نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ آذر ۱۷, سه‌شنبه

بسیاری از آنها شناسنامه ندارند، اما برای فرونشاندن عطش و اشتیاق بی‌پایان درس خواندن، هر روز در گرما و سرما، به امید رسیدن به مدرسه، مسیری ۱۲ کیلومتری را می‌دوند. آرزوی بیشتر آنها معلم شدن است.
 به گزارش مشرق، روایت محرومیت مناطق دورافتاده ایران، محدود به فقر اقتصادی و مشکلات معیشتی نمی‌شود. فقر و محرومیت آموزشی که قطعا زمینه ساز محرومیت‌های متعدد اجتماعی در آینده می‌شود نیز، در اینگونه مناطق از جمله سیستان و بلوچستان به شدت آزاردهنده است.

کودکانی که عطش یادگیری را در برق نگاه و بغض آرزوهایشان به راحتی می‌توان دید، یا از داشتن مدرسه‌ای با حداقل امکانات محروم هستند و یا برای رسیدن به مدرسه، روزانه باید مسیرهایی بعضا بیش از 20 کیلومتر را در سرما و گرما بدوند تا به مدرسه برسند.

گذر روستا به روستای دوربین راویان در شهرستان زابل، در کنار مشکلاتی چون بیکاری، اعتیاد، خشکسالی و مهاجرت روستاییان و تخلیه روستاها، با مشکل فقدان مدرسه در این مناطق مواجه شد.

روستای کندو جزو روستاهایی بود که نسبتا تعداد کودکانی که به سن تحصیل رسیده‌اند در آن زیاد بود.

یکی از مردان میانسال این روستا درباره اینکه آیا در کندو، مدرسه ای وجود دارد یا خیر گفت: نه. نداره. البته من قدیم‌ها خودم اینجا درس خوندم، دیروقت. وقتی خیلی کوچک بودم، حدود 20 سال جلوتر اینجا مدرسه نمونه‌ای داشت. نمی‌ذارن اینجا مدرسه بسازن. هرچی هم نامه میدن هیچی. بچه‌ها باید پیاده تا ورمال برن تا به مدرسه برسن.
دویدن 12کیلومتری کودکان بی شناسنامه برای رسیدن به آرزو

3 کودکی که تازه از مدرسه به خانه خود که ابتدا و انتهایش اتاقی 12 متری بود، رسیده اند، درباره مشکلات خود صحبت می کنند.

محمد، که تحیر و تعجبش از سوال ما درباره ساخت مدرسه در کندو، ما را یاد یک شیب معروف می‌اندازد، می‌گوید: مدرسه؟ اینجا؟؟ نه. باید بریم لوتک.

دو دختر دیگر که همسن به نظر می‌آیند نیز در اتاق هستند که هرکدام برای درس  خواندن به روستاهای لوتک و پشتِ دشت می‌روند.

شرم و حیای دخترانه و خجالت از رو در رو شدن با دوربین آنها را مجبور می‌کند هرچند ثانیه پشت دیگری پنهان شوند و بعد به سوالات ما جواب دهند. اینکه ساعت 6:30 صبح میان بیابان باید به مدرسه بروند تا در آینده یکی معلم شود و دیگری خانم دکتر... محمد هم دوست دارد معلم شود.

در حیرت علاقه و اشتیاق این کودکان برای رسیدن به مدرسه با وجود مشکلات متعدد بودیم که با ورود به بخش  خمّر، با مشکلی جدید و البته عجیب روبه رو شدیم؛ کودکانی که علاوه بر محرومیت از مدرسه، از داشتن شناسنامه هم محروم بودند و فقط در همان روستا و صرفا از روی اسم، شناخته می‌شدند.

عزیز یکی از آنها بود، نوجوانی که باید طبق روال مرسوم در کلاس هشتم درس می‌خواند اما به دلیل اینکه پدرش شناسنامه ندارد، آموزش و پرورش در هویت و ایرانی بودنش تشکیک کرده و از درس خواندنش جلوگیری کرده است.

