نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه

با تاریکی نمیشه سراغ تاریکی رفت. گزارشهای دروغ در مورد زندان

با تاریکی نمیشه سراغ تاریکی رفت. گزارشهای دروغ در مورد زندان

با تاریکی نمیشه سراغ تاریکی رفت.
گزارشهای دروغ در مورد زندان
همنشين بهار
مردم رنجدیده ایران از دو رژیم شاه و شیخ خاطرات تلخ دارند.
عمله ستم پیش و بعد از انقلاب، آنان را به معنی واقعی کلمه آزار داده اند.
چه خانواده ها که پاشیده شد و چه گلها که پرپر گشت…
کند و کاو آن بیداد، نماز و نیاز زمانه ما است، مبارزه با فراموشی است و مبارزه با فراموشی یک وظیفه تاریخی. امّا در این رویارویی، دام و دَد، فراوان است و روایت‌های غیرواقعی در کمین.
………………………
 
سخن نگفتی و چون گفتی سنگ منجنیق بود که در «آبگینه‌خانه» انداختی
درست است که هرگاه حکومت و جباریت باهم در می‌آمیزند و ستم را به اوج می‌رسانند، کسانی‌که در برابر آن می‌ایستند نیز، به اوج می‌روند و سر از عرش در می‌آورند اما بزرگنمایی، (چه در مورد دوست و چه در مورد دشمن) ما را به بیراهه می‌کشاند. نه کسانیکه در برابر پستی و سیاهی قدعلم کرده‌اند و ما دوستشان داریم، گل بی عیب هستند، و نه طرف مقابل ما شّر مطلق و سیاهی محض.
چه بسا کسانیکه از آنان اسطوره ساخته و سمبل دلیری و فرزانگی می‌دانیم آنچنان نباشند که می‌پنداریم.از سوی دیگر ممکن است شناخت ما از رقیب یا دشمن (دشمنان آزادی) واقعی نباشد.
………………………
ساواکی ها هرشب با یک سربریده به خانه می‌رفتند!
در رژیم پیشین، ساواک سّد راه نیروهای ترقی‌خواه شد و بگیر و ببند راه انداخت. از تک و توک افرادی که در ساواک خدمت می‌کردند و با آزادی کشی و اختناق و شکنجه زندانیان میانه نداشتند که بگذریم، ساواک (و بطور خاص اداره کل سوم موسوم به امنیت داخلی) در مجموع بازدارنده بود. بازدارنده بود حتی اگر زندانیان سیاسی را سر به نیست نمی‌کرد و زیر شکنجه نمی‌کشت.
اگر صمد بهرنگی در رودخانه غرق گشته، جلال آل احمد خودش در شهر «اسالم»، غزل خداحافظی خوانده و دکتر علی شریعتی با سکته، درگذشته است،
اگر آیت الله سعیدی با مرگ طبیعی جان داده و سر آیت الله غفاری با مته سوراخ نشده و داستان تجاوز افسر زندان قصر، سروان «قاسم ژیان پناه» به زندانیان سیاسی دروغ باشد (که بود، هرچند به همین دلیل تیرباران شد)، از دافعه ساواک و ظلم شکنجه گران نمی‌کاهد اما ذهنیت و بزرگنمایی ما را هم نشانه می‌گیرد.
با همین ذهنیت و بزرگنمایی بود که از خانه سرهنگ زیبایی چند گونی ناخن (ناخن زندانیان شکنجه شده!) کشف شد و تعداد زندانیان سیاسی دوران شاه که رقم واقعی اش حدود ۳ هزار نفر بود به صدهزار رسید و امثال حنیف نژاد و جزنی و فاطمه امینی و مرضیه اسکویی، که در مصاف با ستم دوران جان باختند نه ۳۱۴ نفر، بلکه هزاران نفر تبلیغ شد و همه چا پیچید هفدهم شهریور سال ۵۷ در میدان‌ ژاله‌ تهران‌ (میدان‌ شهدا) صدها نفر به خاک و خون غلطیدند در حالیکه فقط ۶۳ نفر جان باختند.
زنده یاد اسدالله مبُشّری (اولین وزیر دادگستری جمهوری اسلامی) اوائل انقلاب در تلویزیون ایران می‌گفت ساواکی ها هرشب با یک سربریده به خانه می‌رفتند و سر را وسط سفره شام می‌گذاشتند…
خون پاکترین فرزندان ایران به گردن شکنجه گران اداره کل سوم ساواک موسوم به امنّیت داخلی است اما بزرگنمایی و گزارش های غیرواقعی ما هم زشت و جفا است.
………………………….
وان حمّام که در آن اسید می‌ریختند و زندانیان را در آن می‌انداختند.
اوایل انقلاب خبر حمله به خانه سرهنگ زیبایی بر سر زبانها افتاد و گفته شد آنجا شکنجه گاه ساواک بوده است.
سرهنگ زیبایی در شمار افسران امنیتی بود. درفرمانداری نظامی با تیمور بختیار همکاری می‌کرد و ازسال ۱۳۳۹ چندسالی دبیر اول سفارت ایران در وین بود، ولی خانه اش جزو خانه های امن ساواک نبود. (ساواک ۸ خانه امن داشت.)
روایت زیر بخشی از مطلبی است که روزنامه اعتماد درتاریخ ۲۸ دیماه ۱۳۸۷ بازپخش نمود.
….(…) وقتی وارد خانۀ سرهنگ زیبایی شدیم، وحشت سراسر وجودم را گرفت. اسباب و وسایل شکنجه به وفور به چشم می‌خورد. ناخن‌های کشیده شده در گوشه و کنار پخش بودند. موهای کنده شده، خون فردی بر در و دیوار، همه و همه حکایت از وحشیانه بودن اعمال ساواکی‌ها داشت.
یک قطعه از پای انسانی را میان خاک و خُل‌ها پیدا کردم که هنوز گوشتش تازه بود. وارد زیرزمین که شدیم، راهرو خیلی تاریک و تنگ بود. داخل راهرو، اتاق‌های کوچکی در سمت چپ بود که هرکدام برای خود لوازمی ‌خاص داشتند.
