نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه

کيان کاتوزيان(سيد جوادی)!چه برسرانقلاب آمد؟و چه شد؟(4


مصدق و حزب الله - 20140312


کانون پرورش فکری در آتش سوخت

خیابان حجاب؛

کانون پرورش فکری در آتش سوخت


سخنگوی سازمان آتش‌نشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران از حریق گسترده در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در خیابان حجاب خبر داد.

سید جلال ملکی در گفت‌وگو با خبرنگار«حوادث» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در این باره گفت: در پی اعلام یک مورد حادثه حریق گسترده در مرکز آفرینش‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان واقع در خیابان حجاب در حدود ساعت 15 و 30 دقیقه، ستاد فرماندهی با توجه به گزارش حادثه، آتش‌نشانان شش ایستگاه را به همراه تجهیزات تنفسی به محل حادثه اعزام کرد.

وی با بیان اینکه بیش از 30 آتش‌نشان در محل حضور داشتند، گفت: پس از حضور در محل مشاهده شد که حریق در زیرزمین این ساختمان به مساحت هزار مترمربع رخ داده و شعله‌های آتش در حال سرایت به طبقات بالایی است.

سخنگوی سازمان آتش‌نشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران با بیان اینکه شدت حریق به حدی بود که آسمان منطقه را فرا گرفته بود، خاطرنشان کرد: با توجه به اینکه گزارش شده بود، تعدادی از کارگران در این محل محبوس شده‌اند، آتش‌نشانان عملیات خود برای نجات این افراد را آغاز کرده و پس از مدتی سه کارگر را به شکل معجزه‌آسایی از میان دود و آتش خارج کرده و به عوامل اورژانس تحویل دادند.

ملکی با بیان اینکه سقف چوبی زیرزمین این محل کاملا شعله‌ور بود، گفت: در حال حاضر شعله‌های آتش در این ساختمان به طور کامل مهار و اطفا شده، اما آتش‌نشانان به منظور انجام لکه‌گیری و یافتن علت حادثه در محل حضور دارند.

به گفته وی، علت این حادثه پس از بررسی کارشناسان آتش‌نشانی اعلام خواهد شد.

همسر سعید عابدینی: یک کشیش را با زنجیر به تخت بیمارستان وصل کرده بودند وضعیت وخیم جسمی حسین رونقی در زندان اوین


همسر سعید عابدینی: یک کشیش را با زنجیر به تخت بیمارستان وصل کرده بودند

وضعیت وخیم جسمی حسین رونقی در زندان اوین
اختلال در روند درمان حسین رونقی ملکی وی را با مشکلات جدیدی در زندان مواجه کرده است.
به گزارش خبرنگار کلمه، مخالفت غیرقانونی قاضی احمدزاده با اجرای ماده ۲۹۱ آیین دادرسی کیفری در مورد این زندانی سیاسی بیمار علیرغم نظر قطعی هیات عالی سازمان پزشکی قانونی و تداوم حضور این بیمار تک کلیه در شرایط زندان روند درمان وی را به کلی تعطیل و بلاتکلیف کرده است.
سیداحمد رونقی ملکی پدر این زندانی سیاسی با ابراز نگرانی از وضع رو به وخامت بیماری فرزندش به کلمه می گوید: “مسئولان به هرحال باید تصمیم بگیرند در مورد حسین چه می خواهند بکنند، اگر ملتزم به قانون هستند باید پاسخ بدهند که آیا مرجعی بالاتر از هیات عالی پزشکی قانونی کشور در این خصوص می تواند اظهار نظر کند؟ آیا پس از این همه بی قانونی و بی عدالتی حداقل حالا که مساله جان و سلامتی فرزندم مطرح است بار دیگر باید حق قانونی او برای درمان در خارج از زندان نقض شود؟ فکر می کردم با آن حکمی که به حسین دادند جوانی او را می خواهند بگیرند اما گویا با این تصمیم غیرقانونی قصد جان او را کرده اند”.
پدر حسین رونقی ملکی همچنین می گوید: “توقف روند درمان حسین، اخیرا موجب خونریزی کلیه او شده و درد شدیدی تحمل می کند، همچنین تکرر و سوزش ادرار و درد مثانه او را اذیت میکند، بعلاوه مشکلات و عوارضی همچون ورم صورت و ترک خوردگی لب ها نتیجه همین روند توقف درمان بوده است”.
سیدحسین رونقی ملکی که از بازداشت شدگان سرکوب های پس از انتخابات ۱۳۸۸ است در زندان دچار مشکلات حاد کلیوی شده است ۸۳ درصد کلیه راست و ۱۸ درصد کلیه چپ خود را از دست داده است و بر اساس نظر پزشکان بیمار یک کلیه محسوب میگردد.
همسر سعید عابدینی: یک کشیش را با زنجیر به تخت بیمارستان وصل کرده بودند
همسر سعید عابدینی، کشیش ایرانی- آمریکایی با اظهار اینکه همسرش از دوازدهم اسفند ماه به دلیل وخامت حالش به بیمارستان دی تهران منتقل شده است به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت: «سعید را با دستنبند و پابند از زندان به بیمارستان منتقل کرده بودند. یک کشیش را  با زنجیر به تخت بیمارستان وصل کرده بودند. رفتار ماموران با سعید در بیمارستان خوب نبوده و همین طور اجازه ملاقات با خانواده اش را نداشته است.»
همسر این کشیش ایرانی – آمریکایی با اظهار اینکه از روز پنجشنبه ۲۲ اسفند و به دنبال رسانه ای شدن وضعیت نامساعد همسرش، وضعیت او در بیمارستان بهتر شده است به کمپین گفت: « پس از رسانه ای شدن وضعیتش از روز پنجشنبه ۲۲ اسفند ماه زنجیره ها را باز کردند و دیگر روی تخت بیمارستان دستبند و پابند ندارد. هممچنین به یکی از افراد خانواده اش اجازه دیدار داده اند.  ماموران هم خوش اخلاق تر با او شده اند و قرار است تا درمان کامل در بیمارستان بماند.»
سعید عابدینی، نوکیش مسیحی ایرانی ـ آمریکایی تبار پس از تغییر مذهب در سال ۱۳۸۵ از ایران به آمریکا رفت و در مهرماه ۱۳۹۱ برای «بازدید از خانواده و تاسیس یک پرورشگاه» به ایران برگشت که در منزل پدریش دستگیر شد. او در بهمن ماه همان سال به اتهام تشکیل کلیساهای خانگی در ایران به قصد بر هم زدن امنیت ملی از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی به ۸ سال زندان محکوم شد.

آبگرفتگی معابر در پی بارندگی شدید - بندرعباس





















نقَدِصوفی نه همین صافی بی غش باشد! حافظ سخن از زنده یاد و نام«محمود توکلی» است که 1306در روستای دارستانِ رود بارگیلان زاده می شود و در 1386 درگذشت.

