نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه



پنجشنبه ۴ آوریل ۲۰۱۳

شهر شهید آجین 

رامین کامران 
فروکشیدن مجسمه ها بیان آزاد شدن مردم از قید استبداد پهلوی بود، فرستادن شهدا به گور نهاییشان نماد خلاص شدن زندگان و مردگان هر دو، از استبداد مذهبی خواهد بود.

فضای شهر فضای هندسه نیست که خلائی تابع منطق انتزاعی باشد و با نظمی یکسان از هر سو امتداد پیدا کند. فضایی است شکل گرفته از حیات انسانها که به نوبهُ خویش به حیات آنهایی که در آن میزیند شکل میدهد، هر گوشه اش نشانه ای و مسیری است.
زندگی در شهر ما را وامیدارد تا این نشانه ها و مسیرها را بپذیریم و ذهن و رفتار خویش را با آنها هماهنگ کنیم. تبعیت از فضای شهر شرط اخت شدن با آن است و تن زدن از این کار مایهُ بیگانگی. هر قدرت سیاسی با شکل دادن به فضای شهر به نوعی تصویر خویش را بر آن نقش میکند و با این کار ساکنان را وامیدارد تا آگاه به وجودش و تابع خواستش در شهر زندگی و حرکت کنند. ادامه مطلب
تهران پهلوی
 
تهران پهلوی شهر نامها و مجسمه ها بود. سلسلهُ حاکم در طول چند دهه مهر خود را بر این شهر که مرکز کشور و قدرتش بود، زده بود. رضا شاه سودای پاک کردن رد سلسلهُ پیشین را داشت. در جریان و به نام مدرنیزاسیون تا آنجا که توانست آنچه را که بعدها «تهران قدیم» خوانده شد، زیر غلتک نوسازی خرد کرد. بر خلاف سلسله های قبلی که هرکدام پایتخت را به ولایت خودشان انتقال میدادند، این یکی پایگاه ولایتی نداشت، قدرت را به اتکای گروه قزاق گرفته بود نه نیروهای ایلیاتی. در تهران ماند و کوشید تا حد امکان شهر را از آن خود سازد. تا آنجا که توانست از دروازه ها، از بناها... چیزی باقی نگذاشت، چون پایتختش هم باید مثل خودش بی گذشته میبود. طبعاً اسامی خیابانهایی هم که یادآور شهر سنتی چندهسته ای بود و نام محله هایی که بسیاری نام صاحب مقامان ساکن محل را داشت، باید عوض میشد و شد. به ندرت نامی از شاهان قدیم بر خیابانی گذاشته میشد و آنچه به سلطنت اشاره ای داشت از آن پهلوی بود.
 
ردی که قدرت حاکم میخواست بر شهر به جا بگذارد، رد اقتدار سلطنتی و دولتی بود که در یکدیگر ادغام شده بود و در نهایت باید همه به پادشاه و سلسلهُ حاکم ختم میشد. پسر نیز همان روش پدر را ادامه داد: نوسازی دائم و نو کردن همه چیز تا حد امکان. به مرور، مهاجرت شاه به کاخهای واقع در شمال تهران، به سبک همهُ توانگرانی که به ییلاق شمیران نزدیک میشدند و در نهایت در آن سکنی گزیدند، ساخت طبقاتی شهر را که شمالی ـ جنوبی شده بود، به کلی بر بازماندهُ ساخت شعاعی و چندهسته ای آن غالب کرد. یکدستی جامعه ای که تمایزهای متنوع پیشین آن جا به نوعی لایه بندی همگن طبقاتی داده بود، در این ساخت انعکاس می یافت.
 
در تهران پهلوی تهران نام شریان های عمده یادآور قدرت حاکم بود و مجسمه های دو پادشاه پهلوی حاضر و ناظر بر حیات روزمرهُ مردم. اینها نمادهای اصلی قدرت بود. در جریان انقلاب مجسمه ها به زیر کشیده شد تا گواه فروریختن قدرت پهلوی باشد، نام خیابانها هم عوض شد تا رد این سلسله از شهر پاک شود.
 

 
تهران اسلامی
 
حکومت اسلامی وارث چنین شهری شد، شهری یکدست شده که لایه های طبقاتی آن به طوری کمابیش منظم از جنوب به شمال روی هم قرار گرفته بود. شعارهای کوخ نشینی و کاخ نشینی که خمینی در ابتدا میداد به کار بسیج طبقات فرودست جامعه برای مهار کردن طبقهُ متوسط و فرادستان میامد، برای تهدیدشان به فرمانبری تا از حملهُ فرودستان در امان بمانند. البته در عمل این حملهُ جنوب به شمال شهر انجام گرفت ولی به شکلی آرام و کلاسیک: طبقات پایین به یمن تحرک اجتماعی وسیع و سریعی که انقلاب ایجاد نمود، راهی شمال شهر شدند و همانطور که مقامهای دولتی و امکانات بهره وری اقتصادی و گاه منزلت اجتماعی را صاحب گشتند، فضای شمال شهر را هم تسخیر نمودند. نمای شهر از بابت طبقاتی تغییری نکرد و نوقدرتان در همان ظرفی جا گرفتند که در دوران پهلوی ساخته شده بود.
 
از بابت ابراز اقتدار دولت هم تفاوت چندانی بین دو نظام رفته و آمده نبود. در بین دو شاخهُ توتالیتاریسم تکلیف کمونیستها همیشه با دولت روشن بوده است، چنانکه ایدئولوژی حکم میکرده وعدهُ نابودی آنرا میداده اند و در عمل در حزب تحلیلش برده اند تا بتوانند اقتدار تام و تمام خویش بر جامعه را از طریق آن اعمال نمایند. ولی تکلیف نظامهای فاشیستی به این روشنی نبوده و نیست. موسولینی دم از پیروی از هگل و ارج نهادن به دولت میزد. جیووانی جنتیله، فیلسوف معروف هم این را برایش تئوریزه کرده بود. در مقابل، هیتلر اساساً میخواست از دولت فراتر برود و رابطه ای مستقیم بین تودهُ مردم و رهبری سیاسی برقرار سازد که در عمل به شخص خودش ختم میشد.
 
