نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ شهریور ۲۹, چهارشنبه

آمارسازی رحیمی از ویرانی صددر صدی واحدهای مسکونی روستایی در مناطق زلزله

 20 هزار واحد مسکونی روستایی در مناطق زلزله زده باید صددرصد نوسازی شوند و حال آقای رحیمی حرف از "ساخت 8 هزار واحد مسکونی صددر صد ویران شده" میزنند،سوال اینجاست مابقی ۱۲ هزار واحد مسکونی صددر صد ویران شده روستایان را چه کسی‌ بایستی بسازد و یا آقای رحیمیآن آمارها هم زیر تلی  از خاک با دیگر قربانیان مفقود شدند؟
zelzelehzadegan azarbaijanآفتاب: معاون اول رئیس جمهور از سفارش و آماده شدن 10 هزار کانکس برای زلزله‌زدگان آذربایجان‌شرقی خبر داد و گفت: ساخت 8 هزار واحد مسکونی صددر صد ویران شده اولویت دولت در این مناطق است. 
محمدر‌ضا رحیمی بامداد امروز در تشریح نتایج نشست کارگروه راهبری بحران مناطق زلزله‌زده ارسباران در آذربایجان‌شرقی در گفت‌‌وگو با خبرنگاران با بیان اینکه هر خسارتی که در هر شهر و روستا بر اثر زلزله باشد مشمول قاعده کلی است و با یک فرم و براساس الویت جبران می‌کنیم، اظهار کرد: اولویت نخست دولت در مناطق زلزله‌زده ارسباران آذربایجان‌شرقی تامین سرپناه برای زلزله‌زدگان و ساخت اماکن دام‌های آنها قبل از آغاز فصل سرماست. 
معاون اول رئیس جمهور، اولویت بازسازی مناطق زلزله‌زده آذربایجان‌شرقی را ساخت مسکن دائمی برای زلزله‌‌زدگان عنوان کرد و گفت: مهم‌ترین مسئله ما ساخت مسکن برای مردم پیش از آغاز فصل سرماست و در این راه نیازمند همکاری هستیم. 
وی با بیان اینکه در حال حاضر بنیاد مسکن 15 استان کشور در مناطق زلزله‌زده اهر، هریس و ورزقان در امر بازسازی فعالیت می‌کنند، افزود: بنیاد مسکن متولی ساخت هشت هزار واحد مسکونی به کلی ویران شده در روستاها است. 
آواربرداری 11 هزار واحد مسکونی در مناطق زلزله‌زده 
رحیمی با بیان اینکه بعد از زلزله‌ بیست و یکم مرداد اهر و ورزقان در کنار اسکان موقت به مسائل بهداشتی نیز توجه شد، اظهار کرد: تا به امروز 11 هزار و 724 واحد مسکونی آواربرداری شده است. 
معاون اول رئیس جمهور تصریح کرد: در این مدت شش هزار و 924 واحد مسکونی پی کنی شده و عملیات فونداسیون دو هزار واحد مسکونی انجام شده است. 
سفارش و آماده شدن 10 هزار کانکس برای زلزله‌زدگان 
رحیمی از سفارش 10 هزار واحد کانکس و خانه‌های پیش ساخته برای زلزله‌زدگان در قشم و مشهد خبر داد و گفت: این کانکس‌ها آماده شده و در روزهای آینده به مناطق زلزله‌‌زده فرستاده می‌شود. 
وی با بیان اینکه هر تریلی بیش از دو کانکس را نمی‌تواند حمل کند، افزود: برای این امر پنج هزار تریلی لازم است و این سختی کار را می‌رساند. 
طراحی و ساخت 5 هزار واحد دامی پیش ساخته 
معاون اول رئیس‌جمهور همچنین از طراحی و ساخت پنج هزار واحد دامی با استفاده از نقشه‌های پیش ساخته خبر داد و گفت: پذیرش ساخت دو هزار واحد توسط کارگاه‌های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دو هزار واحد دیگر توسط انبوه‌سازان انجام می‌گیرد.
رحیمی با بیان اینکه برای ساخت منازل مسکونی مناطق زلزله‌زده 50 هزار تن فولاد لازم است و باید طوری تهیه و خرید شود که در بازار کشور موجب اخلال نشود، گفت: نزدیک 29 هزار تن فولاد و میلگرد توسط بنیاد مسکن خریداری و به این منطقه حمل شده است. 
