نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

شام - عامودا - المظاهرة بالشموع مساء اليوم 26-5

شام - حوران - إنخل بإعتصام مساء اليوم 26-4

شام - الزبداني - مظاهرة التضامن مع المدن المحاصرة 26-4

یونس پارسا بناب: گفتمان های رایج درباره نظام جهانی سرمایه و مولفه های استراتژی رهائی

Younes Parsa Benab

درآمد

اخیرا بخشی از خوانندگان علاقمند از نگارنده خواسته اند که در صورت امکان اطلاعات بیشتری درباره قدمت و پیشینه نظام حاکم جهانی سرمایه و چند و چون استراتژی مبارزاتی چالشگران ضد نظام را در اختیار آنان قرار دهد . بگذارید در این نوشتار بعد از بررسی تطبیقی نظام جهانی کنونی با نظام های پیشاسرمایه داری و سه شرط ضروری در شکلگیری و رشد نظام جهانی کنونی به تشریح اجزاء و مولفه های استراتژی رهائی از یوغ سرمایه را که توسط بخش قابل توجهی از چالشگران ضد نظام تعبیه و تنظیم گشته اند ، بپردازیم
نظام جهانی کنونی در مقایسه با

نظام های پیشاسرمایه داری

1 – سرمایه داری به عنوان یک نظام از اوان شکلگیری اش در قرن شانزدهم تاکنون یک پدیده جهانی و جهانی گرا بوده است . در ادوار پیشاسرمایه داری نیز جهانیان شاهد ظهور و عروج نظام های کم و بیش جهانی ( مثل تمدن های چین ، هندوستان ، ایران و روم ) بودند . ولی آن نظام های امپراطوری از دو جهت بسیار اساسی با نظام جهانی سرمایه که امروز بر سرتاسر کره خاکی حاکمیت یافته ، تفاوت داشتند . یکم این که آن نظام ها علیرغم داشتن خصلت های چند فرهنگی ، تکثر زبانی واتنیکی و تنوع دینی و مذهبی امپراطوری های منطقه ای ، قاره ای و حتی چند قاره ای بودند ولی تسلط برکره خاکی نداشتند . دوم این که نظام های موجود پیشاسرمایه داری که عمدتا امپراطوری های وسیع نیمه قاره ، قاره ایی و چند قاره ایی بودند ، با این که هریک دارای یک سیستم سیاسی – نظامی متحد و یک پارچه بودند ولی دارای بازارهای اقتصادی و تقسیم کار متعدد و متکثر بودند که آن‎ها را از نظام جهانی سرمایه به روشنی متمایز می سازد . فقط با شکلگیری و عروج سرمایه داری در قرن شانزدهم در اروپای آتلانتیک و سپس توسعه آن به مناطق دیگر جهان است که ما شاهد رشد و تفوق نظام اقتصاد و تقسیم کار یک پارچه بر کلیه شئون زندگی بشر و نتیجتا توسعه نظام جهانی سرمایه می‎شویم .

2 – نظام جهانی سرمایه برخلاف نظام های گذشته ( که دارای نظام و دولت واحد سیاسی ولی شامل صورتبندی های اقتصادی متنوع و تقسیم کار متعدد و متکثر بودند ) دارای اقتصاد جهانی واحد یک پارچه ولی حامل واحدهای متعدد و تکثر سیاسی ( دولت – ملت های متفاوتی ) است . به عبارت دیگر در نظام جهانی کنونی آن چه که جهانی شده و تسلط پیداکرده یک " اقتصاد جهانی " است و نه یک " دولت جهانی " به عبارت دیگر نظام جهانی سرمایه یک نظام جهانی اقتصادی است والا از نظر سیاسی به واحدهای سیاسی ( ملت – دولت ها ) تقسیم شده و علیرغم تلاش راس نظام ( آمریکا ) در جهت تسخیر نظامی جهان ، از وجود یک سیاست و دولت جهانی بی بهره است و جهان ما هنوز هم مثل دویست و پنجاه سال گذشته به ملت – دولت های مختلف با مرزهای شناخته شده تقسیم گشته است .
3 – این دوئیت و دوگانگی ( نظام اقتصاد جهانی سرمایه در مقابل وجود ملت – دولت های متفاوت ) در واقع لازم و ملزوم هم بوده و دوروی یک سکه اند . بدین معنی که یکی عامل و دیگری معلول نیست بلکه هر دو مکمل بوده و با فروپاشی و مرگ یکی ( نظام جهانی سرمایه ) عمر آن یکی ( دولت – ملت ها ) نیز به پایان عمر خود می رسد .

سه شرط ضروری برای

موجودیت نظام سرمایه

1 – در شکلگیری و عروج نظام جهانی سرمایه از بستر و درون نظام های پیشین ، سه شرط ضروری نقش داشتند . این سه شرط که با تجزیه و اضمحلال نظام های پیشاسرمایه داری و جایگزینی آن‎ها با نظام جهانی کنونی رابطه داشتند ، عبارتند از : یک – گسترش جغرافیائی حاکمیت سرمایه از طریق " کشف " قاره ها و تعبیه استعمار گرائی : " کشف " و تسخیر و چپاول قاره آمریکا و تخریب و نابودی تمدن های بزرگ و متعدد در آن ( در قرون شانزدهم و هفدهم ) و تسخیر و چپاول کشورهای آفریقا ، آسیا ، اقیانوسیه و بخش قابل توجهی از خود قاره اروپا ( در قرون هیجدهم و نوزدهم میلادی ) . دو – رشد و رواج روش های مختلف تقسیم کار و کنترل بر آن‎ها بر اساس تقسیم جهان به دو بخش مرکز ( کشورهای اروپای آتلانتیک و آمریکای شمالی ) و بخش پیرامونی نظام ( کشورهای آسیا ، آفریقا ، آمریکای لاتین و اقیانوسیه ) . سه – توسعه دولت های مقتدر و مسلط در بخش مرکز و توسعه و ایجاد دولت های ضعیف و آسیب پذیر در بخش پیرامونی

2 – کنترل بر تقسیم کار ، بخش های مختلف نظام را در رشته ها و فونکسیون های ویژه صاحب تخصص می‎سازد ( مثل تخصص در نیروی کار ، تدارک و تهیه منابع خام طبیعی و فراهم ساختن صنایع ) . مضافا در این نظام ما شاهد تقسیم ارضی جهان به فونکسیون ها و وظایف مختلف هستیم . در حالی که بخشی قابل توجهی از آفریقا و آسیا تبدیل به شکارگاه های برده و سپس منابع طبیعی می‎گردد, بخشی از اروپای آتلانتیک تخصص در مالکیت بر زمین و دیگر منابع تولیدی و مدیریت بر آن‎ها را احراز می‎کند . به کلامی دیگر در نظام جهانی ، بخش مسلط مرکز صاحب نیروی کار ، منابع طبیعی و انسانی و کلیه تولیدات است و بخش در بند پیرامونی که تولید کننده کلیه مائده های زمینی و انسانی است .
3 – نظام جهانی در مسیر رشد خود در جهت کسب سود بیش‎تر یک رابطه ارگانیک بین مرکز و پیرامونی بوجود می آورد مکانیزم این رابطه " تبادل نابرابر " است که همراه با تقسیم کار اجزاء اصلی نظام جهانی سرمایه را تشکیل می‎دهند . عدم توسعه و توسعه مرکز و پیرامونی نتیجه ضروری تبادل نابرابر کار و زحمت بین این دو بخش از نظام در پانصد سال گذشته تاریخ سرمایه داری بوده است . توسعه نیافتگی بخش پیرامونی و توسعه یافتگی بخش مرکز منبعث از وجود مراحل مختلف در تاریخ نبوده ، بلکه ناشی از لازم و ملزوم و مکمل بودن آن دو در تاریخ سرمایه داری جهانی است . بدون توسعه نیافتگی هیچوقت توسعه یافتگی به وقوع نمی پیوست و هردوی آن‎ها دو روی یک سکه را در تاریخ تکامل نظام تشکیل می‎دهند .

4 – پدیده دولت و نقش آن در پروسه تقویت و استحکام رشد سرمایه داری به عنوان نظام حاکم جهانی بی اندازه اهمیت دارد . در نظام جهانی سرمایه ، دولت های بخش مرکز نظام دارای رژیم های مقتدر و مسلط و طبیعتا دولت های بخش پیرامونی دربند دارای رژیم های ضعیف و وابسته به مرکز می باشند .
استثمار جوهر نظام جهانی
1 – در بررسی نظام جهانی باید جوهر استثمارگر شیوه تولید سرمایه داری را شناخت و عوارض آن را آشکار ساخت. در این نظام ، صاحب سرمایه یک حرص شدید به کسب سود ( به عنوان یک محصول ) دارد که او را از صاحبان ثروت ادوار پیشاسرمایه داری متمایز می‎سازد . تبدیل هر محصول انسانی به کالا جهت فروش ( پروسه بی پایان کالاسازی ) در واقع خصلت اصلی رژیم سرمایه را تشکیل می‎دهد . از نظر تاریخی ، نظام سرمایه با تشدید پروسه کالاسازی به موازات توسعه روند خصوصی سازی نه تنها یک پدیده جهانی " بحران ساز " بوده است بلکه امروز خود سرمایه داری واقعاً موجود به یک بحران در زندگی بشر تبدیل گشته است .
2 – تحلیل جامع از اوضاع مردم جهان نشان می‎دهد که نظام سرمایه سطح و عمق نابرابری را در جوامع بشری افزایش داده است . فقرزائی و محروم سازی مطلق نیروهای کار و زحمت در بخش پیرامونی جهان همراه بافزایش نابرابری در تقسیم ارزش اضافی در کشورهای مرکز نظام سیمای اصلی نظام را ترسیم می‎کنند . در حال حاضر 10 تا 12 در صد جمعیت کاری ( نیروی کار ) جهان ( که عمدتاً در کشورهای مرکز زندگی می‎کنند ) بخش بزرگی از ارزش اضافی کل جهان را در تصاحب خود دارند . این وضع نه تنها به درجه و عمق شکاف اندازی ( پولاریزاسیون ) بین فقر و ثروت از طریق استثمار شدت بخشیده بلکه منجر به جهانی شدن شکاف اندازی های افقی متعددی چون نابرابری ها و جدائی های اتنیکی – تباری ، نژادی ، جنسی و نسلی هم در کشورهای در بند پیرامونی و هم در کشورهای مسلط مرکز گشته است . بررسی چندوچون نظام جهانی و مقایسه آن با نظام های پیشاسرمایه داری ، وجود سه شرط اصلی در تکامل آن و اشاره به پدیده استثمار به عنوان جوهر اصلی وجود و بقاء بالاخره فرود و احتمال مرگ آن منجر به شکلگیری و رواج مولفه ها و گفتمان های متعددی درباره نظام جهانی و آینده آن گشته است .

گفتمان های اصلی درباره
نظام جهانی سرمایه

بطور اجمالی ساختمان نظام جهانی سرمایه را می‎توان در هشت مولفه ( و گفتمان ) به شرح زیر بیان کرد :

1 – نظام جهانی سرمایه یک پدیده جدلی و " بحث انگیز " است که پایه اش را قانون تقسیم کار و قانون " وابستگی به همدیگر " دو بخش آن تشکیل می‎دهد .
2 – این دو بخش که عبارت از بخش مرکز مسلط و بخش پیرامونی در بند است ، در واقع بیان تقسیم طبقاتی کار و تبادل نابرابر کار در سطح بین المللی است .

3 – در این نظام ، هر تغییر اجتماعی خود بخود و بطور اتوماتیک به معنی توسعه در پیشرفت زندگی انسان نیست .
4 – رشد و توسعه سرمایه داری به عنوان یک نظام ضرورتا به معنی " زندگی بهتر " در " جهانی بهتر " نیست .

5 – انقلاب تکنولوژیکی – علمی خود به خود ( بطور اتوماتیک ) نمی تواند ترقی و پیشرفت جهان را تضمین و تامین سازد .

