نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

آقای غفوری آزادیت مبارک.

غفوری و حقوق بشر در ایران


از آثار استاد غفوری در این دوره می‌توان به "برنامه ایمان آورده‌ها، بیایید این‌گونه باشیم، با دستورات اسلام آشنا شویم، کوثر قرآن، به گفتار آنان بیاندیشیم؛ شامل چهار درس زندگی، ده گفتار امام حسین، پیام رسان عاشور" اشاره کرد. او کتاب‌های "نظام اجتماعات اسلام، انفال یا ثروت‌های عمومی و خطوط اصلی در نظام اقتصادی اسلام" را برای شناخت ابعاد اجتماعی و اقتصاد اسلامی به رشته تحریر درآورد.

کتاب "اسلام و اعلامیه جهانی حقوق‌بشر" از مهم‌ترین آثار وی به شمار می‌رود که او را در زمره نخستین روحانیونی که به پیوند اسلام و این مفهوم مدرن اندیشیده قرار می‌دهد. گلزاده غفوری که پیش از انقلاب سابقه تدریس زبان انگلیسی در مدرسه علوی را داشت، سال ها به خاطر فعالیت‌های مبازاتی و آزادی‌خواهانه‌اش در دوران حکومت شاهنشاهی به منطقه گیلان دماوند تبعید شد.

از رای منفی به ولایت فقیه تا اعدام فرزندان

با آغاز انقلاب اسلامی دکتر غفوری به عنوان نفر دوم منتخب تهران وارد مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان قانون اساسی شد. وی در مجلس خبرگان قانون اساسی به اتفاق آیت‌الله طالقانی و مرتضی حائری یزدی و مهندس سحابی از جمله کسانی بود که به ولایت فقیه رای منفی داد.

گلزاده غفوری نه با اصل پنجم قانون اساسی موافق بود، نه با دادن یک مقام ویژه قدرت به روحانیت در امر حکومت اعتقادی داشت او به ویژه با اصل 110 قانون اساسی و دادن فرماندهی کل قوا مخالفت می‌کرد. غفوری با بسیاری از موارد قانون اساسی که به پیش‌نویس قانون اساسی اضافه شد، مخالفت کرد. ایشان از طرفدار «جمهوری دموکراتیک اسلامی» می کردند. مساله‌ای که مهندس بازرگان هم آن را قبل از رای گیری 12 فروردین مطرح کرد،

در سال آخر دوران نمایندگی ماموران به منزل او هجوم بردند و دو فرزند او به نام‌های محمد صادق و محمد کاظم غفوری را بازداشت کردند. این آزاد مرد شجاعانه در اعتراض به این امر در راهروهای مجلس شورای اسلامی دست به تحصن زد، تحصنی چند ماهه که تا پایان دوره اول مجلس شورای اسلامی به طول انجامید و هر چقدر بیشتر طول کشید،‌ دردناک‌تر شد.

گلزاده غفوری دوبار در مجلس تحصن کرد، بار اول در اوائل سال 1360 اتفاق افتاد؛ زمانی که به برخی از نمایندگان در صحن علنی مجلس حملاتی صورت گرفت و تعدادی از نمایندگان بر روی دیگر نمایندگان اسلحه کشیدند.*


گلزاده غفوری تحصن دیگری بعد از حوادث خرداد 1360 پیش آمد، زمانی که من دیگر به مجلس نمی‌رفتم. آقای غفوری به خاطر اینکه فرزندانشان را بازداشت کرده بودند، در یک گوشه راهرو مجلس چندین ماه تحصن کردند، اما با این وجود فرزندان ایشان هر دو همان زمان اعدام شدند. بعد از آن ایشان تا پایان دوره نمایندگی در مجلس در یک شرایط حصر و تحصن به سر برد، در واقع بعد از 30 خرداد 1360 ایشان عملا از حق نمایندگی محروم شد .در دوران تحصن بسیاری خواستند او را از مجلس بیرون کنند و اجازه ندهند تحصنش ادامه پیدا کند.


ز پایان دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی دکتر علی گلزاده غفوری خواسته و ناخواسته از صحنه سیاسی کشور کنار کشید، اما برخورد حکومت با او و خانواده‌اش پایان نیافت. دختر او مریم گلزاده غفوری و دامادش علیرضا حاج صمدی در سال 62 به اتهام ارتباط با مجاهدین بازداشت و بعد از 5 سال، در سال 1367 طی اعدام‌های دسته جمعی در زندان‌های ایران، اعدام شدند.

"انزوا و ترک صحنه‌ی سیاست به ایشان تحمیل شد. ایشان تا پایان دوره مجلس اول عملا تحت نظر بود و هیچ آزادی عملی از خود نداشت. فرزندان او را اعدام کرده و در شرایط بسیار سخت و دشواری زندگی می‌کرد. در مورد او در طی این سه دهه می‌توان گفت از سال 1360 تا دو روز قبل که درگذشت، در زندان و حصر به سر می‌برده است. زندگی او در طی این ساله‌ها به ما این امکان را می دهد که در مورد مرگ به او بگوییم؛ آقای غفوری آزادیت مبارک."

Modifier la taille du lecteur Regarder cette vidéo dans une nouvelle fenêtre MUST SEE.Heroic fight against anti-riot27 dec مقابله مردم با سپاه تهران


علم‌ و هنر پارسيان‌

ویلی دو رانت

هنر زندگي‌، از هر چيز مهم‌تر بود

8-1- پارسيان‌، جز هنر زندگي‌، هيچ‌ هنري‌ به‌ فرزندان‌ خود نمي‌آموخته‌اند. ادبيات‌ در نظر ايشان‌ همچون‌ تجملي‌ بود كه‌ به‌ آن‌ كمتر نيازمند بودند، و علوم‌ را همچون‌ كالاهايي‌ مي‌دانستند كه‌ واردكردن‌ آنها از بابل‌ امكان‌پذير بود؛ گرچه‌ تمايلي‌ به‌ شعر و افسانه‌هاي‌ خيالي‌ داشتند، اين‌ كار را برعهده‌ي‌ مزدوران‌ و طبقات‌ پست‌ اجتماع‌ مي‌گذاشتند، و لذت‌ سخن‌ گفتن‌ و نكته‌پردازي‌ و لطيفه‌گويي‌ در گفت‌ و شنيد را برتر از لذت‌ خاموشي‌ و تنهايي‌ و مطالعه‌ و خواندن‌ كتاب‌ مي‌شمردند. شعر را، بيش‌ از آنكه‌ از روي‌ نوشته‌ بخوانند، از راه‌ آوازه‌خواني‌ مي‌شنيدند؛ با مردن‌ خنياگران‌، شعر نيز از ميان‌ رفت‌.

پزشكي‌ پارسيان‌

8-2- پزشكي‌ در ابتدا وظيفه‌ي‌ كاهنان‌ بود؛ آنان‌ چنين‌ مي‌پنداشتند كه‌ شيطان‌ 999، 99 بيماري‌ آفريده‌، و هر يك‌ از آنها را بايد به‌ وسيله‌ي‌ مخلوطي‌ از سحر و جادو و مراعات‌ قواعد بهداشت‌ درمان‌ كنند. در معالجه‌ي‌ بيماران‌، توجه‌ به‌ ادعيه‌ و اوراد بيش‌ از توجه‌ به‌ دارو بود، به‌ اين‌ اعتبار كه‌ تعويذ و ورد، اگر سود نداشته‌ باشد، بي‌زيان‌ است‌ و مريض‌ را نمي‌كشد، و درباره‌ي‌ داروها نمي‌توان‌ چنين‌ گفت‌. با وجود اين‌، در آن‌ هنگام‌ كه‌ ثروت‌ پارس‌ زياد شد، فن‌ پزشكي‌ غير ديني‌ رواج‌ پيدا كرد؛ چنان‌ بود كه‌، در زمان‌ اردشير دوم‌، سازمان‌ منظمي‌ براي‌ پزشكان‌ و جراحان‌ پيدا شد؛ مزد آنان‌ را قانون‌، مطابق‌ مقام‌ اجتماعي‌ بيماران‌، تعيين‌ كرد - اين‌ كاري‌ بود كه‌ قانون‌ حموربي‌ نيز پيش‌ از آن‌ كرده‌ بود. علماي‌ ديني‌ را مي‌بايستي‌ به‌ رايگان‌ معالجه‌ كنند؛ درست‌ همان‌گونه‌ كه‌ در ميان‌ ما معمول‌ است‌، پزشكان‌ تازه‌ كار حرفه‌ي‌ خود را با معالجه‌ي‌ كافران‌ و بيگانگان‌ آغاز مي‌كردند، چه‌ هر پزشكي‌، در آغاز كار خود، ناچار بود يك‌ يا دو سال‌ بر روي‌ مهاجران‌ و فقيران‌ آزمايش‌ كند. اين‌، خود، فرمان‌ «پروردگار نور» بود.

