نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ تیر ۱, دوشنبه

زندگی مردم منطقه محروم بشاگرد ! رهبرمستضعفين جهان اسلام!!انقلاب!! مجتهد! اعظم! آيت الله خامنه ای!

زندگی مردم منطقه محروم بشاگرد

 رهبرمستضعفين جهان اسلام!!انقلاب!! مجتهد! اعظم! آيت الله خامنه ای!


ایسنا : اینجا بشاگرد است، منطقه‌ای دور افتاده در استان هرمزگان که شامل ده‌ها روستا به مرکزیت سردشت می‌باشد. روستاهای منتهی به سردشت فاقد جاده آسفالت هستند لذا خانه‌های اکثر روستاییان کپری بوده و به دلیل بعد مسافت و نبود جاده هموار امکان حمل مصالح و ساخت خانه به سختی امکان پذیر است. مردم بشاگرد مسلمان و شیعه مذهب‌اند. کشاورزی در روستاهای بشاگرد به دلیل خشکسالی از رونق افتاده و نیز مردم به دلیل ضعف شدید بهداشت و درمان و مصرف آبهای آلوده با انواع بیماری‌های عفونی و کلیوی دست به گریبانند. آموزش و پرورش در این مناطق بسیار ضعیف است و دانش آموزان به دلیل ضعف آموزش تصویر روشنی از آینده خود ندارند لذا کمتر دانش‌آموزی وارد مرحله دانشجویی می‌شود. متاسفانه بیشتر دختران تنها تا کلاس ششم امکان ادامه تحصیل دارند. کودکان بیشتر روستاهای بشاگرد به دلیل فقر مالی خانواده دچار سوء تغذیه بوده و زنان از آغاز دوره بارداری تا زایمان به دلیل نبود مرکز درمانی دوره سخت و خطرناکی را طی می‌کنند. کودکان و زنان زیادی در روستاهای بشاگرد بی سرپرست و فقیرند. 



































از اصلاحات سیاسی تا انقلاب کلنگی! و پاسخی هم به آقای اکبر گنجی

از اصلاحات سیاسی تا انقلاب کلنگی! 
و پاسخی هم به آقای اکبر گنجی



جنبش اصلاحات سیاسی با عروج دولت "تدبیر و امید" وارد دوران دیگری از سپهر اجتماعی ایران شده 


است. اضلاع این جریان از چند زاویه قابل بازیافت است:
اول. در سطح بین المللی و به لحاظ سیاسی این جنبش پایه های نظری خود را از "دموکراسی روال کاری" در دستگاه تئوریک هانتینگتون کسب کرده است به گواهی فاکت های بی شمار اقتدای رهبران این جنبش به روال دموکراسی خواهیِ فرموله شده در مرکز مطالعات "اولین" دانشگاه هاروارد امری بی تخفیف است. من در مجلد اول از سه گانه های دموکراسی پژوهی (فکر دموکراسی سیاسی ، موسسه انتشارات نگاه) مبانی این دموکراسی ارتجاعی را تبیین کرده ام و نشان داده ام که حتا انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری این مدل دموکراسی ده ها بار از دموکراسی بورژوایی غرب نیز خوارتر است! اگر حق رای عمومی و برابر یک پایه ی شناخته شده ی دموکراسی اجتماعی است در مقابل جنبش اصلاحات سیاسی از دموکراسی نخبه گی دفاع کرده است. رهبران این جنبش به وضوح در انتخابات 1384 و دوگانه ی "معین ، رفسنجانی- احمدی نژاد" سیاه بر سفید گفتند و نوشتند که " هر رای به کاندیدای دانشگاهی ما مساوی ده پونزده رای است." در واقع استراتژی "ایران برای ایرانیان" همواره فضای سیاسی و اداری کشور را میان دویست سیصد نفر از اعضای نخبه ی جبهه مشارکت و کارگزاران و خط امام و مجمع روحانیون تقسیم کرده است. به ترکیب دولت روحانی از بالا تا پایین نگاه کنید تا با یک قیاس اجمالی با ترکیب دولت های رفسنجانی و خاتمی به عرض من برسید! 
به لحاظ اقتصادی و در سطح بین المللی این جنبش تمام اعتبار خود را از نظریه پردازی های هایک – فریدمن اخذ کرده است. هدف این جنبش پاسخ کاپیتالیستی به بحران اقتصاد سیاسی ایران به شیوه باز انباشت سرمایه در مسیر ادغام مجدد در سرمایه داری غرب است! مبدا تاریخی این جنبش در جهان معاصر به کودتای شیلی باز می گردد و الگوهای شناخته شده ی آن بعد از فروپاشی شوروی و شکست مائوئیسم از یک سو ریشه در تاچریسم ریگانیسم دارد و از سوی دیگر نیم نگاهی نیز به اصلاحات یلتسینی و دنگ شیائوپینگی دوخته است. شکست الگوی سرمایه داری دولتی، پایان دوران دولت دخالت گر و آغاز شکوفایی اقتصادی با تقدیس بازار آزاد! به این اعتبار ریشه ی تاریخی جنبش اصلاحات سیاسی را نه در دوم خرداد 76 بل که باید با شروع دولت رفسنجانی (1368) ردیابی کرد! 
از نظر فلسفی و معرفت شناختی این جنبش حرف زیادی برای گفتن نداشته است. آن چه که سال هاست از زبان "استاد محترم" جناب دکتر سروش بازیافت می شود و خود را در قالب گذار از "تکلیف" به "حق" بازسازی می کند نسخه ی به روز شده "تنزیه المله و تنبیه الامه" آیت الله نایینی است که این "فیلسوف ارجمند" کوشیده است با چاشنی هرمنوتیسم زیمل – گادامر و ناخنک زدن به حامد ابوزید بازتولید کند! 
در عرصه ی فرهنگی؛ تکیه به راهکار گذار مسالمت آمیز و تساهل و تسامح و پرهیز از خشونت در واقع بیش از آن که یک تفکر روش مند و متکی به چارچوب های شناخته شده و ریشه دار باشد به تسویه حساب با یک برهه ی سیاسی مشخص باز می گردد. نوعی توبه نامه نویسی خجولانه! رهبران این جنبش که از بنیان گزاران وزارت اطلاعات به شمار می روند و در سرکوب های خشن و خونین دهه ی شصت – از کردستان و ترکمن صحرا تا قلع و قمع سازمان های سیاسی – دخالت مستقیم داشته اند، بدون نقد آن دوران سیاه و تباه، حالا نه فقط منتقد خشونت و طرف دار تساهل و مدارا شده اند بل که مخالفان خود و به خصوص سوسیالیست ها را به خشونت و "انقلاب کلنگی" متهم می کنند!
دوم. برای این که متن ما از حالت خطی و مستقیم خارج شود به چند پروسه ی جالب اشاره می کنم. هر یک از این مولفه ها را می توان در قالب چهار عرصه ی پیش گفته و به دور از سطحی نگری ژورنالیسم رایج ارزیابی کرد. ابتدا و بی مجامله بگویم که هر گونه تغییر انسان ها و سازمان ها رو به جلو و در راستای دفاع از مردم زحمتکش امری ستودنی و قابل حمایت است. در مورد تغییر نظری افراد من علاوه بر این آموزه ی ساده و فشرده ی مارکس چیزی برای اضافه کردن ندارم که "انسانی که از خویش بیگانه شده شبیه متفکری است که از ذات طبیعی خود بیگانه شده است در نتیجه اندیشه ی او صور ثابتی هستند که خارج از طبیعت انسان لانه کرده اند". موضوع تغییر نظری اصلاح طلبان از تیپ های پادگانی به فعالان مدنی ضدخشونت را در این قالب باید نگریست و توضیح داد.
این که اصلاح طلبان از زدن پونز به پیشانی زنان بی حجاب تا راه اندازی کمپین آزادی های یواشکی جلو رفته اند... این که با ندامت آشکار در خصوص صعود از دیوار "لانه ی جاسوسیِ شیطان بزرگ" پوستین دموکراسی آمریکایی پوشیده اند... این که از بنیان گزاری وزارت اطلاعات و روی کردهای پلیسی امنیتی و استان داری و فرمانداری نظامی امنیتی به مقام شاخص استادی دانشگاه و روزنامه نگار و جامعه شناس ارتقا یافته اند... این که از روی کردهای به غایت خشن و خونین دهه ی شصت به فعال مدنی و دموکراسی خواه و مبارز ضد خشونت شیفت کرده اند... این که از لویاتان هابز به جامعه ی باز پوپر تشریف برده و به خواستگاری هانا آرنت رفته اند... این که ریش های خود را سه تیغه کرده و یک پای ثابت بازارهای بورس شده اند و به جای موتور وسپا سوار مازراتی و لامبورگینی می شوند... این که برنده گان خوشبخت نوبل صلح و هریتاژ و کیتو و واسلاو هاول و والسا هستند و... از این قبیل "این که" ها می تواند و باید در جای خود نقد و ارزیابی شود. نگفته پیداست که در شرایط حاضر و به خصوص بعد از خیزش جنبش اصلاحات سیاسی وظیفه ی مبرم سوسیالیست ها نه تمرکز بر افشاگری سابقه ی این افراد بلکه ورود به مبارزه ی نظری و سازمان یابی طبقاتی علیه ایشان است. جامعه ی مدنی و باز پوپری باید با جامعه ی سوسیالیستی پاسخ گیرد، مبارزه با جبهه ی مشارکت و امثالهم باید با تلاش برای تحزب کارگران جواب داده شود و توطئه های ضد کارگری خانه ی کارگر باید با سازمان یابی تشکل های مستقل کارگری تلافی شود. وقتی که آقای دکتر علی ربیعی روز روشن و در جلسه ی رای اعتماد در مجلس شورای اسلامی به سابقه ی امنیتی خود افتخار می کند، نوشتن مقالات طولانی در افشای این سابقه اگر خودنمایی نباشد باری وقت تلف کردن است. در ماجرای کاندیداتوری مهندس موسوی تمام تاکید نگارنده بر این بود که به جای ورود به وقایع دهه ی شصت بهتر است که موسوی و کل کمپین "چپ" و راست وی در برابر نقد برنامه های او قرار گیرند. به خصوص که هم موسوی و هم هوادارانش دخالت او در جنایات دهه ی مزبور را تکذیب می کردند. اگر دادگاه های صوری و جنجالی مانند "ایران تریبونال" راه به جایی برده است این افشاگری ها نیز می توانند موثر واقع شوند. علاوه بر این ها اتهام جنایت به افراد حقیقی از سوی اپوزیسیون وقتی می تواند موثر واقع شود و از مظلوم نمایی متهم پیش گیری کند که در دادگاه بی طرف و متشکل از هیات منصفه ی منتخب از سوی نهادهای قضایی منتخب و مردمی طراحی شود و مهم تر این که حکم آن ضمانت اجرایی داشته باشد. وگرنه در فضای مجازی همه روزه و همه علیه هم اتهام رفتار پلیسی و جنایت علیه بشریت می پراکنند بی آن که ره به کوره دهی ببرند. این نکته را گفتم تا ضمن پاسخ به یک بند از مظلوم نمایی اخیر آقای اکبر گنجی چند نکته ی دیگر را هم گفته باشم.
سوم. همه می دانند که بعد از شکست نئوکان های آمریکایی در منطقه و متعاقب بحران عمیق 2007 و افول هژمونی نظامی و سیاسی آمریکا و عروج حزب دموکرات سیاست های منطقه یی ایالات متحده نیز تغییر کرده است. در ارتباط با حاکمیت ایران آمریکایی ها از "تغییر رژیم" به سیاست "اصلاح رفتارها" روی کرده اند که بارزترین نماد آن را در تعامل و گفت و گو بر سر پرونده ی هسته یی می توان نشان داد. از سوی دیگر اپوزیسیون مطلوب آمریکا سال هاست که از جریان های سلطنت طلب و برانداز به "اپوزیسیون اصلاح طلب" و البته "دموکراسی خواه و لیبرال" تغییر کرده است. این تغییر به خصوص بعد از خیزش سبز به شکل گسترده یی در آمده و با عروج دولت روحانی وارد دوران تازه یی شده است. ورود هزاران خودتبعیدی موسوم به روزنامه نگار و فعال مدنی و غیره به اروپا و آمریکا به اپوزیسیون خارج از کشور شکل دیگری هم داده است. تاثیر این امر در رسانه ی برتر مثل روز روشن است. فعالان این طیف که در داخل همه رسانه های مکتوب را قبضه کرده اند در خارج نیز در همه ی اتاق های رسانه ی اصلی چادر شبانه روزی زده اند! این امر موضوع عجیبی نیست که انسان، از آن جا بخورد و نیازمند تحلیل و تبیین آن باشد. در هر حال افراد و سازمان ها و دولت ها بر اساس منافع طبقاتی و شخصی خود عمل می کنند و اگر کسی این را نفهمیده باشد به قول لنین همیشه در سیاست قربانی سفاهت خویش است. بالاخره اگر در داخل جریان حاکم و نیمه حاکمی وجود دارد که می خواهد سرمایه داری ایران را در سرمایه داری غرب ادغام کند چرا غرب نباید رسانه اش را در خدمت مبلغان آن قرار دهد؟ بله؟ در نتیجه مساله این نیست. مساله این هم نیست که با وجود آن ژست پرطمطراق دموکراسی خواهی چرا رسانه ی برتر متعاقب پخش یک میزگرد بحث و مناظره بلافاصله در یک اقدام "غیر مترقبه" ای میل طولانی و کشاف آقای گنجی را با سوز و گداز می خواند و ضمن طلب مغفرت و آمرزش از این فعال مدنی و ضدخشونت فیلم اصلی مناظره را هم سانسور می کند. مساله اما در نکات مطروحه در آن نامه است.
چهارم. قبلا هم نوشته بودم که خیلی ها در آستانه ی انتخابات دولت یازدهم کاسه ی گدایی به دست گرفتند و ناله سر دادند که "بله اگر می خواهید ایران سوریه نشود به روحانی رای بدهید!" از آن آقایان اقتصاد خوانده و مبلغ رزالوکزامبورگ و مروجین مارکوزه و هورکهایمر گرفته تا طیف نویسنده ی محترم نامه به بی بی سی فارسی! این که جریان "رادیکال" جنبش اصلاحات سیاسی از جبهه ی مشارکتِ مثلا سوسیال دموکرات به جریان دست راستی "اعتدال و توسعه" روحانی - نوبخت سقوط کرده است چیز عجیبی نیست. اینان حیات خود را با حاکمیت گره زده و تعریف کرده اند و هر که برای شان روزنه یی از "امید و تدبیر" بگشاید بی درنگ لبیک می گویند. در نتیجه مساله این هم نیست. مساله این است که جناب گنجی گناه احتمالی سوریه یی شدن ایران را به گردن اپوزیسیون چپ انقلابی می اندازد و ضمن انتساب خشونت به چپ به یک معرکه گیری تمام عیار دست می زند. درست مانند استادش جناب دکتر احسان نراقی. حتما به یاد دارید که آقای نراقی نیز ظهور طالبان و جنگ داخلی افغانستان را به کمونیست های روسی و کودتای تره کی نسبت داد و از بیخ و بن به انکارنقش مستقیم آمریکا و متحدانش در شکل بندی القاعده برخاست. البته در حال حاضر و در شرایطی که حتا خانم کلینتون نیاز از دخالت دولت متبوعش در ایجاد داعش و امثال آن طفره نمی رود و ارتش آزاد سوریه به وضوح از سوی سرمایه داری غرب حمایت می شود انتساب وقوع جنگ و خشونت در افغانستان و سوریه و یمن و لیبی و عراق به سوسیالیست ها در توان شعبده بازان و چشم بندان سیاسی هم نیست تا چه رسید به آقای نراقی و شاگردش! بدبختانه کمونیست ها به واسطه ی قتل عام حافظ اسد و صدام حسین در پنج دهه ی اخیر در عراق و سوریه غایب بوده اند. ایضا در لیبی. جنایات سر راست دوستان و حامیان خود در اتاق فکرهای آمریکا را به گردن انقلابیون نیندازید لطفا!
پنجم. آقای اکبر گنجی این منتقد عنان گسیخته ی "خشونت" و طرفدار سینه چاک دموکراسی و مبارزه ی مدنی مفتخر به کسب جایزه ی نیم میلیون دلاری کیتو است. من چند سال پیش در مقاله ی "سبز نئوکان" این ماجرا را بر رسیده ام و فی الجمله از آن می گذرم. اما به منظور استحضار حضار محترم فقط همین قدر یادآور می شوم همه ی این خشونت ها و جنایات در جهان ما وقتی کلید خورد که نظریه ی شوک درمانی استاد و صاحب امتیاز جایزه ی کیتو عملیاتی شد.
دوست عزیز آقای گنجی! فرض کنیم شما از مادر گرامی نیز با دعا و ورد خشونت ستیزی متولد شده اید، فرض کنیم که ناف شما را هم با مبارزه ی مدنی و مسالمت آمیز بریده اند اما فکر نمی کنید در روزگاری که مردم بابت هر نون بربری هزار تومان پول می دهند و به این راحتی کلاه سرشان نمی رود، نمک گیر میلتون فریدمن جنایتکار شدن – آن هم در حد نیم میلیون دلار- با ژست خشونت ستیزی در تضاد است؟
در مورد انقلاب، آن هم از نوع کلنگی آن در سلسله مقالات نقد انقلاب بهمن و البته در حاشیه افاضات دوست و همرزم جناب گنجی یعنی عباس عبدی نکاتی گفته ام و حوصله ورود مجدد به آن را ندارم.