حمل شن و ماسه از فاصله 270 کیلومتری به مناطق زلزله‌زده 
معاون اول رئیس جمهور یکی از مشکلات اساسی مناطق زلزله‌زده در امر بازسازی را کمبود شن و ماسه اعلام کرد و گفت: نزدیک‌ترین جا برای تهیه شن و ماسه برای مناطق زلزله‌زده، با 270 کیلومتر فاصله، در شهرستان خوی در آذربایجان‌غربی است. 
رحیمی به سفارش ساخت 11 هزار اسکلت فلزی اشاره و خاطرنشان کرد: تاکنون 250 هزار تن سیمان از کارخانه‌های مختلف تامین و به مناطق زلزله‌زده ارسال شده است. 
وی افزود: با توجه به مصالح و اعتبار تامین شده و قانون مصوب، 10 هزار واحد ساختمان برنامه‌ریزی شده و مصالح 5 هزار واحد آن تامین شده است. 
ساخت 12 هزار واحد دامی در مناطق زلزله‌زده 
رحیمی گفت: 12 هزار واحد دامی نیز در مناطق زلزله‌زده باید ساخته شود. 
معاون اول رئیس‌جمهور دیروز در این سفر یک روزه به همراه علی نیکزاد وزیر راه و شهرسازی، مهدی غضنفری وزیر صنعت، معدن و تجارت، مجید نامجو وزیر نیرو، صادق خلیلیان وزیر کشاورزی، محمدرضا میرتاج‌الدینی معاون رئیس‌ جمهور در اجرای قانون اساسی، علی‌اکبر آقایی رئیس کمیسیون عمران مجلس شورای اسلامی و ابوالحسن فقیه رئیس جمعیت هلال‌احمر کشور از مناطق زلزله‌زده آذربایجان‌شرقی بازدید کردند و از نزدیک در جریان روند بازسازی مناطق زلزله‌زده و مشکلات این مناطق قرار گرفتند. 
به گزارش فارس،با توجه به تدوین طرحی 19 ماده‌ای در کمیسیون عمران مجلس در خصوص مناطق زلزله‌زده در صورتی که نتایج مورد نظر از نشست‌های کارگروه گرفته شود، این طرح برای کمک به مردم مناطق زلزله‌زده به هیئت رئیسه مجلس ارائه خواهد شد. 
براساس این گزارش، در زلزله بیست و یکم مرداد، زلزله 6.2 ریشتری اهر و شش ریشتری ورزقان را لرزاند که موجب کشته شدن 258 نفر و مصدوم شدن هزار و 358 نفر در شهرستان‌های اهر، هریس و ورزقان شد. 
در این زمین لرزه‌ها 430 روستا آسیب و تخریب شد.

درباره ی مصائب آنا، آگاهی تاریخی، جنبش سبز و چند چیز دیگر!

درباره ی مصائب آنا، آگاهی تاریخی، جنبش سبز و چند چیز دیگر!

سیمین دانشور هم رفت… در فاصله ای که کمتر این وبلاگ را بروز کرده ام، حوادث ریز و درشت، گاهی شیرین و اغلب غم انگیز، کم نبوده اند. اما من ننوشتم و گذاشتم تا آرشیو تاریخی و برگ های غبارگرفته اش همچنان به حال خود باقی بمانند. دیگر علاقه ای به تداوم روال قبلی نداشتم؛ که برگه ای، بریده ی روزنامه ای یا نقل قولی از اعماق تاریخ برکشم و جمعی به ستایش مضمون نهفته در آن سطور برخیزند و جمعی دیگر به نشانه ی استیصال، ترس، خشم یا هر چیز دیگری، با پرخاش، بازگشت اسناد کمتر بازگفته به اعماق تاریخ را خواستار شوند. زمانی که اینجا را برپا می داشتم، جنبش سبز همچنان پیش می رفت، مصمم اما با تردیدهای فراوان و ندانسته های بسیار. پس رجوع به متن تاریخ و برکشیدن تناقض های بنیانی آن و مبارزه با ذات گرایی در خوانش تاریخی ضروری به نظر می رسید. روزگار دلنشینی بود و جوش و خروش سیاسی با اشتیاق به آموختن درباره ی تناقض های تاریخی همراه شده بود. از آنجایی که جنبش سبز را نه جنبش انفلابی، بل جنبش آگاهی بخش و تمایزآفرینی می پنداشتم که مرزهای اسطوره ای سیاست ورزی در ایران را جا به جا خواهد کرد، رجوع به سرمنشا را ضروری می دانستم. آنگونه ای که مکتب فرانکفورتی ها برای فهم آنچه در دوران نازی ها بر سرشان آمده بود به سرمنشا، به لحظه ی گسست و دوران روشنگری بازمی گشتند، من نیز خط مشابهی را دنبال می کردم، رجوع به دورانی فراموش شده که میان آگاهی و زندگی روزمره ی مردم ایران شکافی بنیادین پدید آورده و این شکاف، کلیت سپهر سیاسی را در ایران اسطوره ای ساخته بود. نقد درونی تاریخ با بهره گیری از ابزارهای موجود در خود تاریخ، یگانه راه حلی بود که برای غنای مجدد آگاهی تاریخی در آن شرایط حساس مورد نیاز بود و «مصائب آنا» به سهم خود می کوشید امکان های لازم را فراهم آورد.
