نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

14تير :متن کامل 10 سوال نمايندگان از احمدي‌نژاد


 
14تير :متن کامل 10 سوال نمايندگان از احمدي‌نژاد
عصر ايران

هيئت رئيسه محترم مجلس شوراى اسلامى

با اهداء سلام، به استناد اصل هشتاد و هشتم قانون اساسى و ماده 196 و 197 آيين نامه داخلى مجلس شوراى اسلامي، ضمن تقدير از خدمات فراوان دولت در حوزه هاى مختلف، بدين وسيله سئوالات زير از رئيس جمهور محترم با يكصد امضا جهت طى مراحل قانونى و روشن شدن اذهان نمايندگان محترم و رفع سوء تفاهمات و به منظور تقويت نظام جمهورى اسلامى ارائه مى گردد:

1 ـ چرا قانون تسهيلات ارزى براى متروى تهران و كلان شهرها و حمل و نقل عمومى ساير شهرها، على رغم نياز مبرم اين شهرها به روان سازى ترافيك، خصوصا با آغاز هدفمند شدن يارانه حامل هاى انرژي، ابلاغ و اجرا نشد؟


2 ـ وزير ورزش و جوانان پس از پنج ماه از ابلاغ قانون تشكيل وزارت ورزش و جوانان با نامه اى غير معمول به مجلس معرفى شد، آيا اين امر نوعى تلاش براى گريز از اجراى قانون نيست؟

3 ـ طبق آمار رسمى نرخ رشد اقتصادى كشور در سال 89 زير 1% بوده و اگر نرخ اعلام شده از سوى صندوق بين المللى پول را بپذيريم حدود 3% بوده است در حالى كه طبق برنامه بايد حداقل 8% باشد. آيا اين امر حاكى از ضعف مديريت اقتصادى كشور نيست؟ همچنين با اين نرخ رشد آيا ممكن است يك ميليون و ششصد هزار شغل در كشور ايجاد شده باشد؟


4 ـ مبلغ 1500 ميليارد تومان بودجه ارتقاء شاخص هاى فرهنگى كشور در قانون بودجه سال 1389 چگونه هزينه شده است؟


5 ـ قانون هدفمند كردن يارانه ها پنج ساله بوده است در حالى كه ميزان افزايش بهاى برخى حامل هاى انرژى نشان مى دهد كه دولت مدت اجراى آن را كمتر از 3 سال در نظر گرفته است. در نتيجه مردم بايد فشار غير لازمى را در پرداخت بهاى مثلا گاز مصرفى تحمل نمايند. همچنين سهم بخش توليد صنعتى و كشاورزى تاكنون به درستى پرداخت نشده و باعث گران تمام شدن هزينه توليد كالا و محصول گرديده است. چرا دولت مقيد به اجراى قانون مجلس نيست؟

6 ـ مقاومت يازده روزه جناب عالى در مقابل حكم حكومتى رهبر انقلاب اسلامى مبنى بر ابقاى حجت الاسلام مصلحى وزير محترم اطلاعات چه توجيهى دارد؟


7 ـ چه ضرورتى وجود داشت كه آقاى منوچهر متكى وزير سابق امور خارجه در زمان ماموريت خود به سنگال عزل شود به طورى كه علاوه بر تحقير شخصيت ايشان، نظام جمهورى اسلامى ايران در سطح جهان آسيب ببيند؟

8 ـ اين سخن جناب عالى كه مجلس در راس امور نيست، چه هدفى را دنبال مى كند؟


9 ـ چرا جناب عالى با علم به اينكه انتقاد از برخی مجريان «قانون عفاف و حجاب» در رسانه ملی موجب کاهش اقتدار نظام در اين حوزه و بدتر شدن وضع پوشش اسلامى در جامعه خواهد شد، در برنامه زنده تلويزيونى ضمن متهم کردن برخی مجريان اين قانون، بر خلاف اجماع فقها بر وظيفه دولت اسلامی در آن مرتبه از امر به معروف و نهی از منکر که نيازمند اعمال قانون است، با اعلام اين مطلب که راه حل اين مسئله منحصر به کار فرهنگی است، از دولت سلب مسئوليت نموديد و پس از مخالفت گسترده مراجع تقليد، ائمه جمعه، علماى بلاد و نمايندگان مجلس با سخنان شما، در مصاحبه زنده تلويزيونى بعدى اعلام كرديد كه سخن من همان است كه گفتم. اين رفتار شما چگونه توجيه مى شود؟

10 ـ چرا نظريه «ترويج مكتب ايران به جاى مكتب اسلام» را كه توسط رئيس دفتر شما بيان شد على رغم ضديت با مبانى انقلاب اسلامى و مخالفت قاطبه مراجع عظام تقليد و علماى بزرگ و دلسوزان نظام، تاييد و بر آن تاکيد نموده باعث تنزل جايگاه انقلاب اسلامى و زنده شدن تعصبات قومى در ميان مسلمانان و سوء استفاده مخالفان وحدت اسلامى گرديديد؟ اصولا چرا از گروه موسوم به «جريان انحرافى» على رغم هشدار و اعلام خطر علماى بزرگ اعلام برائت نمى كنيد بلكه از اين افراد دفاع مى نماييد؟

خاله خرسه های دوست! یا منتقدین مجاهدین؟

خاله خرسه های دوست! یا منتقدین مجاهدین؟
"پاسخی به نوشته آقای مسعود احمدی در سایت همبستگی ملی"
عاطفه اقبال
قسمت اول : براستی " خاله خرسه" چه کسی است؟
 
امروز مطلبی در سایت همبستگی ملی بنام " دوستی خاله خرسه ها "  خواندم که با توجه به اینکه این مطلب در یکی از سایت های رسمی مجاهدین  درج شده و نه در یک وبلاگ خصوصی لازم می بینم به آن پاسخ بدهم.  از سایت همبستگی ملی نیز می خواهم با توجه  به اینکه مطلب آقای مسعود احمدی را در رابطه با "خاله خرسه ها" منتشر کرده است. پاسخگویی  یکی از این " خاله خرسه های کذایی!؟ " را نیز بنا به تعهدات ژورنالیستی درج کند.

مطلب آقای مسعود احمدی روی محور نظریه ها و سئوالاتی که در رابطه با ماندن یا انتقال ساکنان اشرف به اروپا بعد از کشتار اخیر ساکنان اشرف شد، میباشد. ایشان با طرح این مسئله خواسته است با کسانی که جرات کرده اند! مواضعی جز مواضع مجاهدین در این رابطه اتخاذ کنند، تصفیه حساب کند. خواندن دقیق مطلب آقای مسعود احمدی را به همه دوستان و بخصوص هواداران مجاهدین توصیه میکنم.

و اما بحث اصلی : در اینکه مالکی زیر فشار رژیم ایران قصد کشتار یا به ایران بازگرداندن تمامی ساکنان اشرف را دارد، حرفی نیست. باز هم در اینکه سردمداران رژیم جمهوری اسلامی از بدو به حکومت رسیدنشان و حتی قبل از آن یعنی در زندانهای شاه با مجاهدین عداوت خاصی داشته اند نیز برای دوست و دشمن مشخص است. بنابراین بحث ما در مورد مواضعی است که اشتراک نظر وجود ندارد و مورد انتقاد می باشد. با امید به اینکه این نقد دوستانه پاسخ دوستانه ای نیز داشته باشد.

نویسنده مطلب، نقدهایی که از طرف دوستان مجاهدین در رابطه با اشرف صورت گرفته است را از نوع  دوستی خاله خرسه میداند که ناآگاهانه سنگ را بر فرق دوست خود می کوبند! و آگاهانه یا ناآگاهانه با یک تیر سه نشان می زند. یک : نقد کنندگان را ناآگاه و احمق جلوه میدهد!  دو : " نقد" آنها را " سنگی"  بر فرق مجاهدین تلقی میکند! سه – مجاهدین  را آن دهاتی بیسواد و بی تجربه ای فرض میکند که به حرف دوستان عاقل و با تجربه گوش نمیدهند و در این معرکه حساس کنار خاله خرسه ها بخواب خوش فرو میروند تا خاله خرسه ها بتوانند سنگ را بر سر آنها فرود آورده و باعث نابودیشان شوند!! – در این داستان باید دید که چه کسی نقش خاله خرسه را بازی میکند!؟

آقای احمدی مینویسد : " ....مواضع برخی وبلاگنویسان.. که ادعای سمپاتی به مجاهدین و دوستی به آنها دارند ولی در لابه لای مقالاتشان چنان سنگهایی پرت کرده اند که من بی اختیار یاد داستان دوستی خاله خرسه افتادم. خاله خرسه برای پراندن مگس سمجی که مزاحم دوستش که در خواب بود میشد, سنگ بزرگی برداشت و بر فرق آن دوست کوبید....."

در این رابطه در درجه اول،  دیدگاهی که فرق " نقد" و " سنگ بر فرق دوست" را نمیداند دیدگاهی است که یا اساسا با نقد "مخالف" است و آنرا در هر صورت ضد خود تلقی میکند و یا خطوط، تاکتیک ها و استراتژی یک سازمان را چنان "مقدس" تلقی میکند که آنها را عاری از هر گونه اشتباه میداند تا جایی که هر نقدی به  این مواضع را در کیسه دشمن می بیند! در اینصورت در قدم اول باید این " دیدگاه ویرانگر" را که دقیقا به مثابه " خاله خرسه " پا به میدان گذاشته تا "سنگ نابودی" را بر سر مجاهدین بکوبد، مورد بررسی و نقد قرار داد. دیدگاهی که نه در یک وبلاگ خصوصی  بلکه – متاسفانه-  دریکی از سایت های رسمی مجاهدین و شورای ملی مقاومت درج شده است.

