نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ دی ۱۰, یکشنبه

کاوه عبدالحسینی-ارومیه در جنگ جهانی اول: نگاهی به کتاب نامه های محمدصادق میرزا معزالدوله، نوه ی عباس میرزا

OroumieJangJahaniaval 121230بیات؛ کاوه، 1380؛ نامه های ارومیه/اسناد و مکاتبات  محمدصادق میرزا معزالدوله، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز
کتاب نامه های ارومیه مجموعه اسناد و مکاتبات محمدصادق میرزا معزالدوله (1327-1254) نوه ی عباس میرزا ولیعهد، در زمانی است که او حاکم ارومیه بوده، یعنی شوال 1333-ربیع الاول 1334 ق/ مرداد 1294-بهمن 1294ش. اسنادی که در این کتاب چاپ شده است در اختیار نوه ی معزالدوله، شادروان بیژن معزی بوده که در فرانسه اقامت داشت و این نامه ها از طریق دوست مشترکی در اختیار شادروان ایرج افشار گرفته است. افشار پس از بررسی نامه ها آن ها را شایسته چاپ می داند و در اختیار کاوه بیات قرار می دهد تا استنساخ و تنظیم کند که نتیجه کار بیات کتاب حاضر است. بیات مقدمه جامع و مفصل و دقیقی نیز بر این مجموعه نامه نوشته است. این کتاب بخشی از مجموعه تاریخ است که دبیر آن ایرج افشار بود.
بیات در سرآغاز مقدمه این کتاب می نویسد: "در خلال تحولات پر فراز و نشیب جنگ جهانی اول در ایران هیچ یک از ایالات کشور همانند آذربایجان آسیب و صدمه نیافت. موقعیت جغرافیای آذربایجان در مقام حد فاصل دو حوزه متلاطم قفقاز روس و حدود شرقی عثمانی از یک سو و تنوع قومی و فرهنگی مردمانش از سویی دیگر زمینه را برای حوادث مهیبی فراهم ساخت که آذربایجان و بویژه ولایت ارومی را در خلال سال های جنگ و بعد از آن در خود پیچید..." (ص 11) گروه های مختلف دینی و قومی که از دیرباز در این منطقه حضور داشتند و دارند در جریانات جنگ درگیر شدند و هریک از دولت های روس و عثمانی و بعدتر آمریکا، فرانسه و انگلیس سعی کردند با تکیه بر اختلافات آن ها، شرایط را طبق خواست خود به پیش برند. علاوه بر این ها مصائب ناشی از جنگ باعث شد تا اقوام دیگری همچون جلوهای حکاری و ارامنه عثمانی به این منطقه سوق داده شوند که این نیز بر پیچیدگی اوضاع افزود و در نهایت سبب ساز بروز درگیری های خونین و گسترده ای گردید که کسروی آن را "داستان دلگداز ارومیه" خوانده و آثار و پیامدهای آن را تا امروز نیز می توان پی گیری کرد.
بیات تحولات این دوره را با تکیه بر مطالعات زیرینسکی و دیگران به شش دوره تقسیم کرده است که در مقدمه کتاب شرح داده شده اند. حکومت معزالدوله و اسناد این کتاب مربوط است به دوره سوم این تقسیم بندی، مقارن با تصرف تبریز (ژانویه 1915/ بهمن 1293) و ارومیه (مه 1915/ خرداد 1294) توسط روس ها که البته پیش از آن در تصرف قوای عثمانی بودند. در این زمان گروه هایی که در زمان حکومت عثمانی تحت فشار قرار داشتند از جمله ارامنه و آسوری ها تلاش کردند تا "داد خود را بستانند" و دور تازه ای از انتقام جویی ها به این ترتیب آغاز شد. این دوره تا انقلاب 1917 روسیه ادامه می یابد. در این دوره دولت ایران سعی کرد با انتصاب افرادی چون یمین الدوله، معزالدوله و اعتمادالدوله به حکومت ارومیه سروسامانی دهد ولی قدرت فراوانی که روس ها و کنسولگری روس در ارومیه به سرپرستی بازیل نیکیتین داشتند مانع از این کار شد و حوادثی که در دوره های بعدی روی داد نیز به نفع مردمان این منطقه پیش نرفت.
چنان که در مقدمه کتاب آمده است، از دوره سوم این تحولات اطلاعات چندانی در دست نیست. کسروی هشت صفحه به آن پرداخته و از معزالدوله نیز نامی نیاورده و کتاب تاریخ رضائیه محمد تمدن نیز در همین حدود. چنین است که یافته شدن این اسناد و چاپ آن ها در بررسی و مطالعه تاریخ آذربایجان در زمان جنگ جهانی اول اهمیت مضاعفی می یابد.
پس از فوت مظفرالدین شاه و رفتن محمدعلی میرزا به تهران، استقرار ولیعهد در دارالسلطنه تبریز که سنت دیرینه حکومت قاجاریان بود، مختل شد و اشغال مناطقی از شمال ایران توسط ارتش روس، از سر گیری آن را دشوارتر کرد. پس از شکست روس ها از قوای عثمانی در زمستان 1333 قمری/ 1293 شمسی، گرچه این شکست چند ماه بعد جبران شد اما اقتدار روس ها دچار خدشه گشت و در همین دوران پس از یک رشته مذاکرات، محمدحسن میرزا در آوریل 1915/فروردین 1294 وارد تبریز شد. معزالدوله خوانسالار ولیعهد بود.(پیام بهارستان) و در این میان مسئولیت بلدیه ی تبریز نیز به او سپرده شد. ولیعهد به سرعت حکام پیشین را که به نوعی تحت تاثیر روس ها بودند برکنار کرد. حاکمی که او برای ارومیه درنظر داشت با مخالفت سرسختانه ی روس ها روبرو شد و او عموی خود یمین الدوله را انتخاب کرد. انتخابی ناشایست که بیش از یک ماه نتوانست حکومت خود را حفظ کند و در حرکتی عجیب پس از آن که حاضر نشد جای خود را به حاکم بعدی بدهد، برای حفظ مقام اش خود را تحت الحمایه روس قرار داد. معزالدوله در چنین شرایطی وارد ارومیه شد. خود او اوضاع ارومیه را چنین توصیف می کند: "ولایت ارومی از چندی به این طرف از حکومت دولت علیه محروم و در تحت اوامر و احکام دیگران مأمور و محکوم بوده حالا تازه اهالی بدبخت دانسته اند که دولت علیه ایران در این ولایت نماینده دارد و علاوه موقع امروز این جا به واسطه مجاورت حدودیه و اقدامات خصمانه دو دولت رقیب و متخاصم میدان جنگ واقع شده و یک اهمیت فوق العاده کسب کرده است که در حقیقت جالب مراقبت و توجه مخصوص اولیای امور است و اهمیت فعلیۀ این ولایت به نقطه ای منتهی گشته است که هر ساعت باید منتظر ظهور عمده مخاطره بود." (سند 107)
