نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

کانون نویسندگان ایران:سيزدهم آذر، روز مبارزه با سانسور گرامي باد!

سيزدهم آذر، روز مبارزه با سانسور گرامي باد!
كشاكش و ستيزِ پنهان و آشكارِ دستگاه سانسور و سانسورستيزان در ايران صحنه‌ي ملموس و آشنايي است. در يك‌سال اخير، اما، اين پديده‌ي آشنا جلوه‌يي غريب به خود گرفته است. راست آن‌كه صحنه تغيير يافته است. براي دستگاه سانسور ديگر صحنه‌ي نبرد به هنر و ادبيات محدود نمي‌شود. چنين وانمود مي‌كنند كه تمامي سنگرهاي قبلي را فتح كرده‌اند؛ مأموران ريز و درشت دستگاه سانسور شمشيرها را از رو بسته و در رسانه‌ها‌شان رژه‌ي تبليغاتي مي‌روند، غنايم‌شان را مي‌شمارند و به رخ مي‌كشند و به همپالكي‌هاشان نويد فتوحات تازه مي‌دهند: پيش به سوي علوم! پيش به سوي علوم انساني! از عبارات و جمله‌هاشان "اعتماد‌به‌نفس" مي‌بارد؛ عربده‌هاشان ستون روزنامه‌ها و مجلات خودي را مي‌لرزاند.
اين همه، هر ناظر تازه‌واردي را به توهم مي‌كشاند كه در اين صحنه، با چنين پيروزمنداني، به‌يقين لشكري از شكست‌خوردگانِ نزار و مأيوس خواهد ديد. اما نه! خوب كه چشم مي‌گشايد مي‌بيند از شكست‌خوردگان خبري نيست! برعكس، در صحنه‌ي واقعي، پديدآورندگان دست از مبارزه و كوشش برنداشته‌اند، با سخت‌كوشي از هر روشي براي بيان هنر و انديشه‌ي خويش بهره مي‌گيرند، و دم به دم راه‌هاي تازه‌تري مي‌يابند.
اگر تا ديروز هنر رقص "زيرزميني" بود، امروز "ادبيات زيرزميني"، "موسيقي زيرزميني"، و "سينماي زيرزميني" نيز به آن افزوده شده است و، با تداوم اين روند، دور نيست كه تئاتر نيز زيرزميني شود. اما همه‌ي تلاش‌هاي حاكميت براي آن‌كه صحنه فقط در دست عوامل و سياست‌هاي خودش باشد راه به جايي نبرده است. زيرا حمايت معنوي و استقبال مردم از هنرهاي زيرزميني كار را به آن‌جا كشانده كه يكي از فعالان عرصه‌ي موسيقي رسمي شكوه مي‌كند: "اين موسيقي ما است كه زيرزميني شده . . ." و اين يعني بي‌اعتنايي مردم به اشكال رسميِ هنر و ادبيات؛ يعني داغ باطل زدن بر تلاش‌هاي امنيتي-مالي براي حكومتي‌كردنِ هنر و ادبيات. در حقيقت تمايل شديد جامعه به بيان آزادانه‌ي خود و رشد فناوري سبب شده كه دستگاه سانسور به نتايج مطلوبش نرسد و، برخلاف ظاهر فاتحانه‌اي كه به خود گرفته، سلطه‌ي خويش را بيش‌تر از دست بدهد. بي‌ترديد، پيروزي نهايي در اين صحنه زماني تحقق مي‌يابد كه آزادي انديشه و بيان بي هيچ حصر و استثنا براي همگان عرفِ جاري شود. اين حق هر شهروندي است كه براي ابراز خود از گذرگاه‌ها و امكانات مرسوم بهره گيرد.
سيزدهم آذر، روز همه‌ي كساني است كه با سانسور مي‌ستيزند و راضي نمي‌شوند صدايشان با گذر از فيلترهاي دولتي به جامعه برسد. روز مبارزه با سانسور، روز گرامي‌داشتِ انسان‌هايي است كه براي دست‌يابي به آزادي انديشه و بيان مبارزه مي‌كنند.
آزادي انديشه و بيان بي هيچ حصر و استثنا براي همگان خواستي است كه بايد به قانون تبديل شود، تا از اين طريق حقِ به‌يغمارفته‌ي مردم به آنان بازگردد و، در پرتو آن، خلاقيت هنري و ادبي چنان و چندان به بار نشيند كه شايسته مردم باشد؛ مردمي كه بيش از صد سال است براي آزادي انديشه و بيان در ميدان حق‌خواهي حضور داشته‌اند و تا به امروز تاوان‌هاي سنگين پرداخته‌اند.
كميته‌ي "مبارزه با سانسورِ" كانون نويسندگان ايران خواهان لغو همه‌ي روش‌ها و نهاد‌هاي سانسور، و هم‌چنين خواهان آزادي همه‌ي كساني است كه به سبب مقابله با سانسور و بيان آزادانه‌ي هنر خويش بازداشت و زنداني شده‌اند. اين كميته از تمامي تشكل‌هايي كه براي آزادي انديشه و بيان تلاش مي‌كنند مي‌خواهد كه از هر راهي كه مي‌توانند در گرامي‌داشتِ روز سيزدهم آذر و حمايت از سانسورستيزان بكوشند.
کانون نویسندگان ایران
كميته‌ي "مبارزه با سانسور"
11 آذر 1389

سازماندهي دموكراتيك‌، نيازي واجب‌تر از آب و نان براي خلق‌هاي ايران - ر. آبدانان - بخش اول و دوم

