نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۵ آبان ۱۹, چهارشنبه



کارگران بدبختی که شش ماه و یک سال است حقوق نگرفته اند!


Sat 5 11 2016

محمد علی مهرآسا

mehrasa.jpg
با دیدن و شنیدن خبرهای مربوط به ایران و با توصیفهائی که از اوضاع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشور می شود، راهی دیگر وجود ندارد جز اینکه بگوئیم ایران به یک محیط دارالعجایب تبدیل شده است. یا به یقین کامل اذعان کنیم که باید سران و کار به دستان سطح بالای حکومت ولایت فقیه را ابلهان و طراران و دغلکاران روزگار به حساب آورد؟ زیرا بنا به ادعا و گفتار سران حکومت پول فراوان دارند و میزان نقدینگی در دست مردم عددی است بالای 700 هزار میلیارد تومان؛ ولی کارمند و کارگر از عقب افتادن پرداخت ماهانه اش می نالد. فرهنگیان نیز حقوقهای ناچیزی دارند که در فقر و تنگدستی روزگار می گذرانند. بدشانسی این گروه که به حق مهمترین و با ارزشترین قشر کارمند دولتند، در این است که مانند همکارانشان در دیگر ادارات محلی برای دزدی و ارتشا ندارند و باید با همان رقم حقوق زیر خط فقر شرمنده خانواده باشند.

مرتب در فیس بوک تصاویری به رخمان کشیده می شود که کارگران فلان کارگاه و کارخانه یک پلاکارد بزرگ در دست دارند و در حال اعتراضند. روی پلاکارد نیز نوشته شده است ما از شش ماه گاه تا یک سال است - که بستگی به وضع محل کار دارد - حقوق در یافت نکرده ایم.
من با دیدن این گونه پلاکاردها، ضمن غرق در همان افکاری که بی نتیجه بودن انقلاب 1357 را با تمام وجود لمس می کنم، هنگامی که زندگی این کارگران ویا کارمندان را در ذهن خود مجسم می کنم سراسر بدنم غرق عرق می شود. زیرا هیچ کاری از من و ما در برابر این استبداد و بیداد ساخته نیست. نه من می دانم و نه افراد دیگری چون من که برای این بخت برگشته ها چه باید کرد، مدتی به عکس و مطلب همراه اندوه شدید در ضمیرم می نگرم، اما به ناچار روی بر می گردانم تا از ریزش اشکم جلوگیری کنم.
آخر این چه کشور و چگونه سر زمینی است که میلیاردها دلار طلا و زیور آلات برای نصب بر روی قبر امامان و امامزادگان - حتا دست دهم شیعه – اعراب هزینه می کنند؛ و مرتب کاروانهای آنچنانی راهی عراق و سوریه می شوند و هر سال چند سد میلیون دلار برای سوریه و حزب الله لبنان می فرستند. ولی درون خود کشور و میهن مردم گرسنه اند و در فقر و تنگدستی مطلق می زیند؟

چگونه است که کارگر شش ماه مزد کارش را نمی گیرد و به اجبار با فروش وسائل منزل، زندگی را می گذراند؛ اما 20 میلیون از همین مردم نام نویسی می کنند که برای اربعین مرگ حسین عرب ایرانی کش که 1400 سال پیش رویداده است به کربلا بروند؟ ایرانی کُش گفتم برای اینکه حقیقت دارد زیرا حسین و برادرش حسن در حمله عمر به ایران از سران سپاه بودند و در شمال ایران جنایتهائی انجام دادند که حتا کتاب کاغذی تاریخ را شرمنده کرده است.
این چه نوع آئین و ایدئولوژی است که دولتش زیور قبر اعراب مرده در قرنهای پیش را بر تهیه خوراک و لباس برای خانواده هائی که در حقیقت مالک این ثروتند ترجیح می دهند؟ امیدوارم اگر حقوق شش ماه را نیز یک جا بپردازند، کارگر متعصب مبلغی از آن را درون مقبره امامزادگان نریزد. من مطمئنم در میان این رقم 20 میلیون آدمی که می خواهند به زیارت قبور مشکوک بروند، آموزگار و دبیر و استاد دانشگاه وجود ندارد و بیشینه ی این رقم را همان کارگران و زارعانی تشکیل می دهند که اغلبشان حقوق شش ماهشان را نگرفته اند و در انتظارند که پولی به دست آید و هدف برآورده شود.
این 20 میلیون ایرانی راهی کربلا چه گونه کسانی هستند و این هزینه را از کجا تأمین می کنند و به دست می آورند؟ اینها از این سفر چه دستاوردی خواهند یافت؟ آخر باید چه میزان نابخرد بود و نفهمید که چهله مرده یک بار است و یعنی چهل روز از مرگ گذشته و دیگر سالگرد ندارد. خود مرگ یا قتل ممکن است سالگرد داشته باشد، آنهم برای چند سال محدود؛ اما سالگرد چهله مرگ تنها از اختراعات آخوندهای دوران صفویه است.

با چشم پوشی از این نابخردی که با هیچ گفتار و نوشتاری ترکش از سوی متعصبان ممکن نیست، پرسش این است که مدیران این کارخانه ها و یا کارگاه ها چرا از پرداخت حقوق ماهانه کارگران خودداری می کنند؟ اگر کارگاه زیانبار است و سودی عاید مالک و یا دولت نمی شود - چون اغلب کارخانه ها دولتی اند - چرا در چرخیدن و سرپا نگه داشتنش مصرند؟ و این کارگران را به منابع سود ده منتقل نمی کنند و واحدی زیان دهی که قادر به پرداخت مزد کارگرش نیست را از چه رو به عنوان وسیله تأمین کار و معاش به این صورت نگه داشته اند؟
این جماعتی که حکومت را می گردانند، اعم از اینکه از نوع احمدی نژاد باشند و یا از تیره حسن روحانی، همه بر این باورند که باید ظاهر را حفظ کرد. باید کارخانه ها باز باشند هرچند از بودجه دولت به آنها کمک شود. باید کارگری باشد و در آمارها به حساب آید؛ گرچه شش ماه و یک سال حقوق نگیرد و در تنگدستی بزید!
باور کنید حضرات مسئول حکومت اسلامی ولایت مطلقه فقیه! اینگونه کشور داری را هر ابلهی می داند و می تواند ادامه دهد!
از همه مسخره تر صدای بوق و کرنائی است که از جانب سپاه پاسدارانی چپاولگر به صدا در می آید و ادعا می شود سپاهیان دارند ناو هواپیمابر، موشک قاره پیما، اسلحه ای بدیع ضد کشتیهای جنگی و سلاحهای مدرن و یگانه را می سازند. این گونه ادعاها و باز پخشش در رسانه های کشور و رساندن بوق خبرش به سراسر دنیا، تنها برای فریب مردم خودی و مشتبه کردن مردمان دیگر جوامع زمین است تا از این هیولای کاغذی در وحشت افتند و در اندیشه ی نابودی حکومت ولایت مطلقه فقیه نباشند. از سوی دیگر با این گونه دروغها، بودجه دولت و پول فروش نفت را به سوی خزانه ی سپاه پاسداران بکشند و از این لحاظ کارتلی با هزاران میلیارد ثروت بسازند و حقوقهای نجومی به جیب بزنند. در حالی که کارگر بیچاره شش ماه و یک سال از دیدن و لمس پول حقوق محروم است.

در همین فیس بوک یک لیسانسیه و مهندس تحصیل کرده ایرانی میزان حقوق و درآمد ماهیانه اش را تنها 900 هزار تومان به آگاهی مردم رسانده بود که عددی است معادل نصف رقم زیر خط فقر در ایران ویران شده. این حقوق مهندسی است که کار معین و چشمگیر انجام می دهد و به سرمایه و بودجه دولت کمک می رساند. اما در مقابل مدیران کل وزارتخانه ها و ادارات و بانکها، حقوق های 500 تا 700 میلیونی تومانی در ماه می گرفتند که روزنامه ها افشایشان کردند! اما علمای اسلام و حضرت رهبر به صراحت فرمودند این مطلب را کش ندهید.

واقعاً ایران کنونی از هر نظر در میان جوامع موجود دنیا یگانه و یکتا است. البته نه از دید مثبت و بی عیبی، بل از این نظر که شرب الیهودی باتلاق مانند است که هیچ کس و هیچ قدرتی قادر به جمع و جور کردن و به راه آوردن و تمیز کردن آن نیست. چرا باید ساخت و ساز پروژه های مختلف که اعداد نجومی را در خود می کشند و هزینه می کنند، در اختیار سپاه پاسداران باشد؟ و این بخش نظامی که وظیفه اش به زعم خودشان تأمین امنیّت و پاسداری از کیان میهن است، کارش چپاول بیت المال ملت از راه تجارت و انجام قرادادهای بازرگانی و صنعتی و حتا فرهنگی دولت باشد؟ این در کشوری است که طبق آمار خودشان تعداد جوانان بی کارش از مرز یازده میلیون نفر گذشته است! و کارگر زحمت کشش مدت شش ماه از گرفتن مزد ناچیزش محروم است!
شگفتی کار و درعین حال مسخرگی در این است که خود دولت کنترات های نان و آب دار را در اختیار صنفی نظامی به نام سپاه پاسداران قرار می دهد. حکومت به جای تاجر و مهندس و مقاطعه کار و کارخانه دار که می توان تحت نظرشان گرفت که درست و پاکیزه کار کنند و دزد و زیانبار نباشند، همین کارتل مالی و جانی را مقدم می دارد. سپاه پاسداران بی هیچ شک و ریبی در کشور به غارت درآمدهای بیت المال مشغول است و آنچه برایش مطرح نیست، مردم فقیر و کارگر و کارمند گرسنه است. این گروه نظامی- تجاری که مدعی است تنها وظیفه خود را حفظ نظام ولایت فقیه می شناسد، سالهاست هم وارد کننده ی اجناس قاچاق و قانونی است و هم انجام دهنده ی کنتراتهای میلیاردی دولت. در همان حال جانفدای کسی است که از هر منکر و زشتی و پلیدی موجود در کشور چشم می پوشد ولی عربده مرگ بر دشمنش که منظور امریکا است چنان بلند است که به گوش هم اندشش رهبر کره شمالی که او هم معجونی شبیه خامنه ای است نیز می رسد.