اما جنبش سبز آنگونه ای که جمعی می خواستند باقی نماند، و البته چه خوب که باقی نماند (و چه بسا نمی توانست باقی بماند)… جنبش سبز، جنبشی با برد متوسط بود که نقش محوری اش مبنی بر فراخوانی عمومی به شناخت انتقادی و بیان بی واسطه ی شکاف ها، دوپارگی ها و اسطورگی ها را ایفا کرد و اولین حرکت معنادار در تاریخ سیاسی ایران در جهت همسو ساختن کنش سیاسی با درک فزاینده ی عقلانی بود. من جنبش سبز را همین می دانم و این البته دستاورد اندکی نیست؛ اما تقلای بیهوده در جهت مداومت بخشیدن به آن، جنبش سبز را در خطر بدل شدن به آن چیزی قرار می دهد که قرار بود خود نافی آن باشد: «خطر اسطورگی» و هیچ چیز مهیب تر از بدل شدن امر سیاسی به اسطوره نیست… آنگونه که فاشیسم می تواند از دل روشنگری بازنایدیش بیرون آید! آنگونه که سازمانی با تعلقات عمیقا فاشیستی از دل مدعای سیاسی-مبارزاتی رهایی بخش مجاهدین خلق اولیه می تواند سر برآورد و… من با اشتیاق، جنبش سبز را به عنوان جنبشی با آغاز و پایان معلوم و البته نقش تاریخی برسازنده ستایش می کنم، اما اعلان رسمی پایان آن در نزد خودم را ضرورتی می دانم که به سود جنبش سبز نیز خواهد بود. جنبش سبز به عنوان یک پروژه ی سیاسی پایان یافته است، اما اینک به عنوان یک پروژه ی تحلیلی-گفتمانی می تواند دوباره مطرح شود و به عنوان سنجه ای تحلیلی، نقش برسازنده اش را در شرایط یاس آلود کنونی ایفا نماید. شرایطی که یاس آلودگی اش هر آن می تواند دستاوردهای آگاهی بخش و بازاندیشانه ی جنبش سبز را محو سازد. مساله ای که نشانه های آن به وضوح دیده می شود. اصرار بر بقای (ولو اسطوره ای جنبش سبز) و پرهیز از بازآفرینی آن به عنوان پروژه ای تحلیلی-گفتمانی، از سویی میراث گفتمانی آن جنبش را تحلیل خواهد برد، و از سوی دیگر مجالی برای مفصل بندی های بدیل فراهم خواهد آورد که رهاوردشان جز عصبیت، پرخاش جویی، تقدیرگرایی و پناه بردن به جریان ها و اندیشه های منحط اما خوش رنگ و لعاب نخواهد بود.
با این تحلیل، من روند پیشین وبلاگ را دیگر کارآمد نمی دانم. میل به دانستن از شکاف ها و سرمنشاها در فضای یاس آلود کنونی کاستی گرفته و مفصل بندی های بدیل بی رحمانه پیش می تازند و آگاهی تاریخی را نیز صرفاً همچون اهرم سرکوبگری در دست گرفته اند… اینجاست که نه نیازمند آگاهی تاریخی مضاعف، بل نیازمند بازاندیشی درباره ی آگاهی تاریخی موجود هستیم و برای این کار نیز، بریده ی روزنامه و مجله دیگر چندان به کار نمی آید. از این روی، مصائب آنا را نیز به عنوان یک پروژه ی سیاسی خاتمه یافته می دانم، و امیدوارم اگر فرصتی دست داد، از این پس پروژه ی پیشین را پشتوانه ای در جهت پیشبرد روند بازاندیشانه در باب پیامدهای فعلی ارجاعات تاریخی قرار دهم. از این پس خواهم کوشید تلاش های تمامیت خواهانه در جهت مصادره ی تاریخ و سرکوب آگاهی تاریخی با اهرم تاریخ به ظاهر آگاهی بخش را عریان سازم… البته از بریده ی روزنامه ها نیز گهگاهی و با مضامین شخصی تر استفاده خواهد شد.