سازماندهي دموكراتيك‌، نيازي واجب‌تر از آب و نان براي خلق‌هاي ايران ر. آبدانان بخش اول
1 Dec 2010
سازماندهي دموكراتيك‌، نيازي واجب‌تر از آب و نان براي خلق‌هاي ايران
ر. آبدانان
بخش اول
اگر نگاهي به ساختار نظام جمهوري اسلامي بياندازيم، همه‌نوع سازماندهي اجتماعيِ دولتي را مشاهده خواهيم كرد. انديشه‌ي اسلام سياسيِ شيعي خود نوعي ملي‌گرايي بومي(در برابر ملي‌گرايي تبليغ‌شده از سوي سرمايه‌داري) است كه سعي گرديده تا عمق جامعه نفوذ داده شود. به همين جهت در هر نوع فعاليت اجتماعي، دست بُرده شده تا دولت به زعم خود جامعه را شكل ببخشد و هر نوع احتمال دگرانديشي يا حيات مغاير با دستورالعمل‌هاي دولتي به سطح حداقل و نهايتاً صفر رسانيده شود. به‌ويژه در قالب بسيج، نهادها و انجمن‌هاي اسلاميِ صرفي كه پوشش‌دهي ايدئولوژيك وسيعي در جامعه صورت مي‌دهند، حالت توتاليتربودن(تماميت‌خواهي) نظام جمهوري اسلامي معلوم مي‌گردد. چنان‌كه فعاليت همه‌جانبه‌اي صورت مي‌گيرد تا تمامي اقشار جامعه در درون اين نهاد‌هاي دولتي و ساير سازماندهي‌هايي كه جلاي ايراني‌‌ـ اسلامي دارند و تبليغ مردمي‌بودن آن را مي‌كنند، جاي‌گيري شوند. حتي نهادهاي مدني نيز از سوي خود دولت سمت‌وسو داده مي‌شوند؛ رسانه‌ها جز در حيطه‌ي انديشه‌ي نظام مجاز به هيچ عمل آزادانه‌اي نيستند؛ شمار روزنامه‌هايي كه به جُرم كوچك‌ترين روشنگري تعطيل گرديده‌‌اند و روزنامه‌نگاران بسياري كه در زندان به‌سر مي‌برند، گواهي بر همين مدعاست. آموزش‌وپرورش نيز با بازتوليد شخصيت‌هاي مطيعي كه به شدت با متد ديني ذهنيت‌شان منجمد و جزم‌گرا گرديده، در واقع اهرم و ابزاري است جهت ممانعت از آگاهي‌يابي اجتماعيِ صحيح. مجلس كه ظاهراً محل حضور نمايندگان اراده‌ي خلق‌هاست، تنها موردي را كه بدان وقعي نمي‌نهد همين اراده‌ي خلق و خواست دموكراتيك آنان است. ساير نهادها و ارگان‌هاي نظام نيز هركدام با پوششي اجتماع‌محور عرض اندام مي‌كنند؛ اما در اصل امكان هرگونه سازمان‌يابي اجتماعي را ناممكن مي‌گردانند. در واقع دولت اين پيام را مي‌دهد كه «هر نوع سازمان و نهادي لازم باشد،‌ خود آن را ايجاد خواهم كرد». رسانه‌هاي دولتي، انجمن‌هاي فرهنگيِ دولتي، شهرداري‌هاي كاملاً در يد قدرت دولت، نظام آموزشي دولتي، حوزه‌هاي اقتصادي دولتي از بانك‌داري و نفت و صنعت گرفته تا كشاورزي؛ بهداشت و استانداردهاي زندگيِ دولتي همه و همه نشان از آن دارند كه هيچ فضاي تنفسي براي جامعه باقي نمانده است. از موسيقي گرفته تا لباس و از موي سر گرفته‌(اخيراً مدل موي مجاز از سوي دولت احمدي‌نژاد نيز به تصويب رسيد!) تا سود و بهره‌ي بانكي، وقتي مجازند كه دولت آن را تصويب كرده باشد(حتي اگر واقعاً با ارزش‌هاي جامعه در تضاد باشند)؛ وگرنه به بهانه‌ي غيردولتي‌بودن برچسب ضدارزشي مي‌خورند! اگر مقوله‌اي داراي برچسب دولتي باشد، مطلوب و در غير اين‌صورت مذموم انگاشته مي‌شود. حتي مدرنيته‌ي غرب كه جمهوري اسلامي ادعاي مقابله با آن دارد نيز وقتي از صافي دولت بگذرد، پذيرفته ‌مي‌شود. همه‌ي امور جامعه از بالا جهت‌دهي مي‌شوند. اوج اين فرآيند در مطلقيّت ولايت فقيه نمود مي‌يابد. جامعه، نه موجوديتي خودمديريت‌كننده بلكه با ديالكتيك شبان‌ـ رمگي اداره مي‌شود. اطاعت از چنين وضعيتي را نيز عين سعادت دنيوي و موجب اجر اخروي مي‌شمارند! و اين يعني بي‌اراده‌گي محض و تسليميت در برابر وضع موجود.
رهبر آپو چنين اظهار مي‌دارد: مي‌توان دولت‌ـ ملت را از نظر ماهوي به‌صورت «همانندشدنِ جامعه با دولت و دولت با جامعه» تعريف نمود كه تعريف فاشيسم نيز همين است. يعني مي‌توان گفت دولت جمهوري اسلامي براي آنكه جامعه را فاقد سازماندهي آزادانه بگذارد و آن را ناگزير از پذيرفتن تمام نهادها، سازمان‌ها و قواعد دولت نمايد ـ تا جايي كه گويي جامعه نيز بخشي از دولت شده‌ـ نوعي فاشيسم اسلامي شيعي را پديد آورده است.
نكته‌ي عمده‌اي كه سعي داريم در اين نوشتار در مورد آن به بحث بپردازيم اين است: «جامعه‌ي فاقد سازماندهي آزادانه و دموكراتيك، همانند آن است كه وجود نداشته باشد».