سپاه پاسداران تنها پاسخگوی خامنه ای است و در برابر هیچ دولت و رئیس کابینه ای احساس مسئولیّت و پاسخگوئی ندارد. تقدیم قراردادها و کنتراتهای دولتی از سوی کابینه به سپاه نیز همه به امر خامنه ای است که سبب خوشی و شعف او می شود. زیرا فرمانده قوا خود حضرت رهبر است و بی هیچ تردیدی رهبر از غارتی که سپاه پاسداران می کند، سهم عظیمی دریافت خواهد کرد.
گرسنگی، ویرانی، فساد، فحشا و دزدی و ارتشا و... گرچه همه عینی و مشخص است، اما برای مقام ولایت مهم نیست زیرا همه ی این جنایات و مکافات زیر دید مستقیم خودش انجام می شود و واکنش او نسبت به این مفاسد، تنها این است که بگوید:«مسئله را آنقدر کش ندهید و در دیگ را محکم ببندید» کارهای خامنه ای مرا به یاد داستانی از عزیز نسین نویسنده ترکیه می اندازد که شرح حال خانواده ای بود که همه در فساد غرق بودند ولی پدر خانواده مرتب دستور می داد؛ کاری نکنید همسایه ها و اقوام بفهمند!!
به درستی که خامنه ای بلائی است که بر ایران فلکزده و ایرانی بدبخت و بیچاره نازل شده است. یعنی اگر نیک بنگریم بلاها از سوی مقامی است که در قانون اساسی به نام ولایت مطلقه فقیه در سر لوحه ی مواد قانون آمده است. هر کسی دیگر نیز دراین مقام باشد، توفیر نمی کند و تغییری در مسئله نمی دهد و او نیز چنان این یکی و مانند پیشینی(خمینی) تمام قدرت را قبضه خواهد کرد و دیگران به هر نام و عنوانی در حکومت باشند، تنها کارمندان و مباشرانی برای انجام دستورند.
هم اکنون خامنه ای از تمام سلاطین گذشته ی تاریخ ایران مستبدتر و ستمگرتر و باقدرت تر است. حدود هفت سال است دو نفر از مشایخ خود را در خانه هایشان محبوس کرده تنها به این جرم که موسوی به هنگام نخست وزیری اش که مواجه با ریاست جمهوری خامنه ای بود، از این آخوند ابله اطاعت چاکر مآبانه نمی کرد.
به این جنایت هم که بی شک با اجازه خامنه ای صورت گرفته است، نیک بیندیشید. زنی آزاده و با خرد و دارای تحصیلات عالی و داشتن دو فرزند تنها به جرم سخن گفتن، توسط دستگاه قصابی رژیم به شانزده سال زندان محکوم می شود. ولی دزدان میلیاردی بیت المال ملت همچنان مشغول علفچرانی اند و مزرعه ای به نام کشور ایران فلکزده را لگد مال می کنند و دارائی های درون آن را بی شرمانه می چاپند. این سارقان حتا قادر به شخم زدن این زمین نیستند که دستکم کاری انجام داده باشند!

کالیفرنیای جنوبی دکتر محمد علی مهرآسا 4/11/2016


همايش پاسارگاد در هفت کلمه

(مختصر و مفيد)
Wed 9 11 2016

محمدعلی اصفهانی

esfahani.jpg
(۱)

شير، در هيأت عينی خود، يک درنده ی پر هيبت در قانون جنگل است؛ اما در هيأت مجازی خود، يک نگاهبان پرتوانِ بيشه ها و جنگل های سرسبز.
کورش، در هيأت تاريخی خود، پادشاهی در سلسله ی هخامنشيان است؛ اما در هیأت اسطوره يی خود، نماد يک پاکيزگی خلاف روال معمول و خلاف ذات و طبيعت قدرت. يک استثنا بر قاعده ی اقتدار.
در معنای عام.
و نيز، نماد اسطوره يی هويت مورد تجاوز قرار نگرفته و بکر و دست نخورده ی سرزمينی به نام ايران، در هجوم تندباد های چپاول و غارت و کشتار و اشغال و تجاوز و تحقير.
در معنای خاص.

بخش های بزرگی از اساطير، يعنی اساطير در بخش های بزرگی از خود، بيان آرزو هايی هستند که تحقق نيافته اند ولی می بايست و يا می بايد که تحقق بيابند. بيان آنچه نيست و بايد باشد، در اعتراض به آنچه هست و نبايد باشد.

در پاسارگاد، نه کورش تاريخی، که کورش اسطوره يی بود که ستايش شد. و مهم نيست اين که ستايشگران کورش، هیأت تاريخی او را در هيأت اسطوره يی او يافته باشند، يا هويت اسطوره يی او را در هيأت تاريخی او.
مهم، آن چيزی است که ستايش شد.
چيزی که می بايست باشد، و نبود.
و يا بود.

(۲)

پس از پايان عصر کلنياليسم و استعمار، و آغاز عصر امپریاليسم، و به خصوص پس از تحول امپرياليسم به سرمايه داری واحد و به هم پيوسته ی جهانی، که در آن اقتصادِ همه ی دنيا با اقتصادِ همه ی دنيا درهم تنيده است و مرز های نوين را قلمرو هايی ديگر تعيين می کنند، ناسيوناليسم، در هيچيک از اشکال خود، نمی تواند پاسخ مناسبی به مسأله ی «هويت» باشد.
جستجوی هويت در بيراهه ی ناسيوناليسم، از آن پس تا کنون، هميشه نافرجام و يا بدفرجام بوده است، و همچنان نافرجام و يا بدفرجام خواهد بود.

نفی ناسيوناليسم اما، به معنای نفی مفهوم «ميهن» و آب و خاک، و نفی ضرورت نگاهبانی از ميهن و آب و خاک نيست.
و نبايد باشد.

تا زمانی که حقيقت جهانِ بی مرز، که در ذهن و سفر های ذهن و رؤيا های دلنشين وجود دارد، خود را بر واقعيت جهانِ سراسر مرز، که بر عين و زندگی خالی از رؤيا حاکم است، تحمیل نکند، «ميهن» با همان تعريف خاص و شناخته شده اش، اگرچه در مرز های جغرافيايی، محدود نمی شود، اما با مرز های جغرافيايی متداول، تعريف می شود.
و بايد تعريف شود.

(۳)

وجود شعار های عکس العملی، در غياب يک رهبری منسجم و مقتدر و مقبول همگان، در هر جنبشی و هر حرکت اعتراضی خرد و کلانی، کاملاً طبيعی است.
گفتار ها و رفتار های عکس العملی در يک جامعه، که موجوديتی است متشکل از فرد ها‌ به علاوه ی روح جمعی محصول تجميع اين فرد ها (که محصول تجميع رياضی نيست و محصول تجميع ديالکتيکی است و متفاوت با روح فردی است) چيزی نيستند به جز شکل های پيچيده تری از برخورد های عکس العملی تک تک آدم ها در مواجهه با امور روزمره ی زندگی اشان.
و کداميک از ما می تواند منکر برخورد های عکس العملی متعدد خود در روزمره های زندگی اش باشد؟

آنچه مهم تر است، وجود اين شعار های عکس العملی نيست؛ وجود عواملی است که اين شعار های عکس العملی، محصول آن هاست.
و تلاش در جهت از ميان بردن آن عوامل.
همراه با گسترش آگاهی، و تعميق خرد جمعی.

(۴)

در اوج جنبش سبز، شعار های مبتذلی مثل «نسل ما آرياست ـ [بنابر اين] دين از سياست جداست» هم داده می شد، و يا شعار «نه غزه نه لبنان» که نفی همبستگی و پيوند ذاتی تمامی جنبش های رهايی بخش با يکديگر بود، و اتفاقاً به خاطر تبليغات وسيعی که از بيرون ايران برای آن می شد خريداران زيادی هم داشت.
اما آيا چنان شعار هايی، می توانست اصالت جنبش را زير سئوال ببرد و يا خدشه يی بر آن وارد کند و يا اندک ترديدی در ضرورت پشتيبانی از آن به وجود بياورد؟

آن، در ابعاد بزرگ.
و اين، در ابعاد کوچک.
چه فرقی می کند؟

اگر بخواهيم شعار های جفنگی نظير «هرچی بلاس از عرباس»، يا ما آريايی هستيم، عرب نمی پرستيم» را به همين معنای ظاهری و صوری اشان در نظر بگيريم و متوجه ماهيت عکس العملی آن ها (که قابل توجيه نيست، اما قابل درک و «فهميدن» هست) نشويم، بايد شعار «آزادی انديشه ـ با پشم و ريش نمی شه» را هم با شعار «کورش پدر ماست» همان سردهندگان آن شعار و آن شعار ها در تضاد ببینيم.
کورش خودش «اِند» ريش و پشم بود!
مگر نه؟

قطعاً طرفداران «اصيل» برتری نژادی، و عرب ستيزان حرفه يی هم به عنوان بخشِ خوشبختانه کوچکی (يا اميدوار باشيم کوچکی) از جامعه ی ايرانی، در همه جا حضور دارند. از جمله در مثلاً همايش پاسارگاد. و کاری اشان هم نمی شود کرد. اما تعميم دادن آن ها به کسانی که نه از سر عرب ستيزی و نژادپرستی، بلکه بدون توجه به ماهيت شعار های آنچنانی خود، و بيشتر به عنوان چيزی از نوع دهن کجی به نظام ملايان که ايران را مستعمره ی مکه و مدينه ی «صدر اسلام» می خواهد (يا ساخته است) آن شعار ها را هم قاطی شعار های خوب خود، روی هوا پرانيده اند، کار درستی نيست.
کار درستی نيست، و کار غلطی است.
و موجب دست کم گرفتن پتانسيل نهفته در حرکت مردمی و ستايش برانگيز همايش پاسارگاد خواهد شد. حرکتی که خود، بخشی از پتانسيل نهفته و نانهفته ی جنبش سراسری ضد استبدادی و عدالت طلب جاری در ميهن ماست.