شباهت‌ پارسيان‌ و روميان‌!

8-3- پارسيان‌ در مورد هنر، مانند روميان‌، قسمت‌ عمده‌ي‌ توجه‌ آنها به‌ چيزي‌ بود كه‌ از خارج‌ ايران‌ زمين‌ وارد مي‌شد. البته‌ ذوق‌ زيباپسندي‌ داشتند، ولي‌ ساختن‌ چيزهاي‌ زيبا را برعهده‌ي‌

- پارسيان‌، جز هنر زندگي‌، هيچ‌ هنري‌ به‌ فرزندان‌ خود نمي‌آموخته‌اند. ادبيات‌ در نظر ايشان‌ همچون‌ تجملي‌ بود كه‌ به‌ آن‌ كمتر نيازمند بودند، و علوم‌ را همچون‌ كالاهايي‌ مي‌دانستند كه‌ واردكردن‌ آنها از بابل‌ امكان‌پذير بود؛

هنرمندان‌ بيگانه‌، يا بيگانگان‌ هنرمندي‌ كه‌ در داخل‌ خاك‌ ايشان‌ به‌ سر مي‌بردند، مي‌گذاشتند، و پولي‌ را كه‌ براي‌ مزد دادن‌ به‌ اين‌ هنرمندان‌ لازم‌ بود از كشورهاي‌ تابع‌ خود فراهم‌ مي‌كردند. خانه‌هاي‌ زيبا و باغهاي‌ خرم‌ و عالي‌ داشتند، كه‌ گاهي‌ به‌ صورت‌ شكارگاه‌ و محل‌ نگاهداري‌ مجموعه‌هاي‌ گوناگون‌ جانوران‌ در مي‌آمد؛ در خانه‌هاي‌ خود اثاثه‌ي‌ گرانبها جمع‌آوري‌ مي‌كردند؛ از قبيل‌ ميزهايي‌ كه‌ روپوش‌ طلا و نقره‌ داشت‌، يا با اين‌ دو فلز گرانبها منبت‌كاري‌ شده‌ بود؛ و تختهايي‌ كه‌ روپوشهاي‌ عالي‌ آنها را از كشورهاي‌ ديگر وارد مي‌كردند؛ و فرشهاي‌ نرمي‌ كه‌ همه‌ گونه‌ رنگهاي‌ زمين‌ و آسمان‌ بر آنها ديده‌ مي‌شد و كف‌ اطاقهاي‌ خود را با آن‌ مفروش‌ مي‌كردند. در جامهاي‌ زرين‌ شراب‌ مي‌نوشيدند، و ميزها و طاقچه‌هاي‌ اطاق‌ را با گلدانهاي‌ ساخت‌ بيگانگان‌ مي‌آراستند؛ آواز خواندن‌ و رقصيدن‌ را دوست‌ داشتند و از نواختن‌ چنگ‌ و ني‌ و طبل‌ و دف‌ لذت‌ مي‌بردند. گوهرهاي‌ گرانبها در نزد ايشان‌ فراوان‌ بود و با آنها از تاج‌ و گوشواره‌ گرفته‌ تا دستبند و كفشهاي‌ مرصع‌ مي‌ساختند؛ مردان‌ نيز به‌ زيور آلات‌ علاقه‌مند بودند و گوش‌ و گردن‌ و بازوهاي‌ خود را با آنها مي‌آراستند. مرواريد و ياقوت‌ و زمرد و لاجورد را از خارج‌ وارد مي‌كردند، ولي‌ فيروزه‌ را از كانهاي‌ پارس‌ به‌ دست‌ مي‌آوردند؛ از همين‌ سنگ‌ گرانبها بود كه‌ ثروتمندان‌ مهرهاي‌ خود را تهيه‌ مي‌كردند. سنگهاي‌ گرانبها را به‌ صورتهاي‌ عجيب‌ و غريب‌ مي‌تراشيدند و، به‌ گمان‌ خود، آنها را به‌ صورت‌ ديوان‌ و شياطين‌ معروف‌ در مي‌آوردند. شاه‌ بر تخت‌ زريني‌ مي‌نشست‌ كه‌ آسمانه‌ي‌ طلايي‌ بر بالاي‌ آن‌ بود و پايه‌هاي‌ زرين‌ داشت‌.

معماري‌ عالي‌ ايرانيان‌ پارس‌

8-4- در هنر معماري‌ بود كه‌ پارسيان‌ شيوه‌ي‌ خاصي‌ براي‌ خود داشتند. در روزگار كوروش‌، داريوش‌ اول‌، و خشيارشاي‌ اول‌، گورها و كاخهايي‌ ساخته‌اند كه‌ باستان‌ شناسان‌ مقدار كمي‌ از آنها را از خاك‌ بيرون‌ آورده‌اند؛ پس‌ از اين‌ نيز دو مورخ‌ خستگي‌ناپذير - بيل‌ و كلنگ‌ - چيزهايي‌ را براي‌ ما اكتشاف‌ خواهند كرد كه‌ مايه‌ي‌ زياد شدن‌ حس‌ قدرشناسي‌ ما نسبت‌ به‌ هنر پارسي‌ خواهد بود. اسكندر، برخلاف‌ آنچه‌ در پرسپوليس‌، كرد، قبر كوروش‌ را در پازارگاد براي‌ ما باقي‌ گذاشت‌. راه‌ كاروانرو اكنون‌ از كنار صفه‌ي‌ برهنه‌اي‌ مي‌گذرد كه‌ روزگاري‌ كاخ‌ كوروش‌ بر آن‌ سر به‌ فلك‌ كشيده‌ بود؛ از آن‌ كاخها، جز چند ستون‌ شكسته‌ كه‌ اينجا و آنجا پراكنده‌ شده‌، يا سر در و سر پنجره‌اي‌ كه‌ نقش‌ برجسته‌ي‌ كوروش‌ بر آنها ديده‌ مي‌شود، چيزي‌ بر جاي‌

بناهاي‌ باستاني‌ ديگر پارسي‌، كه‌ از آسيب‌ جنگها و چپاولها و دزديها و اثر مخرب‌ آب‌ و هوا، در ظرف‌ مدت‌ دو هزار سال‌، رسته‌ و برجاي‌ مانده‌، خرابه‌هاي‌ كاخهاي‌ سلطنتي‌ است‌. نخستين‌ شاهان‌ پارسي‌ در اكباتان‌ براي‌ خود اقامتگاهي‌ با چوب‌ ارز و سرو، پوشيده‌ شده‌ از صفحات‌ فلزي‌، ساخته‌ بودند كه‌ تا زمان‌ پولوبيوس‌ (حوالي‌150 ق‌.م‌) بر پا بود، و اكنون‌ هيچ‌ نشانه‌اي‌ از آنها بر جاي‌ نمانده‌ است‌.

