نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ دی ۲۸, یکشنبه

The photos of german photographer Ernest Hoeltzer

The photos of german photographer Ernest Hoeltzer

The photos of german photographer Ernest Hoeltzer

Ernest Hoeltzer (1835-1911) is a German telegraph operator and photographer who was born in 1835. He was as a photographer for Naser al-Din Shah Qajar about twenty years. In 1862 he was hired by the British government and he was appointed to the management of telegraph so he went and took the photos in the cities of  our old country. Most photos of him were in our capital, but also in other cities. He died on July 3, 1911 in our homeland.
^9DD504D52C6AA975CEDBE6B082D2707F885B7FA85525CCA055^pimgpsh_fullsize_distr
Snap48
Snap50Snap52Snap54Snap56Snap61Snap63Snap64
213_866

شیاف ترمیم بکارت، یک محصول علمی نیست /عاقبت شارلى بودنتماشاگر اخبار

تماشاگر اخبار


تماشاگر اخبار





شنبه 17 ژانویه 2015

عاقبت شارلى بودن



منتسکیو یکی از پدران بنیان‌گذار دموکراسی

۳۲۶ سال از تولد منتسکیو گذشت

شارل لوئی دوسکوندا از متفکران سیاسی فرانسه که بعدها و در سال ۱۷۱۶ نام منتسکیو را از عموی خود به میراث برد در سال ۱۶۸۹ در بوردوی فرانسه و در قصر “لابرد” دیده به جهان گذاشت. او تا سن سه سالگی با روشی سنتی و در میان روستائیان پرورش یافت و پس از آن دوباره به لابرد بازگشت. منتسکیو هفت ساله نشده بود که مادرش را از دست داد. او را در سال ۱۷۰۰ به یک مرکز دینی فرستادند و تا سال ۱۷۱۱ در آنجا به تحصیل علوم دینی پرداخت. سپس وارد دانش‌گاه “بردو” شد و تحصیلات خود را در رشته‌ی حقوق ادامه داد.

 همه‌ی خاندان او از حقوق‌دانان بودند. منتسکیو در سال ۱۷۰۸ به شغل وکالت پرداخت و مدتی نیز نماینده‌ی مجلس محلی شد و در نهایت به عضویت آکادمی سلطنتی علوم، ادبیات و هنر شهر بوردو درآمد.
منتسکیو در سال ۱۷۱۴ میلادی به عنوان مستشار در دادگستری “بردو” مشغول به کار شد و یک سال بعد با دختری به نام “ژان دلارتیک”ازدواج کرد.

عموی منتسکیو که بزرگ خاندان منتسکیو بود در سال ۱۷۱۶ به مقام دادگستری “بردو” رسید و او را نیز استخدام کرد. زمان زیادی نگذشت که منتسکیو کارمند فرهنگستان “بردو” شد و در کنار این کار به نوشتن رساله‌ها و مقاله‌های سیاسی و ادبی روی آورد. منتسکیو در رشته‌های کالبدشناسی، گیاه‌شناسی و فیزیک مطالعه زیادی داشت. 
منتسکیو تا پیش از انتشار اولین اثر جدی خود که در حوزه‌ی سیاست و فلسفه و اخلاق بود و با نام “نامه‌های ایرانی” در تاریخ ۱۷۲۱ منتشر شد، چند جزوه‌ منتشر کرده بود. منتسکیو این کتاب را با نام مستعار منتشر کرده بود از آن‌رو که از وضعیت آن دوره‌ی کشور ناراضی بود. “نامه‌های ایرانی” مورد توجه بسیار قرار گرفت و منتسکیو در سال ۱۷۲۷ به عضویت فرهنگستان فرانسه برگزیده شد. مضمون این کتاب نامه‌هایی فرضی هستند که در اواخر سلطنت لویی چهاردهم و بین سال‌های (۱۷۱۱-۱۷۲۰ میلادی) نوشته شده‌اند. منتسکیو این نامه را از زبان دو ایرانی متمول به نام‌های “ازبک” و “ریکا” نوشته است که در سفر خود به اروپا مدت زمانی نیز در فرانسه اقامت داشته‌اند.
وجوه نقادانه‌ی این کتاب به منتسکیو اعتبار بسیاری بخشید و راه بر انتشار آثار مهم‌تر او یعنی “روح‌القوانین” و “علل عظمت و انحطاط رم” باز کرد.