در این دوره وضعیت آذربایجان بسیار پیچیده است. از سویی حکومت ایران با اقداماتی چون استقرار مجدد ولیعهد در تبریز و عزل و نصب های وی و فرستادن حاکمان مورد نظر برای مناطق مختلف تلاش کرد حاکمیت خود را بر این ایالت تحقق بخشد و از سویی حضور پر قدرت روس ها به همراه نیری نظامی پرتعداد و قدرتمند تعارض و تنش را موجب شده بود. "تعارض و تنش حاصل از این دو تلاش متناقض یکی از مهم ترین جنبه هایی است که از بررسی این مجموعه سند آشکار می شود."
بیات مشکلاتی که معزالدوله با آن درگیر بوده است را به دو گروه تقسیم کرده است. گروه نخست مسائلی است ریشه دار و عمیق که به ضعف کلی حکومت قاجار و ناتوانی آن برمی گردد همچون فقدان نیروی نظامی مکفی، خالی بودن خزانه حکومت و... و گروه دوم که موضوع اصلی این مجموعه سند را تشکیل می دهد، حضور و مداخله گسترده روس ها است در امور ولایتی و تلاش معزالدوله برای مقابله ای محتاطانه با این وضع. بیات با بررسی این نامه ها معتقد است که او از همراهی چندانی از سوی حکومت برخوردار نبوده است. "اکثر خواسته های مشخص او بی جواب می ماند و یا اگر پاسخی می گرفت پاسخی بود کلی و بی نتیجه. مانند... پاسخ محمد حسن میرزا (ولیعهد) به اظهار نگرانی معزالدوله از افزایش فشار و تضییقات روس ها بر اهالی شهر به بهانه احتمال تسری مرض وبا و تقاضای چاره اندیشی او (سند61) که بیشتر به نوعی بحث فلسفی – کلامی شباهت دارد تا یک دستورالعمل حکومتی... : «در هر حال معتقد به مقدرات الهی باشید که قبض و بسط تمام امورات در قبضۀ قدرت و مشیت اوست. انتشار بعضی اخبار موحشه و اقدامات مخلوق تغییری و تبدیلی در تقدیرات حق نخواهد داد. رحم و فضل خداوندی همه وقت شامل حال مردم است. البته راپورت امورات و پیشنهادات حضرات را سریعاً به عرض برسانید، بعد اقدامات مقتضیه به عمل آورید...»(سند 62)." (ص 27)
تصویر معزالدوله در مجموعه نامه هایش فردی است با سرمایه فرهنگی بالا که درک خوبی از اوضاع کشور و منطقه دارد و اهمیت شرایط خطیری را که در آن قرار دارد به خوبی درک می کند. او قدرت چندانی نداشته و حکومت نیروی نظامی کافی در اختیارش قرار نداده بود. در نامه ها به حدود ده قزاق اشاره شده که از طرف روس ها در اختیار حاکم ارومیه قرار گرفته اند و البته پرداخت حقوق آن ها نیز با دولت ایران بوده است. ظاهراً در هنگام حرکت معزالدوله پنجاه سوار معین شده بود که به عنوان قوای دولتی همراه او بروند ولی در نهایت هیئات دولت پرداخت هزینه آن ها را تصویب نمی کند که موجب اعتراض نظام الملک پیشکار ولایتعهد می شود(سند12) در نامه ها معزالدوله بارها از نداشتن قوای نظامی کافی شکایت کرده است (به عنوان نمونه اسناد 7،9،74و...) و همین طور از نداشتن پول برای پرداخت حقوق معوقه قشون(سند 56). در بسیاری از نامه هایی که سرپرست کنسولگری روس برای او نوشته، می توان قدرت روس ها و ناتوانی نماینده حکومت ایران را دریافت. بازیل نیکیتین در پاسخ به درخواست معزالدوله برای اعلام دلیل بازداشت یکی از اهالی توسط روس ها می نویسد: "...در خصوص گرفتاران و محبوسین لازم است از نظامیان توضیحات خواست ولی به اعتقاد دوستدار به حکومت جلیله آن قدرها لزومیت نخواهد داشت که دلیل توقیف محبوسین را بداند..." (سند 146). ولی با تمام این ها معزالدوله برای پیش بردن کارش تلاش فراوانی می کند و در هرکجا که می توانسته در مقابل روس ها ایستادگی کرده است.
مشکلات معزالدوله او را در برهه ای از همین دوران کوتاه حاکمیت، به فکر استعفا می اندازد که البته ظاهراً عملی نمی شود. ولی او در نامه ای خطاب به "ریاست جلیله قشون کل آذربایجان" با لحنی نسبتاً تند از عدم همراهی حکومت با خود گله می کند و امکان استعفا را مطرح می کند : "چنان که سابقاً عرض کرده است بنده به امیدواری توجهات و مساعدت های اولیای امور، خاصه حضرت اشرف عالی از تبریز حرکت و به ارومیه آمد. در این مدت هر قدر داد و فریاد و استعلاج و استمداد نموده است ابداً جواب مُسکتی به عرایض و اظهارات خود نشنیده  توجه و مرحمتی نسبت به امور این ولایت ندیده است و شاید من بعد هم هرچه بگوید و بنویسد از قبیل اغراقات تصور شده، وقعی به عرایض صادق گذاشته نشود... منتها بنده چند روزی تأمل نموده در صورتی که ببیند از طرف اولیای امور اقدامی نمی شود مسلم است استعفای خود را تقدیم و ناچار حرکت خواهد نمود..." (سند 48)
اما نهایت کار معزالدوله برکناری او پس از شش ماه بود. ظاهراً این امر تحت فشار روس ها  و به درخواست آن ها بوده است. برکناری معزالدوله به نحو توهین آمیزی پیش از آن که از طرف حکومت ولیعهد در تبریز به او ابلاغ شود، از سوی کنسول گری روس به او اعلام می شود : "دو روز قبل نایب قونسول، وقت غروب به حکومت آمده و از طرف ویس قونسول اظهار داشته که بر حسب تلگرافی که به ما رسیده شما از مأموریت ارومی معزول و باید به طرف تبریز حرکت نمایید." (سند 182) او در شهریور 1327 فوت شده و در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شده است. (سایت آرامگاه ظهیرالدوله)
بیات عقیده دارد گرچه معزالدوله از نظر دوام و استمرار حکومت اش موفق نبود ولی اگر مبنای ارزیابی او نحوه ی ملکداری و حکومت، تأکید و پافشاری بر اصول و در عین حال اجتناب از برخورد و رویایی در آن وضعیت باشد، کارنامه او ناموفق نیست. "از مجموعه این مکاتبات چنین بر می آید که معزالدوله به رغم تمامی دشواری ها ذره ای در حفظ منافع کشور کوتاهی نکرد و به همین دلیل نیز دوران حکمروایی او دوام و استمرار چندانی نیافت." (ص 33)
منابع
- بیات؛ کاوه، 1380؛ نامه های ارومیه، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز
- پیام بهارستان، شماره 8، 1389
- www.zahirdowleh.com
فهرست مطالب کتاب:
-مقدمه
-نامه ها
شوال 1333
ذی قعده 1333
ذی حجه 1333
محرم 1334
صفر 1334
ربیع الاول 1334
منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ
کاوه عبدالحسینی , ارومیه, جنگ جهانی اول, محمدصادق میرزا معزالدوله, عباس میرزا  , قاجار ,