«تقدیم به دکتر مصدق نابغه بزرگِ ضدِ امپریالیست شرق»، و پیشکشی این پاک گوُهرِ چپ به پیرِ احمدآبادی در آغازِ کتابِ «چه باید کرد!؟» او جای گرفته است، چرا که در آن بازه ی تاریخی تنها مصدق بود که آغازگر رویارویی با قدرتهای جهانخوار را در پیش گرفت و سپستر دیگرانی در جهان، ادامه دهنده راه او شدند، اویی که توانست «خورشیدِ بریتانیای کبیر را به بامِ غروب نشاند» و کوبنده پتکی، بر پیکره ی استعمار و امپریالیسم مُسلط دوران فرود آورد!؟
محمود توکلی همچون پیشین خود «ارانی» و در پی کودتای 28 مرداد بمانند «شعاعیان» چپِ پُرسشگر و نوآوری بودند در باورمندیهای زمانه ایکه میگذراندند، و پُرکار و دلیر پژوهشگرانِ جهانی که می خواستند بَردگی«انسان از انسان»را از روی زمین بزُدایند و جهانی مردمی بپادارند، دوُر از فتادن در حلقه ی «استعمار سُرخ!؟»، که بپاشده و پادوهایی را هم به بردگی در آورده بود! از جمله در ایران و از آغاز بمانندانِ «کامبخش و...»، و سپس «حزب توده» سازمان سیاسی آن و خیانتهای از یاد نرفتنی رهبران آن، که «کیانوری»دیگر شناخته شده ایست که در زمره ی مزدورانِ «کا گِ ب» جای داشت!؟

زندگی نامه توکلی پاک گوهر و از دورانِ بُرنایی ورزشکار و سپس به دانشکده افسری رفتن و روی آوری به «فرقه دموکرات آذربایجان» و به هنگام دستگیری فرار به عراق و دستگیر شدن و سه سال زندان در عراق و از سَرگذرانی سختی و شکنجه ها و سرانجام به ایران بر گرداندن و در ایران هم زندانی و...تا اینکه به حزب توده روی می آورد!

از همان ابتدای وابستگی اش به حزب، بی گُسُست به پُرسشگری و زیر تیغِ پرده دری بردن رهبران آن سازمان در پیوند با وابستگی به «اردوگاه زحمتکشان»، که نادرست خوانده شده بود، و لذا برخوردِ نا «مردمی و ناملی» با مصدق که درپیش گرفته بودند و...، که ناچار او را از حزب بیرون راندند، اگرچه نتوانستند او را از تلاش و کوشش های پژوهشگرانه اش باز دارند ! این هنگامی است که به دریافت دکترا در رشته های «روانشناسی و فلسفه» دست می یابد، و سپس نیز در هُنر سرای عالی به تدریس پرداختن و نیرویی از جوانان که شیفته دانستگی های «اجتماعی- تاریخی» سیاسی ایران و جهان بودند،به سوی کلاسهای درسِ او پَرکشیدن و از زمره آنان «مصطفی شعاعیان» را بایست نام بُرد، که همچون او، پُرسشگری پُرکار و دلیر و خستگی ناپذیر بود!؟
دیگرانی که از دیر باز با او آشنا بودند،چه در ارتش و فرقه و یا در برگشَت از عراق و وابستگی اش به حزب توده رامی توان از «ابوالجسن تفرشیان، مرتضی زربخت، امیر حسن آریان پور و...نام بُرد، و سپس ترهم مصطفی شعاعیان، علی اکبر اکبری، هوشنگ ماه رویان، فروزنده فروغی نام بُرد که این دو آخری در دو نوشته به زندگی نامه او پرداخته اند و هوشنگ کشاورز صدرکه پیش از درگذشتش نوشته ای از خود برجای گذاشت، در چند وچون آشنایی خود با او!
اما شاید توان نوشت که «علی اکبراکبری»، یکی از کسانی بود که تحت تاثیرِ دیدگاههای آنگونه «چپ ناوابسته»ای درآمد که توکلی مُروج آن بود و مصطفی شعاعیان نیز سخت دلبسته به او و گرامیش میداشت و از او و پُربار بودنش سخن راندن تا به آنجا که نوشته و گفته است که اگر به نقد نوشته هایش روی آورد، ژرفگونه می داند، چرا که او را در پهنه ی فراگشایی «اجتماعی سیاسی»، نه تنها صاحب نظر، که در او «تک چهره ی صداقت» را هم، دیده و باور داشت!؟
محمود توکلی، همانگونه که در بالا اشاره شد، همچون «ارانی و مصطفی» هرگز دُوری نمی داشتند تا سرنوشت میهنشان بازیچه «کمونیسم روسی» گردد و به دام «انترناسیونالیسم» آنچنانی افتد و پیش از هر چیز، سرنوشتِ میهنشان را بایسته می شمردند، و توجه به آن و دوری گزیدن از آیه پرستی ها، و به کنَد و کاوروی دشواریهای گوناگون اجتماعی ایران را، بیش و پیش از هر جای دیگر!؟
نوشته های او، گویایی همه جانبه دارد بر درستی آنچه آمد، چنانکه 1- چه باید کرد او و پیشکش به مصدق نمودن و2 -در نوشته «با سیمای جدید جامعه سوسیالیستها آشنا شوید» و نقدِ ژرفگونه به خلیل ملکی و...، دیدگاه او روشن میگردد!؟
محمود توکلی از آنروی مصدق را نابغه ضد امپریالیسم شرق میدانست، که در آن دوران بزرگانی از شرق، چون «گاندی و نهرو» هم بودند، ولی نه گرُدانی که روی در رویی با انگلیس را بمانند مبارزه ضداستعماری و لذا امپریالیسم مُسلط دوران دنبال کرده باشند، هرچند که مبارزه شان را ارج بسیار بایست،نیز اینکه مصدق گونه رفتار سیاسی در جهان را پیش گرفت و دنبال داشت، تا نه در دام آمریکا افتد و نه شوروی، و در اینگونه گام نهی، پیشگام در جهان خوانده شده بود و سپس دیگر کسانی که از او آموختند و راهِ او را، در پیش گرفتند!؟
دوران جبهه ملی دوم و به هنگام روی کار آمدن «علی امینی» اصلاحات ارضی می بود که ِگرد داگِرد محمود توکلی نیرویی از چپ بوجود آمده بود و بنادرستی به آنان برچسب «مارکسیستهای آمریکایی» زده شد، چرا که بر این باور بودند که همواره در ایران امپریالیسم چیره انگلیس میباشد و برشماری آمار صدورِ کالا، ساخته ها و نقشِ سیاسی و... که از سوی انگلیس بر ایران تحمیل میشد و این درستی که همواره «محمد رضاشاه» از انگلیس حساب میبرد، آنچه را که «اشرف پهلوی» هم یادکرده بود مبنی براینکه چون پدرش را انگلیس آورد و بُرد، برادرش ناگزیر از ترس انگلیس به دامن آمریکا نزدیک شد و این زمانی است که آمریکا توانست دولت امینی را به شاه بقبولاند و از این پس آمریکا باگامهای بلند تری جای انگلیس را گرفت!؟
بهرروی، محمود توکلی و پیرامونیانش، با تلاش و کوشش راهِ خود به پیش میبردند تا اینکه بر او بیماری بدبینی و روان پریشی روی می آورد و شدت گرفتن و فزوده شدن دیگر ناملایمات جسمی و...وبستری شدن دربیمارستان و همانگونه که نوشه شد، در روز جمعه 21 اردیبهشت در بیمارستان رخت بر می بندد!؟
پاره ای از دست نوشته های او چنین است:1- تحلیلی برخط مشی حزب توده ایران. 2- چه باید کرد؟ .3- پیشگفار چه باید کرد 4 - چند سئوال از سَران جبهه ملی 5- این رفع تکلیف است، نه رهبری جنبش.6- فهرستی از بعضی دردهای درونی نهضت ملی ایران.7- در تحلیل از یک حادثه.8- چند درس از اشتباهات حزب کمونیست عراق با نام مستعار «مانا». 9- روانشناسی طبقات ایران.10- مفهوم مکان از نظر مکاتب فلسفی اشراق و....11-با سیمای جدید جامعه سوسیالیستها آشنا شوید!، و دیگر کوششهای قلمی او در این پهنه!؟
«غسال را بگویید که مَشوید مرا     من پاک و آزاده ام
که منم محمود، محمود توکلی، آزاده ی آزادگان »
یاد و نامش جاودانه باد

اسفند ماه 1392- احمد رناسی 

• به پیکرِ بشریت، خِرَد شو و سر باش؛ و یا، چو عشق، دلِ این خجسته پیکر باش.