6 – در حال حاضر ( در دهه آغازین قرن بیست و یکم ) نظام جهانی سرمایه با درغلطیدن در بحران عمیق ساختاری در " بستر مرگ " افتاده است . این دومین بار است که نظام در تاریخ پانصد ساله اش با بحران عمیق ساختاری روبرو شده است . نظام سرمایه در اوایل 1873 با اولین بحران عمیق ساختاری روبرو گشت که عواقب منفی آن حوادث ویرانساز جنگ جهانی اول و ظهور فاشیسم و صهیونیسم در سطح جهان بویژه اروپا بود و پی آمدهای مثبت آن وقوع انقلاب اکتبر روسیه و شکلگیری و عروج دوره اول جنبش های رهائیبخش در کشورهای دربند پیرامونی بود . اماّ اکنون در فقدان یک آلترناتیو جدی و منسجم ( چپ جهانی متحد ) احتمال دارد که نظام جهانی " در بستر مرگ افتاده " مثل ضحاک ماردوش سال ها و حتی چهل تا پنجاه سال به زندگی زالو وار و " مغز خور " خود در بستر مرگ ادامه دهد . این نظام امروز بالاخره در سر دو راهی " مرحله گذار " قرارگرفته است : گذار به جهانی پر از " بربریت " و یا گذار به " جهانی بهتر " .

7 – تاریخ پنج هزار ساله جهان نشان می‎دهد که بشریت چندین بار در ادوار مختلف در مرحله گذار قرار گرفته است . هر زمانی که جهانیان در مرحله گذار قرار گرفته اند بی تردید انتخاب ها ، بدیل ها و راه های متفاوتی را در مقابل خود یافته اند . گذار به یک نظام جدید به این معنی نیست که فاز جدید ضرورتا بهتر و مترقی تر از مرحله پیشین خواهد بود .

8 – از منظر خیلی از مارکسیست های ضد نظام منجمله حامیان و مولفین مکتب نظام جهانی ، کمونیسم آخرین و عالیترین فاز پیشرفته سوسیالیسم است . ولی در حال حاضر گذار از نظام جهانی سرمایه به جامعه بهتر ( با چشم انداز های سوسیالیستی ) تنها آلترناتیو مناسب و ضروری برای انسان دوران ماست . با استقرار سوسیالیسم که یک گذار طولانی را از بشریت می طلبد ، مردم با شرکت و مداخله آگاهانه در امور زندگی خود ( دموکراسی ) خواهند توانست خلاقیت های بالقوه خود را به نیروی مادی در خدمت زندگی در جهانی بهتر تبدیل سازند . مولفه های مهم استراتژی این گذار طولانی کدامین هستند و نیروهای ضد نظام چه باید بکنند ؟


مولفه های استراتژی نیروهای ضد نظام

اگر این امر را بپذیریم که نظام جهانی سرمایه بعد از پانصد سال زندگی بالاخره با غوطه ور شدن در بحران عمیق ساختاری جهان را در سر دو راهی گذار قرار داده در نتیجه ضروری است که چالشگران ضد نظام به تعبیه و ترویج استراتژی مناسبی دست بزنند که جهان عوض این که در جاده آشوب و بالاخره بربریت قرار گیرد در مسیر استقرار جهانی بهتر به پیش حرکت کند . این استراتژی که صرفا متعلق به دوره " گذار " طولانی از سرمایه داری فرتوت ، بی ربط و مریض به نظامی بهتر ( سوسیالیسم ) است ، دارای چندین مولفه است که باید مورد توجه چالشگران ضد نظام ( که متعهد به بهبود زندگی قربانیان نظام هستند ) قرار گیرند . منتخبی از این مولفه های مبارزاتی عبارتند از : 1 – اولین مولفه این استراتژی دامن زدن به پروسه بحثی بزرگ و آزاد درباره خود " دوران گذار " و سرانجام راهی که چالشگران ضد نظام به آن اعتقاد و امید دارند ، می باشد . بدون تردید پیاده ساختن موفقیت آمیز این مولفه چندان کار آسانی نبوده و تاریخ جنبش های مترقی ضد نظام در قرن بیستم نشان می‎دهد که آن‎ها عموماً در این امر موفق نبوده اند . اماّ امروز جو حاکم بر اوضاع ( درغلطیدن نظام جهانی و اجزاء اصلی آن منجمله خود راس نظام در بحران عمیق ساختاری از یک سو و شکلگیری و عروج امواج مبارزات رهائیبخش از یوغ سرمایه در اکناف جهان بویژه در قاره آمریکای لاتین از سوی دیگر ) فرصت های نوینی را بوجود آورده که چالشگران ضد نظام کنونی را به فوریت و لازم الاجرا بودن این بحث باز و آزاد بیش از پیش آگاه ساخته است . نگارنده امیدوار است که چالشگران ضد نظام که امروز در فوروم های متعدد منطقه ای و جهانی ( مثل فوروم اجتماعی جهانی ) به پروسه بحث آزاد و تبادل نظر در مورد کم و کیف " دوران گذار " دامن می زنند ، به موفقیت های مناسب و جدیدی برسند .

2 – دومین مولفه ( جزء ) این استراتژی جهانی توجه متعهدانه به امر احتیاجات و مطالبات اکثریت جمعیت جهان در مقطع کنونی است . هر جنبش ضد نظام اگر به خواسته های فوری توده های مردم پاسخگو نباشد با از دست دادن حمایت توده های وسیعی از مردم محکوم به شکست است . زیرا تاریخ مبارزاتی مردم جهان بویژه در قرن بیستم ، نشان می‎دهد که هیچ تئوری و استراتژی انقلابی و مترقی نمی‎تواند بدون جلب و جذب توده های وسیع مردم به پیروزی برسد . ولی انگیزه این مولفه که عمدتا یک آکسیون دفاعی و تاکتیکی است .ید توجیهی باشد که چالشگران ضد نظام در خدمت " بازسازی " و " بهبود " نظام فرتوت و درمانده که عملاً در " بستر مرگ " افتاده ، قرار گیرند امروز این مولفه هم در مورد نظام جهانی در سطح بین المللی و هم در مورد اجزاء متعلق به آن در سطح ملی و کشوری مصداق پیدا می‎کند .

3 – سومین مولفه و جزء ترکیب دهنده این استراتژی تعبیه و تنظیم اهدافی موقتی می باشد که می‎تواند از نظر سیاسی فوق العاده موثر باشند . یکی از این اهداف موقتی بسیج مردم و ایجاد همدلی و همبستگی بین احزاب و سازمان های مترقی ضد نظام در مبارزه نامحدود علیه پروسه فلاکت بار و محروم ساز کالاسازی و خصوصی سازی است . " بازار آزاد " نئولیبرالی با ترویج پروسه کالاسازی ( تبدیل محصولات انسانی و طبیعی به کالا جهت فروش ) تلاش می‎کند که حتی آن تولیداتی را که تا این اواخر برای فروش نبودند ( مثل اعضای بدن انسان ، آب ، محصولات یادگاری ، سربازگیری ، مدارس ابتدائی و... ) تبدیل به کالا ساخته و سپس با اعمال سیاست های خصوصی سازی از سوی اولیگارشی های حاکم ، فروش خصوصی آن‎ها را رواج دهد . چالشگران ضد نظام که حامیان جنبش های مترقی هم " سوسیال " و هم " ناسیونال " هستند نه تنها باید مبارزات زحمتکشان را علیه این پروسه های تخریبی و محروم ساز دامن بزنند بلکه این مبارزات را هم در سطح منطقه ای و جهانی و هم در سطح ملی و کشوری در جهت استقرار سیاست های " کالازدائی "،" خصوصی زدائی " و توسعه تعاونی سازی و ملی زائی همدل و همگون سازند .

4 – مولفه چهارم این استراتژی بسیج عظیم ترین توده های مردم علیه پدیده جنگ و سیاست های میلیتاریستی در جهان است . اگر هدف در جهت استقرار جهانی نسبتاً دموکراتیک و برابری طلب و عادلانه است در آن صورت باید مبارزات در جهت رهائی از یوغ نظام سرمایه موفق به بسیج توده ها علیه منابع و عوامل اصلی فقرزائی و محروم سازی تعبیه و تنظیم گردند . ولی نیروهای اجتماعی و سیاسی که امروز در سراسر جهان علیه فجایع و جنایات جاری در افغانستان ، عراق ، پاکستان ، کنگو ، سومالی ، یمن و.... مبارزه می‎کنند نباید نسبت به نظام و تغییر در شکل حکومتی و اداری آن در توهم باشند . زیرا میلیتاریسم بخش لاینفکی از متابولیسم اجتماعی نظام جهانی است . به موازات پروسه های کالاسازی و خصوصی سازی ، گسترش جهانی قدرت نظامی و تاسیس پایگاههای نظامی در پنج قاره جهان بخش لاینفک جهانی شدن سرمایه و منابع و عموامل اصلی فقرزائی و محروم سازی توده های مردم بویژه زحمتکشان در جهان است . چالشگران ضد نظام هر کجا هستند درعین حال که از خواسته های فوری مردم در ارتباط با جنبش ضد جنگ باید دفاع جدی و صمیمانه کنند باید تأکید ورزند که مبارزه جدی علیه میلیتاریسم و تبعات آن – جنگ های " طولانی " و " بی پایان " و گسترش پایگاههای نظامی و جنگ به اکناف جهان – نمی‎تواند بدون مبارزه علیه نظام جهانی سرمایه و مولفه های فلاکت بار آن به کامیابی برسد .

جمع بندی و نتیجه گیری


1 – واقعیت این است که نظام جهانی علیرغم نمایش قدرقدرتی نظامی اش در کلیت خود " در بستر مرگ " افتاده و نمی‎تواند برای مدت طولانی دوام بیاورد . این وضع چالشگران ضد نظام را در مقابل یک مرحله گذار طولانی قرار داده است . آن‎ها بدون ایجاد یک آلترناتیو انترناسیونالیستی و بدون بسیج قربانیان نظام نمی‎توانند به زندگی درمانده ، فرتوت و بی ربط این نظام " مریض " خاتمه دهند . این حقیقت را راس نظام و اجزاء اصلی امپریالیسم " دسته جمعی سه سره " بخوبی میدانند و بدین علت است که هزینه های سرسام آوری را بعهده می‎گیرند . آن‎ها در جهانی پراز آشوب و آشفتگی به روند پولاریزاسیون افقی ( تجزیه و تقسیم مردم جهان بر اساس تضادهای کاذب و تلاقی های قلابی و اشتعال جنگ های تباری – فرهنگی و دینی و مذهبی در اکناف جهان ) تشدید بخشیده و با حبس بخش قابل توجهی از توده های زحمتکش در زندان های " خانواده توهمات " ، چالشگران ضد نظام ( بویژه مارکسیست ها ) را از حضور و فعالیت در میدان کارزار زحمتکشان جهان محروم می‎سازند تا بتوانند به زندگی زالووار خود از طریق رواج بیش‎تر پولاریزاسیون عمودی ( تعمیق شکاف بین فقر و ثروت = ادامه انباشت سود از یک سو و افزایش فقر و نابرابری مادی از سوی دیگر ) ادامه دهند .

2 – در تحت این شرایط که نظام سرمایه داری بر سر دو راهی خود رسیده و نابودی آن علیرغم تلاش های ویرانساز و پرآشوبش متحمل گشته ، تنها آلترناتیو و امید انسان برای " گذار " از این مرحله و ورود به جهانی بهتر و زندگی عادلانه تر احیای مجدد اپوزیسیون اصیل و مقتدر و چالشگران ضد نظام ( این بار با همدلی و همزبانی و همبستگی درازمدت مرحله بین جنبش های " سوسیال " و جنبش های " ناسیونال " ) است که دوباره مثل قرن بیستم با بسیج نیروهای کار و زحمت نظام جهانی را به چالش جدی بطلبند . در گستره وسیع این چالش جدی است که جنبش های مترقی ضد سرمایه موفق خواهند گشت که خود را برای گذار طولانی و درازمدت از حاکمیت نظام " در بستر مرگ " افتاده و ورود به نظامی بهتر و انسانی تر " با چشم انداز های سوسیالیستی و برابری طلب " آماده سازند .

چاپ ابو جهاد از رهبران بزرگ انقلاب فلسطين و دوستدار انقلاب ما

بو جهاد

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
ابو جهاد
از رهبران بزرگ انقلاب فلسطين
و دوستدار انقلاب ما

احساس و خاطره اى از تراب حق شناس
۱۷ آوريل ۱۹۸۸

اين مقاله ۲۳ سال پيش، در پى قتل ابوجهاد به دست تروريستهاى اسرائيلى نوشته شد و در همان زمان، به تعدادى اندك در سيتهء پاريس پخش شد و اكنون كه روى سايت مى رود فكر كردم بنويسم به چه مناسبتى: مثلا ادامهء مبارزهء عادلانهء خلق فلسطين، بمباران مستمر غزه توسط هواپيماهاى اسرائيلى يا طرح هزار و يكم (و تا كنون بيهودهء) مسألهء فلسطين در مجمع عمومى ملل متحد! يا بيست و سومين سالگرد شهادت او. اما براى ما سخن گفتن از فلسطين نيازى به مناسبت ندارد. سخن از ابوجهاد است بدون مناسبت. ت. ح.


