نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ خرداد ۲, پنجشنبه

محمد قراگوزلو: حافظه ی تاریخی ما و رفسنجانی آنان



درآمد
"انتخابات" – از این به بعد همه جا در گیومه- در ایران رسم غریبی است. از یک سو بی شباهت به لویی جرگه ی برادران و خواهران افغانی نیست و از سوی دیگر به منطق حاکم بر دموکراسی های بورژوایی، پارلمانتاریستی نیز مانسته نیست. چندان که می توان گفت در یک جامعه ی صنعتی و مدرن نیز می توان"دموکراسی به شیوه ی مردم سالاری دینی" برگزار کرد. در این زمینه بنگرید به مقاله یی از همین قلم و تحت همین عنوان در این لینک:
در چنین انتخاباتی است که هویت غیر "فارسیِ" جلال الدین فارسی او را به سود اقتصاددان بی طبقه توحیدی حذف می کند.فقط در چنین انتخاباتی است که رفسنجانی مدعی می شود به نوه اش گفته از نردبان بالا نرو و از بچه شنیده که می رود به عبدالله جاسبی رای می دهد.( اشاره به سخن رانی هاشمی در اولین نماز جمعه ی بعد از انتخابات ششم ریاست جمهوری و توجیه کاهش شدید آرا و کنایه به عبدالله جاسبی !) فقط در چنین انتخاباتی است که وزیراسبق علوم پس از گیرپاژ در فیلترینگ شورای نگهبان و دوپینگ از پله کان حکم حکومتی و کسب یکی ، دو سه میلیون از آرای پروفسورها و آکادمیسین ها ؛ عباس عبدیِ خصوصی سازِ فاضل را به این اظهار فضل وا می دارد که " هر رای دکتر معین به دلیل خا ستگاه نخبه گی به ده ها رایِ بی سوادان می ارزید." منظور حضرت مهندس از " بی سوادان" البته همان کارگران و زحمتکشان است که رای شان نیز مانند نیروی کارشان مفت است. فقط در چنین انتخاباتی است که یکی از شیوخ قوم ( مهدی کروبی ) می تواند مدعی شود که مغلوب " یک چرت خواب بامدادی " شده است.... و رئیس اولین و دومین مجلس قانون گذاری اسلامی شکایت شکستن قانون نزد خدا برد! فقط در چنین انتخاباتی است که بر خلاف همه ی نظر سنجی های مراکز رسمی؛ فردی پیروز میدان می شود (احمدی نژاد- 1384/ 1388) که کم ترین شانس انتخاب شدن داشته است. ویژه گیِ دیگر انتخابات ایران ( بعد از دولت ششم رفسنجانی) پیش بینی ناپذیر بودن آن است. این مولفه ربطی به خصلت های "دموکراتیک"  ندارد و بیش از همه باید در متن تضادهای طبقاتی و سیاسیِ جاری در ذیل جامعه ی ما مورد ارزیابی قرار گیرد. چنان که فی المثل در دوم خرداد 76 که گزینش گزینه ی محمد خاتمی از یک سو به مفهوم پاسخ تلویحی منفی اکثریت توده ها به نامزد مورد نظر نظام حاکم (ناطق نوری) بود و از سوی دیگرانباشت و تراکم مطالبات اجتماعی مردم در غیاب آلترناتیو های مترقی ؛ فقدان توازن قوا میان اردوی کار – سرمایه و تشتت طبقه را نماینده گی می کرد به عروج جنبش اجتماعی دوم خرداد انجامید و در سال 1384 و بن بست پروژه ی دموکراتیزاسیون ِ روال کارِ هانتینگتونی به یک تغییر شیفت دربورژوازی حاکم گرایید. از بوروکرات ها و تکنوکرات های کارگزارانی – مشارکتی به سپاهیان. همین روند در انتخابات 88 با وجود مقاومت و اعتراض خیابانیِ مردم و عدم استقبال از کاندیدایِ نزدیک به نظام به ریزشی جدید در حاکمیت رسید. در هر صورت انتخابات در ایران با آن چه که در کشورهای اصلی سرمایه داری جریان دارد تا حدود زیادی متفاوت است.آن چه که در ترمینولوژیِ انتخاباتی ایران به "مهندسی" مشهور شده و به وضوح از نوعی رانش در نتایج صندوق ها حکایت می کند یکی از بستر های حاشیه یی ارزیابی انتخابات ایران است که باید از جهات مختلف تجزیه و تحلیل شود. "غیر منتظره" بودن اعتراضات گسترده ی توده یی به نتیجه ی انتخابات 88 هم برای حاکمیت و جناح های مختلف آن و هم برای طیف های چپ و راست اپوزیسیون و برخورد انفعالی به آن حوادث از نکات قابل تامل است. چیستیِ ماهیت حوادث خرداد 88 تا بهمن ماه و ابعاد گوناگون برخورد و چه گونه گیِ دخالت گری سو سیالیست ها به آن اعتراضات هنوز در میان نیروهای چپ موضوع یک جدل تمام عیار است. در شرایط کنونی حاکمیت و جامعه ی ایران از هر لحاظ در وضعی متفاوت با خرداد 88 ایستاده اند.تعمیق بحران اقتصادی –که به شکاف بیشتر در سیاست گزاری بالایی ها دامن زده است – بحران مشروعیت؛ گسترش نارضایتی ها در کنار فقر و فلاکت روز افزون امکان بروز صف بندی ها و جلو ه های مختلف در سپهرِ اجتماعی ایران را متصور کرده است. ضعف جنبش کارگری؛ وخامت روزگارِ نیروهای سیاسی "متشکل " چپ – که با وجود اتحاد های موسمی و انشعاب های فصلی از همیشه بد حال تر است- تا حدود زیادی تحقق  یک سناریوی سیاه دیگر را ممکن کرده است.  چنین سناریویی با پیروزیِ هر یک از جنا ح ها اعم از اصلاح طلبان به رهبری رفسنجانی، نظامیان در قالب قالیباف یا جلیلی و ادامه ی نامحتمل دولت کنونی وحتا سوری شدن کشور در نوسان خواهد بود. پاسیفیسم اپوزیسیون – که خود را در متن موضع بی اعتبار تحریم نشان می دهد- این نوسان را نامفهوم تر کرده است.
باری در این بخش از مقاله با فرض این که پیروز انتخابات آینده رفسنجانی خواهد بود به چند نکته اشاره خواهیم کرد.
دولت عقل و تدبیر
رفسنجانی درمقام نماینده ی بورژوازی چاق و چله ؛ بوروکرات؛ تکنوکرات و اریستوکرات تاریخ منقضی ایران برای یک "عبور از بحران" دیگر وارد میدان شده است.رفسنجانی که شرط نامزدی اش را موافقت رهبری اعلام کرده بود به همراه تیم گسترده ی مشاورانش به طور قطع روی پیروزی قاطع خود حساب کرده است. معنای سرراست پیش شرط مشارکت رفسنجانی ( موافقت رهبری) پذیرش و تمکین نظام به راه کارهای متفاوت اوست. آیت الله در 80 ساله گی تمام ملامت ها – ازتعرض چکشیِ روزنامه ی رسمی حاکمیت ( کیهان) – تا تهدیدات نظامیان و نمایند ه گان مجلس اسلا می را به هر قیمتی خریده است و تمام نقدینه گی خود را روی نارضایتیِ شدید مردم از حاکمیت و دولت کنونی شرط بسته است. سلاح اصلی او با گلنگدنِ عقلانیت ماکس وبری تئوریسین های جریان اصلاح طلبی حکومتی و سکولار مدرن روغن خورده و قرار است با ماشه ی پوسیده ی تدبیر نخبه گان و بوروکرات های تحریمی؛ باند کنسرواتیست های احمدی نژاد را قلع و قمع کند به" دموکراسی"  مجال بالند ه گی دهد و مسیر حضور نماینده گان منشویکی و جمهوری خواهی رنگین کمانی را فراهم سازد... به امید گذار مسالمت آمیز از دولت اقتدار گرا به دولت کرنسکی و سرمایه داری تعدیل شده و شاد.چنین دولتی قرار است به زد و خوردهای جدیدی که از سوم تیر 84 شروع شده است، فیصله دهد و روزنه های در حال گشاد شدن و غرق کردن کشتی نظام را ترمیم کند. در این میدان تیر برنوی عقل و تدبیر رفسنجانی روی سه نقطه ی سیبل مشخص تنظیم شده است:
الف: تضعیف کم سابقه ی موقعیت باند احمدی نژاد در متن نظام حاکم.
ب: بن بست دو سویه ی حاکمیت در بحران اتمی و استفاده از وضعیت ممتاز و پروغربی جریان خود
پ: رفسنجانی لابد برای بالانس کردن دو خاکریز و ایجاد جبهه ی جدید برنامه ریخته است:
*در خاکریز اول تابلویی با یک فلش نشسته که در مرداد  76 و به هنگام تحویل دولت به محمد خاتمی ثبت شده است.جمله یی کم و بیش شبیه تعارف و تعریف.<< برای من هیچ کس هاشمی نمی شود.>>
*در خاکریز دوم تابلوی مشهور دیگری مشاهده می شود که از سخن رانی 29 خرداد نماز جمعه ی 88 تهران بیرون آمده است.<< نظر من به نظر آقای رئیس جمهور نزدیک تر است.>>
اکنون اما مدت هاست که هر دو تابلو به زمین افتاده و حاکمیت از آن ها (رفسنجانی- احمدی نژاد) عبور کرده است.
رفسنجانی و برآیند "فتنه "
با وجود غلظت مواضع کنسرواتیستی و پراگماتیستیِ رفسنجانی؛ خطبه های نماز جمعه ی مرداد داغ بعد از خرداد سبز و زرد و خونین 88 ؛ حیات سیاسی او را وارد خانه ی دیگری کرده است. رفسنجانی و یارانش که در انتخابات خرداد 88 با شعار "هر کسی جز احمدی نژاد" به تمامی پشت میرحسین- یا حسین ایستاده بودند، به تدریج قافیه را به نظام حاکم ، دولت و سپاهیان باختند.اینان در چند جبهه ی مهم شکست خوردند:
* حذف از امامت موقت نماز جمعه ی تهران.
*بر باد رفتن سیطره بر دانشگاه آزاد اسلامی و سوختن پنجاه شصت میلیارد دلار مایه. 
*سقوط از کرسی ریاست مجلس خبره گان.
این سه شکست بزرگ – که نمی توانسته بدون رضایت نظام صورت بندد- در کنار تعرض نیروهای"ارزشی" به اعضای خانواده ی هاشمی، در مجموع موقعیت او و باندش را بیش از همیشه متزلزل ساخته است.