نمانده‌ است‌. در نزديكي‌ اين‌ صفه‌، بر دشت‌ مجاور آن‌، گور كوروش‌ ديده‌ مي‌شود، كه‌ اثر گذشت‌ بيست‌ و پنج‌ قرن‌ زمان‌ بر آن‌ مشهود است‌؛ اين‌ قبر سنگي‌ ساده‌، كه‌ شكل‌ و حالت‌ يوناني‌ دارد، با ارتفاعي‌ نزديك‌ يازده‌ متر، بر روي‌ سكويي‌ از سنگ‌ قرار گرفته‌ است‌؛ شك‌ نيست‌ كه‌ اين‌ اثر تاريخي‌ بلندتر از آنچه‌ اكنون‌ مي‌نمايد بوده‌ و پايه‌اي‌ متناسب‌ با بزرگي‌ خود داشته‌ است‌. گور كوروش‌ امروز برهنه‌ و دور افتاد و بي‌پيرايه‌ به‌ نظر مي‌رسد، و هيئت‌ آن‌ آدمي‌ را به‌ ياد زيبايي‌ گذشته‌ي‌ اين‌ ساختمان‌ مي‌اندازد، كه‌ از آن‌ تقريباً هيچ‌ اثري‌ بر جاي‌ نمانده‌ است‌؛ سنگهاي‌ شكسته‌ و فروريخته‌ تنها ما را به‌ اين‌ فكر مي‌اندازد كه‌ جسم‌ بي‌جان‌، در مقابل‌ تصرفات‌ روزگار، بسيار بيش‌ از آدميزاد ايستادگي‌ به‌ خرج‌ مي‌دهد. از اين‌ بناء چون‌ مقدار زيادي‌ به‌ طرف‌ جنوب‌ پيش‌ برويم‌، در نزديكي‌ تخت‌ جمشيد (پرسپوليس‌)، به‌ «نقش‌ رستم‌» مي‌رسيم‌ كه‌ در آنجا قبر داريوش‌ اول‌، همچون‌ معبدي‌ هندي‌، در دل‌ كوه‌ كنده‌ شده‌، و دهانه‌ي‌ آن‌ به‌ صورتي‌ است‌ كه‌ چون‌ شخص‌ آن‌ را مي‌بيند، به‌ جاي‌ دهانه‌ي‌ مقبره‌، مدخل‌ كاخي‌ در نظر وي‌ مجسم‌ مي‌شود. در كنار در، كه‌ زياد بلند نيست‌، چهار ستون‌ باريك‌ با سنگ‌ تراشيده‌ شده‌؛ بر بالاي‌ در، نقش‌ برجسته‌ي‌ اشخاصي‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ مردم‌ كشورهاي‌ تابع‌ پارس‌ را نمايش‌ مي‌دهند؛ چنان‌ است‌ كه‌ گويي‌ بر روي‌ بامي‌ ايستاده‌ و شاهنشاه‌ را، كه‌ مشغول‌ پرستش‌ اهور مزدا و ماه‌ است‌، بر تختي‌ برداشته‌اند. فكري‌ كه‌ در ساختن‌ اين‌ نقش‌ برجسته‌ به‌ كار رفته‌، و همچنين‌ طريقه‌ي‌ اجراي‌ آن‌، از سادگي‌ و ظرافت‌ حكايت‌ مي‌كند.

8-5- بناهاي‌ باستاني‌ ديگر پارسي‌، كه‌ از آسيب‌ جنگها و چپاولها و دزديها و اثر مخرب‌ آب‌ و هوا، در ظرف‌ مدت‌ دو هزار سال‌، رسته‌ و برجاي‌ مانده‌، خرابه‌هاي‌ كاخهاي‌ سلطنتي‌ است‌. نخستين‌ شاهان‌ پارسي‌ در اكباتان‌ براي‌ خود اقامتگاهي‌ با چوب‌ ارز و سرو، پوشيده‌ شده‌ از صفحات‌ فلزي‌، ساخته‌ بودند كه‌ تا زمان‌ پولوبيوس‌ (حوالي‌150 ق‌.م‌) بر پا بود، و اكنون‌ هيچ‌ نشانه‌اي‌ از آنها بر جاي‌ نمانده‌ است‌. با شكوه‌ترين‌ آثار ايران‌ باستاني‌، كه‌ در اين‌ اواخر به‌ تدريج‌ از زير خاك‌ رازدار و ممسك‌ بيرون‌ آمده‌، پلكانهاي‌ سنگي‌ و صفه‌ها و ستونهاي‌ تخت‌جمشيد است‌. در اين‌ نقطه‌، داريوش‌ كبير، و شاهاني‌ كه‌ پس‌ از وي‌ آمدند، كاخهايي‌ بنا نهادند تا، بدين‌ وسيله‌، مدتي‌ را كه‌ پس‌ از آن‌ نامشان‌ فراموش‌ مي‌شد درازتر كنند. اين‌ پلكانهاي‌ بزرگ‌ و باشكوهي‌ كه‌ شخص‌ را از زمين‌ هموار به‌ بالاي‌ پشته‌اي‌ كه‌ كاخها بر آن‌ ساخته‌ شده‌ مي‌رساند، در سراسر تاريخ‌ معماري‌ جهان‌، هيچ‌ نظيري‌ ندارد. به‌ احتمال‌ قوي‌، پارسيان‌ اين‌ شكل‌ ساختن‌ پله‌ را از پلكانهاي‌ مخصوص‌ برجها يا «زيگوراتها»ي‌ بين‌النهرين‌، كه‌ برگرد آن‌ برجها

ولي‌ پلكانهاي‌ تخت‌ جمشيد خصوصياتي‌ دارد كه‌ منحصر به‌ خود آن‌ است‌؛ به‌ اين‌ معني‌ كه‌ به‌ اندازه‌اي‌ وسيع‌، و بالا رفتن‌ از آنها آسان‌، است‌ كه‌ ده‌ سوار مي‌توانند پهلو به‌ پهلو از آنها بالا روند (فرگوسن‌ اين‌ پلكانها را عالي‌ترين‌ نمونه‌ي‌ پلكانهايي‌ مي‌داند كه‌ در تمام‌ نقاط‌ عالم‌ ساخته‌ شده‌). اين‌ پله‌ها همچون‌ مدخل‌ باشكوهي‌ است‌، و ما را به‌ صفه‌اي‌ مي‌رساند كه‌ ميان‌ شش‌ تا پانزده‌ متر از سطح‌ زمين‌ بلندتر است‌؛ آن‌ صفه‌ در حدود پانصدمتر طول‌ و سي‌صدمتر عرض‌ دارد، و كاخهاي‌ شاهي‌ را بر روي‌ آن‌ ساخته‌ بودند (در زير اين‌ صفه‌، شبكه‌ي‌ توبرتويي‌، براي‌ بيرون‌ بردن‌ فاضلاب‌، ساخته‌ شده‌ كه‌ قطر مقطع‌ آن‌ نزديك‌ دو متر است‌، و بيشتر آن‌ را از ميان‌ سنگهاي‌ سخت‌ كوه‌ بريده‌اند).