مشغول گفت وگو با ریش‌سفیدان روستا بودیم که عزیز با اصرار خودش را به میان جمع کشاند و خواست که مشکل خودش و سایر کودکان روستا را مطرح کند.

از مدرسه‌ای گفت که در 12 کیلومتری روستایشان قرار دارد و هر روز باید برای رسیدن به آن، 12 کیلومتر را در گرما و سرما بدود و بعد از اتمام کلاس دوباره به خانه برگردد.

می‌گفت: این مسیر را هر روز می‌دوم و اگر واقعا بدوم حدود 2 ساعت طول می‌کشد تا به مدرسه برسم. این داستان مدرسه رفتن ما در سرما و گرماست.  یک سرویس مدرسه به ما نمی‌دهند. خودتان یه نگاه بندازید ببینید چقدر کودک اینجاست. وضع همه همینه.

من هر روز باید بدوم تا به مدرسه برسم، اما وقتی می‌رسم که معلم نصف درس را تدریس کرده و من جز اینکه در راه بودم، جوابی برای تأخیرم ندارم.

از اینکه یارانه نمی‌گیرد می‌گوید و از دلیلش که نداشتن شناسنامه است. با این سن کمش، فرزند بزرگ خانواده‌ای 7 نفره است که پدرش هم به دیل بیماری قادر به کار کردن نیست.

برای گرفتن شناسنامه به هر اداره مربوط و غیرمربوط که لازم بوده در دوست‌محمد رفته است اما هنوز می‌دود...
دویدن 12کیلومتری کودکان بی شناسنامه برای رسیدن به آرزو

عزیز می‌گفت: به زاهدان هم نامه زده‌ام اما 8 ماه است که بر من جوابی نیامده است. مجبوریم صدایمان را بلند کنیم و بگوییم آقا ما شناسنامه نداریم.. چه کار کنیم؟ نه یارانه می‌تونیم بگیریم، نه می‌دانم فردای من و آینده‌ام چه میشه؟ آمدیم و فردا گفتن از مدرسه برو بیرون، من چه کنم؟ نمی‌دانم این درسی که الان می‌خونم فردا قراره چه کاره بشم؟ من باید شناسنامه داشته باشم تا بدونم فردا می‌خوام چه کاره شوم. من که درس می‌خونم اگر فردا نتونم برای کشورم کاری کنم، چه فایده‌ای داره؟ بدون شناسنامه چه کار می‌تونم برای کشورم بکنم؟ کجای کشورم را می‌تونم آباد کنم؟

* کمیته امداد کمکی به شما نمیکنه؟

- کمیته امداد هم هیچ کمکی نکرده؛ میگن خودتون و پدرتون شناسنامه ندارید، فقط مادرتون شناسنامه داره که بازهم کاری نمیشه کرد.پدرم عمل کرده و خرج آن هم هست. نمی‌دانم چه کنم؟ مدرسه را رها کنم قطعا ضرر می‌کنم. کسی را هم ندارم به من خرجی بده.

* الان خرجی شما رو کی میده؟

از اینور و اونور کمک می‌کنن.. اما بازهم خرجمون در نمیاد. نمی‌تونم هرکاری را انجام بدم. امسال کاری بود که واقعا سخت بود و به زور اونو انجام می‌دادم. انگشتانم تاول زده بود اما گفتم پدرم پیر است و چند برادر دارم و باید برای اونا کار کنم.

اما کاری را هم انجام دهم که واقعا از خودم بیزار شدم؛ به هر حال مجبور بودم و ادامه دادم.

* چند نفر دیگه این مشکل را دارن؟

وقتی خواست جواب این سوال را بدهد، ابتدا تصمیم گرفت با انگشت کسانی را که مشکل دارند، نشان دهد اما وقتی فهمید فقط دو نفر چنین مشکلی ندارند، گفت: غیر از این دو نفر همه همین وضع را دارن... شناسنامه ندارن و با مشکل درس خواندن روبه‌رو هستند.چیزی ندارند و یارانه هم نمی‌گیرند.