وقتي به ژرفاي تاريخ انسانيّت بنگريم به‌خوبي درك مي‌شود كه آنچه انسان را از ديگر موجودات متفاوت گردانده، همانا اجتماعي‌بودنِ بي‌همتاي اوست. البته اين را در معناي انسان‌مركزي بيان نمي‌داريم. زيرا انسان خود بخشي از كل طبيعت است كه وظيفه‌ي درك كيهان و معنادادن به آن را برعهده دارد. گويي انسان، زبان حال كيهاني است كه براي مشاهده و درك هستي خود، به‌حالت مادّه درآمده و در اين روند تمامي امكانات را در اختيار انسان قرار داده تا امكان اين مشاهده و درك را فراهم آورد. بنابراين هم انسان در مفهوم كيهاني، يك موجوديت يكتا نيست و در درون ارتباطي ديالكتيكي‌ـ متافيزيكي و ارگانيك با تمامي كيهان به‌سر مي‌برد و هم در خود طبيعتِ انسان نوعي اصل اجتماعي‌بودن، هستي‌يافتن او را ‌شالوده مي‌ريزد.
بنابراين فردگرايي امري ذاتي نيست و قالبي‌ست ريخته‌شده از سوي مدرنيته‌ي سرمايه‌داري. اما دولت‌هاي به‌زعم خود سنتي كه ژستي ديني و مخالف سرمايه‌داري جهاني دارند براي حاكميت‌يافتن بر جوامع سعي مي‌كنند كه كَلان‌مسائل آن‌ها را از حالت جمعي خارج كنند تا بتوانند جامعه را به خواست خود جهت‌دهي كنند. مثلاً جامعه را از سياست دور مي‌سازند. زيرا جامعه‌اي كه خود توان سياست‌ داشته باشد، تن به بردگي نمي‌دهد. خلق‌هاي ايران اعم از كُرد،‌ ترك، آذري، عرب، تركمن،‌ بلوچ و سايرين به جهت آنكه زير سلطه‌ كشانيده شوند از سياست‌ دور گردانيده شده‌اند. يعني سياست كه با اصل اجتماعي‌بودن درهم‌تنيده، را از جامعه سلب مي‌كنند. به همين دليل جامعه‌ي اين خلق‌ها با انواع تخريبات اجتماعي رويارو گشته‌اند. بيشينه‌ي معضلات اجتماعي كه اين خلق‌ها با آن رويارويند، ناشي از اين است كه فرم‌ جامعه‌ي اخلاقي و سياسي آن‌ها را دچار تخريب ساخته‌اند.
اگر به آسيب‌شناسي‌اي در زمينه‌ي خلق‌هاي مختلف ايران بپردازيم مي‌بينيم كه با دو بحران اساسي رويارويند: 1ـ بحران هويتي: كه منجر به ازخودبيگانگي، شكست اراده و گرايش به ذوب‌شدن در ديگري(جامعه‌ي فرادست) گرديده است.
2ـ بحران وازدگي سياسي يا به‌عبارت ديگر سياست‌گريزي كه منجر به متلاشي‌شدن سازمان جامعه گرديده است.
رهبر آپو در اين زمينه چنين در مانيفست تمدن دموكراتيك(كتاب جامعه‌شناسي آزادي) آورده است: «مجرّدسازي جامعه از تمامي وجوه اخلاقي و سياسي‌اش، به معناي رهسپار ديار مرگ كردن آن، مورچه‌اي‌‌گردانيدن فرد و بدين ترتيب تشكيل جامعه‌ي رمه‌آساي فاشيستي است. تحت اين مدلي كه بيشترين مغايرت را با طبيعت اجتماعي دارد، فاكتورهاي ژرف تاريخي و ايدئولوژيك و عوامل طبقاتي، سرمايه و قدرت ايفاي نقش مي‌نمايند. نسل‌كشي‌ها به‌عنوان نتيجه‌ي مشترك اين عوامل تحقق يافته‌اند.»
متأسفانه با وجود اينكه سركوب هويت‌هاي خلقي در ايران به‌طور آشكارا صورت مي‌گيرد اما بر پيشاني‌ هر نوع مبارزه‌ي خلق‌مدارانه هم از سوي نظام حاكم و هم جنبش‌هاي مخالف، انگ ملي‌گرايي‌ـ تجزيه‌طلبي زده مي‌شود. از چپ‌‌گراها گرفته تا ميانه‌روها همه‌ در نقطه‌ي مطالبات خلقي دچار جزميتي شديد‌ند. گويي اگر بخواهي هويت خلقي‌ـ فرهنگي‌اي متفاوت از آنچه كه نظام حاكم ديكته مي‌كند داشته‌باشي، مرتكب جرمي نابخشودني گشته‌اي. همين مسئله باعث گرديده كه خلق‌هاي ايران با بحران ناشي از آسيميلاسيون(همگون‌سازي) شديدي دست‌وپنجه نرم كنند. از طرف ديگر ساختار حكومتي ايران كه همواره مدل خدا‌ـ شاهي را با شدت هرچه تمام‌تر پياده مي‌سازد تمام سازوكارهاي سياست جامعه را ستانده و خود را يگانه منشأ و منبع سياست‌ورزي معرفي مي‌كند. جامعه تنها به‌شكل فرماليته در انتخابات و مشروع‌سازي نمادين دولت به‌كارگيري مي‌شود. نمونه‌ي علني و عملي اين مسئله در انتخابات اخير رياست جمهوري و برسركارآمدن دوباره‌ي احمدي‌نژاد رخ نماياند. ولايت مطلقه‌ي فقيه همان شاه فَرمند است كه عمامه‌ي شريعت بر سر گذاشته و خود را به منبع مشروعيت‌بخش الوهي نزديك‌تر نشان مي‌دهد. تا جايي كه به قول پيرامونيانش اطاعت از سخن او اطاعت از سخن اولياء و خود خداست!