آقای احمدی بلافاصله بعد از نقل داستان خاله خرسه های دوست! بدون هیچ ربطی به صحرای کربلا میزند :

" وقتی خط یک تا صد رژیم جدا کردن سر مجاهدین از بدنه آن است, وقتی رژیم ضدبشری ۳۰ سال مداوم با دجالگری و عوامفریبی مفرط و پخش اکاذیب و جعلیات سعی در مخدوش کردن اذهان نسبت به واقعیت مجاهدین دارد، هر گونههم سوئی با این خط و خطوط از هر موضعی که باشد در خدمت رژیم است و اینرا باید دوست بهتر از دشمن بداند. واگر کسی که ادعای دوستی دارد باز در علن به این کار دست میزند و درکیسه رژیم میریزد پس این دوستی ادعایی، اگر که واقعیت داشته باشد, پس ناچاراً از جنس دوستی خاله خرسه است." !!! 
       
 – البته من در انتها ناچارم اضافه کنم : پیدا کنید پرتقال فروش را !؟ -

 در دنبال کردن مطلب آقای احمدی و بر گرداندن سناریو از خاله خرسه به سوی خط جداسازی سر و بدنه مجاهدین از سمت رژیم ! خواننده به یکباره گیج میشود که چه ربطی بهم دارد؟ بالاخره این خاله یا دایی خرسه های منتقد! ناآگاهانه سنگ بر سر مجاهدین می کوبند!! و یا به رژیم وصل هستند و سنگ را از طرف رژیم برای کوبیدن به سر مجاهدین دریافت کرده اند!!؟ در توضیح انتهای پاراگراف مشخصا به نظر میرسد که آقای احمدی اتفاقا آگاهانه "خط  وصل کردن منتقدین به رژیم"  را دنبال میکند و شرمگنانه در انتهای تحلیل خود توضیحی میدهد که معنی روشن آن این است :

هر نقدی که بصورت علنی نسبت به مجاهدین صورت بگیرد به جیب رژیم می ریزد!!!

اینجا یک سئوال مطرح میشود اگر کسی تلاشهایش برای نقد مخفی و درونی و ... به جایی نرسد چه باید بکند؟ چون تز " به کیسه رژیم ریختن " آقای احمدی ها ! دست همه را برای نقد علنی بسته است. در ثانی باید پرسید تا کی باید برای "نقد علنی" یک " موضع سیاسی علنی " صبر کرد؟ چه کسی این قانون من در آوردی "نقد مخفی" را اختراع کرده است و در خدمت منافع کی؟ چون تا جایی که من میدانم نقد به منظور اصلاح یک موضع گیری صورت میگیرد و وقتی آن موضعگیری علنی است باید نقد آن هم علنی باشد تا مردم بتوانند دو موضعگیری مختلف را ببینند و نظر بدهند. آیا اگر مبارزه ای یک عمر ادامه پیدا کرد – به هر دلیل – باید در همه ی نقدها را تخته گرفت تا مبادا رژیم به کیسه خود نریزد!؟ اینجا این سئوال  مطرح میشود که در اینصورت مجاهدین و مبارزین نباید هیچ حرکتی انجام دهند مبادا که رژیم از آن سوء استفاده کند! مثلا رفتن به عراق و تشکیل ارتش آزادیبخش که رژیم اساسا حمله ی خود به مجاهدین و بدنام کردن آنها در اذهان مردمی را بر اساس این حرکت انجام داده است نباید صورت میگرفت برای اینکه رژیم روی آن تبلیغات منفی انجام میدهد و به جیب خود می ریزد!! این چه تحلیلی است که میخواهد هیچ حرکتی انجام نشود از ترس رژیم؟ اگر قرار بود که ما از ترس تمهیدات رژیم سکوت کنیم که در این سالها هیچ کس نباید هیچ حرکتی انجام میداد!

بهتر است آقای احمدی بطور واضح توضیح دهد که رژیم به چه شکل می تواند از این نقدها استفاده کند و به کیسه خودش بریزد!؟ چون هر تحیلی باید روی مورد مشخص عملی سوار شود وگرنه می شود شانتاژ و بستن دهانها! که قابل قبول در جامعه ای که هر چیز و هر کس را زیر نقد و سئوال میبرد، نیست. بنظر میرسد که آقای احمدی در این مورد سالها عقب است. غافل از اینکه عصر اینترنت و شبکه های اجتماعی است و در جهان خارج از ذهن امثال ایشان، هر عنصر اجتماعی و سیاسی که علنی کار میکند، زیر ذره بین است و مردم مو را از ماست بیرون می کشند. و نمیشود از دیگران خواست که مواضع علنی یک سازمان سیاسی را نقد علنی نکنند!! به آقای احمدی ها باید گفت که نترسید، رژیم به اندازه کافی از موضع گیری امثال شما به کیسه می ریزد که به مواضع دیگران احتیاجی نداشته باشد. مواضع امثال شما به تنهایی کیسه رژیم را کاملا پر میکند. آقای احمدی می توانید لطف کنید و توضیح بدهید که رژیم در این سی و اندی سال از کدام حرکت مجاهدین و مبارزین استفاده نکرده و تبلیغات منفی روی آن انجام نداده است؟ پس آقای محترم ما را از چه می ترسانید؟ این لولوی رژیم برای شکستن قلم ها به جیب چه کسی میریزد؟ سئوال واقعی این است؟

مورد دیگری  که میخواهم بطور خاص در مواضع امثال آقای احمدی ها روی آن دست بگذارم، سوء استفاده از" تکه پاره شدن " ساکنان اشرف، برای بستن دهان کسانی که نظریه دیگری بغیر از موضع گیری مشخص مجاهدین در این زمینه دارند. مشابه بودن این گونه "مرثیه خوانی ها " با روضه خوانی آخوندهایی که عمری است تا کسی سئوالی میکند که پاسخش را ندارند به روضه ی "صحرای کربلا " برای گریاندن مردم رو می آورند، بسیار خنده دار و در عین حال چندش آور است. بطوری که "به صحرای کربلا زدن "  دقیقا به مثابه " دوستی خاله خرسه " تبدیل به مثلی مردمی گشته است.  برای همین باید به آقای احمدی گفت : دوست عزیز ! اگر دوستی شما به مثابه دوستی خاله خرسه با مجاهدین نیست. لطفا از آنها بد دفاع نکنید، بگذارید اگر توضیحی در مورد این نقدها و نظریه ها دارند خودشان با اسم و رسم مشخص اعلام کنند. چون با امثال این نوشته ها و تحلیل های آبکی، این شما هستید که سنگ را به سر مجاهدین می زنید و از تکه پاره شدن مجاهدین اشرف برای بحثی که جواب آنرا نمیدانید، مایه می گذارید. این تحلیل شما مرا به یاد کارهای خمینی دجال می اندازد که تا میخواست اعتراضی در جامعه صورت بگیرد، جسدهای کشته شدگان جنگ را میآورد و بر سر دست در خیابانها می گرداند تا زهر چشمی از مردم گرفته شود و همه را ساکت کند! مادرم تعریف میکرد که در روضه های عاشورا وقتی پای منبر آخوندها کسی گریه نمیکرد به یکباره آخوند شروع میکرد و سر بریده امام حسین و دست قطع شده حضرت عباس و کودک شیرخواره بر سر دست گرفته شده را روی میز می گذاشت تا به یکباره شیون همه به هوا برود و اشک همه را در بیآورد. اینها شیوه های  آخوندی است و در شان مبارزین نیست که شما در جواب نقدها و سئوالات به این شیوه از آنها دفاع کنید

ایشان  بعد از به کیسه رژیم ریختن همه ی  نقدها و سئوالات  اینگونه اظهار فضل میکند  :

 " من در اینجا قصد ندارم که مقاله خاصی را برجسته کنم و میخواهم که این ادعای دوستی با مجاهدین و اینکه ”این فعالان سیاسی خارج کشوری به هیچ وجه نمی خواهند برای آن مجاهدان ستیهنده که در زیر ضربات لودر خامنه ای مالکی تکه پاره میشوند و در عنفوان جوانی جان میبازند تعیین تکلیف کنند، آنان نمی خواهند برای سازمان مجاهدین و سکاندار آن تعیین استراتژی کنند“ را باور کنم ....."

ایشان البته با برجسته نکردن یک مقاله!!، چماق در دست گرفته  تا بر سر همه ی منتقدین بکوبد.  و در اینرابطه بقدری هول شده  که برای مجاهدین اشرف لغت نامانوس " ستیهنده " را بکار میبرد که جای تعجب دارد.  ستیهنده در لغت نامه دهخدا معنی " نافرمان و سخن ناشنو – لجوج – ستیزه کننده – عنود " را می دهد. و معلوم نیست که نویسنده محترم معنی این لغت را نمیداند و فقط به سبب " گنده " بودن آن بیانش میکند و یا عامدانه به صفت دوستی خاله خرسه! آنرا بر سر مجاهدان اشرف میکوبد!؟

این آقا ادامه میدهد : .. و به همین خاطر میخواهم دوستانه به این بعضاً یاران و همرزمان سابق مجاهدین که به هر دلیلی (و  البته اغلب بدلیل ناتوانی در تحمل سختی های مبارزه مستمر و طولانی در چهارچوب یک سازمان منظم و منسجم و آرمانگرا) لباس رزم را از تن خارج کرده و به نوشتن مقالات و اشعار در وب لاگها بسنده کرده اند نکاتی چند را متذکر شوم. 
  
آقای احمدی به صورتی ساده اندیشانه! تمامی نقد ها را  "تعیین تکلیف کردن" و "تعیین استراتژی برای مجاهدین" تلقی میکند!!  و بعد این منتقدین را یاران و همرزمان سابقی ! مینامد که اغلب بدلیل " ناتوانی در تحمل سختی های مبارزه مستمر و طولانی در چهارچوب سازمان منظم و منسجم و آرمانگرا!! " لباس رزم را از تن خارج کرده و به نوشتن مقالات و اشعار و ... بسنده کرده اند!! البته جای خوشوقتی ! است که ایشان کلمه معروف و خود ساخته " بریده " و " خائن " را در رابطه با این یاران و همرزمان سابق!! بکار نگرفته و حکم اعدام آنها را صادر نکرده اند و به کلمه " سابق" بسنده کرده اند!