به پیکرِ بشریت، خِرَد شو و سر باش؛
و یا، چو عشق، دلِ این خجسته پیکر باش.

وچیست وجدان؟ آمیزه ی دل است وخِرَد:
نمادِ آن تویی ، آمیزه ی دل و سر باش.

دو دل مباش به پیروزی ی نهایی ی نیک:
به جنگِ بد چو رَوی، پیشتازِ لشکر باش.

چو شب مباش، که یعنی مشو سیاهی پاش:
چو روز باش، که یعنی فروغ گستر باش.



اسماعیل خوئی

• به پیکرِ بشریت، خِرَد شو و سر باش؛
و یا، چو عشق، دلِ این خجسته پیکر باش.

وچیست وجدان؟ آمیزه ی دل است وخِرَد:
نمادِ آن تویی ، آمیزه ی دل و سر باش. ..
.
چنار و سرو هم، البته، از درختان اند:
ولی به برگ قناعت مکن، برآور باش.

تورا نهایتِ امکان درخت بودن نیست:
تو ذاتِ جنگلی، آری ، درخت پرور باش.

بخیل طبع مبادا شوی چو بارشِ نِزم:
به خود نثاری، باران شو و به جرجر باش.

نکوهش ار شنوی، هوش وش، همه گوش آی،
ستایش ار شنوی، چون غرور شو، کر باش.

تو، خود، نواده ی خورشیدی، ای زمین زاده!
در این دو ویژگی، از جنسِ خاک و آذر باش.

تمیزِ نیک ز بد مرده ریگِ پاکِ خداست:
تو یادگارِ وی ای، با خود آشنا تر باش.

تمیزِ نیک ز بد حالیا وظیفه ی توست:
تو داورِ همگانی، به خویش داور باش.

قیاسِ خویش مکن، در کمال، با دگران:
اگر که خوب ترینی، ز خویش بهتر باش.

بیست و نهم بهمن ۱٣۹۲،
بیدرکجای لندن
 

خلاف منشور است سیمین بهبهانی

ویژه ی نامه ی شماره ی دو «اندیشه ی ازاد» خبرنامه ی داخلی کانون نویسندگان ایران به واکنش نویسندگان کشور به درخواست معاون وزارت ارشاد برای «پوست اندازی» کانون نویسندگان ایران اختصاص داده شده است. بسیاری از نویسندگان و شاعران نامدار کشور از جمله سیمین بهبهانی، علی اشرف درویشیان، ناصر زرافشان، فریبرز رئیس دانا، علیرضا جباری، فرخنده حاجی زاده، محسن حکیمی، قباد حیدر، رضا حیرانی، سید علی صالحی، نسرین ضیائی، فرزانه طاهری، علی عبدالهی، اکبر معصوم بیگی، داریوش معمار و حافظ موسوی در این شماره نظرات خود را منتشر کرده اند.
در زیر یادداشت کوتاه خانم سیمین بهبهانی شاعره ی بزرگ ایران را پیرامون درخواست وزارت ارشاد برای «پوست اندازی» کانون نویسندگان ایران می خوانید:

خلاف منشور است
سیمین بهبهانی


من به عنوان دبیر پیشین و عضو همیشگی کانون نویسندگان ایران، با هرگونه دخالت در آرمان های ازادی طلبانه ی اعضای این کانون ارجمند مخالف ام. زیرا در منشور آن بر پاسداری از آزادی «بی حصر و استثناء» در امر نشر و بیان و اندیشه تاکید شده و دخالت در اجرای این مرام، خلاف منشور کانون است.
نکته ی دیگر آن که من «پوست اندازی» را تنها در مارها دیده بودم و در مورد انسان ها تصور نمی کردم.
این هم نیاز به یادآوری و تاکید دارد که در موقعیت کنونی، کانون نویسندگان ایران موظف است در برابر هرگونه سلب آزادی، ایستادگی جدی کند.

۱۱ اسفند
۹۲

چرا هرگاه از نقض مستمر حقوق بشر در ایران سخن به میان می آید، دولتیان چنین وحشت زده بر می آشوبند و با پرونده سازی های دروغین به دفاع از خود بر می خیزند؟


هم میهنان!
این روزها خبرملاقات خانم اِشتون با چند بانوی درد کشیده ی ایرانی در راس خبرهای میهنمان قرارگرفته است؛ و انعکاس این ملاقات و آگاه کردن خانم اِشتون از چگونگی مرگ ستار بهشتی در زندان از زبان مادر پیر و زجرکشیده اش، و اینکه این مادر پس از مراجعه به همه ی مراجع دولتی و ناامید شدن از دادخواهی، به یک بانوی خارجی که نماینده ی کشورهای اروپایی در مذاکرات هسته ای با ایران است، متوسل شده و چند جمله ای با او درددل کرده است، مسئولان دولتی را چنان برآشفته که واکنش های بسیار زشت و دور از عرف بین المللی از آن ها سر زده است و با کلماتی ناروا و گرد آوردن برخی از ایادی خود در جلو سفارت اطریش و نصب نوشته های توهین آمیز درباره ی بانوی ملاقات کننده، و زدن برچسب های ناچسب به خانم نرگس محمدی (خانم فاطمه ی رهبر، نماینده ی مجلس، او را تروریست نامیده است؛ و حال آنکه خانم محمدی اکنون بانویی چهل ساله است و در زمان وقوع برخوردهای مسلحانه دختر بچه ای پنج- شش ساله بیش نبوده است). این واکنش ها بدین سبب است که او مسئله ی نقض حقوق بشر در ایران را مطرح کرده است.
    ما مدافعان حقوق بشر ضمن محکوم کردن شدید این گونه اعمال، به ویژه از سوی کسانی که در مجلس نشسته اند، اعلام می کنیم که دیگر این قبیل اتهام زنی ها و برچسب زنی ها نخ نما شده و جز به ریشخند گرفتن شماری از مسئولان امور در ایران از سوی جهانیان نتیجه ای نخواهد داشت.
    چرا هرگاه از نقض مستمر حقوق بشر در ایران سخن به میان می آید، دولتیان چنین وحشت زده بر می آشوبند و با پرونده سازی های دروغین به دفاع از خود بر می خیزند؟