(۵)

يک وقت، ممکن است که ما بگوييم که «دموکراسی» و اين چيز ها را قبول نداريم و اين ها همه اش حرف های «بورژوايی» يا «ليبرالی» يا «استکباری» يا کوفتی يا زهر ماری و يا فلان و بهمان است.
اما وقتی که ادعای دموکرات بودن می کنيم، و از تکثر آرا و عقايد، و از پلوراليسم و آزادی عقيده و بيان و کذا و کذا حرف می زنيم، بايد حق طبيعی تمام گرايش های سياسی را در ابراز وجود و اعلام حضور خودشان به رسميت بشناسيم.
و اين، بايد با طيب خاطر، و رضای کامل، و برخاسته از اعتقاد قلبی امان باشد، نه برای ظاهرسازی.
چه اشکالی دارد که بخشی از کسانی که در همايش پاسارگاد حضور داشتند، و در کل جنبش سراسری هم حضور داشتند و دارند، به هر دليلی و با هر استدلالی، به نظام مشروطه ی پادشاهی تمايل داشته باشند؟

از ويژگی های برجسته ی جنبش سراسری موجود، غالب بودن وجه مدنی آن بر وجه سياسی آن است.
و اين، نقاط قوتش بيشتر است از نقاط ضعفش.
و يکی از نقاط قوت بی شمارش اين است که اينچنين، می تواند از منتهی اليه طيف راستِ افراد و نيرو های درون خلق، تا منتهی اليه طيف چپ اين افراد و نيرو ها را در جنبش جای دهد.
و جای داده است.

بقيه اش، به توان و استعداد و صلاحيت و شايستگی و آمادگی افراد و نيرو ها بر می گردد و بهايی که به خود و انديشه ی خود می دهند و بهايی که حاضرند برای آن بپردازند.

(۶)

چه بر سر دستگيرشدگان اين همايش آمده است؟ آن ها در چه شرايطی هستند؟ سکوت در قبال سرنوشت آن ها را با هيچ بهانه يی نمی توان توجيه کرد.
دفاع از آن ها ـ دفاع از حقوق سياسی آن ها، و نه فقط دفاع از حقوق اوليه ی انسانی آن ها (که متأسفانه گويا از اين يکی دفاع هم خبری نيست) ـ دفاع از شرف مبارزه است؛ و سکوت در قبال سرنوشت آن ها همدستی و همراهی با سرکوبگران.

بی تفاوتی نسبت به سرنوشت دستگير شدگان اين همايش، بر دامان هر فرد و هر نيرو و هر تشکل سياسی يی که داعيه ی مبارزه دارد، لکه ی ننگی خواهد بود که با رنگ هيچ توجيه و اگر و مگر و الّا و امّايی پاک نخواهد شد.

(۷)

همايش آبان هزار و سيصد و نود و پنج در پاسارگاد، با همه ی کم و کاستی هايش، بار ديگر روشنايی و درخشش آتش نهفته در زير خاکستر جنبش بزرگی را به نمايش گذاشت که از خرداد هزار و سيصد و هشتاد و هشت، در ادامه ی همه ی مبارزات مردمی سراسر تاريخ ايران، وارد يک مرحله ی کیفی جديد شده است.

در پیوندِ گسترده و گسترش پذير تمام افراد و نيرو های بالفعل و بالقوه ی اين جنبش سراسری، به ارتقای کمّی و کيفی آن بياندیشيم؛ توانايی های نامکشوف آن را کشف کنيم؛ توانايی های مکشوف اما مورد بهره برداری قرار نگرفته ی آن را مورد بهره برداری قرار دهيم؛ و خود را برای خیز نهايی آماده سازيم.

پيروزی، شايد آنطور که در حماسه ها و سرود ها و سروده ها می گويند، در يک قدمی باشد؛ اما اندازه و بلندی قدم های ما به اندازه و بلندی قدم های تاريخ نيست، و برای طی آن يک قدمِ تاريخیِ باقی مانده تا پيروزی، با توجه به فرصت های زيادی که از دست داده ايم، و با توجه به فرصت اندکی که برايمان مانده است، فکر می کنم که بهترين راه، خيز برداشتن باشد، نه گاماس گاماس رفتن، و نه با درجا زدن و پا بر زمين و مشت بر آسمان کوفتن احساس حرکت کردن و دل خود را الکی خوش داشتن.
(حالا، چون شما بچه ی خوبی هستيد، عقب عقب راه رفتن را نگفتم!)

http://www.ghoghnoos.org




اعتراض به حکم ۱۶ سال زندان برای نرگس محمدی


: هفته گذشته گروهی از فعالان حقوق زنان و کنشگران مدنی و سیاسی و نیز دوستان نرگس محمدی دور هم گردآمدند و به صدور حکم سنگین برای نرگس محمدی اعتراض کردند. در این نشست برخی از اعضای کانون شهروندی زنان در کنار کیوان صمیمی مدیر مسئول ماهنامه توقیف شده «نامه»، دکتر احسان شریعتی، بهاره هدایت، فعال دانشجویی و همبندی سابق نرگس محمدی،، بدرالسادات مفیدی، روزنامه نگار، بهمن احمدی امویی روزنامه نگار، معصومه دهقان فعال مدنی، دکتر محمود بهزادی، وکیل نرگس محمدی؛ مهندس بهزادی عضو ملی-مذهبی، حسین رفیعی عضو ملی-مذهبی، ، مجید دُری فعال دانشجویی، سعید ابوطالب عضو ملی-مذهبی، و برخی دیگر از فعالان مدنی و دانشجویی حضور داشتند. محوریت این نشست در باره حکم ناعادلانه نرگس محمدی بود؛ از این رو حاضران به اتفاق به این حکم صادره از سوی قوه قضائیه، اعتراض داشتند.



در ابتدای این نشست، کیوان صمیمی ضمن خوشامدگویی به حاضران، از وضعیت نرگس محمدی، فعال مدنی و حقوق زنان که بیش از یکسال است در زندان اوین در بند زنان به سر می برد ابراز نگرانی کرد و از این که وی به رغم بیماری و نداشتن شرایط جسمی مناسب، به تازگی به 16 سال حبس محکوم شده است ابراز تاسف کرد.

پرونده سازی برای نرگس محمدی

پس از صحبت های کیوان صمیمی، دکتر محمود بهزادی،وکیل نرگس محمدی در این نشست، به تشریح پرونده نرگس محمدی و همچنین توضیح روندی از مراحل طی شده در این پرونده پرداخت و گفت: متاسفانه در پرونده نرگس محمدی ما شاهد پرونده سازی برای وی بودیم، تا آنجا که حتی در برخی از موارد دادستانی هم در برابر این پرونده سازی مقاومت می کرد. او توضیح داد: نرگس معتقد بود که در اقدامات مدنی اش هیچ گونه کار غیر قانونی صورت نگرفته است. در واقع معتقد بود که هر حرکت مدنی که در ارتباط با مردم یا از موضع نهی از منکر نسبت به دولت ها است، باید انجام شود. به همین دلیل به رأی صادره اش هم اعتراضی نکرد. بهزادی گفت: من در همان شعبه ای که پرونده نرگس محمدی وجود دارد، پرونده هایی دارم که نزدیک به چند سال است که هنوز حکمی برای آنها صادر نشده است اما نمی دانم چرا دادگاه نرگس محمدی به سرعت درباره پرونده خانم محمدی رأی صادر کرد!؟ و در دادگاه تجدیدنظر هم به سرعت آن حکم تایید شد. درحالی که قانون 2 هفته وقت گذاشته است که حکم انشاء شود اما رأی خانم محمدی در کمتر از 4 روز حکمش صادر شد. دکتر بهزادی، وکیل نرگس محمدی یادآوری کرد: باید این پرونده سازی ها به گوش آقای روحانی برسد و بداند که در برخی از وزارتخانه های دولت اش چه اقداماتی صورت می گیرد. وی در ادامه گفت: اتفاقات اخیر و تلاش هایی که صورت گرفته را مثبت می بینید. بهزادی گفت: من بارها گفته ام که حکم خانم محمدی، خلاف قانون، شرع و اخلاق است. او همچنین درباره دادگاه نرگس محمدی هم گفت که اگر دادگاه نرگس محمدی علنی بود، به چالش کشیده شدن دادگاه توسط نرگس محمدی، نشان داده می شد و حتی با استدلال های او درباره شرایط فساد کشور، وضعیت زنان، اعتیاد و فقر، مردم به خوبی می دیدند که آیا این فرد حقش 16 سال زندان است یا نه؟

کنش های نرگس محمدی فارغ از خودمحوری‌ها و خط و ربط های مرسوم

بهاره هدایت، همبندی سابق نرگس محمدی نیز درباره شرایط زندانی که نرگس محمدی متحمل می شود، صحبت کرد و گفت: «به نظرم نرگس دو خصوصیت اصلی دارد. اول اینکه همیشه خوش بین و امیدوار است؛ یک سنگ صبورِ احساساتی و شاد. من حدود یکسال و نیم با نرگس همبند بودم و هرگز در او بدبینی و نا امیدی ندیدم خصوصا نسبت به اطرافیانش یا معضلات ریز و درشت پیرامون. دومین خصوصیت نرگس این است که کنش‌هایش خودمحور نیست، بلکه فراتر از آن، در زمینی فارغ از خودمحوری‌ها و گروه محوری‌ها و خط و ربط‌های مرسوم بازی می‌کند. و با همه اینها کماکان دچار بیماری زندان که توهم و نوعی خودبرترپنداری است نشده، از کودکانش برای اثبات ظلمی که در حقش روا داشته اند استفاده ابزاری نکرده، و ذره‌ای در بند مطرح شدن نام و نشان خود و خانواده‌اش نیست؛ و امیدوارم همینطور بماند.» هدایت در بخشی از صحبت هایش اشاره کرد: «صدور احکام سنگینِ دو رقمی برای فعالین سیاسی و مدنی در دستگاه قضایی تبدیل به رویه شده و واضح است که این رویه هدفی جز ارعاب و خانه نشین کردن فعالین ندارد. برای دست‌اندرکاران صدور حکم، رقم سال‌هایی که یک فعال سیاسی-مدنی به خاطر کنش مسالمت آمیزش باید در زندان سپری کند، بی‌معنا شده.»