خود تبعیدی یاران نزدیک او به غرب (از عطا مهاجرانی  تا ...) و خانه نشینی امثال عبد الله نوری، حصر موسوی – کروبی و خاموشی فرصت طلبانه ی خاتمی، از هاشمی یک "اپوزیسیون " تمام عیار ساخته است. حالا که کشتی گرایش  احمدی نژاد به گل نشسته است، هاشمی از یک سو شاد و شنگول از پیش بینی 4 سال پیش خود( نامه ی مشهور به رهبری) و از سوی دیگر نگران از وضع آینده ی نظام آستین ها را بالا زده است. هاشمی آمده که از بحران عبور کند اما حتا اگرشرط های او را همان مطالبات سطحی آخرین نماز جمعه اش بدانیم باز هم لاجرم باید بگوییم که ابزار حداقلی چنین عبوری در اختیار او نیست .
حافظه ی تاریخی
هاشمی و جریانش بر این باورند- و روی چنین باوری تمام دارایی خود را به داو گذاشته اند- که "سو تدبیر" احمدی نژادیان ، مردم را به سوی ایشان کشیده است. اما ماهیت اریستوکراتیک گرایش هاشمی نمی تواند از آرای مردم کارگر و زحمتکش ابزاری بیش از کسب قدرت دولت(فشار از پایین برای چانه زنی از بالا) و اعاده ی منافع کم رنگ شده ی بورژوازی شکم گنده بسازد.علاوه بر تورم 42 درصدی ما می دانیم:
_برنامه ی نئولیبرالی تعدیل ساختاری و اجرای دستورات حکیمانه ی صندوق بین المللی پول در زمان دولت سردار سازند ه گی طراحی شده است. هاشمی، خاتمی و موسوی- کروبی در مورد برنامه ی آزاد سازی قیمت ها و حذف یارانه ها با گروه احمدی نژاد همسو بوده و هستند. در واقع طرح اقتصادی تعدیل ساختاری نتیجه ی توافق نخبه گانِ بورژوازی حاکم بوده است. تنها اختلاف این دو طیف در زمینه ی شیب، سرعت و نحوه ی اجرای این سیاست ضد کارگری بوده است. به عبارت دیگر سیاست اقتصاد نئولیبرالی از اجماع طیف های گو ناگون طبقه ی حاکم سرمایه ی اسلامی برخاسته است و البته که برای اجرای تمام عیار آن در ایران و همه جا ، احمدی نژاد (مانند پینوشه ) بهترین گزینه است.
_از لحاظ سیاسی نیز کارنامه ی رفسنجانی مردود است. همه ی ما به یاد داریم که بخش عمده یی از قتل های سیاسی در دوران 8 سال ی سیاه ریاست جمهوری هاشمی(1368_1376) و صدارت علی فلا حیان در وزارت اطلاعات رقم خورده است. همه ی ما نطقِ کوتاه و مشهور هاشمی در جریان معرفی فلاحیان به مجلس شورای اسلامی و زهرچشم گرفتن از "نمایند ه گان" را به یاد داریم.واقعیت این است که رفسنجانی هیچ گاه در مورد عملکرد وحشتناک وزارت اطلاعات خود به مردم توضیح نداده است. حالا که این دو "برادر" به اتفاق کاندیدای ریاست جمهوری اسلامی شده اند، بد نیست این نکته را هم مطرح کنیم که :
؛ اگر هاشمی از جریان آن قتل ها آگاه بوده است؛ پس به عنوان رئیس دولت های پنجم و ششم باید پاسخ گوی فجایع دوران خود باشد.
؛ اگر هاشمی از آن تبهکاری ها بی خبر بوده است؛ به ساده گی می توان گفت که در بهترین شرایط اقتدار خود صلاحیت اداره ی کشور و صیانت از ابتدایی ترین حقوق شهروندان نداشته است.
؛این گزینه هم که وزیر اطلاعات و سیاست گذاری های آن وزارت خانه منتج از جایی فراتر از دولت است؛ نمی تواند توجیه گرشانه بالا انداختن هاشمی – و البته مجلس و دیگران – باشد.
؛به لحاظ فرهنگی نیز در زمان دولت رفسنجانی وزرای به شدت محافظه کار و راست گرایی همچون میر سلیم و علی لاریجانی سکان سیاست گذاری های فرهنگی کشور را به عهده داشتند.....
تدارکات چی
واقعیت این است که گزینش مهم ترین مقام های کابینه در عرصه یی مافوق قدرت رئیس جمهوری اسلامی صورت می بندد. وزرای اطلاعات، دفاع، کشور و خارجه 4 پست کلیدی کابینه هستند که رئیس دولت در چیدمان آنان چندان مختار نیست. هاشمی که با سودای تکیه زدن مادام العمر بر صندلی ریاست جمهوری، برنامه ی تغییر قانون اساسی و حذف نخست وزیر را طراحی کرده بود؛توفیق چندانی در عبور از عرصه یی که خاتمی آن را تدارکات چی خوانده بود؛ نیافت. تلاش امثال مهاجرانی( و ژورنالیست های مستخدم اودر هفته نامه ی بهمن از جمله مسعود بهنود) برای تداوم ریاست جمهوری راه به جایی نبرد. و پاسخ این سوال اساسی نیز که در کجای دنیا مقام تدارکات چی را به رای می گذارند، دانسته نیامد.
نهادهای اصلی قدرت
هاشمی زمانی در راس دولت قرار گرفت که جنگ ایران و عراق با ابتکار خود او و اتوریته ی آیت الله تمام شده بود. هاشمی جانشین فرمانده ی کل قوا بود وبه تبع آن فرماند ه هان نظامی با نظر او گزیده می شدند. در نتیجه می توان گفت که هاشمی در زمان ریاست جمهوری هشت ساله اش با یک بلوک قدرت برتر نظامی، اقتصادی و سیاسی به نام سپاه پاسداران درگیر نبود. اینک اما اوضاع به گونه ی دیگری است. خود هاشمی نیز قبل از اعلام کاندیداتوری اش به نقش بی چون و چرای سپاه در جهت گیری های اقتصادی اشاره کرده است. در حال حاضر نبض اقتصاد کشور- و حتا غالب پست های حساس از استانداران تا روسای دانشگاه ها- در مشتان سپاه می زند و روابط فرمانده هان این قدرت برتر با هاشمی به شدت تیره وخصمانه است. در نتیجه هاشمی به فرض پیروزی در انتخابات و در همان گام نخست با قرارگاه خاتم الانبیایی مواجه خواهد شد که کلید صنعت نفت را در جیب خود گذاشته - در کنار دخالت مستقیم سپاه قدس در سیاست خارجی- و به راحتی تحویل حریف نخواهد داد. سایر مراکز اقتصادی از جمله مخابرات و تامین اجتماعی و غیره نیز به ساده گی تسلیم طیف هاشمی نخواهند شد.
مجلس شورا و رای اعتماد
دست کم از زمان صدور حکم حکومتی و حذف قانون مطبوعات از دستور کار مجلس ششم بر همه گان دانسته آمد که نماینده گان مجلس در متن تصویب قوانین مهم چندان مستقل نیستند. آن که مجلس ششم بود و در اوج بره کشان اصلاح طلبان نشسته بود به چنان وضع منفعلی گرفتار آمد که همه می دانیم. استعفای مضحک اصلاح طلبان در اواخر کار مجلس ششم از آن دسته شیرین کاری های بی مزه ی تاریخ اجتماعی معاصر است. همه می دانند که اکثریت نمایند ه گان کنونی مجلس دهم از افراد سپاه یا نزدیک به این نهاد هستند و صدور یک اطلاعیه ی علنی از سوی صد و چند نفر از ایشان خطاب به شورای نگهبان و درخواست رد صلاحیت هاشمی؛ پی آمدها ؛ پیام ها و معانی ویژه یی دارد. هاشمی و کابینه ی احتمالی اش به ساده گی در کمند نمایند ه گان مجلس و مراکز اصلی اعمال قدرت و نظارت گرفتار خواهند شد.
بن بست استراتژی ها
برنامه ی هاشمی برای حل بحران اقتصادی از طریق ادغام در اقتصاد جهانی پیشاپیش محکوم به شکست است .ما پیش از این نیز گفته و نوشته ایم که بحران اقتصادی ایران راه کار اقتصادی ندارد. اقتصاد سیاسی سرمایه داری در تمام سطوح دولت های اصلی چنان بحران زده است که این ادغام را پس خواهد زد و بی نتیجه خواهد کرد. کلید حل برنامه ی پیچیده و به بن بست رسیده ی اتمی و مسائل مهمی همچون مذاکره با آمریکا فرسنگ ها از دسترس رییس جمهور دور است. کلید موفقیت هاشمی نیز در صورت پیروزی در انتخابات به همین مسافت از دستان او و کابینه اش فاصله مند است. تحقق سیاست های مورد نظر هاشمی فقط زمانی ممکن خواهد شد که خط سیا سی نظام حاکم به سود او کنار رود.
بعد از تحریر
الف:حتا به فرض دخالت درجه ی غلیظی از پراگماتیسم سیاسی در تصمیم سازی های نظام و باز هم به فرض نزدیکی نظرات نظام به هاشمی در بهترین شرایط بار دیگر دوران رفت و برگشت های احمدی نژادی آغاز خواهد شد. بحران اقتصادی سیاسی حاکم بر کشور؛شکاف در حاکمیت و افول مشروعیت نظام با احیای سازمان ها و نهادهای هیجده گانه یی از قبیل برنامه و بودجه و شورای پول و اعتبار و حاکمیت عقلانیت و درایت حل نخواهد شد. از این نهادها و قوی تر از این نهادها و از این عقلانیت ها و درایت ها و فربه تر از آن ها در سرمایه داری بحران زده ی آمریکا و اتحادیه ی اروپا فراوان است. مگر این که فرض کنیم رفسنجانی برای حل بحران اقتصادی ایران به رمز و رازی دست یافته است که اوباما و کامرون و اولاند و سایرین همه به دنبال کشف آن هستند.
ب. آقای علی فلاحیان در چند مصاحبه فرموده اند که برای حل بحران جهانی هزاران صفحه طرح و برنامه نوشته اند.نمی دانم .شاید هاشمی بخواهد این بار از حجت الااسلام فلاحیان به جای وزارت اطلاعات در مصدر وزارت اقتصاد استفاده کند. الله و اعلم.............................................. 
 