 امروز صبح كه رفيقى از راه دور تلفن زد تا احساس خود را نسبت به آن خبر دردناك با من در ميان بگذارد، يك بار ديگر خود را با تمام وجود در بين فلسطينى ها ديدم. از ديروز كه اين جنايت جديد اسرائيل و آمريكا اتفاق افتاده با چندين نفر ديگر از رفقاى دور و نزديك نيز صحبت كرده و همدردى عميق خود را با ملت فلسطين و مبارزهء قهرمانانهء آنان بيان كرده ايم. آخر ما هرگز خود را از مبارزهء اين مردم، و به ويژه زحمتكشان آن، جدا ندانسته ايم. هرگز ارادهء آهنين آنها را در راه احقاق حقوق عادلانه شان از ياد نبرده ايم و هيچ ملاحظه اى موجب نشده است كه از پشتيبانى از حق تعيين سرنوشت اين ملت چشم بپوشيم.
ساعت ۸ صبح ۱۶ آوريل [۱۹۸۸] وقتى خبر را از يك راديو عربى در پاريس شنيدم، بى اختيار اين عبارت به زبانم آمد: "خوشا به حال ابوجهاد كه دشمن او را دشمن خود شناخت". يادم هست كه چنين عبارتى را در سال ۱۹۷۳، زمانى كه غسان كنفانى نويسنده و هنرمند بزرگ فلسطينى را اسرائيلى ها در بيروت ترور كردند، بارها بر زبان آورده بودم.
براى ما انقلابيون دههء ۱۳۴۰  كه بدون تجربهء مبارزاتى، اما با سرى پرشور و پراميد خواستار رهايى ايران از چنگال خونين رژيم شاه بوديم، آرمان فلسطين الهام بخش بود. ما طى چندين سال، از هر طريق ممكن و غالباً از راه هاى مخفى به ادبيات جنبش مقاومت دست مى يافتيم، آنها را جهت آشنايى هرچه بيشتر با روش هاى مبارزاتى آنان ترجمه مى كرديم و مى خوانديم.
آنچه در مبارزهء آنان از همه بارزتر بود، شرايط بسيار پيچيدهء سياسى و اجتماعى و نظامى جنبش فلسطين بود و اين نكتهء مهم كه رهبرى اين جنبش مى كوشيد (و مى كوشد) تجربهء ويژهء خود را بيافريند و چه بسيار تجربه هاى ويژه و كپى نشده و غير قابل كپى شدن كه آفريده است. بعدها سازمان مخفى اى كه ما افتخار عضويت آنرا داشتيم، سازمان مجاهدين (دورهء اول)، ما را براى آموزش نظامى و كسب تجارب مبارزاتى نزد فلسطينى ها فرستاد. از خطرات و راههايى كه پيموديم تا به آن سرمنزل مقصود برسيم چيزى نمى گويم. پيوند ما با انقلاب فلسطين روز به روز بيشتر شد. انقلاب يك ملت كه دستمايهء اصلى آنرا احقاق حقوق انسانى غصب شدهء آنان تشكيل مى داد با همهء زير و بم ها و با همهء نقاط قوت و ضعف، در نظر ما از يك پديدهء خيالى و "آسمانى" به امرى واقعى و زمينى تحول و تكامل يافت. ما با توده هاى به جان آمده از آوارگى از نزديك آشنا شديم، در بين آنان زندگى كرديم، عقيم بودن برخوردهاى روشنفكرانه و ذهنى با مبارزهء يك ملت را به چشم ديديم. از دردها و رنج هاشان رنج برديم، در شاديهاشان با آنها پاى كوبيديم، در بحث هاشان شركت جستيم و در خوب و بدشان با آنها شريك گشتيم و از آنها بسيار آموختيم و رفتيم كه تجربهء ويژهء خود را بيافرينيم. تجربهء ما در دوره اى كه گذشت با موفقيت همراه نبود. مبارزهء ما در جامعهء ويژهء خودمان، با آرايش طبقاتى و فرهنگ خاص خودمان قدم هايى به جلو و مثبت را مسلماً به همراه داشت، اما نصيب ما از يك مرحله از مبارزه شكست بود. شكست در يك مرحله از مبارزه به معنى شكست نهايى نيست. مگر قرار است كه در نبرد سرنوشت، آنطور كه كوته نفسان و ذهن هاى ساده مى پندارند، هر كوششى ــ هرچند ده يا دهها سال طول بكشد ــ الزاماً با موفقيت نهايى همراه باشد؟ مبارزه جوهر و منطق زندگى ست و در هر مرحله كه باشيم با ابعاد و اشكال ديگر ادامه خواهد يافت. فلسطينى ها نيز تجربه اى مشابه، از اين لحاظ، دارند. آنها موفقيت هاى زياد داشته اند و هم شكست هاى زياد. نه آنها و نه ما هرگز در جاى ديروز خود نيستيم. حركت تكاملى و مارپيچى زندگىِ مبارزاتىِ جامعه هاى ما ادامه داشته و دارد. مهم اين است كه هرگز نوميد نشويم، هرگز شكست ها و علل آنها را فراموش نكنيم. هرگز پيروزى ها را ــ هرچند اندك باشند ــ دست كم نگيريم. از پيروزى ها نردبانى براى قدم بالاتر و از شكست ها وسيله اى براى نيل به آگاهى بيشتر بسازيم. بسيارى از فلسطينى ها چنين اند و رهبرى آنان كه در ميدان مبارزه آبديده شده، در همانجا محك خورده و مورد قبول و انتخاب مردم قرار مى گيرد چنين است و ابوجهاد چنين بود.