البته روح‌القوانین ۱۴ سال پس از انتشار علل عظمت و انحطاط رم منتشر شد. بسیاری “روح‌القوانین” را یکی از شاه‌کارهای علوم اجتماعی در قرن هجدهم قلمداد کرده‌اند. 
روح‌القوانین وقتی در سال ۱۷۴۸ انتشار یافت از سوی دربار فرانسه نشر و خواندنش ممنوع اعلام شد و همین ممنوعیت شهرت جهانی منتسکیو را صد چندان کرد. کتاب منتسکیو در تیراژی بالا اما به صورت مخفیانه منتشر شد و نه تنها فرانسه که سرتاسر اروپا را درنوردید و نقش مهمی در انقلاب‌های اجتماعی قرن هجده و نوزده ایفا کرد به طوری که منتسکیو یکی از پدران بنیان‌گذار دموکراسی شناخته شد. منتسکیو در این کتاب بر “قانون” به جای انقلاب و شورش و خون‌ریزی تاکید فراوان می‌کند. او در مقدمه‌ی این کتاب عواملی را که به شکل‌گیری قانون موثر منجر می‌شود را بررسی می‌کند و برمی‌شمرد. مفهوم جدایی و تفکیک سه قوه قضائیه، مقننه و مجریه یکی از پایه‌های قوانین اساسی در جهان جدید است برای اولین بار در این کتاب تدوین و تنظیم شده است. تاثیر مثبت این کتاب بر جنبش‌های دموکراتیک و لیبرال آن دوره قابل کتمان نیست و حتا روح‌القوانین مهم‌ترین منبع قانون اساسی آمریکا و بسیاری از دموکراسی‌های دیگر جهان است. این کتاب در مدت چهارده سال، بیست و دو بار به چاپ رسید.
دکتر حسین بشریه استدلال‌های استفاده‌شده در روح‌القوانین را این‌گونه تقسیم بندی می‌کند:
“منتسکیو در آن کتاب (روح‌القوانین) سه استدلال اصلی عرضه کرده است: یکی این‌که تقسیم‌بندی کلاسیک رژیم‌های سیاسی به مونارشی، اریستوکراسی و دموکراسی رسا نیست، بل‌که باید رژیم‌ها را به مونارشی، استبداد و جمهوری (دموکراتیک یا اشرافی) طبقه‌بندی کرد…
دوم این‌که حکومت‌های معتدل و معقول آن‌هایی هستند که میان سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه تفکیک و توازن به وجود آورند. آزادی در گرو تفکیک قواست. هر یک از سه قوه باید به وسیله‌ی نهادهای مستقلی اجرا شود و نماینده‌‌ی شان اجتماعی جداگانه‌ای باشد. شئون اشرافی باید بر قدرت و اقدامات عامه مردم نظارت کنند و مردم نیز متقابلا باید قدرت نظارت بر اشراف را داشته باشند. هم‌چنین لازمه‌ی تداوم تفکیک و توازن قوا، وجود نهادها و سازمان‌های مدنی واسط میان حکومت و فرد مانند کلیسا، انجمن‌های حرفه‌ای و اصناف است.
سوم این‌که به نظر منتسکیو، رفتار و کردار افراد و حکومت‌ها در هر جامعه‌ای صرفا به وسیله‌ی قوانین تعیین نمی‌شوند، بل‌که تابع مجموعه‌ی عوامل پیچیده‌ای چون مذهب، رسوم، عادات و آداب و آب و هوا و عوامل جغرافیایی است که روح قوانین یا نظام‌های سیاسی را تشکیل می‌دهند.”
(آموزش دانش سیاسی، حسین بشیریه، نشر نگاه معاصر ص۲۸۵)
منتسکیو بدترین نوع حکومت را حکومت استبدادی می‌داند. حسین بشریه در کتاب  “آموزش دانش سیاسی” دلایل آن را از نظر منسکیو چنین می‌داند:
“در حکومت‌های استبدادی ترس اساس زندگی سیاسی را تشکیل می‌دهد و زندگی مردم به سطح زندگی حیوانی تنزل می‌یابد. اتباع حکام مستبد هم‌واره در حال انزوا، ترس و وحشت، جهل، بدبینی و بدگمانی و تسلیم و رضا به سر می‌برند. به نظر منتسکیو خودکامگان مثل  وحشیانی که برای خوردن میوه، کل درخت را از بیخ و بن می‌کنند، برای تحکیم قدرت خود، همه‌ی خانواده‌های برجسته و بزرگ را ریشه‌کن می‌کنند.” (همان، ص ۲۸۷)
منتسکیو در سال ۱۷۵۵ درگذشت. او پیش از مرگ ابتدا قوه بینایی‌اش را از دست داد و در پایان عمر به کلی کور شد.
 