امروز جمعه برابر با ٢٣ اسفند ماه، آخرين جمعه سال بود. تعدادي از خانواده ها از ساعات اوليه صبح در خاوران حضور يافتند




امروز جمعه برابر با ٢٣ اسفند ماه، آخرين جمعه سال بود. تعدادي از خانواده ها از ساعات اوليه صبح در خاوران حضور يافتند و بعد از چند سالي كه از حضور آنان ممانعت بعمل ميامد، توانستند بار ديگر نويد و شادي آمدن بهار و نوروز خجسته را با عزيزان خفته در خاك خاوران تقسيم كنند، كمترين حقي كه مادر، پدر، همسر، فرزند و خانواده هاي آنان داشته و دارند.
خانواده ها با خود عكس عزيزان جانباخته اشان را بهمراه داشتند و بافه هاي گل و به رسم هميشه، گلزار خاوران دوباره گلباران شد ولي جاي سبزه هاي عيد كه مادران با عشق ميپرورانند و با خود به خاوران مياوردند خالي بود، صدا و يادشان با ياد عزيزان در خاك خاوران آميخته شده بود اما گلهاي پر پر شده بر خاك، نشان از حضور هميشگي آنان داشت. بعد از انجام مراسم معمول، خانواده ها گلزار را ترك كردند و هيچ موردي مبني بر آزار و اذيت خانواده ديده نشد.

م سحر: آواز‌های حاجی فیروز برای کوچـه‌های بهـــار

ایران خودم سلام علیکم
ایران خودم سرتو بالا کن
ایران خودم بهار تو راهه
شکوفه شاهده سبزه گواهه
ایران خودم چشمای ماهت
می‌ون آسمون مونده به راهت
ایران خودم دلارونلرزون
بذا بهار بیاد کنار ایوون
ایران خودم هف سینو جور کن
از سفرهء عید غصه رو دور کن
ایران خودم ظلمتو ورچین
سبزی رو بکار کنار پرچین
بذا تا بشکفه سوسن و سنبل
بلبل بشینه رو شاخهء گل
قمری بزنه به زیر آواز
شاعر بشه با دلش غزلساز
مطرب بزنه به سیم سازش
دشمن بشینه روتخم غازش
اردوی غم از مرز تو دورشه
باغ و جنگلت دریای نورشه
ایران خودم سلام علیکم
ایران خودم سرتو بالا کن
بگو تا بچه هات بیان کنارت
شادی بیارن به روزگارت
زیبایی و عشق ونغمه و نور
همه همدم صلح و شادی و شور
بذار یار، لب یارش رو ببوسه
توی جلد ِ سیا، دلش نپوسه
بذا رو شاخ ِ گل غنچه بخنده
نذار وا نشده لباشو ببنده
بذا چشمه تو جوبار بشه جاری
نذا لباش بخشکه تو صحاری
ایران خودم قربون اسمت
بذا بشکنه اون بند طلسمت
بذا بشکنه این حصار کهنه
دیو کپّه کنه تو غار کهنه
بذار تا از دیار روشنایی
آزادی بیاد به دیدنایی
آزادی برات آب حیاته
واس ِ نوسفرات چترِ نجاته
ایران خودم عشق کبیرم
تو که تو زنجیری، منم اسیرم
ایران خودم مامای عزیزم
یه جون دارم و اونم به پات می‌ریزم
ایران خودم عید بهار ه
دل ِ آهوی عشقت بی‌قراره
دل ِآهوی عشقت تو بیابون
ازین واحه به اون واحه گریزون
ببین آهوی عشقت خون ِ صافش
شتـَک زد به زمینت واس ِ نافش
ببین خنجر کین، تو دست دیندار
زمینو کرد پر از خون ِ زمین دار
ببین گلات چطو پرپر ِ بادند
پریشون و پیام آورِ دادند
پیام آور آزادی فردا
برا اهل وطن، شادی فردا
ایران عزیز مام گرامی
روحت شده شرکت سهامی
نام و شرفت رو سکه کردند
زربفت ِدلت رو تکه کردند
دشمنت لباس دین به تن داشت
خاتم از حجاز، تیغ از یمن داشت
دشمنت رسید با طیلسو نش
آزادی و دین ورد ِ زبونش
اما زیر اون عبای ژنده
مِهر ِ مُرده داشت و کین ِ زنده
جز مرگ نداشت کار و پیشه
وِردش رو لب و خونش به شیشه
صندقچهء دینش زیرِ رونش
امضا می‌رسید از آسمونش
با چوب ِ‌تر وپیازِ تندش
خاکت زیر چکمه‌های جُندش
آزادی می‌داد به خورد ملت
با زور پیاز و چوب ِ ذلت
شمشیر ستم بر او حمایل
طبعش به فریب و فتنه مایل
آزادی می‌داد که خون بریزند
سقف از سر بیستون بریزند
آزادی می‌داد به دارو دسته ش
مور و ملخ ِ رو شاخ نشسته ش
آزادی می‌داد که حیله و ننگ
بنشونه به پرچم تو خرچنگ
اسمش بشه دورهء ولایت
روزش ستم و شبش جنایت
ایران خودم مام ِ قدیمم
یادت، نفـَس و غمت ندیمم
آزادی اهل ِ دین، همینه
با دشمن مُلک هم نشینه
هم کاسهء رهزن و تبه کار
سلطان ِ ولی، فقیه ِ سردار
ایران خودم سلام علیکم
ایران خودم سرتو بالاکن
ایران خودم توچاه نفتی
زیر بار زور کاش نمی‌رفتی
تا دولت تو توچنگ دینه
فردای تو بد‌تر از همینه
تا هستی تو چنگ ِملاست
زیر بار زور کمر تو دولاست
تا دین تو غرقه در سیاست
دشمن می‌کنه بـِهـِت ریاست
ایران خودم که نازنینی
تا چند اسیر ِ اهل دینی؟
ایران خودم سبزه دمیده
وقت رفتن غمت رسیده
این دفعه زمستون ِهزاره
وارونه روی خرش سواره
راه رفتنش به پیش روشه
بزا تو لجن ِ خودش، فروشه
طاووس خدا و پای زشتش
راه دوزخ و شوق ِ بهشتش
چون تیغ ستم دین خداشه
ول کن که جهنم زیر پاشه
بذار از خاک ما گم شه نشونش
زمین آسوده شه از آسمونش
ایران عزیز، وطن ِ کـُهن دیر
بذار تا پاک بشه خاک ِ تو از غیر
بگذار که سیاهی روسیا شه
یک بار دیگه خدا، خدا شه
این قلعهء جور واژگون شه
خاکش گِل و سقفش آسمون شه
امروز و ببین، برای فردا
تا کشته نشه ندای فردا
ایران خودم سلام علیکم
ایران خودم سرتو بالا کن

این بخشی از سخنان کمال خانجانی در مصاحبه با "روز" است که ۵ عضو خانواده اش با محکومیت های سنگین در زندان های اوین، رجایی شهر و سمنان به سر می برند. او از وضعیت بد جسمانی اعضای زندانی خانواده اش می گوید و محرومیت های مضاعفی که به دلیل عدم برخورداری از حقوق قانونی یک زندانی با آن مواجه هستند.