لوموند مورخ ۱۷ آوريل ۱۹۸۸ در شرح حال او به درستى چنين نوشته است:
"ابوجهاد با نام حقيقى خليل الوزير، كه از ديگر رهبران تاريخى (مؤسس) مقاومت فلسطين جوانتر بود، در ۱۰ اكتبر ۱۹۳۵ در شهر رمله [فلسطين] متولد گشت. ابوجهاد در مقايسه با همرزمان خود ناشناخته ترين آنها نيز بود. به استثناى جنگجويانى كه مكرراً او را در صحنهء عمليات ملاقات مى كردند و مى شناختند، كمتر كسى او را مى شناخت. او كه از مصاحبه و تماس با خارج گريزان بود، تمام وقتش را وقف فعاليت هاى فدائيان مى كرد. ابوجهاد مرد غرفهء عمليات و شبكه هاى زير زمينى بود. با رفتار خودمانى و درعين حال جدى اش، بيش از ديگر رهبران فلسطينى با جنگجويان پايهء جنبش تماس نزديك داشت و به همين دليل بدون آنكه نفوذ ياسر عرفات را داشته باشد، از ديگران محبوبتر بود.
"همراه با عضويت در كميتهء مركزى الفتح كه بالاترين ارگان اين سازمان است، ابوجهاد رهبرى شاخهء نظامى اين سازمان (العاصفه) و معاونت فرماندهى كل قواى سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف) را به عهده داشت. مسؤوليت دفتر سرزمين هاى اشغالى وابسته به الفتح را ــ كه به خصوص فعاليت هاى نظامى عليه اسرائيل را رهيرى مى كند ــ او عهده دار بود. اشتباه نشود، اين بدين معنى نيست كه او مستقيماً جنگ ها را رهبرى مى كرد يا اينكه نقشهء آنها را به طور كامل او مى ريخت. او بيشتر سازمانده نيروهاى مسلح فلسطينى و شبكه هاى مخفى آن بود.
"خليل الوزير يك پناهندهء ساكن غزه بود. سيزده سال داشت كه مجبور شد پس از جنگ فلسطين در ۱۹۴۸ و برپايى دولت اسرائيل، همراه با خانوادهء خود از ساحل غربى رود اردن به غزه مهاجرت كند. از دوران جوانى احساسات ميهن پرستانه اش موجب شد كه به گروه هايى كه از غزه عليه اسرائيل دست به مبارزهء مسلحانه مى زدند بپيوندد. در ۱۹ سالگى رئيس اتحاديهء دانشجويان اين ناحيه بود و فعاليت هايش به حدى بود كه مقامات مصرى ــ كه در آن زمان ادارهء غزه را به عهده داشتند ــ او را توقيف كردند. يك سال بعد، سازمان مخفى اى كه او به وجود آورده بود دست به حمله اى عليه اسرائيل زد كه تا آن زمان مهم ترين حمله عليه مناطق تحت سلطهء اسرائيل محسوب مى شد: مخزن آب منطقهء بيت حانون با ديناميت منفجر گرديد و اسرائيل به حمله اى انتقامجويانه عليه غزه مبادرت نمود. دربرابر اين حملهء انتقامى بود كه عبد الناصر خود را ضعيف ديد و سرانجام براى به دست آوردن اسلحه از كشورهاى سوسياليستى به سوى آنها روى آورد.
"پس از نامنويسى در دانشگاه اسكندريه در سال ۱۹۵۶، درس را رها كرد و در جستجوى كار راهى عربستان سعودى و كويت گرديد. در اينجاست كه عرفات را ملاقات كرد و همراه با او در تأسيس الفتح شركت جست (۱۹۵۹). مسؤوليت نشريهء "فلسطيننا" (فلسطين ما) به او واگذار شد و همين نشريه بود كه زمينه ساز ايجاد سازمان هاى مخفى فلسطينى در سراسر دنيا گرديد. او در نوامبر ۱۹۶۳ در الجزاير (در زمان رياست جمهورى بن بلا) در الجزاير مستقر شد و نخستين دفتر الفتح را گشود و از آنجا به تماس با اردوگاه سوسياليستى پرداخت و بعد يك بار همراه با عرفات به پكن و سپس به تنهايى به ويتنام شمالى و كرهء شمالى مسافرت كرد.
"به محض آغاز مبارزهء مسلحانه توسط الفتح در اول ژانويه ۱۹۶۵، ابوجهاد دوباره اسلحه به دست گرفت و براى اينكه به صحنهء نبرد نزديكتر باشد، الجزاير را ترك كرده راهى دمشق شد. او در ماه مه ۱۹۶۶ همزمان با ديگر رهبران الفتح توسط مقامات سوريه دستگير شد. مقامات سورى نسبت به اين جوانان فلسطينى نظر خوبى نداشتند زيرا معتقد بودند كه آنها با عمليات "ماجراجويانه و حتى مشكوكِ" خود، موجب انتقامجويى اسرائيل از سوريه مى گردند.
"ابوجهاد پس از يك ماه و نيم آزاد مى شود و دوباره به فعاليت نظامى باز مى گردد و شخصاً طى جنگ ژوئن ۱۹۶۷ در اجراى عمليات ايذائى در پشت جبههء ارتش اسرائيل در "جليله عليا" (شمال اسرائيل و چسبيده به جنوب لبنان) شركت مى كند. شكست اعراب موجب آغاز واقعى (آغاز دوم) مقاومت فلسطين مى شود. ابوجهاد از همان آغاز، مسؤوليت كليدى رهبرى عمليات نظامى در اسرائيل از خاك اردن، سوريه يا لبنان را به عهده مى گيرد ولى در خارج از ساف هيچكس او را در اين مرحله نمى شناسد در حالى كه عرفات، حبش و حواتمه نامشان در مطبوعات جهانى دائماً تكرار مى شود.
"در سال ۷۱ـ۱۹۷۰ در جنگ اردن [سپتامبر سياه و ...]، بى آنكه خود تمايلى داشته باشد شركت مى كند و همين جنگ است كه به حضور ساف در اردن پايان مى دهد. او همراه با آنچه از نيروهاى مقاومت فلسطين باقى مانده بود به دمشق مى رود. پس از يك مرحله كار بى فرجام، با آغاز جنگ لبنان و درگير شدن الفتح با رژيم سوريه (۱۹۷۶) نقش او اهميت بيشترى يافته و او مركز فرماندهى خود را از دمشق به لبنان منتقل مى نمايد.
"ابتدا در "بر الياس" (واقع در دشت بقاع ـ شرق لبنان) و سپس در كيفون (جبل لبنان) در نزديكى "عاليه (منطقهء درزى ها) مستقر مى شود و از همينجا ست كه وى نبرد اصلى فلسطينى ها را با ارتش سوريه رهبرى مى كند.
"از اين زمان است كه او به تدريج شناخته مى شود. گسترش استقرار فلسطينى ها در لبنان به نقش او اهميت جديدى مى بخشد. همان اندازه كه او نسبت به حفظ امتيازاتى كه فلسطينى ها بدين ترتيب در لبنان به دست آورده اند حساسيت دارد، همان قدر نيز مى كوشد از سوء استفاده از اين قدرت عليه لبنانى ها جلوگيرى كند. براى مثال فرمان مى دهد كه عليه برخى گروه هاى كوچك اقدامات تنبيهى به اجرا گذارده شود. ابوجهاد كه يكى از نزديكترين همكاران ياسر عرفات، يك ميهن پرست قاطع و بيشتر يك پراگماتيست بود تا تئوريسين دگم، جزو اولين كسانى ست كه در رهبرى ساف مورد سوء قصد قرار گرفتند. او چند بار از سوء قصد جان سالم به در برده بود. به ويژه او در سال ۱۹۷۸ در جنوب لبنان، در سال ۸۰ در تهران و در سال ۸۲ در بعلبك (كه زير كنترل سوريه بود و بعداً مركز افراطيون شيعه طرفدار ايران گشت) مورد سوء قصد قرار گرفت.
"از او همسر و چهار فرزند باقى مانده است. همسر وى ام جهاد كه خود مبارز بوده در رابطه با شبكه هاى مخفى سرزمبن هاى اشغالى فعاليت مى كند" (پايان نوشتهء لوموند ۱۷ آوريل ۱۹۸۸).
*** ***
اولين بار كه نام او را شنيدم سپتامبر ۱۹۷۰ در اردن بود (ما جمعى از اعضاى سازمان مجاهدين در آن زمان، در يك پايگاه نظامى الفتح در نزديكى امان بوديم با اصغر بديع زادگان، محمد بازرگانى، مسعود رجوى، رضا رضائى، رسول مشكين فام، فتح الله خامنه ئى، محمد سيدى كاشانى و...). ملك حسين كه در تلاش خود براى محدود كردن نفوذ و قدرت مقاومت فلسطين به جايى نرسيده بود و تخت و تاج خود را در خطر مى ديد، در اجراى يك توطئهء اسرائيلى ـ آمريكايى و با همكارى برخى از رژيم هاى عربى، كمر به نابودى مقاومت فلسطين بست. جنبش در برابر او ايستادگى كرد و كار به دستگيرى فدائيان، جنگ و بمباران اردوگاههاى فلسطينى با بمب هاى آتش زا كشيد. فدائيان كاخ ملك حسين را به خمپاره بستند اما ارتش ارتجاع با محاصرهء پايتخت و قطع آب و برق و كشتار فلسطينى ها و نيز اردنى هاى موافق آنان، سركوب را ادامه داد. در آن زمان برخى از رهبران مقاومت منجمله ابواياد و نايف حواتمه دستگير شدند. اينها در زندان تحت تأثير اخبار نادرستى كه به آنها داده مى شد، جهت جلوگيرى از خونريزى بيشتر، با پيشنهاد آتش بس موافقت كردند، اما ابوجهاد كه مقاومت فدائيان عليه ارتش ملك حسين را رهبرى مى كرد، طى يك اطلاعيهء كوتاه كه از راديو مخفى الفتح پخش شد، اعلام نمود كه سخنى از سازش و آتش بس در ميان نيست و حرف آخر از آنِ آخرين كسى ست كه سلاح به دست دارد. اين موضع گيرى قاطعانه كه از توانايى او در رهبرى جنگ و حفظ خونسردى و آرامش اعصاب در شرايط سخت بر مى خاست، جان تازه اى در مقاومت جنگجويان دميد. رهبرى، جنگ را به رغم همهء ددمنشى دشمن چنان به پيش برد كه به تصديق كارشناسان نظامى، فدائيان به لحاظ نظامى شكست نخوردند و دو لشكر از ارتش به جنبش پيوست. اما سرانجام، فشار سران عرب در كنفرانس قاهره در اواخر سپتامبر ۷۰ و برخى از شرايط جامعهء اردن، ساف را ناگزير به ترك اين كشور ساخت.
نخستين بارى كه او را ديدم و دورهء جديد ارتباط ما با جنبش فلسطين رسماً از طريق وى تعيين شد، پاييز سال ۱۳۵۰ بود. اول شهريور آن سال، دهها نفر از اعضا و كادرهاى سازمان مجاهدين در ايران دستگير شده بودند و من در كنار چند تن ديگر مأموريت داشتم كه براى افشاگرى و جهت جلب حمايت افكار عمومى از مبارزه اى كه در ايران جريان داشت فعاليت كنم. بايد براى تماس با اتحاديهء وكلاى مدافع عرب كه مركز آن در قاهره بود به مصر مى رفتم. نامهء ابوجهاد به دفتر الفتح در قاهره و معرفى نامهء او موجب شد كه مأموريت من در جوى صميمانه و انقلابى انجام شود. مصاحبهء مطبوعاتى من راجع به دستگيرى سعيد محسن و يارانش (سازمان مجاهدين هنوز اسمى نداشت) توسط چند خبرگزارى مخابره شد و روزنامه هاى عرب و راديو فلسطين در قاهره نيز آن را پخش كردند. ديدار با ابوجهاد مبنائى براى فعاليت بعدى ما با وى گشت.
از آن به بعد، آموزش نظامى رفقاى ما تا سال ۱۳۵۶ توسط دفتر ابوجهاد صورت مى گرفت. طى اين سالها از برخوردهاى صميمانه و انقلابى و صبورانه او فراوان به ياد دارم كه فقط به معدودى از آنها اشاره خواهم كرد. در نظر ابوجهاد به عنوان يكى از رهبران مقاومت فلسطين، مبارزهء ما عليه رژيم شاه و نفوذ آمريكا و اسرائيل در ايران بخشى جدايى ناپذير از مبارزهء خودشان بود. ابوجهاد از استقلال عمل و نظر ما به خوبى اطلاع داشت. براى او مهم بود كه ما به عنوان يك سازمان ــ كه در شرايط حاكميت سراسر خفقان شاه، امكان فعاليت گستردهء توده اى نداشتيم ــ بتوانيم به سوى يك حركت انقلابى توده اى نقب بزنيم. او هرگز در كار و نظر ما دخالت نكرد. او با مشغله هاى بيشمارش و به رغم اولويت هايى كه در كارش وجود داشت، ما را نزد خود مى پذيرفت، به نظر و مشكلات ما گوش مى داد و هر كمكى كه از دستش بر مى آمد انجام مى داد و گاهى تجارب خودشان را بسيار فشرده و بدون اتلاف وقت و بدون محافظه كارى به ما مى گفت. براى مثال، يكى از روش هايى كه ما در آن زمان در فعاليت مخفى خود عليه ساواك بكار مى برديم استفاده از كپسول هاى سم سيانور بود. مبارزين ما در داخل، هميشه با خود، قرص يا كپسول سم به همراه داشتند كه به محض احساس خطر دستگيرى، آن را در دهان مى گذاشتند تا اگر دستگير شدند ببلعند و با خودكشى، اطلاعاتشان زير شكنجه به دست رژيم نيفتد. ما اين روش را از تجربهء مبارزاتى خود عليه جنايتكاران ساواك و شهربانى آموخته بوديم ولى ابوجهاد، وقتى از اين روش ما مطلع شد، نظرش اين بود كه نبايد قرص سم به كار برد. در عوض بايد اطلاعات افراد هرچه محدودتر باشد و مقاومت دربرابر شكنجه هرچه بيشتر توصيه شود. او مى گفت علاوه بر اينها وجود زندانى در زندان، خود يك مسأله و انگيزه است كه خانواده ها و مردم مى توانند روى آن بسيج شوند. اين يك امكان فعاليت توده اى و افشاگرانه است. نبايد با خودكشى، جان مبارزين و نيز چنين امكانى را از دست داد. تجارب بعدى به ما ثابت كرد كه اين درس ارزشمندى بود.