«طغیان بی حاصل»، مقاله ای از میشل فوکو در رابطه با انقلاب ایران پس از حاکمیت یابی قوانین اسلامی

«طغیان بی حاصل»، مقاله ای از میشل فوکو در رابطه با انقلاب ایران پس از حاکمیت یابی قوانین اسلامی

عموما میشل فوکو را به حمایت جانبدارانه از انقلاب اسلامی ایران می شناسند و در این رابطه، مجموعه مقالات او در روزنامه ی ایتالیایی «کوریره دلاسرا» را مثال می آورند. در اینجا مجال بازخوانی آن مقالات را نداریم، اما بایستی در نظر داشته باشیم آن مقالات برای فوکو، نوعی راستی آزمایی نظریات پیشین او در قبال امکان های «تخطی کامل» بود؛ یعنی جایی که قدرتِ مشرف بر حیات، در مواجهه با کسانی که جملگیِ مرزهای حیات را در می نوردند و هراسی از مرگ خود ندارند درمی ماند. به نظر می رسد فوکو در جریان انقلاب اسلامی چنین نیروی ویژه ای را مشاهده می کرد و از این روی میل فرونکاستنی جوانان به مرگ، از خودگذشتگی و ایثار برایش شگفت آور می نمودند. با این حال او در همان زمان نیز نسبت به پروژه گون بودن این «تخطی کامل» نگران بود و هرگز نتوانست با چنین حدی از استعلا کنار آید. با این حال فوکو پس از پیروزی انقلاب و مواجهه با تجربه ی استقرار حکومت اسلامی، مورد انتقادات جدی قرار گرفت، از روشنفکران فرانسوی گرفته تا فمینیستی ایرانی با نام مستعار «آتوسا.ح»… نامه ی سرگشاده به مهدی بازرگان و مقاله ی «طغیان بی حاصل» که به ترتیب در آوریل و می 1979 در روزنامه ی لوموند منتشر شدند، کوشش هایی در راستای بازآرایی مفهومی موضع فوکو درباره ی این انقلاب با در نظر گرفتن حکومت اسلامی استقرار یافته بودند. آنچه در پی می آید، مقاله ی «طغیان بی حاصل» نوشته ی میشل فوکو است که در می 1979 (اردی بهشت 1358) در روزنامه ی لوموند منتشر شد و اینجا به نقل از کتاب «دولت، فساد و فرصت های اجتماعی»، ترجمه و ویراسته ی حسین راغفر، انتشارات نقش و نگار، 1382، بازنشر می شود:
_____________________________________________________________________
«ما حاضریم هزاران کشته بدهیم تا شاه را وادار به ترک کشور کنیم». این چیزی است که مردم ایران سال گذشته می گفتند و سخن آیت الله ها این روزها این است: «با خون مردم ایران، انقلاب مستحکم خواهد شد».
طنین عجیبی بین این عبارات وجود دارد که به نظر می رسد به هم مرتبط هستند. آیا وحشت حاصل از دومی، سرخوشیِ ناشی از اولی را محکوم می کند؟
طغیانها متعلق به تاریخ هستند. اما، به شیوه ای خاص، از آن می گریزند. تکانی که در اثر آن یک فردِ واحد، یک گروه، یک اقلیت، یا کل یک ملت می گوید «من دیگر اطاعت نخواهم کرد»، و زندگی شان را در خطر مصاف با حکومتی قرار می دهند که آن را ظالمانه می بینند چیزی است که به نظرم می رسد تقلیل ناپذیر است. چون هیچ حاکمیتی قادر نیست آن را کاملاً غیرممکن سازد: محله های فقیرنشین ورشو[پایتخت لهستان] همواره در طغیان بوده اند و فاضلاب های آن مملو از آدم های یاغی. و چون انسانی که طغیان می کند سرانجام غیرقابل تفسیر است؛ یک حرکت خشونت آمیز جریان تاریخ و سلسله دلایل طولانی آن را قطع می کند، تا یک انسان «قادر بشود خطر مرگ را بر یقینِ اجبار به اطاعت و تسلیم ترجیح دهد».