بهاره هدایت گفت: «آفت این وضعیت دامن همه را می‌گیرد، چون اگر طومار احکام سنگین همینطور ادامه پیدا کند اولا حرکت های کور، واکنشی و رادیکال زیاد می شود، و در ثانی نهادهای مدنی رو به تعطیلی‌های خود خواسته یا آمرانه می‌روند و کنشگران اصلاح‌گر کمیاب می‌شوند.» هدایت در ادامه گفت: «نرگس یک نمونه تمام عیار از سرکوب فعالین مدنی در جامعه امروز است اما جا دارد به همان نسبت که نگران وضعیت و حکم ناعادلانه اوییم، نگران نهادهای مدنی باشیم که با سیاست‌های جاری به محاق می‌روند، نهادهایی که قرار است نرگس‌های دیگری در آنها ریشه بگیرند و به بار بنشینند اما همچنان زیر تیغ پلمپ و توقیف و ممنوعیت مانده‌اند.»



دادگاه نرگس محمدی باید علنی باشد


حکم نرگس محمدی ناعادلانه است و شکسته خواهد شد






نرگس محمدی راهش را آگاهانه انتخاب کرد

دکتر احسان شریعتی، در این نشست گفت که احکام سنگینی که داده می شود، بیشتر جنگ تبلیغاتی است. با این احکام، سیستم حقوقی می خواهد بگوید که ما هر کاری می توانیم انجام می دهیم. این بیشتر شبیه یک اقتدار نمایی به نظر می رسد. شریعتی گفت: این حکم های سنگین، خودش، نوعی اقتدارنمایی است. برای مثال آقای آقاجری حکم اعدام داشت ولی الان مشغول تدریس است. بنابراین از نظر فرضی و حقوقی، کسانی که حتی ممکن است، حکم اعدام داشته باشند، به این معنا نیست که حکمشان اجرا می شود. بنابراین ما باید این پرسش را مطرح کنیم که برابر این احکام چه باید بکنیم؟به اعتقاد من همه شیوه ها را باید به کار گرفتو از جمله آن لابی کردن، فشار تبلیغاتی و مردمی است. شریعتی، اظهار کرد: خانم محمدی از دوستان همفکر ما هستند، این راه را آگاهانه انتخاب کردند. بنابراین از مورد او باید به عنوان یک مورد خاص استفاده کرد و ما به عنوان روشنفکران و نیروهای متعهد باید فعال شویم و این مورد را به یک مورد کل جنبش اصلاح و تحول خواهی ایران، معرفی کنیم. شریعتی در پایان گفت: از همه روش ها و ابزاری که داریم باید استفاده کرد تا نه فقط او آزاد شود تا بلکه این مضحکه قضایی را زیر سوال ببریم. از طرفی هم باید از طریق قانونی پی گیری کنیم.

ما هنوز خودی و غیرخودی می کنیم
 


دکتر حسین رفیعی، عضو ملی-مذهبی نیز در ادامه در باره احکام گفت: برخی از این احکام صادر شده در این روزها، بیشتر سیاسی است و نه قضایی. ما از سال 76 وارد مرحله ای شدیم که حکومت دوگانه ای در ایران به وجود آمد. اما پس از شکست اصلاحات، یک دوره ای داشتیم که حاکمیت به نوعی یک دست شد. اما در یکی دو سال اخیر باز وارد آن مرحله شده ایم که شاهد حاکمیت دوگانه هستیم. وی همچنین در ادامه گفت: اما مسئله این است که در این حکومت دوگانه که یک بخش می خواهد سرکوب کند، معمولاً ما قربانی هستیم. دکتر رفیعی گفت: به نظر می رسد الان بحث ها حول احکام صادر شده قضایی نیست و وسیله ای برای بیان مواضع و پیشبرد رویکردهای سیاسی شده است. این در حالی است که اگر با دقت نگاه کنیم می بینیم که امنیت ملی با صدور چنین احکامی به خطر می افتد.

 



معصومه دهقان، همسر عبدالفتاح سلطانی و از فعالان مدنی نیز در این برنامه درباره نرگس محمدی گفت: نرگس یک پدیده ای است که حتی بازجوی خود را دشمن نمی داند. یعنی به جای اینکه به او بگوید، من حرف نمی زنم و یا کار شما غیر قانونی است، با او گفت و گو می کند و توضیح می دهد. همچنان که جلوی قضایی فریاد می زند که تو وظیفه داری از دختران خیابانی دفاع کنی و اگر من انجام می دهم، این کار را تو بر دوش من انداخته ای. معصومه دهقان یادآوری کرد: بچه نقطه ضعف هر مادری است. یعنی حاضر است بخاطر بچه اش سکوت کند اما نرگس بخاطر کشورش برابر ظلم با وجود بچه هایش سکوت نکرد. حتی گفت که 16 سال که سهل است اگر حکم ابد هم به من بدهند من سکوت نمی کنم.

نوشین احمدی خراسانی، پژوهشگر مسائل زنان و از اعضای کانون شهروندی زنان در این نشست گفت: همه ما وقتی خبر حکم شانزده سال حبس برای نرگس محمدی را شنیدیم شوکه شدیم. شوکه شدیم چون واقعاً چنین حکمی بسیار عجیب و بی منطق به نظر می آمد. چون ما نه هیچ وقت نرگس محمدی را با اسلحه دیده بودیم و نه در همکاری با هیچ حزب برانداز سیاسی، حتا از او سخنی غیر از آنچه در حیطه نقد و انتقاد بگنجد، نشنیده بودیم، به خصوص که انتقادهایش برای اصلاح امور مملکت و در چارچوب قانون اساسی بود. بنابراین خیلی طبیعی هم بود که از چنین مجازات سنگینی شوکه شویم و برایمان ده ها پرسش بی پاسخ ایجاد شود که واقعاً جرم نرگس چیست که مستحق 16 سال حبس باشد؟ او گفت: تا جایی که در اخبار می شنویم حتا برای کسانی که به جاسوسی متهم می شوند معمولاً احکامی چنین سنگین صادر نمی شود، حال چگونه است که نرگس محمدی که هیچ کاری و سخنی به جز دفاع از انسان ها به زبان نیاورده، آن هم در چارچوب اعلامیه حقوق بشر که دولت ایران رسماً آن را پذیرفته است ناگهان با چنین حکم عجیب و غریبی مواجه می شود؟ این حکم آن چنان عجیب و ناباورانه است که صدای نمایندگان مجلس را هم درآورده و آنها هم خوشبختانه در اقدامی شایسته، خواهان بازبینی در پرونده نرگس محمدی شده اند. همه اینها درحالی است که می بینیم در جامعه فساد و آسیب اجتماعی بیداد می کند. همین امروز که به اینجا می آمدم در اخبار خواندم که ایران جزو دومین کشور غمگین جهان است. تعداد معتادان در ایران به اندازه هندوستان است درحالی که هند 15 برابر کشور ما جمعیت دارد و... چنین آمار و ارقامی از وضعیت نابسامان جامعه مان را هر روز در رسانه ها می خوانیم. نرگس محمدی هم مثل همه ما این معضلات و مشکلات روزافزون جامعه را می دید و دلش به درد می آمد و در مورد آنها سخن می گفت تا شاید در میان مسئولان گوش شنوایی پیدا شود. حال پرسش این است که آیا واقعاً مسئولان کشور ما نباید به جای زندانی کردن منتقدان دلسوزی مثل نرگس محمدی، برای رفع مسائل و معضلات جامعه اقدام کنند؟ در آخر می خواهم اظهار امیدواری کنم که دستگاه قضایی در پرونده نرگس محمدی تجدیدنظری کرده و به زودی شاهد آزادی او باشیم.

نرگس محمدی خلافی بر علیه امنیت ملی نکرد


شیما قوشه، وکیل دادگستری و عضو کانون شهروندی زنان هم درباره نرگس گفت: ماده 498 که از تشکیل و اداره جمعیت ها و شعب صحبت می کند، از منظر دادستانی ممکن است اقدام علیه امنیت ملی باشد اما این ماده سوء نیت خاص می خواهد. این در حالی است که تمام کسانی که نرگس را می شناسند،می توانند گواهی دهند که همیشه قصدش اصلاح امور و نه اقدام علیه امنیت ملی بوده است. قوشه یادآوری کرد: آقای لاریجانی، رئیس قوه قضائیه بارها بیان کردند که تعداد زیاد اعدام ها نتیجه بخش نبوده است. نرگس هم اتفاقا در همین راستا فعالیت می کرد و روند فعالیت های نرگس نشان می دهد که هرگز قصد اقدام علیه امنیت ملی نداشته است.


مهدیه گلرو، دیگر عضو کانون شهروندی زنان درباره نرگس محمدی گفت: نرگس با تمام شرایط سختی که دارد، همچنان به دنبال عدالت است.2 یادداشت از دو نفر یعنی نرگس محمدی و ضیاء نبوی خواندم که نشان می داد، بر آنها روزهای سختی می گذرد اما با این شرایط آنها هنوز حرف از عدالت و قانون می زنند و این بسیار با ارزش است. عضو کانون شهروندی زنان گفت: نرگس به مسیری که رفته، مطمئن است و این نقطه قوت ماجراست. نرگس هرگز در دفاع از حقوق بشر، خط قرمزی نداشت چون به انسانیت و حقوق بشر، باور داشت و هنوز هم اگر حقی تضییع شود، سکوت نمی کند.