وقتى مسألهء گرايش سازمان به ماركسيسم را در سال ۱۳۵۴ به او گفتيم، او كه از اينگونه تجربه ها در سازمان هاى مبارز عرب ديده بود، با تبسم گفت: "مهم اين است كه اين تلاش فكرى چقدر به پيشبرد مبارزهء انقلابى شما كمك مى كند". رابطهء ما با جنبش فلسطين از طريق او محكمتر ادامه يافت. او كه از تلاش صميمانهء رفقاى ما چه در طرح مسائل جنبش (در كتابهاى متعدد) و چه در آموزش و كاربرد روش هاى مبارزاتى، به طور كلى باخبر بود و نسخه اى از آنها را از ما مى خواست، در كمك به ما دستور داد كه چاپ مطبوعات ما به هزينهء الفتح انجام شود و ما چندين كتاب (از جمله ترجمهء عربى كتاب اعلام مواضع ايدئولوژيك سازمان، تحليلى از روابط ايران و عراق و...) و چند شماره از مجلهء عربى زبان خودمان را كه به نام "ايران الجماهير" منتشر مى شد، از همين راه انجام داديم. او به ما در گسترش روابط خارجى نيز يارى مى داد.
او كه مى دانست پيوند ما با جنبش فلسطين كاملاً اطمينان بخش است در چند نوبت از رفقاى ما كه در امور تكنيكى و علمى مواد انفجارى تخصص داشتند خواست كه براى آموزش رزمندگان سرزمين هاى اشغالى به اردوگاه هاى نزديك مرز اسرائيل بروند تا به آنان شيوه هاى كار را آموزش دهند (اين تجربه نصيب محسن نجات حسينى و محسن فاضل شد). ما از اين نوع همكارى ها در موارد متعدد با جنبش فلسطين داشته ايم. او از اقدامات مسلحانهء سازمان ما (چه در دورهء مذهبى و چه در دورهء م ل) عليه دهها شركت اسرائيلى كه در ايران يكه تاز بودند و چه در اعدام مستشاران نظامى آمريكايى (در هر دو دوره) استقبال مى كرد و جالب اينكه هرگز (برخلاف روش معمول سازمان ها و دولت ها كه براى تحقق برنامه هاى خود چشمداشت متقابل معينى از دوستان خويش دارند) از ما مطالبه اى نميكرد. سعهء صدر او ممتاز بود. معامله گر نبود.
در سال ۱۳۵۵ (۱۹۷۶) ارتش سوريه براى سركوب مقاومت فلسطين و جنبش ملى لبنان وارد اين كشور شد. ابوجهاد رهبرى جنگ عليه سوريه در كوههاى لبنان (عاليه) را به عهده داشت. يادم هست يك بار همراه با سامى (رفيق شهيد محسن فاضل) پيش او رفتيم. ما را به گرمى پذيرفت. تحليل سياسى خودشان را از اوضاع، لشكركشى سوريه ــ در حالى كه تانك هاى سورى را با دست به ما نشان مى داد ــ از روى نقشهء نظامى براى ما گفت و توضيح داد كه چگونه بايد محاصرهء تل زعتر را در هر هفته چند بار بشكنند و مهمات و مواد غذائى به چند هزار نفر كه در آنجا محاصره شده بودند برسانند. وقتى چشم انداز اوضاع و به خصوص بحثى را با او مطرح كرديم كه آن روزها در برخى از محافل سياسى منطقه جريان داشت و آن اينكه ممكن است با توجه به قدرتى كه فلسطينى ها و نيروهاى ملى لبنان دارند حكومتى متشكل از اين دو دسته در لبنان تشكيل شود، گفت: "ما از مبارزهء خود براى آزادى فلسطين و حفظ استقلال عمل خود دست نمى كشيم ولى لبنان مال لبنانى ها ست. وطن ما فلسطين است. امروز هم كه نباشد فردا لبنانى ها به ما خواهند گفت از اينجا برويد." (امرى كه در سال ۱۹۸۲ متأسفانه صورت گرفت).
بار ديگرى كه او را ديديم پس از شهادت رفيق بهرام آرام (مهر۱۳۵۵) بود. جريان را كه گفتيم صميمانه گفت هرچه از ما در تجليل از او ساخته است انجام مى دهيم و پرسيد آيا مايليد پوسترى در تجليل از او از طرف ساف منتشر شود؟
برخورد او نه فقط با ما بلكه با ديگر مبارزين ايرانى و نيز با ديگر مبارزان غير عرب يا غير فلسطينى نيز چنين بود. يادم هست كه يك گروه از مبارزين تركيه پس از يك دورهء چندين ماهه آموزش و همراه با تداركات نظامى كافى عليه نفوذ آمريكا و پايگاه هاى نظامى آن در تركيه روانهء كشور خود شده بودند. اما در روزهاى اول استقرار در درون كشور، محاصره و دستگير شدند. تنها يكى از افراد آن گروه براى حفظ تماس باقى مانده بود. اين فرد كه زبان خارجى نمى دانست روزى به من گفت كه به او كمك بدهم برويم پيش ابوجهاد و من قضيه را براى او بگويم. من در واقع، به عنوان مترجم و در حالى كه از رابطهء سرى بين گروه آنها و ابوجهاد اطلاع نداشتم همراه با او نزد ابوجهاد رفتيم. وى از قضيه خبر داشت. وقتى اطلاعات ديگرى در اين باره داديم تنها حرف ابوجهاد به او اين بود كه "الآن چه كارى بايد بكنيم؟ چه كمكى از ما ساخته است؟" اين برخورد با گروهى كه ضربه خورده و ديگر قدرتش را از دست داده چنان صميمانه و بلندنظرانه و با سعهء صدر بود كه آن دوست در خود روحى تازه يافت. هيچ گمان نمى كرد كه پس از ضربه و شكست نيز با او چنين رفتار شود. چه بسيارند كسان و نيروهايى با ادعاهاى انقلابى گرى غليظ  كه اگر در تو ضعفى يا قوتى سراغ كنند جواب سلامت را بر اساس آن، كوتاه يا بلند مى دهند!
خاطرهء ديگرى كه از او دارم مربوط به ملاقات رسمى ما با او در سال ۱۳۵۶ در بيروت مى شود. سه نفر از ما (از كميتهء روابط خارجى بخش منشعب) رفقاى شهيد عليرضا سپاسى و محسن فاضل و من پيش او رفتيم. جلسه اى كه سه ساعت طول كشيد و در آن ما نظر خود را راجع به اوضاع ايران گفتيم و او با دقت تمام گوش داد و يادداشت برداشت. نكات ناروشن را توضيح خواست و خود، استراتژى و تاكتيك آن روزى ساف را توضيح داد و به ويژه به اين نكته اشاره كرد كه فعاليت هاى ديپلوماتيك و مطرح شدن حق فلسطينى ها در عرصهء جهانى ثمرهء مبارزهء مستمر توده اى، سياسى و نظامى داخل و خارج است و بايد هرجا كه سخن از فلسطين مى رود و در هر كنفرانس بين المللى، خود فلسطينى ها حضور داشته باشند. در مورد ديگرى مى گفت: هركس تا هر كجا كه با ما بيايد ما مغتنم مى شماريم بدون اينكه ارادهء مستقل خود را به او بسپاريم. از شيوه هاى رهبرى و سازماندهى شان هم (كه به ويژه مورد توجه رفيق سپاسى بود) سؤالاتى كرديم كه بحث كرد و در اينجا به آن نمى پردازم.
در اين باره استنباط خودم اين است كه رهبرى فلسطين مثل خود جنبش و شرايطى كه آن را احاطه كرده كاملاً پيچيده است. از مناسبات كدخدامنشى تا قواعد سانتراليسم دموكراتيك و انتخابات و شورا همه در آن به چشم مى خورد. هم تمركز، هم عدم تمركز و استقلال نسبى واحدها. من فكر مى كنم كه هيچ سيستم تحميلى و واحدى در سازماندهى آنها نيست. هرچه هست تجربه و تلاش براى انطباق با واقعيت است بى آنكه دچار هرج و مرج باشد. اگر اين وضع را در تنوع جوامعى كه فلسطينى ها در آن بسر مى برند، در شرايط طبقاتى، اقتصادى و فرهنگى آنان، در تضاد جوامع عربى كه به درون اين ملت سرايت مى كند و به ويژه در عمل مخفى و علنى، توده اى و چريكى ضرب كنيم، حالات پرشمارى از سازماندهى و انواع فعاليت به دست مى آيد و رهبرى اين جنبش بايد بتواند روى چنين "پل صراطى" ظريف و صعب العبور و هر لحظه قابل لغزش و سقوط حركت كند و بديهى ست كه گرايش هاى طبقاتى و ايدئولوژيك و غيره عناصر رهبرى نيز در انتخاب راه هاى مختلف تأثير مى گذارد.
من از دورهء بعد از قيام  ۱۳۵۷، ديگر حرفى نمى زنم. بى شك تجربهء خمينى براى آنها مأيوس كننده بود. آنها كه خواستار گشودن جبهه اى عليه اسرائيل و در حمايت از حقوق خودشان بودند، با روى كار آمدن خمينى، به رغم همهء تلاشى كه گاه با توهم و گاه طبق يك سياست پراگماتيك در رابطه با ايران به پيش بردند، موفقيتى به دست نياوردند. رژيم جمهورى اسلامى برخلاف ميل مردم، گرهى تازه به مسألهء فلسطين زد، گرهى كه همانا صدور انقلاب اسلامى و دامن زدن به جنگ هاى فرقه اى ست و نوعى تأييد رژيم اسرائيل به لحاظ امكان برپا كردن حكومتى مبتنى بر مذهب. امروز نيز رژيم ايران وقيحانه عليه مبارزهء انقلابى و دموكراتيك مردم فلسطين، عليه لائيك بودن ساف، عليه شعار "ايجاد فلسطين دموكراتيك [دولتى واحد با همزيستى يهوديان و مسيحيان و مسلمانان]" (كه الفتح آن را در سال ۱۹۶۸ مطرح ساخت و اسرائيل نپذيرفت) توطئه چينى مى كند. رژيم ايران كه تا كنون از هيچ كوششى جهت تحميل ارادهء خود بر فلسطينى ها فروگذار نكرده، امروز عليه ساف كه در اين مرحله از مبارزهء مردم فلسطين تنها نمايندهء قانونى آنها ست دست به تخريب و توطئه مى زند و ساف را از مبارزهء داخل فلسطين جدا مى داند. اين امر از رژيم ايران غيرمنتظره نيست، اما از سازمان هاى مدعى مبارزهء انقلابى، از كسانى كه به لحاظ فلسفى معتقد به تقدم عين بر ذهن هستند و شعار برخورد مشخص با شرايط مشخص را تكرار مى كنند انتظار نمى رود كه نسبت به اين جنبش قضاوت هاى غيرواقع بينانه كنند. هستند كسانى كه غيب گويى مى كنند كه هيچ ربطى بين ساف و مبارزهء داخل سرزمين هاى اشغالى وجود ندارد ولى مى بينيم كه اسرائيل ناگزير است با چه برنامهء حساب شده اى "مغز متفكر" (به تعبير ۸ نفر از فعالين جنبش كه اخيراً از فلسطين اخراج شده اند) اين مبارزهء توده اى يا كاتاليزور آن يعنى ابوجهاد را ترور كند.
راستى قضيه چيست كه اگر در ايران اعتصاب كوچكى رخ دهد تحت رهبرى خردمندانهء اين يا آن گروه صورت مى گيرد ولى چنين مبارزهء سازمان يافته، طولانى و عظيمى بدون رهبرى ست؟
ابوجهاد يك انقلابى دموكرات، يك مبارز آبديده، يك رهبر برگزيده شده در ميدان نبرد، يك مبارز با ديدى انترناسيوناليستى بود. زندگى او به ما درس استقامت بر آرمان هاى والاى انقلابى و به ويژه داشتن سعهء صدر در اتخاذ تاكتيك هاى مشخص براى آفريدن تجربه هاى نوين را مى دهد.
شهادت ابوجهاد ضربه اى سخت بر پيكر جنبش فلسطين است اما مسلماً به رغم اين ضربه، رهبران ديگرى چه بسا برتر و منطبق با شرايط نوين مبارزه اش كه ابعاد طبقاتى آن هرچه بارزتر خواهد گشت، خواهد پرورد. ابوجهاد در فرداى روشن و پيروز فلسطين حضور برجسته خواهد داشت. شعار مردم سرزمين هاى اشغالى در تظاهرات امروز چنين بود: "اگر ابوجهاد مرده است، اما انقلاب نخواه
د مرد".
۱۷ آوريل ۱۹۸۸