داخل یکی از اتاق‌ها وانی بود که می‌گفتند در آن اسید می‌ریختند و زندانی‌ها را داخل آن خوابانده و نابود می‌کردند. داخل اتاق دیگر، تختخواب دوطبقه‌ای بود که مثل شوفاژ لوله کشی شده بود و هنگامی ‌که داغ می‌شده، زندانی را لخت روی آن می‌خواباندند…
سوراخی روی دیوار یکی از اتاق‌ها بود که خیلی حساس شدم. جلو که رفتم، ازپشت آن متوجه شدم انگشت را که داخل آن می‌کردند، گیوتین کوچکی آن را قطع می‌کرده…
***
خانه یک سرهنگ ساواک در جریان زد و خورد های خیابانی تهران به آتش کشیده شد و هنگامی که مردم به داخل خانه رفتند، موفق به کشف یک تونل زیر زمینی شدند که در آن، سلول های متعدد و وسایل شکنجه و مقداری استخوان های پوسیده دیده می‌شد.
سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی هنوز دست از این گزارش مخدوش برنمی‌دارد.
***
شمس آل احمد با اشاره به سرهنگ زیبایی گفته بود:
«جلال را کشتند. بردندش به شهر اسالم و آن جا او را کشتند…سرهنگ زیبایی این کار را کرد… با ضربه به سرش زدند. از بینی اش خون آمده بود و تا روی سبیل ها و لبش هم آمده بود.»
………………………….
اسدالله لاجوردی زندانیان را در تنور نانوایی انداخت !
گزارش های غیرواقعی بعد از انقلاب هم ادامه داشت.
پخش شایعاتی چون:
محمدی گیلانی خودش فرزندانش را محاکمه کرد و آن دو در اوین اعدام شدند،
به دستور لاجوردی زندانیان در تنور نانوایی انداخته شدند، به سر و روی آنان بنزین ریختند و آتششان زدند و، در تپه های اوین روی مین (که از قبل کار گذاشته بودند) زندانیان را به قصد کشت، هُل دادند…و…
(این گزارشات غیرواقعی)، نه تنها جنایتکاران را حق به‌جانب کرد، جفنگ گویی را هم رواج داد و بالاتر از همه ما را به امتناع انصاف و خرد، دچار نمود و دیدمان را نسبت به واقعیت لوچ و قیچ کرد.
بزرگنمایی و روایتهای دروغ، جفا به مردم است و صحّت رویدادهای واقعی را نیز زیر سئوال می‌برَد.
عکس تقی محمدی را (که خودش زیر شکنجه جان داد)، احمدی نژاد جازدن و سوارکردن دروغ روی دروغ که او، هم تیرخلاص می‌زند و هم بازجو است، در خاطر همه ما هست.
………………………….
تجاوز بازجویان به کودکی هشت نه ساله در زندان!
حدود دودهه پیش، «نفوذی کذاّب»ی به نام «سرمست اخلاق تابنده» گذرش به یکی از قرارگاههای مخالفین رژیم می‌افتد و آنجا لو می‌رود. متأسفانه آنچه به نام وی منتشر شده، (خاطرات یک پاسدار، انواع شکنجه و…) پر از لاف و گزاف است.
 اظهارات یکی از مأمورین پیشین رژیم جمهوری اسلامی که گویا در شکنجه گاه ها و زندان ها، شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی و شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی بوده، نیز از این دست است. بخشی از سخنان وی اینجا است:
» احکام دهگانه ی شاهرودی- خمینی در باره تجاوز، شکنجه و کشتار «
***
«تجاوز بازجویان به کودکی هشت نه ساله»،
«گذاشتن وزنه های ۱۰ تا ۱۵ کیلوئی روی شکم زندانی که حامله بود»،
«دستگاه بیضه کشی که از روسیه خریداری شده و شکنجه گران برای یاد گیری کار با آن در کره شمالی دوره دیدند»،
«تحصیلکرده دانشگاه سوربن پاریس که متخصص و مدرّس شکنجه های ساده و سفید و سیاه بود»، و در سال ۶۰ به بازجویان و شکنجه گران امر و نهی می‌کرد (سال ۶۰ که روابط صمیمی پس از انقلاب بین زندانبانان هنوز جاری بود.)
هیچ زندانی دردمندی گزارش های غیرواقعی از زندان را نمی‌پذیرد.
………………………….
شاهروذی به جای «تحریرالوسیله»، به «المجروحین» دخیل می‌بندد.
مأمور پیشن رژیم به رساله احکام دهگانه (ده فرمانی که گویا آیت الله شاهرودی بر مبنای احکام جزای اسلامی تنظیم و تدوین کرده و آیت الله خمینی و محمدی گیلانی هم به آن باور داشتند)، اشاره می‌کند و می‌گوید:
مبانی این رساله از کتاب ها و رساله های مختلف، به ویژه کتاب ها ی زیر برداشته شده اند:
- الیفین، نوشته سید ابن طاووس
- المجروحین، ابن حبان
- التنبیه الاشراف علی ابن حسین مسعودی
- تاریخ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب
- تاریخ طبری، محمد ابن الجریر طبری
- الامامت و الاسیاست، ( امامت و سیاست) ابن قتیبه دینوری
و کتاب «المکافات الجنایات» که در بمبئی توسط «المنصوربن کاتب لنک هوری» تدوین و تنظیم شده است.
از دیکته غلط نام کتابها بگذریم، منظور ایشان این است که ده فرمان شکنجه و قتل زندانیان را امثال آیت الله شاهرودی از کتب فوق گرفته اند.
بیآئیم به قول بیهقی، سنگ منجنیق در «آبگینه‌خانه» اندازیم و کتب یاد شده را از نظر بگذرانیم.
………………………
کتاب الیقین
موضوع کتاب الیقین اثر سید بن موسی بن طاووس حلّی، علی بن ابیطالب و القاب گوناگون او است. اینکه چرا وی امیرالمومنین نام گرفته و یا به امام المتّقین شهره است و…
