نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ تیر ۲۰, شنبه

مصاحبه دوم: ایرج اسکندری

"اسکندری گفت که روحانیت و همه برداشت ها از اسلام، که به نوعی قدرت سیاسی را با مذهب با هر برداشتی گره می زنند، به استبداد راه می برند، او گفت که همه نیروها باید جبهه واحدی برای حفظ دموکراسی و بسط مناسبات دموکراتیک تشکیل دهند."
مصاحبه با ایرج اسکندری و شخصیت خود او اما با مصاحبه و شخصیت کیانوری فاصله بسیار داشت.
یادم نیست قرار مصاحبه چگونه گذاشته شد. به من گفتند که به خانه ای در خیابانی نزدیک به خیابان میکده بروم. دفتر سازمان فدائی بدان روزگار در خیایان میکده، نزدیک بلوار کشاورز، بود. نام کنونی آن را از یاد برده ام.
به هنگام غروب به آن خانه رفتم. اسکندری با بطری ویسکی و تنقلات منتظر بود. در همان نخستین گپ و گفت ها، تصویر منفی من از رهبران حزب توده در هم شکست و مترجم با سواد و با فرهنگ کتاب سرمایه مارکس، روشنفکری دانا با کاراکتری منسجم و معتقد به سوسیالیزم، آزادی و عدالت، قالب رهبر حزبی را در ذهن من شکست.
دانش، وارستگی، تسلط کم نظیر اسکندری به مباحث نظری و فرهنگی، شخصیت جذاب، بیان مستدل و گرم و عشق او به ایران و مردم آن، داوری منفی مرا در باره او به احترام و مهر بدل کرد. هرچند فاصله نظری ما، فاصله گرایش به چپ نو با سنتی ترین برداشت های چپ، پرشدنی نبود.
مصاحبه در دو یا سه جلسه انجام شد. اسکندری به جدل راه نمی داد. قصدش روشن کردن مسائل و بیان صریح عقایدش بود. اغلب او بود که بحث را به بستر درست هدایت می کرد و سماجت ها و تندگوئی های مرا با تحمل و مدارا به بستری منطقی می راند.
در بخشی از مصاحبه زبان به انتقاد از سیاست های رهبری حزب توده گشود. آشکار، مشخص، صریح ، جدی، مستند ،مدلل و ریشه ای. سیاست حزب توده در دفاع از خط امام به دستاویز مبارزه ضد امپریالیستی، نظریه راه رشد غیرسرمایه داری حزب کمونیست روسیه را نقد و مخالفت خود را با این سیاست ها و دنباله روی حزب توده از شوروی سابق بیان کرد.
گفت که روحانیت و همه برداشت ها از اسلام، که به نوعی قدرت سیاسی را با مذهب با هر برداشتی گره می زنند، به استبداد راه می برند،گفت مبارزه با سرمایه داری و امپریالیزم و سلطه خارجی جز در بستر مبارزه برای دموکراسی ممکن نیست،گفت که دموکراسی ضروری ترین نیاز جامعه است و او راه حل موقعیت کنونی را در این می بیند که همه نیروهای هوادار دموکراسی، از چپ و ملی و لیبرال و مجاهد تا هر گرایش مستقل دیگر، جبهه واحدی برای حفظ دموکراسی و بسط مناسبات دموکراتیک تشکیل دهند و برای نهادینه شدن دموکراسی در فرهنگ و بافت جامعه و در ساختار سیاسی مبارزه کنند.
گفتن این سخنان، سی سال پس از آن که کوره تجربه های خونبار تاریخ درستی سخنان آن روز او را نشان داده است، آسان است اما کافی است موقعیت آن روزگار را به یاد آوریم که جاذبه مبارزه ضد امپریالیستی چندان بود که اکثریت بزرگ ترین سازمان چپ آن روزگار، سازمان فدائیان، چنان شیفته خط و ربط حزب توده و شوروی و خط امام شد که تا انحلال این سازمان در حزب توده گامی نمانده بود.
"جاذبه مبارزه ضد امپریالیستی چندان بود که اکثریت بزرگ ترین سازمان چپ آن روزگار، سازمان فدائیان، چنان شیفته خط و ربط حزب توده و شوروی و خط امام شد که تا انحلال این سازمان در حزب توده گامی نمانده بود."
در بازگوئی انتقادی بخش هائی از تاریخ حزب توده از نفوذ دستگاه جاسوسی شوروی در رهبری حزب پرده برداشت و گفت که روس ها در انتخاب رهبران حزب توده حرف آخر را می زنند و از جمله در جلسه انتخاب کیانوری به رهبری حزب نماینده روس ها حضور داشته و انتخاب کیانوری بدین سمت به اشاره او بوده است.
در باره پیروی کورکورانه رهبران حزب توده از حزب کمونیست شوروی و پلیس سیاسی و مخفی این کشور نیز سخن بسیار گفته بودند اما مدارکی جدی در این زمینه در دست نبود. اکنون ایرج اسکندری، از برجسته ترین اعضای گروه ۵۳ نفر، از مشهورترین بنیان گذاران و از معتبرترین اعضای کمیته مرکزی حزب بدین واقعیت تلخ شهادت می داد و در اعتبار شهادت او تردیدی نبود.
انتظار چنین برخوردی را نداشتم. دیر وقت شب برای دیدن دوستی از همان خانه به دفتر فدائیان در خیابان میکده رفتم و شگفت زده ماجرا را به یکی از رهبران سازمان گفتم.
خواست که نوارها را به او بدهم. نپذیرفتم. یکی دو روز بعد، به هنگامی که متن مصاحبه را تنظیم می کردم، یکی از افسران حزبی ،که از زندان شیراز می شناختم، تماس گرفت و خواست که مصاحبه با اسکندری را منتشر نکنم . گفت راست ها از این مصاحبه به زیان چپ بهره می گیرند. دانستم که دوست فدائی، ماجرا را به رهبران حزب توده خبر داده است.
انتشار بخش اول مصاحبه توفانی به پا کرد. نه فقط منتقدان حزب توده که اعضای حزب نیز در جلو دفتر حزب، در نشست ها و محافل سیاسی و فرهنگی و در رسانه های خود بدین مصاحبه استناد می کردند.اسکندری هر کس نبود و حزب لرزید.
روزنامه مردم، ارگان حزب توده، مصاحبه را انکار و اعلام کرد که یک آنارشیست در مجله ای که سردبیر آن یک سلطنت طلب است، این مصاحبه را جعل کرده است. روزنامه مردم متنی با عنوان مصاحبه با "رفیق ایرج اسکندری، عضو کمیته مرکزی حزب" منتشر کرد با همان سوال های من اما با پاسخ های حزب فرموده.
با اسکندری تماس گرفتم. گفت که "مصاحبه روزنامه مردم با من جعلی است"، گفت که بخش دوم را منتشر کن و نترس .
نوارهای مصاحبه را با مقدمه ای از من تکثیر کردیم. بخش دوم مصاحبه با توضیحی منتشر شد با عنوان "حزب توده دروغ می گوید". نوشتیم که مصاحبه جعلی نیست. اعلام کردیم که نوارها را تکثیر کرده ایم و هر کسی می تواند آن ها را خریداری کند. حسابدار مجله به من گفت که در ۳ روز نزدیک به ۵۰ هزار نوار فروخته است.
این بار دیگر نمی شد مصاحبه را جعلی خواند. سخن حق او در برابر سیاست نادرست شوروی پیش نرفت. فضا را بر اسکندری چنان تنگ کردند که او به ناچار تن به مهاجرت دوباره داد. کمیته مرکزی در واقع اسکندری را تنبیه و به فرانسه تبعید کرد تا از تاثیر او بر اعضای حزب جلوگیری کند.