بدين ترتيب در هر دو بحران يادشده مي‌توان به‌طور شفاف مشاهده كرد كه نظام حاكم همواره خواست قدرت خود را در ميان جوامع و خلق‌هاي ايران بسط مي‌دهد. از آنجا كه در هركجا قدرتي عرض اندام كند، مقاومت نيز در همانجا خود را نمايان مي‌سازد، دستگاه قدرت براي جلوگيري از پيدايش كانون مقاومت، مانع از شكل‌گيري هر نوع سازماندهي اجتماعي آزاد مي‌شود. زيرا مقاومتِ فاقد سازمان‌دهي نهايتاً در چنبره‌ي نظام درهم‌خواهد شكست. چنان‌كه فرد لجام‌گسيخته‌اي كه ليبراليسم آفريده به دليل دور شدن از ماهيت اجتماعي خويش قادر نيست در برابر نظام سلطه‌‌گر مدرنيته نفس بكشد؛ بنابراين فرد هرچقدر هم كه در پي رهايي از قدرت باشد تا نتواند مقاومت خود را جمعي و كلكتيو نمايد نمي‌تواند از دور بسته بگريزد. بالذاته پيداست مدرنيته‌ي كاپيتاليستي به همين دليل است كه تا بدين حد بر فردگرايي تأكيد مي‌ورزد. از آنجا كه اين مدرنيته در ايران نيز نفوذ يافته، مشاهده مي‌كنيم كه نظام حاكم سعي در آن دارد كه سازمان‌هاي خارج از حيطه‌ي خود را از هم بگسلاند و هر فعاليت سياسي را از هم تجزيه كند. در برخورد دولت با فعالين سياسي اين مسئله را به راحتي مي‌بينيم؛ سعي مي‌شود اين انديشه را به خورد ذهن كُنشگر سياسي بدهند كه «تو بايد از سازمان، حزب، گروه، دسته و جناح سياسي مخالف دور شوي زيرا مسئله‌ي تو امري شخصي است و بس!» يعني حقوق فردي، مشكلات فردي و رهيافت‌هاي فردي را ترويج مي‌كنند(البته به‌خاطر اثرات ژرف اجتماع‌گرايي در خاورميانه، دولت‌ها به‌ناگزير در برابر انظار عمومي با گفتماني جامعه‌مدارانه ظاهر مي‌گردند).
اما سوي ديگر قضيه، جريانات مخالفي است كه به مقابله با اين وضعيت مي‌پردازند. اينان يا همچنان بر اسلامي سياسي و قرائتي دولتي از دين تأكيد دارند كه اگر بخواهيم فاجعه‌بار بودن آن را نشان دهيم كافيست كه تنها به ركورددار بودن دولت جمهوري اسلامي در امر اعدام اشاره نماييم. يا اينكه بر مكاتب ليبراليستي منشأگرفته از مدرنيته اصرار مي‌ورزند كه نهايتاً به رد جامعه، اخلاق و ارزش‌هاي كمونال كشانيده شده و به دام «دستيابي به حقوق صرفاً فردي» مي‌افتند. در برابر هر دو جريان بايستي به اين نكته اشاره كرد: با پارادايمي كه هنوز در چارچوب ذهنيت دستگاه قدرت قرار داشته باشد، مخالفت‌ها، سازماندهي‌ها، سياست‌ورزي‌ها و انقلاب‌ها محكوم به نتيجه‌اي خواهند بود كه با اتوپيا، برنامه و خواست‌هاي پيشين‌شان در تناقض است.
بايستي تعريف درستي از حقيقت داشته باشيم. تنها با حقيقتي كه اولاً اجتماعي و ثانياً خارج از حقيقت‌سازي‌هاي نظام قدرت باشد مي‌توان اقدام به تعريف درستِ مقولات سياسي‌ـ اجتماعي‌ـ فرهنگي و اقتصادي صحيح يا غلط نمود. حقيقتي كه در چارچوب نظام حاكم باشد، با جوهره‌ي اجتماعي‌بودني آزاد در تضاد است. زيرا ماهيت نظام حاكم با روح آزادي در تناقض است.
اگر حقيقت خود را با بينشي ديني كاملاً ايده‌آليزه و سوبژكتيو نماييم(مانند آنچه در چارچوب نظام جمهوري اسلامي صورت مي‌گيرد) يا با بينش ليبراليستي به هيأتي ماترياليستي و ابژكتيو درآوريم، نتيجه يكي خواهد بود. نه اجتماعي كه نظام جمهوري اسلامي مهندسي مي‌كند داراي سلامتي است و نه فردي كه توسط نظام مدرنيته‌ي سرمايه‌داري لجام‌گسيخته مي‌شود. اگرچه توجه داريم كه همين نظام مبتني بر اسلام سياسيِ ايران نيز خود در مرزهاي انديشه و عمل مدرنيته‌ي سرمايه‌داري مي‌چرخد و تنها قرائتي ديني موجب ايده‌آليزه‌شدن آن شده است.
بنابراين نقد هردو جريان امريست كه براي نيل به حياتي آزاد اغماض‌ناپذير ا ست. بايد نه اسير دگماتيسم ناشي از دين سياسي گرديم و نه به دام مدرنيته‌ي جامعه‌كُشِ سرمايه‌داري گرفتار آييم. پارادايمي كه بتواند از هردو گذار كند، افق‌هاي تازه‌اي در پيشاروي ما مي‌گذارد و امكان آفريدن جهان ديگري را به ما خواهد بخشيد. جنبش آپوئيستي،‌ جنبشي است كه داراي چنين پارادايمي است. مي‌توان راز سياسي‌شدن دوباره و اوج‌گيري نوع تازه‌اي از اجتماعي‌شدن آزاد را در خلق كُرد و چرخش معكوس آن كه برخلاف پيش‌بينيِ گلوباليسم غرب است، در همين پارادايم جستجو كرد.