موضع اسلامگرایان از این بابت به فاشیستهای ایتالیایی شبیه تر است تا نازیهای آلمانی. طرح اولیهُ خمینی سپردن قدرت و اختیار دولت به روحانیان بود. ایدئولوژی اسلامگرا، در عین این جهانی کردن رستگاری به سبک کمونیستها، هیچگاه نه شعار انحلال دولت را داد و نه در این راه گامی برداشت. اقتداری که این نظام میخواست و میخواهد بر حیات مردمان برقرار سازد دو وجهی است: دولتی و کلاسیک، ایدئولوژیک و مذهبی. این اقتدار، چنانکه باید، در چهرهُ شهرها و بخصوص پایتخت، بازتابیده است.
 
در بخش اول ارث پهلوی برجا بود و هست، فقط رنگ عوض کرده. نقش و نگار حضور دولت اسلامی در همه جا به چشم میخورد. اول از همه در قالب اماکن دولتی و سپس حضور نیروهایی که حیات مردم را سامان میدهد و بر آن نظارت مینماید. در این زمینه چیزی حکومت اسلامی را از دیگر حکومتهای روی زمین و از جمله سلفی که هزار چیز به آن مدیون است و در عین حال این اندازه طعن و لعنش میکند، متمایز نمیسازد. ولی گذشته از این اقتدار کلی و دولتی، اقتدار خاص ایدئولوژیک هم لازم است که مخصوص نظام اسلامی باشد.
 

 
اقتدار ایدئولوژیک
 
این اقتدار، چنانکه باید، از تقدس نشأت میگیرد و به آن اتکا دارد. همانطور که مذهب و روحانیت نقطهُ اتکایی غیر از این ندارد، ایدئولوژی و حکومت مذهبی هم نمی تواند به نقطهُ دیگری تکیه کند. در پی انقلاب فضای جامعهُ ایران و البته شهرهایش و در صدر آنها تهران، به این ترتیب خط کشی و مرزبندی و نقطه گذاری شد. نقطه هایی که به هم وصل کردن آنها خطوط شبکهُ اقتدار نمادین حکومت اسلامی را که چون تار عنکبوت روی شهر تهران گسترده شده برای ما مرئی و مشخص میکند.
مشکل حکومت اسلامی در این است که شبکهُ سنتی کانونهای تقدس که همان اماکن مذهبی از مرقد امام گرفته تا سقاخانهُ محل است، برای بیان اقتدارش کافی نیست. نه از این بابت که نمادهای مؤثری نیست، چون هست و قرنها هم هست که هست. ولی درست به همین دلیل که قرنها سابقه دارد و خاص نظام اسلامی نیست به زبان بی زبانی میگوید که حکومتهای بسیار آمده اند و رفته اند و ما مانده ایم، شما هم میتوانید بروید و ما خواهیم ماند. دوام این کانونهای کهن پیام گذرا بودن حکومت اسلامی را به آن میدهد که هیچ مطبوع طبعش نیست. دیگر اینکه این کانونها وجه سیاسی ندارد. سیاست بازی کار روحانیت است نه امام و امامزاده. هیچ مکان مقدسی در ایران اساساً بعد سیاسی ندارد حتی اگر به اتفاق صحنهُ وقایع سیاسی مهم هم شده باشد. در جمع میتوان گفت که کانونهای سنتی تقدس بیشتر یادآور نقش سنتی روحانیت است قبل از انقلاب اسلامی نه امروزش و دست انداختن به قدرت. به استخدام حکومت درآوردن اینها البته ممکن هست و انجام هم شده و استفاده از آنها در عمل تحت اختیار و به انحصار حکومت درآمده است ولی از آنجا که این دو نمیتواند عطف به ماسبق بشود، حیات گذشتهُ این کانونها از اختیار حکومت بیرون است و خواهد ماند ـ آینده که جای خود دارد. سیاسی کردن مطلق آنها اصلاً مقدور نیست و اسلامگرایان فقط میتوانند طفیلی آنها باشند، نه بیشتر.