کلیه ی اشکال آزادی قانونی یا مطالبه شده، تمام حقوقی را که کسی ادعا می کند، حتی در ارتباط با چیزهای به ظاهر بی اهمیت، بدون تردید در آنجا آخرین نقطه ی اتکا را دارند، نقطه ی استوارتری که نزدیک تر به تجربه است تا «حقوق طبیعی». اگر جوامع ایستادگی می کنند و به حیات خود ادامه می دهند، یعنی، اگر قدرت های موجود «کاملاً مطلق» نیستند، بخاطر آن است که، در پس همه تسلیم ها و اجبارها، فراسوی تهدیدها و خشونت ها، و ارعاب ها، امکان بروز لحظه ای وجود دارد که دیگر نمی توان زندگی را خرید و فروش کرد، وقتی که دیگر کاری از دست مقامات ساخته نیست، وقتی که مردم با چوبه ی دار و مسلسل ها روبرو می شوند، طغیان می کنند.
به دلیل اینکه آنها بدین ترتیب «بیرون از تاریخ» و در درون تاریخ هستند، چون هر کسی زندگی خود را به مخاطره می اندازد، و مرگ خود را در معرض امکان قرار می دهد، می توان دریافت چرا قیام ها چنین به سهولت تجلیات و نمایش های خود را در اشکال دینی می یابند. وعده های پس از مرگ، بازگشت به زندگی در آن دنیا، پیشبینی منجی یا فرمانروایی آخر زمان، حاکمیت خیر محض-قرن هاست هر جا که دین مجال طهور و بروز داشته است، آنها را عرضه داشته است. این همه نه یک لباس ایدئولوژیکی، بلکه همین روش بیان طغیانها بنا نهاده است.
سپس عصرِ «انقلاب» در رسید. به مدت دویست سال اندیشه ی انقلاب بر تاریخ سایه افکند، برداشت ما را از زمان نظم بخشید، و امیدها و آرزوهای آدمیان را به صورت متضاد قطب بندی کرد. تلاش عظیمی را در رام کردن طغیان در درون یک تاریخ عقلانی و قابل کنترل شکل بخشید: به آنها مشروعیت بخشید، اشکال نیک و بد آنها را از هم متمایز ساخت، و قوانین ظهور و بروزشان را تعریف کرد؛ شرایط پیشینی و مقدماتی، هدفها، و روش های به انجام رساندن آن را مشخص کرد. حتی مجسمه ی یک انقلابی حرفه ای تعریف شد. از این رو با بازگرداندن طغیان به جایی که آغاز شده بود، مردم به شوق آمده اند تا حقیقت آن را متجلی سازند و آنرا به هدف واقعی خود برسانند. وعده ای حیرت آور و سهمگین. بعضی ها خواهند گفت که طغیان به استعمار سیاست عملی درآمد. بعضی دیگر گفتند که بُعد یک تاریخ عقلانی بر روی آن گشوده شده است. من سوال ساده لوحانه و تا حدودی هیجان آوری را که ماکس هورکهایمر مطرح کرد ترجیح می دهم و آن اینکه «آیا انقلاب واقعاً یک چیز مطلوب است؟»
معمای طغیان ها
برای هر کسی که در پی «دلایل اساسی» جنبش مردم ایران نبوده و فقط به چگونگی شکل گیری آن توجه داشت، برای کسی که می کوشیدتا دریابد که چه چیزی در اذهان مردان و زنان این کشور می گذشت که زندگی خود را به خطر می انداختند، یک چیز قابل توجه بود. آنها تحقیرهای خودشان، تنفرشان از رژیم، و تصمیم به سرنگون کردن آن را در مرزهای آسمان و زمین حک کرده بودند. در تاریخی رویایی که به یک اندازه هم مذهبی بود و هم سیاسی، آنها با سلسله ی پهلوی درافتاده بودند، در ستیزی که حیات هر کسی که در این مواجهه شرکت داشت، در معرض خطر بود، جایی که بحث هزاران سال فداکاری و وعده و نوید بود. به طوری که تظاهرات متعدد و معروف مردم ایران، که نقش بسیار مهمی ایفا کردند، همزمان می توانستند به شیوه ای موثر به تهدیدهای ارتش پاسخ دهند(تا جایی که آن را فلج کنند)، شعرهای مراسم مذهبی را ببینید و به یک نمایش بی زمان متوسل شوید که در آنها قدرت سکولار و دنیوی همیشه متهم می شود. این انطباق بسیار عجیب، در میانه ی قرن بیستم، جنبشی به اندازه ی کافی قدرتمند پدید آورد تا یک رژِم به ظاهر کاملاً مسلح را سرنگون کند در حالی که همزمان این واقعه چیزی نزدیک به رویاهای قدیمی ای بود که غرب در اعصار گذشته شناخته بود، وقتی که مردم کوشیدند تا شخصیت های روحانی را بر روی زمینه ی سیاسی حک کنند.