بعد کودکی را نشان داد و گفت: استعداد عجیبی دارد اما او هم شناسنامه ندارد؛ فقط یک معلم برای ثواب و کار خیر به آنها درس می‌ده.
دویدن 12کیلومتری کودکان بی شناسنامه برای رسیدن به آرزو
با راه بلدمان به سمت روستاهای دیگر در حرکت بودیم که به روستای فراهی رسیدیم؛ روستا آنقدر خلوت بود که دخترکی تنها روی خرابه‌ای از یک دیوار نگرانمان کند و او هم با ترس به سمت خانه حرکت کند. اما حضور در کنار مادر و اطمینان خاطری که راه بلد به آنها داد، مهسای 12 ساله را کمی آرام کرد اما همچنان برای پنهان کردن استرس و نشان دادن تمرکزش با انگشتانش بازی می کرد.

مهسا از زندگی وسط بیابان و در روستایی می‌گفت که تنها دو خانواده داشت و تعداد اهالی آن به زور دو رقمی می شد. مهسا هم مانند بسیاری از کودکان روستاهای دیگر، مجبور بود برای درس خواندن به روستایی دورتر به نام بارانی برود. او هم دوست دارد در آینده معلم شود.

مهتاب، دیگر مه‌پاره مادرش هم مانند مهسا برای کنترل حرف‌ها و تمرکز مقابل دوربین، با انگشتانش بازی می‌کند. می‌گوید روستای‌مان را کمتر دوست دارم، اینجا قبلا شلوغ‌تر بود و الان بیابان شده. اون‌وقت‌ها آدم زیاد بود.

مهلا، خواهر کوچک مهتاب و مهسا، هم که خود را پشت چادر مادرش پنهان کرده، با شیرینی کودکانه‌اش می‌گوید هنوز 2 سال دارد و به مدرسه نمی‌رود. شاید نداند که 5 سال دیگر هم که موقع مدرسه رفتنش باشد، احتمالا مدرسه‌ای نباشد که بخواهد آموختن را از آنجا آغاز کند.
توقف رشد صادرات غیرنفتی؛
صادرات غیرنفتی که در دولت قبل به طور میانگین سالانه 27 درصد افزایش یافته بود، در سال جاری با افت قابل توجهي مواجه شده و بر اساس گزارش‌ سازمان توسعه تجارت، در 27 ماه نخست دولت یازدهم به 112 میلیارد و 900 میلیون دلار رسید.
واردات دولت یازدهم از 112 میلیارد دلار عبور کردگروه اقتصادي مشرق- دولت نهم اقتصاد کشور را با صادرات غیرنفتی 6.8 میلیارد دلاری مربوط به سال پایانی عملکرد دولت اصلاحات (1383) تحویل گرفت و در اولین سال عملکرد خود در سال 1384 رقم صادرات غیرنفتی را 62 درصد افزایش داد و به 11 میلیارد دلار رسانید.

رشد مثبت صادرات غیرنفتی تقریبا تا پایان دولت دهم هم ادامه یافت به طوری که در آخرین سال عملکرد آن (سال 1391) ارزش صادرات غیرنفتی به 41.4 میلیارد دلار رسید که نسبت به سال آخر عملکرد دولت اصلاحات بیش از 6 برابر رشد نشان می‌دهد یا به عبارتی بالای 500 درصد افزایش یافت.

این در حالی بود که رقم واردات به کشور در سال 1391 نسبت به سال 1383 فقط 50 درصد بالا رفت. یعنی آهنگ رشد صادرات غیرنفتی در دولت قبل 10 برابر رشد واردات بود.

البته این آمار و ارقام به معنای دفاع از واردات بی‌رویه در دولت قبل نیست و مطمئنا با مدیریت مناسب می‌شد جلوی بخش اعظم واردات به کشور در سال‌های اخیر را گرفت.

با این حال، با توجه به عملکرد دولت یازدهم، یقینا می‌توان گفت که رسيدن به رشد صادرات غیرنفتی در دولت سابق، در اين دولت سخت خواهد بود.