شهدا و گورشان
حکومت اسلامی از روز اول محتاج کانونهایی برای تمرکز تقدس و ابراز اقتدار بر فضای حیات ایرانیان بوده که کاملاً متعلق به خود و تابع ایدئولوژی خودش باشد و بعد سیاسی آنها یا به عبارت دقیقتر یکی شدن دیانت و سیاست در آنها بارز باشد و این را در گور شهدا یافته است. همهُ حکومتهای توتالیتر تقدس را در چارچوب ایدئولوژی خود به کار میگیرند و از این بابت رقیب ادیان به معنای معمول کلمه، هستند. امتیازی که نظام اسلامی بر دیگر مصادیق توتالیتاریسم دارد این است که هم از شبکهُ سنتی تقدس به صورت انگلی استفاده میکند و هم شبکهُ خاص خودش را دارد که قبر خمینی مرکز آن است و قبور شهدا شعبات پراکنده اش.
در این نظام شهدا واسطگان تماس با تقدس هستند و تا آنجا که به اسلامگرایی و هستهُ ایدئولوژیک قدرت مربوط میشود واسطه های لازمی که میتوان در هر جا قرارشان داد. اینها جان باختگان سرنوشت سازترین چالشی هستند که نظام اسلامی از بدو تولد با آن روبرو شده و سند مالکیت حکومت بر آنها همان وصیتنامه هایی است که به نامشان جعل شده و در همه جا عرضه گشته.
کانونهای تمرکز تقدس ذخایر و مجاری تماس آن با جهان است و هر کس که بخواهد از آن استفادهُ ابزاری نماید به آنها مراجعه میکند تا مراد بگیرد. قبور شهدا هم همین نقش را بازی میکند ولی چنانکه باید فقط به حکومت مراد میدهد. اماکن مقدس سنتی قرار است به همه کس و در هر زمینه مراد بدهد ولی این یکی ها مرادی غیر از آنکه حکومت رخصت داده و طلبیده نمیدهد: مراد سیاسی در جهت تحکیم نظام. این گورها رساترین بیان انحصار حکومت است بر تقدس و بهره برداری سیاسی از آن.
خاصیت دیگر شهدا که بسیار به کار حکومت میاید این است که، مانند امامزاده ها، عملاً شمارشان حد ندارد و هر زمان میتوان بر آن افزود. به عبارت دقیقتر و به «یمن» جنگ، ذخیرهُ بی شماری از آنها در اختیار حکومت است که میتواند به میل خود از آنها استفاده نماید. برای همین هم هست که هر از چند گاهی شاهد دفن کردن یا به عبارت دقیقتر انتقال جسد یکی از این شهدا به این و آن نقطه هستیم. این گور به گور کردن که در عرف عوام پسندیده نیست به دلیل سیاسی انجام میپذیرد، با استفادهُ ابزاری از شهدا که به حد شئی تقلیل پیدا کرده اند. مردهُ آنها عملاً تعلق به حکومت دارد که به هر شکل که بخواهد از ان استفاده مینماید. شهدا چنانکه خود حکومت هم دائم بر آن تأکید میورزد، از سرمایه های عمدهُ نظام هستند. لشکر مرده ای که همیشه و همه جا در فرمان است. اصطلاح «کالمیت بین یدالغسال» که مجازاً برای توصیف وضعیت کسی به کار میرود که از خود هیچ اختیاری نداشته باشد، در اینجا مصداقی کاملاً حقیقی پیدا کرده است. اضافه کنم که شخصیت فردی شهدا در این میان کوچکترین اهمیتی ندارد. نامشان هر چه باشد همگی با یکدیگر قابل تعویضند و حاصل نوعی تولید انبوه که تابع احتیاج حکومت است. 
حکومت در هر جا که بخواهد اقتدار خویش را مؤکد نماید یک یا چند شهید دفن میکند تا حد و حدود قلمرو خویش را معین کرده باشد. آخرین نمونهُ این کار مورد شهدایی بود که احمدی نژاد داد تا علیرغم مخالفت دانشجویان، در دانشگاه دفن کنند. آنچه در این ماجرا بیش از هر چیز نظر همه را گرفت وجه مشمئزکنندهُ گورستان ساختن از همه جا و پاشاندن گرد مرگ بر اقامتگاه مردمان زنده بود که مورد انتقاد و مخالفت واقع گشت. کمتر به این نکته اشاره شد که به رغم وجود مسجد دانشگاه که یادگار آریامهر است و به رغم برپایی نماز جمعه در دانشگاه که یادگار خمینی است، حکومت هنوز از این محل بیم دارد و در عین آگاهی به این که هرگز نخواهد توانست به آن تسلط کامل پیدا کند، برای فرو بردن هر چه بیشتر چنگال های خود در آن، اصرار دارد و فرصتی را از دست نمیدهد.

شهدای برزخی
حکومت اسلامی از روز اول قدرتگیری تصمیماتی را که میخواست به عموم مردم تحمیل نماید تحت نام «خواستهای شهدا» عرضه مینمود و به عبارتی اختیار حیات زندگان را به نام مردگان از آنها میگرفت. این روش هنوز هم به راه است و لشکریان مردهُ این حکومت که بعد از مرگ هم از خدمت مرخص نشده اند باید در برزخ یگانگی سیاست و دین، به فرمان کسانی بمانند که به آغوش مرگ روانه شان کرده اند.
مجسمه های جنگاوران چینی که قرار بود در دنیایی دیگر در خدمت امپراتور بمانند در ایران همتایانی پیدا کرده اند که کارکردی عکس آنها دارند: مردگانی که باید تا ابد در این دنیا از نظام پاسداری کنند. مردگان سرگردانی که تا نظام برجاست از گذار به دنیای دیگر محروم خواهند بود. مرگ کاملشان هنگامی واقع خواهد گشت که این نظام ساقط گردد. تا آن زمان از آرامشی که حق مردگان شمرده میشود و برای آنها آرزو میگردد، بهره نخواهند برد. آمرزش و آسایش خواب ابدی که به نام سیاست از این مردگان دریغ شده است فقط با سقوط نظام به آنها ارزانی خواهد گشت. افسونی که اسیرشان کرده جز به این ترتیب باطل شدنی نیست.
فروکشیدن مجسمه ها بیان آزاد شدن مردم از قید استبداد پهلوی بود، فرستادن شهدا به گور نهاییشان نماد خلاص شدن زندگان و مردگان هر دو، از استبداد مذهبی خواهد بود.
۷ مارس ۲۰۱۳
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

یکی از مَزایایِ حجابِ اسلامی: سکسِ بی دَردسَرِ وَزیر عُلوم دَر آسانسور! ۲۰۲

- سکسِ وزیر عُلوم با رییس موزه ملی ایران در آسانسور:

چندی پیش فیلمی بَر روی اینترنت قرار گرفت که دَر آن کامران دانشجو، وزیر علوم حکومت اسلامی را در حالِ بغل کردن، لَمس نمودن و بوسیدن خانم آزاده اردکانی که رییس موزه ملی ایران است، نشان می دهد؛ این فیلم به صورت مخفیانه و از طریق دوربین های نصب شده در آسانسورِ ساختمان کارگزینی وزارتِ علوم ضبط و منتشر شده است.
اینکه آیا واقعن آن مرد وزیر علوم و آن خانم رییس موزه ملی ایران است، هنوز کاملن مشخص نیست اما مسئله چیز دیگری است؛ چگونه است که در حکومت اسلامیِ امام زمانی سزایِ دوستی دختران و پسرانِ جوانِ ایرانی با یکدیگر توهین، تحقیر، زندان و شکنجه است و در هَر کوی و بَرزنی گشت های ارشادِ اسلامی دَر روابط خصوصی و انسانی شهروندان ایران زمین سَرک می کشند تا مبادا، خدایی ناکرده، فعلِ حرامی! صورت گیرد و آبروی مسلمانانِ جهان خدشه دار شود اما اداره جات و سازمان های دولتی مملکت به فاحشه خانه ها و صیغه خانه ها تبدیل شده اند؟
فرتور خانم آزاده اردکانی، رییس موزه ملی ایران که در آسانسور مشغول ایفای نقش در کنار آقای وزیر بودند را نشان می دهد! به راستی که ایشان سمبل یک بانوی کامل مسلمان هستند که با استفاده از حجاب اسلامی خواستار تطهیر ماهیت راستین خویشند.
چرا یک دختر و پسر جوان ایرانی که به یکدیگر علاقه مندند اجازه ندارند تا آزادانه در اجتماع ظاهر شده، عشق بازی کرده و به یکدیگر ابراز محبت کنند و باید تمامی کارهایِ مربوط به رابطه شان همراه با تَرس و خفقان و تاریکی باشد اما وَزیر علوم کشور یا هر فَرد مسئول دیگری با هَر پُست دولتی – سیاسی به سادگی و بدونِ کمترین تَرس و هَراسی به بوسیدن و دست مالی کردن و تجاوز به زنان و دخترانِ مجرد و متأهل زیر دستش در محل کار خود مشغول است؟

سکسِ چهره های سیاسی در آسانسور و حَریم خصوصی ایشان:

پَس از انتشار آن ویدیو عده ای اپوزوسیونِ ایرانی را که بدین مسئله پرداختند را متحجر و عقب مانده خواندند و همچون همیشه بَرخی از هم میهنان مان، کاتولیک تَر از پاپ گشتند و به دفاعِ غلط از حقوق انسانی آقای دانشجو و خانمِ اردکانی پرداختند؛ پاسخ نگارنده بدان دوستان این است که گرامیان، روابط خصوصی آن اَفراد کاملن به خودشان مربوط است اما به دو دلیل زیر، پرداختن رسانه ها بدین موضوع، نقض حریم خصوصی ایشان نیست:
یک: در مملکتی که داشتنِ هرگونه رابطه دوستانه و انسانی میان دُختر و پسر قَبل از ازدواج رَسمی شان به سبکِ محمد بن عبدالله و طبق سنت شَرم آور وی جُرم خوانده می شود و افرادی که تابو شکنی کرده و با تمامی این سَختی ها و قوانین عقب افتاده با جنس مخالف خود رابطه برقرار می کنند، با پیگرد و مجازات قانونی رو به رو می شوند؛ یک مسئول دولتی که به اصل نظام معتقد است و خود بارها و بارها روابط انسانی میان دختران و پسران را کوبیده و هرگونه ارتباطی میانِ آنان را حرام می داند، نمی تواند با خانمی در آسانسورِ اداره محل کارش، عشق بازی کند!
اینگونه افرادی (مانند آقای دانشجو) که دیگران را از انجام کارهایی مَنع می کنند اما خودشان مشغول انجامِ آن اعمالند را ریاکار خوانده و کردارِ زشت شان را به زبانِ عامیانه “جا نماز آب کشیدن” می نامند؛ دانشجو و امثالِ وی که از مدافعان طرحِ تفکیک جنسیتی دانشگاه ها بوده و خواهانِ جدایی هر چه بیشتر دختران و پسران از یکدیگر و پیچیده شدن بانوان ایرانی در میان چادرِ سیاهِ تازیان اَند اما خودشان مشغول سکس با منشی دفاتر محل کار و سایر زنان اطراف شان هستند، مصداق بارز افرادِ دو رو و ریاکار می باشند و پرداختنِ رسانه ها به ماجراهای جنسی ایشان، به هیچ وجه شکستن حریم خصوصی شان نیست.
در این ویدیو بوسیدن و دست مالی کردن خانم اردکانی توسط وزیر علوم حکومت اسلامی در آسانسور اداره محل کارشان را مشاهده می کنید.
دو: اصولن چهره های مشهور و سیاسی که شخصیت هایی عمومی هستند و مردم آنان را با رویِ چهره های شان شناسایی می کنند، زَمانی که در خیابان ها و در کنار سایر شهروندان قدم می زنند و یا هنگامی که در محل کارشان و یا یک سفر خارجی دولتی حضور دارند، چیزی به نام زندگی خصوصی ندارند؛ هَر آنچه هست به دلیل اینکه در پیشگاهِ دید مردمان جامعه است، عمومی است و جنبه خصوصی ندارد.
بَرای مثال زَمانی که رییس جمهور یک کشور در طیِ یک سخنرانی، انگشت در بینی خود می کند، با اینکه این یک عَمل شخصی است (هر چَند جلوه خوبی ندارد) اما رسانه ها بین کار خواهند پرداخت و تیتر بَرخی از روزنامه ها و مجلات خواهد شد! این در حالی است که امکان دارد رییس جمهور نام بُرده تمام وقتی که در خانه خود حضور دارد را انگشت به بینی! سَر کند و این موضوع شخصی وی است و پرداختن به آن، شکستن حریم خصوصی او می باشد.
حال کدام منطقی می پذیرد که دَست مالی و بوسیدن خانم آزاده اردکانی توسط آقایِ دانشجو در آسانسور محل کارشان، آن هَم در یک کشور اسلامی همانند ایران که هر گونه رابطه میان زَن و مَرد در صورت عدمِ ازدواج شان با یکدیگر، حَرام و غیر قانونی است! جنبه خصوصی دارد و پرداختن رسانه ها بدین مسئله، نقض حریم خصوصی افراد است؟ تَصمیم گیری با شما خواننده گرامی است.