فرماندار ارومیه:



فرماندار ارومیه گفت: دریاچه ارومیه با تلاش و باور عمیق مردم قابل احیاست.
به گزارش ایلنا از ارومیه، عباس حسن‌خانی افزود: دریاچه‌ارومیه به 15 میلیارد مترمکعب آب نیاز دارد و تنها سالانه 700 میلیون مترمکعب آب از طریق طرح انتقال آب زاب و سد سیلوه وارد دریاچه ارومیه می‌شود

فرماندار ارومیه تصریح کرد: هر اعتباری که صرف احیای دریاچه ارومیه می‌شود، سرمایه‌گذاری بوده و هزینه نیست و دولت تدبیر و امید تلاش جدی برای احیای دریاچه ارومیه دارد.
وی خاطرنشان کرد: وضعیت کنونی دریاچه ارومیه مطلوب نیست اما عملکرد دولت در ارتباط با احیای دریاچه ارومیه قابل دفاع است.
فرماندار ارومیه افزود: اقدامات عملی دولت برای احیای دریاچه ارومیه از سال 94 آغاز شده و تنها بودجه‌ای که بدون تردید تخصیص یافته اعتبارات احیای دریاچه‌ارومیه بوده است.
حسن‌خانی با انتقاد از عملکرد دولت قبل درباره احیای دریاچه ارومیه گفت: حتی یک مستند از تلاش دولت قبلی برای احیای دریاچه ارومیه وجود ندارد.

بچه‌ها بی‌قرارند، ترسیده‌اند، ماموران بازهم آمده‌اند و چادرها را آتش می‌زنند. بچه‌ها با نگرانی می‌گویند مدرسه هم در آتش گر گرفت.
قلعه حسن خان؛ پشت معادن شن و ماسه، چند سالی است که حاشیه‌نشین‌های بلوچ وسیستانی را در خود جای داده است. اکثرا شناسنامه و اوراق هویت ندارند، در چادرها زندگی می‌کنند، چادرهایی که ماموران هرازگاهی به بهانه تخریب اسکان غیرمجاز برای جمع کردنشان می‌آیند و هراس از بی‌خانمانی بیشتر و رها شدن در سرمای زمستان؛ سال به سال تکرار می‌شود.
سه شنبه؛ هجدهم آبان ماه هزار و سیصد و نود و پنج
بهزیستی شهریار بودم که گوشی همراهم زنگ خورد. بچه‌ها پشت خط بودند، همان‌هایی که این روزها از راه‌اندازی چادر مدرسه و درس خواندن خوشحالند؛ بچه‌ها با نگرانی و التهاب گفتند: آمده‌اند، دارند آتش می‌زنند، مدرسه هم سوخت.
اینها را عصر روز گذشته، هجدهم آبان ماه، «زهره صیادی»، فعال حقوق کودک روایت می‌کند. صیادی شش سال است که پیگیر کار کودکان بی‌شناسنامه بلوچ و سیستانی است و دردهای آنها و پدرمادرهایشان را از نزدیک لمس کرده‌ است. صیادی این طور ادامه می‌دهد:
"رفته بودم بهزیستی شهریار که برای همین بچه‌ها، امکانات و فرصت بگیرم. بچه‌ها که تلفن زدند فوری به محل رفتم. مامورها آمده بودند، از فرمانداری و دهیاری، پلیس‌ها هم بودند، پیت‌های بنزین برای آتش زدن چادرها همراهشان بود. بچه‌ها فوق‌العاده ترسیده بودند. پدرها و مادرها گوشه و کنار ایستاده بودند و کاری از دستشان برنمی‌آمد، حرف زدیم، توضیح دادیم، آخر سر خواهش کردیم که فرصت بدهند که ندادند..."
روز گذشته برای چندمین بار در این چند سال، ماموران معذورند از ویران کردن چادرهای حاشیه‌نشینانی که حتی در همین حاشیه‌ها هم جایی ندارند. از قرار معلوم، اکنون در این محل، حدود سی چادر باقیمانده است که در آنها حدود بیست کودک زیر 18 سال هم هست. کودکانی که شناسنامه ندارند و از حق تحصیل محرومند، اما چند وقتی است  به کمک همین فعالان، یکی از همین چادرها را تبدیل به مدرسه کرده‌اند، این مدرسه هجدهم آبان ماه در آتش ماموران سوخت...
صیادی می‌گوید: بچه‌ها هم مثل بزرگترها زباله گردند یا گاهی نوازنده دوره‌گرد می‌شوند، ولی هرچه هستند و از هرکجا آمده‌اند، شناسنامه هم که نداشته باشند، باز هم کودکند، ایرانی هستند و ایران، پیمان‌نامه حقوق کودک را پذیرفته.
او با افسوس می‌گوید: انگار کسی حقی برای این کودکان قائل نیست. گرسنگی و اعتیاد و چادرنشینی سهم اینها شده است. تقریبا هر یک سال و نیم یک بار  هم همین سرپناه محقر و مندرس را از آنها می‌گیرند، می‌گویند غیرمجازید؛ باید بروید...
گویی پیش از این یک بار این کودکان را به اردوگاه مهاجران برده بودند که با تلاش‌های همین فعالان کودک، از آنجا خارج می‌شوند. پیش از این، تعداد کودکان بی‌روزی پشت معادن شن بیشتر بود؛  این فعالان تعدادی از آنها را در طول زمان به سرپناه‌های امن‌تر منتقل کرده‌اند؛ تعدادی به بلوچستان یا سیستان برگشته‌اند، آنهایی که اعتیاد نداشته‌اند و سالمتر بوده‌اند و کس و کاری در سیستان دارند که کشاورزی می‌کند و خرده زمینی هم در کار است.
حالا همین حدود بیست کودک هیچ جایی برای رفتن ندارند. بین زمین و هوا در سرآغاز این فصل سرد رها شده‌اند... گویا دو تا از چادرها را باقی گذاشته‌اند، یکی برای زن‌ها و یکی هم برای مردها؛ این دو چادر را آتش نزده‌اند تا این حاشیه‌نشین‌ها از سرما در همان اولین شب یخ نزنند. اما گفته‌اند که تا فردا جایی پیدا کنید. فردا می‌آییم و همین دو چادر را هم جمع می‌کنیم.
  صیادی می‌گوید: والدین این کودکان یا بیکارند، یا زباله گردی می‌کنند، تک و توکی نوازندگی هم می‌کنند، ساز و دهل و قیچک می‌زنند؛ اما این هم فصلی و گذراست. اعتیاد هم هست، بهداشت هم که نیست نه آب آشامیدنی سالم و نه سرویس بهداشتی.
چهارشنبه، نوزدهم آبان ماه هزار و سیصد و نود و پنج
صبح صیادی زنگ می‌زند. شب را در چادرها بوده، کنار بچه‌ها. می‌گوید دیشب یکی از بچه‌ها از شدت فشار و ترس، تشنج کرد. کورسوی امیدی کوچک و کم نور در صدایش هست: برای زیر پانزده ساله‌ها، جایی پیدا کردم که تا آخر زمستان بمانند، تقریبا 16 نفری هستند؛ اما پدر، مادرها و بزرگترها بی‌سرپناهند.
امروز هنوز برای جمع‌آوری آن دو چادر نیامده‌اند. اما سی خانوار بخت برگشته، همچنان ویلان و سرگردانند و نمی‌دانند امشب کجا قرار است سر بر بالین بگذارند.
صیادی همین امروز صبح نامه‌ای هم نوشته، خطاب یکی از همان ماموران معذور که دیروز آنجا ادعا می‌کرد ماموریت دارد و باید کار را به انجام برساند و بعدش هم گفته: خانم حلالم کنید.
صیادی در این نامه از درد می‌گوید؛ از رنجی که می‌بریم:
"آنقدر  نیرو یا به قول ِ بچه‌ها مامور آمده بود به محله‌ی ِ ساده‌ی ِ حوالی ِ شن‌های ِ حوالی ِ تهران ِ بزرگ, که نمی‌دانم تو که در لحظه‌ی ِ رفتن به من گفتی:  حلالم کن, خانم صیادی! از کدام بخش‌شان بودی. فقط می‌دانم که در میان ِ اشک ریزان ِ تنهایی‌ام، انگار که مرگان باشم و تحمیل‌های ِ سرمایه‌سالاری ِ یار و رفیقم را از  من گرفته باشد و من ندانم که کجا رفته است و چرا رفته است، در سوزِ صبحگاهی ِ یک سرمای ِ بیابانی در عبور از عو عوی ِ سگ‌هایی که دیگر می‌شناسند مرا و فقط به حسب پاسبانی‌شان بازهم می‌غرند و کوشش می‌کنند بترسانمند با کودکانی ِ که سخت گرسنه‌اند و مرگانی که حس ِ من است ، مادرشان باشد و بخواهد از سرما چیزی دربیاورد که کودکانش را سیر کند، حلالم کن ِ تو، چنگ به دلم انداخت!
چنگی از اعتمادم و اعتقادم به انسان بودن ِ هر انسان. به قلب داشتن ِ هر انسان. به محترم بودن ِ هر انسان!
حالا می‌خواهم به انسانی که تویی با قلبی که برای ِ اشک‌های ِ ما لرزید؛ هنگام ِ آتش زدن به چادرهایمان، به خان و مانمان، به همه‌ی ِ دارایی ِ ما کارگرهای ِ بی‌شناسنامه‌ی ِ خارج از آمار بنویسم. بنویسم بخشی از حرف‌هایی که دیروز صبح چادر به چادر که آتش می‌زدید با شما در میان گذاشتم.
گفتم ؛ مدرسه‌مان را، چادر ِ ساده‌ی ِ مدرسه بازی‌مان را، تیتالوی‌مان را نسوزانید. کجای ِ دنیا آدم‌ها؛ مدرسه‌ها را می‌سوزانند؟!
گفتم, نان ِ ما, رزق و روزی ِ ما؛ ما کارگرهای ِ ساده‌ی ِ بی‌بیمه و مزایا, بی‌صنف و سندیکا؛ اینجا تامین می‌شود. اینجا حوالی ِ تهران ِ بزرگ.
ما با ساز و دهل و قیچک و آواز ؛ شریک شادمانی‌های ِ عمومی ِ این مردم می‌شویم. ما نوازنده‌های ِ دوره‌گرد!
نادرعکس ِ شهیدشان را نشان‌تان داد، شهیدشان که در ازدحام ِ اتفاق‌های ِ بی‌وقفه‌ی ِ دنیا مثل ِ بسیاری ِ شهیدهای ِ مراقبت از کیان ِ این میهن و این مردم انگار که نبوده است، نیست! از شهیدشان که بلوچ بود, هست! ما بخشی از این سرزمینیم, به کجا می‌کوچانیدمان؟!
دست‌های ِ ما زخم است از بریدن‌های ِ گاه و بی‌گاه در جستجوی ِ هرچه بازگشتنی است در میان زباله‌ها. ما کارگرهای ِ زباله‌گرد! نانمان را به این دشواری، به این شرافتمندی، به این آرامی و صلح‌خواهی، می‌جوییم!"
صیادی به آرامی از درد گفته است، دردی که اندوهش بزرگتر از تحمل این کودکان بی‌خانمان است، دردی که می‌سوزاند، دردی که سوزانده است....
وقتی که قرار نیست شغلی برای این کارگران بی روزی و جویندگان نان در سطل های زباله، در کار باشد، آتش زدن خانمان مندرسشان آخرین فرصت را هم از آنها می گیرد: فرصت به سختی نفس کشیدن.
از ابتدای امسال ۴۶۰ روستا متروکه اعلام شد