الیقین سید ابن طاووس ربطی به احکامی که شکنجه و کشتار به آن چسبانده می‌شود، ندارد.
………………………
المجروحین
موضوع کتاب المجروحین (المجروحین، من المحدثین والضعفاء والمتروکین) اثر محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التمیمی البستی (ابن حیان)، احادیث مغشوش و مجروح است، ضمناً نویسنده کتاب (ابن حبّان)، سنی مذهب است و در «کتاب المجروحین» جلد ۲، ص۱۰۶ به امام رضا، بد و بیراه گفته است و در جلد ۱، ص ۲۶۸، از زبان حریز بن عثمان، علی بن ابیطالب لعن می‌شود و در جلد ۱، ص ۱۴۵ ـ ابابکر صدیق را به عرش اعلا برده، کلید بهشت را به وی می‌سپارد.
آخوندهای ضد اهل تسنن و تنگ نظر و مرتجع، و کسانیکه همه نسخه ها را با «تحریرالوسیله» و «جواهر الکلام» شیخ محمد حسن نجفی (شرح شرایع محقق)، می‌پیچند، چه نیازی به کتاب المجروحین دارند تا فرمان قتل و شکنجه صادر کنند؟
……………………………..
التنبیه و الاشراف
کتاب التنبیه و الاِشراف، خلاصه ای است از نوشته های ابوالحسن علی بن حسین مسعودی که وی حاصل مطالعات و سفرهای خودش را همراه با جمعبندی که در شیوه تفکر و زندگی اقوام نموده، به رشته تحریر در آورده است.
مسعودی مثل «مُرُوج الذهب» در این کتاب هم به تأثیر جغرافیا و عوامل محیطی در زندگی انسان پرداخته و تأثیر نجوم، ترکیب عناصر، ویژگیهای فصول سال، شکل و مساحت و قسمتهای گوناگون زمین، و تأثیرات آب و هوا…را شرح داده و به محل دریاچه ارومیه و آتشفشانهای فارس هم اشاره نموده است.
مسعودی در این کتاب به دودمانهای پادشاهی قدیم ایران و یونان و روم، تاریخ پیغمبران و ملوک و به تاریخ اسلام تا رویدادهای سال ۳۵۴…، گریز زده است.
التنبیه و الاِشراف مسعودی، به کار جرم و جنایت آخوندی نمی‌آید و شاهردوی و غیر شاهرودی از طرق و منابع دیگر می‌توانستند ستم‌ها و جنایات خودشان را به خدا و دین نسبت دهند.
………………………
تاریخ یعقوبی
تاریخ یعقوبی، نوشته احمدبن ابی یعقوب بن جعفربن وَهْب بن واضح یعقوبی، خلاصه‌ای است از تاریخ جهان از آغاز تا میانه‌های سده سوم قمری که به سازمان اداری و تشکیلاتی حکومت‌ها و سرگذشت امامان شیعه اشاره دارد و توضیح المسائل شکنجه و کشتار نیست.
………………………
تاریخ طبری
تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک = الامم والملوک)، از زمان خلقت شروع کرده و پس از نقل داستان پیامبران و پادشاهان، وقایع تاریخ اسلام را به ترتیب سال تنظیم نموده و تا سال ۲۹۳ هجری شمسی شرح داده است.
اشارات طبری به واقعه بنی قریظه نیز که آیت الله خمینی در اسیرکشی سال ۶۷ گوشه چشمی به آن داشت، تازه نیست. قدیمی ترین سندی که به حادثه بنی قریظه اشاره کرده، «سیره ابن اسحاق» است.
………………………
 «الامامه و السیاسه» (تاریخ الخلفاء)
کتاب «الامامه و السیاسه» تألیف ابن قتیبه دینوری سنی مذهب است که یکی دو جا جانب شیعیان را هم گرفته و مجموعه‏اى نامنظم از آثار مورخان قرون نخست هجرى است.
کتاب با ذکر فضایل دو خلیفه نخست آغاز مى‏شود، سپس به مسأله سقیفه مى‏پردازد و از دوره خلافت على بن ابیطالب روایات زیادی می‌آورد، رویدادهاى ادوار گوناگون سده‏هاى نخستین هجرى، حوادث مربوط به زمانه خلفاى بنى امیه و ظهور عباسیان… در این کتاب اشاره شده و در یک کلام مطلب ویژه ای در مورد شکنجه و قتل زندانیان که به کار ده فرمان فقهای حیلت آموز بخورد، ندارد. بگذریم که اصلاً انتساب کتاب به ابن قتیبه محل تردید است.
از کتاب موسوم به «المکافات الجنایات» نیز که گویا در بمبئی توسط «المنصوربن کاتب لنک هوری» تدوین و نتظیم شده، و البته در دکان هیچ عطّاری یافت نمی‌شود، فقط جناب سعید محسنی نائینی (تحصیلکرده دانشگاه سوربن) اطلاع کافی دارند. به «تحصیلکرده دانشگاه سوربن» در پانویس اشاره نموده ام.
 ………………………
روح الله حسینیان و ده فرمان شاهرودی
مأمور پیشین رژیم با اشاره به «احکام دهگانه یا ده فرمانی که آیت الله شاهرودی بر مبنای احکام جزای اسلامی تنظیم و تدوین کرده»، می‌گوید:
«شاهرودی در سال ۶۰ این فرمان ها را، که خمینی و گیلانی هم باور داشتند و به کار بسته بودند، تنظیم و صادر کرد و اصل این سند در اختیار روح الله حسینیان در مرکز اسناد انقلاب اسلامی نگهداری می‌شد.»
***
مرکز اسناد انقلاب اسلامی را از سال ۱۳۵۹ سید حمید روحانی اداره می‌کرد و در سال ۱۳۷۴ بود که روح‌الله حسینیان بر آن سوار شد. ضمناً سید محمود هاشمی شاهرودی سال‌ها از اعضای شورای نگهبان بود و ۲۳ مرداد ۱۳۷۸ به ریاست قوه قضائیه جمهوری اسلامی منصوب شد. در دهه ۶۰ امثال موسوی اردبیلی عملاً به شاهرودی و غیر شاهرودی مجال نمی‌دادند تا از بالای سر آنها ده فرمان بنویسند.