- حجابِ اسلامی خانمِ اَردکانی سَببِ سکسِ بی دَردسَر آقای وَزیر:

همانطور که در ویدیو مشاهده کردید، خانم اَردکانی از یک حجابِ اسلامی تمام عَیار برخوردارند و از دیدِ روحانیون مسلمان و رَهبر حکومت اسلامی، وی یک بانویِ کامل و پاک مسلمان است! نخست اینکه این ویدیو خود ثابت می کند که داشتنِ حجاب اسلامی به مَعنای داشتنِ حیا و عفت و نجابت نیست! هَر زَنی دَرمانده ای که تَن به قوانین نکبت بارِ اسلامی داده و بَرایِ لقمه ای نان و یا خواسته های شَخصی دیگری همچون ثَواب بُردن! صیغه این و آن می شَود نیز چادر به سَر دارد و حجاب اسلامی را رعایت می کند!
فرتور کامران دانشجو، وزیر علوم رژیم اسلامی را نشان می دهد که اخیرن خواستارِ ممنوعیت ورود جوانان آزادی خواهی که در سال 88 در جنبش مردمی ایران شرکت داشتند، به دانشگاه ها شده بود. به راستی پاسخ این آدمک ریاکار را چه باید داد؟!
نکته دیگر اینکه این ویدیو به روشنی ثابت می کند که “حجاب مصونیت نمی آورد” و چشم های ناپاک مردمانی همچون آقای دانشجو، بانوانِ غرق در حجابی همچون خانم اردکانی را نیز از زاویه جنسی بَرانداز کرده و سَرانجام زنان محجبه اسلامی را به بستر های چرکین شان می کشند! حجاب داشتن به مَعنای شرافت و انسانیت داشتن نیست و اصولن حجاب اجباری و زشت زنان مسلمان، با آزادگی و خردگرایی رابطه عَکس دارد؛ هَر چفدر یک زَن با حجاب تَر است، وی بیشتر به اسارتِ دین دَرآمده و توان کمتری بَرای بهره بردن از خرد و منطقش دارد.
نکته آخر اینکه حجاب به شدت اسلامیِ سرکار خانم اردکانی، کام گرفتن را بَرای آقای وزیر بسیار ساده تَر کرده است؛ چرا که وَقتی اشخاصِ دیگری واردِ آسانسور می شوند، آن بانویِ مسلمان حجابش را سِفت تر می گیرد و نقابِ پاکی و عفت به صورت می زند و فکر اینکه خانمِ رییس و آقای وزیر در حال عشق بازی بوده اند، به ذهن هیچ کسی خطور نمی کند.
در یک جمله می توان گفت که حجاب اسلامی خانم رییس تَنها نقابی است که هَرزگی را به بَندگی تبدیل می کند؛ هَر زمان که وی با آقای وَزیر تنهاست نقاب بَر افتاده و وی خودش می شود و کام دل می گیرد اما به محض ورود شخص ثالثی، چادر سیاه رنگی که به سَر دارد را مُحکم بغل گرفته و خود را پاک و مطهر و نجیب نشان می دهد! این یکی از مزایایِ حجاب اسلامی است که هَر زَن بی اخلاق و پست و دون مایه ای را قدیسی آسمانی نشان می دهد!


ادامه مطلب: یکی از مَزایایِ حجابِ اسلامی: سکسِ بی دَردسَرِ وَزیر عُلوم دَر آسانسور!فضول محله | فضول محله http://www.fozoolemahaleh.com/2013/01/20/%d8%b3%da%a9%d8%b3-%da%a9%d8%a7%d9%85%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%b3%d9%88%d8%b1#ixzz2PaCj2TeO

سازها را باید دوباره کوک کرد!