در برابر این موضع گیری یک سئوال مطرح میشود :  این آقای محترم خود کیست؟ اگر از اعضای مجاهدین است که باید رسما اعلام کند و در اینصورت موضع گیری او موضعگیری سازمان مجاهدین تلقی میشود و پاسخ خاص خود را دارد. ولی در صورتی که این آقا عضو مجاهدین نیست باید مشخص کند که در کدام سر این طیفی که خود ترسیم کرده، تشریف دارد : آن یاران سابق! که به گفته ایشان، بدلیل ناتوانی در تحمل سختی ها لباس رزم را از تن بیرون کرده و به نوشتن مقالات این چنینی مشغولند!؟ و یا طیف کسانی که هرگز نه تنها در سازمان مجاهدین یا هر گروه دیگری بلکه پا در هیچ میدان رزمی نگذاشته اند و به زندگی عادی خود مشغولند!؟ و یا جزو معدود کسانی که همیشه از ناظران بیرون گود نشین و  " حاضر گویان " از راه دور بوده اند که " حاضر گفتنشان " تنها به کار تحریک کردن آنها که در میدان هستند می آید و بس! وگرنه خودشان خانه و زندگی خود را دارند و حاضر نیستند حتی یکروز در این میدان بصورت جدی پا بگذارند. کسانیکه تعطیلات تابستانی و زمستانی شان به هیچ قیمتی ترک نمیشود. بچه هایشان را به بهترین مدارس و دانشگاه ها می گذارند و به تحصیلات عالیه آنها همه جا افتخار میکنند.-  البته که این اصلا بخودی خود بد نیست و از الزامات یک زندگی اجتماعی محسوب میشود – ولی به این افراد باید گفت : لطفا در حد وضعیت اجتماعی و خانوادگی خود شور و فتور کنید! و آن چیزی را که برای خانواده خود نمیخواهید برای دیگران نیز نخواهید.

کسانی که  فرزندان آنها را از ترس جذب به مجاهدین و رفتن به اشرف در هیچ کدام از مراسم مجاهدین تا بحال کسی ندیده است ولی خود در پشت بلندگو با صدای بلند صحنه گردانی میکنند و " حاضر حاضر " میگویند. آنهایی که اگر به آنها پیشنهاد شود به اشرف بروند از ترس قالب تهی میکنند ولی در خارجه مدافع خاله خرس مآبانه مجاهدین اشرف هستند و میخواهند ساکنان اشرف به هر قمیتی حتی به قیمت کشته شدن و تکه پاره شدن تک تک شان  در آنجا بمانند!! البته که قیمت را آنها می پردازند و اینها نانش را می خورند و برای خود در پشت این و آن تریبون جایگاه کسب می کنند! به نوعی برای این گونه افراد " مرگ " و  یا در تعبیر ایدئولوژیک آن " شهادت " خوب است ولی برای مرغ همسایه !

با مشخص تر شدن موضع  آقای مسعود احمدی، میتوان به این معضل و به دیدگاه ایشان در این مقاله واضحتر جواب داد. ولی جالب است که این آقا هیچ ردی در این رابطه از خود باقی نمیگذارد! عکسی هم با توجه به ضوابط سایت همبستگی برای انتشار مقاله کنار مقاله ایشان چاپ نشده است!؟
اگر در گوگل جستجو کنید، خواهید دید که "مسعود احمدی"  نامی است که  بتازگی با نوشتن دو مقاله یکی "چهار خرداد مجاهدین" و دیگری "دوستی خاله خرسه " در صحنه مجازی  پدیدار شده است! معلوم نیست که این اسم مستعار است و یا این آقا از خواب سی و اند ساله تازه بیدار شده و در صدد تحیل تمام مواردی است که خود در آنها حضور نداشته است. البته ناگفته نماند که جدیدا نامهای مستعار در فضای مجازی مد روز شده است تا در رابطه با مسائلی به این مهمی بدون بر عهده گرفتن هیچگونه مسئولیتی! اظهار نظر شود! بقول معروف سنگ مفت است و گنجشک مفت!

ضمن اینکه این آقا با توجه به اینکه از کلمه " اغلب " در تحلیل طنز گونه خود یاری گرفته است، باید توضیح بدهد، آن تعداد کمی که به نظر ایشان از موضع ناتوانی مجاهدین را ترک نکرده اند و لابد از نظر این آقا دلایل مکفی و قانع کننده ای داشته اند، چه کسانی هستند؟ و چند تن از این نفرات را نام ببرد تا مشخص شود، آیا اساسا قبول دارد که کسی میتواند مجاهدین و هر گروه سیاسی را به دلیل اختلافات نظرهای سیاسی ، تشکیلاتی ، ایدئولوژیک ترک کند یا اینکه از نظر ایشان همه بریده و وا مانده و ناتوان و ... از مبارزه هستند. یعنی هیچ اشکالی به سازمان مورد نظر در این جدایی های بسیار بر نمی گردد!؟ آیا ورود به یک سازمان سیاسی یک جاده یکطرفه و بدون بازگشت است. حتی اگر در مواضع سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک آن سازمان از ابتدا تا انتها هزاران تغییر رخ دهد؟ آیا اعضایی که در مقطعی به سازمان پیوسته اند ناچار هستند برای اینکه تهمت بریده و خائن و .. نخورند تمام تحولات سازمان در انقلاب ایدئولوژیک و بندهای بیشمارش را قبول کنند؟ آیا باید تمام تحولات و موضع گیری های سیاسی سازمان را بدون هیچ اما و اگری بپذیرند؟ چه راه حلی پیش روی کسانی است که همچنان مبارزه را قبول دارند ولی این تحولات را در هر نوع آن – درست یا غلط - نمی پذیرند؟ چگونه باید برخورد کنند تا نام بریده و خائن و ناتوان از مبارزه بر روی آنها گذاشته نشود؟ آیا اساسا چنین حقی برای اعضای مجاهدین متصور است؟ اینها جوابهایی است که آقای احمدی که   از قضا! بسیار آگاه از مسائل سازمانی به نظر میرسد باید پاسخگو باشد؟

در این رابطه بیاد نوشته ی سخیف فردی بنام " سعید یگانه " افتادم که زمانی با همین ادبیات آقای " مسعود احمدی" در نوشته ای بنا م " دفع شدگان خائن"!! در سایت همبستگی ملی! تمام کسانی که از مجاهدین بیرون آمده اند را " فضولات یک ارگانیسم زنده " نامیده بود!! و میگفت طبق آموزشهای سازمانی! "سازمان نیز یک ارگانیسم زنده است و دفع و جذب خودش را دارد !! بنابراین کسانی که از سازمان بیرون می روند دفع شده و به مثابه فضولات یک ارگانیسم زنده !! هستند.  در رابطه با ارگانیسم زنده و تشبیه آن به سازمانها و گروه ها، من در جایی نوشته بودم که اگر بخواهیم با این دیدگاه به مسئله جدا شدگان  بنگریم." ارگانیسم زنده ای که دفعش از جذبش بیشتر باشد را باید بیمار دانست و به مداوایش پرداخت". البته بیماری آن نیز بر همه مشخص است و احتیاج به بیان ندارد.
بنابراین می بینیم که امثال مسعود احمدی ها و سعید یگانه ها هستند که با چنین تحلیل هایی سنگ برداشته و بر سر سازمان مورد علاقه شان می کوبند و نه منتقدین. براستی اگر داستان دوستی خاله خرسه را به دقت بخوانیم خواهیم دید که خاله خرسها زمانی می توانند سنگ بر سر مرد دهاتی ساده و بیسواد! بکوبند که این مرد به رهنمودهای دلسوزانه یک فرد عاقل که به او در دوستی اش با خرس هشدار می دهد توجه نمیکند و بدون هیچ احساس تهدیدی کنار آن خرس بخواب خوش فرو میرود!
پس باید از خاله و دایی خرسه های کنار دستمان که منتظر فرصت هستند تا سنگ را بر فرقمان فرود آورند در هراس باشیم و نه از نقدها و تذکرات دلسوزانه دوستانمان.

البته خوشبختانه، مسئولین سایت همبستگی با هوشیاری مقاله سعید یگانه را البته در پی تذکر های متعدد حذف کردند و امیدوارم که در رابطه با نوشته مسعود احمدی نیز با همان هوشیاری عمل کنند. برای اینکه چنین دیدگاه هایی تا جایی که به آموزشهای درونی برمیگردد به خود مجاهدین مربوط است ولی وقتی پا به عرصه اجتماعی می گذارد پاسخ مناسب خود را دریافت خواهند کرد.

در انتها این آقای محترم چند تذکر – هشدار و تهدید!-  سفت و سخت به منتقدین مجاهدین داده است که باید از ایشان پرسید : شما کی هستید که این هشدارها! را میدهید؟  قبل از هر چیز باید مشخص کنید که در کجا قرار دارید؟ هر وقت مجاهدین خود با اسم و رسم مشخص به دادن این هشدارها روی آوردند، آنوقت میتوان آنرا قبول یا نقد کرد. پس تا آنروز من چنین موضع گیری هایی را نه موضع گیری رسمی مجاهدین و نه قابل ارزش می دانم هر چند که در سایت همبستگی درج شده باشد .