مي‌گشته‌، اقتباس‌ كرده‌ بودند، ولي‌ پلكانهاي‌ تخت‌ جمشيد خصوصياتي‌ دارد كه‌ منحصر به‌ خود آن‌ است‌؛ به‌ اين‌ معني‌ كه‌ به‌ اندازه‌اي‌ وسيع‌، و بالا رفتن‌ از آنها آسان‌، است‌ كه‌ ده‌ سوار مي‌توانند پهلو به‌ پهلو از آنها بالا روند (فرگوسن‌ اين‌ پلكانها را عالي‌ترين‌ نمونه‌ي‌ پلكانهايي‌ مي‌داند كه‌ در تمام‌ نقاط‌ عالم‌ ساخته‌ شده‌). اين‌ پله‌ها همچون‌ مدخل‌ باشكوهي‌ است‌، و ما را به‌ صفه‌اي‌ مي‌رساند كه‌ ميان‌ شش‌ تا پانزده‌ متر از سطح‌ زمين‌ بلندتر است‌؛ آن‌ صفه‌ در حدود پانصدمتر طول‌ و سي‌صدمتر عرض‌ دارد، و كاخهاي‌ شاهي‌ را بر روي‌ آن‌ ساخته‌ بودند (در زير اين‌ صفه‌، شبكه‌ي‌ توبرتويي‌، براي‌ بيرون‌ بردن‌ فاضلاب‌، ساخته‌ شده‌ كه‌ قطر مقطع‌ آن‌ نزديك‌ دو متر است‌، و بيشتر آن‌ را از ميان‌ سنگهاي‌ سخت‌ كوه‌ بريده‌اند). در آنجا كه‌ پله‌ها از دو طرف‌ به‌ يكديگر مي‌رسد، دروازه‌ي‌ سنگي‌ بزرگي‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ در دو طرف‌ آن‌، دو مجسمه‌ي‌ گاو بالدار با سرآدمي‌ نصب‌ شده‌ و زشت‌ترين‌ آثار بازمانده‌ي‌ هنر آشوري‌ را نمايش‌ مي‌دهد. در طرف‌ راست‌ اين‌ دروازه‌، شاهكار بناهاي‌ پارسي‌ قرار داشته‌، كه‌ اكنون‌ به‌ نام‌ «كاخ‌ چهلستون‌» خوانده‌ مي‌شود؛ و آن‌ تالار بزرگي‌ بوده‌ است‌ كه‌ به‌ زمان‌ خشيارشاي‌ اول‌ ساخته‌ شده‌ و، با اطاقهاي‌ متصل‌ به‌ آن‌، مساحتي‌ در حدود 9000 متر مربع‌ را فرا مي‌گرفته‌ است‌؛ اگر براي‌ وسعت‌ بنا اهميتي‌ قائل‌ باشيم‌، بايد گفت‌ كه‌ اين‌ كاخ‌ از معبد پهناور كرتك‌ و از هر كليساي‌ اروپايي‌، جز كليساي‌ ميلان‌، بزرگ‌تر بوده‌ است‌. براي‌ رسيدن‌ به‌ اين‌ تالار بزرگ‌ از پله‌هاي‌ ديگري‌ مي‌گذريم‌ كه‌ در دو طرف‌ آن‌، براي‌ زينت‌، ديوارهاي‌ سنگي‌ كوتاهي‌ قرار دارد، و بر آنها نقش‌ برجسته‌هاي‌ بسيار عالي‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ بهترين‌ نقش‌ برجسته‌هايي‌ است‌ كه‌ تاكنون‌ در ايران‌ به‌ دست‌ آمده‌. از هفتاد و دو ستوني‌ كه‌ در كاخ‌ خشيارشا بر پا بوده‌، اكنون‌ در ميان‌ ويرانه‌ها، هنوز سيزده‌ تاي‌ آنها سرپاست‌ و، مانند تنه‌ي‌ درختان‌ خرما در ميان‌ واحه‌اي‌ خشك‌، به‌ نظر مي‌رسد، اين‌ ستونهاي‌ شكسته‌ از آن‌ دسته‌ از كارهاي‌ بشري‌ به‌ شمار مي‌رود كه‌ تقريباً به‌ سرحد كمال‌ رسيده‌ است‌ و از نظاير خود را در مصر قديم‌ و يونان‌ بلندتر است‌، و ارتقاع‌ غير متعارفي‌ نوزده‌ متر را دارد. تنه‌ي‌ اين‌ ستونها چهل‌ و هشت‌ ترك‌ ناوداني‌ دارد، و پايه‌ي‌ آنها به‌ صورت‌ كاسه‌ي‌ زنگي‌ است‌ كه‌ برگهاي‌ وارونه‌ آنها را پوشانيده‌ است‌. سرستونها غالباً شكل‌ گلهاي‌ پيچيده‌ي‌ «يوني‌» را دارد، و بر بالاي‌ آن‌ دو پارچه‌ سنگ‌، كه‌ به‌ صورت‌ سروگردن‌ دو گاو نر تراشيده‌ شده‌، پشت‌ به‌ پشت‌ واقع‌ است‌، كه‌ حمالهاي‌ سقف‌ بر روي‌ آنها قرار مي‌گرفته‌. شك‌ نيست‌ كه‌ حمالهاي‌ سقف‌ چوبي‌ بوده‌ است‌، زيرا اين‌ ستونهاي‌ ظريف‌ و شكننده‌، كه‌ از يكديگر فاصله‌ي‌ زياد دارند، هرگز تحمل‌ بار بسيار سنگين‌ تخته‌سنگهاي‌ بزرگ‌ پيشاني‌ را نداشته‌اند. دور درها و پنجره‌ها را با سنگ‌ سياه‌ صيقليي‌ ساخته‌ بودند كه‌ مانند چوب‌ آبنوس‌ درخشندگي‌ داشت‌؛ ديوارها آجري‌ بود، ولي‌، با سفالهاي‌ لعابدار خوشرنگ‌ درخشان‌، روي‌ آنها را با نقش‌ گلها و جانوران‌ پوشانده‌ بودند. جنس‌ ستونها و مجرديها و پله‌ها از سنگ‌ آهكي‌ سفيد زيبا يا مرمر كبود سخت‌ است‌. پشت‌ « چهلستون‌ »، و در طرف‌ خاور آن‌، « تالار صد ستون‌ » قرار داشته‌. از اين‌ تالار، جز يك‌ ستون‌ و از اره‌هاي‌ خارجيي‌ كه‌ حدود آن‌ را نشان‌ مي‌دهد، چيزي‌ بر جاي‌ نمانده‌

در خصوص‌ هنر پارسي‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ حكايت‌ از تعاملات‌ جهاني‌ پارسيان‌ دارد: شكل‌ خارجي‌ قبر كوروش‌ از ليديا گرفته‌ شده‌؛ ستونهاي‌ باريك‌ نظير ستونهاي‌ آشوري‌ است‌، كه‌ آنها را تكميل‌ كرده‌اند؛ رديف‌بندي‌ ستونها و نقش‌ برجسته‌ها، خود، گواهي‌ مي‌دهد كه‌ از تالارهاي‌ ستون‌دار مصر و نقوش‌ آن‌ الهام‌ گرفته‌ شده‌؛ سر ستونهاي‌ به‌ شكل‌ جانوران‌ همچون‌ مرضي‌ است‌ كه‌ از نينوا و بابل‌ به‌ پارس‌ سرايت‌ كرده‌ بود. ولي‌ آنچه‌ مايه‌ي‌ امتياز هنر پارسي‌ است‌، و آن‌ را قائم‌ به‌ ذات‌ و مستقل‌ و مشخص‌ از معماريهاي‌ ديگر ساخته‌، همان‌ جمع‌شدن‌ اين‌ عناصر مختلف‌ و هماهنگ‌ ساختن‌ آنها با يكديگر بوده‌ است‌؛

است‌. شايد اين‌ دو كاخ‌ زيباترين‌ بناهايي‌ باشد كه‌ در جهان‌ قديم‌ و جديد به‌ دست‌ آدميزاد ساخته‌ شده‌ است‌.

8-6- اردشير اول‌ و اردشير دوم‌ در شوش‌ كاخهايي‌ ساختند كه‌ از آنها جز آثار شالوده‌ چيزي‌ بر جاي‌ نيست‌. بناي‌ آن‌ كاخها با آجر بود و روي‌ آنها را با زيباترين‌ سفال‌ لعابدار پوشانده‌ بودند. در ضمن‌ كاوشهاي‌ شوش‌، « نقش‌ ديواري‌ تيراندازان‌ » به‌ دست‌ آمده‌، كه‌ به‌ احتمال‌ قوي‌ صورت‌ «جاودانان‌»، يعني‌ جاندران‌ و پاسبانان‌ خاص‌ شاهنشاه‌، را نمايش‌ مي‌دهد. در ضمن‌ تماشاي‌ اين‌ نقش‌، چنان‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اين‌ تيراندازان‌ با شكوه‌، بيش‌ از آنكه‌ قصد جنگ‌ داشته‌ باشند، خود را آراسته‌اند تا در جشني‌ در باري‌ شركت‌ كنند. جامه‌ هايي‌ بر تن‌ دارند كه‌ با رنگ‌ درخشان‌ خود توجه‌ را جلب‌ مي‌كند؛ پيچ‌ و خم‌ موهاي‌ سر و رويشان‌ مايه‌ي‌ شگفتي‌ مي‌شود؛ با غرور و نيرومندي‌ خاصي‌ نيزه‌هاي‌ خود را، كه‌ نشانه‌ي‌ منصب‌ رسمي‌ ايشان‌ است‌، به‌ دست‌ گرفته‌اند. نقاشي‌ و پيكر تراشي‌، در شوش‌ و ساير پايتختهاي‌ پارس‌، عنوان‌ هنر مستقلي‌ نداشت‌، بلكه‌ از شاخه‌هاي‌ معماري‌ به‌ شمار مي‌رفت‌؛ به‌ همين‌ جهت‌، بيشتر مجسمه‌ها كار دست‌ هنرمنداني‌ بود كه‌، براي‌ همين‌ كار، آنان‌ را از آشور و بابل‌ و يونان‌ به‌ پارس‌ آورده‌ بودند.