Rouzbeh-Taghi ١٣٩١/٠١/١٦- تقی روزبه:
کارگران رنو خودکشی از ترس مرگ؟!
سه اتحادیه کارگری متعلق به ماشین سازی رونو یکی از مهم ترین کارخانه های بزرگ ماشین سازی فرانسه واروپا، پس از ماهها مذاکره و چانه زنی با مقامات وکارفرمایان شرکت توافقنامه ای را امضاء کردند که طبق آن قراراست تا سال 2016  تعداد 7500 شغل حذف و برساعت کار کارکنان افزوده شود!*1 به عبارت دیگرتعداد زیادی از کارگران بیکارمی شوند و بقیه هم داوطلبانه و با کاربیشتر و دستمزدکم تر جور آن ها را می کشند و درمقابل صاحبان کارخانه و کارفرمایان متعهد می شوند که تا سال 2016 از بستن کارخانه خودداری کنند!.
 البته سیاست  بیکارسازی، کاهش سطح دستمزد برای پائین آوردن قیمت تمام شده، تقویت توان رقابتی سرمایه داران در مصاف با رقباء و افزایش سود به ویژه در مقاطع بحرانی امرتازه ای نیست و از خصوصیات آشنای سرمایه است و امروزه هم درسطح کلان ، تحت عنوان ریاضت اقتصادی شاهد پیش برد آن هستیم. با این همه این یک روی سکه واقعیت جامعه سرمایه داری است، سویه دیگر مقاومتی است که همواره -کم یا زیاد- دربرابرچنین سیاست هائی جاری بوده است. چنان که مخالفت و مقاومت دربرابرچنین تعرضاتی از وظایف روتین وتعریف شده هر تشکل کارگری، حتی از نوع رفرمیستی اش بشمارمی رفته است. اما  آن چه که در نمونه فوق تأسف بار و نگران کننده است، مشارکت داوطلبانه کارگران و تشکل های رسمی آنان در این نوع خودکشی است! ازهمین رو رویداد فوق اگربرای سرمایه داران دلگرم کننده و حامل پیام خوش است، اما برای کارگران شاغل دراین نوع مؤسسات فرانسوی- و البته درسایرنقاط اروپا- آن هم در شرایطی که  جدال و کشاکش بزرگی درسطح کلان پیرامون قانون کارو تعرض به آن ازسوی سرمایه داران و دولت فرانسه مطرح است، نمی تواند دلگرم کننده باشد. هدف از تغییرقانون کار، انعطاف پذیرساختن آن و قانونی کردن رویه پیاده شده درسطح کارخانه رنو، یعنی بازگذاشتن دست کارفرمایان در اخراج  و کاهش دستمزد و افزایش ساعت کارکنان برای رقابت پذیرکردن کارخانه است. عمق فاجعه همانطورکه اشاره شد درهمراهی و مشارکت بخشی از کارگران و تشکل های آنان در پیش برد این رویکرد ضدکارگری است! رویکردی که درآن کارگران البته به وساطت تشکل هائی که نمایندگی آن ها را به عهده دارند، کارفرمایان با انداختن توپ به زمین کارگران و جلب مشارکت آن ها در بیکارسازی و اخراج و تصفیه خواهران و برادران هم طبقه ای خود، در دام افسون منطق سرمایه برای استثماربیشتر، رقابت پذیرکردن و افزایش سود کارخانه و گزینش بین دوگانه بد و بدترگرفتارآمده اند، آن هم درازاء تأخیرسه ساله درتعطیل کارخانه. به چنین رویکردی جزخودکشی از ترس مگرچه عنوانی می توان داد؟! و چگونه و با چه روحیه ای می توان علیه ریاضت اقتصادی، تعدیل نیروی کار و دستمزد و دریک کلام تشدید استثمار به مقابله پرداخت؟. آن چه درشرایط حاکمیت"سوسیال دموکرات ها" صورت می گیرد، باصطلاح بریدن سر با پنبه است. کشاندن دامنه رقابت سرمایه داران به درون صفوف کارگران و سترون ساختن مبارزه آن ها از درون، کاری که معمولا جناح راست خود مستقیما قادر به انجام آن نیست همواره ازمهم ترین خدمات سوسیال دموکرات ها به نظام های موجود، بویژه درمقاطع بحرانی به شمارمی رفته اند. درنمونه رنوی فرانسه، کارگران با گرفتارشدن درافسون منطق سرمایه داران و دورشدن از منافع خود به مثابه یک طبقه و عمل به عنوان افراد رقیب دربازارکار، دستخوش نوعی توهم اشتراک منافع با بورژوازی می شود. رویکردی که در آن نیروی کار خود را به مثابه زائده سرمایه، گروگان  و در وابستگی مطلق به آن می بیند وحال آن که در ورای این وارونگی و رازوارگی حاکم برمناسبات بین سرمایه و نیروی کار، دراصل این نیروی کاراست که مبنع سرزندگی و هستی سرمایه بوده و هرلحظه که مصمم به اختلال ویا قطع چرخه بازتولید سرمایه بشود چرخ سرمایه از حرکت بازخواهد ایستاد، اما بشرط آن که به مثابه یک طبقه در برابرسرمایه و نه درهیأت رقابت افراد در بازارکار و برای تصاحب انفرادی شغل ( درون شدگی فردیت، این فرهنگ تمام عیارسرمایه داری)، بلکه به مثابه افراد طبقه بزرگ و متکثری که دربرابرسرمایه دارای منافع مشترک است ظاهرشود.   
 