تصمیم به خروج نخستین نفرازحلقه اول احمدی نژاد، اندک اندک جمع مستان می روند آن ور آب!

 
انگیزه نخست که از خارج کردن اعضای نزدیک به احمدی نژاد به ذهن می رسد، مصون نگه داشتن آنها از برخوردهای قضایی و امنیتی و رسیدگی به پرونده آنهاست، اما با توجه به امکان غافلگیری دیپلماتیک اصولگرایان توسط احمدی نژاد در ماه های آخر، احتمالات دیگری نیز می تواند در انگیزه این خروج از کشور مطرح باشد       
با نزدیک شدن به ماه های پایانی دولت دهم، زمزمه خروج برخی نزدیکان محمود احمدی نژاد از کشور شنیده می شود.

به گزارش خبرنگار بازتاب، ازمدتها قبل موضوع دادن ماموریت خارج از کشور به تعدادی از نزدیکان محمود احمدی نژاد برای مصون ماندن آنها از پیامدهای احتمالی پایان دولت دهم و ناکامی کاندیدای مورد حمایت دولت در انتخابات آینده شنیده می شد، اما در فاصله شش ماه تا پایان دولت، این زمزمه ها جدی تر شده است و در اولین گام، گفته می شود قرار است حمید بقایی، معاون اجرایی احمدی نژاد و از اعضای اصلی حلقه نخست وی، اسفند ماه تهران را به مقصد نیویورک یا ژنو ترک کند.

براساس اطلاعات خبرنگار بازتاب، مقدمات ماموریت دیپلماتیک برای بقایی انجام شده و قرار است وی به عنوان نماینده ایران در سازمان ملل جایگزین خزایی شده یا مسئولیتی مشابه به وی در ژنو سپرده شود.

از سوی دیگر، برای تعدادی از نزدیکان هاشمی ثمره نیز درخواست ویزای آمریکا شده است، اما مشخص نیست این افراد از خانواده خواهر هاشمی ثمره (خیراندیش) هستند که فعالیتهای نفتی دارند یا دیگر اقوام وی را شامل می شوند.

اگرچه انگیزه نخست که از خارج کردن اعضای نزدیک به احمدی نژاد به ذهن می رسد، مصون نگه داشتن آنها از برخوردهای قضایی و امنیتی و رسیدگی به پرونده آنهاست، اما با توجه به امکان غافلگیری دیپلماتیک اصولگرایان توسط احمدی نژاد در ماه های آخر، احتمالات دیگری نیز می تواند در انگیزه این خروج از کشور مطرح باشد.

قابل پیش بینی نبودن رفتارهای احمدی نژاد، موجب شده است تا هر احتمالی درباره طرح وی برای غافلگیر کردن اصولگرایان در آستانه انتخابات، بعید به ذهن نرسد و طبیعتا ایالات متحده آمریکا نیز در مرکز تحرکات مربوط به سیاست خارجی قرار خواهد داشت. هرچند تاکنون جراغ سبزهای احمدی نژاد به رابطه آمریکا با بی اعتنایی کاخ سفید مواجه شده است.

گفتنی است، در صورت تحقق این موضوع، بقایی نخستین فرد از حلقه 5 نفره نخست احمدی نژاد است که کشور را قبل از پایان دولت ترک خواهد کرد. ،باید دید آیا مشایی، رحیمی، ملک زاده و سید حسن موسوی نیز تصمیمات مشابهی خواهند گرفت یا با احمدی نژاد تا آخرین روز خواهند ماند.
شرط‌بندی خامنه‌ای روی اسب بازنده

مجید محمدی
 
پس از جنگ هشت‌روزه غزه در نوامبر ۲۰۱۲، علی خامنه‌ای جمهوری اسلامی را به عنوان رژیمی با دست بالاتر در منطقه معرفی کرده است: «نگاه به اوضاع منطقه و جهان به خوبی دست برتر جمهوری اسلامی را در این تحولات نشان می‌دهد.» (کیهان، ۸ آذر ۱۳۹۱) او در حالی که جنگ میان رژیم بشار اسد و مخالفان در جریان بوده و اسد حدود ۶۰ درصد از خاک کشور را را به مخالفان واگذار کرده می‌گوید: «سیاست منطقه‌ای جمهوری اسلامی به اهداف خود نزدیک شده است.» (همانجا.)
آیا سیاست منطقه‌ای جمهوری اسلامی با فرض دست بالاتر مخالفان نسبت به رژیم بعثی بشار اسد به اهداف خود نزدیک شده یا بدون آن؟ اصولا چرا جمهوری اسلامی از ابتدا روی بشار شرط بست؟ چرا اکنون که به نظر می‌آید رژیم بشار نمی‌تواند مخالفان را سرکوب کند جمهوری اسلامی دست از حمایت از رژیم بر نمی‌دارد؟

چرا شرط‌بندی روی بازنده؟
علی خامنه‌ای پس از شروع بهار عرب چاره‌ای بجز شرط‌بندی روی رژیم بعثی بشار نداشت به چهار دلیل:
۱) این رژیم تنها متحد جمهوری اسلامی در کشورهای عربی با اکثریت جمعیت سنی است؛ ۲) هر دو رژیم ساختاری استبدادی دارند و نظامیان و امنیتی‌ها در آن حرف اول را می‌زنند؛ ۳) دو رژیم در شرایط بحران به یکدیگر نیاز دارند و پیش از این نیز به یکدیگر یاری رسانده‌اند؛ و ۴) سوریه دروازه جمهوری اسلامی به لبنان و ارسال تجهیزات به حزب‌الله است. آنچه محور مقاومت نامیده می‌شود در واقع بستری برای بسط نفوذ جمهوری اسلامی در لبنان است.
به همین دلیل، خامنه‌ای خیزش مردم سوریه علیه دیکتاتوری را توطئهٔ غرب می‌داند و سرکوب را طبیعی جلوه می‌دهد: «چنانچه در هر کشوری، مخالفان از خارج آن کشور به سلاح مجهز شوند، به طور طبیعی، نظام حاکم نیز با آنها برخورد خواهد کرد.» (۲۹ آبان ۱۳۹۱.) به خاطر شرط‌بندی خامنه‌ای روی بشار بود که مقامات جمهوری اسلامی بدون قید و شرط از این رژیم حمایت کرده‌اند: «ایران اجازه موفقیت و یا پیاده‌سازی هرگونه سناریو غربی برای سرنگونی حکومت سوریه را نمی‌دهد.» (علی اکبر صالحی، تابناک به نقل از عربی پرس، ۲۵ آذر ۱۳۹۱.)