8-7- در خصوص‌ هنر پارسي‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ حكايت‌ از تعاملات‌ جهاني‌ پارسيان‌ دارد: شكل‌ خارجي‌ قبر كوروش‌ از ليديا گرفته‌ شده‌؛ ستونهاي‌ باريك‌ نظير ستونهاي‌ آشوري‌ است‌، كه‌ آنها را تكميل‌ كرده‌اند؛ رديف‌بندي‌ ستونها و نقش‌ برجسته‌ها، خود، گواهي‌ مي‌دهد كه‌ از تالارهاي‌ ستون‌دار مصر و نقوش‌ آن‌ الهام‌ گرفته‌ شده‌؛ سر ستونهاي‌ به‌ شكل‌ جانوران‌ همچون‌ مرضي‌ است‌ كه‌ از نينوا و بابل‌ به‌ پارس‌ سرايت‌ كرده‌ بود. ولي‌ آنچه‌ مايه‌ي‌ امتياز هنر پارسي‌ است‌، و آن‌ را قائم‌ به‌ ذات‌ و مستقل‌ و مشخص‌ از معماريهاي‌ ديگر ساخته‌، همان‌ جمع‌شدن‌ اين‌ عناصر مختلف‌ و هماهنگ‌ ساختن‌ آنها با يكديگر بوده‌ است‌؛ سليقه‌ي‌ اشرافي‌ پارس‌ به‌ ستونهاي‌ هولناك‌ و توده‌هاي‌ سنگين‌ بين‌النهرين‌ رقت‌ و لطافتي‌ بخشيده‌ و، از تركيب‌ آنها، درخشندگي‌ و رونق‌ و تناسب‌ و هماهنگي‌ تخت‌ جمشيد را به‌ وجود آورده‌ است‌. وصف‌ اين‌ تالارها و كاخها كه‌ به‌ گوش‌ يونانيان‌ مي‌رسيد اسباب‌ حيرت‌ و تعجب‌ آن‌ مردم‌ مي‌شد؛ سياحان‌ پركار و سياستمداران‌ موشكاف‌ يوناني‌، از هنرهاي‌ ايران‌ و تجملات‌ آن‌ سرزمين‌، براي‌ همشهريان‌ خود خبرهايي‌ مي‌بردند كه‌ مايه‌ي‌ تحريك‌ احساساتشان‌ مي‌شد و آنان‌ را به‌ رقابت‌ با پارس‌ بر مي‌انگيخت‌. به‌ اين‌ ترتيب‌ بود كه‌ يونانيان‌، هر چه‌ زودتر، سرستونهاي‌ دو طرفي‌ و مجسمه‌ي‌ سروگردن‌ جانوران‌ را، كه‌ در كاخهاي‌ پرسپوليس‌ بر روي‌ ستونهاي‌ بلند و باريك‌ قرار داشت‌، تغيير شكل‌ دادند و سرستونهاي‌ صاف‌ و بي‌پيرايه‌ي‌ ستونهاي‌ يوني‌ را ساختند؛ آن‌ گاه‌، با كاستن‌ از درازي‌ ستونها، بر استحكام‌ آنها افزودند و آنها را به‌ صورتي‌ درآوردند كه‌ تحمل‌ حمالهاي‌ سنگي‌ يا چوبيي‌ را كه‌ بر روي‌ آنها مي‌گذاشتند داشته‌ باشد. حق‌ اين‌ است‌ كه‌ بگوييم‌ براي‌ رسيدن‌ از تخت‌ جمشيد به‌ آتن‌، از لحاظ‌ معماري‌، يك‌ گام‌ بيشتر فاصله‌ نبود. تمام‌ سرزمينهاي‌ خاور نزديك‌، كه‌ در شرف‌ خواب‌ مرگ‌ آلود هزار ساله‌ بودند، خود را آماده‌ي‌ آن‌ مي‌كردند كه‌ ميراث‌ باستاني‌ خويش‌ را در پاي‌ يونان‌ بريزند.

منبع: کانون ایرانی پژوهشکران فلسفه و حکمت

گزارشی از انتشار مجموعه آثار مارکس و انگلس ازابتدا تا امروز

چرخش متن شناسانه

از گرالد هوبمَن / ترجمه سیما راستین

چهار شنبه ۹ دی ۱۳۸۸ - ۳۰ دسامبر ۲۰۰۹

marx.jpg
توضیح مترجم:
این مقاله، که اصل آلمانی آن در مجله‌ی "اطلاعات فلسفه" چاپ شده، گزارشی است درباره‌ی مجموعه‌ی آثار مارکس و انگلس و اینکه انتشار این مجموعه هم اینک در چه وضعی است و کار تا کجا پیش رفته است. مشخصات اصل مقاله چنین است:
Gerald Hubmann, "Philologische Wende. Geschichte und aktuelle Arbeit der Marx-Engels-Gesamtausgabe", in: Information Philosophie, Nr. 4, Oktober 2008, S. 56-60"
نویسنده مقاله، دکتر گرالد هوبمَن معاون پرفسور مانفرد نوی‌هاوس (Manfred Neuhaus)، رئیس پروژه انتشار مجموعه آثار مارکس و انگلس در آکادمی علوم برلین-براندنبورگ است. هوبمن بر این نظر است که چرخش سال ۱۹۸۹، که نماد آن فروریختن دیوار برلین است و پایان دوره‌ی "سوسیالیسم عملا موجود" را رقم می‌زند، این امکان را فراهم آورده که مارکس‌شناسی فیلولوژیک پا گیرد و جای قرائت ایدئولوژیک مارکس را بگیرد. این پرسش اما مطرح است که: آیا سیاست‌زدایی از مارکس و از این طریق بی‌خطر کردن وی، خود رویکردی ایدئولوژیک نیست؟ آیا نگاه متن‌شناسانه‌ ناب به متن‌های مارکس، باعث نمی‌شود "تفسیر جهان"، به جای "تغییر جهان" بنشیند، ایده‌ی مارکسی مطرح شده در تزهای فوئرباخ نادیده گرفته شود و با این کار نوشته‌های مارکس معنای نیت‌شده خود را از دست دهند و باز تحریف شوند؟