محمد صفر لفوتی فعال کارگری ، روزنامه نگار و فعال سیاسی و …

محمد صفر لفوتی فعال کارگری ، روزنامه نگار و فعال سیاسی و …

248464_533235696693106_178837998_n DSC00091
محمد صفر لفوتی فعال کارگری ، روزنامه نگار و فعال سیاسی و حقوق بشر مازندران غربی
در آستانه روز جهانی کار وکارگر ، احضار و تعلیق غیر قانونی از کار !!!
محمد صفر لفوتی روز گذشته نیز در آستانه روز جهانی کار و کارگر برای چندمین بار به ستاد خبری اداره اطلاعات شهرستان های چالوس و نوشهر احضار و مجدداً تحت بازجوئی شش ساعته قرار گرفته است.
محمد صفر لفوتی نماینده منتخب کارگران شرکت نفت استان مازندران غربی که  22 آذرماه سال 90  در مقابل محل کارش توسط نیروهای امنیتی و لباس شخصی اداره کل اطلاعات استان مازندران بازداشت و پس از تفتیش منزل مسکونی و ضبط برخی لوازم شخصی، بمدت ۳۵ روز در بند انفرادی تحت “شکنجه سفید” در بازداشتگاه شهیدکچوئی نگهداری شد.
لفوتی که فعالیت حرفه ای خود در عرصه اطلاع رسانی و آگاه سازی و عضویت در گروه ها را از ۱۵ سالگی آغاز کرده و نوه پسری “مرحوم صفر لفوتی” از نمایندگان مجلس شورای ملی مازندران و نوه دختری “مرحوم محمدعلی خان تیرگر فاخری” از شعرا و علمای صاحب نام کلارستاق مازندران و فرزند کوچک حیدر لفوتی  از هنرمندان مازندران غربی  است، از جمله جوانان روزنامه نگاری است که با وجود فضای خفقان و حساس کنونی ایران، اقدام به نگارش، انتشار و انعکاس مقالات، گزارش ها و تحلیل های انتقادی شدید در خصوص مسائل سیاسی و اجتماعی و دردفاع از حقوق شهروندان کرد.
او مدیریت وبلاگ خبری فریاد ۶۰ را برعهده داشت که پس ازاعتراض فرماندار وقت شهرستان نوشهر نسبت به انتشار و انعکاس مقاله و اخبار مربوط به خرید و فروش آرا در انتخابات مجلس هشتم، فیلتر و سپس کاربری آن با دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوی مجرمانه، توسط بلاگفا مدتی مسدود بود که هم اینک نیز همچنان در لیست وبلاگ های فیلتر شده قراردارد.
محمدصفرلفوتی موسس اولین مجموعه خوابگاههای خصوصی خودگردان زنجیره ای دانشجوئی دخترانه وپسرانه در استان مازندران و نیز صاحب امتیاز،مدیرمسئول وسردبیر ماهنامه تجربی تمبر پست اولین نشریه تجربی درخصوص تمبروتمبرشناسی بعدازانقلاب درایران و اولین سرپرست خانه روزنامه نگاران جوان دراستان مازندران و همکار تحریریه بسیاری از نشریات و جرائد با گستره توزیع سراسر کشور و شمال ایران در غرب مازندران وشهرستان های چالوس ونوشهر و خبرگزاری های مختلف بود که سخنرانی آتشینش پس از انتخابات ۸۸ و درخواست برگزاری انتخاباتی آزاد درایران ، باعث تعطیلی اجباری تمامی شعبه های مجموعه خوابگاه های خصوصی خودگردان زنجیره ای دانشجوئی دخترانه وپسرانه قائم (عج) درشهرهای غرب استان مازندران ونیز پلمب دفترکارمطبوعاتی اش در شهرستان های چالوس ونوشهر گردید.
او که ۳ دوره پی در پی در انتخابات کارگری به عنوان نماینده منتخب ۲۰۰ تن از کارگران قراردادی اداره کل شرکت ملی پخش فرآورده های نفتی استان مازندران غربی انتخاب شده بود، بعلت مشاجره ای با داوود پور سلیمان وند پیمانکار بخش خصوصی شرکت نفت چالوس و برپائی تحصن و اعتصاب کارگری در محیط انبار توزیع فرآورده های سوختی شهید قاسم برزگر مازندران غربی در پیگیری مطالبات کارگران و نیز انتشار مقاله جنجالی “بمب اتم در چالوس کشف شد” در انتقاد از گسترش مخازن ذخیره سازی سوخت مازندران در قلب منطقه مسکونی شهرستان توریستی چالوس، از شهریور ماه سال 90 تاکنون تمامی حقوق و مزایایش مسدود، و به صورت غیر قانونی از کار معلق و شخص دیگری را نیز به صورت انتصابی بعنوان نماینده کارگران منصوب کرده اند.
 
لازم به یادآوری است که محمد صفر لفوتی متخلص به “فریاد” روزنامه نگار،وب نگار و فعال کارگری، دانشجوئی،سیاسی و حقوق بشر برجسته استان مازندران غربی می باشد که شهریور ماه سال گذشته به اتهام نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی، اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام در دادگاه انقلاب حوزه غرب استان مازندران به قضاوت قاضی محمدی  به ۵ سال حبس تعلیقی و ۵ سال محرومیت از همکاری و عضویت در احزاب و گروه ها و فعالیت های رسانه ای و مطبوعات محکوم گردیده است.
بنا بر حکم دادگاه انقلاب هیچگونه محرومیت از فعالیت های اجتماعی و انفصال دائم و یا موقت از شغل های دولتی و غیر دولتی و رسمی و قراردادی ، صادر نگردیده است ولی متأسفانه این جوان فعال و پویا و با استعداد به صورت غیر قانونی و غیر رسمی همچنان از تمامی کارهای دولتی و غیر دولتی خود معلق و از هرگونه فعالیت اجتماعی ای محروم می باشد و وی و خانواده فرهیخته و وطن دوستش در وضعیت وخیم زندگی و اقتصادی و روحی قرارگرفته است.
محمد صفر لفوتی روز گذشته نیز در آستانه روز جهانی کار و کارگر برای چندمین بار به ستاد خبری اداره اطلاعات شهرستان های چالوس و نوشهر احضار و مجدداً تحت بازجوئی شش ساعته قرار گرفته است.
 