اشاره کردم که چنین رویکردی فقط مربوط به فرانسه نیست، بلکه در آلمان نیز ازسال ها پیش به درجاتی این گونه همکاری توسط کارگران واحدهای تولیدی تحت فشارسرمایه داران و با پا درمیانی سوسیال دموکرات ها به عمل آمد، و یکی از دلایل افت نسبی اعتراضات کارگری درآلمان ازیکسو و افزایش توان رقابت اقتصادی آن درمقابل سایررقبا را تشکیل می دهد و البته این بهیچ وجه به معنی بهبود وضعیت معیشتی کارگران و رضایت مردم آلمان از اوضاع نیست. برعکس درگزارشی که اخیرا دولت آلمان منتشرکرد- گزارشی که هرچه چهارسال یک بار درباره وضعیت عمومی درآمدها منتشرمی شود- حاکی از افزایش شکاف طبقاتی و اجتماعی  به رغم پیشرفت اقتصادی است. مطابق این گزارش رسمی 10% خانواده ها صاحب 53%ثروت ملی این کشورهستند که حاکی از گسترش شکاف طبقاتی است. درنظرسنجی دیگر 70% مردم آلمان از افزایش شکاف طبقاتی ناراضی و خشمگین اند. بدیهی است که وضعیت فلاکت و بیکاری و دامنه تعرض بورژوازی به حقوق مردم در کشورهائی چون یونان و اسپانیا و پرتغال و ایرلند بسی وخیم تر از آلمان است. در اروپای شرقی ابعاد فاجعه روز به روزبیشتر می شود، تاحدی که شهروندان اقدام به خود سوزی می کنند. به عنوان مثال توسل به فاجعه خودسوزی در بلغارستان در اعتراض به شرایط بداقتصادی درطی هفته های اخیربه چهارنفررسید. فاجعه تکان دهنده ای که مشابه آن در اسپانیا و یونان وایتالیا... هم بکرات اتفاق افتاده است. پی آمدهای مخرب اجتماعی ناشی از ریاضت اقتصادی درحوزه های گوناگون که از افکندن بارسنگین بحران بردوش مردم ورهاکردنشان درجنگل بازارآزاد برمی خیزد، به راستی ابعاد نجومی  پیداکرده است، بطوری که به عنوان مثال قریب به نصف جوانان اسپانیا و یونان و.. شب و روز درکابوس بیکاری و یافتن کار بسرمی برند. یکی از کارگران شرکت کننده درتظاهرات بروکسل می گوید*2: اروپا دارد همه مردم را به فقر و جامعه را به سمت بزهکاری و از دست دادن خصائل انسانی سوق می دهد
درحقیقت سیاست موسوم به ریاضت اقتصادی و دیکتاتوری عریان بازارآزاد، پرده ریا از چهره بورژوازی برگرفته و نشان دهنده تضاد آشکارآن با منشورحقوق بشر-همان منشوری که دولت های بورژوائی به عنوان سند افتخارخود به آن می بالند- است. آیا اعمال چنین سیاست هائی با چنین تبعات اجتماعی به معنی نقض سیستماتیک حقوق بشر یعنی جنایت علیه بشریت نیست؟! و سکوت سنگین مدافعان حقوق بشر درحوزه های مربوط به قلمرونقض حقوق اولیه شهروندان توسط سرمایه و دولت های حامی آن ها درمقیاس جهانی را چگونه می توان توجیه کرد؟ در واقع تنزل حقوق بشربه حوزه برخی شاخص های صرف سیاسی، وسیله توجیه تعرض سرمایه داری به حقوق اولیه وپایه ای انسان است. تحمیل سیاست ریاضت اقتصادی علیرغم تمایل اکثریت بزرگ جامعه، در اروپا وحوزه یورو بیدادمی کند و آن چه که دراین بازارمکاره ارزشی ندارد همانا سکه دموکراسی است. آخرین نمونه آن دیکته کردن این سیاست توسط سران اروپا به کشور کوچک قبرس*3 است. چنان که براساس دستورالعمل ترویکای اروپا یک شبه و بطوررسمی 60 درصد پس انداز کسانی که  بیش از صدهزاردلار دربانک ها پس اندازداشتند به عنوان پشتوانه وام موسوم به بسته نجات (یا بسته اسارت؟!) که غالبا محصول پس اندازیک عمرشهروندان بود، مصادره گردید و البته پس اندازهای کوچکتر ترنیز تحت کنترل و فشار قرار گرفتند. سیاستی که تمکین دولت لیبرال قبرس به آن موجب خشم گسترده مردم گردید و بامحاصره پارلمان قبرس، نمایندگان ناچارشدند از تصویب بسته نجات درفرم اولیه خود که حتی از این هم خشن تربود اجتناب ورزند، اما باتغییرات مختصرشکلی که درمذاکره مجدد با ترویکا درپی این اعتراضات پیرامون شروط تضمین وام بسته نجات صورت گرفت، پارلمان قبرس نهایتا آن را به تصویب رساند و نشان داد که در این کشورها پارلمان ها کارگزارچه نهادهائی هستند.
 
اکنون جامعه فرانسه نیز درمرکزآزمون مربوط به ریاضت اقتصادی و بیرون کشیده چاشنی مبارزات کارگری قرارگرفته است و درهمین راستا قرارداد کارگران رنو با کارفرمایان عمق فاجعه ای را که در برابرآن قرارگرفته ایم نشان می دهد. وضعیتی که درآن کارگران با شعارعمیقا تدافعی به دامچاله بورژوازی افتاده و با تمکین به سیاست های ریاضت کشانه ، بجای تقویت صف مبارزاتی و همبستگی کارگران، موجب ایجاد تفرقه و شکاف بدست خود و در صفوف خود گشته است. چنین رویکردی جز به معنای بازتولید موقعیت برتربورژوازی و تضعیف موقعیت لرزان و فروتر پرولتاریا در کشاکش طبقاتی بین آن ها نیست. این حتی رفرم هم نیست، و ضدرفرم دقیقا نامی است که باید برچنین فاجعه ای نهاد. 
 
بی تردید تاکتیک فوق بلای نابهنگام و بقول معروف رعدی در آسمان بی ابرنیست بلکه محصول عملکرد یک دوره و برخی رخدادها و بطورکلی شرایط و استراتژی حاکم برمبارزه است و بدیهی است بدون نقد و بازبینی آن ها امکان تغییرریشه ای و اتخاذ جهت گیری نوین امکان پذیرنیست. 
 