تا سال ۱۹۸۹ بر انتشار مجموعه آثار کارل مارکس و فریدریش انگلس، شیوه‌ ویرایشگری سیاسی ایدئولوژیک غلبه داشت. با تغییر زمانه، امکان پژوهشهایی با سمت‌گیری متن شناسانه در مورد این آثار فراهم شد. در این نوشته کوشش می‌شود که ابتدا مراحل طی شده در مسیر انتشار نوشته‌های مارکس− انگلس توضیح داده شده و سپس چشم‌اندازهای نوینی که برآمده از چرخش فیلولوژیک هستند، ترسیم شود.
دشواریهای پرداختن به آثار بازمانده از مارکس بلافاصله پس از مرگ او آغاز می‌شود. مارکس فقط جلد اول کاپیتال را خودش منتشر کرده بود، آنهم نخست در سال ۱۸۷۶ و پس از آن هر بار با افزایش تغییراتی در چاپهای بعدی. دومین جلد کاپیتال دوسال پس از مرگ مارکس در سال ۱۸۸۵ با کوشش فریدریش انگلس به چاپ رسید. سومین جلد نیز در سال ۱۸۹۴ با ویراستاری انگلس منتشر شد.
در مقدمه انگلس بر جلد دوم کاپیتال می‌خوانیم که «تعداد پرشمار تحریراتی که غالبا یادداشت‌وار هستند»، آماده‌سازی این اثر را برای انتشار به شدت بغرنج کرده بوده است. انگلس همچنین در جلد سوم از دشواریهای عظیم کار بر روی مطالب و یادداشتهای مارکس گزارش می‌دهد و اینکه در جریان نبوده که مارکس کار بر روی جلد سوم را تا چه حد پیش برده است. انگلس درنهایت، آمیزه‌ای از دست‌نوشته‌های مختلف مارکس را، که در زمانهای مختلف نگاشته شده بودند، ارائه کرد. نحوه پیشبرد کار او را می‌توان چنین ترسیم کرد: از مارکس برای سه بخش نخست از فصل اول جلد سوم، بیش از ۲۰۰ صفحه دست‌نوشته به جای مانده و نیز سرآغازهایی برای سه بخش دیگر. انگلس از این مجموعه، ۴۰ صفحه را بیرون کشیده و به چاپ رسانده است. همچنین فهرست بندی فصلهای جلد سوم کاپیتال، از انگلس است. چهارمین فصل جلد سوم را خود انگلس نوشت ، زیرا در میان نوشته‌های مارکس درباره آن مطلب، فقط یک تیتر پیدا کرده بود.
انگلس سالهای متمادی رمزگشایانه و ویرایش‌گرانه، برای بهترین شکل ارائه آثار به جا مانده از مارکس تلاش کرد. او طبعاً ابزاری مدرن برای متن‌سنجی (Textkritik) در اختیار نداشت. علاوه بر این، هم‌عصرانی مثل ورنر زُمبارت (Werner Sombart) روشی را که انگلس در ویرایش کارهای مارکس برگزیده بود، بسیار موشکافانه و با وسواس می‌پنداشتند و نگرشی را نمایندگی می‌کردند که برمبنای آن می‌بایست، انتقال محتوای دستنوشته‌های مارکس به خوانندگانش، چنان انجام بگیرد که خواندنشان آسان‌تر باشد. از نظرگاه امروزی قابل تأکید است که کتاب کاپیتال در معنای متن شناسانه، به عنوان یک اثر پایان یافته و توسط مؤلف تایید شده، وجود ندارد، زیرا فقط یکی از سه جلد آن را خود کارل مارکس بازنگری و تنظیم کرده بود.
آنچه انگلس را به انتشار جلدهای بعدی کاپیتال برانگیخت، فشار سیاسی موجود در آن زمان بود. پس از مرگ مارکس، دوست و دشمن می‌خواستند بدانند، که بقیه جلدهای کاپیتال چه شده‌اند و برسر بزرگترین اثر تئوریک مارکسیستی، که قرار بود در جلد سومش سقوط محتوم سیستم کاپیتالیستی به اثبات برسد، چه آمده است. بزودی این گمان قوت گرفت که گویا هیچ‌گونه نوشته‌ای وجود نداشته است. بنابراین انگلس با انگیزه‌ای سیاسی تلاش کرد که خصلت نیمه تمام دستنوشته‌های برجای مانده را نادیده گرفته و چنین تلقین کند که با اثری به اتمام رسیده سروکار داریم. کارکردگرایی (فونکسیونالیسم) سیاسی عصر، که تا سال ۱۹۸۹ تداوم یافت، بر هدف انگلس برای ساماندهی وفادارانه به ارثیه مارکس غلبه یافت. به این ترتیب کاپیتال به عنوان متن کارشده اصلی مارکسیسم−لنینیسم ارج و قرب پیدا کرد.
البته دراین میان تلاشهایی برای به پرسش کشیدن تقدم اید‌ئولوژی در امر ویرایش مجموعه آثار، از سوی اندیشمند روسی داوید ریازانوف (David Rjazanov 1870-1938)انجام گرفت. او در سال ۱۹۲۴ کار در زمینه انتشار آثار مارکس و انگلس را آغاز کرد. او پس از انقلاب اکتبر، در مسکو آرشیوی جامع درباره تاریخ اجتماعی اروپا فراهم آورده و ترتیبی داده بود که از بسیاری از دست‌نوشته‌های مارکس و انگلس در آلمان فیلم تهیه شود. ریازانوف ویرایش و چاپ دوباره تمامی آثار به جای مانده از مارکس و انگلس را، از زاویه‌ای تاریخی− سنجش‌گرانه در یک مجموعه ۴۰ جلدی، طرح‌ریزی کرده بود. او بر آن بود که نه فقط نوشته های مورد پسند در آن فضا از دیدگاه سیاست حزبی، بلکه تمامی آثار به جا مانده از مارکس−انگلس را به چاپ برساند. ریازانوف همچنین در نظر داشت که آثار اولیه را موشکافانه مطالعه کرده و ریشه داشتن مارکس در فلسفه ایده‌آلیسم آلمان را مستند کند. در پی این طرح در سال ۱۹۲۷ برای نخستین بار دستنوشته‌های اقتصادی– فلسفی و ایدئولوژی آلمانی به چاپ رسیدند. اما تلاشهای ریازانوف برای تحقق برنامه‌اش دیرپا نبود. او در سال ۱۹۳۰ از حزب اخراج شد و همراه با همکارانش که گئورگ لوکاچ (Georg Lukács) هم یکی از آنها بود، به تبعید فرستاده شد. ریازانوف در سال ۱۹۳۸ به اتهام خیانت، به مرگ محکوم و تیرباران شد. پس از آنکه ریازانوف کنار گذاشته شد، دو جلد دیگر از اولین "مجموعه آثارمارکس−انگلس" مشهور به "مگا" (MEGA = Marx-Engels-Gesamtsaugabe) با هدایت سخت‌کیشانه‌ی حزبی منتشر شد. "مگا"ی مسکو کلا به ۱۱ جلد رسید و انتشار آن در سال ۱۹۳۵ برای همیشه متوقف شد.