لذا برهمه نهادها،کمپین ها،سازمانها و انجمن ها و مراکز حمایتی از زندانیان سیاسی و فعالین کارگری و روزنامه نگاران واجب است تا با اطلاع رسانی و اعلام حمایت و پشتیبانی از این جوان شایسته مازندرانی به کمک وی بشتابند.

پايان دوران "طلائی" انتخاب بين بد و بدتر و اينک انتخاب بدتر! بهروز ستوده

بهروز ستوده
با حذف هاشمی رفسنجانی از گردونه بازی انتخاب بين بد و بدتر، سهم‌خواهی و جدال برسر قدرت در بين باندها و جناح‌های غارتگر جمهوری اسلامی که سال‌هاست در جريان است، به پيروزی باندهای مخوف امنيتی – نظامی پيرامون خامنه‌ای که امروزه تمامی شريان‌های اقتصادی و سياسی و نظامی و فرهنگی کشور را در چنگ دارند، خاتمه يافت هاشمی رفسنجانی ، ناجی بحران ها و ماهرترين معمار جمهوری اسلامی ، کسيکه توانست براحتی آب خوردن ، قبای جانشينی خمينی و ولايت فقيهی را از تن آيت الله منتظری در آورده و بر تن سيد علی خامنه ای بکند ، کسی که درچندين بحران کمر شکن و بزنگاه مرگ وزندگی ، اگر سياست و تدبير او نمی بود امروزه اثری از رژيم منحوسی بنام جمهوری اسلامی ايران وجود نميداشت ، از ليست خودی های بيت رهبری برای احراز مقام رياست جمهوری حذف شد و استبداد خونريز ولايت فقيهی و رهبر مطلق اش شخص سيد علی خامنه ای ، آشکارا و با صدای بلند به مردم ايران وجهان اعلام داشتند که قصد هيچگونه سازش و عقب نشينی حتی در مقابل شخصيتی مانند رفسنجانی را ندارند تا چه رسد سازش و عقب نشينی در مقابل انباشت ۳۴ ساله مطالبات مردم ستمديده ايران . حذف نام رفسنجانی از ليست بيت رهبری ، همچنين بمثابه نقطه پايانی است بر تلاش آندسته از قدرت جويان اصلاح طلب و هواداران خارجه نشين آنان که ساليان درازی است وعده روياندن گل سرخ درباتلاق جمهوری اسلامی را در گوش مردم ايران زمزمه ميکنند .
با حذف هاشمی رفسنجانی از گردونه بازی انتخاب بين بد و بدتر، سهم خواهی و جدال برسر قدرت در بين باندها و جناح های غارتگر جمهوری اسلامی که سالهاست در جريان است ، به پيروزی باندهای مخوف امنيتی – نظامی پيرامون خامنه ای که امروزه تمامی شريان های اقتصادی و سياسی و نظامی و فرهنگی کشور را در چنگ دارند خاتمه يافت و از اين پس نيرو و تکيه گاه اصلی سيد علی خامنه ای ، برای حفظ مقام ولايت فقيهی خويش همين باندهای غارتگر و آدمکش اند که همانند گذشته ، با زبان کهريزک و زندان و شکنجه و اعدام با مردم سخن خواهند گفت و با نمايش اراذل و اوباش چماق بدست و هفت تير به کمر در خيابانها . به حاشيه راندن ناخدای کشتی پوسيده حکومت اسلامی از صحنه خيمه شب بازی انتخابات در جمهوری اسلامی ، بيانگر اين واقعيت است که خامنه ای به نقطه ای جنون شهوت قدرت رسيده است که برای حفظ قدرت نيمه خدائی خويش ، چاره ندارد مگر اينکه تمامی رذيلت های حکومت های فاسد و مستبد تاريخ را يکجا در معرض نمايش بگذارد . حماسه ای که خامنه ای امروزه از آن سخن ميگويد ازجنس همان رستاخيزی است که محمد رضا شاه در سالهای پايانی عمر ديکتاتوری خود از آن سخن ميگفت .
خامنه ای و باندهای نظامی – امنيتی پيرامون او ، بازی ۳۴ ساله ی "انتخابات رقابتی" بين اسلام گرايان را که به گونه ای تمامی جناحهای در قدرت و يا در حاشيه قدرت اعم از اصلاح طلب و ملی مذهبی و روشنفکر دينی و غيره و غيره همگی بر روی آن به اجماع رسيده بودند و در آن اجماع سهم ملت ايران را انتخاب بين بد و بدتر تعيين کرده بودند، اينک برهم زده اند و بازی جديدی را که فقط گزينه انتخاب بيت رهبری برای جناح های اسلامگرا ، و حق انتخاب "بدتر" برای مردم ايران آغاز کرده اند . قرار دادن مُهره های دست دوم اصلاح طلب (محمدرضا عارف و حسن روحانی) که هيچگونه شانس پيروزی در مقابل نوکران اصلح خامنه ای که از پيش حکم انتخابشان بوسيله بيت رهبری امضاء گرديده و صندوق های تقلب نيز از پيش بنام آنان پر شده است ، فقط و فقط عملی است نمايشی برای فريب دادن مردم و تداعی نمودن بازی ۳۴ ساله انتخاب بين بد و بدتر . بازی ۳۴ ساله ای که اينک خامنه ای و شورای نگهبان اش با رد صلاحيت رفسنجانی ، نقطه پايانی برآن نهاده اند . تأييد صلاحيت مُهره های دست دوم اصلاح طلب يک عوافريبی است برای کشاندن ساده لوحانی به پای صندوق های تقلب و بعد هم جار وجنجال تبليغاتی پيرامون "انتخابات آزاد" براه انداختن در داخل و خارج . ستاد مرکزی اصلاح طلبان اگر کمترين درايت و صداقتی در کارش باشد دراين شرايط خطير که خامنه ای و باندهای امنيتی – نظامی ، کشور و مردم ايران را بسمت نابودی سوق ميدهند ميبايستی به عنوان اعتراض به اعمال غير قانونی شورای نگهبان در رد صلاحيت نامزدهای رياست جمهوری ، شرکت آقايان معين و روحانی را که برای فريب افکار عمومی ، صلاحيت شان تأييد شده است ، مشروط به تأييد صلاحيت دهها نامزد انتخابات که شورای نگهبان بطور غير قانونی آنانرا حذف کرده است بنمايد . اصلاح طلبان اگر نميخواهند در کنار توطئه های بيت رهبری و باندهای نظامی –امنيتی پيرامون خامنه ای قرار گيرند ميبايستی که از شرکت در انتخابات مهندسی شده ای که برنده اش از پيش تعيين گرديده است اجتناب ورزند چرا که در اين انتخابات ، رقابت بين همه ی بدتر و سر سپردگان بيت رهبری است ، و هر کانديد در اين رقابت ميبايستی که ميزان غلظت سرسپردگی خود به رهبر و درجه جنايت کاری و شقاوت خود عليه مردم را به اثبات برساند .
آری ، اينک سئوال اساسی از آقايان و خانم های اصلاح طلب و حاميان خارجه نشين آنان که در ماهها و هفته های اخير ، که پرونده ی کودتای انتخاباتی سال ۸۸ و خيزش های سبز برآمده از آن و رهبران زندانی اش را بايگانی کردند و با عجله گام های بلندی را به عقب برداشتند تا برسند به هاشمی رفسنجانی و آنگاه از درد ناچاری تمام تخم مرغ های خود را در سبد ايشان گذاشتند اين است که حالا پس از حذف رفسنجانی چه خواهند کرد ؟ آيا با کانديدای دست دوم خود که شکست او در خيمه شب بازی آينده قطعی است حاضرند که وارد بازی جديدی که قرار است بين بدترها صورت پذيرد بشوند و تنور "انتخابات آزاد" خامنه ای را داغ کنند يا خير؟ برای يافتن پاسخ اين سئوال کافی است که کارنامه اصلاح طلبان را از ابتدا تا به امروز که در آن چيزی بجز عقب نشينی های پی درپی ، غير ضروری و غيرهدفمند مشاهده نميشود ، و اتفاقاً همان عقب نشينی های پی در پی اصلاح طلبان بوده است که به خامنه ای جسارت پيشروی گام به گام تا سرحد نيمه خدائی را داده است و آنچه را که امروز شاهدش ميباشيم نتيجه محتوم همان سازش ها و عقب نشينی ها و چانه زنی ها در بالا و فراموش کردن پائينی ها است .
حرف آخر - لحظه ای سرنوشت ساز برای اصلاح طلبان فرا رسيده است ، يا طبق سنت ديرينه خويش اين گام آخر را هم به عقب خواهند نشست و اين بار ديگر يکی از بازيگران تأتر انتخاب بدتر که بيت رهبری و باندهای نظامی –امنيتی مجری آن هستند خواهند شد و لاجرم ريزش نهائی ته مانده ی هواداران خود را نظاره گر خواهند گرديد و يا اينکه در آخرين گام ، در مقابل لجام گسيختگی خامنه ای و باندهای نظامی –امنيتی و خيمه شب بازی انتخاباتی آنان می ايستند و از حق شهروندی انتخاب شدن و انتخاب کردن برای همه ايرانيان ، صرفنظر از دين و مرام و مسلک و جنسيت و قوم و طايفه ای دفاع ميکنند و بدين ترتيب از حمايت و پشتيبانی مردم ايران که در آتش فقر و تبيعض و بی عدالتی و استبداد ميسوزند برخوردار ميشوند . آقايان و خانم های اصلاح طلب ، نبايد فراموش کنند که : کسانی که بنی صدر و بازرگان وسحابی و آيت الله منتظری و موسوی و کروبی و رفسنجانی و دهها پايه گذارو خدمتکارصادق جمهوری اسلامی را براحتی از گردونه قدرت حذف کردند و کسانی که با کودتای انتخاباتی سال ۸۸ آنهمه فجايع در ايران ببار آوردند ، کسانی که موسوی و کروبی و خانم رهنورد و دهها تن از چهره های شاخص اصلاح طلب را بجرم اعتراض به تقلب انتخاباتی سال ۸۸ به زنجير کشيده اند ، بدانند که به ساير اصلاح طلبان نيز رحم نخواهند کرد که از قديم گفته اند : آسياب به نوبت است و تا وقتی که نهاد دين از نهاد دولت جدا نگردد ، هيولای حکومت اسلامی و ولايت مطلقه فقيه ، فرزندان خود را يکی پس از ديگری خواهد بلعيد ، وقت تنگ است ، فساد وتباهی ناشی از ادغام دين و دولت ، به تمامی عرصه های زندگی اجتماعی و فردی ايرانيان تسری پيدا کرده است ، برای نجات ايران و ايرانی به جنبشی ملی و فراگير و سرتاسری که زن و مرد و پير وجوان را با گوهر اجرای مفاد اعلاميه جهانی حقوق بشر ، که قادر گردد انبوه ايرانيان جان بلب رسيده را بحرکت در آورده و نافرمانی مدنی را برای برچيدن بساط حکومت ولايت فقيه و تأسيس دولتی ملی و سکولار را در دستور کار خويش قرار دهد ، نياز فوری و مبرم کنونی است برای خروج از بحران فراگيری که جمهوری اسلامی و ولايت فقيه مطلقه فقيه اش به ارمغان آورده اند و کشور و مردم را به فساد و تباهی کشانده اند.