در سال های سانسور و شکنجه، یک طبقه ی سیاسی قیمومیت خود را حفظ کرد، احزاب غیرقانونی شدند، گروه های انقلابی تلفات زیادی دادند: چه جای دیگری جز دین می توانست از چنین اغتشاشات، و سپس طغیان توده هایی که به خاطر «توسعه»، «اصلاحات»، «شهرنشینی» و سایر شکست های رژیم دچار آسیب های روحی شده بودند حمایت و پشتیبانی کند؟ درست است. اما آیا کسی انتظار می داشت که عنصر دین به سرعت به نفع نیروهایی که واقعی تر بودند و ایدئولوژی هایی که کمتر منسوخ بودند کنار رود؟ بدون تردید خیر و به چند دلیل.
نخست اینکه موفقیت سریع جنبش، تائید مجدد نهاد روحانیت در شکلی بود که به خود گرفته بود. نوعی جمود نهادی نسبت به فرد روحانی وجود داشت، نفوذ او بر مردم قوی بود، و بلندپروازی های سیاسی زیادی داشت. زمینه ی کافی برای جنبش اسلامی وجود داشت: جنبش اسلامی با موقعیت های حساس و حیاتی که به دست آورد، کلیدهای اقتصادی که کشورهای اسلامی در اختیار دارند، و نیروی گسترش یابنده ی اسلام در دو قاره، واقعیت قدرتمند و پیچیده ای را در سراسر ایران بنا نهاد. نتیجه این بود که محتواهای تخیلی طغیان در پرتو گسترده ی انقلاب پراکنده نشد. موقعیت این محتواهای تخیلی به سرعت به یک عرصه ی سیاسی ارتقا یافتند که به نظر می رسید کاملاً آماده ی پذیرش آنها بود، اما در واقع این تحول با ماهیتی کاملاً متفاوت صورت گرفت. این عرصه ی سیاسی حاوی آمیزه ای از مهمترین و تکان دهنده ترین عناصر بود: امید قوی و مستحکمی برای تبدیل اسلامی یکبار دیگر به تمدنی بزرگ، و نیز اشکال بیگانه ترسی کینه جویانه؛ خطرات جهانی و رقبای منطقه ای. علاوه بر آنها، مسأله ی قدرت های استکباری و انقیاد زنان و غیره نیز وجود داشتند.
جنبش مردم ایران تحتِ «قانون انقلاب ها» درنیامد که شاید نوعی حکومت جور در درون آنها، و در پس اشتیاقی کور نهفته باشد، این جنبش آنها را به عرصه ی نمایش درنیاورد. آنچه که درونی ترین و شدیدترین بخش تجربه شده، این قیام را تشکیل می داد مستقیماً بر صفحه ی شطرنج سیاسی که لبریز از بار و مسئولیت بود سرازیر شد. اما این تماس یک برابری کامل نبود. آنها که به مرگ نزدیک شده بودند به چنان معنویت معناداری دست یافتند که فصل مشترکی با دولتی که فقط منافع روحانیت را در نظر داشته باشد، ندارد. روحانیت ایران می خواهد با استفاده از معانی قیام مردم به حکومتش اعتبار و اصالت بخشد. منطق مردم در اینجا به خاطر اینکه امروز دولت روحانیون سرکار است فرق نکرده است، آنها نسبت به نفسِ قیام کردن تردید دارند. در هر دو مورد، «ترس» وجود دارد. ترس از آن چیزی که در پاییز گذشته در ایران رخ داد، چیزی بود که مدت های مدید است جهان نمونه ای از آن را به خود ندیده بود.
از این رو، دقیقاً لازم است آنچه که در چنین جنبشی تقلیل ناپذیر است و ذات چنین جنبشی است را درک کرد-چیزی که عمیقا تهدید کننده ی هر استبدادی است، چه استبداد دیروز و چه استبداد امروز.
مطمئن باشید که تغییر عقیده ی یک فرد موجب شرمندگی نیست؛ اما دلیلی وجود ندارد بگوییم کسی که دیروز مخالف شکنجه های ساواک بوده است اگر امروز مخالف قطع دست باشد عقیده اش را تغییر داده است.