40 Shahid Ramezani.mp4

Iran Alvand 25 April 2011 People are running towards cooperative food shop

تجمع دانشجويان دانشگاه پلی تکنيک 6 اردیبهشت 90

«سلفی مذهبان» القاعده/سیا/موساد ویتوریو آریگونی را کشته اند




گاهنامۀ هنر و مبارزه
17 آوریل 2011
«سلفی مذهبان» القاعده/سیا/موساد
ویتوریو آریگونی را کشته اند

القاعده 

نوشتۀ
فیلیپو فورتوناتو پیلاتو
Filippo Fortunato Pilato
Mondialisation.ca, Le 15 avril 2011
ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محوی

ویتوریو آریگونی
حکم مرگ ویتوریو آریگونی از دوران «سرب سخت» توسط موساد صادر شده بود و سرانجام به اجرا گذاشته شد.

ویتوریو آریگونی
هیچ کس نمی تواند این اعتقاد را از ذهن ما بزداید، حتی اگر امروز دلیل محرزی در دست نداشته باشیم، ولی سرانجام ثابت خواهد شد که مرگ ویتوریو محصول عمل کرد سرویس های اسرائیلی بوده است که در «شبکۀ سایه» القاعده که در واقع وجود خارجی ندارد نفوذ کرده اند : زیرا، باید بدانیم که وقتی نام القاعده مطرح می شود، باید آن را سیا بخوانیم و موساد تلفظ کنیم.
بدن بی جان او را در بامداد روز جمعه 15 آوریل در خانه ای غیر مسکونی در نوار غزه پیدا کردند.
سه مرد مسلح، از گروه جهاد طلبان سلفی مسلک که خودشان را
 « The Brigade of the Gallant Companion of the Prophet Mohammad Bin Muslima »
نامیده اند، در مرکز غزه، عضو صلح طلب برای غزۀ آزاد را می ربایند، که در عین حال عضو جنبش اتحاد بین المللی نیز بوده است. ربایندگان از دولت حماس در غزه درخواست می کنند که تعدادی از سلفی مسلکانی را که زندانی کرده است آزاد کند. بین زندانیان، نام شیخ آل سیدانی نیز ذکر شده (که بیشتر به نام ابو ولید آل مقدیسی مشهور است) و رهبر گروه های تاوید (مترجم : این نام ممکن است به شکل دیگری نوشته شود) و جهاد از شاخه های القاعده است.
حماس در نوار غزه با تروریست های واقعی شدیدا در گیر است، یعنی تروریست هایی که قویا به رنگ سرویس های اسرائیلی هستند و اعمال غیر انسانی آنها همواره به عنوان بهانه برای عکس العمل های تلافی جویانۀ صهیونیست ها علیه مردم غزه به کار برده می شود.
در صورتی که درخواست ربایندگان پذیرفته نشود، ویتوریو می بایستی پیش از ساعت 17 به وقت محلی در غزه کشته شود. گروهی که توسط آل مقدیسی/آل سیدانی هدایت می شود، پیش از این، ده ها نفر را در حملاتشان علیه اهداف غیر نظامی کشته بودند و آل مقدیسی/آل سیدانی کمتر از یک ماه پیش توسط نیروهای مصری به اتهام حملات تروریستی، از جمله حمله به هتل سینا در سال 2006 که طی آن بیست نفر کشته شده بودند،  بازداشت شده بودند (به توضیح پایان صفحه مراجعه کنید).
این بود اطلاعاتی که از چند بنگاه خبری عرب جمع آوری کردیم. حالا می خواهم به یک نکتۀ مشخص و یک نظریه بپردازم.
نکتۀ مشخص. به خاطر به جا آوردن تعهد فکری، فورا بگوییم که با ابراز همان آرزومندی و شور و حرارت برای هدف مشترک یعنی آزادی و استقلال برای فلسطین (برای ما سرزمین مقدس)، روابط دوستانه با ویتوریو به دلیل جبهه گیری سازش ناپذیر و بی حرمتی های گستاخانه اش در رابطه با افرادی مانند ما(مترجم: در اینجا «ما» منظور نویسنده احتمالا جمع روزنامه نگاران است) و با نویسندۀ این سطور، نظریات و یا اعتقادی را بیان می کرد که با خودش تفاوت داشت. این موضوع را به خاطر عشق به صداقت و راستی می گویم، تا این که موضوع را در چنین فضای سوگوارانه ای با تمجید و برای خوب جلوه کردن با جملات زیبا درهم نیامیزم.
ولی چنین موضوعی روی داوری ما دربارۀ کیفیت انسانی و سخاوتمندی او هیچ تأثیری نخواهد گذاشت، که طی سال ها در قلب رویدادها از خود نشان داد و از او مردی ساخت که باید با احترام و شایستگی از او یاد کنیم.
و امّا نظریه چنین است که وقتی می گوییم سلفی گراهای القاعده/سیا/موساد، ویتوریو آریگونی را کشته اند، منظور ما مشخصا همین است که گفتیم. به این معنا که القاعده به عنوان موجودی پویا در بازی جنگ اشغالگرانه توسط ایالات متحدۀ آمریکا و اسرائیل به کار بسته می شود، این موضوع را هر کودکی امروز می تواند بداند و دریابد.
آنهایی که از دار و دستۀ بن لادن یا القاعده به عنوان گروه انقلابی حرف می زنند که از منافع اسلام دفاع می کند، یا حسن نیّت ندارند و یا این که اطلاعات صحیحی نداشته اند، و یا این که به آن چه در صحنۀ شطرنج  جغرافیای سیاسی در عرصۀ بین المللی و در هم بایی آن  با عملیات مرتبط به القاعده روی می دهد آگاه نیستند.
از آغاز عملیات در افغانستان علیه روس ها، هرگز حتی یکی از عملیات القاعده انجام نشد، بی آن که با خودش موجبات اشغال نظامی را فراهم نیاورد، یا به بالا گرفتن  جنگ دامن نزند، و به تشدیدعملیات در زمینۀ جغرافیای راهبردی (ژئو استراتژیک) برای موضع گیری مجدد نیروها در منطقه نیانجامد. حتی یک عملیات القاعده نبوده است  که به فشار سیاسی بر مشروط ساختن انتخاب ملّی منتهی نشده باشد که اکثرا در رابطه با آزادی شهروندان اختناق آمیز و مداخله گرانه بوده است. به عبارت ساده تر، اگر القاعده وجود نمی داشت، سرویس های سرّی اسرائیلی و آمریکایی باید آن را اختراع می کردند : و در واقع القاعده محصول سرویس های اطلاعاتی به نام «قاعده» (1) یا بهتر بگویم «اطلاعات قاعده» (2) بوده است.
« the base »  1)
« the data base »2)
با قطع نظر از این که در غزه هیچ کس این گروه سلفی گرایی که خودش را
 « The Brigade of the Gallant Companion of the Prophet Mohammad Bin Muslima »
نامیده، نمی شناسد، و باز  هم با قطع نظر از این که منابع دولتی در غزه یعنی در درون نوار غزه چنین گروه هایی را شناسایی نکرده و وجود خارجی ندارد، مگر در اشکال بسیار محدود که  توسط سرویس های مخفی اسرائیلی، برای ایجاد درگیری و تحریک اداره می شود، و روی نیروی کار در طیف فناتیسم اسلامی حساب می کند. در این جا باید از خودمان بپرسیم : چرا و به چه علتی، این گروه سایۀ اسلامی که با حماس اختلاف دارد، یک ایتالیایی را به عنوان عامل فشار برای آزادی زندانی هایشان در غزه انتخاب می کند؟
در نتیجه این واقعه معقول به نظر نمی رسد. برای  اعمال فشار می بایستی نمایندگان دولت غزه یا نمایندگان اسلامی نزدیک به حماس را گروگان می گرفتند. و یا یک ایتالیایی را برای آزادی سازی زندانیان اسلامی- سلفی گرا در زندان های ایتالیایی به گروگان می گرفتند. تمام این عملیات گروگان گیری به همان اندازه معنی دار است که گروگان گرفتن یک آلمانی برای درخواست آزادی یک چینی در زندان های چین.
حال باید پرسید که چرا، با تمام مبارزین بین المللی حاضر در غزه، باید مشخصا ویتوریو آریگونی را به گروگان بگیرند؟ برای پاسخ به چنین پرسشی باید کمی به گذشته بازگردیم. ویتوریو بر خلاف مبارزین بریتانیایی، فرانسوی و دیگران، تنها شاهد ایتالیایی طی دوران  «سرب سخت» بود: خیلی چیزها را دیده بود، و در حال بازگویی خیلی چیزها به ایتالیایی بود. روزنامه هایش را در رسانه ها و انترنت منتشر می کردند. ولی باید دانست که پیش از این شبهه نظامیان صهیونیست حکم مرگ او را اعلام کرده بودند که از آغاز سال 2009 اطلاعیه شان را روی امواج فرستادند.
ویتوریو در صلح ابدی بیارام، و ما در صلح بمانیم یا همان گونه که تو خودت می گفتی «انسان باقی بمانیم»
ولی برای ما این راه هنوز خاتمه نیافته و باید آن را تا انتها برویم.
Filippo Fortunato Pilato pour TerraSantaLibera.org 
 Edité le Vendredi 15 avril 2011 sur :
توضیح و تصحیح گزارش : شیخ آل-سیدانی که به ابو ولید آل-مقدیسی نیز شهرت دارد همان زندانی اصلی است که سلفی های غزه آزادی  او را در خواست کرده بودند و ویتوریو را کشتند. او رهبر آل-توحید وال-جهاد است، گروهی از طرفداران سلفی که اعلام جهاد کرده اند. این شیخ مصیر الاصل است، یک ماه پیش توسط سرویس های امنیتی حماس در غزه بازداشت می شود. او متهم به شرکت در تعدادی حملۀ تروریستی است....
(Voir : http://www.ilmanifesto.it/area-abbonati/in-edicola/manip2n1/20110415/manip2pg/02/manip2pz/301358/)

 Articles de Filippo Fortunato Pilato publiés par Mondialisation.ca

+ نوشته شده در 17 Apr 2011ساعت 9:41 قبل از ظهر توسط گاهنامۀ هنر و مبارزه | نظر بدهید

دربارۀ قتل روزنامه نگار ایتالیایی
ویتوریو آریگونی :
نمونه ای از حذف شاهد
نوشتۀ لوچیو مانیسکو
ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محوی
Mondialisation.ca, Le 15 avril 2011
 
جای آن دارد که انگیزه های فرضی و شرایط به قتل رساندن روزنامه نگار ایتالیایی در غزه را زیر علامت سؤال ببریم، قتلی  که هیچ شباهتی به عملیات گروگان گیری برای آزادی «رهبران سلفی گرا» ندارد. ویتوریو آریگونی رهبر سیاسی یا عضو حماس نبود، بلکه شاهد عینی و بارز فشارها و کشتاری بود که اسرائیلی ها در نوار غزه – پیش از، و بعد از عملیات «سرب سخت» به راه انداختند.
پیش از همه و در انتظار پایان بازجویی ها و تجسسات دربارۀ قاتلین، به هیچ عنوان دور از ذهن نیست که بگوییم که درقتل ویتوریو آریگونی، موضوع بر سر حذف شاهدی است که توسط عنصر ثانوی هدایت شده – فناتیک بی شعور یا افراطی - یعنی حذف تنها شاهد مستقل و در عین حال مبتکر برای یاری رساندن به مردم فلسطین : مانند آماده سازی دومین کشتی بین المللی صلح برای غزه.




+ نوشته شده در 16 Apr 2011ساعت 11:34 قبل از ظهر توسط گاهنامۀ هنر و مبارزه | نظر بدهید

گاهنامۀ هنر و مبارزه

«مأمور ما در تریپولی» :
تروریست های اسلامی، توسط ناتو حمایت می شوند و در پیکرۀ شورشیان لیبی ادغام شده اند
نوشتۀ میشل شوسودوسکی
ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محوی
   =  
Mondialisation.ca, Le 9 avril 2011
مفاهیم به هم ریخته اند : به نام «جنگ علیه تروریسم»، هم پیمانان نظامی ایالات متحدۀ آمریکا و ناتو از شورشیانی حمایت می کنند که تروریست های اسلامی از اعضای آن هستند.
گروه های مختلف شورشی در اپوزیسیون لیبی شرکت دارند : سلطنت طلبان، اعضای نیروهای نظامی ارتش لیبی، جبهۀ ملی برای آزادی لیبی، کنفرانس ملی برای اپوزیسیون لیبی نقش سازمان دهنده داشته و به امور پناهندگان یعنی آنهایی که از رژیم لیبی روی برگردانده اند رسیدگی می کند که وزیر دادگستری و موسی کوسا، وزیر امور خارجه اخیرا به جمع پناهندگان پیوسته اند.
«الجامعه الاسلامیه المقاتله بلیبیا» گروه مبارزین اسلامی در لیبی کاملا به پیکرۀ اپوزیسیون لیبی پیوسته و االبته ین موضوع به ندرت در رسانه های غربی انعکاس یافته است.
شورای ملی مرحلۀ گذار در لیبی ماهیت روشنی ندارد. این شورا براساس نمایندگی شورایی که اخیرا تأسیس شده «به امور زندگی روزمره در شهرها و روستاهای آزاد شده» می پردازد. (در این مورد به آدرس زیر مراجعه کنید)
نیروهای اپوزیسیون از مبارزین غیر نظامی آموزش ندیده، اعضای قدیمی نیروهای نظامی لیبی و شبهه نظامیانی تشکیل شده که توسط گروه مبارزان اسلامی (شاخۀ لیبی)، به عنوان یکی از شبکه های القاعده، آموزش دیده و در خط اوّل جبهۀ شورش مبارزه می کنند.

شبکۀ القاعده
ابزاری برای مداخلات ایالات متحده و ناتو
گروه مبارزان اسلامی در لیبی چه در سطح گروهی و یا فردی توسط شورای امنیت در سازمان ملل متحد به عنوان تروریست باز شناسی شده است. بر اساس خزانه داری ایالات متحدۀ آمریکا : «گروه مبارزان اسلامی درلیبی به دلیل کاربرد خشونت و اتحاد با القاعده و دیگر سازمان های تروریستی با تمایلات خشونت بار ثبات و امنیت جهانی را  به خطر می اندازد.»

(Treasury Designates UK-Based Individuals, Entities Financing Al Qaida -Affiliated Libyan Islamic Fighting Group - US Fed News Service, 8 février 2006)
مفاهیم از هم گسیخته شده اند. واشینگتن و ناتو، یعنی آنهایی که مدعی «جنگ علیه تروریسم» هستند، و از «جنبش طرفدار دموکراسی» دفاع می کنند، ولی از سوی دیگر می بینیم که اعضای یک سازمان تروریستی در این جنبش دموکراسی خواه نفوذ کرده اند.
سرنوشت مزاح آمیزی چنین مقدر کرده است که واشینگتن و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی خلاف قوانین و قواعد ضد تروریستی خودشان عمل کنند.
علاوه بر این، پشتیبانی نیروهای اپوزیسیونی که توسط تروریست ها سازمان دهی می شوند از دیدگاه «مسئولیت حفاظتی» که به قطعنامۀ 1973 در شورای امنیت سازمان ملل متحد باز می گردد، موضوعی است که قطعنامۀ 1267 شورای امنیت در سازمان ملل متحد را به شکل بارز و برجسته ای نقض می کند. زیرا این قطعنامه گروه مبارزان اسلامی در لیبی را به عنوان سازمان تروریستی بازشناسی کرده است. به عبارت دیگر، شورای امنیت در سازمان ملل متحد نه تنها منشور سازمان ملل متحد بلکه قطعنامه های خودش را نیز نقض می کند.

منشأ گروه مبارزان اسلامی در لیبی
موضوعی که پرونده های بسیار زیادی دربارۀ آن وجود دارد : از دوران جنگ شوروی و افغان ها، «جهاد اسلامی» به شکل سرّی از جانب سیا حمایت می شده است. (مقالۀ میشل شوشودوسکی زیر عنوان «جنگ آمریکا علیه تروریسم» 2005 ترجمه به فرانسه «جنگ و جهانی سازی»).