پانویس
تحصیلکرده دانشگاه سوربن و آنهمه ادا
شخص به اصطلاح تحصیلکرده و از خارج آمده ای که مأمور پیشین رژیم مدّعی است به بازجویان و کارکنان زندان و… امر و نهی می‌کرده و چنین و چنان می‌گفته، اصلاً وجود خارجی ندارد.
در سال های آغازین دهه ۶۰ روابط بین پاسداران (در زندان ها هم) امر و نهی متکبرانه و نوع ناصرالدین شاهی را برنمی‌تافت و همه (از بالا تا پائین) باهم ندار و نزدیک بودند.
در زندان دستگرد اصفهان مسئول اول بازداشتگاه «حاج اخروی» و دیگر مسئولین مثل «حسین توتیان» و «زنجیره ای» با امثال «دانش» و «دادخواه» و «جان‌نثاری» و «بوذری» و… روابط گرم و صمیمی داشتند.
در زندان سپاه و «هتل اموات» هم همینگونه بود.
«قربانی» (از مسئولین زندان هتل) یا «شریعت» (از بازجویان) و رحمانی و دایی و صمد… و کمیل (که در تصادف کشته شد)، هیچکدام اهل امر و نهی کردن (یا پذیرفتن امر و نهی از دیگران) نبودند. پاسداران و نگهبانان زندان هم همینطور.
 البته، بعدها (بعد از سال ۶۷) که در زندان اصفهان بیشتر هواداران آیت الله منتظری جای خودشان را به دیگران دادند، اینگونه روابط کمی رسمی شد.
» تحصیلکرده ای از جنس جنایت»
………………………….
واقعیت ها چیستند و این واقعیت ها بر چه حقیقتی دلالت دارند.
دوستی می‌گفت: مگرنه اینکه از این رژیم هر جنایتی برمی‌آید؟ خب، حالا در مورد عملکرد آن اغراق هم بشود، چه اشکالی دارد؟
مگر آسمان به زمین می‌آید؟
من با اشاره به رهنمود برتراند راسل پاسخ دادم:
در اینگونه مواقع تنها پرسشی که باید از خودتان بپرسیم این است: واقعیت ها چیستند و این واقعیت ها بر چه حقیقتی دلالت دارند. نباید با آنچه دوست داریم حقیقت داشته باشد، یا فکر می‌کنیم حقیقت بودنش برای جامعه مفید است، از راه به در روبم.
When you are studying any matter, or considering any philosophy, ask yourself only what are the facts and what is the truth that the facts bear out. Never let yourself be diverted either by what you wish to believe, or by what you think would have beneficent social effects if it were believed.
………………………….