شبکه‌های اجتماعی، شارلی ابدو، و غیبت شارلی ابدو

شبکه‌های اجتماعی، شارلی ابدو، و غیبت شارلی ابدو

آرش کمانگیر

سایت آزادی بیان کار مهم و قابل ستایشی کرده است و بخشی از کارتون‌های آخرین شماره‌ی شارلی ابدو را به فارسی ترجمه کرده‌است.
قابل تصور بود که حمله به دفتر شارلی ابدو منتهی به موجی از واکنش ها در شبکه‌های اجتماعی شود، و همین طور هم شد. جمعیت زیادی از کاربران توییتر، فیس‌بوک، و گوگل+، درباره‌ی ارتباط این حمله با مساله‌ی آزادی بیان و توهین به مقدسات نوشتند. عده‌ای در برابر جریان ِ غالب ِ «من شارلی هستم»، پلاکاردهایی با نوشته‌های «من شارلی نیستم» و «من احمد هستم» بالا بردند. دوستی هم نوشت اگر حقیقتا احمد هستید دربرابر آزار زنان و فعالین اجتماعی و سیاسی کاری انجام دهید. علاوه بر نوشته‌ها، لینک‌های زیادی هم در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شد. برداشت من از این کار این بود که هم‌خوان کنندگان این متن‌های ِ رسمی‌تر می‌خواستند بگویند «فقط من نیستم که ...، این آدم مهم هم ...». این‌جا سه‌نقطه را با انواع مواضع، نسبت به حمله‌ی خون‌بار پاریس پر کنید.
اما نکته‌ی اساسی این است که علی‌رغم این‌که به نظر می‌رسید که بخش بزرگی از توجه‌ها به شارلی ابدو است، تصور می‌کنم عملا شارلی ابدو بهانه بود و موضوع چیزهای دیگری بود. یا این‌طور بگویم، شارلی ابدو در این گفتگوی دسته جمعی صرفا لایه‌ی رویی اتفاق بود که چندان هم به مختصات آن توجه نمی‌شد. این‌جا فرض کرده‌ام که حقیقا اتفاقی که افتاد گفتگو بود و نه خودگویی‌های تک نفره و چند نفره. فارغ از این شک مهم، تردید دارم که اساسا خیلی از ما برداشت ِ دست اولی از شارلی ابدو داشته باشیم. تصورم این است که شارلی ابدو به «کاریکاتورهایی توهین‌آمیز درباره‌ی اسلام» تقلیل داده شد و ادامه‌ی گفتگو از این‌جا پیش رفت و شارلی ابدو از چهارچوب ِ ذهن ِ جمعی بیرون گذاشته شد.
سایت آزادی بیان کار مهم و قابل ستایشی کرده است و بخشی از کارتون‌های آخرین شماره‌ی شارلی ابدو را به فارسی ترجمه کرده‌است. با دیدن این کارتون‌ها و خواندن متن آن‌ها، حالا می‌شود برداشتی دست اول از این مجله داشت. این‌جا با اغماض فرض می‌کنم که ترجمه به متن اصلی وفادار مانده است.
این چند کارتون را چند بار دوره کردم و حالا، خیلی بیشتر از قبل، برداشت ِ توهین ِ مذهبی را کاملا نامربوط می‌بینم. این کارتون‌ها، طوری که من برداشت می‌کنم، چیزی از جنس شوخی‌های معمول ِ داخل تاکسی با خدا و پیغمبر هستند. به‌نظرم به این کارتون‌ها می‌شود خندید یا نخندید، اما کسی که آن‌ها را جدی‌تر از این می‌گیرد و اخم می‌کند، بیشتر از آن‌که به این کارتون‌ها واکنشی نشان بدهد، دارد تزلزل درونی و وحشتش از سوال و خنده را فرافکنی می‌کند.
می‌شود در این باره هم حرف زد که در اتفاق شارلی ابدو، شبکه‌های اجتماعی حاوی انواعی محتوا بود که در آن‌ها «شارلی ابدو» دیده می‌شد، اما موضوع، شارلی ابدو نبود. شبکه‌های اجتماعی انگار تبدیل به ماشین‌های عظیمی برای انتقال محتوا بین افراد شده‌اند که بصورت تناوبی روی اتفاقات بیرونی تمرکز می‌کنند، اما خیلی زود اتفاق و مختصات ِ ویژه‌ی آن از دست می‌روند و صرفا پوسته‌ی اتفاق در این فضا دست به دست می‌شود.