***
به موازات رادیکالیزه شدن مطالبات اجتماعی مردم ایران جنبش اصلاحات سیاسی برهه به برهه بیش از گذشته به راست می چرخد. این جماعت که دی روز عبای "عالیجناب سرخپوش" تن رفسنجانی کرده بودند در سال 84 تمام قد زیر همان عبا رفتند. این جریان که موسوی را محافظه کار و دولت گرا می دانستند در سال 88 به زائده ی گرایش موسوی تبدیل شدند. این جنبش که بارها در برابر مجمع روحانیت مبارز و یک عضو مشهور آن ( روحانی) صف بسته بودند حالا ریزه خوار دولت تدبیر و امید شده اند. شک نکنید که در انتخابات آتی جنبش اصلاحات سیاسی را در کنار جریان محافظه کار میانه و طیف لاریجانی- باهنر خواهید دید! نه مگر هر چه باشد راست میانه از راست افراطی بهتر است.....

بعد از تحریر!
استاد دیگر آقای گنجی یعنی جناب دکتر مهاجرانی که به تئوریسین تسامح و تساهل مشهور هستند در یک برنامه ی مشابه آن هم در همان رسانه ی برتر نه فقط گناه اصلی خشونت های دهه ی شصت را متوجه کمونیست ها کردند بل که با آن خنده های موزیانه ی خود وارد نقد انقلاب اکتبر و انقلاب چین هم شدند و برای کمونیست های کشته شده در دوران استالین فاتحه خواندند و دوران تباه خمرها را به رخ کشیدند و این که کمونیست ها خودشان پرچمدار کمونیست کشی و دگر اندیش کشی بوده اند. با استدلال این برادر لمیده در رسانه ی برتر نمی دانم جنگ های اسلامی تاریخ خودمان اعم از قرمطی کشی و شیعه کشی و سنی کشی و بابی کشی را چه گونه توجیه کنیم. جنگ های کنونی فرق اسلامی در منطقه – از بوکو حرام و الشباب و النصره و شاخه های مختلف القاعده تا داعش و ارتش آزاد- جای خود! 

محمد قراگوزلو. کرج. 30 خرداد 
Qhq.mm22@gmail.com

«شاعر خلق»، سعید سلطان پور - زمان اعدام: ۳۱ خرداد ۱۳۶۰







٣۱ خرداد سال ۱٣۶۰، در هنگامه ی اعدام های گروهی مخالفان حکومت اسلامی ایران، سعید سلطان پور «شاعر خلق»، فعال سیاسی مارکسیست و عضو سازمان فدائیان خلق ایران (اقلیت) نیز توسط جلادان اسلامی اعدام و صدای گرم و پراحساسش برای همیشه خاموش شد.

سعید سلطان پور متولد شهر سبزوار، کارگردان تاتر، نمایش نویس و شاعر و فعال سیاسی جنبش فدائیان خلق به سبب تیربارانش در سال ۱۳۶۰ و شرکت در شب‌های شعر گوته درسال منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ ایران، سرشناس ترین شاعر سیاسی در دههٔ ۵۰ و بعد از آن محسوب می شد که در حکومت شاه بارها به زندان رفت و در حکومت جمهوری اسلامی اعدام شد.
سلطان پور پیش از انقلاب تعدادی نمایشنامه روی صحنه برد که چندتای آن‌ها توسط ساواک متوقف شد. او در سال ۱۳۵۳ به حبس محکوم شد اما در تیرماه ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد و به کانون نویسندگان که مجددا بازگشایی شده بود پیوست. سلطان پور پس از انشعاب در سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران عضو گرایش اقلیت شد. او در ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ در شب عروسی اش بازداشت و در تاریخ سی و یکم خرداد همان سال اعدام شد.

مادرش آموزگار بود و خود او نیز پس از دورهٔ دبیرستان در آموزشگاه‌های جنوب تهران به آموزگاری پرداخت. با کار در محلات فقیرنشین در جنوب شهر تهران، با مشکلات اجتماعی آشنا شد و در ۱۳۴۰ در جنبش اعتراضی آموزگاران شرکت کرد.
در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ همراه با هزاران آموزگار و فرهنگی دیگر در تظاهرات اعتراضی شرکت کرد. با یاری انقلابیونی چون صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، حسن ضیاظریفی، بیژن جزنی و یارانشان و با پیوستن دانشجویان و دانش‌آموزان و کارگران این جنبش سراسری شد. با تأسیس هنرکدهٔ آناهیتا به آن پیوست و از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴ هم‌گام با آموزش، به فعالیت هنری پرداخت. او در اجرای نمایش‌نامهٔ سه خواهر اثر آنتون چخوف همکاری کرد و هم‌زمان با شرکت سازنده در تئاتر، از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ دورهٔ دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران را به پایان رسانید، در سال ۱۳۴۷ جنگ شعر صدای میرا را که در خلال سال‌های ۴۷–۱۳۴۰ سروده بود و ۵۸ شعر داشت، در دویست صفحه چاپ کرد. نخستین شعر سیاسی سلطان‌پور مربوط به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. در سال‌های دانشجویی نمایشنامه‌های مرگ در برابر از وسلین هنچوف و ایستگاه نوشته خویش را به نمایش گذاشت. هم‌زمان با چاپ صدای میرا در سال ۱۳۴۷ کتاب ممنوع‌الانتشار گردید.
در سال ۱۳۴۸ در پی یک سال تلاش شبانه‌روزی، کاری از هنریک ایبسن به نام دشمن مردم را به نمایش در آورد. در شب یازدهم نمایش، ساواک به تئاتر هجوم آورد و سالن را تعطیل کرد. در سال ۱۳۴۷ از سوی ساواک پروندهٔ او به نام «هنرمندی خطرناک» نشاندار شد.
سال ۱۳۴۹ در بحبوحهٔ جنبش مسلحانه در سیاهکل بر ضد نظام حاکم، سعید نمایشنامه آموزگاران از محسن یلفانی را بر صحنه برد. ساواک به سالن هجوم برد و کارگردان و نویسنده و بازیگران، هم‌زمان دستگیر و به شکنجه‌گاه برده شدند.
در اسفند ۱۳۴۹، در دادگاه نظامی شاه از افکار خود دفاع کرد و حکومت او را آزاد کرد. در همان زمان کتابچه ی مشهور نوعی از هنر، نوعی از اندیشه را به طور پنهانی به چاپ رساند.
در سال ۱۳۵۱ به جرم پخش دوباره کتاب ممنوعهٔ نوعی از هنر، نوعی از اندیشه بازداشت شد و در «بند سه هزار» کنونی و چندی نیز در زندان قزل‌قلعه ماند. پس از چهل و پنج روز آزاد شد و پس از آزادی بی‌درنگ در پی برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ سالهٔ حکومت شاهنشاهی نمایشنامهٔ چهره‌های سیمون ماشار نوشتهٔ برتولت برشت را به صحنه برد.
آوازهای بند دومین شعر سعید، در سال ۱۳۵۱ پنهانی دست به دست می‌گشت. سعید سلطانپور از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۳ مجددا به زندان افتاد و در سال ۱۳۵۳ به جرم انتشار آوازهای بند که در سلول‌های کمیته و اوین سروده بود و به جرم داشتن افکار مارکسیستی و سوسیالیستی و به اتهام پیوند با سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در اوین اسیر شد.
سعید سلطان‌پور ۲۲ تیر ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد. کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه‌ای چهل نفره، برای دومین بار گشایش یافت. نشست بنیانگذاران دومین دوره، هم‌زمان با آزادی سعید از زندان بود. او مستقیماً از زندان به کانون رفت و گفت:
«من دیشب از زندان آزاد شده‌ام و امروز آمده‌ام تا در دفاع از آزادی بیان، اندیشه و اجتماعات، به کانون نویسندگان بپیوندم» و بیانیه ۹۸ نفره کانون را امضا کرد.
شب‌های شعر کانون از مهرماه ۱۳۵۶ آغاز شد و هزاران نفر از دانشجویان، جوانان و مردم در آن ها شرکت کردند. روز ۲۸ آبان ۱۳۵۶، به جای دو هزار دعوتی کانون، بیش از ده‌هزار نفر به دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) آمدند.
سعید سلطان پور آن شب همراه با بیش از صد نفر دیگر دستگیر شد. در تهران تظاهرات بزرگی صورت گرفت که بسیاری آن را آغازگر اعتراضاتی که به انقلاب ۵۷ انجامید می دانند. 