توقف رشد افسانه‌ای صادرات غیرنفتی

از سوی دیگر آمار گمرک و سازمان توسعه تجارت نشان می‌دهد مجموع واردات کالا به کشور از ابتدای شروع به کار دولت تاکنون از 112 میلیارد دلار فراتر رفته است.

بر اساس گزارش‌های آماری سازمان توسعه تجارت و گمرک، مجموع واردات کالا به کشور در 27 ماه نخست دولت یازدهم (از شهریور سال 1392 تا پایان آبان 1394) به 112 میلیارد و 900 میلیون دلار رسیده است.

واردات کالا به کشور از شهریور تا پایان سال 1392 حدود 33.1 میلیارد دلار، در سال 1393 مجموعا 52.5 میلیارد دلار و در 8 ماه نخست امسال 27.3 میلیارد دلار بوده است. به طور میانگین در 27 ماه اخیر هر ماه 4.18 میلیارد دلار کالا به کشور وارد شده است که نسبت به رقم دولت قبل اندکی کمتر است.
شفقنا- «رمزی بارود» روزنامه نگار مشهور فلسطینی در یادداشتی در وبسایت مالزیایی «مالیژن اینسایدر» نوشت:

 

سال ۱۹۹۱، ژنرال «نورمن شوارتزکوف» در یک کنفرانس خبری، ویدئویی از پلی در عراق را پخش کرد که بر اثر اصابت بمب های آمریکایی ویران می شود، و درست چند ثانیه قبل از انفجار یک راننده عراقی موفق به عبور از آن می شود. ژنرال «شوارتزکوف» قبل از نشان دادن این ویدئو می گوید: «می خواهم تصویر خوش شانس ترین مرد در عراق را به شما نشان دهم».

حال آنکه مدتی بعد، پس از یک دهه محاصره اقتصادی که به قیمت جان یک میلیون کودک عراقی و تخریب اقتصاد عراق تمام شد، تجاوز و جنگی بسیار ظالمانه تر در سال ۲۰۰۳ به راه افتاد.

این جنگ، پایان عقلانیت را رقم زد و تمام توهمات گذشته را که ایالات متحده دوست عربهاست از اذهان زدود.

آمریکایی ها نه فقط بخش مرکزی تاریخ تمدنی و جمعی ما را که هزاران سال عمرش بود ویران کردند، بلکه از تحقیر ما در اثنای آن ویرانی ها لذت هم بردند.

سربازانشان با لذت آشکار به زنان ما تجاوز کردند. مردان ما را شکنجه کردند، و در عکسها با بدن های بی جان و مثله شده ژست گرفتند؛ اینها بی شک چیزی جز یادگاری هایی برای جاودانه کردن تحقیر ما نبود. آمریکایی ها مردمان ما را سلاخی کردند، و بعد با سخنوری و لفظ قلم بازی این سلاخی را همچون تلفات جانبی اجتناب ناپذیر و ضروری جا زدند. آمریکایی ها مساجد و کلیساهای ما را منفجر کردند و منکر پذیرش این واقعیت شدند که آنچه طی ۲۰ سال بر سر عراق آمده است احتمالا جرایم جنگی محسوب می شود.

بعد، آنها دامنه ی جنگ خود را تا جایی که بمب افکن های آمریکایی امکان پرواز داشت گسترش دادند؛ آنها زندانیانشان را سوار بر کشتی های بزرگ کردند و شکنجه شان کرده اند، و حیله گرانه استدلال کردند که شکنجه در آبهای بین المللی جرم حساب نمی شود؛ آنها قربانیان خود را روی صلیب آویختند و از آنها برای تفریح در آینده عکس گرفتند.

مجریان آمریکایی، کارشناسان رسانه ای شان، روشنفکرانشان، و فلاسفه شان از صدقه سر تجزیه و تحلیل ما، غیر انسان تلقی کردن ما، و تحقیر تمام چیزهایی که برایمان عزیز است، به نان و نوا رسیدند؛ از خیر حتی یک نماد، یک پیامبر، یک سنت، یک ارزش، یا مجموعه ای از اخلاقیات هم نگذشتند.