وقتی اسراییل و غزه در بی‌زمان ِ فیس‌بوک با هم کشتی می‌گیرند

آرش کمانگیر

Rushkoff به این وضعیت می‌گوید از بین رفتن خط روایی. ما در شوک لحظه هستیم و نه گذشته‌ای داریم و نه آینده‌ای. و همین نبودن گذشته و آینده، بر گفتگو درباره‌ی حمله‌ی اسراییل به غزه هم، سایه انداخته.
شبکه‌های اجتماعی، این روزها، اول در حال و هوای جام جهانی هستند و بعد حملات اسراییل به نوار غزه. نکته‌ی جالب هم این است که کفه‌ی این دو علاقه‌ی ساکنان ِ فیس‌بوک و توییتر، در طول زمان جابه‌جا می‌شود. وقت بازی که نزدیک می‌شود، غزه عقب می‌رود و فوتبال دیوار فیس‌بوک را پر می‌کند. با پایان بازی و تمام شدن ِ خوشحالی‌ها و بدحالی‌های ناشی از نتیجه، همیشه کسی یادش می‌آید که در مدتی که دنیا چشم‌هایش را به مستطیل سبز دوخته بوده است، چند نفر دیگر در غزه کشته شده‌اند و در برزیل آدم‌هایی از خانه‌هایش رانده‌شده‌اند تا منظره را خراب نکنند و پس #FuckFIFA. از  این‌ لحظه تا بازی بعد، در فیس‌بوک دو تیم تشکیل می‎شود. عده‌ی بیشتری عکس بچه‌های خون‌آلود فلسطینی را روی دیوارشان آویزان می‌کنند و عده‌ی کم‌تری به موشک‌های حماس استناد می‌کنند که «دفاع مشروع» حق اسراییل است. این الاکلنگ تا بازی بعد ادامه دارد.
از بین تمام خاصیت‌های شبکه‌های اجتماعی، این هم نکته‌ی قابل توجهی است که در این فضاها زمان کم‌رنگ است و یا حتی می‌ایستد. فیس‌بوک، دیوار بلندی است که روی آن نوشته و عکس و ویدیو سر می‌خورد و پایین می‌رود و این درست است که همیشه می‌شود به عقب برگشت و احوال دیروز و تخیلات پارسال را دوباره دید، اما در شبکه‌های اجتماعی کسی برای این کار فرصت ندارد. حجم تولید مطلب در لحظه چنان زیاد است و برآمدن از پس ِ آن آن‌قدر زمان و انرژی می‌خواهد که محتوای گذشته زیر بار خودش له می‌شود. از این دید، فیس‌بوک تجسم لحظه‌ی موجود است: با رفتن به facebook.com یا اپلیکیشن ِ فیس‌بوک، لحظه‌ی جاری جلوی چشم ما باز می‌شود. کسی از استرالیا چیزی نوشته و دوستی در یزد دلش باقلوا خواسته. من و تو با این لحظه درگیر می‌شویم و به آن واکنش نشان می‌دهیم و لحظه‌ی بعد، این لحظه را به فراموشی می‌برد. Rushkoff به این وضعیت می‌گوید از بین رفتن خط روایی. ما در شوک لحظه هستیم و نه گذشته‌ای داریم و نه آینده‌ای. و همین نبودن گذشته و آینده، بر گفتگو درباره‌ی حمله‌ی اسراییل به غزه هم، سایه انداخته.
عکس بچه‌ای که از زیر باند خونین دور سرش به دوربین نگاه می‌کند، لایک و کامنت و هم‌دلی به ارمغان می‌آورد. در مقایسه، صد سال عقب رفتن در تاریخ و درباره‌ی وضعیت اروپای در حین جنگ جهانی دوم حرف زدن سخت است و حوصله‌ها را سرمی‌برد. جمعیت ِ شتاب‌زده‌ی فیس‌بوک فرصت ندارد درباره‌ی این فکر کند که چه شد که جمعیتی از یهودیان تصمیم به تاسیس کشوری در ساحل مدیترانه گرفتند. امواج سهمگین یهودستیزی در اروپای مدرن و قتل عام یهودیان به گذشته تعلق دارد و گذشته و تاریخ در فیس‌بوک جایی ندارند. جنگ شش روزه، یاسر عرفات، و جرج حبش به حساب فیس‌بوک ماقبل تاریخ هستند و محلی از اعراب ندارند. در طوفان عکس‌های خونین و استتوس‌های عصبانی، جایی برای ریشه‌یابی نیست. سوال این نیست که چرا حماس به اسراییل موشک می‎زند؟ چرا اسراییل دودستی به خاکی که صد سال پیش خانه‌ی کس دیگری بود چسبیده؟ اسراییل چه تفاوتی با کانادا و آمریکا دارد، که وضعیت اشغال‌گری را در آن ویژه می‌کند؟ حریر فیس‌بوک، طاقت سوالات مهم را ندارد و بیشتر از لایک را برنمی‌تابد. اما وضعیت از این هم دردناک‌تر است.