پس از سرنگونی رژیم پهلوی به نمایندگی از سوی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران در سال ۱۳۵۸ در انتخابات مجلس، کاندیدا شد و از این تریبون در گردهمایی چند صد هزار نفره در میدان آزادی در تهران برای جبهه انقلاب و علیه حکومت سخن گفت. سعید سلطان پور در جریان انشعاب در سازمان چریک های فدایی خلق به جریان «اقلیت» پیوست. ۱۷ بهمن ۱۳۵۹ نخستین میتینگ پس از انشعاب «اقلیت» از «اکثریت»، سازمان چریک‌های فدایی خلق را تدارک دید. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی محل تظاهرات روانه شدند، سپاه پاسداران در لباس رسمی و حزب‌الله به آن‌ها حمله کردند. جهانگیر قلعه میاندوآب کارگر کمونیست به‌وسیله سپاه ربوده شد و پس از شکنجه با گلوله‌هایی در دهان و چشم در سردخانه پزشکی قانونی یافته شد. سعید جهان کمونیست را می‌سراید و این آخرین شعر سعید است:

    گلوله‌ای در دهان
    گلوله‌ای در چشم
    در تکه‌های یخ
    در سردخانهٔ پزشک قانونی
    در شعلهٔ منجمد خون می‌تابد
    شعله‌ای در دهان
    شعله‌ای در چشم
    در میتینگ هفدهم بهمن
    در انبوه هواداران و مردم
    در میان پلاکاردها و شعارها
   در گردش تفنگداران جمهوری و گله‌های پاسدار واوباش
    در قرق چماق و زنجیر و نانچو
    در صدای شلیک‌های ترس و
    دشنام‌های جنون
    در میان پلاکاردها
    انقلاب
    با پیشانی شکسته و خون‌چکان
    می‌خواند
    با صدای درخشان جهان و
    رودخانه‌ها
    و رفیقان جهان
    جهان کمونیست را
    می‌سرایند و
    می‌سرایند
    با دسته گل‌هایی از خون
    بر فراز میتینگ تاریخ

سعید سلطان پور در ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ و در شب عروسی‌اش به وسیلهٔ پاسداران دستگیر شد و پس از ۶۶ روز شکنجه در سحرگاه اول تیر به جوخهٔ اعدام سپرده و تیر باران شد. شاهدانی که لحظه ی مرگ او را دیده اند، نقل کرده اند که او زمانی که برای اعدام برده می شده، فریاد می زده است: «زنده باد سوسیآلیسم»!

صبح روز ٣۱ خرداد، کارگران ذوب آهن اردبیل که در اعتراض به شرایط حقوقی خود و نگرفتن دستمزد بیش از ۱۶ ماه، در برابر استانداری اردبیل تجمع کرده بودند، مورد حمله ی یگان ویژه ی پلیس قرار گرفتند و در جریان این یورش تعدادی از کارگران مجروح شدند.



صبح روز ٣۱ خرداد، کارگران ذوب آهن اردبیل که در اعتراض به شرایط حقوقی خود و نگرفتن دستمزد بیش از ۱۶ ماه، در برابر استانداری اردبیل تجمع کرده بودند، مورد حمله ی یگان ویژه ی پلیس قرار گرفتند و در جریان این یورش تعدادی از کارگران مجروح شدند.


در این تجمع کارگران به عنوان اعتراض خیابان را بر روی خودروها بستند و پلیس برای متفرق کردن کارگران به آن ها حمله کرد. چند نفر از کارگران مصدوم شدند که با آمبولانس‌های اورژانس، به بیمارستان شدند.
به گزارش ٣۱خرداد سبلانه، کارگران ذوب آهن اردبیل که بیش از ۱۶ ماه است حقوق دریافت نکرده‌اند، در اعتراض به این وضع، در برابر استانداری اردبیل در خیابان خمینی اردبیل تجمع کرده و خیابان را بر روی خودروها بستند. کارگران ذوب آهن که تعدادشان به یکصدنفر می‌رسید با در دست‌داشتن پلاکاردهایی، خواهان رسیدگی مسئولین به شرایط معیشتی و حقوقی خود بودند. این کارگران با زبان روزه و در آخرین روز بهار، خواسته های خود را به گوش مسئولین استان رساندند اما تجمع در خیابان و بستن راه بر خودروها، باعث ورود نیروی انتظامی به ماجرا شد. پلیس تجمع کنندگان را متفرق کرد و بعد از آن تجمع کارگران در خیابان پایان یافت.

جلال آل احمد، «انقلاب اسلامی» و ما فراموشکاران تاریخ


Sun 21 06 2015 

احمد افرادی

ahmad-afradi.jpg
رویکرد به « اسلام انقلابی» ( به عنوان تنها پتانسیل موجود در رویارویی با رژیم کودتا ) منحصر به آل احمد نبود. بسیاری از اهالی قلم و سیاست ِآن سال ها،که رژیم شاه را تثبیت شده و اپوزیسیون ( اعم از جبهه ی ملی ، نهضت آزادی ،حزب توده ، جمعیت سوسیالیست های ایران و … ) را ، در رویارویی با آن رژیم ناتوان می دیدند، پس از وقایع ۱۵ خرداد ۴۲ ، نگاهشان تدریجاً به نیروهای مذهبی و آیت الله خمینی جلب شد.