درماندگی اسد
نشانه‌های ضعف و استیصال رژیم بشار در یک ماه اخیر ظاهر شده‌اند. شلیک موشک‌های اسکاد یا شبیه به موشک‌های اسکاد که دقت لازم را برای تخریب هدفمند ندارند، شلیک بمب‌های خوشه‌ای علیه غیر نظامیان و کشتن حدود ۲۰۰ تن که در صف نانوایی بودند (۳ دی ۱۳۹۱) از جمله این نشانه‌ها هستند.
این موضوع را روس‌ها به خوبی متوجه شده‌اند و میخائیل بوگدانوف فرستاده ویژه رئیس جمهور روسیه در امور خاورمیانه و معاون وزیر امور خارجه این کشور گفت که نیروهای دولتی سوریه، بیش از پیش کنترل خود بر این کشور را از دست می‌دهند و این احتمال هست که مخالفان بر نظام بشار اسد پیروز شوند. (رادیو فردا به نقل از ایتارتاس، ۲۳ آذر ۱۳۹۱) البته این مطلب روز بعد به دلیل ملاحظات سیاسی تکذیب شد. با این حال، یک هفته بعد پوتین دوباره در باب امکان تداوم رژیم بشار ابراز تردید کرد.
نشانهٔ دیگر، سخنان مقامات سیاسی این رژیم است. وقتی فاروق الشرع، معاون رئیس جمهور سوریه می‌گوید «هواداران و مخالفان بشار اسد هیچ کدام نمی‌توانند در این جنگ پیروز شوند» (الخبار، ۱۶ دسامبر ۲۰۱۲) معنی آن این است که حکومت از شکست مخالفان قطع امید کرده است. حتی سفیر پیشین جمهوری اسلامی در لبنان و اردن (محمد علی سبحانی، ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۵) حمایت بی قید و شرط جمهوری اسلامی از رژیم بشار را موجب خدشه به اعتبار جمهوری اسلامی در منطقه و احتمالا تسری جنگ داخلی سوریه به لبنان و در نتیجه ایجاد مخاطره برای حزب‌الله دانسته است. (ایران دیپلماسی، ۱۱ دسامبر ۲۰۱۲.)
نشانهٔ سوم طرح شش‌ماده‌ای جمهوری اسلامی است. مقامات در تهران متوجه شده‌اند که رژیم بشار دیگر نمی‌تواند مخالفان را نابود سازد. جمهوری اسلامی و رژیم بعثی بشار در حالی که پا روی خرخرهٔ مخالفان خود گذاشته و در موقعیت قدرت می‌بودند از مذاکره سخن نمی‌گفتند اما این بیانیه نشان می‌دهد که آنها قدرت سرکوب مخالفان را ندارند. پس از ۴۰ تا ۵۰ هزار کشته، تازه رژیم بشار و حامیان آن در تهران به یاد مذاکره و آزادی مخالفان معتقد به مبارزهٔ مسالمت‌آمیز افتاده‌اند (کاری که در ایران غیر ممکن می‌نماید).

تناقض‌ها
جمهوری اسلامی مجبور به حمایت از رژیمی است که اردوگاه‌های فلسطینی را بمباران می‌کند (در حمله جت‌های سوریه به اردوگاه فلسطینی‌ها در حومه دمشق دست‌کم ۲۵ تن کشته شدند، رویترز، ۱۶ دسامبر ۲۰۱۲.) در حالی که جمهوری اسلامی وانمود می‌کند که حامی فلسطینی‌هاست. همین موضوع موجب ایجاد شکاف میان جمهوری اسلامی و حماس شده است. همچنین جمهوری اسلامی در مصر و بحرین و یمن خواهان سرنگونی رژیم‌های دیکتاتوری اما در سوریه خواهان بقای آن بوده است که این موضوع به وجهه این رژیم در میان اعراب معترض آسیب وارد کرده است.
فقط روسیاهی به ذغال ماند
از آغاز جنبش‌های دمکراسی‌خواهی در جهان عرب خامنه‌ای کوشید با اعلام بیداری اسلامی تحت تاثیر انقلاب بهمن ۵۷ بر موج آنها سوار شود. او نه تنها نتوانست هیچ جنبشی را با رژیم خود همراه سازد بلکه به حامی یکی از خونخوارترین رژیم‌های سیاسی در جهان عرب تبدیل شد. تنها حاصل بهار عربی برای حکومت ولایت فقیه نمایش زشت‌ترین چهرهٔ این رژیم برای اعراب یعنی حمایت از کشتار حدود چهل تا پنجاه هزار مسلمان و آواره شدن حدود سه میلیون سوری (۲٫۵ میلیون در داخل سوریه و حدود ۵۰۰ هزار در کشورهای همسایه) و تخریب خانه‌های مردم با شلیک تانک و بمباران هوایی بوده است. کارنامهٔ بشار از این جهت بسیار سیاه‌تر از کارنامهٔ اسرائیل در برخورد با فلسطینی‌هاست.
پشتیبانی رژیم ایران از جنبش شیعیان در بحرین نه تنها به این جنبش کمکی نکرد بلکه به دخالت نظامی عربستان انجامید. رژیم بحرین درست از روی نسخهٔ خامنه‌ای در سرکوب جنبش سبز عمل و مخالفان را در یک نبرد طولانی زمین‌گیر کرد. خامنه‌ای تصور می‌کرد که تنها خود وی دارای ماشین سرکوبی قدرتمند است و دیگران در منطقه از چنین ابزاری محروم‌اند.

تنهاتر از همیشه
استبداد دینی روحانیت شیعه، نخست، جذابیتش را در میان غربی‌های چپگرا، سپس در میان انقلابیون ایرانی، بعد در میان باورمندان شیعه، و در دو سال گذشته در میان اسلامگرایان سنی از دست داد. آنچه مقامات، «بیداری اسلامی» می‌نامند در واقع بیدار شدن اسلامگرایان تونسی، لیبیایی، مصری و یمنی نسبت به ظرفیت جمهوری اسلامی در حمایت از رژیم‌های قصاب در منطقه است. گروه‌هایی که حدود سه دهه در آب نمک جمهوری اسلامی خوابیده بودند (به کنفرانس‌های آن دعوت شده و به هزینهٔ مردم ایران در بهترین هتل‌های تهران خوش می گذراندند) و خامنه‌ای رویای بسط حوزهٔ نفوذ خود را تحت حکومت آنها در منطقه می‌دید یکباره از پیرامون رژیم پراکنده شدند. تحولات سوریه و پشتیبانی جمهوری اسلامی از رژیم بشار دیواری بلند میان اسلامگرایان سنی و اسلامگرایان شیعه کشید.
منبع: رادیو فردا

همسویی مواضع راه توده و رژیم در مورد عدم مقاومتِ زندانیان سیاسی[1]
امیر اطیابی

این نوشته نقدی است بر مقاله ی راه توده [2] که در آن آشکارا خطی را که رژیم، دستگاه اطلاعاتی و بازجویان -برای وادار کردن زندانیان توده ای به انزجار برعلیه آرمان هایشان، انجام مصاحبه ی ویدیویی و سرانجام همکاری- دنبال می کردند مورد تایید قرار داده و از آن، حتی امروز هم دفاع می کند. راه توده اخیرا ادعاهایی منتشر کرده مبنی بر اینکه گویا محمد علی عمویی راه توده را تایید و شهادت خانم آذر جوانشیر[3] در مورد دستگیری سردبیرش را تلویحن رد کرده است[4]. انتشار این ادعاها در چند ماهه ی اخیر موجب جنجال هایی از دو سوی مخالف و موافق شد[5] که متاسفانه تنها در راستای سیاست رژیم در زمینه ی گسترش اختلافات می باشد. راه توده اکنون پس از این جنجال ها به ظاهر در دفاع از محمد علی عمویی چنین می نویسد:

«بسیاری از زندانیان توده‌ای که توانستند جان بدر برده و از زندان دهه 60 آزاد شوند میدانند و می‌گویند که نه تنها عمویی بلکه حتی فراتر از وی، نورالدین کیانوری نیز در زندان بارها و بارها به توده‌ای‌‌ها توصیه کرد که در صورت لزوم با نوشتن نامه اشتباه [انزجار] و عذرخواهی از زندان آزاد شوند. تجربه بعدی نشان داد که هم دفاع محمد علی عمویی از پلنوم هفدهم و هم توصیه کیانوری به نوشتن نامه اشتباه [انزجار] کاری درست بود. اگر کسی با این مواضع و نظرات مشکل دارد چرا صریح نمی‌گوید تا جوابش داده شود؟» پایان نقل قول