از طرفی با این دیدگاه، باید از این به بعد به تمام هوادارانی که در تظاهرات های مجاهدین حضور دارند و از مواضع مجاهدین حمایت میکنند به چشم "ناتوانانی" نگریست که یا تحمل میدان مبارزه را نداشته اند – چون اغلب این هواداران   کسانی هستند که از تشکیلات مجاهدین جدا شده اند و یا کسانی هستند که از دیدگاه مسعود احمدی ها لابد حتی به اندازه گروه اول جرات و جربزه و توان مبارزه را نداشته و هرگز به درون مجاهدین پا نگذاشته اند!! در آنصورت هواداران مجاهدین  باید موضع خود را مشخص کنند که جزو کدام طیف از ناتوانان هوادار مجاهدین هستند و آقای احمدی باید پاسخ بدهند که چرا در حول و حوش مجاهدین فقط " ناتوانان از مبارزه "! حضور دارند؟ در اینصورت، آیا بهتر نیست بجای " انجمن هواداران مجاهدین " انجمنی بنام " انجمن ناتوانان هوادار مجاهدین " تاسیس شود!؟  این سئوال در عین طنز بودنش بسیارجدی است که باید به آن پاسخ داده شود. آیا این طرز برخورد تحقیر آمیز با هوادارانی است که در هر شرایطی به یاری مجاهدین برخاسته اند؟

از طرفی فراموش نکنیم که تعدادینه اندک از کسانی که از مجاهدین بیرون آمده اند همچنان در شورای ملی مقاومت عضویت دارند. در اینصورت اگر دیدگاه مسعود احمدی ها درست باشد، باید پرسید : شورای ملی مقاومت  "ناتوانان از مبارزه و فضولات یک ارگانیسم زنده!" را چگونه در خود پذیرفته است؟ مگر اینکه القاب دکتر و طنز نویس و مهندس و ... غیره آنها را جزو آن کسانی کرده باشد که برای رعایتشان آقای مسعود احمدی ناچار شده است کلمه " اغلب " را به ابتدای جمله خود اضافه کند !

در همین جا قسمت اول مطلبی  که در سه قسمت تنظیم کرده ام را به پایان می برم. در قسمت اول به این مقوله که  "براستی خاله خرسه چه کسی است؟" پرداخته ام، امیدوارم که اگر تصمیم گرفتم این مطلب را ادامه بدهم در قسمت دوم، "به موضوع حق جدا شدن از یک گروه یا سازمان ، در قسمت سوم به تذکرات و به معنی دقیقتر – هشدارهای ! – آقای احمدی و ادعاهای او مبنی بر اینکه مجاهدین به همه نقدها و سئوالات پاسخ داده اند و تک تک موارد آن بپردازم.

از  دوستان هوادار مجاهدین که میخواهند در این بحث شرکت کنند، میخواهم که اول جای خود را در میان طیف تعیین شده توسط آقای مسعود احمدی مشخص کنند. اگر مجاهد خلق به معنای عضو نیستند آیا در طیف ناتوانان بریده از مبارزه!! طوری که آقای مسعود احمدی توصیف کرده است جایی دارند؟ یعنی از سازمان مجاهدین به معنی تشکیلاتی آن جدا شده یا اساسا در آن پا نگذاشته اند.
چون در طیف هواداران باید مشخص شود که آیا با تحلیل مسعود احمدی ها! در رابطه با خودشان موافق هستند یا به آن اعتراض دارند؟

در انتها به نقل قولی از پدرم در اینرابطه اشاره میکنم – نقل به مضمون- : پدرم تعریف میکرد که روزی در مجلسی یکنفر پا روی دست کس دیگری گذاشته بود و بشدت فشار میداد و تا طرف می آمد فریاد بزند و اعتراض کند، دست بر دهانش گذاشته و میگفت : هیس، مجلس به هم می ریزد! و بعد فشار را هر چه بیشتر میکرد. برای بار چندم که این عمل تکرار شد. طرف شروع به داد و فریاد کرد که اگر واقعا نمیخواهی مجلس بهم بریزد چرا پایت را از روی دست من برنمیداری!؟ و بجای آن مرا وادار به سکوت میکنی!؟ داستان ما و پاسخ گویی هایمان نیز حکایت همین مجلس است.
 
عاطفه اقبال
 
29 ژوئیه 2011 برابر با 9 تیر 90
  
  خط های زیر مطالب برای برجسته کردن یک  قسمت  از من است.


کپی به سایت همبستگی ملی برای حق پاسخگویی که البته تا به امروز درج نشده است
منبع: سايت ديدگاه

رايزنی های سازمان مجاهدين خلق در آمريکا

RSS Feeds آر اس اس

 6.06.11

رايزنی های سازمان مجاهدين خلق در آمريکا

سازمان مجاهدين خلق ايران که نام آن در فهرست سازمان های تروريستی وزارت امور خارجه ايالات متحده جای دارد با رايزنی در واشنگتن تلاش می کند نام خود را از اين فهرست خارج کند.
سازمان مجاهدين خلق ايران در ادامه گردهمايی هايی برنامه ريزی شده اخير خود روز پنجشنبه در واشنگتن جلسه ای را با حضور مقام های بلند پايه پيشين ايالات متحده که به نمايندگی از آن سازمان سخن می گويند، تشکيل داد.
موضوع گردهمايی اين بود که چگونه تغيير مشی آمريکا در خاورميانه می تواند به جنبش آزادی خواهی در ايران کمک کند.
جان هيل، معاون پيشين وزارت امور خارجه در امور سياسی- نظامی، گفت «يک جنبش ايرانی قبل از خيزش جهان عرب وجود داشت. کمک، حمايت و الهام بخشيدن به اين نيروها بايد در مشی ايالات متحده و اروپا گنجانده شود.»
نانسی سدربرگ، از اعضای پيشين شورا ی امنيت ملی، گفت: «بهار عرب که در بيشتر کشورهای جهان عرب روی داد بر شکست رژيم ايران در ايجاد تغيير صحه می گذارد.»
پورتر گاس، رييس پيشين سازمان مرکزی اطلاعات آمريکا- سيا، نگران آن است که خيزش جهان عرب مغلوب جاه طلبی های اتمی تهران شود.
پورتر گاس می گويد: «نگرانی ما از آن است که اگر ايران تسليحات اتمی به دست آورد آيا خيزش جهان عرب به زمستان اتمی تبديل می شود؟»
تمامی سخنرانان در اين نشست در اين اميد اشتراک داشتند که تغييرات جهان عرب به تغييرمشابهی در ايران بينجامد.
در همين حال سازمان مجاهدين خلق ايران تلاش می کند در ايالات متحده خود را به عنوان صدای مخالفان خارج از کشور معرفی کند و به تازگی حضور خود را افزايش داده است.
پورتر گاس اظهار داشت اکنون شمار بيشتری در واشنگتن به منافع سازمان مجاهدين خلق و اعضای آن در اردوگاه اشرف در عراق گوش فرا می دهند.
پورتر گاس رييس پيشين سازمان مرکزی اطلاعات آمريکا گفت: «ما تلاش می کنيم به مردم بگوييم که مشکلی وجود دارد. نمايندگان کنگره و وزارت امور خارجه به اين مسائل توجه می کنند و کسانی هستند که به اين مشکلات می پردازند.»
سازمان مجاهدين خلق سال هاست که در واشنگتن رايزنی می کند تا نام اين سازمان از فهرست گروه های تروريستی وزرات امور خارجه آمريکا خارج شود. اما فعاليت های اين سازمان در ماه های اخير چشمگيرتر و نشست های آن پرهزينه تر شده است.
به گزارش وال استريت جورنال سازمان مجاهدين خلق کسانی را برای سخنرانی دعوت کرده است که بين ۲۵ هزار تا ۴۰ هزار دلار برای هر سخنرانی پول می گيرند.
مايکل ماکسی، دادستان پيشين ايالات متحده، در پاسخ به هزينه سخنرانی در اين گردهمايی ها گفت: «در اين جا افرادی از احزاب مختلف با نظر های متفاوت در مورد مشی های دولتی ديده می شوند. آن ها باورهای خود را مطرح کردند چه پول گرفته باشند يا نه.»
اميد به خيزش جهان عرب ممکن است انرژی تازه ای به رايزنی های سازمان مجاهدين خلق دميده باشد که با پول قابل خريداری نيست.
پی جی کراولی، سخنگوی پبشين وزرات امور خارجه آمريکا، از جمله شخصيت هايی است که به تغيير در ايران اميدوار است. وی گفت: «تغييراتی که ما در خاورميانه می بينيم قابل بازگشت نيست و اين تغييرات دير يا زود به ايران خواهد رسيد. تهران از آن چه ما در ميدان تحرير می بينيم مصون نيست.»
وزارت امور خارجه ايالات متحده در آينده طی گزارشی اعلام خواهد کرد که آيا سازمان مجاهدين خلق در فهرست سازمان های تروريستی باقی خواهد ماند يا نه انتظار می رود اين سازمان تا آن زمان همچنان به رايزنی های خود در واشنگتن ادامه دهد.