دربررسی شرایطی که منجربه چنین وضعیتی تدافعی شده است، بیش از هرچیز دو عامل پایه ای ذهن آدمی را به خود جلب می کند: نخست آن که چنین تعرضی همزمان با تشدید بحران بزرگی است که سرمایه داری را بالقوه درحالت ضعف و شکنندگی قرارداده است و قاعدتا می بایست این سرمایه داری می بود که درموقعیت تدافعی قرارمی گرفت و امتیازمی داد، و ثانیا و مهم تراز آن، این تعرض درشرایطی صورت می گیرد که درپی توسعه کمی و کیفی وسائل تولید، افزایش بارآوری کار ومازاد تولید و رشد ثروت عمومی و بطورکلی دست آوردهای اقتصادی و اجتماعی بشرجهش بزرگی کرده و اگرهمه چیز برطبق روال عادی یعنی گسترش مبارزه و آرایش مناسب طبقاتی و توازن نیروی برآمده از آن پیش می رفت، قاعدتا بایستی با بازتوزیع و باز تقسیم نسبی مازاد عظیم بدست آمده، سطح زندگی کارگران و زحمتکشان بطوراخص و استانداردهای زندگی درکل جامعه و درمقیاس جهانی بطوراعم بالاترمی رفت و باکاهش ساعات کارکارگران و افزایش زمان فراغت مثلا همانطورکه زمانی شعار داده می شد و درمواردی هم به اجرا گذاشته شد به 35 ساعت کارمی رسید، نرخ بیکاری کاهش پیدامی کرد و دامنه خدمات و رفاه اجتماعی گسترش می یافت. اما درست درچنین بزنگاهی بجای تعمیق دست آوردهای گذشته، تعرض نئولیبرالیستی سرمایه برای پس گرفتن دست آوردهای گذشته و بطریق اولی ممانعت از بازتوزیع دست آوردهای نوین و تصاحب یک جانبه آن آغازگشت*. هدف اصلی سرمایه تصاحب مازاد بدست آمده و عقب راندن کارگران و مردم ازسنگرهای فتح شده درقرن گذشته بود. همانطور که یکی از کارگران شرکت کننده دربروکسل می گوید: "از اوضاع و احوال می توان به روشنی دید که تامین اجتماعی در اروپا ریشه کن می شود و آن دست آوردهای اجتماعی که مادر و پدر بزرگ های ما برایش جنگیده بودند را از دست می دهیم".
  بنابراین هرتحلیل واقعی باید با درنظرگرفتن این دو نکته اساسی یعنی علل توان تعرض سرمایه درعین درگیری با یک بحران بزرگ  ازیکسو و علل افتادن پرولتاریا به تدافع و ضعف ازسوی دیگر صورت گیرد. بطور تلگرافی می توان گفت که بسنده کردن به مبارزات درون سیستمی،عدم توجه لازم به ژرفای تحولات درحال وقوع و پوست اندازی های سرمایه و نیروی کار درراستای جهانی شدن سرمایه و جهانی عمل کردن بورژوازی و درهمان حال و درقیاس با آن ملی و محلی عمل کردن کارگران ، و درکل درجا زدن در گذشته و بسنده کردن به جنگ های عقبه دار در سنگرهای قدیمی، بی توجهی به روندها و پارادایم جدید و مختصات اساسی آن، از مهم ترین عوامل دخیل دربهم خوردن توازن نیرو و تعرض بورژوزای برغم بحران عظیم  بشمارمی روند.*4  
اگربخواهیم با استفاده از اصطلاحات سازهای زهی وضعیت به وجود آمده را توصیف کنیم، همانطور که از کوک خارج شدن سازهای زهی ( به دلیل بهم خوردن کشش سیم ها در نتیجه تغییررطوبت و شرایط آب و هوائی)، موجب می شود ریتم نت ها و هارمونی نعمه ها به هم بریزد، و ازهمین روکوک کردن به موقع و درست، شرط لازم و ضروری برای تولید نعمه های دلپذیرو دقیق است، بهان سان می توان گفت که جنبش سوسیالیستی و جنبش طبقه کارگر نیز درپی تغییرات عظیمی که نیروهای مولده و جهان، نظام سرمایه داری و ساختار نیروی کاربخود دیده است، دیگربا همان آرایش سنتی و کوک تنظیم شده قبلی و نواختن براساس آن، قادربه تولید نغمه ها و هارمونی هماهنگ با نبض تحولات جهان کنونی نیست. قرارگرفتن سازوکارهای سنتی چون احزاب و تشکل ها و گفتمان های متعلق به آن درحاشیه جنبش های نوین وچه بسا بعضا بیگانه نسبت به آن ها، به روشنی از کوک خارج شدن آن ها و این که نغمه های برخاسته از آن ها چنگی بدل نمی زند را به نمایش می گذارد. معضل اصلی در نابهنگامی و از کوک خارج شدن وکوک نشدن درانطباق با تحولات ژرف جهانی است، والبته بازگشت به ناکجاآباد گذشته هم دردی دوانمی کند. باید سازها را مجددا در انطباق با روح زمانه و اخگرسوزان نهفته در آن کوک کرد!  
2013-04-03 14-01-1392
*1- توافق اتحادیه ها با.... :
 
*2- تظاهرات اتحادیه های دربروکسل
*3- قبرس؛ طرح نجاتی که نجات نمی‌دهد؟
 
*4-  بی شک تمرکز بر رویدادی هم چون قراردادکارگران رنو، تنها یک روی سکه واقعیت است و نمی توان آن را آئینه تمام نمای جنبش کارگری و جنبش ضدسرمایه داری دانست. برعکس درکنارتعرض بورژوازی، مقاومت جنبش ها و مبارزات دراشکال بی شمار وچه بسا در بیرون از کارخانه ها و خیابان ها دایما استمرارداشته و به نوبه خود حسرت آسایش و آرامش را از دولت ها و سرمایه داران سلب کرده است. حتی تصویرفوق تنها تصویر از اتحادیه های کارگری نیست وغلیرغم کم وکاستی ها مبارزه علیه ریاضت های اقتصادی توسط آنان را نمی توان نادیده گرفت. نمونه تجمع اخیراتحادیه های اروپا دربروکسل ازجمله آن هاست که درعین حال به عنوان یکی از جوانه های درحال رویش مبارزات فرامنطقه ای و فراملی درمقابل تعرض سرمایه جهانی محسوب می شود. با این همه مقاومت های موجود و گسترده جهانی دربرابر تعرض سرمایه داری، هنوز از آن چنان ابعاد کمی و کیفی برخوردارنشده است که بتواند تعرض سرمایه داری را، گرچه پیشروی آسان آن را با دشواری های زیادی همراه می سازد، درهم بشکند. هنوزهم شکاف زیادی بین میزان تحرک و جهانی عمل کردن بورژوازی در قیاس با پراکندگی طبقه کارگرجهانی و عملکردجهانی جنبش کارگری و ضدسرمایه داری وجود دارد که بدیهی است بدون پرکردن این شکاف، متوقف ساختن کامل تعرض بورژوازی و بهم خوردن توازن نیروبه سود نیروی کار و زحمت امری دشوار خواهد بود. دراین رابطه می توانید نکات بیشتری را در مقاله زیرپیداکنید:
نگاهی به یگ گفتگو و دو رویکرد متضاد در برابر اتحادیه ها!