"قاضی در حکم صادره نوشته بود که حکم را با استناد بر دو دلیل صادر کرده اول اینکه بهائی هستند و دوم اینکه «خانجانی» هستند. یعنی عضو خاندان خانجانی بودن جرم مضاعفی است".
این بخشی از سخنان کمال خانجانی در مصاحبه با "روز" است که ۵ عضو خانواده اش با محکومیت های سنگین در زندان های اوین، رجایی شهر و سمنان به سر می برند. او از وضعیت بد جسمانی اعضای زندانی خانواده اش می گوید و محرومیت های مضاعفی که به دلیل عدم برخورداری از حقوق قانونی یک زندانی با آن مواجه هستند.
جمال الدین خانجانی، نوید خانجانی، فواد خانجانی، لوا خانجانی و بهفر خانجانی، ۵ عضو خانواده خانجانی و شهروندان بهایی هستند که در زندان به سر می برند.
جمال الدین خانجانی، یکی از ۷ عضو گروه یاران (شورای ۷ نفره بهائی در ایران) است که از ۲۵ اردیبهشت ۸۷ در زندان به سر می برد و به ۲۰ سال حبس تعزیری محکوم شده است. کمال خانجانی، برادر او در مصاحبه با "روز" می گوید: نزدیک ۶ سال است که برادرم بدون حتی یک روز مرخصی در زندان به سر می برد. حتی وقتی همسرش بیمار شد و پزشکان گفتند که زمان زیادی در قید حیات نخواهد بود هر چه خانواده پی گیری و به مراجع مختلف مراجعه کردند با مرخصی اش موافقت نشد. همسر برادرم فوت کرد و باز هم از مراجع مختلف پی گیری کردیم که لااقل برای تشییع جنازه و خاکسپاری همسرش به او مرخصی بدهند اما باز هم مرخصی ندادند.
اومی گوید که هیچ دلیل و توضیحی برای عدم موافقت با مرخصی برادرش ارائه نمی شود و مسئولان اصولا انگارخود را نیازمند توضیح هم نمی بینند.
جمال الدین خانجانی ۷۷ سال سن دارد و قبل از انقلاب ۵۷ صاحب کارخانه آجرسازی بود که بعد از انقلاب مصادره شد. برادرش می گوید: من و برادرم به صورت شراکتی کارخانه تولید آجر داشتیم. انقلاب که شد کارخانه ما را مصادره و تمام کارمندان و کارگران بهائی کارخانه را اخراج کردند. یک مقداری زمین پدری به ما ارث رسید بود که برادرم شروع کرد به آبادی این زمین ها و کار روی آنها اما بخشی از این زمین ها را هم گرفتند و الان هم روی بخش دیگر زمین ها دست گذاشته اند که بگیرند و همه اینها در حالی است که برادرم نزدیک ۶ سال است بدون مرخصی در زندان رجایی شهر به سر می برد. حتی با توجه به سن بالا و وضعیت جسمانی که داشت درخواست مرخصی استعلاجی هم به جایی نرسید.
او سپس به نوه های جمال الدین خانجانی اشاره می کند: فواد و لوا خانجانی؛ خواهر و برادری که از بازداشت شدگان حوادث پس از عاشورای ۸۸ هستند و یکی در اوین و دیگری در رجایی شهر زندانی اند. کمال خانجانی می گوید: دی ماه ۸۸ لوا و فواد را به اتفاق عده ای دیگر گرفتند. بقیه را آزاد کردند ولی به لوا ۲ سال حبس تعزیری و به فواد ۴ سال حبس تعزیری دادند. حالا لوا در بند زنان زندان اوین زندانی است و تاکنون یکبار به مرخصی آمده ولی فواد در زندان رجایی شهر زندانی و از مرخصی محروم است.
از آقای خانجانی سئوال می کنم اتهام و مبنای صدور حکم زندان برای لوا و فواد خانجانی چه بوده؟ می گوید: قاضی در حکم نوشته بود که اول به دلیل بهایی بودن و دوم به دلیل داشتن فامیلی خانجانی حکم را صادر کرده. یعنی مبنای مجرمیت لوا و فواد در واقع گذشته از بهائی بودن، داشتن نسبت فامیلی با جمال الدین خانجانی یعنی برادر من است.
به گفته او "علاالدین خانجانی، فرزند جمال الدین خانجانی و پدر لوا و فواد خانجانی و همچنین بابک مبشر، همسر لوا خانجانی هم پیش از و پس از حوادث عاشورای ۸۸ بازداشت و با قرار وثیقه آزاد شده اند".
فواد خانجانی دانشجوی محروم از تحصیل است و در زندان رجایی شهر همراه با پدربزرگ خود، محکومیت اش را سپری می کند.
بهفر خانجانی، دیگر عضو خانواده خانجانی، بیش از ۴ سال است در زندان سمنان به سر می برد. او پسر برادر جمال الدین و کمال خانجانی است. آقای خانجانی درباره وضعیت او می گوید: بهفر وضعیت جسمانی مناسبی ندارد و در زندان دچار بیماری پوستی شده به طوریکه پوست او چرک می کند و روی مفاصل و قلب او نیز این مساله تاثیر گذاشته. پزشکان گفته اند باید چند ماهی تحت نظرو درمان مداوم باشد اما متاسفانه زندان چنین اجازه ای نمی دهد. در زندان که امکان درمان نیست و تاکنون مرخصی هم که آمده یکی دو هفته ای و اینقدر کوتاه بوده که امکان درمان موثر وجود نداشته و با بازگشت به زندان مشکل بدتر شده است.
بهفر خانجانی به اتهام "عضویت در گروه غیرقانونی بهائیت مانند جلسات دعا و ضیافت نوزده روزه" به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده بود اما اخیرا یک سال دیگر برای او حکم محکومیت صادر شده. کمال خانجانی می گوید: در حالیکه بهفر در زندان است اتهام تبلیغ علیه نظام زدند و یکسال دیگر بر محکومیت اش اضافه کردند. او به لحاظ جسمانی وضعیت نگران کننده ای دارد اما با این حال درمان را نیز از او دریغ می کنند.
نوید خانجانی، فرزند خواهر جمال الدین و کمال خانجانی است که به ۱۲ سال حبس تعزیری محکوم شده و اکنون به اتفاق جمال الدین و فواد خانجانی در زندان رجایی شهر به سر می برد. او فعال حقوق بشر، از اعضای کمیته گزارشگران حقوق بشر و همچنین موسس جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی است که اسفند ۸۸ بازداشت و سپس با قرار وثیقه آزاد شده بود. نوید خانجانی از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ۱۲ سال حبس تعزیری محکوم شد و دوم شهریور ۹۱ به همراه گروهی از امدادگران و فعالان دانشجویی و مدنی در کمپ داوطلبان مردمی برای کمک به زلزله زدگان آذربایجان بازداشت شد. اتهامات او "نشر اکاذیب، تشویش اذهان و تبلیغ علیه نظام به واسطه‌ی انتشار اخبار و گزارش‌ها و انجام مصاحبه با تلویزیون و رادیوهای بیگانه، عضویت در شورای مرکزی کمیته گزارشگران حقوق بشر و همچنین تشکیل گروه محرومین از تحصیل" است.
کمال خانجانی درباره وضعیت نوید خانجانی می گوید: حکم نوید، حکمی بسیار سنگین و غیر قابل تصور است. قبل از صدور حکم، موقع دستگیری، آنقدر و در سلول انفرادی او را اذیت کرده بودند که مشکل تنفسی شدید پیدا کرده بود. وقتی با وثیقه آزاد شد مشخص شد بینی اش را شکسته اند، ناراحتی شدید کمر دارد که دکترها گفته اند دیسک کمر است و ناراحتی قلبی هم دارد به طوریکه ضربان قلبش خیلی نامرتب است و نوسان بالا و پایین زیادی دارد که خطرناک است. ما نگران وضعیت او هستیم.متاسفانه او نیز از مرخصی محروم است و تاکنون برای درمان نیز به او مرخصی نداده اند. نیاز به جراحی هم داشت که از زندان بردند بیمارستان و بعد دوباره به زندان بازگرداندند.
از کمال خانجانی سئوال می کنم که حساسیت ها نسبت به خانواده شما و به ویژه برادر به علت چیست؟ می گوید: متاسفانه حساسیت خاصی نسبت به برادرم دارند که آن هم بر میگردد به جایگاه و وزنی که او در جامعه بهائی و حتی در جامعه غیر بهائی و بین مسلمانان و سایر شهروندان ایرانی دارد. او که یکی از ۷ رهبر جامعه بهائی در ایران است،خیلی تحت فشار بود که علیه جامعه بهائی مصاحبه تلویزیونی بکند اما در جواب همه فشارها گفته بود که حاضر است اعدام شود اما تن به چنین کاری نمی دهد. از همان ابتدای انقلاب خیلی اذیت اش کردند. مصادره کارخانه و بعد مصادره زمین و به انواع مختلف اذیت کردند او هیچ خیانتی به کشور نکرده و هیچ کار غیرقانونی هم انجام نداده. آدم سرشناس و خیری است که از جایگاه و وزن او در جامعه هراس دارند. خود او را زندانی کردند، اعضای دیگر خانواده را به تناوب بازداشت و با وثیقه آزاد کردند یا محکومیت های زندان دادند. اما فقط زندان نیست. مغازه عینک سازی فریبرز خانجانی،پسر خواهر دیگر ما در سمنان را پلمپ کردند و بعد گفتند که گران فروشی کرده اید در حالیکه واقعیت نداشته. یک ماه پیش هم تمام ماشین آلات شرکت او را مصادره کردند.
او می افزاید: ما واقعا امیدواریم دولت یک مقداری انصاف داشته باشد و براساس غرض ورزی و تعصبات کور رفتار نکنند. خانواده خانجانی و سایر بهائیان هیچ خیانتی به کشور نکرده و جز برای آبادی کشورشان، تلاشی نکرده اند ما امیدواریم مسئولان به واقعیات فکر کنند و روزی برسد که در جامعه ایرانی همه بتوانند یکپارچه به آبادانی ایران بپردازند.