بازی قضا و قدر یا بخت بلند

"اکنون که اسکندری و کیانوری روی در نقاب خاک کشیده اند و توفان برگذشته است داوری آسان است اما در آن توفان سهمناک که این دو بودند ، شناخت راه از چاه و ایستادن بر موضع منفرد آسان نبود."
بازی قضا و قدر بود یا بخت بلند اسکندری ؟ نمی دانم. اما اگر آن مصاحبه نبود، اسکندری در ایران مانده و همراه با دیگر رهبران حزب توده بازداشت و به همان سرنوشت تلخ دچار می شد. شکنجه، مصاحبه و اقرارهای تحمیلی و اعدام.
اسکندری در پاریس درگذشت بی آن که شکنجه های پیروان خط امام حرمت تاریخی او را لکه دار کند.
ایرج اسکندری این صداقت، شهامت و خردمندی را داشت که راه از چاه تشخیص دهد، یک تنه در برابر حزبی که دوست داشت و زندگی خود را بدان وقف کرده بود ایستاد، تیر دوست و نیزه دشمن را به جان خرید اما به خرد و وجدان خود پشت نکرد.
کیانوری نیز به همان راه رفت که می خواست. سیاست حمایت از خط امام حزب توده جان های بسیاری را به قربانگاه کشاند و کیانوری خود نیز از قربانیان این سیاست بود هر چند مسئولیت راه را نیز بر عهده داشت.