تسنیم: یکی از مسئولان قوه قضائیه با تأکید بر نقش مشکل خشک‌سالی در مهاجرت از روستاها، از متروکه‌شدن ۴۶۰ روستا از ابتدای امسال به‌دلیل خشک‌سالی خبر داد و گفت: درحال‌حاضر آب آشامیدنی دومیلیون و ۶۰۰ هزار نفر در شش‌هزارو ۸۰۰ نقطه از ایران با تانکر آب تأمین می‌شود. علیرضا ساوری، مدیرکل پیشگیری‌های وضعی از جرم معاونت پیشگیری از وقوع جرم قوه قضائیه، با اشاره به موضوع حاشیه‌نشینی و ارتباط حاشیه‌نشینی و مهاجرت با خشک‌سالی و بحران آب در کشور، اظهار کرد: موضوع پیشگیری از گسترش بافت‌های ناکارآمد و حاشیه‌نشینی به وسیله پنج کارگروه تخصصی که تحت نظر قوه قضائیه قرار دارند، دنبال می‌شود و به‌صورت توأمان در دو سیاست پیشگیری از مهاجرت و بهبود وضعیت حاشیه‌نشینی پیگیری می‌شود.

سندی دال بر دورویی و ریاکاری کاملا آشکار معصومه ابتکار

قاصدان آزادی : سخن جنجالی دیگر از صادق زیباکلام : ولایت فقیه یک نظریه من...

قاصدان آزادی : سخن جنجالی دیگر از صادق زیباکلام : ولایت فقیه یک نظریه من...

مداحی متفاوت در عاشورا حسینی در ایران، نمیدونم قر بدم یا قمه بزنم

خودکشی یک جوان ۲۲ ساله در استان بوشهر همراه با تصاویر

خودکشی یک جوان ۲۲ ساله در استان بوشهر همراه با تصاویر
خودکشی یک جوان ۲۲ ساله در استان بوشهر همراه با تصاویر
%d8%ae%d9%88%d8%af%da%a9%d8%b4%db%8c
%d8%ae%d9%88%d8%af%da%a9%d8%b4%db%8c-%d8%ac%d9%88%d8%a7%d9%86-%db%b2%db%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%84%d9%87

خودکشی یک جوان ۲۲ ساله در استان بوشهر همراه با تصاویر

صبح روز گذشته یک جوان ۲۲ ساله به نام علی نگهبان اقدام به خودکشی کرد و جان خود را از دست داد.
ساعت ۸.۳۰ صبح روز دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵  یک جوان ۲۲ ساله به نام علی نگهبان خودرا در کنار دفتر پارک شهر شبانکاره از دشستان بوشهر، حلق آویز و به زندگی خود پایان داد.
گفتنی است که این جوان یکسال پیش خدمت سربازی خود را به اتمام رسانده بود و اکنون به دلیل فقر و بیکاری اقدام به خودکشی کرد.
 چند ماه پیش فارغ التحصیلان  دانشگاهی در شهر «قزوین » در پایان سال ، بمناسبت پایان سال تحصیلی ، چشنی بر پا کردند و در آن مانند همه جوانان دنیا به رقس و شادی و پا یکوبی پرداختند اما نتوانستند از گزند گزمه های حکومت اسلامی در امان مانده و تعدا د 35 نفر دختر و پسر دستگیر و به مجا ذات عیر انسانی  حد  یعنی شلاق خوردن ، محکوم شدند . یکی از دختران دانشجو با شهامت بسیار عکس یدن شلاق خورده خود را در شبکه های اجتماعی بنمایش گذاشت . حکومت و گزمه هایش , حکومت و طوسی هایش ، حکومت و زاهدان ریا یی ا ش روزی برای این همه دد منشی شخت مجاذات خواهند شد . ان روز دور نیست و فقهای حاکم بر ایران با هر حرکتی این چنین ، شعله آتش را در دل فرزندان ایران زمین فروزانتر خواند کرد .
%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa-%d9%88-%d8%b4%d9%84%d8%a7%d9%82-%d8%b2%d8%af%d9%86-%d9%88%d8%ad%d8%b4%db%8c%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88
ghazvin
تصویری از جشن فارغ التحصیلی دانشجویان

مادران زندانی سیاسی و فرزندان خردسال آنها در سایه "کرامت و رافت ؟؟؟" بی کران حاکمان دینی در ایران

بهرام سلطانی: مادران زندانی سیاسی و فرزندان خردسال آنها در سایه "کرامت و رافت ؟؟؟" بی کران حاکمان دینی در ایران



 ۵ نوامبر ۲۰۱۶
از بدو استقرار رژیم اسلامی در ایران در سال 1357  ، زنان به طور مضاعف مورد ستم و تبعیض قرار گرفته اند.  تاکنون هزاران زن  به جرا یم واهی و بی اساس در حوزه سیاسی و اجتماعی محکوم شده که غالبآ به حبس طولانی در زندان بسر میبرند. بسیاری ، در وقایع سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۷، اعدام شدند و تعداد قابل توجهی از آنها بعد از گذران سالهای متمادی در زندان بدون کوچکترین توضیح از جانب مقامات رژیم در خصوص جرایم وعلل دستگیری ، آزاد ولی مستمرآ تحت نظر قرار گرفتتد. بسیاری اززنان  به دلایلی از جمله ناهنجاریهای اجتماعی و اعتیاد زندانی میشوند در حالی که مقصر اصلی این فجایع ، رژیم و در درجه نخست مسٰولان آن بوده که بدون کمترین عذاب وجدان با برخورداری از تمام امکانات در کنار خانواده ، "همسران" و فرزندان خود ، سرمست از غرور ، پیروزی  و غلبه بر بند کشیدگان و اسیران خود ، به زندگی و "انجام عبادات و وظایف  دینی و شرعی" خود ادامه می دهند . تمام مدارک  و شواهد نشان می دهد که ظلم ، ستم و تجاوز اعمال شده بر کودکان و نوجوانان، بخشی از "انجام وظایف و عبادات  دینی و شرعی" سران و مسؤلان رژیم حاکم ازبدو استقرار آن در ۱۳۵۷ تا کنون ، محسوب می شده.  در این خصوص نباید نقش بغایت مخرب و غیر انسانی به اصطلاح روشنفکران دینی و ملی را نادیده گرفت. لیست این افراد بالا بلند است ولی در صدر آن  سران نهضت آزادی ، مهدی بازرگان ، ابراهیم یزدی ، سحابی ها ، حاج سید جوادیها  ..... علی شریعتی ، ابوالحسن بنی صدر ، عبدالکریم سروش ... (والبته از یاد نبریم  ملی نمایانی نظیر کریم سنجابی که یکروزه از سکوی رییس دانشکده حقوق دانشکده تهران به مقام مرید و مطیع "امام خمینی" سقوط کرد و با نگارش سال قمری درابتدای اطاعت  نامه خود به" امامش" درآبان 1357 ، درتشکیل حکومت اسلامی سهم بسزایی ایفاء نمود ) قرار دارند. افرادی که با همکاری با خمینی ودارودسته او، در استقرار پایه های نظام پرچم دار زندان ، اعدام ،  غارت ، فساد و دروغ و تزویر ، نهایت کوشش خود را به خاطر منافع شخصی ، جاه طلبی و فرصت طلبی ، به انجام رساندند و پس از مورد غضب قرار گرفتن "امام" و "پیشوای" خود بسیاری از آنها ،باز برای حفظ جان و مال ، پا به فرار گذاشته و به دامن "استکبار جهانی" پناه آوردند . براستی ، اعدامهای اواخرسال ۱۳۵۷  و اوایل ۱۳۵۸ (بیش از ۴۵۰ اعدام در فاصله شش ماه) و ادامه همکاری این دسته به اصطلاح روشنفکر مذهبی و ملی در زیر چتر خمینی بهترین نمونه مشارکت این افراد در جنایات رژیم حاکم  است. جالب اینکه برخی از  این "روشنفکران مذهبی" یا در واقع "آخوند های  کت و شلوار پوش" هم اکنون در خارج کشور، عاطل و باطل  ، به صورت مستمری بگیر دولتهای غربی و به قول خودشان "استکبارجهانی"  آنهم  از منابع مالی دریافتی از مالیات دهندگان شهروندان این کشورها  در آمده اند  و البته  بازهم در تبلیغ "انقلاب اسلامی" و در امتداد  "انجام عبادات و وظایف  دینی و شرعی" انجام وظیفه می کنند.  به مسؤلیت این "آخوند های  کت و شلوار پوش" در سالهای ۱۳۵۶-۱۳۵۹  که بخش سیاهی ازتاریخ معاصرایران بوده ، در فرصت مناسب با ارایه مدارک و شواهد ، پرداخته میشود. براستی انسان از این همه "استقلال و وجدان سیاسی ؟" این به اصطلاح  روشنفکران مذهبی وملی  یا  مریدان "انقلاب اسلامی" و "معتقدان اسلام ناب و راستین" بوجد ، شور وشعف می آید.     
این نوشته خلاصه گزارش نسبتآ مفصلی است که نگارنده چند روز پیش در خصوص زنان زندانی سیاسی و فرزندان خردسال آنها به زبان انگلیسی تهیه وبه برخی مراجع حقوق بشرو نهادهای بین الملی  ارسال نمود. لازم به ذکر است که  تاکنون آمار دقیق در خصوص کل زنان زندا نی از جانب مسؤلان قضایی رژیم اعلام نشده . ولی پیگیریهای اولیه  و اطلاعات جمع آوری شده توسط نگارنده  در این خصوص ، نمای  کوچکی ازجنایت علیه زنان و مادران جامعه و حقوق اولیه آنها بدست میدهد که بخشی از آن حاکی ازدستگیری و  زندانی کردن هزاران زن غالبآ به دلیل اعتیاد و ناهنجاریهای اجتماعی بوده که در فرصتهای بعدی به این موضوع پرداخته میشود.  نوشته  حاضربطورخاص در باره برخی مادران دارای فرزندان خردسال بوده که به دلایل سیاسی  در حال حاضر در زندان هستند. بر اساس آمار منتشره گردآوری شده ازمنابع گوناگون، خصوصآ  خبر گزاری موثق "هرانا" ، تعداد این هموطنان درفواصل چند ماه اخیر بین ۲۴ تا 32 تن بوده  که جوانترین آنها خانم پا یند عظیمی  ۲۱ساله و مسن ترین خانم مهوش شهریاری ثابت هموطن بهائی ۶۳ ساله می باشند.
علیرغم درد ، رنج و ستمی که بر کلیه این هموطنان زن زندانی اعمال میشود ، بدلیل محدودیت در طرح همه موارد ،  در این نوشته تنها به چهار نمونه ازاین مادرا ن اشاره میشود که دارای فرزندان خردسال هستند که بدون حضور مادر و گاه پدرخود ، نزد نزدیکان و فامیل دوران حساس کودکی  خود را سپری می کنند . این چهار مادر که شرح مختصری از آنها در زیر آمده شامل خانمها  مریم اکبری منفرد ۴۱ ساله با سه فرزند خردسال دختر،  نرگس محمدی ۴۴ ساله با دو فرزند  ۹ ساله، نازنین زاغری-راتکلیف ۳۷ ساله با یک دختر دو ساله و آزیتا رفیع زاده  ۳۵ ساله بوده  که همسر او نیز هم اکنون در زندان بسر میبرد در حالیکه  پسر شش ساله آنها نزد فامیل زندگی می کند. خلاصه زیر بوضوح نشان دهنده جنایت علیه کودکان خردسال این مادران زندانی سیاسی بوده که به جای حضور در کنار فرزندان خود و تلاش در تربیت و باروری این نونهالان آینده کشور، شب و روز خود را می باید در پشت میله های زندان و در واقع  در زیر چتر "رحمت و کرامت" اسلامی حاکمانی که خود را نماینده  پیامبر و امامان درروی زمین می دانند ، در سلول های کوچک اوین بسر کنند.
خانم مریم اکبری منفرد از سال ۱۳۸۹ بدون برخورداری حتآ یک روز از مرخصی (علیرغم تهیه و ارایه  وثیقه ملکی یک میلیارد و ۱۵۰میلیون تومان که رژیم در سال ۱۳۹۳ درخواست نمود)  در زندان بسر می برد . به نقل از هسر ایشان ( آقای حسن جعفری) ، " برای یک مرخصی چند روزه ، سند خواستند جور کردیم بردیم، هزینه کارشناسی هم دادیم اما نگذاشتند نه برای جراحی دخترم به مرخصی بیاید نه برای اولین روز مدرسه دختر دیگرم. پی گیری ها هم نتیجه نداد. ۲سال و نیم است سند خوابیده در دادگاه و می گویند وزارت اطلاعات با مرخصی موافقت نکرده. هیچ کسی هم جوابگو نیست نمی دانیم کجا مراجعه کنی"....
  خانم اکبری منفرد مادر سه دختر خردسال زیر ۱۲ سال به حکم دستگاه قضایی رژیم به پانزده سال زندان محکوم شده. او که بعد از خیزش مردمی سال  ۱۳۸۸دستگیر شد  تنها باین دلیل در زندان بسر می برد که وابستگان او در سازمان مجاهدین فعال بوده اند. چهار عضو خانواده او شامل یک خواهر و سه برادر به دست رژیم اعدام شدند. برادر دیگر او رضا اکبری منفرد نیز از چهار سال پیش در زندان بسر میبرد.