advertisement@gooya.com 



























منوچهر صالحی: رهایش یا حق تعیین سرنوشت- ۱۳



Salehi-Manoochehr-1گذار از لنین به استالین
استالین برای فرار از چنگال پلیس سیاسی تزاریسم مجبور شد چندی از روسیه بگریزد و در سال ۱۹۱۲ در وین رساله «مارکسیسم و مسئله ملی» را نوشت. البته پیش از او لنین بسیار درباره مسائل ملی نوشته بود و استالین در هنگام نگارش رساله خود با نکاتی که در برنامه حزب سوسیال دمکرات روسیه درباره حق تعیین سرنوشت ملت‌ها و خلق‌هائی که در سپهر امپراتوری تزاری می‌زیستند، آشنا بود. با این حال کار استالین از اهمیت برخوردار بود و به‌همین دلیل لنین در نامه‌ای که در فوریه ۱۹۱۳ به ماکسیسم گورکی نوشت، به این نکته اشاره کرد و یادآور شد «این‌جا یک گرجی با شکوه سرگرم نوشتن مقاله‌ای مبسوط برای „پروشوشچنیه “ می‌باشد و برای آن تمامی اسناد مربوط به اتریش و  دیگر مناطق را گردآورده است.»  هم‌چنین دیدیم که لنین در بررسی‌های خود در «برنامه ملی حزب کارگران سوسیال دمکرات روسیه» که در دسامبر ۱۹۱۳ نگارش آن پایان یافت، به نوشته‌ای که استالین ۱۹۱۲ با عنوان «کارگر و ملت» انتشار داده و در آن بغرنج «حق تعیین سرنوشت» را بررسی کرده بود، اشاره و محتوای آن را تأئید کرده بود. دیگر آن که در مقاله‌ای که ۱۹۱۳ در شماره ۳۲ نشریه «سوسیال دمکرات» انتشار یافت، لنین به رساله «مارکسیسم و مسئله ملی» استالین که به تازگی انتشار یافته بود، اشاره کرده بود.  بنابراین این پندار وجود دارد که میان برداشت‌های تئوریک لنین و استالین بر سر بغرنج حق تعیین سرنوشت ملیت‌هائی که در درون مرزهای امپراتوری روسیه می‌زیستند، نباید اختلاف نظر وجود می‌داشت. اما در بررسی‌های خود خواهیم دید که چنین نبوده است.
بلشویک‌ها پس از پیروزی انقلاب فوریه و پیش از آغاز انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در بحث‌های درونی خود در رابطه با ساختار جمهوری سوسیالیستی که باید در روسیه تحقق می‌یافت، اختلاف‌نظر داشتند. برخی هوادار دولت فدرال و برخی دیگر در پی بازسازی یک دولت مرکزی مقتدر بودند. هم‌چنین در رابطه با نقشی که ملیت‌های ساکن روسیه باید در ساختار سیاسی آینده بازی می‌کردند نیز اختلاف نظر وجود داشت. در روسیه تزاری ملیت‌ها از هر گونه حق ویژه‌ای محروم بودند، زیرا «روسیه‌‌ی متحد و تقسیم‌ناپذیر» شالوده ایدئولوژی دولت مرکزی قدر قدرت امپراتوری تزاری را تشکیل می‌داد که با ساختار فدرالیستی در تضادی آشکار قرار داشت. با آن که لنین در نوشته‌های فراوان خود از حق جدائی ملیت‌هائی که با قهر ضمیمه امپراتوری روسیه گشته بودند، بسیار سخن گفت، با این حال حزب بلشویک بنا بر شعار «پرولتاریای جهان متحد شوید» مانیفست کمونیست مخالف هرگونه ساختار فدرالیستی بود، زیرا این ساختار سبب جدائی و پراکندگی پرولتاریا می‌گشت.
دیدیم که لنین ۱۹۱۳ در نوشته خود که با عنوان «اظهارات انتقادی درباره مسئله ملی» انتشار داد، نوشت «مارکسیست‌ها به دلیل ساده‌ای مخالف فدرالیسم هستند، زیرا سرمایه‌داری برای انکشاف خود تا آن‌جا که ممکن است به دولتی بزرگ و متمرکز نیازمند است. پرولتاریائی که از آگاهی طبقاتی برخوردار است، تحت وضعیتی مستمر همیشه هوادار دولتی بزرگ خواهد بود.»  لنین در همین نوشته یادآور شد که «مارکسیست‌ها تا زمانی که ملت‌های مختلف با هم دولت واحدی را تشکیل دهند، تحت هیچ وضعیتی به سود اصل فدرالیستی و عدم تمرکز تبلیغ نخواهند کرد. دولت متمرکز گام تاریخی شگرفی در راهی است که از پراکندگی سده‌های میانه تا دولت واحد سوسیالیستی آینده تمامی جهان برداشته‌ایم.»
اما پس از انقلاب اکتبر موضع لنین در رابطه با فدرالیسم دگرگون شد. در نوامبر ۱۹۱۷ «شورای کمیسارهای خلق»  اعلامیه‌ای را که در رابطه با «حقوق خلق‌های روسیه» از سوی بلشویک‌ها تهیه شده و لنین و استالین زیر آن را امضاء کرده بودند، تصویب کرد. در این اعلامیه از برابری، حاکمیت و حق تعیین سرنوشت خلق‌های روسیه سخن گفته شده بود. در بند دوم این اعلامیه «حق خلق‌های روسیه در تعیین آزادانه سرنوشت خویش تا سر حد جدائی و تشکیل دولتی مستقل» تضمین شده بود. انتشار این اعلامیه سبب شد تا در زمان کوتاهی اقوامی که در امپراتوری روسیه می‌زیستند، سازمان‌های سیاسی خلقی- ملی خود را تشکیل دهند و در بیش از ۴۰ منطقه روسیه دولت‌های خودمختار و حتی مستقل  تشکیل شوند و برخی از آن‌ها حتی استقلال و جدائی خود از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را اعلان کنند. به این ترتیب، چون لنین خواست باورهای تئوریک و آرمانی خود را در رابطه با حق ملیت‌ها تا سر حد جدائی را متحقق کند، با شتاب با انبوهی از مشکلات روبه‌رو شد که موجودیت دولت انقلابی جدید را که خود را دولت کارگران، دهقانان و سربازان می‌نامید، تهدید می‌کردند، زیرا در نهایت از آن همه ملیت‌ها فقط روسیه باقی می‌ماند. بنابراین حکومت انقلابی به رهبری لنین باید برای بیرون آمدن از این وضعیت دشوار چاره‌ای می‌اندیشید. هر چند فنلاند از ۱۸۰۸ بخشی از امپراتوری روسیه بود، اما بنا بر قراردادی که مابین حکومت فنلاند و دولت روسیه تزاری بسته شده بود، فنلاند از خودگردانی فراوانی برخوردار بود و بنا بر همین حق دارای حکومتی دمکراتیک بود، یعنی در فنلاند پارلمان منتخب مردم وجود داشت. پس از پیروزی انقلاب اکتبر پارلمان فنلاند در دسامبر همان سال اعلان استقلال کرد و از آن‌جا که ارتش سرخ دولت انقلابی از یک‌سو گرفتار جنگ داخلی و از سوی دیگر در سنگرهای جبهه جنگ علیه ارتش آلمان زمین‌گیر شده بود، چون توان سرکوب جنبش استقلال‌طلبانه فنلاند را نداشت، به‌همین دلیل دولت انقلابی استقلال فنلاند را در ژانویه ۱۹۱۸ پذیرفت.
در عوض دولت انقلابی حاضر به رسمیت شناختن دولت مستقل اوکرائین نشد و پس از آن که توانست در جنگ داخلی موقعیت خود را تثبیت کند، در سال ۱۹۲۱ ارتش سرخ به رهبری تروتسکی به اوکرائین حمله و آن سرزمین را پس از جنگی خونین، ویرانگر و طولانی اشغال کرد. از آن پس دولت جمهوری مستقل اوکرائین به دولت جمهوری سوسیالیستی خودگردان بدل گشت، یعنی دولت شوروی به رهبری لنین تشکیل دولت فدراتیو را یگانه ابزاری یافت که توانست با آن از تجزیه اوکرائین و دیگر دولت‌هائی که در پی کسب استقلال خود بودند، از دولت مرکزی روسیه جلوگیری کند. در ژانویه ۱۹۱۸، یعنی ۳ ماه پس از پیروزی انقلاب اکتبر سومین کنگره شوراهای سراسری تز تشکیل دولت فدرالی را پذیرفت و قرار شد این اندیشه در قانون اساسی «جمهوری روسیه فدراتیو» تدوین شود. 
به‌این ترتیب، لنین که تا پیش از انقلاب مخالف جدی دولت فدرال بود، اما در رابطه با شرائط تغییریافته از امروز به فردا مجبور به توجیه تئوریک ساختار دولت فدرالیستی برای جمهوری شورائی سوسیالیستی روسیه گشت. البته او این اقدام را عملی تاکتیکی می‌پنداشت، یعنی استدلال می‌کرد که تحقق دولت فدرالیستی گامی کوچک در جهت تحقق دولت جهانی سوسیالیستی است. لنین ۱۹۱۸ در طرح اولیه‌ای که برای مقاله «وظائف آتی قدرت شورائی» تهیه کرد، نوشت: «در چارچوب نظمی واقعأ دمکراتیک، آن‌هم با توجه به ساختار شورائی نظام دولتی ما، فدراسیون معمولأ فقط گامی گذرا در جهت تحقق مرکزیتی واقعأ دمکراتیک خواهد بود. نمونه جمهوری شورائی روسیه به ویژه برایمان روشن می‌سازد فدراسیونی را که متحقق می‌سازیم و آن را متحقق خواهیم ساخت، مطمئن‌تری گام در جهت متحد ساختن پایدار ملیت‌های مختلف روسیه برای تبدیل شدن به اتحاد متمرکز دمکراتیک است.» 