–--------------------------------------
نوشته ی پیش رو، به قصد بررسی و ارزیابی ِکارنامه ی « انقلاب اسلامی » قلمی نشده است .داوری ، له و علیه ِ آل احمد نیز درکار نیست .بحث ، تنها بر سر حافظه ی تاریخی مخدوش( یا ، فراموشی خود خواسته ی ) ما است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چندی است ، لگد بر کفن ِ« آل احمد»کوبیدن ، مُد شده است. درست ، مثل دیگر مُدهای روشنفکری ِ سال های پیش و پس از انقلاب : [ هر بار موجی از راه می رسد و همه گیر می شود و چندی ( چونان اسم اعظم ) ذهن و زبان ما را تسخیر می کند ، تا به اعجازِ آن ( در چشم به هم زدنی ) حل ِصد مشکل فکری و فلسفی و سیاسی کنیم و ( همزمان ) نَفَس از هر دگراندیشی بِبُریم .]
در روزگاری نه چندان دور ( برای ما روشنفکران نسل سوم 1) سرمایه داری ، مَظهَر و مَصدَر همۀ مصائب بشری بود. راه رهایی ، در « مبارزۀ مسلحانه ، هم استراتژی هم تاکتیک » معنی و خلاصه می شد. « عملگرایی آرمانخواهانه ی چریکی » (در تعارض و تقابل ِ با خرد ورزی و دانش اندوزی و نگاه نقادانه به عالم و آدم ) حرف اول و آخر را می زد . آن که ، راه ِ برون رفت ِ از استبداد و اختناق و بن بست سیاسی را ، در گفت و گوی سُقراطی می جست ، با اَنگ ِ « چریک ِسنگر ورّاجی » ، از میدان به در می شد . « مخالف خوانی» و دشمنی ِ آشتی ناپذیرِ با نظام سیاسیِ مسلط ، حرمت آفرین و مقدمات و مؤخرات ِاَرج و اعتبار سیاسی و اجتماعی بود ؛ و صد البته ، آن بخت برگشته ای که در عالم ادب و سیاست ، ساز دیگری می زد و راه دیگری می جُست ( به قول صمد بهرنگی ) « چوخ بختیار» بود و بیرون از عوالم روشنفکری .
امروز ، گرچه آن حرف و حدیث ها، دیگر اعتبار ِ چندانی ندارد و از « امپریالیسم جهانخوارِ » سال های ماضی هم ( به میمنت و مبارکی ! ) « اعادۀ حیثیت » شده است ! اما ( به تعبیری ) دَر ، همچنان بر همان پاشنه می گردد و مُد های روشنفکری ( این بار، به زبانی دیگر و در هیأتی نو ) همچنان در کار اند ، تا کِی بر ما و میهن، آن رَوَد که دیگر ، « نه از تاک ، نشان مانَد و نه از تاک- نشان » .
جلال آل احمد ، پیش و اندکی پس از انقلاب ( به قول صدرالدین الهی ) « آلامُد » بود ؛ در عالَم قلم و سیاست ، دولت تعیین می کرد؛ روشنفکری آن سال ها ، در خشم و خروش او معنا می یافت و حضور قاطع و بلا منازع اش، به تمامی ، فضای فکری و فرهنگی و سیاسی ِسال های دهۀ چهل را پر می کرد.
« جلال ِ آل قلم » ، ملجأ و تکیه گاه روشنفکران (از پیر و جوان ) بود و اهالی فکر و فرهنگ و سیاست ِ آن سال ها ( در رویارویی با رژیم شاه) جبران ناتوانی شان را در وجود و حضور ِقاطعِ او می دیدند . قلم ستیهنده اش ، سر مشق بسیاری از مدعیان نثر نویسی بود. آنگونه که حتی زنده یاد هوشنگ گلشیری ( با همۀ سیرِ آفاق و اَنفُسی که ، در عالم ِ نظم و نثر فارسی کرده است ) نتوانست از جاذبۀ « آل احمد وار نوشتن» رها شود. 2
امروز ( اما ) جلال ، نه تنها « دِ مُده » شد،که سهل است( در کنار ِ دکتر شریعتی )به تمامی ، زمینه ساز و مسبب وقوع انقلاب ۵۷ و مسئول همۀ عوارض ناگزیر ِ آن قلمداد می شود . انگار، همۀ ملت ( اعم از چپ و راست ، معمم و مکلا ، وکیل و وزیر ، روشنفکر و عارف و عامی و ...)که آن انقلاب ِ غریب و حیرت انگیز را عینیت بخشیده اند ، در وجود این دو تن تجسم یافته و خلاصه شده اند . به بیان دیگر، انگار ، آل احمد و شریعتی( به رغم ِخواستِ مردم ، روشنفکران و اهل قلم آن سال ها ) یکتنه اتقلاب کردند و رژیم شاه را ساقط ساختند! و باز انگار ، تنها ،خواست و اراده ی این دو سبب ساز بود ، تا در انقلاب ۵۷ ، وجه «اسلامی» غلبه کند. چراکه : آل احمد، در سال‌های پایانی زندگی‌اش ، یک بار دیگر به اسلام روی آورد ، از شیخ فضل الله نوری دفاع کرد، جنبش مشروطه را ، « بلوای مشروطیت » خواند، تقی زاده ها را « جاده صاف کن» غرب نامید و در نوشته هایش ( از جمله رساله ی غربزدگی ) به دفاع از سنت و روحانیت برخاست و … !
در مورد آل احمد و علل رویکرد دوباره اش به اسلام ،گفتنی بسیار است ،که در فرصتی دیگر ، به آن خواهم پرداخت.اما ، این را ،نقداً گفته باشم که بیشترین دلمشغولی و دغدغه آل احمد ( در سال‌های پس از کودتا ۲۸ مرداد) سرنگونی رژیم شاه و از این طریق، کوتاه کردن دست « کمپانی های نفتی» ، از ایران بود . 3
بعلاوه ، فهم آنچه که گفتمان های سیاسی دهه ی چهل و پنجاه شمسی را موجب شد ، در گرو بحثی دراز دامن است که در اینجا (مقدمتاً و فشرده) به آن خواهم پرداخت :
جنگ سرد ،جنبش های رهایی بخش ملی و حرکت‌های ضد استعماری، بحث های نویی را در میان روشنفکران دهه ی چهل و پنجاه شمسی، به راه انداخت. از آن میان، می توان به «غربزدگی »، « از خود بیگانگی فرهنگی » و « باز گشت به خویشتن » اشاره کرد .4
احمد فردید (بعضاً ، متأثر از هایدگر ) تکنولوژی و ساختار دنیا گرایانه ی معرفت شناسی نوین غرب را(در قال و مقال های شفاهی اش ) به چالش می‌کشید. آل احمد،گرچه ( به قول خودش ) واژه ی «غربزدگی» را از دهان فردید « قاپید » ، اما نگاه انتقادیش به غرب ( برخلاف فردید ) عمدتاً سیاسی بود.مشکل آل احمد، با روشنفکران ( به ویژه ، نمایندگان فکری جنبش مشروطیت ) فاصله گرفتن آن‌ها از سنت‌های اسلامی و الگو برداری از مدنیت نوین غرب بود.
شریعتی، همسو با روشنفکران ایدئولوژی زده ی نسل سارتر و متأثر از امه سه زر ( شاعر و سیاستمدار سیاه پوست فرانسوی زبان ) فرانتس فانون ( نویسنده و مبارز سیاسی الجزایر) و استادش ژرژ گورویچ ، اروپای غربی و ارزش‌های لیبرالی را به مهمیز انتقاد می‌گرفت.
از نظر فرانتس فانون، « از خود بیگانگی »، یکی از جدی ترین موانع ( بر سر راه انسان استعمار زده ) برای کسب آزادی بود . فانون، استفاده از خشونت و مبارزه ی مسلحانه را ( نه تنها ، راه رهایی ) بلکه وسیله ای برای تهذیب روحی انسان استعمار زده و آزادی بومیان از عقده ی حقارت می‌دانست.
مباحث و موضوعات ِمهم ِمطروحه ، در کتاب ِ ضد استعماریِ « دوزخیان روی زمین » ( نوشته ی فرانتس فانون ) در سخنرانی‌ها و درس های دکتر شریعتی ( به مناسبت‌های گوناگون )مطرح و برجسته می شد . اصالت دادن به «انقلاب» و تقدیس « خشونت» ، شاه بیت کتاب ِ « دوزخیان روی زمین » بود.
به علاوه، مقدمه ی برانگیزاننده وتُند ژان پل سارتر (بر این کتاب)در رادیکال کردن فضای روشنفکری آن سال‌ها (به سهم خود ) دخیل بود. 5
نام امه سزر هم ، به کرات در سخنرانی‌های دکتر شریعتی به میان می آمد. شریعتی ، او را یکی از پیامبران قرن بیستم می خواند. دکتر مصطفی رحیمی نیز( که شماره ی نخست « کتاب زمان » را به امه سزر اختصاص داده بود) همچون شریعتی، در معرفی او به روشنفکران آن سال‌ها ،نقشی چشمگیر داشت . 6
کتاب ِ « انقلاب در انقلاب ِ» رژی دبره ، از دیگر منابعی است که در رادیکالیزه شدن فضای سیاسی سال‌های مورد نظر، سخت تأثیرگذار بود. مسعود احمد زاده( همینطور ، امیر پرویز پویان ) در رویکرد به مبارزه ی مسلحانه ، به رژی دبره و کتاب « انقلاب در انقلاب ِ»او نظر داشتند . 7
کتاب « چهره ی استعمارگر – چهره ی استعمار زده » ، نوشته ی آلبر ممّی (که توسط خانم هما ناطق و « به یاد جلال... » ،ترجمه شده است) در فاصله ی سال‌های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۶ شمسی، چهار بار تجدید چاپ شد . تعداد شمارگانِ چاپ جهارم این کتاب، یازده هزار نسخه بود که در سال ۲۵۳۶ ، توسط انتشارات خوارزمی نشر یافت.
کوتاه سخن آنکه ، سمتگیری ِ فکری آل احمد ، دکتر شریعتی ، داریوش شایگان، احسان نراقی و … در آن سال ها( عمدتاً)چیزی جز بازتاب فضای سیاسی و روشنفکری حاکم بر جهان نبود.
نکته ی آخر اینکه ،گرچه آراء و نظرات آل احمد ( به ویژه ، در سال‌های پایانی زندگی اش)بسیار آشفته و متناقض است [ سرگردانی ، بین تکیه بر «سنت » و رویکرد به دستاورد های فکری- فرهنگی مدنیت نوین غرب ] با این همه ،شواهد و قرائن ِروشن( در نوشته‌های آل احمد ) نشان می‌دهد که «اسلام ِ» مورد نظر او، مُهر و نشان ِ دیگری ( از آنچه که متعارف و معمول بوده است) بر خود داشت .8
به هر حال، نوشته ی پیش رو تنها به این واقعیت می‌پردازد که رویکرد به « اسلام ِ مترقی و انقلابی» ( به عنوان تنها امکان و پتانسیل موجود در رویارویی با رژیم کودتا ) منحصر به آل احمد نبود. بسیاری از اهالی قلم و سیاست ،که رژیم شاه را تثبیت شده و اپوزیسیون ( اعم از جبهه ی ملی ، نهضت آزادی ،حزب توده ، جمعیت سوسیالیست های ایران و … ) را ، در رویارویی با آن ، ناتوان می دیدند، پس از وقایع ۱۵ خرداد ۴۲ ، نگاهشان تدریجاً به نیروهای مذهبی و آیت الله خمینی جلب شد. 9
البته ، منکر این واقعیت نمی‌توان بود ،که جلال آل احمد ( به دلیل نفوذ معنوی بر فضای روشنفکری آن سال‌ها) در « رویکرد ِ» بخشی از اهالی قلم به اسلام، نقشی تعیین کننده داشت.
در این معنا (از جمله ) می‌توان به قلمزنان گرد آمده حول او ( دکتر براهنی، غلامحسین ساعدی، سیروس طاهباز ، محمد علی سپانلو، اسلام کاظمیه ، اسماعیل نوری علا، علی اصغر حاج سید جوادی ،منوچهر هزارخانی و …) اشاره کرد.
نعمت میرزا زاده( م. آزرم) و شفیعی کدکنی، در شمار شعرای مذهبی آن سال ها بودند که از آبشخور دیگر ی سیراب می‌شدند 10. با این تفاوت که ، در شعرهای شفیعی کدکنی ، مضامین مذهبی جلوه و حضور ی کمرنگ داشت.
در ادامه ی این نوشته می‌کوشم (با رجوع به بخشی از تولیدات ادبی آن سال‌ها ) شواهدی بر رویکرد اهل قلم ، به « اسلام انقلابی » و اخلاص و ارادت آن‌ها به آل احمد را نشان دهم .
مورد نخست :
در فیلم ِگاو ( که بر اساس داستان عزاداران بَیَل ، نوشتۀ زنده یاد غلامحسین ساعدی ، ساخته شده است )مشد اسلام [ به واژه اسلام توجه کنید ] مغز متفکر و عقل کل و مثلاًَ، « روشنفکر ِ» ده است. اهالی ده ، پس از مواجهه با فاجعۀ مرگ ِگاو ِ « مشد حسن» ، چارۀ کار را از « مشد اسلام » می خواهند و مرتب از او می پرسند [ حالا چه کار کنیم ، مشد اسلام ؟ ] یکی از اهالی ده هم ، از سوراخ تعبیه شده در دیوار اطاق مسدودش ، مدام از « مشد اسلام » کسب خبر می‌کند که « اسلام ! مشد اسلام ! میگم طوری شده ؟ » .
صورت دو تیغه ی « مشد اسلام» و خواندن و سه تار نواختن او [ اسلام ِ مقبول یا مورد انتظار روشنفکران آن سال ها !]بسیار معنا دار است . ( البته ، پرسوناژ دیگری هم ، در فیلم وجود دارد ـ با کلاه کپی بر سر ـ که مدام توی ذوق اهالی ده و ساده اندیشی های شان می زند و حتی معترض« مشد اسلام »هم می شود.)11
نمونه ی دیگر :
زنده یاد غلامحسین ساعدی، نمایشنامه ای دارد، به نام « چوب به دست های وَرَزیل ». در سطرهای پایانی این نمایشنامه، وقتی شکارچی ها ، وَرَزیلی ها را به رگبار می بندند، مردم به سمت « مسجد» فرارمی کنند. معنی تمثیلی ِ فرار ِمردم به سمت مسجدو پناه آوردن به آن ، به قدر کافی روشن است :
« ...چند لحظه ی بعد لوله ی تفنگ‌ها یک دفعه تغییر جهت می‌دهند و رو به سوی ورزیلی ها بر می‌گردند.جماعت وحشت زده، دور هم جمع می‌شوند.ناگهانی و هماهنگ عقب عقب می‌روند و چنان به هم می چسبند که گویی تصمیم دارند همدیگر را از رگبار تیر ها نجات دهند و همه همچون تن واحدی به در مسجد حمله می‌کنند. [ به سوی مسجد می گریزند. ]12
برخی اهالی قلم، آثار ادبی فوق را ، شاهدی بر پیشگویی نویسندگان ،نسبت به وقوع «انقلاب اسلامی» می‌دانند. نمونه ی دیگر از این پیشگویی ها، رمان سووشون از خانم سیمین دانشور است.
مورد بعدی :
آقای اسماعیل نوری علا، کتابی دارد به نام «‌جامعه شناسی اثنی عشری» ، که در سال ۱۳۵۷ توسط انتشارات ققنوس نشر یافته است. دکتر نوری علاء، در این کتاب ، مشروعیت قدرت ، « رهبری کاریزماتیک» و موضوع « رهبری و جانشینی» ، در تشیع اثنی عشری را ( از منظر جامعه شناسی و ) با رجوع به آراء ماکس وِبِر بررسی می‌کند. در پیشگفتار کتاب مذکور می‌خوانیم :
« به نظر ما انجام مطالعه‌ای در باره ی شیعه ی اثنی عشری در حوزه ی جامعه شناسی، می‌تواند برای هر دو قطب این مطالعه [ یعنی ، هم شیعۀ اثنی عشری و هم جامعه شناسی ] مفید باشد. دکتر نوری علا، در مقدمه ی کتاب اینترنتی « پیدایش دینکاران امامی در ایران » ( که در وب سایت ایشان، به شکلِ فایل PDF موجود است ) می‌نویسد:
« درگیری من با پدیده ی امامیه [ که ] از اواخر دهه ی ۱۳۵۰ آغاز شد، کارم را به کلاس درس‌های جامعه شناسی دانشگاه لندن کشاند.»
آقای نوری علا، در مقدمه ی مذکور، بر این پای می فشارد که، رفتن ایشان به « حوزه های علمیه و نشستن پای درس اسلام شناسی» ( از اواخر دهه ی چهل شمسی ) و نوشتن رساله ی « جامعه شناسی اثنی عشری» ،صرفاً ، به قصد مبارزۀ فکری و نظری با اسلام بوده است و نه ، تعلق خاطر به اسلام . که این ادعا ( به نظر من ) چیزی جز توهین به شعور خواننده نیست !
مورد دیگر:
جلال آل احمد، در فروردین سال ۱۳۴۳ به سَفَر حج می‌رود.(اینکه، انگیزه آل احمد از رفتن به سفر حج چه بوده است، بحث مستقل و مبسوطی را می‌طلبد.)
آقای نوری علا ، در یکی از « جمعه گردی » هایش، به سفر ِحج ِخود ( در مستان سال ۱۳۵۳) می پردازد و مدعی است که « اشتیاق و کنجکاوی شخصی» ، محرک او برای عزیمت به حج بوده است . نوری علا ( با شرح سفر حج اش)در واقع، بر این واقعیت صحه می‌گذارد که او هم ( همچون برخی اهالی قلم آن سال‌ها) دست کم پیش از وقوع انقلاب اسلامی ، گرایش ِ مذهبی داشته است.
برای رفع هرگونه شبهه ، قول ِ ایشان را ، عیناً باز نویسی می‌کنم:
« آغاز زمستان ِ سال 1353 ... عازم عربستان سعودی شدم؛ با احوالی درست خلاف روحيات آدمی مثل آل احمد که تا شب پيش از سفرش به اين کشور، عرق تگرگی اش را زده بود و ماجراجويانه، بقول خودش، برای شرکت در «کنفرانس ساليانهء اسلامی» می رفت تا بتواند «برخاستن ملل مسلمان را عليه غرب» شاهد باشد و ببيند که از آن کنفرانس چه استفاده ای می توان برای برانداختن رژيم های سکولار ـ ديکتاتور منطقه، و بخصوص ايران، کرد.
من، بی هيچ شائبهء سياسی، و فقط از سر اشتياق و کنجکاوی، برای يافتن چيزی که زندگی شخصی ام را، که در گرماگرم پيدايش حزب زورکی «رستاخيز» شلوغ و بی هدف می نمود، سامان بخشد به اين سفر رفتم اما در بازگشت، چيزی جز حسرت و دل آشوبه و پوچی با من به وطنم برنگشت. «کنفرانس ساليانهء اسلامی» ،عمق بی خبری مردمی را نشانم دادکه، اسير مذاهب خود، و در غروری بی هويت، نه تنها از قافلهء تمدن و پيشرفت باز مانده بودند بلکه شتابان قصد دور شدن هرچه بيشتر از آن را نيز داشتند. و در دلم آل احمد را نفرين کردم که چنين سودائی را در دل نسل جوان مان هم کاشته بود. يعنی، من تنها به «حج» نرفته بودم تا خدا را پيدا کنم بلکه می خواستم در چنبرهء حيات بيهوده ای که با من در جهان می گشت خودم را نيز بيابم.» 13
من ( به دلایل عدیده ) قصد « چون و چرا » کردن با آقای نوری علا را ندارم. به رغم این باید بگویم که ایشان، در سطور بالا، برخی واقعیت‌ها را کتمان و حتی وارونه می کند. « نفرین» به آل احمد هم ، به گمان من ، چندان منصفانه نیست.
آل احمد ، در سال ۱۳۴۸ در گذشت و با مرگ او ، اتوریته و شخصیت تأثیرگذار اش نیز در سایه قرار گرفت. به علاوه، آقای نوری علا ( که اهل فکرت و بصیرت و از قضا قلمزنی تیز هوش و نکته سنج است ) از سال ۱۳۴۸ ، تا سال ۱۳۵۳ ،فرصت کافی برای باز اندیشی در مورد « اسلام ِ آل احمد » را داشته است.
من هم بر این باورم که رویکرد آل احمد به روحانیت و اسلام ( بعضاً )استفاده ی ابزاری از آن‌ها ، برای سرنگونی رژیم شاه بود .
آقای نوری علا می‌گوید :
با دیدن مراسم حج ، «عمق بی خبری مردم و دور شدن شتابانشان از قافله ی تمدن » برایم آشکار شد . از این رو ، سفر حج برایم ، « جز حسرت و دل آشوبه و پوچی »، حاصلی نداشت .
می‌پرسم : در این صورت ، آن مقاله ی معروف، با عنوان «اسلام واقعی که بت می‌شکند، نه آن‌که بت می‌آفریند! » ،که در گیرو دار انقلاب نوشته اید ، چه وجهی دارد ؟ مقاله‌ای که در دفاع جانانه از « حکومت اسلامی » و هشدار به « روحانیت سنتی» در پیوستن ِ عاجل به انقلاب اسلامی و تجلیل تام و تمام ، از « امام خمینی ِ بت شکن » ، قلمی شده بود.