اکنون که هر دو روی در نقاب خاک کشیده اند و توفان برگذشته است داوری آسان است اما در آن توفان سهمناک که این دو بودند ، شناخت راه از چاه و ایستادن بر موضع منفرد آسان نبود هرچند تاریخ بر همه مردگان با مهر نظر می کند.
غلامحسین ساعدی، از او و دربارهٌ او
ناشر: باقر مرتضوی
طرح روی جلد: ج. تبریزی
تنظیم و صفحه‌آرایی: شیدا نبوی
حروف‌نگاری: نینا انتصاری
توزیع: انتشارات فروغ 
Forough Book
Tel: + 41 221 9235707- Fax: + 41 221 2019878
Jahn Str.24, 50676 Köln, Germany
چاپ و صحافی: BM-Druckservice
Dürener Str.64 c, 50931 Köln
چاپ اول: کُلن (آلمان)، ۱۳۸۵/ ۲۰۰۷

نخستین دیدار و واپسین امید

جایگاه ادبی و نقش برجسته و ماندگار غلامحسین ساعدی در ادبیات معاصر ایران بر کسی پوشیده نیست. اگر چه رژیم جمهوری اسلامی سال‌ها چاپ و نشر آثار او را ممنوع‌ اعلام کرده بود، با این همه، امروز کمتر کتابخوانی را می‌توان یافت که حداقل داستانی از او نخوانده باشد. 
من ساعدی را یک بار بیشتر ندیده‌ام. سال‌اش را به یاد ندارم، اما می‌دانم، پس از یک سخنرانی در دانشگاه شهر کلن بود. با شور و شوق حرف می‌زد، بسیار صمیمی. سخنرانی که تمام شد، به سراغش رفتم، خودم را معرفی کردم. در آغوشم کشید و گفت؛ به نام می‌شناسمت. صمیمیت در نخستین دیدار، پنداری سال‌هاست همدیگر را می‌شناسیم، پاره‌ای از خود را در او یافتم، چیزی که در زندگی کمتر پیش مـی‌آید. پرسیـد؛ چـرا در رابطـه با آذربایجان، زبان و ادبیات آن، کاری نمـی‌کنـی؟ و من کاری نمـی‌کردم. حق با او بود. چرا نشریه‌ای منتشر نمی‌کنی؟ نگاهش کردم، راست می‌گفت، پاسخی نداشتم. نگاهم کرد، نگاهـی با خنده. احساس کردم، سراسر شـورم، یک انرژی نهفته در من انگار داشت فوران می‌کرد. این شور و انرژی از وجود او، از چشمانش، از حرف‌هایش در من سرازیر شده بود. آن نبودم که تا چند دقیقه پیـش بودم. این دوست، این برادر، رفیـق راهم، آشنای دیرین، کجا بود تا کنون، چرا پیش از این به سراغش نرفته بودم. گفتم؛ ای دوست! انگشت بر زخم دلم گذاشته‌ای، در درونم آتش افکندی، اما نویسنده تو هستی. پیش بیفت، به جان پشت سرت هستم. 
در آن دیدار کوتاه، تاریخ یک سرزمین را با هم مرور کردیم. نیمی به حرف، نیمی به نگاه. نظرها که یکـی باشند، هر نگاهی یک کتاب حرف در خود به همراه دارد. از رنج و درد گفتم، از زبانی که همچنان دارد سرکوب می شود و خلقی که حاضر نیست تسلیم گردد، از بختک جمهوری اسلامی که بر زندگی مردم چنگ انداخته. هر دو خود را "متعهد" احساس می‌کردیم. قول و قرارها گذاشتیم، قرار شد در بازگشت به پاریس، در مورد چاپ یک نشریه به زبان آذربایجانی در عرصه فرهنگ و ادبیات فکر کند و با دوستانی دیگر هم موضوع را در میان بگذارد. خلاف اراده‌ام، می‌بایست از او جدا شوم، کسانی دیگر انتظارش را می‌کشیدند. بیش از این نتوانستیم با هم درد دل وا کنیم. با آرزوی دیداری دیگر، دیداری پُربار برای همکاری، از هم جدا شدیم. 