از آن پس هدایت کار روی مجموعه آثار را انستیتوی حزبی مارکسیسم−لنینیسم کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به دست گرفت و تا سال ۱۹۶۶ دو چاپ از آثار مارکس و انگلس را به زبان روسی بیرون داد. چاپ دوم این مجموعه (Socinenija) که بین سالهای ۱۹۵۴ و ۱۹۶۶ در ۳۰ جلد، به همراه جلدهای تکمیلی منتشر شد، اهمیت ویژه‌ای دارد. این چاپ، جامعترین ارثیه‌ی مکتوب مارکس و انگلس تا آن هنگام بود. نخست ترجمه‌ روسی آثار چاپ شد، و این این نکته، که همگان از آن خبر ندارند، قابل توجه است که این چاپ روسی اساس چاپ آثار مارکس و انگلس به زبان آلمانی (چاپ مشهور به MEW، که کوته‌نوشت Marx-Engels-Werke است) قرار گرفت. MEW نیز مانند چاپ روسی در ۳۹ جلد همراه با ملحقات، توسط انستیتوی مارکسیسم−لنینیسم کمیته مرکزی "حزب سوسیالیست متحد" جمهوری دموکراتیک آلمان انتشار یافت.
از زاویه ویراستاری، آثار مارکس−انگلس (MEW) ، تصویر متناقضی ارائه می‌کند. از یک سو این چاپ نوعی مجموعه‌ ویراسته مطالعاتی است که مدعی است همه کتاب‌ها و مقاله‌های به اتمام‌رسیده و گزیده‌ای از دست‌نوشته‌ها و طرح‌های مارکس و انگلس و نیز مجموعه نامه‌های آنان را در برگرفته است. از این نظر ، این چاپ، حاوی بزرگترین مجموعه متن‌هاست. از سوی دیگر، مقرر بوده است که این چاپ از آثار، آن گونه که در مقدمه جلد اول با نثر مبارزاتی خاص سوسیالیسم عملاً موجود آمده است، «جنگ‌افزارهای معنوی پرولتاریا را در رزمش علیه بردگی سرمایه‌داری» عرضه کند. بر این پایه، هدف این بوده است که MEW کانون اندیشه‌های سوسیالیستی را بسازد، اما درست همین امر است که باعث می‌شود این ویرایش، عرضه‌ی درست آثار مارکس و انگلس نباشد، زیرا در این ویرایش شیوه گزینش و سرکوب متن پیش گرفته شده است. این امر شامل حذف نامه های نوشته شده به مارکس و انگلس، نوشته‌های سیاسی مارکس مانند "افشاگری‌هایی در مورد تاریخ دیپلوماسی در قرن ۱۸" و به ویژه نوشته‌های فلسفی اولیه می‌شوند که در آغاز کنار گذاشته شده بودند، اما بعداً به دنبال بروز اعتراضاتی از جمله در خود بلوک شرق، در یک جلد ضمیمه انتشار یافتند. از سوی دیگر این ویرایش به تفسیرهایی با انگیزه‌های ایدئولوژیک میدان می‌داد، تفاسیری که به بدفهمی‌ آثار مارکس و انگلس منجر شده و مانع از دیدن آن آثار در متن تاریخی‌‌شان می‌شدند.
درغرب نیز با آثار مارکس رفتاری فارغ از اغراض سیاسی نداشتند. نه درآلمان فدرال و نه در هلند، جاهایی که بیشترین بخش‌های نوشته‌های مارکس در آنها گردآوری شده بودند، و نیز نه در بریتانیا -جایی که مارکس بخش بزرگی از زندگی خود را در آن سپری کرد- تلاشی برای یک ویرایش جامع و سنجشگرانه آثار صورت نگرفت. مارکس از صف کلاسیک‌ها حذف شد. به این جهت بود که MEW، یعنی آن ویرایشی که محصول رژیم آلمان شرقی بود، در غرب نیز مقام نسخه معیار را یافت، از جمله برای مجموعه درسیِ چهارجلدی‌ای که در سال ۱۹۶۶ با گزینش عالی و تفسیر درخشان ایرینگ فچر (Iring Fetscher) منتشر شد. هانس یوآخیم لیبر (Hans-Joachim Lieber) ویراستار مفصل‌ترین گزیده منتشر شده در آلمان غربی، یعنی آن مجموعه شش‌جلدی‌ای که انتشارات کوتا (Cotta) در آغاز دهه ۱۹۶۰ چاپ و منتشر کرد، شکایت می‌کند که همچنان کلیات مارکس–انگلس موجود نیست و او مجبور شده است گزیده‌ی خود را بر مجموعه چاپ شده در آلمان شرقی(MEW) وهمچنین اولین چاپ مجموعه آثار (MEGA) مبتنی سازد. با وجود این، گزیده ویراسته یوآخیم لیبر به نوعی تصحیح مجموعه آثار چاپ شده در آلمان شرقی است: در حالی که در شرق اساس را بر یکدستی و وحدت نوشته‌های مارکس و انگلس گذاشته‌اند، یوآخیم لیبرجداسازی آگاهانه آثار آنان را درست دانسته و مجموعه خالصی از مارکس ارائه کرده است. لیبر علاوه بر این، توجه خود را بر آن دسته از آثار تاریخی-سیاسی مارکس، که در چاپ آلمان شرقی موجود نیستند، و نیز نوشته‌های فلسفی اولیه مارکس متمرکز کرده است. در اینجا نیز می‌بینیم که ویراستاری آثار مارکس متأثر از تنش‌های سیاسی است.
در جمهوری دموکراتیک آلمان تلاشهای پیوسته‌ای برای ادامه کار پژوهشی−انتقادی ریازانوف روی مجموعه آثار یا از سرگیری آن صورت گرفت. در سالهای ۱۹۶۰ والتر اولبریشت (Ulbricht) ، رهبر حزب حاکم در آلمان شرقی، موافقت کرد که یاد "بزرگترین فرزندان خلق آلمان" به این ترتیب گرامی داشته شود. اولبریشت حتی به این منظور نامه‌ای هم به خروشچف نوشت. اما مسکو به قضیه با شک نگریست، زیرا بر این نظر بود که متنهایی که برای پشتیبانی از توپخانه ایدئولوژیک لازم بودند، دیگر به چاپ رسیده‌اند.علاوه برآن مسکو با افزودن صفت "انتقادی" در عنوان یک ویرایش تاریخی−انتقادی مخالف بود. همچنین برای مسکو به‌رغم تأکید بر اهمیت مارکس و انگلس، نامطبوع بود که تحقق این پروژه، چاپ مجموعه پرشمارتری از آثار مارکس و انگس را در بربگیرد که به دوبرابرآثار چاپ شده از لنین بالغ خواهند شد. مسکو در نهایت با چاپ یک مجموعه سیاسی− مطالعاتی موافق بود.
پس از گذشت بیش از ۱۰ سال مذاکره، پروژه مشترک پروجهه آلمان و شوروی برای چاپ مجموعۀ جدیدی از آثار مارکس−انگلس به تحقق رسید: در سال ۱۹۷۵ اولین جلد دومین مجموعه آثار مارکس انگلس (MEGA) منتشر شد. گرچه استفاده از تیتر تاریخی –انتقادی برای این چاپ مجاز نبود، اما اصول ویراستاری در نظر گرفته شده در تدوین آن، دارای مایه‌های تاریخی و انتقادی بودند. این نسخه که چاپ آن در ۱۶۵ مجلد دوگانه (متن ویراسته در یک جلد و حواشی و تعلیقات در جلدی دیگر) ، طرح ریزی شده بود، شامل چهار بخش می‌شد:
(۱) آثار، مقاله‌ها، طرحها در ۳۵ جلد،
(۲) کاپیتال و نوشته‌های تدارکاتی آن در ۱۵ جلد،
(۳) مکاتبات، این بار به صورت کامل، شامل نامه‌های دریافتی در ۴۰ جلد و
(۴) متنهای گزیده شده از کتابهای دیگر، نقل‌قولها، استخراج‌های ادبی، مواد خام نوشته‌ها، حاشیه نویسی‌های اطراف کتابها در ۷۵ جلد.