(توضیح: امیر پیشداد، مولود خانلری، حسین ملک و حسین مهدوی ، در آذرماه ۱۳۵۷ ، نامه ی سرگشاده ای ، خطاب به « همه ی مبارزان جنبش مردم ایران » قلمی می‌کنند و در آن ، «نسبت به جهت گیری دینی و نقش روحانیون در انقلاب» ، هشدار می‌دهند. این نامه ی سرگشاده ، در آذر ماه ۱۳۵۷ ، در هفته نامه ی ایرانشهر (که به سردبیری شاملو ، در لندن نشر می یافت ) منتشر می شود . مقاله ی «اسلام واقعی که بت می‌شکند، نه آن‌که بت می‌آفریند! » - نوشته آقای اسماعیل نوری علا - در پاسخ به «تردید ها و هشدار ِ» این چهار تن ، در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۵۷ ، در همان هفته نامه ی ایرانشهر بازتاب می یابد. 14
زنده یاد مصطفی رحیمی نیز،همین تلقی را از آیت الله خمینی داشت : به « شیعی و شیعی زاده » بودن خود معترف بود. « دوام جامعه را بدون ركن معنویت و روحانیت محال »می دانست. به « رهبری خردمندانه » ی « امام خمینی » ، در تعارض با « رژیم سفاكی ... كه تمام دولت‌های روی زمین از غرب و شرق به تحكیمش می كوشیدند» ، ایمان داشت و او را، اجابت کننده ی آرزو ها و انتظارات سیاسی خود می‌ دید. به رغم این ، مصطفی رحیمی (در گیر و دار انقلاب )نامه ای سرگشاده، با عنوان "چرا با جمهوری اسلامی مخالفم" به آیت الله خمینی می‌نویسد،که در ۲۵ دی ماه ۱۳۵۷ ( یک روز پیش از خروج شاه از ایران ) در روزنامه آیندگان درج می‌شود . در بخشی از این نامه بخوانیم :
«روزنامه آیندگان، 15 ژانویه ۱۹۷۹
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر (حافظ)
نامه به امام خمینی
پیش از شروع مطلب باید عرض كنم كه نویسنده این نامه با فتواها و نظریات آنجناب در موارد زیر نه تنها كاملا موافق است، بلكه تبلیغ و پیشبرد آنها را وظیفه ملی و اجتماعی و معنوی خود می داند:
١ - تمام آنچه شما در مخالفت با رژیم غیرقانونی كنونی ایران فرموده اید.
٢- تمام آنچه شما در مخالفت با امپریالیسم امریكا و هر دولت امپریالیست دیگری گفته‌اید.
٣- تمام آنچه شما در مخالفت با سیاست شوروی و چین و هر دولت كمونیست دیگری اظهار داشته‌اید.
٤- تمام آنچه شما در مخالفت با دولت صهیونیستی اسرائیل و موافقت با حقانیت مبارزه مردم فلسطین فرموده‌اید. نكته آخر را از آن لحاظ می گویم كه من برخی از آثار سارتر را ترجمه یا تفسیر كرده‌ام. اما همچنان كه پیش از این نیز به صراحت گفته‌ام با نظر سارتر درباره اسرائیل بكلی مخالفم.
زائد است بگویم كه نویسنده این نامه، شیعی و شیعی‌زاده است. و نه تنها همواره احترام اصول ادیان و مذاهب را در نوشته های خود حفظ كرده است، بلكه به شرحی كه خواهد آمد دوام جامعه را بدون ركن معنویت و روحانیت محال می داند.
آنچه موجب شد این نامه را به عنوان آن جناب بنویسم احترام شدید من نسبت به شماست. احترامی بی شائبه، نه بر مبنای احساسات و قهرمان پرستی، بلكه بر مبنای تفكر . شما در وضع و حالی كه هیچكس دیگر نمی توانست ، هم سخنگوی ملت زجر كشیده ایران در برابر رژیم سراسر فساد كنونی شدید و هم صدای خود را در برابر دولت های بزرگ ستمكار بلند كردید. شما با رهبری خردمندانه خود پایه های رژیم سفاكی را كه تمام دولت‌های روی زمین از غرب و شرق به تحكیمش می كوشیدند چنان به سرعت و شدت لرزاندید كه امروز چون منی قادرم این نامه را داخل كشور ایران بنویسم و به دست شما برسانم. در حالی كه تا چندی پیش محال بود هیچ كس حتی به بهای جان، حرف خود را بزند، زیرا پیش از آن كه حرفش به گوش مخاطب برسد به دست جلادان یا نابود شده بود یا سخنش در میان سلول های زندان گم می شد. اجازه می خواهم پیش از این در این باره چیزی نگویم و ادامه آن را به بعد موكول كنم، زیرا تجزیه و تحلیل همه این عوامل و سخن از شخصیت و تأثیر شما فرصتی دیگر و بیشتر می‌خواهد...». 15
همانگونه که در بالا گفته شد، انگیزه ی اصلی آقای مصطفی رحیمی ، در نوستن این نامه ، مخالفت با نام « جمهوری اسلامی» ، به عنوان رژیم جایگزین نظام شاهنشاهی بود.
نمونه ی دیگر:
دکتر رضا براهنی ( نویسنده و منتقد معروف ادبی) از دوستان بسیار نزدیک آل احمد بود. بخشی از رساله ی « غربزدگی » ، نخستین بار در « کیهان ماه » ، به سر دبیری دکتر براهنی نشر عام یافت ،که سبب ساز تعطیل آن شد. براهنی قلمزنی اندیشمند، تیز هوش و صاحب ِ بصیرت است . با این همه ،در موارد بسیاری ( از جمله باور به ایده ی « غربزدگی »‌ و «اسلام مداری» ) متأثر از آل احمد بود. دکتر براهنی ( تا آنجا که به دانسته‌های من بر می‌گردد) از «مُد روز» تبعیت نکرد و ( بر خلاف بسیاری از اسلام مداران دیروز ) در تخالف با جمهوری اسلامی ، به اسلام ستیزی کشیده نشد؛ قلم به نفی و انکار و تحقیر ِ آل احمد نیز ، تیز نکرد.
دکتر براهنی ( در حول و حوش سال ۱۳۴۸ ) می‌نویسد:
« موقعی که تاریخ نهضت اسلامی از صورت انتخاب رهبر به وسیله ی امت و جماعت، به سوی موروثی بودن گرایش پیداکرد، و موقعی که در سیستم حکومت اسلامی ، یکی از ارکان بنیادی اجتماع، یعنی خلافت انسان بر روی زمین متزلزل گردید، و موقعی که در نتیجه ی این تحول و تحولات ضد اجتماعی دیگر، حکومت زور و ستم، به جای سیستم حکومت عادل ترین فرد از افراد اجتماع تثبیت شد، تاریخ کشورهای اسلامی از تحرک صدر اسلام خالی گردید و قهراً به سوی موقعیتی ایستا و منعقد رانده شد. » 16 ( در اینجا، انگار صدای دکتر شریعتی به گوش می رسد.)
و درجای دیگر می‌ نویسد :
«اسلام، معتقد به احکام متحجر فقهی نیست. بلکه معتقد است که می‌توان از طریق اجتهاد، فقه اسلامی را از دینامیسم و انعطافی برخوردار کرد که بتواند در شرایط زمانی و مکانی مختلف از عهده ی حل و فصل امور و مسائل محتلف بر آید». 17
همانگونه که گفتم، دکتر براهنی، از باورمندان به « غربزدگی » بود و خود معترف است که ( در این مورد ) چشم به رساله ی « غربزدگی » آل احمد داشته است.در نمونه‌های زیر، انگار سطرهایی از رساله ی « غربزدگی» را مرور می کنیم:
«سر مشق ما در طول این پنجاه - شصت سال گذشته، انسان رو به زوال غربی بوده است و تازه ما حتی در تقلید از غرب هم عقب‌مانده ایم. یعنی موقعی که غربی، نهضت کرامولی قرن هفدهم را پشت سر گذاشته بود، ما دو سه قرن بعد ،تقلید ناچیزی از آن کردیم. 18
« و حالا نگاهی کنیم به ذهن یک جوان بیست ساله ی امروز ایرانی و ببینیم از ایرانی و شرقی بودن در او چه مانده است. با قیافه‌اش کاری نداریم که کاملاً غربی است. می‌خواهیم ببینیم در ذهن او چه می‌گذرد.بر زبان او دو سه تصنیف اراجیفی می‌گذرد، از گوگوش و ویگن و امثالهم...» 19
ارائه ی این نمونه‌ها ، به قصد نشان دادن فضای فکری و فرهنگی مسلط آن سال‌ها ست.
نمونه ی دیگر:
در همان سال‌های مورد گفت و گو ، آقای عباس پهلوان ( سردبیر وقتِ مجله ی روشنفکری ِ فردوسی ) به «مشهد الرضا» سفر می‌کند. ره آوردش از این سفر ( به تقلید از « خسی در میقات ِ» آل احمد ) سفرنامه ای با عنوان ِ« یا ضامن آهو » است ، که در چند شماره ی مجله ی فردوسی درج می‌شود. (این را هم گفته باشم که آقای عباس پهلوان، از مقلدین « نثر» آل احمد بود. )
نمونه ی دیگر، از توجه اهل قلم ایران ، به «اسلام» :
زنده یاد احمد محمود ، رمان معروف و موفقی به نام « داستان یک شهر » دارد. این رمان، نخستین بار در سال 1360 شمسی چاپ شد.
بخشی از این رمان، روایت ِ گزارشگونه ای است از لو رفتن سازمان افسران حزب توده ( در شهریور ۱۳۳۳) و دستگیری، شکنجه و تیرباران شدن عناصر کلیدی آن سازمان.
راوی داستان، که ( در همان زمان، همراه ِ دوازده نفر دیگر از دانشجویان عضو سازمان نظامی حزب توده دستگیر می‌شود) در بخشی از روایتی که از درون زندان لشکر دو زرهی به دست می دهد، به یکی از این دانشجویان، به نام « اسلام » می پردازد، که ناگهان ، به لحاظ عقیدتی متحول و « اسلام پناه » شده است.تسبیح می اندازد، نماز می گزارد و ( بی هیچ قرینه ای از سابقۀ مذهبی ) ادعیه های مذهبی را، بی خطا و از بر می‌خواند.گوشه ای از این روایت را ، از کتاب » داستان یک شهر« ، بازنویسی می‌کنم.
« رفیق اسلام » ،که مسلمان شدنش از سوی برخی همبندان توده‌ای اش، با اعتراض و ( دست کم) با تعجب رو به رو شده است، در دفاع از خود می‌گوید:
« قصد کردم که نماز بخوانم و می‌خوانم … چون احساس می‌کنم که پشتم خالی شده … احساس می‌کنم که به یه چیز احتیاج دارم که بهش پناه ببرم ،که بهش تکیه بدم و اون چیز باید بزرگ باشه ،که قابل اطمینان باشه ،که بتونم با خیال راحت بهش تکیه بدم...هوا تازه تاریک شده است...اسلام دارد نماز می خواند. قنوت را بلند می‌خواند. سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضین السبع … » 20
نمونه‌هایی از این دست ، در ادبیات معاصر ایران ( اعم از شعر و رمان و جنگ‌های دانشجویی آن سال‌ها) کم نیست و می‌تواند مواد لازم را، برای یک تحقیق درست و حسابی ( در این زمینه ) به دست دهد.
علی میرفطروس ، یکی از « چپ های رادیکال ِ » پیش و پس از انقلاب و از شیفتگان آل احمد بود. ارادت و دلبستگی او نسبت به آل احمد در حدی بود که شماره دوم « جُنگ سهند»‌ را به او تقدیم کرد. بهتر آن است حکایت را ، از قلم آقای شمس لنگرودی ( در کتاب « تاریخ تحلیلی شعر نو ») بخوانیم :
« مشهور ترین جُنگ سیاسی نیمه ی دوم دهه چهل و دهه ی پنچاه، جُنگ سهند بود. سهند، در دو شماره ، به همت دانشجویان تبریز، به سردبیری علی میرفطروس منتشر شد و علناً مدافع خط چریکی بود [... ]شماره ی دوم سهند، مدت کوتاهی پس از حادثه ی سیاهکل [ با نامی دیگر] در بهار سال ۱۳۵۰ منتشر [و به آل احمد تقدیم شد]...در صفحه ی اول ِ شماره ی دوم سهند از زبان جلال آل احمد می‌خوانیم که : قلم این روزها برای ما شده یک سلاح، و با تفنگ اگر بازی کنی، بچه‌های همسایه هم که به تیر اتفاقیش مجروح نشوند، کفتر همسایه که پر خواهد کشید...و بریده باد این دست اگر نداند که این سلاح را کجا به کار باید بُرد.» […] پایانه ی [شماره دوم جنگ سهند ]، مطلبی دارد ،تحت عنوان « و تتمه » ، به قلم علی میرفطروس. او در بخش‌هایی از مقاله اش می‌نویسد : روزهای سخت و سیاهی را گذرانیده ایم ، روزهایی که اضطراب و اضطرار را تا ناکجاهایمان می نشاند و سیاهی، سیاهی – و « ظلمت» - تمام چیزی بود که ما را می نواخت و بر دیدگان ما می‌نشست[...] این وجیزه [ یعنی ، همین شماره دوم جنگ سهند ] ادای دین « ناتمام » ی است به [ جلال آل احمد ]،انسانی که درد مجسم روزگار مان بود – و شرف، و شهامت را جلالت و اعتباری - ...در آنجایی که « پهلوان » پنبه های وطنی [ منظور عباس پهلوان ، سردبیر مجله فردوسی است 21 ]رجاله ها و شوالیه های مطبوعاتی مان بر مسخ و تحریف واقعیت‌های گزنده ی موجود افتخار نموده و با شمشیرهای چوبین قلم هاشان از « خاستن » ، تا « خواستن » سقوط کرده‌اند...[جلال آل احمد ] به رذالت گسترده ی زمان خویش پشت نمود و قلم را تا مرز یک سلاح – سلاح شور و بیداری – در ویرانی ارزش‌های کاذب و پوشالی، عزیز و گرامی داشت، ...نه چون « رسول » های بی رسالت [ منظور رسول پرویزی ، نویسنده معروف کتاب‌ شلوار های وصله دار است، که از حزب توده برید و به اسدالله علم پیوست و از نزدیکان او شد] قلم را تا حد کشکول مداحی – و دریوزگی – تنزل داد و نه هرگز به سان جمال زاده های گرمخانه نشین [ منظور ،محمد علی جمال زاده است] ، به برج عاج های آنچنانی دل بست . و سر انجام اینکه :در کوره راهی که هرگوشه اش را « چاه » های ویلی تعبیه دیده اند، برای بلعیدن ارزش‌های عالی انسانی ، « پیرمرد [ آل احمد]چشم ما بود » و ... ». 22
علی میرفطروس ، پس از تغییر موضع سیاسی ، آل احمد ِمحبوب و مراد ِ آن سال‌های خود را ( نه به پرسش ونقد ، بلکه) به لجن کشیده است.
نمونه ی دیگر:
زنده یاد شاملو ( پس از مرگ آل احمد ) شعر ِ «سرود ،برای مرد روشن ،که به سایه رفت» را، در رثاء او می سراید.در بند - بند شعر، نشانه‌های آل احمد ، آشکارا دیده می‌شود. با این همه، شاملو ( پس از انقلاب) منکر این واقعیت شد.
شاملو ( در گفت و گو با محمد محمد علی) می‌گوید :
« کی گفته آن شعر در رثاء آل احمد است؟ ظاهراً نامه ی کانون [ نویسندگان] سرخود و بدون مراجعه به من آن را چاپ کرده و آن سطر توضیحی را به عنوان شعر افزوده بود، که از چشم من دورماند[!]...عقاید آل احمد چیزی نبود که باعث بشود ، ما در کتاب او بشکوفیم. منکر شجاعت هایش نمی‌شوم. اما مناسبات ما در حد مناسبات سیاسی بود...چاپ آن شعر مصادف شد با نخستین ماه های پس از درگذشت آل احمد، و شایع شد که در رثاء او سروده شده، و شرایط روز هم جوری نبود که بشود این شایعه را تکذیب کرد.حتی در مراسم نخستین سال اهدای جایزه ی فروغ هم ، هنگامی که سیمین خانم تلفنی از من خواست به جای او بروم و لوح جایزه ای را که به جلال داده بودند بگیرم،با اینکه ظاهراً نمی بایست چنین خواهش بیجایی را بپذیرم، نگفتم نه، و موقعی که بابت آن شعر هم از من تشکر کرد ، نگفتم شخص ِ آن شعر نمی‌تواند جلال باشد و حتی در یادداشت‌های چاپ سال [ ۱۳۵۳]هوای تازه ، آن را تأیید هم کردم [ ؟! ].یک عمل صرفاً سیاسی این خَلط مبحث را پیش آورد. خیلی راحت می‌توان بین جهان بینی ما خط تشخیص کشید.یک بار دیگر غرب زدگی را بخوانید ، تا به عرضم برسید. البته ، با دقت ، نه با پیشداوری های ناشی از تبلیغات! […]
آن روزها همه در یک صف واحد بر علیه خفقان حاکم می جنگیدیم و مبارزه مان بر سر ایدئٰولوژی ها نبود.یعنی ، تو خودمان جنگ داخلی نداشتیم. من می‌توانستم کنار آل احمد و حتی کنار به آذین بایستم، همانطور که آل احمد کنار ما می ایستاد. ما می توانستیم در لحظاتی ، شانه های همدیگر را قرض بگیریم ، همچنان که من در اینجا شانه ی آل احمد را قرض گرفتم...من در میدان جدال، به شجاعت آل احمد اتکاء کردم ، در احساس و منطقم برای اندیشه‌های او ارجی قائل نبودم . اندیشه‌های نادرست او ، آن وزن و اعتبار را نداشت که من مبلغش بشوم. راهمان یکسر از هم جدا بود. ما فقط در موضوع مبارزه با رژیم همدوش بودیم و بی‌شک با سرنگونی رژیم، رو در روی هم قرار می‌گرفتیم...» . 23
توضیح مفصل ِ شاملو را، از آن رو بازنویسی کرده ام تا نشان دهم که حتی شاملو نیز، دق دلش از جمهوری اسلامی را، سر ِ آل احمد خالی می کند و البته ، آشکار است که در انکار مناسبت آن شعر با آل احمد و مرگ او ، راست نمی گوید . و چرایش :
در سال ۱۳۵۱ ( جایزه ادبی فروغ فرخزاد ، که بانی اش فریدون فرخزاد بود) به زنده یاد شاملو تقدیم می‌شود. شاملو، پس از دریافت جایزه( در سخنانی نه چندان کوتاه ) می‌گوید : « اگر این جایزه برای خاطر آن به من داده شده است که با من تعارف کرده باشند، مسأله ی دیگری است... اما اگر انگیزه ی این لطف ، حرف‌ها و سخن هایی بوده است که در شعر و نوشته ی من مطرح می شود، پس اهدای این جایزه به من به مثابه ی تأئید نقطه نظرات من است … اهدای این جایزه در سال گذشته به زنده یاد آل احمد، و امسال به من، این اجازه ی ضمنی را می‌دهد که نقطه نظرهای مشترک آل احمد بزرگوار و من ِ بی مقدار ، به مثابه ی خط مشی این جایزه و هیئت داوران آن نیز مورد عنایت قرار گیرد . آل احمد آزادی را فضیلت انسان می‌شمرد... و برای هنر به رسالتی انسانی معتقد بود. آن نویسنده ی بزرگ و این شاعر ناچیز، هنرمند والا جاه ِ جنت مکانی نیست ،به دور از دسترس مردم، بی‌نیاز از مردم و متنفر از مردم ...در زمانی که می‌بینیم میلیون‌ها تومان صرف آن می‌شود که آثار منحط فلان شارلاتان غربی ، به عنوان نمونه ی یک هنر اصیل به مردم ارائه شود … ».
بخشی از آن شعر بلند را ، در زیر می آورم ، تا نشانه‌های آل احمد را ، در آن ( به وضوح ) ببینیم :
« قناعت وار
تکیده بود
باریک و بلند [...]
آزمون ِایمان های کهن را
بر قفل ِمعجرهای عقیق
دندان فرسوده بود
بر پرت افتاده ترین راه‌ها
پوزار کشیده بود[...]
جاده ها با خاطره ی قدمهای تو بیدار می مانند
که روز را پیش باز می رفتی [...]
ما در عتاب تو می شکوفیم
در شتابت
ما در کتاب تو می شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین و باور است
دریا به جرعه ای که تو از چاه خورده‌ای، حسادت می‌کند.»