خانه سرهنگ زیبایی و جند گونی ناخن
برگردیم به خانه سرهنگ که در آن از جمله جند گونی ناخن (ناحن کشیده شده زندانیان سیاسی) پنهان شده بود!
ناخنهای دست وپای یک فرد بالغ (اگر کمی هم بلند باشند) حدود ۷ گرم وزن دارد و طول و عرض گونی معمولی تقریباً ۶۰ در ۱۲۰ سانتی متر است.
اگر ناخنهای دست و پای تمام زندانیان سیاسی ایران را در زمان شاه می‌کشیدند و در گونی می‌ریختند، حدود ۲۰ کیلو می‌شد و چند گونی ناخن که سایت اسناد ملی و روزنامه اعتماد ذکر نموده، آنرا کفاف می‌دهد!!
…………………………

 اثبات شئی نفی ماعَدا نمی‌کند.
اشتباه نشود. فاصله گرفتن از بزرگنمایی و واکنش به روایتهای دروغ در مورد ستمگران، عملکرد غیرانسانی آنان را ابدا توجیه نمی‌کند.
اصالت نه با کینه، با گذشت و بردباری است اما اگر از صبوری و دانایی، و مرزبندی با دشمنان مروّت و آزادی غافل شویم، از خود، «بی خود» و بیگانه شده، کیش و مات می‌شویم.
باقی این گفته آید بی زبان
در دل آنکس که دارد نور جان
***
همنشین بهار

عکسی از زلزله آذربایجان که جهانی شد




 

زلزله برای لبخندت می نویسم....

لبخندی که حتی برای لحظه ای شیرین کرد خاطر ما را....

خاطر آشفته و دل پر درد ما را....

گلم....

نفس مادر.....
باغچه احساس پدر....
برای لبخندت می نویسم....

نمی دانم در ان قوطی جادویی چه داری ؟

شاید از تمام خاطرات زندگی 5 ، 6 ساله ات همین برایت مانده باشد
که اینچنین محکم در آغوشت گرفته ای آن را

شاید هم بوی مادرت را بدهد ..

که ظهر ها در کنار پختن غذای گرم برای تو
به نوایی آرامش بخش گوش می داد.......

فدای لبخندت........

شاید یادگار پدرت می باشد........ ..
و شاید .......!
هم جای پدرت باشد...و هم مادرت!!

فدای لبخندت.......

دلم را آب کرده ای با آن حس شیرینی که با گرفتن آن جعبه کوچک گرفتی......
برای لحظه ای یادم رفت صدای ناله های شبانه را.........
برای لحظه ای یادم رفت صدای زوزه گرگان گرسنه را.........

فدای لبخندت.....

خواهری داری که شبها برایت لالایی بخواند؟!

عزیز دلبندم...

برادرت هست برایت عروسک پارچه ای بخرد؟!!!

آخ... کودک آذربایجان.....

بگو پدرت زنده است تا شبها از شوق دیدارش تو بیدار بمانی
و او هم زودتر به خانه برگردد؟!!!! بگو که زنده است!!!!!

آخ.... کودک آذربایجان.....

خدا کند که جوابت آری باشد........
بگو که مادرت زنده است تا برایت از آن ماکارانی های خوشمزه بپزد...
از همانهایی که بعد از خوردنش تمام دور لبت قرمز می شد
و مادرت با گوشه چادرش لبان قرمزت را پاک می کرد
و می گفت:
مادر فدایت شود!!!!

کودکم...

بگو که دعای مادر اجابت نشده است.....
بگو!
بگو که مادر فدایت نشده است!!!!!!!!!!!!!!

کودک آذربایجان........

برای لبخندت می نویسم.....

سرت سلامت باد

و لبخندت همیشه شیرین
که بی تاب کرده است دل هر انسانی را ، آن لبخند معصومانه ات......
آخ ....کودک آذربایجان
!

اینجا خاوران است؛با من به خاوران بیا

اینجا خاوران است؛با من به خاوران بیا
نه هرگز فراموش شدنی ست؛
و نه هرگز بخشیدنی
دهه خونین شصت
نگارش : فریبا مرزبان

سی و یک سال از روزی که خمینی گفت: بگیرید و بکشیدشان می گذرد. او دستور داده بود فعالان و هواداران جریانهای مخالف جمهوری اسلامی را بگیرند و درجا بکشند. با این فرمان، پاسداران حکومتی و مأ موران وزارت اطلاعا ت

(ساواما) از دستگیری، شکنجه، اعدام، تیراندازی، درگیری خیابانی و کشتار در ملأ عام ابائی نداشتند. آنها وحشیانه به اینگونه اعمال ادامه می دادند، چون خمینی دستور داده بود هرجا که از ما نشانه ای به دست می آوردند، در خانه، مدرسه، کارگاه و هرجای دیگر، دستگیرمان کنند و درجا بکشند. پیرو این دستور، پاسداران انقلاب از هیچگونه کشتار و آزار که مایل به انجامش بودند کوتاهی نمی کردند.