لنین هم‌چنین ۱۹۲۰ در نوشته‌ای که با عنوان «تزهائی درباره مسئله ملی و مستعمرات» منتشر کرد، یادآور شد «فدراسیون شکل گذرائی در مسیر اتحاد کامل زحمتکشان ملت‌های مختلف است. فدراسیون در عمل سودمندی خود را چه در رابطه‌ای که میان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و دیگر جمهوری‌های سوسیالیستی (در حال حاضر مجارستان، فنلاند و اوکرائین) و چه در رابطه درونی با ملیت‌هائی که در گذشته نه دارای موجودیت دولتی و نه از حق خودگردانی برخوردار بودند (نظیر جمهوری‌های خودگردان بشقیرستان و تاتارستان که ۱۹۱۹ و ۱۹۲۰ تأسیس شدند و عضو اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی‌اند)، اثبات کرد.»  همین یک نمونه آشکار می‌سازد که چگونه لنین در برخورد با اوضاع دگرگون گشته مدام شالوده طرح فدراتیو خود را دگرگون می‌ساخت تا بتواند آن را با نیازهای اوضاع مشخصی که در تضاد با انتظارات او متحقق می‌گشت، منطبق سازد. نمونه آن که در این نوشته لنین از اوکرائین به‌مثابه «جمهوری سوسیالیستی» مستقلی سخن می‌گوید که بیرون از سپهر جمهوری سوسیالیستی اتحاد شوروی قرار دارد، اما یک سال بعد ارتش سرخ به فرماندهی تروتسکی به اوکرائین حمله و آن سرزمین را اشغال و ضمیمه «امپراتوری سوسیالیستی» ‌کرد.
با این حال طرح فدراتیو لنین فقط به رابطه دولت مرکزی با دولت‌های منطقه‌ای ارتباط داشت، اما شامل دیگر نهادها و به ویژه حزب کمونیست نمی‌شد. به‌عبارت دیگر، با آن که دولت اتحاد جماهیر شوروی از اتحاد «داوطلبانه» جمهوری‌‌های «مستقلی» تشکیل شده بود، اما هر یک از این جمهوری‌ها دارای حزب کمونیست مستقل خویش نبودند تا هر حزبی با در نظرگیری منافع طبقه کارگر ملت خویش بتواند سیاست خود را تعیین کند. بنا بر باور لنین در اتحاد جماهیر شوروی باید یک حزب کمونیست با یک رهبری وجود می‌داشت، آن هم با این استدلال که طبقه کارگر در سراسر جهان دارای منافع مشترکی است و بنابراین نیازی به احزاب کمونیست مختلف در سپهر اتحاد جماهیر شوروی نیست. به این ترتیب حزب کمونیست سراسری که نه از احزاب کمونیست جمهوری‌های عضو، بلکه از طبقه کارگر این جمهوری‌ها تشکیل شده بود، باید در عین حال حافظ اتحاد ملیت‌هائی که در درون مرزهای اتحاد جماهیر شوروی می‌زیستند، می‌بود، یعنی حزب کمونیست واحد و سراسری باید دولت فدراتیو را که برخلاف خواست تئوریک لنین به‌وجود آمده بود، کنترل می‌کرد. به این ترتیب سیاست دولت فدرال باید توسط رهبری متمرکز حزب یکپارچه تعیین می‌شد.
استالین که در دوران بیماری لنین مسئول کمیساریای خلق برای مسائل ملیتی بود، خواستار محوریت روسیه در ترکیب دولت نوین بود، یعنی منافع روسیه که بخش تعیین کننده جمعیت و سرزمین اتحاد جماهیر شوروی را تشکیل می‌داد، باید به مرکز ثقل اتحاد «جمهوری‌های مستقل» بدل می‌گشت. او نیز هم‌چون لنین به پدیده دولت فدرالیسم به‌مثابه ابزار دوران گذار برای تحقق دولت متحد سوسیالیستی می‌نگریست و بنا بر باور او رهبری دولت فدرال باید در اختیار جمهوری سوسیالیستی روسیه می‌بود. به‌همین دلیل نیز میان برداشت‌های استالین و لنین توفیرهای فراوانی در زمینه پذیرش اشکال گوناگون دولت فدراتیو وجود داشت. لنین وجود مراحل مختلف در دوران گذار از دولت فدراتیو به دولت سوسیالیستی را پذیرفته بود و به همین دلیل در آن دوران بر حسب درجه انکشاف تاریخی اقوامی که در آن سرزمین‌ها می‌زیستند، قدرت سیاسی دارای اشکال مختلف بود. بنا بر قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی این اتحادیه باید از جمهوری‌هائی که داوطلب عضویت در آن بودند، تشکیل می‌شد، اما دیدیم که جمهوری اوکرائین توسط ارتش سرخ اشغال و سپس «داوطلبانه» عضو اتحاد جماهیر شوروی شد. هم‌چنین جمهوری‌های لیتوانی، استونی و ... که پس از جنگ جهانی دوم توسط ارتش سرخ اشغال و سپس ضمیمه اتحاد جماهیر شوروی گشتند، بنا بر قانون اساسی روسیه چون «داوطلبانه» عضو اتحادیه شده بود، بنابراین از حق جدائی از اتحادیه نیز برخوردار بودند، یعنی هرگاه اکثریت جمعیت یکی از جمهوری‌های عضو خواستار جدائی از اتحاد جماهیر شوروی می‌گشت، باید می‌توانست دولت مستقل خود را تشکیل دهد. اما دیدیم که در تمامی دوران موجودیت اتحاد جماهیر شوروی از سوی هیچ‌یک از جمهوری‌های عضو هیچ‌گاه چنین گامی برداشته نشد.
اتحاد جماهیر شوروی در هنگام فروپاشی خود از ۵۳ منطقه ملی- قومی تشکیل شده بود که ۱۵ منطقه ملی جمهوری عضو اتحادیه نامیده می‌شدند.  پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی این جمهوری‌ها توانستند به دولت‌های مستقل بدل گردند. در کنار آن‌ ۲۰ جمهوری خودگردان و ۸ منطقه خودگردان نیز وجود داشتند. تفاوت میان جمهوری‌های عضو اتحادیه و جمهوری‌های خودگردان آن بود که گروه نخست پس از فروپاشی روسیه تزاری و پیش از تأسیس اتحاد جماهیر شوروی اعلان استقلال کرده و از سوی برخی از دولت‌های بیگانه به مثابه دولت‌های مستقل به رسمیت شناخته شده بودند و در عوض مردمی که در جمهوری‌های خودگردان می‌زیستند، از آن فرصت تاریخی به سود خود بهره نگرفتند و در نتیجه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نتوانستند دولت‌های ملی خود را تشکیل دهند و بخش عمده جمهوری‌های خود گردان و مناطق خودگردان هم‌چون جمهوری داغستان هم‌چنان ضمیمه جمهوری روسیه‌اند. به‌همین دلیل نیز جمهوری روسیه کنونی دولتی است چند ملیتی که ۸۰ ٪ جمعیت آن روس‌تبارند و ۲۰ ٪ دیگر از ملیت‌های مختلف تشکیل می‌شوند که بخش عمده این ملت‌ها هم‌چون تاتارها و داغستانی‌ها مسلمانند، یعنی جمعیت مسلمان روسیه بین ۷ تا ۱۵ ٪ تخمین زده می‌شود.
از آن‌جا که پیش از انقلاب اکتبر روسیه تزاری تقریبأ از هم پاشیده شده و در ۱۴ منطقه  دولت‌های مستقل به‌وجود آمده بودند، لنین برای بازسازی روسیه تزاری خواهان تحقق دولت فدرالی بود که در آن همه‌ی دولت‌های ایالتی باید از حق برابری برخوردار می‌بودند، یعنی جمهوری‌های مختلف باید با پذیرش قانون اساسی اتحادجماهیر شوروی عضو آن اتحادیه می‌شدند و بنا بر همان قانون از حق جدائی از اتحادیه نیز برخوردار می‌گشتند.
 در عوض استالین خواهان عضویت و جذب مناطق غیر روس در اتحاد جماهیر شوروی بود که در آن جمهوری شورائی روسیه سوسیالیستی باید حرف آخر را می‌زد. در دورانی که لنین هنوز می‌زیست، میان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و برخی از جمهوری‌های شورائی ملت‌های غیر روس یک‌چنین رابطه‌ای در حوزه نظامی و اقتصادی وجود داشت. در همین رابطه، پس از آن که ۱۹۲۰ به رهبری استالین دولت‌های قفقاز شمالی اشغال و دوباره ضمیمه روسیه گشتند، استالین یادآور شد که «خودگردانی» این سرزمین‌ها به‌معنی « جدائی آن‌ها از روسیه نیست، بلکه اتحادیه‌ای است میان یک خلق کوه‌نشین خودگردان با خلق روسیه.» 
برای آگاهی از اندیشه استالین درباره حق تعیین سرنوشت ملت‌ها بررسی کوتاهی از رساله «مارکسیسم و مسئله ملی» ضروری است. استالین در این رساله تعریف نوینی از ملت ارائه داد که بر مبنای آن «ملت اجتماعی از انسان‌هائی است که در طول تاریخ پدید آمده، یعنی چیزی است که گشته و شده و پیدایش یافته و فناپذیر و [فرآورده] روندی دیالکتیکی است.»  استالین هم‌چنین در این رساله آشکار ساخت که یک ملت می‌تواند از انسان‌هائی با نژادها و اقوامی که دارای زبان‌های مختلفی هستند، تشکیل گردد، به‌شرط آن که این انسان‌ها با هم «دارای تاریخ طولانی و مداوم مشترک» بوده باشند. زندگی تاریخی مشترک پس از آن که سبب پیدایش مشخصه‌های مشترکی میان انسان‌ها گشت، آن اجتماع را به ملت بدل می‌سازد. این مشخصه‌ها بنا بر باور استالین عبارتند از زبان، سرزمین و زندگی اقتصادی مشترک و هم‌چنین برخورداری از اقتصادی واحدی، خصوصییات روانی مشترکی که خود را در فرهنگ مشترک برمی‌تاباند. «فقط وجود تمامی این مشخصه‌ها سبب وجود یک ملت می‌گردد.»  استالین نیز در این رساله هم‌چون لنین بر این باور بود که هر ملتی باید «سرنوشت خود را تعیین کند. هر ملتی، هرگاه حق ملت‌های دیگر را پایمال نسازد، حق دارد آن‌گونه که دوست دارد، زندگی خود را سامان دهد.» با این حال استالین از خواننده رساله خود می‌پرسد «هرگاه منافع اکثریت ملت و پیش از هر چیز منافع پرولتاریا تعیین کننده باشد، در آن صورت اما چگونه یک ملت باید [زندگی خود] را تنظیم کند وقانون اساسی آتی او باید چگونه باشد؟» 