گرچه ، در مورد ِارادت ِ اهالی فرهنگ و سیاست آن سال‌ها، به «اسلام انقلابی» و «جلال آل احمد» ،گفتنی بسیار است. با این همه( به منظور اجتناب از اطاله ی بیشتر کلام) با توضیحی مختصر ، این نوشته را به پایان می برم :

به باور من، نویسنده و کنشگر سیاسی، همچون آل احمد را ( با آن کارنامه ی بحث بر انگیز و نقش تأثیر گُذار اش، در جامعه ی روشنفکری ایران ) باید در متن زمانه اش نقد کرد و به پرسش کشید . دو دیگر آنکه ، ما ( به ویژه ،در اوضاع بحرانی و از پس ِ هر ناکامی تاریخی) به جای اندیشیدن و باز اندیشی، «سپر بلا » یی می آفرینیم ، تا هم دق دل ِ گرفتاری‌ها و شکست های تاریخی مان را بر سرش خالی کنیم و هم از خود رفع مسئولیت کرده باشیم. تمهید و ترفندی از این دست، نه تنها به مخدوش شدن حافظه ی تاریخی مان منجر می شود، بلکه ( در رویارویی با بحران های فکری ِ پیش رو نیز) سبب ساز سر درگمی و اغتشاشات فکری دیگری خواهد شد.