کسی حق ندارد بگوید، «برای من قیام کنید چرا که آزادی نهایی همه ی انسانها وابسته به آن است». اما من موافق هر کسی که بگوید «انقلاب کردن بی فایده است؛ هیچ چیزی هیچ گاه تغییر نخواهد کرد»، نیستم. کسی به آنهایی که زندگیشان را در مواجهه با قدرت به خطر می اندازند نمی گوید چنین کنند. آیا کسی حق طغیان کردن دارد یا ندارد؟ بگذارید این سوال را بدون پاسخ بگذاریم. اما مردم طغیان می کنند؛ این یک واقعیت است. و چنین است که ذهنیتِ (نه انسانهای بزرگ، بلکه ذهنیت هر انسانی) وارد تاریخ می شود و در آن حیات می دمد. یک محکوم، زندگی خود را در اعتراض به مجازات های ناعادلانه به خطر می اندازد، یک آدم دیوانه دیگر نمی تواند زندانی بودن در تیمارستان و تحقیر شدن را تحمل کند؛ یک ملت رژیمی را که بر آنها ظلم می کند طرد می کند. این طغیان موجب نمی شود اولی بی گناه شود، دومی را معالجه نمی کند، و سومی را نسبت به آینده ای که به او وعده داده شده بود مطمئن نمی سازد. هیچکس ملزم نیست دریابد که این صداهای درهم و برهم بهتر از دیگران می خوانند و خودِ حقیقت را بیان می کنند.همین که این صداها وجود دارند کافی است و اینکه راه دیگری وجود ندارد چون باید حسی برای گوش دادن به آنها و درک اینکه چه می گویند و منظورشان چیست وجود داشته باشد. آیا این یک پرسش اخلاقی است؟ شاید. اما بدون تردید یک پرسش از واقعیت است. تمام توهم زدایی ها از تاریخ، واقعیت این موضوع را تغییر نمی دهند: دلیل آن این است که چنین صداهایی وجود دارندکه زمانِ انسانها شکل تکاملی ندارد اما زمانِ «تاریخ» دقیقاً شکل تکاملی دارد.
این اصل از اصل دیگر جداناپذیر است: قدرتی که یک انسان بر انسان دیگر اعمال می کند همیشه خطرناک است. من نمی گویم که قدرت فی ذاته شر است؛ می گویم که قدرت، با مکانیزم های آن، نامحدود است (که معنای آن این نیست که قادر مطلق است، کاملاً برعکس).قواعدی که برای محدود کردن آن وجود دارند هیچ گاه نمی توانند به اندازه ی کافی دقیق و محکم باشند، اصول عام و جهانی برای خلع ید آن از همه ی موقعیت هایی که به دست آورده هیچ گاه به اندازه ی کافی دقیق نیستند. در مقابل، قدرت باید همیشه قوانین نقض ناپذیر و حقوق آزاد از قید و بند را مطرح کند.
این روزها، روشنفکران انعکاس خیلی خوبی در «رسانه ها» ندارند. [چون روشنفکران نقد قدرت می کنند و رسانه ها نمایندگان ساختار قدرت هستند]. فکر می کنم که می توانم منظورم از رسانه ها را با دقت بیشتری توضیح دهم. معنای آن این نیست که بگویم کسی روشنفکر نیست؛ به علاوه اگر چنین بگویم شما آن را جدی نمی گیرید. من یک روشنفکر هستم. اگر از من بخاطر برداشتم از کاری که انجام می دهم سوال می شد، استراتژیست (کسی که حافظ ساختار قدرت است) می گوید: «چه تفاوتی یک مرگ خاص، یک فریاد خاص، یک طغیان خاص در مقایسه با یک ضرورت عام و بزرگ ایجاد می کند، و از طرف دیگر، چه تفاوتی یک اصل عام در وضعیت خاصی که ما در آن قرار داریم ایجاد می کند؟» خب، من باید می گفتم که برای من مهم نیست که آیا استراتژیست یک سیاستمدار است، یک مورخ است، یک انقلابی است، طرفدار شاه است یا طرفدار آیت الله؛ اصول اخلاقی نظری من، مخالف اصولِ اخلاقی آنهاست. اخلاق من ضد استراتژیک (ضد ساختار قدرت) است: وقتی فردِ جداافتاده ای طغیان می کند، به محض اینکه قدرت یک اصل عام را نقض می کند، برای اینکه محترم باشی، سختگیر باش. انتخاب ساده ای است اما کار مشکلی است. چون همزمان باید به دقت نگاه کرد، اندکی پایین تر از تاریخ را نگریست، جایی که آن را جدا می کند و به حرکت درمی آورد، و به نگاه کردن ادامه بده، اندکی پایین تر از سیاست را، به آن چیزی نگاه کن که باید قدرت را به طور نامشروطی محدود کند. سرانجام اینکه این کارِ من روشنفکر است، من اولین نفر یا تنها کسی نیستم که این کار را می کنم اما این کاری است که من انتخاب کرده ام.