Voir Michel Chossudovsky, America's "War on Terrorism", Global Research, Montréal, 2005 ; en français : Guerre et mondialisation).
سیا در آموزش مجاهدین با استفاده از آموزه های عمومی سرویس اطلاعات داخلی پاکستان، نقش کلیدی بازی کرد. در نتیجه، آموزه های اسلام در تمرین های چریکی که سیا هزینۀ آن را می پرداخت گنجانده شده بود :
مارس 1985، رئیس جمهور ریگان در پروندۀ 166 در سازمان امنیت ملی تصمیمات راهبردی(1) که مرتبط به استراتژی ایالات متحده در افغانستان می باشد، افزایش کمک نظامی به مجاهدین را تأیید کرده و به روشنی روند جنگ سرّی در افغانستان و اهداف نوین آن را توضیح داده است : مجبور ساختن ارتش شوروی برای ترک افغانستان از طریق اقدامات سرّی.
کمک های سرّی از جانب ایالات متحدۀ آمریکا با افزایش چشم گیری در ارسال اسلحه آغاز شد و سالانه به مرز 65000 تن در سال 1987 رسید، و علاوه براین خیل کارشناسان سیا و پنتاگون که از طریق جادۀ اصلی نزدیک راولپندی به مرکز فرماندهی سرویس اطلاعات داخلی پاکستان رفت و آمد می کردند. متخصصین سیا با افسران پاکستان همکاری می کردند و به هدف کمک به شورشیان افغان عملیات نظامی  برای آنها طرح ریزی می کردند.
 (Steve Coll, Washington Post, 19 juillet 1992)
گروه مبارزان اسلامی شاخۀ لیبی از مجاهدین لیبی تشکیل شده است که در افغانستان از مشاوران جنگی در جنگ شورشیان افغان علیه شوروی بودند.
از آغاز، از اوایل سال های 1990، گروه مبارزین اسلامی(شاخۀ لیبی) برای سیا و اینتلیجنت سرویس بریتانیا نقش مأمور اطلاعاتی را به عهده داشت. از سال 1995، گروه مبارزان اسلامی به شکل فعال به جهاد اسلامی پیوستند و علیه رژیم لائیک لیبی دست به کار شدند و حتی سوء قصد به جان معمر قذافی در سال 1996، کار همین گروه بود.(مترجم : در مقالات پیشین مطالب زیادی در بارۀ این سوء قصد نوشته شده است)
دیوید شایلر(2) مأمور قدیمی اینتلیجنت سرویس (اطلاعات امنیت خارجی بریتانیا) آشکار ساخت که در اواسط سال های 1990 وقتی در دفتر لیبی کار می کرده است، کارمندان سرویس اطلاعاتی بریتانیا با گروه مبارزین اسلامی (شاخۀ لیبی) همکاری می کردند و این گروه با ستوان وفاداری به نام اسامه بن لادن در رابطه بود.
اکنون گروه مبارزان اسلامی در بریتانیا به عنوان گروه تروریست شناسایی می شود (3).
حملات تروریستی از نوع چریکی دائما علیه نیروهای امنیتی لیبی، پلیس و کارمندان ارتش انجام گرفته وگمان می رود که چنین حملاتی با حمایت و هم کاری اینتلیجنت سرویس انجام گرفته است:
در سپتامبر 1995 بین نیروهای امنیت [دولت قذافی] و چریک های اسلامی در بنغازی طی زد و خوردهایی دوازده نفر از هر دو طرف کشته شدند. پس از هفته ها زد و خورد شدید، گروه مبارزان اسلامی (در لیبی) رسما اعلام موجودیت کرد و در اعلامیه ای دولت قذافی را رژیمی مرتد  دانسته و مدعی شده بود که این دولت از  فرامین خداوند بزرگ سرپیچی کرده و کافر است و «نخستین وظیفه بر اساس ایمان به خداوند بزرگ» براندازی آن خواهد بود».
این اعلامیۀ گروه مبارزان اسلامی (شاخۀ لیبی) و به همین گونه اعلامیه های بعدی، توسط افغان های لیبی منتشر شده بود که از انگلستان پناهندگی سیاسی گرفته بودند[...] دخالت دولت بریتانیا در اردوی گروه مبارزان اسلامی شاخۀ لیبی علیه قذافی هم چنان موضوع بحث و جدل است.
پس از درگیری های سال 1995، گروه مبارزان اسلامی عملیات مهم دیگری را در سال 1996 را به اجرا گذاشت که طی آن چند نفر از محافظان نزدیک قذافی کشته شدند. بعدها، براساس اعترافات مأمور اطلاعاتی امنیت خارجی بریتانیا، دیوید شایلر، مشخص شد که این عملیات با بودجۀ سازمان اطلاعات امنیت خارجی بریتانیا (اینتلیجنت سرویس) انجام گرفته که معادل 160000 دلار بوده است.
اگر چه بخشی از گزارشات دیوید شایلر تأیید نشده است، ولی روشن است که انگلستان به گروه مبارزان اسلامی شاخۀ لیبی اجازه داده است که امکانات لوژیستیک و مالی در خاک کشورش ایجاد کند. در هر صورت، تأمین مالی از جانب بن لادن از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است. بر اساس یکی از گزارشات، گروه مبارزان اسلامی شاخۀ لیبی از جانب مغز متفکر تروریست سعودی به ازای هر یک  از مبارزانی که در عملیات چریکی کشته شده، 50000 دلار دریافت کرده است.(4)
ولی گزارشات تناقض آمیز است زیرا مشخص نمی گردد که آیا گروه مبارزان اسلامی شاخۀ لیبی جزئی از القاعده است و یا به عنوان گروه جهاد طلب مستقل عمل می کند. یکی از گزارشات حاکی از این امر است که گروه مبارزان اسلامی شاخۀ لیبی نام القاعده در مغرب اسلامی را اختیار کرده است.(5)
تداوم در عملیات ایالات متحدۀ و سرویس های اطلاعاتی کشورهای هم پیمان : عملیات القاعده در یوگوسلاوی
از دوران جنگ شوروی و افغان، شبکۀ القاعده به عنوان «مأمور اطلاعاتی» در خدمت سیا بود. عملیات های القاعده توسط دولت کلینتون برای پشتیبانی از لوژیستیک ارتش بوسنی-هرزگوین (ارتش مسلمان بوسنی) در اوایل سال های 1990 مورد استفاده قرار گرفت و این موضوع در پرونده ای به سال 1998 در سنای ایالات متحدۀ آمریکا تأیید شده است.(6)
موضوعی که پرونده های متعددی دربارۀ آن وجود دارد و نشان می دهد که ارتش آزادی بخش کوزووو با حمایت ناتو روابط تنگاتنگی با تروریست های اسلامی داشته است.(7)
القاعده در یوگوسلاوی در وضعیت «جنگ بشر دوستانه» به عنوان مأمور اطلاعاتی برای ناتو به خدمت گرفته شد. سازمان های تروریستی به شکل مخفیانه پشتیبانی شده و بودجه دریافت کرده اند. در سال 1999، مداخلۀ ناتو به ارتش آزادی بخش کوزووو که القاعده در آن نفوذ کرده بود یاری رساند. مطابق  یکی از پروندهای کمیتۀ حزب جمهوری خواه آمریکا در بارۀ کوزووو :
یکی از وجوه ملال آور بحران [تروریسم] فعلی [کوزووو در سال 1998] این است که به دلیل بی احتیاطی و ناشی گری سیاست خارجی خودمان در بوسنی و کوزووو ، بر خلاف تمام محاسبات، ما خودمان از قهرمانان مسلمان شورشی هستیم که از گروه های تروریست اسلامی اصول گرایی پشتیبانی می کنیم که از سوی دیگر دشمنان قسم یاد کردۀ ما هستند.(8)
آیا عملیات «بامداد اودیسه» در لیبی منعکس کنندۀ یکی از عادات تکراری ایالات متحده و ناتو نیست؟ یعنی توجیه مداخلۀ نظامی به بهانۀ بشردوستانه و «نجات جان شهروندان» ولی با پشتیبانی از شورشی که تروریست ها در آن نفوذ کرده اند؟
این همان بهانه ای بود که ناتو برای مداخله در بوسنی و کوزووو به آن تکیه کرد، ولی از این واقعه چه درسی برای لیبی باید آموخت؟
رئیس سابق اطلاعات لیبی، «جاسوس دو جانبه» موسی کوسا به نفع بریتانیا به شورشیان می پیوندد.
گروه مبارزان اسلامی در لیبی نه تنها از پشتیبانی سیا و سرویس اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا بلکه از پوشش بخشی از آژانس اطلاعاتی لیبی برخوردار بوده است که در آن دوران  توسط وزیر امور خارجه، موسی کوسا اداره می شده ، یعنی فردی که در پایان ماه مارس 2011 به نفع انگلستان به جبهۀ شورشیان می پیوندد.
در اکتبر 2001، رئیس اطلاعات لیبی، موسی کوسا با معاون وزیر ایالات متحدۀ ویلیام برنز ملاقات می کند. این ملاقات اهمیت فوق العاده ای دارد. نمایندگان رده بالای سیا و سازمان اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا، مانند سر جان اسکارلت نیز  در این ملاقات حضور داشتند.
«مأمور ما در تریپولی»، موسی کوسا می بایستی به عنوان مأمور دو جانبه عمل کند. هنگام ملاقات با سر جان اسکارلت، قرار بر این شد که موسی کوسا به عنوان مأمور اطلاعاتی بریتانیایی در تریپولی گماشته شود». (ساندی اکسپرس، 3 آوریل 2011)
معاون وزیر پشین ایالات متحدۀ آمریکا، ویلیام برنز
L’ancien secrétaire d’État adjoint des États-Unis William J. Burns

  سر جان اسکارلت، رئیس پیشین اینتلیجنت سرویس
  Sir John Scarlett, ancien chef du MI6