-------------------------------------------------

پانویس :
۱- مراد من از نسل سوم روشنفکری، همه ی آن روشنفکرانی است که در سال‌های سطنت محمد رضا شاه بالیده اند و در حوزه ی سیاست و فرهنگ ، فعال مایشاء بوده‌اند.( نک . داریوش همایون،صد سال کشاکش با تجدد،فصل یازدهم ، صص ۳۵۱- ۳۵۵)
۲- به عنوان نمونه ، نگاه کنید به سطر های زیر :
تا از دیوار گذشتند، به اولین بانک سر زدند و پنجاه مارک دستخوش گرفتند و بعد گشتی زدند... او هم … خرج سفری گرفته بود، به مارک، و ابتدا در برلن غربی داستانی خوانده بود... به سال نود میلادی و بعد هم شهر به شهر گشته بود و هر جا چیزی خوانده بود … بعد هم با ویزایی پنج روزه به کپنهاگ رفته بود و داستانی خوانده بود و اول ماه مه را دیده بود. آن همه زن و مرد را با بادکنک به دست و کوله پشتی به دوش، حتماً پر از اشربه ، یا آویخته از کالسکه ی بچه . گاهی هم سوار بر دوچرخه می گذشتند، بادکنکها بسته به فرمان ، همه نیمه عریان ، آماده تا بعد دراز بکشند برچمن سبز روشن و به صدای موسیقی … گوش بدهند و نه تلخ ِ خوشخوار سبک که زهر ماریهای کف کرده شان را مزه مزه کنند و آفتاب بگیرند.»(آینه های در دار ، هوشنگ گلشیری، انتشارات نیلوفر، بهار ۱۳۷۲،صص ۶-۷)
۳- آل احمد، یکی از وظایف روشنفکران ایران را ، تعارض با حکومت های « نیمه استعماری ِ زیر
سلطه کمپانی های نفتی » می‌دانست. در کتاب « در خدمت و خیانت روشنفکران» ، صص ۱۴- ۱۵» می‌خوانیم:
« آیا درست است که مشارکت در « حکومت های نفتی» [ همچون ایران] ، از روشنفکران سلب حیثیت می کند؟ در این صورت ،موضع روشنفکران ، در قبال حکومت ها ، در مملکتی مثل ایران چه باید باشد؟ و بعد ، چه فرق هایی هست ( یا باید باشد ) میان روشنفکر ایرانی و اروپایی ، در مقابل … کمپانی های خارجی ، یا در مقابل استعمار؟ »
۴-« از مصر گرفته تا الجزایر و مراکش … تا ایران و هندوچین، همه جا صحنه ی پیکار شد. وآنچه روشنفکران سیاهپوست از امه سزر، فرانتس فانون.. کاتب یاسین، نیرره، سدار سنگور و امثال این‌ها ، به نام مبارزه با « غربزدگی » و « بازگشت به اصالت خویشتن »آغاز کرده اند، اسلام اقلاً از صد سال پیش آغازگر آن بود. و لااقل با چهره سید جمال الدین اسد آبادی و دوستش محمد عبده و یاران رزمنده و اندیشمند شان آغاز شد» . « دکتر علی شریعتی، الیناسیون- بازشناسی هویت ایرانی -اسلامی، مجموعه آثار ۲۷، ص ۲۳۸»

۵-ژان پل سارتر، در مقدمه ی کتاب « دوزخیان روی زمین» می‌نویسد:
«در فرانسه، در بلژیک، در انگلستان ، کوچکترین انحراف و بازیگوشی فکری، همدستی جنایت آمیز با استعمار است. این کتاب [ دوزخیان روی زمین ] کوچکترین احتیاجی به مقدمه نداشت. مخصوصاً که برای ما [ اروپایی‌ها ] نوشته نشده است. با وجود این من مقدمه ای نوشتم تا دیالکتیک را تا آخر ادامه دهم : ما را نیز ، ای مردم اروپا، از چنگ استعمار بیرون می‌کشند: بدین معنی که به وسیله ی عملی خونین، استعمارگری را که در هر کدام از ماست ، می میرانند. اگر شهامتش را داریم به خود بنگریم و ببینیم چه شده‌ایم... بشر دوستی ما [ اروپایی‌ها] جز ایدئولوژی
دروغگویی نبوده ، ایدئولوژی ای که توجیهی عالی برای غارتگری ما بود و ظواهر زیبا و فریبنده ی آن، تهاجمات ما را ضمانت می‌کرد. ص ۲۳
...سلاح مجاهد، انسانیت او است. چون در اولین مرحله ی قیام، باید کشت : کشتن یک اروپایی با یک تیر دو نشان زدن است. انهدام ستمگر و ستمدیده است. مردی مُرده [ است ] و انسانی به جا می‌ماند. مرد ِزنده ، برای اولین بار خاک وطن را زیر پایش حس می‌کند...»

۶–مصطفی رحیمی ، در مقدمه ی « کتاب زمان » (ویژه ی امه سزر) می‌نویسد:
« استعمار ، فرهنگ محلی و آداب و رسوم محلی و همه چیز و همه چیز را درهم شکست. حتی گله داری را از بین برد و مانند هر مستعمره ی دیگر که باید زراعتش منحصر به کشت واحدی شود، تنها کشت نیشکر را تجویز کرد... »
۷- زنده یاد محمد مختاری در نقد آوانگاردیسم آن سال‌ها می نویسد:
«...ستایش آوانگاردیسم [ و] توجه به ارزش‌های آن ، در مرحله ی ضرور خود، تنها یک روی سکه اند.روی دیگر سکه، نقد و تحلیل آن است، که متأسفانه، چنانکه باید ، در دوره ی مناسب و زمان به کارگیری ارزش هایش، در این سرزمین ، صورت نپذیرفته است. شیفتگی شورانگیز به «عمل قهرمانانه» چندان جاذبه‌گستر بوده است که دیگر کسی جز مخالفان و دشمنان آن به ضعف‌ها و محدودیت آن نیندیشیده است. حال آنکه پیشروان و ستایشگران آن، بیش از هرکس دیگری شایستگی پرداخت به مشکلات و محدودیت‌های آن را داشته‌اند. آنان سزاوارترین کسان به نقد ارزش‌ها و اعمال خویش بوده‌اند. اما، انگار هیچ‌گاه مجال و نیاز آن را نیافته‌اند که پیش از آنکه دشمن به سبک و سنگین کردن کارشان پردازد، خود به سبک و سنگین کردن آن بگرایند.
آنچه نیز گهگاه ، در این راستا تحقق یافته، در پرتو جاذبه‌های قهرمانی و ضرورت‌های مبارزه و موقعیت ویژه‌ای که دیکتاتوری پدید می‌آورد، کمرنگ مانده است. شاید ، بر مجموعه دلایل و عللی که «رژی دبره» را برانگیخت که به نوشتن [کتاب ] «نقد ِسلاح» و انتقاد از کتاب «انقلاب در انقلاب ِ» خود بپردازد، دلیل تفاوت ذهنی و فرهنگی ما و جامعه ما را نیز باید افزود. ذهنیت آنان چنان دیالکتیکی را می‌طلبید. حتی اگر علیه خودشان می‌بود. حال آنکه مصلحت‌اندیشی‌ها و قطع و یقین‌های خدشه‌ناپذیر ما، همواره تعیین‌کننده بوده است . حتی اگر علیه خودمان می‌بوده است.»
«‌ انسان در شعر معاصر، محمد مختاری، انتشارات توس، چاپ اول ، صص ۴۱۰- ۴۱۱ »
۸-« آل احمد» ی که ( به شهادت کارنامۀ ادبی اش ) بر نوآوری و نوجویی، درهمۀ عرصه های حیات فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی ایران پای می فشُرد ، در ستیز ِ با رژیم پهلوی ، تا آن جا پیش می رود که شهردار وقت تهران را ، به بهانۀ ، از منارۀ مسجد بلند تر شدن ِ ساختمان ها ، مورد نکوهش قرار می دهد :
« آقای شهردار ! آیا می دانید که در یک شهر اسلامی، بلند تر از منارۀ خانۀ خدا چیزی ساختن، زشت است ؟ »
آل احمد باید آنقدر زنده می ماند ، تا سر بر آسمان سائیدن ِ « برج میلاد » را ، در جمهوری اسلامی ایران ، شاهد می‌بود.
به باور من، فهمِ « پدیده » ای به نام « جلال آل احمد» از یک مقاله ( هرچند بلند و مبسوط) حاصل نمی‌شود. وجود متناقض ِ آل احمد ر ا، باید در موقعیت های گوناگون ، فهمید و سنجید .