سازمان مجاهدين و تغيير مشي آمريکا؟

در ضرورت توضیح واضحات


در ضرورت توضیح واضحات
ایرج شکری
آقای علی ناظر در نقد «استدلال» هایی که در مقاله یی با عنوان «دوستی خاله خرسه ها» در سایت همبستگی ملی درج شده است، در بخشی از نقد خود با نقل قسمتی از فرمایشات مقاله نویس، پاسخی نا کامل به سوال مطرح شده داده است و یاد آور شده است توضیحی بر آن «چرا»یی که نویسنده مقاله «دوستی خاله خرسه ها» مطرح کرده است، ندارد*. چرای مطرح شده این است:« «اگر استراتژی ارتش آزادیبخش شکست خورده و دیگر بعد از خلع سلاح مجاهدین و اشرف موضوعیت ندارند چرا این رژیم اینقدر به قضیه اشرف اهمیت میدهد و بالاترین سرمایه گذاریش در عراق را که همین نوری المالکی بود, که به آمریکا بعنوان یک سکولار و غیر رژیمی غالب کرده بود, به صحنه میاورد و همه رشته هایش را پنبه میکند؟ و چرا این آبروریزی بین المللی را برای گماشته اش میخرد که جان چند مجاهد را بگیرد؟». آقای ناظر در نقد و پاسخ به قسمت نوشته است:« فی الواقع برای این سوال ایشان پاسخی ندارم، چرا که تعریف "ارتش" مشخص است، کارکرد "ارتش" هم مشخص است، و اگر پدیده ای نتواند این تعریف و فونکسیون را به نمایش بگذارد، "استراتژی" وابسته به آن قابل سوال است. این را هم من امروز ننوشته ام، سالها پیش نوشته ام و اگر این فرض ایرادی دارد، آن را به کمبود دانش من ببخشید». پاسخ به آن چرا هم مثل همان «استدالال»هایی که قبلا آقای ناظر سالها با طنین «آوای وحش» شنیده بوده و حالا در مقاله «دوستی خاله خرسه ها» به شکل نرم و قابل انتشار در شرایط کنونی در سایت همبستگی نمایان شده است، روشن است و شاید هم آقای ناظر نخواسته است به آن جواب بدهد و آن را با «نمی دانم» جایگزین کرده است. این را هم خوب است یاد آور شوم که چند سال پیش شده تشبیه کردن منتقدان جدا شده از مجاهدین به «فضولات» دفع شده از بدن «زینت بخش» همین سایت معظم همبستگی ملی در مقاله یی با یک اسم مستعار شد که کوچک طرف سعید بود. به هر حال، من قبلا در مطالبی که نوشته ام به این مساله( رد بزگ نمایی نقش اشرف از سوی مجاهدین و دلیل تلاشهای رژیم برای ضربه زدن به مجاهدین) پرداخته ام. الان هم به طور خلاصه یاد آوری و تاکید می کنم که اولا این دیگر مثل روز روشن است که اگر همه آن توپ و تانکهایی که مجاهدین داشتند به آنها برگردانده شود و راه هم برای خروج از اشرف و حرکت به طرف مرز برایشان باز باشد، در یک جنگ ارتش با ارتش تارومار کردن آن که پوشش هوایی هم ندارد برای طرف مقابل شاید کار کمتر از دو سه روز باشد. به عبارت دیگر، تنها در ذهن های خیلی هپروتی ممکن است بگنجد که یک ارتش سه هزار و پانصد نفره که به لحاظ تعلیمات نظامی و نیروی بدنی هم با واحدهای آموزش دیده مجهز ارتش و سپاه همطراز نیستند(به خاطر مجموعه شرایطی در آن قرار داشته اند)، و از امکانات پشتیبانی و تدارکاتی عظیمی که طرف مقابل دارد برخورد نیستند، از مرز و با جنگ به تهران برسد و رژیم را در تهران ساقط کند. اگر هم سناریو این باشد که مجاهدین در مرز رژیم را مورد تهاجم قرار بدهند و تحت تاثیر آن در تهران هم مردم به انقلاب بکنند، این هم خیلی تخیلی است و به ویژه رویدادهای بعد از انتخابات خرداد سال 88 جای زیادی برای پر و بال دادن به چنین تخیلی نمی گذارد. ثانیا پاسخ به آن «چرا» و به جای آن نمیدانم آقای ناظر، باید گفت (و این را قبلا هم گفته ام) دلیل تلاش رژیم برای ضربه زدن به مجاهدین نه به خاطر «ترس و وحشت» رژیم از «سرنگونی» توسط مجاهدین ( که در تله اشرف گرفتار شده اند و بعد از ربع قرن بیراهه رفتن بالاخره در جریان انتخابات ریاست جمهوری رژیم در سال 88 و پیدا شدن «جنبش» سبز معلوم شد که «رهبری» این جریان چقدر با اوضاع و احوال جامعه ایران بیگانه است)، بلکه به دلیل انتقام جویی از اعمال کرده و یا ناکرده ایست که رژیم به مجاهدین نسبت می دهد: گرفتن انتقام عملیات انتحاری منجر به کشته شدن آیت الله هایی مثل صدوقی و دستغیب و... گرفتن انتقام انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری که اگر چه مجاهدین مسئولیت این دو اقدام را بعهده نگرفته اند ولی رژیم سازمان مجاهدین را مسئول آن دو اقدام می داند و افراد متهم به عامل اجرا بودن در آن دو رویداد هم به چنگ رژیم نیافتند(اگر افتاده بودند هم عطش انتقام جویی آخوندها را فرو نمی نشاند). هم چنین در جنگ برای «فتح قدس از راه کربلا» هم مجاهدین در برابر رژیم و در جنگ با «رزمندگان اسلام» بودند. به علاوه سیاست غلط رهبری مجاهدین برای ماندن در عراق، زمینه مطلوب را برای رژیم برای وارد آوردن«ضربه فیزیکی» به مجاهدین، با زد و بند با نوری المالکی و وارد عمل کردن نیروهای عراقی در سناریوهای مختلف، فراهم می کند و خود خواهی رهبری مجاهدین که منشاء تاکتیک فاجعه آفرین «بیا بیا گفتن» به نیروی پلیس و نظامی عراقی و انواع موضع گیرهای نسنجیده است، نتیجه «موفقیت آمیز» سناریوهای رژیم را هم از پیش تضمین می کند. همچنین فشار برعلیه سیاست و خواست رهبری مجاهدین که با در نظر گرفتن تعادل قوای موجود در معادله «مجاهدین- رژیم - عراق – آمریکا»، بدون هیچ ابهامی به سود رژیم است، مشوق رژیم برای زدن ضربه سیاسی، با پیش گرفتن سیاست فشار برای اخراج مجاهدین از عراق است. اگر مجاهدین خود سیاست پافشاری برای انتقال از عراق را در پیش می گرفتند، دیگر جای برای مانور رژیم در این زمینه نبود، احتمالا بر تقاضای استرداد مجاهدین پافشاری می کرد که روشن است که همصدا شدن با رژیم برای عراق در این زمینه بسیار دشوار و حتی غیر ممکن می بود.
باز هم توضیح واضحات
یک نمونه روشن از ارزیابی غلط دستگاه رهبری مجاهدین از موقعیت خود و از معادلات مربوط به روابط آمریکا- عراق – رژیم، این بود که بعد از رویداد مصیبت بار «بیابیا گفتن» به گرازهای نیروی انتظامی و نظامی عراقی در 19 فرودین در اجرای خط و سیاست از پیش اعلام شده توسط جناب مسعود رجوی که منجر به شهادت 35 رزمنده مجاهد شد، سرکار خانم «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» از فرانسه خط داد و تکلیف تعیین کرد که اشرفی ها شرایطی را که مقامات عراقی برای دفن شهدای آن رویداد تعیین کرده اند(شرکت تعداد محدود از اشرفیها ؛ بدون حمل پرچم و شعار و...» نخواهند پذیرفت، مقامات دولت مالکی هم در واکنش دیگر گفتند که اصلا اجازه دفن اجساد در گورستان اشرف را نمی دهند. خانم «رئیس جمهور» از آمریکائیها خواست که در این زمینه مداخله کنند. یعنی ایشان از آمریکائیها می خواست و این انتظار را داشت که دولت مالکی را وادار کنند که بگذارد مجاهدین ، با یونیفورم نظامی و دسته موزیک و تهیه گزارش مصور و... تدفین جنازه ها را انجام دهند. حال چرا باید آمریکائیها وارد چنین دعوایی بین مجاهدین مستقر در اشرف و دولت عراق می شدند، لابد احتمال این مداخله در ذهن خانم «رئیس جمهور» چنان قطعیت داشته که آن فرمان را صادر فرمودند و این قطعیت هم لابد به خاطر جمع کردن کسانی از مقامات نظامی و غیر نظامی «سابق» یا باز نشسته آمریایی در کنفرانسی هایی که ترتیب دهنده آن مجاهدین هستند و شرکت کنندگان در آن نیز محض رضای خدا و «مفت و مجانی» قدم رنجه نمی فرمایند** بوده است. به هر حال نتیجه عمل به فرمان ایشان این است که آن شهدای مظلوم هنوز به خاک سپرده نشده اند و این امر بی تردید ذهن خانواده های داغدیده را مشغول و رنج آنها را تشدید می کند در حالی که خاکسپاری و برگزاری مراسم سوگواری درگذشتگان، گذر به مرحله پذیرش واقعیت و کاهش آلام و ادامه زندگی در دوران بعد از ماتم را در پی دارد. من در همین جا از خانم رئیس جمهور درخواست می کنم که دستور به خاک سپاری جنازه شهدا را صادر کنند تا هم خانوادهای دردمند و به ویژه مادران داغدیده، اندکی تسلی بیابند و هم مجاهدین مستقر در اشرف را که بیش از سیصد زخمی تیر خورده را در بین خود دارند، از آثار غمبار نگهداری 35 یا 36 جنازه خلاص کنند. تردیدی نیست که بسیاری از خانواده حتی اگر با انتخاب سیاسی فرزندان و بستگان مجاهد خود موافق هم نباشند، به آن احترام می گذراند و رزمندگی و دست از جان شستن آنان را هم ارج می نهند، اما بی تردید معنی این گروکشی در مورد دفن اجساد عزیزان خود را که عامل آن نه اجبار تحمیل شده از سوی دشمن بلکه انتخاب بر اساس محاسبات سیاسی و ملاحضاتی از سوی تصمیم گیران خودی است، لااقل برای بخشی از آنان حتما قابل درک نمی تواند باشد و نباید به این مساله بی اعتنا بود. امیدوارم که جایگاه رفیع «سیمرغ» که «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» در نزد مجاهدین دارد، باز هم سبب «مگس» دیدن منتقد و بی اعتنایی به مساله حساسی که مطرح کردم و به عواطف خانواده های داغ دیده مربوط است، نشود. چون آزردگی عاطفی آنان در زنجیره روابطی که مردم با یک دیگر دارند، می تواند دامنه یی از تبلیغات شفاهی منفی به وجود بیاورد که برای کسانی چون ما که دور از آن مردم هستیم، قابل حس و شناختن نباشد.
توضیح واضحات در مورد ارزیابیها و اقدامات
از آنجا که رهبری مجاهدین سالهاست عمیقا ایمان دارد که تنها این گروه با تکیه بر «ایدئولوژی» است که می تواند نیروی نظامی و توان سرکوبگری رژیم را در هم بشکند و بعد هم به یمن «محبوبیت و حمایت» عظیمی که «مهرتابان آزادی» بین مردم دارد و در شوق استقبال از او رژیم را جارو خواهند کرد، با همین «خودباوری» به یقین مطلق رسیده است که رهبری مجاهدین در تلاش در کسب حمایت از غرب می کند، و گمان می کند که غرب هم در برابر این رژیم جفتک انداز و شرور، ناچار است و باید مجاهدین را به عنوان آلترناتیو رژیم بپذیرد. فرمایشات خانم رئیس جمهور در «کنفرانس پاریس در 24 فروردین»*** به روشنی می توان چنین باوری را مشاهده کرد. اما چه می شود کرد که غرب «پدرسوخته » و به ویژه آمریکا در سطح مقامات دولتی، رغبتی به نزدیک شدن به مجاهدین نشان نمی دهد و برعکس اگر حرفها و اظهاراتی که از سوی مجاهدین و محافل نزدیک به مجاهدین شده را بپذیریم، در توطئه برای ضربه زدن به مجاهدین اشرف نشین، آمریکا چراغ سبز هم به دولت مالکی - که بنا به فرمایشات و تحلیل های رهبری مجاهدین و نیز همین عالیجنابی که «دوستی خاله خرسه ها» را نوشته است، رژیم او را به آمریکا قالب کرده است- نشان می دهد. دلیل این امر می تواند این باشد که حتما با ارزیابیهای آمریکا، در عمل سازمان مجاهدین خلق در معادله منافع آمریکا در منطقه، در رابطه سه جانبه آمریکا با عراق و رژیم، نه تنها راه حل نیست ، بلکه «موی دماغ و استخوان لای زخم» به شمار می رود و کلیه عوامل تعیین کننده یی که در صحنه کشمکش بر سر «منافع» وبازی قدرتی که در برابر آمریکا، در عراق و در ایران و جود دارد، همه به نحو غول آسایی بالاتر از نقش و تاثیر مجاهدین است. چه مجاهدین به خواهند، چه نخواهند، مالکی هم اگر در پست نخست وزیری نباشد، جریان و تشکلی که او به آن تعلق دارد بازهم در عراق صاحب نقش سیاسی است و تازه رژیم با امکاناتی که دارد مهره ها گروههای تازه یی هم می تواند علم کند، یک روز مقتدا صدر را ساکت می کند، یک روز دوباره او را وارد صحنه می کند و از این قبیل کارها. در داخل هم هیچ چیز که نشان دهنده این باشد که مجاهدین توانایی لرزاندن زمین زیر پای آخوندها را دارند، از بیشتر از بیست سال پیش تا به حال دیده نشده است. آن خمپاره زنی های پرکنده که اندکی بعد از ماجرای یازده سپتامبر متوقف شد،اگر می توانست به عملیات پیوسته و گسترده یی تبدیل شود که مراکز نیروهای سرکوبگر و نهادهای قدرت سیاسی را هدف قرار دهد،به نحوی که تزلزل و درهم ریختگی رژیم آشکار شود و وحشت سرنگونی در رژیم را برای همگان(و نه آن گونه که فقط مجاهدین قادر به دیدن آن هستند) نمایان کند، احتمالا مجاهدین هم برای آمریکا و غربیها نیرویی قابل مذاکره به حساب می آمدند. حرفهای آقای ناظر و توضیحاتی که به نکات مختلف در مقاله ...خاله خرسه ها، از جمله در مورد مساله ارتش آزادیبخش داده است، و حرفهای من بیشتر توضیح واضحات است،اما این توضیحات و تکرار و تاکیدهای باز هم بیشتر در همین موارد، برای کسانی است تا آنجا که به موقعیت خودشان بر می گردد واقعیت گریزند و نمی خواهند واقعیت را بپذیرند(مثل آدمهایی که حاظر نیستند پیر شدن خود را باور کنند) و در آنجا که به واکنش آنان به انتقادات بر می گردد به روش شانتاژ چرک گرفته ی که هر انتقادی را «ریختن به کیسه رژیم» و هر منتقدی را «همسوی رژیم» دیدن است روی می آورند. این توضیح واضحات کاری ضروری است. اگرچه ممکن است این ایراد به نگارنده وارد شود که وقتی ربع قرنی است که می بینم «میخ آهنین نرود بر سنگ»، پس خاصیت این توضیح واضحات چیست؟ جواب این است که در برابر کسانی که به ازای جنایت رژیم از همه طلبکارند و خود را صاحب تمام حق، در برابر خونهای به ناحق ریخته شده توسط رژیم می دانند و دچار نوعی خود برتری بینی آمیخته به تقدس شده اند و هیچ احترامی هم به هیچکس قائل نیستند، باید به طور مستمر و گسترده به نقد نظراتشان پرداخت و نگاه و رویکرد ما به این مساله باید مثل برخورد با خرافات باشد یعنی نباید انتظار تاثیر ایجاد تغییر مثبت فوری داشت. حتی ممکن است واکنش فوری به شکل خشم و تعصب ظاهر شود(مثل مورد برخورد با خرافات). اما باید به نقد و برخورد ادامه داد. نکته امیدوار کننده در این میان این است که چون هم در عصر اینترنت هستیم و هم جامعه ایران و شرایط منطقه یی بشدت متحول و در تب و تاب و به زیان دگمهاست، می شود به تاثیر گذاری مرحله به مرحله این بحثها خوشبین بود.
منابع و توضیحات:
* علی ناظر- نیم درصدی، خس و خاشاک، زردک و خرس ها
** صدای آمریکا در 6 ژوئن ضمن مطلبی در مورد «رایزنی ها مجاهدین خلق در آمریکا» به نقل از وال استریت جورنال نوشت که مقاماتی را که مجاهدین به به سخنرانی دعوت می کند، بین بین 24 تا 40 هزار دلار برای سخنرانی پول دریافت می کنند. برای خواندن مطلب یاد شده روی لینک زیرکلیک کنید
*** این سخنرانی در آرشیو سخنان و پیامهای ایشان در سایت محاهدین یافت نشد اما عجالتا در یکی از سایتهای وابسته هست که لینک آن در زیر آمده است
4 ژوئیه 2011 – 13 تیر 1390