کلنگی» در عصر انقلاب: وقتی مردم کاشان کاخ شاه طهماسب را تخریب می کنند!

کلنگی» در عصر انقلاب: وقتی مردم کاشان کاخ شاه طهماسب را تخریب می کنند!

به این خبر توجه کنید:
«مردم، یک اثر تاریخی کاشان را خراب کردند»
یک اثر زیبای تاریخی مربوط به دوره ی شاهان صفوی به وسیله ی گروهی از مردم این شهر ویران شد. این ساختمان در ابتدای جاده ی کاشان-آران واقع و توسط شاهان صفوی ساخته شده و به «کاخ طهماسب» معروف بود. این کاخ که در سه طبقه و دارای چندین اتاق بود، پس از برقراری ارتباط تلگرافیِ ایران و اروپا، به مرکز تلگرافِ «ایران-اروپا» تبدیل شد و سالها بعد در اختیار وزارت پست و تلگراف و تلفن درآمد و سرانجام بخاطر جلوگیری از تخریب، جزو آثار تاریخی کاشان به ثبت رسید. انگیزه ی تخریب اخیر این ساختمان، اتصال یکی از خیابانهای پرجمعیت به میدان پست و تلگراف بودو کسانی که با بولدوزر و بیل و کلنگ، این ساختمان قدیمی را خراب کردند، معتقد بودند که کاخ طهماسب، دیگر هیچ ارزشی نداشت و قسمت عمده ی آن خراب شده بود و احتمال ریزش آن می رفت. از سوی دیگر، یکی از کارشناسان آثار تاریخی در کاشان گفت: شاه عباس اول در این کاخ تاجگذاری کرد و بعدا به کاخ شاه طهماسب معروف شد. این کارشناس گفت: قصد داشتیم با بازسازی اتاقهایی که آسیب دیده بود، آنرا به صورت اول درآوریم، اما مردم مهلت ندادند و آن را خراب کردند.

خبر آشنا اما غریبی است. محمدعلی کاتوزیان در همه ی این سالها اصطلاح «جامعه ی کلنگی» را در قبال جامعه ی ایران به کار برده است، جامعه ای که هیچ چیز در آن سامان بلندمدت ندارد و عمر بناها و روندهای اجتماعی و سیاسی، تابع امیال مبهم و متغیری است که درکی از ثباتِ همراه با چرخش مدون قدرت ندارند؛ درکی از اینکه می شود چیزها را نگاه داشت، بی آنکه در دام تقدیس بی واسطه ی آنها افتاد، اینکه می شود اسقاط بنیادین روندها و اشیا و باورها را به تعویق انداخت و آنها را مقولاتی ذاتی و فی نفسه ندید. این خبر، حکایت همان کلنگی است که کاتوزیان از آن سخن می گوید، کلنگی که نه الزاما به دست دولتها یا جریانهای حکومتی، بل به دست خود مردم بر بنایی تاریخی فرود آمده است. اسقاط بنیادین نظام، دامنگیر جملگی عناصر اجتماعی و تاریخی شده است و از طریق نوعی مکانیزم اینهمانی، زنجیره ای هم ارزانه میان نظام سیاسی اسقاط شده و این عناصر برقرار گشته است. از طریق ایجاد چنین زنجیره ی هم ارزی ای، مردم گمان می برند که ناضرور شدن یک نظام سیاسی، ناضرور شدن ابنیه ی تاریخی، آثار هنری و ادبی پیشین و دستاوردهای معرفتی دیرپای را نیز به همراه می آورد و چنین پنداری، عنصر ذهنی لازم برای به حرکت درآمدن آن کلنگ های کذایی است. نگاه ذات باورانه به تاریخ است که چنین رخدادهایی را ناگزیر می سازد. اگر نگاه به تاریخ چنین ذات باورانه نمی بود و آمیزه های تصادفی و محتمل در تاریخ به رسمیت شناخته می شد، دیگر نیازی نمی بود که با اهرم های اسقاط کننده به استقبال آن رفت. ذات باوریِ تاریخی آن چنانی که در برهه ای زمانی می تواند نظامی سیاسی یا بنایی تاریخی را مقدس دارد، می تواند در برهه ای دیگر نیز آنرا ناضرور و اسقاط شدنی معرفی نماید. در این ذات باوری تاریخی، فاصله ی تقدیس باوری و نیروی ویرانگر اسقاط کنندگی به تار مویی مانند است!