برای آگاهی و اطلاع همه ی خوانندگان لازم است ذکر شود که تلاش (انواع فشارها و شکنجه های جسمی و روانی) برای آنکه توده ای ها نسبت به عقاید خویش و حزبشان (و ازجمله همه ی گروه های سیاسی)[6] انزجار بدهند، مصاحبه ویدیویی و توبه کنند و سرانجام به همکاری با مقامات زندان و دستگاه اطلاعاتی بپردازند تا روز قتل عام زندانیان در سال 67 و پس از آن تا هنگام آزادی جان بدربردگان ادامه داشت. اما زندانیان سیاسی آن زمان و همه ی شهیدان آگاه بودند که این تلاش ها نه به خواست محمدعلی عمویی، کیانوری و مریم فیروز و یا سایر رهبران گروه های سیاسی بلکه توسط دستگاه اطلاعاتی و بازجویان انجام می شد. در ارتباطات پنهان زندانیان با آن ها، دور از چشم بازجوها و عواملشان چنین توصیه هایی نشد. چرا که این زندانی نبود که تصمیم می گرفت با که ملاقات حضوری داشته باشد، به کجا رفت و آمد کند و چگونه مواضع سیاسی خویش را انتشار دهد یا در برابر زندانیان اعلام کند. از بندهای توده ای هایِ سرموضع، در دوران زندان و بخصوص یکی دوسال مانده به قتل عام سال 67 یکی دو نفر را انتخاب می کردند تا با کیانوری (در بندِ مردان) و با (مریم فیروز در بندِ زنان) در سلولی یا اطاقی تحت نظر بازجویان ملاقات دهند. موضوع ملاقات هم معلوم بود «قبول انزجار، مصاحبه، همکاری و بی فایده بودن مقاومت» و ارسال این پیامِ رژیم توسط آن ها به زندانیان توده ای. اما دراثر این ترفندها نفرت و مقاومت زندانیان در برابر دستگاه اطلاعاتی و رژیم بیشتر می شد- که بعد از سال ها شکنجه و آزار دست از سر این پیرمرد و پیرزن برنمی دارند. این ترفند ها با شکست مواجه شد و تنها به چند مورد محدود ماند. این درحالی بود که مقامات رژیم و دستگاه اطلاعاتی به دقت لیست سیاهی از کلیه ی زندانیانی که می بایست قتل عام می شدند تهیه کرده بودند و این لیست را با پرسشنامه های متعدد و مفصل در شش ماهه ی قبل از شروع اعدام ها تکمیل و دقیق کردند تا کار هیئت مرگ آسان شود. دسته بندی زندانیان و اولویت بندی آنان با تقسیم شان در بندها هم، به منظور آماده سازی برای اعدام ها، در همین شش ماهه انجام شد.

در اواخر سال 65 خبر و هشدارباشی به زندانیان توده ای در اوین می دهند که رژیم لیست قتل عام 4800 نفره ای را تهیه کرده است که توده ای ها و اکثریتی ها را نیز شامل می شود. به این خبر به دلایل مختلف توجهی نشد و سال ها بعد این خبر بازگو شد. رژیم پیگیرانه می خواست که قبل از کشتار، زندانیان را دچار مرگ سیاسی زودرس کند. گفته ی ابوالفضل پور حبیب (پاسدار عضو حزب)، که از وی خواسته بودند به مصاحبه ی ویدیویی و انزجار تن دهد تا اعدام نشود، فراموش نشدنی است. هنوز چندین ماه به شروع قتل عام 67 مانده بود که وی را اعدام کردند. وی گفت: «من این ها را خوب می شناسم این ها در هر صورت مرا اعدام خواهند کرد. تنها می خواهند من کوتاه بیایم تا مرا به جای جهنم به بهشت بفرستند! این آرزو را به گور خواهند برد!»

زندانیان توده ای، به جز یکساله ی پس از مصاحبه هایِ زیر شکنجه و غیرقانونی کردن حزب، چنین سوءِ استفاده ای از علی عمویی توسط رژیم را (برخلاف چند موردی که در مورد کیانوری و مریم فیروز رخ داد) ندیدند. با وجود این، زندانیان توده ای هیچگاه به خود اجازه ندادند که کیانوری، مریم فیروز یا علی عمویی را به جای رژیم محکوم کنند یا این دعوت های رژیم تاثیری بر مواضع آنان بگذارد. این بود که در میان چپ ها، بند توده ای ها در اولویت اعدام قرار گرفت ولی رژیم تنها توانست برای آن ها مرگ فیزیکی به ارمغان آورد نه مرگ سیاسی. تصمیم به مقاومت بلافاصله پس از ضربه ها گرفته شده بود. این اراده و تصمیمِ فرد فردِ زندانیان توده ای همگام با سایر زندانیان سیاسی بود که به صورت اراده و تصمیمی جمعی بروز پیدا کرد و رفته رفته قدرت، صلابت و قاطعیت بیشتر یافت. گفتن نه به شیطانی که تبلور بدی، ظلم، فساد، دروغ و جنایات بیشمار در حق مردم ایران و فرزندانش بود.
سوءِ استفاده ی حیله گرانه و وقیحانه از پیرمرد و پیرزنی در سال های آخر عمر -که زیر بار سنگینِ سال ها زندان، شکنجه های جسمی و روانی، مسئولیتی خطیر در مورد سرنوشت حزب و شاهدِ قتل عام فرزندانشان بودند- در سال های بعد ادامه یافت که ننگی ابدیست برای رژیم.

متاسفانه راه توده در این موضع گیری خویش همان سیاست عدم مقاومت و تن دادن به خواست چنین رژیمی را تبلیغ می کند و آشکارا مدافع آنست. ضمنا راه توده این «رسالت مهم» برای انتشار سوءِ استفاده های دستگاه اطلاعاتی رژیم از رهبرانِ حزبی که هدفمندانه اعدام نشدند، بخصوص نورالدین کیانوری و نامه ها و خاطرات منتسب به وی را، کماکان پی گیری می کند. این روش ها می بایست همه را در دو سوی این مباحثات به بررسی و فکر جدی در مورد مواضع این نشریه وادارد.
در جای دیگر این مقاله، راه توده می نویسد:

«همه می‌دانند که نورالدین کیانوری خود کسی بود که در سال‌‌های پس از کودتای 28 مرداد با توصیه رهبری داخل زندان به نوشتن اشتباه [انزجار] نامه مخالفت کرده بود و آن را نادرست می‌دانست. در حالیکه خود وی در سال‌‌های پس از زندان 62 این توصیه را کرد. زیرا شرایط پس ازکودتای 28 مرداد به هیچوجه شرایط پس از سال 62 نبود. در شرایط پس از کودتای 28 مرداد تعداد زندانیان توده‌ای کم و کسانی که در خطر اعدام قرار داشتند دارای موقعیتی بودند که با نوشتن یا بدون نوشتن نامه اشتباه [انزجار] در هر حال اعدام می‌شدند. در حالیکه در دهه شصت هزاران زندانی توده‌ای وجود داشت که اکثریت بزرگ آنها می‌توانستند با نوشتن چند خط از زندان آزاد شوند، چنانکه بخش قابل توجهی از زندانیان سیاسی آن دوران توسط هیئت آیت الله منتظری و مدیریت جدید زندان‌‌ها آزاد شدند.» پایان نقل قول
باید به نویسنده ی این مقاله یادآوری کرد که این کیانوری نبود که موافق نوشتن انزجارنامه و مصاحبه بود بلکه بازجویان وی و همه ی دستگاه شکنجه، سرکوب، اطلاعات و مقامات زندان ها خواهان آن بودند و برای گرفتنش از هیچ چیز، ازجمله استفاده از زندانیان خرد شده و توابین، ضرب و شتم و فشار مداوم دریغ نمی کردند. این سیاست در تمام دوران ها در زندان های جمهوری اسلامی حاکم بوده است. نه تنها در مورد توده ای ها، بلکه درمورد همه ی زندانیان سیاسی از جمله طرفداران اصلاحات، جنبش سبز، لیبرال ها، ملی گرایان و روشنفکران منفرد هم تداوم داشته است.[7]

ضمنا لازم به ذکر است که پرونده ی هر زندانی متفاوت بود. بسیاری از کادرها و رهبری حزب زیرِ اعدام بودند. به برخی حتی حکم اعدام ابلاغ شده بود و سال ها آن ها را با این حکم نگه می داشتند تا نه تنها به مرگ فیزیکی تن دهند، بلکه به مرگ سیاسی هم وادار شوند. سیاست رژیم این بود که هیچکس قهرمان نشود. شرایط هر زندانی متفاوت بود. یک عضو ساده ی سازمان جوانان یا یک هوادار ممکن بود با نوشتن یک انزجار ساده آزاد می شد؛ اما دیگر زندانیان را بدون مصاحبه ی ویدیویی و یا مصاحبه در جمع زندانیان آزاد نمی کردند. این به پرونده ی زندانی، شناخت زندانبان از وی، عملکرد و تصمیم فردی اش ربط داشت. اگر پرونده تان سنگین بود، حتی به همکاری اطلاعاتی و تواب بازی هم راضی نمی شدند. نمی توان فراموش کرد که در میان رهبری حزب و گروه های سیاسی دیگر کسانی بودند که تواب شده بودند و به همکاری با بازجویان تن می دادند ولی آن ها را هم اعدام می کردند. آن ها همگی انسان های شریف، مبارز و تشنه ی آزادی و عدالت بودند که زیر فشارهای غیرانسانی خردشان کرده بودند در حالیکه زندگی شان را در مبارزه گذرانده بودند. شکنجه ها ی جسمی و روانی، توهین، نقض ابتدایی ترین حقوق انسانی و فشار مداوم در طول زندان ورای تحمل هر انسانی بود. نباید تصور کرد که همه ی لیست شهدا قهرمان بودند؛ نه! در مبارزه ی سیاسی بیش از همه به همین انسان های عادی نیاز است تا نیازی به قهرمانان نباشد.

با این گفته ی نویسنده هم می توان موافق بود که «شرایط پس ازکودتای 28 مرداد به هیچوجه شرایط پس از سال 62 نبود» اما سال 62 بسیار بدتر از 28 مرداد بود! در دهه ی 60 هرآنکه را رژیم شاه موفق به کشتنش نشده بود به همراه عده ی زیادی از جوانان سیاسی-انقلابی شده ی دیگر از دم تیغ گذراندند. کشتار، شکنجه، سرکوب، زندان و تبعید، بسیار وحشتناک تر از زمان شاه بود. زندانی آرزو می کرد که زندانیِ شاه، اسرائیل و یا آفریقای جنوبی بود تا رژیم اسلامی. هر که در زمان شاه سوابقی داشت جرمش بیشتر و سربه نیست کردنش واجب تر بود. نویسنده ی این مقاله ی راه توده یا بی اطلاع است و یا آگاهانه در خدمت منویات رژیم سلطانیِ ولایت مطلقه. وی عمویی را می بیند ولی شلتوکی، حجری، کی منش، باقرزاده، ذوالقدر که بیش از 25 سال در زندان شاه بودند و... و صدها توده ای دیگر و هزاران زندانی سیاسی اعدام شده در این سال ها را نمی بیند. تعداد کسانی که «در هرصورت اعدام می شدند» در رژیم جمهوری اسلامی آنقدر زیاد بود که قابل مقایسه با زمان شاه نبود. رژیم سلطنتی و امپریالیسم انتقام خود را از همه ی انقلابیون توسط نظام سلطانیِ ولایت فقیه جلادانه گرفتند. حکم آن ها این بود: «اعدام پس از احراز توبه». رژیم می خواست به مردم ایران بگوید فرزندان مبارز شما حتی در زمان اعدام توبه کرده بودند تا هیچکس افکار مبارزه جویانه به ذهنش راه نیابد.

در بخش دیگر مقاله ی راه توده می خوانیم:
«مهمتر از همه اینها در بیرون و در خیابان‌‌ها یک انقلاب همچنان ادامه داشت و زندانیان توده‌ای می‌توانستند در بیرون از زندان در جنبش و انقلاب جامعه خود مشارکت کنند و بر آن اثر مثبت بگذارند.» پایان نقل قول
نویسنده محترم! در سال 62 و پس از آن نه «انقلاب» (به زعم شما و رژیم ولایت مطلقه تا لحظه ی حاضر) بلکه ضد انقلاب ادامه داشت. تمام دست آوردهای انقلاب از سال 60 به بعد در حال بازپس گیری بود و مهم ترین نشانه ی ضد انقلاب تصمیم به تداوم جنگ بود. توده ای ها چگونه بدون سازمان، بدون آزادی های مدنی، بدون حضور دیگر نیروهای سیاسی-انقلابی در حالیکه در حال پیگرد دائمی بودند می توانستند موثر باشند. دست و دلبازی رژیم در زمینه ی حقوق شهروندی و اصلاحات یک دهه ی بعد، تنها پس از اطمینان از حذف همه ی نیروهای سیاسی و در غیاب آن ها، به نحو نافرجام و نیم بندی شکل گرفت. همه ی نیروهای انقلابی در اثر کودتای وحشتناکی که برعلیه آن ها ادامه داشت در حال عقب نشینی، پنهان شدن، سازمان دادن فرار، نجات جان و آزادی خویش و خانواده شان بودند. رژیم جمهوری اسلامی با تمام خدماتی که با نابودی وحدت ملی، غارت ثروت ملی، سرکوب تمام آزادی های متصور و با سیاست های جنگ طلبانه اش به امپریالیسم کرده همانند شما هنوز و آن زمان فریاد انقلابِ ضد انقلابی اش گوش جهانیان و مردم ایران را کر کرده است. کافی است! دم از انقلاب نزنید که اگر این انقلاب است، مردم ایران از هر چه انقلاب است بیزارند.