ظرفيت و ظرافت يك انسان

show details Jul 4 (2 days ago)


نویسنده: محمدرضا شفيعى كدكنى شنبه ، ۱۱ تیر ۱۳۹۰؛ ۰۲ ژوئیه ۲۰۱۱
توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ

در ضرورت و  اهميت آرشيو اسناد و نگهدارى حافظهء جمعى مقالهء ارزشمند زير را تكثير مى كنيم
جنبش انقلابى كارگرى و كمونيستى كه دائماٌ در معرض تاراج و نابودى بوده بيش از هر جريان ديگر نيازمند به هوش آمدن و توجه به حفظ آرشيو و تنظيم اسناد خويش است. ناسامانى تا بدانجا ست كه تاريخ ما را دشمن مى نويسد، بازجويى هاى زير شكنجه را بازنويس ميكند و به خورد ما و نسل هاى آينده مى دهد و آنقدر در خلأ تكرار مى كند تا خودمان هم ياوه ها و تحريفات دشمن طبقاتى خويش را باور كنيم. اين فاجعه اى ست كه از عدم احساس مسؤوليت خودمان ناشى مى شود و از ماست كه بر ماست. راستى چه زمانى كار مجدانهء مبارزهء طبقاتى را ياد خواهيم گرفت و در عمل شايستگى خود را براى مبارزه اى سرنوشت ساز نشان خواهيم داد؟
ت. ح