نامه نرگس محمدی به محمد جواد ظریف: من «محکوم فتنه» نیستم بلکه محکوم بی‌عدالتی و تبعیض هستم

نامه نرگس محمدی به محمد جواد ظریف: من «محکوم فتنه» نیستم بلکه محکوم بی‌عدالتی و تبعیض هستم

جمعه, ۲۳م اسفند, ۱۳۹۲
اندازه قلم متن
nargesmohammadi
نرگس محمدی، نایب رییس کانون مدافعان حقوق بشر با ارسال نامه‌ای به محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران در خصوص واکنش او به دیدار کا‌ترین اشتون، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا با تعدادی از فعالان حقوق زن، توضیحاتی را ارائه کرد.
پس از ملاقات کا‌ترین اشتون با گوهر عشق، مادر ستار بهشتی، نرگس محمدی و ۵ فعال دیگر حقوق زن، برخی مسئولان حکومتی و سایت‌ها و رسانه‌های وابسته به طیف محافظه کار در موضع گیری‌هایی با انتقاد از عملکرد دستگاه دیپلماسی، اتهام‌هایی را هم به خانم محمدی نسبت دادند.
کا‌ترین اشتون اولین سفر خود به تهران را با دیدار با ۷ نفر از فعالان حقوق زن آغاز کرد. مادر ستار بهشتی، وبلاگ نویس کشته شده در اثر بدرفتاری در بازداشتگاه پلیس یکی از این ۷ نفر بود.
خانم محمدی نیز که در دادگاه تجدید نظر به شش سال حبس محکوم شده بود، دو سال پیش به دلیل بیماری جدی با قرار وثیقه، اجازه مرخصی و درمان خارج از زندان دریافت کرد.
در مهرماه ۱۳۹۰ خانم اشتون در بیانیه‌ای با ابراز نگرانی از وضعیت نرگس محمدی، نایب‌رئیس کانون مدافعان حقوق بشر، گفته بود که با توجه به وضعیت سلامتی خانم محمدی، او در زندان به امکانات پزشکی لازم دسترسی نخواهد داشت.
به گزارش سایت کانون مدافعان حقوق بشر، متن نامه نرگس محمدی، نایب رییس کانون مدافعان حقوق بشر به محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران به شرح زیر است: جناب آقای دکتر ظریف
وزیرمحترم امور خارجه جمهوری اسلامی ایران
با سلام و احترام

پس از ملاقات سرکار خانم اشتون با سرکار خانم گوهر عشقی- مادر داغدار ستار بهشتی- و اینجانب، شاهد موضعگیری‌هایی از سوی مقامات و مسئولان نظام جمهوری اسلامی ایران و مطبوعات، سایت‌ها و ارگان‌های محافظه کاران افراطی بودیم که اینجانب را با الفاظ و اتهامات بی‌اساس مورد توهین قرار داده‌اند. در این موضع گیری‌های ابهام و افترا آلود، اینجانب محارب، مسلح، فعال فتنه، عامل فتنه، فتنه گر و… نامیده شده‌ام.
اما در این میان خبری در سایت مشرق منتشر شد مبنی بر موضع گیری جنابعالی پیرامون این دیدار که اظهار کرده بودید: از ملاقات خانم اشتون با «محکومان فتنه» اطلاعی نداشتم.
هر چند سال‌ها است که با توهین، افترا، محرومیت و محکومیت‌های متعدد مواجه بوده‌ام و این افترا‌ها امری جدید نیست، اما به کار بردن واژه «محکوم فتنه» از سوی وزیر محترم امور خارجه دولت اعتدال و تدبیر برایم غیر منتظره و تعجب انگیز بود.
متاسفانه واژه «فتنه» که از سال ۸۸ مستمسک و بهانه‌ای برای سرکوب، محکوم کردن و تضییع حقوق تعداد زیادی از شهروندان ایرانی شده است، نه عنوانی است مجرمانه و نه عملی است مشخص و تعریف شده و تندروهای حکومت از این واژه اساسا برای به «سه کنج» راندن مخالفان و منتقدان بهره می‌جویند و کارکردی سرکوبگرانه پیدا کرده است.
جناب آقای ظریف
اینجانب چون هزاران شهروند بی‌گناه ایرانی که با این عنوان مبهم، حقوق انسانیشان تضییع شده است، «محکوم فتنه» نیستم بلکه محکوم بی‌عدالتی و تبعیض هستم که نه تنها خودم بلکه اعضای خانواده‌ام حتی کودکان کوچکم طعم محرومیت و بی‌پناهی را می‌چشند. بنده نه تنها فتنه گر نیستم بلکه یک فعال حقوق بشر هستم که قصدی جز بهبود شرایط زیست انسانی هموطنانم ندارم.