ازماندهي دموكراتيك‌، نيازي واجب‌تر از آب و نان براي خلق‌هاي ايران ر. آبدانان بخش دوم
3 Dec 2010
سازماندهي دموكراتيك‌، نيازي واجب‌تر از آب و نان براي خلق‌هاي ايران
ر. آبدانان
بخش دوم

جغرافياي استاني‌اي كه در ايران از حيث سياسي طرح‌ريزي شده است، منطبق با هويت‌هاي خلقي نيست و تلاش گرديده كه جغرافياي هر خلق را در ميان چند استان از هم منفك گردانند. نمونه‌ي آن نيز شرق كردستان است كه در ميان چندين استان اعم از آذربايجان غربي، كردستان، كرماشان، ايلام، لرستان و همدان تفكيك گرديده و حتي بخش وسيعي از كُردها به ساير نواحي ايران(خراسان، مازندران، قم، تهران، كرمان و ديگرنقاط) كوچانيده شده‌اند. گرايشات و جنبش‌هاي آزادي‌خواهانه‌ي خلق‌ها در گذشته به دليل آنكه اين مرزبندي‌هاي سياسي را نوعي مانع براي آگاهي ملي‌ و اتحاد خلقي مي‌پنداشتند با برچسب‌ و انگ ملي‌گرايي و تجزيه‌طلبي رويارو مي‌ماندند. تمايل به خودمختاري در ميان برخي احزاب كُردي نيز نمونه‌اي از اين دست بود. اين گرايشات سياسي به دليل اينكه از همان ذهنيت، متد و راه‌كارهاي مبتني بر دولت‌‌ـ ملت پيروي مي‌نمود نمي‌توانستند مسائل را چاره‌يابي كرده و حتي گاه موجب حدّت‌يابي آن مي‌شدند. واقعيت اين است كه اتكا به هر نوع راه‌حلي كه تأسيس دولت‌ـ ملت را در سرلوحه‌ي برنامه‌ي خود قرار دهد جز ايجاد تنش و واگرايي نمي‌تواند به‌ سازش اصولي و حل بنيادين مسئله بيانجامد.
اگرچه جغرافيا در حكم فاكتوري انفكاك‌ناپذير از هويت و فرهنگ هر جامعه است (زيرا اجتماعي‌شدن مقوله‌ايست كه در محدوده‌ي مكاني و زماني شكل مي‌گيرد و هيچ جامعه‌اي نمي‌تواند بدون زمان و مكان پديد آيد) اما مي‌توان راه‌كاري فارغ از دغدغه‌ي مرزهاي سياسي پيش كشيد.
نظامي كه بتواند تنوعات زباني، اتنيكي، هويتي، فرهنگي،‌ مذهبي و آييني را دربر بگيرد مي‌تواند هم در تله‌ي مشغوليت به مرزبندي‌هاي سياسي نيافتد و هم معضل مربوط به سازماندهي خلق را چاره‌يابي نمايد.
اينك برخي تنوعات را كه بايد حين يافتن نظام آلترناتيو مد نظر قرار گيرند، بررسي كنيم:
ـ تنوع زباني و فرهنگي؛
انسان،‌ موجودي فرهنگي است. يعني فرهنگ، بيانگر جداشدن نوع انسان از ساير انواع است. لذا فاكتوري نظير زبان در امر اجتماعي‌شدن نقشي اساسي ايفا مي‌كند. چه آنكه عدم دستيابي انواعي از موجوداتِ پيشاانساني به زبان نمادين موجب انقراض آنان گرديد(نئاندرتال‌ها). يعني مطابق گفته‌ي رهبر آپو، انقلاب زبان مهم‌ترين انقلابي است كه به اجتماعي‌شدن خدمت نموده است. هويّت نيز بر اساس شكل‌گيري زبان مشترك كمونته‌ها يا اجتماعات پديد مي‌آيد. بنابراين گسست از زبان مادري موجب ازخودبيگانگي، بحران هويّتي و آسيب‌ديدگي اجتماعي شديدي مي‌شود. شخصي كه با زبان مادري خود سخن نگويد و انديشه‌‌اش بر اساس زبان ديگري فرم بگيرد، نمي‌تواند شخصيت سالمي داشته باشد. ذخيره‌هاي اجتماعي هزاران ساله‌ي جامعه‌‌ از طريق زبان انتقال مي‌يابند. بنابراين شخصيتي كه نه با زبان جامعه‌ي خود بلكه با زبانِ بيگانه رشد يافته باشد، از ارزش‌ها و فرهنگ خود به‌دور مي‌افتد. مي‌توان گفت كه مرگ زبان، مرگ انسان است. هر زبان تنها يك ابزار مادّي نيست. در محتواي اصطلاحات، نوعي نگرش، درك و جهانبيني نهفته است كه روند پرورش كودك بدون آن ناقص مي‌ماند. جمود و فراموشي هر زبان موجب جمود و ركود ذهنيتي اتنيك، قوم، خلق و يا جامعه‌اي مي‌شود كه با آن زبان سخن مي‌گويد. چه آنكه زبان و پيشرفت كلمات نوعي پيشرفت انديشه را نيز با خود به‌همراه مي‌آورد.
در حال حاضر نظام آموزشي دولت جمهوري اسلامي بر مبناي تحقير، آسيميلاسيون، حذف و به‌فراموشي‌سپردن زبان خلق‌ها و پيش‌كشيدن گفتمان «تعالي و تقدّس زبان خلق فرادست» فعاليت مي‌كند. دولت‌ـ ملت كه همواره با سمبل‌سازي خود را الوهيت مي‌بخشد، زبان خلق يا ملت فرادست را برتري مي‌بخشد و ديگر زبان‌ها را دچار نابودي مي‌گرداند. فرهنگ و زبان فرادست مورد مدح و ستايش و حتي پرستش قرار مي‌گيرد و سايرين با انگ دهاتي، عقب‌مانده، بي‌كلاس، ازمُدافتاده، پشت‌كوهي و غيرامروزين به حاشيه رانده مي‌شوند. بدين ترتيب اگرچه در قانون اساسي حق آزادي هر زبان و فرهنگي به رسميت شناخته مي‌شود اما در عمل چنين نيست و روند نابودسازي خلق‌ها از طريق استحاله‌ي فرهنگي‌ـ زباني‌ آن‌ها با شدت هرچه تمام‌تر ادامه دارد.