هر وقت ما از سر درماندگی واکنش نشان دادیم و اعتراض کردیم، آنها بیشتر ما را سرزنش کردند که متعصب هستیم و اهل تساهل نیستیم؛ آنها فریادهای غضبناک ما را دوباره به ابزاری بدل کردند که حس برتری خود و کهتری تحمیلی ما را برجسته سازند.

آنها مدعی شدند این ما بودیم که همه چیز را شروع کردیم. ولی دروغ می گفتند.

این حس خودبرتربینی بی حد و حصر و متکبرانه ی آنها بود که باعث شد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را به عنوان آغاز تاریخ جا بزنند. تمام آنچه با ما کردند، تمام تجارب استعمارگرانه و کشتار بی انتهای رنگین پوستان، سیاه پوستان، کشتار هر مرد و زنی که شبیه آنها نبود یا به ارزشهایشان معتقد نبود، اینها همگی در نظرشان ناچیز و نامربوط بود.

تمام آن میلیون ها نفری که در عراق جان سپردند در نظرشان ربط محسوسی با هرگونه تصور تاریخی از تروریسم نداشت؛ در واقع، تروریسم مساوی با ما شد؛ تمام مفهوم ترور، که معنایش خشونتی است که به دلایل سیاسی دامنگیر غیر نظامیان بی گناه می شود، ناگهان به یک ویژگی سراسر عربی و مسلمانی تبدیل شد.

به گذشته اگر نگاه کنیم می بینیم، کشتار ویتنامی ها، کره ای ها، کامبوجی ها، فلسطینی ها، لبنانی ها، مصری ها، آمریکای جنوبی ها، و آفریقایی ها، به دست نظامیان آمریکایی-غربی-اسراییلی، اینها همگی از توبیخ و سرزنش معاف شد. با این حال، وقتی عرب ها دست به مقاومت زدند، آنها را بنیانگذار خشونت و سردمدار تروریسم معرفی کردند.

به علاوه، آمریکایی ها دست به تدابیر اجتماعی و جمعیتی عظیمی در عراق زدند که از آن هنگام به صورت افسارگسیخته در سراسر خاورمیانه دامنه یافته است.

آمریکایی ها قربانیان خود را به جان یکدیگر انداختند: شیعه علیه سنی، سنی علیه سنی، عربها بر ضد کردها، و کردها بر ضد ترک ها.

اسمش را استراتژی گذاشتند، و همینطور که ظاهرا در حال خروج از عراق بودند بخاطر انجام درست یک نقشه به خود تبریک می گفتند. آنها پیامدهای مداخله در تمدن هایی که شکل گیری شان هزاران سال طول کشیده بود نادیده انگاشتند.

وقتی تدابیرشان غلط از آب درآمد، تقصیر را به گردن قربانیانشان انداختند. مجریانشان، کارشناسان رسانه ای شان، روشنفکرانشان، و فلاسفه شان، سرازیر تریبون های عمومی شدند تا جهانیان را آگاه کنند که خطای اساسی دولت «بوش» این بود که گمان می کرد عرب ها برای پذیرش دموکراسی آماده هستند، و اینکه، برخلاف ژاپنی ها و آلمانی هآ، عرب ها از خون و گوشت و سرشکی متفاوت خلق شده اند.

در همین اثنا، برترین مردان عرب را در زندانها مورد تجاوز قرار می دادند، در روز روشن می ربودند، در آب های بین المللی در کشتی های بزرگ شکنجه می کردند، همان جایی که قانون شامل حالش نمی شد.

زمانی که آمریکایی ها و متحدانشان ادعا کردند منطقه را ترک کرده اند، آنچه پشت سر گذاشتند ملت هایی خونین و بی جان بود که زخم های خود را می لیسیدند و در چشم اندازهایی مرگبار به دنبال اجساد زیر آوار مانده می گشتند.