ای کاش جنابعالی در این مصاحبه به جای «محکوم فتنه» حد اقل از یک واژه تعریف شده و حقوقی استفاده می‌کردید و حتی اگر می‌خواستید مرا یک محکوم به تحمل حبس بخوانید، مغلوب فضاسازی افراطیون نمی‌شدید و بر چسب افترا انگیز «فتنه‌گری» را بر پیشانی یک زن ایرانی و یک انسان که حرمت والایی در تفکر دینی‌ای که شما معتقد به آن هستید، نمی‌چسباندید.
فراموش نباید کرد که آقای روحانی با شرکت گسترده مردم در انتخابات و با حمایت و آرای تفکر اصلاح طلب و اعتدال گرا بر سر کار آمده و قدرت خود را نه از سوی حکومت و جناح محافظه کار تندرو بلکه از جانب طیف گسترده مردم معتقد به دموکراسی و آزادی کسب کرده است و تصور و توقع این است که گفتمان غالب دولت و سیاست‌های چنین کابینه‌ای اگر نه کاملا منطبق با آرای اصلاح خواهان، عدالت طلبان و آزادی طلبان جامعه، حداقل می‌بایست همسو با چنین جریانات و تفکرهای ملی و مردمی باشد.
استفاده از چنین الفاظی نه در شأن وزیر محترمی چون حضرتعالی است که به واقع موجب افتخار و سربلندی ملت در عرصه بین المللی شده‌اید و با پشتکار و درایت دولت تدبیر، سایه ابر سیاه جنگ و بخشی از تحریم‌ها را آرام آرام از سر ملت کنار زده‌اید، و نه در راستای شعارهای رییس جمهور محترم است که توانست پس از ۸ سال برافراشته شدن دیوار ترس و یاس و سرخوردگی ملت در عرصه‌های داخلی و بین المللی، دوباره جوانه‌های امید را در دل ملت بکارد و ترکی شکننده بر این دیوار ترس و یاس فرود آورد.
اینجانب نایب رییس کانون مدافعان حقوق بشر و از فعالان زنان جامعه سربلند و متمدن ایرانم و شرکت در چنین ملاقات‌ها و گفت‌و‌گوهایی با مقامات بین المللی و گروه‌های حقوق بشری را حق طبیعی و مسلم خود می‌دانم و نیک یقین دارم که جنابعالی به دلیل تخصص و اشراف خود به مسایل روابط و عرف بین الملل اذعان دارید که چنین ملاقات‌ها و نشست‌های کاری با فعالان مدنی جوامع، کاملا رایج و معمول بوده و از ارزش و اعتبار خاصی برخوردار است و اساسا طرح مسایلی چون جاسوسی و اقدامات مداخله جویانه از وجاهت قانونی و عرفی برخوردار نیست. این نشست‌ها نه دیدارهای حاشیه‌ای بلکه‌‌ همان طور که سرکار خانم اشتون اظهار داشتند، برنامه‌هایی هستند که هدف جامعه جهانی است.
در جهان امروز احترام جامعه جهانی به جامعه مدنی در سراسر جهان نه تنها موجب تقویت جوامع مدنی است بلکه سازمان‌ها و نهادهای بین المللی را نیزدر پیشبرد اهداف صلح خواهانه در جهان یاری می‌کند.
در این راستا احترام به جامعه مدنی احترام به حقوق ملت‌ها و اراده مصمم آن‌ها برای تحقق صلح پایدار جهانی و نهادینه شدن حقوق بشر ارزیابی می‌شود و هیچکس حق ندارد چنین حقی را از ملت‌ها سلب کند. دولت‌ها نمی‌توانند و نباید به تنهایی مخاطب و تصمیم گیر در گفت‌و‌گوهای بین المللی به ویژه در عرصه حقوق بشر باشند و نقش نهادهای مدنی بسیار تعیین کننده است.
اینجانب ضمن تشکر و احترام به تفکر بسیار با ارزش و شجاعانه خانم اشتون در احترام به جامعه مدنی و دعوت و گفت‌و‌گوی جدی ایشان با بخشی از فعالان زنان و حقوق بشر، این ملاقات را قانونی و در راستای حفظ منافع ملی سرزمینم می‌دانم و خواهان تداوم آن و به نوعی مشارکت جامعه مدنی در گفت‌و‌گوهای بین المللی برای پیشبرد اهداف اصلاح گرایانه جهانی و ملی هستم.
با سپاس
نرگس محمدی

سخنرﺍﻧﯽ ﻓﺮﯾﺪﺭﯾﺶ ﺍﻧﮕﻠﺲ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﻮﺭ ﻣﺎﺭﻛﺲ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﺖ، ﻟﻨﺪﻥ ، ١٧ ﻣﺎﺭﭺ

در سالگرد مرگ کارل مارکس، ۱۴ مارس

marx-14 179a4
سخنرﺍﻧﯽ ﻓﺮﯾﺪﺭﯾﺶ ﺍﻧﮕﻠﺲ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﻮﺭ ﻣﺎﺭﻛﺲ
ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﺖ، ﻟﻨﺪﻥ ، ١٧ ﻣﺎﺭﭺ