نظام آموزشي جمهوري اسلامي در نواحي مختلف زبان خلق بومي را به حاشيه رانده و تحقير مي‌نمايد. همواره به‌گونه‌اي ملي‌گرايانه زبان و فرهنگ فارسي را ترويج مي‌بخشد، تا جايي كه دانش‌آموز در پايان تحصيل به‌كلي از زبان و فرهنگ خود مي‌گسلد. علي‌رغم اينكه دولت ادعاي مخالفت با موج جهاني‌سازي يا گلوباليسم سرمايه‌داري را دارد، اما در عمل با تخريب فرهنگ‌هاي بومي و منطقه‌اي به پروسه‌ي يادشده خدمت مي‌كند. زيرا گلوباليسم غرب نيز همين استحاله‌ي فرهنگيِ خلق‌هاي بومي را در سرلوحه‌ي خود دارد.
نمي‌توان زباني را محدود كرد و انتظار داشت كه خلق و فرهنگي كه با آن زبان ابراز هويت مي‌كند، پابرجا بماند. كُردي كه فاقد زبان كُرديست؛ عربي كه از زبان عربي محروم گرديده؛ آذري‌اي كه آذري نداند؛ بلوچي كه زبان بلوچي را از وي گرفته باشند جملگي نشانه‌ي زوال فرهنگ‌ها و خلق‌هاي يادشده است. چه آنكه، تا زبان نباشد نمي‌توان بُن‌مايه‌هاي آن فرهنگ و خلق را به منسوبان و اعضايش منتقل ساخت. كسي كه از زبان مادري گسسته و فرهنگ خود را از دست داده باشد، خودْهستي يا خويشتنِ خويش را از كف مي‌دهد و به «ديگري» مبدل مي‌شود. يعني در برابر دولت‌‌ـ ملت يا گروه فرادستي كه در مقام سوژه‌ي برتر قرار دارند، بسان ابژه‌اي شيءواره و قابل تصرّف مي‌گردد. حال آنكه در طبيعت، هيچ موجود زنده‌اي زبان ارتباطي خود را با زبان موجود ديگري عوض نمي‌كند. هر موجود زنده، صداي مخصوص خود را داراست؛ يعني آن را به‌عنوان بخشي از موجوديت خود حفظ مي‌كند. لذا آسيميلاسيون اجباريِ زبان خلق‌هايي كه زير يوغ دولت‌‌ـ ملت‌ها قرار دارند، امري طبيعي و ساده نيست. نوعي قتل‌عام در ميان است كه بدتر از قتل‌عام جسماني‌ست. از دست دادن زبان مادري، نوعي مسخ‌شدگي را در ذهن تداعي مي‌كند. حتي مي‌توان گفت نوعي خيانت عظيم در ميان است.
لازم است كه در هر منطقه و محلي، هر خلق بتواند زبان خود را پيشبرد دهد و آن را به‌كار گيرد. حوزه‌ي به‌كارگيري نبايستي تنها محدود به خانه و كوچه‌بازار بماند. امكان پيشبرد ادبيات و هنر به گويش‌هاي مختلف زبان‌ خلق‌ها، ايجاد ليتراتور سياسي هر زبان و كاربست آن‌ها در همه‌ي نهادها نيز امري بايسته است.
زبان مقوله‌اي نيست كه عده‌اي آكادميسين و متخصص بنشينند و آن را طرح‌ريزي يا نوسازي نمايند(لااقل زبان خلق‌ها چنين نيست). زبان بايستي پويا و آزاد باشد تا بتوان رشد و تعالي يابد. سياست آسيميلاسيون(جذب و همگون‌سازي) چنان گويش‌وران لهجه‌هاي بومي را از گويش‌هاي خود گسسته و نسبت به آن‌ها بي‌اعتنا نموده كه رفته‌رفته غبار فراموشي بر آن‌ها مي‌نشيند و در يورش نظم مدرن جهاني، متكلمان آن گويش‌ها و زبان‌ها سخن‌گفتن به آن گويش‌ها را موجب حقارت مي‌‌يابند. سيل واژگاني كه رشته‌هاي علمي، دستگاه‌هاي دولتي، نظامي، صنعتي و تكنولوژي وارد بازار مي‌كنند اين ايده‌ي غلط را ايجاد كرده كه زبان‌ها و گويش‌هاي محلي كم‌مايه و بي‌ارزش‌اند. بايستي اين را گفت كه هدف از زبان تنها افزايش دايره‌ي لغات و اطلاق آن‌ها بر يافته‌هاي صنعتي و تكنولوژيكيِ تازه نيست. زبان، پُل ارتباط جامعه است. لذا در عصر مدرنيسم سرمايه‌دارانه كه جامعه‌ي اخلاقي و سياسي را دچار واپاشي مي‌سازد، سعي مي‌شود كه زبان‌ها و فرهنگ‌هاي مختلف را تقليل به حدا‌قل داده تا با ايجاد زبان مشتركِ رسمي و حتي جهاني، زبان ديگر نه پل ارتباط جامعه بلكه ابزاري براي يكدست‌سازي جامعه گردد.
در عوض، هرچه سنت‌هاي فرهنگي، زبان‌ها و گويش‌هاي مختلف تكثر بيشتري داشته باشند، مي‌توان از زمينه‌ي غني‌تري براي پيشبرد دموكراسي‌ها، زيبا‌كردن زندگي و معنادهي به آن بحث نمود. مرگ‌ تنوعات و تفاوت‌ها، به‌ معناي پايان خودِ زندگي است. به‌ويژه اين امر براي جوامع صدق مي‌كند. زيرا كه جامعه بر اساس همين تفاوت‌يابي در سطح انديشه و انعطاف عظيمي كه براي تنوع‌يافتن دارد، از ساير رده‌هاي جانوري و گياهي گذار كرده و موجوديت خاص خود را يافته است. طراوت و شادابي جوامع، در تنوع فرهنگ‌ها و گويش‌هاي آن‌ها نمود مي‌يابد. هر زبان، آيين، سنت زيباي فرهنگي، باورداشت اخلاقي و... همچون رنگي است كه رنگين‌كمانِ طبيعت اجتماعي را زيباتر و دلفريب‌تر مي‌گرداند. زبان‌ها و گويش‌هاي فراوان، موجب فراهم‌سازي امكان گسترده‌‌نمودن افق انديشه‌ي آدمي مي‌گردد. زبان غني‌تر به معناي امكان نمايش و بازنمايي ادراكات گسترده‌تر از طريق اصطلاحات بيشتر و تازه‌تري است. هر اندازه فلسفه و علم پيشرفت مي‌كند، اين پيشرفت به زبان غني‌تري نيازمند مي‌گردد. مي‌توان گفت كه نسل‌كُشي فرهنگي و زباني تنها بر خلقي كه آماج آن نسل‌كُشي است ضربه نمي‌زند بلكه به‌واسطه‌ي اينكه‌ بخشي از اعضا، فرصت‌ها، امكانات، ابزارها، انديشه‌ها و آزمون‌هاي آزاديِ كل جامعه‌ي انساني را نابود مي‌سازد، به معناي ضربه‌زدن بر كل انسانيت است. خاموشي‌گرفتن هر گويش يا زبان بومي، به‌ معناي از كف رفتن يك نعمت عظيم انساني است.