فرض می‌کنم که اعتراض به خشونت دولتی، منتهی به هزینه می‌شود. تصورم این است که تظاهراتی که در نقاط مختلف جهان در اعتراض به حمله‌ی اسراییل به غزه و موشک‌پرانی حماس به اسراییل اتفاق می‌افتد، دو طرف را به سمت پیدا کردن راه‌حلی برای پایان دادن به خشونت هل می‌دهد. از این دید، فیس‌بوک سوپاپی است که فشار افکار عمومی را به باد و بخار تبدیل می‌کند. گذاشتن عکسی در فیس‌بوک و با دیگری بحث کردن، که اسراییل حق دارد یا ندارد که به غزه حمله کند، نقطه‌ی مقابل ایجاد هرنوع فشاری بر اسراییل یا حماس است. چیزی که در فیس‌بوک زیاد است عکس و متن و احساس و اظهار نظر است و حتی اگر جمع بزرگی از کاربران موفق شوند #gaza را به بالای فهرست هش‌تگ‌های توییتر ببرند، این تلاش بزرگ منتهی به رقابت با چیزی به بی‌ربطی #throwbackthursday شده است. اما حتی این هم عمق دردناکی وضعیت نیست.
حقیقت این است که نوار غزه و یک میلیون و ششصد هزار ساکن آن، در دنیای وحشی امروز، فارغ از علایق رمانتیک من و تو در فاصله‌ی بازی‌های جام‌جهانی، اهمیتی ندارند. در همین لحظه که من این مطلب را می‌نویسم و در همان لحظه‌ای که تو این مطلب را می‌خوانی، اگر بخوانی، هر دوی ما داریم از تکنولوژی‌های استفاده می‌کنیم که در استارت‌آپ‌هایی در اسراییل توسعه داده شده‌اند. بار بعدی که روبروی یک Kinect ایستادی و Xbox بازی کردی، یادت بیاور که این ابزار را شرکت PrimeSense ساخت که در اسراییل واقع است. حقیقت مهم این است که در مقایسه، غزه نتوانسته‌است نقشی در بازار بزرگ تکنولوژی و گجت و همه‌ی ابزارهای خوش‌ساختی که من و تو برایشان پول می‌دهیم داشته باشد، و بنابراین در جهانی که در آن «حضور در بازار جهانی» معیار وجود داشتن است، اهمیتی ندارد. این‌جا نکته این نیست که من و تو در لحظه ممکن است درباره‌ی تعداد کشته‌شدگان آخرین حمله به غزه پستی هم بنویسیم. نکته‌ی اساسی این است که اتفاقا PrimeSense را اخیرا اپل خرید. اگر داری این مطلب را روی آیفون می‌خوانی، پول یکی از بمب‌هایی که امروز روی سر بچه‌ای در غزه خورد را تو داده‌ای. و درد مهم اتفاق همین است.
برداشت شخصی من این است که بدلیل دست ِ بالا داشتن، شماتت ِ طرف اسراییلی در فاجعه‌ای که دارد می‌افتد کار ساده‌ای است. حتی می‌شود کمی دست بالا گرفت و نه فقط دولت اسراییل، که هر شهروند اسراییلی و یا حتی یهودی را مسوول جان‌های گرفته شده و خون‌های ریخته شده دانست. در بی‌زمانی ِ رومانتیک ِ فیس‌بوک، اتفاقا این کار سهلی است که لایک و همدلی به ارمغان می‌آورد. کار سخت‌تر، برگشتن به تاریخچه‌ای غائله و خودداری آگاهانه از دل‌خوش کردن به قضاوت‌های یک طرفه، آتشین و دل‌خنک‌کن است. تصور نمی‌کنم حریر فیس‌بوک طاقت چنین باری را داشته باشد.