خانم مریم اکبری منفرد که در دی ماه سال ۱۳۸۸ و پس از حوادث عاشورای ۸۸ بازداشت شد، در ۱۱ خرداد ۱۳۸۹ توسط قاضی صلواتی، مامور رژیم در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شد. اتهام این زندانی سیاسی "محاربه بدلیل عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران است". اتهامی که او بارها آن را رد کرده است. در این قسمت بهترست از نوشته های خود ایشان که از داخل زندان به بیرون ارسال شده نقل کنم.  خانم اکبری منفرد در پاسخ به فشار بازجویانش برای درخواست عفو، آن‌ها را به خاطر اعدام خواهر و برادرانش در دهه ۶۰ مورد سؤال قرار داده است: «آیا باید بنویسم ببخشید که بدون فعالیت سیاسی مرا به زندان انداختید . آیا باید بگویم مرا ببخشید که چهار برادر و خواهرم را اعدام کردید؟» ایشان می نویسند «آیا من باید از شما عذرخواهی کنم که نزدیک هشت سال است من را از سه دخترم دور نگه داشته‌اید؟ آیا عذرخواهی کنم که فرزند کوچکم چهار سالش بود که بازداشتم کردید و الان ۱۲ ساله است و حتی برای روز اول مدرسه‌اش به من مرخصی ندادید؟»
 به نقل ازهمسرش (آقای  حسن جعفری)، خانم اکبری منفرد به غیر از شرکت در چند تجمع اعتراضی در سال ۸۸ هیچ فعالیت سیاسی‌ای نداشته و تنها دلیل محکومیت او، گرایش خواهر و برادرانش به سازمان مجاهدین خلق است. در این خصوص خود خانم اکبری منفرد مدتی پیش در نامه ای به آقای احمد شهید گزارشگر سابق سازمان ملل در خصوص ایران ، از قول قاضی صلواتی خطاب به خود گفته بود که: “تو جور خواهر و برادرهایت را می کشی. ما دست‌مان به خواهر و برادرت نمی‌رسد و تو حکم آن‌ها را می‌کشی.» (یک خواهر و براد راو درخارج کشور در سازمان مجاهدین فعالیت دارند). اخیرآ در پی نامه دادخواهی خانم اکبری منفرد به سازمان ملل ، مسؤلان قضایی و زندان رژیم تمام ملاقاتها و تماسها ی تلفنی او با  خانواده اش از جمله فرزند ان خردسال او را قطع کردند. این اقدامات غیر انسانی  چندان جای تعجب ندارد چون در کارنامه این رژیم ، نمو نه های بسیاری از گروگانگیری و باج گیری حتی در سطح بین للملی از بدو استقرارآن تا به امروز مشاهده میشود.  
خانم نرگس محمدی فعال حقوق بشر ، مادر دو فرزند  ۹ ساله پسر و دختر به نامهای علی و کیانا است . خانم محمدی اخیرآ به ۱۶ سال حبس محکوم شده و از سال پیش در زندان اوین بسر می برد. قبلآ نیز خانم محمدی توسط رژیم به دلیل  فعالیت های اجتماعی خود  به زندان افتاده بود. در شهریور ۱۳۸۹ دادگاه انقلاب رژیم خانم محمدی را به اتهام «اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور، عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر و فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران» به ۱۱ سال زندان محکوم کرد که این حکم در اسفندماه ۱۳۹۰ به شش سال کاهش یافت. در اردیبهشت ۱۳۹۱ برای اجرای شش سال  حکم محکومیت تحمیلی از طرف دستگاه قضایی  به زندان رفت ، اما در  مرداد همان سال به دلایل پزشکی و ناتوانی جسمی ـ فلج عضلانی و بیماری ریوی ـ با وثیقه آزاد شد. بیماری او به حدی شدید بود که  این زندانی سیاسی مجبور بوده روزانه ۱۰ تا ۱۵ قرص بخورد. او دوباره در اردیبهشت ۱۳۹۴ خودسرانه دستگیر شد و مسؤلان ادعا کردند که او را برای گذراندن باقی مانده حکم شش سال زندان دستگیر کرده اند، با وجود این‌که هنوز دچار همان بیماری‌ها بود. خانم محمدی در مهر ۱۳۹۴ پس از حمله‌های عصبی به بیمارستان منتقل شد و علاوه بر مراقبت ۲۴ ساعته‌ نگهبانان دست و پای او را به تخت بستند. این در حالی بود که یک مامور خانم در داخل اتاق و یک مامور مرد هم در خارج از اتاق حضور داشته. اعمال مجازات غیر انسانی و تحقیر کننده نظیر بستن خانم محمدی به تخت و مراقبت در تاسیسات پزشکی در بیمارستان پاسخ رژیم به فعالیتهای مسالمت آ میز او بوده است. 
خانم نرگس محمدی با دو فرزند خردسال خود قبل از دستگیری
به گفته تقی رحمانی، فعال سیاسی و همسر خانم محمدی که خود از زندانیان سابق رژیم بوده، دادگاه تجدیدنظر پیش از موعد دریافت مدارک از سوی وکلای او رآی خود را صادر کرده است که این به معنای  "انتقام‌جویی" و نشانه مخالفت جدی دستگاه قضایی با فعالیت‌های حقوق بشری است. دو فرزند خردسال خانم محمدی سال پیش ایران را ترک و نزد پدرخود آمدند  که از چند سال پیش به فرانسه مهاجرت کرده. بی تردید جدایی مادر از فرزندان خود، علاوه بر فشار فیزیکی و جسمی حبس و زندان ، بخشی از "رفعت و کرامت " اسلامی (بخوانید غیر انسانی) بوده  که توسط رژیم حاکم در ایران بر این و هزاران خانواده دیگرایرانی اعمال می شود.
مادر سومی که در این نوشته از او یاد می شود خانم نازنین زاغری‌-رتکلیف، که تابعیت دوگانه ایرانی و بریتانیایی داشته و سابقآ برای بنیاد تامسون رویترز (بنیاد خیریه وابسته به خبرگزاری رویترز) کار می‌کرده. به گفته همسر نازنین زاغری‌-رتکلیف، وی همراه با فرزند ۲۲ ماهه خود ، گابریلا، اواخر سال پیش برای دیدار خانواده‌اش به ایران سفر کرده بود ولی  روز ۱۵ فروردین امسال به هنگام خروج از ایران بازداشت شد. دختر خردسال او که فقط پاسپورت بریتانیایی دارد ، به والدین او در تهران سپرده شد. خانم زاغری پس از دستگیری در فرودگاه تهران به زندان کرمان برده شد و چندین ماه تحت نظر سپاه پاسداران رژیم در شرا یط بسیار دشوار و بدور از خانواده و دختر خردسال خود  بسر برد ولی بعدآ به زندان اوین تهران ، منتقل شد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران خانم زاغری را به تلاش برای "براندازی نرم نظام جمهوری اسلامی" متهم کرده ؛ اتهامی که هم خانواده او و هم بنیاد تامسون رویترز آن را رد کرده‌اند. به گفته همسر او، ریچارد رتکلیف، این چهارمین بار بود که همسر و دخترش به ایران سفر می‌کردند و «این ایده که او این بار بخشی از یک نقشه فعال در ارتباط با جاسوسی بوده، در حالی که در دفعات قبل هیچ مشکلی نداشت، نه تنها متوهمانه بلکه یک دروغ حساب شده است». بنیاد تامسون رویترز هم تاکید کرده که «ابدآ هیچ همکاری‌ای با ایران ندارد، در ایران فعالیت نمی‌کند و برنامه‌ای هم برای فعالیت در ایران ندارد».
لازم به ذکر است که موسسه انتشاراتی "تامسون" نظیر"پیرسون" و غیره در انتشار کارهای دانشگاهی فعالیت دارند و بعید است بکار جاسوسی آنهم در باره ایران بپردازند و بعد هم جاسوس خود را با بچه ۲۲ ماهه او به نزد رژیمی بفرستند که سابقه سرکوب و دستگیری آن در سطح جهان زبانزد همگان است.  
خانم نازنین زاغری رتکلیف با دختر ۲ ساله خود گابریلا
خانم نازنین زاغری رتکلیف، یازدهم مرداد ماه امسال برای اولین بار در دادگاه انقلاب رژیم به ریاست قاضی صلواتی حاضر و به پنج سال زندان محکوم شد. لازم به ذکر است که دادگاه به خانواده زاغری‌ اجازه حضور در دادگاه را نداده است. ابوالقاسم صلواتی، رییس و قاضی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران است و به صدور احکام سنگین علیه فعالان سیاسی – اجتماعی مخالف و منتقد جمهوری اسلامی شهرت دارد.
در مرداد ۱۳۹۵ ، وکیل خانم زاغری به همراه پدرش از رییس دادگاه خواستند با توجه به دوری چهارماه نازنین از فرزند دوساله اش، گابریلا، با آزادی وی به قید وثیقه موافقت کند اما این درخواست از طرف مقامات قضایی رژیم با بی توجهی روبرو و با آزادی او مخالفت شد.
همسرخانم زاغری ،  ریچارد رتکلیف که شهروند بریتانیاست از زمان دستگیری او تلاشهای زیادی در سطح بین لمللی بعمل آورده است. این تلاشها شامل برگزاری کمپین ، اقدام برای ملاقات با حسن روحانی رییس جمهور رژیم که اخیرآ به نیورک سفر کرده بوده و ملاقاتهای متعدد با مقامات اروپایی و بریتانیا بوده که متاسفانه تاکنون به نتیجه نرسیده. او اخیرآ طوماری با امضاء ۷۲۰۰۰ نفر برای آزادی همسرش به نخست وزیر و وزیر خارجه انگلیس ارایه نمود. جای شکی نیست که دستگیری خانم زاغری یک اقدام سیاسی از جانب رژیم حاکم در ایران برای امتیاز گیری از دولت انگلیس وتاثیر گزاری در سیاست خارجی این دولت خصوصا در مورد بحران سوریه و در برخی پرونده های مالی و بانکی بوده که بحث در این خصوص از حوصله این نوشته خارج است.
لازم به ذکر است که بغیر از خانم نازنین زاغری ، چندین ایرانی دو تابعیتی در حال حاضر در زندانهای رژیم بسر می برند. از آنجمله آقای کمال فروغی تاجر ۷۷ ساله ایرانی بریتانیایی که از بهار سال ۱۳۹۰ به اتهام «جاسوسی» در زندان اوین در شرایط بسیار نا مناسب جسمی و روحی محبوس است .
مادر دیگری که در این نوشته از او یاد میشود، خانم آزیتا رفیع زاده، هموطن بهایی است  که به دلیل تدریس در موسسه علمی آزاد "BIHE" که مهمترین شانس ادامه تحصیلات تکمیلی شهروندان بهایی در ایران محسوب می شود بازداشت شده است. توضیح اینکه خانم رفیع‌زاده با وجود نمرات بالا در دوره دبیرستان واشتیاق فراوان به تحصیل به دلیل بهایی بودن امکان ورود به دانشگاه‌های کشور را پیدا نکرده. او در سال ۱۳۷۶ در موسسه علمی‌آزاد که امکانی برای ادامه تحصیل جوانان بهایی محروم از تحصیل در ایران بوده، در رشته مهندسی کامپیوتر پذیرفته و در مقطع لیسانس فارغ التحصیل شد.
 این شهروند بهایی در سال ۸۲ با آقای پیمان کوشک باغی از فارغ‌التحصیلان همان موسسه در رشته کامپیوتر ازدواج کرد. همسر او نیزبه دلیل مشابه هم اکنون  در زندان به سر می برد. خانم رفیع زاده در حال حاضر محکومیت چهارسال حبس تعزیری خود را در زندان اوین می گذراند. فرزند ۶ ساله این زوج در غیاب والدین روزهای سختی را ناچارآ نزد خانواده دیگری سپری می کند.
در اواخر خرداد سال ۱۳۹۰ و به دنبال برنامه هماهنگ شده توسط دستگاه امنیتی رژیم اسلامی برای تعطیلی موسسه علمی شهروندان بهایی ،  به منازل مدیران و تعدادی از اساتید این موسسه حمله شد و منزل خانم رفیع‌ زاده نیزدر این رابطه  مورد تهاجم و تفتیش قرار گرفت و کلیه کتاب‌های اعتقادی و مکتوبات دیگر، وسایل الکترونیکی از جمله لپ‌تاپ و کامپیوتر شخصی‌اش ضبط شد.