استالین در همین رساله که یادآور ‌شد که هواداری مارکسیست‌ها از حق تعیین سرنوشت و حتی جدائی ملت‌ها و اقوامی که در روسیه تزاری می‌زیستند، نباید دارای سرشتی مکانیکی باشد. «می‌توانیم بگوئیم که تاتارهای ماوراقفقاز به‌مثابه یک ملت می‌توانند در مجلس ایالتی خود اجتماع کنند و تحت تأثیر بیگ‌ها و ملایان خود خواهان بازسازی مناسبات گذشته شوند و جدائی از امپراتوری را نیز تصویب کنند. آن‌ها بر اساس مضمون حق تعیین سرنوشت کاملأ از یک‌چنین حقی برخوردارند. اما آیا این [کار] در خدمت منافع اقشار زحمتکش ملت تاتار قرار دارد؟ آیا سوسیال دمکراتی می‌تواند بی‌خیال بنگرد که چگونه بیگ‌ها و ملاها توده را در تصمیم‌گیری درباره مسئله ملی هدایت می‌کنند؟ آیا سوسیال دمکراتی نباید دخالت کند و به شیوه خویش خواست ملت را تحت تأثیر خود قرار دهد؟ نباید سوسیال دمکراتی با برنامه مشخصی در مورد مسئله‌ای که باید درباره‌اش تصمیم گرفت، قدم به‌جلو نهد؟» استالین در رساله خود به این نتیجه رسید «که مسئله ملی فقط در ارتباط با شروطی تاریخی که در چنین انکشافی باید مورد توجه قرار گیرند، می‌تواند قابل حل باشد. شرائط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی‌ای ‌که یک ملت در آن می‌زید، یگانه ابزار تصمیم‌گیری درباره این پرسش‌اند که این و یا آن ملت چه سامانه‌ای برای خود می‌آفریند و قانون اساسی آینده‌اش چگونه خواهد بود. این احتمال وجود دارد که هر ملتی راه حل ویژه خود را بیابد. هرگاه فرمولی دیالکتیکی برای مسئله‌ای ضروری باشد، در این‌ مورد، مسئله ملی است.» 
۱۹۲۲، یعنی در دورانی که لنین بیمار و بستری بود، استالین طرح خود با عنوان «رابطه جمهوری فدرال روسیه شوروی با جمهوری‌های مستقل» را تدوین کرد. در این طرح اختلاف بین دیدگاه او و لنین در رابطه با حق تعیین سرنوشت ملت‌ها بیش‌تر از گذشته نمایان شد. استالین در این طرح خواستار ضمیمه‌سازی جمهوری‌های شورائی ملت‌های غیرروس در جمهوری روسیه شوروی سوسیالیستی شد. اما این خواسته از سوی جمهوری‌های اوکرائین، روسیه سفید و گرجستان پذیرفته نشد. با آن که لنین مخالف طرح استالین بود، اما این طرح در سپتامبر ۱۹۲۲ در نشست کمیته مرکزی حزب کمونیست تصویب شد. پس از آن لنین در همان ماه در نامه‌ای به کمیته مرکزی حزب اندیشه تبدیل «جمهوری شورائی روسیه سوسیالیستی» به «جمهوری شورائی فدرال» را به مثابه «دولت شورائی فدرالی که از اتحاد اروپا و آسیا» باید تشکیل شود و در آن همه‌ی دولت‌ها باید از حقوق برابری برخوردار باشند، عرضه کرد. این نامه سبب عقب‌نشینی تاکتیکی استالین از مواضع خود گشت و این اندیشه لنین در طرح استالین گنجانده شد و در نتیجه طرح تکمیل شده استالین در دسامبر ۱۹۲۲ از سوی تمامی جمهوری‌های عضو اتحاد جماهیر شوروی پذیرفته شد و در همان سال اتحاد جماهیر شوروی با جمهوری‌های روسیه، اوکرائین، روسیه سفید، آذربایجان، ارمنستان و گرجستان تشکیل شد، البته در آن زمان سه جمهوری آذربایجان، ارمنستان و گرجستان به عنوان جمهوری فدراتیو شورائی سوسیالیستی ماوراقفقاز به‌عنوان یک دولت در آن اتحادیه شرکت داشتند. هر چند به ظاهر این جمهوری‌ها نسبت به هم از حقوقی برابر برخوردار بودند، اما از یک‌سو این جمهوری‌ها که پس از فروپاشی روسیه تزاری اعلان استقلال کرده بودند، توسط ارتش سرخ که توسط تروتسکی رهبری می‌شد، نخست اشغال و سپس «داوطلبانه» عضو اتحاد جماهیر شوروی گشته بودند و از سوی دیگر ۷۰ ٪ جمعیت و ۹۰ ٪ از وسعت دولت جدید متعلق به جمهوری شورائی روسیه سوسیالیستی، یعنی روسیه بود. بنابراین بدون خواست و اراده این جمهوری هیچ پروژه‌ای نمی‌توانست در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تحقق یابد.
استالین که توانسته بود پس از مرگ لنین به‌تدریج تمامی قدرت سیاسی را در دستان خود قبضه کند، در کنگره هیجدهم حزب کمونیست که در سال ۱۹۳۶ برگزار شد، در سخنرانی خود درباره قانون اساسی جدید اتحاد جماهیر شوروی که باید در همان کنگره به تصویب می‌رسید، رابطه متقابل ۶۰ ملیت‌ها و اقوامی را که در درون مرزهای اتحاد جماهیر شوروی می‌زیستند، مورد بررسی قرار داد و یادآور شد که «دولت شورائی یک دولت ملیتی است.»  هم‌چنین بنا بر باور او هر چند تلاش امپراتوری هابسبورگ برای تحقق یک دولت چند ملیتی و تحقق دولت اتریش- مجار با شکست روبه‌رو شده بود، با این حال در روسیه شوروی تصمیم گرفته شد یک دولت چند ملیتی تأسیس شود، «زیرا می‌دانستیم که یک دولت چند ملیتی که بر شالوده سوسیالیسم به‌وجود آید، در برابر تمامی  و هر مشکلی باید پایداری کند. از آن زمان ۱۴ سال سپری شده‌ است، زمانی که برای بررسی آن کفایت می‌کند. و چه دستاوردی داشته‌ایم؟ دوران سپری شده بدون هرگونه تردیدی نشان می‌دهد که آزمایش ما در رابطه با تحقق یک دولت ملی بر شالوده سوسیالیسم به‌طور کامل موفق بوده است. و این بدون تردید پیروزی سیاست ملیتی لنینیستی است.»  اما واقعیت آن است که سرزمین تقریبأ همه ملت‌های غیرروس توسط ارتش سرخ یکی پس از دیگری اشغال شدند و سپس در آن مناطق دولت‌هائی از کمونیست‌هائی که پیرو مشی بلشویکی بودند، به‌وجود آمدند و این دولت‌ها که از پشتیبانی نظامی و اقتصادی دولت روسیه سوسیالیستی برخوردار بودند، «داوطلبانه» به اتحاد جماهیر شوروی پیوستند. همان گونه که دیدیم، بدترین نمونه آن گرجستان بود که تا ۱۹۲۰ دارای دولت مستقلی بود و در ۱۷ ماه مه ۱۹۲۰ میان اتحاد جماهیر شوروی و دولت گرجستان قراردادی بسته شد که بنا بر ماده یکم آن قرارداد چون دولت اتحادجماهیر شوروی سوسیالیستی از اصل حق تعیین سرنوشت خلق‌ها تا سر حد جدائی آن‌ها پیروی می‌کرد، بنابراین جدائی گرجستان از روسیه و تشکیل دولت مستقل گرجستان را تأئید کرده بود. اما هنوز جوهر این قرارداد خشک نشده بود که در ۱۱ فوریه ۱۹۲۱ ارتش سرخ به گرجستان حمله و طی ۶ هفته جنگ سراسر آن سرزمین را اشغال کرد. در گام بعدی یک دولت دست‌نشانده که رهبران آن همگی از بلشویک‌های گرجی بودند، در گرجستان بر سر کار آمد و چندی بعد قرارداد پیوستن «داوطلبانه» گرجستان به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را امضاء کرد. 
استالین هم‌چنین در سخن‌رانی خود در شانزدهمین کنگره حزب کمونیست در رابطه با حق تعیین سرنوشت یادآور گشته بود که «فرهنگ ملی تحت سیطره بورژوازی یعنی چه؟ هدف این فرهنگ که محتوای آن بورژوائی و در شکل ملی است، آن است که توده را با ملی‌گرائی مسموم کند و حاکمیت بورژوازی را تحکیم بخشد.» او سپس پرسید «فرهنگ ملی در دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟ هدف این فرهنگ که از نقطه‌نظر محتوائی سوسیالیستی و در شکل ملی است، آن است که توده را با روح انترناسیونالیستی تربیت کند و دیکتاتوری پرولتاریا را تحکیم بخشد.» استالین در همین سخنرانی برداشت خود از آینده را این گونه عرضه کرد: «شاید شگفت‌انگیز بنماید ما که پیرو ادغام فرهنگ‌های ملی در فرهنگی یکسان (در محتوا و شکل) با زبانی مشترک هستیم، هم‌زمان، یعنی در حال حاضر، در دوران دیکتاتوری پرولتاریا پیرو شکوفائی فرهنگ‌های ملی می‌باشیم. اما در آن هیچ چیز عجیب نیست. باید به فرهنگ‌های ملی امکان انکشاف و گسترش داد تا نیروی نهفته در خود را بنمایانند و شرائط را برای جذب در فرهنگی یکسان با زبانی مشترک را به‌وجود آورند.»  به این ترتیب می‌بینیم که در اندیشه استالین همه‌ی خرده فرهنگ‌های ملیت‌های غیر روس که در سپهر اتحاد جماهیر شوروی می‌زیستند، باید دیر یا زود در «فرهنگی مشترک» جذب و محو می‌شدند و هم‌چنین زبان‌های اقوام و ملت‌های مختلف باید دیر یا زود جای خود را به یک «زبان مشترک» می‌دادند. با توجه به ترکیب جمعیتی روسیه شوروی آشکار بود که خرده فرهنگ‌ها باید جذب فرهنگ غالب، یعنی فرهنگ روسیه می‌گشتند و زبان روسی باید به زبان مشترک همه ملیت‌ها و اقوام بدل می‌گشت.
ادامه دارد
www.manouchehr-salehi.de