با این حال، آمریکایی ها، بریتانیایی ها، فرانسوی ها، و اسراییلی ها، همچنان رقابت های انتخاباتی دموکراتیکشان حول این مسئله جریان دارد که چه کسی ما را محکم تر می زند، ما را بیشتر از دیگران تحقیر می کند، فراموش نشدنی ترین درس را به ما می دهد، و در کمدی ها آخر شبشان، درد و رنج ما را مسخره می کنند.

ما، آنگاه، مثل علف وحشی در میانه ی یک بیابان سر زدیم، تکثیر شدیم، و در خیابان های رباط، بغداد، دمشق، و قاهره پرسه زدیم، و خواستار یک انقلاب شدیم. ما دموکراسی را بخاطر خودمان می خواستیم، نه دموکراسی خون آلوده ی «بوش»؛ ما خواهان برابری،‌ تغییر و اصلاحات بودیم و جهانی را می خواستیم که در آن غزه دائما تحت حمله ی اسراییل نباشد و کودکان «دره» بتوانند بدون ترس جانشان اعتراض کنند؛ جهانی که رهبرانش جای خدا را نگیرند و از زرادخانه های بی پایان حامیان غربی شان بهره مند نباشند. ما به دنبال یک زندگی بودیم که آزادی در آن قایقی زهروار در رفته نباشد که از دریا می گذرد و در افقی نامعلوم لنگر می اندازد و ما را همچون زباله های انسانی در خیابان های سرزمین های غربی می پذیرد.

با این حال، ما له شدیم؛ سابیده شدیم؛ زندانی شدیم، سوختیم، کتک خوردیم، و مورد تجاوز قرار گرفتیم، و بار دیگر، به ما گفتند هنوز آماده ی دموکراسی نیستیم؛ آماده ی آزادی، نفس کشیدن، زندگی حتی با یک ذره کرامت، نیستیم.

بسیاری از ما هستند که همچنان با افتخار در حال مبارزه برای حفظ جوامع خود هستند؛ برخی دیگر ناامید شدند: آنها سلاح بر دوش گرفتند و به جنگ رفتند، و با هرکس که دشمن می پنداشتند جنگیدند، دشمنانی که بسیار بودند.

برخی دیگر عقل از کف دادند، هر نوع حس انسانیت را از دست دادند؛ انتقام جستند، فجیعانه معتقد شدند که عدالت را اینگونه می توان بدست آورد که هرکاری دیگران با شما کرده اند بر سر خودشان بیاورید.

آنها به دیگرانی پیوستند که مقصدشان غرب بود، برخی شان از فلاکت وطنشان گریخته بودند، اما اتوپیای غرب را پر از بیگانگی، نژادپرستی، و غفلت، و مملو از یک حس متکبرانه ی خود برتر بینی یافتند که اربابان قدیمی شان بر آنها تحمیل می کردند.

این ماجرا به یک دور باطل تبدیل شد، و حالا تعداد انگشت شماری از آدمیان هستند که علاقه دارند فتوحات ژنرال «شوارتزکوف» را در عراق و ویتنام بازبینی کنند تا بدانند واقعا کجای کار خراب بوده است.

آنها هنوز که هنوز است از اعتراف به تاریخ سرباز می زنند، از تصدیق زخم فلسطینیان، انقلابی های دلشکسته ی مصری، حس ویران شده ی ملیت عراقی، خیابان های خونبار لیبی و نتایج هولناک تمام جنگ های تروریستی غربی ها، که با سیاست های کورکورانه و نفت طلبانه شان «مهد تمدن» را درب و داغان کردند، آنطور که پیش از آن هرگز چنین ویران نشده بود.

با این حال، این خشونت ها دیگر فقط دامنگیر عربها نیست، اگرچه عربها و مسلمانان همچنان بزرگترین قربانیان هول و هراس آن هستند.