.
در باره ايرج افشار
ظرفيت و ظرافت يك انسان / محمدرضا شفيعى كدكنى

نظميست هرنظام‌پذيرى را / گر خواندى در اول موسيقا
بعد از سقوط سلطنت، در همين چند سال اخير، روشنفكران و كتاب‌ خوانان ايران تازه به اين فكر افتادنه‌اند كه «ما حافظة تاريخى نداريم.» راست است و اين حقيقت قابل كتمان نيست. در كجاى جهان، در قرن بيستم، اگر فرّخى يزدى (غرض شخص او نيست، بلكه منظور شاعرى آزاده و ميهن دوست و شجاع از طراز اوست) كشته مى‌شد، كسى از گورجاى او بى‌خبر مى‌ماند؟ نمى‌دانم شما تاكنون به اين نكته توجه كرده‌ايد كه هيچ‌كس نمى‌داند جاى به خاكسپارى فرخى يزدى كجا بوده است؟ اين ديگر قبر فرخى سيستانى نيست كه مربوط به يازده قرن پيش از اين باشد و بگويند در حملة تاتار از ميان رفته است. فرخى يزدى در سال تولد من و همسالان من كشته شده است و شايد قاتلان او، كه آن جنايت را در زندان قصر مرتكب شدند، هنوز زنده باشند. عمر طبيعى نسل قاتلان او چيزى حدود ۹۰ ـ ۹۵ سال است.
چرا هيچ‌كس نمى‌داند كه قبر فرخى يزدى كجاست؟ خواهيد گفت: «شايد در فلان گورستانى بوده است كه اينك تبديل به پارك شده است.» در آن صورت اين پرسش تلخ‌تر به ميان خواهد آمد كه چرا ما اين چنين ناسپاس و فراموشكاريم كه محلى كه فرخى يزدى در آن مدفون شده است تبديل به پارك شود و يك سنگ يادبود  براى او در آن پارك نگذاريم؟ در كجاى دنيا چنين چيزى امكان‌پذير است؟ شاعرى كه مانند آرش كمانگير، تمام هستى خود را در تير شعر خود نهاده است و با ديكتاتورى بى‌رحم زمانه به ستيزه برخاسته است و در زندان همان نظام با «آمپول هوا» او را كشته‌اند، چرا بايد محل قبر او را هيچ‌كس نداند؟ خواهيد گفت: «از ترس نظام ديكتاتورى آن روز، كسى جرأت نكرده است كه آن را ثبت و ضبط كند.» همه مى‌دانند كه دو سال بعد از مرگ فرخى يزدى آن نظام ديكتاتورى «كن فيكون» شده است. چرا كسانى كه بعد از فروپاشى آن نظام آن همه دشنام‌ها نثار بنياد گذارش كردند به فكر اين نيفتادند كه در جايى به ثبت و ضبط محل خاكسپارى فرخى يزدى بپردازند؟ هيچ عذرى در اين ماجرا پذيرفته نيست. هيچ خردمندى اين‌گونه عذرها را نخواهد پذيرفت. در فرنگستان، همين‌طور كه در خيابان راه مى‌رويد مى‌بينيد كه بر ديوار بسيارى از ساختمان‌ها، پلاك يا سنگى نهاده‌اند و بر آن نوشته‌اند كه فلان شاعر يا نويسنده يا دانشمند، در فلان تاريخ دو روز يا يك هفته درين ساختمان زندگى كرده است. جاى دورى نمى‌روم. در همين دورة بعد از سقوط سلطنت، يعنى در بيست سال اخير، اولياى محترم حضرت عبدالعظيم (به صرف گذشت سى‌ سال و رفع مانع فقهى) قبر بديع‌الزمان فروزانفر، بزرگ‌ترين استاد در تاريخ دانشگاه تهران و يكى از نوادر فرهنگ ايران زمين را، به مبلغ يك ميليون تومان (در آن زمان قيمت يك اتومبيل پيكان دست سوم) به يك حاجى بازارى فروختند. هيچ‌كس اين حرف را باور نمى‌كند. من خود نيز باور نمى‌كردم تا نديدم. قصه ازين قرار بود كه روزى خانمى به منزل ما زنگ زدند و گفتند: «من الان در روزنامة اطلاعات مشغول خواندن مقالة شما دربارة استاد بديع‌الزمان فروزانفر هستم.» به ايشان عرض كردم كه من در هيچ روزنامه‌اى مقاله نمى‌نويسم از جمله «اطلاعات» حتما از كتابى نقل شده است. ايشان، آن گاه خودشان را معرفى كردند: خانم دكتر گل گلاب، استاد دانشگاه تهران، به نظرم دانشكدة علوم. پس ازين معرفى دانستم كه ايشان دختر مرحوم دكتر حسين گل گلاب استاد برجستة دانشگاه تهران هستند كه عمّة ايشان ـ خواهر مرحوم دكتر گل گلاب ـ همسر استاد فروزانفر بود. آن گاه خانم دكتر گل گلاب با لحن سوگوار مُصرّى خطاب به من گفتند: «آيا شما مى‌دانيد كه قبر استاد فروزانفر را، اولياى حضرت عبدالعظيم به يك نفر تاجر به مبلغ يك ميليون تومان فروخته‌اند؟» من در آن لحظه، به دست و پاى بمردم. ولى باور نكردم تا خودم رفتم و به چشم خويشتن ديدم. در كجاى دنيا چنين واقعه‌اى، آن هم در پايان قرن بيستم، امكان‌پذير است؟ از چنين ملتى چگونه بايد توقع حافظة تاريخى داشت؟
حق دارند كسانى كه مى‌گويند «ما حافظة تاريخى نداريم» فقر حافظة تاريخى ما نتيجة نداشتن «آرشيو ملى» است؛ نه در قياس با فرانسه و انگلستان كه در قياس با همسايگانمان. آرشيو ما كجا و آرشيو عثمانى (يعنى تركىة قرن اخير) كجا؟!! گاهى دانشجويان دوره‌هاى دكترى ادبيات كه سخت شيفتة مطالعات ادبى در حوزة نظريه‌هاى جديد هستند، به من رجوع مى‌كنند كه «ما مى‌خواهيم روش «لوكاچ»[۱] يا روش «لوسين گلدمن»[۲] را بر فلان رمان معاصر ايرانى، به اصطلاح «پياده كنيم» و رسالة دكترى خود را در اين باره بنويسيم.» من در ميان هزاران مانعى كه در اين راه مى‌بينيم، به شوخى به آنها مى‌گويم اگر شما از دولت فرانسه بپرسيد كه «در فلان تاريخ، و در فلان قهوه‌خانة خيابان شانزه‌ليزه، آقاى ويكتورهوگو يك فنجان قهوه خورده است؛ صورت حساب آن روز ويكتورهوگو، در آن كافه مورد نياز من است»، فوراً از آرشيو ملى فرانسه مى‌پرسند و به شما پاسخ مى‌دهند، اما ما جاى قبر فرخى يزدى را نمى‌دانيم!
در جامعه‌اى كه براى اطلاعاتى از نوع جاى قبر فرخى يزدى، ما، بى‌پاسخ مطلقيم، چگونه مى‌توانيم ساختار، بوف كور يا چشم‌هايش يا همسايه‌ها يا جاى خالى سلوج را بر نظام اقتصادى و سياسى عصر آفرينش اين آثار انطباق دهيم با آن گونه‌اى كه جامعه‌شناسان ادبيات در مغرب زمين، توانسته‌اند ساختارهاى آثار ادبى را با ساختارهاى طبقاتى و اجتماعى عصر پديدآورندگان آن آثار انطباق دهند؟ صرف اينكه فلان نظام، بورژاوزى يا زمين‌دارى است يا فلان نظام خرده بورژوازى بوده است، براى آن‌گونه ملاحظات علمى ساختارشناسانه كفايت نمى‌كند. وانگهى براى اثبات اينكه عصر پهلوى اول، مثلاً چه ساختار اقتصادى‌اى داشته است، ما هنوز هزاران پرسش بى‌پاسخ داريم؛ همچنين در مورد دوره‌هاى بعد و «بعدتر».
آيا فقر آرشيو ملى، نتيجة آن فقدان حافظة تاريخى است يا نداشتن حافظة تاريخى سبب شده است كه ما هرگز نيازى به آرشيو، در هيچ‌جاى كارمان نداشته باشيم؟
يكى از سعادت‌هاى بزرگ زندگى من اين است كه افتخار حضور در جلسه‌اى داشتم كه رومن ياكوبسون، در دانشگاه اكسفورد، سخنرانى مى‌كرد (سال ۱۹۷۴ يا ۱۹۷۵). ياكوبسون[۳]، يكى از شعرهاى ويليام بتلرييتز را به شيوة خاص خود تحليل مى‌كرد و تحريرهاى مختلف آن شعر را مقايسه مى‌كرد، تا نظرىة ساختارگرايانة خود را، بر آن معيار، تثبيت كند. يادم هست كه يكى از حاضران ـ به نظرم جاناتان كالر[۴] كه در آن هنگام استاد جوانى بود و بعضى از آثارش امروز به زبان فارسى ترجمه شده است و در آن ايام اولين كتابش به نام Structuralist poetics تازه از چاپ خارج شده بود و در همان مجلس رونمايى مى‌شد و من يك جلد خريدم ـ اعتراض كرد بر گوشه‌اى از سخن ياكوبسون.
رئيس جلسه هم آيو ريچاردز[۵]، ناقد بزرگ قرن بيستم در قلمرو زبان انگليسى بود. ياكوبسون به آن معترض گفت: «اين سخن شما را، استاد ديگرى هم، در آمريكا به من يادآور شد و گفت كه: و اين استنباط شما از شعر ييتز به خاطر طرز قرائتى است كه شما خود از شعر ييتز داريد و اين به سبب لهجة روسى شماست “It is because of your Russian  accent” ياكوبسون گفت: «دست آن استاد را گرفتم و بردم به دانشگاه هاروارد آنجا كه صداى تمام بزرگان دانش و ادب و هنر ضبط و ثبت و آرشيو شده است. صفحة صداى ييتز را كه شعرهاى خودش را خوانده بود و ازجمله همان شعر را، براى او گذاشتم و گفتم: و ببين، شاعر، خود نيز به همان گونه مى‌خواند كه من خوانده‌ام،» براى خوانندگان اين يادداشت بايد يادآور شوم كه ييتز يكى از دو سه شاعر بزرگى‌ست كه تاريخ ادبيات زبان انگليسى به خودش ديده است و در سال ۱۹۳۹ در گذشته است. آنها در چه سال‌هايى به فكر چه چيزهايى بوده‌اند و ما قبر بديع‌الزمان فروزانفر را به يك حاجى بازارى به قيمت يك پيكان دست سوم مى‌فروشيم.
