفظ اسناد "جنایت" صورت گرفته تا زمان دادرسی به این واقعه، مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران در کنار سایر نهادهای حقوق بشری به شناسایی و معرفی این مناطق اقدام می نماید. این نوشتار اختصاص دارد به خاوران اهواز همراه با تصاویر مربوطه.

خاوران اهواز
از اوایل سال ۱۳۶۰ که اعدام افراد وابسته به گروه های  سیاسی مخالف حکومت جمهوری اسلامی در اهواز ، همچون سایر شهرها آغاز شد ، حاکمیت ایران این افراد را در گورهایی نزدیک به گورستان عمومی اهواز که بهشت آباد نام دارد دفن کرد.
گورستان بهشت آباد که در ضلع جنوب شرقی اهواز قرار دارد، در سال ۱۳۶۰ تقریبآ خارج از شهر بود و در مجاورت آن باغ های سیفی و نخلستان قدیمی شهر و نیز محله ی فقیرنشینی به نام خروسی قرار داشت.
اولین گروه های زندانیان سیاسی اعدام شده یا به قتل رسیده در سال ۱۳۶۰ توسط حکومت ایران در فاصله ی حدودآ ۳ کیلومتری ضلع شرقی بهشت آباد به موازات جاده منتهی به پارک جنگلی فولاد دفن شدند. در سالهای پس از آن نیز سایر اعدامی ها از جمله اعدام شدگان قتل عام ۶۷ در اهواز نیز عمومآ در این محل دفن شدند. که در تصاویر ماهواره ای زیر این مناطق مشخص شده است.

دسترسی به این محل با دشواری های فراوان صورت می گیرد.
در این رابطه در سال ۱۳۷۵ اتحادیه تعاونی های مسکن استان خوزستان شروع به آماده سازی زمین های اطراف این محل جهت ساخت و ساز نمود که تا کنون کمتر از ۴۰ درصد پیشرفت کار داشته اند.
همینطور در سال ۱۳۷۶ شهردار وقت اهواز "عباس هلاکویی" که سابقه عضویت در نهادهای امنیتی داشت، طرح تبدیل این گورستان به فضای سبز! را مطرح نمود اما به دلیل آنکه خاک منطقه بیش از حد نامناسب و دسترسی به آن نیز دشوار بود این طرح عملآ پس از سه سال کنار گذاشته شد.
در سال ۱۳۸۰ نیز سازمان مسکن و شهرسازی اهوز تحت عنوان طرح های جدید شهری شروع به طراحی، جهت ساخت و ساز  نمود اما از آنجا که سازمان مسکن و شهرسازی نتوانست با مالکین این املاک که از قدیم صاحب سند بودند به توافق برسد، این طرح نیز نیمه تمام رها شد. در کنار تمام تلاش های صورت گرفته برای از بین بردن این محل در حال حاضر شهرداری اهواز تمامی نخاله های ساختمانی را در این گورستان بی نام و نشان تخلیه می کند ، این اقدام باعث شده که دسترسی به این مزارها روز به روز دشوارتر شود و آثار وجودی آن نیز رو به نابودی برود. به ویژه در دو فصل پاییز و زمستان که بارندگی زیاد شده و آب های سطحی نیز راه خروج ندارد وضع به مراتب بدتر می شود ، به گونه ای که تقریبآ شش ماه از سال آب تا نیمی از مزارهای مرتفع سیمانی جمع شده و سبب نشست و تخریب بیشتر آنها می شود. تصاویری از این محل در پی می آید.

منبع: ماهنامه خط صلح

خامنه ای را مانند توما لوبانگا دیلو به عنوان جنایتکار جنگی می توان به دادگاه لاهه کشاند

خامنه ای را مانند توما لوبانگا دیلو به عنوان جنایتکار جنگی می توان به دادگاه لاهه کشاند

نظام جلالی 15.03.2012



به گزارش ایرو نیوز:

نخستین رای دادگاه رسیدگی به جنایات جنگی صادر شد

"دادگاه کیفری بین المللی در شهر لاهه هلند، روز چهارشنبه توما لوبانگا دیلو را به دلیل نقش داشتن در جنایت جنگی طی دهه گذشته در کنگو گناهکار شناخت.
این نخستین رای دادگاه رسیدگی به جنایات جنگی محسوب می‌شود. وی با اتهام اعزام کودکان به عنوان سرباز به صفوف جنگجویان طی سال های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۳ به این دادگاه فراخوانده شده است......... پرونده قضایی چهار کنگویی دیگر نیز که متهم به یورش به غیرنظامیان و استفاده از کودکان در جنگ هستند در دست بررسی است."


علی خامنه ای از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ برای دو دوره متوالی رئیس‌جمهور ایران بود و پس از مرگ خمینی جانشین او شد. به مدت 8 سال از  1359 تا 1367 جنگ ویرانگر بین دو دولت ایران و عراق به طول کشید و کودکان زیادی  در جنگ 8 ساله ایران و عراق توسط رژیم ایران اغفال و به جنگ فرستاده و کشته شدند.


رئیس‌جمهور ایران عالی‌ترین مقام رسمی کشور ایران بعد از رهبر است که علی خامنه ای در زمان جنگ رئیس جمهور و بعد از مرگ خمینی رهبر جمهوری اسلامی شده است و علی خامنه ای یکی از افرادی است که در فرستادن کودکان به جنگ مسئول بوده است. مطابق با قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، رئیس جمهور مسئولیت اجرای قانون اساسی و ریاست قوه مجریه را عهده‌دار می‌باشد. او رئیس «قوه مجریه» است. امضای عهدنامه‌ها، موافقت‌نامه‌ها و مسائل مربوط به دیگر کشورها و سازمان‌های بین‌المللی، برنامه‌ريزى ملى، بودجه و وظیفه گماشتن‌های دولتی، گماشتن وزیرها، استان دارها و سفیرها تابع تصدیق مجلس شورای اسلامی، از جمله وظایف رئیس جمهور می‌باشد. همچنین رئیس‌جمهور در ایران رئیس شورای عالی امنیت ملی و رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز می‌باشد. 

در ایران دفتر ریاست جمهوری نظارت و کنترل تمام روی سیاست خارجی، نیروهای مسلح و یا سیاست هسته‌ای ایران را ندارد. این موارد همگی زیر نظر مستقیم رهبر ایران می‌باشد و علی خامنه ای جانشین خمینی است  و هم اینکه خامنه ای رئیس جمهور بوده در دوران جنگ که بسیاری از کودکان را با مغز شویی و وعده  گرفتن کلید بهشت در جنگ به کشتن دادند.
بنابراین خامنه ای را مانند توما لوبانگا دیلو به عنوان جنایتکار جنگی می توان به دادگاه لاهه کشاند.
در اینجا تعدادی از اسناد تصویری جنایات جنگی خامنه ای و شرکا را ضمیمه مطلب می کنم.