وقتی ستیزه جویان، که بخاطر اقدامات آمریکا و متحدانش مثل تخم ماهی تکثیر شدند، احساس کردند در تله افتاده اند، در چهارگوشه ی جهان پراکنده شدند، و به کشتار مردم بیگناه مشغول شدند و در آخرین لحظه عمرشان هم نام خدا را فریاد زدند.

اخیرا، به سراغ فرانسه رفتند، یک روز پس از آنکه لبنانی ها را منفجر کردند، و چند روز پس از آنکه روس ها را منفجر کردند؛ و پیش از آن، ترک ها و کردها را، و همزمان، سوری ها و عراقی ها را.

بعد از آن نوبت کیست؟ هیچ کس واقعا نمی داند. دائما به خودمان می گوییم «این فقط یک دوران گذار است» و «وقتی غبار فرو بنشیند همه چیز خوب خواهد شد».

اما روس ها، آمریکایی ها و هر کس دیگری که درگیر ماجراست همچنان به بمباران ادامه می دهد، و همه شان هم اصرار دارند در حال بمباران افراد صحیح در راستای اهداف صحیحشان هستند، حال آنکه، روی زمین، همه در حال تیراندازی به هرکسی هستند که دشمن پنداشته می شود، تروریست پنداشته می شود، یعنی نام و نشانی که بارها تعریفش تغییر کرده است.

با این حال، چندان کسی یافت نمی شود که حس مشترک ما از انسانیت و قربانی بودن را به رسمیت بشناسد.

نه؛ همیشه انتظار نداشته باشید که کلمه مخفف «داعش» توجیهی برای همه مفاسد و خطاکاری ها به دست دهد. آنهایی که حمله به عراق را سازماندهی کردند و آنهایی که بر آتش جنگ در سوریه می دمند و اسراییل را مسلح می کنند، به هیچ وجه توجیه پذیر و قابل دفاع نیستند.

اصل مطلب این است: ما یا همراه هم در کرامت زندگی می کنیم یا همچون قبایل تنها و ستیزه جو و ملت های رنجدیده همچنان رو به هلاکت می رویم.

این مسئله صرفا به بمباران دلبخواهانه ی مناطق جنگی مربوط نیست؛ در واقع، انسانیت ما، و آینده ی نژاد انسانی در خطر است.
اخیرا از سوی دفتر مطالعات استراتژیک ریاست‌جمهوری تهیه شده است. ”دفتر مطالعات استراتژیک ریاست‌جمهوری  اخیرا گزارشی تهیه کرده که به نظر من تکان‌دهنده است. نگرانی‌های فراوانی را ایجاد می‌کند. براساس مفاد این گزارش اعتماد بین آحاد جامعه ایران به ١٠ درصد رسیده است، شاخص صداقت و امانتداری به هشت درصد و این ارقام در کشورهای حوزه اسکاندیناوی بالا ٧٠ درصد است، یعنی جامعه به واقع دچار یک سقوط اخلاقی شدید شده است.”