از حوزة كار خودم، دانشگاه تهران، مثال مى‌زنم. اگر از دنشگاه تهران بپرسند كه ما مى‌خواهيم نوع سؤالات امتحانى ملك‌الشعراء بهار يا بديع‌الزمان فروزانفر يا خانم فاطمة سىّاح را بدانيم، آيا دانشگاه تهران يك نمونه ـ فقط يك نمونه ـ از پرسش‌هاى امتحانى اين استادان بزرگ و بى‌مانند را، كه فصول درخشانى از تاريخ ادبيات و فرهنگ عصر ما را شكل داده‌اند، مى‌تواند در اختيار ما قرار دهد؟ نه تنها در اين زمينه پاسخ دانشگاه تهران منفى است، كه حتى پروندة استخدامى ملك‌الشعراء بهار را هم ندارد. «بهار نوعى» اگر در فرانسه مى‌زيست، براى صورت حساب قهوه‌اى كه در فلان «كافة» پاريس خورده بود، آرشيو داشتند و ما حتى پروندة استخدامى او را نداريم؛ تا چه رسد به نوع صورت سؤال‌هاى امتحانى او.
همة اين حرف‌ها را براى آن مطرح كردم كه بگويم ما انضباط لازم براى «آرشيوسازى» را در هيچ زمينه‌اى نداشته‌ايم و نداريم و تا در اين راه خود را به حداقل استانداردهاى جهانى نرسانيم، كارمان زار خواهد بود.
ايرج افشار، اما يكى از نوادرى بود كه در همين كشور ما و در همين روزگار ما، با هزينة شخصى براى تمام مسائل فرهنگى و تاريخى آرشيو داشت. مجموعة نامه‌هايى كه او از افرد مختلف، در طول دورة حيات فرهنگى هفتاد ساله‌اش دريافت كرده است، همه محفوظ‌اند و طبقه‌بندى شده. از نامه‌هاى بزرگانى چون دكتر محمد مصدق و سيدحسن تقى‌زاده و للهيار صالح و سيدمحمدعلى جمال‌زاده، تا نامه‌‌اى كه فلان آموزگار روستايى به او نوشته است و در باب كتابى چاپى يا نسخه‌اى خطى كه داشته است، از او پرسش كرده است. حجم اين نامه‌ها شايد متجاوز از بيست هزار صفحه باشد. وقتى مجموعة كامل اين نامه‌ها نشر يابد، گوشه‌اى از چشم‌انداز پهناور «آرشيوسازى» او آشكار خواهد شد. همچنين آرشيو عكس‌هايى كه او از شخصيت‌ها و اماكن تاريخى ايران، خود گرفته است.
افشار هميشه اظهار تأسف مى‌كرد و با دريغ به ياد مى‌آورد كه بعد از كوتاى انگليسى‌ها عليه دولت ملى دكتر محمد مصدق، مجبور شده بود براى حفظ جان دوستانش، مجموعة بى‌شمارى از نامه‌هاى مرتضاى كيوان ـ آن مرد مردستان و انسان شريف تاريخ معاصر ايران ـ را كه به افشار نوشته بود در چاه آب منزلشان بريزد و معدوم كند. ترسيده بود كه اگر به دست ايادى «ركن دو»‌ى ارتش بيفتد از روابط كسانى با مرتضاى كيوان آگاه شوند و جان آن افراد در معرض خطر قرار گيرد. افشار خود اهل هيچ حزب و دسته‌اى نبود ـ در تمام عمر. شمارة كتاب‌هاى كتابخانة شخصى ايرج افشار را به درستى نمى‌دانم؛ اين‌قدر مى‌دانم كه يكى از غنى‌ترين كتابخانه‌هاى حوزة ايران‌شناسى در زير آسمان ايران است. در اين كتابخانه علاوه بر كتاب‌هاى ايران شناسى به زبان‌هاى فرنگى و شرقى، تمام «تيراژ آپار»هاى مقالات فارسى و فرنگى كه او در طول هفتاد سال گرد آورده بود، طبقه‌بندى شده است؛ «تيراژ آپار»‌هايى كه غالباً امضاى نويسنده را نيز با خود دارد و احتمالاً با اصطلاحاتى از سوى مؤلف، يادگارى است از ارادت آن خاورشناس يا پژوهشگر ايرانى به ايرج افشار.
گردآورى و طبقه‌بندى اين جزوه‌ها و اوراق كوچك و كم‌برگ كار هر كس هركس نبوده است. تنها ايرج افشار بوده است كه توانسته است با انضباط ذاتى و اكتسابى خويش آنها را بدين‌گونه نظام بخشد و طبقه‌بندى كند.
اگر در مجموعة انتشارات موقوفات دكتر محمود افشار (دفتر تاريخ، دفتر چهارم، گردآورى ايرج افشار، ۱۳۸۹ صص ۶۰۷-۶۲۲) يكى از نمونه‌هاى درخشان اين خصلت «آرشيوسازى» او را نديده‌ايد، حتماً نگاهى به اين كتاب بيفكنيد تا ببينيد كه او در سال ۱۳۲۳-۱۳۲۴ كه جوان بيست ساله‌اى بوده است چه‌گونه به فكر حفظ و گردآورى «امضا»هاى رجال سياسى و فرهنگى عصر بوده است و خود مى‌گويد: «دورة سوم مجلة آينده از مهر ۱۳۲۳ تا اسفند ۱۳۲۴» انتشار يافت و چون طومار آن بسته شد من امضا‌هاى ادبا و رجال معروف وقت را، از ورقه‌هاى اشتراك و رسيد مجله، جدا ساختم و در دفترى به سليقة عهد جوانى چسبانيدم و بعدها آن را به فرزندم آرش سپردم. چون شناخت امضاى رجال، براى بازشناسى اوراق و اسناد مملكتى مفيد است، تصوير آن دفترچه با افزودن فهرستى الفبايى از نام‌ها در دفتر تاريخ به چاپ رسانيده مى‌شود.» شما با نظر در آن اوراق امضاى رجالى از نوع دكتر منوچهر اقبال، الول ساتن، ملك‌الشعراى بهار، ذبيح‌ بهروز، پورداوود، پيشه‌ورى، على اصغر حكمت، حسينعلى راشد، اديب‌السلطنة سميعى، دكتر سيد على شايگان، بزرگ علوى، هانرى كربن، سيد احمد كسروى، دكتر محمد مصدق و حدود يكصد و پنجاه رجل سياسى و فرهنگى ديگر را مى‌توانيد ببينيد.
افشار در تكميل منابع پژوهش‌هاى ايران‌شناسى در كتابخانة شخصى خود بسيار كوشا بود. تا همين اواخر، هرگاه مى‌شنيد يا در جايى مى‌خواند كه كتابى به يكى از زبان‌هاى فرهنگى، دربارة ايران و يا يكى از مسائل تاريخ و فرهنگ ايران، انتشار يافته است، از فرزندانش در آمريكا مى‌خواست كه نسخه‌اى از آن كتاب براى كتابخانة شخصى‌اش فراهم كنند؛ به هر قيمتى كه باشد. در بسيارى موارد قيمت‌ها، به پول ايران به راستى كمرشكن بود اما او از اين بابت هيچ اخم به ابروى خود نمى‌آورد و دست از طلب بر نمى‌داشت. به علت شهرت و اعتبارى كه در عرصة پژوهش‌هاى ايرانى در جهان به دست آورده بود، بيشترينة پژوهشگران عرصة ايران‌شناسى، خود نسخه‌اى از آثار خود را براى او مى‌فرستادند و او نيز آثار خويش و گاه آثار ديگران را براى ايشان روانه مى‌كرد.
افشار اين كتابخانة گرانبها و بى‌مانند را در سال‌هاى اخير، سال‌ها و سا‌ل‌ها قبل از بيمارى‌اش، سخاوتمندانه به «بنياد دائره‌المعارف بزرگ اسلامى» بخشيد كه در آن‌جا با عنوان كتابخانه و مركز اسناد ايرج افشار نگهدارى مى‌شود و مراجعه به آن براى همة ارباب تحقيق و استادان و دانشجويان آزاد است.
افشار، اين نظام «آرشيو آفرينى» را نه تنها در كتابخانة شخصى خود سامان داده است كه در هر كجا مسئوليتى پذيرفته است، كوشيده است كه در اين راه بنيادى نهاده شود؛ گرچه پس از او و رفتن او از آن‌جا، ديگران به ادامة كار او دلبستگى نشان نداده باشند.
آنچه در كتابخانة مركزى دانشگاه تهران وجود دارد و نشانه‌هاى «انضباط آرشيوى» است همه و همه يادگار اوست. آرشيو عكس‌هاى تاريخى رجال و اماكن و جمعيت‌ها، اسناد و مكاتبات و فرمان‌ها و مجسمه‌هاى بزرگان فرهنگ ايران زمين در عصر ما.
به ياد دارم كه او براى كتابخانة مركزى دانشگاه تهران، مهمترين نشريات ايران‌شناسى و اسلام‌شناسى جهان را مشترك شده بود و دوره‌هاى اين گونه نشريات در كتابخانة مركزى دانشگاه تهران به طور منظم موجود بود. بعد از فروپاشى نظام پيشين و رفتن افشار، به تعبير بيهقى، «كار از پرگار افتاد» و آن‌ها كه به جاى او آمدند، خواستند در بيت‌المال «صرفه‌جويى» كنند؛ حق‌اشتراك بسيار ناچيز اين مجلات را به نفع مستضعفين «صرفه‌جويى» كردند و نپرداختند. در نتيجه، استمرار و تكامل آن «آرشيو» عظيم فرهنگى منقطع شد. حالا اگر روزى بخواهند جبران اين خسارات را بكنند، چندين برابر آن وجوه را بايد بپردازند تا عكس يا زيراكس يا ميكروفيلم آن مجلات را به دست آورند ـ اگر اين كار امكان‌پذير باشد. اين قدر مى‌دانم كه دريافت نسخه‌هاى اصل آن مجلات امروز ديگر امرى است محال. از قديم نياكان ما گفته‌اند كه «خود كرده را تدبير نيست». در همان هنگام قطعه‌اى به شوخى و جدى منظوم كردم كه نشر تمامى آن در اين مقال روا نيست ولى دو بيت پايانى آن اين چنين بود:
حكمت مشرقـى‌ست اىـن گفتـــار               از «پكن» بشنو اين سخن نه ز «رُم»:
هـر كه در ميخ صرفه‌جويى كـرد                  مى‌كنــد نعـــل اسب خــود را گُــم
البته قافىة بيت اول را درست به ياد نمى‌آورم.
جاى ديگرى، همين روزها، مقاله‌اى دربارة «دفتر تلفن» ويژة سفرهاى او ـ كه نمودارى است از انضباط آرشيوى او ـ نوشته‌ام؛ در اين جا به هيچ روى قصد تكرار آن مطلب را ندارم. همين قدر مى‌گويم كه آن دفتر تلفن ـ كه خود كتابى بزرگ است ـ نمودارى است از توزيع نام و نشان تمام فضلاى معاصر ايران بر روى نقشة جغرافيايى ايران. از روى آن كتابچه، شما مى‌توانيد ارباب فرهنگ و معارف ايران را در تمام شهرها و حتى در كوچك ترين روستاهاى كشور بشناسيد و آدرس و تلفن ايشان را به دست آوريد و در مواردى حوزة كار و تخصص ايشان را نيز بدانيد. آنجاست كه حوزة پهناور و دوستداران و شيفتگان ايرج افشار را مى‌توان از نزديك آزمود و ديد و نيز يك نمونه از «انضباط آرشيوى» او را.

منبع: گزارش ميراث