دستور مرگبار خمینی در دهه شصت، جان بسیاری از جوانان و نوجوانان را، در کشور گرفت. جوانان و نوجوانانی که باور به انقلاب، آنها را انقلابی کرده بود. یک دهه سرکوب نتیجه چنین فرمان مرگباری است. بسیاری از خانوادهها به داغ فرزندان خویش نشستند و کودکان بسیاری، پدران و مادرانشان را از دست دادند. در خیابانها، به مرده هایشان رحم نکردند آنها
را منهدم کردند. در زندانها به زیر شکنجه ها کشتند و سرهایشان به بالای چوبه دار بردند و نام و نشانی از آنها در گورستان ها باقی نگذاشتند.

پس از فرمان خمینی، تابستان شصت خونین شد و من که در آن هنگام در زندان بودم جز شمارش گلوله ها که انعکاس صدایشان گاه به تخته پاره های آهن بی شباهت نبود؛ کار دیگری در شب نمی کردم. اجرای این فرمان، کشتار و سرکوب مخالفین نبود؛ بلکه کشتار و سرکوبِ تحول خونینِ پدید آمده از تغییر نظام سلطنت پهلوی به سوی دمکراسی بود. فرمان خمینی شکست انقلاب را در پی داشت و آغازگر دوره جدیدی از استبداد در بعد از انقلاب 1357 بود.
استبداد حکومت مذهبیِ که جمهوری اسلامی به رهبری خمینی، در ایران پایه گذاری کرد، حکومت مطلقه فقیه را در پی داشت. ما، سرگردان در مطالب و نشریاتمان برای تعاریف و تفسیر از واژ ها، انواع حکومتها و طبقات به دنبال شیوه های سرکوب غیر متحجرانه هستیم، بدون آنکه به وسعت جنایات، عمق فاجعه و سرکوب یک دهه (دهه شصت) اندیشیده باشیم. جنایاتی که در رأس آنها وقایع خونین و ددمنشانه سال یکهزار و سیصد و شصت و یکهزار و سیصد و شصت و هفت شمسی است.
سرکوب شدگان دهه شصت شامل دو نسل و دو گروه می باشند. گروه اول، آنها که جان باختند و گروهی دیگر، فرزندانِ جانباخته گان و آنها که جانِ سالم از دست مامورین نظام به در برده اند. ضرورت اعلام این نکته و عمق فجایع در این است که" فراموشمان نشود با ما چه کردند و چه بر سرِ ما رفت". مبارزه با فراموشی، در مفهوم برپایی مراسمِ یادبود، بزرگداشت ها و مصاحبه ها میسر نمی شود. این راهها، جزئی از ابزارهای مبارزه با فراموشی هستند و در این برهه، وظایف ما دشوارتر و به مراتب سخت تر خواهد بود. از راههای پیشبرد مبارزاتمان، اتحاد عمل، مستند سازی، دفاعیات حقوقی و محکومیت های سیاسی و مبارزات فرهنگی است و قبل از هر حرکت می بایست، تکلیفمان را با خود، و مرزِمان را با انقلاب و جامعه روشن کرده باشیم و بدانیم، تا مادام که جمهوری اسلامی باقی است نه آمار دقیق کشتار و قتل عام در زندانهای جمهوری اسلامی ایران معین خواهد شد و نه به عدالت، آزادی و برابری دست خواهیم یافت.
لندن
شهریور ماه 1391
خاک خوب
شاعر: فریبا مرزبان

با من بیا 
بیا و این خاک را بنگر؛
بیا و مگوی
که این خاک مرده است 
با چشم درون
بر آن بنگر
و با صدای بلند بگو
خاکِ خوب « خاوران »
خاکِ خوب سرزمین من است
با من بیا
تا شهری از عشق را در آن پیدا کنی
با من بیا و ببین
کاین دستهای سرد
کآن سینه های سرخ
وآن قلبهای خفته در خاک
روزگاری،
گرم ترین دستها
و سرخ ترین سینه ها بودند
روزگاری،
پر طپش ترین قلبها بودند،
با من بیا و بگذار
که نهال اندیشه هایمان را
که روزگاری چه نو بودند؟
در آنجا جستجو کنیم
با من بیا
با من به خاوران بیا
بیا جنایتی نیست
جرمی نیست
سرها همه افراشته اند آنجا                                                                          
بیا تا ببینی که آسمان
بر زمین نشسته است
و ستارگان بر چوبه دارند
بیا تا ببینی
دشتی از شقایق، ستاره،
از سپیده، از سحر، و نسترن را
با من بیا
با من به خاوران بیا
آنجا،
بیشمارانند سینه های سرخ،
که چشم به راه تو اند
و
آن گردن های افراشته از سیلاب خون
در انتظار گام های توانای تواند
با من بیا
بیا و به یادشان،
خاکستری را که اکنون
در صندوقچه هایمان اندوخته داریم
در آبهای روان خلیج فارس و دریای خزر
رها کنیم  
با من بیا
با من به خاوران بیا !