خانم آزیتا رفیع زاده و همسر او که هر دو در زندان بسر میبرند. پسر ۶ ساله آنها در غیاب پدر و مادر، به اجبار نزد وابستگان زندگی می کند.
از ابتدای ورود خانم رفیع زاده به زندان، تمام تلاش او بر این موضوع متمرکز شده بود که همسرش دستگیر نشود. در واقع با توجه به حبس او در زندان ، تنها پناه  فرزند ۶ ساله در غیاب مادر، زندگی در کنار پدر بود. خانم رفیع زاده بر این باور بود که دستگیری احتمالی همسر او صدمه روحی و جسمی زیادی به  فرزند آنها  وارد خواهد کرد. اما علی‌رغم درخواست مکرر این مادر از مقامات قضایی رژیم برای مصون ماندن همسر خود ، وقتی آقای کوشک باغی همسر ایشان برای ملاقات با او در تاریخ نهم اسفندماه سال ۱۳۹۴ به زندان اوین رفته بود، بدون اطلاع قبلی دستگیر و برای اجرای حکم به بند ۸ زندان اوین منتقل شد.
پس از تشکیل دادگاه  ، خانم آزیتا رفیع‌‌زاده با اتهام «اقدام علیه امنیت ملی از طریق فعالیت در موسسه علمی‌آزاد BIHE» محکوم به ۴ سال حبس تعزیری شد. همسر او پیمان کوشک باغی نیز با همین اتهام به تحمل ۵ سال حبس محکوم شد 
شرح حال ذکر شده در بالا نه تنها بخش کوچکی از پایمال کردن حقوق اولیه انسانی در خصوص زنان و مادران در ایران بوده ، بلکه ستمی مضاعف بر فرزندان خردسال ، نوباوگان و سرمایه های آینده کشور به حساب می آید آنهم توسط رژیمی که خود را پرچمدار اصول و مبانی دین اسلام راستین قلمداد می کند. شرح کوتاه فوق در خصوص این چهار مادر زندانی و وضعیت دردناک فرزندان خردسال آنها تنها نمونه ای از هزاران مورد پایمال کردن حقوق زنان و مادران ایرانی بوده که به جرایم گوناگون از جمله اعتیاد و غیره از بدو استقرار حکومت ملایان در ایران در ۱۳۵۷ به زندان افتاده و بسیاری از آنها اعدام شدند. چه بر سر فرزندان این مادران امد؟ چه کسانی مسؤل نابسامانی و ناهنجاریهای جامعه محسوب می شود؟ پاسخ روشن است: حاکمیت ، دولت ومسؤلان نظام در کلیت و از بدو استقرار آن در سال ۱۳۵۷. بحث دراین خصوص در این نوشته میسر نیست و در فرصت مناسب به آن پرداخته خواهد شد. به باور نگارنده ، بحث در این زمینه، باید شامل پرداختن به مسؤلیت به اصطلاح روشنفکران دینی و ملی که نام برخی از آنها در ابتدای این نوشته آمده و نیز گروههای سیاسی فعال در به مسند نشاندن روحانیون در حاکمیت  بشود. امری که عامدآ در رسانها و محافل خارج کشور از جانب نیروهای سیاسی و به اصطلاح فعالان اپوزیسیون نادیده گرفته می شود چون در آن صورت بوضوح روشن می شود که بار مسؤلیت سیاسی و اخلاقی آنها درهمکاری با دستگاه خمینی ونادیده گرفتن جنایات رژیم حاکم در بدو استقرار آن در تحکیم و تداوم قدرت نامشروع حاکمیت دینی چشمگیر بوده است.
بهرام سلطانی
۵ نوامبر ۲۰۱۶