از همين رو سازماندهي در حيطه‌ي زبان و فرهنگ از جمله امور اغماض‌ناپذير است. اين مسئله با هستي و نيستي ما در پيوند است. لازم است تمامي جامعه در اين زمينه به فعاليت واداشته شود. نبايستي در برابر مرگ ضرب‌المثل‌ها، داستان‌ها، مَتَل‌ها، قصه‌ها، ترانه‌ها، رقص‌ها، اصطلاحات، آوازهاي خلق‌ها و فرهنگ‌هاي مختلف كه در عصر مدرنيته‌ي سرمايه‌داري شاهد آنيم، بي‌اعتنا باشيم. هر كس بايد در زمينه‌ي احياي زبان‌ها كوشا باشد. همچنان‌كه رهبر آپو نيز توصيه نموده، هر خانه بايستي مدرسه‌اي براي آموختن زبان خلق باشد. جامعه، خود بايستي بتواند فرزاندنش را بياموزاند.
نكته‌ي ديگر اهميت درك پيوند ميان جغرافيا با فرهنگ‌ـ زبان است. انسانِ فاقد جغرافيا مانند گياهي است كه ريشه‌هايش را از خاك خارج ساخته‌ باشند و رو به پژمردگي نهاده باشد. كلان‌شهرهاي مدرن به دليل اينكه نمود بيمارشدن جغرافياي انساني‌اند با معضلات عديده‌ي فرهنگي رويارويند. ساختار زبانيِ شهرها از شعرگونگيِ فرهنگ روستايي‌ـ زراعي دور شده است. زبان كلان‌شهرهايي كه نااكولوژيك‌اند، زبان انديشه‌ي سالم نيست. زبانِ كنايه‌آميز و دستكاري‌شده‌ي شهرهاي مدرن، زبان انحصار، تجارت و سرمايه است و به‌سمت معناگريزي، زشت‌گفتاري و متلك‌گويي مي‌لغزد.
مكان نامناسب، فرهنگ را از رشد طبيعي خود بازمي‌دارد. شهرهاي بيش‌ازحد توسعه‌يافته، حومه‌هاي زاغه‌نشين و نظاير آن نمي‌توانند جايگاه مطلوبي براي رشد فرهنگ باشند. كلان‌شهرها همواره جايگاهي براي آسيميلاسيوني شديدتر بوده‌اند. مثلاً در شرق كردستان نمونه‌ي كرماشان را مي‌توان ذكر كرد. جهت پوياشدن فرهنگ‌ها و بازگشت زبان‌ها به‌سوي اصل زيبايي‌شناسي، كاركردي‌بودن و منطبق‌بودن با جوهره‌ي هر خلق، اتنيسيته و ملتي، لازم است كه تحولي در مكان شكل‌گيري آن‌ فرهنگ‌ها نيز داده شود. اين به معناي لزوم دستكاري در جغرافياي سياسي دولت‌‌ـ ملت‌ها نيست. بلكه منظور سازماندهي خلق‌ها جهت درپي گرفتن رويكردي اكولوژيك در قبال محيط‌زيست و جغرافيايِ جامعه و همچنين فعاليت‌هاي فرهنگيِ دموكراتيك است. شكل‌گيري انواع نهادهاي فرهنگيِ دموكراتيك كه نه بر اساس ذهنيت ملت فرادست بلكه بر پايه‌ي تاريخ خود آن منطقه و خلقِ منسوب به آن پديد آيند، مي‌تواند فرم تازه‌اي به شهرها و روستاها ببخشد. همچنين بايستي آگاهي كافي جهت عدم مهاجرت از روستاها به كلان‌شهرها به همگان داده شود. لازم است روستاها حالت نشاط‌انگيز و سرزنده‌اي كه دارند را حفظ كنند و با انجام سازماندهي و ايجاد مكان‌هاي هنري و فرهنگي، به مكان و جغرافياي روستا معناي عميق‌تري ببخشيم. شهروندان بايستي بياموزند كه مكان زندگي‌شان هم بايد از حيث اكولوژيك در توازن با طبيعت باشد و هم از لحاظ فرهنگ‌سازي و اجتماعي‌شدن بر اهميت آن واقف باشند. روستا‌ها مي‌توانند بارديگر مركز موسيقي، ادبيات و فولكور باشند. اما درك اهميت خود روستا به‌مثابه‌ي يك جغرافياي انساني اولويت دارد. وقتي اين اهميت درك شود آنگاه مي‌توان بارديگر نقش پيشاهنگي را در امر فرهنگ‌سازي به آن بخشيد. در مدرنيته‌ي دموكراتيك روستاها و شهرهاي اكولوژيك شالوده قرار داده مي‌شوند. بدين ترتيب امكان اينكه فرهنگ‌هاي بومي در چنين مكان‌هاي مسكوني‌اي بار ديگر احيا شوند پديد مي‌آيد.
همچنين نقش مادران در حفظ و پيشبرد زبان در درجه‌ي اول اهميت قرار دارد. در واقع اين مادر است كه با آموختن زبان به كودك خود، وي را براي اجتماعي‌شدن و برقراري رابطه با جهان پيرامون حاضر مي‌سازد. هر كلمه‌اي كه مادر ياد مي‌دهد، انديشيدن بيشتر، درك‌ بيشتر، آزادي فكريِ بيشتر و بازه‌ي عمل آزادانه‌ي گسترده‌تري را براي كودك به ارمغان مي‌آورد. مادر، تمام پيشرفت‌هاي چندهزارساله‌ي فرهنگي جامعه را از طريق آموختن زبان به كودك خود منتقل مي‌سازد. لذا جايگيري زنان و مادران تمامي خلق‌ها در پروسه‌ي احياي زبان‌ها و فرهنگ‌هاي مختلف بومي در جاي جاي ايران، امري‌ست كه به هيچ وجه نمي‌توان آن را ناديده