 گسترش گروه مبارزان اسلامی شاخۀ لیبی به عنوان جنبش شبهه نظامی جهاد طلب، و به همین گونه ادغام آن در نیروهای اپوزیسیون علیه قذافی مستقیما حاصل نقش مرکزی این مأمور دو جانبه، موسی کوسا بوده که با سیا و اینتلیجنت سرویس رابطۀ تنگانگی داشته است.
در نتیجه، رویگردانی موسی کوسا از رژیم قذافی در پایان ماه مارس 2011 کاملا به یک برنامه ریزی از پیش تعیین شده شباهت دارد. این جریان از طریق مذاکرۀ یکی از رؤسای قدیمی گروه مبارزان اسلامی با دولت بریتانیا انجام گرفت که برای یک بنیاد برای دفاع از حقوق شخصی کار می کند که در لندن مستقر می باشد.
موسی کوسا، جاسوس دو جانبه
نومان بن اوتمان، یکی از دوستان وزیر امور خارجه موسی کوسا، در بی بی سی توضیح داد که چگونه فرار او را از رژیم قذافی سازمان دهی کرده است.
بن اوتمان، پیش از این ریاست گروه مبارزان اسلامی شاخۀ لیبی را به عهده داشت، ولی برای بنیاد «کویلیام»(9) کار می کند، که یک اتاق فکری ضد افراطی گری است.
او گفت که فکر می کرد که موسی کوسا سرانجام با دولت بریتانیا وارد مذاکره خواهدشد و در مورد اطلاعات نیز همکاری های زیادی خواهد کرد.
بن اوتمان، در 1 آوریل 2011 دربرنامۀ صبح گاهی بی بی سی توضیح داد که چگونه به موسی کوسا در فرارش یاری رسانده و در بارۀ رابطۀ رقابت آمیز خودش با او در گذشته مطالبی را مطرح کرد.
موضوع مزاح آمیز این است که، بن اوتمان در جنگ شوروی و افغان به عنوان مجاهدین استخدام شده بود و یکی از بنیان گذاران گروه مبارزان اسلامی (لیبیایی) در افغانستان بوده است. بن اوتمان در حال حاضر روی مسائل «ضد افراطی گری» تمرکز داشته و به عنوان تحلیل گر در بنیاد کویلیام کار می کند، مسئولیت های او عبارت است از نزدیک ساختن «افراطیون قدیم و جدید، و از کویلیام به عنوان سکو برای گسترش دانش و آگاهی اش به شکل عمومی دربارۀ القاعده و دیگر گروه های جهاد طلب استفاده می کند».  
برنامۀ ضد تروریست سیا در لیبی
روابط دو جانبه بین سیا، اینتلیجنت سرویس و اطلاعات لیبی در اکتبر 2001 به مأموران اطلاعاتی غرب اجازه داد که از طریق بخش هوادار آمریکا در قلب سازمان اطلاعاتی لیبی که توسط موسی کوسا اداره می شد، مستقیما به  بررسی های کلی بپردازند. این توافقات به اطلاعات غربی اجازه داد که به شکل مؤثری در آژانس اطلاعاتی لیبی که توسط جاسوس دو جانبۀ اینتلیجنت سرویس (موسی کوسا) اداره می شد نفوذ کنند.
بر اساس یکی از گزارشات سال 2008 از جانب دولت ایالات متحدۀ آمریکا، دولت لیبی «با ایالات متحدۀ آمریکا و جامعۀ بین الملل برای مبارزه با تروریسم و تأمین بودجه به همکاری ادامه داده است [...] نمایندگان اطلاعاتی امیدوارند  طی دورۀ تعیین بودجه برای 2010 و 2011 در امر مبارزه با تروریسم کمک هایشان را به لیبی افزایش دهند[...]
 (Voir Christopher M. Blanchard, Libya: Background and U.S. Relations, US Congress Research Service, 16 juillet 2010).
در سال 2009، سازمان اطلاعاتی لیبی و سیا برنامه مشترکی را به اجرا گذاشتند که طی آن تعدادی از مأموران اطلاعاتی لیبی در سیا می بایستی یک دورۀ  آموزش ضد تروریستی ببینند. این برنامه بر اساس توافقی بین موسی کوسا و سیا طرح ریزی شده بود، و هدفش (به شکل نظریه) با پشتیبانی کارگزاران اطلاعاتی سیا، منحل ساختن گروه مبارزان اسلامی لیبی بود. در این جا باید به ابهامی که در طرح ضد تروریستی سیا دیده می شود توجه داشته باشیم : تشکل گروه مبارزان اسلامی (شاخۀ لیبی) در افغانستان بین اوایل و اواسط سال های 1990 از برنامه های سیا بود که می خواست برای شبکۀ القاعده بازوی نظامی لیبیایی ایجاد کند.
در سال 2009، رؤسای گروه مبارزان اسلامی (شاخۀ لیبی) که زندانی بودند گویا بر اساس توافقاتی با نمایندگان سرویس اطلاعات و امنیت لیبی، از مبارزۀ مسلحانه علیه رژیم قذافی قطع نظر کردند.
 (New jihad code threatens al Qaeda, CNN, novembre 2009)
ولی باید پرسید که واشینگتن در پشت پردۀ برنامۀ مشترک ضد تروریستی با دولت لیبی، چه طرحی در سر می پرورانده است؟ ازدیدگاه رسمی، برنامه بر اساس شناسایی اعضای گروه مبارزان اسلامی و سرانجام انحلال خود گروه تنظیم شده بوده است. ولی در واقع، عملیاتی که ایالات متحده در لیبی به اجرا می گذارد، یعنی آموزش مأمورین اطلاعاتی لیبی توسط سیا، به عنوان ترفندی برای عملیات اطلاعاتی دیگری به کار می رود. آموزش مأموران اطلاعاتی لیبی، به سیا اجاز می دهد که هم کاران قابل اعتمادی را شناسایی کند.
برنامۀ ضد تروریستی در سال 2009 مستقیما در پیوند تنگاتنگ با شورش ماه مارس 2011 است. این برنامه، به سیا و سازمان اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا اجازه داد که به شکل سرّی به گروه مبارزان اسلامی  برای شورش مسلحانۀ مارس 2011 کمک رسانی کنند.
رسانه ها – پس از اجرای طرح ضد تروریستی که سیا بودجۀ مالی آن را به عهده داشت -  از انحلال گروه مبارزان اسلامی (شاخۀ لیبی) گزارش داده اند، ولی هیچ نشانی از منجل شدن این گروه دیده نمی شود. گروه مبارزان اسلامی (شاخۀ لیبی) هم چنان در فهرست شورای امنیت در سازمان ملل متحد به عنوان سازمان تروریستی به ثبت رسیده است.


اسلحه و پشتیبانی های سرّی
برای شورشیان گروه مبارزان اسلامی شاخۀ لیبی
نشانه های در دست است که نشان می دهد که سیا و اینتلیجنت سرویس پیوسته به شکل سری از گروه مبارزان اسلامی در لیبی که در حال حاضر خط اول جبهۀ شورشیان مسلح علیه رژیم قذافی را تشکیل می دهد پشتیبانی می کنند.

عبدول حکیم حسدی
رئیس شورشیان لیبی، عبدول حکیم حسدی اعلام کرد که جهاد طلبانی که علیه کشورهای هم پیمان در عراق جنگیدند، اکنون در خط اوّل جبهه علیه رژیم معمر قذافی می جنگند [...]
عبدول حکیم حسدی تأکید داشت که مبارزان «وطن پرست و مسلمانان خوبی هستند، ولی تروریست نیستند»، و اضافه می کند که «اعضای القاعده نیز مسلمانان خوبی هستند زیرا با اشغالگران می جنگند».
 (Libyan rebel commander admits his fighters have al-Qaeda links, Daily Telegraph, March 25, 2011, C’est l’auteur qui souligne)
عبدول حکیم حسدی رئیس گروه مبارزان اسلامی در لیبی، آموزش نظامی خود را در اردوگاهی در افغانستان گذرانده و در رأس فرماندهی  نیروهای مخالف در مناطق تحت تصرف شورشیان می باشد. تقریبا هزار شورشی مسلح تحت فرماندهی او هستند.
ایالات متحدۀ آمریکا و کشورهای عضو ناتو به جهاد طلبان اسلحه می دهند. سلاح ها از طریق عربستان سعودی به گروه مبارزان اسلامی لیبی ارسال می شود که از دیدگاه تاریخی، با آغاز جنگ علیه شوروی در افغانستان، به شکل سرّی از القاعده پشتیبانی کرده است. سعودی ها در هماهنگی با واشینگتن و بروکسل،  شورشیان را به راکت ضد تانک و موشک زمین به هوا مسلح می کنند.

تحریف خبری : تروریست های اسلامی به جنبش طرفداران دموکراسی می پیوندند «به شکل کاملا شخصی».
آدمیرال جیمز استیوریدیس، فرماندۀ ارشد نیروهای کشورهای عضو ناتو در اروپا به شکل ضمنی اعلام داشت که «اطلاعات ایالات متحدۀ آمریکا نشانه های از حضور تروریست ها بین گروه های شورشی مشاهده کرده است [...] و این موضوع به نگرانی هایی دامن می زند [...]». ولی مسئله به «رد پا و سایه» خلاصه نمی شود، چه این که گروه مبارزان اسلامی در لیبی ستون فقرات شورش مسلحانه هستند.
رسانه های غربی با اشاره به حضور جهاد طلبان و تعلق سازمانی آنها به اعضای قدیمی گروه مبارزان اسلامی (شاخۀ لیبی) که «به شکل کاملا شخصی» و نه به عنوان اعضای یک سازمان تروریستی، در مبارزۀ مسلحانه شرکت دارند، اظهار نگرانی کرده اند. به گفتۀ بن اوتمان در مصاحبه با سی ان ان :
«ده ها عضو قدیمی گروه مبارزان اسلامی (شاخۀ لیبی) در حال حاضر در کنار شورشیان برای سرنگون ساختن قذافی مبارزه می کنند» ولی او [استیوریدیس] مشخصا گفته است که این افراد بر اساس اعتقاد و تصمیم شخصی در این شورش شرکت می کنند و نه در چهار چوب سازمان یافته. بن اوتمان در عین حال گفت که :
«برخی از مأموران ضد تروریست غربی اظهار نگرانی می کنند و بر این باورند که جنگ داخلی دراز مدت در لیبی ممکن است به ایجاد نوعی القاعده بیانجامد. دولت ها و سازمان های غیر دولتی باید فورا به مناطقی که به تصرف شورشیان درآمده بروند و برنامه های بهداشتی و تربیتی و به همین گونه  مؤسسات دموکراتیک ایجاد کنند».
 (Paul Cruickshank et Tim Lister, Libyan civil war: An opening for al Qaeda and jihad? CNN, 23 mars 2011)
یک سازمان تروریستی که در پیوند با القاعده می باشد در جنبش دموکراسی خواه نفوذ می کند؟ از چه زمانی سازمان های تروریستی «به دلیل شخصی» عمل می کنند؟
گروه مبارزان اسلامی (شاخۀ لیبی) و تمام اعضای آن در قطعنامۀ شورای امنیت در سازمان ملل متحد به عنوان تروریست شناسایی شده اند.
« Notre homme à Tripoli »
«مأمور ما در تریپولی»

موسی کوسا «مأمور ما در تریپولی» بود. شرایط بریدن او از رژیم قذافی و به همین ترتیب تاریخ هم کاری او با سیا و اینتلیجنت سرویس، نشان می دهد که او در این ده سالۀ گذشته حافظ منافع ایالات متحده و کشورهای هم پیمان بوده و در طرح شورش مسلحانه «طرفداران دموکراسی» در شرق لیبی شرکت داشته است.
رئیس سابق اطلاعات لیبی، موسی کوسا
رئیس سابق اطلاعات لیبی، موسی کوسا در رساندن کمک های سرّی به گروه مبارزان اسلامی (شاخۀ لیبی) به خواست هم کاران اطلاعاتی غربی اش نقش مرکزی را به عهده داشت. رئیس سابق سیا جرج تنت، بی آن که از «مأمور ما در تریپولی» نامی ببرد، در زندگی نامه ای که به سال 2007 منتشر می کند، می نویسد : «کاهش تنش با لیبی یکی از موفقیت های بزرگ حرفه ام بود، زیرا همکاری سرویس اطلاعاتی ما با سرویس اطلاعاتی لیبی علیه القاعد ه، سرانجام عملی گردید.»

در مورد اتحاد ناتو و گروه مبارزان اسلامی (شاخۀ لیبی) هیچ تردیدی وجود ندارد. ناتو به نام «مبارزه با تروریسم» از شورشیانی پشتیبانی می کند که تحت نفوذ تروریست های اسلامی هستند.
تروریست ها چه کسانی هستند؟ در چرخش تلخ رویدادها، در حالی که ایالات متحدۀ آمریکا جهاد اسلامی را به عنوان «تهدیدی برای تمدن غرب» معرفی می کند، همین سازمان های اسلامی، به علاوه گروه مبارزان اسلامی در لیبی، ابزار کلیدی برای عملیات  اطلاعات نظامی ایالات متحدۀ آمریکا در آسیای مرکزی، در خاورمیانه و در آفریقای شمالی به شمار می آیند، بی آن که از جمهوری های مسلمانی یاد کنیم که پیش از این جزء اقمار اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بودند.


Article original en angalis :
"Our Man in Tripoli": US-NATO Sponsored Islamic Terrorists Integrate Libya's Pro-Democracy Opposition, publié le 3 avril 2011.

پا نوشت
1 . National Security Decision Directive 166
2 . David Shayler
3 . http://globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=23957
(Gerald A. Perreira, British Intelligence Worked with Al Qaeda to Kill Qaddafi, Global Research, 25 mars 2011, c'est l'auteur qui souligne.)
4 . [2005] (Cité dans Peter Dale Scott, Who are the Libyan Freedom Fighters and Their Patrons? Global Research, mars 2011, c'est l'auteur qui souligne.) 
5. (Voir Webster Tarpley, The CIA’s Libya Rebels: The Same Terrorists who Killed US, NATO Troops in Iraq, Global Research, mars 2011)
6. (Voir US Senate, Republican Party Committee, Clinton-Approved Iranian Arms Transfers Help Turn Bosnia into Militant Islamic Base, http://rpc.senate.gov/releases/1997/iran.htm, 1998)
7. (Voir US Senate, Republican Party Committee, The Clinton Administration Sets Course for NATO Intervention in Kosovo, 1998, http://rpc.senate.gov/releases/1998/kosovo.htm. Voir aussi Michel Chossudovsky, America's "War on Terrorism", Global Research, Montreal, 2005; en français : Guerre et mondialisation).   
8 . (Col. Harry G. Summers, « Bringing terrorists to justice », Washington Times, 8 décembre 1998, c'est l'auteur qui souligne.  Feu le Col. Harry G. Summers (USA-Ret.) (1932-1999) était un Distinguished Fellow de l'Institut d'études stratégiques de l'École supérieure de Guerre de Carlisle, PA.)
9.