خط مشی ویراستاری در این پروژه، بر ویرایشگری مدرن آلمانی منطبق بود و کارشناسان شرق وغرب از آن استقبال کردند. این خط مشی اصول اساسی زیر در بر می‌گرفت:






در دانشگاه‌ها و در مراکزی در برلین و مسکو حدود ۱۵۰ ویرایشگر روی این مجموعه که بزرگترین پروژه مشترک شوروی و آلمان در عرصه علوم انسانی بود، کار می‌کردند. اما از آنجاییکه ناشران این مجموعه کمیته‌های مرکزی حزب کمونیست شوروی و حزب سوسیالیست متحد آلمان شرقی بودند، این پروژه نیز به عنوان امری حزبی قلمداد می‌شد و بنابراین از قید و بندهای سیاسی مبرا نبود. معرفی آثار مارکس در مقدمه‌ها و تفسیرها بایستی زیر هدایت «دیدگاه‌های لنین درباره پیدایش، شکل‌گیری و مراحل مختلف تکامل مارکسیسم " انجام می‌گرفتند. در یک جمعبندی میانی پس از انتشار دهمین جلد، حتی از «تشدید استدلالهای آشکارا حزبی در بخش تفاسیر» سخن رفت.
نه فقط در نحوه تفسیر، بلکه در نحوه عرضه متنها نیز دخالت‌هایی با انگیزه سیاسی صورت گرفته است. برای مثال در جلد اول، پرنسیپ تعیین شده برای رعایت ترتیب زمانی در تنظیم متنها رعایت نشده است. از جمله نوشته‌هایی که مارکس در آنها، آن گونه که در تفسیر آنها آمده، «در جدالهای تئوریک و سیاسی زمان خودش دخالت می‌کند»، به شیوه‌ای نمایشی در ابتدای کتاب قرارداده شده‌اند. همچنین ترتیب دادن یک بخش مستقل برای کاپیتال و پیش‌نوشتارها و کارهای تدارکاتی آن، نتیجه نظر رسمی و اعلام شده‌ای بود که برمبنای آن کاپیتال را «اثر اصلی» مارکس قلمداد می‌کرد. این تلقی، خصیصۀ ناتمام بودن کاپیتال را مسکوت می‌گذارد. در بخش نامه‌ها، نامه‌های رسیده شده به مارکس و انگلس جداگانه ارائه می‌شوند. گه‌گاه نیز از ارايه متن‌های ناخوشایند صرف نظر شده است. در این ویرایش، سانسور خود را به عنوان نمونه، در مورد دستنوشته‌های مارکس درباره مسئله لهستان (۱۸۶۳/۶۴) به خاطر برخورد انتقادی او با روسیه، نشان می‌دهد.
درنهایت ویرایش تاریخی−انتقادی دومین مجموعه آثار، بازهم با تقدم یافتن امر سیاسی، به شکست محکوم شد. در پی بسته شدن انستیستوهای حزبی در برلین و مسکو پس از ۱۹۸۹، ادامه چاپ این اثر، که تا آن تاریخ ۴۰ جلد آن منتشر شده بود، متوقف شد.
در آستانه دهه ۱۹۹۰ در برابر سرنوشت مجموعه آثار، سه گزینه وجود داشت: قطع کامل ویرایش، آغاز ویرایشی کاملا نو، یا ادامه کار بر بنیادی متحول‌شده. در مقابل توقف قطعی کار، مخالفت‌های بسیاری از سوی اندیشمندان و دانش‌پژوهان، به ویژه در کشورهای خارجی، عنوان شد که برای ادامه چاپ مجموعه آثار، فراخوان داده بودند. این امر در عین حال به معنای اعتبار جهانی اندیشه‌های مارکس بود. آغاز ویرایشی دوباره هم ضروری تشخیص داده نشد زیرا ویرایش‌های انجام شده بی‌نقص بودند و بررسی کارشناسانه آنها زیر نظر دیتر هنریش (Dieter Henrich) به این داوری رسید که ویرایش از «کیفیتی بالا» برخوردار است. بنابراین تصمیم گرفته شد که ویرایش بر پایه‌ای متحول و مستقل از فضاها و منافع سیاسی، ادامه یابد.
سازماندهی نوین MEGA در چهار مرحله انجام گرفت: در ابتدا مدیریت امور زیر نظر بنیاد بین‌المللی مارکس−انگلس (IMES) درآمستردام، قرار گرفت. سپس در یک کنفرانس بین‌المللی در اگزن پرووانس (فرانسه) خط‌‌‌ مشی ویراستاری تصویب شد. هسته مرکزی این خط‌ مشی عبارت است از پایبندی سختگیرانه به بی‌طرفی در کار تفسیر. همچنین گستره کار در این پروژه، تغییر کرد و به جای ۱۶۵ جلد، چاپ ۱۱۴ جلد دوگانه پیش‌بینی شد. در آخر نیز وظیفه نشر از انتشارات دیتز(Dietz) ، که پیوندهایی حزبی داشت، به انتشارات آکادمی (Akademie-Verlag) منتقل شد. پس از دوره چرخش (سقوط نظام سوسیالیستی و وحدت دو آلمان)، انستیتوی تاریخ اجتماعی آمستردام فعالیتهای هماهنگ‌کننده چشمگیری انجام داد. به دنبال آن در سال ۱۹۹۴، گروه کوچکی از کارکنان آکادمی علوم برلین- براندنبورگ کار روی مجموعه آثار را آغاز کردند. سرانجام مجموعه آثار برای نخستین بار در تاریخ خود، مأمنی در یک آکادمی علوم آلمانی پیدا کرد. از این مرکز، فعالیت گروههای کاری این پروژه، در مسکو، آمستردام، تری‌یر(محل تولد کارل مارکس در آلمان)، ایتالیا، دانمارک و ژاپن، که هرکدام ویرایش بخشی از مجموعه آثار را برعهده دارند، هدایت و هماهنگی می‌شود.
اولین جلد ویرایش شده MEGA براساس اصول جدید ویراستاری در سال ۱۹۹۸ منتشر شد. (IV/3 که شامل تزهای فویرباخ می‌شود). از آن پس تا کنون (اواخر ۲۰۰۸) ۱۱ جلد دیگررا در چهار مجلد چاپ کرده‌اند. از آنجایی که چاپ قبلی به لحاظ اصول متن‌شناسی، قابلیت پیوند به پروژه جاری را داشت، پیشبرد کار فقط مستلزم تجدیدنظر در ویرایشگری از زاویه حذف آلایشهای سیاسی آن بود. در این جهت رعایت دو نکته دارای اهمیت مرکزی دانسته شد: جایگزین کردن پژوهشگری آکادمیک و تاریخی برای کار روی نوشته‌های مارکس، به جای کارکردگرایی و سیاست‌آلایی پیشین. "پژوهشگری آکادمیک" به معنای برخورداری از استقلال و تقدم‌دهی به اصول متن شناسی است. و منظور از قید "تاریخی" در درجه نخست آن است که در کار تفسیر نوشته در بافت فکری زمانه‌ی خود بررسی شود. بر این پایه بایستی اندیشه مارکس را در پیوند با زمان تکوین و زمینه پرسش‌ها و مسائل آن دوره بررسی کرد، و نه چون گذشته آن را با انگیزه‌های سیاسی تفسیر نمود و کار نشر آن را بر این مبنا پیش برد.
به این ترتیب چشم‌اندازهای نوینی در نگرش بر آثار مارکس گشوده می‌شود. روند شکل‌گیری کاپیتال را دوباره مرور کنیم: در مجموعه آثار همه دستنوشته‌های مارکس، همه یادداشت‌های ویرایشی انگلس و روایت چاپی جلدهای ۲ و ۳ در شکل اصیل آنها عرضه شده و در پیوند با یکدیگر قرار گرفته‌اند، به گونه‌ای که هر نکته‌ای در روایت چاپی، به سندی در مجموعه دست‌نوشته‌ها ارجاع می‌شو‌د. علاوه براین تمامی تغیرات و افزوده‌های انگلس به صورتی مستند مشخص شده‌اند. در جمعبندی نهایی از کاپیتال نمی‌توان به عنوان یک اثر اصلی تمام شده در سه جلد سخن گفت، بلکه باید آن را طرحی ناتمام دانست. دستنوشته‌های جلد سوم، گمان یک چرخش را در اندیشه مارکس در سالهای ۱۸۷۰ برمی‌انگیزند. او در این مقطع چنان سرگرم مطالعه بر روی توان رشد ایالات متحده آمریکا و بازارهای پولی آن بود که موفق نشد کاپیتال را به پایان برساند.
همچنین ایدئولوژی آلمانی در مجموعه آثار با ویرایش جدید، به عنوان اثری ناتمام تلقی می‌شود. همان گونه که در چاپ مقدماتی آن در "سالنامه ۲۰۰۳ مارکس-انگلس" (Marx-Engels-Jahrbuch 2003) دیده می‌شود، تمامی طرحها، یادداشتها، و قطعاتی که در ویرایش‌های پیشین، با تزها و تفاسیر ناشر "فصل فویرباخ" را تشکیل می‌دادند، اینک آن گونه‌ای عرضه شده‌اند که در شکل اصلی موجود در ماترک نویسندگان دیده می‌شود. اکنون دیده می‌شود که مارکس و انگلس سخت درگیر بحث در مورد نقد فلسفه پس از هگل بوده‌اند. ویرایش‌های قبلی در مقابل بیشتر می‌خواستند فرموله کردن سیستماتیک ماتریالیسم تاریخی در ایدئولوژی آلمانی را برجسته کنند.
در آخر به دستنوشته‌های تاکنون منتشر نشده در بخش پنجم مجموعه آثار اشاره می‌شود. این دستنوشته ها، تلاش دائره‌المعارفی و کششهای پژوهشی مارکس از جمله تحقیقات او در زمینه شیمی و زمین شناسی را نشان می‌دهند. این پژوهشها یا حذف شده و یا در رابطه با نوشته‌های اقتصادی تفسیر شده‌اند. علاوه براین، در نزد مارکس برخلاف انگلس بازگشتی از اندیشه دیالکتیکی به سوی مدلهای فکری تحلیلی، فهمیده می‌شود.
بنابراین با انتشار نوشته‌ها تاکنون، تصویر تازه‌ای از مارکس شکل می‌گیرد که با تصویر یک انقلابگر اجتماعی و یک اقتصاددان سیاسی، آن گونه که در نحوه نشر آثار او در گذشته دیده می‌شد، بسیار متفاوت است. مارکس در حقیقت یکی از آخرین مغزهای دائرة‌المعارفی در سنت روشنگری اروپایی و همچنین تفکر سیستماتیک ایده‌آلیسم آلمان بود، که آثارش، عمدتا ناتمام باقی مانده‌اند. از اینرومارکس را بایستی نه کسی دانست که در تلاش برای راه حل یابی بود، ، بلکه اساسا به عنوان اندیشمندی در نظر گرفت که مسائل عصر مدرن را می‌کاوید.


۱. کامل بودگی (جامعیت) مطلق و حفظ اصالت زبان، ۲. رعایت سختگیرانه ترتیب زمانی در نظم‌دهی متنها، ۳. حفظ ساختار اصیل متنها و ارائه وفادارنۀ آنها با نظر به شواهد متن شناسانه و املا و اصول سجاوندی اصیل نوشته‌ها، ۴. بازنمایی کامل نحوۀ تکوین متنهای دست‌نوشته و همچنین متنهای چاپی، ۵. خوانش کامل و همراه با توضیح دست‌نوشته‌ها.