2010 DECEMBER 6 ANTI-GOVERNMENT PROTESTS AT UNI OF TEHRAN - IRAN

جاودانه ۱۶ آذر! دانشجويان دلير ما! ديروز و امروز

MUST SEE. Tehran Uni 7 Dec 2010. Iranian regime Isolating Tehran Uni

جمع دانشجویان دانشگاه امیرکبیر؛ بازداشت ۴ تن از دانشجویان توسط حراست دانشگاه + عکس

جمع دانشجویان دانشگاه امیرکبیر؛ بازداشت ۴ تن از دانشجویان توسط حراست دانشگاه + عکس

تجمع امروز در دانشگاه امیرکبیر با در گیری بین نیروهای بسیج و دانشجویان ادامه دارد.

ه گزارش دانشجو نیوز، پس از ایجاد درگیری بین دانشجویان و نیروهای فشار، آقای باقری که از اعضای حراست دانشگاه است و نقش زیادی در سرکوب های چندین سال اخیر داشته،۴ تن از دانشجویان را بازداشت و به حراست منتقل کرد. همچنین ذوقی از نگهبان های دانشگاه هم نقش برجسته ای در این اقدام داشت. تا این لحظه خبری از این عزیزان به دست نیامده است.

گفتنی است که در تجمع امروز در دانشگاه امیرکبیر دانشجویان قصد نمایش دادن عکس مجید توکلی را داشتند که با حمله نیروهای بسیجی همراه شد.





MUST SEE. Regime forces attack students at Poly technic Uni 7 Dec 2010

دادگاه عضو سپاه به اتهام قاچاق اسلحه در نیجریه

(1/5) Javad Maroufi in concert: Golden Dreams + Jila

(2/5) Javad Maroufi in concert: Cou Cou

(1/5) Javad Maroufi in concert: Golden Dreams + Jila

یکی از ضعف های ما ایرانیان اینست که خدمتگزاران واقعی خود را نمیشناسیم گوئی آنهادر تاریخ ما مرده اند
مردم عادی را نمی گویم حتی تحصیل کرده هایمان را

هیچ نامی از این بزرگ مرد نیست نه تندیسی نه نام میدانی نه نام خیابانی نه نام مدرسه ای یا دانشگاهی
تندیس مشاهیرمان را نیز از پارک ها می دزدند فقط بایستی نام شیخ فضل الله نوری روی بزرگ راههای ما باشد.