در جای دیگر می خوانیم:
«...می‌توانند معتقد باشند که ارزیابی و خط مشی پلنوم هفدهم حزب نادرست و سیاست پس از سال 62 درست بود. می‌توانند فکر کنند که رهبری حزب در زندان باید راه می‌افتاد و پرچم سیاست سرنگونی جمهوری اسلامی را بدست می‌گرفت. معتقد باشند که باید به زندانیان توده‌ای بجای توصیه به کوشش برای آزادی، توصیه مقاومت تا اعدام را می‌کرد.» پایان نقل قول

نویسنده ی محترم! مسئله ی توده ای ها در زندان نه سرنگونی رژیم بلکه حفظ انسانیت خود در مواجهه با سیاهکارترین، فاسد ترین، حیله گرترین و جنایتکارترین نیروهایی بود که می توان در فرهنگ انسانی و انسانیت خویش با آن مواجه شد. به جرات می توان گفت که عملکرد و اندیشه ی آنان را با دوران انکیزیسیون قرون وسطا، نیروهای فاشیست هیتلری و شرکایش، به شرطی که هردو را باهم ترکیب و با شیعه ی رژیم اسلامی رنگ آمیزی کنیم، قابل مقایسه است. زندانی در درون خود با این معضل مواجه می شد که در برابر این نیروی اهریمنی چه باید کرد. زندانی تنها خود بود و وجدانش. نه تشکیلاتی بود، نه حزبی و نه مانعی به جز حد توانایی خویش برای مقاومت و نشکستن انسانِ درونش یا اینکه بتواند خود را در هرصورت بازیابد. آری زندانیان توده ای سیاسی بودند، نظر داشتند و اوضاع را به دقت تحلیل می کردند. ولی برای آنان، برخلاف شما، رژیم و بازجویانش، فاتحه ی انقلاب 57 خوانده شده بود. آن ها می بایست این توان را می داشتند تا حداقل خود را به چنین رژیمی آلوده نکنند. آن ها می بایست این نیرو را در خود می یافتند که حکم زندانشان را زیر فشارهای طاقت فرسای جسمی و روانی طی کنند. بسیاری بدون حکم بودند یا حکمشان تمام شده بود؛ شرط آزادیشان نوشتن انزجار بود؛ در موارد بسیاری، که بستگی به پرونده ی زندانی داشت، به این شرط، مصاحبه ی ویدیویی، یا مصاحبه دربرابر سایر زندانیان یا تعهد همکاری هم اضافه می شد. آن ها نمی توانستند به این شرایط گردن بگذارند؛ ولی اکثرا حاضر بودند که تعهد بدهند که هیچگونه فعالیت سیاسی نکنند و بروند سر زندگیشان. اما رژیم به این هم راضی نبود؛ می خواست حتما چیزی در درون شما بشکند تا مطمئن شود.
کسانی بودند که از سال 59 در زندان بودند، بدون هیچ حکمی (حکم زندان تا احراز توبه). درمیان آنان توده ای و اکثریتی هم بودند. هیچ کس هم به آن ها نمی گفت چه بکن چه نکن؛ ولی آن ها بی سر وصدا و تندروی، فقط نمی توانستند با آنچه که در زندان ها دیده بودند، به خواست رژیم گردن گذارند.

اما حال که شعار سرنگونی را مطرح می کنید، خوب است از سردبیر محترم راه توده هم پرسیده شود که خود ایشان از سال 62 تا آستانه ی کنفرانس ملی چه نظری داشتند. آیا خودِ ایشان مبلغِ آتشین شعار سرنگونی نبودند؟ اگر ایشان هم این پاسخ را نمی دهند، خوب است از همکارانشان در آن دوران پرسیده شود. چرا ایشان مواضع و اشتباهات خودشان را در یادمانده ها، خودسانسوری می کنند؟

توده ای ها و سایر زندانیان سیاسی از آن سال هایِ سخت در مواجهه با مصاحبه های تلویزیونی درس های بزرگی گرفته اند. این درس ها می آموزد که در مبارزه زمانی پیش می آید که شما تنها خودتان باید تصمیم بگیرید و پس از شکست به احدی، صرفن براساس گذشته اش، اعتماد نکنید تا عکسش ثابت شود. در زندان هم، چنین شرایطی حکم فرما بود. مقام و موقعیت حزبی کسی معیار نیست بلکه مواضعش معیار است. مهم ترین درس دیگر آن بود که هیچیک از آنان صرفن به اتکای این رهبر یا آن رهبر یا شخصیت حزبی وارد مبارزه نشدند تا از آن دست بردارند بلکه مهم ترین اتکایشان به آمال و آرزوهای واقعی خویش برای جامعه ی ایران، جامعه ی جهانی و رهایی انسان بود؛ و این تنها منبع و پایدارترین نقطه ی اتکای شان در همه ی شرایط و در همه ی دوران زندگی شان بوده و خواهد بود.

متاسفانه راه توده در این مقاله همچون گذشته -مانند رژیم که اکثریت قریب به اتفاق رهبری حزب و رهبران دستگیر شده ی سایر نیروهای سیاسی را سلاخی کرد و تنها عمویی، کیانوری و مریم فیروز از حزب و افراد مشخصی از رهبری سایر گروه ها را برای اهداف شوم خویش اعدام نکرد- سعی کرده است سوءِ استفاده های رژیم را از آنان به عنوان نظرات رهبری حزب در زندان قلمداد کند. باز جای شکرش باقی است که محمدعلی پرتوی و عبدالله شهبازی، همکاران دستگاه اطلاعاتی-امنیتی ملاک نویسنده ی راه توده قرار نگرفته اند.

مهم ترین علت حمله به حزب در سال 61 و 62 نه تداوم سیاست های پلنوم های 16 و 17 بلکه تغییر مواضع حزب نسبت به رژیم و سمت گیری آن و همزمان تشدید تلاش ها برای وحدت با سازمان اکثریت بود. متاسفانه راه توده سعی دارد آن سیاست های اولیه را نسخه ای کند برای تحلیل اوضاع سیاسی برای سال های پس از آن تا امروز. این تنها می تواند خیانتی به آن رهبری از جمله مواضع کیانوری، مریم فیروز و علی عمویی در آن سال ها باشد. کیانوری از همان سال 58 با تصویب حزب برای حفظ حزب و انقلاب از گزند نیروهای ارتجاعی اسلامی، ضدانقلاب و امپریالیسم به تدارک و آمادگی لازم دست زد. حزب و در راس آن کیانوری سازمانی مخفی را با کمک مجرب ترین و با تجربه ترین کادرها در زمینه ی فعالیت مخفی، برای روز مبادایی که به حزب حمله کنند یا نیروهای راست غلبه کنند، ایجاد کرد و به اتکای آن تا لحظه ی آخر به تدوام فعالیت علنی وفادار ماند. کیانوری شخصا و رهبری حزب در زمینه ی مهار عملکرد وی اشتباهات فاحشی مرتکب شدند که این تدارکات را بی اثر کرد و بخش عمده ی رهبری حزب جان خویش را در این راه نهاد. علیرغم همه ی این ها، این ضربه ها با گردش به راست جمهوری اسلامی، از سال 58 قابل پیش بینی و از سال 60 به بعد اجتناب ناپذیر بود و تنها می شد از بارِ انسانی آن تا حد ممکن کاست.