من اینجا ایستاده ام و جز این کاری از من ساخته نیست، همنشین بهار

دوشنبه 6 شهريور 1391

من اینجا ایستاده ام و جز این کاری از من ساخته نیست، همنشین بهار


«آه اخوی ! آنقدر بدمان می‌آید از این آدم‌های سالم!»
بلوتوس کبیر (سریال قهوه تلخ)
اگرچه بسیاری از ما یک سینه سخن داریم اما گاه باید دور نوشتن خط کشید. وقتی «سیاسی کاری» جای کارسیاسی را می‌گیرد، ننوشتن با وقارتر و سنگین تر است.
ـــــــــــــــــــــــــــ
یادی از بزرگ علوی
«بزرگ علوی» در رابطه با شخصی که جَل‌جَل و دم به دقیقه کاغذ سیاه می‌کرد و انتشار می‌داد ولی نوشته هایش بسیار سطحی بود از سر مهر و دوستی گفته بود: «قلم روش»...
***
قلم روش مثل «شکم روش» که با آلو و زردآلو... تشدید می‌شود، یک نوع اسهال و بیماری است.
«اسهال قلمی» هم داریم.
اسهال قلمی با شهرت طلبی و مریدبازی تشدید می‌شود و با شلخته نویسی و یبوست فکری همراه است.
درِ دیزی اینترنت باز است اما... اما هر چیزی را نباید در آن ریخت.
این اواخر پرت و پلاگویی در مورد زندانهای جمهوری اسلامی باب شده بود و مدعیان از:
- «دستگاه بیضه کشی که از روسیه خریداری شده و شکنجه گران برای یاد گیری کار با آن در کره شمالی دوره دیدند»،
- «ده فرمان و رساله احکام دهگانه که گویا بر مبنای احکام جزای اسلامی تنظیم و تدوین شده»،
- «تجاوز بازجویان به کودکی هشت نه ساله»، و...و...
کوتاه نمی‌آمدند و برای به کرسی نشاندن این دروغهای زشت، ری و روم و بغداد را بهم می‌بافتند. هرچه هم با دلیل و برهان و از سر خیرخواهی، نادرستی ادعاها و بزرگنمایی ها نشان داده می‌شد به خود نمی‌آمدند.
وقتی شوری به کوری رسید و داد زندانیان سیاسی درآمد، طلبکارانه «استعفا نامه» نوشتن و از زبان راوی گوشه زدن و قلمهای مقدس دیکته ناپذیر را زیر سئوال بردن و حتی حالا که گزارش‌های غیرواقعی «حاج رضا» رو شده، همچنان به عنوان منبع (آن هم راجع به اسیرکشی سال ۶۷) به او اعتبار دادن، جفا اندر جفا است.
اگر هیبت الله معینی و قادر جراّر و اسفندیار قاسمی و چنگیز احمدی و یوسف کشی زاده زنده بودند، اگر سید فخر طاهری و علی اتراک (فرخزاد) و سیامک طوبایی و رمضان گرامی و سعید مظاهری و عباس حجری و مجتبی محسنی و سعید سعیدپور سر به نیست نشده بودند. اگر مریم فیروز و آذر سلیمانی و زهرا خسروی و پریچهر عصاره و غنچه حسینی برزی و فرشته نوربخش و دها فرشته دیگر که چون شمع شبانه سوختند تا روشنی بخش محفل دیگران باشند، زنده بودند، با این جفا کنار می آمدند؟ بگذریم که از زاویه دیگر آنان حاضرترین حضارند.
آیا براستی از شأن یک انسان آزادیخواه کاسته می‌شود به خاطر بازتکثیر گزارش های غیرواقعی و توهین به شعور زندانیان سیاسی، فروتنانه از مردم ستمدیده میهنش پوزش بخواهد؟ آیا نباید قلم و تایپ و ماوسش را بشکند و خرد و خمیر کند؟ تا کی در چشم عقل، خار مغیلان زدن؟
وقتی پیش و بعد از انقلاب حتی یک دقیقه (حتی یک دقیقه) با دستبند و چشم بند روبرو نشده ایم، آیا حق داریم وقت و بیوقت در مورد زندان و اسیرکشی سال ۶۷ نوشته های غیرمستند و بی محتوا ارائه دهیم؟
آیا می‌شود دم از تحقیق زد اما به منابع اصلی آن واقعه مهیب عملاً بی‌محلی نمود؟
فرض کنیم ما که اواخر دوران قاجار در قید حیات نبودیم، می‌خواهیم در مورد انقلاب مشروطه، کند و کاو نمائیم. آیا می‌توانیم به منابع اصلی آن مثل «واقعات اتفاقیه در روزگار» (محمد مهدی شریف کاشانی)، تاریخ بیداری ایرانیان (ناظم الاسلام کرمانی) و تاریخ مشروطه ایران (احمد کسروی) و... بی‌اعتنا باشیم؟
چگونه می‌توان از قتلعام سال ۶۷ نوشت و منابعی چون «نه زیستن نه مرگ» و «کلاغ و گل سرخ» و... را پشت گوش انداخت و در عوض پای منبر امثال «حاج رضا» نشست؟
چرا در باره موضوعی که اشراف کافی نداریم می‌نویسیم؟ چرا سخنانی را که از سر مهر و دوستی (بله از سر مهر و دوستی) گفته می‌شود به دل می‌گیریم؟