١٤ مارﭺ، يک ربع به ساعت ٣ بعدازظهر، بزرگترين انديشمند روزگار ما از انديشيدن باز ايستاد. فقط دو دقيقه او را تنها گذاشته بوديم، همينکه به اتاق آمديم، ديديم که آرام روى صندلى خوابيده است - اما اين بار براى هميشه. مرگ اين مرد چنان ضايعه‌اى براى پرولتارياى رزمنده اروپا و امريکا و براى تاريخ علوم است که ابعادش غير قابل اندازه‌گيرى است. جاى خالى‌اى که با رفتن اين روح پُر عظمت بوجود آمده است بزودى زود همه جا احساس خواهد شد.
همانطور داروين به قانون تکامل جهان ارگانيک و موجودات زنده پى بُرد، مارکس هم قانون تکامل تاريخ بشر را کشف کرد؛ اين حقيقت ساده را که تا قبل از او در زير کوهى از ايدئولوژى پنهان شده بود، اين حقيقت که بشر پيش از آنکه بتواند به سياست، دانش، هنر، دين و جز اينها بپردازد، بايد بخورد، بياشامد، سرپناه و پوشاک و غيره داشته باشد؛ اين که بنابراين توليد وسايل مبرم مادى، و نتيجتاً ميزان رشد اقتصادى کسب شده توسط هر مردم معيّن يا در هر دوره معيّن، آن زيربنايى را تشکيل ميدهد که بر روى آن، دولت، مفاهيم حقوقى، هنر و حتى نظرات آن مردم در مورد مذهب تکامل پيدا کرده‌اند... و در پرتو اين نور است که بنابراين بايد همه اينها را تبيين کرد، نه برعکس، آنچنان تا حال شده است.
اما اين همه‌اش نيست. مارکس قانون ويژه حرکت ناظر بر شيوه توليد سرمايه‌دارى عصر حاضر و آن جامعه بورژوايى که زاده اين شيوه توليد است را هم کشف کرد. کشف ارزش اضافه، ناگهان مسأله‌اى را روشن کرد که هم اقتصاددانان بورژوا و هم منتقدين سوسياليستى که در صدد حلش بودند در تمام بررسى‌هاى قبلى، در تاريکى کورمالى‌اش ميکردند.
دو کشف اين چنينى براى يک عمر کافى است. خوشبخت آن که نائل آمدن به حتى يکى از اين کشفيات نصيبش شود. اما در هر زمينه‌اى که مارکس به تحقيق پرداخت - و او در زمينه‌هاى بسيار متعددى تحقيق کرد، که هيچکدامشان سطحى نبودند - در همه زمينه‌ها، حتى در رياضيات، به کشفيات مستقلى نائل شد.
چنين بود اين مَردِ دانش. اما اين هنوز حتى نيمى از وصف او نيست. دانش براى مارکس نيرويى بلحاظ تاريخى پويا و انقلابى بود. گرچه براى او هر کشف جديد در اين يا آن عرصه‌ از دانش تئوريک که شايد هنوز هم کاربُردهايش بتمامى قابل تصور نبود خشنودى فراوانى بهمراه داشت، وقتى کشفيات تأثيرى فورى و انقلابى بر صنايع، و بر تکامل تاريخى در کل ميگذاشتند، شعفى از نوعى کاملا متفاوت احساس ميکرد. بعنوان مثال، او از نزديک پيشرفتها و اکتشافات حاصله در زمينه الکتريسيته را دنبال ميکرد و در اين اواخر بخصوص کارهاى مارسل دپره[١] را.
براى اينکه مارکس بيش از هر چيز ديگر يک انقلابى بود. مأموريت واقعيش در زندگى اين بود که از هر طريق به سرنگون کردن جامعه سرمايه‌دارى و نهادهاى دولتى مخلوقش مدد برساند، به آزادى و رهايى پرولتاريا کمک برساند، که او خود اولين بانى وقوفش بر وضعيت و نيازهايش، و آگاهيش بر شرايط رهاييش بود. مبارزه خوى او بود. با چنان شور، با چنان سرسختى و با چنان کاميابى مبارزه کرد، که کمتر کسى با او رقابت ميکند.
کار او در اولين "روزنامه جديد راين" در سال ١٨٤٢، روزنامه "به پيش" پاريس در ١٨٤٤، "روزنامه آلمانى بروکسل" در ١٨٤٧، "روزنامه جديد راين" در ١٨٤٨- ١٨٤٩ و بعلاوه جزوه‌هاى ميليتانت بيشمار، کار در سازمانهاى پاريس، بروکسل و لندن، و بالأخره تاجى بر سر همه اينها، تشکيل انجمن بين‌المللى کارگران - اين خود براستى دستاوردى بود که بنيانگذارش ميتواند بحق بر آن ببالد حتى اگر هيچ کار ديگرى نکرده باشد.
و در نتيجه، مارکس بلحاظ مورد نفرت و تهمت و لجن‌پراکنى بودن سرآمد زمانه خودش بود.
حکومتها – هم مطلقه و هم جمهورى – او را از ممالک خود تبعيد کردند. بورژواها – چه محافظه کار و چه اولترا-دمکرات – در بدنام کردن و لجن‌پراکنى به او گوى سبقت از هم ربودند.
همه اينها را او همچون تارعنکبوت کنار ميزد، ناديده ميگرفت، و تنها زمانى پاسخ ميداد که ضرورتى فوق‌العاده مجبورش ميکرد. و او مُرد در حالى که ميليونها کارگر انقلابى همرزمش - از معادن سيبرى تا کاليفرنيا، در همه بخشهاى اروپا و امريکا، از صميم قلب دوستش دارند، خالصانه به او احترام ميگذارند و در فقدانش سوگوارند -- و گرچه شايد مخالفان او بسيار بودند، اما من به جرأت ادعا ميکنم که بعيد است حتى يک دشمن شخصى داشته باشد.
نام او قرنها دوام خواهد آورد، و کارش هم چنين خواهد بود.

تصاویر+18 / نسل کشی در صبرا و شتیلا ژانویه 12, 2014 — سایت خبری - سیاسی خاوران تصاویر+18 / نسل کشی در صبرا و شتیلا

تصاویر+18 / نسل کشی در صبرا و شتیلا

تصاویر+18 / نسل کشی در صبرا و شتیلا
تصاویر+18 / نسل کشی در صبرا و شتیلا
انتخاب:پس از گذشت بیش از 30 سال از نسل کشی صبرا و شتیلا منابع خبری اسرائیل اعلام کردند که زندگی آریل شارون عامل این کشتار که بر اثر سکته مغزی در سال ۲۰۰۶ به کما رفته بود پایان یافت.به گزارش فرارو، آریل شارون که در سال ۲۰۰۱ میلادی به قدرت رسیده بود به دلیل نقش خود در کشتار اردوگاههای صبرا و شتیلا به عنوان » قصاب بیروت» یاد می‌شود.او در سال ۱۹۸۲ و در زمان وقوع کشتارهای صبرا و شتیلا در جریان جنگ داخلی در لبنان وزیر دفاع اسرائیل بود و این دو اردوگاه تحت کنترل نیروهای دفاعی آن کشور قرار داشت.
در 16 تا 18 سپتامبر سال 1982 میلادی ارتش رژیم صهیونیستی با همراهی شبه نظامیان فالانژ لبنانی به انتقام ترور بشیر جمیل، رئیس جمهور لبنان و رهبر حزب فالانژ به دو اردوگاه صبرا و شتیلا در بیروت غربی حمله کردند و نزدیک به 3500 فلسطینی را به خاک و خون کشید.
دولت اسرائیل سعی کرد با محکوم کردن کشتار خود را از زیر فشار افکار عمومی جهان خارج کند و به همین دلیل دستور تشکیل کمیته تحقیقاتی کاهان را در فوریهٔ ۱۹۸۲ میلادی صادر کرد. این کمیته نمایشی آریل شارون فرمانده محلی نیروهای دفاعی اسرائیل در منطقه را تنها به دلیل سهل‌انگاری و دست کم گرفتن واکنش فالانژهای مارونی لبنان، مقصر اعلام کرد.
همچنین در ۱۶ دسامبر ۱۹۸۲ مجمع عمومی سازمان ملل متحد نیز با محکوم کردن این کشتار آن را نسل‌کشی نامید.
گرچه دولت اسرائیل سعی در پوشاندن حقایق سپتامبر 1982 داشت اما عکس های دو عکاس نشریه تایم بخشی از حقایق این رخداد تکاندهنده را برملا کرد؛ عکس هایی که توانست معتبرترین جوایز عکاسی همان سال جهان را از آن خود کنند؛ «رابین مویر» که توانست جایزه سال «ورلد پرس فوتو» را به خود اختصاص دهد و «بیل فولی» که توانست جایزه پولیتزر را به خاطر ثبت جنایت نیروهای شارون کسب کند.
به مناسبت مرگ «قصاب بیروت» نگاهی می اندازیم به عکس های رنگی رابین مویر و عکس های سیاه و سفید بیل فولی از جنایت علیه بشریت در صبرا و شتیلا. گفتنی است تعدادی از این عکس ها ممکن است بیش از اندازه برای مخاطبان آزاردهنده باشد.