در زندان این تنها زندانیان نیستند و نبودند که تصمیم گیرنده بوده اند. بارها و بارها این در زندان تجربه شده است که هرقدر که کوتاه بیایی بیشتر پیش می آیند تا آنجا که راه پس و پیش نداری. خیلی هارا با حسرت تمام هم جانشان را گرفتند و هم توبه شان را (شکستند شان). این در جمهوری اسلامی یک پدیده ی جدید تاریخی است اگر قرون وسطا و حکومت کلیسا را استثنا کنیم. رژیم حتی یکنفر را به تلویزیون نیاورد که نشان دهد که مقاومت می کند. زمانی که ده تن از برجسته ترین فرماندهان نظامی و سرشاخه های مخفی حزب[8] را به حسینیه ی اوین آوردند، آنهم درست قبل از اعدامشان، تا اظهار ندامت کنند، فرزاد جهاد با نشان دادن علامت پیروزی به زندانیان، در حسینیه طوفانی به پا کرد؛ همه ی توابان که یک صف در میان نشسته بودند شروع کردند به ضرب و شتم باقی زندانیان و شعار دادن بر علیه همه ی گروه های سیاسی. همیشه این را به زندانی القا می کردند که شاید شانسی برای زنده ماندن در صورت توبه باشد. ولی هرگز اینچنین نشد و نیست اگر به نظر مقامات سربه نیست کردن کسی به نفع رژیم اسلامی تصور شود. خودشان می دانستند که این تواب بازی ها نمی تواند در مورد اکثریت قریب به اتفاق زندانیان صادقانه و پایدار باشد. با تغییر اوضاع آدم ها با تجاربی گرانبها خویش را بازمی یابند اگر سلامت روانی خویش را حفظ کرده باشند.

زندانیان سیاسی شاهد اعدام ده ها هزار نفر در زندان های جمهوری اسلامی بوده اند. عده ای از آن ها به خواست رژیم در زیر شکنجه و به ناچار تن دادند، از انزجار نوشتن تا همکاری اطلاعاتی، شرکت در بازجویی ها و دستگیری ها و حتی شکنجه و تیر خلاص زدن به اعدام شدگان ولی همان ها هم اعدام شدند. مهم ترین چیزی که یک زندانی را می توانست نجات دهد آن بود که رژیم از طرف آن ها، از جهت توانایی های سیاسی، سازمانی و ایدئولوژیک خطری حس نکند؛ یا اگر هم افرادی در رده ی بالایی بودند، این در دوران زندان و بازجویی کشف نشود. در تمام دوران زندان، حتی زمانی که اطلاعاتی از خارج از زندان درمورد مواضع حزب یا نیروهای سیاسی دیگر به زندانیان می رسید، هیچگاه دیده نشد که این مواضع اثر عمده ای در تصمیم به مقاومت یا عدم مقاومت داشته باشد. تنها ممکن بود این در کیفیت یا کمیت مقاومت اثر بگذارد نه در ترک مقاومت. عمدتا این فرد بود که در مورد موقعیت خودش می توانست تصمیم بگیرد. علیرغم گرایشات گوناگون، موقعیت خود زندانی و پرونده اش بود که سرنوشت وی را تعیین می کرد. وانگهی بلافاصله پس از دوران بازجویی قبل از آنکه زندانیان را به بندهای عمومی و یا سلول های چند ده نفره ببرند، بر اساس سئوالاتی که می کردند آن ها را که سرموضع بودند به بند یا سلول جداگانه ای می فرستادند تا روی باقی زندانیان اثری نگذارند.

متاسفانه این مقاله ی راه توده می خواهد جنایات رژیم را به مواضع سیاسی حزب یا گروه های سیاسی در خارج از زندان نسبت دهد و جنایتکاران را به فراموشی بسپرد. دراین مقاله حقوق بشر و حقوق زندانیان، همانند رژیم، بازجویان و زندانبانانش، کاملن فراموش شده و فقط از پذیرش خواست های رژیمی جنایتکار دفاع شده است. ما باید هشیار باشیم که یک لحظه رژیم، جنایتکارانش و قدرت حاکمه را از مسئولیت اصلی و تعیین کننده شان در سه دهه ی گذشته مبرا نکنیم. این نه تنها در مورد حزب بلکه در مورد همه ی گروه های سیاسی صادق است. از شورش نیروهای چپ رو و مجاهدین می توانست به سادگی اجتناب شود اگر قدرت حاکمه به تداوم آزادی های پس از انقلاب و مشارکت سایر نیروها در قدرت بر اساس آرای نسبیِ هر نیروی سیاسی متعهد می ماند. ولی رژیم هیچ دگراندیشی را تحمل نکرد. این عدم تحمل اکنون دامان اصلاح طلبان حکومتی، که هدفی جز حفظ نظام ولایت فقیهی و بازپس گیری سهم خود از قدرت را ندارند، را هم گرفته است. ولی مجازات اعدام، ترور، قتل های پنهانی و تصادفی و ناپدید کردن در رژیم جمهوری اسلامی هنوز مختص مخالفین فکری و سیاسی سازش ناپذیری است که خواست مردم ایران برای آزادی، صلح، دمکراسی، عدالت اجتماعی و جایگاهی شایسته در جهان را نمایندگی می کنند.
امیر اطیابی بیست و هشتم دسامبر 2012 برابر با هشتم دی ماه 1391
[1] . این مقاله در ابتدا به صورت یادداشت هایی پراکنده در صفحه ی فیسبوکی ششمین کنگره ی حزب توده ایران مطرح شده بود.
[2]. «بنام دفاع از حزب علیه محمد علی عمویی -سخن حکومت از دهان دایه های دلسوزتر از مادر» راه توده شماره ی 389
www.rahetudeh.com
[3] . مراجعه کنید به دقیقه ی 26 تا 28 در این ویدیوی تاریخ شفاهی ایران که در آن همسر فرج الله میزانی (جوانشیر) شهادت می دهد که در ملاقاتی حضوری، وی گفته آقای علی خدایی را در زندان با او روبرو کرده اند و از فرار وی کاملا متعجب شده است: www.iranianoralhistory.de
[4] . «نظر عمویی درباره ادعاهای آذرجوانشیر» راه توده شماره ی 375 در اینجا گفته هایی را به محمد علی عمویی نسبت می دهد: www.rahetudeh.com
[5] . نگاه کنید به شماره های 683، 685، 686، 687، 688، 689 و 692 نویدنو که برعلیه یا به طرفداری از محمد علی عمویی مقالات متعددی انتشار یافته است. در این مقالات نقد مواضع راه توده با حمله به محمد علی عمویی مخلوط می شود اما براساس همان ادعاهای اولیه ی راه توده مطرح می شود: www.rahman-hatefi.net
همچنین نگاه کنید به صدای مردم برای باز انتشار مقالات نویدنو و این مقاله: www.sedayemardom.net
[6] . حداقل شرطی که مقامات زندان، بازجویان، دستگاه قضایی و اطلاعاتی برای آزادی زندانیان سیاسی دهه ی 60 می خواستند امضای انزجارنامه ای بود که در آن نام همه ی گروه های سیاسی آن زمان، از توده ای، مجاهد، فدایی، پیکاری و... ذکر می شد.
[7] . نگاه کنید به «مستند اعترافات اجباری» در بی بی سی: www.bbc.co.uk
[8] . ناخدا یکم بهرام افضلی، سرهنگ بیژن کبیری، سرهنگ هوشنگ عطاریان، سرهنگ حسن آذرفر، ابوالفضل بهرامی نژاد، محمد بهرامی نژاد، هوشنگ جهانگیری، غلامرضا خاضعی، خسرو لطفی و فرزاد جهاد در صبحگاه هفتم اسفند ماه 1362 به جوخه ی اعدام سپرده شدند.