برگردیم به سخن «آقا بزرگ»
بزرگ علوی دردمندانه می‌گفت قلم روش نباشیم و بخصوص مرید مریدان خود نشویم.
واقعش این است که بسیاری از ما مرید مریدان خود هستیم.
باقی این گفته آید بی زبان
در دل آنکس که دارد نور جان
ــــــــــــــــــــــــــــ
هر ادّعایی باید مستند به دلائل اثباتی باشد.
گاه لازم است قلم و کاغذ و ماوس و تایپ را ببوسیم و کنار بگذاریم.
من بیش و پیش از همه به خودم نهیب می‌زنم و به همین دلیل ادامه ویدیوهای تقویم تاریخ را که (که ۸ ماه آن آماده شده و در یوتیوب موجود است) وسط کار متوقف کردم.
چرا؟ چون نمی‌خواهم چرت و پرت بنویسم. شماری از رویدادهای تاریخ معاصر به مطالعه و دقت بیشتر نیاز داشت و دیدم گزارش های جاافتاده و رسمی که ظاهراً مو درزش نمی‌رود، در موارد بسیار تردید برمی‌دارد. اگر روی آنها مکث نکنم، قلم روش می‌شوم. نه تنها «جبر جّو» مرا می‌گیرد و به غضب بارک الله دچار می‌شوم، به قضاوتهای آلوده هم درمی‌غلطم...
اگرچه کوشیده ام حتی در مورد دشمنان آزادی، انصاف را زیر پا نگذارم و آنچه می‌نویسم عاری از بزرگنمایی باشد، اگرچه برای مقاله کاتین و یان هوس و آشویتس Auschwitz و چائوشسکو و Srebrenica سربرنیتسا و نوترینو Neutrino... به روسیه و لهستان و پراگ و کراکو و بخارست و بلگراد و سارایوو و حول و حوش «سرن» رفتم تا دقیقتر بنویسم.
با اینهمه، به خاطر لحن نوشته ام که گاه با یاد شهیدان می‌گریم و می‌نویسم... و به خاطر خطاها و اشتباهاتی که از آن بی خبرم و در نوشته های من موجود است از اهل دانش و فضل (و همچنین از آقای حاج رضا و راوی محترم ایشان) صمیمانه پوزش می‌خواهم. من خود سراپا اشتباهم.
ـــــــــــــــــــــــــ
عاقبت از ما غبار ماند.
از «حاج رضا» که برایشان سلامتی و طول عمر و اخلاص عمل و نیت خیر آرزومندم، خواهش می‌کنم
- به جای تکرار گزارشهای غیرواقعی،
- به جای پرونده بازی و تائید جعلیات کتاب مصلوب که نویسنده اش خود را به دروغ زندانی سیاسی جا می‌زند،
- به جای سرهم بندی کردن وصیتنامه های زندانیان سیاسی و... (که معلوم است واقعی نیست)
- به جای داستانسرایی و عَلم کردن کتاب موهوم «المکافات الجنایات» (که البته در دکان هیچ عطاری یافت نمی‌شود) و گویا در بمبئی توسط «المنصوربن کاتب لنک هوری» تدوین و نتظیم شده و فقط جناب سعید محسنی نائینی (تحصیلکرده دانشگاه سوربن) اطلاع کافی دارند، (به جای اینها)، به «عمل صالح» دست بزنند.
خوبی گم نمی‌شود. فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ
فردا پس فردا همه به به خاک می‌افتیم و عاقبت از ما غبار ماند.
از ایشان خواهش می کنم به کمک «حاج رضا» های دیگر در ایران،
- عکس امثال ناصریان (محمد مقیسه‌ای) از مسئولین قتلعام سال ۶۷ را که هم اکنون نیز در مسند کار است، تهیه نمایند،
- آمار دقیق همه زندانیانی را که با فتوای هولناک آیت الله خمینی به دار کشیده شدند، بپرسند،
- از متن دومین فتوای آیت‌الله خمینی در سال ۶۷ که بر مبنای آن حدود ۴۰۰ زندانی سیاسی غیرمذهبی به دار کشیده شد، رازگشایی نمایند.
- ناگفته های زندان موسوم به هتل (هتل اموات) در اصفهان را که پیشتر هم وعده داده بودند شرح دهند...
نیازی هم به یک کلاغ، چهل کلاغ کردن نیست.
در میهن ستمدیده ما، استبداد زیر پرده دین به اندازه کافی به اعتماد مردم ایران ترکش زده و جفا کرده است.
ـــــــــــــــــــ
«احکام دهگانه ی شاهرودی- خمینی در باره تجاوز، شکنجه و کشتار»
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=20114
ادّعا شده شماری از زندانیان سیاسی که دهه ۶۰ در زندان هتل اصفهان (هتل اموات) بوده اند، گفته های مرا که نشان می‌دهد گزارشهای حاج رضا واقعی نیست زیر سئوال برده اند.
راوی محترم قصه های «حاج رضا» در تلویزیون میهن به جناب آقای سعید بهبهانی فرموده اند:
«بنده ایمیلهایی دریافت کردم و کسانی بودند در زندان آنجا (هتل اموات) که می گویند نخیر، (مطالبی که جاج رضا از هتل اموات گفته) صحت داره... »
اگر ادعای فوق واقعی است، از آن زندانیان دعوت می‌کنم بی معطلی دلائل خودشان را همین امروز (و نه فردا) منتشر کنند.
منتظر می‌مانم. هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.
من آنچه را نوشته ام یقین دارم و به قول مارتین لوتر:
Hier stehe ich, ich kann nicht anders
اینجا ایستاده ام و جز این کاری از من ساخته نیست.
با تاریکی نمیشه سراغ تاریکی رفت. گزارشهای دروغ در مورد زندان
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=27068
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com