۹- « خمینی به سرعت از گمنامی به شهرت رسید و همدردی توده ها را بر انگیخت. زیرا صراحتاً با حکومت [شاه] مخالفت ورزیده بود . مردم در 15 خرداد نه به خاطر دین بلکه به خاطرحفظ وتأمین حقوق خود به میدان آمدند .نبود یک رهبری، و در واقع خلأ سیاسی ، به خمینی و گروههای مذهبی امکان داد که از فرصت استفاده کنند و رهبری جریان رابه دست گیرند.» (مارکسیسم اسلامی ، یا اسلام مارکسیستی ، بیژن جزنی، ص ۱۴)

« ...با این سوابق، خمینی در میان توده‌ها بخصوص در بین قشر‌های کاسبکار خرده بورژوازی از محبوبیت بی‌ سابقه ای برخوردار است و در صورت امکان فعالیت ِ سیاسی نسبتا آزاد ،موفقیت بی‌ سابقه خواهد داشت ، بمراتب بیش از قدرت کاشانی در جنبش ملی کردن نفت» ( تاریخ سی ساله سیاسی ، بیژن جزنی ، ص ۱۴۴ )

« درست هنگامی که جبهه ی ملی به مثابه ی نماینده ی سنتی بورژوازی ملی از صحنه خارج می‌شد و در شرایطی که پیشاهنگ طبقه ی کارگر، فاقد حتی یک حالت نطفه‌ای مطمئن بود، روحانیت با شعارهایی که از یک سو محتوای قشری و از سوی دیگر محتوای ضد دیکتاتوری داشت به میدان آمد.در این مرحله، آن جناح از روحانیت که نماینده ی بورژوازی ملی و وابسته به این قشر – و دیگر قشرهای در حال زوال خرده بورژوازی- بود ، توانست با تکیه بر مبارزه با دیکتاتوری بیش از هر نیروی دیگر، در برانگیختن مردم نقش بازی کند... حرکت نهضت آزادی که جناح مذهبی جبهه ملی بود در به رسمیت شناختن آیت الله خمینی و محبوبیت ناگهانی خمینی در میان قشرهای مذهبی شهری و حرکت این جناح در سال‌های بعد نشان می‌دهدکه این جناح به مثابه ی بخشی از پیشاهنگ بورژوازی ملی و خرده بورژوازی عمل کرده است. ( تاریخ سی ساله ی اخیر ایران ، بیژن جزنی ص ۵۹ )
۱۰ – آقای نعمت آزرم ، در قصیده ی «به نام تو سوگند» (که در سال 1343 سرود ) خطاب به آیت الله خمینی می نویسد:
ای ز وطن دور ای مجاهد دَربند
ای دل اهل وطن به مهر تو پیوند
...
ای ز وطن دور ای «امام خمینی»
ای تو علی را یگانه پور همانند


سپس ، در 10 تیرماه 1349 قصیده‌ای دیگر به نام «رهبر برگزیده» ( باز هم ، در تعظیم و تکریم آیت الله خمینی ) می سراید :
الا ای امام بحقّ برگزیـده
الا ای تو اسلام را نور ِ دیده
الا ای که یزدان، پس از روزگاران
پس افکند ِ دوران ، تو را آفریده

سومین قصیده ، خطاب به آیت الله خمینی ، در آستانه ی انقلاب اسلامی ( در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ ، درست همان روزی که شاه از ایران رفت ) سروده می شود :
سوی پاریس شو! ای پیک سبکبال سحـر
نامه ی مردم ایران ، سوی آن رهبر بــر!
تا ببال و پرِ خونین ، نشوی سوی امـــام
هان پر و بال بشویی به گلاب قمصر
...

11- https://www.youtube.com/watch?v=VSM7Dg0uYzE
https://www.youtube.com/watch?v=x9gthjarCho
در ویدئوی دوم، دقیقه ی ۹ به بعد را نگاه کنید.
۱۲-« چوب به دست های وَرَزیل، گوهر مراد ،نمایشنامه، چاپ دوم،انتشارات مروارید، ، ص ۱۳۵۰، ص ۱۱۷ »
این نمایشنامه ، در مهرماه ۱۳۴۴ در تالار ۲۵ شهریور تهران، به نمایش درآمد.
از جمله بازیکنانش: عزت الله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، سیروس افهمی ، محمود دولت آبادی، جعفر والی ، محمد علی کشاورز و پرویز فنی زاده بودند.کارگردانش جعفر والی و مدیر فنی پرویز صیاد بود.
13- http://news.gooya.com/politics/archives/2014/01/173466iphone.php
آقای نوری علا، در پی این سطور می‌نویسد: « باری، اين پيشگفتار را همينجا تمام کنم که نوشتم اَش تا توضيحی باشد دربارهء علل سفر حجی در چهل سال پيش، که شايد در همين ابتدا کنجکاوی خوانندگانم را پاسخکی داده باشم ...»
14- http://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Islam-Khomeini-Iranshahr.htm
مقاله « اسلام واقعی که بت می شکند، نه آنکه بت می آفريند!» و توضیح آقای نوری علا را ، در لینک بالا خواهید یافت.
15 - http://www.iranrights.org/fa/library/document/274

۱۶ -تاریخ مذکر ، ص ۵۲
۱۷- همان منبع، ص ۴۷
۱۸- همان منبع، ص ۷۹
۱۹-همان منبع ، ص ۸۷
۲۰-داستان یک شهر،احمد محمود،انتشارات امیرکبیر،۱۳۶۰، صص ۵۳۸-۵۴۳
۲۱- عباس پهلوان، از جمله ۴۹ عضو مؤسس کانون نویسندگان بود. باقر پرهام می‌نویسد :
کارگزاران رژیم شاه « با دستیاری وزارت فرهنگ و هنر ِ پهلبد ...برنامه هایی را تدارک دیدند که هدف آن‌ها گسترش نفوذ فرهنگی توتالیتر خویش و ادغام هرچه بیشتر حوزه های روشنفکری در چارچوب نظام سیاسی پهلوی بود...اینان برنامه‌هایی را طرح ریزی کرده بودند که شکل گسترش یافته ی آن بعدها در جشن های هنر شیراز و دیگر جشنواره ها و سمینارهای ملی، منطقه ای و جهانی شد. از جمله نخستین این‌گونه برنامه‌ها ، برنامه ی « کنگره ی شعرا و نویسندگان و مترجمان ایران » بود... در مخالفت با این کنگره، و در ضرورت لغو سانسور و دفاع از آزادی بیان و اندیشه و تأسیس اتحادیه ای از اهل قلم، متنی تهیه می‌شود، متن « بیانیه در باره کنگره نویسندگان » ،در جلسه‌ای در منزل محمد علی سپانلو تشکیل شد و به امضاء ۹ تن از حاضران رسید... » .با امضای چنین اعلامیه ای، برخی مانند عباس پهلوان ( که در همسویی با رژیم شاه عمل می‌کرد ) مخالفت کردند.
دکتر اسماعیل نوری علا نقل می‌کند : « ...عباس پهلوان ، سر دبیر مجله ی پر نفوذ «فردوسی»، در یکی از نشست های عمومی [دوره ی نخست ِکانون نویسندگان ایران ،‌ می‌گوید ]حاضر نیست در تشکیلاتی که به « براندازی حکومت » می‌اندیشد عضو شود ... » .
« تاریخ ِبخشی از جنبش روشنفکری ایران ، مسعود نقره کار، جلد ۵ ، ص ۷۱۰» ، به نقل از : « اسماعیل نوری علا، کانون نویسندگان و رویارویی با دولت ها، نشریه ی ایرانیان واشنگتن، شماره ۷۹ ،جمعه ۲۶ آذرماه ۱۳۷۸ » .
۲۲- تاریخ تحلیلی شعر نو، شمس لنگرودی، جلد چهارم، صص ۲۲ و ۱۵۰
۲۳- گفت و گو ی محمد محمد علی ، با احمد شاملو، محمود دولت آبادی و مهدی اخوان ثالث ، نشر قطره، صص ۶۶-۷۲

محمد ملکی: سپاه پاسداران ممنوع الخروجم کرده است

محمد ملکی: سپاه پاسداران ممنوع الخروجم کرده است

محمد ملکی، اولین رئيس دانشگاه تهران پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ در نامه‌ای سرگشاده به ممنوع‌الخروج بودن خود اعتراض کرده است. او می‌گوید، توسط اداره حقوقی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ممنوع الخروج شده است.
محمد ملکی، نویسنده و فعال سیاسی در نامه‌ای سرگشاده به مقامات جمهوری اسلامی می‌گوید پس از حدود ۶ ماه "شنیدن حرفهای دروغ و ضد و نقیض" از سوی مقامات مسئول، همچنان اجازه خروج از ایران را نیافته است.
ملکی که اولین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ است، می‌گوید دادستانی انقلاب تهران مدعی است که در دی ماه سال گذشته حکم رفع ممنوع الخروجی صادر شده، اما اداره حقوقی سپاه پاسداران بار دیگر او را ممنوع الخروج کرده است.
این استاد بازنشسته دانشگاه در این نامه که در صفحه فیسبوک خود منتشر کرده می‌افزاید: «در این روزها که در آستانه هشتاد و دو سالگی و پایان عمر با چند بیماری لاعلاج دست و پنجه نرم میکنم، می‌خواهم با فرزندانم و بویژه پسرم که هفت سال است از دیدارش محروم هستم دیدار کنم.»
این فعال ملی مذهبی در سال ۱۳۶۰ در اعتراض به انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌ها دستگیر و به ۱۰ سال زندان محکوم شد. او پس از گذراندن نیمی از دوران محکومیت آزاد شد اما به مدت ۲۰ سال اجازه خروج از کشور را نداشت.
ملکی در بخشی از نامه خود می‌نویسد: «آیا نظام ولایی تا این اندازه به حکومت نظامیان تبدیل شده که یک استاد دانشگاه از طرف سپاه ممنوع‌الخروج بشود؟»
او با اشاره به مخالفت حسن روحانی با دخالت نظامیان در امور سیاسی می‌پرسد: «ممانعت از ابتدایی‌ترین حق انسانی یک دگراندیش به سپاه پاسداران چه ارتباطی دارد؟»
این فعال سیاسی با اشاره به اینکه در شش ماه گذشته همه راه‌های قانونی را دنبال کرده است، می‌افزاید: «از این پس چاره‌ای ندارم جز اینکه برای رسیدن به این حق قانونی و شهروندی‌ام به هر روش ممکن متوسل شوم. مردم ایران بدانند که نظام ولایی مسئول هر پیشامدی در این باره خواهد بود.»
محمد ملکی در بخش پایانی نامه تصریح می‌کند: «حاکمیت در برابر اعتراض من دو راه می تواند در پیش بگیرد؛ یا من را دستگیر کند و مثل گذشته شکنجه کند تا موجب مرگ و رهایی من شود، یا اینکه دستور صدور گذرنامه و اجازه خروج من را برای وداع آخرین با فرزندانم صادر کند.»
گفته می‌شود که این فعال سیاسی در پی ارسال نامه به احمد شهید، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل در سال ۱۳۹۰، بار دیگر ممنوع الخروج شده است.

سهم زنان‎

کاریکاتور


سهم زنان‎

مانا نیستانی

جاى خالى...

شاهرخ حیدری

پله های ترقی

توکا نیستانی

زنان و آنها

مانا نیستانی

وکیل آتنا فرقدانی بازداشت شد

مانا نیستانی

اقدام علیه امنیت ملی...

توکا نیستانی

سلفی...

شاهرخ حیدری