نزدیک به ۱۶۰ هزار دختر در سیستان و بلوچستان از تحصیل محرومند

نماینده زاهدان در مجلس گفته ۱۵۶ هزار دختر در سیستان و بلوچستان از تحصیل بازمانده‌اند. نماینده سراوان نیز مدعی شده مختلط بودن کلاس‌های دختران و پسران در مقطع دبیرستان و فقر، علل ترک تحصیل دختران در این منطقه است.
ناصر کاشانی نماینده زاهدان در مجلس شورای اسلامی ایران در نطق پیش از دستور روز دوشنبه ۱۶ آذر (۷ دسامبر) درباره مشکلات آموزشی در استان سیستان و بلوچستان به وزیر آموزش و پرورش تذکر داد.
به گزارش خبرگزاری مجلس شورای اسلامی ایران «خانه ملت»، این نماینده گفته که در استان سیستان و بلوچستان ۱۵۶ هزار دختر از تحصیل باز مانده‌اند. او البته به دلایل این بازماندگی اشاره نکرده است.
ناصر کاشانی نماینده زاهدان در ادامه سخنانش به وضعیت نامناسب مدارس زاهدان که بزرگترین شهر سیستان و بلوچستان است اشاره کرده و گفت: «در بازدیدی که از حاشیه شهر زاهدان داشتم شاهد اوضاع اسف‌بار مدارس این ناحیه بودم. در مدرسه‌ای مسیر فاضلاب از میان مدرسه می‌گذشت که موضوع عجیبی است. بسیاری از والدین دانش آموزان از این تبعیض‌ها گلایه‌مندند حتی میز و صندلی برای آنها نیست و بسیاری از دانش آموزان روی زمین و کنار تخته سیاه با ظاهری مندرس که ناشی از فقر این مناطق است می‌نشینند.»
به گفته او حتی در برخی از مدارس زاهدان آب آشامیدنی و سرویس بهداشتی وجود ندارد و وضعیت این مدارس از مدارس روستایی هم بدتر است.
این نماینده مجلس یک مشکل دیگر آموزشی در این منطقه را نبودن مدیران بومی دانست و از آموزش و پرورش خواست تا مدیریت آموزشی این منطقه را که اکثریت آن بلوچ هستند، به افراد بومی بسپارد. کاشانی ادامه داد: «توجه به این امر و انتخاب افراد شایسته این جامعه نقش بسزایی در حل مشکل مدارس این منطقه خواهند داشت. متأسفانه از این عزیزان به اندازه ظرفیت‌هایی که دارند تا کنون بهره برداری نشده است.»
او به عنوان پیشنهاد گفت که شرط معدل از دانشگاه فرهنگیان برداشته شده و به جای آن سهمیه برای جوانان بومی در نظر گرفته شود.
به دلیل مختلط بودن کلاس‌ها، دختران مدرسه نمی‌روند
چند روز پیش از این سخنان، یکی از اعضای مجمع نمایندگان سیستان و بلوچستان مدعی شد که به دلیل مختلط بودن کلاس‌های دبیرستان در این استان، بسیاری از خانواده‌ها از ثبت‌نام دخترانشان در دبیرستان خودداری می‌کنند.
هدایت‌الله میرمرادزهی روز شنبه ۱۴ آذر در گفت‌وگو با خبرگزاری خانه ملت گفت: «از آنجا که دختران و پسران در مقطع دبیرستان در مناطق محروم تفکیک نمی‌شوند، دختران از ثبت نام در این مقطع خودداری می‌کنند.»
نماینده سراوان، فقر را نیز یکی دیگر از علل ترک تحصیل دانش‌آموزان در مناطق محروم دانست و گفت: «در استان‌هایی مانند سیستان و بلوچستان به‌خصوص روستاها امکانات اولیه تحصیل بسیار ناچیز است و دانش‌آموزان به ویژه دختران در میان راه ترک تحصیل می‌کنند.»
ترک تحصیل یا بازماندن از تحصیل دختران البته منحصر به استان‌های محروم نیست. روز یک‌شنبه ۱۵ آذر خبرگزاری آنا در گزارشی از محله هرندی در جنوب شرقی تهران به این نکته اشاره کرده بود که به علت نامناسب بودن و ناامنی فضای شهری در این منطقه و نیز تعداد بالای کارتن‌خواب‌ها و معتادان، بسیاری از خانواده‌ها از فرستادن دخترانشان به مدرسه خودداری می‌کنند.
در این گزارش به اظهارات فاطمه دانشور رئیس کمیته اجتماعی شورای شهر تهران اشاره شده که گفته محله هرندی با پیچیده‌ترین مدل مسائل اجتماعی مواجه هست که در جهان کم‌نظیر است، چرا که در این محلات فقر، فحشا و اعتیاد در هم آمیخته و با یکدیگر تنیده شده‌اند.
طبق آمار رسمی وزارت آموزش و پرورش در سال تحصیلی ۱۳۹۳-۹۴ نزدیک به ۱۸۰ هزار دانش‌آموز تنها در مقطع متوسطه ترک تحصیل کرده‌اند
Photo de International Campaign for Human Rights in Iran.