پانوشت‌ها:

  Proschweschtschenije
  Kantrowicz, Alfred: „Ost und West“, Band 5: 2. Halbejahr 1949. Heft 7-12, 3. Jahrgang, „Beiträge zur kulturellen und politischen Fragen der Zeit 1947-1949“, Athenäum Verlag, Königstein, 1979
   Ebenda
  Lenin Werke: Band 20, Dietz Verlag Berlin, Seite 31
  Ebenda, Seite 33
  Ebenda, Band 27, Dietz Verlag 1974, Seiten 196-197

   Ebenda, Band 31, Dietz Verlag 1974, Seite 135
  این ۱۵ جمهوری عبارت بودند از: آذربایجان، ارمنستان، ازبکستان، استونی، اوکرائین، تاجیکستان، ترکمنستان، روسیه، روسیه سفید، قرقیزستان، قزاقستان، گرجستان، لتونی، لیتوانی، مولداوی.

  Kantrowicz, Alfred: „Ost und West“, Band 5: 2. Halbejahr 1949. Heft 7-12, 3. Jahrgang, „Beiträge zur kulturellen und politischen Fragen der Zeit 1947-1949“, Athenäum Verlag, Königstein, 1979

   Ebenda
  Ebenda
  Ebenda
  Ebenda
  Ebenda
  Bochenski, Joseph; Niemeyer, Gerhart: „Handbuch des Kommunismus“, Karl Alber Verlag, Freiburg/ München, 1958, Seiten274-275
 

انعکاس ماه !مانا نیستانی

خرداد ۱۳۹۲

خرداد ۱۳۹۲

انعکاس ماه - مانا نیستانی

 
 
مانا نیستانی
 
 
 
 

عبور از دریای سرخ رفسنجان

http://iranwire.com/sites/default/files/u69/RAFSANJAN_01.jpg