ساعدی به پاریس بازگشت، من ماندم با دنیایی از امید، با شوری که این نیمه گمشده‌ام در من به غلیان در آورده بود. در تدارک بنیانگذاری یک کار مشترک بودم که خبر رسید؛ ساعدی درگذشت. نه، نه، مگر می‌شود. مگر شور می‌میرد؟ مگر امید تسلیم مرگ می‌شود؟ مگر مهر و صمیمیت را می‌توان کشت؟ نه، نه، هزاران بار نه. نمی توانم باور کنم. در این جهان تبعید، در پسِ هزاران آرزوی سرکوب شده، هیچ کس در مدتی کوتاه، نتوانست چون او در من شور و امید به مبارزه را چنین زنده کند. خبر تکاندهنده بود. هنوز هم باور نمی‌کنم مرگ او را. ساعدی را دگربار ندیدم. البته حضوری ندیدم، اما او را با خنده‌هایش، دستان مهربان و نگاه صمیمی‌اش همیشه می‌بینم. او در من است، خانه در قلبم کرده، اگر چه با حسرتی در دل.
سال پیش، در بیستمین سالمرگش، به سراغم آمد، نگاهم کرد، خندید، نمی دانستم چه باید بگویم، دلم می‌خواست رو به روی هم بنشینیم، چایی با هم بخوریم، از زندگی بگوئیم، از جهان تبعید، از ادبیات، از زبان مادری. نشد. چند روزی میهمان ذهنم بود، رهایم نمی کرد. خواستم کاری بکنم، اما چه؟ به ناگاه به ذهنم رسید، در گرامیداشت او مجموعه‌ای فراهم آورم. فکر می‌کردم می‌توان این مجموعه را تا هفتادمین سال تولدش که هنوز چند ماهی فرصت بود، برای چاپ حاضر کرد. موضوع را با دوستم اسد سیف در میان نهادم. او نیز تشویقم کرد و قول همکاری داد. هدف این بود که این مجموعه، یک برسی کلی از زندگی ادبی ساعدی باشد. دست به کار شدیم، با دوستان زیادی در سراسر دنیا، تا آنجا که امکان داشت، تماس گرفتیم. حاصل فعالیت ما اگرچه در هفتادمین سال تولد ساعدی نتوانست منتشر شود، اما سرانجام منتشر شد. سعی کرده‌ایم مجموعه‌ای فراهم گردد از ناگفته‌ها در باره ساعدی. امیدوارم تلاش موجود شایسته او باشد. شاید هم این مجموعه پاسخی باشد به واپسین امیدم، امید همکاری با ساعدی در انتشار نشریه‌ای که هیچگاه منتشر نشد. 
در تهیه این مجموعه، در جمع‌آوری اسناد و مدارک، در پاره‌ای موارد به نخستین پدیدآورندگان آن دستیابی نداشتیم. کوشش خویش به کار بردیم، اما نتیجه‌ای عاید نشد. برای نمونه مصاحبه‌ای با ساعدی از نشریه‌ای نقل شده که دیگر انتشار نمی یابد و یا مصاحبه‌کننده نامعلوم است. بدینوسیله بر خود لازم می دانم، پیشاپیش از آنان نیز سپاسگزاری کنم. همین‌طور از همه دوستانی که در نهایت لطف، با ارسال مطلب در انجام این کار مرا یاری دادند. 
آنان که انتشار جُنگ و یا مجموعه‌ای را تجربه کرده‌اند، به خوبی می دانند که جمع‌آوری مطالب، تازه پایانِ یک آغاز است. تنظیم، بازخوانی و صفحه‌آرایی، کار طاقت‌فرسایی است که صبوری می طلبد و جان می کاهد. وظیفه خویش می دانم تا از خانم شیدا نبوی که این زحمت را به جان خریدند، صمیمانه تشکر کنم.
در پایان از خانم نینا انتصاری نیز که با حوصله و دقت فراوان تایپ این مجموعه را بر عهده گرفتند، سپاسگزاری می کنم. 

باقر مرتضوی

اطلاعیـــه مراسم خاکسپاری دکتر خسرو شاکری زند در گورستان پِرلاشِز (پاریس)


خانواده های شاکری، فاضلی، لاریجانی، زمانی، ثابت آزاد، شادمان، خواهران، برادران، خواهرزادگان و برادرزادگان  دکتر خسرو شاکری زند به اطلاع می رسانند که مراسم خاکسپاری برادر، عمو و دایی آنان در روز جمعه ٢٦ تیرماه، برابر ١٧ ژوییه، ساعت شانزده و سی دقیقه، در گورستان پِرلاشِز (پاریس)، قطعه ی ۴۹ (مقابل مقبره ی بالزاک) برگذار می شود.

جمعه، ١٩ تیرماه ١٣٩٤، برابر ۱۰ ژوییه ٢٠١٥ 
از طرف خانواده های نام برده شده  
علی شاکری زند